راههاى پرورش اخلاق
آرشیو
چکیده
متن
هدف نهایى پیامبران و ادیان آسمانى و حکیمان, ساختن جامعه اى مبتنى بر اخلاق و فضایل انسانى بوده است, ولى چون هدف, مشترک بوده و دانشمندان و متفکران اسلامى نیز با دیده مثبت به آموزه هاى فلسفى یونان نگریسته و به غربال و تنقیح و تکمیل آن پرداخته اند, پاره اى از پریشان گویان, پنداشته اند که اخلاق اسلامى نیز چیزى افزون بر آموزه ها و روش اخلاقى حکماى یونان نیست و لذا با شلاق نقد و تیغ انکار به جان آن افتاده اند, در حالى که اخلاق در معارف قرآنى, گامى حتى پیشتر از معارف اخلاقى ادیان آسمانى گذشته است, کجا رسد به روش اخلاقى حکیمان و فیلسوفان یونانى!
مفسر پارسا و حکیم, حضرت استاد علامه طباطبایى که در عرصه اخلاق و عرفان از جایگاه والایى برخوردارند, این مدعا را به مدد آیات قرآن به نیکى اثبات نموده و امتیاز اخلاق و روش خودسازى اسلامى را از غیر آن نمایانده است که به علت اهمیت آن در فلسفه اخلاق, تقدیم مى گردد.
((واحد معارف و اخلاق))
تنها وسیله اى که به کمک آن مى توان صفات باطنى را اصلاح کرد و ملکات فاضله اخلاقى را تحصیل و صفحه دل را از آلودگى اخلاقى زشت پاک کرد تمرین و تکرار اعمال شایسته متناسب با صفات اخلاقى است, زیرا بر اثر تکرار عمل در هر مورد صور علمى خاصى در روح انسان نقش مى بندد و بر اثر تراکم به جایى مى رسد که اثر آن غیر قابل زوال مى شود یا لااقل به آسانى زایل نخواهد شد; مثلا اگر یک فرد ترسو بخواهد ترس را از خود دور سازد باید مکرر قدم در جریانها و اقدامهاى مخوف که دل را مى لرزاند بگذارد, و هر وقت گام در یکى از این موارد مى گذارد و از اقدام شجاعانه خود لذت مى برد و زشتى و نکبت فرار را درک مى کند, صورتهاى خاصى از آن در روح او نقش مى بندد و بر اثر تکرار و تراکم آنها ملکه شجاعت در او راسخ مى گردد. این ملکه علمى اگر چه مستقیما اختیارى نیست ولى مقدمات تحصیل آن که عبارت از اعمال مناسب است, در اختیار انسان قرار داد.
از این بیانات روشن شد که راه تحصیل ملکات فاضله و تهذیب اخلاق یکى از این دو راه است: روش حکما و روش شرایع آسمانى.
روش اخلاقى حکیمان
این روش از راه توجه دادن مردم به منافع و آثار دنیوى رفتارها, به تهذیب اخلاق مى پردازد; مثل این که گفته شود عفت و قناعت و صرف نظر کردن از آنچه در اختیار دیگران است انسان را سربلند و در انظار مردم بزرگ مى سازد, ولى بر عکس, حرص موجب خوارى و تنگدستى است, طمع انسان را ذلیل و علم, آدمى را عزیز مى کند و باعث عظمت و خوش نامى در نظر توده مردم و مإنوس شدن با خواص مى شود, علم مانند چشم تیزبینى است که به کمک آن مى توان هر حادثه ناگوارى را دید و از آن اجتناب کرد و به هر مقصد عالى رسید. ولى جهل نابینایى است, علم نگاهبان انسان است اما مال را انسان باید نگاهبانى کند, شجاعت آدمى را از تلون و دو دلى رهایى مى بخشد و شخص شجاع در هر حال محبوب مردم است چه فاتح شود و چه مغلوب, به عکس, جبن و ترس و بى باکى, موجب نفرت است.
عدالت وجدان انسان را از ناراحتیها خلاصى مى بخشد و مایه حیات جاودان یعنى نام نیک ابدى و محبت عمومى است.
این راه همان راه معروفى است که علم اخلاق را برپایه آن استوار ساخته اند, و دانشمندان اخلاقى یونان و دیگران طرفدار آنند. ولى قرآن مجید اخلاق را بر این پایه استوار نمى کند, چه این که مقتضاى این روش این است که تمام توجه در انتخاب صفات خوب و بد به انظار عمومى و خوش آیند و پسند اجتماع باشد. گرچه قرآن مجید بعضا پاره اى از منافع اجتماعى از کارها را در مقام تشویق ذکر کرده است ولى با دقت معلوم مى شود که منظور از ذکر آنها, بیان جنبه هاى دنیوى نیست و منافع و آثار اخروى مورد نظر است; مثلا درباره قبله مى فرماید: ((حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره لئلا یکون للناس علیکم حجه;(1) هر کجا باشید روى خود را به جانب ((کعبه)) بگردانید تا مردم (اهل کتاب) حجتى بر شما نداشته باشند.)) در این آیه خداوند مسلمانان را به ثبات قدم و اراده در موضوع قبله دعوت مى کند و علت آن را چنین شرح مى دهد: ((تا مردم (اهل کتاب) پس از این حجتى بر شما نداشته باشند.))
در جاى دیگر مى فرماید: ((ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم واصبروا;(2) با یکدیگر نزاع مکنید تا سست شوید و قوت و صولت شما درهم بشکند.)) در این آیه مردم را به صبر و ترک منازعه دعوت مى کند و مى فرماید اگر دست از صبر بردارید و آتش نزاع را روشن سازید نتیجه آن سستى و آشفتگى اوضاع شما و جسور شدن دشمنان است.
