جنبش ذاتی طبیعت
آرشیو
چکیده
متن
در قسمتهای پیشین مقال، به مناسبت مباحث حدوث عالم، بابی را در ارتباط با مسأله زمان گشودیم و نکاتی را ذکر کردیم.اینک ادامه گفتار را پی میگیریم.
در باب زمان گفته شد که:زمان مقدار حرکت است.اینک باید پرسید:کدام حرکت منشأ انتزاع زمان است؟
مشهور فلاسفه گذشته برآنند که زمان منتزع از حرکت فلک است و مقصود از فلک، فلک اقصی است که به اعتقاد آنها طبق هیئت بطلمیوسی شبانه روز و فصول از آن به دست میآید.و نیز گفته شده که فلک محدّد الجهات است و جهات و مکانها از آن گرفته میشود.
مرحوم صدر المتألهین معتقد است که جرکت فلک، حرکت برونی و عارضی است و هر حرکت عارضی معلول حرکتهای درونی و جوهری است. اگر امری به حرکت جوهری مرتبط شد، به فلک اختصاص نخواهد داشت و میتوان گفت زمان از حرکت مادّه عالم، اخذ شده است.با این بیان، توضیح نکاتی ضروری است:
(*)اصل مقاله حاضر، دروس فلسفه استاد گرامی است که توسط یکی از دانشجویان رشته الهیات(س-م)از نوار پیاده شده و به همت حجة الاسلام عزالدین رضانژاد بازنویسی و ویرایش آن صورت گرفته است.
الف-حرکت جوهری عالم مبنای سنجش زمان
هر حرکتی با زمان سنجیده میشود.حرکت تند و کند؛و حتی حرکت عقربههای ساعن با زمانی که مربوط به حرکت زمین است، تطبیق میشود.در این صورت، اگر اصل زمان به حرکت جوهری مادی عالم بستگی داشته باشد، خود حرکت جوهری مادی عالم با چه چیز منطبق خواهد بود؟ چه، هر حرکتی باید با چیزی تطبیق کند.و نیز هر حرکت که دارای قبل و بعد غیر مجامع است، قبل و بعد آن با چه چیز منطبق میشود؟همین قضیه در باب حرکت در جوره مطرح است.در حرکت جوهری، قبل و بعد غیر مجامع وجود دارد.مثلا گفته میشود:حرکت در فلان ماده نباتی مقدم است بر حرکت در بهمان ماده حیوانی.به عبارت دیگر:
حرکت در مادهای که به صورت حضرت نح در آمده بود، مقدم است بر حرکت مادی در صورت حضرت عیسی.
در این ارتباط که این حرکت ماده را با چه چیز باید تطبیق کرد، طبق مبنای صدر المتألهین باید گفت که:قبل و بعد این حرکات بالذات است و حرکتشان با چیزی تطبیق نمیشود.بر وفق این مبانی، تقدم و تأخر اجزای حرکت جوهری بالذات است.و از آن حرکت، زمان انتزاع میشود.
پس حرکت جوهری عالم، مبنا میشود برای زمان و زمان را با آن میسنجند.
ب-حرکات گوناگون در ماده عالم
حرکات در ماده عالم مختلفند.مادّه عمومی عالم در ضمن صور، سهمی از حرکت دارد و همین مادّه اولیّه با صور بعدی، مادّه دوم و سوم و...را تشکیل میدهند که موضوع برای حرکت در صور بعدی خواهند بود.از این رو، شاید بتوان گفت که:به
تعداد مواد ثانوی که روی مادّه اولی وارد شده، انواع حرکتها به وجود میآید.ماده اولی دارای یک نوع حرکت میباشد و همین مادّه اولی با صورت آن، مادّه برای حرکت بعدی است و چه بسا که نوع آن حرکت با نوع حرکت قبلی فرق کند، یا لااقل سرعت و بطأ آن تفاوت دارد.از این رو، میتوان گفت که«لا یتناهی»خصوصیات حرکت در عالم ماده است.تعبیر قرآن چنین است:«یسبّح اللّه ما فی السماوات و ما فی الأرض».کاربرد کلمه«یسبّح»یا حرکت عبادتی تنزیهی است، مانند:قالتا اتینا طائعین(فصلت/11)و یا حرکت علمی است.کلمه «یسبّح»ظهور در یک نوع حرکت دارد.چه آن که «سبّح»از سباحت مشتق باشد یا از غیر سباحت؛و میدانیم که حرکت هم مربوط به عالم ماده است. البته در چنین تعبیراتی مادّه به معنای اعمّ مراد است که شامل خود مادّه و بعضی از ملائکه-که قوای جهان مادهاند-میشود.
