حکیمی گمنام از ماوراءالنهر
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
الکساندر الکساندرویچ سمیونوف، یکى از اعاظم مستشرقان روس مىباشد که زندگانى علمى خود را وقف شناخت فرهنگ و تاریخ اقوام ترک و ایرانى نموده است. وى در تاریخ 28 سپتامبر سال 1873، در یکى از دهات منطقه«تامبوف»روسیه چشم به جهان گشود.پدرش چهل روز پیش از ولادت فرزند، از دنیا رفت.وى تحصیلات ابتدایى و سپس انستیتوى معلمان را در سال 1892 با موفقیت به اتمام رساند و سه سال به عنوان مدیر یکى از آموزشگاههاى دیه خود، خدمت کرد.از همان اوان به زبان و فرهنگ و ادیان شرقى، شوقى وافر داشت و به همین سبب در سال 1895 به انستیتوى زبانهاى شرقى «لازارف»در مسکو داخل شد و در آنجا زبانهاى عربی7 فارسى و ترکى را فرا گرفت.از آنجا که اجداد او از اقوام تاتار بودند، با زبان تاتارى نیز از خردسالى آشنایى داشت.
سمیونوف، در سال 1898، همراه یک هیأت تحقیقاتى به ریاست محقق روس«بایرنسکى»که از طرف«انجمن طبیعت شناسى، مردم شناسى و قوم نگارى»دانشگاه مسکو تشکیل شده بود، به آسیاى مرکزى آمد و پیش از آن نیز، وى موفق شده بود که یکبار به منطقه آسیاى مرکزى سفر کند و مدتى را در میان ترکمنهاى«کوچمنچى»و یکماه را نیز در شهر بخارا که مکّه مسلمانان آسیاى مرکزى به حساب مىآمد، به سر برد.
سمیونوف تا آن زمان اهالى منطقه را ترک زبان مىپنداشت و احتمالا همین سفر موجب شد تا او نسبت به زبان و فرهنگ فارسى، توجه بیشترى نماید.شاید به همین علت بود که در هیأت اعزامى سال 1898، تحقیق درباره قومیت، زبان و فولکور مردم تاجیک، به او محول گردید.سمیونوف در سال 1900 تمام واحدهاى درسى انستیتوى لازارف را گذراند و با کمک منابعى که در طول سفر به شهرهاى مختلف آسیاى مرکزى جمع آورى کرده بود، رساله خود را با عنوان:«اطلاعاتى درباره آموزش گویش تاجیکان کوهستان آسیاى مرکزى»تألیف نمود که با درجه عالى مورد پذیرش قرار گرفت.
سمیونوف، در سال 1901 به عشق آباد عزیمت نمود و مدیریت شعبه آمار منطق به او واگذار شد.او در همین سمت، به جمع آورى و حفظ نسخ نادر و یادبودهاى معمارى و باستانشناسى پرداخت.سال 1902 نقطه عطفى در زندگانى سمیونوف است، زیرا در این سال «بارتولد»مستشرق مشهور مکتب سنت پترزبورگ، به عشق آباد سفر کرد و از این پس آشنایى و دوستى او با این دانشمند برجسته، تا سال 1930، زمان فوت بارتولد، ادامه یافت.
سمیونوف، مدت پنج سال در عشق آباد خدمت نمود و در این فاصله آثار ارزشمندى از خود به جاى نهاد.از جمله کتاب:«مقالاتى درباره قوم نگارى اهالى کوهستان زرافشان، قراتگین و درواز»که در سال 1903 در مسکو به طبع رسید.بسیارى از محققان، این اثر را نخستین کتاب در نوع خود ذکر مىنمایند.از سال 1906 سمیونوف به فرماندارى ترکستان در تاشکند اعزام شد و تا انقلاب اکتبر در آن ناحیه مدارج ترقى شغلى را طى نمود.مدتى از سالهاى 1916 و 1917 را نیز در سمرقند و بخارا گذراند. وى توانست در طول اقامت خود در ترکستان، حدود پنجاه اثر از خود به یادگار بگذارد.48 مجلد از«مجموعه ترکستان شناسى»متعلق به سمیونوف است.این مجموعه در سال 1867 به همت«میژوف»، کتاب شناس روس، در 1416 جلد جمع آورى گردید.سپس کار او در تاشکند دنبال شد، به طورى که مجلدات آن مجموعه به 591 جلد بالغ گردید.
سمیونوف در اواخر خدمت خود در تاشکند، به واسطه آشنایى با تعدادى از اهالى«شوغنان»به تحقیق دباره مذهب مردم آسیاى مرکزى، به ویژه اسماعیلى مذهبان بدخشان علاقهمند شد و در این خصوص کتاب و مقالاتى نیز تصحیح و تألیف نمود.از جمله مىتوان تصحیح کتاب:«تاریخ شوغنان»و تألیف:«حکایت اسماعیلیان شوغنانى درباره بهاء الدین بخارایى»و«شیخ جلال الدین رومى در تصور اسماعیلیان شوغنان»را نام برد.
سمیونوف، در واقع جزو مستشرقان مخضرم روس است که قسمتى از عمر خود را در دوران تزارى و قسمتى دیگر را در حکومت شوروى گذراندهاند.مع ذلک وى به اندازه«بارتولد»که او را عالمى بورژوا مىدانستند، مغضوب حکومت شورایى قرار نگرفت.در 25 آوریل سال 1918، شوراى کمیسران خلق جمهورى ترکستان، به منظور تأسیس یک دانشگاه در تاشکند وى را فرا خواند و علاوه بر آن ارزیابى بهاى قالىهاى کاخ کرملین و مجموعههاى قیمتى موزهها را به او سپرد.در عین حال، در ماه مه سال 1919 بنا به توصیه دانشکده شرق شناسى دانشگاه«پترواگراد»، به عنوان پروفسور بخش زبانهاى فارسى دانشکده تاریخ و زبان شناسى دانشگاه ترکستان برگزیده شد.مشکلات ناشى از انقلاب اکتبر، مبارزه نیروهاى مخالف انقلاب و بسته بودن راهها موجب شد که سمیونوف در طول رفت و آمد و تلاش براى تأسیس دانشگاه ترکستان صدمات بسیارى متحمل گردد.
سرانجام در یکى از همین رفت و آمدها، مبتلا به بیمارى تیفوس گردید و لیکن از این مرض جان سالم به در برد.او در این سالها، آثار خود را غالبا در مجلّه«اخبار آکادمى علوم روسیه»به چاپ مىرساند و خدمات شایستهاى در زمینه حفظ و مرمّت میراث فرهنگى آسیاى مرکزى، انجام داد.از جمله، در سالهاى 1921 و 1922، براى تعمیر مناره مدرسه«الغ بیک»و مسجد«شیخ احمد یسوى»اقداماتى به عمل آورد.در سالهاى 1926 و 1925 نیز، به همراه شاگردان خود، فهرست کلیّه آثار باستانى تاشکند را ثبت نمود.
علاوه بر آن، سمیونوف با انجمنى که درباره تاجیکستان و مردم ایرانى نژاد خارج از حدود آن، مطالعه مىنمود و مقرّ آن در تاشکند بود، همکارى نزدیک داشت.این انجمن در سالهاى 1925 و 1927، تعدادى هیأتهاى تحقیقاتى به ریاست«آندرویف»تاجیک شناس معروف، ترتیب داده و بعضى آثار سمیونوف را نیز، از جمله ترجمه روسى«راهنماى قطغن و بدخشان» «برهان الدین کوشککى»و تعدادى از تألیفات وى را منتشر نموده بود.
سمیونوف، در سال 1927«مقالات کوتاهى درباره دستور زبان[فارسى]تاجیکى»نوشت که نقش به سزایى در پیشبرد زبان شناسى فارسى-تاجیکى داشت.علاوه بر آن، وى در تبدیل الفباى عربى به لاتین که پیش از انقلاب اکتبر و چند سال پس از آن، در میان تاجیکان رواج داشت و سپس تبدیل الفباى لاتین به«کریلى»تلاش نمود و طرحهایى نیز در این زمینه، به مقامات مربوطه ارائه نمود.
سمیونوف در سال 1930 براى تنظیم یک لغتنامه تاجیکى-روسى با 25 تا 30 هزار کلمه به شهر دوشنبه عزیمت نمود.اواخر سال 1930 دستنویس حدود یک سوم این لغتنامه آماده شد.در این کار، «جلال اکرامى»و «پیرو سلیمانى»دو تن از ادباى مشهور تاجیک نیز با او همکارى داشتند.دستنویسهاى او، اساس فرهنگ دو جلدى تاجیکى-روسى را تشکیل مىدهد که جلد اول آن به همت«پاولفسکى»، «برتلس»، «جلال اکرامى»و«رحیم جلیل»در سال 1946 منتشر گردید.