و در مورد دیگر فرموده: ((و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور;(3) کسى که صبر کند و چشم بپوشد (و در مقام انتقام برنیاید بهتر است) که این عمل از اعمال برجسته و ثابت است.)) در این آیه دعوت به صبر مى کند و علت آن را اهمیت و عظمت آن ذکر مى نماید. اگر دقت کنیم در تمام این موارد نظر به نتایج اخروى است و آثار مزبور, همه به آن بازگشت مى کند.
روش شرایع آسمانى
این روش از راه فواید اخروى, مردم را به تصفیه باطن فرا مى خواند. این معنا کرارا در قرآن مجید دیده مى شود; مانند: ((ان الله اشترى من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه;(4) خداوند از مومنان جانها و مالهایشان را در مقابل بهشت خریدارى مى کند.)) ((و انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب;(5) مسلما مزد صبرکنندگان بدون حساب داده خواهد شد.)) و ((ان الظالمین لهم عذاب الیم;(6) براى ظالمان عذابى دردناک است.)) و ((الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین کفروا اولیاوهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات;(7) خداوند ولى و سرپرست مومنان است, آنها را از تاریکیها به طرف نور مى برد و سرپرست کافران, ((طاغوت)) (شیطان) است که آنها را از نور به طرف تاریکیها مى برد.)) و مانند اینها که با تعبیرات مختلفى در قرآن دیده مى شود.
آیات دیگرى نیز در قرآن وجود دارد که آنها را هم باید به دسته سابق ملحق نمود مانند: ((ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبرإها ان ذلک على الله یسیر...;(8) هر مصیبتى در زمین و در وجود شما واقع شود قبل از آفرینش نفوس شما در کتاب (لوح محفوظ) ثبت شده, این بر خدا آسان است.)) این آیه مردم را از تإسف بر آنچه از دست رفته و خوشحالى و دلبستگى به آنچه موجود است جلوگیرى کرده و مى گوید: چون حوادث مستند به قضا و قدر الهى است و آنچه باید به انسان برسد بالاخره خواهد رسید و آنچه نباید برسد نخواهد رسید, بنابراین تإسف و خوشحالى بى جاست و نباید از کسى که زمام تمامى امور را به دست خداوند مى داند چنین امورى صادر شود چنان که فرموده: ((ما اصاب من مصیبه الا باذن الله و من یومن بالله یهد قلبه;(9) هیچ مصیبتى جز به فرمان خدا واقع نمى شود و هر کس به خدا ایمان بیاورد دل او را هدایت مى کند. ))
این دسته از آیات نیز مانند دسته سابق اصلاح اخلاق را از راه نتایج شریف اخروى که کمالات واقعى است نه خیالى, تعقیب مى کند, و اساس اصلاحات اخلاقى را کمالات واقعیه اى که از قضا و قدر و متصف شدن به اخلاق خدا و توجه به اسماى حسنى و صفات عالیه الهى و امثال آن سرچشمه مى گیرد, قرار مى دهد.
اشکال: در این جا ممکن است کسانى ایراد کنند که اتکا به قضا و قدر و امثال آن نه تنها به اصلاح اخلاق کمک نمى کند بلکه ممکن است یک سلسله مفاسد اخلاقى به بار آورد, زیرا به اتکا آنها احکام اختیارى این جهان به کلى از بین مى رود و اختلال عجیبى حکمفرما مى شود; مثلا اگر براى اصلاح صفت صبر و استقامت و اظهار تإسف و شادى بى جا به این متوسل شویم که کلیه حوادث در لوح محفوظ ثبت است و خواه ناخواه صورت مى گیرد (چنان که از مضمون آیه سابق استفاده مى شود) در این صورت ممکن است کسى دست از تحصیل معاش و کسب و کار و تحصیل فضایل و کمالات بکشد و به هر اخلاق پستى تن در دهد و عذر خود را این قرار دهد که همه چیز مقدر است و خواه ناخواه انجام مى یابد بیهوده نباید کوشش و تقلا کرد!
پاسخ: افعال انسانى نیز از اجزاى علل حوادث است; یعنى درست است هر معلولى عللى دارد که بدون آن وجود پیدا نمى کند و حقیقت قضا هم همین است ولى نباید فراموش کرد که وجود حتمى آن بعد از وجود تمام اجزاى علت است که یکى از آنها افعال انسانى است, بنابراین کسى نمى تواند بگوید سیر شدن من یا مقدر شده است یا نه, و در هر حال غذا خوردن من اثرى ندارد, زیرا این یک اشتباه بزرگ است که سیر شدن را بدون غذا خوردن اختیارى که یکى از اجزاى علت آن است فرض کنیم, خلاصه نباید وجود یک معلول را فرض کرده و علل آن را از نظر بیندازیم.
بنابراین هیچ کس نمى تواند موضوع اختیار را که اساس زندگى دنیا و منشإ سعادت و شقاوت انسانى است و یکى از اجزاى علل حوادثى است که براى انسان رخ مى دهد, مانند افعال و ملکاتى که از آن حاصل مى شود, نادیده بگیرد و همه چیز را مستند به علل غیر اختیارى کند, ولى همان طور که نباید اراده و اختیار خود را از اجزاى علل بیرون فرض کرد نباید گمان برد که اراده و اختیار تنها وسیله و علت تامه هر چیز است و هیچ یک از موجودات و علل موجوده در عالم که در رإس آنها اراده الهى قرار دارد دخالتى در سرنوشت او ندارد, زیرا این عقیده منشإ بسیارى از صفات ناپسند مانند خودپسندى, تکبر, بخل, تإسف بر معدوم و دلبستگى به موجود, و غم و اندوه مى باشد.
