آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اشاره
تاریخ همیشه ابزار ثبت زمان بوده است و مراحل زیادى را پشت سر گذاشته تا به وضع فعلى رسیده، چه بر میلاد مسیح(ع) مبتنى باشد و چه بر هجرت پیامبر(ص).
از این رهگذر دکتر محمد تونجى، به بررسى تاریخ، نزد ملّتها و جوامع با تفاوت در تمدّنهاى آنها مى‏پردازد، و در پایان به تقویم هجرى که واضع آن على بن ابى طالب(ع)است، مى‏رسد.ایشان ثابت مى‏کنند که عربها در این زمینه از ملّتهاى دیگر جلوترند و از اوّلین ملتهایى هستند که به فکر ایجاد تقویم به روش علمى بوده‏اند!این اندیشه تاکنون ماندگار شده و تا زمانى که اسلام در جانها راسخ است، خواهد ماند.
خداوند مى‏فرماید:«و سخّر الشمس و القمر کل یجرى لاجل مسمّى».(زمر/5)
قرنها از عمر بشر گذشت و جهان همچنان به روش پیشینیان در تقویم و تاریخ سیر مى‏کرد.
قرآن کریم بزرگترین سند در فهم عالم افلاک و حرکت آن است.بنابراین، به بررسى تاریخ نزد ملّتها پرداختیم تا در پایان به تقویم هجرى-به پیشنهاد على(ع)و اجراى آن توسّط خلیفه دوّم- برسم.تلاش خواهم کرد تا نبوغ انسانهاى پیشین در کشف نیازهاى خود و رام کردن آنچه را که در برابر خواسته‏هایش ظاهر مى‏شد، نشان دهم.در این وادى خواهیم دید که اقوام سامى از پیشینه کهنى برخوردارند.
شاید آسمان صاف شبه جزیره عربستان، علتى در تسهیل اکتشاف فلکى بوده است؛چون تقویم، اساسا مبتنى بر ستارگان و سیّارات است.شناخت حرکت آنها موقعى دقیق است که آسمان، چه در شب و چه در روز، صاف باشد.اقوام سامى هم تقریبا همه در قلب شبه جزیره یا اطراف آن مى‏زیستند.
تعریف ابن منظور از واژه تقویم هم در این راستاست که گفت:
«قام یعنى وقف.وقام قائم الظهیرة، یعنى قیام الشمس وقت الزّوال.»یعنى هر گاه خورشید به وسط آسمان برسد، حرکت سایه کند مى‏گردد، تا اینکه از بین برود.شخص گمان مى‏کند که حرکت سایه متوقف است و حال آنکه در حرکت است امّا حرکت او چندان به نظر نمى‏آید، آنگونه که قبل و بعد از زوال مشاهده مى‏شود. (1)
واژه تقویم در لاتین«calendarum» است، یعنى سخنان مهمّ و مشتق از caledar یعنى روز اوّل از ماه رومى است.که نزد آنها آن روز حادثه مهمى است.یعنى آغاز بازارهاى تجارى‏ و بعضى عیدها. (2)
پس تقویم وسیله ثبت زمانهاى زندگى عام و مراسم دینى و دیگر امور، مثل زراعت و حوادث تاریخى و علمى و بشرى است.تقویم، در طول تاریخ مراحلى را پش سر گذاشت، امّا حرکت آن کند بوده است.تقویم یک کار عام بشرى است که نمى‏توان آن را به شخص خاصّ و یا عصرى مشخّص نسبت داد.» *
چون آدمى دریافت که به شناخت زمان نیازمند است، و به جستجوى پیرامون خود پرداخت، جز آسمان و ستارگان که بر بالاى سرش در حرکت بودند، چیزى نیافت.امّا خورشید و ماه را در برابرش یافت؛چون هم بزرگ بودند و هم تغییر و تبدّل آنها براى همه آشکار بود.بنابراین، شروع کرد به برشمردن شبها یا ماهها.وقتى که به تحدید و برشمردن ناچار شد، آنها را بر صخره‏اى حک مى‏کرد و یا چوبهاى کوچکى جمع مى‏نمود و هر چوب را براى روزى که گذشت یا آغاز هر صبح و طلوع تخصیص مى‏داد.
پس شناخت تقویم براى هر انسانى عام است؛ ولى ملّتهاى در این کار سبقت گرفتند که به خاطر پیشرفت در کشاورزى یا علاقه در تنظیم مراسم دینى بوده است.
الیوم روز
انسان گذشته ثانیه و دقیقه و ساعت را نمى‏شناخت.شاید توجّه او بیشتر به تمامى روز بوده است، چون حادثه بزرگى در برابر دیدگانش بود و در رابطه با او، یک وحدت زمانى آشکارى جلوه مى‏نمود.امّا ملّتها در آغاز روز با هم اختلاف نظر داشته‏اند.گروهى غروب را آغاز روز مى‏دانستند و پایان آن را طلوع دوباره؛مثل مردم بابل و یونان.عرب و یهود هم به چنین اعتقادى پایبند بودند.
در لسان العرب آمده است:«زالت الشّمس» یعنى از وسط آسمان به طرف دیگر متمایل شد.و «الزوال:یعنى میل الشمس عن کبد السّماء.» (3) و تا مدّتها ساعت دوازده، نزد عربها هنگام غروب بوده است.مسلمانان هم در غروب افطار مى‏کنند، چون اعلام به زوال روز است.اما ملّتهایى نیمه شب را پایان روز و آغاز روز جدید مى‏دانند، مثل رومیان.و این سنّت همچنان در میان غربیان شایع است.
