آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اشاره
وهابیگری تأثیری بس شگرف بر روشنفکران عرب داشته؛چندان که شخصی چون محمد عابد الجابری که«نقد العقل العربی»را نگاشته و چندی پیش جایزه دانشوری ابن خلدون را به چنگ آورد؛جنبش وهابیگری را با رنسانس اروپا قیاس کرده بود!شاید هیچ روشنفکری در دنیای عرب پیدا نشود که به نوعی از این جریان تأثیر نپذیرفته باشد.خواننده تیزبین در این مصاحبه هم تأثیر وهابیگری را به وضوح در خواهد یافت.تلاش گردید تا عین سخنان گوینده بیاید تا هم اصالت مصاحبه محفوظ بماند و هم انگیزه‏ای برای بازاندیشی در این حیطه فراهم آید.چنان که در شماره پیشین یاد شد، این مصاحبه در دفتر کیهان اندیشه صورت گرفت و آقایان محمدجواد صاحبی، عبد الجبار رفاعی و نگارنده-آرش مردانی‏پور-در آن شرکت داشتند.در این گیرودار سخنانی ناگفته ماند و از بیم ناتمام ماندن مصاحبه در اثنای آن مطرح نگردید که برای ستردن ابهام از برخی گفته‏ها در پانوشت درج کردیم.امید که این دیدار بتواند پرتوی برگوشه‏هایی تازه از چگونگی تفکر در جهان عرب بیفکند و من الله التوفیق.
مردانی:حضرت استاد، گفته شده که در دنیای عرب گروه‏هایی از اندیشه‏های دکتر شریعتی طرفداری می‏کنند.این سخن تا چه حد درست است؟
حنفی:با برادرمان دکتر ابراهیم شتا-که خدایش رحمت کناد-پروژه ترجمه مجموعه آثار علی شریعتی را در دست اقدام داشتیم.یکی از آثارش که«روشنفکر و مسئولیت او در جامعه» است در مجله«الیسار الاسلامی-چپ دست» نشر کردیم و تنها پژوهشی است که ما در مصر به چاپ سپردیم.خود او«بناء الذات الثوریة: خوسازی انقلابی»را ترجمه کرد و همین‏طور «هکذا تکلم شریعتی-چنین گفت شریعتی»...
رفاعی:«هکذا تکلم شریعتی»از فاضل رسول است...
حنفی:و یک کتاب هم درباره شریعتی تألیف‏ کرد.برادر حامد الگار از کالیفرنیا«جامعه‏شناسی اسلام»و«اسلام و مارکسیزم»را ترجمه و سپس از ادامه کار عذر خواست، چون کسی نبود که یاریش کند.به نظر من-چنان که برادران مسلمان سوری مجموعه آثار ابو الاعلی مودودی را به عربی چاپ کردند و ما از طریق آنان وی را شناختیم-امروزه یکی از مسئولیت‏های برادران ما در قم و تهران نشر چاپ عربی مجموعه آثار دکتر علی شریعتی است.چون کار مطلوب همین است.این است اسلام تجددخواه، اسلام با درهای باز.
خاصه مسئولیت برادران عراقی ماست.چون عرب‏اند و عربیت را می‏دانند و فارسی را هم می‏دانند و دو فرهنگ را می‏شناسند.اینان می‏توانند پلی باشند که از خلال آن مواریث امامان و مجتهدان را بشناسیم.
مردانی:استاد از شما نقل شده که با نگارش «الاسس المنطقیة للاستقراء»مرحله صدور اندیشه به غرب آغاز گرفت.آیا کتاب«الاسس المنطقیة...» می‏تواند چیزی بیش از تعدیلی در مشرب «اثبات‏گرایی منطقی»باشد؟
حنفی:نه.در غرب یک جریان منطقی هست که تلاش می‏کند...مثلا ادوارد شلیه کتابی دارد به نام«الاسس المنطقیة للاستقراء».وی فیلسوفی بود فرانسوی در قرن گذشته.
رفاعی:در قرن نوزدهم!
حنفی:در قرن نوزدهم.کتاب کوچک است و به زبان فرانسه.اولین کتابی است که منطق اثبات‏گرایی تجربی غرب که هرگونه مبانی منطقی عقلی در منطق استقرایی را نفی می‏کند، مورد هجوم قرار داده است.من خبر ندارم که شهید محمدباقر صدر کتاب را دیده است یا نه.
رفاعی:نه، ندیده.
حنفی:این کتاب به انگلیسی ترجمه نشده وچاپی که من دارم به زبان فرانسه است، ولی ممکن است چند تمدن بر خود موضوع اتفاق‏نظر داشته باشند.چون شهید صدر خواست نشان دهد استقرایی که غرب بدان می‏بالد، به اعتبار این که پایه علم و پیشرفت علمی است؛بر مسلماتی قرار گرفته که پایه‏های منطقی-عقلی را نفی می‏کند.و سرانجام استقرا در اصل آمارگیری محض است ولی این آمارگیری نیازمند مبناست.همان چیزی که شاطبی در موافقات گفته است.وی گفته: اجتهاد تحقیق مناط و تنقیح مراد و تخریج مناط است.شاطبی این را استقرای معنوی نام کرده بود.
برای مثال، اگر بخواهیم علت حرام بودن خمر را بیابیم، نمونه‏هایی را محک می‏زنیم.وقتی که دریافتیم علت حکم، مستی است و زوال عقل؛ دیگر انگیزه‏ای برای ادامه استقرا نمی‏ماند...
استقرا در قوانین طبیعی بر اصل عام بودن و شمول استوار است.پس به مجرد این که آمارگیری‏ معنادار شد، ادامه کار بی‏ثمر است.شاطبی این را استقرای معنوی نام نهاده است.به معنای این که استقرا مبنای عقلی دارد و از این‏رو است که با معنادار شدن آمارگیری توقف می‏کنیم.این همان چیزی است که محمدباقر صدر گفت.
مردانی:ولی شیوه چاره‏جویی مشکل استقرا فرق می‏کند.
حنفی:در شیوه برهان، هر فیلسوف با فیلسوف دیگر تفاوت دارد و لکن مقصد یکی است.