آدم نادان مى گوید: این کار را من انجام داده ام و از فلان موضوع, من جلوگیرى کردم, و همین باعث عجب و تکبر و بخل او مى شود, در حالى که این بى خبر نمى داند که اگر هزاران علل دیگر, که از اختیار او خارج است, دست به دست هم نداده بودند تنها اراده ناقص او نمى توانست کارى انجام دهد, آدم نادان مى گوید: اگر من چنین کرده بودم, فلان منفعت از دست من نمى رفت و متضرر نمى شدم در حالى که وجود آن منفعت مالى یا جانى معلول هزاران علت است که تنها از بین رفتن یکى از آنها براى از دست رفتن آن کافى است ولو این که اختیار و اراده او موجود باشد, گذشته از اینها خود اختیار و اراده, علل زیادى دارد که همگى از اختیار انسان خارجند, یعنى اختیار, اختیارى نیست!
با توجه به این حقیقت, که یکى از حقایق قرآنى و تعلیمات الهى است, و با تدبر در آیات شریفه اى که در این مورد وارد شده است یک نکته روشن مى شود و آن این که: قرآن فقط براى اصلاح پاره اى از مفاسد اخلاقى به قضا و قدر و کتاب محفوظ اتکا مى کند; به این ترتیب که: قرآن آن افعال و صفات و ملکاتى را که اتکا به قضا و قدر در آنها موجب صرف نظر کردن از اختیار و اراده است غلط مى شمرد و جدا با آن مبارزه کرده است چنان که مى گوید: ((و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آبإنا والله امرنا بها قل ان الله لایإمر بالفحشإ إتقولون على الله ما لاتعلمون;(10) هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند مى گویند: ما پدران را بر همین روش یافته ایم و خدا ما را به آن دستور داده است! بگو خداوند دستور به کار زشت نمى دهد, چیزى را که نمى دانید به خدا نسبت مى دهید؟!)).
و در مواردى که استناد نکردن به قضا و قدر دلیل بر استقلال اختیار انسان در تإثیر است و او را بى نیاز از غیر خود معرفى مى کند, در چنین مواردى قرآن مردم را متوجه حقیقت ساخته و قضا و قدر را به یاد آنها مىآورد و به این ترتیب به راه راست هدایت مى کند, تا صفات رذیله اى که از این گونه تصورات باطل سرچشمه مى گیرد از میان برود و مثلا انسان به آنچه دارد فرحناک و دلبسته نشود و از آنچه که مفقود کرده غمگین نگردد, چنان که در مورد انفاق بر بندگان خدا مى گوید: ((وآتوهم من مال الله الذى آتیکم;(11) از مال خدا که عطایتان کرده به آنان بدهید.)) به طورى که ملاحظه مى شود قرآن در این جا دعوت به جود و سخاوت مى کند به استناد این که مال را خدا داده است. و در جاى دیگر مى گوید: ((و مما رزقناهم ینفقون;(12) و از آنچه آنان را روزى کردیم انفاق مى کنند.)) در این آیه براى تشویق مردم به انفاق, رزق را به خداوند نسبت مى دهد و در جاى دیگر مى فرماید: ((فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا انا جعلنا ما على الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا;(13) شاید از غم این که چرا ایشان قران را باور ندارند خویشتن را هلاک کنى ما آنچه را روى زمین است آرایش کردیم تا بیازماییمشان که کدامشان به عمل بهترند.)) در این جا پیغمبر گرامى خود را از غم خوردن براى کفر مخالفین نهى مى کند زیرا کفر آنها غلبه بر خدا نیست بلکه مصداق یک آزمایش الهى است که خداوند تمام موجودات روى زمین را به خاطر آن قرار داده است.
این خلاصه روش دوم بود که براى اصلاح اخلاق که مکتب انبیا و پیغمبران خدا بوده است و در قرآن مجید و سایر کتابهاى آسمانى که براى ما نقل شده نمونه هاى زیادى از آن دیده مى شود.
روش قرآنى
راه سومى نیز براى اصلاح اخلاق در قرآن مجید دیده مى شود که در هیچ یک از کتابهاى آسمانى و تعلیمات انبیا که به دست ما رسیده وجود ندارد, و نیز در هیچ یک از آثار فکرى حکماى الهى دیده نمى شود, و آن چنین است که انسان را از نظر روحى و علمى طورى تربیت کنند و چنان علوم و معارفى در وجود او بپرورانند که با وجود آن جایى براى رذایل اخلاقى باقى نماند, و به عبارت دیگر ریشه رذایل اخلاقى سوزانده شود, نه این که درصدد معالجه و مبارزه با آن برآیند; مثلا انسانى که ریا مى کند و کارى براى غیر خدا انجام مى دهد یکى از دو علت بیشتر ندارد: یا مى خواهد از این راه کسب وجهه و عزتى در نظر طرف بکند و یا از قدرت او مى هراسد, چنین کسى وقتى متوجه شود که قرآن کریم مى گوید: ((ان العزه لله جمیعا))(14) و نیز مى گوید: ((ان القوه لله جمیعا))(15) و راستى به این دو حقیقت ایمان راسخ داشته باشد, بداند عزت و قدرت فقط مال خداست, چنین کسى جایى براى ریا و ظاهرسازى برایش باقى نمى ماند, نه به کسى امید دارد و نه از کسى مى ترسد. خلاصه این که این دو حقیقت وقتى به طور یقین در دل انسان جاى بگیرد تمام این گونه رذایل اخلاقى را از دل مى شوید و به جاى آن, صفات کریمه را مانند ترس از خدا, عزت نفس, مناعت طبع, استغنا و کبریا و هیبت الهى, قرار مى دهد.