روزى که مبتنى بر طلوع و غروب خورشید باشد، «روز شمسى»و روزى که مبتنى بر ظهور ما در بعضى از مراحلش باشد، «روز قمرى»نامیده مى‏شود.بعضى هم گردش بعضى از ستارگان و حرکت آن در خط زوال را معتبر مى‏شمارند که به «الیوم النجمى» * که کوتاهترین روزهاست، مشهور است.ولى آدمى همچنان سوداى معرفت در سر مى‏پروراند، و مى‏خواست روز را به اجزاى مشخّص و ثابتى تقسیم کند.سومریها اوّلین کسانى بودند که روز را به بیست و چهار ساعت تقسیم کردند:نصف آن شب و نصفى روز.البتّه آنها قبلا روز را به شش ساعت تقسیم مى‏کردند، نیمى از آن مربوط به شب و نیمى مربوط به روز بود.
ساعت هم مثل امروز به شصت دقیقه تقسیم نمى‏شد و طول آن میان تابستان و زمستان متفاوت وبد.یعنى روزهاى تابستان طولانى و ساعات شب زمستان هم طولانى بوده‏اند.ابتدا (*)تاریخ، قدیمى‏ترین سال شمسى را که انسان شناخت، ثبت کرده است:سال 4241 ه.ق در مصر، که بر پاپیروس نوشته شده بود.
(*)مردم جنوب تقویمى بر اساس ستاره داشتند که از آن در مراسم دینى و شناخت ابرهاى باران‏زا پیروى مى‏کردند.
(المفصّل، 8/510. مردم بابل و سپس به پیروى از آنها مردم یونان به این تقسیم‏بندى دست یازیدند.
امّا عربها به تقسیم روز به ساعت اکتفا نکردند، و چون صاحب بلاغت و شیوایى در زبان بودند، به بیان ارقام راضى نشدند.آنها روز را داراى اجزائى مى‏دانستند، و هر جزء را به مناسبت آن، نامى نهادند که به ترتیب چنین است: (4) الدرّور، البزوغ، الغزالة، الهاجرة، الزوال، الدّلوک، العصر، الاصیل، الصّبوب، الحدود و العزوب.اسمهاى دیگرى هم دارد.
ساعات شب به ترتیب عبارتند از:الشاهد، الغسق، العتمة، الفخمة، الموهن، القطع، الجوسر، العبکة، التباشیر، الفجر الاوّل، المعترض و الاسفار.
اسمهاى دیگرى هم دارد. (5)
امّا تقسیم ساعت به دقیقه و دقیقه به ثانیه در مرحله بعد به وجود آمد.آنچه به ما رسیده است، دالّ بر دقّت و درک عرب بر وقت‏شناسى است.حرکت آنها در صحرا و سیر مردم جنوب و مردم خلیج در میان امواج دریا، شناخت ستارگان و ابرهاى باران‏زا را از آنان مى‏طلبد.خداوند فرموده است:«و هو الذى جعل لکم النجوم لتهتدو بها فى ظلمات البرّ و البحر»(انعام/97)
وجه تسمیه روزها
روز شنبه(السبت shabat) * نزد یهودیان مقدس است؛چون معتقدند روز استراحت خداوند(جلّ و علا)است که جهان را در شش روز آفریده و آنگاه در روز آخر به استراحت پرداخت.روز قبل از شنبه (عریب شبات)یعنى شب شنبه است.در نظر آنها شنبه از غروب خورشید در روز جمعه آغاز مى‏گردد.و(عریب)یعنى غروب.آنها شنبه را (*)«شبات»در عبرى یعنى:«آرامش و استراحت.» وحدت پایه براى هفته قرار دادند و سایر روزها را بر اساس آن شماره‏گذارى کرده‏اند.مى‏گویند:
روز اوّل yom rishon
روز دوم yom shenee
روز سوم yom shelosha
روز چهارم yom tibie
روز پنجم yom hamishi
روز ششم yom shish
روز شنبه yom shabat
سریانیها اسم«السبت»را از یهود گرفتند، و مثل آنها شماره‏گذارى نمودند.آنگاه«عریب شبات»را بر روز جمعه نهادند.مى‏گفتند: یکشنبه had bshabo
دوشنبه train bshabo
سه‏شنبه tloth bshabo
چهارشنبه arbao bshabo
پنجشنبه hamsho bshabo
جمعه arobto
شنبه shaba tho
عربها کلمه«شبات»را به«السبّت»معرّب کردند؛ چون نزد آنها«ش»در برابر«س»است.و اینچنین روزها را برشمردند.امّا روز جمعه اسمش«عروبة» است.نسبت«عروبة»به روز جمعه یا«جماعة»، به کعب بن لؤى(ت 173 ق.ه) (6) برمى‏گردد؛چون ایشان عربها را جمع کرده و براى آنها سخنرانى مى‏کردند و به همین جهت آن روز را، روز جمعه یا روز جماعت نامیده‏اند.
ایرانیان هم کلمه«شبات»را به«شنبه»تغییر دادند، و سپس روزهاى دیگر را برشمردند و مى‏گویند:
شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه‏شنبه، چهارشنبه پنجشنبه و جمعه«آدینه»و بعد از اسلام آن را جمعه نامیدند.
هفته
ملّتها در تعداد ایام هفته با هم اختلاف دارند.
