فلسفه در جهان عرب
آرشیو
چکیده
متن
درآمد
استاد دکتر حسن حنفی در پی نوسازی اندیشه دینی در تمامت ابعاد آن است.هدف بنیادین وی در این رویکرد، دگرگونی وضعیت کلی امت اسلامی است تا با جامعههای پیشرفته دنیا همگام همنوا شود.از این رو، گاه به راههایی قدم نهاده که ناساز مینماید.وی با این جهتگیری، دردنیای عرب موجی به پا کرده و جمع پرشماری از فرهیختگان و دانشوران آن اقلیم را پیرو و مرید خود ساخته است.شگفت آن که هم در میان طرفداران، ناقدانی دارد؛چنانکه در«جدلیة الانا و الآخر»است و هم در میان مخالفان.شاید بین مخالفان جرج طرابیشی ناقد مارکسیست و چیرهدست مسیحی در «المثقفون العرب و التراث»از همه برازندهتر باشد.دکتر حنفی تا کنون آثار بسیاری نشر کرده که:«الاستغراب، دراسات فلسفیه، دراسات اسلامیه، هموم الفکر و الوطن، التراث و التجدید، من العقیده الی الثوره؛از جمله آنهاست.آثار وی به سه زبان عربی، انگلیسی و فرانسه است.
برای اندیشه، روش و رویکرد وی میتوان سه ویژگی برشمرد:نخست:در تبیین باورداشتها و اندیشههای خود، بیشتر خطابی است و کمتر برهانی.این یکی از رازهای محبوبیت و نفوذ وی در میان دانشگاهیان و جوانان است.
دوّم:که از مصادیق ویژگی نخست است، مطلقگرایی است.یا به اطلاق نفی میکند و یا به اطلاق اثبات.و در این گیر و دار، راه میانهای نیست.
سوّم:در نقد و جرح و تعدیل و داد و ستد، سر و سرّ او با معارف اهل سنت است و میتوان گفت هیچ آشنایی با معارف شیعی ندارد.اگر گاهگذاری هم درباره معارف شیعی داوری کرده-چون دیگر فرهیختگان معاصر عرب-داوری وی منفی بوده است.بدین سبب، وی نه فیلسوف است، نه فقیه و نه چیز دیگر؛او یک متکلم است که مبادی کلامی وی بدهیات نیست بلکه حسن و قبح است که مبادی علم کلام کهن است گر چه وی داعیهدار علم کلام جدید است.این سه ویژگی را میتوان از لابهلای مباحث این گفت و شنود فرادست آورد.این دیدار که ترجمه آن را پیش رو دارید، در دفتر کیهان اندیشه و با شرکت استادان:محمّدجواد صاحبی، عبدالجبار رفاعی و نگارنده صورت گرفت.
مردانی:بسم الله الرحمن الرحیم.به استاد دکتر حسن حنفی در این دیدار خوش آمد میگوییم. امید که دیداری جدی و سودمند باشد و این چیزی است که از وی میتوان انتظار داشت.
حنفی:از لطف شما سپاسگزارم.
مردانی:کسانی عنوان«فلسفه عربی»به کار میبرند.آیا این نامگذاری واقعیت قابل اعتنایی دارد؟مشخصهها و نشانههای این فلسفه چیست؟ برخی گفتهاند:«فلسفه عربی، تلاشهای بینظری است برای چارهجویی جوانب مختلف وضعیت عام موجود.»اصرار بر نهادن نام«فلسفه»بر این کوششها و خروج از چارچوب رایج فلسفه در شرق و غرب چه دلیلی میتواند داشته باشد؟
حنفی:در واقع این وضعی است که از استشراق و یا نصرانیان شام به ما رسیده.در منظر استشراق چیزی به نام امت اسلامی وجود ندارد، چیزی به نام اندیشه اسلامی، وجود ندارد.آنچه هست اندیشه عربی، اندیشه ایرانی، اندیشه ترکی بر اساس گرایش قومی است که استشراق در آن بالید و رشد کرد.آنچه غرب پس از فروپاشی دولت عثمانی و نظام خلافت در پی آن بود، تبدیل امت اسلامی به قومیتهاست. از این رو میگوید:اندیشه مصری، اندیشه سوری، اندیشه مغربی و در شکل فراگیر خود«اندیشه عربی» و پس از آن اندیشه ایرانی و اندیشه هندی و اندیشه چینی.از آوردن«اندیشه اسلامی»پرهیز میکند چون به وحدت امت اسلامی اقرار ندارد.این دید استشراق است.اما نصرانیان شام، چون جرجی زیدان و پطرس بستانی؛نصرانیان وطنخواه بودند ولی به دنبال آن بودند که بگویند زبان عربی و فرهنگ عربی زیرساخت است و اسلام یکی از مراحل فرهنگ عربی است.این، ایده خوب بعث هم هست کهمیپندارد عربیسم جریان دائم، و اسلام یکی از مراحل آن است و آخر الامر، آن را«اندیشه عربی»نام میکنند.ولی پیشروان نهضت در سپیدهدم«نهضت عربی»از جمله جمال الدین افغانی(اسدآبادی)، محمد اقبال، اینان به معنی دقیق کلمه عرب نبودند. باز از ساختههای مستشرقان سکولار و نصرانیان سکولار شام است که میگوید«اندیشه»به دین منسوب نمیشود و تنها میتوان به قومیت منسوب کرد.بدین سبب از اندیشه عربی دم میزنند!و این ریاکاری آشکار علمی است.اگر قومیت مبنا باشد، ابن سینا چگونه پیدا شد؟ابن سینا فارس بود نه عرب، فارابی هم ترک بود نه عرب.ابن رشد اندیشمند اندلسی، اندیشمند اسپانیایی.و دست آخر برای عربان کسی جز کندی فیلسوف عرب نمیماند!
