آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

زندگى و سیره امیران قافله علم و مرزبانان دین, در خود زوایا و محورهاى برجسته اى را ذخیره دارد که نگرش به آن براى هر انسانى گرانبهاست.
آن آیات سبز روشنایى و اسوه گان صابر حقیقت که با همت بلندشان قله رفیع کمال را فتح کرده و آن گاه در میدان عمل خدمت به خلق را با زنهار و ارشاد همراه ساخته و امت را به حق رهنمون کردند و در این مسیر از دسیسه ها و افسونهاى شیاطین واهمه اى به دل راه ندادند و با عزمى راسخ در مقابله و ستیز با توطئه ها و شیطنتها جاودانه ایستادند, آیه الله العظمى حاج ملاعلى کنى از جمله این شخصیتهاى نادر است که در آسمان اندیشه دینى همچون خورشید مى درخشد.
او به پیروى از سیره معصومان ـ علیهم السلام ـ در مسائل حاد اجتماعى و سیاسى و امورى که به خصوص کشور ایران را به ورطه سقوط مى کشاند, تکلیف خویش را ((حضور در صحنه)) دانست و با تلاش و اقدامى شجاعانه به مقابله با خیانت, پلیدى و ظلم پرداخت و از قدرتهاى پوشالى واهمه نداشت. روشن بینى و برخورد تحقیرآمیز با شاه وقت, مبارزه با امتیازگیرى استعمار انگلیس و همچنین مقابله با جریان خطرناک فراماسونرى در ایران از نمونه هاى بارز و درخشان تلاشهاى سیاسى اوست.
در این مقاله نظرى کوتاه به حیات آن آیینه پاکى مى افکنیم و سپس خاطرات و نکته هاى ماندگار او در برخورد با استبداد داخلى و استکبار خارجى را مرور مى کنیم.