بابلیها، مدّت میان دو ماه را به خاطر برپایى بازارها و فروش محصولات، طولانى به حساب مى‏آورند، و به همین سبب، در تقسیم ماه به اقسامى معتقد شدند که تصادفا مجموعه واحد، هفت روز بود و آن را هفته(شابوّع)نام نهادند.سریانیها هم چنین کردند. * اما هفته در سرزمینهاى افریقایى، چهار روز و در سرزمینهاى آسیایى، پنج روز و در روم، نه روز و نزد آشوریان، شش روز و نزد فراعنه ده روز است.فرانسویها هم به روزهاى انقلاب فرانسه عمل کردند.
عربها هفته را نمى‏شناختند، بلکه ماه را به (*)واژه اسبوع در عربى جنوب نیامده است.مبناى این واژه از سفر تکوین بر اساس آفرینش جهان است. هفت قسم تقسیم نمودند و هر سه شب را یک اسم نهادند.طبق یک روایت، اسامى این اقسام چنین است:غرر، سمر، زهر، درر، قمر، بیض، درع، ظلم و محاق. (7)
عرب اصیل، روزها را به اسامى مجموعه حروف نزد خودشان مى‏نامیدند.مثل:أبجد، هوّز، حطّى، کلمن، سعفص و قرشت و...این اسامى نزد قبیله‏اى با قبیله دیگر و منطقه‏اى با منطقه دیگر فرق مى‏کرد.آنگاه این اسامى از بین رفتند و جاى آنها را نامهاى دیگرى که شایع‏تر بودند، گرفتند.
این اسمها عبارت است:شیار(السبّت)، الاحد، أهون(الاثنین)، جبار(الثلاثاء)، دبار(الاربعاء)، مؤنس(الخمیس)و عروبه(الجمعة). (8)
ماه
بعد از آنکه انسان سامى، گام بلندى در شناخت وقت و حرکت ستارگان و دگرگونى پدیده‏هاى طبیعى برداشت، دریافت، روزى که آغاز مى‏گردد و سپس به پایان مى‏رسد، باید آن را در مجموعه‏اى ثابت که او را در ارزیابى فکرش یارى رساند، گرد آورد.ماه را بهترین مساعد در این کار یافت، و بلکه تنها مساعد؛چون ماه بعد از پیدا شدن، اندک اندک بزرگتر مى‏شود تا اینکه در نهایت به بدر تبدیل مى‏گردد، و سپس به محاق مى‏رسد.پس گردش ماه از هلالى به هلالى و از بدرى به بدرى، اساسى و بنیادى است.
این گردش قمرى را«ماه»نامیدند.این واژه با واژه«ورخ»نزد عرب جنوب، مرادف است.چنانکه«yarah»در عبرى هم به معناى «قمر و شهر»است.از چیزهایى که تکیه بر لفظ هلال در عبرى را در ظهور ماه، در تقویم ثابت مى‏کند، واژه«hodesh»یعنى«حدیث»و به معناى«شهر»است.آنها«قمر»را«شهر»نامیده‏اند، چون به واسطه آن گاه‏شمارى مى‏کنند؛آنگاه معنى را فراموش کردند و اسم را حفظ نمودند.«قمر»را به خاطر شهرت و ظهور و وضوح آن، «شهر»نامیده‏اند. (9) در قرآن آمده است«فمن شهد منکم الشهر فلیصمه» (بقره/18)زجّاج مى‏گوید:یعنى ماه یا هلال.و أهلال یعنى رؤیت ماه.و این دلیلى است بر اینکه عربها تقویم ماهانه خود را ظهور هلال آغاز مى‏کردند.
آنها جریان گردش قمرى را به آسانى کشف کردند؛این کار به نسبت آنها شبیه مدّت زمان قاعدگى زن و یا نزدیک به آن بوده است.
نگریستن، ساده‏ترین چیزى بود که بر انسان قدیم حاکم بود و حرکت ماه در برابر چشمانش تطوّر مى‏یافت و دریافت که گردش آن 29 روز و گاهى 30 روز طول مى‏کشد و تغییر آن، به تغییر جوّ مربوط است و آن را به کشاورزى هم مرتبط ساختند.آنگاه به فکر ترتیب محدوده این ماههاى متوالى افتادند:
1-گروهى ماهها را به روزها نامگذارى کردند، و گفتند:اول، دوم، سوم و....یهودیان در تورات به این شیوه عمل کردند، تا اینکه به دست بابلیها اسیر شدند و ماههاى آنها را اقتباس کردند و تاکنون هم بدان شیوه عمل مى‏کنند.
رومیان قبل از مسیح(ع)، مثل آنها عمل مى‏کردند، مى‏گفتند:سپتامبر یعنى هفتم، نوامبر یعنى نهم و...و آینده به معناى ماه p.r.e است.
با توجّه به اینکه ترتیب شمارش در روزگار رومیان با ترتیب آن از زمان میلاد مسیح(ع)متفاوت است، دلیلى است بر جمود آن و فراموشى مردم از شماره صحیح ماه و ادغام شماره‏ها با اسمهاى خاصّ.
2-گروهى ماهها را به اسمهاى خاص مشهور در تاریخشان نام نهادند.مثل:اغسطس، یولیوس...
3-یا به نام خدایان، مثل تموز نزد بابلیها و مارس خداى جنگ در لاتین.
4-گروهى بر امور دینى یا جوّى نام نهادند؛در «سبئیه»، «ورخ ذا ألالت»زمانى است که در آن نذرها تقدیم مى‏شود؛و ماه«ذو عثتر»به الهه «عثتر»منسوب است...
5-بعضیها در رابطه با جوّ و یا کشاورزى است، مثل«ذو دثا»در مسند به معناى بهار است.