سمیونوف در طول سالهاى 1941-1935 بیش از بیست و پنج اثر خود را به چاپ رساند و طى همین سالهاست که نسخههاى خطى کتابخانه عمومى ازبکستان را فهرست کرد.در آغاز جنگ جهانى دوم، تعدادى از انستیتوهاى آکادمى علوم شوروى به ویژه انستیتوى شرقشناسى آکادمى علوم ازبکستان تشکیل شد، مدیریت آن را بر عهده گرفت و کار عظیم فهرستبندى و شرح نسخههاى خطى آن انستیتو را آغاز نمود.
در سالهاى جنگ جهانى دوم، سمیونوف یک سلسله آثار ارزشمنى در خصوص تاریخ آسیاى مرکزى و ماوراء النهر به روسى ترجمه کرد.از جمله مىتوان:
«تاریخ مقیم خانى»، «عبید اللّه نامه»، «تاریخ ابوالفیض خان»، «تحفه خانى»، «تاریخ امیر حیدر»و چند اثر دیگر را نام برد.از آنجا که مدیریت انستیتوى شرقشناسى ازبکستان، فرصت مطالعات علمى را از او سلب مىنمود، لذا وى از این وظیفه کناره گرفت و از این پس، وقت خود را تنها در امور تحقیقاتى صرف نمود.اما دانش و معلومات وسیع او درباره فرهنگ و تاریخ آسیاى مرکزى که در آن زمان شهره خاص و عام شده بود، همواره او را مورد توجه علماى جمهورىهاى مسلمان نشین شوروى قرار مىداد و موجب گردید تا سرنوشت او طور دیگرى رقم خورد.
سمیونوف، از سال 1951 با پذیرش مدیریت انستیتوى تاریخ، باستانشناسى و قوم نگارى آکادمى علوم تاجیکستان که به تازگى تأسیس شده بود، در شهر دوشنبه رحل اقامت افکند و تحقیقات گرانقدرى را در زمینه تاریخ شیبانیان، ازبکها و تاجیکان از خود به یادگار گذاشت.لیکن وى با وجود اشتغالات فراوان در پایتخت تاجیکستان، کاکان ارتباطش را با انستیتو شرقشناشى آکادمى علوم ازبکستان حفظ نمود و از سال 1952 تا 1956 مجموعه نسخ خطى آکادمى علوم ازبکستان را تا مجلد پنجم آماده انتشار نمود.
سمیونوف که عمر مفید و پرثمر خود را مستمر و سرسختانه وقف تصحیح، تألیف، ترجمه و تحقیق کرده بود، ناگهان به علت ابتلاء به بیمارى سرطان در 16 نوامبر 1958 دارفانى را وداع گفت و کالبد او را در شهر دوشنبه به خاک سپردند.از این عالم جلیل القدر 239 اثر مطبوع و 111 اثر چاپ نشده، برجاى مانده است.
علماء و مستشرقان دیگر، همواره از سمیونوف به نیکى یاد کردهاند.بارتولد او را«عالم شهیر ترکستان شناس»توصیف کرد و مینورسکى او را«تاریخ زنده ترکستان»و«شیخ ترکستان»لقب داده بود.همچنین «کراچکوفسکى»، «کراچکوفسکایا»، «ارانسکى»و بسیارى دیگر از محققان، دقت نظر و مقام برجسته آثار او را یاد مىکنند.ترجمههاى او از زبانهاى شرقى نیز7 مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است و برتلس بعضى از آنها را به غیر از اهمیت تاریخى و ادبى محتواى اثر، داراى ابتکار و حلاوت مىداند.
مقالهاى که پیش رو دارید در واقع مقدمه سمیونوف بر رسالهاى فارسى از«یوسف قراباغى»درباره خواب و رؤیا و کیفیت خواب دیدن است که آن را به زبان روسى ترجمه نموده و در مقدمه، به شرح احوال مؤلف که یکى از حکماى گمنام ماوراء النهر مىباشد، پرداخته است. سمیونوف با توجه به نسخهاى که در دست داشت و آن را منحصر به فرد مىپنداشت، نام رساله را«رساله باطنیه» نامیده که در واقع همان«رساله چمنیه»و یا«رساله هشت بهشت»آن حکیم است.البته سمیونوف، خود حدس مىزد که ممکن است دو رساله چمینه و باطنیه کى باشند ولکین چون موفق به مشاهده رساله چمنیه نشده بود، نتوانست حدس خود را به یقین تبدیل نماید.یک نسخه از رساله هشت بهشت در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است و با وجود اینکه نگارنده این سطور، تمام رساله را استنساخ کرده، چون نسخه دیگرى از آن در دسترس نبود، فعلا تصمیم به انتشار آن ندارد.سمیونوف نیز تمام ساله را به روسى ترجمه نکرده، بلکه قسمت اعظم و اهمّ آن را برگردان، و مصطلحات فلسفى آن را شرح نموده است.از طرف دیگر، نظر به اینکه حقیر به منابع متعدد و خطى دیگر در زمینه شرح حال یوسف قراباغى دسترسى داشتم، در آغاز مایل بودم خود به شرح احوال و آثار این حکیم ماوراءالنهر بپردازم ولیکن ترجمه این مقاله را بهانه مناسبى براى آشنایى خوانندگان با یکى از مستشرقان مشهور روس که در ایران کمتر او را مىشناسند، دانستم.
بایسته است که از دانشمند و مورخ بزرگوار آقاى «احرار مختاراف»که مرا با منزل سمیونوف که اکنون تبدیل به موزهاى در شهر دوشنبه گردیده آشنا نمود، سپاسگزارى نمایم.همچنین از آقاى«اصغر جانفدا»که اجازه استفاده از نسخه تصحیح شده«تذکره مطربى»را که متأسفانه تاکنون به چاپ نرسیده، به بنده مرحمت فرمودند و نیز از آقاى«جورى بیک نذرى اف»رئیس محترم انستیتو آثار خطى آکادمى علوم تاجیکستان که فرصت بهرهبردارى از کتب و نسخ خطى آن انستیتو را براى این جانب فراهم نمودند، کمال تشکر را دارم.
اصل مقاله حاضر به زبان روسى و با عنوان«حکیمى گمنام از آسیاى میانه در قرن 17 میلادى و رساله باطنیه او» )Zabitii Stredniaziatskii Filosof 71-v.i eve Traktat o sokritom(
در مجموعه«اخبار انجمن مطالعان تاجیکستان و اقوام ایرانى خارج از مرزهاى آن»(جلد اول، ص 137- 183)سال 1928 در تاشکند به چاپ رسیده است.
آسیاى مرکزى با دورى گزیدن از فرهنگ دیگر ممالک، مدتها پیش از ورود روسها براى بیگانگان، سرزمینى منقرض و مبتلا به رکود و سستى قلمداد مىشد.ضعف فرهنگى این سرزمین، نه تنها یک قرن به طول انجامید، بلکه قواى خلاقّه مردم نیز تحت تأثیر تفکر دینى قدیم که تاب تحمل هیچفکر مخالفى را نداشت، محدود و منزوى گردید.مع هذا، بقایاى علوم قدیمه که میراث فرهنگ عظیم بشرى است، کماکان تا مدتها در میان بهترین نمایندگان جمع فرهیخته آن دوره محافظت مىشد.جمع مزبور، به نام «علما»یعنى فقها و متألهین و«ایشانها» (1) «شیوخ»یعنى رهبران سلسلههاى مختلف دراویش، معروف بودند. این جماعت، غالبا تحت حمایت فرمانروایان ازبک همعصر خود، که فرهنگ پارسى را به خوبى مىشناختند، قرار داشتند و یگانه سراج منیر آن ظلمتکده دوران بىحاصلى بودند.آنها با برقرار نمودن ارتباطات معنوى، نه تنها هموطنان بلکه اهالى سرزمینهاى اسلامى را که از نظر فکرى و روحى به آنان نزدیک بودند، به خود جلب نمودند.