محمد اقبال هم که هندی بود، پاکستانی بود و مسلمان، او را چگونه فرض کنیم؟و سید احمدخان را چگونه؟پس مشخص میشود که این ادعا، سخنی است باطل و مراد از آن نیز باطل.آنچه وجود دارد اندیشه اسلامی است و هویت این اندیشه، اسلامی است.بین معتزلیان بصره و بغداد فرق نیست و میان علم کلام شام و علم کلام عراق تفاوت نباشد و بین اندیشه اسلامی معاصر چه در مغرب، چه در تونس، چه در مصر و چه در شام جدایی نیست.شاید یکی از عوامل رواج و انتشار این پندار، گرایشی است که از غرب به ما آمده که بسیاری از سکولارهای عرب که خود را در موج قومی عربی، پان عربیست میشمارند و دشمن جنبش اسلامی، در رکاب آن رفتند.ولی باید گفت که از جهت تاریخی، واقعی و علمی چیزی که وجود دارد، اندیشه اسلامی است با جوانب متعدد و به حسب ویژگیهای برخی اقالیم.بنابراین، اندیشه اسلامی در ایران ممکن است با اندیشه اسلامی در مصر ازجهت ترجیح برخی از علوم بر برخی دیگر تفاوت کند.شاید در ایران گرایشی عرفانی رواج و رونق داشته باشد و در مصر علم طب و در مغرب عقلگرایی؛ولی همه اینها در چارچوب اندیشه اسلامی نمود پیدا میکنند.
مردانی:پس فلسفه عربی واقعیت ندارد و توهم صرفی است که جمعی در سر میپرورانند؟
حنفی:دی لیسی اولیری کتابی درباره فلسفه عربی (Arabic thought) به نگارش درآورد که مقصود او فلسفه اسلامی است.چه او-چنانکه گفتم-قومیت گراست که در گرایشهای قومی غربی پرورده شده؛از این جهت، قومیتگرایی غربی را بر ما تطبیق میکند، بیآن که دریابد این امت، امت واحده اسلامی است.بدین ترتیب، غرض از پراکندن عنوان«فلسفه عربی»ترویج نژادپرستی در میان مسلمانان است.
رفاعی:ولی این بدان معنی است که اندیشه، رنگ محیطی که در آن تولید میشود به خود نمیگیرد.در صورتی که ما میبینیم اندیشه به رنگ جوّ و چارچوب فرهنگی درمیآید که در آن آفریده میشود.افزون بر این، بدون اشکال در شیوه تفکر اندیشمندان مسلمان هند نشانههای فرقگذار پدیدار است که فیالمثل دراندیشمندان مصر متفاوت است.یا محیط اندلس در تاریخ، اندیشهای در دامان خود پروراند که با اندیشه در محیط عباسی در بغداد تمایز داشت.مشخصاتی هست که این اندیشه را متمایز میکند.میتوان برخی نشانههای فرقگذار را کشف کرد.
حنفی:این چیزی است که گفتم.اندیشه اسلامی در هر اقلیمی ویژگیهایی دارد ولی این مجوز آن نیست که اندیشهای را به قومیبودن وصف کرد.و اگر نه اندیشه کردی، اندیشه قبیلهای، اندیشه درزی...وجود خواهد داشت.یعنی هر اندیشه به خودی خود ویژگیهایی دارد.معتزله بغداد با معتزله بصره فرق دارد؛کوفه با بصره اختلاف دارد که چیزی است طبیعی.درهر خطهای ویژگی غالبی هست ولی نبایستی بدان معنی باشد که اقلیم، مشخّصهای برای اندیشه است.