و«ذو خرف»که در رابطه با پاییز است، که ماه کشاورزى است.و ماه«ذو فیض»از ماهاى تابستان است.و«رمضان»به خاطر شدّت حرارت و «جمادى»به خاطر سرماى آن.
شایع آن است که تعداد ماهها دوازده تاست، و خداوند هم فرموده است:«انّ عدّة الشهور عند اللّه اثنا عشر شهرأ فى کتاب اللّه یوم خلق السموات و الارض مها اربعة حرم»(توبه/36)
اسامى ماهها
اقوام سامى بر دوازده ماه در سال قمرى اتّفاق نظر دارند؛ولى در وجه تسمیه آن مختلف عمل مى‏کنند.حتّى در شهرهاى بابل، مردم در اسامى ماهها با هم اختلاف داشتند.معروف‏ترین این نامها عبارتند از:
الف:ماههاى بابلى:
نیسان، أیارو، بسیمانو، دووزو، ایلولو، تشریتم، تشرینم، آراخمّا، کیسلیمو، تیبیتو، شاباتو، آذارو.
ب:ماههاى عرب اصیل
1-المؤتمر:که مسائل هر سال در آن تصمیم‏گیرى مى‏شد.
2-النّاجر:از«نجر»یعنى شدّت گرما.
3-الخوّان:از خیانت.
4-الصوّان:از صیانت.
5-الزبّاء:حادثه بزرگ.به خاطر کشتار و جنگ زیاد در آن نامیده شده است.
6-البائد:چون مردم زیادى در آن از بین مى‏رفتند، و قبل از ماه رجب به انتقام و حمله مى‏پرداختند.
7-الاصم:در آن دست از جنگ مى‏کشیدند، و صداى اسلحه‏اى به گوش نمى‏آمد.
8-الواغل:به شراب روى مى‏آوردند و به خاطر ورود ماه رمضان آن را رها نمى‏کردند و شرابخوارى در آن ماه زیاد بود.
9-اناطل:پیمانه شراب.به خاطر زیاده‏روى در آن ماه به شراب نامیده شده است.
10-العادل:از«عدل»چون کوتاهترین ماه بوده است.(به«ذال»هم تلفظ شده است).
11-الرّنة:چهارپایان به خاطر نزدیک شدن براى کشتن و قربانى شدن ناله مى‏کردند.
12-البرک:به خاطر پشکل شتر وقتى جمع مى‏شدند، نام‏گذارى شده است. (10)
ج:ماههاى عرب جنوب * :
1-نزد سبئیّه:ورح دابهى، ورخ ذادنم، ورخ ذانسور، ورخ ذاسحر، ورخ ذافلس، ورخ ذاقیضن، ورخ ذا ألالت، ورخ ذادثا، ورخ ذاعثتر، ورخ ذاموصم، ورخ ذاصربن، ورخ ذاملت.
2-نزد معینیها:ذوأبهى، ذوأبرهن، ذوأثرت، ذوعثیرة، ذودثا، ذوحضر، ذونور، ذوسمع، ذوشمس، ذوسحر، ذوخرف. (11)
د:ماههاى ثمود * :
موجب، موجر، مورد، ملزم، مصدر، هوبل، مرها، ذیمر، دابر، صیقل، مسیل.
ه:ماههاى سریانى: (*)شناخت معانى بیشتر این واژه‏ها مشکل است.
(*)بنا بر روایات، دلیل اختلاف اسامى، به حسب قبایل است. شبیه ماههاى بابلى است، چون بابلى اصلى است.ماههاى آنها به ترتیب عبارت است از: تشرین اوّل، تشرین ثانى، کانون اول، کانون ثانى، شباط، آذار، نیسان، أیار، حریزان، تموز، آب أیلول.
آرامیها بسیارى از مسائل تقویمى را از تقویم «گریگورى»اقتباس کرده‏اند؛مثلا بعضى از ماهها را سى روز و بعضى را سى و یک روز قرار دادند.در حالى که ایرانیها، شش ماه اوّل را سى روز و شش ماه دوّم را سى و یک روز مى‏دانستند و هنوز هم چنین مى‏کنند. * (12)
معانى ماههاى سریانى
1 و 2:تشرین:اوّلى را«تشرین قدیم»و دیگرى را «تشرین حراى»مى‏نامیدند؛یعنى آغاز و شروع.
تشرین اوّل آغاز سال بوده است. *
3 و 4:کانون:به معناى غرق و فرو کردن در زمین است، شاید به خاطر گل و لاى و سستى و نرمى خاک آن باشد لفظ«کانون»در عبرى، به معناى زمستان و زمان آتش‏افروزى است؛ همچنین است در زبان عربى.امّا«کانونو»در سریانى به معناى اساس و قاعده است.نزد بابلیها به نام«کیسلیمو»است.
5-شباط:به«أشباط و سباط»هم تلفظ مى‏شود به معناى ضربه و تازیانه است.
این معنا هنوز در سریانى و عربى وجود دارد.
به خاطر وزش بادها در آن ماه شباط نامیده شده است.و آن را به الهه«رمان»الهه طوفان و گرد و باد و رعد و برق اختصاص داده‏اند. *
6-آذار:الهه آتش.ماه«آذار»نزد ایرانیان به معناى آتش است.اصل نامگذارى، بابلى است:و ویژه الهه آشور بوده است.و چون از این الهه بدشان مى‏آمده‏است، آن را«السبعة»یعنى ارواح پلید نامیدند.مراسم دعا براى طرد آن برپا مى‏کردند، و از باب تفاؤل آن را«پدر خدایان»نام نهادند.معناى لفظ:«پنهان»یا«تاریکى»است.
