هدایت و معرفت فطری در احادیث
آرشیو
چکیده
متن
هدایت و معرفت فطری، یکی از برجستهترین اصول و معارفی است که در فرهنگ اسلامی مطرح شده است.پایهگذار این اصل مهم معرفتی، قرآن کریم است که در آیات متعدد و بهگونههای مختلف آن را مطرح کرده است.روشنترین آیه در این باره همانا آیه سیام سوره روم است که به«آیه فطرت» شهرت دارد، چنان که میفرماید:
فأقم وجهک للدّین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها...»
پس از آن در احادیث اسلامی که از پیامبر اکرم(ص)و ائمه اهل بیت(ع)روایت شده مورد توجه قرار گرفته است.حدیث نبوی معروف در این باره این است که:
«کلّ مولود یولد علی الفطرة...» (1)
در احادیث ائمه اهل بیت(ع)، نخست با این سخن امام علی(ع)مواجه میشویم که درباره فلسفه رسالت پیامبران الهی فرمود:«لیستأدوهم میثاق فطرته»
آنگاه روایات بسیار دیگری از دیگر امامان معصوم(ع)را مییابیم که درباره فطرت سخن گفتهاند.
طرح مسأله فطرت در قرآن و احادیث اسلامی، نظر متفکران و محققان مسلمان را به خود جلب کرده و در بحثهای دینپژوهانه خود به آن پرداخته و مطالب سودمندی را در این باره مطرح کردهاند.در میان متأخران و معاصران، علامه طباطبائی و استاد مطهری بیش از دیگران به این موضوع پرداختهاند. نقش استادمطهری در ارائه بحثی مستقل درباره فطرت-به ویژه از جنبه معرفتشناسی-بسیار ممتاز است.بخشی از بحثهای آن گرانمایه در کتاب: «فطرت»به طبع رسیده و منتشر شده است که حاوی نکاتی بس سودمند است.
نگارنده تاکنون طی دو مقاله، جنبههایی از این مسأله مهم را بررسی کرده است.آنچه در این نوشتار مورد بحث قرار خواهد گرفت، بررسی فطرت از دیدگاه احادیث اسلامی است.در آغاز لازم است بحث کوتاهی را درباره تعریف فطرت و بیان پارهای از ویژگیهای آن عرضه نماییم.
فطرت چیست؟
فطرت دو کاربرد عام و خاص دارد:کاربرد عام آن، همه موجودات را شامل میشود، ولی کاربرد خاص آن ویژه انسان است.عبارتهای:«فطر السّموات و الارض»و«فاطر السماوات و الارض»و نظایر آن، مربوط به کاربرد عام فطرت، و عبارتهای:«فطر الناس»و«فطرکم»و مانند آن، مربوط به کاربرد خاص فطرت است.البته این دوگونه کاربرد قرآنی فطرت با یکدیگر رابطه منطقی دارند؛یکی، از جنبه رابطه عام و خاص، و دیگری، از جنبه رابطه هست و باید.بدینجهت، حضرتابراهیم(ع) گرایش توحیدی خود را بر پایه فاطریت عام الهی تبیین کرده میفرماید:
«انّی وجهت وجهی للّذی فطر السموات و الارض...»(انعام/79)
من به سوی آنکس گرایش دارم که آفریدگار آسمانها و زمین است.
این گرایش توحیدی همان است که در آیهای دیگر به عنوان فطرت ویژه انسان معرفی شده است:«فطرة اللّه الّتی فطر الناس علیها».
فطرت و ابداع
در ماده فطرت، ابداع و نوآوری نیز ملحوظ و مأخوذ است.ابن اثیر میگوید:«الفطر:الابتداع و الاختراع، و الفطرة الحالة منه کالجلسة و الرّکبة- (2) فطر به معنی نوآوری و نوپردازی است، و فطرت بیانگر حالت و چگونگی آن است، مانند جلسه و رکبه که بیانگر حالت و چگونگی نشستن و سوارشدن است.
نوآوری و ابداع در آفرینش الهی دو جنبه دارد: یکی این که مواد و مصالح اوّلیه خلقت را خداوند خود پدید آورده است، برخلاف انسان و غیرانسان که مواد و مصالح لازم برای مصنوعات خود را از طبیعت میگیرند؛و دیگر این که طرح و الگوی آفرینش خداوند، بیسابقه و بدیع است و او در این جهت از کسی الگو نگرفته است؛در حالی که انسان و مانند آن یا از طبیعت الگو میگیرد، و یا تحتتأثیر الهام و تعلیم خداوند به چنان نقشه و طرحی دست مییازد.
فطرت و قداست
فطرت خاص(فطرت انسانی)با ارزش و قداست همراه است.یعنی آنچه در قلمرو هدایت فطری قرار دارد، از قداست و ارزش برخوردار است.
اصول فطریات انسانی همانهاست که در روانشناسی به عنوان تمایلات عالی انسان معرفی شده، و عبارتند از:1-حس راستی یا کنجکاوی 2-حس زیبایی خواهی 3-حس اخلاقی 4-حس مذهبی (3) .دانش، هنر، اخلاق و مذهب، صبغه ارزشی و قدسی دارند و از معیارهای رشد و کمال انسانی به شمار میروند، مگر آن که کسی از آنها بهره نامشروع و ناپسند ببرد، که در این صورت، قبح و ناپسندی امری عارضی و ثانوی خواهد بود، نه ذاتی و اوّلی.
منشأ این قداست و ارزش را باید در حیات عقلانی انسان جستجو کرد که فصل ممیّز او از دیگر موجودات طبیعی است.و همین ویژگی است که فطرت را از طبیعت و غریزه ممتاز میسازد.
جنس مشترک این سه، هدایت تکوینی و آفرینشی است.قوانین طبیعی(در جمادات و گیاهان)و تمایلات غریزی(در حیوانات)و دریافتها و احساسهای فطری(در انسان)همگی جلوههایی از هدایت تکوینی و آفرینشی آفریدگار حکیماند، و فصل ممیّز آنها به مراتب و درجات وجودی آنها باز میگردد.در یک مرتبه، شعور و ادراک یا نیست و یا ناچیز و اندک است(جمادات و گیاهان)و در مرتبه دیگر، شعور و ادراک غریزی و غیرعقلانی است(حیوانات)و در مرتبهای شعور و ادراک عقلانی است(انسان).
«ما سه لغت داریم که خوب است از یکدیگر تمیز داده شوند:یکی لغت طبیعت است که معمولا در مورد بیجانها به کار برده میشود.البته در مورد جاندارها هم به کار برده میشود، ولی در مورد بیجانها اختصاصا به کار برده میشود.مثلا میگوییم:طبع آب چنین است، یا میگوییم طبیعت اکسیژن چنین است که قابل احتراق است و برای اشیاء به اعتبار خواص گوناگونی که دارند ویژگیهایی ذاتی قائل میشویم، و آن را طبیعت مینامیم...لغت دوم، غریزه است که بیشتر در مورد حیوانات به کار برده میشود و در مورد جماد و نبات به کار نمیرود.هنوز کسی نتوانسته است توضیح دهد که حقیقت غریزه در حیوانات چیست؟ولی میدانیم که حیوانات از ویژگیهای مخصوص درونی برخوردارند که راهنمای زندگی آنهاست؛این ویژگیها، غریزه نامیده میشوند.
غریزه کاری است نیمهآگاهانه، از یک طرف به دلیل این که میل است یک حالت آگاهانه است، یعنی به خود میل آگاهی حضوری دارد، ولی دیگرنسبت به آن آگاهی عالم نیست.
همچو میل کودکان با مادران
سرّمیل خود نداند در دهان
در مورد انسان لغت«فطرت»را به کار میبریم.