مردانی:استاد در این جا باز پرسشی است.در جهان عرب کسی پیدا میشود که فلسفه کلاسیک و سنتی را تدریس کند، چنان مینماید که اندیشهوران در دنیای عرب رغبت چندانی به تدریس آن ندارند و به فلسفه سنتی هجوم میآورند بیآن که بشناسند؛ چون محمد ارغون که به فلسفه حمله میآورد با آن که اذعان دارد چیزی از آن نخوانده!در این باره نظر شما چیست؟
حنفی:«فلسفه اسلامی»در برنامههای گروههای فلسفه در دانشگاههای مصری و عربی منظور شده و در برنامههای گروهها و دانشکدههای شریعت، فقه، اصول الدین و دانشگاههای ازهری درج شده است ولی چنانکه گفتید، به عنوان تاریخی که گذشته و پیوندی با ما ندارد.بنا بر این، انگاره عقول عشره و افلاک دهگانه و انگاره فیض و عقل هیولانی و عقل فعال و عقل بالملکه و عقل مستفاد و طبیعیات -جوهر، عرض، صورت، ماده، مکان-و منطق صوری و اشکال قضایا و انگارههای اتّصال بین عقل انسانی و عقل اوّلانی و عقل کلی، تدریس میشود.پنداری اینها همه، چیزهایی است که زمان آن گذشته و دلالتی در بر ندارد.از این رو، وسیله تکسب استاد شده و دانشجو هم فرا میگیرد.در حیات فلسفی ما هم تأثیر چندانی ندارد و سبب میشود کسانی از آن بگریزند و به دکارت، کانت، هگل، دوبرتو، مارکس و به کلیت فلسفه غربی پناه ببرند که دست کم واژههایی چون:دولت، جامعه، کشمکش سیاسی و طبیعت را در آن مییابند که برای آنان بیش از فلسفه کهن معنادار میشود.و اگر استادی بخواهد از دایره نقل پا فراتر بگذارد-خواه نقل از پیشینیان چون ابن سینا و خواه از امروزیان چون کانت و هگل-او را مشکوک میشمارند و برچسبهایی چون سیاست باز، مخالف، مواریث را قول ندارد، از هر آنچه قدیمی است سر باز میزند، غرب را رد میکند و...بر او میزنند!چون استثناست از قاعده و توگویی که قاعده نقل است اما نوآوری و خلاقیت، پذیرفتن نیست! همه ما خارج گود هستیم وتماشاچی!همه ما مستشرق هستیم و هیچ یک از ما خودی نیست تا همن مسئوولیّت که کندی، فارابی، ابن سینا، ابن رشد، ابن باجه و ابن طفیل بر دوش کشیدند، به عهده بگیرد.
اگر فلسفه کهن اسلامی با تمدنهای کهن به تعامل پرداخت، چرا امروزه اندیشمند مسلمان با تمدنهای معاصر به تعامل نمیپردازد؟تا از این طریق فلسفه اسلامی به جریان افتد و به جای ارتباط با یونان قدیم در ارتباط با غرب جدید باشد؟ولی باید اذعان کرد-چنانکه اشاره کردم-این استثنا بر قاعده است.بنابراین نوعی گسستگی، جدال و انشعاب در اندیشه اسلامی، بین آنچه قدیمی است که امروزه از معنی تهی گشته و آنچه جدید است که با آن مکالمه و تعامل نداریم مگر با نقل از طریق غرب، و این بحران فلسفه اسلامی است.تنها بحران گذشته نیست بلکه بحران مرام و مشرب امروز نیز هست.ما شیوههای تاریخی مستشرقان یا شیوههای تحلیلی را به کار میگیریم و شیوههای خطابی و بیانی را به این که مسلمانان در ریاضیات، شیمی، طبیعیات، نجوم و موسیقی خلاقیت داشتند و یا درعلوم بر غربیان پیشی گرفتند به کار میبندیم و به این نحو به نیاکان خود فخر میکنیم!لیک ما علوم خود را از غرب میگیریم و علوم جدیدی را ابداع نکردیم.
