آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

پیشگفتار
در بخش اوّل از عقل در فیزیک و متافیزیک، چند فصل به گزارش ذیل، بررسى شد:
1-اصلهاى عمومى عقل در مابعد الطبیعه و علم الطبیعه؛مقصود از این مبحث، تحقیق جایگاه عقل در این دو منطقه است نه گزارش اصلها.
این اصلها از درک ما مستقلند و خود را از عمق واقع بر دستگاه شناخت آشکار مى‏سازند و دستگاه شناخت، در متن ماهیت شناسائى به‏طور پیشانه آنها را کشف مى‏کند.این خاصیّت را خدا به تقریر بسیط در ماهیت شناخت مقرر داشته، چنانکه دیگر ماهیتها را تقریر کرده است.جعل وجود ماهیات و وجود مقدمات و خواص درونى و بیرونى آنها در مرتبه‏اى متأخر از تقریر ماهوى آنها مى‏آید.
خرد بشرى بلکه ذات خرد از آنرو که خرد است، از اصلهاى عمومى و از آن جمله از اصلى یاد شده در بخش اول، یک مکاشفه همگانى دارد. این مکاشفه از یکسو خاصیّت ماهیت خرد مى‏باشد و از دیگر سو نتیجه رودرروئى آن با سپهر نفس الامر.
نظریه مکاشفه همگانى منطقى در اولیات و بدیهیات را براى نخستین‏بار در انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران پیشنهاد کردم.در آن زمان نارسائى آشکارى در این نظریه بود؛پس کوشیدم این نارسائى کاهش یابد.اکنون با خاصیت ماهوى و حکم منطقى و مابعدطبیعى که نظریه مزبور یافته، تا اندازه‏اى نارسائى آن کاسته شده و از طریق آن خاصیت و حکم، روشن گردیده است که مکاشفه معلّل است، هم به علت وجودى و ماهوى و هم به علت و ملاک منطقى.این اصلها، از قبیل: اصل نیاز ممکن و حادث به علّت، و اصل نیاز ممکن در حدوث و بقایش به واجب بالذات، و اصل امکان حرکت و سکون و اصل امکان دگرگونى در طبیعت جسمانى و اصل کنش و واکنش بین‏ رویدادهاى طبیعت و جز اینها از اصلهاى بیان شده در بخش اوّل.
2-تعاریف و اصول پیشین منطق اکتشاف در سنخ دانش، که نشان مى‏دهند:عقل چرا و چه اندازه و چگونه به دانشها قوام مى‏دهد و از طریق منطق ترکیبى * که واجد صورت و استنتاج و محتوى است، پیشینه شناخت ممکن را فراهم مى‏سازد و سرانجام دسترسى به ماهیت علم و ساحت متافیزیک و مابعد فلسفه را ممکن مى‏گرداند.
3-شرح ساختار فیزیک و ایضاح مجموعه‏هاى تشکیل دهنده آن از طریق شرح و ایضاح این ساختار، زمینه براى شناسایى موقعیت عقل در فیزیک آماده مى‏گردد.
با شناسایى موقعیت عقل در فیزیک، به هسته این علم نزدیک مى‏شویم.آنگاه خواهیم توانست مرحله طبیعت را بازتر و روشن‏تر ببینیم و مطالعه کنیم و در پرتو این روشنایى، راه درست دستیابى به طبیعت را که خداوند آن را براى انسان رام ساخته بجوییم تا علم الطبیعه در یکى از غایات خود به مرحله ترکیب دانائى و سازگانى( تکنولوژى فنّاورى)برسد.در این فرجام، علم الطبیعه نه از منطق و متافیزیک جدا مى‏افتد، نه از آرمانهاى اخلاق مى‏گسلد، و نه انسانیّت را تباه مى‏کند.
اکنون با پیشگفتارى که آمد، در پى شناسایى موقعیت عقل در فیزیک برمى‏آییم.شایان ذکر است که این بخش از نوشتار موقعیتهاى عقل را در چند علم مى‏سنجد؛از آن جمله جایگاه عقل در علم اصول و در استنباط فقهى و به‏طور کلى‏تر در اجتهاد.کلّ این نوشتار، نظریّه اکتشافى اجتهاد را تحقیق مى‏کند و چون عقل یکى از عنصرهاى اجتهاد است، ناگزیر درصدد نقادى و شناسایى عقل و موقعیتهایش در چند زمینه برآمدیم تا رابطه آن با منابع تشریع(کتاب خدا و سنّت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم و اوصیاء علیهم السلام)روشن گردد و نسبتى که با سیرات و اجماعات و اخبار آحاد و دیگر ظنون و امارات و نیز اصول عملیه دارد، دانسته شده و یا دست کم سنجیده شود.
دیگر عناصر اجتهاد به همین دلیل(توضیح دادن ماهیت اجتهاد)در این نوشته مورد بررسى قرار مى‏گیرد.گرچه بخش مربوط به هر عنصر را مى‏توان در عین مرتبط بودن با دیگر بخشهاى این نوشتار، یک بخش مستقل در نظر گرفت؛زیرا پژوهش هر بخش به‏طورى تنظیم شده که بتواند تا اندازه‏اى به‏سان یک تحقیق جداگانه ملحوظ گردد.
با توضیحى که گذشت، برمى‏گردیم به توضیح سرفصل این بخش با عنوان:عقل در فیزیک.
مقصود از این سرفصل، چند مسأله است که در عنوان یاد شده به صورت یک مسأله مجمل گرد مى‏آیند: مسأله یکم، این است که:فیزیک چرا و از چه راه و چگونه عقلى است؟و آیا فیزیک غیرعقلى، معنى دارد؟و اگر معنى دارد، آیا ممکن است؟
براى پژوهش این مسأله، ناگزیریم از دادن شناسه‏اى از فیزیک و دست‏کم از مفروض داشتن تعریفى براى آن.وقتى این مسأله تحقیق شد، پیوند فیزیک و متافیزیک تا اندازه‏اى روشن مى‏شود.آنگاه با حلّ شدن مسأله‏هاى دوم تا ششم این پیوند آشکارتر و محقّق‏تر مى‏گردد؛به خصوص (*)مقصود از منطق ترکیبى در این نوشته، منطقى است داراى خاصیّت صورى و محتواى متافیزیکى؛به این معنى که ترکیب شده باشد از وجه صورى و وجه استنتاجى، محتواى غیرصورى نیز داشته باشد. با توجه به نظریه‏اى که علم الطبیعه در آن دنباله علم مابعد الطبیعه مى‏باشد.
