معرفت شناسی حضوری
آرشیو
چکیده
متن
تعریف معرفت حضوری
معرفت حضوری در مقابل معرفت حصولی قرار دارد.و آن معرفی است که از حضور بدون واسطه معلوم نزد عالم حاصل میشود.در این ؟ از معرفت، بر عکس معرفت حصولی، صورت ذهنی، واسطه میان عالم و معلوم نیست؛بلکه عالم به طور مستقیم، بدون حاجت به وساطت مفهوم و تصویر عقلی، معلوم را در مییابد.در معرفت حضوری، میان عالم و معلوم، وحدت و اتحاد و اتصال برقرار است.مانند علم انسان به خشم خود.
انواع معرفت حضوری
صدرالمتألهین گوید:«علم حضوری بر دو نوع است:یکی«علم عالم به ذات خود»مانند علم مجردات به ذات خود و علم نفوس انسانی به خود. و دیگر«علم علت به معلولات خود»که نفس حضور معلولات نزد علت است، زیرا علت در مرتبت علیت، واجد جمیع کمالات و مراتب و وجودات معلولات است.» (1)
به غیر از آن دو، «علم معلول به علت مفیضه»، «علم دو معلول همرتبه مجرّد نسبت به یکدیگرو «علم فانی نسبت به مفنی فیه»نیز از انواع معرفت حضوری شمرده شده است. (2)
در علم عالم به ذات خود، عالم و معلوم تعدد وجودی ندارند و اختلاف آنها اعتباری است.این نوع از معرفت مورد اتفاق همه فلاسفه است.اصولا هر عالمی به ذات خود آگاه است و هرگز خود را فراموش نمیکند.
در«علم علت به معلولات خود»و همچنین در «علم معلول به علت مفیضه»، عالم و معلوم تعدد وجودی دارند.اما از آنجا که شأن معلول، عین ربط و وابستگی است، لذا واقعیت معلول عین تعلق به علت میباشد.یعنی تمام هویت معلول نزد علت حاضر است.بدین ترتیب، نوعی ارتباط و اتصال وجودی در میان آنها برقرار است.علم حضرت باری نسبت به کل کائنات را از این نوع معرفت خواندهاند.
در«علم دو معلول همرتبه مجرد نسبت به یکدیگر»که در برخی کتب فلسفی آمده، خود محققین نیز اثبات آن را به طریق برهان و استدلال، مشکل دانستهاند.در صورت اثبات این گونه از معرفت حضوری، تردیدی نیست که در آن، عالم و معلوم تعدد وجودی دارند، لکن در بین آنها نوعی اتصال وجودی برقرار است.
«علم فانی نسبت به مفنی فیه»مورد بحث عرفان است.در سیر و سلوک عرفانی، عارف پس از پیمودن مراحل کمال، به مقالم«فنای فی اللّه»و «بقای بالله»نائل میگردد.در این مقام، باب شهود باطنی و مشاهده حضوری حضرت باری به روی وی گشوده میشود.اهل عرفان از این مقام و منزلت به«وحدت شهود»نام میبرند.بیشک، این گونه از معرفت حضوری به سبب آگاهانه بودن و حضور در روان خودآگاه و شعور ظاهر انسان، نسبت به سایر معرفتهای حضوری، امتیاز برجسته دارد.این قسم از معرفت حضوری با معرفت حضوری معلول نسبت به علت مفیضه و هستی بخش، مشابهت فراوان دارد.وجه تمایز اصلی آنها در انسان، آگاهانه و ناآگاهانه بودن آنهاست.
اقسام معرفت حضوری انسان
علامه طباطبایی در«اصول فلسفه و روش رئالیسم»مینویسد:
«علم حضوری یعنی علمی که معلوم آن با واقعیت خارجی خود نه به صورت و عکس، پیش عالم حاضر است، بلکه عالم با واقعیت خود، واقعیت معلوم را در مییابد.بدیهی است چیزی که غیر ما و خارج از ما است، عین ما و داخل ماهیت ما نخواهد بود.ناچار واقعیت هر چیز را بیابیم یا «عین وجود ما»و یا از«مراتب ملحقات وجود ما» باید باشد.پس خواه ناخواه باید خودمان را یعنی علم خودمان رابررسی کنیم.» (3)
طبق گفتار علامه، معرفت حضوری انسان، در مقوله مهم دارد:
1-معرفت حضوری انسان نسبت به«عین وجود».
2-معرفت حضوری انسان نسبت به«مراتب و ملحقات وجود خود».
تحت این دو مقوله، چهارگونه معرفت حضوری برای انسان قابل طرح است:
1-معرفت حضوری انسان نسبت به ذات خود ( من/نفس/خود).
2-معرفت حضوری انسان نسبت به آثار و افعال نفس( حالات روانی و احساسات و عواطف خود).
3-معرفت حضوری انسان نسبت به قوا و ابزار نفسانی( نیروهای ادراکی و تحریکی خود).
4-معرفت حضوری انسان نسبت به صورتها و مفاهیم ذهنی.
از چهار قسم فوق، نوع اول قابل انطباق با عبارت«عین وجود ما»و اقسام دیگر(بویژه قسم دوم و سوم)مطابق با عبارت«مراتب ملحقات خود»در گفتار علامه به شمار میآید.با استفاده از واژهها، میتوان گفت که در قسم اول«وحدت عالم و معلوم»، در قسم دوم و سوم«اتحاد عالم و معلوم» و در قسم چهارم«اتصال و ارتباط وجودی عالم و معلوم»برقرار است.
در تفسیر واژههای«وحدت»، «اتحاد»و«اتصال»در عبارات مذکور باید گفت:در قسم اول، انسان به ذات خود به عنوان«من درک کننده و اندیشنده» آگاه است.در این قسم، درک شونده و درک کننده، یک واقعیت و دارای مرتبه وجودی یکسان میباشند.طوری که در عالم ذهن نیز قابل انفکاک نیستند.لذا از آن به«وحدت عالم و معلوم»نام بردیم.
