آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

برخورد امامان با غلو و غلات
از مباحثى که پیش از بحث سیره, شایسته بررسى است, مسإله غلو, و برخورد امامان شیعه با آن است.
از دیدگاه فقه ما به همان اندازه که نصب و عداوت اهل البیت منفور است, غلو نیز مبغوض مى باشد. نصب و غلو, حکمى همسان دارند فقیه بزرگوار مرحوم سید کاظم یزدى در عروه الوثقى مى گوید: ((لا اشکال فى نجاسه الغلاه والخوارج والنواصب(1) اشکالى در نجاست غلات و خوارج و نواصب نیست...)) فقهاى معاصر, حکم فوق را بدون قید و شرط پذیرفته اند. اما حضرت امام(ره) تفصیلى دارند و آن این است که در صورتى باید حکم به کفر و در نتیجه نجاست غلات کرد که غلوشان مستلزم انکار الوهیت یا توحید و نبوت باشد.(2) لکن در این بحث باید چند محور مورد بررسى قرارگیرد:

1 ـ غلو چیست؟
غلو در لغت به معناى تجاوز از حد و اندازه است, به گرانى بیش از حد قیمتها غلإ گفته مى شود, به زیاده روى در توصیف شخصى ((غلو)) گفته مى شود, به نهایت برد و شعاع یک تیر ((غلوه)) اطلاق مى گردد, و به حیوان فوق العاده سرکش ((غلوإ)) مى گویند.(3)
در اصطلاح علماى شیعه, غلو عبارت است از آن است که پیامبر یا امام را در حد خدایى بالا ببریم و یا مقام پیامبرى را براى امامان قائل باشیم, و یا این باور را داشته باشیم که پیامبر و امام بدون وحى و الهام از خداوند و اذن الهى عالم به غیب اند و یا بگوییم که معرفت و عشق به اهل بیت انسان را از همه طاعتها بى نیاز مى کند و با محبت آنان هیچ معصیتى زیان ندارد.(4)
این مفهوم غلو است. براین اساس اثبات فضایل و مناقب براى پیامبر و امامان نه تنها غلو نیست که نشانه معرفت است. این روش ناپسندى است که برخى از آن جا که خود منقبتى را براى پیامبر و امام نمى پذیرند مخالفان را متهم به ((غلو)) کنند; مثلا از دیدگاه مشهور علماى شیعه, پیامبر و امام سهو و اشتباه نمى کنند و این موهبت الهى در حق آنان و منقبتى شایسته شإن و منزلت آنهاست. بعضى از بزرگان شیعه این منقبت را زیر سوال برده و معتقد به سهو النبى شده و تمامى کسانى که هم عقیده با آنان نیستند را رمى به غلو کرده اند.
واقع مطلب این است که ما پیامبر و امام را خدا نمى دانیم اما هرگز بشرى معمولى همانند دیگران نیستند, و لذا براى شناخت آنان باید از بالا شروع کنیم و بگوییم ((اللهم عرفنى نفسک)); خدایا خودت را به من بشناسان, ((فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولک)); همانا اگر خودت را به من نشناسانى پیامبرت را نمى شناسم. ((اللهم عرفنى رسولک)); خدایا رسولت را به من بشناسان, ((فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتک)); اگر رسولت را به من نشناسانى حجت و امام زمان خویش را نمى شناسم)). یعنى براى شناخت امام باید از خدا شروع کرد بعد سراغ پیامبر و سپس سراغ امام آمد.
جایگاه شایسته امامان را تنها خود آنان مى توانند معرفى کنند آن چنان که بهترین معرف حضرت حق خود اوست: ((بک عرفتک و انت دللتنى علیک)) ((آفتاب آمد دلیل آفتاب)).
بهترین متن در این زمینه زیارت جامعه است که از حضرت امام هادى(ع) روایت شده و از معتبرترین زیارتهاى ائمه است. در این زیارت بیش از 250 ویژگى براى امامان ذکر شده که اگر کسى بخواهد یکدوره امام شناسى به شیوه اهل بیت را دنبال کند باید متن این زیارت را محور قرار دهد.

