آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

پژوهندگان تاریخ علم، نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی را آغاز حرکت جدید علمی می‏دانند که از ایتالیا شروع شد و به تدریج در ممالک دیگر اروپایی راه یافت.این نهضت علمی که در قرن پانزدهم جوانه زده بود، در قرن شانزدهم رشد و گسترش یافت و سرانجام در قرن هفدهم به مرحله برتری رسید که ویژگیهای روش جدید علمی -به ویژه در آثار برخی از دانشمندان-در سطح عالی و مطلوب آن به چشم می‏خورد.گالیله و و نیوتن از برجسته‏ترین دانشمندان این قرن محسوب می‏شوند که از آنها به عنوان بانیان علم جدید یاد می‏شود.سال تولد نیوتون مقارن با سال مرگ گالیله(1642 م)است.نیوتون تا سال 1728 در قید حیات بود.از این رو، حیات علمی این دو دانشمند، تمام قرن هفدهم را پوشش داده است، و بدین جهت، نام آن دو به روشنی تداعی کننده علم جدید در قرن مزبور است.هم به این خاطر است که ایان باربور در فصل مربوط به علم و دین در قرن هفدهم، بررسی روش علمی و آراء این دو دانشمند را در زمینه علم و دین، محور بحث و کاوش خود قرار داده است.البته وی از دانشمندان و فیلسوفان دیگری نیز یاد کرده است که کپلر، دکارت، اسپینوزا و رابرت بویل از آنجمله‏اند.محورهای بحث در مسأله ارتباط علم و دین عبارتند از:
1-روشهای معمول در علم.
2-روشهای معمول در الهیات.
3-نظریه‏های علمی در طبیعت‏شناسی.
4-رابطه خداوند با طبیعت.
5-رابطه انسان با طبیعت.
مباحث این نوشتار به دو مسأله نخست اختصاص یافته که در دو بخش بررسی خواهد شد.
لف:روش‏شناسی علم جدید در قرن هفدهم 1-ترکیب استدلال ریاضی با مشاهده تجربی
مشخصه تعیین کننده و راهگشا در علم جدید قرن هفدهمی، همانا ترکیب جدید استدلال ریاضی و مشاهده تجربی بود.یک قرن پیش از گالیله (ریاضی‏دان، منجم و فیزیکدان بزرگ ایتالیایی 1564-1642)، کوپرنیک(منجم لهستانی‏1473- 1543)از اهمیت بساطت ریاضی دفاع کرده بود. مدل کوپرنیک در علم هیئت-که طبق آن، زمین و ستارگان بر گرد خورشید می‏گردیدند-با دقت معتنابهی با مشاهدات یعنی رصدها هماهنگ بود، و از نظر ریاضی نیز نسبت به مدل بطلمیوسی خیلی ساده‏تر بود.
در آثار کپلر(منجم و ریاضی‏دان آلمانی 1571- 1630)که در اوایل قرن هفدهم نوشته شده، اعتقاد به هماهنگی ریاضی با شوق و شور بیشتری بیان شده است.او توانست ثابت کند که اطلاعات حاصل از مشاهدات یا رصدهای استادش تیکوبراهه(منجم دانمارکی 1546-1601)با نظام کوپرنیکی موافق بود؛یعنی مدار ستارگان بیضوی بود نه دایره‏وار.
باری در جریان این تأکید بر مشاهدات یا رصدهای دقیق و ارائه و اثبات روابط ریاضی، یک تحوّل مهم در شرف تکوین بود:جهان هر چه بیشتر، به صورت یک ترکیب یا ساخت ریاضی در نظر می‏آمد.آنچه مهم بود، روابط کمّی بود، نه کیفی که ارسطو می‏گفت.بدون دستاوردهای ریاضی، نه انقلاب علمی قرن هفدهمی، و نه انقلاب قرن بیستمی، در فیزیک امکان‏پذیر بود.
در یکی از آثار گالیله، این راهبرد ریاضی با تأکیدی بر آزمایشگری تلفیق شد. (Galileo Dailoues) او به حق بنیانگذار علم جدید نامیده می‏شد.چه، در آثار او بود که برای نخستین بار خصیصه متمایز روش‏شناسی جدید، نظم و نسق صریح و کاربست مفید پیدا کرد.البته ترکیب نظریه با آزمایش، سابقه‏اش به قرون پیش می‏رسد، ولی در پژوهشهای دقیق گالیله از حالت ضمنی بیرون آمد، و جنبه صریح و اکیدی به خود گفت.گرچه تا اواخر قرن هفدهم، کفه عقلی علم بر کفه تجربی‏اش می‏چربید، مع الوصف گالیله از آزمایش استفاده‏های مفصّل و مکرّری کرده است. توصیف او از کشف معادلات حرکت شتابدار، با به کار بردن یک گلوله که از سطح شیبداری فرو می غلتد، نمونه کلاسیکی از ترکیب استقراء و قیاس است؛یعنی عطف توجه و استدلال از نظریه به آزمایش و بالعکس.وی مفاهیمی چون:طول، زمان و سرعت را-که قابل اندازه‏گیری هستند-به کار می‏برد و با علایم ریاضی بیان می‏کند که باید رابطه معیّنی بین سرعت و مسافت وجود داشته باشد و به شیوه قیاسی، در صدد یافتن قانون آن برمی‏آید؛ولی این قیاس با نتایج حاصله از آزمایش ناسازگار درمی‏آید.پس استنباط نظری دیگری پیش می‏نهد و معادلات آنها را نیز محاسبه و استخراج می‏کند، و این معادلات را در معرض آزمونهای تجربی قرار می‏دهد.
در این جا، همه ویژگیهای علم جدید جمع است:مشخص بودن مفهموم، ترکیب، نظریه و آزمایش، و میل به بیان قوانین طبیعت؛همچون روابط ریاضی فیما بین متغیرهای قابل اندازه گیری.
2-تبیین توصیفی به جای تبیین غایت‏شناختی
گالیله نمی‏پرسد:چرا اشیاء سقوط می‏کنند؟بلکه‏ می‏پرسید:چگونه؟به همین خرسند بود که پدیده‏ها چگونه نشو و نما و ارتقا می‏یابند، و مسایل مربوط به غایت و غرض آنها را ندیده می‏گرفت و می‏گفت:ما نمی‏توانیم از قصد و غایت کارهای قادر متعال سر در آوریم، ولی می‏توانیم در پیچ و خمهای باریک وجود و نحوه ساخته شدن آنها کند و کاو کنیم.پرسشهایی که پاسخش را از طبیعت جستجو می‏کردند، اساسا با پرسشهایی که در قرون وسطی طرح می‏شد فرق داشت.توجه و علاقه آنها نه به علل غایی بود و نه به علل صوری بلکه به علل فاعلی آنها معطوف بود.یک بخش محدود از نحوه عمل پدیدارهای طبیعی را می‏گرفتند و جدا از هر گونه نظام جامع و شامل متافیزیکی توصیف می‏کردند.کارهای گالیله، رهبردی را که نمونه بارز و نمایانگر علم جدید بود، مجسّم می‏کرد، و به صورت مثل اعلای تبیین علمی درآمده بود.
3-تفاوت روش گالیله با فرانسیس بیکن *
یکسان گرفتن علم با اصالت تجربه صرف-چنانکه بیکن در عهد گالیله برآن بود و سپس هیوم و اخیرا پوزیتویستهای جدید نیز از آن طرفداری می‏کنند-گمراه‏کننده است.بیکن معتقد بود که علم عبارت است از انباشتن و رده‏بندی کردن مشاهدات، و اصرار می‏ورزید که استقراء، سهل‏ترین راه کسب دانش است.ابتدا مشاهدات، سپس یک کاسه کردن آنها، آنگاه تعمیم.اکتشاف می‏تواند یک روند خودکار و روزمره باشد، چنانکه گویی با ماشین انجام می‏گیرد.فقط شکیبایی لازم است، نه تفکر دشوار یا انتزاعی.
توصیف و توصیه بیکن، تمامی جنبه نظری علم را فرو می‏گذارد، و علاوه بر آن، نقش تخیّل خلاق را در تکوین مفاهیم جدید، نادیده می‏گیرد.
4-نقش تخیّل خلاق در علم تجربی
به عنوان نمونه‏ای از یک مفهوم جدید تخیلی، برداشت گالیله را از حرکت بدون مقاومت هوا-که کلید اصل لختی( inertia اینرسی، اصل ماند) قرار گرفت-در نظر آورید.او حرکت مشهود را محصول دو تجرید، انگاشت که هیچیک به تنهایی قابل مشاهده نبود:یکی حرکت مستمر متشابه لخت، و دیگری نیروی اصطکاکی بازدارنده.
نظر ارسطو به مشاهدات روزمره نزدیکتر بود. اگر ارابه‏ای به امان خود رها شود، مادام که اسبی نباشد که آن را به حرکت درآورد، در سکون به سر می‏برد.گالیله یک مورد از حرکت ایده‏آل را تخیل کرد که اگر به حال خود گذارده شود، به سیر متشابه خود ادامه خواهد داد.او با آغاز از چنین مورد ایده‏آلی توانست استدلال کند که ارّابه نه بر اثر تمایلی طبیعی در سکون به سر می‏برد، بلکه برعکس به این علت که اصطکاک مانع حرکت متشابه و یکنواخت(اما مشاهده‏ناپذیر)او می‏گردد.