هماکنون خواه در پژوهشهای اسلامی، در موضوعات، در تحقیق موضوعات و خواه در قرائت، در نوسازی لازم و یا در شیوههای به کار رفته، با بحرانی جدی دست به گریبانیم.باید تصور کرد که اگر ابن سینا در این لحظه در سال 1419 ه برانگیخته شود، «شفا»را چگونه خواهد نوشت؟آیا آن را به منطق، طبیعیات و الهیات تقسیم خواهد کرد؟اگر ابن رشد هماکنون مبعوث شود آیا کتاب ارسطو معلم اول را شرح خواهد کرد یا کتاب مارکس و هگل و دیگران را؟سرانجام امروزه وظیفه ما این است که به نظر آوریم که فیلسوفان پیشین از سر نو برانگیخته شدهاند تا آثار خود را از منظر هزار سال گذشته و پس از لحظه یونانی نخست باز بنویسند.
صاحبی:مسایل جغرافیایی تا چه اندازه در تحول افکار و علوم و فرهنگ و روحیات مؤثر است؟ دوم این که درباره فکر قومی، ارنست رنان مسائلی مطرح کرده و میگوید:هر جغرافیایی خصوصیاتی دارد.خصوصیات جغرافیایی اروپا(غرب)سبب شده که آنجا منطقه و محیط علمپروری باشد و مناطق عربی فاقد این خصوصیات است، لذا اصلا استعداد علمپروری ندارند.بعد میگوید:اگر هم اسلام در برخی برههها موفق شده، این به خاطر آن مناطق بود که زیر سلطه داشت مثلا هندیها، ایرانیها و...خوب جمال الدین اسدآبادی و دیگران این نظر را نقد و رد کردهاند.اما در دنیای عرب هم یک عکس العمل داشته که منفی است و لذا این فلسفه عربی، کلام عربی و تراث عربی که خیلی روی آن حساسیت نشان دادند، از همین جاست.به نظر ما نه آن تحقیق درست است و نه این عکس العمل که همه چیز از عربیت یا عروبت سرچشمه بگیرد.
حنفی:این سخن درست نیست.در جهان عرب کسی رنان را نمیشناسد، هر چند که کتاب وی «ابن رشد و الرشدیه»را میشناسیم و میدانیم که... ولی مصطفی عبد الرزاق، جمال الدین اسدآبادی و بسیاری از مستشرقان به وی پاسخ گفتند.ابن نظریه از رنان نیست از ابن خلدون است به این که جغرافیا خود در اندیشه اثر میکند.هم از این رو است که ابن خلدون از جانبداران نظریه جغرافیایی است. مونتسکیو نیز از طرفداران نظریه نقش جغرافیا در تکوین تمدن است.من جغرافیا را نمیگویم بلکه محیط فرهنگی و تمدنی را میگویم.فی المثل اسلام در ایران گسترش پیدا کرد.علم سیاست در ایران از روزگار انوشیروان وجود داشت.در آنجا دیوانها بود و گرایشهای صوفیانه چون گرایشهای مانوی و زردشتی و...اسلام در آنجا پیدا آمد تا با فرهنگ ایرانی تعامل کند.این تعامل در مصر و شام صورت نگرفت.در مصر گرایش پراگماتیک(عملگرایانه)بود و نظریات کلامی و فلسفی چندانی پدید نیامد.در شام به سبب بودن نصرانیان، ترجمه از زبان سریانی انجام گرفت.در مغرب عربی احساس اسلامگرایی و وطنخواهی و گرایش به فتح سرزمینهای تازه رونق داشت.هم اینان بودند که اندلس را فتح کردند و ساکنان آن را عرب کردند.بنا بر این، در آنجا اسلام میهنی و قومی بود و به دور از نظریههای متافیزیک، کلامی و فلسفی.
پس این محیط فرهنگی است که در خطهای به اندیشه اسلامی خصوصیت میبخشد و در خطهای دیگر نمیبخشد.در آسیای میانه، فی المثل مذهب اهل سنت انتشار یافت برای این که از اهل رأی و حدیث و مالکیها به دور بودند و خدا و رسول و صحابه را دوست میداشتند؛چون خود صحابه بودند که این اقالیم را فتح کردند.