فطرت مانند طبیعت و غریزه، یک امر تکوینی است؛یعنی جزء سرشت انسان است، و اکتسابی نیست، و از غریزه آگاهانهتر است.انسان آنچه را که میداند میتواند بداند که میداند؛یعنی انسان یک سلسله فطریات دارد و میداند که چنین فطریاتی دارد.» (4)
شایان ذکر است که انسان در عین برخورداری از ویژگیهای فطری، از ویژگیهای طبیعی و غریزی نیز برخوردار است؛بدینجهت، قوانین طبیعی و خواص غریزی نیز(متناسب با حیات انسانی او)در وی یافت میشود.این مطلب که فطرت از ویژگیهای تکوینی انسان و مربوط به حیات عقلانی او است، از آیات قرآن و روایات اسلامی به روشنی بهدست میآید.در قرآنکریم از دین حنیف به عنوان تمایلی فطری که در سرشت و آفرینش انسان ریشه دارد یاد شده است:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها».
چنان که در حدیث نبوی معروف، براین که آیین توحید مقتضای فطرت انسان است و هر کودکی با چنین فطرتی به دنیا میآید، تأکید شده است:«کلّ مولود یولد علی الفطرة...» (5) فطریات اخلاقی نیز همینگونهاند:چنان که قرآن کریم آنجا که از آفرینش نفس انسانی سخن گفته، یادآور شده است که درک پلیدیها و خوبیها به صورت الهامی الهی در سرشت او نهاده شده است:«و نفس و ما سوّاها، فألهمها فجورها و تقواها»(شمس/7-8)
امام علی(ع)آنجا که درباره فلسفه نبوت و رسالت پیامبران الهی سخن گفته است، از تجدید میثاق فطری و برانگیختن عقول آدمیان به عنوان دو رسالت آنان یاد کرده است:«لیستأدوهم میثاق فطرته...و لیثیروا لهم دفائن العقول». (6)
فطرت و معرفت
هدایت فطری از آن جهت که با ساحت عقلانی و اندیشندگی وجود انسان در ارتباط است، از مقوله معرفت و آگاهی است، این معرفت در مرحله نخست، از قبیل معرفت حضوری و درک شهودی است، و در مرحله بعد، به صورت معرفت حصولی و فکری نمایان میگردد.در مرحله نخست، اختیار و اکتساب راه ندارد و به صورت بالفعل و همگانی است.ولی در مرحله دوم، با اختیار و اکتساب همراه است، و بدینجهت، تحقق بالفعل آن دسته از معرفتهای حصولی که از احکام اولی و بدیهی ذهن بشرند، و داشتن تصور روشن در تحقق آنها کافی است، نیز فراگیر و همگانیاند.یعنی در احکام بدیهی و اوّلی پس از حصول تصور درست، تصدیق آنها برهیچکس پوشیده نیست.این مطلب، از آیه«فألهمها فجورها و تقواها»و نظایر آن، نیز به دست میآید.زیرا مفاد آیه مزبور این است که معرفت زشتی و زیبایی افعال در سرشت انسان قرار داده شده و این از ویژگیهای نفس انسان است که خداوند آفرینش او را اینگونه آراسته است. (7)
در برخی از احادیث که از عترت پیامبراکرم(ص) روایت شده، فطرت به معرفت تفسیر شده است.
چنان که از امام باقر(ع)روایت شده که درباره حدیث نبوی»«کل مولود یولد علی الفطرة»فرموده است: «یعنی علی المعرفة بانّ اللّه عزّوجل خالقه.» (8)
یعنی معرفت به این که خداوند آفریدگار انسان است، در فطرت هر انسانی نهفته است.
آنگاه امام(ع)به آیه«ولئن سألتهم من خلق السموات و الارض لیقولن اللّه» (9) استشهاد نمود.
مفاد این آیه این است که اگر از مشرکان و منکران رسالت پیامبراکرم(ص)سؤال شود که:چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟به آفریدگاری خداوند و این که او آفریدگار جهان است اقرار خواهند کرد.گر چه مقصود اولی و مطابقی آیه یاد شده، اذعان و اقرار به آفریدگاری خداوند است، ولی روشن است که اذعان و اقرار، مستلزم نوعی معرفت و شناخت نسبت به چیزی است که مورد تصدیق و اقرار قرار گرفته است.
مطلب یاد شده(تفسیر فطرت به معرفت)در چند حدیث دیگر نیز وارد شده است، که در برخی از آنها معرفت به صورت مطلق ذکر شده است، و در برخی دیگر، به خالقیت یا ربوبیت اضافه شده است.یعنی معرفت به توحید در خالقیت و ربوبیت، معرفتی است فطری که از درون انسان سرچشمه میگیرد.نمونههایی از این روایات را از نظر خوانندگان محترم میگذرانیم:
1-زراره گوید:از امام باقر(ع)از معنی «حنیفیت»پرسیدم؛فرمود:مقصود همان فطرت است که خداوند انسان را بر اساس آن آفریده است، و آفرینش الهی تبدیلپذیر نیست.آنگاه فرمود:خداوند انسانها را بر معرفت(به توحید) آفریده است. (10)
2-در حدیث دیگر آمده است که زراره درباره آیه:«فطرة اللّه التی فطر الناس علیها»از امام باقر(ع)سؤال کرد؛امام(ع)فرمود:خداوند آنگاه که از آنان بر معرفت خود پیمان گرفت، توحید را در فطرت آنان قرار داد. (11)
3-در حدیثی دیگر امام(ع)در پاسخ همان سؤال فرمود:خداوند آنان را بر معرفت به این که او پروردگار آنهاست، آفریده است، و اگر چنین معرفت فطری وجود نمیداشت، نمیدانستند که چه کسی پروردگار و روزیدهنده آنان است.» (12)
4-در حدیث دیگری زراره از امام صادق(ع)از تفسیر آیه میثاق * سؤال کرد؛امام(ع)فرمود: «معرفت در قلوب آنان ثابت ماند ولی جایگاه میثاق را فراموش کردند، و در روزی دیگر(ظاهرا مقصود روز قیامت است)آن را به یاد خواهند آورد، و اگر چنین معرفت فطری وجود نمیداشت،
کسی نمیدانست که چه کسی خالق و رازق او است. (13)
قلمرو فطرت
عمدهترین قلمرو فطرت در احادیث عترت، توحید است؛ولی در برخی از روایات از معرفت خداوند، اسلام، نبوت و امامت نیز به عنوان امور فطری یاد شده است.روایات مربوط به فطری بودن توحید سهگونهاند:گونه نخست، روایاتی که توحید را بهطور مطلق ذکر کردهاند، و دو دسته دیگر، روایاتیاند که توحید در خالقیت یا ربوبیت در آنها مطرح شده است.اینک نمونههایی از احادیث را در تبیین موارد یاد شده نقل و بررسی خواهیم کرد:
1-معرفت خدا:در روایتی که از امام باقر(ع) در تفسیر حنیفیت نقل شده، امام(ع)آن را به معرفت خداوند تفسیر کرده است(فطر اللّه الخلق علی معرفته.) (14)
2-توحید به صورت مطلق:در چند روایت که در تفسیر آیه فطرت(روم/30)وارد شده، فطرت به توحید تفسیر شده است(فطرهم جمیعا علی التوحید) (15)
3-توحید در خالقیت:از امام باقر(ع)روایت شده که در تبیین حدیث نبوی«کل مولود یولد علی الفطرة»فطرت را به توحید در خالقیت تفسیر کرده و فرموده است:«یعنی علی المعرفة بانّ اللّه عزّوجل خالقه»آنگاه به آیه«ولئن سألتهم من خلق السموات و الارض لیقولن اللّه»استشهاد کرده است. (16)
4-توحید در ربوبیت:در حدیث دیگری از امام باقر(ع)فطرت به توحید در ربوبیت تفسیر شده است(فطرهم علی معرفة انّه ربهم)» (17)
5-اسلام:در برخی از روایات، آیین حنیف که مقتضای فطرت بشراست به اسلام تفسیر شده است. (18)
این تفسیر در مورد آیه صبغه:«صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغه».(بقره/138)نیز در چند روایت وارد شده است (19)P}.در اینجا به ذکر یک نمونه بسنده میشود:
أبان از امام صادق(ع)درباره آیه«صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة»سؤال کرد؛امام(ع) فرمود:مقصود از«صبغه»اسلام است. (20)P}یعنی (*)و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریّتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربّکم قالوا بلی»(اعراف/172) اسلام در این روایات همان معنایی است که از اسلام در آیه:«انّ الدین عند اللّه الاسلام» (21) مقصود است؛یعنی تسلیم بودن در بر خداوند و احکام الهی که پیروی از آیین اسلام کاملترین و آخرین مصداق آن است.بنابراین، اسلام فطری در حقیقت همان توحید فطری است.