خود استقرا به تنهایی بسنده نمی‏کند و باید مبانی دیگری برای آن جست.چنان که استنباط به تنهایی کفایت نمی‏کند و به برخی انواع استقراء نیاز دارد.از همین‏رو، مسلمانان و از جمله ابن تیمیه منطق ارسطویی را نقد کردند چون مبتنی بر استنباط است.شرط استقرار آن است که صغری و نتیجه در کبری مستغرق باشد و سرانجام نتیجه نمی‏دهد و فایده‏ای در برندارد.
بدین سبب، قیاس اسلامی بین استنباط و استقرا گرد آورد.حکم را از طریق قواعد زبان و مبحث الفاظ از اصل، استنباط کرد؛مثل استنباط این که علت حرمت خمر مستی‏آور بودن آن است.
ولی علت در فرع را چگونه دریابیم؟مثل این که پارسی‏کولا مستنی‏آور هست یا نه؟از طریق استنباط نمی‏توان علت را در فرع دریافت.چون پارسی‏کولا در قرآن نیامده از آن جهت که فرع است نه اصل.با این وجود، علت تحریم و تحلیل را می‏جوییم.ناچار باید آزمایش کرد؛اگر مستی‏آور بود، حکم را به فرع تعدیه می‏کنیم و اگر نبود، نمی‏توان تعدیه کرد؛چون در علت اشتراک نیست.
این چیزی است که شهید محمدباقر صدر گفته و قرآن نیز بدان ارشاد کرده.در قرآن آمده:
«أحصاه اللّه و نسوه-خداوند اعمالشان را شمار کرد و خود فراموش کردند.»(6/58)
یعنی آمارگیری تنها، استقرای تنها، بسنده نیست.و نیز آمده:
«و ان تعدّوا نعمة الله لا تحصوها...-اگر بخواهید نعمت پروردگار را شماره کنید، احصای آن را نتوانید»(34/14)
یعنی انسان هر چند که برشمارد ممکن است فراموش کند.از اینجاست که استقرا باید مبنایی جز تجربه داشته باشد.
مردانی:استاد، پس از نقدهایی که از نحله تحصلی شده-چون نقد کارل پوپر در فلسفه عقل‏گرای ناقدانه خود-آیا در جهان عرب کسی مانده که طرفدار این نحله باشد؟
حنفی:تا وقتی که فرهنگ عربی-اسلامی در این وضع به سر برد، یعنی برای این عصر معنادار نباشد، مردم به منبع دیگری که همان غرب است روخواهند کرد.امروزه عیب ما این است که علم را نمی‏شناسیم!با شیوه علمی تجربی آشنا نیستیم! شیوه تحلیلی را در نیافته‏ایم!کاربرد زبان را نمی‏دانیم!در به کار گرفتن منطق سررشته نداریم.
از اثبات‏گرایی منطقی چیزی را می‏گیرد که گمان دارد با آن می‏تواند کاستی‏های ما را تکمیل کند!چون با اصول آشنایی ندارد.اگر اصول فقه را می‏دانست، در می‏یافت که مباحث و شیوه‏های اصولی چه در مباحث الفاظ و چه در مباحث علل، در به کارگیری درست عقل کمک خواهد کرد.ولی اصول فقه را نمی‏شناسد اما از اگوست کنت، حلقه وین، آیر، کارناب، پوپر، دیلی ویتگنشتاین و کسان دیگر، شناخت دارد.کسی که نداند مواریث او یکی از منابع معرفت است و تصور دارد حقوق بشر همگانی است و محتاج کسانی هستیم که از آزادی‏هامان دفاع کند، باید هم به لیبرالیزم و اگزیستانسیالیزم رو آورد؛چون وقوف ندارد که مواریث کهن ما بر آزادی و احترام به نظر دیگران‏ استوار است.لا اله الا الله تنها زیرلب ترنم کردن نیست.لا اله الا الله یعنی من همه اله‏های جعلی را، اله‏جاه، سلطان، قدرت، ثروت، مال و شهوت را نفی می‏کنم تا وجدانم رهایی یابد.این چیزی است که سیدقطب در آستانه کتاب«عدالت اجتماعی در اسلام»آورده.مباحث توحید دارای سه پایه است:
نخست-آزادی وجدان انسانی؛ دوم-مساوات تام بشری؛ سوم-تکامل اجتماعی در صورت وجود تفاوت بین توانگران و تهیدستان.
کسی که به مواریثش جهل دارد، به سوی لیبرالیزم می‏رود و کسی که در توزیع درآمد حریص و سخت‏گیر است، به مارکسیزم و سوسیالیزم اقبال می‏کند.و سرانجام غرب وسیله‏ای کارآمد خواهد بود برای کسی که به مواریث خود بدگمان است و نمی‏خواهد حوصله کند و در مواریث کهن به حفاری بپردازد تا شاید پاسخ سؤالی را بیابد که خواب از چشم او در ربوده است.
مردانی:پس از مرگ سارتر، نقش اگزیستانسیالیزم در حوزه رهیافت‏های فکری و فلسفی-اگر نگوییم رنگ باخته، دست کم می‏توان گفت-به شدت کم‏رنگ شده است.وضع اگزیستانسیالیزم در جهان عرب را چگونه می‏بینید؟
حنفی:اگزیستانسیالیزم پس از جنگ دوم جهانی به جهان عرب آمد.برهان بدوی و پس از او زکریا ابراهیم و سپس انیس منصور و... اگزیستانسیالیزم به روایت غرب را تبلیغ کردند؛ چون می‏خواستند به آزادی انسانی و وجود انسانی به منزله یک پروژه و به فردگرایی در فرهنگ امروزین که با ریشه‏های این مشرب در مواریث کهن بیگانه است، افتخار کنند؛شاید هم برای شهرت.چون در دهه‏های چهل و پنجاه-میلادی- دم زدن از اگزیستانسیالیزم مایه شهرت بود.شاید هم برای مال‏اندوزی و کسب و کار؛زیرا در آن زمان کتاب‏هایی که درباره اگزیستانسیالیزم بود، به سرعت به فروش می‏رفت.غافل از این که اگر اگزیستانسیالیزم بر کنش‏پذیری و تناقض در وجود انسانی استوار است، باید به ایوب پیامبر و صبر او و کنش پذیریهایش نظر افکند و به یعقوب آنگاه که از شدت اندوه چشمش بی‏سو شد و پس از دریدن پیراهن، بینایی خود را بازیافت و به پایان آمدن شکیب مادر موسی وقتی که نوزادش را به موج‏های دریا سپرد.اگر سخن از تحلیل وجود انسانی و کنش‏پذیری‏های انسانی باشد به دعای حضرت محمد(ص)در جنگ بدر التفات باید کرد که فرمود:«اگر این جماعت هلاک شود از این پس کسی تو را نخواهد پرستید، سستی و ناتوانیم بر من سهل گردید...»این کنش پذیری‏های کسی است که در موضعی دشوار به شدت جویای پیروزی بود.