5-نیوتون و تکمیل کار گالیله
سرآیزاک نیوتون( Sir Isacnewton 1642-1727) انقلاب در نگرش علمی و اتحاد بین ریاضیات و آزمایشگری را که گالیله پیشاهنگ آن بود، به سرانجام رسانید.در رهبرد او، جنبه تجربی حتی قوی‏تر بود.روش او-تا آنجا که روش داشت- متضمن همکنشی مداوم بین آزمایش و نظریه بود.ولی این نکته را باید یادآور شد که هیچ‏گونه قواعدی برای کشف مفاهیمی که به کمک آنها بتوان ترکیب مثمری از این دو فراهم کرد، وجود (*)فرانسیس بیکن(1561-1626)فیلسوف انگلیسی از وی به عنوان بنیانگذار منطق تجربی در دنیای غرب یاد می‏شود. ندارد.مفاهیم جدید، نه فرآورده مشاهده تنها، و نه قیاس(استنتاج)ریاضی تنها، نه حتی ترکیب آن دو بلکه حاصل تخیّل خلاق است.
نیوتون حتی بیش از گالیله اصرار داشت که وظیفه دانش توصیف است، و از نظریه‏پردازی زودرس باید پرهیز کرد.او مایل بود حالت یا واکنش اشیایی را که تحت تأثیر گرانش قرار گرفته‏اند، بررسی کند، بدون آن که به مسأله ماهیت گرانش بپردازد.چه، با فقدان شواهد تجربی باید به سادگی اذعان کنیم که از آن سر در نمی‏آوریم.هنگامی که به نظریه پردازیهایی که پشتوانه تجربی کافی داشتند می‏پرداخت، احتیاط بسیار به خرج می‏داد، و آن را موقّت و آزمایشی و ثابت نشده می‏شمرد.چنان که در مورد نظریه ذرّه‏ای نور * می‏گوید:«درست است که از مادیّت نور بحث کرده‏ام ولی هیچگونه حکم قطعی صادر نکرده‏ام، و حداکثر یک استنباط محتمل الصدق در باب انتشار نور است و نه یک استنباط قطعی و اساسی.»
در اینجا اشاره‏ای گذرا لازم است که در عصر نیوتون چنین می‏انگاشتند که مفاهیم علمی بازنمود حقیقی جهان و بازآفرینی واقعیت معینی است، آن چنان که در نفس الامر هست.خواهیم دید که کانت به معارضه با این اصالت واقع برخاست و فیزیکدانان و فیلسوفان قرن بیستم هم به تفصیل در اطراف آن بحث کرده‏اند. (1)
نکات اصلی و عمده بحث
1-پیشاهنگان روش جدید علمی که بر خصیصه ریاضی معرفت تأکید داشتند، عبارتند از: کوپر نیک، تیکو براهه، کپلر، گالیله و نیوتون.کوپرنیک آغازگر این روش و نیوتون مکمّل آن بود.
2-یکی از تفاوتهای بارز روش علمی جدید در مقایسه با روش ارسطویی، توجه بیشتر به روابط کمّی پدیده‏ها به جای روابط کیفی آنها بود.
3-ویژگی برجسته دیگر آن، جایگزین شدن تبیین توصیفی به جای تبیین غایی بود.به عبارت دیگر، به جای این که از چرایی بپرسند، از چگونگی می‏پرسیدند، و به جای آن که با استفاده از علل غایی به تبیین پدیده‏ها بپردازند، از علل فاعلی کمک می‏گرفتند.
4-ترکیب نظریه با آزمایش قبل از گالیله شناخته شده بود، ولی توسط وی جنبه آشکار و مؤکّد یافت.
5-روش تجربی گالیله با روش تجربی فرانسیس بیکن این تفاوت راداشت، که وی جنبه نظری علم را مهم می‏دانست، ولی این خصیصه مورد اهتمام«بیکن»نبود.
6-گالیله برای تخیّل خلاق نیز نقش مهمّی قائل بود؛گر چه هیچ فرضیه‏ای را نیز بدون تأیید تجربی موجّه و مقبول نمی‏دانست.
7-روش گالیله توسط نیوتون تکمیل شد.وی بر توصیفی بودن رسالت علم و نیز ضرورت تأیید تجربی فرضیه‏های علمی، تأکید بیشتری داشت.
8-معرفت‏شناسی این عصر، مبتنی بر رئالیسم کلاسیک بود؛یعنی مفاهیم علمی را بازنمود حقیقی واقعیت عینی می‏دانستند.
(*)Corpuscular theory of light نظریه‏ای که نور را متشکل از ذرات بسیار ریز و با حرکت بسیار سریع می‏داند. نظریه دیگر، نظریه موجی نور( Waave theory of light است که نخست توسط هویگنس‏ (Huygens) در سال 1678 مطرح گردید، و در اواسط قرن نوزدهم، نظریه ذره‏ای را تحت الشعاع خود قرار داد.پژوهشهای بیشتر نشان داد که این دو نظریه مکمّل یکدیگرند، و پدیده نور باید بر حسب فوتونها و امواج تبیین شود.
توضیحات
خطوط اصلی گسترش علم در دوره‏ای که با کوپرنیک آغاز شد و به نیوتن انجامید، از میانه سده 16 تا پایان سده 17، ترسیم شده است.این دوره را انقلاب علمی نامیده‏اند.دانشمندان سده‏های 18 و 19 بیشتر به برنامه علمی گسترده‏ای مشغول بودند که طرح آن در عصر انقلاب علمی ریخته شده بود.
جنبه نظری و فنّی علم
از انقلاب علمی بدین سو، وجود علم از دو راه احساس شده است:راه فنی و راه فکری.پیشرفتهای فنی در زمینه‏های مهندسی، کشاورزی، پزشکی و جنگ بر سرنوشت جامعه‏ها و زندگی روزمرّه تأثیر ژرف بر جای نهاده است.جنبه دیگر علم نوین، تأثیری است که بر تفکر و جهان‏بینی انسان نهاده است. بحثهای علم و دین در کتاب علم و دین، ناظر به این جنبه از علم جدید است.
اخترشناسی، نخستین جلوه‏گاه تحول علمی
نخستین تحوّل علمی در اخترشناسی رخ داد. پیشرفت اخترشناسی دو مرحله را پشت سر نهاده است:هندسی و مکانیکی * ، مرحله هندسی با کوپرنیک، تیکو براهه و کپلر به پایان رسید.هر یک از این مردان با سهمی که گواه استعداد خاص آنهاست، برای مسایلی که یونانیان مطرح کرده‏اند -اما هیچگاه پاسخ رضایت‏بخش آنها را نیافته بودند-راه حل مناسبی به دست دادند و از حرکتهای ظاهری و نامنظم اختران، حرکتهای نسبی و منظم آنها را استنتاج کردند.
کوپرنیک جسورانه‏ترین گام را برداشت، او هم کشیشی پرکار بود و هم در مقام اقتصاددان و سیاستمدار به میهنش خدمت کرد.کوپر نیک‏بیشتر تحصیلات خود را در ایتالیا گذرانده بود.او در خلال مطالعاتش با مفهوم حرکت زمین آشنا شد و با تبحّر و پشتکاری که در ریاضیات داشت، توانست ملزومات آن نظر را به تفصیل بررسی کند. وی در مقدمه کتاب«گردش افلاک آسمانی»که به پاپ پاولوس سوم اهداء کرده، از فیثاغورسیان و هراکلئیدس به عنوان کسانی که:به حرکت زمین قائل بوده‏اند، نام برده است.و گرچه از آریستارخوس مستقیما نام نبرده، اما با اندیشه‏های او آشنایی داشته است.هراکلئیدس تنها گفته بود زمین به گرد محور خود می‏چرخد، و فیثاغورسیان قائل به گردش زمین به دور آتش مرکزی-نه خورشید-بودند.آن که اعتقاد داشت خورشید در مرکز مدار گردش زمین قرار دارد، (*)مرحله مکانیکی آن با گالیله آغاز شد و توسط نیوتون تکمیل گردید.شرح آن خواهد آمد. آریستارخوس بود و همین عقیده زیربنای نظریه کوپرنیکی بود. (2)
اعتراضات علمی و پاسخ ریاضی
ما عادت کرده‏ایم که ریشه همه مخالفت‏ها علیه کپرنیک را در آراء کلامی و مذهبی بجوییم(که البته در عصر کپرنیک، تا حد زیادی همین بود)و این عادت ما را از توجه به اشکالات متین علمی که بر او وارد یا قابل ایراد بود، باز داشته است:
اولا:نظریه کپرنیک در پیش‏بینی حوادث هیچ امتیازی بر روش بطلمیوسی نداشت؛یعنی در انطباق آنها با واقعیات، اختلالاتی یافت می‏شد.از این روی، هیچ دلیل موجهی برای ترجیح نظریه کپرنیک بر نظریه بطلمیوس وجود نداشت.
ثانیا:هنوز گواهی حواس در این موضوع، محل شبهه و تأویل واقع نشده بود؛یعنی توسط تلسکوب لکه‏های خورشید، اهلّه ناهید و سطح ناهموار ماه مشاهده نشده بود، تا مشاهده‏های سطحی حواس دچار تردید گردد، و از طرفی، زمین در نزد حواس، جسمی ثقیل و سخت و ساکن، و در قیاس با آن آسمانها، به گواهی هر نسیمی که می‏وزد و هر برقی که می‏جهد، چیزی است رقیق، جوّال و نفوذپذیر.
ثالثا:اعتراضاتی علمی بر نظریه کپرنیک وارد بود که علم مکانیک و ارصاد نجومی آن عصر، پاسخ درخوری برای آنها نداشت.مانند:
1-اگر نظریه کپرنیک درست باشد، سنگی که در راستای قائم به هوا پرتاب می‏شود، باید با فاصله‏ای نسبت به مبدأ عزیمت آن، و در غرب آن بر زمین افتد.