مسأله دوّم این است که:مشخصه‏هاى عقلى ناب فیزیک از مشخصه‏هاى حسّى ناب آن چگونه و بر چه پایه‏اى تفکیک مى‏شوند؟
مسأله سوم این است که:فرمولهاى ریاضى از چه راه و با کدام سنجه، در جهان دست به کار محاسبه شده و نظمهاى پایدارى را که خدا برقرار کرده، منکشف نموده و در ساختارى هماهنگ عرضه مى‏کنند؟و چگونه پدیدارهاى حسّى و جریانهاى تجربى با نظم عقلى و ریاضى پیوسته‏اند؟
مسأله چهارم این است که:فرضیه‏هاى تجربى که هم ویژگى عقلى دارند و هم ویژگى حسّى، چگونه آشکار مى‏گردند؟هر یک از حسّ و عقل چه کارى در فرایند آشکار شدن یا حدس زده شدن فرضیه‏ها بر عهده دارند؟
مسأله پنجم، معیار مسائل تجربى چیست و از چه راه مى‏توان حدود مسائل تجربى را از حدود مسائل منطقى و مابعدطبیعى و اخلاقى مشخّص کرد؟به دیگر سخن، معیار مسائل تجربى کدام است و در مقابل آن چه معیارى براى مسائل عقلى محض وجود دارد؟
مسأله ششم اینکه آیا معیار مسائل تجربى مى‏تواند تجربى باشد یا به ناگزیر عقلى و یا حداقل غیر تجربى است؟
مسأله اول، عقلى بودن فیزیک
براى روشن شدن این مسأله باید فیزیک، از پیش شناخته شده باشد و یا شناخته بودنش مفروض گردد.در اینجا بى‏آنکه در اختلافهاى بحثى یا پژوهشى در مورد تحدید و توضیح این علم درگیر شویم، شناسه‏اى از فیزیک را عرضه مى‏داریم که تا اندازه‏اى ماهیت و مشخصه‏ها و مرزهاى آن را نمایان مى‏سازد.این شناسه مانند دیگر شناسه‏ها در این نوشته استناد دارد به منطق سنجش و اکتشاف و همچنین به نقد عقل که بخشهایى از آن تا به حال ارائه شده است.
در این شناسه، سعى شده تا فیزیک آنچنانکه هست و آنچنانکه جریان دارد، توضیح داده شود و به اختصار مرزهاى آن از متافیزیک مشخص گردد. تعیین حدود ویژه آن با شیمى و فیزیولوژى و کیهان‏شناسى و دیگر شاخه‏هاى تجربى در تعریف کنونى، مقصود نیست؛گذشته از اینکه آن علوم، به مفهوم عام در فیزیک یا همان علم الطبیعة مندرجند.
زمینه تعریف فیزیک
در فنون دانشهاى مدرسى چند نظر براى تعریف علوم ارائه شده است:
نظر اول از منظر موضوع و عوارض آن به تعریف دست مى‏زند؛
نظر دوم از منظر غایات؛
نظر سوّم از منظر خصلت کلّى مجموعه مسائل؛
نظر چهارم از منظر روشها یا همان متدهاى تعیین کننده مسیرهاى علوم.
در اینجا نظر پنجمى هست که هر علم را یک هویت مجموعه‏اى مى‏داند که از عناصر و صور و مبادى و متممات و مختصات و ادوات ترکیب مى‏شود؛به‏طورى که موضوعات و محمولات در درون آن تمرکز یافته‏اند و متدهاى تعیین‏کننده مسیر همراه با قالبهاى منطقى و یا ریاضى، صوّر آن را پرداخت مى‏کنند و غایات از جهتى در درون و از جهتى در بیرون قرار مى‏گیرند.ادوات از قبیل استقراء و تجربه، فراهم آورنده برخى از سازه‏ها در بخش تجربى هستند؛چنانکه تعقّل و کشف عامّ و شهود همگانى، فراهم آورنده برخى دیگر از سازه‏ها در بخش مابعدطبیعى مى‏باشند.
البته استقراء، تجربه، تعقل و کشف از جنبه‏اى روشهاى کلّى دانشند و از جنبه‏اى دیگر ابزارهاى کلّى آن.از آن جنبه‏اى که روش محسوب مى‏گردند، چهار روش کلّى در همه فلسفه‏ها و علمها به کار مى‏روند که به ترتیب ذیل عبارتند از:
1-روش تعقلى، 2-روش کشفى، 3-روش استقرائى، 4-روش تجربى.
امّا قیاس منطقى و ریاضى روشن نیست، بلکه صورت منطقى هرگونه استدلال و استنتاج گزاره‏اى است.خود استقراء وقتى بخواهد تبیین شود و یا نتیجه بدهد، از صورت قیاسى کمک مى‏گیرد.دیگر روشها نیز در پوشش ضرورى صورت قیاسى قرار د ارند.از این‏رو قیاس نمى‏تواند یک روش باشد.بسیارى از محققان قیاس را روش مى‏دانند و روش قیاسى را در برابر روش استقرائى و روش تجربى محسوب مى‏دارند؛با این همه قیاس از سنخ صورت و نظم کاشف منطقى است نه از سنخ روش، تا در برابر استقراء و تجربه قرار گیرد.آنچه در برابر روشهاى استقرائى و تجربى قرار دارد، روش تعقلى است که ویژگیهایى جداگانه دارد، بى‏آنکه این ویژگیها موجب بیگانگى آن با دیگر روشهاى پژوهشى باشد؛زیرا استقراء و تجربه -با اینکه هر یک راه ویژه‏اى دارد-از طریقه تعقلى بى‏نیاز نیستند.چنانکه تعقل در بیرون از منطق و فلسفه محض، در حوزه‏هاى آزمون حسى و جستار آمارى بى‏نیاز از استقراء و تجربه نمى‏باشد.اکنون بر طبق نظر پنجم، به تعریف فیزیک مى‏پردازیم:
شناسه فیزیک
هرگاه چیزها و رویدادها را در شبکه زمان و مکان بنگریم و آنها را در صفحه جایگاه از حیث قوانین و مختصاتى که در داخل شبکه جایگاه پدید مى‏آیند پژوهش کنیم، آنگاه با دانشى به نام فیزیک(علم الطبیعه)مواجه مى‏شویم.این دانش عبارت است از علمى که قوانین و مختصات و احوال حرکت و سکون و شدت و ضعف و نیز علّتها، نیروها، تانه‏ها (انرژى‏ها).
و همچنین اجسام و اجرام را در داخل فضا و زمان، پژوهش مى‏کند.هر شى‏ء و یا رویدادى که در مکان و زمان پدید مى‏آید و تن به تجربه مى‏دهد، در قلمرو فیزیک قرار دارد، بى‏آنکه از قلمرو متافیزیک بیرون افتاده باشد؛زیرا بر وفق فرضیه‏اى که در این گفتار منظور شده است، مسائل فیزیک در دامنه متافیزیک رخ مى‏دهند و پژوهیده مى‏گردند.افزون بر این، بعض مسائل متافیزیک مى‏توانند گذشته از خواص و صفات مابعدطبیعى، خواص و علائمى در جهان فیزیک بروز دهند و از این طریق ردیابى شوند.