کسی که بخواهد عرب‏ها و مسلمانان را با دعوت به آزادی و وجود انسانی یاری رساند، تحلیل وجود انسانی را نزد صوفیان درخواهد یافت.کی‏یر کگارد(Kier Kegaard)از صوفیان بود و در احوال پیامبران تأمل می‏کرد:موسی در خارج مصر ترسان و نگران بود و ناگاه در برابر فرعون قرار گرفت.، ابراهیم رودرروی قومش ایستاد.هیچ کتابی وجود ندارد که چون قرآن در قصه‏هایش وجود بشری و کنش‏پذیری‏های انسانی را تحلیل کند.و سرانجام من هم از ضرورت تحلیل وجود انسانی دفاع می‏کنم ولی با آغاز کردن از قرآن و مواریث کهن.در آیه(13/17)آمده:
«و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه-نتیجه اعمال هر انسانی را به گردنش آویختیم.»و در آیه دیگر(95/19):«و کلّهم آتیه یوم القیامة فردا-همه ایشان روز قیامت به تنهایی در پیشگاه خداوند حاضر شوند.»
این است اگزیستانسیالیزم، مسئولیت، آزادی و فردگرایی.کسانی هستند که به خاطر شهرت و آسان‏پسندی از غرب پیروی می‏کنند و از حفاری در مواریث کهن برای یافتن مایه‏های اصیل ابا دارند.
مردانی:آری استاد!این سخن نسبت به اگزیستانسیالیزم دینی می‏تواند درست باشد.ولی در کنارش اگزیستانسیالیزم الحادی هم هست که نجیب محفوظ-به مثل-از آن پشتیبانی می‏کند و در کتاب‏های خود رواج می‏دهد.نظر شما در این باره چیست؟
حنفی:نه!این فرق‏گذاری بین اگزیستانسیالیزم دینی و اگزیستانسیالیزم الحادی درست نیست.در این باره در جلد اول پژوهش «قضایا اسلامیه»قلم زده‏ام.فی المثل کارل یاسپرس اگزیستانسیالیست دینی بود و پشتیبان اگزیستانسیالیزم دینی، در حالی که بزرگترین طرفدار آمریکا و بزرگترین دشمن عرب‏ها بود و در تجاوز سه جانبه 1956 م از فرانسه و انگلستان دفاع کرد و ضدآزادیخواهی عربی بود!این چه ایمانی است؟و می‏گویند ژان‏پل سارتر اگزیستانسیالیست ملحد بود، در صورتی که او یاور جنبش‏های آزادیبخش جهان بود و در تظاهرات جزائریان شرکت می‏چست و از حرکت‏های رهایی‏بخش آمریکای لاتین حمایت می‏کرد و در برابر استعمار و نازیسم به مقاومت برمی‏خاست.
چه چیز از این الهاد بهتر!پس قضیه!ایمان و الحاد نیست.این سخن منافقان است.معیار برای ما کردار است، کردار کسانی که خواسته‏های امت: رهایی، عدالت‏گستری و آزادی را پشتیبان باشند.
کسی که کارش طرفداری از خواسته‏های استعمار و استکبار و حمایت از ادامه فقر باشد، حتی اگر بگوید به خداوند و به حضرت مسیح ایمان دارم، به نظر من او یک ملحد است. *
(*)تفسیر«ایمان»بدین‏گونه با گفته‏های پیامبر و پیشوایان دین سازگار نیست.ایمان بدون عمل و عمل بدون ایمان جایی در آموزه‏های دینی ندارد.آزادیخواهی و عدالت گستری و دعوت به ارزش‏های و الای انسانی عمل است اما نمی‏تواند بدون ایمان ارزش یابد چنان که ایمان همراه با حمایت از خواسته‏های استعمار و ادامه فقر، راه به رهی هم می‏برد.در مواریث حدیثی ما آمده:
-لیس الایمان بالتحلی و لا بالتمنی و لکن الایمان ما خلص فی القلب و صدقته الاعمال-ایمان به«خود آراستن»و«آرزو داشتن»نیست بل ایمان آن چیزی است که در دل خالص شود و اعمال آن را تصدیق کند.
-الایمان قول باللسان و عمل بالجوارح-ایمان گفتن است به زبان و عمل است به اندام.
-الایمان اخلاص العمل:ایمان خالص ساختن عمل است.
-الایمان و العمل اخوان شریکان فی قرن، لا یقبل الله احدهما الا بصاحبه-ایمان و عمل هر دو برادر همباز در یک رسن هستند، رفاعی:آیا شما در این گرایش، تباهی معیارها، ثابت‏ها و مقاییس را نمی‏بینید؟کوشش در راه یافتن مشترکات در مواریث انسانی و مواریث انبیا و در اندیشه‏های غربی و اسلامی و تلاش در جهت برکشیدن همه این مشترکات و دعوت به یک ایدئولوژی متحد و یک پارچه که گویی بین این رهیافت‏ها پیوستگی می‏آفریند، این در واقع تلاش در راه نهان داشتن و تباه ساختن معیارهای ایدئولوژیک و در اصل معیارهای عقیده توحید است.یعنی بر اساس این ثابت‏ها ما یک فکر را می‏پذیریم یا رد می‏کنیم.بر اساس این ثابت‏هاست و به حسب عرضه اندیشه‏ها به قرآن کریم و ثابت‏های مقدس، دانشمندان را گروه‏بندی می‏کنیم.پس نمی‏توانیم از الحاد سارتر به بهانه موضع‏گیری به نفع مسأله فلسطین و محکوم ساختن صهیونیزم صرف‏نظر کنیم و اندیشه‏اش را بپذیریم.