2-ثوابت باید اختلاف منظر سالانه نشان دهند.چون زمین در فاصله شش ماه، 186 میلیون مایل تغییر محل می‏دهد.
با توجه به نکات فوق، با اطمینان می‏توان گفت که اگر نسبت به نظریه کپرنیک هیچ مناقشه کلامی هم نمی‏رفت، باز هم افراد محتاط و زیرک اروپا-خصوصا آنان که تفکر تجربی داشتند-بسیار خلاف احتیاط می‏دانستند که محصول نارس تخیلی گزافه‏پرداز را بر تجربه‏های موثق اعصار پیشین، ترجیح دهند.
با این همه، کپرنیک به نظریه خود پای می‏فشرد.او در برابر آن همه اعتراضات جدّی و قوی، تنها به این اصل توسل می‏جست که نظریه وی، پدیدارهای نجومی را به نظم ریاضی ساده‏تر و موزون‏تری منظم می‏سازد.ساده‏تر بود، چون در ازاء نزدیک به 80 فلک تدویر بطلمیوسی(که فرض سکون زمین لازم می‏آورد)کپرنیک می‏توانست فقط با 34 فلک تدویر، پدیدارها را تبیین کند. موزون‏تر بود، چون اینک اغلب سیّارات در دوایری متحد المرکز به دور خورشید، جای داده می‏شدند و تنها ماه به صورت یک میهمان ناخوانده و بی‏نظم بیرون می‏ماند.
اهل نظر، چه در دوران باستان و چه در قرون وسطی، دریافته بودند که گویی طبیعت از جهات بسیاری تابع اصل سادگی است.مثلا سقوط اجسام به طرف زمین در خط قائم است، و نور در خط مستقیم تابش می‏کند، و نمونه‏های دیگر. همه اینها موجب شده بود که ضرب المثلهایی چون:«طبیعت همیشه از کوتاه‏ترین راه می‏رود؛ طبیعت کار بیهوده نمی‏کند؛طبیعت نه اسراف می‏کند و نه در ضروریات خست می‏ورزد»ظاهر گردند.
پیشینه ریاضی نظریه کپرنیک
به گواهی آثار ادبی و پاره‏ای رساله‏های خاص ریاضی که به جا مانده است، در عهد کهن، رشد حساب همیشه متکی به رشد هندسه بوده است. نظریه مشهور فیثاغورس که عالم از اعداد ساخته شده است، برای عقل جدید نامفهوم است؛مگر این که بداند که منظور از اعداد واحدهای هندسی است.یعنی همان اتمیسم هندسی که افلاطون آن را بعدا در رساله تیمائوس به کار گرفت.منظور آنان این بود که بسیطترین عناصر عالم، ابعاض محدود و معینی از فضا هستند.پیشینان هم که علم ابصار و علم حیل(مکانیک)را شعبه‏هایی از ریاضیات می‏شمردند، تقکر علمی‏شان در این علوم عادة به کمک اشکال فضایی صورت می‏گرفت و دانسته‏های علمی خود را به نحو هندسی نمایش می‏دادند.
لذا در اواخر قرون وسطی که کاوشهای ریاضی جان تازه‏ای گرفت، همین روشها و مبادی را مسلّم شمردند و متفکران، شور و امید زیادی نشان دادند که گویا راه تفسیر ریاضی کاملتری از طبیعت هموار شده است.متفکر بزرگ و ذوفنونی چون«لئوناردو داوینچی»رهبر این حرکت در عصر رنسانس بود.وی اهمیت ریاضیات را برای کاوش علمی به قوّت تمام خاطرنشان کرد.وی در مکانیک و هیدرولیک و اپتیک، آزمونهای وسیعی به عمل آورد.همه مسبوق به این فرض که نتایج متقن را باید به زبان ریاضی بیان کرد و به نمایش هندسی باز نمود.در عصر کپرنیک، دیگر، همه متفکران بزرگ در مکانیک و سایر علوم فیزیکی -ریاضی به روش هندسی گردن نهاده بودند.
حرکت کند و تدریجی ریاضی‏دانان برای رهاندن فکر خویش از تکیه مستمر بر نمایشهای هندسی، به قرن پانزدهم و شانزدهم باز می‏گردد. شایع‏ترین چیزی که کاوشهای ریاضی در این دو قرن مصروف آن می‏شد، تئوری معادلات بود. به خصوص یافتن روشهایی برای تبدیل و ساده کردن و حل کردن معادلات درجه دوم و سوم. همین استفاده از ساده کردن و تبدیل اشکال هندسی که از مشخصات ریاضیات قرن شانزدهم است، برای فهم کار مهم کپرنیک کمک بسیار می‏کند و در ابداع نظریه نسبیت حرکت وی، سهم عمده دارد.
در هر حال، در تمام عهد باستان و دوران قرون وسطی تا زمان گالیله، نجوم را شاخه‏ای از ریاضیات یعنی هندسه، می‏شمردند؛نجوم عبارت بود از هندسه افلاک.تقسیم‏بندی سنتی و متداول علوم ریاضی که از فارابی و راجر بیکن رسیده بود، ترتیب این علوم را چنین به دست می‏داد:هندسه، نجوم، حساب و موسیقی.یکی از علل این درجه‏بندی این بود که اجرام فلکی را اشرف از اجرام عنصری زمین می‏شمردند؛و دیگر این که علم حساب بیشتر در خدمت تجارت و کسب درآمده بود.ولی علل دیگری هم در کار بود. شباهت نجوم به علم هندسه بیشتر بود از شباهت علم حساب به هندسه.علوم نجوم در اصل همان علم به هندسه افلاک دانسته می‏شد، و لذا هر چه در هندسه جاری و صادق بود، در نجوم هم صادق تلقی می‏شد.
بر اساس چنین توجه و عنایتی به ریاضیات و تفسیر و برداشتی از آن بود که کپرنیک از نظریه خود به شدت دفاع می‏کرد.سؤال اصلی او این بود: چه حرکاتی را به زمین اسناد دهیم تا هندسه‏ای فلکی به دست آید که هم با ارصاد سازگار افتد و هم ساده‏ترین و موزون‏ترین هندسه مقبول باشد؟به همین جهت وی مستمرا به ریاضی‏دانان توسل می‏جوید و آنان را تنها کسانی می‏شمارد که می‏توانند در مورد نظریه نوین وی به انصاف داوری کنند، و اطمینان کامل دارد که ریاضی‏دانان قدر نظریه وی را خواهند شناخت و آن را خواهند پذیرفت.لذا جای شگفتی نیست اگر می‏بینم که طی 60 سال که بر تئوری کپرنیک گذشت-و هنوز دستش از تأیید تجربی کافی خالی بود-تنها کسانی که جرأت ورزیدند و در کنار کپرنیک به دفاع از آن پرداختند، ریاضی‏دانانی بودند که فکرشان با ریاضیات عصر خویش هم‏آوا بود.
پشتوانه فلسفی نظریه کپرنیک
در ادوار نخستین قرون وسطی، کلام مسیحی و فلسفه یونان در هم آمیختند، و فلسفه یونان در آن وقت بیشتر جامه افلاطونی و بلکه نوافلاطونی بر تن داشت.عناصر فیثاغوری در فلسفه نوافلاطونی قوی و بسیار است.جمیع متفکران بزرگ این مکتب، دوست می‏داشتند که نظریات محبوب خویش در باب تجلّی و تکامل را به زبان اعداد بیان کنند.
قابل توجه است که تنها کتاب اصیلی که از افلاطون، در این دوره، دردسترس بود، کتاب تیمائوس بود.افلاطون در این محاوره، بیش از محاورات دیگر، چهره‏ای فیثاغوری دارد. بدین جهت، افلاطون در نظرها در جامه فیلسوف طبیعت ظاهر شد، و ارسطو که با منطقش شناخته می‏شد، به صورت یک جدلی صرف درآمد.
در قرن سیزدهم که دوباره ارسطو بر تفکر قرون وسطی چیرگی یافت، نوافلاطونی‏گری به هیچ روی ریشه‏کن نشد، بلکه به صورت یک جریان فکری ما بعد الطبیعی مغلوب، اما بسیار نافذ باقی ماند، و کسانی که از مکتب مشاء، کناره می‏گرفتند، عادة به آن می‏پیوستند.وجود و نفوذ همین جویبار فیثاغوری‏گری بود که متفکرانی چون راجر بیکن، لئوناردو، نیکولای کوزایی، برونو و دیگران را ترغیب می‏کرد که به ریاضی رو آورند و بر اهمیت آن تأکید ورزند.نیکولای کوزائی بر آن بود که عنصر گوهری فلسفه افلاطون، نظریه اعداد است.جهان یک منظومه بی‏نهایت است که هر چیزی در آن، واجد نسبتی ریاضی است؛لذا معرفت همیشه مساوق اندازه‏گیری است، و عدد، نخستین صورت اشیاء است در علم الهی. کوتاه‏سخن، دانش یقینی‏ای که می‏تواند به چنگ انسان درآید، دانش ریاضی است.