از ولادت تا زعامت
او در یکى از روزهاى سال 1220 هجرى قمرى در محله ((کن)), واقع در شمال غربى تهران, دیده به جهان گشود.(1) سنین کودکى و نوجوانى را در مکتب گذراند و سپس علاقه خود را براى تحصیل علوم دینى با والدین اش در میان گذاشت اما با مخالفت ایشان رو به رو گردید. او در آغاز به صورت مخفیانه به درس مشغول شد و سپس با کسب رضایت خانواده راهى حوزه علمیه تهران گردید و از آن جا به اصفهان عزیمت کرد و در آن شهر از محفل درس استادى چون سید اسدالله اصفهانى(متوفى1290هـ.ق) بهره برد.(2) سپس آماده سفر به نجف اشرف شد و از ذخایر ارزشمند آن حوزه استفاده کرد. اساتید بنام و معماران علمى و معنوى کنى در حوزه نجف عبارت بودند از: شیخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (متوفى1266هـ.ق), شیخ حسن کاشف الغطإ (متوفى1262 هـ.ق) و شیخ مشکور حولاوى نجفى(متوفى 1273هـ.ق).(3)
در کنار نجف, حوزه علمیه کربلا نیز جایگاه پرورش دانش طلبان بود, شیخ على کنى در جوار آستان مقدس حضرت امام حسین(ع) از محضر دو استاد برجسته اى چون شریف العلمإ مازندرانى (متوفى1245هـ.ق) و سید ابراهیم قزوینى معروف به صاحب ضوابط (متوفى 1262هـ.ق) کسب فیض کرد و دوره عالى فقه و اصول را گذراند.(4)
کنى در مدت تحصیل از نعمت دوستان بافضیلت و کوشایى برخوردار بود که در تمام فراز و نشیبهاى تحصیل و زندگى, غمخوار هم بوده, از کمک به یکدیگر دریغ نمى ورزیدند و با جمع خود محفل انس علمى پربارى را تشکیل داده بودند. دوستان هم حجره اى او در نجف عبارت بودند از: ملا على خلیلى (متوفى1297هـ.ق), شیخ عبدالحسین تهرانى (متوفى1286 هـ.ق) و سید زین العابدین طباطبایى حائرى (متوفى 1292 هـ.ق)
آقاى طباطبایى حائرى از دوران نخست تحصیل چنین یاد مى کند: ((در ایام طلبگى که به نجف اشرف آمده بودم, من و آقاى شیخ عبدالحسین شیخ العراقیین و آخوند ملاعلى کنى در یک حجره از مدارس حوزه علمیه در نهایت فقر و فاقه به سر مى بردیم و فقیرتر از همه حاجى کنى بود که هر هفته یک شب به مسجد سهله مى رفت و از گوشه و کنار مسجد ـ بدون این که کسى بفهمد ـ نان خشک جمع مى کرد و به مدرسه مىآورد و گذران هفته را از آنها مى کرد.))(5)
حاج شیخ على کنى در سفرى که به مکه مکرمه و مدینه منوره انجام داد, در راه بازگشت, به همراه میرزا محمد حسن شیرازى (میرزاى بزرگ) به سوى شام آمد تا بارگاه حضرت زینب(ع) را زیارت کنند, آن دو وقتى به حرم مطهر وارد شده از غربت آن مکان بسیار متإثر گردیدند, زیرا گرد و غبار زیادى بر آستان مبارک و اطراف ضریح نشسته بود, به سرعت دست به کار شده, به نظافت آن جا پرداختند و با گوشه عباى خویش خاک و خاشاک را از حرم و ضریح مطهر زدودند و آن جا را تمییز کردند. (6)
شیخ مرتضى انصارى (متوفى 1281 هـ.ق) نیز از دوستان نزدیک کنى بود, او پیرامون زهد و دورى از زخارف و دلبستگیهاى دنیا که در زندگى شیخ انصارى به چشم مى خورد, چنین مى گوید: ((حدود بیست سال در کربلا با او دوست و معاصر بودم, اثاثیه اى جز یک عمامه نداشت, که آن را شبهاى تابستان فرش خویش قرار مى داد, هنگامى که از محل سکونت بیرون مى رفت, آن را عمامه خود مى کرد.))(7)
آخوند ملا على کنى پس از سالها تلاش در راه فراگیرى علوم اسلامى به مقام اجتهاد و استنباط احکام دین رسید و استادش شیخ محمد حسن صاحب جواهر بر فراز منبر درس به اجتهاد او اشاره کرد.(8) او سپس به وطن بازگشت و هدایت مردم و تربیت دانشمندان را سرلوحه زندگى خویش قرار داد و در سال 1262 هـ.ق عراق را به مقصد تهران ترک(9) گفت.
حاجى در آغاز ورود, روزهاى سختى را در تهران گذراند و تنگدستى و فقر او را در فشار قرار داده بود, با استمداد از خدا, کتابى را که خود نوشته بود منتشر کرد, هر چند که انجام این مهم بسیار مشقت زا بود لیکن سود حاصل از آن وى را از فشار اقتصادى رهانید, پس از آن زمین متروکه اى را خرید و با احیاى قنات و زمین, به امرار معاش خود پرداخت.(10)
با استقرار آیه الله کنى, مراجعات پى در پى مردم و پرسشهاى کتبى و شفاهى آنان در قالب استفتإات شرعى آغاز شد و روز به روز افزایش مى یافت و ایشان یگانه محور پاسخگویى به سوالات دینى و تنها ملجإ رسیدگى به مشکلات مردم به شمار مى رفت.(11) به دلیل فزونى مقلدان و بنا به درخواست آنان, سرانجام در سال 1271 هجرى قمرى رساله عملیه آن فقیه خداترس به چاپ(12) رسید تا مردم مومن احکام دینى خود را بر اساس فتاواى مجتهد و مرجع تقلید خویش انجام دهند.
او همچنین تولیت مدرسه مروى را عهده دار شد و با نظارت و حسن تدبیر او, نظم شایان تحسینى بر برنامه هاى آن محیط معنوى و روحانى حکمفرما گشت.(13)
آن فقیه برجسته, تربیت شاگردان را یکى از اهداف خود قرار داد و به برپایى درس فقه و اصول و دیگر رشته هاى علوم اسلامى اقدام کرد, برخى از شاگردان او از این قرارند: شیخ موسى شراره عاملى (متوفى1306 هـ.ق), شیخ محمد باقر نجم آبادى (متوفى 1347 هـ.ق), شیخ اسدالله تهرانى (متوفى1352 هـ.ق), سید محمود حیاطشاهى, سید محمد لواسانى, سید محمد مرعشى, مولى محمد على خوانسارى, ملامحمد تقى سنجانى, میرزا حسین نایب الصدر, شیخ محمد حسین گرگانى(متوفى1353 هـ.ق) و شیخ حسین بافقى(متوفى1313هـ.ق)(14)
رسیدگى به ضعیفان, دستگیرى از مستمندان و تلاش در پى رفع گرفتارى نیازمندان از صفات پسندیده و بارز ملاعلى کنى بود, او چون پدرى دلسوز, بسیارى از یتیمان درمانده را تحت تکفل قرار داد و براى آنان مقررى مناسبى تعیین کرد, همچنین براى حل مشکل بیمارانى که بنیه مالى ضعیفى داشتند, مکانهایى را به منظور پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود تا آنان با دریافت مبلغ آن, به درمان خود اقدام کنند. (15)
ساخت آب انبار و کاروانسرا براى رفاه و آسایش قافله ها همچون کاروانسرایى در خاتون آباد نیز از خدمات عمومى و عام المنفعه حاجى بود.(16)
مهر آیه الله کنى سند اعتبار اسناد به شمار مى رفت; معامله کنندگان براى معتبر ساختن کاغذ و سند معامله خویش به در خانه او رفته, سند خود را با مهر مبارکش اعتبار مى بخشیدند.(17)

