عقل در فیزیک
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
در بخش اوّل از عقل در فیزیک و متافیزیک، چند فصل به گزارش ذیل، بررسى شد:
1-اصلهاى عمومى عقل در مابعد الطبیعه و علم الطبیعه؛مقصود از این مبحث، تحقیق جایگاه عقل در این دو منطقه است نه گزارش اصلها.
این اصلها از درک ما مستقلند و خود را از عمق واقع بر دستگاه شناخت آشکار مىسازند و دستگاه شناخت، در متن ماهیت شناسائى بهطور پیشانه آنها را کشف مىکند.این خاصیّت را خدا به تقریر بسیط در ماهیت شناخت مقرر داشته، چنانکه دیگر ماهیتها را تقریر کرده است.جعل وجود ماهیات و وجود مقدمات و خواص درونى و بیرونى آنها در مرتبهاى متأخر از تقریر ماهوى آنها مىآید.
خرد بشرى بلکه ذات خرد از آنرو که خرد است، از اصلهاى عمومى و از آن جمله از اصلى یاد شده در بخش اول، یک مکاشفه همگانى دارد. این مکاشفه از یکسو خاصیّت ماهیت خرد مىباشد و از دیگر سو نتیجه رودرروئى آن با سپهر نفس الامر.
نظریه مکاشفه همگانى منطقى در اولیات و بدیهیات را براى نخستینبار در انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران پیشنهاد کردم.در آن زمان نارسائى آشکارى در این نظریه بود؛پس کوشیدم این نارسائى کاهش یابد.اکنون با خاصیت ماهوى و حکم منطقى و مابعدطبیعى که نظریه مزبور یافته، تا اندازهاى نارسائى آن کاسته شده و از طریق آن خاصیت و حکم، روشن گردیده است که مکاشفه معلّل است، هم به علت وجودى و ماهوى و هم به علت و ملاک منطقى.این اصلها، از قبیل: اصل نیاز ممکن و حادث به علّت، و اصل نیاز ممکن در حدوث و بقایش به واجب بالذات، و اصل امکان حرکت و سکون و اصل امکان دگرگونى در طبیعت جسمانى و اصل کنش و واکنش بین رویدادهاى طبیعت و جز اینها از اصلهاى بیان شده در بخش اوّل.
2-تعاریف و اصول پیشین منطق اکتشاف در سنخ دانش، که نشان مىدهند:عقل چرا و چه اندازه و چگونه به دانشها قوام مىدهد و از طریق منطق ترکیبى * که واجد صورت و استنتاج و محتوى است، پیشینه شناخت ممکن را فراهم مىسازد و سرانجام دسترسى به ماهیت علم و ساحت متافیزیک و مابعد فلسفه را ممکن مىگرداند.
3-شرح ساختار فیزیک و ایضاح مجموعههاى تشکیل دهنده آن از طریق شرح و ایضاح این ساختار، زمینه براى شناسایى موقعیت عقل در فیزیک آماده مىگردد.
با شناسایى موقعیت عقل در فیزیک، به هسته این علم نزدیک مىشویم.آنگاه خواهیم توانست مرحله طبیعت را بازتر و روشنتر ببینیم و مطالعه کنیم و در پرتو این روشنایى، راه درست دستیابى به طبیعت را که خداوند آن را براى انسان رام ساخته بجوییم تا علم الطبیعه در یکى از غایات خود به مرحله ترکیب دانائى و سازگانى( تکنولوژى فنّاورى)برسد.در این فرجام، علم الطبیعه نه از منطق و متافیزیک جدا مىافتد، نه از آرمانهاى اخلاق مىگسلد، و نه انسانیّت را تباه مىکند.
اکنون با پیشگفتارى که آمد، در پى شناسایى موقعیت عقل در فیزیک برمىآییم.شایان ذکر است که این بخش از نوشتار موقعیتهاى عقل را در چند علم مىسنجد؛از آن جمله جایگاه عقل در علم اصول و در استنباط فقهى و بهطور کلىتر در اجتهاد.کلّ این نوشتار، نظریّه اکتشافى اجتهاد را تحقیق مىکند و چون عقل یکى از عنصرهاى اجتهاد است، ناگزیر درصدد نقادى و شناسایى عقل و موقعیتهایش در چند زمینه برآمدیم تا رابطه آن با منابع تشریع(کتاب خدا و سنّت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم و اوصیاء علیهم السلام)روشن گردد و نسبتى که با سیرات و اجماعات و اخبار آحاد و دیگر ظنون و امارات و نیز اصول عملیه دارد، دانسته شده و یا دست کم سنجیده شود.
دیگر عناصر اجتهاد به همین دلیل(توضیح دادن ماهیت اجتهاد)در این نوشته مورد بررسى قرار مىگیرد.گرچه بخش مربوط به هر عنصر را مىتوان در عین مرتبط بودن با دیگر بخشهاى این نوشتار، یک بخش مستقل در نظر گرفت؛زیرا پژوهش هر بخش بهطورى تنظیم شده که بتواند تا اندازهاى بهسان یک تحقیق جداگانه ملحوظ گردد.
با توضیحى که گذشت، برمىگردیم به توضیح سرفصل این بخش با عنوان:عقل در فیزیک.
مقصود از این سرفصل، چند مسأله است که در عنوان یاد شده به صورت یک مسأله مجمل گرد مىآیند: مسأله یکم، این است که:فیزیک چرا و از چه راه و چگونه عقلى است؟و آیا فیزیک غیرعقلى، معنى دارد؟و اگر معنى دارد، آیا ممکن است؟
براى پژوهش این مسأله، ناگزیریم از دادن شناسهاى از فیزیک و دستکم از مفروض داشتن تعریفى براى آن.وقتى این مسأله تحقیق شد، پیوند فیزیک و متافیزیک تا اندازهاى روشن مىشود.آنگاه با حلّ شدن مسألههاى دوم تا ششم این پیوند آشکارتر و محقّقتر مىگردد؛به خصوص (*)مقصود از منطق ترکیبى در این نوشته، منطقى است داراى خاصیّت صورى و محتواى متافیزیکى؛به این معنى که ترکیب شده باشد از وجه صورى و وجه استنتاجى، محتواى غیرصورى نیز داشته باشد. با توجه به نظریهاى که علم الطبیعه در آن دنباله علم مابعد الطبیعه مىباشد.
