آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

درباره علل و عواملى که موجب قیام مقدس و خونین کربلا شد, سخن بسیار گفته و کتابهاى زیادى نوشته اند و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند که گاهى موجب رد و ایراد و برخورد عقاید گشته و احیانا کار به تخطئه و تکفیر و تهمتهاى ناروایى نیز کشیده شده که متإسفانه دست برخى از سیاست بازان نیز در این برخوردها بى دخالت نبوده است و در پاره اى از مقطعهاى زمانى مدتها بحث روز شده و ایجاد اختلاف و دو دستگى در محافل دینى و مجامع مذهبى نموده است. ولى به نظر ما بهتر آن است که این انگیزه ها و عوامل را در سخنان خود امام حسین(ع) یا ائمه معصومین دیگر(علیهم السلام) جستجو کنیم.
نخستین روایت یا روایاتى که در این جا مورد بحث قرار مى گیرد همان روایات عامه است; بدین مضمون که ائمه معصومین و حجتهاى الهى هرچه مى کردند بر اساس برنامه و دستورى بود که از طرف خداى تعالى براى آنها تعیین شده بود و آنها نیز که کاملترین و فرمانبردارترین انسانها بودند وظیفه خود را به هر سختى و دشوارى هم که بوده است انجام مى دادند. براى نمونه به روایت زیر توجه نمایید:
شیخ کلینى(ره) در اصول کافى در باب ((ان الائمه(ع) لم یفعلوا شیئا الا بعهد من الله و امر منه لایتجاوزونه)) به سند خود از معاذ بن کثیر از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمودند: ((به راستى که وصیت به صورت کتابى از آسمان بر محمد(ص) نازل گردید, و نامه مهر شده اى جز وصیت بر آن حضرت نازل نشد, و جبرئیل عرض کرد: اى محمد, این است وصیت تو در امت خویش که نزد خاندان تو خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اى جبرئیل کدام خاندانم؟ عرض کرد: برگزیدگان خدا از آنها و دودمانشان, تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه که ابراهیم به ارث نهاد, و این میراث از على و فرزندان صلبى اوست.
به راستى وصیت مهرهایى بود, پس على(ع) مهر اول را گشود و هرچه در آن بود بر طبق آن عمل کرد, سپس حسن(ع) مهر دوم را گشود و هرچه در آن بود به آن عمل کرد, و چون حسن(ع) از دنیا رفت, حسین(ع) مهر سوم را گشود و دید در آن دستور خروج و کشتن و کشته شدن بود و نوشته بود که مردمى را براى شهادت با خود ببر که جز به همراه تو شهادتى براى آنها نیست و آن حضرت این کار را کرد, و چون از دنیا رفت آن وصیت را قبل از شهادت به على بن الحسین(ع) داد. او مهر چهارم را گشود و در آن دید که نوشته است سکوت کن.))
نظیر این روایت, روایات دیگرى نیز در همان باب از امام صادق(ع) نقل شده است که در برخى از این روایات استدلال جالبى شده است که اگر مردم علت صلح یا جنگ ائمه را نفهمیدند نمى توانند عجولانه قضاوت کنند و تشبیه شده است به داستان موسى و خضر که حضرت خضر به کارهایى دست زد که براى حضرت موسى(ع) غیر منتظره و غیر قابل قبول بود; مانند سوراخ کردن کشتى, و کشتن آن پسر, و کارهاى دیگر. که علت و حکمت آنها را نمى دانست. و هنگامى که حضرت خضر علت آنها را براى موسى(ع) بیان کرد قانع گردید.(1)

احساس مسوولیت
با توجه به شناختى که از یزید تبهکار داریم براى یک مسلمان متعهد معمولى ـ تا چه رسد به رهبر بزرگوار مسلمین ـ راهى جز آنچه امام حسین(ع) در برخورد با حکومت ظالمانه یزید انتخاب کرد وجود نداشت, زیرا حکومت یزید بر اساس هیچ معیارى مشروعیت نداشت, و طبق هیچ قانون و عرفى صحیح نبود, و خود یزید هم لیاقت کوچکترین پست و مقامى را در حکومت اسلامى نداشت تا چه رسد به زمامدارى, و بیعت امام حسین(ع) با چنین حکومت و چنین شخصى از هیچ نظر صحیح نبود و هیچ گونه محمل و توجیهى نمى توانست داشته باشد.