برعکس کلمه«الهه آتش»در عبرى adar یا hadar است.مردم عوام آن را«آدار الهدّار یا الغدّار(از بین برنده و غدّار)مى‏نامند. *
7-نیسان:عبریها چنین مى‏نامیدند.و بعد از اسارت آن را aviv نامیدند، که از معانى آن بهار، گل و سنبل است.برابر آن در عربى«أبّ»مى‏باشد.
اصل وجه تسمیه ماه، بابلى است به معناى:آغاز، جنبش و شروع.علّت آن هم به خاطر شروع مقدّس سال دینى در آن است.
8-أیار، آن را«نوّار»از نور یعنى گل یا از نور یعنى روشنایى، نامیده‏اند.اصل وجه تسمیه، بابلى است، و شاید از نور به معناى«أوار»و«أور»باشد، که در عبرى ore است و کلمه eir یعنى گشایش و شکوفه دادن است.در عربى«ایّر»و«ایّار»به معناى «هواى داغ»و«باد صبا»است.و نزد سومریها، ماه گاو مقدّس بالدار است؛چون در برج«ثور»واقع شده است.ویژه الهه«أیّا»بوده است.
صابئیها در آغاز این ماه جشن مى‏گرفتند، و گل مى‏بوییدند و قربانى مى‏کردند، و در آن روزه مى‏گرفتند و در بعضى از روزهاى آن مردگانشان را تقدیس مى‏کردند.
9-حزیران:در سریانى به معناى«گندم» است، چون آغاز فصل درو کردن گندم است.واژه آرامى است و در جاى دیگر نیامده است.بیرونى (*)البته واقعیت برعکس است.ویراستار
(*)ریشه کلمه در آرامى«شرا»و در عربى«شرع»مى‏باشد، زیرا روزهاى سال با آن شروع مى‏شد.
(*)رومیها یک روز از این ماه کم کردند و به ماه«یولیو» به خاطر احترام به امپراطور یولیوس، افزودند.
(*)از کلمه«هدر»نام الهه طوفان.
مى‏گوید (13) :«روز اوّل عید سنبلهاست، چون آنها با سنبلها از مزارع گندم برمى‏گردند، و براى برکت آن دعا مى‏خوانند...موقعیّت نژادپرستى یهود در این روز است».نزد بابلیها ماه ساختن خشت است، چون سنگ نداشتند.
10-تموز:این هم در عبرى است، و از سب گرفتند.اسم در اصل بابلى است، و اسم الهه «دیموزى»سومرى است. *
11-آب:در«المشنا»ى عبرى از آن به«av» ذکر شده است، و اصل آن بابلى است:udi-abo.
یهودیان بعد از اسارت به aviv تلفظ کردند.در بابلى هم، چنین نامگذارى شده است، چون دشمن زمین بوده است، و هر چه گیاه روى زمین بود مى‏سوزاند هنوز ما مى‏گوییم:«آب اللّهاب».آن را به الهه آتش اختصاص دادند.شاید معناى کهن و سامى آن، میوه باشد.و«أبّ»یعنى گیاه و علف؛ خداوند مى‏فرماید:«و فاکهة و أبّا»(عبس/31)و در سریانى، «درآمد و بهره»است.
12-أیلول:عبرى است.اصل وجه تسمیه، بابلى است، و در عربى در برابر«ولّ»و«ولول» به معناى«واى بر او»مى‏باشد.و در زمان بابلى «وى لانو»یعنى«واى بر ما»است.علت این نامگذارى آن است که آنها در آن ماه، نوحه بر الهه تموز برپا مى‏کردند.
و-ماههاى عرب شمال:
منابع از ذکر اسامى ماههاى کهن عرب شمال چیزى ذکر نکرده‏اند؛آنها هم با اعداد و ارقام مى‏شمردند، و آنگاه بر حسب موقعیّتها و تحوّلات جوّ یا به حسب وعده‏گاه کوچ یا اعتقاداتشان، نامگذارى مى‏کردند.سپس اسامى آنها بعد از اقتباس از اسامى بابلى با تغییر اندکى در تلفّظ آن، از بین رفت.دوباره از آن رویگردانى نمودند، و خودشان نامهایى اختراع کردند، که برگرفته از عادات و اعتقاداتشان بوده شرح و تفسیر برابر نهاده‏هاى عرب اصیل چنین است:
1-المحرّم:برابر«المؤتمر»است، که اسلى جنگ حرام بود و سالى حلال.و«شهر اللّه»نامیده مى‏شد.چنانکه«صفر الاول»هم نامیده مى‏شد. (14)
روزه در اوّل سال هجرى در این ماه واجب بود و سپس روزه ماه رمضان آن را نسخ کرد.معناى واژه هم، حرمان و تقدیس است.
2-صفر (15) :برابر«الناجر»است، به خاطر خالى شدن منزلهایشان از جنگ یا سفر در این ماه گرم، که سرزمینشان از سکنه خالى مى‏شد.ذو الرّمة مى‏گوید: (16)
صرّى آجن یزوى المرء وجهه و لو ذاقه الظّمآن فى شهر ناجر
در أمالى زجّاجى آمده است:از«نجر»یعنى شدّت عطش گرفته شده است.ماه صفر صفت انسان نیکوکار و پیروز، از باب تیمّن و تبرّک، مى‏باشد، چون از ماههاى نحس است.
3 و 4-دو ماه ربیع(ربیع الاول و ربیع الثانى): در برابر«خوّان»و«وبصان»است، دو ماهى که در آن گل و شکوفه زیاد است و باران در آن مى‏بارد و فصل رشد علف و گیاه است.ماه ربیع را«ماه شریف»نامیدند.