در عوض ارسطوئیان، ریاضیات را دست کم می‏گرفتند.کمیّت نزد آنان یکی از مقولات دهگانه بود نه اهمّ مقولات، و ریاضیات از نظر شرافت، بین الهیات و طبیعیات جای داشت.طبیعت در جوهر خویش هم کمّی دانسته می‏شد و هم کیفی، و لذا مفتاح علم اعلی، ناچار منطق بود نه ریاضیات.و کپرنیک طرفدار نهضت افلاطونی بود.وی قبل از آن که در 1496 به ایتالیا برود، بدین مکتب دل بستگی پیدا کرده بود؛و وقتی به آنجا رفت، محیط پر حرارت نوافلاطونی جنوب آلب، و به خصوص انس و معاشرت طولانی و سودمند وی با فردی فیثاغوری و مبتکر چون نوارا، وی را در برداشتن آن گام، جسارت بیشتر بخشید.لذا اتفاقی نبود که وی با آثار باقیمانده از اولین فیثاغوریان آشنایی یافت.اینان تنها کسانی از قدما بودند که جرأت کرده بودند از نجومی غیر زمین مرکزی سخن بگویند.آشنایی وی با زبان یونانی از وقتی آغاز شد که نزد نوارا تعلم می‏کرد، و احتمالا قصد وی از آموختن این زبان آن بود که خودش بتواند آثار منجمان فیثاغوری را بخواند.از آن پس این عقیده در وی راسخ شد که کل عالم از اعداد ساخته شده است.لذا هر چه در ریاضی صادق باشد، در واقع و در نجوم هم صادق است.زمین هم از این قاعده مستثنی نیست و گوهری هندسی دارد.لذا اصل نسبیت مقادیر ریاضی، همچنان که در سایر اجزاء عالم صادق است، در خانه انسان هم‏ جاری است.رفتن از جهان‏بینی کهن به جهان‏بینی جدید، در نظر او چیزی نبود جز یک تبدیل و ساده‏سازی ریاضی، با رفتن از یک هزار توی پرپیچ به یک جهان زیبا و ساده و موزون. (3)
کپلر ریاضی‏دان و مکمّل نظریه کپرنیک
کپلر نظریه‏پردازی نوآور و ریاضی‏دانی طراز اول بود، و تا اندازه‏ای مانند فیثاغورسیان به سادگی ریاضی طبیعت باور داشت.او بر این عقیده بود که حرکت سیارگان از قانونهای ساده هندسی پیروی می‏کنند و این قانونها را می‏توان از انبوه ارقامی که تیکو فراهم آورده بود، استنتاج کرد.
تیکو براهه دانمارکی نظریه کپرنیکی را نپذیرفت.نظریه‏ای که تیکو اختیار کرده بود، التقاطی بود:زمین ثابت در مرکز افلاک قرار داشت(زمین در کانون فلک ثوابت فرضی قرار داشت)و خورشید و ماه به دور آن می‏چرخیدند، و مدار سایر سیارگان نه بر گرد زمین ثابت، بلکه به دور خورشید متحرک بود.نظام تیکویی با استقبال روبرو نشد.در واقع، هیچگاه تیکو را در شمار نظریه‏پردازان قلمداد نکرده‏اند. معروفیت او نتیجه مهارت و شکیبایی او در رصدهای آسمانی است.محاسبه‏هایی که وی از زاویه‏های ستارگان به عمل می‏آورد، موثّق‏ترین محاسبه‏هایی بود که تا آن وقت انجام گرفته بود.او در رصدخانه پراک بود که کپلر جوان به عنوان دستیار به او پیوست. (4)
کپلر، قهرمان روش دقیق ریاضی در نجوم بود و این امر در اکتشاف سه قانون بزرگ حرکت سیارات به خوبی آشکار است.وی این قوانین را پس از فحصی طولانی و دشوار به دست آورد. قوانین کپلر عبارتند از: 1-سیارگان مدارهایی را طی می‏کنند که‏چهره نمایی از یوهانس کپلر(1571-1630) بیضی است و خورشید در یکی از کانونهای آن قرار دارد.
2-سطوحی که خط مستقیم واصل بین خورشید و سیّاره در هر مدار جارو می‏کند، با زمان آنها متناسب است(خط واصل میان سیّاره و خورشید و سطوح مساوی را در زمانهای مساوی می‏پیماید.)
3-مربع زمان حرکت سیارگان مختلف با مکعب فاصله متوسط آنها از خورشید متناسب است.
تفاوت میان کپلر و فیلسوفان پیشین از قبیل نیکولای کوزایی(که او هم ریاضیات را پایه‏های زیرین معرفت می‏دانست)این بود که کپلر می‏کوشید تا نظریه را بر مشهودات حسی تطبیق کند و آنان نه.تفکر کپلر، تفکر تجربی واقعی، به معنای جدید کلمه بود.کپلر در بیان تفاوت اساسی میان خود و ارسطو گفته است: «ارسطو تفاوت میان اشیاء را به تفاوتهای کیفی و بسیط(تحویل‏ناپذیر به امر دیگر)منتهی می‏نمود، و به همین سبب ملزم شد که به ریاضیات جایگاه متوسطی بخشد، لکن وی بر روش کشف نسبتهای کمّی میان اشیاء توفیق یافت، و لذا ریاضیات را بر سایر معارف تقدم بخشید.هر جا کیفی هست، کمّی هم هست؛اما عکس این قضیه صحیح نیست.»
گذشته از این، معرفت یقینی فقط به اوصاف کمی اشیاء تعلق می‏گیرد و معرفت کامل همیشه صورت ریاضی دارد.همچنان که چشم برای دیدن رنگها و گوش برای شنیدن صداها خلق شده است، مغز بشر نیز برای فهم کمیّات آفریده شده است نه فهم همه چیز.وی این سخن مشهور افلاطون را با تحسین و تصویب ذکر می‏کند که:خداوند همیشه در هندسه‏پردازی است و جهان را بر نظمهای عددی بنا کرده است.همین است سرّ آن که ذهن بشر طوری خلق شده که فقط از طریق کمیّات به معرفت نائل می‏آید.
دستاورد متقن و مترقی کپلر، در جامه یک فیلسوف علم، تأکید عظیم وی بر این امر بود که فرضیات ریاضی معتبر نیستند، مگر این که به تأیید تجربه حسّی رسیده باشند.باید ابتدا حرکتی در اجرام سماوی ادراک شود تا مصداق و متعلّق آن قوانین قرار گیرد.این جنبه از فکر وی مدیون دو چیز بود:یکی تربیت ریاضی او، و دیگر مصاحبت با تیکو براهه که قهرمان ارصاد نجومی بود. (5)
مراتب سه گانه روش علمی گالیله
گالیله از آغاز مجذوب و دلباخته شعبه مکانیک از شعب ریاضیات شد.مشهور است که وی در کلیسای پیزا، تاب خوردن چلچراغ آنجا و زمان مساوی رفت و آمد آن را دید و ریاضی خواندن وی ملهم از آن و مسبوق بدان حادثه بود.به همین سبب، بررسی ریاضی حرکات مکانیکی در مرکز تعلّقات و توجهات وی قرار گرفت. مهم‏ترین شأن طبیعت در چشم گالیله این است که نظامی است ساده و منظوم که رفتار آن سراپا به قاعده و ضروری است.وی می‏گفت:در کتاب طبیعت حکمت را نگاشته‏اند، لکن ما به درک آ نائل نمی‏شویم مگر این که بدانیم به چه زبان و علائمی آن را نوشته‏اند.این کتاب را به زبان ریاضی نوشته‏اند و علائم آن هم عبارت است از: مثلث، دائره، و سایر اشکال هندسی.بدون کمک این زبان و این علائم، محال است که یک کلمه از این کتاب را دریابیم.
گالیله هم مانند کپلر بر آن بود که این تبیین ریاضی طبیعت باید در قالب‏های دقیق درآید. بنیانگذار علم دینامیک، به تعبیرات صوفیانه و پر ابهام فیثاغوری قانع نبود.این معنا بخوبی از دستاوردهای تابناک وی به دست می‏آید، و خود نیز بدان تصریح کرده است.در مجموع روش گالیله را بر حسب اصطلاحات محبوب وی، به سه مرتبه می‏توان مرتب نمود:شهود یا تحلیل، برهان، و تجربه.
وقتی با جهان محسوس روبرو می‏شویم، پدیدار نوعی خاصی را برمی‏گیریم و در آن تا آنجا که می‏توانیم فحص می‏کنیم تا ابتدا عناصر بسیط و مطلقی از آن را که بتوانند به راحتی و به تمامی به جامه ریاضی درآیند، به نحو شهودی دریابیم. معنی این کار(به عبارت دیگر)این است که شئ محسوس را به عناصری تحلیل کنیم که با هم نسبتهای کمّی داشته باشند.پس از انجام این کار، دیگر به شئ محسوس نیازی نداریم.عناصر حاصله، مقدمات واقعی آن شئ‏اند و اگر به روش محض ریاضی، نتایج برهانی از آنها به دست آوریم (مرحله دوم)، آن نتایج در همه مصادیق مشابه، صادق‏اند؛گر چه تحقیق و تأیید تجربی آن نتایج، در مواردی ناممکن باشد.لکن برای حصول نتایج معتمدتر، و بالاخص برای اقناع حسی و تجربی آنانکه چندان اطمینانی به کاربرد همه جایی ریاضیات ندارند، بهتر است از براهینی استفاده کنیم که نتایجشان را به تأیید تجربی می‏توان رساند.آنگاه با اصول و قضایای صادقانه‏ای که بدین روش حاصل آمده‏اند، می‏توانیم به سراغ پدیدارهایی پیچیده‏تر از همین جنس برویم و معلوم کنیم که در دل آنها چه قوانین ریاضی تازه‏ای مضمر است. (6)
مراحل روش تجربی-ریاضی نیوتون
نیوتون در کتابش:«مبادی ریاضی فلسفه طبیعی» بر ریاضی‏بودن روشش تأکید می‏ورزد.وی امیدوار بود که روزی بتوان همه پدیدارهای طبیعت را بر حسب مکانیک ریاضی، جامه تبیین پوشانید.