در قسم دوم، انسان به حالات روانی، احساسات و عواطف و آثار و افعال نفسانی خود، مانند:ترس، خشم و غیره آگاهی دارد.
در قسم سوم نیز قوای ادراکی و تحریکی مانند نیروی تفکر یا تخیل یا نیروی به کار گیرنده اعضا و جوارح بدن را در مییابد.در این دو قسم، با وجود حضور بلاواسطه معلوم در نزد عالم، درک شونده و درک کننده از نظر رتبه وجودی، همسان و یکسان نیستند.بلکه درک شونده به وجود درک کننده ملحق است.یعنی در عالم مفاهیم، امکان هستی درک کننده بدون درک شونده قابل تصور است، ولی عکس آن صادق نیست.
به تعبیر شارح اصول فلسفه رئالیسم:«از آن جهت که این پدیدهها از ملحقات و مراتب وجود «من»هستند و به حسب واقعیت و وجود، با واقعیت و وجود«من»پیوسته هستند، به طوری که وجودشان عین اضافه و نسبت است و فرض انقطاع نسبت، عین فرض نابودی آنهاست، هیچگاه متصور نیست که ذهن این دو قسم را جدا از شهود من، شهود کند.» (4)
به همین خاطر از آن به«اتحاد عالم و معلوم» یاد کردیم.قسم چهارم که به واسطه یکی از قوای نفسانی، یعنی قوه مدرکه برای انسان حاصل میشود، با وجود حضور بدون واسطه معلوم و تصویر ذهنی و ماهیت امر خارجی در نزد عالم ( من/نفس/خود)، درک شونده از نظر وجودی در مرتبه ضعیفتری قرار دارد و به واسطه دستگاه ادراکی و قوه مدرکه، با ذات انسان، نوعی اتصال و ارتباط وجودی برقرار کرده است.
تقدم معرفت حضوری انسان به ذات خود
تردیدی نیست که معرفت حضوری انسان به ذات خود، یعنی«ادراک من»نسبت به سایر اقسام معرفت حضوری انسان که از مراتب ملحقات«من» میباشند، «تقدم ذاتی»دارد.ادراک«من»بدون همراهی و پیوستگی«ملحقات من»ممکن است، ولی معرفت به«ملحات من»بدون ادراک خود من ممکن نیست.چرا که هستی آنها با اتصال و اتحاد به«وجود من»بستگی دارد و بدون این ارتباط، هستی آنها قابل تصور نیست.برای مثال:«آنجا که ذهن، دیدن خود را شهود میکند، چون دیدن خود را شهود میکند(دیدنم به اضافه به میم)نه دیدن مطلق را.پس شهود دیدن خود، همواره ملازم است با شهود خود.» (5)
ما نفس خودمان و همچنین حالات روانی یا صور ذهنی یا افعال انسانی، مانند اراده خودمان را با علم حضوری مییابیم.انسان میتواند هر یک از شؤون نفسانی را با خود نفس بسنجد، بدون این که توجهی به ماهیت هیچ یک از آنها داشته باشد؛ بلکه رابطه وجودی آنها را مورد توجه قرار دهد و دریابد که نفس بدون یک یک آنها میتواند موجود باشد، ولی هیچ کدام از آنها بدون نفس تحقق نمییابد.با توجه به این رابطه، قضاوتخ میکند که هر یک از شؤون نفسانی«احتیاج»به نفس دارد دکارت ولی نفس، احتیاجی به آنها ندارد.بلکه از آنها «غنی»و«بینیاز»و«مستقل»است. (6)
نقد و بررسی کوتاه استدلال معروف دکارت
رنه دکارتب، فیلسوف معروف«خردگرای»فرانسه به بنیان گذار«فلسفه نوین»در اروپا شهرت دارد. کتاب«گفتار در روش»و«تأملات در فلسفه اولی» آثار اصلی و بیان آرای اوست. (7)
دکارت در جهانی میزیست که به سرعت در حال تحوّل و دگرگونی بود، جهانی که نمودار نزاع و کشمکش دینی مداوم بین کاتولیکها و پروتستانهای فرانسوی ازر یک سو و مشاجره و جدال میان طرفداران نظریات ارسطو درباره طبیعت و ماهیت عالم جسمانی و کسانی که از نظریات کپرنیک، کپلر و گالیله حمایت میکردند، از سوی دیگر بود.کمکم در بین دانشمندان تازه از بند قرون وسطا رها شده-که رنسانس و تجدید حیات فرهنگی اروپا را تجربه میکردند-شبهه در قابل اعتماد بودن روشهای تحقیق ایجاد شد. اغلب آنان از یافتن یقین نا امید شدند و و کارشان به شکاکیت(scepticism سپتی سیسم)کشید.اما دکارت به شکاکیت تسلیم نشد.کشفیات جدید، عقاید او را متزلزل نساخت.میل و شوق شدیدی به تحصیل یقین داشت.پاریس را ناامیدانه در جستجوی یقین ترک نمود.دکارت پس از تأملاتی، فلسفه خود را بر«شکاکیت روشمند» بنا نهاد. (8)
دکارت در رساله«گفتار در روش»مینویسد:
«من میخواستم فقط به جستجوی حقیقت مشغول باشم؛لذا معتقد شدم که باید به کلی شیوه مخالف اختیار کنم و آنچه را اندکی محل شبهه پندارم غلط انگارم؛تا ببینیم آیا سرانجام چیزی در ذهن باقی میماند که به درستی غیر مشکوک باشد.به همین خاطر، به علت خطاپذیری حواس و حتی استدلال، همه تصورات و دلایل خود را خطا و توهم پنداشتم.اما هنگامی که من بنا را بر موهوم بودن همه چیز گذاشتم، فکر کردم که خودم ناچار باید چیزی باشم که این فکر را میکنم، لذا توجه کردم که قضیه«میاندیشم پس هستم» حقیقت استوار و متینی است که جمیع فرضهای عجیب و غریب شکاکان هم نمیتواند آن را متزلزل کند.پس معتقد شدم که بیتأمّل میتوانم آن را در فلسفهای که در پی آن هستم، اصل نخستین قرار دهم.طبق این اصل، با وجود فکر تشکیک در حقیقت چیزهای دیگر، به بداهت و یقین نتیجه میدهم که من موجودم». (9)
در واقع، «فلسفه دکارت سیری از شک کامل به ایمان کامل بود.» (10) مؤلّفین«درآمدی بر فلسفه» ضمن روشمندانه خواندن شکاکیت دکارت مینویسند: «شکاکیت او فقط ابزار یا روشی است که برای رسیدن به ابطال واقعی، شکاکیت محض به کار میبرد.و ابطال شکاکیت در هیأت این نظر جلوهگر است که شناخت دارای مبادی نخستین است که شهودی یا خود پیدایند.این همان نظری است که گاهی«شکاکیت روشمندانه»مینامند.» (11)
استدلال منطقی دکارت بر دو مقدمه «شهودی»و«بدیهی»استوار است.دکارت، مقدمه اول را با شهود باطنی و مقدمه دوم را در کمال بداهت در مییابد.سپس از ترکیب این دو مقدمه معلوم، مجهول مطلوب خود را که وجود خودش است، کشف میکند.بعد آن را پایه قرار میدهد برای اکتشاف سایر حقایق جهان.استدلال دکارت بر اساس این مواد و صورت بنا شده است:
مقدمه اول:من میاندیشم(شهودی)
مقدمه دوم:برای اندیشیدن باید وجود داشته باشم(بدیهی)
نتیجه:پس من هستم.