پس آنچه در خصوصیات فرهنگ اسلامی تأثیر دارد، محیطهای فرهنگی است که اسلام در آنها رواج یافت نه عامل جغرافیایی.باز مثال میآورم:آیا اندیشههای من مرتبط به مصر است به عنوان یک محدوده جغرافیایی؟با آن که در اندونزی، مالزی، آسیای میانه، ترکیه، مغرب عربی، چین، بین مسلمانان تونسی، ایالات متحده و اروپا رواج گرفته! در این گیر و دار، عامل جغرافیایی کجاست؟چیزی که در این جا نقش ایفا میکند، توانایی در بیان منافع امت، واپس ماندگی، اشغال سرزمین، فقر، سلطهگری است.اینها عناصر مشترک در همه نقاط جهان اسلام است.آیا جمال الدین اسدآبادی محدود به ایران یا افغانستان است؟او که یک بار درنگی چهارساله و دیگر بار دو ساله در مصر داشت، عامل پیدایش جنبش اسلامی در مصر بود.خود او«الحزب الوطنی المصری»را بنیاد نهاد و شعارهای«مصر برای مصریان»، «وحدت دره نیل»، «وحدت مصر و مغرب عربی»را برافراشت در صورتی که مصری یا عرب نبود!بر این اساس، به رأی من نظریه جغرافیایی نظریهای باطل و بیمصرف است.
مردانی:استاد...به سؤالهای سابق باز میگردیم.در نامیدن فلسفه سنتی و کلاسیک به فلسفه اسلامی چه نظری دارید؟برخی آن را فلسفه مسلمانان میدانند نه فلسفه اسلام؛نظر شما در این باره چیست؟حنفی:والله فرق ندارد!برخی میگویند که این فلسفه، فلسفه اسلامی نیست که رأی برادران اصلاحگراست:محمد عبده، سید قطب و حسن البنا. از آن رو که آنچه درباره عقول عشره و نظریه فیض و قدم عالم، همه اینها از اسلام نیامده بلکه محصول محیطهای فرهنگی مجاور و مغایر است.پس نمیتوانیم بگوییم«فلسفه اسلامی».چگونهمیتواند اسلامی باشد؟در صورتی که همه یا گرایشهایی از آن دم از قدم عالم و خلود نفس کلی نه نفس فردی میزنند و صحنههای قیامت را صورتهای هنری میپندارند-چنانکه در سخنان ابن سیناست-و این که حکمت و تأمل و عقل و اتصال به عقل فعال، بالاترین درجه ایمان و تقواست و آنچه غزالی به خاطر آن فلاسفه را تکفیر کرد، به این که ایشان حشر اجساد و علم خداوند به جزئیات را انکار میکند و...با این وجود، چگونه میتوان به چنین باورداشتهایی «فلسفه اسلامی»گفت؟این گرایش مقیاس این که «اسلام دارای فلسفهای است که اندیشههای مخالف خود را دفع میکند»به کار میگیرد.با آن که ابن رشد دلیل قرآنی میآورد که قدم عالم مستبعد نیست، از این رو دلیل منصوص میآورد چون:«ثم استوی الی السماء و هی دخان»(11-41)و ادله عقلی نیز که ابن رشد بدانها باور دارد.بنابراین، اسلام، فقه نیست، شریعت نیست چون حلال بین است و حرام هم بین. اما در فلسفه:فلسفه اندیشهها و اجتهادهایی است. چگونه خدا را تصور کنیم؟ذات، صفات، افعال، تصور متکلمان، واجب الوجود، تصور فیلسوفان، محبت و عشق الهی، تصور صوفیان.علمای اصول فقه نیز به جای«الله»«شارع»میگویند؛یعنی آن که شریعت را وضع کرد.این تصوری است و آن تصور دیگر و همه هم پذیرفتنی است.
پس آن که میگوید این فلسفه، اسلامی نیست چون اندیشههای آن مخالف اسلام است؛مقیاس شرعی بر فلسفه تطبیق میکند و فلسفه، احکام شرعی نیست و بالطبع، فلسفه مسلمانان خواهد بود. ولی نباید از یاد برد نصرانیانی بودند که در فلسفه اسلامی سهم داشتند؛حنین بن اسحاق، اسحاق بن حنین و یحیی بن عدی از برزگان نصرانی بودند. موسی بن میمون، ابن ملکا ابو البرکات بغدادی صاحب«المعتبر»یهودی بودند.ثابت بن قره حرانی از حران-صابئی بود.خواه نصرانی، خواه یهودی و خواه صابئی؛همه به اسلام به عنوان فرهنگی عام ایمان داشتند.الآن بسیاری از نصرانیان به نقش اسلام در فرهنگ باور دارند.«میشل عفلق»نصرانی بود به رغم آن که میگویند به اسلام تحول یافت.«انور عبد الملک»به نهضت و جنبش اسلامی باور دارد با آن که قبطی مصری است.همچنین«ادوارد سعید»و «غالی شکری».اسلام همچون یک فرهنگ توانست بسیاری را جذب کند؛پس نمیتوان گفت فلسفه مسلمانان.