حنفی:(به مزاح)برادر عبد الجبار!حوزه، در تو اثر گذارده.زنی به خاطر گربه‏ای گرفتار عذاب شد، چون نه آن را می‏خوراند و نه رها می‏کرد تا از آنچه روی زمین است بخورد.این است اسلام که حتی با حیوانات هم رفق و مدارا می‏کند.توحید آن نیست که...
رفاعی:آری، اسلام یعنی درگیری با استبداد در همه گونه‏ها و اشکال آن، اسلام یعنی استوار ساختن اصول آزادی؛این همه درست؛ولی فرق بین اسلام و غیراسلام آنجاست که این دعوت آبکی نباشد بلکه دعوتی باشد با چارچوبی مشخص که در اصل از عقیده توحید مایه می‏گیرد.
حنفی:برادر من آقای رفاعی!ابن القیم جوزی که از پیشقراولان سلفیان و از شاگردان ابن تیمیه است، توحید را دو نوع دانسته است: توحید گفتاری و توحید کرداری؛توحید فکر و توحید عقیده.ممکن است در گفتار موحد باشی ولی در کردار شرک بورزی، آنگاه که بپنداری رئیس یا دوست یا زن تو از خداوند در امر تو مالک چیزی است و خداوند در مورد تو به او اختیاری داده است.اسپارتاکوس فی المثل از موحدان بزرگ بود هر چند لا اله الا الله نگفته باشد و قرآن را نشناخته باشد و با انجیل و تورات آشنا نبوده باشد ولی و با این وجود آزاد کننده بردگان است.
مارتین لوترکینگ که زندگی خود را فدا کرد به خاطر....امام محمدباقر صدر، سیدقطب...از اینجاست که قضیه، زمزمه با دو لب نیست.
رفاعی:من مدلول و مضمون اجتماعی عقیده توحید را نفی نمی‏کنم؛همچنین عمل را انکار ندارم بلکه ایمان همه‏اش عمل است چنان که روشن است.چیزی که می‏خواهم بگویم این است که معیارها و ضوابطی در میان باید باشد تا اندیشه یک ملحد را بپذیریم یا اندیشه دیگری را رد کنیم و اگر نه...
حنفی:ما نمی‏توانیم دل مردم را بشکافیم! هر چند چیزی بر زبان جاری کرده باشند حسابرسی بر اساس رفتار اوست نه گفتار و نوشتارهایش.حسابرسی این که عمر را در چه -خداوند هیچ یک را بدون همبرش نمی‏پذیرد.
-ملعون ملعون من قال الایمان قول بلاعمل-ملعون است، ملعون است هر آن کس که بگوید ایمان بدون عمل است.
-إن‏الایمان علی اربع دعائم.علی الیقین و الصبر و العدل و الجهاد...-ایمان بر چهار ستون قرار یافته، بر یقین و صبر و عدل و جهاد...
-لا یحق العبد حقیقةالایمان حتی یغضب للّه و یرضی للّه...- بنده سزاوار حقیقت ایمان نمی‏شود تا این که برای خدا به خشم آید و برای خدا خرسند گردد...
-لا یبلغ احدکم حقیقة الإیمان حتی یحب أبعد الخلق منه فی اللّه و یبغض أقرب الخلق منه فی الله-هیچ یک شما به حقیقت ایمان نرسد تا این که دورترین کس را از خود در[راه‏]خدا دوست بدارد و نزدیک‏ترین کس را به خود در[راه‏]خدا دشمن بدارد.(-میزان الحکمه، ج 1، المحمدی الری شهری)P} به پایان آورده، جوانیش را چگونه صرف کرده و علمش را در چه راهی به کار گرفته و در چه چیزی شرکت داشته است و اگر نه حسابرسی آسان خواهد بود.ظالمانه است که اقوال را بجای اعمال معیار بگیریم.هیچ کس نمی‏تواند کس دیگری را متهم کند که ملحد است یا مؤمن!چون این امری است که تنها خداوند بدان علم دارد.در آیه آمده: «...و یستخلفنّکم فی الارض فینظر کیف تعملون- او شما را در زمین خلیفگان آنان سازد و می‏نگرد که چگونه عمل می‏کنید.»!(129/7)
مردانی:خوب است اگر خوانندگان مجله را-به هر طریق که می‏پسندید با مبانی فکری و وظایف و تاریخ انجمن فلسفی مصری-عربی آشنا کنید.
حنفی:ما از کمبود مؤسسات جامعه مدنی در رنجیم.همه چیز دولتی، رسمی، اداری و کارمندی است.دولت بر جامعه چیره شد و ارتش بر دولت و سلطان هم همه چیز را قبضه کرد.چیزی به حرکت در نمی‏آید مگر به امر سلطان!اگر بخواهی پل بسازی باید به نبوغ سلطان باشد، اگر خواستی یک واحد صنفی تأسیس کنی، باید به درایت سلطان باشد.در مخالفت با این جریان و با پی‏بردن به اهمیت جامعه مدنی و بنیادهای علمی غیردولتی در دنیای عرب دهه چهل، انجمن فلسفی مصری شکل گرفت.این انجمن پس از جنگ از کار باز ایستاد تا این که از سرنو احیا کردم تا بدون پروا از سلطان و بدون دخالت دولت، تریبون آزادی برای اندیشمندان باشد.مهم نیست که اینان تهی دست‏اند و از جیب خود هزینه می‏کنند؛مهم این است که تریبونی آزاد صورت می‏بندد؛چیزی که در مؤسسه آل البیت و در مؤسسه‏های شیعی می‏بینیم که پیوسته مؤسسه‏هایی بوده است غیردولتی بل ضددولت.در میان ما اهل سنت حاکم همه کاره است و پایان کار خروج بر حاکم قتل است، چون خروج بر او جایز نیست.
مردانی:و قتل او بالطبع مشروع است!
حنفی:و قتل او مشروع!و خلاصه تلاش داریم که مؤسسات جامعه مدنی را تشویق کنیم، چه در مصر و چه در اردن و بحمد الله انجمن‏های فلسفی مغربی، تونسی، مصری، یمنی، لبنانی و عراقی وجود دارند.اندیشه‏ورزی و تأسیس بنیادهای علمی حوزوی مستقل از دولت را تشویق می‏کنیم تا جامعه مدنی نیرو بگیرد.