باز ملاحظه مى کنیم که خداوند کرارا در آیات قرآن مجید فرموده: ((مالکیت مال خداست)) و ((مالکیت هر چه در آسمانها و زمین است از آن خداست)) و ((آنچه در آسمانها و زمین است مال اوست)) شرح مفاد این گونه آیات را مکرر بیان نمودیم, البته کسى که به حقیقت این مالکیت واقف باشد و بداند هیچ یک از موجودات استقلالى از خود ندارند و در هیچ قسمت, از ذات مقدس او مستغنى نیستند, و خداوند مالک حقیقى ذات هر چیز و آنچه مربوط به ذات اوست مى باشد, و به این حقیقت, ایمان قطعى داشته باشد در نظر چنین کسى تمام موجودات, هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال, از درجه استقلال مى افتند, واضح است چنین کسى ممکن نیست غیر خدا را طالب باشد و خضوع یا خوف و رجایى نسبت به دیگرى پیدا کند, یا از غیر خدا لذت ببرد یا بر غیر او تکیه کند یا کار خود را به دیگرى واگذارد, او جز حق نمى خواهد و جز خدا نمى جوید, خدایى که ذات مقدسش باقى و همه چیز فانى مى شوند او از ((باطل)) یعنى آنچه غیر خداست و در مقابل ذات حق ارزشى ندارد, گریزان است.
خلاصه, آیاتى که این روش تربیت اخلاقى را تعقیب مى کنند در قرآن کریم فراوان است و از جمله آنها آیات زیر است: ((الله لا اله الا هو له الاسمإ الحسنى(16); هیچ معبودى جز خدا نیست, او راست هر نامى که نیکوتر است)) و ((ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شىء;(17) این است خداوند, پروردگار شما; هیچ معبودى جز او نیست, آفریدگار هر چیزى است)) و ((الذى احسن کل شىء خلقه(18); خدایى که هر موجودى را که آفرید نیکو گردانید)) ((وعنت الوجوه للحى القیوم;(19) تمام صورتها در برابر خداوند حى قیوم خاضع مى شوند)) و ((کل له قانتون(20); همگى در برابر او خاضعند)) و ((قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه;(21) پروردگار تو فرمان داده که جز او را نپرستید)) و ((اولم یکف بربک انه على کل شىء شهید;(22) آیا همین قدر کافى نیست که پروردگار تو بر همه چیز گواه (و از همه چیز باخبر) است؟)) و ((الا انه بکل شىء محیط;(23) بدانید او به هر چیزى احاطه دارد)) و ((و ان الى ربک المنتهى;(24) انتها و (بازگشت) همه به سوى پروردگار توست)), ((و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون... .))
این آیات و مانند آنها مشتمل بر یک سلسله معارف و تعلیمات مخصوص الهى است که داراى نتایج اخلاقى خاصى است که شباهت به هیچ یک از تعلیمات انبیا و حکماى اخلاقى ندارد, زیرا همان طور که دانستیم روش انبیا مبتنى بر عقاید معمولى دینى و ایمان به ثواب و جزا در مقابل تکالیف است, و روش حکماى اخلاقى متکى به آثار اجتماعى صفات و خوب و بد آنها از نظر نوع مردم است, ولى این روش سوم براساس توحید خالص و کاملى که از مختصات اسلام است قرار دارد!
با این حال چقدر جاى تعجب است که بشنویم یکى از مستشرقین غرب در تاریخ تمدن خود مى نویسد: ((آنچه قابل بحث است این است که ما درباره شوون تمدنى که اسلام در میان پیروان خود گسترده و مزایا و خصایصى که در میان آنها به جا گذارده و آن تمدن مترقى که به وجود آورده است به بحث پردازیم, ولى از نظر معارف دینى, اسلام چیزى بر مواد اخلاقى سایر ادیان الهى نیفزوده است.))!
از بیانات گذشته سستى و اشتباه و بطلان این نظریه به خوبى روشن شد, زیرا نتیجه همواره تابع مقدمات است و آثار خارجیى که از طرز تربیت خاصى گرفته مى شود مولود و معرف علوم و معارفى است که شاگردان آن مکتب تربیتى از استاد خود آموخته اند, تفاوت این سه مکتب تربیتى; یعنى حکما, شرایع گذشته و اسلام تفاوت مرحله پایین, متوسط و عالى است و فاصله زیادى میان آنها وجود دارد: مکتب اول دعوت به حق اجتماعى مى کند, در حالى که مکتب دوم به حق واقعى و کمال حقیقى که موجب سعادت اخروى است, دعوت مى نماید, ولى مکتب سوم دعوتش به حق مطلق یعنى خداست و اساس تربیت خود را بر پایه توحید خالص قرار مى دهد, نتیجه آن هم عبودیت و بندگى خالص است... ((ببین تفاوت ره ز کجا تا به کجاست))؟!
از این مکتب شاگردان فراوانى به اجتماع انسانیت تحویل داده شده و علماى ربانى و صلحا و اولیاى خدا, از مرد و زن, در آن تربیت یافته اند و براى معرفى و شرافت آیین مقدس اسلام همین مطلب کافى است.
علاوه بر همه اینها اساس این مکتب بر پایه محبت و عشق به خدا و مقدم داشتن خواست و اراده او بر خواست بنده است, و همین موجب مى شود که از نظر نتیجه, تفاوت زیادى با دو مکتب دیگر داشته باشد, زیرا محبت و عشق, انسان را به امورى وا مى دارد که عقل اجتماعى ـ که پایه اخلاق اجتماعى است ـ آن را تصویب نمى کند و فهم معمولى ـ که اساس تکالیف عمومى دینى است ـ آن را نمى پسندد. خلاصه این که محبت و عشق احکام مخصوصى دارد و عقل احکام دیگرى.(25)
پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) بقره(2) آیه150. 2 ) انفال (8) آیه46. 3 ) شورى(42)آیه43. 4 ) توبه (9) آیه111. 5 ) زمر(39) آیه10. 6 ) ابراهیم(14) آیه22. 7 ) بقره(2) آیه257. 8 ) حدید (57) آیه27. 9 ) تغابن(64) آیه11. 10 ) اعراف (7) آیه28. 11 ) نور (24) آیه33. 12 ) بقره(2) آیه3. 13 ) کهف (18) آیه6 و 7. 14 ) یونس(10) 65. 15 ) بقره(2) 165. 16 ) طه (20) آیه8. 17 ) انعام(6) آیه102. 18 ) سجده (32) آیه7. 19 ) طه(20) آیه111. 20 ) بقره(2) آیه116. 21 ) اسرإ(17) آیه23. 22 ) فصلت (41) آیه53. 23 ) همان, آیه54. 24 ) نجم (53) آیه42. 25 ) اقتباس از تفسیر المیزان (جزو دوم, ذیل آیه هاى 153 ـ 157 سوره بقره).
