آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

سرآغاز
على بن حسین مسعودى مورخ و جغرافیدان نامور سده چهارم هجرى است که پس از جهان نوردى و اندوختن آگاهیهاى تاریخ، اثر پایدار خود، «مروج الذهب و معادن الجوهر»را به جاى مى‏نهد.یادمان مسعودى همراه با ترنم فراز و نشیبهاى تاریخ، از«آرایه»هایى که آزین بخش نگارش بدیع اوست، حکایت دارد و بر «گرایه»هاى نگرشى حاکم بر تارخنگارى او ره مى‏نمایاند.بى‏تردید، بنیش صحیح از مکتب تاریخى مسعودى تنها از بررسى مجموعه همین آرایه‏ها، و گرایه‏ها، فراهم مى‏آید.انجام این مهم، هرچند در پى آمیختگى دو محور نگارش و گرایش به دشوارى برمى‏آید، امّا مى‏توان با تمایز شاخصهاى هر یک در پژوهش فراگیر«مکتب تاریخ»هم تاریخ نویسى و هم گرایشهاى مورخ را ارزیابى نمود.
در میان تحقیقات جریان شناختى تاریخنگاریها، پایان‏نامه ارزنده دکتر سویکت به نام«منهج المسعودى فى کتابة التاریخ»اثرى درخور است * که در ارائه تطبیقى سطور حاضر، به حذف مکررات بسنده شد، تا بى‏اقتباس از بررسى‏هاى پیشین و با رویکرد به اشاره‏هاى مروج الذهب، آرایشهاى نگارشى و گرایشهاى فکرى آن مورخ بزرگ بازیابى شود؛با امید بدان توفیق.
(*)گزیده‏اى از آن با تلاش ستودنى استاد گرامى آقاى شکورى در شماره 38 مجله آینه پژوهش معرفى شده است.
نامواره
ابو الحسن على بن الحسین، مورخ و جغرافیدان نامى مسلمان در اواخر قرن سوم در بغداد دیده به جهان گشود (1) که پیوست نسبى او به عبد اللّه بن مسعود، صحابى پیامبر(ص)، به«مسعودى»نامورش گردانید. (2) از میان احوال پرماجراى او، سفرهایى دور و برخاسته از شوق به دانش اندوزى و روحیه آزادمنشى سبب گشت تا وى با جغرافیاى بلاد، اندیشه‏ها و تاریخ ملل آشنایى یابد و نیز به«رحّاله»(جهانگرد) مشهور شود.مسعودى در سرآغاز«مروج الذهب» مى‏نگارد:
«در این کتاب اگر تقصیرى رخ داده...پوزش مى‏جویم که رهسپاریها و بادیه پیماییها، خاطرم پریش ساخته و افکارم را پوشیده است. شگفتیهاى ملل را گاه درون ریا و زمانى بر پشت صحرا به مشاهده جستجو نموده، ویژگیهاى اقالیم را به معاینه مى‏کاویدم.چونانکه دیار سند و زنگ و صنف و زابج را درنوردیده، شرق و غرب را پیمودم...که سیر من در آفاق چون سیر خورشید در مراحل اشراق بوده است.» (3) سرانجام آن مورخ سترگ در سال 345 ه. (4) (و به قولى 346 ه. (5) )درگذشت.
با وجود ابهام درباره چند و چون سفرهاى مورخ، بر پایه اشارات بازمانده از او به دست مى‏آید که در سالیان نخستین قرن چهارم هجرى سرزمینهاى هند، سند و دریاهاى زنگ و حبشه را نوردیده و بر سواحل شرقى آفریقا راه یافته و نیز بر چین پا نهاده و در پیرانه سرى در شام-انطاکیه-و مصر روزگر گذرانده است که این همراه با درازاى غیبت از عراق، زادگاه او، بوده است. (6) بى‏تردید، این سفرها، دستمایه‏اى بوده تا وى از رهگذر مجالست با دانشوران، از اندیشه‏ها و نگاشته‏هایشان بهره جوید و نیز از راه مشاهده آثار، به آمیزش نوینى در به کارگیرى منابع پژوهش دست یابد.در فراز پایانى کتاب مروج الذهب، مى‏نویسد:
«صاحبان درایت را از همه آنچه که در این کتاب آورده‏ایم گریزى نیست و بر ترک و غفلت از آن عذرى نمى‏باشد که تمام مطالب آن را در سالیان بسیار با کوشش و رنج زیاد و گردش در سفرها گرد آوردیم.» (7)
علاقه سرشار مسعودى به انتقال اندوخته‏هاى فکرى به آیندگان، او را به آفرینش آثارى پرشمار وامى‏دارد که متأسفانه روزگار پرده گمنامى را بر چهره بسیارى از آن نگاشته‏ها برافکنده و تنها با مطالعه دو اثر نفیس به جاى مانده‏اش، «مروج الذهب و معادن الجوهر»و«التنبیه و الاشراف»، مى‏توان با اسامى دهها نگاشته او آشا شد و کار پژوهش و نگارش او را در حوزه‏هایى چون تاریخ، جغرافیا، کلام و ادیان، تبارشناسى و نجوم بازیافت.در این میان، درباره کتابى به نام«اثبات الوصیة للامام على بن ابیطالب(ع)که از سوى نجاشى و دیگران به مسعودى نسبت یافته به اشاره مى‏توان گفت که کتاب«اثبات الوصیة»از نظر سبک بیان و تفصیل وقایع از دو اثر فوق الذکر متفاوت است و با وجود همزمانى نگارش آن (8) با تألیف مروج الذهب، نه در آن تألى و نه در التنبیه و الاشراف اشارتى بدان نیامده است. (9) نیز ناگفته نماند که التنبیه و الاشراف به جهت در برداشتن تنها یک سرى از اسامى و تواریخ به عنون«شعر و ثناى خشک و بى‏روح» (10) چندان مورد توجه واقع نشده است. پس با بسنده بر همین اندک، سخن را با شناسایى کوتاهى از«مروج الذهب»، خاستگاه آوازه مسعودى، پى مى‏گیریم.
رویکردى به«مروج الذهب»
مورخ پس از نامگذارى کتاب مى‏نویسد:
«از اخبار روزگاران پیشین نکاتى نهانى در آن آورده‏ایم که مورد حاجت است و نفوس به دانستن آن راغب». (11)
تألیف کتاب در سال 332 ه.در انطاکیه-شام- انجام مى‏گیرد و کار بازنگرى و فراغت از آن در سال 336 ه.در فسطاط مصر واقع مى‏شود. (12)
کتاب در 132 باب (13) و با انگیزه به جاى گذاردن «یادگارى پسندیده و دانشى منظم و کهن» (14) تدوین مى‏یابد.نگارنده پاى مى‏فشارد که:
«آنکه در وطن خویش بماند و به اطلاعاتى که از اقلیم خود گرفته بسنده کند، با کسى که عمر خود را به جهانگردى و سفر گذرانیده و دقایق و نفایس اخبار را از[منابع‏]دست اول گرفته، برابر نتواند بود». (15)
در میان آثار مسعودى«مروج الذهب»از جایگاهى رفیع برخوردار است چرا که او در همان کتاب، ارجاعهاى بسیارى به دو اثر گران خود «اخبار الزمان»و«الاوسط» (16) نموده، امّا در آخرین کار تاریخى‏اش، «التنبیه و الاشراف»، اهتمام خود را تنها در ارجاع به«مروج الذهب»نمایان ساخته و در فرازى نیز مندرجات مروج الذهب را به تفصیل آورده است. (17) با این همه، مى‏توان گفت که در حیات او، اقبال و رویکرد خوشایندى بدین کتاب صورت نگرفته است، چه آنکه وى، در اواخر حیاتش گلایه‏مندانه، ناخرسندى خود را از اکتفاى پژوهندگان بر کتب اندیشوران پیشین آشکار نموده، گریز جاحظ را در انتساب کتب خو به گذشتگانى چون ابن مقنع به گواهى گرفته است. (18) این شکوه مسعودى نشانى از بى‏مهرى معاصران به نگاشته‏هاى او تواند بود، امّا دیرى نمى‏پاید که«گوهر»رخ نموده و چهره علمى مسعودى بر تارک تاریخنگارى اسلامى نمود مى‏یابد.این بار، او از نگاه بزرگ دانشوى چون ابن خلدون بر مسند«امام المورخین»جاى مى‏گیرد. (19)
مکتب تاریخى
پیش از تمایز شاخصهیا مکتب تاریخنگارى مسعودى، در دو بخش نگارش و گرایش، گفتنى است که بررسى«مکاتب تاریخنگارى»مبحثى نوین در حوزه علم تاریخ و کوششى است در شناسایى جریانهاى حاکم بر تاریخ نویسى‏ها.در نتیجه این پژوهش در حوزه منابع تاریخ اسلام، شناسایى مکاتبى چون مدارس حجاز، عراق، شام، یمن و فارس (20) ممکن مى‏شود که این امر بر اساس ویژگیهاى نگارشى و با توجهى خاص به محورهاى گرایشى مورخ مى‏باشد.از اینرو، در «نامگذارى»بحث، با پرهیز از عنوان«مکتب‏ تاریخنگارى»که چه بسا محدودیت زوایاى تحقیق را به خاطر آورد، نامى درخور، همچون«مکتب تاریخى»را برمى‏گزینیم تا آن دسته از «گرایش»هاى نهفته‏اى را نیز که حاکمیتى خزنده بر چارچوب نگارش مى‏افکنند، فراگیرد و بتواند «تاریخنگارى»مورخ و هم«تاریخنگرى»او را مورد پژوهش قرار دهد.
1.تاریخنگارى مسعودى
الف.منابع پژوهش
بى‏گمان، آشنایى مسعودى با آگاهیهاى اندیشه‏اى و نیز بهره‏مندى او از منابع تاریخى، به روزگار پیش از جهان پیایى‏اش باز مى‏گردد؛او در نگاشته‏هایى که پس از سفرهاى خود تألیف کرده، بخش دیگرى از آثارش را یاد مى‏کند که نگارش آنها در دوران پیشتر، از دستیابى وى بر منابع و مآخذ پژوهشى بسیارى حکایت دارد.با این همه، سفرهاى کاوشگرانه وى که به راستى گشایش فصل جدیدى از زندگاى اوست، بر گستره بینش او چنان وسعتى مى‏بخشد که در پرتو آن جسارت یافته بر نامدارى چون جاحظ، بسى خرده‏گیرى کند، که چرا اثر را بدون انجام سفر به جاى مى‏نهد. (21)
بهره‏گیرى مؤلف از مکتوبات پیشینیان، در جاى جاى«مروج الذهب»گزارش شده است. نگارنده در سرآغاز کتاب با یاد از آثار مورخانى بسیار، پاره‏اى را نیز ارزیابى نموده؛در همان فراز پس از ذکر روایتگراین چون، وهب بن منبه، ابو مخنف، محمد بن اسحاق، واقدى و ابن کلبى و با ارج نهادن بر تألیفات بالاذرى، طبرى، واسطى، صولى و قدامة بن جعفر، به نکوهش سنان بن ثابت حراى پرداخته است، و البته پاى فشرده که عزم بر گزارش تمامى تألیفات نداشته است.
