آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

((یمحوا الله ما یشإ و یثبت و عنده ام الکتاب))(1)
خداوند متعال بعد از آن که فرمود: ((لکل اجل کتاب)) براى هر چیزى که مدت معین دارد یک قانون ثبت شده اى است, آن گاه به آن کتاب اشاره فرمود که کتاب دو قسم است: یکى محو و اثبات است و دیگرى ام الکتاب. محو و اثبات, کتابى است که موازین آن قابل تغییر و تبدیل است, چیزى که نشانه ثبوت در آن است ممکن است خداوند متعال آن را محو یا اگر نشانه زوال در آن است اثبات کند. اما آن کتابى که معیارهاى این محو و اثبات را بیان مى کند ام الکتاب نام دارد که اصل و ریشه است. ام الکتاب, عندالله است لذا محفوظ و ثابت است گرچه همه موجودات عندالله اند زیرا خداى سبحان بر همه محیط است ولى این تقابل که بعضى اشیا عندالله و برخى عندکم اند, نشانه آن است که آنچه ثابت است جزو موجودات عنداللهى به شمار مىآید و آنچه که در معرض زوال و دگرگونى است, از آن به عنداللهى تعبیر نمى کنند.

مفهوم ((بدا))
چیزى که در این آیه مهم است آن است که مسإله ((بدا)); یعنى ظهور بعد از خفا درباره خداى سبحان چگونه امکان دارد؟ آیا به این صورت است که چیزى براى خدا مخفى بوده بعد ظاهر شده, یا مجهول بوده بعد معلوم شده؟ آیا یکى از اوصاف فعلیه خداى سبحان بدا هست یا نه؟ روایاتى که مسإله بدا را طرح مى کند و مى فرماید: ((ما عبدالله ـ عزوجل ـ بشىء مثل البدإ)),(2) به چه معناست؟
همان طور که در بحث قبل گفتیم ورود تفصیلى به این بحث دشوار است اما بیان اجمالى آن این است که قرآن کریم موجودات را به دو قسمت تقسیم مى کند:
1 ـ ثابت و منزه از تغییر و تبدیل;
2 ـ داراى مدت و اجل معین, که با آن اجل معین, یافت مى شوند و با انقضاى آن اجل معین, از بین مى روند.
بعضى از امور, مدت دارند و برخى دیگر نه, آنچه که جزو جهان طبیعت و عالم حرکت و ماده است از سماوات و ارضین و مانند آن, خداى سبحان براى آنها مدت و اجل معین کرده است. اما اصول کلیى که بر جهان حاکم است, مدت ندارند و همیشه ثابتند, بنابراین اگر چیزى مافوق سماوات و ارض بود و قبل از پیدایش حرکت و زمان و قبل از پیدایش ماده و مادیات مطرح بود, او امرى ثابت و منزه از زوال و دگرگونى است و آنچه هم که در جهان طبیعت و ماده یافت مى شود محکوم حرکت و دگرگونى است و آن اصول کلیى که سنت الهى را تبیین مى کند و بر جهان حاکمند آنها هم منزه از تغییر و تبدیلند. بنابراین موجودات عالیه اى مانند لوح, قلم, عرش, کرسى, و یک سلسله اصول دیگرى که در جهان به اذن خدا حاکمند و قبل از پیدایش سماوات و ارض یافت شده اند و جزو عالم طبیعت و حرکت نیستند منزه از تغییر و تبدیلند.
ولى عالم حرکت و ماده داراى تغییر و تبدیل است و این تغییر و تبدیل براساس معیار و ضابطه است و این معیار و ضابطه هم عندالله است که آن کتاب ثابت و ام الکتاب محتوایش معیارها و ضوابط حاکم بر عالم است.
اما بدا به این معنا که چیزى مخفى بود و بعد ظاهر شد در انسانها راه دارد, انسان اول تصمیم مى گیرد بعد پشیمان مى شود, چیزى را که قبلا نمى دانست بعد مى فهمد, مطلبى را که قبلا به خاطر نداشت بعد به یادش مىآید. در انسان و آنچه که مثل انسان است که محفوف به جهل است یا تذکرش محفوف به نسیان است بدا راه دارد; یعنى انسان مصمم مى شود بعد پشیمان مى گردد, تصمیمى را مى گیرد, اما بعد به خلافش رإى مى دهد, این بداست یعنى ((ظهر له بعد ما کان مخفیا)).