مردانی:به طور مشخص فعالیت و مبانی فکری آن چیست؟
حنفی:سالنامه یا فصلنامه خود را نشر می‏کند.هر یک یا دو یا سه سال کنفرانس تشکیل می‏دهد و جوانان را به نشر آثار و دست یازیدن به کاوش‏های علمی ترغیب می‏کند.حد بالایی از آزادی در کندو کاوهای علمی فراهم می‏سازد که به صورت مجله و کتاب‏هایی می‏گردد که می‏توان در تولید علمی بدان درجه داد.فرهنگ امت را فعال می‏کند، به مسائل میهنی پایبند است.
انجمن، جریان عادی سازی روابط با اسرائیل را رد می‏کند و از توجیه حاکمیت زمامداران ستمگر سرباز می‏زند.انجمن فلسفی، از تریبون‏های آزاد جهان عرب است.
مردانی:به طور مشخص مبانی و باورداشت‏های آن چیست؟
حنفی:یکی تکثرگرایی فکری؛از این‏رو، کسی با دیگری خصومت نمی‏ورزد و تکفیر نمی‏کند.هر چه خواهی گوباش:مارکسیست، ناسیونالیست، اگزیستانسیالیست، سلفی یا سکولار.ولی دلیل شما چیست؟برهان شما کدام است؟و بدین وصف گفت و گوی اندیشه‏ای صورت می‏پذیرد.از هدف‏های بنیادین، اهتمام به آینده فلسفی در وطن عربی در لوای منافع میهنی است.هیچ اسرائیلی را در جمع‏ خود نمی‏پذیریم، خواه در مصر و خواه در جای دیگر، و نیز پایبندی به خواسته‏های روشن‏اندیشی و تلاش در انتقال جامعه عربی از مرحله‏ای به مرحله‏ای پیشرفته‏تر.همچنین تعهد به مسائل نوگرایی، اصلاح و چاره‏جویی غرب زدگی اجتماعی.انجمن فلسفی، گوشه‏ای از دلمشغولی عام عربی-اسلامی را به خود تخصیص داده است.
مردانی:بسیاری از نشریات عربی که صبغه فکری-فلسفی دارند از انتشار باز ایستاده‏اند.علت چیست؟آیا چنین وضعی می‏تواند اشاره به عدم التفات به این حوزه از معرفت باشد؟
حنفی:چنین وضعی برای تمام کسانی که به عنوان افراد، مسائل بزرگی را بر دوش می‏کشند؛ پیش می‏آید.«قضایا اسلامیه معاصره»از همین عامل رنج می‏برد؛«العروة الوثقی»ی سیدجمال الدین افغانی-اسدآبادی-پس از نوزده شماره تعطیل شد؛ المنار پس از مرگ رشید رضا از انتشار باز ایستاد؛«الیسار الاسلامی» تنها توانست یک شماره را نشر کند.این وضع، طبیعی است.پروژه‏های جدی، پروژه‏های فردی است.تأثیرگذار هست اما پایدار نیست.در راه آنها بازدارنده‏هایی است:دولت‏ها بر ضد آنهاست؛ مؤسسات بر ضد آنهاست.منبع درآمدی ندارند و درست توزیع نمی‏شوند و...با این وجود، بیشترین تأثیر را بر جای می‏گذارند.نوزده شماره«العروة الوثقی»خواب را از چشم انگلیس، فرانسه و استعمار گرفت.شاید«قضایا اسلامیه معاصره»هم تأثیر به سزایی داشته باشد.درست است که تلاش فردی است ولی چه می‏دانیم!شاید بالاترین تأثیر را در قم و ایران بر حیات علمی حوزوی داشته باشد.همین‏طور«المنطق» در بیروت، «الفکر المعاصر»و...این سرشت پروژه‏های فردی است.برخلاف جهت آب شنا می‏کنند و شاهدها و نشانه‏هایی دربر دارند از وجود آلترناتیوهایی که ضد اندیشه رسمی- مؤسساتی است.
مردانی:گفته‏اند که استاد حنفی برای تعامل با داده‏های اندیشه عربی معاصر ابزارهای روشمند تازه‏ای را ابداع کرده.این ابزارها از چه نوع است و مراد از«نگاه از درون اندیشه عربی»در این فرایند چیست؟
حنفی:و الله این قضاوت ظالمانه و نادرستی است که دو دسته به آن دامن می‏زنند:جماعت سکولار غربگرا که هرگونه نوآوری را بر من انکار می‏کنند و ادعا دارند که هر آنچه می‏گویم در اگزیستانسیالیزم و پدیدارشناسی و اثبات‏گرایی و فلسفه تحلیلی وجود دارد و همه ادعاهایم در استقلال از غرب و تأسیس علم استغراب بیش از یک بلوف نیست.از این رو، من تنها فرزند غربم لاغیر.بسیاری از مستشرقان نیز همین را می‏گویند.پنداری که امت از نوآوری سترون مانده است.همین را به ابن سینا و به ابن رشد نیز گفتند و ایشان را پیرو خواندند که هیچ خلاقیت فکری در کار آنان نیست و اندیشه‏های یونانی را ترویج می‏کنند.اینها انگ‏هایی است که دشمنان امت می‏زنند.
گروه دوم، سلفیان هستند که بر آنان سخت است که اسلام بیاید و از آزادی، عدالت اجتماعی، توسعه، پیشرفت؛دفاع کند!بدان بهانه که این مفاهیم از غرب آمده و...در واقع، من فقیه اصولی هستم و متخصص در اصول فقه و تنها شیوه‏های اصولیان در مباحث الفاظ و علل مؤثر در رفتار بشری در اندیشه، تشریع، عقیده، کلام، فلسفه و تصوف را به کار می‏گیرم؛چونان سیدجمال الدین افغانی-اسدآبادی-و محمد اقبال.من همانند ایشان یک مصلح اجتماعی هستم.این تهمت‏ها را به اقبال هم زدند و گفتند که او پیرو غرب است او سلفی است.شاید به سبب همین تهمت انداختن‏هاست که پیروان او دو گروه شدند:گروهی به نفع غرب تبلیغ کرد و گروه دیگر به نفع سلفی‏گری.همین بهتان‏ها را به سیدجمال الدین افغانی نیز بربستند.ابزارهایی که به کار می‏آوریم: داخلی، تخلیلی، فقهی، شرعی و اسلامی است. همه ما هر وقت تازه‏هایی را می‏یابیم به این که یابنده تابع غرب است، از ارزش ساقط می‏کنیم! گویی تنها منبع خلاقیت غرب است و غرب برای دیگران چیزی جز تقلید برجای نگذاشته است.