مسعودى نیز مانند دیگر اندیشمندان، نگارشهاى محققانه خود را بر پایه دو منبع شناخته شده استوار مى‏سازد که عبارتند از:
1.کتب مدون پیشینیان.
2.اخبار و روایاتى که با نقل پیاپى نسلها -گزراش«سینه به سینه»-گرد مى‏آید.
امّا در این میان، ویژگى مسعودى آن است که او کاستى شیوه گذشته را، در عدم بهره‏گیرى از راه «مشاهده»در مى‏یابد و با همین آگاهى در دستیابى بر منابع پژوهش، کار خود را به طور جدى به روش «تجربه»در مى‏آمیزد؛چنانکه اکنون همین شیوه کارآمدترین روش تحقیقاتى به شمار مى‏آید.از اینرو، وصف مسعودى به«هرودوت عرب»از سوى خاورشناسانى چون کریمر و فازیلیف و محققان عرب (22) چندان روا نیست.چرا که مى‏دانیم هرودوت نیز در تألیف تاریخش کما-بیش از همان دو شیوه یاد شده بهره گرفته و شاید این مسعودى است که براى نخستین بار و در سطحى گسترده * با اقدام به سفرهایى پرخطر، شیوه‏هاى معمول تحقیق را با روش«مشاهده»آمیزشى همگون مى‏بخشد.در همین رابطه، اشارات«مروج الذهب» خود گویاى این پویندگى است.
با وجود«تجربه-ناپذیرى»تاریخ، مسعودى از رهگذر جهانگردى، هم از همنشینى با اهل دانش و خبر بهره مى‏جوید و هم منابع«دست اوّل» پژوهشى را فراهم مى‏سازد.لذا، جدا از زمینه‏هایى از تخصص مسعودى-همانند جغرافیا-که پیوستگى مستقیمى را با«تجربه»مى‏تاباند، «مروج (*)شاکر مصطفى نیز مسعودى را برخوردار از افقى (دیدى)وسیع‏تر دانسته و جهانگردى و اطلاع او را عمیق‏تر مى‏شناسد. الذهب»را مى‏توان از اشارات وى در کسب منابع تاریخ از راه تجربه و سفر، آکنده یافت.مورخ به هنگام نگارش تاریخ درمى‏یابد که اکتفا بر منابع موجود در عراق ناصواب خواهد بود؛پس با اقدام به مسافرتى پر هراس، به درکى نزدیک از بستر مکانى حوادث دست مى‏یابد.همچنین مجالست با اندیشوران بلاد را، رهیافتى بر آگاهى از مکتوبات هر دیار و نیز آشنایى نزدیک با گزارشهاى«سینه به سینه»مى‏شناسد.مؤلف در اشاره به اسناد نگارش تاریخ فارسى مى‏نویسد:
«این چنین در کتب تواریخ این تیره، در سرزمین فارس و کرمان یافتم.» (23)
پیشتر از این، وى در این باره به نقل از علماء فارس نیز تصریح نموده است. (24) مسعودى به دنبال یاد کرد از حضور در سرزمین واحات مصر در سال 330، کنکاش و پرس و جوى نیازمندیهاى خبرى بسیارى را از یکى از اهالى آن دیار، به گزارش مى‏آورد و مى‏نگارد:
«و این چنین بود کار من با بلدى جز این، در اوقاتى دیگر، از کسانى که به سرزمین‏هایشان نرسیده‏ام». (25)
یاد کرد وى از پیرى در بلخ که به چین بسیار سفر کرده بوده، در همین ارتباط مى‏گنجد. (26) او حتى در بیان خاستگاه رود فرات آگاهیهاى خود را از مسلمان اسیرى که به بلاد مسیحیت آشنایى یافته به دست مى‏آورد. (27)
از سوى دیگر گنجینه انباشته‏هاى علمى مسعودى از رهگذر همنشینى با بزرگانى چون: قاضى ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن زید دمشقى در دمشق، (28) ابو الحسن محمد بن على وراق انطاکى فقیه مشهور به ابن غنوى در انطاکیه، (29) فزونى مى‏یابد.این مجالستها، به روشنى، از بیانى که مسعودى در نقل خبر از آنان داشته آشکار است.چنانکه همین سیاق در مورد راویانى چون:
ابوبکر محمد بن الحسن بن درید، ابوالحسن احمد بن على بن یحیى معروف به ابن ندیم، (30) محمد بن على عبدى خراسانى اخبارى، (31) رهیافتى بر توشه‏دارى مورخ از محضر این بزرگان تواند بود؛به ویژه آنکه وى با ذکر وفات ابن درید، به ستایش از او مى‏پردازد. (32) همچنین زمان حوادث گزارش شده از ایشان بر وجود چنین ارتباطى سازگار است.در این میان ستایش از ابوبکر محمد بن یحیى صولى ندیم شطرنجى در آغاز کتاب که روایاتى را نیز از همو در مدینه السلام-بغداد-کسب مى‏نماید، (33) نشانه‏اى دیگر از بهره‏مندى مسعودى از اساتیدى پر ارج-و یا دست کم مجالست با اندیشوران است.
پس از شناخت چند و چون کار«منبع یابى» مسعودى و بهره‏گیرى او از روش تجربى، مى‏توان برآیند آن را در استناد مطالب به«روایات»و اخبار و یا«مشاهده»مستقیم بازیافت؛چنانکه پس از نقل دوگونه وجود از جنیّان در مروج الذهب نویسد:«بر این تفصیل میان دو جنس از جن، خبر و روایتى نیامده و آن را اثرى-مشاهده شدنى- راست ننموده و این توهم و گمان اعراب است.» (34)
ب-سبک نگارش
مسعودى«طرح»نوشتارى خود را در مروج الذهب چنین مى‏نمایاند:
«در این کتاب به زودى پاره‏اى از حوادث امام خلفا و مدت ولایت ایشان را ذکر نموده، همچنین پس از بیان ایام خاندان امیه و دودمان عباس، در بابى جداگانه جامع تاریخ دوم هجرى را تا این زمان که سال سیصد و سى و دو، به عصر خلافت ابو اسحاق المتقى للّه است و یا روزگاران واپسین تا بدانجا که نگارش بینجامد، بیان خواهیم کرد.نیز به آنچه که گردانندگان زیجهاى نجومى در تاریخ‏گذارى سالها و ماهها و ایام یاد کرده‏اند و به اختلافشان با تاریخ صاحبان سیره و اخبار و کتب تاریخى اهل اخبار و دیگران خواهیم پرداخت و تفاوت میان این دو گروه آشکار است، و در آن میان، تکیه ما بر گزارشهاى اصحاب زیج‏ها است.» (35)
این فراز خود گویاى به دست داشتن«طرح کلى پژوهش»از سوى مورخ است که چه بسا در سیر زمانى نگارش، سالیانى به درازا کشیده است و در پایان نیز در زمان شناسى روزگاران، از گرایش وى به گزینش سبک نجومى که روشى تجربه‏مند است، حکایت دارد و گویا بر همان اساس به معرفى تاریخ دیگرى-تاریخ دوم هجرى-همت مى‏گمارد.
با نگاهى گذرا به آثار مسعودى مى‏توان سبک او را در رو آوردن به«کوتاه‏نگارى»ارزیابى نمود. درک دشوارى نشر کتب پر حجم و پیش‏بینى کمیابى، نایابى و حتى نابودى چنین آثارى نویسنده را به«چکیده نویسى»واداشته است.این سیر از کتاب سى جلدى«اخبار الزمان»به«کتاب «الاوسط»و از آن به«مروج الذهب»و سرانجام به تألیف«التنبیه و الاشراف»پایان مى‏یابد.این چکیده نویسى، مؤلف را حتى به«گزیده نگارى»نیز پیش رانده است.چنانکه مى‏نویسد:
«بسیارى از اخبار را در این کتاب نیاوردیم و تنها به اشاره گذراندیم تا به درازا نکشد و آزارنده خاطر مباشد.» (36)
بر پایه همین کوتاه نگارى، مؤلف در نگارش خود به حذف اسناد از اخبار و روایات پرداخته است؛با این حال، یادکرد از راویان اخبار در نقل وقایعى از دوران عباسى که ویژگى این روایات در نزدیکى زمان خبر و عدم درازاى سلسله سند به حفظ مختصر نویسى مى‏انجامد، قابل شناسایى است.
از سوى دیگر، با وجود شکل‏گیرى روشهاى مهم تاریخنگارى بر پایه دو محور«حولیات»و «موضوعات»-که شیوه نخست با پرداختن به رویدادهاى زمانه با ترتیب سال به سال و دیگرى با نگارش در حوزه موضوعى ویژه از حوادث تاریخ، تمایز مى‏یابند-، مسعودى روشى مشخص را بر جاى نمى‏نهند.او از«تاریخ طبرى»که با شیوه حولیات نگارى آفرینش یافته است، به سترگى یاد مى‏کند، امّا گویا مبناى چکیده نگارى در کار و نیز کاستى سبک حولیاتى دربریدگى ناخوشایند وقایعى که رویداد آن به بیش از یکسال مى‏انجامد، وى را برانگیخته تا با آمیزش هر دو روش به ابداع سبک نو اقدام کند.وى هرچند در آغاز«تاریخ اسلام»، پس از اجراى سبک موضوعى در نگارش اخبار زندگانى پیامبر، با بازنویسى آن به شیوه حولیات نگارى، تمایل خود را به برگزارى هر دو روش مى‏نمایاند، امّا در ادامه تألیف، به خاطر چکیده‏نویسى، بیشتر به موضوع نگارى و گاه به تلفیقى شایسته از هر دو سبک مى‏گراید.او در دو باب پایانى کتاب که در آنها به بیان«جامع تاریخ اسلام»و«یاد کرد از امیران حج»مى‏پردازد، در واقع، عزم بر آن دارد که با نگارشى دوباره، این بار با اجراى سبک کرونولوژى یا«سالشمار»دریافت نزدیکترى از تاریخ اسلام را به خواننده ارائه نماید.
ج-آرایه‏هاى نگارشى
1.بهره‏گیرى از علوم پایه:پیوستگى تاریخ به علومى چون جغرافیا، زمین شناسى، تقاویم، نجوم، تبار شناسى، واژه شناسى، باستان شناسى و کلام و ادیان، مسعودى را به کسب آگاهى در این معارف و آنگاه بهره‏گیرى از آن در نگارش تاریخ خود برمى‏انگیزد، لذا، جدایى‏ناپذیرى تاریخنگارى از زوایایى همانند مکان و زمان رویداد و نیز گروه مردمى حادثه، آثار این مورخ را به تکیه بر چنین آگاهیهایى مى‏راند.بیان اطلاعات خرد و کلان از دانش جغرافیایى زمین و کیهان‏شناسى، ارزیابى تقاویم تاریخى، گزارش از ثبت ریجى وقایع، بررسى‏هاى وسیع تبارشناسانه، تلاش‏هاى واژه شناختى * و باستان شناسى، * گریزها و استطرادهاى نگارشى در انتقال آرا و اندیشه‏هاى گذشتگان و معاصران به نسلهاى آینده، نمایشى از کرانه‏هاى پهنه دانش مسعودى است که از استوارى تاریخنگارى او بر پایه علوم و اتقان نگارش وى حکایت دارد.