تإلیفات
آثار قلمى پربارى از حاجى به یادگار مانده است که براى آشنایى از آن گنجینه گرانقدر به معرفى آن مى پردازیم:
ارشاد الامه, ایضاح المشتبهات, تحقیق الدلائل فى شرح تلخیص المسائل (شامل مباحث مستقلى چون کتاب البیع, کتاب الخیارات, کتاب القضإ و کتاب الشهادات,(18) کتاب الطهاره و کتاب الصلاه), تلخیص المسائل, توضیح المقال فى علم الدرایه و الرجال, حاشیه بر قواعد, رساله در استصحاب, رساله در اوامر و نواهى, رساله در مفاهیم و مواعظ حسنه.(19)

دژى در برابر دژخیم
حکومت 150 ساله سلسله قاجار, مشکلات, عقب ماندگیها و مفاسد فراوانى را براى مردم ایران به همراه داشت و کشور در این مدت در سراشیبى تند انحطاط قرار گرفت. روحانیت به مثابه یگانه ملجإ و پناه مردم, به دفاع از حقوق آنان برخاست و با ارشاد و نصیحت دولتمردان و در صورت نیاز با غریو و ستیز, سنگر مقابله با استبداد داخلى را گرمى بخشید. مرجع بزرگ آیه الله العظمى حاج ملا على کنى از جمله پیشوایان شجاع و هوشیارى بود که در این مقطع از تاریخ ملت ایران, خوش درخشید و بر افتخارات روحانیت و مرجعیت افزود. در این فصل به نمونه هاى درخشانى از شجاعت و غیرت دینى حاجى در برخورد با کردار ناشایست ناصرالدین شاه و درباریان اشاره مى کنیم.

1 ـ بیم شاه
بسیارى از مورخان تاریخ معاصر ایران بر این نکته اشاره دارند که ناصرالدین شاه از عظمت و نفوذ حاجى فوق العاده بیم و ملاحظه داشت(20) و لذا بارها به خانه او رفته (21)است. این امر حاکى از قدرت معنوى, نفوذ کلام, پیوند با مردم و شجاعت آن مرجع دینى است; عالمى که با تحقیر و شکستن قدرت پوشالى و پرنخوت کارگزاران ظالم, سایه حمایت خویش را بر مردم ضعیف گسترده بود. میرزا محمد مهدى لکهنوى مى نویسد: ((اینک حکم محکم ایشان مشابهت ندارد. از سلطان و شاهزادگان و امرا کسى را جرإت آن نیست که بى اذن ایشان اقدام بر تکلم نماید و یا بى مسوولیت ایشان اجراى مطلبى بنماید... امراى عصر حتى ناصرالدین شاه قاجار از وى خائف مى بودند و شاه مذکور مکرر به خانه اش به جهت ملاقات مىآمد.))(22)

2 ـ اقرار بیگانگان
ساموئل گرین ویلربنجامین ـ نخستین سفیر آمریکا در ایران ـ در خاطرات خود چنین مى نویسد: ((بزرگترین مجتهدهاى حالیه, که به منزله رئیس عدالتخانه حاکیه ممالک فرنگ است, حاجى ملاعلى کنى است... حاجى ملا على شخص مسنى است و ظاهرا مایل به تجمل نیست بلکه میل به سادگى زیاد دارد, اگرچه املاک او زیاد است, مع هذا نمى خواهد جلال و ظاهرسازى به خرج دهد. وقتى در کوچه اى راه مى رود بر قاطر سفیدى سوار مى شود و فقط یک نفر نوکر دارد, اما جمعیت از هر طرف کوچه به جلوى او ازدحام مى کنند مثل این که وجودى ملکوتى است, اگر یک کلمه بگوید مى تواند اعلى حضرت شاه را از سلطنت خلع کند... وقتى سربازهایى که در سفارت ممالک متحده آمریکا قراول مى کشیدند به من گفتند که اگرچه ما براى حفظ وجود شما این جا فرستاده شده ایم, اما اگر حاجى ملا على امر کند همه شما را مى کشیم!.))(23)

3 ـ برگشتن بهتر است
نوشته اند روزى ناصرالدین شاه به منظور شکار به همراه اطرافیان خویش از دروازه شهر خارج شد. هنوز مسافتى را طى نکرده بود که از دور نگاهى به پایتخت کرد و در فکر فرو رفت. پس از آن بى درنگ از شکار منصرف شد و به تهران بازگشت. یکى از درباریان سبب انصراف شاه را از شکار جویا شد, او در پاسخ گفت: ((چون از دروازه بیرون رفتم, نگاهم به شهر و دروازه افتاد. این فکر در نظرم آمد که اگر حاجى ملاعلى کنى امر نماید در دروازه را بر روى من ببندند و باز نکنند, من چه خواهم کرد؟ از این رو ترس و وحشت مرا فرا گرفت و گفتم برگشتن بهتر است.))(24)