6-نبوت و امامت:در برخی از روایات از نبوت و امامت نیز به عنوان معرفتها یا پیمانهای فطری خداوند در بشر یاد شده است.البته آنچه در این روایات آمده است، نبوت پیامبراکرم(ص)و امامت علی(ع)است. (22)P}ولی شاید بتوان گفت:ذکر آن دو، از قبیل ذکر مصادیق کاملتر و عالیتر در باب نبوت و امامت است.بدینجهت، در برخی از روایات، فطرت، به ولایت تفسیر شده است. (23)P}در اینجا به ذکر یک نمونه از این روایات بسنده میکنیم:
شیخ صدوق از امام صادق(ع)روایت کرده است که درباره آیه فطرت فرمود:«التوحید و محمد رسول اللّه، و علی امیر المؤمنین.» (24)
مقصود از فطرت، توحید، رسالت پیامبراکرم(ص) و امامت علی(ع)است.
درک نیازمندی بشر به نبوت و امامت همان اندازه روشن و فطری است که درک نیازمندی جهان به آفریدگاری توانا، دانا و حکیم.چنان که نیل به کمال مطلوب که از تمایلات فطری انسان است، بدون برخورداری از هدایت وحیانی-در کنار هدایت عقلانی-میسور نیست.و این همه، مقتضای فطرت و آفرینش انسان است.بدین جهت، توحید، نبوت و امامت ریشه در فطرت آدمی دارند.
این مطلب که توحید با ولایت ملازمه دارد و بدون باور قلبی به ولایت نبوت و امامت و التزام عملی به آن، نتیجه مطلوب از توحید به دست نخواهد آمد، در احادیث بیشماری که از ائمهاهل بیت(ع)روایت شده، بیان گردیده است.
چنان که در حدیث سلسلة الذهب که امام رضا(ع) برای مردم نیشابور ایراد فرمود، پس از بیان این که ایمان به توحید، حصار امن الهی از عذاب دوزخ است، یادآور شد که شرط آن، اقرار به امامت آن حضرت است. (25)
روایات در این باره که ولایت از مهمترین ارکان اسلام است، بسیار است که نقل آنها در گنجایش این بحث نیست. (26)P}در این باره از امام حسین(ع) روایتی نقل شده است که بسیار روشنگر و گویا است.امام(ع)فلسفه آفرینش انسان را معرفت خداوند دانسته است، که با دست یافتن به چنین معرفتی، انسان جز خدا را پرستش نخواهد کرد.در این هنگام، فردی از او پرسید:معرفت خداوند کدام است؟امام(ع)فرمود:این که مردم در هر عصر و زمانی امامی را که اطاعت از او بر آنان واجب است، بشناسند(معرفة اهل کلّ زمان امامهم الّذی یجب طاعته.) (27)
اگر به انحرافاتی که در طول تاریخ بشر در زمینه توحید و خداپرستی رخ داده است، نظر کنیم درخواهیم یافت که ریشه این انحرافات به انحراف در باب ولایت و رهبری باز میگردد.این حقیقت را در تاریخ اسلام نیز به روشنی میتوان یافت.و از اینجا میتوان به راز تأکید ویژه دین بر مسأله ولایت پیبرد.و این که چرا قرآن کریم امامت را مایه کمال دین میشمارد.(الیوم اکملت لکم دینکم...)و چرا پیشوایان معصوم ولایت را شرط توحید دانستهاند؟
حاصل آن که:هدایت فطری از معرفت خداوند به عنوان موجودی بیمانند که آفریدگار و پروردگار جهان و هم یگانه معبود به حق است آغاز میشود و با ولایت نبوت و امامت تداوم مییابد.
7-ارزشهای اخلاقی:بررسی رابطه فطرت و اخلاق به بحث جداگانهای نیاز دارد، تا جنبههای مختلف آن مورد تحقیق قرار گیرد.در اینجا فقط این نکته را یادآور میشویم که رابطه فطرت و اخلاق قلمرو دیگری از هدایت و معرفت فطری را تشکیل میدهد.اصولا ارزشهای اخلاقی، تبلور و تجلّی توحید در حوزه صفات و ملکات نفسانیاند؛ چنان که کارهای پسندیده، تجلّی و تجسّم توحید در ساحت رفتار و کردارند.از این روی، فطری بودن توحید، فطری بودن ارزشهای اخلاقی و بایستگیهای فعلی را نیز دربر دارد.بدینجهت، پیامبران الهی که رسالت تجدید میثاق فطری بشر را بر دوش داشتهاند هم منادیان توحید در حوزه عقیده بودهاند، و هم دعوتکنندگان به فضایل و ارزشهای اخلاقی.پیامبر گرامی اسلام(ص)که خاتم نبوتها و شریعتهای الهی است، و به آیین فطری دعوت کرده است، یکی از اهداف رسالت خود را به کمال رساندن مکارم اخلاق دانسته است:«بعثت لاتمّم مکارمالاخلاق».
در حدیثی آمده است که در شب معراج، پس از آن که پیامبر اکرم(ص)به بیت المقدس وارد شد و دو رکعت نماز به جای آورد و از مسجد بیرون رفت.جبرئیل با دو ظرف نوشیدنی، که یکی شراب بود و دیگری شیر، نزد پیامبر(ص)آمد.پیامبر، ظرف شیر را برگزید.آنگاه جبرئیل گفت:«اخترت الفطرة» (28)P}چیزی را که مطابق فطرت(یا رمز فطرت)است انتخاب کردی.
هر گاه بعد عقلانی هدایت و معرفت فطری را در نظر آوریم، رابطه فطرت و اخلاق روشنتر خواهد بود؛چرا که عقل به روشنی بر اصول فضایل و رذایل اخلاقی دلالت میکند.از این روی، از امام صادق(ع)روایت شده است که فرمود:«بشر در پرتو عقل خدا را شناخت، و با هدایت عقل (اصول)حسن و قبح افعال را شناخت.» (29)
میثاق فطری، چه وقت و چگونه؟
در این که نوعی میثاق فطری میان خداوند و انسانها برقرار شده است، تردیدی نیست؛زیرا روایات اسلامی در این باره بسیار است، ولی سخن در چگونگی این میثاق و زمان آن است.از برخی روایات چنین استفاده میشود که این میثاق در زمانی قبل از آن که فرزندان آدم از راه تو الد و تناسل پدید آیند، انجام گرفته است.در این روایات، میثاق فطری به عنوان تفسیر آیه«ذر» * بیان شده است.به روایات ذیل توجه کنید:
1-زراره از امام صادق(ع)از معنی آیه:«و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی أنفسهم الست بربکم قالوا بلی» (*)و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذرّیتهم واشهدهم علی انفسهم ألست بربّکم قالوا بلی...(اعراف/172) سؤال کرد؛امام(ع)فرمود:«ثبتت المعرفة فی قلوبهم و نسوا الموقف، و سیذکرونه یوما.ولو لا ذلک، لم یدر أحد من خالقه و لا من رازقه.» (30)P}معرفت در دلهای آنان ثابت است، ولی موقف(مکان و چگونگی)آن را فراموش کردهاند، و روزی آن را به یاد خواهند آورد.اگر چنین پیمانی گرفته نشده بود، کسی نمیدانست خالق و رازق او چه کسی است.