وسعت آگاهیهاى جغرافیایى که مسعودى با خطر کردن و اقدام به سفرهایى دراز بدان دست یافته، او را به تخصص در جغرافیا نامور گردانیده است.همچنین فراگیرى نگاشته او، مروج الذهب، بر مباحثى از جغرافیاى سرزمینها و دریاها * پاره‏اى از مورخان را به پاى فشارى در این زمینه ازت خصص مسعودى، واداشته است. *
2.ابعادى دیگر از نگارش:پس از شناخت ابعادى از نگارش مورخ از رهگذر بررسى بهره‏گیرى او از علوم پایه‏اى تاریخ، اینک نگاهى به جنبه‏هاى جهانى بودن این تاریخنگارى مى‏اندازیم.
بى‏گمان، مى‏توان«مروج الذهب»را از همان نخستین فرازهاى نگارش، تاریخ‏نویسى جهانى در چارچوبى از تاریخ دول، ملل و اقوام، تاریخ اجتماعى و سیاسى و همچنین تاریخ ادیان بازشناخت.نمادهایى از تاریخنگارى عمومى و جهانى در یادکرد مؤلف از تاریخ سرزمینهایى همچون:هند، چین، فارس، خراسان، خوارزم، روس، یونان، روم، بیزانس، مصر، یمن، سودان، زنگ، حبشه، اسلاوها، آسیاى میانه و آسیاى صغیر دریافت مى‏شود. (37) این رویکرد، گاه تا دیرینه سریانیان، آشوریان و کلدانى‏ها را نیز در بر گرفته، بدین سان، در گزارش عمومى تاریخ به پوششى باستانى و کهن دست یافته است.
هر چند شکل‏گیرى اولیه تاریخ نگاشتى عمومى در نگاشته‏هاى مورخان پیشین نیز شناخته مى‏شود، امّا کار مسعودى به شیوه«منبع‏یابى»وى -که پیشتر از آن یاد شد-و نیز درآمیختن تاریخ جهانى با گزارشهایى پرارج و ناشناخته از تاریخ ادیان گذشتگان امتیاز یافته است.
همچنین مؤلف در چارچوب بیان حکایاتى از توده مردمى اقوام، کوشیده است تا با ابداع سبکى بدیع، تاریخ سیاسى جهان را جدا از گزارش تاریخ شاهان، به شرحى از اخبار و آداب ملل درآمیزد که به راستى در این کوشش کامیاب گشته است.
(*)کاوش نافرجام در فهم واژه فرعون، تفسیر کلمه«منارة» و پژوهش درباره لغات«یمن، شام و حجاز»، از این شمار تلاشهاى فقه اللغوى و واژه‏شناختى از سوى مسعودى مى‏باشد.ر.ک:مروج الذهب، ج 1، ص 366، 378؛ج 2، ص 69.
(*)مسعودى از نوشته‏هاى اهرام مصر و ناکامى در دستیابى به مفهوم آن گزارش مى‏کند.ر.ک:مروج الذهب، ج 1، ص 361.
(*)ذکر فاصله‏هاى بلاد از یکدیگر و همچنین فواصل بحار، کاوش از پیوست دریاى خلیج قسطنطنیه به دریاى خزر و شناسایى این پیوست با رود خزر و نیز شناسایى خلیج فعلى فارس با همین نام در کتابى که خود پایگاه «اسنادى»این اسامى مى‏تواند باشد، جلوه‏هایى از آمیختگى تاریخنگارى مسعودى با مطالب جغرافیایى است.ر.ک:مروج الذهب، ج 1، ص 125، 185 و همچنین ص 110.
(*)با آنکه تخصص در جغرافیاى چهره‏اى جداناشدنى از حیات علمى مسعودى است، اما به شمار آوردن«مروج الذهب»به عنوان کتابى جغرافیایى، با تاریخى برشمردن آن از سوى خود مؤلف ناسازگار است.ر.ک:د.محمد فتحى عثمان، المدخل الى التاریخ الاسلامى، ص 169، 179. 3.گریزها و استطرادات نگارشى:با آنکه پراکندن مطلب، به خودى خود، پسندیده نیست، امّا استطرادات مسعودى در مروج الذهب پهنه‏هاى وسیعى از دانش و آگاهیهاى نگارنده را فرا روى ما مى‏گشاید؛چونانکه بیان آراى گوناگون درباره عشق و پیدایش آن، در میان گزارش تاریخ برامکه، (38) بیانگر آشنایى او با مقوله‏هاى فلسفى است.همچنین، مورخ در بیان آبهاى جهان، با گریز به دشت خشک تبت و صحراهاى خراسان، به ناگه از وصف اندلس سر برمى‏آورد و سپس از هند و طبابت در آن دیار سخن مى‏راند. (39) گاه علائم «آب-یابى»را به بیان مى‏آورد. (40) و گاه نیز پیرامون نکات شعرى و عروضى قلم مى‏فرساید؛ (41) حتى روش طب و طبابت نیز از اندیشه باریک این مورخ پنهان نمى‏ماند. (42)
این گریزهاى نگارشى همراه با پدیدار ساختن تفنّن در بیان، به سیر تاریخنگارى مسعودى، روحى تازه مى‏بخشد و با رهنمون خواننده به بستانهاى پرتنوع مطالب، ملالت-زدایى مى‏کند.
ناگفته پیداست که شناخت چنین روشى در تألیف، پژوهنده را به کاویدن و دریافت حقایق خرد تاریخى از لابه‏لاى نوشتار وامى‏دارد.
چنانکه مورخ در نگاشته خود پیش از فصل مربوط به تاریخ اسلام و در بیان تاریخ بلاد، از فتوحات اسلامى در آن سرزمینها یاد مى‏کند (43) و یا آنکه در ذکر مجالس گفتمان خلفا و ندیمان ایشان، به گزارشهایى از حوادث صدر اسلام مى‏پردازد. (44)
در این یمان، با آنکه عزم مؤلف برگزیده‏نویسى رهیافتى است بر عدم استطرادات وى، امّا به روشنى و در مواردى پرشمار شاهد اطناب این گریزهاى نگارشى هستیم.پرداختن به اطناب، از سوى مسعودى درباره امورى چون لهو، غناء، طرب، نغمه‏سرایى، پایکوبى و باده‏گسارى، با یادکرد از نشست و گفتمان خلیفه«معتمد»و ابن خرداذبه، * همچنین درازاى استطراد پرامون بازیهاى شطرنج و نرد، (45) ذکر اشعارى طولانى در وصف خوردنیها به نزد خلیفه«مستکفى» (46) ، همگى از مباحثى است که در نگاه نخست، به دور از جنبه‏هاى تاریخى مى‏نمایاند، امّا خود بیانگر وضع دربار و تاریخ اجتماعى آن روزگار تواند بود.
با این همه، مسعودى در بحثهاى استطرادى، با ارجاع خوانندگان به دیگر مکتوبات خود، از درازى این مباحث کاسته است؛مکتوباتى که تنها اندوه«بى‏نشانى»خود را بر جان پژوهندگان ارزانى داشته است.
4.نقل آراى اندیشه‏اى:مورخ از سر تواضع و (*)اشاره به دربرداشتن کتاب«اخبارالزمان»به چنین مباحثى و نیز یادکرد او از جنبه تحریمى شراب در روزگار جاهلیت-پیش از اسلام-شایان توجه است. ر.ک:مسعودى، مروج الذهب، ج 4، از ص 220 تا 227. صداقت علمى در مواردى از استطرادات که از تخصص او برون است، تنها به نقل انظار موجود پرداخته و بدین سان، دائرة المعارف گزیده‏اى از اندیشه بشرى به آیندگان انتقال داده است. (47) امّا در حوزه اخبار تاریخى، در بسیارى از موارد اختلافى، که دیدگاههاى گوناگون مورخان ره به جایى نمى‏رساند، مسعودى نیز بى‏آنکه گرهى بگشاید، تنها به ذکر آراى مختلف بسنده مى‏کند و با فاش نکردن رأى خود، خواننده را غمین مى‏سازد.چه آنکه همواره نزدیکى نگاشته‏هاى کهن با زمان وقایع تاریخى، آسانى اتخاذ موضع مؤلف را ممکن مى‏کرده است، ولى درباره آن نویسندگان نیز این احتمال وجود دارد که خود به ترجیحى دست نیافته‏اند.چنانکه پاره‏اى از این موارد در مورج الذهب همین گمان را هویدا مى‏سازد. *
مسعودى با انکار جانبدارى از هر مذهبى (48) ، «انتقال آراى گذشتگان»را رسالت اساسى مورخان مى‏شناسد.او در مواردى که تمایل به اظهارنظر نداشته * ، با استناد خبر به راوى آن و بدون ارائه داورى، همچنان به«نقل آرا»وفادار مانده است. مورخ بر پایه همین تفکر، با وجود عزم بر کوتاه نگارى، به مطرح ساختن«فیل»ها و گفته‏هاى گوناگون پرداخته است.هر چند در ارزیابى تاریخنگرى مسعودى، درخواهیم یافت که رویکرد به گزارش گفته‏ها و«قیل»ها، دربردارنده رویه‏اى ناشناخته است که نیازمند بررسى دقیق مى‏باشد.
5.میانه‏هاى زمانى حوادث:نزدیک ساختن تاریخ به پژوهندگان، راهبردى است که مورخ را به ذکر دقیق فاصله‏هاى وقایع برانگیخته است.در فرازى از تاریخ زندگانى پیامبر(ص)، در مروج الذهب آمده است.
«از فجار چهارم تا روانه شدن پیامبر(ص)به شام در انجام تجارت خدیجه(س)و رویارویى با نسطور راهب چهار سال و نه ماه و شش روز، آنگاه تا ازدواج با خدیجه دختر خویلد دو ماه و بیست و چهار روز و از آن پس تا حضور در رخداد بنیان کعبه و بر نهادن حجر الاسود ده سال به درازا انجامیده است.» (49)
سنجش زمانى حوادث با دقت در فواصل آن سبکى ارزنده است که مورخان پیشین نیز به رعایت آن اهتمام گماشته‏اند.امّا با وجود دقت مسعودى، شاهدیم که او در سالشمارنگارى وقایع گاه به خطا مى‏رود.بنا به نقل او در جایى از مروج الذهب، وفات مادر گرامى رسول(ص)، آمنه(س)، در سال هفتم زندگانى آن حضرت(ص) روى مى‏دهد، امّا جاى دگر در همان کتاب، سن شش سالگى زمان این حادثه به شمار آمده است.حال آنکه«التنبیه و الاشراف»نیز زمان آن را همان سال هفتم مى‏شناسد. (50) همچنین این نوسان در مورد سال ازدواج با خدیجه(س) تکرار مى‏شود. ( *) از این رو این بخش از نگارش تاریخى مسعودى شایسته پژوهش است، تا (*)از این شمار، مى‏توان گفت که مسعوید درباره زمان وفات پدر گرامى رسول(ص)، عبد اللّه(ع)، خود به موضعى دست نیافته است.ر.ک:مروج الذهب، ج 2، ص 280.