5 و 6-جمادى:در برابر«حنین»و«ملحان» است، که در زمستان فرا مى‏رسند و آبها در آن دو ماه یخ مى‏زند.زمستان را به خاطر سرماى آن «جمادى»نامیده‏اند. (17)
7-رجب:در برابر«اصمّ»به خاطر حرمت نهادن به جنگ در جاهلیّت، آن را رجب نامیده‏اند، (18) و (*)دیموزى:الهه بسیار مقدس در بین النهرین، که نام او در حماسه گیلگمش آمده است.قداست او به سرزمین شام رسید و«ادونیس»نام گرفت.چنانکه در بسیارى از سرزمینها هم قداست یافت. جنگ در آن ماه را روا نمى‏دانستند.قبیله مضر بیش از همه آن را بزرگ مى‏داشت و به همین سبب گفته‏اند:«رجب مضر». (19)
8-شعبان:در برابر«عادل یا عاذل»وجه تسمیه آن به خاطر پراکندگى قبایل در آن ماه براى غارت است. (20) صفت انسان بزرگ و شریف است.در تابستان هم واقع مى‏شود.
9-رمضان:در برابر«ناتق»است.چون سنگها در آن داغ مى‏شوند، یعنى از شدّت حرارت گویى مى‏جوشند. (21) و تنها ماهى است که ذکر آن در قرآن رفته است.به«مبارک و اصمّ»توصیف شده است، چون صداى اسلحه در آن شنیده نمى‏شد.
10-شوّال:در باربر«الموعل»و از ماههاى تابستان است که حرارت در آن شدید مى‏شود و سپس پایین مى‏آید.به همین جهت به شتر تشبیه شده است، که ماده شتر دم خود را به خاطر نر بالا شده است.این ماه را بد مى‏دانستند و در آن به ازدواج نمى‏پرداختند.البتّه پیامبر(ص)فال بدشان را چه در این باره و چه در امور دیگر، از بین بردند.
11-ذو القعدة:در برابر«الرّفة»در این ماه در خانه مى‏نشستند و به جنگ نمى‏پرداختند، از واژه «قعود»نامگذارى شده است. (23) این ماه قبل از حجّ است.و بازار تجارى بود.
12-ذو الحجة:در برابر«البرک».در این ماه به حجّ مى‏پرداختند و دست از جنگ مى‏کشیدند.
آخرین ماه سال عربى در جاهلیت و اسلام است.
معناى کهن این واژه«رقصیدن»است و سپس تطوّر معنایى یافته و به«طواف»کردن بدل شد.
آنگاه به معناى«عید»هم آمد، و در عبرى hag به معناى«عید»است.باز تطوّر مدلولى یافت و به معناى«قصد کردن و زیارت کردن»تغییر یافت.
تغییر مفهومى این ماهها در طول زمان، دلیلى است بر مسبوق بودن اینها نزد اعراب.
آنها بر مبناى حرکت ماه سیر مى‏کردند، ولى خورشید و جوّ را مشاهده مى‏کردند و این اسامى را بر آنها اطلاق مى‏نمودند.وقتى که زمان حلول ماه دوباره تغییر مى‏یافت، معنا و مدلول اسم عوض مى‏شد.و جز ماههاى حرام، به اسمهاى بى‏مسمّى تبدیل شدند، و چون بر سنّتها و عادات تکیه داشتند نه خورشید و ماه، بنابراین بر معنایشان باقى ماندند.
سال و تقویم هجرى
اقوام سامى در تقویمشان میان خورشید و ماه خلط کردند؛آنها از ظهور«هلال»پیروى کردند و از گردش ماه براى تنظیم ماه تبعیّت مى‏نمودند.دز همان حال مراقب تأثیر خورشید در محصول بودند.بنابراین، دو سال دارند:قمرى و شمسى.
سال شمسى 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه است، و سال قمرى 354 روز و 8 ساعت و48 دقیقه.فرق بین آنها 10 روز و 21 ساعت و 48 دقیقه است.
این تفاوت در ارقام ما را به دقت پیشینیان در حسابهایشان و وجود«کبس»در دو سال، متوجّه مى‏سازد. (24) ماه قمرى معمولا 29 روز و نصف است و به همین جهت بعضى آن را 30 روز و بعضیها 29 روز مى‏دانند.ممکن است تعدیل بین دو سال را با افزودن ماهى که 23 روز در هر سه سال باشد، به دست آورد.عربها و یهود این ماه را «النّسئ»یعنى«تأخیر» (25) مى‏نامیدند، پس سال قمرى 365 روز مى‏شود.
در اینجا لازم است واژه«النسئ»را نزد عرب قدیم توضیح دهم، تا صورت تقویمى کامل گردد.
«نسئ»در عربى دو معنا دارد:
1-آنچه که در قرآن آمده و حرام است، «انّما النسئ زیادة فى الکفر»(توبه/9)یعنى«تأخیر».
چنانکه یونانیان و عبریها چنین مى‏کردند.
بنابراین سال«نسئ»13 ماه قمرى است.این را هم خداوند حرام نموده است:«انّ عدّة الشهور عند اللّه اثنا عشر شهرا فى کتاب اللّه»(توبه/36)
و یا آنها سال را یازده روز به عقب مى‏اندازند، تا اینکه گردش در آن به سى و سال درآید و این چنین است که سال به زمان خود برمى‏گردد.