مردانی:مقصود از«نگاه از درون اندیشه» چیست؟
حنفی:نگاه از درون این است که شما در روزگاری به سر می‏برید که دم‏به‏دم در حال نوزایی است و مصالح در حال دگرگونی.نگاه از درون آن است که این امت صلاح نمی‏یابد مگر با آنچه پیشینیان آن بدان صلاح یافتند.گذشتگان چگونه چاره‏جویی می‏کردند؟عمربن خطاب چه‏سان قضیه فتح را، قضیه«ارض سواد»را چاره‏سازی کرد؟برای قضیه گرسنگی چگونه چاره‏ای ساخت؟ تفاوت طبقاتی در جامعه مدنی را از چه راهی به سامان آورد؟وقتی سخن از«المؤلفة قلوبهم...» پیش آمد، گفت زمانی که بدینان سهم می‏پرداختیم، اسلام در ضعف بود ولی اکنون اسلام تواناست و از پرداخت آن از بیت المال سرباز زد. * نوسازی از درون این است که تلاش کنی از درون اصول نخستین خود-که قرآن و سنت‏اند-و از درون دانش‏های کهن خود-که فلسفه و تصوف است و اصول فقه و کلام و...-نیازهای عصر را برآورده کنی به این که فقیهی باشی با فقیهان، متکلمی با متکلمان و اصولی با اصولیان و صوفی با صوفیان و محدثی با محدثان و مفسری با مفسران....و بدین شکل پیوسته به علوم دیرین خود به جای توقف استمرار ببخشی.علوم، همه در قرن هفتم یا هشتم هجری متوقف شد.هم بدین سبب بود که ابن خلدون تاریخ آن را نگاشت.
پس از آن، همه آن علوم را نقل کردند و شرح گفتند.
خواندن شرح ابن سینا و حکیم اشراق و شرح...
برای من چندش‏آور است!همه‏اش شرح...چرا شرح؟چرا متن جدید ابداع نمی‏کنی؟چرا تکیه تنها بر عقلیت متن و شرح باشد؟چرا متن تازه‏ای را خلق نمی‏کنی؟شرح، سودبخش است ولی«غایة المراد از کل عباد»نیست...و دست آخر تلاش دارم که علم کلام جدید را دگرگون کنم.از علم کلام قدیم به علم کلام جدید، از فلسفه کهن به فلسفه جدید، از علم اصول فقه قدیم به علم اصول فقه (*)«المؤلفة قلوبهم...»(60:9)کسانی بودند که یک سهم از سهم‏های زکات بدانان پرداخت می‏گردید و چنین شمار شده‏اند:
1-اشراف عرب که پیامبر بدانان سهم می‏پرداخت تا به اسلام آوردن تشویق شوند.
2-افراد سست ایمان.
3-افرادی که امید اسلامشان می‏رفت.
4-کافرانی که می‏توانستند از مسلمانان دفاع کنند.
پس از رحلت پیامبر این گروه‏ها آمدند تا سهم خویش را دریافت کنند که خلیفه اول نخست فرمان داد و پس از مخالفت عمرابن خطاب فرمان خود را پس گرفت(-الجوهرة النیرة علی مختصر القدوری فی الفقه الحنفی، ج 1، ص 164)
باید دانست که نمی‏توان به هر شکل با حکم فقهی که در متن قرآن آمده برخورد کرد.تغییر حکم به سبب تغییر علت آن تنها زمانی رواست که علت حکم در نص تصریح شده باشد.اگر گفته آید علت«قوت و ضعف اسلام است»، افزون بر این که در نص تصریح نشده، نمی‏توان علت شمرد چون این مصلحت حکم است و حکم دائرمدار علت است نه مصلحت.از این گذشته«قوت و ضعف»مربوط به یکی از فرازهای شمار شده است نه همه فرازها.استاد دکتر حنفی در جا جای آثار خود این شیوه را در مدنظر داشته که شیوه‏ای است بس خطرخیز که متن قرآن را وارفته و بی‏ثبات می‏کند هر چند ممکن است به مذاق برخی روشنفکران تجددخواه مذهبی پسندیده آید.
(ر.ک:النص و الاجتهاد، الامام شرف الدین العاملی، تهران: مؤسسة البعثة، قسم الدراسات الاسلامیة). جدید رو می‏آورم تا این علوم بتوانند نقش خود را از سربگیرند.علم کلام با ایجی متوقف شد؛تصوف با حکمت متعالیه صدر الدین شیرازی؛اصول فقه با شاطبی و فلسفه نیز با صدر الدین شیرازی یا با ابن رشد چنان که مغاربه می‏گویند.چرا متوقف شد؟آیا پیشینیان ابداع کردند تا ما تنها ناقل و شارح باشیم؟به هر تقدیر، این نیازی است که اقتضا دارد خود را مسئول بدانیم.می‏توان ابن سینای دیگر، ابن رشد و شاطبی دیگری را بازآفرید.چه کسی گفته مذاهب چهارتاست و چرا سیصد، چهارصدتا نباشد؟آیا تاریخ باز ایستاده و زمان به پایان آمده؟چرا فرقه‏ها هفتاد باشند؟این درگذشته بود.در قرن چهارم هجری فرقه‏ها را شماره کردند، هفتادوسه فرقه بودند.از قرن چهارم تا هزار سال بعد حتی یک فرقه هم پیدا نشد!و به قطع از امروز تا پایان زمان هم فرقه‏ای پیدا نخواهد آمد. * این بدان معناست که قضایایی هست نیازمند بازنگری، به نوعی که به امت در تاریخ و به عالمان در ایفای نقش تجددگرای خود، اعاده اعتبار کند.چاپ، نشر و تقدیس آثار کهن بسنده نیست و باید افزودنی، عبوری، قرائتی و ابداع مراحل جدیدی در علوم کهن شکل گیرد.