اهلى سرزمینهاى اسلامى، به شخصیت برجسته قرن 16 و 17 میلادى، حکیم و صوفى بخارایى، «مولانا یوسف قراباغى»که زادگاهش ایران و در زمان خود از شهرت بسیارى برخوردار بود، توجه خاصى داشتند و بعضا او را به عنوان «آخوند کبیر»ملقّب مىساختند.اطلاعات ناچیزى که به طو پراکنده در نوشتههاى مختلف درباره این شخص باقى مانده، درونماى جالبى از تاریخ مبارزات میان مذهب رسمى تشیع در ایران دوره صفویه، و مذهب اهل سنت که تحت فشار آن سلسله قرار داشتند، به تصویر مىکشد.
پیروان ایرانى اهل سنت، ترجیح دادند که از ظلم و ستم موجود وطن را ترک کنند و نزد همکیشان خود در آسیاى مرکزى یعنى تاجیکان اهل تسنن رخت عزیمت بربندند.در شرایطى که اوضاع و احوال تاریخى موجب به هم ریختن وحدت طبیعى سراسر ایران گردیده بود، مهاجرتهاى اجبارى یکى پس از دیگرى صورت مىگرفت.
به گفته خود«آخوند کبیر»، نام کامل وى «یوسف بن محمد جان القراباغى» (2) و کنیهاش «ابو یعقوب» (3) مىباشد.اصل وى از قریه قراباغ (4) عراق[عجم]بود.وى تحصیلات مقدماتى و سپس تحصیلات عالى را در زمینه حکم در موطن خود ایران فرا گرفت.استاد و معلم یوسف قراباغى عالم هم عصر او ملا حبیب اللّه میرزا جان شیرازى بود که بعدها نزد اهالى بخارا به نام«مالى نو» (5) شهرت یافت. (6) ملا میرزاجان همانگونه که نسبت وى نشان مىدهد، اهل شیراز بود و تحصیلات خود را در آن شهر نزد مدرّسى به نام خواجه کمال الدین محمود شیرازى، (7) شاگرد بلاواسطه حکیم معروف ایرانى، «جلال الدین محمد داونى»به پایان رسانده بود. (8)
میرزا جان در زمان شاه طهماسب اول(930 984ه/1524-1576م.)مشغول به تعلیم و تدریس گردید و شاگردان بسیارى را پرورد که از نواحى مختلف ایران گرد او جمع آمده بودند.در آینده، بسیارى از این عده که فلسفه و شرح آثار فلسفى نویسندگان پیشین را نزد استاد درس مىگرفتند، در زمینههاى ادبى و تدریس شهرتى به دست آوردند.
میرزا جان در دوران شاه اسماعیل دوم(984- 985ه/1576-1578م.)به اردوى هم کیشان خود پیوست و علماى شیراز او را متهم به تسنن کردهاند.معذلک، او که به سبب ارادت و علاقه شاه تحت حمایت وى قرار داشت، توجهى به ملامت آنان نکرد، اما با مرگ شاه اسماعیل دوم، میرزا جان مجبور شد نه تنها شیراز، بلکه ایران را ترک گوید و به سمت مشرق به سوى هند و سپس ماوراء النهر عزیمت نماید. (9) در بلخ با شخصیت عالى مقام و معروف، «عبد اللّه خان»(991-1006ه/ 1585-1598م.)و برادر رضاعى او به میرباب کوکلتاش آشنا شد و احتمالا از نزدیک با آنها مصاحبت داشت.سرانجام وقتى توجه حضرات به میرزاجان جلب شد، با احترام بسیار او را به بخارا فرستادند.
در بخارا عبد اللّه خان تدریس در بناى جدید مدرسهاى در ناحیه«خیابان»روبروى مدرسهاى که سابقا در همان مکان قرار داشت. به وى محول کرد. (10)
ظاهرا حضور میرزا جان در بخارا، موجب برخوردهاى سرزنش آمیز و حسادت علما و فقهاى محل به«ملاى نو»گردید؛زیرا پس از آن در میان علماى بخارا مباحثات و مناقشاتى درگرفت. نتیجتا در مسجد جدید خیابان، مناظره رسمى و مفصلى میان علماى بخارا(به ریاست امیر مشهور زمان صدر الدین بخارى)و میرزا جان شیرازى درگرفت.نویسندگان معاصر آن دوران در خصوص مناظره مزبور تفصیلات جالبى براى ما بجاى گذاشتهاند. (11)
ملا میرزا جان در سال 994ه/1885م. درگذشت (12) ولیکن در دوران حیات خود توانست یکى از با استعدادترین شاگردانش، یعنى یوسف قراباغى را نزد خویش آورد.یوسف ظاهرا تحت تأثیر استاد خود که تا حد زیادى در فلسفه دوانى متبحر بود، به طور خاص در مسایل مختلف فلسفى و علوم دینى قدیمه تخصص یافت.و با شوق و دلگرمى آنها را به آسیاى مرکزى انتقال داد. (13) وى در گذر مسجد جوزانیه در سمرقند آغاز به تدریس نمود؛ (14) اما چون به غایت آزاده و درویش بود، خیلى زود توانست با دراویش سلسله کبرویه که منشأ آن در خوارزم بود، روابط نزدیکى برقرار نماید.مرشد روحانى او در عقاید این سلسله، «شیخ خلیل اللّه بدخشى» (15) مرید«شیخ حسین خوارزمى»معروف بود. (16)
شهرت یوسف قراباغى به عنوان عالمى برجسته و حکیمى شایسته در دوران زمامدارى امامقلى خان(1020-1051ه/1611-1642م.) به ویژه در آسیاى مرکزى، سر و صداى زیادى به راه انداخت.امامقلى خان که از همه شاهان شیبانى و اشترخانى ثروتمندتر بود، بدون احتساب گلهها و رمههاى آزاد، تعداد ششصد هزار قطار شتر و ششهزار اسب در اصطبل و تعداد هشتاد هزار گوسفند قرهگل، چهارصد صندوق مخمل نارنجى اروپایى و نظایر آن را تحت تملک خود داشت.امامقلى، خود شاعر و فردى فرهیخته بود و به صحبت اهل اللّه و درویشان و علماء و شعراء میل و توجه تمام داشت. على الخصوص مخالطت به مولاناى اعظم، اعلم علماى عالم، فرید الدهر، وحید الزمان مولانا یوسف قراباغى مىنمود. (17)
رویهم رفته، معلومات عمیق این دانشمند در همه علوم ظاهرى و باطنى آن زمان معاصرانش را بر آن داشت تا با شور و علاقهمندى به تحسین و تمجید او بپردازند.یکى از آنها او را چنین وصف مىکند:
رویهم رفته، معلومات یوسف قراباغى که در مصر معانى، تخت نشین بلکه اقلیم فضیلت تمام در زیر نگین، مسند دانش را عزیز القدر، سپهر بینش را همچون بدر، در فنون علوم نزد همگنان ممتاز و مستثنى، و در حسن اخلاق و رسوم، رشک اخوان الصفا بودند».«زبدة المحققین و عمدة المدققین»، «در فنون علوم ماهر گشته، خصوصا در علم حکمت و هیئت فرید دهر و یگانه عصر گردیدند»، «مشارالیه در فن شعر طبع عالى و فطرت به غایت متعالى داشتهاند، از مطلع تا به مقطع به بدایع صنایع مشحون و از ابتدا تا انتها به نوادر مآثر موزون»؛«در علوم مصنفات کثیر البرکات و بىشمار و بین الانام اشتهار دارد.» (18)
یوسف قراباغى از سمرقند به بخارا نقل مکان کرد و احتمالا با استفاده از عنایات امام قلىخان، به بسط و توسعه فعالیتهاى آموزشى و خصوصا علمى پرداخت. (19) مباحثات گسترده او با یکى از شیوخ مشهور بخارا، «میر حسین بن مولانا پاینده ساکتریگى» (20) (به کسر تا و در لهجه بخارایى به فتح)که او نیز متعلق به طریقت کبرویه و مرید شیخ حسین خوارزمى مذکور بود، در همین زمان به وقوع مىپیوندد.عاقبت الامر، آخوند علامه باریش اندک کوسه و از هر طرف نیش خورده که خود را در علوم صورى با هیچکس برابر نمىکرد، مستأصل و متنبه گشت و مرید مخلص شیخ حسین ساکتریگى گردید.این واقعه نه تنها در خود بخارا بلکه در تمام ماوراء النهر، انتشار یافت. (21)
به نظرى مىرسد که این واقعه از ارادت امام قلىخان و مقامات عالى رتبه، نسبت به یوسف قراباغى چیزى نکاست و باعث افول شهرت علمى او نگردید.در این خصوص، رفاه مادى حکیم بسیار بااهمیت بود؛لااقل بنایى که[به امر وى] در سال 1027 ه./1619 م.در شهر بخارا به عنوان یک کتابخانه اختصاصى براى فرزندش یعقوب ساخته شد، شاهد این مدعاست.بناى مزبور در اندک مدتى به دست استادان معمار آن زمان مهیّا شد:
«فضلاى زمان و ظرفاى دوران، هر یک تاریخهاى لایق نوشته، منظور نظر مشار الیه مىکردند و ایشان مىفرمودند که:کلبه فقیران، نگارخانه یوسفى نیست، بلکه بیت الاحزان یعقوبى است.این ویرانه را چه لایق تاریخ باشد.»