4 ـ تکلیف چیست؟
اعتمادالسلطنه درباره رویت هلال ماه شوال سال 1301 هجرى قمرى چنین مى نویسد: ((امروز به یقین اول ماه بود. با وجودى که در دو سه تقویم نوشته بود که امروز غره (اول ماه) است و تلگراف از تبریز و عراق و قم و قزوین رسید که رویت هلال شد, باز شاه محض التفات حاجى ملا على کنى مجتهد, به او تلگراف فرمودند که تکلیف چیست؟ حاجى مجتهد هم (با توجه به مبناى فقهى خویش) جواب عرض کرده بودند که باید در افق تهران رویت شود, آن وقت افطار کنند.))(25)

5 ـ پیشگیرى
زمانى به دستور شاه, خیابانى در حال احداث بود, مسجد کوچکى در مسیر این طرح قرار داشت, علما و مجتهدان تهران چون مخالفت خویش را بى نتیجه دیدند, تصمیم گرفتند مسجد بزرگى جاى آن مسجد در مکانى دیگر بسازند. حاج ملاعلى کنى چون از واقعه آگاه شد. نامه اى براى شاه فرستاد و در آغاز نامه این آیه را نوشت: ((بسم الله الرحمن الرحیم إلم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل)). ناصرالدین شاه پس از دیدن نامه, از خراب کردن مسجد صرفنظر کرد و مسیر خیابان را تغییر داد.(26) حاجى با این اقدام سریع, حفظ قداست و احترام مکانهاى مقدسى چون مساجد را به شاه گوشزد کرد و او را از تعدى و تجاوز به این اماکن ـ به هر بهانه اى ـ برحذر داشت. آن بزرگوار خوب مى دانست که یک قدم عقب نشینى در این قبیل مسائل, چند قدم پیشروى دشمن را به دنبال خواهد داشت.

6 ـ ناصر الکفر
کردار مغایر با دین و همکارى و ارادت ذلتآور با بیگانگانى چون روس و انگلیس, از شاه چهره کریه و خائنى ساخته بود, بدان حد که حاجى درباره او مى گفت: ((او ناصرالدین (یارى کننده دین) نیست, بلکه ناصر الکفر است))(27)

7 ـ دفاع از آمر به معروف
مشهور است که آیه الله شیخ جواد رشتى ـ شاگرد میرزاى شیرازى ـ از کسانى بود که در انجام فریضه امر به معروف و نهى از منکر بسیار تلاش مى کرد و از هیچ کس واهمه نداشت و بى پروا به وظیفه دینى خویش عمل مى نمود. ناصرالدین شاه زمانى او را به همین علت از رشت به تهران طلبید تا به خیال خود مجازاتش کند! همین که حاج ملاعلى کنى از موضوع آگاه شد, به سرعت از شیخ جواد رشتى تجلیل فراوانى به عمل آورد. برخورد حاجى به گونه اى بود که شاه مجبور شد از شیخ جواد عذرخواهى کند و او را با کمال احترام به رشت بازگرداند.(28)

8 ـ وحدت در برخورد با ظلم
ناصرالدین شاه قاجار در پى سخن چینى درباریان و آشفته شدن ذهنش نسبت به علما, آیه الله حاج میرزا محمود طباطبایى (عموى آیه الله العظمى حاج آقا حسین بروجردى) را از بروجرد به تهران احضار کرد تا از ایشان بازجویى به عمل آورد. آیه الله کنى به محض اطلاع از ماجرا بى درنگ دست به کار شد. حاجى هرچند که در برخى از مسائل با آیه الله سید محمد سنگلجى طباطبائى (مجتهد معروف تهران) اختلاف نظر داشت, لیکن براى خنثى ساختن فعالیت شاه, صبحگاهان, پس از اداى نماز به تنهایى به منزل سید رفت و به ایشان چنین فرمود: ((شاه, میرزا محمود بروجردى را به مرکز طلبیده و ایشان را نیز تا کهریزک آورده اند, اکنون من براى استقبال و دیدار او به حضرت عبدالعظیم مى روم, شما خود دانید.)) آیه الله سنگلجى هم بى درنگ به سوى رى حرکت کرد. خبر حرکت دو مجتهد بنام و بانفوذ پایتخت, در تهران شایع شد و مردم پس از اطلاع از ماجرا, مغازه هاى خود را تعطیل کرده, با صلوات و دعا به سوى شهررى به راه افتادند. سیل عظیم جمعیت و خروش آنان, کاخ گلستان ـ محل استقرار ناصرالدین شاه ـ را به لرزه درآورد. شاه با تعجب آمیخته با ترس, انگیزه سر و صداى مردم را از صدراعظم جویا شد و او نیز احضار میرزا محمود بروجردى و رفتن آیه الله کنى و آیه الله سنگلجى براى استقبال از او را یادآور شد. ناصرالدین شاه پس از شنیدن این خبر, بسیار مضطرب گردید و به صدر اعظم گفت: به اتفاق همه وزرا به حضرت عبدالعظیم(ع) برو و سلام مرا به میرزا محمود بروجردى برسان و خواسته هاى ایشان را گوش ده و در انجام آن نهایت کوشش و سعى را بنما و سپس ایشان را با احترام به بروجرد بازگردان.(29)
حاجى در این ماجرا, ابتدا دست وحدت با مجتهد دیگر تهران را فشرد و با ایجاد و استفاده از این هماهنگى, اقدام ناشایست و ظالمانه شاه را خنثى ساخت.