مردانی:در کنفرانس شب گذشته از پایان نقش علم کلام قدیم سخن سردادید و علم کلام قدیم را پایان یافته تلقی کردید، چون مسائل آن پایان پذیرفته و باید علم کلام جدیدی را سامان دهیم.از مسائل علم کلام قدیم، اثبات وجود باری است و مسأله ختم نبوت و...امروزه هم می‏بینیم که همین مسائل مطرح است.از باب مثال: کارل پوپر به شک، موضوع وجود خداوند را مطرح می‏کند همچنین راسل و هایدگر یا به مثل بهائیت موضوع ختم نبوت را مطرح می‏سازد.پس ما امروز هم در برابر مسائلی قرار داریم که در گذشته مطرح بوده و از این‏رو به نوعی نیازمند علم کلام قدیم هستیم.
حنفی:هر تمدنی به خصوصیت خود اشاره دارد.غرب پس از آن که در آغاز دوران جدید به خداباوری پشت کرد و به مرحله نوگرایی و فلسفه روشنگری و عقلانیت و علم پاگشود و به شک‏ورزی پرداخت؛به طرح این قضیه اهتمام کرد که آیا الحاد موجه است و آیا طبیعت و تحلیل طبیعی و زبان و تحلیل زبانی می‏تواند بر وجود خداوند دلالت کند؟این است وضع تمدن غربی.
و اما وضع ما:آیا بین ما کسی هست که در وجود خداوند شک بورزد؟آیا کسی پیدا می‏شود که خداوند را سوم سه اقنوم(ثالث ثلاثة)بشمارد؟ بین معرکه در کجاست؟دشمن کجاست؟ملحد در میان ما کدام است تا به او نشان دهیم که خداوند وجود دارد و برهان وجود خداوند را بر او عرضه بداریم؟نه!این کشمکش به پایان آمده و دیگر هیچ هجومی عقیده را تهدید نمی‏کند.هجوم امروز، بر شریعت است؛بر ثروت‏ها و سرمایه‏ها و نفت است؛بر سرزمین است؛بر فلسطین است و عراق و لیبی و سودان و مصر و مالزی و اندونزی و (*)اگر مراد از«مذهب»مجموعه برداشت‏ها و استنباطهای فقهی مجتهد است، حصر مذاهب در چهار مذهب کاری نادرست و نارواست.با این گفتاره نظر عالمان شیعی تأیید می‏گردد که باید از مجتهد«حی»تقلید کرد و فتوای مجتهد با مرگ او می‏میرد.
بر این اساس مذاهب فقهی در تاریخ تشیع از حد چهارصد مذهب هم می‏گذرد.
و نیز در آنچه استاد حنفی درباره افزایش شمار فرقه‏ها گفته، جای سخن است.«فرقه سازی»به معنای تاریخی آن پدیده‏ای شوم و مخرب بوده که ناشی از تقدیس نابجا و مطلق دانستن نظرات و باورداشت‏ها و مواضع سرکردگان گروه‏های اجتماعی است که گاه تا سر حد درگیری‏های خونین مسلحانه می‏رسید.«فرقه‏سازی»اگر به صورت«آلت قتاله»به دست استعمار درنیاید، دست کم می‏تواند سد راه پیشرفت، وحدت و صلح اجتماعی مردم بگردد.آنچه در تاریخ از فرقه‏ها پیدا آمده ما را بس! نوبت بقیه هم خواهد رسید.دفاع علم کلام باید دفاع از مواقع خطر باشد.
روزی مواقع خطر در عقیده بود و بحمد الله متکلمان به دفاع برخاستند و عقیده پیروز شد.اما امروزه مواقع خطر سرمایه‏های امت است و علم کلام می‏باید به مواقع جدید خطر انتقال یابد.در علم کلام قدیم قضایایی است که پابرجاست و نه در نسق اشعری که در نسق اعتزال می‏شود یافت.
فی المثل مبادی را نگاه کنید.اصول پنجگانه معتزلیان:توحید است و عدل...عدل اصلی است در توحید و با توحید، ولی از نسق اشعری حذف شد.دیگر از اصول دینی امر به معروف و نهی از منکر است، نه اطاعت حاکم و تکفیر هر آن کس که بر او خروج کند.پس می‏توان از خلال این مبادی چهارگانه نسق اعتزال را به جریان آورد.
و سپس معاد، این اصل می‏تواند به باز پژوهی آینده‏ها و علم آینده‏ها و تأمل در آینده کمک کند ولی آینده بعد از مرگ است یا قبل از آن؟من به آینده امت تا وقتی در دنیا و تاریخ است می‏اندیشم.
در امامت نیز نکته‏هایی است.امامت، عقد است و بیعت است و اختیار:«و امرهم شوری بینهم * -و در کارها با هم شور می‏کنند»(38/42)، این پایاست چون نیازمند نظاماتی هستیم که مبتنی بر شورا باشد.اما این که امامت در قریش است-چرا در قریش؟این حدیثی است که با احادیث دیگر در تعارض است:«اسمعوا و اطیعوا و او امرّ علیکم عبد حبشی-گوش فرا دهید و فرمان برید گر چه گماشته شده بر شما برده حبشی باشد»؛«لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی و العمل الصالح-هیچ برتری برای عربی بر عجمی نیست مگر با تقوی و عمل صالح».اگر کسانی بگویند امامت در قریش است، کسانی دیگر خواهند گفت:«هنر نزد ایرانیان است و بس»!که به نزاع قومیت‏ها خواهد انجامید به این که حضرت رسول(ص) * قومیتی بر ضدقومیت دیگر ستوده بدان وصف که در شعوبیگری می‏بینیم.هم اکنون امامت در قریش است، در ارتشیان است-افسران و سربازان-پس ارتش، قریش جدید است.
نظام‏های عربی را نگاه کنید!یا از قریش است چنان که در مغرب است و عربستان و اردن و یا از (*)در این باره شیعه نیز عقد و بیعت را شرط دانسته اما امامت را در طول نبوت می‏داند و چنان که نبوت گزینشی نیست، امامت را نیز گزینشی نمی‏شمارد و بر این باور است:امام که میراث‏دار و مرزبان نبوت است، از سوی خداوند برگزیده می‏شود و پیامبر به امت ابلاغ می‏کند.به بیان دیگر بیعت تنها تعهد عملی جامعه است در برابر امام جهت فرمانبرداری و پیروی نه بیشتر.عالمان شیعی برای باورداشت‏ها و مواضع خود دلیل‏های مستند و استوار فراوان آورده‏اند که از قبل شماری از عالمان برجسته و منصف اهل سنت مقبول افتاده است.(ر.ک: المراجعات، شرف الدین العاملی، تهران:مؤسسة البعثه؛قسم الدراسات الاسلامیة).