مقصود از تجربه در تعریف این علم امکان سه فرایند است که در تمامیّت خویش، تجربه علمى را سامان مى‏بخشند:
نخست، امکان درک همگانى مضمونها و رابطه‏ها و رویدادها در فضا و زمان از راه حس عقلى شده و نیز از راه عقل حسّى شده که بیواسطه و یا با واسطه، از طریق پیگرد و شناخت علائم حسّى تحویل شده به علائم عقلى صورت مى‏گیرد.مانند ردیابى علائم حضور و عبور ذرّه در آزمایشگاه یا در طبیعت و همچنین ردیابى علائم مزدوج موج ذرّه به‏طور انفصالى از دیدگاه اصل عدم قطعیت کوانتومى.
دوّم، امکان پیدایش فرضیه‏هاى تفسیر کننده و کشف کننده در چهارچوب فضا و زمان.اگر در موردى هیچ‏گونه فرضیه‏اى حدس‏زده نشود، یا ممکن نباشد، فیزیک در آنجا ناپدید مى‏شود. فرضیه‏هاى تفسیر کننده، رویدادهاى موجود را تبیین مى‏کنند و فرضیه‏هاى کشف کننده، چیزها یا رویدادهایى را که هنوز پنهانند، حس مى‏زنند یا آشکار مى‏سازند و یا فرض مى‏کنند و فرض را به محک مى‏نهند؛تا اگر ردّپاهایى از آن در جایگاه (زمان و مکان)هست، آشکارسازى شود.
سوّم، امکان آزمون فرضیه‏ها در شبکه جایگاهى.این آزمون، هم به معناى محک‏زنى هم به معناى ردیابى و هم به معناى کشف مشروط است.محک‏زنى که ویژگى اول آزمون است، همان نقد است که به مفهوم عام به تجربیات اختصاص ندارد.در عقلیات ناب نیز یکى از مشخصه‏ها، همین محک‏زنى است کهاز طریق آن، بررسى صدق قضایاى اکتسابى که غیرضرورى و غیرعمومى‏اند، ممکن مى‏گردد.
ردیابى که ویژگى دوم آزمون است، پیگرى علائم فرضیه‏ها در شبکه جایگاه مى‏باشد.براى نمونه آنگاه که تئورى مزدوج موج ذرّه‏اى براى نور پیشنهاد شد، براى تحقیق آن، علاوه بر محک زدن و نقد کردن به وسیله معیارهاى مستقل، علائم موج و ذرّه در آزمایشهاى بسیار ردیابى شدند، گرچه این ردیابیها با پیدایش فرضیه کوانتومى به ضمیمه اصل عدم قطعیت یا عدم تعیین هایزنبرگ محدود به زمینه‏هاى انفصالى گردید و امکان همزمان پیگیرى علائم مزدوج موج ذرّه نفى شد.با این وصف چه تئورى کوانتوم درست باشد چه نباشد، ردیابى علائم یکى از ویژگیهاى آزمون علمى است.
سرانجام کشف مشروط تجربى که ویژگى سوم آزمون است، انطباق مضمون فرضیه را با واقع نشان مى‏دهد این ویژگى از متافیزیک تجربه ترتب مى‏یابد خود متافیزیک داراى ویژگى کشف غیرتجربى است.این ویژگى از جنبه‏اى مهمترین ویژگى آزمون است؛زیرا فرضیه بر پایه آن استقرار مشروط مى‏یابد و راهکارهایش بررسى پذیر مى‏شود و این امکان، فراهم مى‏آید که در راستاى آن برنامه‏ریزى گردد.اگر فرضیه در طبع خود چنین باشد که:هیچگاه به کشف نرسد و هیچگاه نتواند واقع را نشان دهد دیگر بود و نبودش یکسان است و جایى براى پژوهش آن و برنامه‏ریزى براى سنجش و کاربردش نمى‏ماند.
دستگاه شناخت فرضیه‏ها را علائم مشروط واقع تلقى مى‏کند و از این طریق، راه را براى بررسى و وارسى آنها باز مى‏گذارد اگر فرضیه‏ها غیرتجربى باشند آنها را از طرق مابعدطبیعى و غیرتجربى تحقیق مى‏کند و اگر تجربى باشند آنها را از طرق تجربى ملحوظ مى‏دارد و به تجربه مى‏گذارد.
پس از شناسه‏اى که عرضه شد، چند مشخصه مسائل فیزیکى از مسائل متافیزیکى با تطبیق بر یک نمونه داده شده، بررسى مى‏گردد تا هم مرزهاى این دو قلمرو آشکار شود، هم پیوندها و اشتراکهاى آن دو معلوم گردد.این نمونه، حرکت است که بررسى آن به شرح ذیل در دو قلمرو یاد شده مى‏آید.البته از آن‏رو که حرکت، عمومى‏ترین پدیده فیزیک است، این بررسى با تفصیل بیشترى به انجام مى‏رسد؛هر چند که تا شرح و تفصیل کافى فاصله بسیار دارد.
بررسى حرکت در دانش طبیعت و دانش مابعد طبیعت
چندى از ویژگیهاى مابعدطبیعى حرکت به این گزارشند:
الف-ویژگیهاى مابعدطبیعى حرکت:1-وجود محمولى، که عمومى‏ترین محمول است، در فلسفه اولى وجود محمولى از مقوله هلیت بسیط است‏ و نمى‏توان آن را در کنار محمولاتى قرار داد که از مقوله هلیت مرکبند؛زیرا وجود از یک جهت تقرّر شى‏ء است، و از جهت دیگر بیان و شرح تقرّر شى‏ء.
گرچه میرداماد«در الافق المبین»و«تقویم الایمان»وجود را از مقوله هلیت بسیط مشهورى و تقرر را از مقوله هلیت بسیط حقیقى قرار داده است، در هر حال، وجود به عنوان محمول، اساسى‏ترین بخش قضیه‏هاى منعقد شده در ممکنات است.این قضیه‏ها از سنخ هلیّت بسیطه امکانى‏اند که به دوگونه مشهورى و حقیقى انقسام مى‏یابد.(چنانکه از دو کتاب نامبرده میرداماد مشهور به معلم ثالث، نقل شد.)
هر یک از دو هلیّت نامبرده در ممکنات به دو جزء که موضوع ماهوى و تقرّر و وجود محمولى‏اند، تحلیل مى‏شوند.در واجب الوجود بالذات محمول هر دو هلیت حقیقى و مشهورى، یک محمول بسیط محض است و دو هلیت مذکور به یک هلیت محض راجع مى‏باشند که به ابغاض و اجزاء انحلال نمى‏یابد.زیرا واجب الوجود به ضرورت ازلیه موجود است، آنگونه ضرورتى که نه معلل است، نه مقید و نه متحیّث به حیث بقاء موضوع عقد الوضع؛ برخلاف ممکنات که حتى تقرر تحلیلى ماهیات آنها معلّل و مشروط به تقریر شدن و افاضه شدن از سوى واجب الوجود مى‏باشد.حال با این توضیح در وجود محمولى گوییم:
مسأله وجود حرکت، از مسائل مابعدطبیعى است و براى علم الطبیعه از جمله مبادى تصدیقى به حساب مى‏آید.