فلاسفه اسلامی در نقد نظریه دکارت گفتهاند:
«استدلال معروف دکارت که از وجود اندیشه بر وجود نفس استدلال میکند، مخدوش است. انسان در مرحله قبل از آن که وجود اندیشه را در خود بیابد وجود خود را در مییابد و دکارت که میگوید:«میاندیشم»معلوم میشود که اندیشه مطلق را نیافته، بلکه اندیشه مقید را با اضافه به میم میاندیشم)یافته؛پس قبل از آن که اندیشه خود را بیابد، خود را یافته است.» (12)
همچنین گفتهاند:
«پایه و اساس نظریه دکارت، قرنها پیش، در فلسفه اسلامی توسط ابوعلی سینا نقد شده است. بوعلی این شیوه استدلال به وجود انسان را مورد انتقاد قرار میدهد.او میگوید:وقتی شخصی بگوید:«من فکر میکنم، پس هستم»، اگر بخواهدابن سینا فکر خاص(فکر خویشتن)را دلیل بر وجود خویش بشمارد، باید توجه کند که در ضمن همین فکر خاص و به نحو اجمال و قبل از اعتراف، در نتیجه، به وجود خویش اعتراف کرده است؛و اگر بخواهخد از وجود«فکر مطلق»وجود خویش را اثبات کند، دچار اشتباه خواهد شد؛زیرا فکر مطلق، وجودی مطلق را اثبات میکند، نه موجود خاص را(من را).در نتیجه از اولین آگاهیهای انسان، آگاهی به خویشتن است.خواه در چیزی شک و تردید داشته باشد یا نداشته باشد.» (13)
«هانس رایشنباخ»از فلاسفه نامی اروپا و از کوشندگان عرصه فیزیک و ریاضی و منطق و فلسفه، درباره استدلال معروف دکارت میگوید:
«برهان دکارت برای قطعیت مطلق با یک نیرنگ منطقی صورت میگیرد.فرمول جادویی او چنین است:«من میاندیشم، پس، من هستم». وی از شک آغاز میکند و به آنجا میرسد که شک را عملی از جانب یک«من»مینگرد؛و سپس اعتقاد مییابد که واقعیتی را یافته است که نمیتوان در آن شک کرد.ولی باید گفت که هرگاه وجود«من»را آگاهی بیواسطه( علم حضوری) تصدیق نکند، نمیتوان وجود آن را با قاطعیت بیشتر نسبت به وجود مدرکات دیگری مورد تصدیق قرار داد.» (14)
با وجود این که روش دکارت در مقابله با شکاکیت و نیل به یقین و اثبات بطلان تردید محض، قابل تمجید است، لکن دکارت در این استدلال خود، شک و اندیشه را که از«ملحقات و مراتب و آثار من»است، بر خود«من»مقدم داشته است.یعنی از وجود اندیشه به هستی نفس دلالت نموده و وجود من شک کننده و اندیشه را فرع بر شک و اندیشه قرار داده است.در حالی که «شهود من»و«دریافت خود»بر همه ملحقات من، از جمله شک و اندیشه که آثار و افعال نفس هستند، تقدم دارد.
بررسی کوتاه برهان معروف ابن سینا
شیخ الرئیس ابن سینا، برای اثبات تجرد نفس و تقدم معرفت حضوری انسان به«وجود خود» نسبت به«مراتب و ملحقات وجود خود»، برهان معروفی با عنوان«انسان معلق در فضا»اقامه نموده است.
ذکر این برهان به سه جهت ضرورت دارد: اول این که این برهان، شیوه بسیار مناسب و قابل فهم برای اثبات تجرد نفس میباشد. دوم این که با این برهان، به آسانی میتوان تقدم معرفت حضوری انسان به وجود خود راب نسبت به مراتب و ملحقات وجود خود، به اثبات رساند.سوم این که برخی از محققان، استدلال معروف دکارت را متخذ از برهان مشهور ابن سینا میدانند.چنان که در کتاب«فلاسفه شیعه»آمده است:«شاید برهان دکارت در اثبات وجود نفس که میگوید:«من فکر میکنم پس موجود هستم»از این برهان گرفته شده است». (15)
با تأمل در برهان ابن سینا و دکارت، روشن میشود که با وجود تلاش آنها برای اثبات«وجود نفس»، شیوه آن دو با هم بسیار متفاوت است. دکارت با اتکال بر آثار و افعال نفس(شک و اندیشه)برای اثبات وجود نفس، برهان اقامه میکند.امّا ابن سینا با نفی آثار و افعال نفس، در این راستا گام بر میدارد.برهان ابن سینا بسیار عمیقتر و شهودیتر از برهان دکارت میباشد.