2-رفاعه از امام صادق(ع)از معنی آیه یاد شده(آیه ذر)پرسید؛امام(ع)پاسخ داد:آری خداوند بر همه انسانها حجت دارد، روزی که از آنان پیمان گرفت، همگی را در دست قدرت خود قرار داد.(نعم، للّه الحجّة علی جمیع خلقه أخذهم یوم اخذ المیثاق).راوی حدیث اضافه میکند که امام(ع)هنگام بیان مطلب فوق، دست خود را به هم فشرد(قبض یده). (31)P}این عمل، کنایه از احاطه علم و قدرت خداوند بر بشر است و این که آنان همگی در قبضه ربوبیت او قرار دارند.
3-عبد اللهبن سنان از امام صادق(ع)خواست تا فطرت در آیه«فطرة الله التی فطر الناس علیها» را برای او معنا کند.امام(ع)فرمود:مقصود از فطرت، اسلام است.خداوند آنگاه که از بشر بر توحید پیمان گرفت و فرمود:«الست بربکم» سرشت آنان را بر اسلام نهاد و حال آن که در میان آنان مؤمن و کافر وجود دارد(یا وجود داشت). (32)
4-زراره از امام باقر(ع)تفسیر آیه«فطرة الله التی فطر الناس علیها»را جویا شد.امام(ع) فرمود:«خداوند آنگاه که از آنان بر ربوبیت خود پیمان گرفت، آنان را بر فطرت توحید آفری.زراره پرسید:آیا آنان با خدا سخن گفتند؟(خاطبوه؟) امام(ع)فرمود:آری.سپس افزود:اگر چنین میثاقی در کار نبود، آنان نمیدانستند که چه کسی پروردگار و رازق آنهاست. (33)
5-در حدیث دیگر، زراره از امام باقر(ع) تفسیر آیه ذر(و اذ اخذ ربّک من بنی آدم...)را پرسید.امام(ع)فرمود:«خداوند از فرزندان آدم تا روز قیامت بسان موجوداتی بسیار کوچک(کالذّرّ) از پشت(یا صلیب)او بیرون آورد، و آنان را به صنع و آفرینش خودآگاه ساخت، و اگر چنین واقعهای تحقق نیافته بود، کسی پروردگار خود را نمیشناخت». (34)
تحقیق و بررسی
درباره روایاتی که راجع به عالم ذر و اخذ میثاق از ذریه آدم وارد شده است، و نیز در تفسیر آیهذر (اعراف/172)اقوال بسیاری نقل شده است.
عدهای از مفسران و محدثان، مدلول ظاهری این روایات را برگزیده و گفتهاند:همه فرزندان آدم تا روز قیامت بسان موجوداتی بسیار کوچک در عالمی دیگر خلق شدهاند و خداوند از آنان بر ربوبیت خود اقرار گرفته است؛آنگاه حیات کوتاه آنان پایان یافته است تا بار دیگر از طریق تو الد و تناسل در زمانهای متو الی به دنیا آمده و بر اساس آن اقرار پیشین، خداوند را بشناسند و بدینطریق، حجت بر همگان ثابت گردیده است؛ خواه مؤمن و موحد باشد یا ملحد و کافر.این قول در تفاسیر شیعه و اهلسنت به صورتهای مختلف نقل شده است. (35)
براین نظریه از طرف محققان-اعم از شیعه و اهلسنت-اشکالاتی وارد شده است.این اشکالات دوگونهاند:نخست این که این نظریه با ظاهر آیه ذر هماهنگ نیست؛زیرا:
اولا:در آیه، ذریّه به بنیآدم نسبت داده شده است نه به آدم(و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریتهم).
ثانیا:یکی از اهداف این میثاق این دانسته شده که ملحدان نتوانند شرک پدران خود را بهانه قرار دهند(او تقولوا انّما اشرک اباؤنا من قبل و کنّا ذریّة من بعدهم).بنابراین، پدران کسانی که از آنان بر ربوبیت خداوند پیمان گرفته شده است، مشرک بودهاند، و این مطلب در مورد همه افراد بشر صادق نیست.
ثالثا:یکی دیگر از اهداف میثاق مزبور این است که منکران و ملحدان در قیامت نتوانند غفلت خود را از ربوبیت خداوند در دنیا بهانه قرار دهند(ان تقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین)و این در صورتی است که هیچ یک از ما هیچ گونه اثری از چنین میثاقی را به خاطر ندارد.
در این صورت، غرض از میثاق مزبور برآورده نخواهد شد، و این کار بر خداوند حکیم روا نیست.
اشکال دوم بر نظریه مزبور این است که اصولا چنین قولی معقول به نظر نمیرسد؛زیرا هدف از آنچنان که گفتهاند این بوده است که انسان در دنیا با توجه به میثاق مزبور نسبت به توحید آگاهی داشته باشد، و حجت بر او تمام گردد، در حالی که انسان-چنان که قبل از این اشاره شد- اصولا نسبت به چنین میثاقی هیچ گونه آگاهی ندارد.در این صورت، چگونه میتوان آن را منشأ آگاهی به توحید و ملاک اتمام حجت بر بشر دانست.به عبارت دیگر، ذریّه آدم در عالم ذریا دارای عقل و درک عقلی بودهاند یا نه.
فرض اخیر باطل است؛زیرا خطاب حقیقی و گرفتن اقرار بر ربوبیت خداوند بدون داشتن چنین فهم و درکی معقول نیست.در فرض نخست، فایدهای بر آن مترتب نخواهد بود؛زیرا آنچه معیار و مقیاس چنین اقرار و اذعانی است، همانا عقل و خرد آدمی است، که در همین جهان از آن برخوردار است، و عقل و خرد-پیراسته از وهم و هواهای نفسانی-بر ربوبیت خداوند اذعان و اقرار دارد، خواه در عام دیگر چنین اقراری از او گرفته شده باشد یا نه؟ * (36)
با توجه به اشکالات یاد شده و نظایر آن، عدهای از محققان احادیث مربوط به عالم ذر را به گونههای مختلف تأویل و تفسیر کردهاند.شیخ مفید آن دسته از این احادیث را که بر استشهاد و گفتگوی شفاهی و حقیقی دلالت میکنند، معتبر ندانسته و رد کرده است، ولی احادیث دیگر را معتبر دانسته و یادآور شده است که خداوند همه فرزندان آدم را در برابر دیدگاه او نمایان ساخت و آنها سه دسته بودند:عدهای که بر بالای سر آنان نور و روشنایی بود؛عدهای که بر بالای سرشان ظلمت و تاریکی بود؛و عدهای دیگر که بر بالای سر آنها نور آمیخته با ظلمت قرار داشت.وقتی آدم آنها را دید، از کثرت آنان شگفتزده شد.