در فلسفه اولى از دو راه امکان تحقیق وجود حرکت را داریم:
راه نخست:راه لمّى و تسبیبى است:که بر پایه قوّة و فعل و امتناع طفره و با استناد به عنایت تامّ‏الهى که اعتناء تامّ به ایصال شى‏ء بالقوه به مرتبه بالفعل دارد، وجود حرکت در جهان قوه و فعل اثبات مى‏شود.عنایت الهى در این برهان، حد وسط مبدئیت فاعلى و غائى است.
افزون بر این، برهان دیگرى از راه لمّى براى اثبات حرکت هست که چون مخصوص حرکت نیست، آورده نشد.آن برهان با اینکه شامل همه ممکنات است براى هر ممکن به تنهایى جهتى دارد که از آن جهت، برهان لمّى مخصوص به آن ممکن مى‏باشد.
در یک ضابطه فراگیر، حرکات و متحرکات و کائنات طبیعت و فراطبیعت به‏طور مابعدطبیعى مستند هستند به وجود واجب.این استناد از راه برهان لمّى اثبات مى‏شود.حال این اثبات اگر بى‏نظر داشت خصوصیت هر شى‏ء باشد، اثبات عام است و اگر با نظر داشت خصوصیت هر شى‏ء باشد، اثبات مخصوص به شى‏ء مورد نظر است. در اینجا شایسته است که اقسام برهان لمّى در نظر گرفته شود.با در نظر گرفتن اقسام برهان لمّى مى‏توان از چند طریق به عمومیّت استناد اشیاء به خدا رسید.هر یک از این طرق خصوصیتى را در استناد ممکنات به خدا ملحوظ مى‏دارد.
راه دوم، راه إنّى و مسبّبى است.در این راه، حرکت برمبناى وجود خارجى و یا حداقل فرض وجود خارجى آن پژوهش مى‏شود؛پژوهشى که اختصاص به هیچ کدام از فلسفه و علم تجربى ندارد.فلسفه اولى حرکت را از طریق وجود آن و تحقیق عقلى ماهیتش و همچنین تحقیق عقلى، مسافت و زمان مطالعه و تحقیق مى‏کند.
علم تجربى از طریق تجربه و قوانین منطقه تجربه به مطلعه و محاسبه حرکت دست مى‏یازد و امکانهاى مختلف پیدایش آن را به بررسى مى‏گیرد و پس از نتیجه‏گیرى، سراغ بهره‏بردارى از قوانین حرکت و متحرک و محرک اعدادى(فاعل طبیعى) مى‏رود.
و چون تجربه تهى از صورت و محتواى متافیزیک نداریم، دانش تجربى یک دانش عقلى شده است، بدانگونه که استقراء و تجربه‏اش عقلى شده‏اند.به سخن دیگر، چون تجربه محض بى‏هیچ مضمون عقلى و صورت منطقى، امکان ندارد، دانش تجربى محض هم ممکن نیست.پس علم تجربى در پژوهش حرکت از راه إنّى و این جهانى، مسیر علم عقلى را در پهنه‏هاى خاص طبیعت دنبال مى‏کند.
2-ترکیب تحلیلى از قوّه و فعل(نقص قابل جبران و کمال پذیراى نقص)
این ترکیب ویژه، حرکت را از گونه جریان بودن و نبودن قرار مى‏دهد.هر جزء از حرکت، در وضعیت حاضر خود فعلیت است، نسبت به وضعیت گذشته نیز فعلیت است و هم مصداق بالعرض زوال آن اما نسبت به آینده قوّه است که استعداد رسیدن به آن را دارد.این موقعیت ترکیبى، بى‏هیچ تناقضى، یکى از بخشهاى چیستى حرکت را آشکار مى‏کند؛چه این چیستى در فهرست ماهیّات مقولى خاص بگنجد و چه نگنجد و براى تبیین، نیاز به ماهیت مقولى دیگر داشته باشد.از این گذشته، ترکیب تحلیلى براى ماهیت حرکت، ضرورت اتصال را نتیجه مى‏دهد؛ به این معنى که حرکت از نقاط و اجزاء انفصالى فراهم نمى‏آید، وگرنه ترکیبى نرده‏اى و دانه‏اى باید داشته باشد.
در حرکت و زمان، ترکیب نرده‏اى و دانه‏اى ممکن نیست وگرنه اجزاء و ابعاض ترکیب به حرکت و زمان نیاز مى‏داشتند.
3-زمانمند بودن حرکت در هر دو دانش فلسفه و فیزیک بسى مهم است و مسائل بسیار و یا بیشمارى در هر دو بر پایه زمانمندى حرکت پدید آمده، یا پدید مى‏آید.از جمله مسائل زمانى حرکت در فلسفه، مسأله نوع ارتباط زمان با حرکت یا حرکت با زمان است.از همین جمله، مسأله حدوث حرکت کلیة مى‏باشد.چگونگى صدور حرکت از علل طبیعى و سپس چگونگى حدوث حرکت از جهات مابعدطبیعى و از علّت ایجادى وجوبى از دیگر بحثهاى فلسفه است.
در فیزیک، از یکسو تابعهاى ریاضى حرکت، که از راه متغیّرهاى زمان محاسبه مى‏گردند آشکار مى‏شوند، و از دیگر سو تابعهاى ریاضى زمان از راه متغیرهاى حرکت:مثالهاى ذیل، این توابع را نشان مى‏دهند:
مثال 1:س‏ز م vt s
این مثال تابع s را که مسافت پیموده است، برحسب متغیّر t که مقدار زمان حرکت است ضربدر متغیر سرعت، مشخّص مى‏کند.بر طبق این فرمول( دستور)مقدار مسافت برحسب مقدار زمان ضربدر مقدار سرعت، افزایش مى‏یابد و از اینرو فیزیکدانان مى‏گویند:مسافت( s)تابعى از زمان( t)و سرعت( v)مى‏باشد.مثال 2:
این معادله مى‏گوید:براى یافتن مقدار زمانى که متحرک از نقطه آغاز سفر تا نقطه انجام آن سپرى کرده، باید نخست اندازه سرعت و اندازه مسافت پیموده را پیدا کرد، سپس با تقسیم مسافت بر سرعت، به زمان لازم براى طى مسافت دست یافت.اگر مسافت طى شده 1000 کیلومتر و سرعت میانگین 100 کیلومتر بر ساعت باشد، از تقسیم 1000 بر 100 به رقم 10 ساعت هزار کیلومتر مسافت را پیموده است.