شیخ الرئیس در«اشارات و تنبیهات»در مبحث«طبیعیات»، برهان معروف خود را این گونه بیان میکند که:
«به خویشتن آی و بیندیش!هرگاه تندرست باشی، بلکه در غیر حالت تندرستی هم، در وقتی که چیزی را به درستی دریابی، آیا از هستی خود غافل و بیخبری؟و خودت را اثبات نمیکنی؟ گمان ندارم که بینا خود را اثبات نکند و از خود غافل باشد، بلکه خوابیده در خویش، و مست، از خود غفلت ندارد، هر چند که دریافت ذات خود را از یاد ببرد.و اگر فرضی کنی که خودت در آغاز آفرینش، با خرد و هیأت درست آفریده شدهای و فرض میشود که دارای وضع و هیأتی هستی که اندام خود را نبینی و اعضای خود را لمس نکنی، بلکه آن اجزا یک لحظه در هوای آزاد معلق باشد، در چنین حالتی خود را خواهی یافت که جز از ثبوت هستی خود از همه چیز غافلی.» (16)
ابن سینا در برهان مذکور، چهار حالت را یادآوری میکند که سه حالت آن قابل تحقق و یک حالت آن مفروض است.آن چهار حالت عبارتند از:
1-حالت بیداری
2-حالت خواب
3-حالت مستی و بیخودی
4-حالت انسان معلق در فضا
در حالت«بیداری»که قوای ظاهری و باطنی فعال است، همان گونه که به موجودات پیرامون خود آگاه است، به بهترین وجه، خود را نیز در مییابد.در حالت«خواب»که قوای ظاهری تعطیل است و قادر به درک محسوسات نیست، ولی قوای باطنی او فعال است و دریافتهایی دارد، باز هم خودش را درک میکند.در حالت«مستی و بیخودی»که قوای ظاهری و باطنی هر دو تعطیل است و قدرت درک محسوسات و معقولات از انسان سلب میشود، با زهم از خودش غافل نیست و به خود معرفت دارد.حالت چهارم که فرض«انسان معلق در فضا»است، بر ادراک شهودی و دریافت حضوری نفس انسان توسط او بدون قیود و ملحقات، دلالت دارد.
«من»و«ملحقات من»عرصه مطالعات روانشناسی
روان شناسی در لغت، معادل«معرفة النفس»( علم النفس)است.معرفة النفس در قدیم یکی از مباحث مهم فلسفه به شمار میرفت.از معرفة النفس قدما با عنوان«روان شناسی قدیم»در مقابل «روانشناسی جدید»نام برده میشود.
روانشناسی قدیم به سبب برهانی و عقلی بودن، «روان شناسی فلسفی»( روان شناسی عقلی)و روان شناسی جدید به علت تجربی بودن، «روان شناسی علمی»( روانشناسی تجربی) نامیده میشود.
روانشناسی جدید و معرفت النفس قدیم، مشابهت لفظی دارند و ظاهرا نیز موضوع هر دو «نفس»و«روان»انسان است.ولی با نظر به محتوای آن دو، به وضوح روشن میشود که آنها از لحاظ«موضوع»، «روش»و«غایت»تفاوت عمیقی با هم دارند.
در روانشناسی قدیم، «حقیقت نفس»به روش «استدلالی»( تعقلی/فلسفی)مورد بررسی قرار میگرفت و هدف اصلی آن، شناخت زوایای پنهان گوهر اصلی انسان( نفس)و تلاش در جهت اثبات صبغه ملکوتی و جبروتی بودن آن بود. چنان که در مقدمه ترجمه«روانشناسی شفا» آمده است:
«اگر خواسته باشیم علم النفس را به فارسی ترجمه کنیم، باید«جانشناسی»بگوییم نه روانشناسی؛زیرا در آن از کنه این گوهر[ نفس] بحث میکند که حقیقت آن چیست؟آیا همچون نغمهای دلپسند است که از همگامی و تألیف صداهای گوناگون پدید آمده، یا عرضی است مانند شیرینی و تلخی که در هستی خود به اجسام پایبند است؟یا آن که امری است جوهری و پاینده به ذات خویش که میتواند بدون جسم وجود داشته باشد؟و این که از کجا آمده و به کجا خواهد رفت؟» (17)
ولی روانشناسی جدید، اغلب به بررسی «حالات روانی»و«کیفیات نفسانی»به روش «مشاهده و تجربه»میپردازد و هدف اصلی آن، کشف علل حالات گوناگون روحی و روانی انسان و صدور افعال مختلف از وی است.
قدما، روانشناسی را بخشی از فلسفه میدانستند، زیرا در اصطلاح آنان، روانشناسی شامل بحث پیرامون حقیقت روح و ارتباط آن با بدن و بقای آن بعد از مرگ میباشد.اما روانشناسی جدید، جنبههای فلسفی این علم را کنار گذاشته و روانشناسی را به معنی تحقیق در پدیبدارهای نفسانی، به منظور کشف قوانین آن به کار میبرند نه بحث در جوهر نفس». (18)
علی اکبر سیاسی که به بنیان گذار روانشناسی جدید در ایران شهرت دارد، در کتاب«مبانی فلسفه»در مبحث«روانشناسی»پس از توضیح کوتاه درباره تفاوت روانشناسی قدیم و جدید، روانشناسی جدید را این گونه تعریف میکند:
«روان شناسی[جدید]علمی است که بحث میکند از نفسانیات برای این که معلوم بدارد چه هستند، چه مناسباتی با هم دارند و چه قانونهایی را پیروی میکنند.» (19)
سپس میافزاید:
«این تعریف میرساند که در روان شناسی [جدید]از خود روان یا نفس و از این که باقی است یا فانی، به هیچ وجه گفتگو به عمل نمیآید. [اصولا]خودروان که دست مشاهده و تجربه به دامان آن نمیرسد، از دایره علوم[تجربی]بیرون هست و جزو موضوعات فلسفه اولی یا ما بعد الطبیعه محسوب میشود.» (20)
به این ترتیب میتوان گفت که در روانشناسی قدیم، «من»( خود/نفس/روح)و در روانشناسی جدید، «ملحقات من»( متعلقات خود/آثار روانی/ کیفیات نفسانی/حالات روحی)به روش عینی و ذهنی مورد بررسی قرار میگیرند.بنابراین، مبنای روانشناسی قدیم بر مطالعه درباره«من»و اساس وانشناسی جدید بر مطالعه درباره«ملحقات من» استوار است.
