مسیحیت معاصر، جریانها و هدفها
آرشیو
چکیده
متن
مسیحیت امروز جریانها و هدفها گفتگو با محمد مسجد جامعی سفیر سابق ایران در واتیکان
صاحبی:یک تصویر کلی از جریانهای عمده مسیحیت کنونی ترسیم بفرمایید تا استفاده کنیم؛ آنگاه سؤالهای بعدی را جناب آقای جعفریان مطرح میکنند.
مسجد جامعی:مشکل میشود آن طور که شما فرمودید، یک تصویر کلی نسبت به مجموع مسیحیت عرضه کرد.علتش هم همین است که مسیحیت در داخل خودش متکثر بوده و در زمان حاضر، این تکثر اگر بیشتر نشده باشد، این تفاوتها و متفاوت بودنها اگر بیشتر نشده باشد، مسلما کمتر نشده.یک سلسله مسائلی هست که بطور طبیعی به این تفاوتها منجر شده است.آنچه که طبیعی است، عبارت است از تفاوت آهنگ رشد اروپا و غرب و آمریکا و فرض کنید یک منطقه کلا مسیحی نشین و کاتولیک نشین، مثل آمریکای لاتین؛یعنی تفاوت دو نحو زندگی، تفاوت دو سبک معیشت و دو کیفیت رشد اقتصادی.این وضعیت بازتایم هم بر روی دین مردم داشته دقیقا همان مسأله شمال و جنوب مطرح است.شاید یکی از بهترین جاهایی که میشود این تفاوت در شمال و جنوب را دید، در خود قلمرو مسیحیت کاتولیک است.در حال حاضر مسیحیت کاتولیک در آمریکای لاتین، در شرایطی کاملا متفاوت با آنچه که در اروپا هست، قرار دارد. البته این یک جریان طبیعی است که ما شاهد هستیم.من خود بارها از پایهگذاران و طرفداران مثلا الهیات آزادیبخش، شنیدهام که مسائل ما با مسائل تئولوگهای نشسته در واتیکان، به کلی متفاوت است.
البته تکثر موجود در مسیحیت، گاهی دلائل سیاسی هم دارد.مهمترینش، سقوط بلوک شرق است.خوب، سقوط بلوک شرق، با توجه به آمادگی که در منطقه این بلوک-اعم از شوروی سابق یا کشورهای متعلق به اروپای شرقی-وجود داشت، موجب احیاء ارزشهای ملی، قومی، زبانی، دینی شد و حالا آن مقدار که به بحث ما مربوط است، منجر به زنده شدن کلیسای ارتدکس شده است. اینها خودشان را از آن سلطه چندین ساله قدرتهای کمونیستی رها کردند و به دلائلی در بعضی از نقاط، این کلیسا مورد توجه ملیگرایان و ناسیونالیستها قرار گرفت.به این اعتبار که کلیسای ارتدکس، اصولا کلیسایی قومی و کلیسای بستهای است؛مثل کلیسای کاتولیک نیست.در نتیجه، به عنوان مرکز ثقل و پشتوانه اصلی هویت تاریخی و ملی آن قوم و آن گروه، مورد استقبال قرار گرفت.کلیسای ارتدکس، در خیلی از موارد و خاصه در خود روسیه نقش و فعالیت و اهمیتش، قابل مقایسه با گذشته نیست.
و اما در باب کلیسای پروتستان؛باید گفت، کلیسای پروتستان دو قسمت دارد:یک بخش کلیسای پروتستان اروپایی است که آنها-به دلائلی که میشود گفت تاریخی و کلامی و فلسفی است- در وضعیت نامناسبی قرار دارند.میدانید که نهضت پروتستان در اروپا به وجود آمد و رشد کرد. البته نتایج و پیامدهای دینی این نهضت، تنها در چند دهه اخیر است که به وضوح خود را نشان داده است.بیان علل این امر، خود بحث مستقلی است که در جای دیگر باید بدان پرداخته شود.اما واقعیت این است که پیروان این کلیسا در اروپا-از لحاظ دینی-در موقعیت سختی قرار دارند.برای شناخت این موقعیت، باید مبانی فلسفی و دینی این نهضت و سیر تحولی و تاریخی آن شناخته شود.البته، این سخن، در مورد بخش دیگر کلیسای پروتستان که در خارج از اروپا قرار دارد -مخصوصا پروتستانهای آمریکا-صحیح نیست.
در مورد کلیسای انگلیکان باید گفت ساختار اعتقادی این کلیسا به کلیسایخ کاتولیک نزدیک است، اما مبانی و اصولی که آن را از کلیسای کاتولیک جدا میکند، پروتستانی است.لذا به لحاظ کیفیت تحولی خود، باید بخشی از کلیسای پروتستان به حساب آید.اتفاقا، وضعیت کنونی و مسائل و مشکلات آن به کلیسای پروتستان نزدیکتر است تا کلیسای کاتولیک.
این، چشم انداز کلی شاخههای بزرگ کلیسایی است که در حال حاضر وجود دارد.البته اگر بخواهیم کاملتر بحث کنیم، باید کلیسای آفریقا را هم متذکر شویم که چگونه است و در چه شرایطی قرار دارد؟در آفریقا، چند کلیسای سنتی و قدیمی هست-آفریقا به معنی قاره آفریقا، عبارت است از کلیسایه اتیوپی و کلیسای قبطی که خیلی مهم است، و کلیسای اسکندریه که در گذشته مهمه بوده، در حال حاضر اهمیت چندانی ندارد.اینها مهمترین کلیساهای سنتی آفریقا هستند.اگر چه پس از جدا شدن اریتره از اتیوپی، اریتره کلیسای مستقلی پیدا کرده است.