مسأله دوّم این است که:مشخصههاى عقلى ناب فیزیک از مشخصههاى حسّى ناب آن چگونه و بر چه پایهاى تفکیک مىشوند؟
مسأله سوم این است که:فرمولهاى ریاضى از چه راه و با کدام سنجه، در جهان دست به کار محاسبه شده و نظمهاى پایدارى را که خدا برقرار کرده، منکشف نموده و در ساختارى هماهنگ عرضه مىکنند؟و چگونه پدیدارهاى حسّى و جریانهاى تجربى با نظم عقلى و ریاضى پیوستهاند؟
مسأله چهارم این است که:فرضیههاى تجربى که هم ویژگى عقلى دارند و هم ویژگى حسّى، چگونه آشکار مىگردند؟هر یک از حسّ و عقل چه کارى در فرایند آشکار شدن یا حدس زده شدن فرضیهها بر عهده دارند؟
مسأله پنجم، معیار مسائل تجربى چیست و از چه راه مىتوان حدود مسائل تجربى را از حدود مسائل منطقى و مابعدطبیعى و اخلاقى مشخّص کرد؟به دیگر سخن، معیار مسائل تجربى کدام است و در مقابل آن چه معیارى براى مسائل عقلى محض وجود دارد؟
مسأله ششم اینکه آیا معیار مسائل تجربى مىتواند تجربى باشد یا به ناگزیر عقلى و یا حداقل غیر تجربى است؟
مسأله اول، عقلى بودن فیزیک
براى روشن شدن این مسأله باید فیزیک، از پیش شناخته شده باشد و یا شناخته بودنش مفروض گردد.در اینجا بىآنکه در اختلافهاى بحثى یا پژوهشى در مورد تحدید و توضیح این علم درگیر شویم، شناسهاى از فیزیک را عرضه مىداریم که تا اندازهاى ماهیت و مشخصهها و مرزهاى آن را نمایان مىسازد.این شناسه مانند دیگر شناسهها در این نوشته استناد دارد به منطق سنجش و اکتشاف و همچنین به نقد عقل که بخشهایى از آن تا به حال ارائه شده است.
در این شناسه، سعى شده تا فیزیک آنچنانکه هست و آنچنانکه جریان دارد، توضیح داده شود و به اختصار مرزهاى آن از متافیزیک مشخص گردد. تعیین حدود ویژه آن با شیمى و فیزیولوژى و کیهانشناسى و دیگر شاخههاى تجربى در تعریف کنونى، مقصود نیست؛گذشته از اینکه آن علوم، به مفهوم عام در فیزیک یا همان علم الطبیعة مندرجند.
زمینه تعریف فیزیک
در فنون دانشهاى مدرسى چند نظر براى تعریف علوم ارائه شده است:
نظر اول از منظر موضوع و عوارض آن به تعریف دست مىزند؛
نظر دوم از منظر غایات؛
نظر سوّم از منظر خصلت کلّى مجموعه مسائل؛
نظر چهارم از منظر روشها یا همان متدهاى تعیین کننده مسیرهاى علوم.
در اینجا نظر پنجمى هست که هر علم را یک هویت مجموعهاى مىداند که از عناصر و صور و مبادى و متممات و مختصات و ادوات ترکیب مىشود؛بهطورى که موضوعات و محمولات در درون آن تمرکز یافتهاند و متدهاى تعیینکننده مسیر همراه با قالبهاى منطقى و یا ریاضى، صوّر آن را پرداخت مىکنند و غایات از جهتى در درون و از جهتى در بیرون قرار مىگیرند.ادوات از قبیل استقراء و تجربه، فراهم آورنده برخى از سازهها در بخش تجربى هستند؛چنانکه تعقّل و کشف عامّ و شهود همگانى، فراهم آورنده برخى دیگر از سازهها در بخش مابعدطبیعى مىباشند.
البته استقراء، تجربه، تعقل و کشف از جنبهاى روشهاى کلّى دانشند و از جنبهاى دیگر ابزارهاى کلّى آن.از آن جنبهاى که روش محسوب مىگردند، چهار روش کلّى در همه فلسفهها و علمها به کار مىروند که به ترتیب ذیل عبارتند از:
1-روش تعقلى، 2-روش کشفى، 3-روش استقرائى، 4-روش تجربى.
امّا قیاس منطقى و ریاضى روشن نیست، بلکه صورت منطقى هرگونه استدلال و استنتاج گزارهاى است.خود استقراء وقتى بخواهد تبیین شود و یا نتیجه بدهد، از صورت قیاسى کمک مىگیرد.دیگر روشها نیز در پوشش ضرورى صورت قیاسى قرار د ارند.از اینرو قیاس نمىتواند یک روش باشد.بسیارى از محققان قیاس را روش مىدانند و روش قیاسى را در برابر روش استقرائى و روش تجربى محسوب مىدارند؛با این همه قیاس از سنخ صورت و نظم کاشف منطقى است نه از سنخ روش، تا در برابر استقراء و تجربه قرار گیرد.آنچه در برابر روشهاى استقرائى و تجربى قرار دارد، روش تعقلى است که ویژگیهایى جداگانه دارد، بىآنکه این ویژگیها موجب بیگانگى آن با دیگر روشهاى پژوهشى باشد؛زیرا استقراء و تجربه -با اینکه هر یک راه ویژهاى دارد-از طریقه تعقلى بىنیاز نیستند.چنانکه تعقل در بیرون از منطق و فلسفه محض، در حوزههاى آزمون حسى و جستار آمارى بىنیاز از استقراء و تجربه نمىباشد.اکنون بر طبق نظر پنجم، به تعریف فیزیک مىپردازیم:
شناسه فیزیک
هرگاه چیزها و رویدادها را در شبکه زمان و مکان بنگریم و آنها را در صفحه جایگاه از حیث قوانین و مختصاتى که در داخل شبکه جایگاه پدید مىآیند پژوهش کنیم، آنگاه با دانشى به نام فیزیک(علم الطبیعه)مواجه مىشویم.این دانش عبارت است از علمى که قوانین و مختصات و احوال حرکت و سکون و شدت و ضعف و نیز علّتها، نیروها، تانهها (انرژىها).
و همچنین اجسام و اجرام را در داخل فضا و زمان، پژوهش مىکند.هر شىء و یا رویدادى که در مکان و زمان پدید مىآید و تن به تجربه مىدهد، در قلمرو فیزیک قرار دارد، بىآنکه از قلمرو متافیزیک بیرون افتاده باشد؛زیرا بر وفق فرضیهاى که در این گفتار منظور شده است، مسائل فیزیک در دامنه متافیزیک رخ مىدهند و پژوهیده مىگردند.افزون بر این، بعض مسائل متافیزیک مىتوانند گذشته از خواص و صفات مابعدطبیعى، خواص و علائمى در جهان فیزیک بروز دهند و از این طریق ردیابى شوند.