خودآگاهی یا وجدان نفس
از دیدگاه روانشناسی(اعم از قدیم و جدید)، انسان نسبت به«خود»( من/خویشتن)و همچنین به«ملحقات خود»، معرفت حضوری دارد. انسان از همان ابتدا، «خود»و«حالت خود»را در مییابد.در علم روانشناسی از این دریافت حضوری و معرفت بلاواسطه انسان به خود و حالات خود، «خودآگاهی»، «وجدان»و از این قبیل نام برده میشود.
علی اکبر سیاسی گوید:
«حالات روانی یا نفسانیات که موضوع بحث روانشناسی هستند وجودشان برای ما حقیقی و مسلم است و در وجود آنها نمیتوان شک کرد. چون حالات نفسانی هر کس مستقیما در دسترس او قرار دارند و علم او به آن حضوری است.این آگاهی و علمی که ما از حالات نفسانی خود داریم و در واقع جزء ذاتی آنهاست، «شعور»یا«وجدان نفس»نامیده میشود.» (21)
در کتاب«مکتبهای روانشناسی»آمده است:
«از نظر روانشناسی، یکی از آگاهیهای روشن، که بدیهی و غیرقابل انکار مینماید، آگاهی به «خویشتن»است.ما«خود»را مییابیم و به«خود» آگاهیم و اگر در هر چیز شک کنیم در«من»یا «خویشتن»نمیتوانیم شک کرد.تمام حالات، کنشها، میلها و خصوصیات دیگری را که به«خود» و«خویشتن»نسبت میدهیم، چیزی نیستند که جدا از خویشتن انسان باشند، بلکه با انسان به گونهای اتحاد یا وحدت دارند.» (22)
مکاتب روانشناسی و مطالعه مستقیم و غیرمستقیم کیفیات نفسانی
پنج مکتب اصلی در تاریخچه اولیه روانشناسی عبارتند از:«ساخت گرایی( درونگرایی)، کارکردگرایی( کنشگرایی)، روانکاوی( تحلیل روانی)، رفتارگرایی، روانشناسی گشتالت. در سالهای اخیر نیز ششمین مکتب روانشناسی به نام روانشناسی انسانگرا پا به عرصه نهاده است.پنج مکتب اصلی روانشناسی، از دهه 1890 تا دهه 1920 بیشترین نفوذ را داشتهاند.بعد از آن دوره، بسیاری از روانشناسان تمایل شدیدی به التقاطگرایی پیدا کردند.به این معنا که عناصر ارزشمند چند مکتب را با هم تلفیق کردند.
«ویلهم وونت»پدر ساختگرایی، «ویلیام جیمز» پدر کارکردگرایی، «زیگموند فروید»پدر روانکاوی، «جان واتسون»پدر رفتار گرایی، «ماکس ورتهایمر» پدر روانشناسی گشتالت، و«آبراهام مازلو»و «کارل راجرز»جزو دو تن از پیشروان معروف روانشناسی انسانگرا هستند. (23)
با مراجعه به کتاب«مکتبهای روانشناسی»و مطالعه قواعد کلی مکاتب روانشناسی، به وضوح روشن میشود که تقریبا تمام آنها، درباره «من»و«خویشتن»و همچنین«آثار نفسانی» و«حالات روانی»و آگاهی وجدانی انسان به خود و حالات خود، مطالب ارزنده و مفیدی ارائه کردهاند که با کمی اغماض در تفسیر تعابیر آنها، میتوان به جایگاه«من»( خود)و معرفت حضوری انسان نسبت به خود و حالات خود در نزد روانشناسان پی برد.
از دیدگاه تمام مکاتب روانشناسی، آنچه که محور شخصیت است، همان است که انسان نسبت به آن معرفت حضوری دارد و از آن به«من»یا «خویشتن»یا«خود»تعبیر میشود.
از این منظر، «خود»( من)متضمن دو معناست که ارگان دوگانه شخصیت میشوند:یکی وحدت و دیگری هویت.«وحدت»هر کس از این جهت است که نفسانیانش سلسله واحدی را تشکیل میدهند و«هویت»به خاطر آن است که وحدت مزبور در طول زمان محفوظ میماند. (24)
در تمام مکاتب روانشناسی جدید، روش تحقیق به صورت«مشاهده و تجربه»است و به همین خاطر به همه آنها«روان شناسی تجربی» گفته میشود.
مشاهدهای که در روانشناسی به عنوان مند تحقیق به کار میرود، بر دو گونه است:یا داخلی است یا خارجی.در صورت اول«روش ذهنی»در کار است و در صورت دوم«روش عینی».
علمی که ما بالطبع به حالات نفسانی خود داریم، غالبا مبهم است.هر کسی این حالات را به منظور آشنایی بیشتر مورد توجه قرار دهد، به مشاهده داخلی پرداخته و روش ذهنی را به کاربرده است.تردیدی نیست که برای مطالعه مستقیم نفسانیات و حالات روانی، راه دیگری جز همین مشاهده داخلی موجود نیست.