کلیساهای جدید در آفریقا، یا پروتستان هستند یا کاتولیک که بعدا مفصل گفته خواهد شد ماهیت کلیسای کاتولیک در آفریقا چگونه است.و این بحث بسیار مهمی است.چون در آفریقا، رقیب سیستماتیک و اصلی اسلام، چه در دراز مدت و چه در کوتاه مدت، کلیسای کاتولیک است و نه کلیسای پروتستان و یا کلیساهای سنتی؛علی رغم نشاطی که کلیسای پروتستان در آفریقا دارد.چونکه کاتولیها، به دقت در مورد موقعیت اسلام در آفریقا کار کردهاند و درباره آن نظر دارند.حداقل ما باید نیمی از تلاشی که آنها کردهاند، در مورد شناخت کلیسای کاتولیک در آفریقا داشته باشیم.مثلا کلیسای کاتولیک در شرق آفریقا، به یک صورت است، در غرب آفریقا-کم و بیش-به شکل دیگری است.در مرکز آفریقا، در همین منطقه زئیر و کنگو و منطقه دریاچههای بزرگ که جنگهای اخیر روندا و برندلی و شرق زئیر در آن اتفاق افتاد، به شکل دیگری است.به هر حال، در مورد آفریقا باید مستقلاب بحث نمود.البته نباید کلیسای پروتستان آفریقا راهم فراموش کرد.
جعفریان:در آمریکا، مخصوصا آمریکای شمالی، وضع چگونه است؟
مسجد جامعی:اگر قرار است که درباره موقعیت کلیسا در آمریکا بحث کنیم، بهتر است در یک چارچوب وسیعتری موضوع بررسی بشود. اینکه میگویم چارچوب وسیعتر، ناشی از خصوصیات جامعه آمریکاست، به لحاظ جوان بودن و بیتاریخ بودن این جامعه.جامعه آمریکا، جامعه جوانی است، و در نتیجه مردم آن فاقد خصوصیا فرهنگی و بویژه مذهبی اروپائیان هستند؛پیش داوریها خیلی کمتر است.تفکر و سنّت ضد کلیسایی و ضد کشیشی که در اروپا، هنوز هم نیرومند و تعیین کننده است، علی رغم تمامی تعدیلهایی که در دوران اخیر در آن صورت گرفته، در آمریکا بسیار ضعیفتر است.فطرت دینی مردم در آمریکا، تا حد زیادی دست نخورده باقی مانده، حال آنکه تاریخ سنگین اروپا، از ابتدا این فطرت را دگرگون کرده است.لذا دین به عنوان دین، و نه به عنوان یک میراث تاریخی و یا واقعیت اجتماعی و فرهنگی و اینکه بایدها و نبایدها را تعیین کند، در اینجا بسیار قویتر است.آنها بیشتر درباره دین فکر میکنند و در راهش خرج میکنند.در بین غربیان، آمریکاییها بیشترین پول را در راه دین خود خرج میکنند.همین چندی پیش بود، و همین هم بوده این جریان، هم اکنون کسانی در آمریکا هستند که حتی به صورت مسلحانه از آرمانهای دینی خود-در همان حدی که دارند-دفاع میکنند.مثلا همجنس بازان را تهدید و احیانا با آنها برخورد میکنند؛آنها را میکشند.به مراکزی مانند بیمارستانها و یا پلیکلنیکهایی که سقط جنین انجام میدهند، حمله میکنند، یا آنها را تهدید میکنند.
جعفریان:آنها در واقع از کاتولیکها هستند؟
مسجد جامعی:نه، اینها معمولا از گروههای پروتستان هستند.پروتستانهای اصالتگرا و به قول خودشان فوندانتالیست.اصولا شأن نزول اصطلاح فوندانتالیسم از آمریکا بوده و اینان پروتستان هستند.اصلا کاتولیسیزم، یعنی کاتولیک بودن، همراه است با یک نوع محافظهکار بودن در همه ابعاد دینی.حالا چرا این جور است؟خود بحث مفصلی است.
مسلما کاتولیکهای آمریکایی به دین خودشان از کاتولیکهای اروپایی علاقمندترند و کاتولیسیزم در آمریکا نقش بسیار مؤثرتری دارد تا کاتولیسیزم در اروپا.یک نمونهاش را عرض میکنم:در آمریکا 19%مردم، کاتولیک هستند، ولی چندی پیش -سال گذشته بود، سال 96-که شورای اسقفهای کاتولیک آمریکا، یک نامه خیلی شدید اللحنی بری کلینتون نوشتند که چرا کلینتون به اندازه کافی در مورد مینهای ضد نفر سیاست فعالی ندارد. و نیز در صحنه جهانی نه در آمریکا تولید شود، نه در کشورهای دیگر.و این جریان اساسا در اروپا امکان ندارد که شورای اسقفهای حتی به وزیر خارجه چیزی بنویسد، چه رسد به رئیس جمهور.اصولا دین در آمریکا قویتر است.و در آینده هم چنین خواهد بود.
صاحبی:نسبت به احکام فردی حساسیت آنها چگونه است؟
مسجد جامعی:آخر در مسیحیت احکام به آن معنی نیست، به آن معنی که به فرد بگویند چگونه زندگی بکند.
صاحبی:بایدها و نبایدها...
مسجد جامعی:نه تنها بایدها و نبایدها، بلکه باید از این بایدها و نبایدهایش دفاع کند، به صورتی که گاهی اوقات حاد هم میشود؛یعنی به حد دخالت میرسد.فرض کنید مثلا تهدید یا انفجار مرکز همجنس بازها.یا تهدید آنهایی که سقط جنین میکنند، یا تهدید بعضی از این پرستارها و کسانی که مباشر این کار هستند.
در این سالهای اخیر بعضی از این افراد حتی توسط اینها کشته شدند.مطلقا در اروپا یک چنین چیزهایی وجود ندارد.
