آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

در این مقال, سخن درباره بلبل بوستان دعا و ستایشگر بارگاه خداست; آن شمع شبستان راز و آن پروانه شمع نماز. آن کبوتر بام معرفت و آن شاهین شاه حقیقت. آن والاترین جان گرونده و آن شیداترین روح پرستنده.
او که طلایه دار عابدان بود و پیشواى زاهدان. زیور نیایشگران بود و از هرچه درباره او گفته اند و گوییم, برتر بود.
نام و لقب
اسم آن جناب ((على)) بود و کنیت وى ((إبامحمد)) و بعضى ((ابوالحسن)) و ((ابوالقاسم)) نیز گفته اند. و لقب آن حضرت: ((زین العابدین)) و ((سیدالعابدین)) و ((زین الصالحین)) و ((خاشع)) و ((بکإ)) و ((سجاد)) و....
و در سبب این که امام(ع) ((سجاد)) لقب گرفته, گفته اند:
((از امام باقر(ع) نقل است که على بن حسین(ع) هیچ نعمت از نعمات خداى را به یاد نمىآورد, مگر این که سجده مى کرد و هرگاه آیه اى از کتاب خداى عزوجل را قرائت مى کرد که در آن سجده بود, به سجده مى رفت و هرگز نشد که خدا از او, بلایى را که از آن مى ترسید یا نیرنگ دشمنان را, دفع نماید و آن جناب سجده نکند و چون نماز واجب خود مى گزارد, سجده مى کرد و نیز هنگامى که بین دو تن را آشتى مى داد, به سجده مى افتاد و اثر سجود در تمامى مواضع سجده وى آشکار بود و براى همین ((سجاد)) نام گرفت.))
در علت این که على بن حسین(ع) را ((زین العابدین)) خوانده اند, گویند: زهرى هرگاه از آن حضرت روایت مى کرد مى گفت: زین العابدین على بن حسین(ع) مرا چنین گفت. ((سفیان بن عیینه)) از وى پرسید: ((چرا به على بن حسین مى گویى زین العابدین؟ ))
زهرى پاسخ داد: من از ((سعید بن مسیب)) شنیدم که از ابن عباس نقل مى کرد که پیامبر خدا(ص) فرمود: چون روز قیامت فرا رسد, منادى ندا در دهد: ((کجاست زین العابدین؟)) و گویى هم اکنون فرزندم على بن حسین بن على بن ابى طالب را مى بینم که از بین صفوف حرکت مى کند[و پیش مىآید].
و هم گفته اند که سبب ملقب شدن آن جناب به ((زین العابدین)) این بود که شبى در محراب عبادت به نیایش مشغول بود, ابلیس خود را به هیإت مارى هول انگیز درآورد تا وى را از عبادت خدا باز دارد, لیکن امام(ع) او را وقعى ننهاد, تا این که پیش خزید و انگشت پاى سجاد(ع) را به دندان گزید و عضو دردناک گردید, اما امام(ع) التفاتى نفرمود و نماز خود فرو نگذاشت. چون نماز را به پایان آورد, خداوند پرده ها برافکند و او را آگاه ساخت و دانست که آن مار ((ابلیس)) است پس وى را دشنام گفت و دور ساخت و فرمود: ((گمشو اى ملعون!))
شیطان برفت و سجاد(ع) دوباره به نیایش خداى پرداخت. در این لحظه صدایى بشنید که گوینده آن را نمى دید, که سه بار گفت: تو ((زین العابدین)) هستى! این سخن بعدها معروف شد و لقب آن حضرت گردید.

خصایص امام سجاد (ع)
محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر که با وى مى نشست از کژیها و ناراستیها به دور بود. یکى از پسران فاطمه (دختر امام حسین(ع)) گوید: مادرم پیوسته مرا وا مى داشت که با دایى ام على بن حسین(ع) بنشینم و هیچ گاه نشد که در مجلس آن حضرت(ع) حاضر گردم مگر آن که بهره اى بسیار بردم; یا به سبب آن که مى دیدم سجاد(ع) بسى خداترس است, ترس از خدا در دل من جاى گرفت و یا این که از دریاى دانش وى گوهرى فراچنگ آوردم.