(*)شرط قرشی بودن در امامت به فراوانی ارزیابی و وارسی شده است.عبد القاهر بغدادی، شافعی، ابو حنیفه الکلبی، پیروان ضرار، خوارج و زیدیه از جمله کسانی هستند که در این باره به موافقت یا مخالفت سخن سرداده‏اند.در تبیین این شرط می‏توان گفت که سخن پیامبر«الائمة من قریش»به شکل «قضیه خارجیه»است نه«قضیه حقیقیه».بدان معنی که پیامبر با این سخن گروه ویژه‏ای را مراد کرده نه هر امامی که کاندید رهبری جامعه اسلامی شود.روایت دیگر پیامبر که گفته «خلفای من دوازده تن هستند و همه از قریش»-که مسلمانان همه بر صحت آن اتفاق دارند-این نظر را مستند می‏کند.
بدین جهت زمامداران معاصر عرب که نسب به قریش می‏برند، نمی‏توانند به این نسب فخر کنند و آن را مبنای مشروعیت خود قرار دهند.بایسته است افزود که پیامبر با این قید نخواسته که شرافتی برای کسی اثبات کند بل مراد آن حضرت معین کردن هرچه بیشتر گروه مقصود است.استاد حنفی در مدعای خود به روایتی استناد جسته که می‏گوید:«اگر سیاه حبشی بر شما گماشته شود، بایسته است از او فرمان برید»و این روایت را با روایت پیشین در تعارض دیده است که درست نتواند بود چون ناظر به اصل فرمانبرداری است نه به سیاه حبشی آنگاه که فرمانروا شود.وانگهی اگر امامت جامعه به دلیل خاص در جماعتی خاص حصر شود هرگز بدان معنی نیست که سیاه حبشی نتواند هیچ منصبی در جامعه اسلامی فرادست آورد و فرادست گردد. ارتش چنان که در الجزایر است و تونس و مصر و سوریه و عراق و یمن و سودان.پس ذهنیت قریش، ذهنیتی نظامی است.با این همه چیزی از امامت قدیم مانده که می‏توان بر آن تکیه داشت که همان عقد است و بیعت است و اختیار.این یک مطلب...
مردانی:شما عنون«چپ اسلامی»به کار گرفته‏اید و عنوان چپ و راست را وارد مسائل معرفتی ساخته‏اید.توجیه شما در این باره چیست؟بفرمایید.
حنفی:حال که معتزله، اشاعره، سنی و شیعی، خوارج، زیدیه، حنفیه، مالکیه، شافعیه، حنبلیه...و در طوایف صوفیان نقشبندیه، بکتاشیه، مولویه و...هست، چرا تمایز بین جریان‏ها را بر من ناساز می‏دانید و بر خودمان ناساز بدانیم؟ مردانی:برای این که چپ و راست قبل از هر چیز اصطلاحی سیاسی است.
حنفی:در قدیم اینها سیاسی بود ولی استاد، من می‏خواهم خود را از ثروتمندان جدا کنم.من مثل ابو ذر هستم!می‏خواهم که...ثروتمندترین مردم جهان از مسلمانان است و میلیون‏ها انسان در مالی، چاد، بنگلادش و سودان که از گرسنگی و خشکسالی می‏میرند نیز از مسلمانان‏اند...این سخن امام خمینی است که من از فقهای سلاطین نیستم، من از آن دسته از فقهای امتم که گرفتاری‏های همه‏گیر را چاره‏اندیشی می‏کنند.مرا در کنار که قرار می‏دهی؟در کنار اسامه بن باز و روحانیان شاه؟!پس باید فرق باشد.عیب این کار کجاست؟دو نیروی فعال هست:یکی نیروی انقلابی اسلامی و دیگر نیروی محافظه کار اسلامی.شاید چپ و راست بهترین لفظها نباشند ولی لفظهایی را پیدا کن که مواضع پیشوایان را متمایز کند.
مردانی:در حوزه‏های گوناگون معرفت به پژوهش پرداخته‏اید:در فقه، اصول، فلسفه، کلام و...در علوم جدید در جامعه‏شناسی، حقوق، علوم سیاسی...گویا شما به تخصص اذعان ندارید؟
حنفی:نه برادر من!امام غزالی را نگاه کن!در فلسفه«تهافت الفلاسفه»می‏نویسد، در اصول فقه «المستصفی»در تصوف«احیاء علوم الدین»و...یک ویژگی از قدما در من هست.من می‏خواهم با متکلمان متکلم، با صوفیان صوفی، با فیلسوفان فیلسوف، با فقیهان فقیه با مفسران مفسر باشم! بدین معنی که از علوم اسلامی غبارروبی کنم و زنگار را از علوم کهن اسلامی غبارروبی کنم و زنگار را از علوم کهن اسلامی بزدایم.همزمان من با تمدنی مهاجم از غرب رسیده درگیرم، بر این اساس، من غربی هستم با غربیان، بودایی با بودائیان، منطقی با منطقیان، ایده‏آلیست با ایده‏آلیست‏ها و تحصلی با تحصلیان.و از سوی دیگر، من در جهانی از سلطه‏گری و عقب‏ماندگی به سر می‏برم.از این‏رو، من انقلابی هستم با انقلابیان، مبارز هستم با مبارزان و مقاومی از حزب الله و همراه با حزب الله....
رفاعی:(به مزاح)تو همه چیز هستی و با همه چیز!
حنفی:چه عیبی دارد؟
مردانی:این بازگشتی است به معنای قدیمی فلسفه در عصر یونانیان!
حنفی:پیامبر هم چنین بود و امام خمینی هم...آثاری در فقه دارد و در اصول و در بانکداری.
ای برادر!خداوند به من قدرتی داده، تو می‏خواهی از من بگیری...

تبلیغات