مفسر پارسا و حکیم, حضرت استاد علامه طباطبایى که در عرصه اخلاق و عرفان از جایگاه والایى برخوردارند, این مدعا را به مدد آیات قرآن به نیکى اثبات نموده و امتیاز اخلاق و روش خودسازى اسلامى را از غیر آن نمایانده است که به علت اهمیت آن در فلسفه اخلاق, تقدیم مى گردد.
((واحد معارف و اخلاق))
تنها وسیله اى که به کمک آن مى توان صفات باطنى را اصلاح کرد و ملکات فاضله اخلاقى را تحصیل و صفحه دل را از آلودگى اخلاقى زشت پاک کرد تمرین و تکرار اعمال شایسته متناسب با صفات اخلاقى است, زیرا بر اثر تکرار عمل در هر مورد صور علمى خاصى در روح انسان نقش مى بندد و بر اثر تراکم به جایى مى رسد که اثر آن غیر قابل زوال مى شود یا لااقل به آسانى زایل نخواهد شد; مثلا اگر یک فرد ترسو بخواهد ترس را از خود دور سازد باید مکرر قدم در جریانها و اقدامهاى مخوف که دل را مى لرزاند بگذارد, و هر وقت گام در یکى از این موارد مى گذارد و از اقدام شجاعانه خود لذت مى برد و زشتى و نکبت فرار را درک مى کند, صورتهاى خاصى از آن در روح او نقش مى بندد و بر اثر تکرار و تراکم آنها ملکه شجاعت در او راسخ مى گردد. این ملکه علمى اگر چه مستقیما اختیارى نیست ولى مقدمات تحصیل آن که عبارت از اعمال مناسب است, در اختیار انسان قرار داد.
از این بیانات روشن شد که راه تحصیل ملکات فاضله و تهذیب اخلاق یکى از این دو راه است: روش حکما و روش شرایع آسمانى.
روش اخلاقى حکیمان
این روش از راه توجه دادن مردم به منافع و آثار دنیوى رفتارها, به تهذیب اخلاق مى پردازد; مثل این که گفته شود عفت و قناعت و صرف نظر کردن از آنچه در اختیار دیگران است انسان را سربلند و در انظار مردم بزرگ مى سازد, ولى بر عکس, حرص موجب خوارى و تنگدستى است, طمع انسان را ذلیل و علم, آدمى را عزیز مى کند و باعث عظمت و خوش نامى در نظر توده مردم و مإنوس شدن با خواص مى شود, علم مانند چشم تیزبینى است که به کمک آن مى توان هر حادثه ناگوارى را دید و از آن اجتناب کرد و به هر مقصد عالى رسید. ولى جهل نابینایى است, علم نگاهبان انسان است اما مال را انسان باید نگاهبانى کند, شجاعت آدمى را از تلون و دو دلى رهایى مى بخشد و شخص شجاع در هر حال محبوب مردم است چه فاتح شود و چه مغلوب, به عکس, جبن و ترس و بى باکى, موجب نفرت است.
عدالت وجدان انسان را از ناراحتیها خلاصى مى بخشد و مایه حیات جاودان یعنى نام نیک ابدى و محبت عمومى است.
این راه همان راه معروفى است که علم اخلاق را برپایه آن استوار ساخته اند, و دانشمندان اخلاقى یونان و دیگران طرفدار آنند. ولى قرآن مجید اخلاق را بر این پایه استوار نمى کند, چه این که مقتضاى این روش این است که تمام توجه در انتخاب صفات خوب و بد به انظار عمومى و خوش آیند و پسند اجتماع باشد. گرچه قرآن مجید بعضا پاره اى از منافع اجتماعى از کارها را در مقام تشویق ذکر کرده است ولى با دقت معلوم مى شود که منظور از ذکر آنها, بیان جنبه هاى دنیوى نیست و منافع و آثار اخروى مورد نظر است; مثلا درباره قبله مى فرماید: ((حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره لئلا یکون للناس علیکم حجه;(1) هر کجا باشید روى خود را به جانب ((کعبه)) بگردانید تا مردم (اهل کتاب) حجتى بر شما نداشته باشند.)) در این آیه خداوند مسلمانان را به ثبات قدم و اراده در موضوع قبله دعوت مى کند و علت آن را چنین شرح مى دهد: ((تا مردم (اهل کتاب) پس از این حجتى بر شما نداشته باشند.))
در جاى دیگر مى فرماید: ((ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم واصبروا;(2) با یکدیگر نزاع مکنید تا سست شوید و قوت و صولت شما درهم بشکند.)) در این آیه مردم را به صبر و ترک منازعه دعوت مى کند و مى فرماید اگر دست از صبر بردارید و آتش نزاع را روشن سازید نتیجه آن سستى و آشفتگى اوضاع شما و جسور شدن دشمنان است.
و در مورد دیگر فرموده: ((و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور;(3) کسى که صبر کند و چشم بپوشد (و در مقام انتقام برنیاید بهتر است) که این عمل از اعمال برجسته و ثابت است.)) در این آیه دعوت به صبر مى کند و علت آن را اهمیت و عظمت آن ذکر مى نماید. اگر دقت کنیم در تمام این موارد نظر به نتایج اخروى است و آثار مزبور, همه به آن بازگشت مى کند.