زین العابدین(ع) هنگام راه رفتن چنان بود که گویى پرنده اى بر سر وى بنشسته است, با سکون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چیزى اشاره نمى فرمود و دستهایش را حرکت نمى داد.
صدایى بسیار نیکو داشت و از همه مردم زیباتر قرآن مى خواند. سقایانى که آب مىآوردند, چون به در خانه حضرت(ع) مى رسیدند, مى ایستادند و به صداى دل نشین وى گوش فرا مى دادند.
نرمخوى و آرام جوى و مهربان بود, یکى از اصحاب وى گوید: همراه على بن حسین(ع) به حج رفته بودم ناقه حضرت فرمان نمى برد و آهسته مى رفت, سجاد(ع) تازیانه اى را که در دست داشت بالا برد و سپس فرمود: ((آه اگر قصاص نبود!)) آن گاه دست خود پایین آورد. نقل است که ناقه اى داشت که با آن بیست حج به جاى آورده بود و هرگز تازیانه اى بر آن ننواخته بود. چون ناقه بمرد فرمان داد که آن را دفن کنند تا درندگانش نخورند.
بسیارى از روزها روزه داشت و هر روز که روزه مى گرفت, امر مى کرد گوسفندى را بکشند و آن را تکه تکه کنند و بپزند. غروبدم در حالى که هنوز روزه بود بر روى دیگهاى غذا خم مى شد تا این که بوى آبگوشت به مشام آن جناب مى رسید, سپس مى فرمود: کاسه ها را بیاورید و براى فلان کس و فلان خانواده طعام ببرید. تا این که دیگهاى غذا تمام مى شد, آن گاه افطار سجاد(ع) را که تکه اى نان و خرما بود مىآوردند.
زین العابدین(ع) هرگاه تابستان سپرى مى گشت, جامه هاى خود را صدقه مى داد و در زمستان نیز عباى خز مى پوشید و هرگاه زمستان مى گذشت, آن را به بینوایى مى بخشید.
از وى پرسیدند: ((چرا این عبا را به کسى مى دهى که ارزش آن نداند و این لباس در شإن او نیست. اگر آن را به فروش رسانى و قیمت آن را صدقه دهى نیکوتر بود!))
فرمود:((کراهت دارم از این که لباسى را که در آن نماز گزارده ام, بفروشم!))
با مادر خود به تکریم تمام رفتار مى کرد و پرهیز مى نمود از این که با وى از یک کاسه طعام بخورد.
وى را گفتند: ((اى فرزند پیامبر(ص) تو نیکوکارترین مردم و رحیم ترین آنان نسبت به خویشاوندانى, چگونه است که با مادر خود همکاسه نمى شوى!؟))
فرمود: ((خوش ندارم که لقمه اى را برگیرم که پیش از دست من, نگاه مادرم آن را دریافته باشد!))
سجاد(ع) دوست مى داشت که بینوایان و مسکینان و آنان که راه به جایى نمى برند بر سفره وى گردآیند و بسا مى شد که با دست خویش به آنان طعام مى خورانید و اگر کسى از آنان فرزندانى داشت که محتاج بودند براى آنها نیز غذا مى برد و هرگز طعام نخورد مگر پیش از آن, مانند آن را صدقه مى داد.

فروتنى و افتادگى
زین العابدین(ع) هرگاه به سفر مى رفت به صورت ناشناس با کاروانیان همراه مى گشت و با آنها شرط مى کرد که آنان را خدمت کند, در هر چیزى که به آن نیاز داشته باشند و کسى وى را نمى شناخت.