( *)البته گمان آن مى‏رود که شانه خالى کردن از صحت و سقم مطالب منقول، بیشتر در مواردى است که یا پاى ارقام جغرافیایى به میان آید و یا آنکه پندارهاى اهل شرایع نقل شود، از این نمونه است«سند آورى»مؤلف در بیان کشته شدگانى از سوى جنّیان.ر.ک:مروج الذهب، ج 2، ص 216.
( *)مسعودى در مروج الذهب پیامبر(ص)را به هنگام ازدواج با خدیجه(س)بیست و شش ساله مى‏انگارد، امّا در التنبیه و الاشراف همسو با رأى مشهور آن را به تاریخ بیست و پنج سالگى برمى‏شمارد.ر.ک:مروج الذهب، ج 2، ص 294؛التنبیه و الاشراف، ص 197. خاستگاه این چندگانگى در سالشمارنگارى، بازیابى شود.شاید بتوان این تفاوتها را در رویکرد مسعودى به گونه‏هاى مختلف تقویم‏نگارى حوادث-«نص و روایت»و«ثبت نجومى»-دنبال نمود. (51)
*2-تاریخنگرى مسعودى
الف.گرایه‏هاى نگرشى
1.علم‏نگرى به تاریخ:عصر مسعودى را مى‏توان آغاز نگرش علمى به تاریخ برشمرد.«علم دانستن» تاریخ، گویا از پیشینه گرایش به«فن»انگاشتن آن برمى‏آید.همین گرایش را مى‏توان از سوى مسعودى در مهمترین اثر پیشین او، «اخبار الزمان»، بازیافت؛چرا که اشارات مروج الذهب بیانگر نام‏گذار یبخشهاى کتاب اخبار الزمان به «فن»م باشد. (52) در این میان، تعبیر او از تاریخ، در کتاب مروج الذهب، به«علم الاخبار»، پرده از علم نگرى وى به تاریخ مى‏گشاید.به ویژه آنکه پس از شناسایى این علم در جرگه معارف، شرافتش را به خوشه‏چینین دیگر علوم از آن برمى‏شمارد. (53)
بحث از علم‏انگارى تاریخ با آنکه هم اکنون نیز به پایان نینجامیده است امّا شاهد آنیم که مؤلف از سویى با تحلیلهاى تاریخ-نگرانه خود * ، به ارائه تصویرى روشن از چهره علمى تاریخ پرداخته است.از سوى دیگر در زدودن سیماى«شاهنامه نویسى» ( *) از تاریخ که آن را تنها پرداختن به حوادث سیاسى ایام شاهان و اشراف مى‏نمایاند، به آمیزش همگون از تاریخ سیاسى دول و تاریخ اجتماعى ملل دست یازیده است.این کوشش اخیر را مى‏توان در لابه‏لاى حکایات ساده‏اى از تیره‏هاى اقوام گذشته بازشناخت.در واقع، چنین دریافتى از«علم الاخبار»-یا تاریخ-از سوى مورخ نمایانگر آن است که او تاریخ را تنها ساخته قدرتمداران نمى‏انگارد، بلکه آفرینش تاریخ را در میان توده مردم و به ویژه گروه«فرهنگ ساز» مى‏جوید، چنانکه در توجیه اهتمام خود در یاد کرد ا زوفات اندیشوران به نقش«تاریخ-سازانه» آنان اشارات مى‏نماید. (54)
2.بینش قرآنى:با آنکه حاکمیت بینش قرآنى، فراگیر تمامى نوشته‏هاى مورخان مسلمان است، امّا ابعاد پوشش این اندیشه، در نگارش مسعودى از گسترشى ویژه برخوردار است.بیان فرقه‏هاى شش گانه اعراب به روزگار جاهلیت، همراه با گواهى آیات قرآنى درباره هر دسته، (55) حکایت از برداشت قرآنى مورخ از نحله‏هاى آن دوران دارد که از سوى وى با داده‏هاى تاریخى همراه است.در این میان، تعبیر مسعودى درباره کیش عبدالمطلب(ع)، نیاى بزرگ پیامبر(ص)، به آنکه وى آیینى به دور از«تقلید»داشته است. (56) در واقع، برگرفته از بیان قرآن است که اعراب را در گرایش به عقاید جاهلى پیرو و مقلّد نیاکان مى‏انگارد. (57)
در پرتو تفکر قرآنى، مسعودى حتى پس از مطرح نمودن دیدگاههایى چند پیرامون چگونگى صورت یافتن جنین در رحم، به زیبایى تمام، آیات شریف قرآنى را یگانه رهگشا برمى‏شمارد؛ (58) همچنین با ناسنجیده و نادرست دانستن اخبار (*)پى‏جویى مسعودى درباره زوال حکومت اموى و ریشه‏یابى آن در کام‏جویى و ستمکارى و ربط دادن آن، در پژوهشى کم‏نظیر، بر تعصب قحطانى و عدنانى از شمار تحلیلهاى مورخانه او است.مروج الذهب، ج 3، ص 245.
( *)در اینجا، در کاربرد«شاهنامه نویسى»، به هیچ رو، نظر به اثر«ارزنده»فردوسى، «شاهنامه»، نداشته‏ایم. اهل کتاب، اندازه عمر کره زمین را تعیین‏ناشدنى قلمداد مى‏کند. (59) چنانکه در ابتداى کتاب نیز با وجود ارائه رهیافتى بر رأى یهود و مسیحیت درباره سرآغاز آفرینش، در بررسى تاریخ پیامبران و اخبار مسیح، مریم و یوسف-علیهم السلام-با دورى از بیان گفته‏هاى انجیل مى‏انگارد:
«ما از این مطالب روگرداندیم، چرا که خداوند، بلند مرتبه، در کتاب خود به چیزى از آن خبر نیاورده و محمد(ص)، پیامبر خدا، بدان آگاهى نداده است». (60) شاید این منش، خود رهنمونى باشد بر دورى از گزارش«اسرائیلیات»که اخبارى برگرفته از روایات اهل کتاب است.
در پهنه‏اى دیگر از پژوهش، اهتمام او را در بازشناسى زیستگاه قوم ثمود شاهدیم4تلاش کم مانندى که گشاینده ریشه‏یابى‏هاى تاریخى اقوام قرآنى تواند بود.شگفت آنکه، مسعودى در گزارش از مسکن قوم یاد شده، با بررسى‏هاى باستان‏شناسانه، هم‏سان بودن اندام آن قوم را با مردمان زمان مورخ به کوچکى درهاى خانه‏هایشان استناد مى‏دهد و درشتى جسم ایشان را یافته داستان‏پردازان برمى‏شمرد، اما نظر به ماندگارهایى از قوم عاد بزرگى پیکر آنان را مى‏پذیرد. (61)
3.انصاف علمى:از سرزنشهاى مسعودى بر مؤلفى چون جاحظ، دانستیم که به کار نبستن روش تجربه و مشاهده، خاستگاه آن خرده‏گیریها بود.بى‏گمان توهّمات جاحظ از باردارى کرگدن (62) و یا پیوست رود مهران(سند)به رود نیل (63) ، از سوى پژوهشگرى به مانند مسعوید خطایى بخشودنى نیست.امّا با این همه، نگارنده با یاد کرد از«پر-نگارى»جاحظ، بدان جهت که در بین راویان و اهل دانش بیشترین کتابها را نگاشته است، زبان به ستایش او مى‏گشاید. (64) تقوا و انصاف علم یمسعودى فراتر از شناسایى چهره‏هاى علم یو فکرى، ریشه حرکت‏هاى تاریخ-آفرین را نیز دربرمى‏گیرد.از جمله، تکیه مؤلف بر گفتار یعقوب صفار است که در ریشه‏یابى سرکشى او بر معتمد عباسى، تباه سازى دین از سوى خلیفه را منشأ مى‏داند. (65) بى‏پروایى این گزارش، که در رویکرد به گفتار یعقوب«ناکام»و عدم جانبدارى از سیستم حاکم رخ نموده، گویاى وجدان پرهیزدهنده نگارنده است.در اینجا، نظر به بیان تفصیلى این بعد از تقواى نگارشى و انصاف علمى مسعودى در بخشهاى پسین این سطور، به همین گزیده بسنده مى‏شود.
4-پرواى نگارشى:پرواى تاریخنگاران از افشاى حقایق، با فرض آن که توانسته باشند در جریان مصلحت-گرایانه تألیف تاریخ به واقعیتها دست یابند و نیز خود از روند مصلحت جویى دورى گزینند، از دو سو رخ مى‏نماید:این پروا و«تقیه نگارشى»گاه برخاسته از«بستر» نگارش است که مورخ تاب رویارویى با گرایشهاى معاصر نیاورده، همسو با تمایلات حاکم، تاریخ مى‏نویسد.امّا گاهى نیز مؤلف سیطره محسوسى را بر نگارش خود نمى‏یابد.احساس نکردن حاکمیت پایگاههاى قدرت، به هر دلیل که باشد، بایسته آن است که مورخ بى‏پروایى کند؛حال آنکه توجه نگارنده به«آتیه»نگاشته خود-و نگاهبانى از آن در میان رخدادهایى ناشناخته که نبشته را تحریف و حتى به نابودى، تهدید مى‏کند- خاستگاهى دیگر، در تقیه نگارشى مؤلف است.در این میان، هر چند انصاف علمى و حقیقت-پژوهى تاریخنگار، اساسى‏ترین نقش را ایفا مى‏کند، امّا به هر رو، تسلّط خزنده«سبتر»نگارش و نیز«آتیه»آن بر پردازش مکتوب، انکارناپذیر است. درباره مسعودى مى‏توان سفرهایى را که ریشه در وجدان علمى و آزاداندیشى او دارد، زمینه پیدایى فضایى در خور دانست.همچنانکه گذشت، او نگارش متن«مروج الذهب»را در سال 332 ه. و گویا در انطاکیه به پایان مى‏رساند و در سال 336 ه.احتمالا در فسطاط مصر، با بازنگارى -و بازنگرى-به نشر آن اقدام مى‏ورزد-و پس از آن از شامات و مصر خارج نمى‏شود.گر چه سیماى سیاسى حاکم بر آن روزگار و جایگاههاى یاد شده، به روشنى معلوم نیست، امّا از تصریح مسعودى مى‏توان کشاکشى کلان را در میان خاندان شیعى«بویه»و غلامان ترک سنّى، با هدف چیرگى بر خلافت عباسى، برداشت نمود. او با یاد کرد از غلبه«توزون»نام، غلامى ترک، بر خلافت متقى عباسى (66) و تسلط ابن بویه بر مطیع، (67) خلیفه دیگر، هر دو خلیفه را فاقد هر گونه«فرمان»شناخته و در مورد اخیر چنین طعنه مى‏زند:
«نه خلافتى است که شناخته شود و نه وزارتى که به یاد آید.» (68)
همچنین در آنجا که سال نهایى نگارش را 336 ه.در فسطاط مصر تعیین مى‏نماید، مى‏نگارد: «غالب بر کار فرمانروایى و دربار ابوالحسن، احمد، زاده بویه دیلمى، نامور به عزالدوله، مى‏باشد.» (69)
بى‏پروا سخن راندن از چیرگى دو قدرت فارس و ترک بر دستگاه خلافت که در میانه عصر دوم عباسى (*) از سوى مسعودى صورت مى‏گیرد، خود بیانگر آن است که مورخ از نظر«بستر»نگارش، نه از سوى خلفا احساس خطر دارد و نه از جانب حاکمان ترک؛خاندان بویه نیز نه تهدیدى بر مورخ‏اند که در فسطاط مصر به نشر اثر مى‏پردازد، و نه مى‏توانند، از بابت همین فاصله، در شکل‏گیرى مکتب نگارشى مسعودى در مورج الذهب، نقش‏آفرینى کنند.همچنین اینکه از سوى نخستین گرایشهاى«شیعى-فاطمى» در مصر، فشارى بر مؤلف وارد نمى‏شود، گمانى به گزاف نخواهد بود؛چون کتاب«التنبیه و الاشراف»، به تحریر مسعودى در همان دیار، داراى همسویى بسیارى با تاریخ‏نویسى«سیاسى» است که ناهمگونى روشنى با تمایلات مصریان دارد.