در تمدّنهاى اولیه سامى، سال، شمسى و ماهها، قمرى بودند.اقوام بین النهرین از هزاره سوم قبل از میلاد، در تقویم سابقه داشتند.
مصریها از بابلیها در تقویم شمسى-قمرى پیروى کردند.بابلیها کسانى هستند که ماهى را میان دو سال براى تعدیل افزودند، و این ماه اضافى را iti dirik نامیدند، و شاید ریشه آن از کلمه«متدارک»باشد.
یهودیان هم تقویمشان را بر اساس نظم بابلیها منظم کردند؛و در آن واحد تقویم شمسى قمرى را به کار بستند؛یعنى سال شمسى و ماهها قمرى.و همچنین به هر سه سال ماهى افزودند و ماه سیزدهم را«فیادار»یعنى آذر دوّم نام نهادند (26) سال عبرى با رسیدن تحبوبات شروع مى‏شود، که آغاز عید یهودى است.این ثابت مى‏کند که سال شمسى است.
امّا عرب جنوب از طرفى به بابلیها شبیه بودند و از جهتى با آنها مخالف؛آنها کلمه «خریف»را بر سال اطلاق مى‏کردند؛چون پاییز، بارزترین نشانه‏ها نزدشان بود، و به همین جهت از باب تغلیب آن را نامگذارى کرده‏اند. (27)
این تقویم نزدشان«تقویم حکومتى»نامیده مى‏شد، چون در آن مالیتها را جمع‏آورى مى‏کردند.امّا آنها به سال قمرى توجّه خاصى داشتند، و ناچار شدند در هر سه سال ماهى بیفزایند و نام آن در قتبانیه«ذو أبرم أخرن» است. (28) نام سیزدهم، نزد عرب شمال«الشهر الخالى»یعنى صفر بود. (29)
ماه محرّم و آغاز سال هجرى
عرب شمال دو ماه به نام«محرّم»داشتند؛اوّلى محرّم الحرام و دیگرى محرّم الحلال.اندک اندک «صفر»جاى محرم الحلال را گرفت.ماه محرم، اوّلین ماههاى عرب شمال است، و همچنان در اسلام باقى ماند.
بر جانشینان پیامبر(ص)، آنهایى که به امور حکومت اسلامى مى‏پرداختند، واجب بود که به حادثه جدید و مهمّى بیندیشند که اساس تاریخشان باشد.ولى حادثه‏اى بارزتر از هجرت پیامبر(ص)نیافتند، و آن را مبناى تاریخشان قرار دادند.امّا هجرت در ماه ربیع الاوّل صورت گرفت و سال قمرى هم با محرّم مى‏شود و میان آنها دو ماه وجود دارد.خلیفه وقت، عمر بن خطاب بود و به مشورت با اصحاب پیامبر(ص)در این باره پرداخت و هجرت بنا به پیشنهاد امام على(ع) تعیین گردید، تا هجرت آغاز تقویمشان باشد.و براى مراعات آغاز سال قمرى، تاریخ آن را به دو ماه تأخیر انداختند. *
عرب شمال بیشتر به سال قمرى توجّه داشتند تا سال شمسى؛به دلیل اینکه چندان به کشاورزى توجّه نداشتند.خداوند هم در قرآن آن را تأکید مى‏کند:«یسألونک عن الآهلّة قل هى مواقیت للناس و الحجّ»(بقره/89)و یا در آیه«فمن شهد منکم الشهر فلیصمه»(بقره/185)، یعنى ماه.پس هجرت پیامبر(ص)بر مبناى سال قمرى تعیین شد که نزد همه مسلمانان تثبیت گشت، و تقویم هجرى قمرى اساس تقویم میان مسلمانان گردید.
ایرانیان از اوّلین ملّتهایى هستند که متأثر از تقویم اسلامى قمرى مى‏باشند و بدان گاه‏شمارى مى‏کنند، و به تقویم قمرى علاقمندند.امّا در سال 467 ه ملکشاه سلجوقى به خیّام دستور داد تا به تعدیل تقویم دست یازد و آن را با شروع هجرت رسول(ص)به شمسى تبدیل کند.و از آن زمان به بعد، ایرانیان به تاریخ هجرى شمسى متمایز گشتند و تاکنون هم چنان عمل مى‏کنند. (30)
هندیان هم به دنبال مسلمان شدن پاکستان به واسطه سلطان محمود غزنوى تقویم هجرى قمرى را به کار بستند.چینى‏ها هم به واسطه مغولان مسلمان، چنین کردند و تاکنون هم بدان عمل مى‏کنند.
قبل از میلاد و قبل از هجرت ملّتها به مهمترین حوادث گاه‏شمارى مى‏کردند؛سومریها و همسایگان ایرانى‏شان به تخت نشستن بزرگترین پادشاهشان را آغاز سال قرار مى‏دادند.
حمیریها هم سال تأسیس حکومتشان را مبنى تاریخ قرار مى‏دادند، که سال 105 ق.م مى‏باشد.مردم شام و حوران هم مبناى تاریخ خودشان را بر سال اشغال شهر بصرى در 105 ق.م توسط رومیان قرار دادند.
عربهاى شمال هم مبنا را، حوادث بزرگ (31) و ایّام العرب و عام الفیل و یوم الفجار و حلف الفضول و یوم ذى قار، قرار مى‏دادند.چنانکه بر اساس جنگهاى بزرگ، مصیبتهاى ناگهانى و مقاومت هم گاه‏شمارى مى‏کردند.تا اینکه اسلام آمد و آنها را هدایت نمود و به همه آنها وحدت کلمه و وحدت در تاریخ‏نگارى بخشید.