افراط و تفریط در تحلیل سیره
ما براى بررسى صحیح سیره امامان باید دو جهت را در مورد امامان باور داشته باشیم تا بتوانیم تحلیلى واقع بینانه از آنان عرضه کنیم:
1 ـ جهت بشرى و مادى آنها; یعنى این که آنها انسانى هستند که ویژگى هاى بشرى دیگر انسانها را دارند مریض مى شوند, سلامت مى یابند, گرسنه و تشنه مى شوند, ازدواج مى کنند, محزون و غمگین و شاد مى شوند و..., یعنى آنچه را که دیگران دارند آنها هم دارند.
این جنبه را حتما باید لحاظ کرد چرا که امامان الگو و سرمشق عملى انسانها هستند و باید از جنس آنها باشند تا این هدف تإمین گردد. از بهانه جوییهاى جاهلانه اى که در برابر همه انبیا بوده, همین مسإله بوده است که چرا انبیإ بشر هستند, ((و ما منع الناس ان یومنوا اذ جإهم الهدى الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا;(5) تنها چیزى که بعد از آمدن هدایت مانع شد مردم ایمان بیاورند این بود که از روى نادانى و بى خبرى گفتند آیا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است؟ ))
اعتراض مشرکان قریش در مورد پیامبر(ص) این بود که: ((ما لهذا الرسول یإکل الطعام و یمشى فى الاسواق...;(6) چرا این پیامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟))
پاسخ خداوند این بود که سنخیت بین رهبر و رهرو اقتضا مى کند که پیامبر انسانها, بشر باشد. بله اگر رهروان فرشته بودند باید پیامبرشان نیز فرشته باشد.
((قل لو کان فى الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السمإ ملکا رسولا;(7) بگو اگر بر روى زمین فرشته گانى بودند که با آرامش گام مى زدند ما از آسمان فرشته اى را به عنوان پیامبر بر آنها نازل مى کردیم.)) براین اساس است که پیامبران بزرگ به صراحت اعلان مى کردند که ما هم بشرى مانند شماییم.
((قالت لهم رسولهم ان نحن الا بشر مثلکم ولکن الله یمن على من یشإ من عباده... ;(8) پیامبرانشان مى گفتند ما جز مردمانى همانند شما نیستیم ولى خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد منت نهاده نعمت مى بخشد (و مقام رسالت عطا مى کند).))
و در چند آیه از زبان پیامبر(ص) مى خوانیم:
((قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى...;(9) بگو من انسانى هستم همانند شما به من وحى مى شود...))
بنابراین در بررسى سیره امامان نباید به گونه اى بحث کرد که این جنبه فراموش شود که در نتیجه اسوه گیرى که راز عصمت امامان است از بین مى رود. زیرا وقتى ما امامان را مافوق بشر معرفى کردیم دیگر نمى توانیم بگوئیم او الگوست که ((دست ما کوتاه و خرما بر نخیل!!)).
جهت دومى را که باید در مورد امامان باور داشته باشیم این است که جنبه ملکوتى و ارتباط با عالم غیب و ولایت تکوینى آنها را باور داشته باشیم. باور کنیم که امامان مافوق بشر نیستند ولى بشر مافوقند آنان کانون کمالاتند و کوهسار فضایل و به تعبیر مولى على(ع) ((ینحدر عنى السیل و لایرقى الى الطیر...;(10) سیلها و چشمه هاى فضیلت از دامن کوهسار وجودم جارى است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به افکار بلند من راه نتوانند یافت...))
باور کنیم این برگزیدگان جهان هستى با ارتباط ویژه با خالق و با اذن او از غیب مطلعند. آنها با ارتباط با خداوند ((بر مفاتح غیب)) دسترسى دارند.
((عالم الغیب فلایظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول...;(11) داناى غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمى سازد مگر رسولانى که آنان را برگزید... )). ((و ما کان الله لیطلعکم على الغیب ولکن الله یجتبى من رسله من یشإ;(12) چنان نبود که خدا شما را از علم غیب آگاه کند ولى خداوند از میان رسولان خود هر کس را بخواهد برمى گزیند (و قسمتى از اسرار غیب را در اختیار او مى گذارد).))