جعفریان:حالا این سه جریان یا سه تا کلیسای مهم یعنی:ارتدکس و کاتولیک و پروتستان، با همین مقیاسی که فرمودید-دیندار بودن و سیاستی که اینها داشتند-کدام قویترند؟من این را بیشتر به این خاطر میپرسم که معمولا روشنفکران ما به لحاظ سابقه گرایش پروتستان -که تصور بر این است که گرایش پروتستان یک گرایش نو هست و جدید و تجدد طلب-و معمولا به خاطر این که گرایشهای تجدد طلب از حساسیت کمتری برخوردارند، تصور ما بر این است که اساسا گرایش پروتستان خیلی حساسیت مذهبی و دینی شدیدی ندارد و سؤال من همین است که در چارچوب حساسیت دینی، کدام یک از این گرایشهای قویتر است؟و آیا این تصور درست است که پروتستانها چون تجدد طلب هستند یا چون بعضی تعدیلها و اصلاحات را کردهاند، این اصطلاحات در راستای پذیرش ارزشهای جدید بوده و این ارزشهای جدید کلا به سمت غیر دینی شدن در اروپا و یا حالا کلا در غرب بوده؟چه تصوری در واقع...؟
مسجد جامعی:واقعیت این است که تصور عمومی در ایران درباره مسیحیت عمدتا تحت تأثیر تحولات مسیحی در اروپا و بخصوص اروپای غربی است.و این حرف که شما فرمودید تا اندازهای درست است، ولی نسبت به پروتستانیسم اروپای غربی؛یعنی لوتریها، کالونیستها و آن اصلاحاتی که در ابتدای عصر روشنگری در اروپا انجام شد.واقعیت این است که در آن موقع هم، یعنی در قرن فرض کنید، هفدهم و هجدهم و حتی تا قبل از جنگ دوم جهانی، پروتستانهای اروپا به اعتقادات و آرمانهای دینی خود به مراتب وفادارتر بودند. تصور این که آنها صرفا برای یک نوع تعدیل دین و هماهنگ کردن دین با نیاز زمانه و یا با مسائل علمی به وجود آمدند، یک تصور اشتباهی است.آنها عمدتا اعتراضی بودند علیه آن تشکیلات فاسد شده دینی در کلیسای کاتولیک.و البته تصویر کاتولیکی درباره مسیحیت و شخص مسیح و کتاب مقدس و بنیادهای دینی آن.
صاحبی:ظاهرا در قرون جدید منظور از پروتستانتیسم، تفکیک امور دینی از امور دنیاوی و امور اجتماعی بوده، عمدهاش این بوده، و ظاهرا متدینین میخواستهاند دین آلوده به مسائل دنیایی و اجتماعی نشود و آن حرمت و قداست دین محفوظ و مصون بماند.اصلا شأن دین این نبوده که در امور دنیایی و اجتماعی دخالت بکند؛ این را خارج از شأن دین میدانستند.آن تصور و تصویری که الآن از جریان پروتستانتیسم بعد از قرون جدید هست، این است که اعتراض علیه کلیسای کاتولیک بوده و این که اصولا دین را بایستی از امور دنیایی و امور اجتماعی جدا کرد. شأن دین چیزی است و مسائل اجتماعی و سیاسی و دنیایی چیزی دیگر.حالا این تصویر درست است یا نه؟
مسجد جامعی:نگاه کنید!مؤسسین اولیه کلیسای پروتستان افرادی بودند که در درجه اول به یک نوع پاک دینی، یعنی جدی گرفتن هر چیز از جمله دین معتقد بودند و علیه فسادی که در این ایام وجود داشت معترض بودند.یعنی شما رسالههایی را که مؤسسین کلیسای پروتستان نوشتهاند یا دفاعیاتی که دارند، در درجه اوّل علیه آن مجموعهای بوده که از نظر آنها فاسد، تنبل، فرتوت و فرسوده و سوء استفاده کن، به شمار میرفته.
در بدایت کار، این جور شروع میشود.حتی روشنتر بگوییم، علیه پاپیت پاپ بوده.این که میگوییم پاپ، نه به عنوان شخص، بلکه به عنوان تشکیلاتی که از نظر آنها از دین برای مقاصد دنیوی سوء استفاد میکرده و این تشکیلات، اصولا از نظر آنها بدون تحرک و همانطور که گفتم، فرتوت و توجیهکننده وضع موجود و بیخاصیت شده بوده است.در درجه اول، برای آنها مسأله این بود.اصلا مسأله این نبود که حتی-به قول جناب عالی-بیاییم دین را از دنیاو امور دنیوی جدا کنیم.
صاحبی:چنین فکر میکردند که شأن دین اقتضایش این است.
مسجد جامعی:بله، حتی واقع این است که در ابتدا چنین نبود.شما لوتر را ببینید که آدم خیلی جسوری هم بود-او ابتدا کشیش کاتولیک بود-هدفش اولا و بالذات در درجه اول، پالایش کلیسا از آن چیزی بود که از نظر او مسیحی نبود؛ و دیگران هم به این صورت بودند.لذا پروتستانها در اروپا همیشه به این صفتها معروف بودهاند: آدمهایی وفادار به عهد، خیلی منظم، خیلی معتقد، خیلی راستگو، خیلی درستکار، خیلی پرکار؛چون از نظر آنها کار کردن یک وظیفه بوده. خوب کار کردن و بسیار وظیفهشناس بودن، سختکوشخ و جدی و...بعد به تدریج عقاید آنها در زمینههای مختلف تئوریزه میشود و به صورت یک نحله کلامی در میآید.