روش شرایع آسمانى
این روش از راه فواید اخروى, مردم را به تصفیه باطن فرا مى خواند. این معنا کرارا در قرآن مجید دیده مى شود; مانند: ((ان الله اشترى من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه;(4) خداوند از مومنان جانها و مالهایشان را در مقابل بهشت خریدارى مى کند.)) ((و انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب;(5) مسلما مزد صبرکنندگان بدون حساب داده خواهد شد.)) و ((ان الظالمین لهم عذاب الیم;(6) براى ظالمان عذابى دردناک است.)) و ((الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین کفروا اولیاوهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات;(7) خداوند ولى و سرپرست مومنان است, آنها را از تاریکیها به طرف نور مى برد و سرپرست کافران, ((طاغوت)) (شیطان) است که آنها را از نور به طرف تاریکیها مى برد.)) و مانند اینها که با تعبیرات مختلفى در قرآن دیده مى شود.
آیات دیگرى نیز در قرآن وجود دارد که آنها را هم باید به دسته سابق ملحق نمود مانند: ((ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبرإها ان ذلک على الله یسیر...;(8) هر مصیبتى در زمین و در وجود شما واقع شود قبل از آفرینش نفوس شما در کتاب (لوح محفوظ) ثبت شده, این بر خدا آسان است.)) این آیه مردم را از تإسف بر آنچه از دست رفته و خوشحالى و دلبستگى به آنچه موجود است جلوگیرى کرده و مى گوید: چون حوادث مستند به قضا و قدر الهى است و آنچه باید به انسان برسد بالاخره خواهد رسید و آنچه نباید برسد نخواهد رسید, بنابراین تإسف و خوشحالى بى جاست و نباید از کسى که زمام تمامى امور را به دست خداوند مى داند چنین امورى صادر شود چنان که فرموده: ((ما اصاب من مصیبه الا باذن الله و من یومن بالله یهد قلبه;(9) هیچ مصیبتى جز به فرمان خدا واقع نمى شود و هر کس به خدا ایمان بیاورد دل او را هدایت مى کند. ))
این دسته از آیات نیز مانند دسته سابق اصلاح اخلاق را از راه نتایج شریف اخروى که کمالات واقعى است نه خیالى, تعقیب مى کند, و اساس اصلاحات اخلاقى را کمالات واقعیه اى که از قضا و قدر و متصف شدن به اخلاق خدا و توجه به اسماى حسنى و صفات عالیه الهى و امثال آن سرچشمه مى گیرد, قرار مى دهد.
اشکال: در این جا ممکن است کسانى ایراد کنند که اتکا به قضا و قدر و امثال آن نه تنها به اصلاح اخلاق کمک نمى کند بلکه ممکن است یک سلسله مفاسد اخلاقى به بار آورد, زیرا به اتکا آنها احکام اختیارى این جهان به کلى از بین مى رود و اختلال عجیبى حکمفرما مى شود; مثلا اگر براى اصلاح صفت صبر و استقامت و اظهار تإسف و شادى بى جا به این متوسل شویم که کلیه حوادث در لوح محفوظ ثبت است و خواه ناخواه صورت مى گیرد (چنان که از مضمون آیه سابق استفاده مى شود) در این صورت ممکن است کسى دست از تحصیل معاش و کسب و کار و تحصیل فضایل و کمالات بکشد و به هر اخلاق پستى تن در دهد و عذر خود را این قرار دهد که همه چیز مقدر است و خواه ناخواه انجام مى یابد بیهوده نباید کوشش و تقلا کرد!
پاسخ: افعال انسانى نیز از اجزاى علل حوادث است; یعنى درست است هر معلولى عللى دارد که بدون آن وجود پیدا نمى کند و حقیقت قضا هم همین است ولى نباید فراموش کرد که وجود حتمى آن بعد از وجود تمام اجزاى علت است که یکى از آنها افعال انسانى است, بنابراین کسى نمى تواند بگوید سیر شدن من یا مقدر شده است یا نه, و در هر حال غذا خوردن من اثرى ندارد, زیرا این یک اشتباه بزرگ است که سیر شدن را بدون غذا خوردن اختیارى که یکى از اجزاى علت آن است فرض کنیم, خلاصه نباید وجود یک معلول را فرض کرده و علل آن را از نظر بیندازیم.
بنابراین هیچ کس نمى تواند موضوع اختیار را که اساس زندگى دنیا و منشإ سعادت و شقاوت انسانى است و یکى از اجزاى علل حوادثى است که براى انسان رخ مى دهد, مانند افعال و ملکاتى که از آن حاصل مى شود, نادیده بگیرد و همه چیز را مستند به علل غیر اختیارى کند, ولى همان طور که نباید اراده و اختیار خود را از اجزاى علل بیرون فرض کرد نباید گمان برد که اراده و اختیار تنها وسیله و علت تامه هر چیز است و هیچ یک از موجودات و علل موجوده در عالم که در رإس آنها اراده الهى قرار دارد دخالتى در سرنوشت او ندارد, زیرا این عقیده منشإ بسیارى از صفات ناپسند مانند خودپسندى, تکبر, بخل, تإسف بر معدوم و دلبستگى به موجود, و غم و اندوه مى باشد.
آدم نادان مى گوید: این کار را من انجام داده ام و از فلان موضوع, من جلوگیرى کردم, و همین باعث عجب و تکبر و بخل او مى شود, در حالى که این بى خبر نمى داند که اگر هزاران علل دیگر, که از اختیار او خارج است, دست به دست هم نداده بودند تنها اراده ناقص او نمى توانست کارى انجام دهد, آدم نادان مى گوید: اگر من چنین کرده بودم, فلان منفعت از دست من نمى رفت و متضرر نمى شدم در حالى که وجود آن منفعت مالى یا جانى معلول هزاران علت است که تنها از بین رفتن یکى از آنها براى از دست رفتن آن کافى است ولو این که اختیار و اراده او موجود باشد, گذشته از اینها خود اختیار و اراده, علل زیادى دارد که همگى از اختیار انسان خارجند, یعنى اختیار, اختیارى نیست!