در واقع وقتی سؤال میشود که من کیستم؟ جواب میگویم:زادگاهم قاهره است-به هر تقدیر باید جایی داشته باشم-و عربیت زبان من است-پس عروبت زبان است-و فرهنگ من فرهنگ عام اسلامی است.یک مسیحی میگوید:مسیحی است زادگاهش قاهره یا شام است، زبانش عربی است و فرهنگش اسلامی.بنابراین، اسلام یک فرهنگ گردیده که مسلمان، مسیحی، نصرانی، صابئی، ماتریالیست و سکولار در آن سهیم هستند.پس اسلام بدان معنای تنگ و محدود نیست.از اینجاست که همه ما چه نصرانی، چه یهودی چه اسلامگرا و سکولار همه مسلمان هستیم.پس اسلام فرهنگ این امت گردید، فرهنگ تودهای.درمصر نصرانیان، یهودیان و مسلمانان همه را میبینی که در میلاد پیامبر جشن میگیرند و مسلمانان نیز برای جرجیس قدیس و حیات حضرت مسیح و میلاد حضرت مریم عزرا جشن به پا میکنند.پس اسلام در دل همه کسانی که کنف امت اسلامی به سر میبرند، مبدل به یک فرهنگ تودهای گردید.
مردانی:پس میتوان گفت ما از یک سو دین اسلامی داریم و از سوی دیگر فرهنگ اسلامی؟
حنفی:اسلام دارای دو معنی است:هر آن کس که تسلیم خدا شد، مسلمان است از آدم(ع)تا محمد(ص).ابراهیم مسلمان بود، اسحاق، یعقوب، موسی، عیسی، همه مسلمان بودند.چون همه به توحید دعوت میکردند.بدین معنی اسلام سرپیچی از سلطه است و رد کردن هر آن کس که تجبر بجوید؛ چنانکه امام خمینی گفت:الله اکبر قاصم الجبارین. هر آن کس که بخواهد استکبار کند، ضد اسلام است و هر آن کس که تسلیم توحید باشد، با اسلام است هر چند که شریعت او...پس شریعتها از شریعت یهود تا شریعت مسیحی تا شریعت اسلامی، همه متغیر است ولی توحید یکی است.این اسلام است به معنی عام کلمه.
اسلامی هست به معنی خاص آن که آخرین مرحله از مراحل تطور و وحی است«و لکل جعلنا منکم شرعة ومنها جاء»(48:5).شریعت اسلامی بعد از آن بود که وحی«العین بالعین...والسنن بالسنن» (45:5)را تجربه کرد-شریعت یهود-و بعد از آن که«... فمن عفا و اصلح فاجره علی الله...»(40:42)را آزمود، اسلام آمد.اسلام آمد تا شریعت سمحه که در متن واقع تجربه شده، برگیرد.«و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به...»(126:16)این قانون یهودیت است، «و لئن صبرتم»(126:16)این سهولت مسیحیت است و اسلام، این آزادی است بین شریعت و محبت، بین مسلک فقیهان و طریقت صوفیان.
صاحبی:درباره بخش اول سخنان شما چیزی به نظرم رسید.مسلمانان با آن داعیههایی که اشتند، افکار و فلسفههای مختلف را جذب کردند. منتها آنان مصرفکننده صرف نبودند، مبتکر هم بودند.هر چه را گرفتند در نظام ارزشی، فکری خود ریختند؛مواد سازنده و مفید را جذب کردند و مواد فاسد و ناسازگار با این نظام ارزشی-فکری را دفع کردند.پس فلسفهای که به وجود آمد، دیگر فلسفه یونانی نبود و منطق، منطق یونانی نبود، بلکه همه را در آن نظام، سیستم فکری-ارزشی ریختند و چیز جدیدی ابتکار کردند.از این رو، در فلسفه اسلامی، افلاطون، افلاطون اسلامی بود و ارسطو، ارسطوی اسلامی بود.بر این وجه، گفتن این که فلسفه و منطق یونانی است، شاید دیگر درست نباشد.
حنفی:صحیح است.فلسفه در لحظه نخستین پیدا شد، آنگاه که اسلام در حال آمدن بود نه رفتن و تمدن اسلامی سرزنده و جوان بود همراه با اعتماد به نفس و به دور از ترس و سستی.اسلام از گشودن درهای خود به روی تمدنهای دیگر، هیچ پروایی نداشت.تمدن اسلامی در لحظهای شکل گرفت که اسلام در موضع قدرت و در حال امتداد و گسترش بود نه درماندگی و رنجوری.زمانی که در وضع هجوم به دیگری بود و بلعیدن دیگری نه در حال فرو رفتن و ذوب شدن در دیگری.