پس از ترسیمى گذرا از عصرى که مسعودى در آن به تألیف پرداخته است، اکنون مى‏توان به ارزیابى صحیح‏ترى از مکتب تاریخنگارى وى دست یافت.در این ارتباط، باید دانست که او در نگارش تاریخ، به کارگیرى چارچوبى عمومى را در «تصنیف تاریخ سیاسى»به نمایش مى‏آورد؛روندى که حاکمیت خلفاى راشدین را پس از رحلت پیامبر(ص)-همراه با توجیه تاریخى آن- باز مى‏گوید:در چنین نگارشى است که نخستین خلیفه، «صدّیق»و«رهایى یافته از عذاب خداوندى»(عتیق)و دیگرى، «امیر المؤمنین»و «جدایى بخش میان حق و باطل»(فاروق)نام مى‏یابد؛یکى پارساترین مردم و آن دیگر برخوردار از ساده‏ترین زىّ شناخته مى‏شود.سرانجام، گسترش پیمان‏هاى«نومسلمانى»اعراب(وفود) درباره خلیفه نخست و فتوحات پیاپى در زندگانى دومین جانشین راشد، مایه مباهات قلمداد (*)عصر دوم عباسى کما بیش بعد از خلافت مأمون و با از کف دادن استقلال سیاسى خلافت آغاز مى‏گردد؛در این عصر است که خلافت عباسیان با گذشت روزگار به شکل بستگى بیخ و بن آن به ترکان و یا ایرانیان قدرتمندى که تا مرز عزل ونصب خلیفه پیش تاخته‏اند، درمى‏آید.با این حال، دوران عبایس را با فراهم ساختن مجالى مناسب براى خلق نگاشته‏هایى گرانسنگ، باید عصر شکوفایى بازار دانش و اندیشه شناخت. مى‏گردد.این همه، نمادهایى از سیرى فراگیر در تألیف تاریخ سیاسى است که تاریخنگارى مسعودى از همراهى با آن جدایى نمى‏یابد امّا با شناسایى مکتب تاریخى وى، افشاگرى‏اش را درباره واقعیتهاى تاریخى نیز فاش خواهیم یافت؛ اکنون باید دید رمز و راز توفیق شگفتى که او بین «افشاگرى»و«پرواگرایى»در ابراز حقایق تاریخى، از خود نشان مى‏دهد، چیست؟
بطور خلاصه مى‏توان گفت که سفرهاى دور و دراز مسعودى، اشارتى است بر آنکه او از این رهگذر، در پى رهایى از سیطره و فشار«بستر» نگارش مى‏باشد، امّا با این حال، او مورخى است که دستان تحریف‏گر روزگار را در آثار پیشین، آزموده است، چنانکه ابن قتیبه را سارق دسترنج علمى ابو حنیفه دینورى مى‏انگارد. (70) از این رو، مى‏توان نگرانى وى را درباره«آتیه»نگاشته‏اش، در پاره‏اى از همسویى‏هاى نگارشى وى با جریان سنى‏گرا و فراگیر در جامعه اسلامى، جست. بى‏شک، نگرانى و تشویش خاطر مسعوید که او را هم در آغاز و هم در انجام کتاب، از تحریف و تصرف احتمالى در اثر خود بیمناک گردانده، در پرتوافشاگریها و روزنه‏هایى که وى بر دریافت حقایق تاریخ فراروى آیندگان گشوده است، معنا و عمق مى‏یابد.
5.فاش-نگارى:بى‏تردید، فاش‏ننگارى -در افشاى حقایق تاریخى-که ریشه در روح بلند و آزاده مورخ دارد، ارزنده‏ترین خدمت او به آیندگان در شناخت واقعیتهاى گذشته است. پیشتر، با شناختى که از«بستر»و«آتیه» نگاشته‏هاى مسعودى فراهم شد، پرواگرایى تاریخنگارى او را بازیافتیم و اینک، با یاد کرد از رویه دیگر نگارش مسعودى، با ارزیابى محتوایى «مروج الذهب»گوشه‏هایى از افشاگریهاى ماندگار وى ارائه مى‏شود.
مورخ در ذکر اخبار عباسى با آنکه سفاح بنیانگذار آن سلسله را دوستدار شب‏نشینى با «رجال»مى‏انگارد، اما همراه با گزارش گشاده‏رویى او به هنگام حضور طعام، (71) از خلافت وى با اطلاق«ملک» (72) و پادشاهى یاد مى‏کند.
او به تکرار، از فساد دربار خلفاى عباسى پرده برمى‏دارد.آنگاه که خلیفه«امین»از سوى طاهر بن الحسین در کاخ ساحلى«خلد»، در کناره دجله، محاصره مى‏شود، مسعوید با یاد کرد از باده گسارى و نغمه‏سرایى کنیزکى در پیشگاه خلیفه در هنگامه محاصره، (73) وضع دربار خلفا را نشان مى‏دهد.او با تعابیرى کوتاه، واثق عباسى را به «کثیر الاکل و الشرب» (74) و خلیفه متوکل را به نمایان ساختن«لعب و مضاحک و هزل» (75) وصف کرده وف راتر از این، مى‏خوارگى متوکل را به گاه احضار شبانه امام على بن محمد النقى(ع)گزارش مى‏کند. (76) همچنین با بیان آسودگى آل ابى طالب در روزگار خلیفه منتصر، از پیشینه پررنج آنان در ایام متوکل سخن مى‏راند. (77)
مسعوید در پاى فشارى بر اداره ناشایسته نظام خلافت به دست موالیان ترک، غلامى»بدر» نام را صاحب مملکت و قیّم امر خلافت معتضد عباسى برمى‏شمارد که تمامى معارف آفاق و امر سپاهیان در زمام اوست. (78)
فاش‏نگارى مسعودى در عصر عباسیان، که گزیده‏هایى از آن یاد شد، با وجود همزمانى بستر نگارش کتاب با آن دوران، شکل مى‏یابد.پس نگارش اخبار بنى امیه را مى‏توان در تألیفى فاش‏تر، بازشناخت.با این وجود، باید دانست که شهامت در فاش‏نویسى، مسعودى را هرگز به آمیزش نگارش خود با تمایلات متعصّبانه نیالوده است.
ب-درباره کاستى‏ها
شاید در نخستین نگاه، کمبودهاى کار مسعودى در علاقه شدید او به زادگاهش، بابل، رخ نماید که حتى بر آن مى‏شود تا با گزارش پاسخ حکیمى به درخواست خلیفه دوم در توصیف بلاد، سخن را به تعصب درآمیزد. (79) البته این جانبدارى همراه با نگارشى به غایت نیکو به هیچ رو دامنگیر اخبار تاریخى نمى‏گردد.او خود در«التنبیه و الاشراف»با توجه به اغراق‏گویى در پاره‏اى از این موارد، «حب وطن»را خاستگاه آن قلمداد مى‏کند که دورى از وطن، گاه نهاد پاک او را به یاد کرد از زادگاه برمى‏انگیزد.
در ادامه این روند، حتى مورخ بر آن است که بهره‏گیرى از علوم و فنونى رایج در جاهلیت را به عربهاى زبر دست اختصاص دهد و اگر هم چیزى از آن علوم در بلاد فرنگ یافت شود به اینکه از اعراب فراگرفته‏اند توجیه کند. (80)
گفتنى است که مورخ در تدام«انتقال آراى اندیشه‏اى»از گزارش اخبار حیرت‏آمیز دریغى نداشته، شاید همین رویّه انگیزشى بوده تا در کتاب«مروج الذهب»خواننده را به نگارشى دیگر، با نام«وصل المجالس بجوامع الاخبار و مختلط الآثار»نوید دهد که گرد آمده از اخبار نادر است. (81) گزارش اخبار شگفت که در جاى جاى مروج الذهب نیز قابل شناسایى مى‏باشد، یا بر«تجربه» مؤلف از این گونه اخبار باورناشدنى استوار است و یا در چارچوب«انتقال آراى پیشینیان»راست مى‏شود نه آنکه از خوش‏باورى برخیزد.با این همه، در میان یادکردهاى مسعودى اخبارى یافت مى‏گردد که شگفت‏آمیزى آنها سخت به محال بودن و امتناع مى‏گراید؛از این شمار ماهى رویین تن عظیمى است که همه ساله بر ساحلیان ارم ذات العماد ظاهر مى‏شود و ایشان از آن مى‏خورند اما تن همچنان بر جاى خود مى‏ماند. (82)
در میان اعتراضاتى که متوجه مسعودى گردیده، تنها خرده‏گیرى‏هاى ابن خلدون را-نظر به اهمیت یادکرد او از مسعودى در هر دو بعد ستایش و نکوهش-، به نقد مى‏کشانیم.در این میان، باید دانست که سرزنشهاى ابن خلدون به جز مسعودى شمارى از مورخان دیگر را نیز دربرمى‏گیرد.
این اعتراضات در سه مورد جداگانه شناسایى مى‏شود:
1.«شمار ششصد هزار نفرى سپاهیان بنى اسرائیل در سرزمین تیه بر اساس آمارگیرى موسى(ع)، پیامبر خدا»، (83) رقم یاد شده در این گزارش از سوى ابن خلدون ناممکن به شمار مى‏آید. (84) اما از رهگذر آشنایى با مکتب تاریخى مسعودى و رفع تکلیفى که او در انتقال میراث اندیشه‏اى و تاریخى از خود داشته است، درخواهیم یافت که صرف گزارش چنین مواردى، به باور داشتن خود او رهنما نیست؛به ویژه آنکه در مورد یاد شده، مورخ خبر را به اهل کتاب رجوع مى‏دهد. (85) گویا ویژگى رویداد یاد شده، او را به سندآورى واداشته تا شانه از صحت آن خالى کند. چنانکه پس از یادکرد اخبارى درباره دیوان و جنّیان بر اساس همین رویه مى‏نگارد:
«آنچه درباره دیو، شیطان و جن از اهل شرایع گفتیم، ممکن است و بى‏امتناع، هر چند صاحب‏نظران آن را محال و ناشدنى مى‏انگارند.ما فقط در پى یاد از گفتار اهل شرایط هستیم و هر نویسنده‏اى عهده‏دار آن است که آنچه اهل فرق گفته‏اند به نقل آورد». (86) افزون بر این، باید توجه داشت که بسیارى از آمارهاى تاریخى قابل اثبات و یا نفى نیست؛به همین جهت، ذکر چنین ارقامى که به پشتوانه گزارش تاریخى شکل یابد، شایسته‏ طعن و سرزنش قلمداد نمى‏شود.