با توجه به این حقیقت, که یکى از حقایق قرآنى و تعلیمات الهى است, و با تدبر در آیات شریفه اى که در این مورد وارد شده است یک نکته روشن مى شود و آن این که: قرآن فقط براى اصلاح پاره اى از مفاسد اخلاقى به قضا و قدر و کتاب محفوظ اتکا مى کند; به این ترتیب که: قرآن آن افعال و صفات و ملکاتى را که اتکا به قضا و قدر در آنها موجب صرف نظر کردن از اختیار و اراده است غلط مى شمرد و جدا با آن مبارزه کرده است چنان که مى گوید: ((و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آبإنا والله امرنا بها قل ان الله لایإمر بالفحشإ إتقولون على الله ما لاتعلمون;(10) هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند مى گویند: ما پدران را بر همین روش یافته ایم و خدا ما را به آن دستور داده است! بگو خداوند دستور به کار زشت نمى دهد, چیزى را که نمى دانید به خدا نسبت مى دهید؟!)).
و در مواردى که استناد نکردن به قضا و قدر دلیل بر استقلال اختیار انسان در تإثیر است و او را بى نیاز از غیر خود معرفى مى کند, در چنین مواردى قرآن مردم را متوجه حقیقت ساخته و قضا و قدر را به یاد آنها مىآورد و به این ترتیب به راه راست هدایت مى کند, تا صفات رذیله اى که از این گونه تصورات باطل سرچشمه مى گیرد از میان برود و مثلا انسان به آنچه دارد فرحناک و دلبسته نشود و از آنچه که مفقود کرده غمگین نگردد, چنان که در مورد انفاق بر بندگان خدا مى گوید: ((وآتوهم من مال الله الذى آتیکم;(11) از مال خدا که عطایتان کرده به آنان بدهید.)) به طورى که ملاحظه مى شود قرآن در این جا دعوت به جود و سخاوت مى کند به استناد این که مال را خدا داده است. و در جاى دیگر مى گوید: ((و مما رزقناهم ینفقون;(12) و از آنچه آنان را روزى کردیم انفاق مى کنند.)) در این آیه براى تشویق مردم به انفاق, رزق را به خداوند نسبت مى دهد و در جاى دیگر مى فرماید: ((فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا انا جعلنا ما على الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا;(13) شاید از غم این که چرا ایشان قران را باور ندارند خویشتن را هلاک کنى ما آنچه را روى زمین است آرایش کردیم تا بیازماییمشان که کدامشان به عمل بهترند.)) در این جا پیغمبر گرامى خود را از غم خوردن براى کفر مخالفین نهى مى کند زیرا کفر آنها غلبه بر خدا نیست بلکه مصداق یک آزمایش الهى است که خداوند تمام موجودات روى زمین را به خاطر آن قرار داده است.
این خلاصه روش دوم بود که براى اصلاح اخلاق که مکتب انبیا و پیغمبران خدا بوده است و در قرآن مجید و سایر کتابهاى آسمانى که براى ما نقل شده نمونه هاى زیادى از آن دیده مى شود.
روش قرآنى
راه سومى نیز براى اصلاح اخلاق در قرآن مجید دیده مى شود که در هیچ یک از کتابهاى آسمانى و تعلیمات انبیا که به دست ما رسیده وجود ندارد, و نیز در هیچ یک از آثار فکرى حکماى الهى دیده نمى شود, و آن چنین است که انسان را از نظر روحى و علمى طورى تربیت کنند و چنان علوم و معارفى در وجود او بپرورانند که با وجود آن جایى براى رذایل اخلاقى باقى نماند, و به عبارت دیگر ریشه رذایل اخلاقى سوزانده شود, نه این که درصدد معالجه و مبارزه با آن برآیند; مثلا انسانى که ریا مى کند و کارى براى غیر خدا انجام مى دهد یکى از دو علت بیشتر ندارد: یا مى خواهد از این راه کسب وجهه و عزتى در نظر طرف بکند و یا از قدرت او مى هراسد, چنین کسى وقتى متوجه شود که قرآن کریم مى گوید: ((ان العزه لله جمیعا))(14) و نیز مى گوید: ((ان القوه لله جمیعا))(15) و راستى به این دو حقیقت ایمان راسخ داشته باشد, بداند عزت و قدرت فقط مال خداست, چنین کسى جایى براى ریا و ظاهرسازى برایش باقى نمى ماند, نه به کسى امید دارد و نه از کسى مى ترسد. خلاصه این که این دو حقیقت وقتى به طور یقین در دل انسان جاى بگیرد تمام این گونه رذایل اخلاقى را از دل مى شوید و به جاى آن, صفات کریمه را مانند ترس از خدا, عزت نفس, مناعت طبع, استغنا و کبریا و هیبت الهى, قرار مى دهد.
باز ملاحظه مى کنیم که خداوند کرارا در آیات قرآن مجید فرموده: ((مالکیت مال خداست)) و ((مالکیت هر چه در آسمانها و زمین است از آن خداست)) و ((آنچه در آسمانها و زمین است مال اوست)) شرح مفاد این گونه آیات را مکرر بیان نمودیم, البته کسى که به حقیقت این مالکیت واقف باشد و بداند هیچ یک از موجودات استقلالى از خود ندارند و در هیچ قسمت, از ذات مقدس او مستغنى نیستند, و خداوند مالک حقیقى ذات هر چیز و آنچه مربوط به ذات اوست مى باشد, و به این حقیقت, ایمان قطعى داشته باشد در نظر چنین کسى تمام موجودات, هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال, از درجه استقلال مى افتند, واضح است چنین کسى ممکن نیست غیر خدا را طالب باشد و خضوع یا خوف و رجایى نسبت به دیگرى پیدا کند, یا از غیر خدا لذت ببرد یا بر غیر او تکیه کند یا کار خود را به دیگرى واگذارد, او جز حق نمى خواهد و جز خدا نمى جوید, خدایى که ذات مقدسش باقى و همه چیز فانى مى شوند او از ((باطل)) یعنى آنچه غیر خداست و در مقابل ذات حق ارزشى ندارد, گریزان است.