9 ـ فراست حاجى
روزى نایب السلطنه کامران میرزا ـ پسر ناصرالدین شاه و وزیر جنگ و حاکم تهران ـ براى انجام کارى در منزل حاج ملاعلى کنى حضور یافت, در ضمن صحبت, حاجى با عذرخواهى فرمود: ((خیلى ببخشید, من پایم درد مى کند و ناچارم آن را دراز کنم!.)) کامران میرزا که مردى خودخواه و خودپسند بود, احساس کرد ملاعلى کنى قصد بى احترامى به او را دارد و براى این که تلافى کرده باشد, گفت: اتفاقا بنده هم پایم درد مى کند و اجازه مى خواهم آن را دراز کنم. آیه الله کنى با فراست و هوشیارى تمام, متوجه منظور نایب السلطنه شد و براى آن که او را خوب ادب کرده باشد فرمود: ((من اگر ناچارم پایم را دراز کنم, علتش این است که دستم را کوتاه کردم, ولى فکر نمى کنم شما در وضعى باشید که لازم باشد پایتان را دراز کنید. ))(30)

10 ـ پاسخ استفتإ
عضد الملک به همراه ناصرالدین شاه عازم سفر لار بود, یکى از نزدیکان او درباره چگونگى انجام نماز و روزه از آیت الله کنى استفتإ مى کند, حاجى در حاشیه آن نامه, جواب زیر را مرقوم مى دارد.
((عرض کنید[,] بعد از آنکه سفرشان سفر معصیت و سفر صید و لهو نباشد; نماز قصر و روزه افطار[,] والانسان على نفسه بصیره[,] والسلام)).
در متن فوق, استوارى, صلابت و شخصیت برجسته آن عالم فرزانه جلب توجه است و در فتواى کوتاه حاجى شجاعت در برخورد با دربار و وابستگان به آن به چشم مى خورد. (31)
رویارویى با فراماسونرى
فراماسو نگرى در اذهان و افکار بیدار جهان, نامى زشت و سرشتى کریه دارد; نهادى که پا به پاى استعمار در کشورهاى زرخیز ـ به خصوص ایران ـ نفوذ کرد و با پرورش عناصر مرموز داخلى, زمینه استثمار و غارت ملتها را براى استعمارگران وحشى چون انگلیس فراهم ساخت و ضمن تحقیر تمدن و فرهنگ کشورهاى استعمار شده, فرهنگ منحط غرب را در میان آنان ترویج کرد و عقب ماندگى را برایشان به یادگار نهاد. (32)
تشکیلات فراماسونرى در ایران از نخستین پیامدهاى موج غرب گرایى و روشنفکرى در ایران بود که به وسیله روشنفکران دستآموز غرب همچون میرزاملکم خان و براى مقابله با اسلام و روحانیان پدید آمد. ملکم ـ که تاریخ ایران از او به نفرت یاد مى کند ـ درسال 1277ق نخستین سازمان فراماسونرى در ایران را به نام فراموشخانه بنیاد کرد. گفته شده است که او همسویى و همنوایى ناصرالدین شاه را براى این کار نیز به دست آورد.(33)
شعار دروغین آزادى, برادرى, برابرى و قانون, ابزارى به منظور جلوگیرى از پیشرفت اسلام براى ملکم گردید و با اخذ رشوه, رجال سیاسى ایران, شاهزاده ها و درباریان را به عضویت فراموشخانه درآورد و حتى برخى از مسیحیانى که در خدمت استکبار قرار داشتند و نیز باند دراویش, به جمع این تشکیلات استعمارى پیوستند و ملکم را یارى کردند.(34) بنیاد فراموشخانه به منظور دستیابى به اهدافى همچون از میان بردن اسلام یا پدید آوردن کجروى در اصول اسلامى از راه تک بعدى نشان دادن اسلام, برکنارى و نابودى روحانیان, پدیدآوردن شکاف میان روحانیان و مردم, رواج فرهنگ غربى و استوارى اندیشه استعمارى جدایى دین از سیاست تلاش کرده, از هیچ کوششى دریغ نمى ورزیدند.(35)
با پدید آمدن فراموشخانه, علما و روحانیان متعهد به پا خاستند و بر ضد آن به افشاگرى و مبارزه دست زدند و جنبش ضد فراماسونرى در ایران را هدایت کردند. رهبر این خیزش, مرجع بزرگوار و مجتهد بانفوذ, حاج ملاعلى کنى بود.
حاجى در ابتدا نامه اى خطاب به ناصرالدین شاه, خطر ملکم و افکار انحرافى فراموشخانه او را گوشزد کرد. در بخشى از نامه او چنین آمده است: ((... اگر علماى اعلام در مسائل دولتیه ـ خداى نخواسته ـ مشاهده فرمایند و به خاکپاى مبارک برحسب رضاى آقا, مخدوم عرض کنند, فضولى نکرده بلکه فضول باید کسى باشد که این را فضولى بنامد. بر علما و غیر علما لازم است عرض کنند, پسند خاطر مبارک شود یا نشود, در مقام اصلاح آن برآیند یا نیایند, بنإ على ذلک همه ما دعاگویان بلکه عموم اهل ایمان عرض مى کنیم که شخص میرزا ملکم خان را ما دشمن دین و دولت دانسته ایم و به هیچ وجه صلاحیت وکالت از دولت و سلطنت وانتظام ملک و مملکت ندارد که به خطاب و لقب نظام الملکى مخاطب و ملقب باشد و هر کس باعث این امر شده است, خیانت کلى به دین و دولت نموده است که چنین دشمن جانى را مداخله در کارهاى بزرگ دولت داده است. مدت زمانى نگذشته که در دارالخلافه ابزار شعبده هاى زیاد نموده و مجلس فراموشى ترتیب داده بود و به این تزویر و شعبده در خیال تصاحب ملک و دولت و اضمحلال مذهب و ملت بود...))(36)
آیه الله کنى در اقدام شجاعانه دیگرى, حکم به تکفیر ماسون ها داد و حمله به مرکز آنان را رهبرى کرد و مردم مسلمان نیز به دستور ایشان, فراموشخانه ـ آن مرکز استعمارى ـ را با شور و هیجان بسیار به آتش کشیدند(37) و شاه را وادار به تعطیل و انحلال آن لانه فساد کردند.(38)