ایراد مهم روش ذهنی این است که هر کس را فقط به روحیات و حالات نفسانی خود آشنا میسازد و از افکار و اخلاق و روحیات دیگران، هیچ آگاهی به دست نمیدهد.روانشناسان با مطالعه عینی به مطالعه رفتارهای صادره از فرد میپردازند و بر اساس آنها، به طور غیر مستقیم و با واسطه، روانی انسان را مورد بررسی قرار میدهند. روان شناسان معاصر، بیشتر از این روش بهره میگیرند.
کیفیات نفسانی انسان از دیدگاه روان شناسی
در علم روان شناسی، نفسانیات و حالات روانی انسان را به صورتهای مختلف تقسیم میکنند. یکی از سادهترین و قدیمیترین آنها، تقسیم نفسانیات انسان به«اداراکات»، «انفعالات»و «افعال»است.ارائه کنندگان این تقسیم، ادعا میکنند که هیچ حالت نفسانی را نمیتوان یافت که تحت یکی از این سه مقوله قرار نگیرد.هر کدام از نفسانیات و حالات روانی انسان، از قوای گوناگونی صادر میشود.در قدیم، قوای نفسانی را به سه قوه«مدرکه»، «منفعله»و«مفعله»تقسیم میکردند.امروزه نیز این تقسیمبندی جایگاه خودش را حفظ کرده است.به بیان دیگر، میتوان از این سه قوه با عنوان«قوای ادراکی و تحریکی» یا«قوای نفسانی»نام برد.
الف-ادراکات
روانشناسان، ادراکات را مشتمل بر احساسات، حافظه، تداعی معانی، تخیّل، دقت، تجرید و تعمیم و استدلال میدانند.البته همه اینها، در حوزه معرفت حصولی و مبحث تصورات و تصدیقات قابل طرح و بررسی است.امّا همه تصورات و مفاهیم ذهنی انسان، به صورت معلوم بالذات و بلاواسطه در نزد نفس حاضر میشوند و به واسطه آنها، علم به حقایق عینی به طور معلوم بالعرض حاصل میشود.از این جهت ادراکات نیز بخشی از نفسانیات و ملحقات نفس به شمار میآیند و مورد بحث حوزه معرفت حضوری قرار میگیرند.معرفت به قوای ادراکی، در همه مراتب، از نوع حضوری و به صورت بلاواسطه است.
ب-انفعالات
انفعالات از مایه لذت و الم برخوردارند.به تعبیر دیگر، جوهره انفعالات را خوشی و لذت یا رنج و الم تشکیل میدهند.انفعالات، مقدمه خارجی ندارند و اختصاصی و شخصیاند و در افراد مختلف نیز حالات گوناگون دارند.چنان که شاید گلی را همه به طور یکسان ادراک کنند، امّا یکسان منفعل نشوند.
جوهره اصلی انفعالات که لذت و الم باشد، دارای دو مایه اصلی به نام«عواطف»و«تمایلات» است.
عواطف مهم را شش مورد گفتهاند:«عشق و کین»، «رغبت و نفرت»، «شادی و غم»، «باکی و بیباکی»، «امید و یأس»و«خشم».تمایلات ر نیز منشأ اصلی و علت پنهانی لذات و آلام و عواطف گوناگون افراد دانستهاند.در تعریف«میل»گفته شده است:
«استعدادی که انسان و حیوان را به جستجوی حالاتی و فرار از حالات دیگر وا میدارد.»
این میلها برای زندگی انسان، ضروری و مفید هستند و ارضای آنها لذت و عکس آن، الم را باعث میشوند.شمار میلها زیاد است.برخی از امیال، جسمانیاند، مانند:میل به خوردن و خوابیدن؛ بخشی از امیال جنبه روانی دارند، مانند:میهن دوستی، زیباطلبی، حس پرستش.اگر میلی، شدتش از حد معمول بگذرد و سایر میلها را تحت الشعاع قرار دهد و تمام توجه شخص را به خود مشغول سازد، از آن میل با عنوان«شهوت» نام برده میشود.
ج-افعال
افعال به کیفیات و حالاتی گفته میشود که جنبه آهنگ به سوی هدفی دارند و تکاپو و کوشش موجود زنده را ایجاب میکنند.معمولا هر یک از کیفیات نفسانی و حالات روانی با حرکاتی همراه است.افعال و حرکات انسانی را به چهار دسته تقسیم میکنند:انعکاسی، غریزی، عادی و ارادی.
«افعال انعکاسی»:جنبشی غیر ارادی است که بلافاصله در پی تحریک وارد بر یک عصب حسی، صادر میگردد.مانند:تنگی و فراخی مردمک چشم در مقابل روشنایی و تاریکی یا ترشّح آب دهان به هنگام گذاشتن خوراکی بر دهان.
«افعال غریزی»:یعنی استعداد طبیعی انجام دادن کارهای معین.مانند:مکیدن پستان مادر توسط کودک.
«افعال عادتی»:استعداد اکتسابی صدور حرکات یا تحمل تأثیرت معین را«عادت»گویند. مانند:عادت به خط نوشتن.
«افعال ارادی»:فعلی است که پس از تأمل، برای غرض معین و به اختیار، از شخص صادر میشود.در فعل ارادی معمولا چهار مرحله تشخیص دادهاند:تصوّر، تأمل، عزم و اجرا. (25)
مراتب شدّت و ضعف معرفت حضوری انسان
ما به قوای نفسانی( قوای ادراکی و تحریکی)و حالات روانی و کیفیات نفسانی خود، آگاه هستیم.علم و آگاهی انسان نسبت به آثار نفسانی و قوای ادراکی و تحریکی و ملحقات من، از مرتبه یکسانی برخوردار نیست، بلکه شدت و ضعف دارد.تقسیم روان انسان به سه مقوله «خودآگاه»، «نیمه خودآگاه»و«ناخودآگاه»از همین جا سرچشمه میگیرد.در واقع، تحت این سه مقوله، مراتب شدت و ضعف معرفت حضوری انسان به قوای ادراکی و تحریکی و حالات روانی و کیفیات نفسانی خود، مورد بررسی قرار میگیرد.