امیرالمومنین در خطبه شقشقیه درباره علت پذیرفتن مسوولیت خلافت, فرمود:
((... لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلمإ ان لایقاروا على کظه ظالم ولاسغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها...;(2) اگر حضور نیروى کافى و مسوولیت الهى نبود و آن پیمانى که خداوند از دانشمندان گرفته که تن به سیرى ستمکار و گرسنگى ستمدیده ندهند هر آینه مهار خلافت را به کوهانش مى افکندم.))
و این انگیزه و هدف, یعنى عمل به وظیفه شرعى و انجام تکلیف الهى, در قیام مقدس امام(ع) در سخنان خود امام حسین(ع) به خوبى و به طور صریح ذکر شده, آن جا که وقتى نامه به بزرگان بصره مى نویسد و علت نهضت و دعوت الهى خود را ذکر مى کند, مى نویسد: ((... و إنا إدعوکم الى کتاب الله و سنه نبیه(ص) فان السنه قد امیتت و ان البدعه قد إحییت...;(3) من شما را به کتاب خدا و سنت رسول او دعوت مى کنم که به راستى سنت, مرده و بدعت زنده گشته است.))
یا وقتى با فرزدق شاعر رو به رو مى شود و او علت حرکت حضرت را جویا مى شود امام(ع) در پاسخ او مى فرماید: ((...ان نزل القضإ بما نحب و نرضى فنحمد الله على نعمائه و هو المستعان على ادإ الشکر و ان حال القضإ دون الرجإ فلم یبعد من کان الحق نیته و التقوى سریرته;(4) اگر قضا و قدر بر وفق مراد و میل ما آید که خداى را بر نعمتهایش سپاس مى گوییم و او خود کمک کار اداى شکر اوست و اگر قضاى الهى با آنچه امید داریم حایل گشت پس کسى که حق نیت او و تقوى پیشه اوست راه دورى نپیموده است.))
و هنگامى که مسلم بن عقیل را به کوفه مى فرستد در نامه اى که به مردم آن دیار مرقوم مى دارد در محکومیت یزید و حقانیت خود مى نویسد: ((... فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب والقائم بالقسط والدائن بدین الحق الحابس نفسه على ذات الله والسلام;(5) به جان خودم سوگند امام و رهبر نیست مگر کسى که به کتاب خدا عمل کند و به عدل و داد قیام نموده و به دین حق متدین باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد.))
یا آن جا که وقتى ولید بن عتبه فرماندار مدینه از آن حضرت مى خواهد با یزید بیعت کند امام(ع) در پاسخ او مى فرماید: ((إیها الامیر انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه بنا فتح الله و بنا ختم, و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق, و مثلى لایبایع مثله...;(6) اى امیر, ماییم خاندان نبوت و معدن رسالت, خاندان ماست که محل آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست, خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نیز همگام با ما خاندان به پیش خواهد برد... .))
یا هنگامى که در راه کوفه با لشکر حر بن یزید ریاحى برخورد مى کند در خطبه اى به آنها مى فرماید: ((ایها الناس ان رسول الله(ص) قال: من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله, ناکثا عهده, مخالفا لسنه رسول الله یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول, کان حقا على الله ان یدخله مدخله.
الا و ان هولإ قد لزموا طاعه الشیطان, و تولوا عن طاعه الرحمن, و اظهروا الفساد, و عطلوا الحدود, واستإثروا بالفىء, واحلوا حرام الله و حرموا حلاله, و انى إحق بهذا الامر لقرابتى من رسول الله;(7) اى مردم به راستى که رسول خدا(ص) فرمود کسى که سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال دانسته و پیمان خدا را بشکند و مخالف سنت رسول خدا(ص) میان بندگان خدا به گناه و دشمنى عمل کند و با این حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخیزد بر خدا حق است که او را همنشین همان ظالم کند.
هان اى مردم! اینان ملازم پیروى شیطان گشته و از اطاعت خداى رحمان رو گردانده و فساد را آشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل نموده اند و حق مسلمانان را میان خود تقسیم کرده و حرام خدا را حلال, و حلال خدا را حرام کرده اند و به راستى که من به امر زمامدارى و حکومت شایسته تر هستم به سبب نزدیکى با رسول خدا.))
یا در وصیت نامه اش به محمد بن حنفیه مى نویسد:
((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما, و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, ارید إن آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا إصبر... ;(8) من نه از روى خودخواهى و یا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدینه خارج مى گردم بلکه هدفم امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح مفاسد امت و احیاى سنت جدم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب است. پس هر کس که این حقیقت را از من بپذیرد راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند, من با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهم گرفت.))