در مورد خود حضرت مسیح، در مورد مقدسین، در مورد واسطه بودن بین خلق و خالق، در مورد اعتبار فهم تکتک مؤمنان از کتاب مقدس.اینها بحثهایی است که بعدها ایجاد شد، ولی اولا و بالذات، این جریان علیه فساد تشکیلات کلیسایی بود.برای همین است که حرکتهایی که در درون کلیسای کاتولیک ایجاد شد، برای دفاع از این کلیسا در مقابل پروتستانتیزم بود که مثل شعله به این خرمن افتاده بود؛حرکتهایی که در درجه اول به مباحث دین و دنیا نمیپردازد، بلکه به اصلاح نظام کلیسایی میپردازد که مهمترین آنها ژزوئیتها هستند.میشود گفت ژزوئیت انعکاس یا پاسخ درونی کلیسای کاتولیک به پروتستانتیزم است، نه برای این که آن را منحل بکند و یا آن که با آن بجنگد برای این که وسیلهای باشد برای پالایش خود از درون خودش.علتی هم که تشکیلات کلیسایی، ژزوئیتها-یا به تعبیر عربی یا فارسیاش«یسوعیان»-را قبول کرد-علی رغم افراطکاریهایی که بعضا داشتند و در یک دورهای هم در قرن هیجدهم پاپ اینها را مطرود کرد-این بود که واقعا با اعتقاد کاتولیکی و با تعهد کاتولیکی، هدفشان پالایش و تجهیز این کلیسا بود؛چون چارهای غیر از این نداشتند.اگر این کلیسا یک سلسله افداماتی به عمل نمیآورد، حتی علی رغم میل خود و سران و خود در آن زمان، از بین رفته بود.لذا به این سختیها تن دردادند، برای این که آن مشکلات اینها را بیشتر تضعیف نکند.به هر حال، نکته این است که در مورد پروتستانتیزم اروپایی هم مسأله در ابتدا اولا و بالذات این نبود که حالا بیاییم و دین را با علم بیشتر آشتی بدهیم و امثال اینها.اصلا آن موقع -یعنی در اواخر قرن پانزدهم و اوائل قرن شانزدهم-این مسائل خیلی مطرح نبود.این مطالب مربوط به قرن هجده و نوزده است.
صاحبی:به هر حال، پروتستانها به این نتیجه رسیده بودند که کلیسا بین امور دنیایی و دینی خلط کرده است.یعنی از دین به عنوان ابزار برای اغراض دنیایی استفاده میکنند.لذا فکر میکنم از همان ابتدا این اندیشه پیدا شده که به هر حال دین بایستی از اهداف دنیایی پالایش بشود؛از سوء استفادهای که پاپها و کشیشها و اسقفها میکنند پاک گردد.فکر میکنم این جریان در آغاز مطرح بوده؛منتهی اصلاح طلبها آمدند، این را به صورت علمی و قانونمند مطرح کردند.ظ جعفریان:حالا من سؤال ایشان را به شکل دیگری میگویم.واقعا الآن آیا ما میتوانیم تصور کنیم، پروتستانها معتقدند که سیاست از دیانت جداست و کاتولیکها سیاست را عین دیانت میدانند؟یعنی آیا واقعا میتوانیم بگوییم که اینها بیشتر از لحاظ فکری و تئوریک دنیا طلبند، نه دنیاخواهی به معنای این که پول جمع کنند، یا رفاهطلبند و امثال اینها.اصلا بین پروتستان و مسیحیت چنین تفاوتی فرض میشود که یکی طالب جدایی دین از سیاست است، و یکی طالب وحدت اینهاست.آیا چنین نیست؟
در ضمن پاسخ آن سؤال را هنوز نگرفتهام که واقعا اینها کدامشان عملا در دنیا به عنوان دین دارتر، شناخته میشوند؟چون تصور ما بر این است که کاتولیکها دیندارترند.بخصوص مثلا در مورد سقط جنین؛واقعا هر دو اینها را حرام میدانند؟یا بحث ربا را مثلا؟ما شنیدهایم که کاتولیکها ربا را تحریم میکنند، ولی پروتستانها قبول دارند؛یعنی بیشتر کأنّه کاتولیکها اظهار تدین میکنند.این تصور درست است یا نه؟و مخصوصا سؤال ایشان که آیا اصلا بحث وحدت دیانت و سیاست آنجا مطرح است یا نه؟
مسجد جامعی:عرض میشود که یک مقدار اشکالات مفهومی در این بحث هست.به این معنی که اصولا سیاست و دیانت نزد ما با نظر آنان متفاوت است.حتی به نظر من، نه تنها در حال حاضر، حتی در گذشته هم همین طور بوده؛البته در گذشته کمتر و امروزه بیشتر است.این یک موضوع.
موضوع دوم این که تعین یافتن مفاهیم دین و دنیا و سیاست و دیانت و تمایز اینها از همدیگر و دنیا اینها با همدیگر، بیش از این که ریشه در اندیشه دینی داشته باشد، ریشه در واقعیتهای اجتماعی دارد؛ریشههای تاریخی دارد.اصولا تاریخ جدید در اروپا به نوعی شکل گرفت که آنها را به این نقطه رساند؛نه این که متفکران و تئورسینهایی وجود داشتند و آنها یک اندیشههایی را به جامعه القا کردند و جامعه آن اندیشهها را پذیرفت و به این نقطه رسید.
چنانکه عرض کردم، اولا باید روشن شود سیاست و دین در نزد آنها به چه صورت فعل و انفعال دارد؟در این مورد باز آمریکا غیر از اروپاست.در سیاست داخلی آمریکا، ملاحظات دینی رعایت میشود؛این ملاحظات به صورت نانوشته، بدون این که دستورالعمل داشته باشد، یا در قانون اساسی باشد، رعایت میشود.یعنی کلینتون یا هر رئیس جمهور دیگر، مجبور است برای حفظ تعادل خود، یک سلسله ملاحظات را رعایت بکند؛زیرا این ملاحظات از بطن جامعه بر میآید.
اما این واقعیته در اروپا این جور نیست.در اروپا حتی الآن، ملاحظات دینی به شدت در سیاست خارجی رعایت میشود.مثلا نه تنها در زمان ژاک شیراک، بلکه در زمان فرانسوا میتران که تعهد ناسیونالیستی به معنی گلیستی و شیراکی نداشت، فرانسه در آفریقا بدون ابزار دینی، نمیتوانست حرکت بکند و یا لااقل آن مقدار که میخواست، نمیتوانست.حالا بدون خارج شدن از بحث باید گفت موقعیتی که اروپا در زمان ما -آمریکا به کنار-در آن قرار دارد، ناشی از اندیشه خاصی نیست که پیگیری شده باشد.مجموعه شرایط، آن را به این نقطه رسانده و البته دین هم در جریان این تحول، خود را با این اندیشه متناسب و متطابق کرده است.