خداوند متعال و مسإله ((بدا))
گفتیم که بدا درباره انسان درست است اما در مورد خداى سبحان نه, چون او ((بکل شىء علیم))(3) و ((بکل شىء محیط))(4) است و علم و احاطه علمى او به نحو شهود است نه به نحو فصول زیرا ((والله على کل شىء شهید))(5) پس همه اشیا در همه مراحل مشهود حقند نه تنها معلوم حقند, که علمش به شهود برمى گردد, پس بدا درباره چنین مبدئى متصور نیست, زیرا قبلا چیزى براى او مجهول نبوده که اکنون معلوم شود یا چیزى از او فراموش نشده تا به یاد آورد. این ذات نامحدود به همه چیز علیم و محیط و شهید است و در او خفا و جهل و نسیان فرض ندارد, پس نمى توان گفت که این امر قبلا براى خدا روشن نبوده و اکنون معلوم شده است, یا تصمیمى گرفته و سپس آن را عوض کرده است.
دیدگاه شیعه, بر اساس آنچه که در روایات آمده, در مورد این اندیشه ظریف و دقیق این است که: بدا جزو صفات فعلیه است نه ذاتیه, پس صفت فعل را از مقام فعل انتزاع مى کنند نه از مقام ذات, به فعلى که قبلا مستور بود بعد مشهود شد یا ظاهر بود و سپس به خفا رفت, بدا مى گویند, یعنى ((ظهر بعد ما کان مخفیا)) این بدا را از مقام فعل انتزاع مى کنند, هر فعلى اگر به ذات اقدس اله نسبت داده شود آن وجود به ایجاد تبدیل مى شود, اگر این شىء را به خود اشیا نسبت دادیم مى گوییم اینها موجودند و اگر به واجب تعالى نسبت دادیم مى گوییم ایجاد کرده است. این وجود را وقتى به درخت نسبت مى دهیم مى گوییم درخت موجود است, اما وقتى همین وجود را به خداى سبحان نسبت مى دهیم مى گوییم ایجاد کرد. مسإله ظهور و خفا هم این چنین است, اگر به خداى سبحان نسبت دادیم این بدا مى شود ((ابدإ)), آن ظهور مى شود ((اظهار)), آن خفا مى شود ((اخفا)) یعنى خداى سبحان چیزى را که قبلا ظاهر نکرده بود, ظاهر کرد, یا چیزى را که قبلا اخفا نکرده بود, اخفا کرد. آن ظهور و خفا به اظهار و اخفا برمى گردد, زیرا اگر خداى سبحان همان طورى که ((بکل شىء محیط)) است و ((على کل شىء شهید)) است منزه از جهل است چون ((لایعزب عنه مثقال ذره))(6) و منزه از نسیان است براى این که ((و ما کان ربک نسیا))(7) پس فرض ندارد که چیزى قبلا براى خدا مخفى بود بعد برایش روشن شد.
پس, بدا صفت فعل است و اگر به حق تعالى نسبت داده شد ((ابدا)) مى شود. همین تعبیر ((ابدا)) را این آیه محل بحث بیان کرده است که: ((یمحوا الله ما یشإ و یثبت)) در این جا هر دو فعل, متعدى است, بر خلاف ((بدا)) یعنى ((ظهر)) که فعل لازم است. یعنى اگر چیزى مخفى بود به اخفاى الهى مخفى بود و اگر چیزى مشهود بود, به اظهار الهى مشهود بود. این اخفا و اظهار, براساس یک معیار لایتغیرى است که از آن معیار لایتغیر به ((ام الکتاب)) تعبیر مى شود که ریشه هر قانون است و این ام الکتاب هم عندالله است که ((ما عندالله باق))(8) و او منزه از تغییر و تبدیل است.