مردانی:میخواهیم از تأثیرات فلسفی شهید صدر بر اوضاع فلسفی جهان عرب بگویید.
حنفی:تأثیری نداشته!چرا؟برای این که در قدیم یا به تازگی بین شیعیان و سنیان گسستگی رخ نمود.سنیان چون شیعیان در دنیای بستهای به سر میبرند.آنچه در دانشگاهها و مدارس آموزش میدهیم و در رسانهها پخش میکنیم، اندیشه سنی است و بس.پنداری که شیعیان وجود ندارند!فی المثل کتابم.«من العقیدة الی الثورة»را نگاه کنید!در ایران برخی برادران ایراد گرفتند که تنها از علم کلام سنی سخن گفتهام و از علم کلام شیعی چیزی در آن نیست.با التفات به این گسیختگی که در آن به سر میبری، برای من چارهای جز این نبود.محمدباقر صدر را جز برادران متخصص در اندیشه معاصر اسلامی چون من و امثال من کسی نمیشناسد!آثار وی وجود ندارد مگر در نمایشگاههای کتاب آن هم در حد یک تا دو نسخه که درمیرباییم!
انقلابی که محمدباقر صدر شعلهور ساخت -انقلاب اسلامی-در دنیایی محافظهکار بود.در آنجا سلطان و خداوند به یک نحو وصف میشوند.این گرایش به فرهنگ اسلامی معاصر در«فلسفتنا»، «اقتصادنا»، «الاسس المنطقیة للاستقراء»، «البنک اللاربوی فی الاسلام»و«اصول الفقه»از یک طرف به درگیری با سنیان و سلفیان دامن میزند، و از طرف دیگر با سکولارها و غربگرایان.جز شماری بسیار اندک کسی در حیطه نوسازی تلاش ندارد.از این رو، محمدباقر صدر در جهان سنی عربی در خلأ مطلق فرود میآید و گویی فریادی است در برهوت! بدین سبب، با پیوستگی هر چه بیشتر بین اندیشه شیعی و سنی، محمدباقر صدر میتواند دلالت پیدا کند نه فقط به خاطر باقر صدر بلکه به خاطر امام خمینی و سید محمد خاتمی و به خاطر بزرگان ائمه هم.من امروز در مراکز احیای تراث(مؤسسه آل البیت)چیزی دیدم که باورکردنی نیست!ما در مصر سه-چهار مرکز داریم که در هر سال یک تا دو کتاب نشر میکند که برای آن هزینههای هنگفتی مصرف میشود.این وضع بدان جهت است که وظیفه، دولتی است و این تعهد فکری، علمی و ادبی که در مؤسسه آل البیت هست در کارگزاران آن نیست.مهم این است که بین سنیان و شیعیان رابطهای ایجاد کنیم.کوششهای قمی، شیخ شلتوت و تکاپو برای نوسازی فقه اسلامی و فتوای شیخ شلتوت به این که فقه جعفری یکی از مذاهب پنجگانه فقهی است و مذاهب فقهی چهار تا نیست، این همه، تلاشهایی است که میتواند زمینهای باشد که از خلال آن، محمدباقر صدر در اندیشه سنی رشد کند. چنانکه برخی شما...یعنی شما برادران شیعی به افکار کسانی از اهل سنت چون:حسن حنفی، جابری، طیب تیزنی و...روی میآورید.ولی قضیه در میان ما چنین نیست!ما تقریبا ائمه را نمیشناسیم.وقتی من کتاب«ولایت فقیه»و«جهاد اکبر»را نشر کردم، محاکمه شدم تا تکفیر و محکوم شوم.اگر نبود روشنفکری قاضی که گفت این سنت عالمان مسلمانان است که با هم به گفت و گو بپردازند و یکی از آثار دیگری را نشر کند و این آثار برای دولت و غیر دولت خطری در بر ندارد.از اینجاست که زمان آن فرارسیده تا به اصول و مبانی در آن سوی زمینههای مشترک درتبادل علمی و فرهنگی باز گردیم.تبادل عالمان و طالبان و نشریات علمی و تأسیس مراکز پژوهش علمی در این جا و آنجا تا اگر کسانی چونان محمدباقر صدر یا امام خمینی یا آقای خاتمی پیدا شدند، امکان یابند تا زمینهای پیدا کنند زاینده که این روابط بتواند در آن ریشه بدواند.