در پاسخ به پرسش آقای صاحبی مسألهای را میخواستم عرض کنم که در ابتدا پروتستانیسم اعتراضی نبود که مثلا بیاید و دین را از سیاست جدا کند، به خاطر این که دیانت محفوظتر بماند، یا سیاست سالمتر بماند، به آن معنی که ما تصور میکنیم.بلکه این بود که چرا مثلا از جهل مردم سوء استفاده میشود و این کار در کلیسا به انجام میرسد؟یعنی یک نوع اعتراض دینی علیه لاابالیگری اعتقادی و عملی بود.برای جدا کردن امور از هم نبود.این مطالب بعدها ایجاد شد، در زمان پایهگذاران به این صورت نبود. مارتین لوترباز هم فراموش نشود، علت این که پروتستانتیسم در اروپا، در شمال اروپا و در بخشهایی از مرکز اروپا، به سرعت جلو رفت، در بسیاری از موارد به خاطر دلایلی کاملا سیاسی بود. در این مناطق یک سلسله فئودالها و دوکنشینها وجود داشتند و عموم این فئودالها به دلائل که باید در جای خود بررسی شود پروتستان میشدند و به تبع آنها تمام مردم زیر سلطه خود را پروتستان میکردند و هر که میخواست کاتولیک بماند، یا کشته میشد یا فرار میکرد.عکس این هم صادق است؛یعنی تاریخ جنگهای کم و بیش سی سالهای که در اروپا رخ داد، این جور بود.این نبود که این شخص مذهب پروتستان را فهمیده و به این دلیل به آن اعتقاد آورده و یا آن را نپذیرفته است.مؤسسین، اعتراضاتی داشتند، نظراتی داشتند.البته یک سلسله نظرات کلامی همه داشتند.این نکته قابل انکار نیست، ولی هم گسترش این آیین و این کلیسا و هم تئوریزه شدنش و بعدها به صورت یک نوع اندیشه مذهبی در آمدنش، در طول تاریخ انجام شد.والاّ این جور نیست که تصور شود که این همه به دلایلی فلسفی و کلامی و در همان ابتدا انجام شد.بهتر است مثالی بزنیم.مثلا اندیشه چپ در قرن نوزده، برای اروپا خطرناک بود.پروتستانتیزم، در قرن شانزدهم همچون اندیشه چپ نبود که به لحاظ فکری و آرمانی جاذبه خاصی داشته باشد و برای جامعه آن روز خطرناک باشد.یک اندیشهای بود و یک تعدادی از شاهزادهها در هلند، در آلمان، در قسمتهایی از سوئیس و سوئد پیرو آن بودند.اینها به سوی آن جذب شدند و وقتی اینها جذب شدند، افراد تحت سلطه خود را تماما به این آیین در آوردند.البته بعدها به این شکل باقی نماند؛یعنی به صورت دین در آمد، تئوریزه شد و مبانی خصا خود را یافت.این قسمت را اگر بخواهیم به صورت کلی و اجمالی صحبت کنیم، به این صورت است.
و اما آن مطلبی که جناب عالی فرمودید که در حال حاضر کدام متدینتر هستند؟عرض میشود بیان این که در حال حاضر هر یک در چه شرایطی قرار دارند، یک مسأله است، و این که در گذشته چگونه بودهاند و چه اعتقادات و تحولاتی داشتهاند مسأله دیگری است.به صورت جمله معترضه عرض کنم که:مسیحیت دین نسبتا ضعیفی است، اگر قدرت دین به داشتن امکانات و ظرفیتهایی باشد که پیروان خود را تحت تأثیر اصول و مبانی خود قرار بدهد، یعنی تلاش کند که جامعه و تاریخ و تکتک افراد معتقد خودش را بر حسب مدلهای مورد قبول و مورد توصیه خود شکل بدهد؛و کانالیزه کند، از این بابت، اسلام دین خیلی قدرتمندی است.یعنی آن نوع تداوم و آن نوع اتصال و آن نوع استمرار کم و بیش ثابتی را که ما در جامعه اسلامی میبینیم، اصولا در جامعه مسیحی نمیبینیم.لذا نباید این دوم با همدیگر مقایسه شوند.ما همیشه مسیحیت را از دیدگاه دینیای که کلا متأثر از اسلام بوده دیدهایم. مسیحیت اصولا دینی است که آن قدرت را ندارد و نمیتواند داشته باشد.چون آن مبانی روشن را ندارد.قدرت یک دین ربط چندانی به ادعای پیراونش ندارد.مربوط به آن اصول و مبانی و ظرفیتها و قابلیتهای ذاتی خودش است.واقعا مسیحیت این گونه نیست.اگر از دریچه تاریخی بخواهیم نگاه کنیم، مسیحیت دین شد والا آنچه که حضرت عیسی گفت و یا حواریون حضرت عیسی گفتند، برای قابلیت دوام و تعین و تشخص یک دین کفایت نمیکرد؛لذا در طول آن قرون اولیه و در طول مخصوصا قرون وسطی دین شد. خوب این آسیبپذیریها را هم داشت و دارد. تحولات مسیحیت درون یک کلیسا و در خود مسیحیت و ایجاد کلیساهای مختلف، بدون توجّه به این ویژگی غیر قابل درک و توضیح است.