دیدگاه فخر رازى درباره ((بدا)) و پاسخ آن
فخرالدین رازى (543 ـ 606 هـ.ق) یکى از متکلمان و مفسران برجسته اهل سنت است. وى در ذیل همین آیه ((یمحوا الله مایشإ و یثبت)) مى گوید: رافضیه به خداى سبحان بدا نسبت داده اند, بدا یعنى ظهور بعد از خفا و خفاى بعد از ظهور و این مستلزم تغیر در ذات واجب است که ذات واجب در معرض حوادث قرار مى گیرد مثل انسان و این با وجوب ذاتى و ازلیت ذات سازگار نیست.
اشتباه فخر رازى از آن روست که وى در روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تدبر نکرده و مکتب امامیه را درست بررسى نکرده است, چون تمام ادعیه و اوراد و اذکار و همه روایتهاى شیعى مخصوصا توحید صدوق و نهج البلاغه حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ پر از آن است که ذات اقدس اله منزه از هرگونه تغییر و تبدیل و خفا و ظهور است او ذاتا ((بکل شىء علیم)) است, در روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ این مطلب که چیزى براى خدا ظاهر بشود بعد از آن که مخفى بود یا براى او مخفى بشود بعد از آن که ظاهر بود, جدا نفى شده و هیچ دانشمند شیعى نیز چنین تفسیرى که فخر رازى مى گوید از بدا ندارد; یعنى چیزى قبلا مستور بود بعد مشهود شد یا بالعکس. بلکه بدا صفت فعل است نه صفت ذات و در مقام استناد به ذات اقدس اله مى شود ابدا نه بدا, مى شود اظهار بعد از اخفا یا اخفإ بعد از اظهار نه ظهور بعد از خفا یا خفاى بعد از ظهور, زیرا ذاتى که ((بکل شىء محیط)) است و ((على کل شىء شهید)) چیزى بر او مخفى نیست.

خلاصه
آنچه تاکنون به طور اجمال گفتیم در سه امر خلاصه مى شود:
1) آنچه جزو عالم طبیعت و حرکت و ماده است زمان دارد.
2) چیزى که منزه از حرکت و طبیعت و زمان است محدود و زوال پذیر نیست.
3) سنتهاى الهى که در عالم حرکت و زمان و طبیعت جارى است, ثابت و لایتغیرند. و اینک تفصیل آنها:
امر اول: زمان دار بودن اشیاى عالم طبیعت و ماده (اجل)
در این باره در سوره احقاف آمده است: ((ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى))(9) یعنى ما آسمانها و زمین و آنچه که در بین آنهاست نیافریدیم مگر این که داراى هدف و مدت اند. حرف ((با)) در ((الا بالحق)) براى مصاحبت است; یعنى موجودات همراه حقند, چیزى که با هدف است, بالحق است چیزى که بى هدف است بالحق نیست و باطل است. پس نظام سماوات و ارض بالحق آفریده شده اند و آنچه که در زمین و آسمانها و بین آنهاست داراى اجل و مدت معین است. بنابراین چیزى بى مدت نیست, وقتى با مدت بود قبل از رسیدن آن مدت, موجود نیست, با رسیدن آن مدتش موجود مى شود و با انقضاى آن مدت هم از بین مى رود, این اصل ناظر است به مجموعه نظام طبیعت.
درباره ستارگان و خورشید و ماه هم در همین سوره رعد که محل بحث بود مى فرماید: ((الله الذى رفع السموات بغیر عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر کل یجرى لاجل مسمى))(10) همه اینها سیر و حرکتشان براى مدت معین است که ((یدبر الامر یفصل الایات لعلکم بلقإ ربکم توقنون.))(11)

