آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

آیه ((یمحوا الله ما یشإ و یثبت و عنده ام الکتاب))(1) از آیاتى است که اصول کلى جهان را تعیین مى کند و اختصاصى به شوون نبوت ندارد. این آیه کریمه جهان را به دو بخش تقسیم مى کند: طبیعت, که محدوده ماده و حرکت است و در آن, تغییر و تبدیل پذیرى وجود دارد, و ماورإ طبیعت که ثابت و از تغییر و تبدیل, محفوظ است. آنچه که در جهان طبیعت و در عالم حرکت است محکوم به تغییر و تبدیل است, و اختصاصى به مسإله حیات و ممات, نبوت, شریعت و معجزه ندارد. شرایع هر کدام در یک حد معینى هستند, هر پیامبرى از طرف خداى سبحان شریعتى به او داده مى شود و او شریعت را مىآورد, معجزاتى هم که انبیا آورده اند داراى شرایط خاصى است, احکامى هم که از طرف خداى سبحان نازل مى شود در شرایط مخصوصى قابل اجراست و سپس نسخ مى شود. اما باید گفت که کل جریانهاى عالم این چنین است: حیات و ممات, سعادت و شقاوت, سعه و ضیق عمر, سعه و ضیق رزق و سلامت و بیمارى تمام مردم و همه آثارى که در جهان اتفاق مى افتد که در محدوده حرکت است محکوم قانون تغییر و تبدیل است. در این باره دو دسته سوال وجود دارد: دسته اول, این سوالهاست که: 1 ـ این تغییر و تبدیل به دست کیست؟ چه کسى تغییر و تبدیل را به عهده دارد. 2 ـ معیار این تغییر و تبدیل چیست؟ آیا کسى در عالم هست که اثر اشیا را از بین ببرد و اشیاى دیگر را تثبیت کند؟ یا زوال و ثبات اشیا بر اساس تصادف است و دست شعورمندى در کار نیست؟
و دسته دوم هم این سوالها که: اگر یک مبدإ فاعلى, عهده دار محو و اثبات و زوال و تثبیت اشیاست, آیا این کارها را به وسیله یک سلسله علل و عوامل خارجى انجام مى دهد و یا بر اساس معیارهاى تثبیت شده لایتغیر؟
آیه محل بحث درباره این مطالب بحث مى کند.
مى فرماید: یمحوا الله ما یشإ و یثبت, خداوند هر چه را بخواهد محو مى کند و اثرش را زایل مى کند و هر چه را که بخواهد ثبیت مى کند. پس در جهان حرکت و تغییر آنچه که از بین مى رود و یا ثابت مى ماند, محو و اثبات آنها به دست خداست, زیرا ممکن نیست خداى سبحان این جهان را با همه خصوصیات آفریده باشد ولى ربوبیت و تدبیر آن را دیگرى به عهده بگیرد. آن کس که آفرید مى پروراند و آن که خالق است رب است آن که اصل هستى را به پدیده ها داد حد و قدر آنها را هم تعیین کرده است, پس: ((یمحوا الله ما یشإ و یثبت)) چرا؟ چون ((ان الله تعالى خالق کل شىء)) اگر کل شىء را او آفرید پس هرگونه تغییر و تبدیلى که در اشیا راه پیدا مى کند به مشیت اوست, او اگر مشیت کرد براى محو, محو مى شود و اگر مشیتش به اثبات تعلق گرفت ثابت مى شود. این هم جزو اوصاف فعلیه خداست نه اوصاف ذاتیه زیرا مقابل دارد و در جهان فعل ظهور مى کند پس زوال و ثبات اشیا براساس مشیت خداست.

سه سوال درباره محو و اثبات
1 ـ آیا خداى سبحان که اشیایى را از بین مى برد و اشیایى را تثبیت مى کند (محو و اثبات) این کار او حساب نشده و بیهوده است یا بر اساس معیار و ضابطه است؟
در جواب باید گفت: اگر بر اساس معیار نباشد هرج و مرج رخ مى دهد و این با نظام على و حکمت خداى سبحان سازگار نیست, پس محو و اثبات مطابق معیار و ضابطه است.
2 ـ اگر روى معیارها و ضوابط است آیا این معیارها و ضوابط از خارج تحمیل مى شود یا خود خداوند آنها را به صورت لایتغیر, تنظیم کرده است؟
پاسخ این است که: چیزى خارج از کار خدا نیست که بر کار خدا حاکم باشد و خداى سبحان موظف باشد کارهاى خود را براساس آن ضوابط بیرونى تطبیق کند, قهرا این ضوابط و این معیارها هم به خود خدا برمى گردد; یعنى آن معیارهاى کلى ثابت لایتغیر را خدا تنظیم کرده است لذا فرمود: ((و عنده ام الکتاب)). خود ضابطه را هم خداى سبحان تنظیم مى کند نه غیر, اگر از غیر باشد محال است زیرا غیرى در عالم نیست که به کارهاى خدا ضابطه, الگو و میزان بدهد و او کارهاى خود را بر اساس آن معیار و ضابطه انجام بدهد.
3 ـ آیا خود آن معیارها و ضوابط که به منزله قانون اساسى جهان آفرینش اند تغییرپذیرند یا نه؟
بایدگفت که: آن معیارها دیگر تغییر پذیر نیستند, زیرا آنها ام الکتاب و اصل الکتاب و به منزله قانون اساسى نظام آفرینش اند و اصل همیشه ثابت است و آنها عندالله هستند و هرچه عندالله بود ثابت و محفوظ است, ((ما عندکم ینفدو ما عندالله باق))(2) شما و آن چه در نزد شماست محکوم حرکتند اما ذات اقدس اله و هرچه عندالله است مصون از حرکت است. قهرا این آیه کریمه مى فهماند که محو و اثبات, حساب شده است و این حساب هم روى معیارهاى الهى است نه غیرالهى.