خداوند بدینصورت، کثرت ذرّیه او را به وی نشان داد و به او آموخت که سه گروه مزبور بیانگر آن است که فرزندان او در دنیا سه دسته خواهند بود:آنان که جز اطاعت خداوند کاری انجام نمیدهند؛آنان که راه کفر و عصیان را بر میگزینند؛و کسانی که هم اهل طاعت و عبادتند و هم اهل معصیت.دسته اول، اصحاب بهشت خواهند بود؛دسته دوم، اصحاب دوزخ و در مورد دسته سوم نیز خداوند به عدل یا فضل و کرم خود عمل خواهد کرد. (37)
ابن کثیر نیز در تفسیر خود، پس از نقل روایات مربوط به عالم ذر گفته است:«این احادیث بر این مطلب دلالت میکنند که خداوند ذریه آدم را از صلب او بیرون آورده و اهل بهشت را از اهل دوزخ (*)حال اگر ثابت شود که چنین احادیثی واقعا از ائمه اهل بیت(ع)روایت شده است(یعنی صحت به سند این روایات ثابت گردد)چون با ظاهر آیه ذر هماهنگ نیست، باید علم آنها را به اهلش واگذار کرد.(مفاهیم القرآن، ج 1، ص 106) جدا ساخته است.اما شهادت گرفتن از آنان بر ربوبیت خویش، جز در دو روایت-که هر دو موقوفاند-وارد نشده است.بدینجهت، گروهی از علمای سلف و خلف شاهد گرفتن در آیه ذر را بر آفرینش بشر بر فطرت توحید تفسیر کردهاند.» (38)
میثاق فطری و خطاب تکوینی
شیخ مفید، پس از تأویل و توجیه احادیث ذر -چنان که گذشت-به تفسیر آیه شریفه ذر پرداخته و تطبیق آن را بر قول کسانی که میثاق در عالم ذر را از قبیل میثاق کلامی و خطاب لفظی و حقیقی دانستهاند، مردود دانسته و چنین گفته است:«در این آیه، نوعی مجاز به کار رفته است، و معنی آن این است که خداوند از همه فرزندان آدم بر خالقیت و ربوبیت خود اقرار گرفته است؛ بدینصورت که قوه عقل و تفکر را به آنان اعطا کرده، و نشانههای توحید را به آنان ارائه کرده است.و از آنجا که مقتضای تفکر و تعقل در جهان اقرار و اذعان به ربوبیت است، در حقیقت، هیچکس منکر وجود خدا و ربوبیت او نیست، هر چند به زبان خلاف آن را اظهار کند.و جمله: «قالوا بلی»کنایه از همین حقیقت است.از آنجا که عقل و خرد پرده غفلت را کنار میزند، و پیروی از نیاکان مشرک را نیز منطقی نمیداند، عذرخواهی ملحدان در قیامت به این که غافل بودند، یا روش نیاکانشان آنان را از اقرار به ربوبیت خداوند منحرف ساخته است، پذیرفته نخواهد بود.
استفاده از صناعت مجاز و استعاره در قرآن کریم، موارد فراوان دارد؛چنان که در ادبیات عرب (قبل و بعد از اسلام)نیز رایج و شایع است.از آن جمله است آیه«ثم استوی الی السماء و هی دخان.
فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها.قالتا أتینا طائعین»(فصلت/11)زیرا روشن است که خداوند با خطاب لفظی، آسمان و زمین را مخاطب قرار نداده است، و آسمان و زمین نیز با اقرار لفظی به اطاعت از خداوند اقرار نکردهاند، بلکه چنین تعبیری کنایه از قدرت نافذ خداوند در آفرینش آسمان و زمین است.از این قبیل است آیه:«یوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزید» (ق/30)روشن است که خداوند با خطاب لفظی با جهنم سخن نخواهد گفت، و جهنم نیز با پاسخ لفظی، جواب نخواهد داد، بلکه تعبیر یاد شده کنایه از وسعت دوزخ است و این که گنجایش همه اهل عذاب را دارد.» (39)
تفسیر مزبور به شیخ مفید اختصاص ندارد، بلکه قبل و بعد از او نیز طرفداران بسیاری داشته است.به نقل طبرسی، رمانی، ابو مسلم و ابن اخشید از متکلمان معتزله همین قول را برگزیدهاند. (40) چنان که سیدمرتضی در «امالی» (41) و شیخ طوسی در«تبیان» (42) نیز آن را به عنوان یکی از وجوه قابل قبول در تفسیر آیه نقل کردهاند.ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در توضیح کلام امام علی(ع)که تجدید میثاق فطرت را از اهداف پیامبران الهی دانسته است (لیستأدوهم میثاق فطرته)گفته است:
«در تفسیر این جمله به آنچه اهلحدیث در تفسیر آیه«و اذ اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی»گفتهاند نیازی نیست، بلکه مقصود امام(ع)این است که چون معرفت به خداوند و دلایل توحید و عدل الهی در عقول بشر نهفته است، خداوند پیامبران را فرستاده است تا این معرفت عقلی را مورد تأکید قرار دهند، چنان که معنای حدیث«کل مولود یولد علی الفطرة»نیز همین است: (43)
زمخشری در تفسیر کشاف نیز آیه ذر (اعراف/172)را از قبیل تمثیل دانسته و پیمان مذکور در آن را بر همین معنا حمل کرده است. (44)
مؤلفان تفاسیر بیضاوی، المنار و تفسیر مراغی نیز این نظریه را برگزیدهاند. (45) ابن شهر آشوب در کتاب«متشابه القرآن»هم نظریه یاد شده را استوار دانسته، و نظریه منسوب به حشویه از اهل حدیث را رد کرده است. (46)
اشکال
اشکالی که بر این نظریه وارد شده این است که تفسیر میثاق فطری به معرفت بدیهی عقلی با ظاهر آیه ذر هماهنگ نیست؛زیرا کلمه«اذ»و فعلهای«اخذ»، «قال»و«قالوا»بر زمان گذشته دلالت میکنند.در این صورت، مدلول ظاهری آیه این است که گرفتن میثاق عمومی از بشر بر ربوبیت خداوند در زمان گذشته رخ داده است.در حالی که طبق تفسیر یاد شده، این میثاق، امری است تدریجی و در طول تارخ بشر و نسل به نسل تحقق مییابد. (47)
پاسخ
گر چه ظهور آیه-چنان که گفته شد-بر تحقق میثاق میان انسان و خدا بر ربوبیت الهی در زمان گذشته دلالت دارد، ولی این دلالت ظاهری به گونهای نیست که عدول از آن جایز نباشد، بلکه هر گاه دلیل یا قرینهای برخلاف وجود داشته باشد، باید ظاهر را رها کرد و به مفاد آن دلیل یا قرینه ملتزم شد.چنان که مثلا در آیه:
«واذ قال اللّه یا عیسی ءأنت قلت للناس اتخذونی و امّی الهین من دون اللّه؟»(مائده/116) زمان وقوع خطاب الهی با عیسی(ع)روز قیامت است.اگر چه آیه با کلمه«اذ»آغاز شده است که بر زمان گذشته دلالت میکند.این کنایه از قطعی و حتمی بودن وقوع چنین خطابی در قیامت است.
از آنجا که-طبق ادلهای که برخی از آنها پیش از این نقل گردید-تحقق میثاق بر ربوبیت خداوند به گونهای که در برخی از روایات آمده و ظاهرگرایان از اهل حدیث و تفسیر برگزیدهاند، امری نامعقول و خردناپذیر است، ظهور ابتدایی آیه در دلالت بر زمان گذشته، حجیت نخواهد داشت، و این قاعدهای است که در دیگر آیات قرآن و نیز روایات به کار گرفته میشود، و تأویل متشابهات قرآن و حدیث در باب صفات خداوند از روشنترین مصادیق آن است.
شاید وجه به کار بردن لفظ«اذ»و فعلهای ماضی درباره امری که به تدریج تحقق مییابد، این باشد که بر قطعیت و عمومیت آن تأکید نماید، و این که این سنت الهی به هیچوجه تخلفپذیر و اختلافبردار نیست؛تا آنجا که گویا در گذشته تحقق یافت.گواه بر این احتمال، جمله«لاتبدیل لخلق اللّه»در ذیل آیه فطرت است، که مفاد ظاهری آن همان میثاق فطری است که شالوده آفرینش انسان را تشکیل میدهد.