از این دو آیه استفاده مى شود خداوند علم غیب را در اختیار برگزیدگان خویش قرار مى دهد, و امامان بى تردید برگزیدگان خدایند هر چند پیامبر نیستند.
براین اساس, پذیرش این که همه امامان از آینده خویش باخبر بودند سخنى منطقى و قرآنى است.
این سخن که سالار شهیدان از شهادت خویش باخبر بوده و بارها پیامبر(ص), امام على(ع), امام حسن(ع) از آن خبر داده بودند و خود از آغاز حرکت از پایان و سرانجام کار از آن خبر داده بود, سخنى همراه با واقعیت است.(13)
این باور که امامان ولایت تکوینى داشته و با اذن خداوند در جهان هستى تصرف مى کنند, یک باور قرآنى است. حضرت عیسى(ع) مى گوید: ((انى اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابرىء الاکمه والابرص واحى الموتى باذن الله...;(14) من از گل چیزى به شکل پرنده مى سازم سپس در آن مى دمم به اذن خداوند پرنده اى مى گردد و به اذن خداوند کور مادرزاد و مبتلایان به برص (پیسى) را بهبود مى بخشم و مردگان را به اذن خداوند زنده مى کنم... .))
نام این کارها ولایت تکوینى است این اجازه را خداوند به برگزیدگان خویش مى دهد که امامان از آن جمله اند, بر این اساس پذیرش این نکته که سر بریده سالار شهیدان سخن گفت و قرآن خواند(15) و از تنور خولى که سر مبارک امام حسین(ع) در آن جاى گرفت نور برخاست و پرندگان دور سر مبارکش بال گسترانیدند(16) و روز قتل امام حسین(ع) هر سنگى را که در بیت المقدس برمى داشتند خون فراوان در زیر آن یافت مى شد و به(17) هنگام شهادت حضرت سرخیى در آسمان پدیدار شد و خورشید گرفت(18) و... باورهاى حقى است و کسى که معرفت به اهل بیت داشته باشد به آسانى آنها را مى پذیرد.
مجموعه پذیرش این دو جنبه (بشرى ـ ملکوتى) در مورد امامان بینش معتدلى است که خود آنان بارها بر آن تإکید داشتند, منطق اهل بیت(ع) این بود که: ((لاتقولوا فینا ربا و قولوا ماشئتم و لن تبلغوا...;(19) ما را خدا مپندارید و هرچه خواستید در فضل و منقبت ما بگویید و بدانید که نمى توانید عمق فضائل و مناقب ما را دریابید.))
در این جا مناسب است سخنى از امام راحل ـ رضوان الله تعالى علیه ـ درباره حضرت امام على(ع) و حضرت صدیقه اطهر, در تإیید سخن فوق بیاوریم:
((ما درباره شخصیت على بن ابى طالب از حقیقت ناشناخته او صحبت کنیم یا با شناخت محجوب و مهجور خود, اصلا على(ع) یک بشر ملکى و دنیوى است که ملکیان از او سخن گویند یا یک موجود ملکوتى است که ملکوتیان او را اندازه گیرى کنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مى خواهند به معرفى او بنشینند تا چه حد او را شناخته اند تا مهجوران را آگاه کنند؟ دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضایل و دانش ارجمندشان آنچه از آن جلوه تام حق دریافت کرده اند در حجاب وجود خود و در آینه محدود نفسانیت خویش است و مولا غیر از آن است پس اولى آن است که از این وادى بگذریم و بگوییم على بن ابى طالب فقط بنده خدا بود و این بزرگترین شاخصه اوست که مى توان از آن یاد کرد و پرورش یافته و تربیت شده پیامبر عظیم الشإن است و این از بزرگترین افتخارات اوست.))(20)
براین اساس تنها جنبه محدود مادى امامان را دیدن, کوته نظرى است و در جنبه غیبى, آنها را در سطح خدایى و پیامبرى بالا بردن غلو است. و پذیرش جنبه بشرى و ملکوتى و اثبات فضایل و مناقب الهى براى آنان بینش معتدل است.