2.«بخشى از پیشروى‏هاى فاتحانه«تبابعه»با مرکزیت یمن، در ممالکى از مغرب و چین»، (87) در این باره ابن خلدون وجود دریار ا مانعى انگاشته است که عادتا انجام چنان فتوحاتى را ممتنع مى‏سازد.همچنین وى با تکیه بر گزارش نشدن عبور این فاتحان از سرزمینهاى حائل در خشکى، روى هم رفته، فتوحات یاد شده را انکار مى‏نماید. (88) در حالى که مى‏توان با دیدگاهى ابتدایى-و البته به تحقیقى تام نرسیده-همان راه دریایى را طریقى بر آن فتوح انگاشت؛به ویژه گمان مى‏رود که آشنایى نزدیک مسعودى با امور دریاپیمایى، سبب شده است تا خود به انکار چنین گزارشهایى جرأت نیابد.
3.«داستان جبریل بن بختیشوع طبیب و خلیفه رشید» (89) نیز از سوى ابن خلدون با نفى شرابخوارگى از ساحت خلیفه رد مى‏شود؛ (90) که ارزیابى این داورى و نقد دشوار نیست.
ج.شیعه-گرایى مسعودى
با وجود اینکه سطور حاضر رویکردى به گفته‏هاى شرح حال نویسان ندارد، اما پیش از بررسى «شیعه‏گرایى»مسعودى، شایسته است که دانسته شود، معاصرانى چون زرکلى به تبعیت از«ذهبى» مورخ، مسعودى را پیرو مذهب«اعتزال» پنداشته‏اند. (91) امّا از میان بزرگان شیعه، کسانى چون:ابوعلى-در«رجال»-و ابن طاووس-در«فرج الهموم»-به تشیع او تصریح دارند و علامه محسن امین-در«اعیان الشیعه» (92) -همانند ابن طاووس، تشیّع مسعودى را به سان«نورى بر کوه طور» تردیدناپذیر انگاشته است.همچنین از نام مسعودى در«فهرست»نجاشى که ویژه اسامى مؤلفان شیعه است، یاد مى‏شود و همین رجالى بزرگ، انتساب«اثبات الوصیة»را به مسعودى، باور دارد. (93) اما با این همه، پذیرش تشیع مسعودى از سوى ابوعلى (94) و دیگران که با تکیه بر ملاحظاتى چون:اسامى تصنیفات مسعودى و یا اهتمام او بر یادکرد از وفیات ائمه شیعه انجام مى‏گیرد، با مشکل روبرو است. (*) چرا که از یکسو انتساب کتاب«اثبات الوصیه لعلى بن ابیطالب -ع-»به مسعودى، خود، نیازمند پژوهش و اثبات است.همچنین تنها اکتفا بر«اسامى»سایر کتب مورخ راهى نمى‏گشاید؛بدین بیان که اختصاص پاره‏اى از آنها به ذکر فضایل اهل بیت(ع)در اشارت بر مذهب مسعودى، از«مروج الذهب»که آکنده از آن فضایل است، مؤثرتر نیست.همچنین در میان نامهاى آن آثار، عنوانى چون«استبصار»، نمى‏تواند گویاى بصیرت یافتن مسعودى به تشیع باشد که هر چند از اشاره‏اى در مورج الذهب (95) به آن، تاریخى بودنش به دست مى‏آید.امّا از فرازى دیگر که اشاره به مطالب محتتوایى آن کتاب دارد (96) برمى‏آید که موضوع آن، تاریخ فقه و بیان اختلافات مذاهب است.از سوى دیگر، صرف اهتمام او، بر یاد کرد از زمان وفات امامان شیعه(ع)، دلیلى بر تشیع او نخواهد بود، زیرا وى چنین اهتمامى را در مورد تمامى اندیشوران و بزرگان فرق مبذول داشته است.
در بررسى«شیعه‏گرایى»پیشینیان باید دانست که چون سخن از«تشیع»مورخى مى‏رانیم، بیشتر معانى اولیه‏اى از آن، همچون دوستى اهلبیت(ع) و یا رویارویى با«عثمانى‏گرى»(عثمانیه)، پذیرفته مى‏شود.اما درباره مسعودى با وجود ملاحظاتى که کمى پیش درباره دیدگاههاى مطرح شده (*)البته همین ملاحظات با توجه به براهینى روشن مى‏تواند به عنوان تأیید و گواهى به کار آید. به عمل آمد، مى‏توان گرایشهاى«شیعه- مدارانه»ترى را به اثبات کشانید؛همراه با یادآورى این نکته که هر چند بحث حاضر از اداى آخرین کلام برنیاید، اما رهیافتى است فراروى پژوهندگان که بى‏شک نقد آن، پرورش دیدگاه را در پى دارد.
چنانکه از بررسى بستر زمانى نگارش مسعودى دانستیم که رویارویى حاکمیتهاى معاصر-یعنى عباسیان و خاندان بویه-با نظام بنى امیه، مجالى مناسب به دست مى‏داد تا مورخ حقایقى ناگوار از اعمال حاکمان اموى را به تحریر درآورد.در این بین، تنش موجود میان پایه‏گذار حاکمیت امویان، خلیفه سوم، از سویى و نیاى او، عبد اللّه بن مسعود، و کسانى چون عمار یاسر و ابوذر از سوى دیگر، او را بدین تحلیل رهنمون مى‏شود که این منازعات را خاستگاه طعن و سرزنش عمومى بر آن خلیفه راشد بداند (97) و با قلم‏فرسایى درباره زراندوزى کارگزاران خلافت، شیوه‏اى افشاگرانه را در مورد تمامى امیران اموى پى گیرد.از این رو، با توجه به مواجهه آشکار تشیع با حاکمان اموى، مى‏توان«شیعه-گرایى»او را در بازگویى این سلسله از حقایق شناسایى کرد.
با این همه، همسویى با تاریخنگارى رایج، مورخ را به نگارش تاریخ سیاسى و پرداختن به اخبار روزگار، با رعایت ترتیب خلفا، باز مى‏کشاند. این رویّه به هر دلیلى که به انجام رسد، (*) با فراهم آوردن قالبى عمومى در نگارش اخبار تاریخى، شیعه‏گرایى مسعودى را از گمان دور مى‏سازد.اما خواننده راست که با درک همین قالب رایج و تکیه بر فراست تاریخ‏پژوهانه، به کاویدن رأى و اندیشه مؤلف از لابه‏لاى نگارش بپردازد که مسعودى با اجازه چنین کاوشى مى‏نویسد:
«به درستى که در هر باب از این کتاب تازه‏هاى هر شاخه از علوم و اخبار و گزیده‏هایى از پادمانهاى نوین را باز گفتیم، تا بیننده‏اش از یاد کردهاى ما آنچه را که مراد است و ذکر آن واگذاردیم، پى جوید.» (98)
بر همین اساس، تصویر تاریخى«عامى-گونه»اى که مؤلف از سیاست-مداران حاکم به جاى نهاده است، قابل«بازیابى»خواهد بود که با وجود گفتنى‏هاى بسیار در این باره، تنها بدین بسنده مى‏شود که وارستگى خلفاى نخستین که در تاریخنگارى مسعودى نمایان مى‏گردد، بایسته آن است که در واکنش رویارو با روند«تکاثر»ى و مال‏اندوزى عثمانیان جاى گیرد، نه رهیافتى بر «زیدیه» (99) -بودن شیعه‏گرایى او.بر همین اساس، مى‏توان به تفسیرى صحیح از نداى«این عمر» مسعودى-در بیزارى از زراندوزى کارگزاران عثمان (100) -دست یافت.
افزون بر این، در بررسى محتوایى نگارش تاریخ دو خلیفه نخست، شاهدیم که نگارنده نه تنها گرایش استوارى به یادمان نمى‏گذارد، بلکه با وجود فرازمندى جایگاه آن دو، از همان نگاه عمومى که ذکر شد، اشاراتى که ناقض این گمان است به جاى مى‏نهد؛از این دست است:
یادکرد فاصله«ده روزه»ارتداد عرب از آغاز جانشینى ابوبکر (101) و یا گزینش گفتارى از آن خلیفه در گواهى ندامت او از ارتکاب به امورى مانند کاوش بیت فاطمه(س). (102)
گفتنى است که مؤلف با پوشیده گذاردن واقعه فدک، آن را به مختصرنویسى توجیه مى‏کند و با این حال، فراز مزبور را با ذکر سروده‏اى«شکوه» گرانه از فاطمه(س)در نزد مدفن پدر به پایان مى‏رساند (103) و بدین سان، پرتوى از روشنى بر تمام پوشیده‏ها مى‏افشاند.
(*)پیشتر، از دلایل این رویّه سخن به میان آمد. درباره اخبار زندگانى عمر نیز، زاهد منشى نمایان از خلیفه را مى‏توان بنیادى بر بزرگداشت او از سوى مسعودى انگاشت که در مواجهه با رفتار آل امیه سامان مى‏یابد.اما با این وجود، گذرى بر گزارشهاى فتوحات عصر عمر در مروج الذهب فاش مى‏سازد که جریر، سالار اسلامیان، پس از به چنگ آوردن کمربند مهران نام، امیر ایرانى، بر سر آنکه چه کس کشنده آن مقتول است، نزاعى را با جسان برپا مى‏کند. (104) همچنین بزرگ امیر فتوحات، سعد بن ابى وقاص، ابومحجن را به سبب خواندن شعرى درباره شراب به حبس مى‏افکند، امّا در غوغاى کارزار با شفاعت سلمى، زنى که در کابین سعد فاتح، روزگار مى‏گذراند، سعد از حبس آن رزم‏آور دست برمى‏دارد تا همچنان سؤال درباره رفتار این امیران برجاى باشد. (105)
افزون بر رویارویى رفتارى خلفاى دوم و سوم در محورهاى«زهد-ورزى»و«مال-اندوزى»، رفتار عثمان در بروز«جانبدارى»از کارگزاران خود، عامل دیگرى است که تمجید مسعودى از منش خلیفه دوم را در پى دارد.چرا که عمر پس از شکایت کوفیان، سعد، همان سردار فتح، را بر کنار و اصحابى چون عمار یاسر، عثمان بن حنیف و عبد اللّه بن مسعود را به اداره کوفه مى‏گمارد. (106)
قلم را از ادامه سیر در این عرصه، بازداشته تنها یادآور مى‏شویم که این چند نمونه، نقد تامى بر تاریخنگارى مسعودى از دوران این جانشینان راشد نیست، بلکه رهیافت بر فهم گزارشهایى مى‏باشد که درباره پاره‏اى از خلفا به رویه‏اى از ستایش مى‏آمیزد که در همان حال نیز با مدح مؤلف از«زىّ»رخشان على(ع)همبستگى ندارد.
از اشاره به تصریحاتى چند که مى‏تواند گویاى «شیعه-مدارى»مسعودى باشد، دانستیم که مؤلف همگام با جریان«عام»تاریخنگارى، نخستین «امیرالمؤمنین»را همان خلیفه دوم برمى‏شمارد. (107) اما شایان توجه است که وى در مطلع تاریخ زندگانى او، از وصف یاد شده بهره نمى‏گیرد و با کاربرد آن در مورد على بن ابیطالب(ع) (108) اشارتى بر گرایش خود مى‏نماید.