حال اگر آیاتی چون:«افی اللّه شک فاطر السموات و الارض»(ابراهیم/10)و«اللّه نور السموات و الارض»(نور/35)و«ألم أعهد الیکم یا بنیآدم الا تعبدوا الشیطان انّه لکم عدوّ مبین، و ان اعبد ونی هذا صراط مستقیم»(یس/60)و«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (فصلت/53)و نظایر آن را در کنار آیه فطرت (روم/30)و آیه ذر(اعراف/172)-قرار داده و طبق روش تفسیر قرآن به قرآن، همگی را یکجا مورد مطالعه قرار دهیم، درستی احتمال یاد شده آشکارتر خواهد شد.مفاد مجموع این آیات دو چیز است:
1-دلایل و شواهد وجود خداوند در جهان فراوان و آشکار است.
2-آفرینش انسان به گونهای است که با اندکی تأمل و توجه در نظام آفرینش و هستی خویش، بر وجود خداوند و توحید اذعان میکند.مشروط به آن که از اغواگریهای واهمه و وسوسههای نفس امّاره در امان باشد.
گواه دیگر بر این نظریه این است که یکی از اهداف رسالت پیامبران-طبق فرموده امام علی(ع)-تجدید میثاق فطری انسانها با خداوند بوده است(لیستأدوهم میثاق فطرته)و از طرفی در حکایتهای قرآنی از روش پیامبران اثری از یادآوری میثاق فطرت در جهانی دیگر به نام عالم ذر، یافت نمیشود؛بلکه آنچه در احتجاجات آنان دیده میشود، یادآوری نشانههای علم و قدرت الهی در آفرینش انسان و جهان، و بیدار کردن عقل و خرد آنان به شیوههای گوناگون است.قرآن کریم گفتار آنان را خطاب به اقوام و امتهای خویش چنین نقل میکند:
«قال رسلهم افی اللّه شک فاطر السموات و الارض»(ابراهیم/10)
این سخن را آنان در پاسخ اقوام خود میدادند که میگفتند:
«انّا کفرنا بما ارسلتم به و انّا لفی شک ممّا تدعوننا الیه مریب»(ابراهیم/9)
ما به رسالت شما کفر ورزیده و نسبت به آنچه ما را به آن دعوت میکنید، شک و تردید داریم.
بدونشک پیامبران الهی که مأموریت داشتند تا پیمان فطرت را تجدید کنند و یا آن را به بشر یادآوری نمایند، این رسالت را جامه عمل پوشاندهاند.از طرفی، آنان در احتجاج با انسانها بدیهی بودن وجود خداوند و توحید را یادآور شدهاند، و این که خلقت جهان دلیل روشن بر وجود خداوند است، از اینجا بهدست میآید که مقصود از میثاق فطرت مربوط به همین جهان است، و ریشته در نهاد و سرشت انسان و ضمیر و خرد او دارد.
نکته قابل ذکر دیگر در این باره این است که امام علی(ع)پس از جمله:«لیستأدوهم میثاق فطرته»که بیانگر رسالت پیامبران در بازستاندن پیمان فطرت از انسانها است، رسالتهای دیگری را نیز برای آنان برشمرده است که عبارتند از:
1-یادآوری نعمتهای خداوند که بشر فراموش کرده است(و یذکّروهم منسیّ نعمته)
2-احتجاج با افراد از طریق تبلیغ پیامهای الهی(و یحتجّوا علیهم بالتبلیغ)
3-برانگیختن گنجینههای خرد آنان(و لیثیروا لهم دفائن العقول)
4-نشان دادن و بیان نشانههای قدرت خداوند از آسمان برافراشته و زمین گسترده و مانند آن: (ویروهم آیات المقدرة من سقف فوقهم مرفوع، و مهاد تحتهم موضوع...» (48)
آنچه از ظاهر این جملات بهدست میآید این است که همگی بیانگر روش پیامبران الهی در تجدید میثاق فطرت میان انسان و خداوند است.
آیا معرفت فطری اکتسابی است؟
از مطالب قبل این نکته به دست آمد که معرفت فطری به خداوند عمومیت داشته و مؤمن و کافر از آن برخوردارند.بدینجهت، حجّت خداوند بر همگان تمام است و در این باره عذر جهالت و غفلت از کسی پذیرفته نیست.این مطلب در گرو دو چیز است:یکی این که معرفت فطری فعلیت داشته باشد، و دیگری این که امری موهبتی و آفرینشی باشد؛به گونهای که عنصر اختیار و اکتساب در آن نقشی نداشته باشد.زیرا اگر معرفتی وابسته به عقل و اندیشهورزی باشد، اراده و اختیار انسان در به کارگیری عقل و اندیشه دخالت خواهد داشت، و در این صورت، حصول معرفت مشروط و تخلّفپذیر خواهد بود، نه منجّز و تخلّفناپذیر.بدیهی است مشروط و تخلفپذیر بودن معرفت، با عمومیت و حتمیت آن منافات دارد.از طرفی، تقریر و تفسیر معرفت فطری-به شرحی که گذشت-وابسته به عقل و اندیشه انسان است؛یعنی اگر انسان از گوهر عقل و اندیشه خود به صورت درست استفاده کند، در وجود خداوند و کمالات ذاتی او تردیدی نخواهد کرد، ولی هر گاه از عقل و اندیشه خود بهره نبرد، معرفت فطری تحقق نخواهد یافت و در نتیجه، عمومیت و فعلیت آن، خدشهپذیر خواهد شد.
راه حل این مشکل این است که نکاتی را مورد توجه و تأمل قرار دهیم:
1-معرفت فطری مخصوص انسان است، و از سنخ هدایت غریزی یا طبیعی که در حیوانات و موجودات طبیعی یافت میشود، و یا معرفت حضوری و شهودی مخصوص عقول و فرشتگان (مجردات تامّه)نیست.بنابراین، نباید معرفت فطری را با هیچیک از اقسام یاد شده مقایسه نمود.
2-معرفت فطری مبنای احتجاج خداوند بر مکلّفان است، و برخورداری از درک عقلی، پیششرط تکلیف است.بنابراین، در مورد کودکان و افرادی که از درک عقلی بیبهرهاند، معرفت فطری فعلیت ندارد، هر چند قابلیت آن در آنان موجود است.
3-عقل و فطرت بسان آیینهای است که سیمای حقیقت در آن نمایان میگردد.ولی البته اگر غبار غفلت و حجابهای وهم و خیال و شهوت آن را فرا گیرد، سیمای حق را نمیتوان در آن یافت.بدینجهت، باید با تذکر و تنبّه، موانع مزبور را برطرف ساخت؛و فلسفه ارسال پیامران در باب توحید همین بوده است.
4-از آنجا که زدودن این غبارها و دریدن آن حجابها در توان و اختیار همگان است.بنابراین، معرفت فطری نسبت به مکلّفان عمومیت دارد.
5-شکی نیست که معرفت خداوند یکی از مهمترین تکالیف الهی بر بشر است، و تکلیف آنگاه معنا دارد که در اختیار انسان و اکتسابی او باشد.
چیزی که وجود یا عدم آن از قلمرو قدرت و اختیار انسان بیرون است، قابل تکلیف نخواهد بود.
6-حدوث معرفت به عنوان پدیدهای از پدیدههای هستی جز به اراده و مشیت خداوند و ایجاد و احداث او تحقق نخواهد یافت، ولی توجه و تفکر انسان از اسباب و علل زمینهساز تحقق آن است.براین اساس، اگر مقدمات و اسباب زمینهساز معرفت را در نظر آوریم، باید بگوییم: معرفت امری است اکتسابی و در حوزه قدرت و اختیار انسان قرار دارد، و اگر افاضه و ایجاد آن را از جانب خداوند در نظر آوریم، باید بگوییم:معرفت امری است افاضی و غیراکتسابی، و خارج از حوزه قدرت و اختیار انسان است.