در اینجا زمان، تابعى از نسبت متغیر مسافت به متغیر سرعت مى‏باشد.سرعت در فرضى که مسافت را بردارى محاسبه کنیم، از کمیّتهاى بردارى است و در فرضى که مسافت به طور نرده‏اى (اسکالر)منظور گردد، بردارى نیست و به جاى نشان دادن بردار پیموده شده، راه پیموده شده را نشان مى‏دهد که برحسب سرعت خطّى یا زاویه‏اى چرخها و یا برحسب سرعت انتقال خطّى متحرک از نقطه صفر راه یا همان نقطه صفر محور مختصات، محاسبه مى‏شود.
4-وابستگى حرکت به مسافت( راهه)
این ویژگى در فلسفه و فیزیک، مانند دیگر ویژگیهاى یاد شده مشترک، است، گرچه هر کدام از زاویه‏اى مخصوص آن را مى‏کاود و بررسى مى‏کند. این ویژگى از یکسو عقل ماقبل تجربى را به منطقه تجربه حسّى و شبکه جایگاه( زمان و مکان) مى‏کشاند، و از دیگر سو عقل تجربى را در آستانه گذر به فراسوى تجربه قرار مى‏دهد. *
مسافت در فلسفه اولى و حرکت‏شناسى عقلى به صورتهاى گوناگون مطرح مى‏شود؛از مقوله( ما فیه الحرکة)و فاصله آغاز تا انجام و راهه جایگاهى ( مسافت زمان مکانى)تا راه جوهرى و راه دهرى و راه استکمالى و تا راههاى طولى وعرضى و احاطى همگى در مبحث مسافت فلسفه اولى درج شده‏اند و یا مى‏توانند درج شوند.در علم الطبیعه با صورتهاى دیگرى از مسافت، مواجه مى‏گردیم.
در توضیح کلیت حرکتها، فاصله بین آغاز و انجام آنها، مسافت آنها مى‏باشد که نمودار ساده آن خط راست:الف ب و یا بردار ساده:الف ب است.
(*)اشاره است به نظریه‏اى که مى‏گوید:هر دو رده نظریه‏هاى تجربى و پیش از تجربى، داراى خصلت ترکیبى‏اند که برطبق آن، قضایاى پیش از تجربى را مى‏توان به طور تبعى، نه اصلى در منطقه تجربه ردیابى کرد؛چنانکه قضایاى تجربى را مى‏توان در منطقه غیرتجربى به‏طور تبعى نه اصلى، سراغ گرفت.بر طبق این نظریه، ملاک خصلت ترکیبى تئورى‏هاى این دو منطقه در شمول علم مابعدطبیعى نهفته است؛به این معنى که چون علم تجربى نمى‏تواند جدا از علم مابعدطبیعى تحقق یابد و بناگزیر تئوریهاى تجربى از عناصر و ضوابط مابعدطبیعى فراهم مى‏آیند، از این رو علم مابعدالطبیعه کل علم الطبیعه را تقریر و تجهیز مى‏کند و علم الطبیعه در همان حال که تعاریف و قضایاى تجربى را مقرر مى‏دارد، از تعاریف و قضایاى مابعدالطبیعه بهره و کمک مى‏گیرد و به وسیله ماقبل تجربه در جهان تجربه، به پژوهش مى‏پردازد.پس قضایاى تجربى گستته از ماقبل تجربه و تهى از مابعد الطبیعه نیستند و همچنین قضایاى ماقبل تجربى با اینکه متسقل از تجربه‏اند، امّا بریده از ترجبه نمى‏باشند. بنابراین، دو نتیجه حاصل مى‏شود:نخست اینکه علم مابعدطبیعى مستقل از تجربه است، بى‏آنکه متنافى با آن باشد.دوم اینکه علم تجربى با اینکه روشى جداگانه دارد، مستقل از علم مابعدطبیعى نیست. مانند:الف--ب و الف--ب
در فاصله‏هاى بسته همچون دایره و بیضى نمودار مى‏تواند به صورت: دائره‏یا بیضى‏و یا به صورت دایره تحلیل شده ذیل درآید: ()صورت اخیر() که تحلیل بردارى مسیر بسته حرکتهاى دایره‏اى است.بر این پایه است که منحنى دایره، معادل است با حدّ جمعى و یا انتگرال بردارهاى مماس الف و ب در کل این منحنى بسته.
افزون بر این، در توابع ریاضى حرکت، از مسافت به عنوان تابعى از بازه n بعدى بهره‏گیرى مى‏شود.براى مثال، اگر مسیر حرکت، یک فاصله دوبعدى به نمودارباشد، تابع مسافت که با پیکان الف نشان داده شده، یک بردار دو مؤلّفه‏اى با عددهاى ترکیبى است که هر عدد، یک نقطه از بردار الف را با دو مقدار تعریف مى‏کند.
اگر مسیر حرکت، فاصله سه بعدى یا فضائى باشد، تابع آن بردار سه مولفه‏اى از طول و عرض و ارتفاع است.هرقدر ابعاد بیشتر باشد، ترکیب و پیچیدگى مسیر بیشتر شده و محاسبه دشوارتر مى‏گردد.
مورد دیگر مسافت، محاسبه مقدار راهى است که متحرک در زمان(T) (ز)و با سرعت(v) (س)مى‏پیماید.در اینجا مسافت پیموده شده تابعى از متغیر سرعت ضربدر متغیر زمان است که به این صورت مى‏نویسند:
[زس م‏]و یا[tv s]
اگر سرعت متحرک، بى‏نهایت فرض گردد(t)یا «ز»که علامت زمان است، صفر(:0)و v یا(س)که علامت سرعت است، بى‏نهایت(:00)مى‏شود و صورت معادله(tv s)از میان مى‏رود.
تئورى جاذبه نیوتونى، چنین سرعتى را براى تأثیر نیروى جاذبه یا گرانش در نظر مى‏گیرد و همین براى تئورى وى نقطه ضعفى در فیزیک جدید شمرده مى‏شود.اینشتین در یک سخنرانى با عنوان:اصول مکانیک نیوتون و تأثیر آن در توسعه و پیشرفت فیزیک نظرى که در کتابى به نام «مقالات علمى اینشتین»با ترجمه محمود مصاحب مندرج شده است، در بند 2 ص 94(III) به این تئورى اشاره مى‏کند و پاسخى از نیوتن مى‏آورد که مى‏کوشد تأثیر از راه دور با سرعت غیرمتناهى را به دلیل مساعدت تجربه با آن موجّه سازد.در هر حال با این فرض نمى‏توان از راه سرعت و زمان انتقال جاذبه به مقدار مسافتى که پیموده، دست یازید.