اجل مقضى و اجل مسمى
در طلیعه سوره انعام هم سخن از اجل مسمى بودن انسان است مى فرماید: ((هو الذى خلقکم من طین ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ثم انتم تمترون))(12) خداى سبحان شما را از گل آفرید, و اجلى را مقرر کرد که این اجل اجل مقضى است ولى اجل مسمى, عندالله است, پس انسان داراى دو اجل است: اجل مقضى و اجل مسمى. اجل مقضى قابل تغییر و تبدیل است و لذا ممکن است انسان با اختیار خود کارهایى بکند که عمرش طولانى و یا کوتاه شود اما کدام یک از این راهها را انتخاب مى کند و سرانجام عمرش طولانى است یا کوتاه؟ این, عندالله معلوم است و آن اجل, اجل مسماست که تغییر ناپذیر است. پس این چنین نیست که به انسان بگویند تو باید از الان تا فلان وقت بمانى هر کارى هم بکنى عمرت همین است, نه, بلکه به انسان گفته اند تو اگر به صدقه, دعا, صله رحم, احترام به پدر و مادر, عملا مقید بودى عمرت طولانى و پربرکت مى شود وگرنه عمرت کوتاه است. بنابراین راه را نبسته اند که انسان به ناچار باید پنجاه یا شصت سال یا کمتر یا بیشتر زندگى کند. کم و زیاد راه و رشد و خسارت آن را هم گفته اند, اما خداى سبحان مى داند که این شخص با اختیار خود کدام راه را مى رود و سرانجام عمرش طولانى خواهد شد یا کوتاه لذا فرمود: ((قضى اجلا و اجل مسمى عنده)) اجل مسمى عندالله است. این هم به استناد آیه سوره نحل که فرمود: ((و ما عندالله باق)) معلوم مى شود اجل مسمى تغییرناپذیر است یعنى خداى سبحان مى داند که این شخص در فلان لحظه مى میرد اما راه براى بیش از این زندگى کردن هم باز بود.
پس دو مطلب است: یکى این که راه براى انسان باز است که عمرش پربرکت و طولانى یا کم برکت و کوتاه باشد, این به دست خود اوست. مطلب دیگر این که: آیا همان طورى که کوتاهى یا بلندى عمر براى خود انسان مبهم است براى آن علل عالیه هم مبهم است یا آنها مى دانند که این شخص با اختیار خود راه خوب را طى مى کند و عمرش با برکت یا راه بد را طى مى کند و عمرش بى برکت مى شود؟
چنین نیست که مبادى عالیه, نسبت به سرنوشت این شخص, ناآگاه باشند. مسائل دیگرى همچون سعادت و شقاوت, سعه و ضیق رزق, باقى گذاشتن آثار پربرکت و یا محروم بودن, همه از این قبیل است.
پس آنچه که در عالم طبیعت و حرکت است داراى مدت است که قبل از آن مدت یافت نمى شوند بعد از انقضاى آن مدت هم از بین مى روند و در معرض زوال و تغییرند, موجوداتى که در معرض زوال و تغییر و تبدیلند گاهى علل تامه آنها پیدا و زمانى هم ناپیداست. اصل قانون علیت را قرآن کریم مکررا با استناد افعال و مبادى نزدیکش بعد استناد کل به ذات اقدس اله تثبیت کرده است. امیرالمومنین(ع) در اوایل خطبه 186 نهج البلاغه که جزو خطبه هاى پرمحتواى آن حضرت است, مى فرماید: ((کل قائم فى سواه معلول))(13) هر چیزى که به خود متکى نیست و هستى او عین ذات او نیست این معلول است. این تثبیت قانون علیت است و چون غیر از ذات اقدس اله همه به غیر متکى هستند پس سراسر جهان امکان, معلول و خداى سبحان علت است, چرا؟ چون ((کل قائم فى سواه معلول)) اگر نظام, نظام علیت است و اگر علت, سبب تام تحقق معلول است و اگر در عالم حرکت گاهى ممکن است اجزاى علل به مانع برخورد بکنند و یافت نشوند این جاست که سخن از محو و اثبات و کم و زیاد کردن و بدا و ابدا و امثال ذلک است.