مقصود از تجربه در تعریف این علم امکان سه فرایند است که در تمامیّت خویش، تجربه علمى را سامان مىبخشند:
نخست، امکان درک همگانى مضمونها و رابطهها و رویدادها در فضا و زمان از راه حس عقلى شده و نیز از راه عقل حسّى شده که بیواسطه و یا با واسطه، از طریق پیگرد و شناخت علائم حسّى تحویل شده به علائم عقلى صورت مىگیرد.مانند ردیابى علائم حضور و عبور ذرّه در آزمایشگاه یا در طبیعت و همچنین ردیابى علائم مزدوج موج ذرّه بهطور انفصالى از دیدگاه اصل عدم قطعیت کوانتومى.
دوّم، امکان پیدایش فرضیههاى تفسیر کننده و کشف کننده در چهارچوب فضا و زمان.اگر در موردى هیچگونه فرضیهاى حدسزده نشود، یا ممکن نباشد، فیزیک در آنجا ناپدید مىشود. فرضیههاى تفسیر کننده، رویدادهاى موجود را تبیین مىکنند و فرضیههاى کشف کننده، چیزها یا رویدادهایى را که هنوز پنهانند، حس مىزنند یا آشکار مىسازند و یا فرض مىکنند و فرض را به محک مىنهند؛تا اگر ردّپاهایى از آن در جایگاه (زمان و مکان)هست، آشکارسازى شود.
سوّم، امکان آزمون فرضیهها در شبکه جایگاهى.این آزمون، هم به معناى محکزنى هم به معناى ردیابى و هم به معناى کشف مشروط است.محکزنى که ویژگى اول آزمون است، همان نقد است که به مفهوم عام به تجربیات اختصاص ندارد.در عقلیات ناب نیز یکى از مشخصهها، همین محکزنى است کهاز طریق آن، بررسى صدق قضایاى اکتسابى که غیرضرورى و غیرعمومىاند، ممکن مىگردد.
ردیابى که ویژگى دوم آزمون است، پیگرى علائم فرضیهها در شبکه جایگاه مىباشد.براى نمونه آنگاه که تئورى مزدوج موج ذرّهاى براى نور پیشنهاد شد، براى تحقیق آن، علاوه بر محک زدن و نقد کردن به وسیله معیارهاى مستقل، علائم موج و ذرّه در آزمایشهاى بسیار ردیابى شدند، گرچه این ردیابیها با پیدایش فرضیه کوانتومى به ضمیمه اصل عدم قطعیت یا عدم تعیین هایزنبرگ محدود به زمینههاى انفصالى گردید و امکان همزمان پیگیرى علائم مزدوج موج ذرّه نفى شد.با این وصف چه تئورى کوانتوم درست باشد چه نباشد، ردیابى علائم یکى از ویژگیهاى آزمون علمى است.
سرانجام کشف مشروط تجربى که ویژگى سوم آزمون است، انطباق مضمون فرضیه را با واقع نشان مىدهد این ویژگى از متافیزیک تجربه ترتب مىیابد خود متافیزیک داراى ویژگى کشف غیرتجربى است.این ویژگى از جنبهاى مهمترین ویژگى آزمون است؛زیرا فرضیه بر پایه آن استقرار مشروط مىیابد و راهکارهایش بررسى پذیر مىشود و این امکان، فراهم مىآید که در راستاى آن برنامهریزى گردد.اگر فرضیه در طبع خود چنین باشد که:هیچگاه به کشف نرسد و هیچگاه نتواند واقع را نشان دهد دیگر بود و نبودش یکسان است و جایى براى پژوهش آن و برنامهریزى براى سنجش و کاربردش نمىماند.
دستگاه شناخت فرضیهها را علائم مشروط واقع تلقى مىکند و از این طریق، راه را براى بررسى و وارسى آنها باز مىگذارد اگر فرضیهها غیرتجربى باشند آنها را از طرق مابعدطبیعى و غیرتجربى تحقیق مىکند و اگر تجربى باشند آنها را از طرق تجربى ملحوظ مىدارد و به تجربه مىگذارد.
پس از شناسهاى که عرضه شد، چند مشخصه مسائل فیزیکى از مسائل متافیزیکى با تطبیق بر یک نمونه داده شده، بررسى مىگردد تا هم مرزهاى این دو قلمرو آشکار شود، هم پیوندها و اشتراکهاى آن دو معلوم گردد.این نمونه، حرکت است که بررسى آن به شرح ذیل در دو قلمرو یاد شده مىآید.البته از آنرو که حرکت، عمومىترین پدیده فیزیک است، این بررسى با تفصیل بیشترى به انجام مىرسد؛هر چند که تا شرح و تفصیل کافى فاصله بسیار دارد.
بررسى حرکت در دانش طبیعت و دانش مابعد طبیعت
چندى از ویژگیهاى مابعدطبیعى حرکت به این گزارشند:
الف-ویژگیهاى مابعدطبیعى حرکت:1-وجود محمولى، که عمومىترین محمول است، در فلسفه اولى وجود محمولى از مقوله هلیت بسیط است و نمىتوان آن را در کنار محمولاتى قرار داد که از مقوله هلیت مرکبند؛زیرا وجود از یک جهت تقرّر شىء است، و از جهت دیگر بیان و شرح تقرّر شىء.
گرچه میرداماد«در الافق المبین»و«تقویم الایمان»وجود را از مقوله هلیت بسیط مشهورى و تقرر را از مقوله هلیت بسیط حقیقى قرار داده است، در هر حال، وجود به عنوان محمول، اساسىترین بخش قضیههاى منعقد شده در ممکنات است.این قضیهها از سنخ هلیّت بسیطه امکانىاند که به دوگونه مشهورى و حقیقى انقسام مىیابد.(چنانکه از دو کتاب نامبرده میرداماد مشهور به معلم ثالث، نقل شد.)
هر یک از دو هلیّت نامبرده در ممکنات به دو جزء که موضوع ماهوى و تقرّر و وجود محمولىاند، تحلیل مىشوند.در واجب الوجود بالذات محمول هر دو هلیت حقیقى و مشهورى، یک محمول بسیط محض است و دو هلیت مذکور به یک هلیت محض راجع مىباشند که به ابغاض و اجزاء انحلال نمىیابد.زیرا واجب الوجود به ضرورت ازلیه موجود است، آنگونه ضرورتى که نه معلل است، نه مقید و نه متحیّث به حیث بقاء موضوع عقد الوضع؛ برخلاف ممکنات که حتى تقرر تحلیلى ماهیات آنها معلّل و مشروط به تقریر شدن و افاضه شدن از سوى واجب الوجود مىباشد.حال با این توضیح در وجود محمولى گوییم:
مسأله وجود حرکت، از مسائل مابعدطبیعى است و براى علم الطبیعه از جمله مبادى تصدیقى به حساب مىآید.