زیان غلو
مثلى است معروف که مى گویند: اگر مى خواهى کسى را خراب کنى بد از او دفاع کن, بد دفاع کردن از یک شخص و مکتب به مراتب موثرتر از تخریب است. براین اساس است که در دهها روایت از تفسیر به رإى در مورد قرآن نهى شده است(21) زیرا این شیوه تفسیرى, واژگونه معرفى کردن قرآن است, نام قرآن را دارد اما از محتواى آن خبرى نیست. غلو در مورد امامان دقیقا همین نقش تخریبى را دارد. منحرفان با سوء استفاده از احساسات مقدس مردم نسبت به اهل بیت(ع) و باتوجه به اوج محبوبیت امامان بویژه در دوره حکومت بنى عباس, با غلو در حق امامان در پى آن بودند که خود به نوایى برسند و دلیل مطلب این که با آن همه برخوردهاى آتشین اهل بیت علیه آنان همچنان به شیوه ناپسند خویش ادامه مى دادند.
غلو در حق امامان بهانه به دست دشمنان داده, پرده بر معرفى سیماى ملکوتى و نورانى امامان مى کشد. براین اساس بوده که امامان ما شدیدترین برخوردها را با غلات داشته اند.

برخورد امامان با غلات
امامان شیعه با شیوه هاى گوناگون با غلات برخورد مى کردند:
1 ـ تإکید بر مناقضت غلو با اسلام. پیوسته این را فریاد مى کردند که غلو کفر و فسق است. امام على(ع) غلو را از پایه ها و دعائم کفر معرفى مى کند.(22)
امام صادق(ع) به یکى از دوستانشان فرمودند: ((قل للغالیه توبوا الى الله فانکم فساق, کفار مشرکون;(23) به غلات بگو در پیشگاه خداوند توبه کنید که شما فاسق کافر و مشرک هستید.))
2 ـ تحذیر و هشدار در مورد خطر غلات بویژه خطر آنان را نسبت به جوانان گوشزد مى کردند.
امام صادق(ع) فرمود: ((احذروا على شبابکم الغلاه لایفسدوهم فان الغلاه شر خلق الله یصغرون عظمه الله و یدعون الربوبیه لعباد الله والله ان الغلاه لشر من الیهود والنصارى والمجوس الذین اشرکوا;(24) مراقب جوانانتان باشید تا غلات آنها را منحرف نکنند که غلاه بدترین بندگان خدا هستند عظمت الهى را کوچک مى شمارند و ادعاى خدایى براى بندگان خدا مى کنند به خدا سوگند غلاه از یهود و نصارى و مجوس و مشرکان بدترند.))
ابوهاشم جعفرى گوید در مورد غلاه و مفوضه از امام رضا(ع) سوال کردم حضرت فرمود: ((الغلاه کفار و المفوضه مشرکون من جالسهم إو خالطهم إو آکلهم إو شاربهم إو واصلهم إو زوجهم إو تزوج الیهم إو آمنهم إو ائتمنهم على امانه إو صدق حدیثهم إو اعانهم بشطر کلمه خرج من ولایه الله ـ عزوجل ـ و ولایه الرسول و ولایتنا اهل البیت;(25) غلات کافرند و مفوضه (کسانى که مى گویند خداوند جهان را خلقت کرده و کار را به انسانها واگذار نموده است) مشرکند هر کس که با آنان همنشین باشد یا آمد و رفت داشته باشد یا هم غذا با آنان گردد یا طرح رفاقت با آنان بریزد یا دختر به آنان بدهد یا دختر از آنان به عقد خود درآورد یا به آنان امان دهد یا آنان را امانتدار بشناسد یا گفتارشان را تصدیق کند و یا آن که آنان را حتى در حد یک جمله تإیید کند از ولایت خداوند و ولایت رسول خدا و ما اهل بیت بیرون رفته است.))

3 ـ نفى هرگونه ارتباط با غلات و طرد و نفرین آنان
امام على(ع) فرمود: ((اللهم انى برىء من الغلات;(26) خدایا من از غلات متنفرم. ))
امام صادق(ع) در مورد ابى الخطاب که از سران غلاه بود فرمود: ((على ابى الخطاب لعنه الله والملائکه والناس اجمعین..., انه کافر فاسق, مشرک;(27) لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر ابى الخطاب... او کافر, فاسق و مشرک است.))
در روایت دیگرى به بشار شعیرى از سران غلات فرمود: ((اخرج عنى لعنک الله... از پیش من برخیز برو, خدا تو را لعنت کند)) و بعد از آن که رفت فرمود: ((انه شیطان ابن شیطان و انه خرج لیغوى الشیعه;(28) او شیطان پسر شیطان است کارش به انحراف کشیدن شیعه است.))
و از این نمونه برخوردها در سیره امامان فراوان است به ذکر همین دو نمونه بسنده مى کنیم.