سنتهاى ثابت الهى در جهان
موجوداتى که از آسمانها و زمین بالاترند و احیانا در تعبیرات دینى از آنها به عنوان ((لوح محفوظ)) یاد مى کنند زمان بردار, تاریخ بردار, مدت بردار و اجل معین بردار نیستند و از تغیر و تبدل محفوظند: ((فى لوح محفوظ))(14) اصول کلى حاکم بر عالم طبیعت, از تغییر و تبدیل محفوظند گرچه سماوات و ارض و شمس و قمر داراى اجلند ولى اصول اولیه الهى که بر این نظام حاکم است مصون از تغییر و تبدیل است. در این جا به نمونه هایى از این سنتهاى لایتغیر الهى اشاره مى کنیم:

مرگ
مرگ, اصل کلیى است که مصون از تغییر و تبدیل است. آنچه که قابل تغییر و تبدیل است عمر اشخاص است, ممکن است کسى عمرش کم یا زیاد بشود ولى اصل مرگ قابل تغییر نیست: ((کل نفس ذائقه الموت))(15). البته بعد از این نشئه, بهشت, مکان خلود است ولى در عالم طبیعت کسى جاودانه نیست, و این جزو قضاى الهى است. این که زید مى تواند صد سال بماند فى الجمله خداى سبحان لیاقت و قابلیت آن را به او داده و او با اختیار خود مى تواند آن را طولانى یا کوتاه کند, این قابل تغییر و تبدیل است ولى اصل این که ((کل نفس ذائقه الموت)) این جز قضاست نه قدر, این تغییر پذیر نیست اجل مسمى به معناى عصاره جمع بندى کارهاى این شخص است, خداى سبحان مى داند که این شخص این راه را مى رود و عمر پربرکت پیدا مى کند نه این که این شخص هر کارى بکند فلان وقت باید بمیرد, این معناى اجل مسمى نیست.

عوض نکردن نعمتها
اصل دیگرى که باز بر این جهان حکومت مى کند و تغییر پذیر نیست, عوض نکردن نعمتهاست; همان اصلى است که قبلا در سوره انفال و در همین سوره رعد مطرح شد. در سوره انفال مى فرماید: ((ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها على قوم حتى یغیروا ما بإنفسهم و ان الله سمیع علیم))(16) نعمتى را که خداى سبحان به یک قومى داد هرگز عوض نمى کند, مگر این که آغاز تغییر از خود قوم شروع بشود, وقتى از طرف مردم شروع شد خدا هم نعمتش را مى گیرد. مرگهاى نابه هنگام هم از طرف ما نابهنگام و ناگهانى است وگرنه نسبت به خداوند سبحان که به همه چیز آگاه است ناگهانى و نابه هنگام نیست. در همین سوره رعد مشابه این آیه بود که هرگز خداى سبحان نعمت داده را تغییر نمى دهد مگر این که تغییر از خود مردم شروع بشود: ((ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بإنفسهم)).(17)

فرستادن راهنما
اصل دیگرى که جزو قضاى الهى است و لایتغیر است آن است که هیچ امتى را خداى سبحان بدون راهنما و پیامبر و امام معصوم رها نمى کند: ((انما انت منذر و لکل قوم هاد))(18) که این معنا هم در سوره رعد بود و در سوره هاى دیگر هم هست: ((و ان من امه الا خلا فیها نذیر))(19) این چنین نیست که خداى سبحان امتى را بدون راهنما و هدایت کننده رها کند, اما چه موقع براى آنان راهنما مى فرستد و تا چه هنگام مى ماند, اینها قابل تغییر و تبدیل است یعنى جزو قدر است و آن اصل جزو قضاى الهى است که ممکن نیست این اصل تغییر بکند; یعنى خدا یک بار هدایت کننده بفرستد و در زمان دیگر از این کار منصرف شود.

ستم نکردن به بندگان
در سوره کهف و مانند آن, این که خداى سبحان به کسى ستم نمى کند به عنوان اصل لایتغیر مطرح است که: ((ولایظلم ربک إحدا))(20) این یک اصل کلى است خواه در دنیا خواه در آخرت که حقى که خداى سبحان به کسى مرحمت کرد در همان محدوده حق آن مستحق, به او ستم نمى کند.