بنابراین، ناگزیریم براى پیدا کردن تابع مسافت گرانش(s (tv))به جاى سرعت و زمان آن که به ترتیب یکى به‏طور فرضى بى‏نهایت است و دیگرى صفر از سرعت و زمان چیز دیگرى کمک گرفته شود؛مانند نور یا موج رادیوئى.امروزه کنش آنى از راه دور که یکى از اصل موضوعهاى کلاسیک بود، کنار گذاشته شده و بر پایه فیزیک نو، حداکثر هر کنش به سرعت نور محدود گردیده است.البته اگر حدّ بودن سرعت نور ابطال شود و با یا منطقه آن محدود گردد، آنگاه-چنانکه نظریه پردازان فیزیک نظر داده‏اند-فیزیک دیگرى جایگزین مى‏شود.
5-وابستگى حرکت به خواص راه الف:بخش وابستگى به خواص راه در فلسفه
این ویژگى نیز بین فلسفه و فیزیک مشترک است امّا در هر یک به صورت احکام و ضوابط جداگانه آشکار مى‏شود.در فلسفه بین حرکت و بین خواصّ مقوله که همان راه است، وابستگى وجودى و ماهوى هست و احکامى از طریق خواصّ مقوله بر حرکت بار مى‏گردد.
براى شناسائى مشروح این ویژگى مى‏توان به طبیعیات شفا در بحث مقوله‏هایى که حرکت در آنها ممکن است و به طبیعیات اشارات به بحث امتناع خلأ و همچنین به جزء سوم اسفار در طبع جدید، بخش قوه و فعل و بحث حرکت در مقولات مراجعه کرد.
براى نمونه، این قانون حرکت را یادآور مى‏شویم که:اگر حرکت در مقوله‏هاى عرضى، مانند:کیف و کم و این و وضع(:چندى، چونى، کجا و آرا)باشد، حرکت دائمى نیست، مگر در حرکتهاى فلکى بر طبق اصل موضوعهاى کیهانشناختى عتیق و فرضیه‏هاى فلسفى پیرامون آنها.و اگر حرکت در مقوله جوهر باشد-چنانکه ملاصدرا مى‏گوید-حرکت در فرض بقاء متحرک، دائمى است؛مگر آنکه تبیین ملاصدرا از فرضیه حرکت جوهرى درست نباشد.
نمونه دیگر اینکه:در حرکتهاى عرضى(:حرکت در مقوله‏هاى عرضى)جوهر اشیاء در برابر متحرک یک سدّ وجودى و ماهوى مى‏بندد و نمى‏گذارد متحرک عرضى به درون جوهرى اشیاء راه یابد. بدین جهت، استکمالات این متحرک به استکمالات عرضى محدود مى‏شود.
در تئورى حرکت جوهرى که ملاصدرا آن را تحقیق کرده، راهبند حرکتهاى عرضى در میان نیست و متحرّک به جاى انتقال در مکان و یا دگرگونى در آرایه(:مقوله وضع)و یا در کمّ و کیف (:چندى و چگونگى)در اعماق جوهر اشیاء حرکت مى‏کند.اگر این‏گونه حرکت که راهش مقوله جوهر و صورت جوهریه است در سلسله عرضى و غیرطولى به پیش رود، حرکت تجددى تهى از استکمال طولى است و سبب انتقال شى‏ء از مرحله‏اى به مرحله بالاتر نمى‏شود.البته حرکت جوهرى تجددى خالى از استکمال در برخى انظار محققان پذیرفته نشده است، با این همه اگر درست باشد، بعد زمان غیرطولى را در نظریه ملاصدرا محقق مى‏دارد.و در نظریه دیگر، بعد زمان غیرطولى را نشان مى‏دهد.
و اگر اینگونه حرکت در سلسله طولى باشد، حرکت طولى استکمالى است که اراده قیومى واجب الوجود که منشأ هر وجود و ماهیت و فعلیت مى‏باشد، فعلیتهاى آن را پى‏درپى افاضه مى‏کند تا وجود مابعدطبیعى حرکت، امکان‏پذیر شود و بقاى آن تضمین گردد و قوّه و استعدادش به سبب فعلیتهاى افاضه شده از مبدأ هستى به کمالهاى متوالى طولى تحول یابد.
شایان ذکر است که در حرکت تجددى نیز چون به مقتضاى قانون حرکات انتقال از قوه به فعلیت انجام مى‏گیرد، باز وجود و دوام و انتقال از قوه به فعلیت، به سبب افاضه فعلیتها از طرف واجب الوجود مى‏باشد، بلکه دیگر حرکتهاى عارضى به مقتضاى همین قانون نیاز دارند به افاضه شدن فعلیتهاى عرضى، تا استعدادهاى متحرکات در مقوله‏هاى اعراض از قوه به فعل برسند؛گرچه این فعلیت‏یابى‏هاى تجدّدى فقط در سلسله عرضى است و استکمالى نیست.و این علاوه بر احتیاج حرکات و متحرکات و محرکات است از حیث حدوث و امکان و فقرشان به واجب الوجود.بر طبق تحقیقات انجام شده از سوى محققان و صاحب‏نظران فلسفه و کلام اسلامى، واجب الوجود در کل نظام هستى و چیستى و در یکایک اجزاء و افراد و مراتب آن، هم فاعل مامنه(:مبدأ ایجاد)است هم از جهت اراده قیومیّه و مشیت فعلیه فاعل ما به(:ملاک بالذات و نامحدود تحقق)و هم فاعل ماالیه(:مبدأ غائى و علت غائى).از این‏رو، کلّ جهان، حتى لحظه به لحظه نظام حرکت و قوه و فعل، مانند دیگر بخشهاى هستى نیازمند است به ایجاد و افاضه و تقریر از سوى خدا بدین‏جهت، همگى جهان طبیعت جسمانى بر پایه حرکت جوهرى و همچنین بر پایه حرکت ترکیبى جوهرى، آن به آن از سوى واجب الوجود افاضه مى‏شود.و قوّه‏هایش در عرض و طول هستى امکانى به فعلیّتها و کمالها تحول مى‏یابد و بدین‏گونه جهان جسمانى بر مبناى وقوع حرکت در جوهر، حادث است به حدوث زمانى آن هم به‏طور مداوم بلکه براساس خلق جدید که کل عوالم ممکن را دربرمى‏گیرد: همه عوالم ممکن در منطقه حدوث زمانى قرار دارند بى‏آنکه این حدوث زمانى با حدوث ذاتى و حدوث دهرى و حدوث نفس الامرى آنها تنافى داشته باشد و باز بى‏آنکه با تجرّد موجودات عقلى و نفسى و مثال در تناقض افتد چنانکه نفس مجرّد انسانى با اینکه حدوث زمانى دارد تجرد نفسانى و عقلانى نیز دارد و از حیث تجردش فقط با زمان است نه در زمان و بر طبق نظر ملاصدرا بدانگونه که در جزء هشتم از سفر نفس از آن جمله در صفحه 51 در اسفار تبیین کرده و آقا على حکیم مدرّس زنوزى آن را در تعلیقه‏اش بر صفحه اول آن شرح داده است نفس انسانى در عین تقدم بالذات بر بدن طبیعى از آن تأخّر بالزمان دارد و به سخن دیگر در عین تأخر زمانى از بدن بر آن تقدم ذاتى دارد و این دو موقعیت به دلیل دو حیثیت جداگانه است و مستلزم تناقض نیست اگر دو حیث تجرد و جسمانیت و احکام متمایز هر یک منظور نگردد تناقض لازم مى‏آید.