صاحبی:منظور شما از دین چیست، قضاوت جنابعالی متوجه چه بخشی از متون و نصوص مسیحی است، رسالت عیسی و سخنان و سیرت او، یا گزارشهای حواریون و هواداران مسیح؟
مسجد جامعی:نه حتی آنچه حواریون گفتند، کفایت نمیکرد.حالا، این بحث مفصلی است که چگونه مسیحیت دین شد.اسلام در زمان مؤسس خود تمامیت پیدا کرد.دین شدن اسلام واقعا به مؤسسش بر میگردد.چرا که در همان زمان تمامی اصول و ابعادش شکل گرفت و تعریف شد.واقع این است که مسیحیت حتی تا قرن چهارم که کم و بیش رسمیت پیدا کرد-در اروپا البته قبلا گسترش پیدا کرده بود-آن تمامیت دینی را آن طور که هنگام رحلت پیامبر برای اسلام حاصل شده بود، نیافته بود.حتی در قرن چهارم و پنجم به آن کیفیت، این دین تمامیت پیدا نکرد.چنانکه گفتیم مسیحیت اصولا یک دین ضعیفی است، وقتی دین ضعیف شد، دیگر آن نوع تصرفی که یک دین قوی مثل اسلام میتواند در تاریخ و جامعه داشته باشد، نمیتواند داشته باشد. در نتیجه نمیتوانیم آن نوع تلقی و تصوری که از اسلام داریم از ادیان دیگر و مخصوصا از مسیحیت داشته باشیم.یهودیت از این نظر تقریبا شبیه به اسلام است.ولکن یک آئین بستهای است، مربوط به گروه خاصی است و اسلام، آئین بازی است.به هر حال باز به سؤال برگردم.در حال حاضر، این که بگوییم کدام معتقدتر هستند، مشکل است.کاتولیکها و پروتستانهای کدام منطقه..؟اگر بخواهیم یک جواب کلی بدهیم، این حرف درست است.در حال حاضر کلیسای کاتولیک در اروپا-و نه آمریکا-از نظر دینی در موقعیت بهتری از کلیسای پروتستان قرار دارد.
این نکته را مکرر از کسانی که این دو کلیسا را به خوبی میشناسند-و حتی روحانیون پروتستان- شنیدهام.خاطرهای را نقل میکنم:
در تابستان گذشته-1996 م-پاپ سفری به آلمان داشت که مخصوصا از نظر حساسیت و تنش دو کلیسای بزرگ کاتولیک و پروتستان آلمان، مهم و حساس بودم.البته نتیجه سفر موفقیتآمیز بود و طرفین از آن راضی بودند.
در این سفر، سفیر آلمان درواتیکان، او را همراهی میکرد.سفیر-که قبلا رئیس پارلمان کشورش بود و کاتولیک آگاهی به شمار میرفت- پس از بازگشت به واتیکان، به دعوت من، شبی را برای شام نزد ما آمد.او به تفصیل درباره نقش پاپ در رابطه دو کلیسای کاتولیک و پروتستان صحبت کرد و این که چگونه پاپ کوشیده تا احترام و همکاری پروتستانها را جلب کند.او گفت:در این سفر فرصت یافته تا با عموم رهبران کلیسای پروتستان صحبت کند و اکثر آنان از موقعیت بسیار بد کلیسایشان شکایت داشته، و میگفتهاند که این کلیسا دچار بحران شده است.
(ضمنا باید دانست که سفرای آلمان در واتیکان یک سال کاتولیک و یک سال پروتستان است.)
واقعیت این است که از این کلیسا چیزی نمانده که بتواند مردم را جذب کند.مردم تلقیشان -اهل هر جا که باشند-از دین مشتمل بر چیزهایی است که در حال حاضر کلیسای پروتستان نمیتواند آنها را عرضه کند.خوب، کلیسای کاتولیک در موقعیت بهتری است و برای همین است که بعضا، آن تعداد پروتستانهایی که کاتولیک میشوند، در طی دهههای اخیر-حتی در بین رجال مذهبی و یا متکلمین پروتستان-کم نبوده است.
صاحبی:این خیلی عجیب است!با این که قرون جدید با پیروزی پروتستانتیسم شکل گرفته، پس چطور میشود که کاتولیکها هم از نظر کمیت، همه از نظر کیفیت، بر کلیسای پروتستان برتری داشته باشند.علتش چیست؟
مسجد جامعی:بلی.مطلبی که فرمودید، این که«قرون جدید با کلیسای پروتستان شکل گرفته»، این یک قدر باید تحلیل شود که واقعا این طور هست یا نه؟در این که دوره ما بر مبنای سختکوشی، احساس وظیفه، وجدان کار، تن دادن به کار سخت، نظم و دقت و تعهّد، وجدان کاری نیرومند و یک نوع ماجراجویی و ریسک کردن در زندگی، شکل گرفته، و این خصوصیات در پیروان کلیسای پروتستان بیش از پیروان کلیسای کاتولیک بوده، حرفی نیست، ولی بیش از این شاید نتوان چیزی گفت.منظور شما از این که قرون جدید بر اساس کلیسای پروتستان شکل گرفته چیست؟
صاحبی:جریانهای عمده اصلاح طلب -حتی لوتریزم یا کالونیزم-نهضت اصلاح طلبی، مساوی است با نهضت پروتستانتیزم.بنابراین طبیعی است که بگوییم:قرون جدید پیروزی پروتستانتیزم بود.