سرانجام یک رباعى که مقبول طبع مشارالیه گردید، مناسب افتاد:
اى خضر دانش مسیح انفاس یوسف انتساب
نزد صور فهم تو عقل فلاطون است حصر
شد به تاریخ بناى خانه این مصرع تمام
صاحب این بقعه میمونه، افلاطون عصر (22)
بیت آخر طبق حساب جمل رقم 1027 را براى سال اتمام بنا به دست مىدهد.
شاهزاده«ناصر الدین توره»یکى از نویسندگان متأخر بخارا از میان مصنفات کثیر یوسف قراباغى که بین مردم مشهور و معروف بود، آثار برجسته ذیل را نام مىبرد: (33)
1-تتمة الحواشى فى ازالة الغواشى. (24)
2-حاشیه خانقاهى. (25)
3-رسالة فى اثبات الواجب. (26)
4-حاشیه شرح هیاکل النور دوانى. (27)
5-چمنیه. (28)
7-حاشیه بر شرح تهذیب المنطق و الکلام دوانى. (30)
به گواهى خانیکوف (31) اثر اخیر تا همین یک قرن گذشته، به همراه تفسیر یوسف قراباغى بر «حکمة العین»نجم الدین ابوبکر بن عمر کاتبى قزوینى، شاگرد نصیر الدین طوسى مشهور(متوفى به سال 685 ه./1286م.)[به منزله کتاب درسى] مطالعه مىشد. (32)
احتمالا در سالهاى آخر قرن گذشته، آثار یوسف قراباغى در مدارس آسیاى مرکزى، از حیز انتفاع افتاد و چنانکه براى نگارنده یقین حاصل شده، تألیفات«آخوند کبیر»را دیگر نه تنها طلاّب، بلکه بسیاى از مدرّسان نیز نمىخواندند. (33)
بر اساس یکى از نسخ کتاب«تاریخ راقمى» مرگ یوسف قراباغى در سال 1054ه./1644- 1645م.و طبق نسخهاى دیگر در سال 1055 ه/1645-1646م.روى داده است. (34) ناصر الدین توره سال 1054 ه.را براى تاریخ فوت وى مىآورد و از سوى دیگر، تاریخ ذیل را که فرزند دلبند وى، خواجه یعقوب، ضمن یک رباعى براى فوت والد خود گفته، نقل مىکند.(تاریخ راقمى تنها مصرع آخر را نقل نموده است):
خرد از عجز دم فرو بکشید
در وفات عزیز مصر قلوب
کلک اعجاز سلکم آمد و گفت
«رفت یوسف ز دیده یعقوب» (35)
مصراع آخر به حساب جمل رقم 1054 ه.را نشان مىدهد.
قبر حکیم در«قریه سفید موى»در جانب جنوبى بخارا(حدود چهار کیلومترى آن)در بیرون «دروازه بابا شیخ پاره دوز»(اکنون دروازه سلّه خان)قرار دارد. (36)
در متن رساله فارسى یوسف قراباغى که نگارنده(ضمن انجام بعضى تلخیصات)[به زبان روسى]ترجمه نمودهام، عنوان شخصى وجود ندارد.نویسنده، در پیشگفتار کوتاه خود، تنها آن را«رساله»نامیده و در پایان رساله این جمله مشاهده مىشود:
«تمت هذه الرسالة المساة بالباطنیة من مصنفات مولانا یوسف القاراباغى روح اللّه تعالى روحه».
بر این اساس، من نیز به خود اجازه دادم که در ترجمه خویش اثر حاضر را«رساله باطنیه»بنام. ظاهرا اصل رساله که آن را چند سال پیش، از بازار خوقند خریدارى نمودهام، نسخهاى منحصر به فرد است.از خط و نوع کاغذ، معلوم مىشود که رساله احتمالا متعلق به اوایل قرن 19 باشد.(ولیکن تاریخ ندارد).رساله به خط نستعلیق درشت و خوانا از نوع«ملایى» (37) بر روى کاغذ برق آسیاى میانه نوشته شده و جمعا 37 برگ به اندازه 14-23 سانتیمتر با 15 سطر در هر صفحه مىباشد.نسخه، حاکى از دانش یوسف قراباغى درباره قواى باطنى نظام مادى و معنوى بشر است که هم کل اندام بشر و هم آن بخش از قواى حیاتى عقلى او را که منحصر به انسان است و نویسندگان مسملان در گذشته آن را«نفس ناطقه»مىنامیدند، به کار وا مىدارد.
اساسا به علت جایگاه مابعد الطبیعه و طبیعیات اسلامى که تحت تأثیر اندیشه علمى قدیم به وجود آمده، این رساله نیز رویهم رفته از دید نگارنده، کوشش جالبى است در تشریح مختصر و کوتاهى از انسانشناسى که مدتها بر شرق اسلامى(ایران، آسیاى مرکزى و هند)حاکم بود و با بسیارى از جریانهاى دینى و فلسفى جهان اسلام، از تصوف گرفته تا بعضى فرقههاى تعقلى نهایتا پیوند داشته است.از سوى دیگر حکیم مورد بحث، ما، بىتردید مطالبى در آن مىآورد که با هر اثر ادبى-علمى که ویژگىهاى خاص مؤلف اثر را منعکس نماید، فرق دارد ولیکن چیزى از خود بر آن نیفزوده است.به علاوه، این اثر قطعا خصوصیات و ویژگیهاى تصوف علمى کبرویه را در آسیاى مرکزى ترسیم مىنماید.
«الهى اگر حمد و ثناى تو گویم ترسم و اگر نگویم هم ترسم و از این گفتن هم ترسم.نمىدانم که حمد من حمد هست یا نى الخ».
در این پیشگفتار، مؤلف درباره علت اصلى و انگیزه خود براى نوشتن اثر حاضر سخن مىگوید. از قرار معلوم، مؤلف با توجه به ارادت صوفیانه خود مىگوید:
«مدتى در بلده فاخره بخارا-حفظت عن البلاء والعناء-دور از ملازمت اوستادان و مقتدایان، در گوشهها حیران و سرگردان مىبودم، ولیکن گاهگاه به ملازمت عالى جناب سعادت مآب، بزرگزاده مسلم عالم و افتخار بنىآدم، نتیجه الاولیاء عظام و خلاصه قدوه انام مقتدا و مقتدازاده پادشاهان بالاستقلال هوشمند با طراز ماضى و استقبال و به دل حاضر بىقیل و قال، مظهر الطاف خداى بىمثال، واقف اسرار ملک متعال، خردسال بزرگ افعال، خواجه عبد الرحیم[مىرسیدم]، و گاهى لطفات غریبه او را مخصوص گردانیده، بعضى از سخنان مىپرسیدند.چون خاطر کیمیا تأثیر به مقتضاى علو همت، همیشه متوجه بر اسرار وقوف رموز عجایب و غرایب عالم غیب و شهادت مىبودند، روزى از یوسف قراباغى مىپرسند که:
کیفیت خواب دیدنها چیست و آنچه از آینده و گذشته دیده مىشود، در کجا دیده مىشود و در کجا وجود دارد؟»
مؤلف در پاسخ به این سؤالات، رساله حاضر [هشت بهشت]را به ویژه براى معرفت دیگر خوانندگان نوشت و آن را به هفت بخش با عنوان «جنان»و هر جنان را به چند«چمن»تقسیم نمود. (38)
(1)-ضمیر سوم شخص«ایشان»در منطقه ماوراء النهر و آسیاى مرکزى، به معناى شیخ، مرشد، استاد و پیر استفاده مىشود.زمان نخستین کاربرد این واژه، کاملا مشخص نیست ولیکن در احوال خواجه احرار در قرن نهم هجرى، مشاهده شده است که مکررا وى را به این لقب خواندهاند.«ایشانها»، غالبا در خانقاهها و جوار مزار اولیاء اللّه به سر مىبردند.در سال 1898 م.به رهبرى یکى از ایشانها، شورشى رخ مىدهد که توجه محافل را بیش از پیش به این افراد جلب مىنماید.در منطقه پنج اولیاء، ایشانهاى وابسته به مذهب اسماعیلى، با آقا خان در تماس بوده و هستند.این دسته از ایشانها، وظیفه نوشتن طلسم و دعا و تعویذهاى مثبت و غیر زیانبار را نیز بر عهده داشتند.