از این بیان، وجه جمع میان دو دسته آیات و روایات در باب هدایت و معرفت روشن میشود: دسته اول آیات و روایاتی که بر اکتسابی و اختیاری بودن هدایت و معرفت در انسان دلالت میکنند و او را بر تحصیل آن تشویق و توصیه مینمایند؛مانند آیات و روایات ذیل:
1-«قل انظروا ماذا فی السموات و الارض» (یونس/101)
2-«و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسهم افلا یبصرون»(ذاریات/20)
3-«انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب»(آل عمران/19)
4-«افلا ینظرون الی الابل، کیف خلقت، و الی السماء کیف رفعت، و الی الجبال کیف نصبت، و الی الارض کیف سطحت»(غاشیه/17/20)
5-«و اللّه اخرجکم من بطون امهاتکم، لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلّکم تشکرون»(نحل/78)
6-«انّ شرّ الدواب عند اللّه الصمّ البکم الذین لا یعقلون»(انفال/22)
7-«من عرف نفسه عرف ربه.» (49)
8-«معرفة اللّه تعالی اعلی المعارف.» (50)
9-«لم یطلع اللّه سبحانه العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته.» (51)
10-«انّ افضل الفرائض و اوجبها علیالانسان معرفة الرب و الاقرار له بالعبودیّة.» (52)
دسته دوم، آیات و روایاتی است که هدایت و معرفت را فعل ویژه خداوند دانسته و بر نفی تأثیر انسان در حصول هدایت و معرفت دلالت میکنند.
نمونههای ذیل از این قبیلاند:
1-«انا هدیناه السبیل امّا شاکرا و اما کفورا» (انسان/3)
2-«انّک لاتهدی من احببت و لکن اللّه یهدی من یشاء»(قصص/56)
3-محمد بن حکیم از امام صادق(ع)پرسید: معرفت فعل چه کسی است؟امام(ع)پاسخ داد: معرفت فعل خداوند است، (فعل انسانها نیست) (53)
4-عبد الاعلی از امام صادق(ع)پرسید:آیا در وجود انسانها ابزارهایی که با آنها معرفت را به دست آورند قرار داده شده است؟امام پاسخ داد: خیر، پرسید:آیا آنان به تحصیل معرفت مکلّف شدهاند؟فرمود:نه، بیان حقیقت، فعل خداوند است.خداوند کسی را به آنچه در توانش نیست تکلیف نمیکند.خداوند انسان را جز به آنچه توان انجامش را به او داده تکلیف نمیکند. (54)
مفاد اینگونه آیات و روایات این است که حصول هدایت و معرفت فعل ویژه خداوند است.
همانگونه که ایجاد هر پدیدهای چنین است، اما این که سعی و تلاش انسان در فراهم کردن مقدمات و اسباب پیدایش معرفت، نقش و تأثیری ندارد، و او مکلّف به چنین کاری نیست، هرگز از آیات و روایات یاد شده به دست نمیآید.اصولا هدایت و معرفت مذکور در آیات و روایات مزبور، مطلق هدایت و معرفت است و همه معارف و احکام الهی را شامل میشود، و به معرفة اللّه اختصاص ندارد.روشن است که فراگرفتن احکام دینی یکی از فرائض الهی است؛بدینجهت است که کسانی که در فرا گرفتن احکام دینی کوتاهی کرده و با جهل خویش از عمل کردن به احکام الهی عذرخواهی میکنند، عذرشان پذیرفته نیست.
در مکتب اهل بیت(ع)عقل به عنوان حجّت درونی خداوند معرفی شده است (55) چنان که پیامبران و امامان حجّتهای ظاهری خداوندند.
حال چگونه معقول است که عقل حجّت خداوند بر بشر باشد، ولی هیچ گونه نفشی در کسب معرفت به معارف و احکام الهی نداشته باشد؟قرآن کریم نیز تأکید کرده است که انسان به هنگام تولد هیچ معرفتی ندارد و گوش، چشم و عقل وسایل کسب معرفت اویند:
«و اللّه اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة» (نحل/78)
در حدیثی که از امام صادق(ع)روایت شده آمده است:«ان اللّه احتج علی الناس بما آتاهم و ما عرّفهم» (56)
خداوند با دو چیز حجت را بر انسان تمام کرده (و با آنها احتجاج خواهد کرد):یکی آنچه در اختیار آنها گذاشته است، و دیگری، آگاه ساختن آنان.
مقصود از«ما آتاهم»، اسباب و راههای معرفت است، که بر حجتهای باطنی و ظاهری خداوند منطبق میگردد.انسان مکلّف است که این اسباب را به کار بندد و راههای وصول به شناخت حق را بپیماید.البته افاضه و اعطای معرفت جز از جانب خداوند نیست. (57) صدر المتألهین در شرح حدیث محمد بن حکیم گفته است:
«معرفت، نوری عقلی است که از جانب خداوند -به طور مستقیم یا به واسطه فرشتهای مقرّب-بر قلب عارف افاضه میشود، و انسان در افاضه آن نقشی(نقش فاعلی)ندارد، خواه معلّم باشد یا متعلم.زیرا آنچه در اختیار متعلم است چیزی جز حرکتهای نفسانی و انفعالات و انتقالات ذهنی یا کارهایی بدنی از قبیل ریاضتها و تهذیب و تصفیه درون نیست، و آنچه از معلّم بشری صادر میشود عبارت است از القاء یک سلسله الفاظ و عبارات، و این امور قابلیت و استعداد او را جهت افاضه صورتهای علمی از جانب افاضهکننده علم و حیات فراهم میسازد.بنابراین، آنچه در باب معرفت به انسان باز میگردد، زمینهسازی و فراهم ساختن قابلیت و استعداد است، نه افاضه و ایجاد.» (58)
گواه دیگر بر مطلب یاد شده این است که در برخی روایات از جحود و انکار در مقابل معرفت و اقرار نیز به عنوان صنع و فعل مخصوص خداوند یاد شده است.(و الجحود صنع اللّه فی القلب، مخلوق)و در عین این که تأثیر انسان در صنع و پیدایش معرفت و جحود انکار شده است، اختیار و اکتساب برای آنان اثبات شده است:«و لهم فیهما الاختیار من الاکتساب.» (59)
آیا معرفت فطری همان معرفت قلبی است؟
در احادیث اسلامی-گذشته از فطرت و معرفت فطری-از معرفت یا رؤیت قلبی هم سخن به میان آمده است.در حدیث معروفی که از امام علی(ع) روایت شده فرمودهاند:
«لاتدرکه العیون بمشاهده العیان، و لکن تدرکه القلوب بحقیقة الایمان.» (60)
در روایات اهل بیت(ع)در عین این که رؤیتبصری خداوند ابطال شده است، بر رؤیت قلبی او، هم در دنیا و هم در آخرت، تأکید گردیده است. (61)
از مطالعه این روایات به دست میآید که معرفت قلبی دارای ویژگیهای ذیل است:
1-معرفتی است حضوری و شهودی، و از قبیل معرفت فکری و حصولی نیست.
2-ایمان از شرایط لازم آن است، گر چه شرایط کافی آن نیست.
3-مخصوص به آن دسته از مؤمنان است که قلب خویش را از آلودگیها و تاریکیهای رذایل اخلاقی پاک کردهاند.
4-گناه از موانع و حجابهای حصول چنین معرفتی است.