جعفریان:شاید تعبیر دقیقتر آن از زبان شما این باشد که پروتستانتیزم حرکتی ایجاد کرده، ولی واقعا محتوای خاصی برای تمدن جدید نداشته؛یعنی یک ابزار کاری بوده، یک ایجاد شرایطی بوده برای یک تحول، برای رفتن به سمت یک تمدن نوین.اما این تمدن نوین تا آنجایی که دینی بوده، کاتولیکها بیشتر میتوانند تغذیه بکنند و آن مقدارش هم که مربوط به تفکر جدید بوده، هم نظام اجتماعی فعال بوده، هم شرایط تاریخی مردم را به سمت این تمدن جدید میکشانده و هم متفکرین و اندیشمندانی بودهاند که اینها اصلا ربطی به دین نداشتهاند.اینها در واقع دنیای جدید را شکل دادهاند؛در واقع پروتستانها در حد ایجاد شرایط، مثل همین ارزش دادن به کار و اینها یک کار و فعالیتی را شروع کردند.و شیاد به عبارت دیگر، شکستن حریم کلیسا هم یک نکته باشد.در واقع، آنها سلطه کلیسا را هم شکستند و خود ین شکستن سلطه کلیسا، راه را برای تمدن جدید باز کرد.یعنی اینها بیشتر از جهت نفی کار کردند، نه از جهات اثباتی. میتوان چنین گفت؟
مسجد جامعی:آنچه من میخواستم بگویم آقای جعفریان با بیان بهتری فرمودندم.همین است.به دو صورت میشود گفت پروتستانها کار کردند، یعنی مؤثر شدن کلیسای آنها در تاریخ معاصر:هم با برداشتن موانع و هم تقویت آن عناصری که آن عناصر، وجودشان برای ساختن و سامان دادن تمدن در اروپا اساسی بوده.مثلا موقعی که لوتر بدون هیچ هراسی انجیل را از زبان لاتین به زبان آلمانی ترجمه کرد و برای ترجمه آلمانی به لحاظ دینی، همان حجیّت زبان لاتین را قائل شد، بزرگترین خدمت را به ناسیونالیزم اروپایی انجام داد که منهای آن ناسیونالیسم، اروپا، اروپا نمیشد.ما همیشه از ناسیونالیزم انتقاد کردهایم و قابل انتقاد هم هست، ولی اگر افراد در یک مجموعهای مثل اروپا، احساس تعلق به یک سرزمین و گروه و نژاد نمیکردند، آن حالت رقابت و آن چشم هم چشمی و آن تلاش برای به بالا کشیدن خودشان به وجود نمیآمد و نه خود رشد میکردند و نه اروپا.حالا کاری نداریم که این یک رقابت سالم است یا نه؟ولی به هر حال، مهمترین عامل برای رقابت در سطح ملی-آنطور که در اروپا بود-ناشی از ناسیونالیزم است و پروتستانها از مروجین ناسیونالیسم بودند، البته به صورت غیر مستقیم؛مستقیما شاید چیزی نمیگفتند.در قرن نوزدهم، به صورت مستقیم هم میگتند.یعنی کلیساهای مختلفی که وجود داشت، در خدمت همان قدرت مرکزی بودند.حال این که رابطه ناسیونالیزم با پروتستانیزم چیست، بحث دیگری است.اما بیتردید آنها برای ایجاد و تقویت بعضی از عناصری که مهم بودند، در شکل دادن به تمدن جدید، دخالت داشتند.با فساد و آن چیزی که کلیسا در قرون وسطی-حتی کلیسای بعد از رنسانس-به آن مبتلا بود، مبارزه شدیدی داشتند.
فراموش نشود، همیشه یک جریان فکری که ایجاد میشود، موفقیتش ناشی از این نیست که خودش به طور مستقیم و در مواجهه با دیگران چقدر موفقیت به دست میآورد، این هم هست که تا چه مقدار منجر به اصلاح قهری رقیبش میشود.اهمیتی که کلیسای پروتستان دارد در این نیست که خودش بنفسه چقدر موفقیت به دست آورد، این هم هست که تا چه مقدار کلیسای کاتولیک را وادار کرد که در عین کاتولیک ماندن، آنها را بپذیرد.به دست خود اصلاحاتی انجام دهد و یا حداقل، اساس این تمدن به نظر من همان جدی بودن، پرکاری و پشتکار داشتن و تعهد نسبت به کار و وظیفه و منظم و دقیق و امانتدار بودن است و اینها را انصافا اخلاق خیلی دقیق و خیلی سختگیرانه پروتستانی، بسیار تقویت کرد.به این لحاظ میشود گفت:این تمدن شدیدا مرهون کلیسای پروتستان است.وقتی این خصوصیات را به کلیسای کاتولیک منتقل کرد، هم خود پیروز شد و همه رقیبش، یعنی کلیسای کاتولیک را به پیروزی رسانید.
مثلا در بین طریقههای مختلف کلیسای کاتولیک، مهمترینش به لحاظ اهمیت تاریخی در تاریخ معاصر، همین«یسوعیها»هستند.اینها نظم، دقت، پرکاری و وظیفهشناسی، مدیریت پذیری، فداکاری در راه هدف و امثال اینها را عملا از پروتستانها فراگرفتند.آنها در واقع پروتستانهایی هستند با عقاید و آرمانهای کاتولیکی.میدانید همین یسوعیها، سیستم عصبی کلیسای کاتولیکاند.اصلا کلیسای کاتولیک منهای یسوعیها خیلی دچار مشکل میشد.و حتی در زمان ما هم این سخن صحیح است.
در این جا لازم است به نکته دیگری هم اشاره شود و آن این که کمتر به تفاوت بین رنسانس و اصلاح دینی توجه میشود.تاریخ جدید، معلول رنسانس و استمرار آن است و اصلاح دینی جنبشی است جهت مستقیم و اخلاقی و متعهد کردن جریانی که مدتها قبل با رنسانس آغاز شده بود.
رنسانس از بطن مسیحیت حاکم، یعنی مسیحیت کاتولیک سر بر آورد و مورد استقبال و حتی تشویق کلیسای کاتولیک و پاپها قرار گرفت. این رنسانس که به زندگی، مفهومی این جهانی بخشید و حتی به مفاهیم و سمبلهای آن جهانی که در طول تاریخ مسیحیته همواره رنگ و بوی مجرد و آسمانی داشت، تعینی مادّی داد.این جریان، بیش از هر جا، در هنر دوران رنسانس به کار رفت و انعکاس آن در کلیسا و معابد کاتولیکی و حتی خود واتیکان واضح بود.
به هر حال، تاریخ جدید مرهون این تحول است.البته جنبش اصلاح دینی کوشید با ولنگاری و لذت جویی و اباحیگری آن، مبارزه و معارضه کند.علیرغم اهمیت اصلاح دینی در پیدایش تمدّن نوین، باید پذیرفت که این تمدن فرزند رنسانس است؛هر چند وامداری آن به نهضت مذکور، قطعی است.