یا در سخنرانى و خطبه دیگرى که پس از برخورد با لشکر حربن یزید ریاحى ایراد کرد فرمود: ((... إیها الناس فانکم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله تکن إرضى لله عنکم, و نحن اهل بیت محمد و إولى بولایه هذا الامر علیکم من هولإ المدعین ما لیس لهم و السائرین فیکم بالجور والعدوان...;(9) اى مردم به راستى اگر تقواى الهى پیشه کنید و حق را براى اهل آن بشناسید بیشتر مورد رضایت و خشنودى خداوند هستید, و ما خاندان محمد هستیم و سزاوارترین مردم به فرمانروایى و سرپرستى شما از این کسانى که مدعى هستند چیزى را که حق آنها نیست, و میان شما به ستم و دشمنى رفتار مى کنند.))

نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد به این حقیقت مى رسیم که قیام امام حسین(ع) در آن زمان و با آن وضع حکومت مسلمانان, یک وظیفه الهى و یک فریضه شرعى بود, و بلکه انجام این وظیفه مهم, اختصاصى به شخص امام حسین(ع) نداشت و وظیفه هر مسلمانى بود. البته در مورد آن حضرت مهمتر و سنگین تر بود; از این رو نباید درباره انگیزه این قیام مقدس بیش از این به بحث و گفت وگو بپردازیم, بلکه اگر بخواهیم بحث بیشترى را در این باره دنبال کنیم باید به دنبال پاسخ این سوال برویم که: چرا دیگران مانند امام حسین(ع) قیام نکردند و مخالفت خود را با آن حکومت ننگین و غیرمشروع اعلام ننمودند؟
میان مردم آن زمان به جز بسیارى از افراد عوام و بى تفاوت یا فریب خورده, جمع زیادى نیز از افراد دانشمند و متدین و آگاه به اوضاع و احوال بودند که نه فریب تبلیغات فریبنده دستگاه بنى امیه را مى خوردند و نه زیر بار تهدیدها و تطمیعهاى آنها مى رفتند, و رشد و درک تحلیل مسائل را نیز به خوبى داشتند; مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و محمدبن حنفیه و عبدالله بن جعفر و دیگران.
خلاصه باید سبب عدم قیام و حرکت نکردن آنها را پیدا کرد نه علت قیام امام حسین(ع) را, و عذر آنها را براى نپیوستن به امام حسین(ع) جستجو نمود, وگرنه در چنین شرایطى که ترسیم شد وظیفه هر مسلمانى قیام و مخالفت با آن حکومت بود.

پاسخ به یک سوال دیگر
بنابراین, دیگر زمینه اى براى این بحث هم باقى نمى ماند که: آیا امام حسین(ع) مى دانست کشته مى شود یا نه؟ و اگر مى دانست چگونه خود و یارانش را به کشتن داد و به قربانگاه برد؟ با این که خداى تعالى مى فرماید: ((ولا تلقوا بإیدیکم الى التهلکه.))
همچنین زمینه اى براى این بحث نیز نمى ماند که: آیا امام (ع) به منظور تشکیل حکومت اسلامى قیام کرد و زمینه اى براى این کار وجود داشت یا نه؟ و آن همه جنگ و جدال بر سر این مطلب و قلمفرسایى ها و تکفیر کردنها و چماق کشیهاى بى ثمر جا ندارد, بلکه باید گفت موجب اتلاف وقت گشته و خالى از شبهه هم نبوده و نخواهد بود.
زیرا وقتى آن قیام و حرکت براى امام(ع) به صورت یک وظیفه الهى و دینى درآمد دیگر احتمال این که ممکن است خود و یارانش در این نبرد کشته شوند, و زن و فرزند و همراهانش به اسارت بروند و اموال و خیمه و خرگاهش به تاراج برود هیچ کدام نمى تواند جلوى انجام آن وظیفه و حرکت مقدس را بگیرد. چنانچه در جاهاى دیگر قبل از حادثه کربلا و پس از آن نیز چنین احتمالى نمى تواند جلوى جهادها و دفاعهاى مقدس اسلام را بگیرد, و آیا اساسا جهاد در راه خدا و دفاع از نوامیس اسلام و حفظ مرزهاى کشور اسلامى جز با آمادگى براى شهادت و ایثار جان و مال و فرزند مقدور است؟
مگر جنگ با دشمنان اسلام همیشه توإم با پیروزى نظامى و شکست دشمنان بوده است؟
هر قیام و دفاعى بالاخره احتمال کشته شدن و اسارت همراهان و غیره را به همراه دارد, مگر این احتمال و حتى یقین به آن مى تواند عذرى براى شانه خالى کردن از زیر بار چنین وظیفه و مسوولیت بزرگى قرار گیرد.