ویژگیهای یاد شده از روایت قبل و نظایر آن به روشنی بهدست میآید.زیرا رؤیت قلبی از ثمرات ایمان راستین به شمار آمده است.و ایمان راستین انسان را از آلودگی به گناه و رذایل اخلاقی باز میدارد.چنان که در روایات آمده است:«لایزنی الزانی و هو مؤمن.لایسرق السارق و هو مؤمن» (62)
مؤمن با داشتن ایمان دست به زنا و دزدی نمیزند.فردی از امام رضا(ع)پرسید:چرا میان انسان و خداوند پرده احتجاب وجود دارد؟ امام(ع)فرمود:علت آن کثرت گناهان آنهاست(ان الاحتجاب عن الخلق لکثرة ذنوبهم.» (63)
بدینجهت، ارباب معرفت قلبی هیچگاه خدا را فراموش نمیکنند، و به جای آن که اشیاء را دلیل و شاهد بر وجود خداوند بشمارند، خدا را شاهد و دلیل بر اشیاء میدانند، چنان که امام حسین(ع) در دعای عرفه به خداوند عرضه میدارد:
«متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدلّ علیک... کیف تخفی و أنت الظاهر».
چه وقت پنهان بودهای تا به دلیلی نیاز داشته باشی که بر وجود تو دلالت کند، و چگونه پنهان باشی، در حالی که تو آشکار و نمایانی؟.
صاحبان چنین معرفتی از عارفان راستین به خداوندند، و ویژگی آنان چنان است که امام عارفان بیان کرده و فرموده است:
«العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن کلّ ما یبعدها و یوبقها» (64)
عارف کسی است که نفس خویش را بشناسد، و آن را(از قید و بند شهوات)آزاد نماید و از هر آنچه او را(از خداوند)دور میکند پاکیزه سازد.
2عقل و قلب دو مرکز هدایت فطری
از احادیث مربوط به هدایت و معرفت فطری بهدست میآید که این هدایت و معرفت عمومیت دارد و بدینجهت حجت الهی در باب توحید و شرک بر همگان تمام است، خواه مؤمن باشد یا کافر، پارسا و عادل باشند، یا گنهکار و فاسق.
هدایت و معرفت فطری در وجود انسان دو مرکز و کانون دارد:کی قلب(دل و روان)است و دیگری عقل و خرد.در احادیثی که پیش از این یادآور شدیم، رابطه آن با کانون عقل و خرد بیان شد.این بعد از فطرت هم در احادیث بیشتر مطرح شده است و هم در اقوال مفسران و متکلمان-چنان که اکثر آنان آیات و روایات فطرت را بر همین معنی حمل کردهاند.تفاوت این جنبه از معرفت و هدایت فطری با معرفت و هدایت قلبی روشن است.
لیکن از برخی روایات بهدست میآید که معرفت و هدایت فطری مرکز و خاستگاه دیگری نیز دارد و آن قلب و روان انسان است.یعنی هدایت فطری از آن که از مقوله معرفت عقلانی باشد، از مقوله احساس و شهود درونی و قلبی است.این مطلب در حدیثی که از امام صادق(ع)در زمینه هدایت فردی که از او خواست تا راه روشن خداشناسی را به او بنمایاند، روایت شده است، به روشنی یافت میشود.در آن روایت آمده است که امام(ع)از فرد پرسشگر سؤال کرد: آیا هرگز سوار کشتی شدهای، و اتفاق افتاده است که کشتی شما آسیب دیده و راههای ظاهری نجات را بر خود مسدود ببینی؟آن مرد گفت:آری.
امام(ع)فرمود:آیا در آن شرایط در قلب خود این احساس را داشتی که موجودی هست که اگر بخواهد میتواند تو را نجات دهد؟گفت آری، امام(ع)فرمود:آن موجود همان خداوند توانایی است که بر نجات و یاری انسان در شرایطی که هیچ راه نجات و فریادرسی وجود ندارد، تواناست. (65)
براین اساس، خاستگاه و جایگاه هدایت فطری و معرفت قلبی واحد است، و هر دو، نوعی معرفت احساسی و شهودیاند؛با این تفاوت که معرفت قلبی ویژه پارسایان و عارفان است، ولی هدایت و معرفت فطری در همه افراد وجود دارد، گر چه در شرایط ویژهای بروز و ظهور مینماید.
یادداشتها
(1)-صحیح مسلم، ج 3؛کتاب القدر، باب 6؛امالی سید مرتضی، ج 4، ص 2.
(2)-النهایة، ابن الاثیر، ج 3، ص 457.
(3)-حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، تانهگی دوکه نه تن، ترجمه مهندس بیانی، ص 31-32.
(4)-فطرت، استاد مرتضی مطهری، صص 33-29، (نقل به تلخیص).
(5)-الکافی، الکلینی، ج 2، ص 10؛الامالی، السید المرتضی، ج 4، ص 2.
(6)-نهج البلاغه، خطبه اول.
(7)-المیزان، علامه طباطبائی، ج 30، ص 298.
(8)-الکافی، ج 2، ص 10؛ التوحید، الصدوق، ص 330.
(9، 10، 11، 12)-بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 3، صص 279 -278.
(13)-بحارالانوار، ج 4، ص 280.
(14، 15، 16، 17، 18)-بحارالانوار، ج 3، صص 279-278-277.
(19)-بحارالانوار، ج 3، صص 279-281.
(20)-معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 188.
(21 و 22)-بحارالانوار، ج 3، صص 278-281-277.
(23)-بحارالانوار، ج 3، باب 11.
(24)-التوحید، ص 329.
(25)-همان، ص 25.
(26)-ر.ک:کافی، ج 1، کتاب الحجة.
(27)-بلاغة الحسین(ع)، ص 47، به نقل از علل الشرایع.
(28)-صحیح مسلم، ج 1، ص 145.
(29)-اصول کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، حدیث 35.
(30 و 31)-بحارالانوار، ج 3، ص 280.
(32، 33 و 34)-توحید، صص 329-330.
(35)-ر.ک:تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 248-245؛مجمع البیان، ج 4-3، ص 497؛ التفسیر الکبیر، ج 15، ص 16؛ المیزان، ج 8، صص 315-314.
(36)-المیزان، ج 8، ص 317-316
(37)-مصنفات الشیخ المفید، ج 7، ص 46-44، المسائل السرویّة.
(38)-تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 249.
(39)-مصنفات الشیخ المفید، ج 7، صص 50-47.
(40)-مجمع البیان، ج 4-3، ص 498.
(41)-الامالی، ج 1، ص 23.
(42)-التبیان، ج 5، ص 27.
(43)-شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 37.
(44)-الکشاف، ج 2، ص 176.
(45)-تفسیر البیضاوی، ج 2، ص 123؛تفسیر المنار، ج 9، ص 387؛تفسیر المراغی، ج 9، ص 103.
(46)-متشابه القرآن و مختلفه، ج 1، ص 8.
(47)-المیزان، ج 8، ص 318؛مفاهیم القرآن، ج 1، ص 90.
(48)-نهج البلاغه، خطبه اول.
(49)-غرر الحکم و درر الکلم، ص 232.
(50)-همان، ص 81.
(51)-همان و نهج البلاغه، خطبه 49.
(52)-بحارالانوار، ج 4، ص 55.
(53)-اصول کافی، ج 1، ص 124.
(54)-همان، ص 125.
(55)-همان، ج 1، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12.
(56)-همان، ج 1، ص 124.
(57)-ر.ک:الوافی، فیض کاشانی، ج 1، ص 551.
(58)-شرح اصول کافی، ص 423.
(59)-توحید صدوق، ص 227.
(60)-نهج البلاغه، خطبه 179؛توحید صدوق، باب 43، حدیث 1 و 2، ص 308.
(61)-ر.ک:بحارالانوار، ج 4، مبحث رؤیت.
(62)-اصول کافی، ج 2، باب الکبایر، حدیث 21.
(63)-توحید صدوق، باب 36، ص 252.
(64)-غرر الحکم و درر الکلم، ص 239.
(65)-توحید صدوق، ص 231.