صاحبی:-اگر اشتباه نکنم-نهضت پروتستانتیزم، اعتراضی علیه فلسفه اسکولاستیک یا کلام مسیحی هم بود.آیا این تلقی اصلا درست است؟از آن گذشته، آیا کلام قرون وسطایی مسیحی به همان شکل، الآن باز مورد توجه قرار گرفته یا این که تغییراتی پیدا کرده است؟ پروتستانها در وضعیت فعلی نسبت به این مباحث چه نظری دارند؟
جعفریان:قبل از پاسخ به این سؤال سیستم خود کلیسای پروتستان را اندکی توضیح بدهید.اگر پروتستانها یک دیدگاه خاص دارند، مثلا در مورد همین مسأله کلام که ایشان مطرح کردند، اینان چطور اینها را به صورت سازمان یافته مطرح میکنند؟ما در سیستم کاتولیکها ساختار شناختهشده و سازمان یافته منظمی داریم که در وجود پاپ یا در شوراهایی که وجود دارد، خلاصه میشود.خصوصا پروتستانها وقتی بخواهند بهطورب رسمی درباربه امور اظهار نظر کنند اساسا چه تشکیلاتی وجود دارد؟و اینها چگونه بین خودشان به یک وفاقس و توافق میرسند؟و چه گونه عقاید خود را مطرح میکنند؟تشکیلات کلیسایی پروتستانها کجاست؟و آیا مرکزی مشخص دارد یا حالت پراکندگی در آن حاکم است؟به نظر بنده خود این، پراکندگی خیلی دشواری به وجود میآورد.آنگاه درباره این نکته که اکنون دیدگاهشان راجع به همین مسأله چیست؟ مختصری توضیح بفرمایید.
مسجد جامعی:بلی.این پروتستانها در یک دورهای، بخصوص در ابتدا خیلی افراطی بودند؛به این معنی که چون ضد کلیسا بودند، اعتراضشان به این نهاد و ساختار بود.لذا تعهدشان در نفی همه چیزهایی بود که این ساختار را ایجاد میکرد. خوب، پاپ یا هر مرجع مذهبی دیگر را قبول نداشتند.یعنی با پاپیت مخالف بودند نه شخص پاپ؛چون وقتی آن را نفی میکردند پاپ را هم نفی کرده بودند.لذا یک قسمت این بود که آنها به شدت مخالف این موقعیت ساختار مذهبی کلیسا و آئین کاتولیک بودند.
مطلب دیگری که خیلی به آن توجه داشتند، این بود که از نظر آنها، مؤمن مسیحی و مؤمن کاتولیک هیچ نوع اهمیت و اعتباری در ساختار اعتقادی آئین کاتولیک نداشت.میدانید کاتولیکها در صورتی عبادتشان معتبر است که عبادت از طریق کشیش انجام بشود.البته اشتباه نشود، این امر مثل نماز جماعت ما نیست.در نماز جماعت، یک امامی وجود دارد.فرد میتواند نماز را فرادی بخواند و میتواند به جماعت بخواند.این، فضیلت بیشتری دارد، فرد از امام متابعت میکند، ولی عبادت را خود انجام میدهد و اگر از خود فرد اشتباهی سر بزند که منجر به بطلان نماز بشود، نمازش باطل باست.ولی در آنجا اصلا فرد بدون واسطه کشیش، نمیتواند عبادت کند.اصلا این اتصال برقرار نمیشود.اصلا این عبادت اعتبار ندارد.پروتستانها میخواستند که این را نفی کنند. در نتیجه به فرد اهمیت بدهند.
میدانید در قرون وسطی و حتی در قرون جدید، خواندن انجیل و کتاب مقدس توسط مردم عادی ممنوع بود.کسی حق نداشت کتاب مقدس را بگیرد و بخواند.به تعبیر ما حرام بود.یکی از علل نقاشیهای فراوان در کلیساها این است که با این تصویرها آنچه را باید یاد بگیرند، از قبیل داستانها و مسائلن و عقائد اساسی را فرامیگرفتند. چرا؟به خاطر این که خواندن این متن برای آنها ممنوع بود.این فقط به پدران روحانی اختصاص داشت.خوب، در مسیحیت فرد تا این مقدرا کم اهمیت، بلکه بیاهمیت شده بود. اینها به عکس کردند.سعی کردندبه این فرد اهمیت بدهند.لذا تا آنجا پیش رفتندکه گفتند آنچه را که فرد در مطالعه و تأمل از کتاب مقدس میفهمد، همان حجیّت دارد؛هیچ چیز دیگری لازم نیست.
این جریان وجود داشت و تا مدتی کسی نمیتوانست جلویش را بگیرد تا این که به تدریج0 کلیساهای پختهتر پروتستان، به این نتیجه رسیدند که این نمیشود یعنی به لزوم تشکیلات پیبردند.البته نه به آن تفصیل کلیساهای کاتولیک.
جعفریان:بیشباهت به خوارج ما نیستند؟
مسجد جامعی:بلی.یک چنین حالتی است.البته نکتهای را عرض کنم که در تجربه هم دیدهام.هر نوع مقایسهای بین اسلام و مسیحیت، بدون توجه به آنچه باید به آن توجه شود، خیلی اشتباهانگیز میشود.البته مثال شما برای تقریب ذهن خوب است.اگر خوارج را مثال میزنید باید بگوییم همچون اباضیه از خوارج که به تدریج آن افراطگریها را کنار گذاشتند و به یک نوع نظم و نسق دینی قائل شدند.در اینجا هم به همان صورت است.بعضی از پروتستانها همچون لوتریها بیش از دیگران تشکیلات را پذیرفتند؛الآن مثلا اسقفهای لوتری هست، ولی بعضیها در همان حد به تعبیر خودشان«پاستور»یعنی تاکشیشی را قبول دارند، حتی واژه کشیش را هم به کار نمیبرند.میگویند پاستور، یعنی شبان و نه بیشتر. به معنی کسی که کارهای دینی انجام میدهد.لذا بعضی کلیسای پروتستان الآن حتی اسقف ندارند. بالاترین مقامش، مقام کشیشی است.
به هر حال، آن افراطگریهای گذشته، در حال حاضر نیست و به یک نوع تشکیلاتی قائل هستند. البته مخفی نماند که یکی از مشکلات اساسی کلیسای پروتستان، حتی آنهایی که تشکیلات را تا حدود زیادی پذیرفتهاند همین بیتشکیلاتی و عدم مرکزیتی است که سخن نهایی را بگوید.در گذشته این امر به دلائلی نقطه قوت بود، ولی در حال حاضر، نقطه ضعف بزرگی است.و این نکته را بنده مکرر از کسانی که پروتستان و یا با کلیسای پروتستان آشنا هستند، شنیدهام.