مبارزه با امتیاز رویتر
در هیجدهم جمادى الثانى 1289 هجرى قمرى قراردادى میان ناصرالدین شاه و نماینده ((بارون ژولیوس دورویترBaron julius De Reuter) (() سرمایه دار انگلیسى, به امضا رسید که در صورت اجرا تسلط کامل اقتصادى و به دنبال آن تسلط سیاسى انگلستان برسرتاسر ایران برقرار مى شد, این امتیاز که کشور را در اندک زمانى تحت استعمار بریتانیا قرار مى داد, از نمونه هاى فوق العاده اى بود که مى توان آن را کودتاى اقتصادى نامید.(39)
کارگردانان اصلى و بانیان پشت پرده در اعطاى امتیاز, دو روشنفکر بى خردى بودند که به موجب غرب باورى و مطامع شخصى خویش, کشور را به سراشیبى هلاکت و سقوط کشاندند, این دو خائن, میرزا حسین خان سپهسالار (مشیرالدوله) و میرزا ملکم خان ناظم الدوله بودند که با اخذ رشوه کلان زمینه اعطاى تمام ثروت و منابع طبیعى و اقتصادى کشور را به یک سرمایه دار خارجى فراهم کردند.(40)
به موجب این قرارداد امضا شده, تاسیس راه آهن از دریاى خزر تا خلیج فارس علاوه بر حق تصرف مجانى کلیه زمینهاى واقع در مسیر, دایر کردن تراموى شهرى, بهره بردارى از همه معادن از جمله زغال سنگ, نفت و آهن و سرب, بهره بردارى از جنگلهاى ملى در سراسر مملکت و وصول انحصارى حقوق گمرکى و به طور خلاصه کلیه منابع ثروت ملى ایران به رویتر واگذار شد.(41)
لرد کرزن این امتیاز را چنین توصیف مى کند: ((... موقعى که متن این قرارداد منتشر گردید, نفس اروپا از حیرت بندآمد, زیرا تا آخر تاریخ در صحنه معاملات بین المللى چنین امرى سابقه نداشت که پادشاهى تمام ثروتهاى زمینى, زیرزمینى و کلیه منابع طبیعى و پولى و اقتصادى کشورش را بدین سان مفت و دربست در اختیار یک سرمایه دار خارجى گذاشته باشد.))(42)
تى یر, سیاستمدار فرانسوى مى نویسد: ((براى شاه جز هوا چیزى باقى نگذاشته اند. ))(43)
از سویى دیگر, سران روسیه تزارى با خشم و نفرت از امضاى این قرارداد, از این که از قافله امتیازگیران عقب مانده بود به شدت اعتراض کردند.(44)
حاج ملا على کنى با رهبرى مبارزه با امتیاز رویتر, افکار عمومى مردم را در جهت لغو امتیاز هدایت کرد, نامه اعتراضآمیز و کوبنده او به شاه, سند زنده تیزبینى و آگاهى آن مرجع شیعه بوده و قدرت تشخیص و توانایى درک مسائل پیچیده سیـاسى او را بـر همگـان روشن مى سازد.(45)
نفوذ کلام و اقتدار مردمى حاجى, خیزش و حرکت مردم پایتخت را به دنبال داشت. سیل خروشان ملت آماده عمل به دستور مرجع شجاع خویش شدند و براى انجام تکلیف از هیچ گونه جان فشانى و مجاهدت دریغ نداشتند, لغو امتیاز و برکنارى محمد حسین خان سپهسالار از صدر اعظمى دو خواسته اى بود که علما و مردم بر آن اصرار داشتند; بدان حد که پس از بازگشت ناصرالدین شاه از سفر اروپا و به محض پیاده شدن از کشتى و ورود به بندر انزلى, استقبال کنندگان دربارى, بیدارى و خیزش مردم به رهبرى روحانیان را گزارش داده, به او فهماندند که اگر صدراعظم همراه شما وارد تهران شود, شورش عظیمى در پایتخت برپا خواهد شد, به این سبب شاه در مرحله نخست سپهسالار را از مقام صدر اعظمى عزل کرد و او را در رشت نهاد و خود رهسپار تهران گردید(46) و سپس در دهه آخر ماه رمضان 1290هجرى قمرى بطلان و لغو قرارداد رویتر به طور رسمى اعلان شد.(47)
سرانجام تلاش عالمانى چون ملاعلى کنى و حمایت و حضور مردم وظیفه شناس جامه عمل پوشید و ورقى زرین بر تاریخ پرافتخار مرجعیت شیعه و پیوند امت با روحانیت افزوده شد و اقتدارى پیشوایان دین را عیان ساخت.