ب-وابستگى حرکت به خواص راه در فیزیک
این وابستگى به صورتهاى مختلف بروز مى‏کند.در هر کدام از آن صورتها قوانین ویژه‏اى بر حرکت حاکمند.ساده‏ترین و در عین حال دورترین صورت از تجربه ممکن، حرکت یک ذرّه یا ذرّه‏گونه در خلأ محض است.
در چنین خلأ فرضى که هیچ جرمى و هیچ میدان گرانش و هیچ ملائى که موجب پیدایش ضریب شکست باشد در بین نیست، -جز جرم خود متحرک و میدان ویژه‏اش-اگر حرکت رخ دهد و به خود رها شود، حرکتى لخت و یکنواخت و راستخط باید باشد.
نظر مشهور بین فلاسفه اسلامى به معنى عام، امتناع خلأ و امتناع حرکت در خلأ محض تهى از هرگونه جرم است.بر طبق این نظر، براى ممکن بودن حرکت باید جرم محدّد الجهات کل فضا را احاطه کرده باشد.
صورت ممکن و تجربه‏پذیر حرکت همین موقعیت موجود فضا زمانى است که با حضور اجرام دور و نزدیک و میدانهاى گرانشى و الکترومغناطیسى و جز اینها تحقق دارد.در این موقعیت، براى هر منطقه افزون بر قوانین مشترک حرکت، مجموعه قوانین خاص نیز در کارند.
براى نمونه، سرعت نور(:c)که در یک خلأ تقریبى ثابت است، در مسیرهاى مختلف برحسب خواص هر مسیر دچار دگرگونى مى‏شود.نور هنگام گذر از خلأ میان ستاره‏اى به جوّ زمین با ضریب خاصّى انکسار مى‏یابد و اندکى کند مى‏شود و هنگام گذر از هوا به آب با ضریب دیگرى مى‏شکند.و حرکتش کندتر مى‏شود.براى مثال، ضریب شکست طول موج سدیم در آب نسبت به خلأ مساوى است با33/1.(مراجعه شود به جلد 4 فیزیک هالیدى، رزنیک ترجمه محمد رضا بهارى، ص 24.)و یا بدانگونه که در تئورى نسبیت پیش‏بینى شده در عبور از میدان گرانشى شدید انحناء برمى‏دارد.این ضریبها و کندیها و خمیدگیها از توابع راه حرکت مى‏باشند؛چنانکه لختى و یکنواختى و راستخطى تابعهایى از موقعیت مسیر حرکتند.
از این نمونه‏ها به وسیله تئورى وابستگى حرکت به خواص راه این قانون بدست مى‏آید که: راه یک فاصله مجرد میان دو نقطه نیست.این فاصله حتى از جهت هندسى و بردارى در قوانین حرکت دست به کار ترتیب فرمولها مى‏شود به عنوان مثال، اگر متحرکى چون ذرّه الف بازه میان دو نقطه را از مسیر دائرى طى کند، باید در آنجایى که دو نقطه در دو سر قطر دائره قرار دارند، یک نیم دایره را بپیماید و اگر یکراست از مسیر قطر دایره بگذرد، با کوتاهترین راه در هندسه اقلیدسى، فاصله میان دو نقطه را مى‏پیماید.مثال دیگر، وقتى جابجایى به‏صورت بردارى محاسبه شود، هم برآیند آن به صورت وتر مثلث قائم الزاویه (:راستگوشه)یا قطر متوازى الاضلاع و یا بردار دیگر به‏طور دقیق و با سنتهاى مثلثاتى و یا نسبتهاى دیگر محاسبه مى‏گردد و هم مؤلفه‏هاى دیگر در محاسبه آشکار مى‏شود.
6-وابستگى حرکت به جرم متحرک
این وابستگى به صورت رابطه بین سرعت و افزایش جرم و کند شدن متحرک تا پیش از فرضیه نسبیت انیشتین در فیزیک مطرح نبود.در فیزیک نیوتونى، به تناسب افزایش نیرو بر شتاب وسپس سرعت جسم افزوده مى‏شد و در نظر محال نبود که با وارد ساختن پى‏درپى نیرو جسم پى‏درپى سریعتر شود.اما در فیزیک نسبیت، براى سرعت یک حدّى است که عبور از آن بر طبق روال عادى اشیاء انجام پذیر نیست.چه این فرضیه درست باشد، چه نباشد، یکى از اجزائش رابطه سرعت با جرم است.«ماکس بورن»در تألیفى با عنوان«نظریه نسبیت اینشتین»در فصل ششم، بند هفتم، تحت عنوان«دینامیک اینشتین» (در صفحه 295 از ترجمه فارسى آن به توسط دکتر هوشنگ گرمان)مى‏گوید:
(به منظور اجتناب از ابهام، ذیلا فقط از جرم نسبیّتى‏استفاده مى‏کنیم...
وى سپس در چند سطر بعد مى‏گوید:
(*)به‏نظر مى‏رسد علامت منفى، در اینجا مورد نیاز نیست.

از نگاهى به دستور 78[] چنین برمى‏آید که:
جرم نسبیّتى Mپابه‏پاى نزدیکتر شدن سرعت v جسم متحرک به سرعت نور افزایش مى‏یابد؛به‏طورى که براى‏c vبى‏نهایت بزرگ مى‏شود.
این بود عبارت بورن که براى اشاره به پیوند تصاعدى جرم نسبیّتى با سرعت آورده شد.
براى توضیح اندک عبارت نقل شده گوییم:M بدون اندیس o در پاى آن علامت جرم متحرک نسبیّتى در فرمول نقل شده است و oM با اندیس (o)که همراه با اندیس روى خط تقسیم که بر خط رادیکال منطبق است، ظاهر شده؛علامت جرم سکون مى‏باشد و m به نسبت تقسیم این جرم سکون بر عدد رادیکال بزرگ مى‏شود و هرگاه جذر صفر شد، نسبت تقسیم om بر آن بى‏نهایت مى‏شود و طرف چپ معادله که M است نیز بى‏نهایت مى‏گردد.
اینک با بررسى احکام و خواص حرکت در موارد مختلف از دو دیدگاه فلسفه و فیزیک، به پژوهش و سنجش رابطه عقل و تجربه-با توجه به نمونه‏هایى که آورده شد-مى‏پردازیم.