مربى هستى
مطلبى که باید بدان توجه داشت این است که هر دو بخش محو و اثبات و لوح محفوظ یا ام الکتاب را یک فاعل اداره مى کند و آن, خداى سبحان است که ((رب العالمین)) است; یعنى همان طور که الله ((خالق کل شىء)) است همان طور هم ((رب العالمین)) است, ربوبیت یعنى تدبیر, مالک مدبر را ((رب)) مى گویند, چون لازمه تدبیر, تربیت است, او که آفرید باید بپروراند. پرورش او هم حساب شده است, یعنى براساس یک سلسله قوانین لایتغیرى است که حکمت محض و عدل صرف است.

دگرگونى و تکامل در نظام محو و اثبات
در نظام هستى سلسله مقررات و قوانینى وجود دارد که در تغییر سرنوشت انسان بسیار موثر است, مثل دعا, توسل, صله رحم, صدقه و مانند آن. خداى سبحان مى داند که اگر کسى به صدقه, صله رحم, پاىبند بود, عمرش طولانى و پربرکت مى شود و اگر کسى به این مسائل بى اعتنا بود, عمر کوتاهى خواهد داشت, پس این گونه مقررات چون در عالم طبیعت و حرکت واقع شده در معرض دگرگونى و تغییر است. مسائلى چون: سعادت و شقاوت انسان, تنگى یا توسعه رزق, همه از این قبیل است. و این گونه مقررات در نظام آفرینش باعث شده که انسان بر سر دوراهى انتخاب و اختیار بایستد و زمینه مناسبى براى تکامل بیابد, زیرا تکامل بدون انتخاب ممکن نیست و انتخاب هم معمولا از میان دو یا چند راه صورت مى گیرد. اگر فقط یک راه در پیش روى انسان گشوده بود, کمال مفهومى نداشت.
پس معیارهایى که به دست ما داده اند همه ثابت و لایتغیر است: ((یمحوا الله ما یشإ و یثبت و عنده ام الکتاب)), اما آنچه که در عالم ماده و حرکت قرار مى گیرد, و زمان دار مى شود, قابل تغییر است و این, لازمه تکامل است.

فلسفه آداب دعا
مسإله دعا امر دیگرى هم در بر دارد و آن این است که گاهى انسان چیز معینى را با دعا و خضوع و خشوع و گریه و اصرار از خدا مى خواهد و حال آن که مصلحت نیست اما ادب دعا این است که دعا کننده, خواسته مشخصى را به صورت جزمى پیشنهاد ندهد, نگوید من این را مى خواهم بلکه بگوید من از پیشگاه باعظمت تو, خیر خود را مى خواهم, حال هر چه که باشد. گاهى کودکى خالصانه و با آه و ناله, غذایى را مى خواهد, حال آن که, آن غذا براى او خوب نیست.
این که گفته اند وقتى دعا تمام شد دست خود را به صورت بمالید براى این است که این دست با مکانهاى رفیعى پیوند خورده و خالى بر نمى گردد و اگر آن خواسته اى که انسان برایش دعا کرده مصلحت بود خداى سبحان مى داد. خیلى از نعمتها هست که اگر ما بخواهیم و خدا بدهد گرفتار حسودها خواهیم شد و امان ما گرفته مى شود خیلى از چیزهاست که ما نمى دانیم مصلحتمان در آن هست یا خیر. اگر همان شىء براى انسان و جهان مصلحت داشت خداى سبحان عطا مى فرمود و اگر مصلحت نبود و عطا نکرد, در عوض گناهى از گناهان انسان را مىآمرزد و اگر انسان سابقه گناهى نداشت درجه اى بر درجات او مى افزاید, لذا این دست, خالى برنمى گردد, از این رو در ادب دعا گفته اند داعى بعد از آن که دستش را به عنوان نیایش بلند کرد وقتى مى خواهد پایین بیاورد به صورت بمالد, چون این دست با جاهاى بلندى ارتباط پیدا کرده است و این طور نیست که بى نتیجه برگشته باشد.