اکنون در منطقه ماوراء النهر، به اشخاص روحانى و مرشدان صوفیه و نیز بعضى از خاندان اهل بیت«ایشان2 اطلاق مىشود.ظاهرا این لقب، موروثى بوده و حساسیت بسیارى در مورد افرادى که خود را به ناحق به جاى ایشانها جا مىزنند، وجود دارد.امروزه اسامى بعضى افراد که پدرانشن ایشان به همراهى نامى دیگر مىباشند.از قبیل«ایشان خواجه اف»، «ایشان قل اف»، «ایشان خان اف»و غیره که در واقع حاکى از احترامى است که براى ایشانها قائل مىباشند.(مترجم)
(2)-در کتاب«حاشیه خانقاهى»که یک نسخه قدیمى آن (بدون تاریخ کتابت و احتمالا نوشته یکى از کاتبان معاصر)تحت شماره 1543 در کتابخانه ابن سینا بخارا قرار دارد.[نسخه خطى رساله هفت بهشت در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، شماره 2072 و نیز در بعضى نسخ دیگر، نام وى به صورت یوسف قراباغى محمد شاهى درج شده است.مترجم.]
(3)-در برگ اول کتاب وى با عنوان«شرح رساله اثبات الواجب»، چاپ قازان، 1899.
(4)-سه موضع به نام قراباغ وجود داشته است.یکى در راه غزنین و قندهار، دیگرى در دو فرسخى شیراز و سه دیگر از بلاد آذربایجان، ولیکن بنا به نقل کتاب«تحفة الزائرین»ناصر الدین حنفى که آن را بلاد آذربایجان محسوب داشته و قرائن دیگرى که از بعضى رسائل یوسف قراباغى آشکار مىگردد، در اینجا مقصود همان قراباغ آذربایجان است.مترجم
(5)-تاریخ راقمى نسخه الف برگ 341، نسخه ب، برگ 174 و چاپ سنگى، صفحه 356.
(6)-نام این عالم جلیل القدر، چنانکه از رسایل خود وى آشکار مىگردد، «ملا حبیب اسد»مشهور به«میرزا جان شیرازى باغنوى»است که از اکابر علما و حکماى قرن دهم هجرى در ایران مىباشد.وى غالب حیات علمى خود رابه تدریس و حاشیه نویسى بر کتب معتبر و مهم حکمى، گذرانیده است.«شیخ ابو القاسم کازرونى» صاحب کتاب«سلّم السموات»که مدتى مدید نزد میرزا جان تلمذ کرده، او را شاگرد خواجه جمال الدین محمود و شیخ نصر البیان جد خود ذکر نموده است. کازرونى، حاشیه میرزاجان بر اثبات واجب قدیم دوانى، بهویژه در مباحث صدور کثرت از وحدت را، از نفایس سخنان وى مىشمارد.
معروف است که میرزا جان علاقه زیادى به مطالعه کتاب داشت؛به طورى که به سبب کثرت مطالعه، از قضاى حاجت باز مىماند و به همین علت از مخرج بول وى خون خارج مىشد.در کتب فهرست و تواریخ، به نام دو میرزا جان در قرن دهم برمىخوریم:یکى فقیه حنفى«حبیب اللّه بن عبد اللّه علوى دهلوى»معروف به میرزا جان و دیگرى«میرزاجان باغنوى»مورد بحث ما که اشعرى و شافعى مسلک بود.یاد آور مىگردد«باغ نو» یکى از محلات قدیم شیراز بوده و از زمان کریم خان زند، جزو محله«بالا کفت»شیراز قرار گرفته است.
ر.ک:شرح انموذج العلوم میرزا جان، نسخه خطى شماره 1631، کتابخانه ملک، ص 17 و حاشیه«اثبات الواجب»دوانى، از میرزا جان، نسخه خطى شماره 1646، همان کتابخانه، ص 39.شدّ الازار، ص 83 و تذکره هزار مزار، ص 233، مرقوم پنجم سلّم السموات، ص 128 و ترجمه فارسى روضات الجنات، ج 3، ص 226.(مترجم.)
(7)-سمیونوف در ذکر نام این شخص به خطا رفته است، زیرا در اکثر منابع از جمله«سلم السموات»شیخ ابو القاسم کازرونى و«هفت اقلیم»امین احمد رازى، نام وى خواجه جمال الدین محمود شیرازى ثبت شده است.(مترجم).
(8)-اصل وى از قریه«دوان»در اطراف کازرون بود و پدرش در آنجا منصب قاضى القضاتى داشت.دوانى قسمت اعظم عمر خود را در شیراز سپرى نمود.(زاده 830ه/ 27-1426 م.و متوفى به سال 908ه/1532م.)و مؤلف آثار فلسفى متعددى است که از آن میان«اخلاق جلالى» در شرق اسلامى، از همه مشهورتر است و نویسنده، آن را به«اوزون حسن»از سلسله آق قویونلو تقدیم نموده است.(ریو، ج 2، ص 442-443؛براون، ج 3، ص 443- 444).
(9)-تاریخ عالم آراى عباسى، ص 115.لازم است بیفزاییم که چهارمین پسر شاه طهماسب، اسماعیل میرزا، که بعدا به نام اسماعیل دوم بر تخت نشست، زیر نفوذ مرشد خود میرزا مخدوم شریفى شیرازى(صدر اعظم آتى وى)که سخت به تسنن مایل بود، خیال داشت آن مذهب را مذهب رسمى حکومت خود بنماید.(فارسنامه ناصرى، ص 114-115).[بنا به نقل شیخ ابوالقاسم کازرونى، میرزا جان از سال 971 لغایت 988 در شهر شیراز به تدریس علوم عقلیه اشتغال داشت و زمانى که در سال 1988 یعنى در دوران شاه عباس اول متوجه هند گردید7 در شهر لار نیز بعضى کتب ریاضى و بخشى از تفسیر قاضى بیضاوى را به وى آموخت.صاحب(سلّم السموات»احتمالا به واسطه قطع ارتباط با میرزاجان، از عزیمت وى به ماوراء النهر و روزگار او در زمان ناحیه اطلاعى به دست نمىدهد.(مترجم).]
(10)-ناحیه خیابان در بین دروازه«قراکول»و«شیرگیران» قرار دارد.در نقشههاى متأخر آن منطقه، مدارسى ترسیم شده که هر یک مقابل هم قرار گرفته و«کاش مدرسه»نامیه مىشود.ظاهرا در همینجا و حوالى مدارس مزبور در ناحیه خیابان«مدرسه مادر عبد اللّه خان»روبروى«مدرسه عبد اللّه خان»قرار گرفته است.
(11)-عبد اللّه نامه، نسخه خطى برگ 233-238.[این مناظره که در سال 994.ق یعنى سال فوت میرزا جان و از سوى عبد اللّه خان شیبانى ترتیب داده شد، به علت تبلیغات نادرست، موجب خدشهدار شدن اعتبار علمى میرزا جان گشت و شاگرد وفادار وى، یوسف قراباغى سعى نمود تا در یکى از آثار خود به نام«حاشیه على تفسیر اوّل سورة الفتح»به دفاع از استاد خود برآید. (مترجم)]
(12)-رجوع کنید به:تاریخ راقمى، نسخه الف برگ 258، نسخه ب برگ 7144چاپ سنگى ص 309-310 و کشف الظنون، ج اول، ص 450 و 537-538.[درباره تاریخ فوت میرزاجان اقوال متعددى نقل شده است.شیخ ابو القاسم کازرونى در سلم السموات، میرزا محمد صادق اصفهانى در شاهد صادق و اعتماد السلطنه در تاریخ منتظم ناصرى سال 995 و قاضى احمد قمى در خلاصة التواریخ سال 997 را نقل مىکند.زنوزى در روضه چهارم کتاب ریاض الجنه(نسخه خطى متعلق به وزارت امور خارجه، ص 369)سال فوت میرزا جان را 994 ذکر مىنماید و ابیات ذیل را براى ماده تاریخ فوت وى مىآورد که البته به حساب جعل سال 993 را نشان مىدهد:
دوش از سر سرو، عندلیبى
پرواز کنان به گلستان رفت
کرد اینهمه، آه و ناله بنیاد
کز ناله صدا به آسمان رفت
چون گوش بدان خروش کردم
آسودگى حضور جان رفت
مىگفت که از صحیفه دهر
افسوس که اعلم زمان رفت
یک غنچه ز باغ دانش او
نشکفته ز صحن بوستان رفت
مىجست خرد ز هر که تاریخ
مىگفت که«نادر جهان رفت».(مترجم).]