درگذشت
آن مرجع وارسته, فقیه دلیر و همراز محرومان در بامداد روز پنجشنبه 27 محرم 1306 هجرى قمرى به دیار باقى شتافت و دنیاى فانى را وداع گفت.(48) مردم مسلمان ایران به خصوص تهرانیهاى مومن در غم رحلت پیشواى خویش, سه روز به عزادارى پرداخته و در روز یکشنبه اول صفر 1306 پیکر مطهر او را تشییع کردند و تابوت پر نور او را تا مدفن او در حرم حضرت عبدالعظیم ـ واقع در شهررى ـ بر دوش گذارده و با وى وداع نمودند.(49)

1 ) ملا على واعظ خیابانى, علمإ معاصرین, تهران, (کتابفروشى اسلامیه, 1366ق) ص;26 محمد شریف رازى, گنجینه دانشمندان, (تهران, کتابفروشى اسلامیه, 1353ش), ج4,ص63.
2 ) میرزا محمد على معلم حبیب آبادى, مکارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار, ج3, ص;696 محمد حرز الدین, معارف الرجال, (قم مکتبه آیه الله النجفى المرعشى, 1405ق) ج2,ص113.
3 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, (مشهد, دار المرتضى للمنشر, 1404 ق) ج3, ص;1504 همان, معارف الرجال; محسن امین عاملى, اعیان الشیعه, (بیروت, دارالتعارف للمطبوعات, 1403 ق) ج10, ص126.
4 ) آقا بزرگ تهرانى, معارف الرجال; میرزا محمد على معلم حبیب آبادى, مکارم الاثار.
5 ) مجله مشکوه, شماره40, ص81.
6 ) گنجینه دانشمندان, ج4, ص634.
7 ) محمد حرز الدین, معارف الرجال, ج2, ص112.
8 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج2, ص;1205 ج4, ص1505.
9 ) میرزا محمد على معلم حبیب آبادى, مکارم الاثار.
10 ) تاریخ معاصر ایران (کتاب چهارم), موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, 1371ش, ص182.
11 ) نقبإ البشر, ج4, ص1505, آیه الله نجفى مرعشى از تحول و دگرگونى زندگى حاجى به گونه اى دیگر یاد کرده است (ر.ک: مجله پیام انقلاب, شماره71, ص42).
12 ) محمد مهدى کاظمى موسوى اصفهانى, احسن الودیعه, (نجف, منشورات مطبعه حیدریه, 1388 ق) ج1, ص82.
13 ) آیه الله نجفى مرعشى, الاجازه الکبیره, (قم, مکتبه آیه الله نجفى مرعشى, 1414 ق) ص416.
14 ) کتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه))(تهران,موسسه انتشارات امیرکبیر,1356ش)ص145.
15 ) نقبإ البشر, ج2, ص;508 مکارم الاثار; مجله پیام انقلاب, شماره71, ص;43 مجله مشکوه, شماره40, ص83.
16 ) محمد حرزالدین, معارف الرجال; مجله پیام انقلاب, شماره71, ص44.
17 ) نامه هاى سیاسى دهخدا, به کوشش ایرج افشار (تهران, روز بهان, 1358 ش) ص;103 محمد على قورخانچى صولت نظام, نخبه سیفیه, (تهران, نشر تاریخ ایران, 1360ش)ص65.
18 ) غلامحسین بیگدلى, تاریخ بیگدلى, (انتشارات بوعلى, 1347ش) ص;914 مجله پیام انقلاب, همان.
19 ) شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره چهار کتاب ذکر شده مى نویسد: ((این کتابها به اتفاق تمام فقها و علما, دقیق تر و متین تر از جواهر الکلام و مشحون از تحقیقات است. و در سراسر آن ریزه کاریها و موشکافیهایى که اندیشه هیچ فقیهى به سوى آن راه نمى پوید, به چشم مى خورد!)) (ر.ک: نقبإ البشر, ج4, ص1506).