پارهای از آگاهیهای حضوری انسان نسبت به حالات و قوای نفسانی خود، صریح و روشن و پارهای مبهم و تاریک هستند.در اصطلاح به قسم اول، «وجدانیات صریحه»و به قسم دوم، «وجدانیات مغفوله»گفته میشود.شعور را در صورتی که به دسته اول تعلّق گیرد«شعور ظاهر» یا«شعور خودآگاه»گویند؛چنان که ناظر به دسته دوم باشد«شعور باطن»یا«شعور نیمه خودآگاه»و «شعور ناخودآگاه»نامند.
در کتاب«قلمرو روانشناسی»آمده است:
«شعور یا وجدان که به فرانسه آن را «لاکنسیانس»(laconscience)گویند، عبارت از علم و آگاهی به استعدادهای روانی و نفسانی است که وابستگی کامل با موضوع شناسایی دارد.این علم ممکن است صریح باشد، مانند: فکر و عاطفهای که هماکنون عارض ذهن ماست.در این صورت نامش وجدانیات صریحه یا شعور ظاهر و ضمیر خودآگاه، کنسیانس بوده و فروید اسم آن را«من»میگذارد.ممکن است این آگاهی، صریحی و مشخص نباشد؛یا به عبارت دیگر، حالات عاطفی و ادراکات ما ممکن است زمانی در گذشته صراحت داشته باشد و اکنون مورد توجه نباشد و قسمت تاریک ذهن را تشکیل دهند که میتوان آن را به انبار آن ادراکات و انفعالات و افعال درگذشته تشبیه کرد.در آن صورت آن را به نام«انکنیسان»( Inconscient)یا سوبکنیسان-( Subconscient)میخوانند که معنیاش وجدان لاشعور و مغفوله یا باطن و ضمیر ناخودآگاه و نابخود خواهد بود». (26)
آگاهی به خود و ملحقات خود، همیشه از نوع حضوری نیست.
شارح محترم اصول فلسفه رئالیسم که تأملات و تحقیقات عالمانه و عمیقی را درباره معرفت حضوری و حصولی به انجام رسانده و در این راستا از محصولات علوم گوناگون نیز بهره گرفته است، در پاورقی جلد دوم اصول فلسفه و روش رئالیسم یادآوری میکند که:بسیاری از دانشمندان، در حقیقت علم حضوری، تعمّق کافی نکردهاند و پنداشتهاند که همواره علم هر کس به خود و حالات نفسانی خود، حضوری است.این دانشمندان معمولا بین صور ذهنیه و تصورات مربوط به نفس و امور نفسانی که از نوع علم حصولی هستنمد و بین علم حضوری نفس به خود و حالات نفسانی خود که صور ذهنیه دخالت ندارند و از نوع علم حضوری است، فرق نگذاشتهاند.
علم هر کس به خود و حالات نفسانی خود دو گونه است:یکی همان یافتن ابتدایی که هر کس از اول تکوّن و حدوث، خودش از خودش پوشیده نیست.همچنین حالات نفسانی خودش از خودش پوشیده نیست و او همه اینها را بدون وساطت تصویر ذهنی مییابد.و یکی دیگر تصوراتی است که به تدریج برایش پیدا میشود.زیرا قوه مدرکه، همانطور که از اشیای خارجی، صورتگری و تصویر سازی میکند، پس از مدتی که از راه حواس و تهیّه و جمعآوری صور اشیای خارجی قوی شد، به سوی عالم درون منعطف شده و از نفس و حالات نفسانی خود نیز صوری تهیه میکند و همه آنها را با علم حصولی معلوم میسازد.
بنابراین، میان تصور«من»و تصور لذت و اندوه و اراده که علم حصولی هستند و خود«من»و خود لذت و اندوه و اراده که علم و معلوم حضوری هستند، نباید اشتباه کرد.چنان که کودک، خودش و لذت و رنج و اراده خودش را حضورا شهود میکند، ولی چون هنوز دستگاه ذهن وی ضعیف است، بلکه در ابتدا فاقد ذهن است، لذا تصویری از آن در پیش خود ندارد. (27)
انسان، نسبت به خدا، معرفت حضوری دارد
قبلا گفته شد که یکی از اقسام معرفت حضوری، علم معلول نسبت به علت مفیضه و علت هستی بخش و موجد و محدث خود میباشد.بر اساس این قاعده، تمام مخلوقات جهان به سبب معلول بودن، نوعی معرفت حضوری نسبت به خداوند متعال دارند.
بیشک آگاهی حضوری تمام موجودات جهان نسبت به خدا، از مرتبه یکسانی برخوردار نیست، بلکه با توجه به مرتبه وجودی و ظرفیت هستی آنها، معرفت حضوریشان نیز نسبت به خدا مراتب متفاوتی دارد.پارهای از آنها دارای معرفت حضوری بسیار ضعیف، پارهای متوسط و پارهای شدید و پارهای دیگر، بسیار شدید است.
اگر موجودات جهان را متعلق به سه عالم ناسوت( ماده)، ملکوت( مثال)و جبروت جبروتی، شدید و آگاهی حضوری موجودات ناسوتی، ضعیف خواهد بود.در میان موجودات متعلق به هر کدام از عوالم نیز، شدت و ضعف معرفت حضوری آنها نسبت به خدا، با هم متفاوت است.چنان که معرفت حضوری عقل اول نسبت به خدا، شدیدترین نوع معرفت حضوی به شمار میآید.در میان موجودات ناسوتی و مادی نیز، معرفت حضوری جمادات نسبت به خدا، ضعیفترین نوع معرفت حضوری محسوب میشود. در مورد آگاهی حضوری انسان نسبت به خدا، با وجود این که در مقایسه با سایر موجودات ناسوتی( جمادات، نباتات و حیوانات)از مرتبه شدید برخوردار است، لکن در قیاس با موجودات ملکوتی و جبروتی، دارای رتبه ضعیف و مبهم میباشد.معرفت حضوری انسان نسبت به خدا در ضمیر ناخودآگاه و نیمه خودآگاه او مسکن گزیده که با تمهید مقدمات لازم، میتوان زمینه حضور آن را در ضمیر خودآگاه فراهم آورد.همان کاری که در سیر و سلوک عرفانی صورت میگیرد.