همچنین در ارتباط با شیعه‏گرایى مورخ ارزیابى«کمّى»حجم مطالبى که در مروج الذهب درباره على(ع)مطرح گشته، شاهدى آشکار است و به همین‏سان اشاره نگارنده به تألیفاتى چون «حدائق الاذهان فى اخبار آل محمد علیه السلام» و«مزاهر الاخبار» (109) در بیان فضائل امیر مؤمنان و نیز رساله«بیان اسماء الائمة القطعیه من الشیعه» (101) درباره زندگى امامان شیعه، گواهى بر آن مدعا است.جالب توجه آنکه مسعودى در عنوان نخستین کتاب یاد شده در بالا، (حدائق الاذهان)در همراهى با شیوه رایج با اصطلاح «علیه السلام»بر پیامبر(ص)سلام مى‏فرستد، اما با این وجود، بر اهل بیت با جمله«علیهم السلام» (111) ثنا نموده، بر على(ع)نیز به همان تعبیر«علیه السالم» (112) درود مى‏گوید.همچنین اگر بهره‏گیرى از اصطلاح«شیعه على» (113) در شناسایى دوستداران آن حضرت را، همسو با گزارش مویه ندامت‏بار معاویه به هنگام شنودن وصف آن بزرگ (114) بسنجیم، به آسانى گرایش او درباره جناح بنندى‏هاى صدر اسلام دریافت خواهد شد.
فراتر از دوستى اهلبیت(ع)و هم‏مرز با رهپویى «شیعه-مدارانه»شاهد آنیم که مسعوید به بهانه بیان شأن خلقت، با نقل سخن از امیر مؤمنان على بن ابیطالب(ع)ائمه شیعه را انوار آسمان و زمین، برترین مخلوق و گرامى‏ترین موحد، نجات‏بخش و خزانه دانش به شمار آورده، مهدى(ع)را خاتم همان پیشوایانى دانسته است که تمسک جویندگان به ولایت ایشان به نعمت، گوارندگى خواهند یافت. (115)
مسعودى در مورج الذهب سیماى على(ع)را به دور از شرک و در کردارى به اختیار، پیرو نبى(ص)و نیز نزدیکترین و پیروترین مردمان بدو مى‏شناسد.او هر چند«اسبق»بودن على(ع)را در ایمان، در پرتوى از گوناگونى اقوال مى‏تابد، امّا در یاد از دیگر نظر با اکتفا بر اینکه«رأى برخى از مردم جز آن است که به وصف آوردیم»سخن نخست را به رنگى از گرایش مى‏آمیزد؛ (116) بویژه آنکه اسلام ابوبکر را با استفاده از واژه«ثمّ» (*) (سپس)پیوند مى‏دهد که خود رهنمونى بر سبقت ایمانى على(ع)است.این روند بدانجا انجامیده که با دورى از احتیاط و محافظه، بر على(ع)اطلاق «وصى»مى‏نماید. (117)
اهتمام مورخ بر روایت کردن اخبار از آل محمد(ع)، نمادى از آن اصل تاریخنگارى است که آگاهى اهل«بیت»را بر رویدادهاى آن، شایسته‏تر مى‏شناسد. ( *) اما موارد این رویکرد نیز خود در خور توجه و بررسى است.او درباره مدت زندگانى پیامبر(ص)پس از ذکر آراى گوناگون مى‏نگارد:
«...این اختلاف را حکایت کردیم تا بیننده نگاشته ما، بداند که ما از هیچ گفته‏اى غفلت نورزیده و یادداشتى را ترک ننموده‏ایم، مگر آن را که ذکرش توانستیم به یاد آورده‏ایم تا مختصر و کم‏گویى کرده باشیم، و آنچه آل محمد-علیه الصلاة و السلام-را بر آن یافتیم آن است که پیامبر به شصت و سه سالگى وفات یافت.» (118)
همچنین آخرین وصایاى على(ع)را به گزارش از اهل نقل به امام جعفر بن محمد(ع)استناد مى‏دهد (119) که ذکر سلسله سند در این گزارش و نیز در روایتى دیگر از صادق آل محمد(ع)پیرامون شأن پیامبر(ص) (120) ، در قالب نقل پسر از پدر و پایان یافتن به على بن ابیطالبه(ع)، خود ویژگى این اخبار را نمایان مى‏سازد.چه آنکه چنین شیوه‏اى را از مسعوید کمتر سراغ داریم.
شواهدى دیگر
پس از بیان گواهیهایى که درباره شیعه‏گرایى مسعودى به میان آمد، حال سخن در فنونى است که وى در پرتو آن توانسته نگارش خود را ایمنى بخشد.ناگفته پیداست که در این پهنه از بررسى‏هاى تاریخنگرى، تنها مى‏توان دورنمایى از شاخصها را به دست داد و تازگى بحث همچنان پیمودن راهى بلند را فرا روى ما مى‏گذارد.
1.در پناه نقل«گفته»ها:هر چند باور هر مورخ به صحت گزارش‏هاى تاریخى‏اش را تنها تا بدانجا مى‏پذیرند که پاى سخن به نقل«قیل»ها (گفته‏هاى ضعیف انگاشته شده)و یا حتى نقل از آثار دیگران کشانده نشده باشد، اما در چنین مواردى نیز، بررسى شواهد مى‏تواند اعتقاد مسعودى را به همان چه که کوشیده با عنوان «قیل»آن را ضعیف بنمایاند، بدست دهد.او در تاریخنگارى خود، دل از ابراز گرایش جدا نکرده، ناگزیر از نگارشى پرواگرانه بینش خود را درباره پاره‏اى از حوادث تاریخى در پرتو گفته و«قیل»به آیندگان انتقال داده است.چنانکه وى پس از تعبیر به«وفات»از درگذشت امام على النقى(ع) به طور استطرادى به ذکر رویارویى آن حضرت با ادعاى دروغین زنى زینب نام پرداخته، به ناگه مى‏نویسد:
«و قیل:انه مات مسموما، علیه السلام» (121) تا (*)مروج الذهب، ج 2، ص 283.گفتنى است که مسعودى پس از یادکرد تاریخ مبعث پیامبر(ص)، نخست اسلام على(ع)و سپس اسلام ابوبکر را مطرح ساخته است.
( *)«اهل البیت ادرى بما فى البیت». بدین سان، گواهى بر قتل آن بزرگ را در پناه«قیل» گزارش نماید.همچنین همراه با سیرى پرواگرایانه در نگارش تاریخ، مسعوید مسموم شدن امام رضا(ع)را در فرازى از مروج الذهب در همان قالب «قیل»وانهاده، وفاتش را به خوردن انگور نمایانده است، (122) امّا با این وجود، در سرآغاز اخبار عصر مأمون، قتل او را به«سم»باور دارد. (123) در اینجا، یادآور مى‏شویم که برداشت یاد شده از گزارش مسعودى از گفته‏ها هر چند شامل همه موارد نمى‏باشد، امّا در بخشهایى حساس توانسته پناهى بر گرایش نهفته نگارنده باشد.
2.داورى نهایى در گفته پایانى:مسعوید در جایى از کتاب مى‏نویسد:
«بیننده این کتاب راست که بداند در آن یاور مذهبى نبوده‏ام و جانبدار قولى نگشته‏ام.» (124)
اما با این رو، گمان آن مى‏رود که گرایشهاى نویسنده را حتى مى‏توان در آنجا که تنها به بیان بیطرفانه اعتقادهاى مذاهب و اقوال گوناگون پرداخته، بازشناخت.چه آنکه سخن پایانى در چنین مواردى، در واقع، همان داورى و قضاوت نگارنده است که در پوشش فرجام کلام جاى یافته است.چنانکه در گذر بر«مراتع زر و معادن گوهر» («مروج الذهب و معادن الجوهر»)مسعودى مى‏بینیم که او در نقل مناظره هشام بن حکم و عمرو بن عبید، از کتاب مجالس، به خامه ابو عیسى محمد بن هارون وراق، با استناد«منصوص بودن»امامت به استدلال زیباى هشام که در آن امام را به سان قلبى در میان خلق پنداشته، سخن را به پایان مى‏رساند. (125)
همچنین مؤلف در ذکر«قیل و قال»، درباره فدک، فرجام بحث را به بیان احتجاج بانوى گرامى اسلام، فاطمه(س)، اختصاص داده (126) و بدین گونه نگارشى جانبدارانه را آشکار ساخته است.در خاتمه گزارش از اندیشه‏هاى مذاهب نیز در اثبات دیدگاه امامیه، با نقل آیاتى قرآنى، منصوص بودن «امام»و مشروط بودنش را به عصمت (127) واضح نموده است.البته پیش از آن، او از رهگذر بیان تفاوت دیدگاه معتزله و موضع امامیه، ادله اختیار در تعیین امام را هم یاد کرده و با آنکه کوشیده است تا با ذکر استدلالات هر دو سو هیچ گرایشى از خود نمایان نسازد امّا در شناخت داورى نگارنده، مى‏توان بر وجود گواهیهاى شیعه‏گرایانه در تبیین خردپسندانه او از مواضع تشیع در فرازهاى فرجامین گفتارش، پاى فشرد.
3.نورى بر طور(یا شاهدى آشکار):پیشتر با خرده‏گیرى مسعوید بر جاحظ از آن رو که وى بى‏سفر-و دستاورد تجربه-اثر مى‏نگاشته آشنا شدیم.حال، کتاب«عثمانیه»را همراه با گرایش به تحریف حقایق تاریخى، گشایش محورى جدید بر آن سرزنشها مى‏یابیم (128) که حتى بر تحسین مسعودى از پر-نگارى جاحظ نیز، چونان نقصان و گلایه سنگینى دارد، آنجا که مورخ مى‏نویسد:
«از میان روایت-گران و صاحبان دانش هیچ یک بیش-نگاشته‏تر از جاحظ شناخته نشود؛با وجود قول-و باور-او بر عثمانیه.» (129) که در این فراز، تمجید و ستایش از پرکارى جاحظ، در پرتو اظهار ناخشنودى مسعودى از عثمانى-گرى او، رنگ مى‏بازد.تکرار چنین سبکى را نیز در میان گزارش از بلد واحات در قلمرو مصر مى‏یابیم که در آن، امیر واحات، عبدالملک بن مروان، مردى از لواته شمرده شده، آنگاه در پى مى‏آید:«...بجز آنکه مروانّى المذهب است.» (130)
اوج چنین نگارشى همگام با بیزارى جستن از دشمنان اهل بیت(ع)، شاهد گرانسنگى به دست مى‏دهد که با وجود نهان ماندنش، داراى چنان استوارى است که با ارائه گواهى آشکار، روشنى‏ تشیع او را مانند«نورى بر کوه طور»ممکن مى‏سازد.