فلسفه آداب صدقه
در خصوص صدقه نیز این چنین است که دست صدقه دهنده با خدا ارتباط پیدا مى کند و مقدس مى شود چنان که در سیره معصومین ـ سلام الله علیهم ـ مى بینیم که آن بزرگواران بعد از صدقه, دست خود را مى بوسیدند یا مى بوییدند و مى فرمودند که از آن روست که گیرنده این صدقه, خداست. در جوامع روایى هم آمده است که: ((المسکین رسول الله; مسکین, فرستاده خداست)) خدا مى خواهد ما را امتحان کند که چه مى کنیم. البته ((متکدى)) با ((مسکین)) تفاوت دارد. اصل تکدىگرى را در بسیارى از حالات گفته اند حرام است. اگر انسان آبرومندى به سراغ شما آمد و کارى داشت او فرستاده خداست تا ببیند چه مى کنى. این مال و قدرتى که دارى آیا به جا مصرف مى کنى یا نه؟ اگر انسان توان آن را داشت که این رسالت الهى را به خوبى بشناسد و براساس وظیفه امتثال کند, چیزى به او بدهد, باید دست خود را ببوسد زیرا گیرنده دیگرى است: ((یقبل التوبه عن عباده و یإخذ الصدقات))(3) ذات اقدس اله است که صدقه را مى گیرد, مگر نه آن است که باید قبول کند و مگر نه آن است که ((انما یتقبل الله من المتقین))(4) در این جا از قبول به ((إخذ)) تعبیر کرده است, بنابراین در هنگام اجابت دعا اوست که مى دهد و او هم ((باسط الیدین بالعطیه)) است. وقتى بخواهد به مومن چیز بدهد در کمال احترام مى دهد. شما اگر خواستید مثلا کتابى را به دیگرى بدهید, با احترام و دودستى مى دهید. ذات اقدس اله دستى که ندارد اما این که فرمود من دو دستى مى دهم یعنى در کمال تکریم مى دهم. درباره آفرینش انسان فرمود: ((من انسان را با دو دستم خلق کردم)). و به شیطان مى فرماید: چرا استکبار کردى در برابر کسى که من با دو دستم او را آفریدم: ((خلقته بیدى)) با این که ذات اقدس اله منزه از دست داشتن و جسم بودن و مادى بودن است ولى به خاطر نشان دادن تکریم, این گونه مى فرماید. در هنگام دعا هم مى گوییم: ((یا باسط الیدین بالعطیه; اى کسى که با دو دستت مى بخشى)) یعنى با احترام اعطا مى کنى نه با ترحم. اگر گفته اند در هنگام صدقه باید قصد قربت کنى از آن روست که گیرنده خداست بنابراین کمک به مستضعف در فرهنگ ما از سر احترام است نه ترحم, چون ترحم براى ارضاى غریزه است; یعنى ممکن است کسى اهل نماز و روزه هم نباشد ولى در زمستان سرد ببیند کسى مى لرزد متإثر بشود براى ارضاى نفس خود و آرامش وجدان یک لباسى به او بدهد. او نمى داند که با این عمل, خودش را تإمین مى کند نه غیر را. این کار فضیلتى ندارد کسى که مى گوید من دلم سوخت به او کمک کردم ثوابش از دیگران خیلى کمتر است.
پس صدقه معقول ثواب دارد نه صدقه ترحمى, صدقه قهرا باید با احترام همراه باشد نه با ترحم, مگر نه آن است که انسان باید قصد قربت بکند, قصد قربت که با ترحم و تحقیر سازگار نیست. قهرا هیچ فقیرى در نظام اسلامى احساس خفت نمى کند, زیرا مى داند حق او را با احترام به او مى دهند نه با ترحم و انسان با آن احترام زنده است نه با مال, فقیر ممکن است با کم داشتن بسازد اما با تحقیر نمى سازد, دین ممکن است بگوید این مقدارى که دارى قانع باش اما اجازه نمى دهد کسى ترحم بپذیرد و تحقیر را تحمل کند. هم از آن طرف مى گویند احترام بکن, هم از این طرف مى گویند ترحم را قبول نکن. پس این نشانه عظمت است در آن عمل که خداى سبحان بخواهد قبول کند و تا آخرین لحظه انسان بین این دو حالت است چه حالت حسن عاقبت, چه حالت سوء عاقبت: ((یمحوا الله مایشإ و یثبت و عنده ام الکتاب)), آن کتاب اصلى پیش خداست.
گفتنى است که این آیه مبارکه, مسإله ((بدا)) را هم در بر دارد که بسیار پیچیده و فنى است و شاید به ده جلسه بحث و بررسى نیاز داشته باشد.
ادامه دارد

پاورقی ها:پى نوشتها: 1 ) رعد (13) آیه 39. 2 ) نحل(16) آیه96. 3 ) توبه (9) آیه104. 4 ) مائده(5) آیه27.

تبلیغات