در فلسفه اولى از دو راه امکان تحقیق وجود حرکت را داریم:
راه نخست:راه لمّى و تسبیبى است:که بر پایه قوّة و فعل و امتناع طفره و با استناد به عنایت تامّالهى که اعتناء تامّ به ایصال شىء بالقوه به مرتبه بالفعل دارد، وجود حرکت در جهان قوه و فعل اثبات مىشود.عنایت الهى در این برهان، حد وسط مبدئیت فاعلى و غائى است.
افزون بر این، برهان دیگرى از راه لمّى براى اثبات حرکت هست که چون مخصوص حرکت نیست، آورده نشد.آن برهان با اینکه شامل همه ممکنات است براى هر ممکن به تنهایى جهتى دارد که از آن جهت، برهان لمّى مخصوص به آن ممکن مىباشد.
در یک ضابطه فراگیر، حرکات و متحرکات و کائنات طبیعت و فراطبیعت بهطور مابعدطبیعى مستند هستند به وجود واجب.این استناد از راه برهان لمّى اثبات مىشود.حال این اثبات اگر بىنظر داشت خصوصیت هر شىء باشد، اثبات عام است و اگر با نظر داشت خصوصیت هر شىء باشد، اثبات مخصوص به شىء مورد نظر است. در اینجا شایسته است که اقسام برهان لمّى در نظر گرفته شود.با در نظر گرفتن اقسام برهان لمّى مىتوان از چند طریق به عمومیّت استناد اشیاء به خدا رسید.هر یک از این طرق خصوصیتى را در استناد ممکنات به خدا ملحوظ مىدارد.
راه دوم، راه إنّى و مسبّبى است.در این راه، حرکت برمبناى وجود خارجى و یا حداقل فرض وجود خارجى آن پژوهش مىشود؛پژوهشى که اختصاص به هیچ کدام از فلسفه و علم تجربى ندارد.فلسفه اولى حرکت را از طریق وجود آن و تحقیق عقلى ماهیتش و همچنین تحقیق عقلى، مسافت و زمان مطالعه و تحقیق مىکند.
علم تجربى از طریق تجربه و قوانین منطقه تجربه به مطلعه و محاسبه حرکت دست مىیازد و امکانهاى مختلف پیدایش آن را به بررسى مىگیرد و پس از نتیجهگیرى، سراغ بهرهبردارى از قوانین حرکت و متحرک و محرک اعدادى(فاعل طبیعى) مىرود.
و چون تجربه تهى از صورت و محتواى متافیزیک نداریم، دانش تجربى یک دانش عقلى شده است، بدانگونه که استقراء و تجربهاش عقلى شدهاند.به سخن دیگر، چون تجربه محض بىهیچ مضمون عقلى و صورت منطقى، امکان ندارد، دانش تجربى محض هم ممکن نیست.پس علم تجربى در پژوهش حرکت از راه إنّى و این جهانى، مسیر علم عقلى را در پهنههاى خاص طبیعت دنبال مىکند.
2-ترکیب تحلیلى از قوّه و فعل(نقص قابل جبران و کمال پذیراى نقص)
این ترکیب ویژه، حرکت را از گونه جریان بودن و نبودن قرار مىدهد.هر جزء از حرکت، در وضعیت حاضر خود فعلیت است، نسبت به وضعیت گذشته نیز فعلیت است و هم مصداق بالعرض زوال آن اما نسبت به آینده قوّه است که استعداد رسیدن به آن را دارد.این موقعیت ترکیبى، بىهیچ تناقضى، یکى از بخشهاى چیستى حرکت را آشکار مىکند؛چه این چیستى در فهرست ماهیّات مقولى خاص بگنجد و چه نگنجد و براى تبیین، نیاز به ماهیت مقولى دیگر داشته باشد.از این گذشته، ترکیب تحلیلى براى ماهیت حرکت، ضرورت اتصال را نتیجه مىدهد؛ به این معنى که حرکت از نقاط و اجزاء انفصالى فراهم نمىآید، وگرنه ترکیبى نردهاى و دانهاى باید داشته باشد.
در حرکت و زمان، ترکیب نردهاى و دانهاى ممکن نیست وگرنه اجزاء و ابعاض ترکیب به حرکت و زمان نیاز مىداشتند.
3-زمانمند بودن حرکت در هر دو دانش فلسفه و فیزیک بسى مهم است و مسائل بسیار و یا بیشمارى در هر دو بر پایه زمانمندى حرکت پدید آمده، یا پدید مىآید.از جمله مسائل زمانى حرکت در فلسفه، مسأله نوع ارتباط زمان با حرکت یا حرکت با زمان است.از همین جمله، مسأله حدوث حرکت کلیة مىباشد.چگونگى صدور حرکت از علل طبیعى و سپس چگونگى حدوث حرکت از جهات مابعدطبیعى و از علّت ایجادى وجوبى از دیگر بحثهاى فلسفه است.
در فیزیک، از یکسو تابعهاى ریاضى حرکت، که از راه متغیّرهاى زمان محاسبه مىگردند آشکار مىشوند، و از دیگر سو تابعهاى ریاضى زمان از راه متغیرهاى حرکت:مثالهاى ذیل، این توابع را نشان مىدهند:
مثال 1:سز م vt s
این مثال تابع s را که مسافت پیموده است، برحسب متغیّر t که مقدار زمان حرکت است ضربدر متغیر سرعت، مشخّص مىکند.بر طبق این فرمول( دستور)مقدار مسافت برحسب مقدار زمان ضربدر مقدار سرعت، افزایش مىیابد و از اینرو فیزیکدانان مىگویند:مسافت( s)تابعى از زمان( t)و سرعت( v)مىباشد.مثال 2:
این معادله مىگوید:براى یافتن مقدار زمانى که متحرک از نقطه آغاز سفر تا نقطه انجام آن سپرى کرده، باید نخست اندازه سرعت و اندازه مسافت پیموده را پیدا کرد، سپس با تقسیم مسافت بر سرعت، به زمان لازم براى طى مسافت دست یافت.اگر مسافت طى شده 1000 کیلومتر و سرعت میانگین 100 کیلومتر بر ساعت باشد، از تقسیم 1000 بر 100 به رقم 10 ساعت هزار کیلومتر مسافت را پیموده است.