وی هم چنانکه ریاضیدانی بارع بود، تجربه‏گرایی تمام‏عیار نیز بود.وی هیچگاه مانند کپلر و گالیله و بالاخص دکارت، به قطع سابق بر تجربه، وقعی نمی‏نهاد و تمسک نمی‏ورزید، و بر آن نبود که فی المثل جهان سراپا ساختمانی ریاضی دارد و یا مخزن اسرار طبیعت را می‏توان به کمک روشهای کمال یافته و موجود ریاضی گشود.وی می‏گفت:جهان همین است که هست؛اگر در آن به قوانین ریاضی دقیقی بتوانیم دست یابیم چه بهتر، و اگر بتوانیم یا باید ریاضی خود را بسط دهیم و یا به روشهای ظنی‏تری روی آوریم.
نیوتون میراث بر دو شاخه عظیم و ثمربخش دوران تکامل علم پیش از خود بود:یکی شاخه تجربی استقرایی، و دیگری شاخه قیاسی-ریاضی. وی همانقدر پیرو بیکن، گیلرت، هاروی و بویل بود که تالی کپرنیک و کپلر و گالیله و دکارت بود. اگر بتوان این دو جنبه را در روش نیوتن از یکدیگر تفکیک کرد، در آن صورت داور نهایی در نظر نیوتن تجربه خواهد بود نه ریاضیات.وی در کتاب«حساب عمومی»تصریح کرده است که پاره‏ای از مسایل هستند که به زبان ریاضی ادا نمی‏شوند.و این در مشرب گالیله و دکارت به هیچ وجه پذیرفته نبود.ریاضیات در نظر وی، ابزاری بود برای ساده کردن پدیدارهای فیزیکی.کل روش تجربی-ریاضی نیوتن را می‏توان به سه مرحله عمده تقسیم کرد: 1-ساده کردن پدیدارها به کمک آزمونهای حسی.در این مرحله خواص و آثاری که تغییرات کمّی می‏یابند، همراه با نحوه تغیرشان کشف و تعریف دقیق می‏شوند.مفاهیم عمده‏ای چون شکست(در ابصار)و جرم(در فیزیک)و قضایای ساده‏تری در باب شکست و حرکت و نیرو را به همین روش تعریف و کشف کرده است.
2-تصرف و تعمل ریاضی در این قضایا تا عمل این مبادی را در مقادیر و نسب مختلف، قابل بیان ریاضی سازد.
3-اجرای آزمونهای دقیق دیگر، تا اولا:نتایج حاصله از تصرفات ریاضی را در عرصه‏های جدید و نیازموده بیازماید و آنها را در کلی‏ترین صورت ممکن درآورد.ثانیا:در پدیدارهای غامض‏تر، ببیند که آیا علت دیگری(در مکانیک، نیروی دیگری)هم در کار هست تا مقدار آن را به دست آورد و آن را منقاد ریاضیات سازد.ثالثا:در مواردی که طبیعت علل نویافته مجهول می‏ماند، ابزار ریاضی را توانایی و بسط بیشتر بخشد تا در آنها هم بتواند تصرف عالمانه‏تر کند.
چنین است که از نظر نیوتن، در ابتدا و انتهای‏ هر گام مهم علمی، حاجت به تجربه دقیق می‏افتد؛ چرا که مقصد، همواره فهم واقعیات محسوسه است، لکن برای آن که این فهم دقیق هم باشد، در آوردن آن به زبان ریاضی لازم می‏آید.پس آزمون حسی، آن دسته از اوصاف و خواص اشیاء را در اختیار ما می‏نهد که دست تصرف ریاضی در آنها باز باشد، و دوباره همین آزمون نتایج قیاسات ریاضی را می‏سنجد و حق را از باطل تمییز می‏دهد. (7)
ب:قرن هفدهم و روشهای معمول در علم کلام
عناوین و سرفصلهای مباحثی که ایان باربور در دو قسمت جداگانه تحت عنوان:«روشهای معمول در کلام»مطرح کرده است عبارتند از:
1-متکلمان پروتستان و تعارض علم و دین
2-گالیله و همآهنگی علم و دین.
3-دانشمندان اهل ذوق و سازگاری علم و دین.
4-برهان اتقان صنع و مشکل شرور.
5-ویژگیهای تفکر دینی قرن هفدهم.
اینک با نقل مطالب کتاب علم و دین، سرفصهای مذکور را به ترتیب مورد بررسی قرار می‏دهیم:
1-متکلمان پروتستان و تعارض علم و دین نوعی اسکولاستیسم(حکمت مدرسی)پروتستانی در اروپای شمالی نضج یافته بود.«ملانکتون» * پیرو لوتر، اصلاحاتی در برنامه آموزشی علوم قدیمه وارد کرده بود که استفاده وسیعی از فلسفه ارسطو را به همراه داشت.موشکافیهای متافیزیکی بسیاری از متکلمان پروتستان در قاره اروپا در اواخر قرن شانزدهم، و رسمشان در نقل آثار و اقوال ثقات قدما، با سخت‏کوشیهای علمای کاتولیک برابری می‏کرد.بدین‏سان، بسیاری از مخالفتهایی که در ابتدا نسبت به علم ابراز می‏شد، ناشی از حرمتی بود که برای ارسطو قایل بودند.
از سوی دیگر، از آنجا که این حکمت مدرسی پروتستان، برداشت نص‏گرایانه(حمل بر معنای ظاهری)از کتاب مقدس داشت، ارباب شرع نظریه‏های جدید علمی را، نوعی معارضه با وثاقت کتاب مقدس می‏انگاشتند.لوتر، و حتی کالون، در تفسیرهایشان از کتاب مقدس، اهل انعطاف و آسانگیری بودند.از نظر آنان، منشأ اعتبار وحی در نصّ ملفوظ نبود، بلکه در شخص مسیح، یعنی مهبط و مخاطب وحی، بود.کتاب مقدس از این نظر مهم بود که شاهد صادقی بود بر رویدادهای رهایشگرانه‏ای که طی آن محبّت و مغفرت الهی که در مسیح جلوه‏گر شده، در احوال شخصی خود آنان(و سایر مؤمنان)بازتاب می‏یابد.
ولی از آغاز قرن هفدهم، بسیاری از پروتستانها کتاب مقدس را چونان مخزن معارف لدنّی، معصوم و مصون از خطا، از جمله شامل مسایل علمی که از جانب خداوند صادر شده تلقی می‏کردند؛یعنی به جای آن که کتاب مقدس را روایت رویدادهایی بدانند که طی آنها خداوند خود را متجلّی ساخته است، آن را مجموعه معارف بی‏خدشه و خطاناپذیری در نظر آوردند که لفظ به لفظ از سوی خداوند نازل شده است.کسانی که چنین نظری داشتند، با نظریه کپرنیک مخالفت می‏کردند؛چه، آن را با نصوص کتاب مقدس که (*) Melanchthon (1497-1560)محقق و مصلح مذهبی آلمانی، در تأسیس و تحکیم پایه‏های فکری و کلامی مذهب پروتستان سهم شایانی داشت.دستیار لوتر و ویرایشگر آثار، و بعدها منتقد معتدل آراء او بود.از جمله این که عمل صالح را نیز علاوه بر ایمان داشتن، شرط نیل به رستگاری دانست.
دلالت بر زمین مرکزی بودن جهان داشت، معارض می‏یافتند. (8)
توضیح
در عبارت فوق به دو علت مخالفت مسیحیان با هیئت جدید و نظریه خورشید مرکزی اشاره شده است:یکی تعارض با آراء ارسطو که سخت مورد حمایت پروتستانها بود، و دیگری تأویل‏ناپذیر دانستن نصوص کتاب مقدس.گر چه علت دوم به مذهب پروتستان در آن زمان اختصاص دارد، ولی علت نخست در مورد کاتولیک‏های آن روزگار نیز صادق است.ایان باربور خود در ارتباط با کلیسای کاتولیک آن دوران چنین گفته است:
«قول به سطوح و بطون حقیقت، راه را برای انعطاف‏پذیری بیشتری در تأویل و معانی شاعرانه و مجازی قائل شدن برای کتاب مقدس، باز می‏کرد.بدین سان وقتی که تعارض بین علم و کتاب مقدس، در میان آمد، آنقدرها که برای نص‏گرایی پروتستانی اوایل قرن هفدهم حاد بود، برای کاتولیکها نبود.در عوض، علم جدید، با معارضه‏طلبی خود، کلیسای رومی یعنی رهبران آیین کاتولیک را وادار کرد که یک طرح فکری یکپارچه برای خود بسازند که صلابت و در عین حال خطرات آن، در جمع بین عناصر فلسفی و اعتقادی دینی، نهفته بود.برای کلیسا این وسوسه وجود داشت که مهر وثاقت خود را بر کل این نظام فکری، از جمله جنبه‏هایی که متکی و مستند به آرای ارسطو بود، بزند.» (9)
ایان باربور، لوتر و کالون را اهل انعطاف دانسته است؛ولی«ویلیام هال»از آن دو نیز به عنوان مخالفان نظریه کپرنیک یاد کرده و چنین گفته است:«می‏توانیم به دو ایراد صریح دینی اشاره کنیم:
نخست، بخشهایی از کتاب مقدس است که اگر معنی ظاهری آنها مراد شود، بدون شک با نظریه خورشید مرکزی در تعارضند.«مارتین لوتر»از باب دهم«صحیفه یوشع»شاهد آورده است. (10) در آنجا یوشع به خورشید فرمان داد تا آرام بگیرد. پس به ظاهر، معنای عبارت این است که خورشید قاعدتا حرکت نمی‏کند.