مهلت ندادن به ظالمان
خداى سبحان در سوره فاطر مى فرماید: ما انبیا را مى فرستیم اگر مردم در برابر آنان مقاومت کردند به حیات آن امت خاتمه مى دهیم و این کار جزو سنن تغییر ناپذیر ماست. در قرآن آمده است که عده اى در مقابل انبیا مقاومت کردند: ((استکبارا فى الارض و مکر السیى و لایحیق المکر السیى الا بإهله)) نقشه سوء و زشت هیچ اثرى ندارد مگر آن که خود آن نقشه کشنده را احاطه مى کند و در بر مى گیرد. آن گاه این گروهى که در برابر انبیاى الهى به نقشه کشى پرداختند منتظر همان سنت الهى هستند که به حیات اینها خاتمه بدهد: ((فهل ینظرون الا سنه الاولین فلن تجد الله تبدیلا و لن تجد لسنت الله تحویلا))(21) این سنت را نه کسى جا به جا مى کند, نه بر مى دارد که جایش خالى باشد, نه چیز دیگرى جاى او مى گذارد. نه قابل تحویل است که از حالتى به حالتى و نه قابل تبدیل است از چیزى به چیزى دیگر, این جزو سنت ثابت و لایتغیر الهى ـ نه محو و اثبات ـ جزو قضاى الهى ـ نه قدر او ـ است که خداى سبحان به حیات مستکبرانى که در برابر وحى آسمانى به مبارزه برخاستند خاتمه بدهد.
البته این که خداى سبحان چه هنگام به حیات فلان امت ظالم خاتمه مى دهد, قابل تغییر و تبدیل است اما اصل این عمل که به آنان مهلت نمى دهد لایتغیر است, و در همین سوره رعد خطاب به پیامبر(ص) مى فرماید: ما, یا در زمان حیات تو و یا بعد از درگذشت تو مستکبران را گوشمالى مى دهیم, و آنان را رها نمى کنیم. پس زمان کیفر دادن مستکبر قابل تغییر و تبدیل است اما اصل مجازات و مهلت ندادن, خیر.

تقدیر الهى و احتیاط
برخى مى پرسند: اگر همه چیز مقدر است پس چرا احتیاط و تعقل در نجات از حوادث و یا بى احتیاطى در وقوع حوادث موثر است; مثلا اگر کسى کنار دیوار شکسته اى نشسته باشد آسیب مى بیند ولى اگر با حساب عقل از آن جا برخیزد سالم مى ماند؟
از مجموع بحثهایى که گذشت, پاسخ این سوال هم روشن مى شود و آن این که: احتیاطهاى اندیشه گرانه ما هم خود تقدیر الهى است و چیزى بیرون از قضا و قدر او نیست, چون خداوند متعال انسان را با دو نور و دو راهنما هدایت کرده است: عقل از درون و وحى از بیرون. این سوال هم از امیرمومنان على(ع) شد هنگامى که آن حضرت کنار دیوار شکسته اى نشسته بود و سپس برخاست و در مکان امن ترى نشست, سوال شد که: یا على, از قضاى الهى مى گریزى, حضرت فرمود: خیر, از قضاى الهى به قدر او پناه مى برم. یعنى این احتیاط من هم خود تقدیر الهى است.
ادامه دارد

پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) رعد (13) آیه39. 2 ) بحارالانوار, ج4, ص107, ح19. 3 ) بقره (2) آیه282. 4 ) فصلت (41) آیه54. 5 ) مجادله (58) آیه6, بروج (85) آیه9. 6 ) سبإ (34) آیه3. 7 ) مریم(19) آیه64. 8 ) نحل(16) آیه96. 9 ) احقاف (46) آیه2. 10 ) و 11 ) رعد(13) آیه2. 12 ) انعام(6) آیه2. 13 ) نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه186. 14 ) بروج (85) آیه22. 15 ) آل عمران (3) آیه185. 16 ) انفال(8) آیه53. 17 ) رعد (13) آیه11. 18 ) همان, آیه7. 19 ) فاطر (35) آیه24. 20 ) کهف (18) آیه49. 21 ) فاطر (35) آیه43.

تبلیغات