رفاعی:در این جا یک یادآوری بایسته است. دکتر عبد الباقی الهرماسی در دهه هشتاد درباره مطالعه تولید اندیشه اسلامی در تونس نظرسنجی کرد و به این نتیجه رسید که محمدباقر صدر در مرتبه نخست است و بیدرنگ پس از او سید قطب میآید و به دنبال او در مرتبه سوم علی شریعتی.بنابراین، شهید صدر و اندیشه شهید صدر در جهان عرب حضور دارد و این نمونهای از نظرسنجی میدانی است که دکتر هرماسی به عمل آورده.این مشارکت، در کتاب«سمینار جنبشهای اسلامی معاصر در میهن عربی»چاپ شده که از سوی«مرکز دراسات الوحده العربیه فی بیروت»انتشار یافته است. *حنفی:این به همت برادر راشد الغنوشی و احمیده النیفرو جنبش پیشرو اسلامی و جمهور مردم تونس است نه فقط...
رفاعی:بله کتابهای شهید صدر را نیز در تونس تجدید چاپ کردند.«دار الجدید»کتاب «التفسیر الموضوعی»را نشر کرد...
حنفی:فعالیت«دار التجدید»برای آن است که «التراث و التجدید»و...نشر کرد.برای برادرانمان دار التجدید جهت نشر نگاشتههای اسلامی یک منفذ بود.این انتشارات«التراث و التجدید»را نشر کرد که دهها بار تجدید چاپ شد و با بازتابهای وسیع، خوانندگان بسیار دارد.همچنین شهید محمدباقر صدر و علی شریعتی.ما ترجمههای علی شریعتی را درمییایم و برای همه مردم در اقتصاد و علوم سیاسی زیراکس میکنیم.نیاز وجود دارد اما زمینه نیست.مردم از مطالعه دو چیز ملول شدهاند:یکی کتابهای سنتی قدیمی و دیگر کتابهای غربی که با ترجمه، نقل شده است.مردم در محمدباقر صدر، علی شریعتی، امام خمینی و سید محمد خاتمی، دو مشروعیت میبینند:مشروعیت مواریث، اسلام، گذشته، هویت و مشروعیت عصر، نوسازی و اصلاح. * حاصل نظرسنجی«مطالعه اسلامگرایان»که در متن پژوهش دکتر هرماسی آمده چنین است:
قران کریم 73%، محمدباقر صدر 54%، سید قطب 35%، شریعتی 31%، منیر شفیق 17%، راشد الغنوشی 19%، حسن حنفی 13%، عماد الدین خلیل 10%، حسن الترابی 8%، محمد قطب 9%، ابو الاعلی مودودی6%، حسن البنا 4%،«ندوة الحرکات الاسلامیة المعاصرة فی الوطن العربی»ص 258، بیروت:مرکز دراسات الوحدة العربیة 1987 م.ادامه دارد اشتراک معنوی وجود مقدمه:اهمیّت مسأله
مفهوم وجود از بدیهیترین و روشنترین امور است و همه اشیاء به واسطه آن شناخته میشوند؛ زیرا مفهوم وجود بدون هیچ واسطهای در ذهن مرتسم میگردد و بینیاز از تعریف است و تمام الفاظی که در تعریف آن آورده میشود، تعریف حقیقی نبوده، بلکه شرح اللفظ و تنها به منظور تنبّه و یادآوری است.این مفهوم بدیهی، مفهومی عام و واحد است و هر کسی در حمل وجود بر مصادیق آن به طور بدیهی، معنای واحدی را میفهمد.
مسأله اخیر، در کتب فلسفی تحت عنوان مسأله اشتراک معنوی وجود مطرح گردیده و با نظر به اهمیّت خاصی که در مباحث فلسفی دارد، در این مقاله مورد بازبینی و بحث و بررسی قرار گرفته تا درآمدی باشد برای ورود به مباحث بسیار ارزنده وجودشناسی در فلسفه اسلامی و آشنایی بیشتر با مبانی تفکر فلسفی فیلسوفان مسلمان.
اشتراک(وحدت)مفهوم وجود یکی از مهمترین مسائل فلسفی است.این مسأله، به خودی خود چندان اهمیّتی ندارد ولی با نظر به نتایج بسیار مهمّی که از آن به دست میآید و نقشی که به عنوان مقدّمه در اثبات برخی از مسائل فلسفی دارد، از امّهات مسائل فلسفی به شمار آمده و در ردیف مسائل مهمّی چون: اصالت وجود و تشکیک وجود و زیادت وجود بر ماهیت * قرار میگیرد.
* معنای زیادت وجود بر ماهیّت آن است که مفهوم وجود، غیر از مفهوم ماهیّت است.