جان کالون در انکار حرکت زمین به«مزمور» نود و سوم استشهاد ورزیده است؛آنجا که می‏گوید:
«ربع مسکون نیز پایدار گردیده است و جنبش نخواهد کرد.» (11)
البته کالون می‏توانست با همان قطع و یقین به «مزبور»صد و چهارم استناد ورزد. * این ایرادها طبعا از سوی رهبران کلیسای اصلاح‏طلب وارد می‏شد که به مرجعیت نهایی نص کتاب مقدس اعتقاد داشتند.اگر نظریه کپرنیکی و احکام کتاب مقدس هر دو به قوت خود باقی باشد، تنها راه پاسخگویی درست به مسأله، تأویل کتاب مقدس است.اما در اروپای سده 16 یا 17 شماره کسانی که چنین تأویلی را از صمیم دل می‏پذیرفتند، زیاد نبود.
دوم آن که، پابه‏پای گسترش اخترشناسی نوین، به زودی ناسازگاری ریشه‏دار آن با علم ارسطویی و بطلمیوسی که از حمایت کلیسای روم برخوردار بود، از هر حیث آشکار شد.
وی سپس یادآور شده است که پس از انتشار کتاب کپرنیک به نام«گردش افلاک آسمانی»در سال 1543 کلیسای کاتولیک هیچ مخالفتی با آن ننمود، بلکه کتاب وی-که خود کشیش بود-به (*)مراد این عبارت است:...زمین را بر اساسش استوار کرده تا جنبش نخورد تا ابد الآباد.(جمله پنجم از مزمور صد و چهارم)
پاپ اهداء گردید و با موافقت دستگاه پاپ، به رغم مخالفت پروتستانها، منتشر شد.ولی پس از شورای ترانت * کلیسای کاتولیک نیز در صف مخالفان قرار گرفت، و در سده هفدهم رهبران کاتولیک و پروتستان به یک نسبت از آرای کپرنیکی بیزار بودند.» (12)
2-گالیله و همآهنگی علم و دین
خلاصه آنچه ایان باربور (13) در این باره آورده، چنین است:گالیله، کاتولیک نیک اعتقادی بود و بین عقاید علمی و دینی‏اش تعارض نمی‏یافت.او هماهنگی علم و دین را بر شالوده‏های زیر استوار نموده بود:
الف:کتاب مقدس از حقایق علمی سخن نمی‏گوید، بلکه از معارف معنوی، که به کار رستگاری انسان می‏آید، سخن می‏دارد؛حقایقی که برتر از عقل و استدلال است و به مدد مشاهده کشف نمی‏شود.
ب:در موارد اندکی هم که کتاب مقدس به بیان حقایق علمی پرداخته است، مانند مسایل مربوط به نجوم، نحوه اندیشه و ادراک مخاطبان قدیمی‏اش را در نظر گرفته و به شیوه گفتار عامه فهم زمان نزولش سخن گفته است.
ج:چون خداوند هم نگارنده کتاب تکوینی طبیعت است، و هم فرستنده کتاب تدوینی وحی، این دو سرچشمه معرفت، نمی‏توانند با یکدیگر معارض باشند.
د:برای معرفت علمی(شناخت طبیعت)باید روشهای علمی مشاهده و تجربه را به کار ببریم.
ه:طبیعت تنها منبع معرفت علمی است و می‏تواند در جنب کتاب مقدس، سرچشمه‏ای برای دانش کلامی و طریقه‏ای برای معرفت به خداوند باشد.گالیله در یکی از مکتوباتش می‏نویسد: «به نظر من در بحث از مسایل فیزیکی، ما باید بنای کارمان را نه بر اعتبار نصوص مقدسه، بلکه در تجارب حسّی و براهین ضروری بگذاریم؛زیرا هم آیات کتاب مقدس، و هم آیات طبیعت، هر دو کلمة اللّه‏اند...به این جهت حق این است که هیچ پدیده طبیعی که تجربه حسی پیش چشمان ما می‏نهد-یا براهین ضروری صحتش را برای ما اثبات می‏کند-نباید با تشبث به نصوص آیات کریمه، که اگر صدر و ذیلش سنجیده شود، چه بسا منطوقا یا مفهوما ناظر به معانی دیگر باشد، آنها را در معرض چون و چرا آوریم، تا چه رسد که تخطئه کنیم.زیرا آیات کتاب مقدس، آنقدرها مقید و مشروط به شرایط قطعی‏ای که بر همه آثار و حرکات و سکنات طبیعی حکم می‏راند، نیستند. و نه می‏توان گفت خداوند به آن خوبی که در آیات کریمه کتاب مقدس جلوه کرده، در افاعیل طبیعت تجلّی نیافته است.» (14)
تحقیق وتوضیح
در نامه‏ای که گالیله به«گراندوسش»(1615)نوشته است نیز مطالبی مشابه مطالب یادشده آمده است. (15)
اکنون این سؤال پیش می‏آید که با وجود خطاپذیری معرفت علمی، چگونه گالیله چنین داوری قاطعانه‏ای داشته و در مقدّم داشتن جانب علم، در موارد تعارض با کتاب مقدس، کمترین تردیدی روا نمی‏دارد؟
پاسخ این سؤال از تحقیقی که آقای «آرتور برت»در این باره انجام داده به دست می‏آید، (*)این شورا در سال 1545 به دستور شارل پنجم تشکیل شد، و غرض از تشکیل آن، ایجاد نوعی هماهنگی میان کلیسای کاتولیک و کلیسای پروتستان بود(تاریخ جامع ادیان، جان ناس، ترجمه:علی‏اصغر حکمت، ص 687) و آن این که گالیله در حقیقت، یک مبنای دینی برای این موضع خود ساخته بود، و آن این که خداوند جهان را بر اساس نظامی هندسی و ریاضی ایجاد کرده است.از این رو، راه شناخت آن نیز چیزی جز مشاهده و استدلال ریاضی نیست. بنا بر این، با استفاده از روش ریاضی می‏توان به معرفت قطعی طبیعت دست یافت، و چنین معرفت قطعی تردیدناپذیر یا قابل تأویل نیست؛ ولی این مطلب در مورد کتاب مقدس صادق نمی‏باشد.چنانکه اختلاف نظرهای متکلمان در پاره‏ای از مواضع کتاب مقدس، گواهی صادقی است بر این که در این زمینه یقین ریاضی حاصل نمی‏آید. (16)
پس موضع کلامی گالیله را می‏توان چنین خلاصه کرد: 1-نگارنده کتاب تکوینی طبیعت و کتاب تدوینی وحی خداوند است.پس میان آن دو تعارضی نخواهد بود.
2-راه شناخت طبیعت حس و استدلال ریاضی است که ما را به معرفت یقینی می‏رساند، و خدشه‏پذیر نیست.
3-هر گاه تعارضی ظاهری میان معرفت علمی و کتاب مقدس(وحی)رخ دهد، راه حل آن تأویل کتاب مقدس است و بس، نه تخطئه معرفت علمی.
4-معرفت علمی به عالم طبیعت نه تنها با اعتقاد به خداوند معارضه ندارد، بلکه خود-در جنب کتاب مقدس-راهی است برای معرفت به خداوند.
از میان اصول یاد شده، اصل اول و چهارم، در قرون وسطی و توسط«توماس آکوئیناس»مطرح شده بود.مطلب دوم در آن زمان به عنوان یک نظریه رسمی شناخته شده نبود؛چنانکه مورد قبول فلاسفه علم جدید نیز نیست.امروزه برای نظریه‏های علمی، اعتباری بیش از احتمال قایل نیستند.البته مسأله تأویل نصوص دینی، همچون گذشته، همچنان به عنوان یکی از راه‏حلهای تعارض علم و دین مورد توجه متکلمان و دانشمندان است.
3-دانشمندان اهل ذوق و سازگاری علم و دین
اهل ذوق‏ VIrtuosi یعنی دانشمندان انگلیسی قرن هفدهم که خود را به این وصف می‏خواندند، مردانی دیندار و غالبا دارای زمینه پیرایشگرانه بودند.منشور انجمن سلطنتی به اعضای خود تعلیم داده بود که مطالعات خود را در جهت تعظیم قدر و شأن ذات الهی و خیر و صلاح بنی نوع انسان در پیش گیرند.رابرت بویل می‏گفت: علم یک رسالت دینی است که عبارت است از باز نمودن اسرار صنع بدیعی که خداوند در جهان پدید آورده است.اسپرت * وقایع نگار«انجمن سلطنتی»علم را یاور ارجمندی برای دین می‏دانست.
اهل ذوق نه فقط لفظا و ظاهرا خود را جزو سنت مسیحی که در آن بار آمده بودند می‏شمردند، بلکه معلوم بود بسیاری از آنان بر اثر شگفتیهایی که در عالم مشاهده می‏کنند در دل احساس حرمت و خشوع می‏کنند.شرح و بیان تعجب و اعجاب خاشعانه آنها در برابر مهارت آفریدگار در سراسر نوشته‏هایشان مشهود است.