یکبار همراه کاروانى مى رفت, مردى از کاروانیان او را بشناخت و دیگران را گفت: ((آیا مى دانید این مرد کیست!؟))
گفتند: ((نه!))
گفت: ((این على بن حسین(ع) است!))
چون آگاه شدند, گرد امام(ع) را گرفتند و دست و پاى آن جناب را مى بوسیدند و مى گفتند: ((اى فرزند رسول خدا(ص) قصد آن داشتى که ما را گرفتار آتش دوزخ سازى, اگر از روى نادانى با دست یا زبان خویش به ساحت شما جسارتى مى کردیم!؟ آیا در آن هنگام براى همیشه دچار دام هلاکت نمى شدیم؟ چرا چنین کارى را با ما کردید؟))
سجاد(ع) فرمود: ((من یک بار با گروهى که مرا مى شناختند همسفر شدم, آنان به خاطر خویشاوندیم با رسول خدا(ص) در تکریم و احترام من بسیار کوشیدند, به گونه اى که مرا استحقاق آن نبود. چون مى ترسیدم اگر شما نیز مرا بشناسید, چنین رفتار کنید, بر آن شدم که ناشناس باقى بمانم!))
امام صادق(ع) فرمود: على بن حسین ـ که درود خدا بر او باد ـ یکى از کنیزان امام حسن(ع) را به همسرى گرفت این خبر به گوش ((عبدالملک بن مروان)) رسید, نامه اى براى امام(ع) فرستاد در آن نوشت: تو با این کار خود همسر کنیزان شده اى!
سجاد(ع) در پاسخ به وى نوشت: ((براستى که خداوند با تشرف به اسلام, افراد پست را برترى بخشیده و نقصان آنان را برطرف ساخته است و مسلمانان کریمتر از آنند که سرزنش شوند و جز این نیست که تنها ارزشهاى جاهلى مایه سرافکندگى و شرمسارى است. رسول خدا(ص) براى برده خویش همسرى آزاد برگزید و خود او نیز با کنیزش ازدواج کرد!))
وقتى نامه امام(ع) به عبدالملک رسید و آن را بخواند, از حاضران در مجلس پرسید: ((آیا مردى را مى شناسید که هرگاه کارى انجام دهد که براى مردم مایه خوارى است براى وى باعث شرف و سرافرازى مى گردد!؟))
شما اى امیرالمومنین!
نه, سوگند به خدا چنین نیست.
ما جز شما کسى را به این صفت نشناسیم!
نه به خدا قسم! من آن مرد نیم, او على بن حسین(ع) است.

کرامت و گذشت
محمد بن جعفر گوید: در خدمت سجاد(ع) بودیم که مردى نزد امام آمد و آنچه خواست از ناسزا و دشنام به حضرت گفت. امام(ع) پاسخى نداد. چون آن مرد برفت ما را گفت: ((هر آینه شنیدید که آن مرد چه سخنانى به من گفت. حال من دوست دارم که با هم به سوى او رویم تا دشنام وى را پاسخ گویم و شما نیز بشنوید!))
گفتیم: ((مىآییم, ما هم دوست داشتیم که دشنامهاى این مرد بى جواب نماند.)) سجاد(ع) کفشهاى خود برگرفت و مى رفت و این آیه را مى خواند: ((والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس والله یحب المحسنین.))
دانستیم که سخن زشت بدو نخواهد گفت. چون به نزدیک سراى آن مرد شدیم, امام(ع) او را بخواند. وى را خبر دادند که على بن حسین(ع) آمده است. بیرون آمد و خود را براى شر آماده کرده بود و تردید نداشت که حضرت سجاد(ع) آمده است تا وى را مجازات کند.
زین العابدین(ع) به او گفت: ((برادرم! اندکى قبل تو نزد من آمدى و آنچه خواستى گفتى حال اگر آن صفات که گفتى در من است, از خدا مى طلبم که مرا بیامرزد و اگر آنچه گفتى در من نیست باشد که خدا از گناه تو درگذرد!))