پیش از رویکرد بدان شاهد، یاد آورده مى‏شود که کاربرد واژه تشیع در مراتبى گوناگون تواند گنجید که این معنا از جانب دوستى اهل بیت(ع) به سوى گرایش رویارو با«عثمانیه»شدت و فزونى یافته، در پایان، در قالب باور به امامان شیعه منتهى مى‏شود.اشارات مسعودى حکایت از آن دارد که عثمانیه محورى رویارو با دوستى آل ابیطالب و مقابله‏اى سخت را با باور به فضایل آن خاندان برپا مى‏دارد.در اوج این تقابل، مواجهه‏اى در بین اصحاب«نص»و گروندگان به «اختیار»سازمان مى‏یابد که در این میان، مسعودى از اصطلاح رایج«اهل سنت و جماعت» درباره اصحاب«اختیار»تعبیر نمایانى نمى‏کند.با این حال در فرازى از مروج الذهب، با دستیابى به شاهدى آشکار بر تشیع او، مى‏بینیم که نگارنده با وجود آنکه توانایى شعرى على بن جهم سامى را مى‏ستاید، اما ناخشنودى-و بلکه دورى جستن- خود را از وجودى وصفى در او هویدا مى‏سازد که چیزى جز اظهار«تسنن»و انحراف از على بن ابیطالب(ع)نمى‏باشد:
«...على بن جهم سامى یاد شده با وجود کژ-راهى‏اش از امیر مؤمنان على بن ابیطالب، رضى اللّه عنه، و نمایان ساختن تسنن، از طبعى روان و توانمندى در شعر برخوردار، خوش-لفظ و بسیار-گو بود.» (131)
این گزارش تداوم روندى است که پیشتر، آن را درباره«عثمانى-گرى»جاحظ و یا«مروان-گرایى» حاکم واحات نمایان ساخت، امّا این مورد ویژه، که گویا از قلم«پروا-نگار»او رهیده، فراتر از ناپسند داشتن«عثمانیه»در ابعادى از منازعات کلامى جاى مى‏گیرد، که دست کم در رابطه با اساس خلافت، باور داشتن او را به مسلک«اختیار»به دور از گمان مى‏سازد.
در پایان، چونان مسعودى که از کمى‏ها پوزش خواسته، عفو و رهنمایى پژوهندگان را گشایشى بر این فرجام مى‏دانیم.
(1)-مسعودى خود، «بابل»را زادگاهش مى‏داند، اما ابن ندیم به اشتباه او را«مغربى»پنداشته است.ر.ک:مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 31، 37 و 38، تحقیق عبد اللّه اسماعیل صاوى، قاهره:دار الصاوى؛مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 65، تحقیق محمد محى الدین عبد الحمید، بیروت:دارالمعرفة، ابن ندیم، الفهرست، ص 171، افست تهران، مروى.
(2)-نجاشى، رجال، ص 254، تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى، قم:نشر اسلامى؛ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص 197، بیروت:دار الکتب العلمیه؛سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 8، ص 220، تحقیق حسن امین، بیروت، دار التعارف.
(3)-مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 10؛نیز ر.ک:همان، ج 4، ص 409.
(4)-ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 569، ج دهم، بیروت: مؤسسه الرسالة، 1994 م؛بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 2، ص 56، مترجم:و عبد الحمید النجار، افست قم، دارالکتب الاسلامیه.
(5)-امین، اعیان الشیعه، ج 8، ص 220، زرکلى، اعلام، ج 4، ص 277، بیروت:دار العلم للملایین-نجاشى به اشتباه وفات مسعودى را در سال 333 ه.دانسته است.ر.ک: نجاشى، رجالى، ص 254.
(6)-مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 346.
(7)-مسعودى، مروج الذهب، ج 4، ص 385.
(8)-مسعودى، اثبات الوصیة للامام على بن ابیطالب(ع)، ص 273، قم:مؤسسه انصاریان للطباعة و النشر.
(9)-البته نفى و اثبات استناد«اثبات الوصیة»به مسعودى خود نیازمند پژوهش مستقلى است.
(10)-مروج الذهب، تحقیق یوسف اسعد داغر، ص 9، از مقدمه محقق، افست ایران، دارالهجرة، 1404 ه.
(11)-مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 18.
(12)-زمان تألیف کتاب در مواردى پرشمار و حتى تا فرازهاى پایانى آن سال 332 ه.شناسایى مى‏شود- مروج الذهب، ج 4، ص 276-امّا با این حال، مؤلّف فراغت خود را از نگارش در سال 336 ه.برمى‏شمرد- مروج الذهب، ج 1، ص 27-در این بین، مى‏توان نخستین تاریخ را زمان تألیف متن و دیگرى را گاه بازنگرى و فراغت دانست به این گواه که نگارنده در فرازى از نگارش دستیابى خود را بر کتابى در فسطاط مصر در سال 336 ه.ذکر مى‏کند اما همانجا وقت نگارش را سال 332 ه.مى‏داند-مروج الذهب، ج 2، ص 36.
(13)-همان، ج 1، ص 27.
(14)-همان، ج 1، ص 12.
(15)-همان.
(16)-این دو اثر دائرة المعارف اسلامى-و بلکه جهانى- به شمار مى‏آمده که اکنون هیچ یک در دست نیست. «اخبار الزمان»در سى مجلد بوده است.ر.ک:فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربى، ج 1، جزء دوم، ص 180، ج دوم، مترجم:محمود فهمى حجازى، 1412 ه، افست قم:کتابخانه عمومى آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى.
(17)-مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 96.
(18)-همان، ص 66.
(19)-ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص 32 و 33، چ اول: 1978، بیروت:دار القلم نکوهشهاى ابن خلدون درباره مسعودى، نیز ارزیابى خواهد شد.
(20)-ر.ک:شاکر مصطفى، التاریخ العربى و المؤرخون.
(21)-مروج الذهب، ج 1، ص 99، 197.
(22)-التاریخ العربى و المؤرخون، ج 2، ص 53.
(23)-مروج الذهب، ج 1، ص 240.
(24)-همان، ص 236.
(25)-همان، ج 2، ص 27.
(26)-همان، ج 1، ص 157.
(27)-همان، ص 103.
(28)-همان، ج 4، ص 42.
(29)-همان، ص 270، 279 و 297.
(30)-مروج الذهب، ج 4، ص 137.
(31)-همان، ص 313، 320.
(32)-همان، ص 320.
(33)-همان، ص 278، 287، 288.
(34)-همان، ج 2، ص 222.
(35)-مروج الذهب، ج 2، ص 304.
(36)-مروج الذهب، ج 2، ص 271.
(37)-ر.ک:نخستین مجلد«مروج الذهب».
(38)-مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 381.
(39)-همان، ج 1، از ص 153 تا ص 175.
(40)-همان، ص 129.
(41)-همان، ج 3، ص 39.
(42)-همان، ج 4، ص 77.
(43)-ر.ک:مروج الذهب، بخشهاى آغازین جلد دوم.
(44)-ر.ک:همان، ج 4.
(45)-همان، ص 324.
(46)-همان، ص 362.
(47)-ر.ک:بحث درباره وقوع عشق در:مروج الذهب، ج 3، ص 381.
(48)-همان، ج 4، ص 386.
(49)-مروج الذهب، ج 2، ص 278.
(50)-همان، ص 281، 292؛التنبیه و الاشراف، ص 197.
(51)-ر.ک:همان، ج 4، ص 387.
(52)-مروج الذهب، ج 1، ص 128؛رسوب نام نهادن تاریخ به فن حتى در مروج الذهب نیز نمایان است.ر.ک:همان، ج 4، ص 385.
(53)-همان، ج 2، ص 67.
(54)-مروج الذهب، ج 4، ص 273.
(55)-همان، ج 2، ص 126.
(56)-همان، ص 127.
(57)-هود، 63؛اعراف، 70؛ابراهیم، 10.
(58)-مروج الذهب، ج 2، ص 212-214.
(59)-همان، ص 269، 270.
(60)مروج الذهب، ج 1، ص 64.
 (61)-همان، ج 2، ص 42.
(62)-همان، ج 1، ص 172.
(63)-همان، ص 107.
(64)-همان، ج 4، ص 195.
(65)-همان، ص 200.
(66)-همان، ص 340. (67)-همان، ص 372.
(68)-همان.
(69)-همان، ص 385.
(70)-همان، ج 2، ص 217.
(71)-همان، ج 3، ص 278.
(72)-همان، ص 279.
(73)-همان، ص 401.
(74)-همان، ج 4، ص 66.
(75)-همان، ص 86.
(76)-همان، ص 93.
(77)-همان، ص 135.
(78)-همان، ص 232.
(79)-همان، ج 2، ص 65.
(80)-همان، ص 165.
(81)-همان، ج 4، ص 385.
(82)-همان، ج 1، ص 195.
(83)-همان، ج 1، ص 49؛التنبیه و الاشراف، ص 170.
(84)-ابن خلدون، مقدمه، ص 10.
(85)-همان، ص 170.
(86)-مروج الذهب، ج 2، ص 159.
(87)-ر.ک:همان، ج 1، ص 157، 158.
(88)-ابن خلدون، مقدمه، ص 12.
(89)-مروج الذهب، ج 3، ص 355.
(90)-ابن خلدون، مقدمه، ص 18.
(91)-خیر الدین زرکلى، اعلام، ج 4، ص 277، بیروت: دار العلم للملایین؛ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 569، ناگفته پیداست که صرف«اعتزال»نمى‏تواند تمایر روشنى از مذهب مسعودى باشد.
(92)-سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 8، ص 220.
(93)-نجاشى، رجال نجاشى، ص 254.
(94)-ر.ک:امین، اعیان الشیعه، ج 8، ص 220.
(95)-مروج الذهب، ج 2، ص 283.
(96)-همان، ج 3، ص 90.
(97)-همان، ج 2، ص 347.
(98)-همان، ج 3، ص 59.
(99)-از میان شیعیان، زیدیه را به پذیرش خلافت ابوبکر و عمر شناخته‏اند.ر.ک:شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 155، تحقیق محمد سید گیلانى، بیروت: دار المعرفة، 1961 م.
(100)-مروج الذهب، ج 2، ص 343.
(101)-همان، ص 306.
(102)-همان، ص 308.
(103)-همان، ص 310، 311.
(104)-همان، ص 319.
(105)-همان، 322-325.
(106)-همان، ص 343.
(107)-همان، ص 313.
(108)-همان، ج 1، ص 32؛ج 2، ص 358.
(109)-همان، ج 2، ص 437.
(110)-همان، ج 3، ص 365؛ج 4، ص 52.
(111)-همان، ج 3، ص 232.
(112)-همان، ص 253.
(113)-همان، ص 5، 6.
(114)-همان، ج 2، ص 433.
(115)-همان، ج 1، ص 32، 33.
(116)-همان، ج 2، ص 283.
(117)-همان، ج 3، ص 81.
(118)-همان، ج 2، ص 291.
(119)-همان، ص 436.
(120)-همان، ص 290.
(121)-همان، ج 4، ص 179؛به ذکر«علیه السلام»نیز توجه شود.
(122)-همان، ص 28.
(123)-همان، ص 5.
(124)-همان، ص 386.
(125)-همان، ص 105.
(126)-همان، ج 3، ص 253.
(127)-همان، ص 237، 238.
(128)-همان، ص 253.
(129)-همان، ج 4، ص 195.
(130)-همان، ج 2، ص 26، 27؛حضور مسعودى در واحات مصر به سال 330 ه.باز مى‏گردد.
(131)-همان، ج 4، ص 111.

تبلیغات