20 ) آقا بزرگ تهرانى, الذریعه الى التصانیف الشیعه, (بیروت, دارالاضوإ) ج11, ص57, ج3, ص392, ج4, ص427 و ;498 محمد على مدرس خیابانى, ریحانه الادب, (انتشارات خیام) ج3, ص;392 سید على اصغر جاپلقى, طرائف المقال, ج2, ص;375 نشریه کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران, شماره5, ص188.
21 ) مقاله امتیاز استعمارى رویتر (مندرج در کتاب قتل اتابک و شانزده مقاله تحقیقى دیگر), جواد شیخ الاسلامى, موسسه کیهان, تهران, 1368 ش, ص80.
22 ) کتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص167.
23 ) میرزا محمد مهدى لکهنوى, تکلمه نجوم السمإ, ج2, ص21ـ 23.
24 ) ساموئل گرین ویلر بنجامین, ایران و ایرانیان, (تهران, نشر گل بانک, 1363ش) ص499.
25 ) مجله مشکوه, شماره 40, ص81.
26 ) کتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه, ص347.
27 ) مجله مشکوه, همان.
28 ) مجله پیام انقلاب, همان.
29 ) نقبإ البشر, ج1, ص333.
30 ) محمد شریف رازى, اختران فروزان رى و تهران, (قم, مکتبه الزهرإ) ص127.
31 ) مجله خانواده, شماره52, ص9.
32 ) ر. ک: عبدالهادى حائرى, تاریخ جنبشها و تکاپوهاى فراماسونگرى در کشورهاى اسلامى, (مشهد, بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى) ص;13 محمود کتیرائى, فراماسونرى در ایران, (تهران, اقبال, 1361 ش) ص;3 آلبرلانتوان, اسرار فراموشخانه, ترجمه جعفر شاهیدى, ص8.
33 ) تاریخ جنبشها و تکاپوهاى فراماسونگرى در کشورهاى اسلامى, ص49.
34 ) سید حمید روحانى, نهضت امام خمینى, (مرکز اسناد انقلاب اسلامى, 1372ش) ج3, ص50.
35 ) همان, ص51 و 52.
36 ) ابراهیم تیمورى, عصر بى خبرى یا تاریخ امتیازات ایران, (تهران, شرکت نسبى اقبال, 1332ش) ص124 ـ ;126 موسى نجفى, اندیشه تحریم در تاریخ سیاسى ایران, (مشهد, بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 1371 ش) ص36.
37 ) نهضت امام خمینى, ج3, ص53.
38 ) تاریخ جنبشها و تکاپوهاى فراماسونگرى در کشورهاى اسلامى, ص50.
39 ) مقاله امتیاز استعمارى رویتر (قتل اتابک), ص69.
40 ) ابراهیم تیمورى, ص;71 عصر بى خبرى, ص38.
41 ) عبدالرضا هوشنگ مهدوى, تاریخ روابط خارجى ایران, (تهران, موسسه انتشارات امیرکبیر, 1369 ش) ج1, ص;289 على اکبر ولایتى, مقدمه فکرى نهضت مشروطیت, (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1368 ش) ص;88 محمد رضا فشاهى, ازگاتها تا مشروطیت, (تهران, گوتنبرگ, 1354ش) ص441 ـ 442.
42 ) مقاله امتیاز استعمارى رویتر (قتل اتابک), ص69.
43 ) دنیس رایت, انگلیسان در ایران, ترجمه غلامحسین صدرى, (تهران, انتشارات دنیا, 1357ش) ص101.
44 ) تاریخ روابط خارجى ایران, ج1, ص289.
45 ) ر.ک: ابراهیم تیمورى, عصر بى خبرى, ص124.
46 ) حامد انگار, نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت, ترجمه ابوالقاسم سرى,(تهران,انتشارات توس,1359ش)ص248.
47 ) مقاله امتیاز استعمارى رویتر (قتل اتابک), ص83.
48 ) گنجینه دانشمندان, ج4, ص635.
49 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج3, ص;1506 کتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص681. و ر.ک: ملاعلى کنى. آیت شجاعت, همین نویسنده (تهران, انتشارات سازمان تبلیغات اسلامى, 1375 ش).

تبلیغات