دانشمندان اسلامی، «آیه میثاق»را که خداوند متعال در آن میفرماید:
«و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی، شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین(اعراف/172)»، در قالب معرفت حضوری انسان به خدا تفسیر میکنند. (28)
یکی از معاصرین گفته است:«از این آیه استفاده میشود که خداشناسی فطری به معنای علم حضوری و شهودی نسبت به خدای متعال، برای همه انسانها وجود دارد.نهایت این است که این معرفت، نیمه آگاهانه است و عموم مردم در حالات عادی زندگی، توجهی به آن ندارند و همین معرفت نیمه آگاهانه است که در اثر قطع علایق مادی و تقویت توجّهات قلبی، به سر حد آگاهی میرسد و در اولیای خدا به جایی میرسد که میگویند:«ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؟... ما کنت اعبد مالم اره.» (29)
تفاوت معرفت حضوری با معرفت شهودی نسبت به خدا
با وجود این که معرفت حضوری و معرفت شهودی از نظر استعمال، معادل هم به کار میروند، لکن با کمی تأمل روشن میشود که میان آن دو، تفاوتهای ظریف عمیقی وجود دارد که به نمونهای از آنها اشاره میشود:
1-معرفت حضوری، اعم از معرفت شهودی است.همه انسانها از معرفت حضوری نسبت به خدا برخوردارند، لکن معرفت شهودی، محصول سیر و سلوک اهل دل است.
2-معرفت حضوری، امری ناخودآگاه و نیمه خودآگاه است که در شعور پنهان آدمیان قرار دارد، اما معرفت شهودی در ضمیر خودآگاه صاحبدلان و اهل دل قرار دارد.
3-معرفت حضوری، امری ذاتی و غیر تحصیلی است.یعنی در ضمیر همه انسانها وجود دارد، اما معرفت شهودی حاصل تصفیه درون و تهذیب دل است که پس از طی مسیر طولانی سیر و سلوک به دست میآید.
یادداشتها
(1)-سید جعفر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ج 3، ص 363، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چاپ اول.
(2)-محمد تقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، ج 2، صص 220 و 221، و غلامحسین دینانی، وجود رابط و مستقل، ص 63، شرکت سهامی انتشار.
(3)-سید محمد حسین طباطبایی، اصول فلسفه رئالیسم، به کوشش سید هادی خسروشاهی، مرکز بررسیهای اسلامی، ص 60، چاپ اول.
(4)و(5)-ر.ک:سید محمد حسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی به قلم مرتضی مطهری، ج 2، ص 53، انتشارات صدرا، چاپ سوم.
(6)-همان مأخذ، ج 2، ص 75.
(7)-هالینکویل، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، ص 144، انتشارات کیهان، چاپ دوم.
(8)-ریچارد پاپکین و آوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه و اضافات سید جلال الدین مجتبوی، ص 261(با تلخیص)، انتشارات حکمت، چاپ ششم.
(9)-رنه دکارت، گفتار در روش، ترجمه محمد علی فروغی، ضمیمه جلد اول سیر حکمت در اروپا، صص 206 و 207(با تلخیص و تصرف مختصر)، انتشارت زوّار.
(10)-هنری توماس، بزرگان فلسفه، ترجمه فریدون بدرهای، ص 177، انتشارات کیهان.
(11)-جان هرمن رندل و جاستوس باکلر، درآمدی بر فلسفه، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، ص 91، انتشارات سروش، چاپ اول.
(12)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، صص 53 و 54.
(13)-محمد باقر صدر، فلسفه ما، ترجمه سید حسین حسینی، ص 79، دفتر تحقیقات و انتشارات.
(14)-هانس رایشنباخ، پیدایش فلسفه علمی، ترجمه موسی اکرمی، صص 57 و 58، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
(15)-شیخ عبد الله نعمه، فلاسفه شیعه، ترجمه سید جعفر غضبان، ص 161، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول.
(16)-ابن سینا، تنبیهات و اشارات، ترجمه و شرح حسن ملکشاهی، ج 1، ص 159، انتشارات سروش.
(17)-ابن سینا، روان شناسی و شفا، ترجمه اکبر دانا سرشت، مقدمه مترجم، ص 15، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم.
(18)-جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفی، ترجمه منوچهر صانعی درّه بیدی، ص 638، انتشارات حکمت، چاپ اول.
(19)و(20)-علی اکبر سیاسی، مبانی فلسفه، مبحث روانشناسی، ص 10، کتابخانه ابن سینا، چاپ چهارم.
(21)-همان مأخذ، ص 18.
(22)-مکتبهای روانشناسی و نقد آن، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ج 1، ص 349، انتشارات سمت، چاپ اول.
(23)-فرانکو برونو، فرهنگ توصیفی اصطلاحات روانشناسی، ترجمه مهشید یاسائی و فرزانه طاهری، ص 238، انتشارات طرح نو، چاپ اول.
(24)-مبانی فلسفه، صص 144 و 145(با تلخیص و تصرف مختصر).
(25)-برای کسب اطلاعات تفصیلی درباره کیفیات نفسانی و ادراکات و انفعالات و افعال، به کتاب«علم النفس» تألیف دکتر علی اکبر سیاسی مراجعه شود.
(26)-محمد حسین سروری، قلمرو روانشناسی، ص 1، نشر نکته، چاپ اول.
(27)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 46(با تلخیص و تصرف مختصر).
(28)-برای نمونه ر.ک:محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقری موسوی همدانی، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، ج 16، ص 282، چاپ سوم، و عبداللّه جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص 239، مدیریت حوزه علمیه قم.
(29)-محمد تقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ص 46، مؤسسه در راه حق.