مگر آن همه آیات و روایاتى که درباره جهاد در راه خدا رسیده, تخصیص خورده است تا ما بیاییم بحث کنیم که آیا قیام امام حسین(ع) از مصادیق آن بوده یا نه؟
مگر در جنگ تبوک وقتى مسلمانان به خاطر همین احتمالها و هراسها شروع به بهانه جویى کرده و خواستند از رفتن به جنگ شانه خالى کنند این آیات نازل نشد که: ((یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیاه الدنیا من الاخره فما متاع الحیاه الدنیا فى الاخره الا قلیل, الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم...;(10) اى کسانى که ایمان آورده اید شما را چه مى شود که چون به شما گفته مى شود کوچ کنید در راه خدا, به زمین چسبیده اید آیا به جاى آخرت به زندگى دنیا خشنود گشته اید در صورتى که بهره زندگى دنیا در برابر آخرت جز بهره اندکى نیست, و اگر کوچ نکنید (در راه خدا) خداوند شما را به عذابى دردناک گرفتار کند و مردم دیگرى را به جاى شما آورد.))
مگر منظور از ((احدى الحسنیین)) که در آیات بعد از همین آیات آمده پیروزى یا شهادت در راه خدا نیست.
و مگر در تهدید آنها که از ترس مرگ در جنگ احزاب میدان را خالى کرده و به شهر مىآمدند به صراحت نمى فرماید: ((و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهدالله مسوولا, قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قلیلا.;(11) به راستى که اینان از پیش با خدا معاهده کرده بودند که به جنگ پشت نکنند و به راستى که عهد خدا مورد بازخواست است, بگو گریز براى شما سودى ندارد اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید, و در آن صورت جز اندکى (از زندگى) بهره ور نخواهید شد.))
و مگر درباره جنگ احد و کسانى که فرار کردند نمى فرماید: ((یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او کانوا غزى لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا لیجعل الله ذلک حسره فى قلوبهم والله یحیى و یمیت والله بما تعملون بصیر, و لئن قتلتم فى سبیل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خیر مما یجمعون, و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون;(12) اى کسانى که ایمان آورده اید مانند آنها که کفر ورزیدند و به برادران ایمانى خود که (براى جهاد) در زمین گام نهاده و با جنگجویان بوده اند گفتند: اگر نزد ما بودند نه مى مردند و نه کشته مى شدند تا خدا آن را در دلهاى ایشان حسرتى قرار دهد, و خداست که زنده مى کند و مى میراند و خدا به اعمالى که مى کند بیناست. و اگر کشته شوید در راه خدا یا بمیرید, آمرزش خدا از آنچه جمع مى کنید بهتر است, و اگر بمیرید یا کشته شوید در پیشگاه خدا محشور مى شوید.))
و مگر جاى دیگر درباره همین ها که از ترس از دست رفتن جان و مال حاضر به جهاد در راه خدا نبودند نمى فرماید: ((قل ان کان آباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یإتى الله بامره والله لایهدى القوم الفاسقین;(13) بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مالهایى که به دست آورده اید و تجارتى که از کسادى آن مى هراسید و مسکنهایى که بدان دل خوش هستید نزد شما از خدا و پیغمبر او و جهاد در راه وى محبوبتر است منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیارد که خدا مردم گناهکار را هدایت نمى کند.))
و آیات بسیار و روایات زیادى که در این باره نقل شده و از حوصله این بحث خارج است.

تذکر یک نکته جالب
اساسا در سخنان امام حسین(ع) نکته هایى است که از آن به خوبى استفاده مى شود که قیام امام(ع) نه براى حکومت و ریاست و نه غرض فردى و امور شخصى بوده بلکه هدف آن حضرت مبارزه با جریان انحرافى بوده است که در اسلام پدید آمده بود. همان گونه که گفتیم وضع اسلام و مسلمانان و زمامدارى و حکومت به حدى منحرف شده بود که وظیفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگیرى از آن انحراف و سقوط بود و مربوط به شخص امام(ع) و حتى شخص یزید نیز نبود, و آن نکته این است که امام(ع) در آن روایت که پیش از این با شرح بیشترى ذکر شد مى فرماید: ((انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه, بنا فتح الله و بنا ختم, و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق... .))