روحیه این مردان در مناجات ادیسن ** نیز مشهود است:
«
چرخِ فلکِ بلندِ بشکوهِ برین
بس طُرفه کز آستین برون می‏آرد
هر جلوه کز اخترانِ او می‏بینی
عکس است که از«اصل»حکایت دارد.
از قدرتِ لا یزالی او خورشید
زین رفتن و آمدن نمی‏فرساید.
هر طوماری که برگشاید از نور
آثارِ بدیع صُنعِ او بنماید.
» (17)
توضیحات
الف:کلمه‏ Virtuosi که به اهل ذوق ترجمه شده است، بر فوق العادگی و مهارت در انجام کاری و داشتن ذوق هنری و مانند آن دلالت دارد، (18) و بدین جهت یک لقب افتخاری برای دانشمندان موسوم به آن به شمار می‏رفته است.
ب:پیرایشگری‏ (Puritanism) پیوریتنیسم) جنبشی است اصلاح‏طلب از پروتستانها که در عهد ملکه الیزابت اول(1558)در انگلستان پدید آمد. آنان جماعتی از پروتستانها بودند که در عهد ملکه ماری به اروپا فرار کرده به کالونیستها پیوسته بودند، و در زمان الیزابت به وطن خود باز گشتند. آنان می‏گفتند باید کلیسای انگلستان را تطهیر کرد واز پیرایه‏های عناصر و افکار رومی تصفیه نمود، و به معانی و مواعظ کلمه الاهی توجه کرد، و از آداب و مراسم ظاهری و مناسک و تقدیسات صوری دینی دوری گزید.بعدا در میان آنان اختلافاتی رخ داد وبه دو دسته تقسیم شدند و سرانجام در سال 1662 پیرایشگری از کلیسای انگلیس به کلی طرد شد و پیروان آن متفرق گشتند و در صف سایر فرقه‏ها درآمدند. (19)
ج:انجمن سلطنتی(بریتانیایی)قدیمی‏ترین انجمن علمی بریتانیا است.آغازش در1645 بود و فرمانش در 1662 صادر شد.مؤسس آن، دانشمندانی بودند که برای مباحث علمی گرد می‏آمدند و با اعانه دولت اداره می‏شد و مشوّق تحقیقات علمی و طرف مشورت دولت بود. عضویت در انجمن، مقامی بسیار شامخ بود. (20)
د:رابرت بویل(1667-1691) Robert Boyle شیمیدان انگلیسی، آیینه تمام‏نمای جمیع نهضت‏ها و نحله‏های فکری روزگار خویش است. همه گرایشها و اعتقادات مهم زمانه در تفکر وی جایی برای خود دارند، و او با استادی و توفیق چشمگیری این توده آشفته را حول دو کانون هماهنگی بخشیده است.این دو کانون که محبوب اصلی وی هستند، یکی دین است، و دیگری علم تجربی.فلسفه در نظر بویل چنین تعریف می‏شود.
«درک جمیع حقایق و آرایی که عقل خدا داده و فارغ ز تعصبات خرافات انسانی، می‏تواند به وضوح تمام، و به مدد تعلّم و تأمّل و تمرین و (*)تامس اسپرت(1635-1713) Thomas Sprat اسقفی علم دوست و نویسنده تاریخ انجمن سلطنتی.
(**)جوزف ادیسن(1672-1719) Joseph Addison شاعر و مقاله‏نویس انگلیسی، صاحب‏نظر در علم اخلاق و سیاست. تجربه بدانها برسد، و یا از مبادی متیقن و واضح، به نحو ضروری منطقی استخراج‏شان کند.»
بویل، از دکارت به خاطر این که علل غایی را از علم و حکمت بیرون نهاده بود، ناخرسند بود.وی معتقد بود که پاره‏ای از غایات باری تعالی، از قبیل تقارن و موزونیت عالم و تطابق شگفت‏انگیز جانوران در عالم را همه کس می‏تواند تمییز دهد. لذا نفی و انکار براهین غایت‏شناسانه بر وجود خداوند، کاری ابلهانه است.
بویل، در عین این که طرفدار جدّی روش تجربی بود، برای عقل شأن و اعتبار مهمّی قایل بود، و می‏گفت:«تجربه فقط مددکار عقل است، چون مخزن اطلاعات عقل را پر می‏کند، اما داوری همچنان با فاهمه است که قدرت و حق سنجش و به کار گرفتن قرائن حاصله از حس و تجربه را دارد.» (21)
برهان اتقان صنع و حل مشکل شرور
رایج‏ترین شکلی که نوشته‏های اهل ذوق راجع به دین به خود می‏گرفت، نوعی و روایتی از برهان اتقان صنع بود.چشم، به عنوان شاهکار صنع و صنعتی که گواه بر وجود مدیری حکیم و هوشمند است، اعجاب خاصی را برانگیخته بود، ولی نمونه‏های دیگر هم بسیار بود.گردش زمین، میل محور آن، نسبت خشکی به آب، هر چیز به جای خویش نیکو بود.روز برای معاش و شب برای استراحت، و چهار فصل برای کاشت و برداشت و از این قبیل.بویل یادآور شده بود که برّه‏ها به این جهت در بهار زاده می‏شوند که علف تازه فراوان است.
البته بحث و برهان از اتقان صنع، مبتنی بر این اعتقاد بود که جهان در آغاز و از آغاز بدون مادّه و مدّت به همین صورت فعلی آفریده شده است. مفهوم تحوّل و تکامل، هنوز در تفکر قرن هفدهمی در باب طبیعت جایی نداشت.اگر کسی معتقد بود که جهان به همین صورت کمال یافته‏اش به وجود آمده، بحث و برهان در باب وجود یک مدبّر حکیم برایش مقنع بود؛یعنی این بحث یا اعتقاد، تنها بدیل این نظر بود که جهان محصول اجتماع اتفاقی اتمهاست.
مسأله شرّ و وجود آفات و بلیّات در طبیعت را با ذکر این نکته که هماهنگی فراگیر جهان، بر نارسایی‏های گاه و بیگاه می‏چربد، دفع می‏کردند، یا می‏گفتند خداوند هدفها و حکمتهای دقیق و خفی دارد که به عقل موجودات فانی درنمی‏آید؛یا می‏گفتند:رنج بردن بعضی اجزا یا بخشها، در جنب مصلحت کلی و فایده عام قوانین الهی، چندان اهمیتی ندارد.و در این گونه بحثها، غالبا جنبه‏های ناخوشایند طبیعت نادیده گرفته می‏شد و به انتخاب چند فقره واقعیت که مؤیّد عقیده به آفرینش خیرخواهانه و صلاح‏اندیشانه بود، اکتفا می‏گردید. (22)
توضیح و تحقیق
الف:برهان اتقان صنع در الهیات مسیحی، از پیش شناخته شده بود.توماس آکویناس این برهان را-در کنار برهان امکان و وجوب و براهین دیگر-برای اثبات وجود خدا به کار گرفته بود. چیزی که هست، این برهان در قرن هفدهم و در میان دانشمندان برجستگی خاصی یافته بود؛ برجستگی‏ای که پیش از آن برهان امکان و وجوب داشت.و این به خاطر تحولی بود که در عرصه علم و فلسفه رخ داده بود.علم و فلسفه در قرون وسطی صبغه عقلی و قیاسی داشت و طبعا با الهیات فلسفی هماهنگ‏تر بود.ولی اکنون که علم تجربی و استقرایی رسمیت یافته بود، با الهیاتی‏ طبیعی با صبغه علمی هماهنگ‏تر بود؛به خصوص که دانشمندان علوم، نقش الاهیاتی و کلامی را نیز ایفا می‏کردند.طبیعی است که آنان از مهارت و تخصص خود بهره گرفته و به برهان اتقان صنع روی آورند.بنا بر این، هم فضای عمومی فرهنگ جدید اروپا-خصوصا بریتانیا-که تجربه‏گرا و حس‏گرا شده بود، و هم مهارت و تخصص اصحاب الاهیات که دانشمندان علم جدید بودند، ایجاب می‏کرد که برهان اتقان صنع منزلت ویژه‏ای یابد و به عنوان مهم‏ترین و کارآمدترین دلیل وجود خداوند به شمار آید.
ب:ایان باربور تقریر برهان اتقان صنع در آن زمان را مبتنی بر یک پیشفرض دانسته است.و آن عبارت است از ایجاد دفعی و کامل جهان توسط خداوند از آغاز خلقت.و یادآور شده است که این پیشفرض به روشنی فرضیه تصادف و اتفاق را-که ماتریالیستها جهان را بر اساس آن تفسیر می‏کردند-باطل می‏سازد.
اشاره باربور به این مطلب است که این تقریر از برهان اتقان صنع، پس از طرح فرضیه تکامل نظام کنونی جهان طی دوره‏هایی طولانی پدید آمده و نظامی است تدریجی و متکامل، نه دفعی و کامل.بدین جهت، پس از طرح فرضیه تکامل برای اتقان صنع تقریرهای دیگری یافت-چنان که آقای باربور شرح آن را در فصل مربوط به رابطه علم و دین در قرن نوزدهم آورده است.
به اعتقاد ما، این دو فرضیه نسبت به برهان اتقان صنع یکسانند.برهان اتقان صنع نه مبتنی بر فرضیه آفرینش دفعی و کامل است، و نه فرضیه آفرینش تدریجی و متکامل، بلکه مبتنی بر این است که انسجام و هماهنگی مشهود در عالم طبیعت، به حکم عقل، مستلزم دخالت عامل شعور و اراده است؛خواه به صورت دفعی پدید آمده باشد، یا به صورت تدریجی.البته این حکم عقلی، احتمال مخالفت را به طور صد در صد از بین نمی‏برد، و بدین جهت یقین حاصل از برهان نظم به پایه یقین حاصل از برهان امکان و وجوب نمی‏رسد.ولی همان یقینی که به دست می‏دهد، با فرض تدریجی و متکامل بودن حیات نیز حاصل می‏گردد؛چرا که احتمال تصادف و اتفاق در هر صورت، ضعیف و دور از باور است.