(13)-امکان دارد آشنایى مردم آسیاى مرکزى با فاصله دوانى، از ورود میرزاجان و یوسف قراباغى به ماوراء النهر، آغاز شده باشد.لااقل نگارنده، به نسخههاى خطى محلى«اخلاق جلالى»که به قبل از اوایل قرن 17 میلادى تعلق داشته باشد، برخورد نکرده است.
(14)-ابو طاهر خواجه سمرقندى در ذکر مسجد جوزانیه مىنویسد:
«آن مسجدى است که به درون شهر در میانه عمارات شهر واقع است.در طرف شرقى شیردار افتاده است. بسیار منزل متبرک و جاى مجتهدان است.»
در کنار این مسجد، سراى یا مزار جوزانیان قرار گرفته بود که آن را کعبه ماوراء النهر و مقیمان آن سراى را از اصحاب کرامات مىدانستند.قبر امام سلیمان دارانى و بابا صاحب سرمست، در آنجا محل زیارت اهالى بوده است.ر.ک:سمریه، ابو طاهر خواجه سمرقندى، به کوشش ایرج افشار، انتشارات فرهنگ ایران زمین، 1343، ص 41 و نیز نگاه کنید به:قندیه، مؤلف نامعلوم، به کوشش ایرج افشار، تهران، کتابخانه طهورى، 1334، ص 4 و 91 و حواشى مصحح، ص 102 و 126.(مترجم).
(15)-شیخ خلیل اللّه بدخشى، از مریدان شیخ حسین خوارزمى و در طریقت به منصب رسیده بود. وى گاهى به جانب شعر نیز توجه مىنمود و خواجه حسن نثارى در تذکره مذکر الاحباب(نسخه شماره 3223 انستیتو آثار خطى آکادمى علوم تاجیکستان، ص 29 و 130)که آن را در سال 974 ه به اتمام رسانیده، ضمن فصلى در ذکر جماعتى که آنان را ملازمت ننموده و به سن پیرى رسیدهاند و در غیر بخارا ساکنند، به ذکر احوال شیخ خلیل اللّه مىپردازد.وى با خواجه حسن مشاعره داشته و ابیاتى در تتبع اشعا یکدیگر مبادله نمودهاند.خواجه حسن در یکى از این تتبعات رباعى زیر را مىسراید:
آن مرشد دین که هست استاد سخن
دارد نفسش رایحه مُشک خُتَن
در نادانى چو یافت دانایى را
نادان خود را نمود بر وجه حسن
مجموعه نسخههاى خطى شرقى در آکادمى علوم ازبکستان(ج سوم، ص 366)تحت شماره 2/2082 کتابى را معرفى مىنماید که به شرح احوال چهار تن از مشاهیر شیوخ صوفیه، از جمله مولانا یوسف قراباغى که در بدخشان افغانستان، فعالیت داشتهاند مىپردازد. مؤلف گمنام این اثر بىنام که در سال 1158 ه.کتابت شده مىنویسد که:در سال 1102 ه/1690 م.گور یوسف قراباغى به بدخشان آورده شد و در جوار قبر استادش شیخ خلیل اللّه دفن گردید.صحت این قول بر این جانب آشکار نیست؛هیچیک از منابع نیز بدان اشاره ننمودهاند.قدر مسلم آن است که نعش شیخ خلیل اللّه بدخشى را پس از مدتى به بدخشان انتقال دادند و مزار وى در دره طرشت از ناحیه و رسج، محل زیارت اهالى بوده است.(مترجم).
(16)-تاریخ راقمى، نسخه الف، برگ 341؛نسخه ب، برگ 184، چاپ سنگى، ص 356.در قرن 15 و 16 میلادى دو شخصیت به نام«شیخ خوارزمى»وجود داشت:یکى شیخ حسین خوارزمى که معاصر شاهرخ و شاگرد شیخى نامدار از خوارزم به نام خواجه ابو الوفا بود.وى از جمله علما و مشاهیر دوران بود و بر مثنوى جلال الدین رومى شرح نوشته و مصنفات دیگر هم دارد وى در زمان صوفى ازبک، در خوارزم مقتول گشت و قبرش در پاى قبر استادش خواجه ابو الوفاست (مجالس النفایس، ص 157-158)
شیخ حسین خوارزمى دیگر، شاگرد شیخ حاجى خموشانى(خبوشانى)بود که ریاست سلسله کبرویه را بر عهده داشت.حضرت شیخ، دست ارادت به دامن پاک حضرت ایشان زده و در تاریخ 910 ه/1504-1505 م. رخصت یافته، طالبان را به راه مستقیم هدایت مىکرد (تاریخ راقمى، نسخه الف، برگ 205-206؛نسخه ب، برگ 114 و چاپ سنگى، ص 245 که به خطا نام شیخ را «حسن»ذکر نموده است).
بر اساس اطلاعات واصل از منابع هندى، مرشد روحانى حسین خوارزمى شیخ خواجه محمد مخدوم اعظم(متوفى به سال 937 ه/1551 م.در شام وفات نمود. (خزینة الاصفیاء، ج2، ص 331).دو منبع خزنیة الاصفیاء و تاریخ راقمى اشاره قطعى نمىکنند که شیخ مورد بحث ما، به کدام طریقت صوفیه تعلق دارد؟لیکن صاحب تاریخ راقمى، وى را جزو شیوخى که وى بدانها روى آورده و شیوخ سلسله کبرویه قرار مىدهد.تنها کتاب«مفتاح الطالبین»اخصاصا به زندگى شیخ کمال الدین حسین خوارزمى، مىپردازد.مؤلف این اثر «جانى محمود بن شیخ على بن عماد الدین غجدوانى»، از شاگردان شیخ، مىباشد.وى احوال استادش را در سال 950 ه/1543 م.جامه تحریر پوشانده است.(نگاه کنید به:بارتولد، گزارش مأموریت در ترکستان، ص 205-212.)
[مؤلف مفتاح الطالبین پس از اینکه مرشدش در سال 923 هجرى قصد فتح آباد نمود و در احوال عام و خاص تغییرى پیدا شد، تصمیم به نوشتن این کتاب گرفت.سپس فرزند وى شریف الدین نیز، خلاصهاى به نام:«جادة العاشقین»از آن ترتیب داد.وى در همانجا، سلسله مرشد خود را به شیخ نجم الدین کبرى منتسب ساخته است.نسخههاى دو کتاب محمود غجدوانى و فرزندش در کتابخانه مرکزى شهر دوشنبه، به نام فردوسى نگهدارى مىشود.میکروفیلم مفتاح الطالبین نیز مورد استاده مترجم بوده است.نیز رجوع کنید به مقدمه نجیب مایل هروى بر«شرح فصوص الحکم» تاج الدین حسین بن حسن خوارزمى، ج 1، ص 30-36. مترجم.]
(17)-تاریخ مقمى خانى، نسخه خطى، برگ 38
(18)-تاریخ راقمى، نسخه الف، برگهاى 319-320 و 341- 342، نسخه ب، برگهاى 173 و 184 و چاپ سنگى ص 339 و 356-357.
[عبارات متن از تاریخ راقمى نسخه شماره 1365 انستیتو آثار خطى آکادمى علوم تاجیکستان، و نسخه شماره 310 کتابخانه مرکزى شهر دوشنبه به نام فردوسى نقل گردیده است.مترجم.]
(19)-علت و تاریخ عزیمت حکیم به بخارا دقیقا مشخص نیست؛اما همانگونه که در تذکره مطربى و ملیحاى سمرقندى مشاهده مىشود، بسیارى از علما و شعراى این عصر از سمرقند به هند و بخارا که کوچیدهاند. مطربى در تذکره خود درباره یوسف قراباغى مىنویسد:
«...و حالا که شهور سنه ثلاث و عشر و الف (1013 ه)است، در دارالملک سمرقند خوان افاده بر اهل استفاده گسترانیده و طلاب را به قلاب محبت کشیده، به مطلوب مىرسانند.»