مرد پیش آمد و بین دو چشم امام(ع) ببوسید و گفت: ((آنچه گفتم در تو نیست و خود به آن زشتیها سزاوارترم!))
((هشام بن اسماعیل)) آن گاه که امیر بود, على بن حسین(ع) را بسى مىآزرد. ولید او را معزول ساخت و فرمان داد که وى را نزد خانه مروان بر پاى دارند تا هر که بر گردن وى حقى دارد از او بازستاند و هشام مى گفت: ((از هیچ کس نترسم, مگر على بن حسین(ع)!))
سجاد(ع) بر او گذشت و او را سلام گفت و فرمود: ((نگاه کن! اگر مردم از تو مالى را مى خواهند که از پرداخت آن ناتوانى, هر آنچه که خواهى نزد ما هست و خیال خود از سوى ما و هر که ما را پیروى کند آسوده دار (پیش از آن حضرت(ع) یاران را فرموده بود که کسى هشام را نیازارد))) چون این بفرمود و برفت هشام فریاد برآورد که: ((الله اعلم حیث یجعل رسالته; خدا آگاه تر است که پیامبرى را در چه خاندانى قرار دهد!))
زین العابدین(ع) در راهى مى رفت, یکى از بدخواهان, وى را دید و زبان به دشنام و ناسزا گشود. غلامان حضرت خواستند که آن مرد را عقوبت کنند. فرمود: ((او را واگذارید! همانا آنچه از ما برایشان پوشیده مانده است بیشتر از چیزى است که گفته اند.)) آن گاه مرد را گفت: ((آیا نیاز به چیزى دارى تا حاجت تو را برآورم!؟ )) سپس جامه خود بدو بخشید و امر کرد که هزار درهم وى را دهند. مرد بسى شرمسار گردید, درهمها بگرفت و مى رفت و فریاد مى کرد: ((شهادت مى دهم که براستى تو فرزند رسول خدا(ص) هستى!))

رفتار با بردگان
امام صادق ـ که درود خدا بر او باد ـ فرمود: چون ماه رمضان فرا مى رسید زین العابدین(ع) غلامان و کنیزان خود را به خاطر کار خطایى که مى کردند, تنبیه نمى فرمود, بلکه هرگاه یک تن از آنان دست به گناهى آلوده مى ساخت, نام آن کنیز یا غلام را مى نوشت که فلان روز کدامین گناه را مرتکب شده است. و کسى را مجازات نمى کرد تا آن که گناهان هر کدام از آنها نزد وى جمع مى گردید. هنگامى که آخرین شب ماه رمضان مى شد, همه بردگان خود را فرا مى خواند و برگرد خویش جمع مى کرد. آن گاه نوشته ها را مى گشود و مى فرمود: ((اى فلان[به یاد دارى] که در فلان روز چه گناهى کردى اما من تو را تإدیب نکردم!))
عرض مى کرد: ((آرى اى فرزند پیامبر(ص).))
سپس نام یکایک ایشان را مى خواند و از همه آنها مى خواست که بدانچه کرده اند, اقرار کنند. بعد در میانه آنان بر پاى مى خاست و مى فرمود: ((صداى خویش بلند کنید و مرا بگویید:
اى على بن حسین! پروردگار تو از هر کار که کرده اى آگاه گردیده و آن را نوشته است همان گونه که تو از گناهان ما آگاه شده اى!
در نزد خداوند کتابى است که بحقیقت بر آنچه کرده اى گواه است و هیچ گناه کوچک و بزرگ تو را از قلم نینداخته و همه آنها را نوشته است همچنان که پیش تو نیز کتابى است که بحقیقت علیه ما گواهى مى دهد و هیچ گناه کوچک و بزرگى را که انجام داده ایم, وانگذاشته و آن را نوشته است. و بدانسان که ما گناهان خود را در نزد تو حاضر یافتیم, تو هم اعمال خود را در نزد پروردگارت حاضر خواهى دید.