ج:مسأله شرور آنگاه برهان اتقان صنع را خدشه‏دار می سازد که بخواهیم از طریق این برهان، همه صفات الهی را که مورد قبول شرایع آسمانی است اثبات کنیم؛یعنی علاوه بر اثبات آفریدگار دانا، توانا و مرید، صفاتی چون حکمت، رحمت، خیرخواهی و مانند آن نیز ثابت شود. این جاست که پدیده‏های شر به عنوان معارض با حکمت و رحمت و خیرخواه بودن خداوند نمایان می‏شوند که در الاهیات مسیحی جدید، اتفاق افتاد. زیرا-همان‏گونه که یادآور شدیم-آنها برهان اتقان صنع را صدرنشین براهین وجود خدا قرار دادند، تا آنجا که به صورت راه منحصر عقلی برای اثبات وجود خدا و دفاع از دین درآمد.
در حالی که اگر از برهان نظم یا اتقان صنع چیزی را انتظار داشته باشیم که در مقدمات آن نهفته است و نه بیشتر، پدیده شرور، مشکلی بر سر راه آن نخواهد بود؛هر چند مشکلی است کلامی و تبیین می‏خواهد.
رکن اساسی برهان اتقان صنع را نظم غایتمند، تشکیل می‏دهد، که وجود شرور، خدشه‏ای بر آن وارد نمی‏سازد.و دستگاه چشم نظمی غایتمند دارد، گر چه آسیب‏پذیر است، و چه بسا عوامل طبیعی یا غیر طبیعی(که آنها نیز نظام‏مندند)در آن رخنه ایجاد کرده ازتحقق غایت آن جلوگیری نمایند، ولی نرسیدن به غایت دلیل بر غایتمند نبودن طرح نیست.آری این سؤال بجاست که آیا تحقّق نیافتن غایت، با قدرت، حکمت، و رحمت خداوند منافات ندارد؟و این پرسش نیازمند پاسخ است؛چنان که در الاهیات-مسیحی و اسلامی-بدان پاسخ داده‏اند. گر چه هیچیک از پاسخهایی که ایان باربور نقل کرده، تمام نیستند-بررسی این مسأله را به فرصتی مناسب وا می‏گذاریم.
5-ویژگی‏های تفکر دینی قرن هفدهم
ایان باربور با مقایسه تفکر و برداشت‏های دینی اهل ذوق با تفکر دینی قرون وسطی و عصر اصلاح دینی، ویژگی‏های تفکر دینی قرن هفدهم-در مقیاس یادشده-را بیان کرده است، این ویژگی‏ها عبارتند از: 1-رویکرد علمی به دین و خداشناسی، و جایگزین شدن عقلانیت تجربی به جای عقلانیت فلسفی رایج در قرون وسطی، یعنی الهیات طبیعی و دفاع عقلانی از دین که در قرون وسطی صبغه فلسفی داشت، اینک رنگ علمی به خود گرفته بود.از این جا بود که برهان اتقان صنع صدرنشین براهین اثبات وجود خدا شد.
2-الهیات فلسفی این دوران-تا آنجا که دارای نفوذ بود-صبغه افلاطونی به خود گرفته بود.گروه اندک شمار ولی با نفوذی از محققان معروف به افلاطونیان کمبریج‏ Cambridge Platonists تأیید کرده بودند، «که عقل و وحی ناسازگار نیستند و طرفدار رهبرد فلسفی به الهیات بودند(که به ویژه متخذ از ایده‏آلیسم افلاطونی بود)و خواهان مدارا، و نه جزم و جمود.»
3-در این که انسان غایت و غرض خلقت طبیعت است، یا متکلمان قرون وسطی موافق بودند، ولی برای مجموع طبیعت(انسان و جهان) غایتی بیرونی(وجود خداوند)قائل نبودند.بدین جهت، خداوند را علت اولی و علة العلل(از جنبه فاعلی)می‏دانستند و نه علت غایی، و این نقطه اختلاف تفکر دینی آنان با تفکر دینی کهن بود.
نقد
البته، به فرض درستی چنین نسبتی به دانشمندان قرن هفدهم، نمی‏توان عمومیت آن را پذیرفت، چنان که قبلا نگرش غایت‏اندیشانه بویل را یادآور شدیم، و ایان باربور نیز به آن اشاره کرده است.آری در این که در روش علمی دانشمندان، علت غایی جایگاهی نداشت، تردیدی نیست، ولی این که آیا آنان در روش کلامی نیز چنین دیدگاهی داشته‏اند، دلیلی بر آن ارائه نشده است، و گمان می‏رود که مؤلف، در این جا مرتکب اشتباهی شده و این دو مطلب را به هم درآمیخته است.عبارت زیر، به این مطلب اشعار دارد:
«تبیین‏های علمی و توصیف‏های علّی باید دقیقا بدون هیچ اشاره و استنادی به غایات انجام گیرد.حتی بویل که در هر چیز به دنبال غایت و غرض می‏گشت، توسل به بحث غایت را برای تبیین حالت یا کارکرد کنونی یک چیز، موجّه نمی‏دانست...»
روشن است که مطلب یادشده، مربوط به روش علمی است نه روش کلامی و الاهیاتی.
4-گرایش به نوعی پلورالیزم دینی، یعنی کنار گذاشتن وحی تاریخی و توجه به طبیعت و هسته‏های مشترک و مشاع میان ادیان مختلف که مورد قبول مسیحیت نیز هستند؛و آنها عبارتند از:وجود یک موجود متعال، بقای روح، و الزام به سلوک اخلاقی.
به گفته ایان باربور، آنان با این نگرش و برداشت دینی، از ایمان و اعتقاد اهل کتاب، و نیز تفکر دینی قرون وسطی، و عصر اصلاح دینی فاصله گرفته بودند.زیرا:
الف:دین به جای آن که موضوع تجربه زنده و قلبی باشد، مایه زبان‏پروری و برهان‏پردازی روشنفکرانه شده بود.
ب:اخلاق تا حد مصلحت‏اندیشی تنزل یافته و عشق خودجوش آرمانی، جای خود را به یک قاعده اخلاقی حداقل داده بود.
ج:طبیعت کلید معرفت خداوند بود، نه تاریخ.
د:خداوند آفرینشگر مطمح‏نظر بود و نه خداوند رهایشگر.
ه:از ارتباط خداوند با فرد انسانی، و احساس بخشودگی و راه‏یافتگی که به انسان دست می‏دهد، به ندرت سخنی به میان می‏آمد.
و:از آنجا که مقولات علمی بر تفکر دینی سایه افکنده بود، مسأله مشیت الهی در رابطه با جهان‏بینی طرح و بحث می‏شد، نه در رابطه با تاریخ و تجربه بشری.
ز:در همه این مباحث و مسائل، از سمت‏گیری قرون وسطی و عصر اصلاح دینی، که عیسی مسیح در مرکز آن قرار داشت-به دور افتاده بودند. ج:عقل که در ابتدا تکمله وحی شمرده می‏شد، به کلی جای وحی را به عنوان راهگشای معرفت به خداوند گرفت. (23)
یادداشتها
(1)-علم و دین، ایان باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، 1362، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، صص 27-32 و صص 41-43.
(2)-تاریخ و فلسفه علم، لویس ویلیام هالزی هال، عبدالحسین آذرنگ، 1369، تهران، انتشارات سروش، صص 155-160.
(3)-مبادی ما بعد الطبیعی علوم طبیعی، ادوین آرتور برت، عبد الکریم سروش، 1369، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صص 26-46.
(4)-تاریخ و فلسفه علم، صص 160-164.
(5)مبادی ما بعد الطبیعی علوم نوین، صص 51-62؛نیز به تاریخ و فلسفه علم، صص 161-167، تاریخ علم، صص 151-152 رجوع شود.
(6)-مبادی ما بعد الطبیعی علوم نوین، صص 64-72.
(7)-مبادی ما بعد الطبیعی علوم نوین، صص 205-219.
(8)علم و دین، صص 34-35.
(9)-همان، ص 24.
(10)-کتاب مقدس(عهد عتیق)صحیفه یوشع بن نون، باب 10:12 به بعد.
(11)کتاب مقدس(عهد عتیق)کتاب مزامیر(زبور داود) مزموز نود و سوم:1 و 2.
(12)-تاریخ و فلسفه علم، صص 169-170.
(13)-علم و دین، صص 35-36.
(14). Letter from galileo to castelli in 1613
(15)-مبانی ما بعد الطبیعه علوم نوین، ص 74.
(16)-مدرک قبل، صص 73-74.
(17)-علم و دین، صص 45-46.
(18)- virtuoso )pl.virtososor virtuosi(aperson who is exceptionnally skiful at doing sth...oxford adanced learners dictionary.
(19)-تاریخ جامع ادیان، جان بی‏ناس، علی‏اصغر حکمت، 1372، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، صص 682-683.
(20)-دایرة المعارف فارسی.
(21)-مبادی ما بعد الطبیعی علوم نوین، صص 160-165 نقل به تلخیص.
(22)-علم و دین، صص 47-48.
(23)-همان، صص 48-49.

تبلیغات