در اینجا زمان، تابعى از نسبت متغیر مسافت به متغیر سرعت مىباشد.سرعت در فرضى که مسافت را بردارى محاسبه کنیم، از کمیّتهاى بردارى است و در فرضى که مسافت به طور نردهاى (اسکالر)منظور گردد، بردارى نیست و به جاى نشان دادن بردار پیموده شده، راه پیموده شده را نشان مىدهد که برحسب سرعت خطّى یا زاویهاى چرخها و یا برحسب سرعت انتقال خطّى متحرک از نقطه صفر راه یا همان نقطه صفر محور مختصات، محاسبه مىشود.
4-وابستگى حرکت به مسافت( راهه)
این ویژگى در فلسفه و فیزیک، مانند دیگر ویژگیهاى یاد شده مشترک، است، گرچه هر کدام از زاویهاى مخصوص آن را مىکاود و بررسى مىکند. این ویژگى از یکسو عقل ماقبل تجربى را به منطقه تجربه حسّى و شبکه جایگاه( زمان و مکان) مىکشاند، و از دیگر سو عقل تجربى را در آستانه گذر به فراسوى تجربه قرار مىدهد. *
مسافت در فلسفه اولى و حرکتشناسى عقلى به صورتهاى گوناگون مطرح مىشود؛از مقوله( ما فیه الحرکة)و فاصله آغاز تا انجام و راهه جایگاهى ( مسافت زمان مکانى)تا راه جوهرى و راه دهرى و راه استکمالى و تا راههاى طولى وعرضى و احاطى همگى در مبحث مسافت فلسفه اولى درج شدهاند و یا مىتوانند درج شوند.در علم الطبیعه با صورتهاى دیگرى از مسافت، مواجه مىگردیم.
در توضیح کلیت حرکتها، فاصله بین آغاز و انجام آنها، مسافت آنها مىباشد که نمودار ساده آن خط راست:الف ب و یا بردار ساده:الف ب است.
(*)اشاره است به نظریهاى که مىگوید:هر دو رده نظریههاى تجربى و پیش از تجربى، داراى خصلت ترکیبىاند که برطبق آن، قضایاى پیش از تجربى را مىتوان به طور تبعى، نه اصلى در منطقه تجربه ردیابى کرد؛چنانکه قضایاى تجربى را مىتوان در منطقه غیرتجربى بهطور تبعى نه اصلى، سراغ گرفت.بر طبق این نظریه، ملاک خصلت ترکیبى تئورىهاى این دو منطقه در شمول علم مابعدطبیعى نهفته است؛به این معنى که چون علم تجربى نمىتواند جدا از علم مابعدطبیعى تحقق یابد و بناگزیر تئوریهاى تجربى از عناصر و ضوابط مابعدطبیعى فراهم مىآیند، از این رو علم مابعدالطبیعه کل علم الطبیعه را تقریر و تجهیز مىکند و علم الطبیعه در همان حال که تعاریف و قضایاى تجربى را مقرر مىدارد، از تعاریف و قضایاى مابعدالطبیعه بهره و کمک مىگیرد و به وسیله ماقبل تجربه در جهان تجربه، به پژوهش مىپردازد.پس قضایاى تجربى گستته از ماقبل تجربه و تهى از مابعد الطبیعه نیستند و همچنین قضایاى ماقبل تجربى با اینکه متسقل از تجربهاند، امّا بریده از ترجبه نمىباشند. بنابراین، دو نتیجه حاصل مىشود:نخست اینکه علم مابعدطبیعى مستقل از تجربه است، بىآنکه متنافى با آن باشد.دوم اینکه علم تجربى با اینکه روشى جداگانه دارد، مستقل از علم مابعدطبیعى نیست. مانند:الف--ب و الف--ب
در فاصلههاى بسته همچون دایره و بیضى نمودار مىتواند به صورت: دائرهیا بیضىو یا به صورت دایره تحلیل شده ذیل درآید: ()صورت اخیر() که تحلیل بردارى مسیر بسته حرکتهاى دایرهاى است.بر این پایه است که منحنى دایره، معادل است با حدّ جمعى و یا انتگرال بردارهاى مماس الف و ب در کل این منحنى بسته.
افزون بر این، در توابع ریاضى حرکت، از مسافت به عنوان تابعى از بازه n بعدى بهرهگیرى مىشود.براى مثال، اگر مسیر حرکت، یک فاصله دوبعدى به نمودارباشد، تابع مسافت که با پیکان الف نشان داده شده، یک بردار دو مؤلّفهاى با عددهاى ترکیبى است که هر عدد، یک نقطه از بردار الف را با دو مقدار تعریف مىکند.
اگر مسیر حرکت، فاصله سه بعدى یا فضائى باشد، تابع آن بردار سه مولفهاى از طول و عرض و ارتفاع است.هرقدر ابعاد بیشتر باشد، ترکیب و پیچیدگى مسیر بیشتر شده و محاسبه دشوارتر مىگردد.
مورد دیگر مسافت، محاسبه مقدار راهى است که متحرک در زمان(T) (ز)و با سرعت(v) (س)مىپیماید.در اینجا مسافت پیموده شده تابعى از متغیر سرعت ضربدر متغیر زمان است که به این صورت مىنویسند:
[زس م]و یا[tv s]
اگر سرعت متحرک، بىنهایت فرض گردد(t)یا «ز»که علامت زمان است، صفر(:0)و v یا(س)که علامت سرعت است، بىنهایت(:00)مىشود و صورت معادله(tv s)از میان مىرود.
تئورى جاذبه نیوتونى، چنین سرعتى را براى تأثیر نیروى جاذبه یا گرانش در نظر مىگیرد و همین براى تئورى وى نقطه ضعفى در فیزیک جدید شمرده مىشود.اینشتین در یک سخنرانى با عنوان:اصول مکانیک نیوتون و تأثیر آن در توسعه و پیشرفت فیزیک نظرى که در کتابى به نام «مقالات علمى اینشتین»با ترجمه محمود مصاحب مندرج شده است، در بند 2 ص 94(III) به این تئورى اشاره مىکند و پاسخى از نیوتن مىآورد که مىکوشد تأثیر از راه دور با سرعت غیرمتناهى را به دلیل مساعدت تجربه با آن موجّه سازد.در هر حال با این فرض نمىتوان از راه سرعت و زمان انتقال جاذبه به مقدار مسافتى که پیموده، دست یازید.