اینک به کرامت رفتار نما و از خطاى ما درگذر, همان گونه که امیددارى خداوند از تو درگذرد ما را ببخش! تا پروردگار تو را ببخشد و تو وى را نسبت به خود بخشنده و مهربان و باگذشت بیابى!
اى على بن حسین! از خوارى جایگاه خویش در برابر پروردگار دادگر خود یاد کن! همو که به اندازه دانه خردلى بر کسى ستم روا نمى دارد و هر گناه هر چند خرد نماید, روز قیامت آن را حاضر خواهد ساخت و خداى تعالى براى گواه بودن و حسابرسى کافى است. پس کرامت کن و ما را ببخش تا خدا نیز تو را ببخشد براستى که خداوند مى فرماید: ((ولیعفوا ولیصفحوا إلا تحبون إن یغفر الله لکم; و از خطاى دیگران درگذرید و کریمى پیشه کنید, آیا دوست نمى دارید که خداوند شما را ببخشاید!؟))
امام(ع) این سخنان را با صداى بلند به بردگان تلقین مى فرمود و آنان نیز بر گرد آن جناب ایستاده بودند و آنچه مى گفت تکرار مى کردند و او مى گریست و زارى مى کرد و عرضه مى داشت:
((خداى من! تو به ما فرمان داده اى آنان را که بر ما ستم کرده اند, ببخشاییم ما هم آنها را بخشودیم, آن گونه که فرموده بودى. تو نیز ما را ببخش! همانا که تو به عفو و گذشت از ما و از همه کسانى که به آنها امر کرده اى, سزاوارترى! تو به ما فرمان داده اى که هرگز خواهنده اى را از در خانه خویش نرانیم, این دم همچون گدایان و مسکینان بر درگاه تو و بر در خانه ات فرود آمده ایم و عطا و بخشش تو را خواهانیم پس بر ما منت نه و ما را نومید مساز که نیکى و گذشت تو را رواست. بارالها! کرامت کردم تو هم با من به کرامت رفتار کن, که چون من از گدایان درگاه تو بودم کرم را پیشه خود ساختم! مرا با کسانى که به آنان نعمت بخشیده اى همراه ساز, اى بخشنده!))
آن گاه روى به بردگان مى کرد و مى فرمود: ((من از شما گذشتم آیا شما نیز مرا و کارهاى زشتى را که درباره شما انجام داده ام, بخشیده اید!؟ براستى که من مالک بدى هستم, فرومایه و ستم پیشه ام, لیکن خود مملوک خدایى کریم و بخشنده ام که بسى دادگر و نیکو فعل و فضیلت بخش است.))
بندگان آن حضرت یکصدا پاسخ مى گفتند: ((اى آقاى ما! تو را بخشیدیم تو که هرگز با ما به بدى رفتار نکرده اى!))
زین العابدین(ع) مى فرمود: ((بگویید خداوندا از على بن حسین بگذر همان گونه که وى از ما درگذشت. او را از آتش دوزخ رهایى ده, همچنان که او ما را از بردگى رهایى بخشید.))
غلامان و کنیزان دعا مى کردند و حضرت(ع) مى گفت: ((خداوندا دعاى ایشان را بپذیر اى پروردگار جهانیان!))
سپس مى فرمود: ((بروید که من شما را عفو کردم و آزاد ساختم بدین امید که خدا مرا ببخشد و از آتش نجات دهد!))
چون روز عید فطر مى رسید جوایزى به هر کدام از آنان مى داد که آبروى آنها حفظ گردد و نیازمند کسان نباشند. هیچ سالى نمى گذشت مگر این که در آخرین شب ماه رمضان بیست تن از بردگان ـ کمتریابیشترـ آزاد مى کرد و آن جناب هیچ گاه بنده اى را بیش از یک سال نگه نمى داشت و همه بندگانش را در شب عید فطر آزاد مى کرد و باز براى سال آینده برده مى خرید و سیره وى چنین بود تا آن که به خدایش پیوست و بسا بود که سجاد(ع) بردگان سیاه را مى خرید در حالى که نیازى به آنها نداشت و در هنگام حج آنان را به عرفات مىآورد و در گوشه و کنار آن جا رها مى ساخت و چون از عرفات به سوى مشعر مى کوچید به هر یک جایزه اى عطا مى فرمود و همگان را آزاد مى کرد.