4 ـ بستن راه غلات با عرضه معیارگرایى
امامان پیوسته به یارانشان سفارش مى کردند که معیارگرا باشید هرچه را که مى شنوید عرضه بر قرآن و سنت پیامبر و دیگر احادیث ما کنید اگر دیدید با آنها منطبق بود بپذیرید وگرنه آن را رد کنید. امام صادق(ع) فرمود: ((لاتقبلوا علینا حدیثا الا ما وافق القرآن والسنه او تجدون معه شاهدا من احادیثنا المتقدمه; از ما حدیثى را نپذیرید مگر آن که موافق با کتاب و سنت بوده یا از دیگر احادیث ما شاهدى بر آن بیابید.))
((فان المغیره بن سعد لعنه الله دس فى کتب اصحاب ابى احادیث لم یحدث بها ابى فاتقوا الله ولاتقبلوا علینا ما خالف قول ربنا و سنه نبینا;(29) همانا مغیره بن سعد (از سران غلات), که خدایش لعنت کند, احادیث فراوانى در کتابهاى اصحاب پدرم گنجانده (جعل کرده) که پدرم آنها را نفرموده پس تقوا پیشه سازید و چیزى که مخالف قول خداى ما و سنت پیامبر ماست نپذیرید.))

5 ـ برخورد شدید و اعدام غلاه
در روایات داریم که پس از جنگ جمل هفتاد نفر از سودان خدمت امام على(ع) رسیدند و بر حضرت سلام کردند و با زبان خودشان با مولى على(ع) سخن گفتند و مولى هم با زبان آنان پاسخشان داد, اینان قائل به الوهیت مولى على(ع) بودند حضرت به آنان فرمود: من آنچه که شما مى اندیشید نیستم, من بنده مخلوق خدایم. گفتند: نه خدایى!! حضرت فرمود: اگر از این قول باطل برنگردید و به پیشگاه خداوند توبه نکنید شما را مى کشم! آنان توبه نکردند و برنگشتند حضرت سرانجام گودالهایى حفر کرد و آنها را در آتش سوزاند.(30)
در سیره برخى امامان دیگر از جمله امام جواد(ع) و امام هادى(ع) نیز داریم که آنان نیز حکم اعدام برخى از غلات را صادر کردند.(31)
ادامه دارد

پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) عروه الوثقى ج1, ص68. 2 ) تحریرالوسیله ج1, ص;106 حاشیه عروه الوثقى ج1, ص68. 3 ) مقائیس اللغه ج4, ص;387 الصحاح ج4, ص2448 ـ ;2449 المصباح المنیر ج2, ص452 ـ 453. 3 ) بحارالانوار ج25, ص346 ـ 347. 4 ) اسرإ (17) آیه94. 5 ) فرقان(25) آیه7. 6 ) اسرإ(17) آیه 95. 7 ) ابراهیم(14) آیه11. 8 ) کهف (18) آیه 110 ; فصلت (41) آیه 6. 9 ) نهج البلاغه خطبه سوم شقشقیه. 10 ) جن (72) آیه 26 ـ 27. 11 ) آل عمران (3) آیه179. 12 ) رک: به مقدمه ذوب النضار فى شرح الثار, ابن نما, به نقل از دهها منبع شیعى و سنى. 13 ) آل عمران (3) آیه49. 14 ) مقدمه الملهوف على قتلى الطفوف, ص14 (چاپ اسوه) به نقل از الخصائص الکبرى ج2, ص;127 اسعاف الراغبین ص;218 نورالابصار ص;125 احقاق الحق ج11, ص452ـ453. 15 ) مقدمه الملهوف, ص18, به نقل از مقتل الحسین ج2, ص;101 الکامل فى التاریخ ج3, ص;296 احقاق الحق ج11, ص491. 16 ) مقدمه الملهوف ص18, به نقل از المعجم الکبیر ص;145 ذخائر العقبى ص;145 تهذیب التهذیب ج2, ص;353 العقد الفرید ج2, ص;220 مجمع الزواید ج;9 ص196. 17 ) مقدمه الملهوف على قتلى الطفوف ص16 ـ 17, به نقل از المعجم الکبیر ص;145 کفایه الطالب ص;296 نظم درر السمطین ص;220 سیر اعلام النبلإ ج3, ص;210 مجمع الزوائد ج9, ص197. 18 ) بحارالانوار ج25, ص347. 19 ) پیام به کنگره هزاره نهج البلاغه یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه سال 1360, ص17 و 18. 20 ) بحارالانوار ج89, ص107 ـ 112. 21 ) اصول کافى ج1, ص369. 22 ) رجال کشى ص254. 23 ) بحارالانوار ج25, ص265. 24 ) همان ص273. 25 ) همان ص266. 26 ) همان ص280. 27 ) رجال کشى ص342. 28 ) همان ص195. 29 ) بحارالانوار ج25, ص287 ـ 288. 30 ) باقر شریف قرشى, حیاه الامام على الهادى, ص335.

تبلیغات