و به دنبال آن فرمود: ((و مثلى لایبایع مثله; کسى مانند من با شخصى مانند او بیعت نمى کند.))
یا در جاى دیگر مى فرماید: ((و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید(14) باید فاتحه اسلام را خواند در آن وقتى که مردم گرفتار زمامدارى مانند یزید شوند.))
که از به کار بردن کلمه ((مثل)) در هر دو جا استفاده مى شود که نفع و زیان شخص من یا شخص یزید مطرح نیست, بلکه هر کسى مانند من باشد وقتى در مقابل حکومتى مثل حکومت یزید قرار گرفت نمى تواند با چنین حکومتى بیعت کند; و وقتى زمامدارى مثل یزید بر مردم حاکم شد باید فاتحه اسلام را خواند.

انعکاس اهداف نهضت امام حسین(ع) در زیارتنامه آن حضرت
از جمله مطالبى که مى تواند تإییدى بر گفتار فوق و معرف خوبى براى هدف امام حسین(ع) باشد جملاتى است که از سوى ائمه معصومین(علیهم السلام) به روایت علما و محدثان عالى قدر اسلام رسیده که از آن جمله این عبارت است که در بسیارى از زیارتنامه هاى آن حضرت آمده است: ((إشهد انک قد اقمت الصلاه... و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فى سبیل الله; گواهى دهم که تو به راستى برپا داشتى نماز را و امر به معروف و نهى از منکر کردى و در راه خدا جهاد نمودى.))
و دیگر این جملات که در زیارتنامه اربعین امام حسین(ع) به نقل شیخ طوسى در ((تهذیب)) و در ((مصباح)) آمده که صفوان جمال گوید که مولایم امام صادق(ع) به من فرمود که وقتى در آن روز خواستى آن حضرت را زیارت کنى چنین بگو: ((السلام على ولى الله و حبیبه...))
و همچنان زیارتنامه را نقل مى کند تا آن جا که درباره آن امام شهید و مظلوم مى گوید: ((فاعذر فى الدعإ و منح النصح و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله; به راستى که در دعوت مردم هیچ کوتاهى نکرد و حق نصیحت را به خوبى انجام داد و جان عزیز خود را در راه تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهى نجات بخشد.))
از این عبارتها به خوبى روشن مى شود که هدف امام(ع) از قیام و بذل جان و خون شریفش همان نجات مردم از گمراهى و ضلالت و امر به معروف و نهى از منکر بوده است نه گرفتن حکومت ظاهرى و زمامدارى بر مردم.
جهالت و حیرت ضلالتى که در سخن امام صادق(ع) است به نظر مى رسد همان حیرت و تردیدى بود که مردم به خاطر تبلیغات وسیع دستگاه خلافت امویان و فتواهاى ملانماهاى خود فروخته آن زمان بدان دچار گشته بودند که نمى دانستند آیا وظیفه شان در چنان موقعیتى چیست و با این که مى دانستند ـ یا مطمئن بودند ـ که اگر حرکتى بر ضد حکومت کنند پیروزى ظاهرى ندارند و در این راه کشته خواهند شد, آیا با این حال باز هم وظیفه شان قیام و حرکت است یا نه, که امام(ع) با شهادت خود آنها را از این جهالت و حیرت بیرون آورد, و به آنها یاد داد که وظیفه شان چیست.
بارى به گفته شهید استاد مطهرى:
((همان طورى که سخن انسانها از نظر بساطت و یا پیچیدگى; یعنى از نظر این که غرا و ساده و تک معنى باشد یا این که چند معنى و چند لایه و داراى صورت و باطن باشد, فرق مى کند, نهضتها و حرکتهاى انسانها هم عینا همین طور است. ما دو نوع سخن مى توانیم داشته باشیم: سخنى که تک معنى باشد و سخنى که چند معنى و چند پهلو باشد. بهترین مثال آیات قرآن مجید است. قرآن مجید آیات خود را به دو دسته تقسیم مى کند: آیات محکمات و آیات متشابهات; آیات محکمات آیاتى است که از نظر عبارت تک معنى است, یعنى یک معنى و یک مفهوم بیشتر از عبارات آن نمى توان استفاده کرد. ولى آیات متشابهات آیاتى است که در آن واحد از آنها چند معنى مى توان استنباط کرد, و البته براى این که در معانى مشابه, به اشتباه نیفتیم باید آیات محکمه را مقیاس و معیار قرار بدهیم که آیات محکمه ((ام الکتاب)) است.