عبدالله مسکان گوید: هر ماه که مى گذشت سجاد(ع) کنیزکان خود را به حضور مى خواند و مى فرمود: ((روزگار جوانى من گذشته است و نیازمند زنان نیستم. اینک هر کدام از شما خواهد که همسرى داشته باشد, او را به تزویج کسى درآورم, یا اگر خواهد که وى را بفروشم چنین کنم و اگر خواهد که وى را آزاد کنم او را رها سازم)).
اگر کسى از آن کنیزان مى گفت: نه عرضه مى داشت: خداوندا شاهد باش! تا این که سه بار این را مى گفت و اگر کسى از ایشان خاموش مى ماند و پاسخى نمى داد, زنان خود را مى فرمود که از خواسته او پرسش کنند. آن گاه آنچه خواهش وى بود برآورده مى ساختO. O
پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) محمد بن على بن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب (بتصحیح السید هاشم الرسولى المحلاتى, موسسه انتشارات علامه, قم) ج4, ص175. 2 ) شیخ صدوق, علل الشرایع (دار احیا التراث العربى, منشورات المکتبه الحیدریه فى النجف, ت (368) 1385 هـ ـ 1966 م) ص 232, باب 166, ح1 و ص229, باب 165, ح1. 3 ) ابى الحسن على بن عیسى بن ابى الفتح الاربلى کشف الغمه فى معرفه الائمه (مکتبه بنى هاشمى تبریز, بازار مسجد جامع, 1381 هـ ـ ق) ج2, ص74. 4 ) شیخ مفید, الارشاد (تحقیق موسسه آل البیت(ع)) ج;2 ص140. 5 ) مناقب, ج4, ص162. 6 ) کلینى, اصول کافى (تصحیح على اکبر غفارى, دارالکتب الاسلامیه, تهران بازار سلطانى, چاپ سوم) ج2, ص616, ح11. 7 ) الارشاد, ج2, ص;144 مناقب, ج4, ص155. 8 ) شیخ صدوق, کتاب الخصال (منشورات جامعه مدرسین قم) ج2, ص518, ح4. 9 ) محمد بن خالد البرقى, المحاسن (چاپ دوم, تصحیح السید جلال الدین الحسینى, دارالکتب الاسلامیه, قم خیابان صفائیه, ص396, باب2, ح67. 10 ) مناقب, ج4, ص154. 11 ) کتاب الخصال, ج;2 ص518. 12 ) شیخ صدوق, عیون اخبار الرضا(ع) (منشورات المطبعه الحیدریه, النجف, 1390 هـ ـ 1970م) ج2, ص143, ح13. 13 ) کلینى, الفروع من الکافى (تصحیح على اکبر غفارى, دارالکتب اسلامیه, تهران بازار سلطانى) ج5, ص344, ح4. 14 ) آل عمران (3) آیه134. 15 ) الفضل بن الحسن الطبرسى, اعلام الورى (دار المعرفه, بیروت) ص;256 الارشاد,ج2,ص145. 16 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص163 به نقل از تاریخ طبرى. 17 ) همان, ص;157 کشف الغمه, ج2, ص101. 18 ) نور (24) آیه22. 19 ) محمد باقر مجلسى, بحارالانوار (موسسه الوفإ, بیروت, الطبعه الثالثه 1403 هـ ـ 1983 م) ج46, ص103, ح93 به نقل از الاقبال. ) مناقب, ج4, ص163.

تبلیغات