خلاصه, آیاتى که این روش تربیت اخلاقى را تعقیب مى کنند در قرآن کریم فراوان است و از جمله آنها آیات زیر است: ((الله لا اله الا هو له الاسمإ الحسنى(16); هیچ معبودى جز خدا نیست, او راست هر نامى که نیکوتر است)) و ((ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شىء;(17) این است خداوند, پروردگار شما; هیچ معبودى جز او نیست, آفریدگار هر چیزى است)) و ((الذى احسن کل شىء خلقه(18); خدایى که هر موجودى را که آفرید نیکو گردانید)) ((وعنت الوجوه للحى القیوم;(19) تمام صورتها در برابر خداوند حى قیوم خاضع مى شوند)) و ((کل له قانتون(20); همگى در برابر او خاضعند)) و ((قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه;(21) پروردگار تو فرمان داده که جز او را نپرستید)) و ((اولم یکف بربک انه على کل شىء شهید;(22) آیا همین قدر کافى نیست که پروردگار تو بر همه چیز گواه (و از همه چیز باخبر) است؟)) و ((الا انه بکل شىء محیط;(23) بدانید او به هر چیزى احاطه دارد)) و ((و ان الى ربک المنتهى;(24) انتها و (بازگشت) همه به سوى پروردگار توست)), ((و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون... .))
این آیات و مانند آنها مشتمل بر یک سلسله معارف و تعلیمات مخصوص الهى است که داراى نتایج اخلاقى خاصى است که شباهت به هیچ یک از تعلیمات انبیا و حکماى اخلاقى ندارد, زیرا همان طور که دانستیم روش انبیا مبتنى بر عقاید معمولى دینى و ایمان به ثواب و جزا در مقابل تکالیف است, و روش حکماى اخلاقى متکى به آثار اجتماعى صفات و خوب و بد آنها از نظر نوع مردم است, ولى این روش سوم براساس توحید خالص و کاملى که از مختصات اسلام است قرار دارد!
با این حال چقدر جاى تعجب است که بشنویم یکى از مستشرقین غرب در تاریخ تمدن خود مى نویسد: ((آنچه قابل بحث است این است که ما درباره شوون تمدنى که اسلام در میان پیروان خود گسترده و مزایا و خصایصى که در میان آنها به جا گذارده و آن تمدن مترقى که به وجود آورده است به بحث پردازیم, ولى از نظر معارف دینى, اسلام چیزى بر مواد اخلاقى سایر ادیان الهى نیفزوده است.))!
از بیانات گذشته سستى و اشتباه و بطلان این نظریه به خوبى روشن شد, زیرا نتیجه همواره تابع مقدمات است و آثار خارجیى که از طرز تربیت خاصى گرفته مى شود مولود و معرف علوم و معارفى است که شاگردان آن مکتب تربیتى از استاد خود آموخته اند, تفاوت این سه مکتب تربیتى; یعنى حکما, شرایع گذشته و اسلام تفاوت مرحله پایین, متوسط و عالى است و فاصله زیادى میان آنها وجود دارد: مکتب اول دعوت به حق اجتماعى مى کند, در حالى که مکتب دوم به حق واقعى و کمال حقیقى که موجب سعادت اخروى است, دعوت مى نماید, ولى مکتب سوم دعوتش به حق مطلق یعنى خداست و اساس تربیت خود را بر پایه توحید خالص قرار مى دهد, نتیجه آن هم عبودیت و بندگى خالص است... ((ببین تفاوت ره ز کجا تا به کجاست))؟!
از این مکتب شاگردان فراوانى به اجتماع انسانیت تحویل داده شده و علماى ربانى و صلحا و اولیاى خدا, از مرد و زن, در آن تربیت یافته اند و براى معرفى و شرافت آیین مقدس اسلام همین مطلب کافى است.
علاوه بر همه اینها اساس این مکتب بر پایه محبت و عشق به خدا و مقدم داشتن خواست و اراده او بر خواست بنده است, و همین موجب مى شود که از نظر نتیجه, تفاوت زیادى با دو مکتب دیگر داشته باشد, زیرا محبت و عشق, انسان را به امورى وا مى دارد که عقل اجتماعى ـ که پایه اخلاق اجتماعى است ـ آن را تصویب نمى کند و فهم معمولى ـ که اساس تکالیف عمومى دینى است ـ آن را نمى پسندد. خلاصه این که محبت و عشق احکام مخصوصى دارد و عقل احکام دیگرى.(25)
پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) بقره(2) آیه150. 2 ) انفال (8) آیه46. 3 ) شورى(42)آیه43. 4 ) توبه (9) آیه111. 5 ) زمر(39) آیه10. 6 ) ابراهیم(14) آیه22. 7 ) بقره(2) آیه257. 8 ) حدید (57) آیه27. 9 ) تغابن(64) آیه11. 10 ) اعراف (7) آیه28. 11 ) نور (24) آیه33. 12 ) بقره(2) آیه3. 13 ) کهف (18) آیه6 و 7. 14 ) یونس(10) 65. 15 ) بقره(2) 165. 16 ) طه (20) آیه8. 17 ) انعام(6) آیه102. 18 ) سجده (32) آیه7. 19 ) طه(20) آیه111. 20 ) بقره(2) آیه116. 21 ) اسرإ(17) آیه23. 22 ) فصلت (41) آیه53. 23 ) همان, آیه54. 24 ) نجم (53) آیه42. 25 ) اقتباس از تفسیر المیزان (جزو دوم, ذیل آیه هاى 153 ـ 157 سوره بقره).