گفتیم نهضتها و حرکتهاى انسانها هم عینا همین طور است. ممکن است نهضتى تک معنى و تک مقصد باشد و ممکن است به اصطلاح متشابه باشد, یعنى در آن واحد مقصدها و هدفهاى مختلف داشته باشد, گو این که همه آن هدفها بازگشتشان به یک هدف اصلى باشد, یک نهضت مى تواند در آن واحد داراى جنبه ها و ابعاد مختلف بوده باشد.
نهضت امام حسین(ع) یک نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است. علت این که تفاسیر و تعابیر مختلفى در مورد این نهضت شده است, محاذى بودن عناصر دخیل در آن است. ما وقتى که از جنبه بعضى عوامل و عناصر به این نهضت نگاه مى کنیم, مى بینیم صرفا جنبه تمرد و عدم تسلیم در مقابل قدرتهاى جابر و تقاضاهاى ناصحیح قدرت حاکم وقت دارد. از این نظر, این نهضت یک نفى, نه و عدم تسلیم است.))
((عنصر دیگرى که در این نهضت دخالت دارد, عنصر امر به معروف و نهى از منکر است که در کلمات خود حسین بن على(ع) تصریح قاطع به این مطلب شده است و شواهد و دلایل زیادى دارد. یعنى اگر فرضا از او بیعت هم نمى خواستند باز او سکوت نمى کرد.
عنصر دیگر, عنصر اتمام حجت است. در آن روز, جهان اسلام سه مرکز بزرگ و موثر داشت: مدینه که دارالهجره پیغمبر بود, شام که دارالخلافه بود و کوفه که قبلا دارالخلافه امیرالمومنین على(ع) بود, و به علاوه شهر جدیدى بود که به وسیله سربازان مسلمین در زمان عمر بن خطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از این جهت با شام برابرى مى کرد. از مردم کوفه, یعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از این که اطلاع پیدا مى کنند که امام حسین حاضر نشده است با یزید بیعت کند, در حدود هیجده هزار نامه مى رسد. نامه ها را به مرکز مى فرستند, به امام حسین(ع) اعلام مى کنند که شما اگر به کوفه بیایید, ما شما را یارى مى کنیم. این جا امام حسین(ع) بر سر دوراهى تاریخ است, اگر به تقاضاى اینها پاسخ نگوید قطعا در مقابل تاریخ محکوم است و تاریخ آینده قضاوت خواهد کرد که زمینه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسین(ع) از این فرصت نتوانست استفاده کند یا نخواست یا ترسید و از این قبیل حرفها. امام حسین(ع) براى این که اتمام حجتى با مردمى که چنین دستى به سوى او دراز کردند کرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گوید, به تفصیلى که باز شنیده ایم. در این جا این نهضت ماهیت و شکل دیگرى به خود مى گیرد.
یکى دیگر از جنبه هاى این جنبش, جنبه تبلیغى آن است; یعنى این نهضت در عین این که امر به معروف و نهى از منکر است و در عین این که اتمام حجت است[ و در عین این که عدم تمکین در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاکم زمان است], یک تبلیغ و پیام رسانى است, یک معرفى و شناساندن اسلام است.))

پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) ر.ک: علل الشرایع, ج1, ص;200 بحارالانوار, ج44, ص19. 2 ) نهج البلاغه, خطبه3. 3 ) تاریخ طبرى, ج4, ص266. 4 ) همان, ج4, ص;290 ارشاد مفید, ج2, ص69. 5 ) ارشاد مفید, ج2, ص36. 6 ) حیاه الامام الحسین(ع), ج2, ص255. 7 )تاریخ طبرى, ج3, ص;376 احقاق الحق, ج11, ص9ـ6. 8 ) مقتل خوارزمى, ج1, ص;188 مقتل عوالم, ص54. 9 ) ارشاد مفید, ج2, ص81. 10 ) توبه (9) آیات 38 و 39. 11 ) احزاب (33) آیات 15و 16. 12 ) آل عمران(3) آیات156 ـ 158. 13 ) توبه (9) آیه24. 14 ) امالى شیخ صدوق.

تبلیغات