بنابراین، حکیم تا آن سال در سمرقند بوده است. لکین این احتمال وجود دارد که وى پس از سال 1019 ه که سلطه امام قلى خان بر ماوراء النهر برقرار گردید، عازم بخارا شده باشد.ر.ک:تذکره مطربى، تصحیح اصغر جانفدا، ص 154؛نسخه دستنویس و تاریخ منتظم ناصرى، اعتماد السلطنه، تصحیح دکتر محمد اسماعیل رضوانى، تهران، دنیاى کتاب، 1364، ج 2، ص 905.(مترجم).
(20)-شیخ میرحسین، فرزند«مولانا پاینده ساکتریگى»است. پدر وى از کمل اصحاب شیخ حسین خوارزمى و صاحب کرامات و داراى خرقه خلافت از آن شیخ بزرگورار بود.میرحسین نیز از علوم ظاهرى و باطنى حظى وافر داشته و پس از والد ماجد سالها در مقام ارشاد نشسته و خرقه خلافت از او یافته بود.«امیرعلى اکبر»و«امیر عطاء اللّه»فرزندان میرحسین نیز بعد از فوت پدر و به اجازه ایشان، سالها در مسند ارشاد طالبان بودند.مرقد مبارک اعضاى این خاندان جلیل در قریه ساکترى قرار دارد.ر.ک:تحفة الزائرین، ناصر الدین حنفى بخارى، بخارا، 1328 ه-ص 32 و 33، (مترجم).
(21)-ثمرات المشایخ، نسخه خطى، کتابخانه ملى بخارا به نام ابن سینا، برگهیا 37-43 و 44-45.مؤلف این کتاب حکیم مورد بحث ما را«علامة المتأخرین مولانا یوسف کوسج قراباغى»مىنامد.واژه کوسج در لهجه بخارایى به معناى فردى است که ریش اندک و تنک مایه داشته باشد.(کوسج معرب کوسه است).[ثمرات المشایخ از «سید زنده على مفتى بن خادم الفقرا عزیزان، خواجه امیر حسینى قاسمى»یکى دیگر از پیرون طریقت کبرویه مىباشد که تألیف اثر خود را در سال 1094 ه-در دوران حکومت سبحان قلىخان و زمان جلوس وى بر تخت بخارا آغاز نموده است.اما انتساب کوسه به یوسف قراباغى، نه تنها در این اثر، بلکه در کتب دیگرى از جمله:ریاض الحنه زنوزى، آتشکده آذر و تحفة الزائرین ناصر الدین حسینى بخارى نیز، درج گردیده است.مترجم.]
(22)-تاریخ راقمى، نسخه الف، برگ 319-320، نسخه ب، برگ 173-174 و چاپ سنگى، ص 339-340.[در ابیات منقول در متن اندک مسامحهاى رخ داده است؛لذا مترجم بر اساس نسخه شماره 1365 انستیتو آثار خطى تاجیکستان و نسخه شماره 310 کتابخانه مرکزى شهر دوشنبه ابیات را به صورت مذکور اصلاح نمود. مترجم.]
(23)-تحفة الزائرین، ص 31.
(24)-این اثر(به زبان عربى)تتمه شرح یا حواشى مؤلف بر شرح دوانى با عنوان«العقاید العضدیه»قاضى عضد الدین ایجى(متوفى به سال 756 ه./1355 م.) است که قبلا آن را در سال 1000 ه./1591-1592 م. نوشته است.از این حواشى که اثر اساسى یوسف قراباغى است و هم از تتمه آن، نسخههاى خطى گوناگونى در کتابخانههاى اروپا و هند یافت مىشود. (براى مثال بنگرید به:فهرست بلوشه، ص 239، شماره 6333 و ص 264 شمار 6414، فهرست لوت، ص 118، شماره 459 و ص 119، شماره 460 و در کتابخانه ابن سینا در بخارا، فهرست سال 1238 ه.تحت شماره 1545 مىتوان«تتمة الحواشى»مزبور را یافت.)سال حاجى خلیفه نیز درباره هر یک از این آثار، در جلد دوم کشف الظنون ص 118-119 اطلاعاتى به دست مىدهد.
[این اثر حکیم مورد بحث ما، همچون دیگر آثار وى در منطقه ماوراء النهر، مورد عنایت علما قرار داشته و بعضا بر آن شرح و حاشیه نیز نگاشتهاند.واضح بخارى در تذکره«تحفة الاحباب»در شرح حال داملا میرک خواجه اعلم از مشاهیر علماى بخارا مىنویسد:
«پایه جلالت قدر و مرتبه دانش ایشان بر مردم بخارا و غیر آن پوشیده نیست؛در مشکلات دانى شهرت ایشان از اندازه بیان متجاوز، خصوصا در کتاب«تتمة الحواشى»مولوى یوسف قراباغى که در برابر شرح عقاید جلالى، معروف و معلوم است و در بعضى از حاشیههاى مشکل کتاب مذکور، شرحى مستوفى نیز نوشته و نسخه آن چند گاهى به دست این هیچ مدان وادى معرفت نیز مىبود.»
ر.ک:تحفة الاحباب فى تذکرة الاصحاب، رحمة اللّه واضح بخارى، تحصیح اصغر جانفدا، دوشنبه، نشریات دانش، 1977، ص 164.مترجم.]
(25)-همانطور که قبلا ذکر شد، نسخه خطى«حاشیه خانقاهى»در کتابخانه عمومى بخارا به نام ابن سینا تحت شماره 1543 موجود مىباشد.
[این کتاب حواشى و تعلیقات قراباغى بر شرح عقاید عضدى دوانى است و چون آن را در ربیع الاول سال 1000 ه.در خانقاه حسینیه سمرقند تألیف نموده، به نام«حاشیه خانقاهى»شهرت یافته ولیکن آقاى تربیت سال تألیف حاشیه خانقاهى را دوم صفر 999 ه. نقل مىکند.مؤلف، کتاب خود را به ابو حامد خلیل اللّه تقدیم کرده است.
حسین بن حسن حسینى خلخالى، از حواشى قراباغى انتقاد نموده و او نیز در دهه آخر شوال سال 1033 ه.در بخارا بر رساله آقا حسین جواب نوشته که به نام:«تتمة الحواشى فى ازالة الغواشى«موسوم است. از مقدمه«تتمة الحواشى»استنباط مىشود که از نگارش حاشیه وى در سال 1000 ه.33 یا 34 سال مىگذشت. بنا به نقل حاجى خلیفه، قراباغى در«تتمه الحواشى» سخنان دوانى را با«قال»و تعلیقات آقا حسین خلخالى را با«قوله»نشان مىدهد.چنانکه از اعلام الشیعه شیخ آقا بزرگ و کشف الظنون برمىآید.سال فوت آقا حسین نیز کاملا مشخص نیست، بلکه غالبا با اتکاء به قول صاحب«خلاصة الاثر»سال فوت وى را 1014 ه.نقل مىکنند.
ر.ک:حاجى خلیفه، کشف الظنون، ج 2، ص 144 و دانشمندان آذربایجان، محمد على تربیت، مطبعه مجلس، سال 1314، ص 404، مجموعه نسخههاى خطى شرقى در آکادمى علوم ازبکستان، ج 4، ص 364 و فهرست لوت، ص 118، مترجم.]
(26)-«رسالة فى اثبات الواجب»که دوانى آن را به زبان عربى تألیف نموده به اثبات وجود واجب پرداخته است.اما معلوم نیست چرا«دوسلن»در کاتالوگ خود، عنوان رساله را به فرانسه بدین صورت ترجمه نموده است:
«چگونه وجوب واجبالوجود اثبات مىشود؟»حاجى خلیفه قید مىنماید که دو رساله اثبات واجب قدیم و جدید[از دوانى]وجود دارد.هر دوى اینها داراى شروح متعددى به قلم علماى مختلف هستند.از آن جمله:از استاد فیلسوف مورد نظر ما حبیب اللّه میرزا جان شیرازى(کشف الظنون، ج 1، ص 538-539)، شرح یوسف قراباغى به زبان عربى در سال 1899 م.که در قازان به زیور طبع آراسته گردیده است.