تقسیم سال:
اقوام سامى به سال توجّه داشتند، مى‏دیدند که خورشید در جوّ تغییر ایجاد مى‏کند و در سال یکبار تابستان مى‏آید و یکبار زمستان.به همین جهت بابلیها و سومریها، سال را بر اساس جوّ و آب و هوا به دو قسم تقسیم نمودند:فصل تابستان که شامل بهار و تابستان مى‏شد و زمستان هم شامل پاییز و زمستان.این تقسیم دوگانه سال، تا پایان حکومت بابلیها ادامه داشت.امّا دولت آشور سال را به سه فصل تقسیم کرد.
بیشتر عربها سال را به دو قسم و هر قسم را به دو عصل تقسیم کردند:زمستان، نیمه اوّل آن زمستان و نیمه دوم آن بهار است.تابستان، نیمه اوّل آن تابستان و نیمه دوم آن پاییز است.بعضى از عربها هم به چنین تقسیم‏بندى اعتقادى نداشتند.یعقوبى مى‏گوید:
«گروهى آغاز سال را باران بهارى یعنى پاییز و سپس زمستان و آنگاه تابستان و سپس چلّه تابستان مى‏پنداشتند.گروهى هم بهار را پاییز و پاییز را بهار مى‏نامیدند.گروهى بهار را بهار اوّل و پاییز را بهار دوم مى‏دانستند.»همه اینها دلالت (*)هجرت بر تقویم میلادى شمسى، با روز جمعه 16 تموز (یولیو سال 622 م)مطابق است.(الآثار الباقیه، 330) دارد بر اینکه اقوام سامى همگى خورشید و ماه را با هم به حساب مى‏آوردند.و واژه«سال»نزدشان ریشه قدیمى دارد.این واژه‏اى است که نزد مردم کنعان به(ش)تلفظ مى‏شود.امّا کلمه«ارّخ»، اصل آن به واژه«قمر»که در عبرى«یرح-yarah»و در آرامى«أرخا-arhda»و در بابلى«ورخ-varahk»، برمى‏گردد. (32) همه اینها، به معناى«قمر ماه» است.آنگاه مدلول این واژه تحوّل یافت و از آن:«أرّخ تأریخا، یعنى«ثبت کرد-مشخّص کرد»بنا بر سال قمرى، مشتق شد و شایع گشت.
پیداست که عربها زندگى ابتدایى نداشتند،
بلکه از اولین ملّتهایى بودند که بر یک سلسله مبانى درست به فکر ایجاد تقویم و گاه‏شمارى بودند که تاکنون هم مورد قبول است.تقویم هجرى در میان آنها تا زمانى که اسلام در دلها ریشه دارد، باقى خواهد ماند.
یادداشتها
(1)-لسان العرب، ماده«قوم».
(2)-الموسوعة البریطانیه، ماده calendar.
(3)-لسان العرب، ماده«زول».
(4)-المخصص، 9/23 به بعد.صبح الاعشى، 2/348.
(5)-محمود شکرى آلوسى، بلوغ الارب، فى معرفة احوال الارب، چاپ دوم، 1924، مصر؛صبح الاعشى، 2/348.
(6)-لسان العرب، ماده«عرب»مى‏گویند:یوم عروبة، یوم العروبة.ایشان جد هشتم پیامبر(ص)هستند.
(7)و(8)-المخصص، 9/42.عربها اسامى روزها را با ظهور اسلام به خاطر ذکذ جمعه و شنبه در قرآن، مى‏شناختند.
(9)-لسان العرب، ماده«شهر».
(10)-المخصص، 9/43.بیرونى، ابو ریحان، الآثار الباقیة عن القرون الخالیه، ص 60.چاپ لایپزیک.«حنتم»را به جاى«بائد»و«نافق»به جاى«ناطل»به کار بردند و...
(11)-المفصل، 8/447.
(12)-المجموعة الفارسیة، 229.
(13)-الآثار الباقیة، 60.
(14)-نهایة الارب، 1/158.
(15)-در وجه تسمیه آن اختلاف زیاد است، بنگرید:نهایة الارب، 1/158.الآثار الباقیة، 60.زبیدى، تاج العروس، بیروت، چاپ صادر، ماده«صفر».
 (16)-الدیوان، 3/1678.الصرى:آب راکد گندیده.الاجن: گندیده.یزوى:به جنگ مى‏گیرد.
(17)-لسان العرب، ماده«جمد».
(18)-الآثار الباقیة، 60.
(19)-تاج العروس، ماده«جمد».روح المعانى، 10/90.
(20)-الآثار الباقیة، 61 ریشه این کلمه، در میان زبانهاى سامى، فقط در عربى یافت مى‏شود.
(21)و(22)-الآثار الباقیة، 60.
(23)-تفسیر ابن کثیر، 2/354، قاهره، 1971.
(24)-مروج الذهب، 2/189.در این کتاب همچنین آمده است که:ابن اجدابى معتقد است که عربها گاهى میان«کبس و نس‏ء»خلط مى‏کردند.
(25)-مسعودى، مروج الذهب، 2/188.لفظ«نسئ»عبرى است و از طریق یهودیان یثرب، وارد زبان عربى شد.
(26)-المفصّل، 8/493.
(27)-المخصص، 9/80.المفصل، 8/449.
(28)-المفصّل، 8/514 و 507.
(29)-مروج الذهب، 2/188.
(30)-المجموعة الفارسیة، 176.
(31)-جاحظ، الحیوان، 1/68، چاپ سوم، 1969، بیروت.
(32)-المفصّل، 8/446.

تبلیغات