این رابطه از طریق تحلیل ساختار آن و افراز هر بخش براى مطالعه ویژگى‏هایش تا اندازه‏اى تبین مى‏شود.بر طبق تحلیل و افراز رابطه عقل و تجربه، خواهیم داشت:
1-محسوساتى از قبیل رنگ، اندازه، فاصله، خط، شکل، نقطه و مدار از طریق حسواره عمومى به دستگاه شناخت انتقال مى‏یابند؛گو اینکه به‏گونه محسوسات ناب وارد شناخت نمى‏شوند. زیرا هست و است و این و آن که به‏طور جزئى با هر محسوسى مقرونند، محسوسات را به صورت معنى‏دار شده و عقلى شده به شناخت عبور مى‏دهند.از باب مثال، اندازه یک محسوس صرف نیست، زیرا متضمن درجه‏بندى، بزرگى و کوچکى و واحدهاى اندازه‏گیرى است.این محسوسات مقرون شده به عناصر عقلى در مرحله‏اى که با تئوریهاى علمى معانى عمیق‏ترى مى‏یابند، عقلى‏تر مى‏گردند؛همچون رنگ که از یک معنى بسیط که ترکیبش آشکار نیست، به اجناس و فصول در عقل و به طول موجها و بسامدها در علم تجربى گذر مى‏کند و معقول مى‏شود.
2-محسوساتى معقول از قبیل:وزن، جرم، حرکت، سکون، نیرو، لختى، مقاومت، ممانعت، حجم و فاصله سه‏بعدى و جز اینها، از طریق حسواره و خردواره عام به دستگاه عام شناخت داده مى‏شوند.این امور از راه حواس به واسطه خواصّى که در فضا زمان بروز مى‏دهند، شناسائى مى‏شوند؛و هر چند خود آنها بى‏میانجى به حواس درنمى‏آیند.اما از راه عقل عام مستقر در بن محسوسات، براى بشر امکان دستیابى به این قبیل ماهیات فراهم شده است.اگر به جاى محسوسات معقول، معقولات محسوس گفته شود، شاید بیشتر به معانى آنها نزدیک باشد.این دسته از محسوسات با پیشروى علم به سوى تجرید بیشتر، مجرّدتر و عقلى‏تر مى‏شوند و از این رهگذر پدیده‏هاى تجربه را بهتر توضیح مى‏دهند.
3-معانى و مقولاتى پیش از تجربى، مانند: هستى و نیستى، رویداد و پدیدار، علّت و معلول، وجوب و امکان، واحد و کثیر، جوهر و عرض، گذشته و اکنون و آینده، مقدّم و مؤخّر، قوّه و فعل و غیر اینها از کلیات مابعدطبیعى که یک نظام جامع پیشین را تشکیل مى‏دهند.دیدگاههاى گوناگونى در پى تبیین این مقولات غیرماهوى برآمده‏اند؛اما آنچه درباره معانى نامبرده مهم است، خاصیت تقدم منطقى آنها بر تجربه است. زیرا بدون آنها تجربه نه معنى مى‏یابد و نه امکان مى‏پذیرد.اگر این مقولات را مقارن تجربه، و یا متأخر از تجربه بینگاریم، تجربه از معنى خالى شده و ناممکن مى‏گردد.
4-اصلها و قضیه‏هاى ماقبل تجربى که شمارى از آنها فیزیک عقلى نابند؛بر طبق این پشتوانه‏هاى نظرى، معانى و روابط رخدادها و بنیادها در طبیعت تجربى آشکار مى‏شوند.چندى از این امور ماقبل تجربى را براى ایضاح کارکرد عقل در تجربه عرضه مى‏کنیم:
الف-هر رویداد چون حادث و ممکن است، به علّتى بستگى دارد.اگر چیزى رخ داد، براى تبیین آن باید در جستجوى علّتش برآمد.و از آن‏رو که مجموعه علل و معلولات حادث و ممکنند نیاز به واجب الوجود دارند.
ب-هر رویداد در طبیعت بر طبق رابطه‏اى هست و هر رابطه‏اى بر طبق فرمولى که معادله‏ها و نامعادله‏هاى رابطه را بیان مى‏کند و هر فرمولى بر طبق قانونى است که به اصل علیت و معلولیت استناد دارد.
ج-کل نهادها و رویداها در طبیعت با یکدیگر داراى ارتباطند و قانونها و فرمولهاى آنها این ارتباط را در وجوه تفصیلى آشکار مى‏کنند.
د-تمامیّت طبیعت یک تمامیّت ممکن است؛ و از این‏رو نیازمند است به واجب الوجود.پس طبیعت با همه توانایى پنهان و آشکارش و با همه ضابطه‏ها و قانونهایش، خود مخلوق آفریدگار کلّ است و بدین جهت این امکان هست که از طریق اراده خدا بر تجدید و توسعه آن کلّ آسمانش افزایش یابد و خلق جدید گردد.
خدا در این آیه تعلیم مى‏دهد:«و السّماء بنیناها باید و انّا لموسعون»(الذاریات/47)
ترجمه:(و آسمان را به قدرتها برساختیم و مائیم گسترش دهنده).
و باز در آیه دیگر تعلیم مى‏دهد:«افعیینا بالخلق الاوّل بل هم فى لبس من خلق جدید»(ق/15)
اگر طبیعت در این گسترده ملاحظه گردد، ماهیت آن و ساز و کارش روشنتر دیده مى‏شود. ماهیت و وجود هر ممکن آنگاه به کمال مى‏تواند شناسایى گردد که وابستگى آن به واجب بالذات که علّة العلل است، تشخیص داده شود.
این بود شمارى از اصلهاى پیش از تجربى اینک با تحلیل مسائل فیزیک و سپس افراز تجزء به جزة آنها، مقولات و قضایائى که برشمرده نشدند، از داخله آن مسائل نمایان مى‏گردند.آنگاه که قانون حرکت سیّارات بر گرد خورشید داده مى‏شود، مقولات و قضایاى اصلى این قانون آن را همراهى مى‏کنند.حرکت سیّاره از یک طرف با میدان گرانش خورشید یا فضا زمان منحنى آن ارتباط دارد، و از طرف دیگر با جرم خود سیّاره و موقعیتش در مدار و همچنین با توزیع اجرام کهکشانى و اجرام درون منظومه‏اى و موقعیت مدارات آنها، مربوط است.
فرمولها و قاعده‏هاى این قانون، بیانگر جهات مختلف رابطه علت و معلولى هستند.اگر از پیش رابطه تعلیلى شناخته شده نباشد، ارتباط حرکت سیاره به موقعیتهاى منظومه‏اى و میدانهاى گرانشى یا نسبیّتى، بدون تبیین بلکه بدون مضمون مى‏ماند.همچون قانون عکس مجذور فاصله در کاهش جاذبه در چهارچوب ضابطه تعلیلى مى‏گنجد.
در بخش متمّم این بحث دو مطلب سنجیده مى‏شود:اول، عقلى بودن تجربه، و دوم عقلى بودن ملاک قضیه علمى به معناى خاص تجربى.

تبلیغات