(27)-کتاب«هیاکل النور»متعلق به صوفى[و حکیم]مشهور شهاب الدین سهروردى(مقتول به سال 587 ه./ 1191 م.)و داراى یک سلسله شروح مىباشد. (کشف الظنون، ج 2، ص 657)رساله، محتوایى فلسفى دارد و در فهرست فلوگل به حد کفایت و به تفصیل درباره آن قلم پردازى شده است.(ج 3، ص 338، ضمنا در آنجا نام شارح نادرست ذکر شده است.)
(28)-من این کتاب را ندیدهام و اطلاعى هم از آن ندارم.کتابى با عنوانى مشابه در زمینه تصوف به قلم شخصى به نام «شاه عباس»به زبان فارسى تألیف شده است.(بلوشه، ج 1، ص 87-98 و تکمله فهرست ریو، ص 122).
[نظر به اینکه، سمیونوف اطلاعى از رساله«چمنیه» نداشت، بالطبع از روى قطع نمىدانست که این رساله، همان هشت بهشت است که خود با عنوان«رساله باطنیه»ضمیمه مقاله حاضر به زبان روسى ترجمه نموده است.از این رساله دو نسخه در کتابخانههاى گنج بخش و موزه ملى کراچى پاکستان، باقى مانده است.یک نسخه نیز در آکادمى علوم ازبکستان وجود دارد که در فهرست آن با عنوان«هفت بهشت»معرفى گردیده است.تاریخ کتابت نسخه دانشگاه 27 محرم 1255 ه. است ولیکن در فهرست نسخههاى خطى فارسى منزوى، ظاهرا به دلیل قلمخوردگى ارقام، سال 1239 ذکر شده است.احتمالا قدیمىترین نسخه، متعلق به موزه ملى کراچى پاکستان مىباشد که در تاریخ 23 شعبان 1081 ه.کتابت شده، ولیکن موریانه زده است. مترجم.]
(29)-نگارنده موفق به رؤیت دیوان غزلیات وى نشده است. این اثر و دو کتاب پیش از آن، در کتابخانه بخارا که ذکر آن رفت موجود نیست.
[یوسف قراباغى، نام خود را تخلص اشعار گردانیده است.مطربى سمرقندى مىنویسد:
«جواهر زواهر معانى را خلعت نظم پوشانیده، رایت سخنورى و علم نکته پرورى مىافرازند و شعر را قریب به تأمل مىگویند...اوقات اشعار گهربار ایشان نزد این فقیر بسیار مذکور مىشود و باعث حضور و سرور مىگردد و جناب فصاحتمآب ملاصبورى، این غزل دلفریب ایشان را به این کمینه آورد:
خون دل چندخورم باده و صهبا گفته
پى غم گفته به خود پیچم و خونابه خورم
چند غم گفته به خود پیچم و خونابه خورم
چند در گریه شوم ذوق دلآسا گفته
بلهوس نام هوس عشق نهادست خوشست
خفته در زیر زمین عرش ملاّ گفته
هجرم از پاى فگنده، ببرم نام کسى
تا مرا زار کُشد بىکس و تنها گفته
یوسف از خود تو به جایى نرسى تا نزنى
دست در دامن غم، مرشد دانا گفته»
بعضى تذکره نویسان به تبعیت از آتشکده آذر و ریاض الجنة این بیت را نیز به وى منسوب مىدارند:
خون شد دل من، خوب شد این خون شدنى بود
آن به که ز بیداد تو شد، چون شدنى بود
تعدادى از شعرا در علوم ریاضى و حکمت از شاگردان یوسف قراباغى محسوب مىگردند.از جمله: «محمد وجیه احسکتى»متخلص به«وجهى»و «ملامراد بیک»به«مراد»که مطربى سمرقندى به ملازمت ایشان رسیده بود و نیز«مولانا شریف»که در «تحفة الزائرین»ذکر او رفته است.مترجم.]
(30)-کتاب ارزشمند«تهذیب المنطق و الکلام»از مصنفات «سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانى»(متوفى به سال 792 ه./1390 م.)و داراى دو بخش منطق و کلام مىباشد.نویسندگان متعددى بر این کتاب شرح نوشتهاند.(ر.ک:کشف الظنون و فهرستهاى لوت، دوسلن و بلوشه)حاشیه یوسف قراباغى بر شرح تهذیب المنطق و الکلام دوانى، در سال 1325 ه.این اثر در بخارا با عنوان«کتاب آخوند کلان»به صورت سنگى به چاپ رسیده است.
(31)-(شرح خانات بخارا) Khanikov,Opisanie Bokharskovo khanstva 3481, pp.122-222.
(32)-منظور مؤلف حکمة العین، انتشار[بخش]حکمت کتاب دیگر وى درباره منطق به نام«عین القواعد»است. شمس الدین محمد بن مبارک شاه(میرک بخارى) طبیعت آن را تکمیل نموده است.شرح میرک بخارى نیز به نوبه خود، داراى یک سلسله حواشى به قلم تعدادى از افاضل و علما مىباشد.
(ر.ک:کشف الظنون، ج 1، ص 450، دوسلن، ص 118، شماره 2384)، ضمنا اثر یوسف قراباغى با مجموعه نسخ خطى انجمن آسیایى بنگال، وجود دارد. (ر.ک:راس، ص 17، شماره 296.در این مجموعه تاریخ فوت مؤلف به خطا سال 1000 ه./1591 م.ذکر شده است.
(33)-[علاوه بر آثارى که در متن به آنها اشاره شد، فهرست نویسان، کتب و رسایل دیگرى نیز به یوسف قراباغى نسبت دادهاند.از جمله:«رساله خلوات»به عربى در زمینه مسایل حکمى(نسخه خطى شماره 5653 آستان قدس رضوى)، «تفسیرقول اللّه لى کمثله شىء\}»و «رسالة فى الکلام»(الاعلام زرکلى، ج 8، طبع بیروت، 1990، ص 252)و«تحقیق سمت قبله در بلاد ماوراء النهر به زبان فارسى که به همت عارف نوشاه در مجله تحقیقات اسلامى، نشریه بنیاد دایرة المعارف اسلامى، سال هفتم، شماره اول 1371، ص 47-82 به چاپ رسیده و نسخه خطى آن در آکادمى علوم ازبکستان، تحت شماره 3/2422 موجود است؛و «حاشیة على تفسیر اول سورة الفتح»، «حاشیة على تفسیر سورة یس»و«حل بعض اللغات و العبارات التفسیر البیضاوى فى سورة الفتح»که در همان کتابخانه، همچون نام نویسنده، غبار گمنامى رویش نشسته است. مترجم.]
(34)-این تاریخ که در نسخه ب آمده، مسلما خطاست و با رقم تاریخ بیت آخر رباعى داخل متن، سازگار نیست.
[نسخه شمارهه 603 انستیتو آثار خطى آکادمى علوم تاجیکستان تاریخ 1056 ه.و نسخه شماره 1365 سال 1053 ه.را براى فوت حکیم ذکر نموده است که البته صحیح نیست و اصحّ اقوال همان سال 1054 مىباشد. مترجم.]
(35)-در تحفة الزائرین، به جاى«دیده»کلمه«خانه»آمده که بىتردید خطاى فاحشى است.(مترجم).
(36)-تحفة الزائرین، ص 32.
(37)-احتمالا مقصود از خط ملایى خطى است که کاتبان و ملایان منطقه ماوراء النهر با آن کتابت مىکردند.این نوع خط نستعلیق درشت و خوانایى است که اصول خط نیز در آن رعایت نشده است.چنانچه خوانندگان مایل به رؤیت این خط باشند مىتوانند به کتاب منتخب التواریخ محمد حکیم خان، دوشنبه، نشریات دانش، 1985 مراجعه نمایند.سمیونوف توصیف مختصرى از این کتاب دارد که به کوشش آقاى مختاراف در ص 743 (ج دوم کتاب مزبور درج گردیده و ضمن آن نوع خط کتاب را«ملایى»نامیده است.(مترجم).
(38)-شاید ناصر خان توره که چمنیه(شکل معرب چمن فارسى)را جزو آثار یوسف قراباغى نام برده، همین رساله[باطنیه یا هشت بهشت]را در نظر داشته است.
[یوسف قراباغى خود در آغاز اثر خود مىگوید که: رساله مشتمل بر هفت جنان است و با خطبه، هشت جنان مىشود تا بتوان آن را«هشت بهشت»نامید و هر جنانى نیز مشتمل بر چند چمن است.ر.ک:نسخه خطى رساله هشت بهشت، کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، شماره 2072، ص 3.(مترجم).]