بنابراین، ناگزیریم براى پیدا کردن تابع مسافت گرانش(s (tv))به جاى سرعت و زمان آن که به ترتیب یکى بهطور فرضى بىنهایت است و دیگرى صفر از سرعت و زمان چیز دیگرى کمک گرفته شود؛مانند نور یا موج رادیوئى.امروزه کنش آنى از راه دور که یکى از اصل موضوعهاى کلاسیک بود، کنار گذاشته شده و بر پایه فیزیک نو، حداکثر هر کنش به سرعت نور محدود گردیده است.البته اگر حدّ بودن سرعت نور ابطال شود و با یا منطقه آن محدود گردد، آنگاه-چنانکه نظریه پردازان فیزیک نظر دادهاند-فیزیک دیگرى جایگزین مىشود.
5-وابستگى حرکت به خواص راه الف:بخش وابستگى به خواص راه در فلسفه
این ویژگى نیز بین فلسفه و فیزیک مشترک است امّا در هر یک به صورت احکام و ضوابط جداگانه آشکار مىشود.در فلسفه بین حرکت و بین خواصّ مقوله که همان راه است، وابستگى وجودى و ماهوى هست و احکامى از طریق خواصّ مقوله بر حرکت بار مىگردد.
براى شناسائى مشروح این ویژگى مىتوان به طبیعیات شفا در بحث مقولههایى که حرکت در آنها ممکن است و به طبیعیات اشارات به بحث امتناع خلأ و همچنین به جزء سوم اسفار در طبع جدید، بخش قوه و فعل و بحث حرکت در مقولات مراجعه کرد.
براى نمونه، این قانون حرکت را یادآور مىشویم که:اگر حرکت در مقولههاى عرضى، مانند:کیف و کم و این و وضع(:چندى، چونى، کجا و آرا)باشد، حرکت دائمى نیست، مگر در حرکتهاى فلکى بر طبق اصل موضوعهاى کیهانشناختى عتیق و فرضیههاى فلسفى پیرامون آنها.و اگر حرکت در مقوله جوهر باشد-چنانکه ملاصدرا مىگوید-حرکت در فرض بقاء متحرک، دائمى است؛مگر آنکه تبیین ملاصدرا از فرضیه حرکت جوهرى درست نباشد.
نمونه دیگر اینکه:در حرکتهاى عرضى(:حرکت در مقولههاى عرضى)جوهر اشیاء در برابر متحرک یک سدّ وجودى و ماهوى مىبندد و نمىگذارد متحرک عرضى به درون جوهرى اشیاء راه یابد. بدین جهت، استکمالات این متحرک به استکمالات عرضى محدود مىشود.
در تئورى حرکت جوهرى که ملاصدرا آن را تحقیق کرده، راهبند حرکتهاى عرضى در میان نیست و متحرّک به جاى انتقال در مکان و یا دگرگونى در آرایه(:مقوله وضع)و یا در کمّ و کیف (:چندى و چگونگى)در اعماق جوهر اشیاء حرکت مىکند.اگر اینگونه حرکت که راهش مقوله جوهر و صورت جوهریه است در سلسله عرضى و غیرطولى به پیش رود، حرکت تجددى تهى از استکمال طولى است و سبب انتقال شىء از مرحلهاى به مرحله بالاتر نمىشود.البته حرکت جوهرى تجددى خالى از استکمال در برخى انظار محققان پذیرفته نشده است، با این همه اگر درست باشد، بعد زمان غیرطولى را در نظریه ملاصدرا محقق مىدارد.و در نظریه دیگر، بعد زمان غیرطولى را نشان مىدهد.
و اگر اینگونه حرکت در سلسله طولى باشد، حرکت طولى استکمالى است که اراده قیومى واجب الوجود که منشأ هر وجود و ماهیت و فعلیت مىباشد، فعلیتهاى آن را پىدرپى افاضه مىکند تا وجود مابعدطبیعى حرکت، امکانپذیر شود و بقاى آن تضمین گردد و قوّه و استعدادش به سبب فعلیتهاى افاضه شده از مبدأ هستى به کمالهاى متوالى طولى تحول یابد.
شایان ذکر است که در حرکت تجددى نیز چون به مقتضاى قانون حرکات انتقال از قوه به فعلیت انجام مىگیرد، باز وجود و دوام و انتقال از قوه به فعلیت، به سبب افاضه فعلیتها از طرف واجب الوجود مىباشد، بلکه دیگر حرکتهاى عارضى به مقتضاى همین قانون نیاز دارند به افاضه شدن فعلیتهاى عرضى، تا استعدادهاى متحرکات در مقولههاى اعراض از قوه به فعل برسند؛گرچه این فعلیتیابىهاى تجدّدى فقط در سلسله عرضى است و استکمالى نیست.و این علاوه بر احتیاج حرکات و متحرکات و محرکات است از حیث حدوث و امکان و فقرشان به واجب الوجود.بر طبق تحقیقات انجام شده از سوى محققان و صاحبنظران فلسفه و کلام اسلامى، واجب الوجود در کل نظام هستى و چیستى و در یکایک اجزاء و افراد و مراتب آن، هم فاعل مامنه(:مبدأ ایجاد)است هم از جهت اراده قیومیّه و مشیت فعلیه فاعل ما به(:ملاک بالذات و نامحدود تحقق)و هم فاعل ماالیه(:مبدأ غائى و علت غائى).از اینرو، کلّ جهان، حتى لحظه به لحظه نظام حرکت و قوه و فعل، مانند دیگر بخشهاى هستى نیازمند است به ایجاد و افاضه و تقریر از سوى خدا بدینجهت، همگى جهان طبیعت جسمانى بر پایه حرکت جوهرى و همچنین بر پایه حرکت ترکیبى جوهرى، آن به آن از سوى واجب الوجود افاضه مىشود.و قوّههایش در عرض و طول هستى امکانى به فعلیّتها و کمالها تحول مىیابد و بدینگونه جهان جسمانى بر مبناى وقوع حرکت در جوهر، حادث است به حدوث زمانى آن هم بهطور مداوم بلکه براساس خلق جدید که کل عوالم ممکن را دربرمىگیرد: همه عوالم ممکن در منطقه حدوث زمانى قرار دارند بىآنکه این حدوث زمانى با حدوث ذاتى و حدوث دهرى و حدوث نفس الامرى آنها تنافى داشته باشد و باز بىآنکه با تجرّد موجودات عقلى و نفسى و مثال در تناقض افتد چنانکه نفس مجرّد انسانى با اینکه حدوث زمانى دارد تجرد نفسانى و عقلانى نیز دارد و از حیث تجردش فقط با زمان است نه در زمان و بر طبق نظر ملاصدرا بدانگونه که در جزء هشتم از سفر نفس از آن جمله در صفحه 51 در اسفار تبیین کرده و آقا على حکیم مدرّس زنوزى آن را در تعلیقهاش بر صفحه اول آن شرح داده است نفس انسانى در عین تقدم بالذات بر بدن طبیعى از آن تأخّر بالزمان دارد و به سخن دیگر در عین تأخر زمانى از بدن بر آن تقدم ذاتى دارد و این دو موقعیت به دلیل دو حیثیت جداگانه است و مستلزم تناقض نیست اگر دو حیث تجرد و جسمانیت و احکام متمایز هر یک منظور نگردد تناقض لازم مىآید.
ب-وابستگى حرکت به خواص راه در فیزیک
این وابستگى به صورتهاى مختلف بروز مىکند.در هر کدام از آن صورتها قوانین ویژهاى بر حرکت حاکمند.سادهترین و در عین حال دورترین صورت از تجربه ممکن، حرکت یک ذرّه یا ذرّهگونه در خلأ محض است.
در چنین خلأ فرضى که هیچ جرمى و هیچ میدان گرانش و هیچ ملائى که موجب پیدایش ضریب شکست باشد در بین نیست، -جز جرم خود متحرک و میدان ویژهاش-اگر حرکت رخ دهد و به خود رها شود، حرکتى لخت و یکنواخت و راستخط باید باشد.
نظر مشهور بین فلاسفه اسلامى به معنى عام، امتناع خلأ و امتناع حرکت در خلأ محض تهى از هرگونه جرم است.بر طبق این نظر، براى ممکن بودن حرکت باید جرم محدّد الجهات کل فضا را احاطه کرده باشد.
صورت ممکن و تجربهپذیر حرکت همین موقعیت موجود فضا زمانى است که با حضور اجرام دور و نزدیک و میدانهاى گرانشى و الکترومغناطیسى و جز اینها تحقق دارد.در این موقعیت، براى هر منطقه افزون بر قوانین مشترک حرکت، مجموعه قوانین خاص نیز در کارند.
براى نمونه، سرعت نور(:c)که در یک خلأ تقریبى ثابت است، در مسیرهاى مختلف برحسب خواص هر مسیر دچار دگرگونى مىشود.نور هنگام گذر از خلأ میان ستارهاى به جوّ زمین با ضریب خاصّى انکسار مىیابد و اندکى کند مىشود و هنگام گذر از هوا به آب با ضریب دیگرى مىشکند.و حرکتش کندتر مىشود.براى مثال، ضریب شکست طول موج سدیم در آب نسبت به خلأ مساوى است با33/1.(مراجعه شود به جلد 4 فیزیک هالیدى، رزنیک ترجمه محمد رضا بهارى، ص 24.)و یا بدانگونه که در تئورى نسبیت پیشبینى شده در عبور از میدان گرانشى شدید انحناء برمىدارد.این ضریبها و کندیها و خمیدگیها از توابع راه حرکت مىباشند؛چنانکه لختى و یکنواختى و راستخطى تابعهایى از موقعیت مسیر حرکتند.
از این نمونهها به وسیله تئورى وابستگى حرکت به خواص راه این قانون بدست مىآید که: راه یک فاصله مجرد میان دو نقطه نیست.این فاصله حتى از جهت هندسى و بردارى در قوانین حرکت دست به کار ترتیب فرمولها مىشود به عنوان مثال، اگر متحرکى چون ذرّه الف بازه میان دو نقطه را از مسیر دائرى طى کند، باید در آنجایى که دو نقطه در دو سر قطر دائره قرار دارند، یک نیم دایره را بپیماید و اگر یکراست از مسیر قطر دایره بگذرد، با کوتاهترین راه در هندسه اقلیدسى، فاصله میان دو نقطه را مىپیماید.مثال دیگر، وقتى جابجایى بهصورت بردارى محاسبه شود، هم برآیند آن به صورت وتر مثلث قائم الزاویه (:راستگوشه)یا قطر متوازى الاضلاع و یا بردار دیگر بهطور دقیق و با سنتهاى مثلثاتى و یا نسبتهاى دیگر محاسبه مىگردد و هم مؤلفههاى دیگر در محاسبه آشکار مىشود.
6-وابستگى حرکت به جرم متحرک
این وابستگى به صورت رابطه بین سرعت و افزایش جرم و کند شدن متحرک تا پیش از فرضیه نسبیت انیشتین در فیزیک مطرح نبود.در فیزیک نیوتونى، به تناسب افزایش نیرو بر شتاب وسپس سرعت جسم افزوده مىشد و در نظر محال نبود که با وارد ساختن پىدرپى نیرو جسم پىدرپى سریعتر شود.اما در فیزیک نسبیت، براى سرعت یک حدّى است که عبور از آن بر طبق روال عادى اشیاء انجام پذیر نیست.چه این فرضیه درست باشد، چه نباشد، یکى از اجزائش رابطه سرعت با جرم است.«ماکس بورن»در تألیفى با عنوان«نظریه نسبیت اینشتین»در فصل ششم، بند هفتم، تحت عنوان«دینامیک اینشتین» (در صفحه 295 از ترجمه فارسى آن به توسط دکتر هوشنگ گرمان)مىگوید:
(به منظور اجتناب از ابهام، ذیلا فقط از جرم نسبیّتىاستفاده مىکنیم...
وى سپس در چند سطر بعد مىگوید:
(*)بهنظر مىرسد علامت منفى، در اینجا مورد نیاز نیست.
از نگاهى به دستور 78[] چنین برمىآید که:
جرم نسبیّتى Mپابهپاى نزدیکتر شدن سرعت v جسم متحرک به سرعت نور افزایش مىیابد؛بهطورى که براىc vبىنهایت بزرگ مىشود.
این بود عبارت بورن که براى اشاره به پیوند تصاعدى جرم نسبیّتى با سرعت آورده شد.
براى توضیح اندک عبارت نقل شده گوییم:M بدون اندیس o در پاى آن علامت جرم متحرک نسبیّتى در فرمول نقل شده است و oM با اندیس (o)که همراه با اندیس روى خط تقسیم که بر خط رادیکال منطبق است، ظاهر شده؛علامت جرم سکون مىباشد و m به نسبت تقسیم این جرم سکون بر عدد رادیکال بزرگ مىشود و هرگاه جذر صفر شد، نسبت تقسیم om بر آن بىنهایت مىشود و طرف چپ معادله که M است نیز بىنهایت مىگردد.
اینک با بررسى احکام و خواص حرکت در موارد مختلف از دو دیدگاه فلسفه و فیزیک، به پژوهش و سنجش رابطه عقل و تجربه-با توجه به نمونههایى که آورده شد-مىپردازیم.
این رابطه از طریق تحلیل ساختار آن و افراز هر بخش براى مطالعه ویژگىهایش تا اندازهاى تبین مىشود.بر طبق تحلیل و افراز رابطه عقل و تجربه، خواهیم داشت:
1-محسوساتى از قبیل رنگ، اندازه، فاصله، خط، شکل، نقطه و مدار از طریق حسواره عمومى به دستگاه شناخت انتقال مىیابند؛گو اینکه بهگونه محسوسات ناب وارد شناخت نمىشوند. زیرا هست و است و این و آن که بهطور جزئى با هر محسوسى مقرونند، محسوسات را به صورت معنىدار شده و عقلى شده به شناخت عبور مىدهند.از باب مثال، اندازه یک محسوس صرف نیست، زیرا متضمن درجهبندى، بزرگى و کوچکى و واحدهاى اندازهگیرى است.این محسوسات مقرون شده به عناصر عقلى در مرحلهاى که با تئوریهاى علمى معانى عمیقترى مىیابند، عقلىتر مىگردند؛همچون رنگ که از یک معنى بسیط که ترکیبش آشکار نیست، به اجناس و فصول در عقل و به طول موجها و بسامدها در علم تجربى گذر مىکند و معقول مىشود.
2-محسوساتى معقول از قبیل:وزن، جرم، حرکت، سکون، نیرو، لختى، مقاومت، ممانعت، حجم و فاصله سهبعدى و جز اینها، از طریق حسواره و خردواره عام به دستگاه عام شناخت داده مىشوند.این امور از راه حواس به واسطه خواصّى که در فضا زمان بروز مىدهند، شناسائى مىشوند؛و هر چند خود آنها بىمیانجى به حواس درنمىآیند.اما از راه عقل عام مستقر در بن محسوسات، براى بشر امکان دستیابى به این قبیل ماهیات فراهم شده است.اگر به جاى محسوسات معقول، معقولات محسوس گفته شود، شاید بیشتر به معانى آنها نزدیک باشد.این دسته از محسوسات با پیشروى علم به سوى تجرید بیشتر، مجرّدتر و عقلىتر مىشوند و از این رهگذر پدیدههاى تجربه را بهتر توضیح مىدهند.
3-معانى و مقولاتى پیش از تجربى، مانند: هستى و نیستى، رویداد و پدیدار، علّت و معلول، وجوب و امکان، واحد و کثیر، جوهر و عرض، گذشته و اکنون و آینده، مقدّم و مؤخّر، قوّه و فعل و غیر اینها از کلیات مابعدطبیعى که یک نظام جامع پیشین را تشکیل مىدهند.دیدگاههاى گوناگونى در پى تبیین این مقولات غیرماهوى برآمدهاند؛اما آنچه درباره معانى نامبرده مهم است، خاصیت تقدم منطقى آنها بر تجربه است. زیرا بدون آنها تجربه نه معنى مىیابد و نه امکان مىپذیرد.اگر این مقولات را مقارن تجربه، و یا متأخر از تجربه بینگاریم، تجربه از معنى خالى شده و ناممکن مىگردد.
4-اصلها و قضیههاى ماقبل تجربى که شمارى از آنها فیزیک عقلى نابند؛بر طبق این پشتوانههاى نظرى، معانى و روابط رخدادها و بنیادها در طبیعت تجربى آشکار مىشوند.چندى از این امور ماقبل تجربى را براى ایضاح کارکرد عقل در تجربه عرضه مىکنیم:
الف-هر رویداد چون حادث و ممکن است، به علّتى بستگى دارد.اگر چیزى رخ داد، براى تبیین آن باید در جستجوى علّتش برآمد.و از آنرو که مجموعه علل و معلولات حادث و ممکنند نیاز به واجب الوجود دارند.
ب-هر رویداد در طبیعت بر طبق رابطهاى هست و هر رابطهاى بر طبق فرمولى که معادلهها و نامعادلههاى رابطه را بیان مىکند و هر فرمولى بر طبق قانونى است که به اصل علیت و معلولیت استناد دارد.
ج-کل نهادها و رویداها در طبیعت با یکدیگر داراى ارتباطند و قانونها و فرمولهاى آنها این ارتباط را در وجوه تفصیلى آشکار مىکنند.
د-تمامیّت طبیعت یک تمامیّت ممکن است؛ و از اینرو نیازمند است به واجب الوجود.پس طبیعت با همه توانایى پنهان و آشکارش و با همه ضابطهها و قانونهایش، خود مخلوق آفریدگار کلّ است و بدین جهت این امکان هست که از طریق اراده خدا بر تجدید و توسعه آن کلّ آسمانش افزایش یابد و خلق جدید گردد.
خدا در این آیه تعلیم مىدهد:«و السّماء بنیناها باید و انّا لموسعون»(الذاریات/47)
ترجمه:(و آسمان را به قدرتها برساختیم و مائیم گسترش دهنده).
و باز در آیه دیگر تعلیم مىدهد:«افعیینا بالخلق الاوّل بل هم فى لبس من خلق جدید»(ق/15)
اگر طبیعت در این گسترده ملاحظه گردد، ماهیت آن و ساز و کارش روشنتر دیده مىشود. ماهیت و وجود هر ممکن آنگاه به کمال مىتواند شناسایى گردد که وابستگى آن به واجب بالذات که علّة العلل است، تشخیص داده شود.
این بود شمارى از اصلهاى پیش از تجربى اینک با تحلیل مسائل فیزیک و سپس افراز تجزء به جزة آنها، مقولات و قضایائى که برشمرده نشدند، از داخله آن مسائل نمایان مىگردند.آنگاه که قانون حرکت سیّارات بر گرد خورشید داده مىشود، مقولات و قضایاى اصلى این قانون آن را همراهى مىکنند.حرکت سیّاره از یک طرف با میدان گرانش خورشید یا فضا زمان منحنى آن ارتباط دارد، و از طرف دیگر با جرم خود سیّاره و موقعیتش در مدار و همچنین با توزیع اجرام کهکشانى و اجرام درون منظومهاى و موقعیت مدارات آنها، مربوط است.
فرمولها و قاعدههاى این قانون، بیانگر جهات مختلف رابطه علت و معلولى هستند.اگر از پیش رابطه تعلیلى شناخته شده نباشد، ارتباط حرکت سیاره به موقعیتهاى منظومهاى و میدانهاى گرانشى یا نسبیّتى، بدون تبیین بلکه بدون مضمون مىماند.همچون قانون عکس مجذور فاصله در کاهش جاذبه در چهارچوب ضابطه تعلیلى مىگنجد.
در بخش متمّم این بحث دو مطلب سنجیده مىشود:اول، عقلى بودن تجربه، و دوم عقلى بودن ملاک قضیه علمى به معناى خاص تجربى.