آیه مذکور به حرکت عمومی اشاره دارد، ولی علاوه بر حرکت عمومی، هر شیء دارای حرکت خصوصی نیز هست.در بدن انسان، مادّه اولی حرکتی دارد و علاوه بر آن، مادّه اولی با صور جمادی، سپس با حالات نباتی و یا حالات حیوانی و یا قوای انسانی حرکت جداگانه دارد.چه بسا، هر صورتی که اضافه میشود.باعث تندی حرکت میگردد.شاید بتوان گفت در حرکت تندتر میگردد.پس میزان نزدیکی به هدف، حرکت تندتر میگردد.پس حرکات با یکدیگر فرق دارند.به عنوان مثال:
حرکت یاختههای مغز با حرکت یاختههای پاشنه پا و حرکت یاختههای پوست دست فرق دارد.در این عالم، انواع غیر متناهی حرکت وجود دارد که قابل دستهبندی هم نیست.به طور اجمال میتوان گفت:مادّه اولی با یک صورتی، موضوع برای حرکت در صور معیّنه است و هر صورتی که جهت نزدیکتر شدن به هدف، به آن اضافه میشود، حرکت را تندتر میکند.(هدف، جذبهای دارد که حرکت را سرعت میبخشد.به عبارت دیگر:او قلاب را میکشد، بیت:
اکنون که رنجش میبری، دیگر به نزدیکش مرو
ای بیخرد من میروم؟او میکشد قلاب را).
در عالم طبیعت هم انواعی از حرکت وجود دارد:حرکت انتقالی و وضعی برای زمین، و نیز حرکتی که در زمین به تبع خورشید که در فضا جلو میرود.همه منظومه شمسی با یکدیگر در حرکتاند و در درون این حرکت هم یک حرکت خاصی است.مانند:حرکت قمر، زحل، عطارد و مشتری و...کهکشان هم در کادر همه کهکشانها و مجرّهها حرکت دیگری دارد.کشف کهکشانهای جدیدی که میلیونها سال نوری با زمین فاصله دارند، نشانگر وجود پیوند و ارتباطات در عالم طبیعت است که هر یک حرکت جداگانهای دارند. هرچه از این موارد کشف شود، مربوط به آسمان اول است و انسان نسبت به آسمان دوّم و...علم فعلی ندارد.تنها از طریق فرضیههای مذهبی میتوان راه به جلو برد.به گفته پاسکال:«حداقل فوائد روایات دینی آن است که میتواند برای ما مبنای تئوری و فرضیههای علمی باشد».طبق متون مذهبی ما میان همه موجودات رابطه و نیز حرکت وجود دارد:«إن من شیء إلاّ یسبّح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم». (اسراء/44)
گفتیم که طبق مبنای صدر المتألهین، قبلیت و بعدیّت زمان بالذّات نیست.بلکه مربوط به حرکت در جوهر است.و دانسته شد که حرکات انواعی دارند که نمیتوان آنها را شمارش کرد.زمان حقیقی که به حرکت عمومی جوهر ماده عالم، مرتبط است، قابل اندازهگیری نیست؛چون اندازه حرکت ماده عالم که زمان
فرع آن است، معلوم نیست.از این رو ناچاریم بر یک زمانی توافق کنیم.بر این اساس، مسأله پیری و جوانی و...ارتباطی به زمان قراردادی شب و روز ندارد.ما توافق کردهایم که زندگی را با حرکت شب و روز تطبیق دهیم، وگرنه پیری و جوانی به حرکات ماده عمومی و خصوص ماده بدن و اخصّ ماده هر عضو مرتبطاند.و نیز صور حاصله در افراد با یکدیگر تفاوت دارد؛ همان گونه که روحیات افراد متفاوت است، در ماده آنان هم تفاوت وجود دارد.مثلا:دو نفر که به حسب زمان قراردادی حرکت زمین در یک زمان متولد شدهاند، ممکن است که به حسب ظرفیت تحمّل یاختهها و ظرفیّت تحمل روح و نفس یکی از آن دو 70 ساله و دیگری 30 ساله به نظر آید.این قضیّه غیر از زمان توافقی است.زمان اصلی که مبانی حرکت است، مقیاس معلومی برای ما ندارد. زمان قراردادی، مربوط به حرکت زمین است و نمیتوان حرکت زمین را به حرکت بدن انسان تطبیق داد؛چون زمان واقعی هر کس مربوط به ماده عمومی جهان و ماده خصوصی خود اوست.
آغاز زمان
نکته دیگر که در باب زمان مطرح است، مسأله آغاز و حدوث ابتدایی زمان است.بر وفق آنچه که ذکر شد، زمان آغاز ندارد؛زیرا زمان منتزع از حرکت ماده است و حرکت در ذات ماده وجود دارد و ماده هم سابقه عدم ندارد.تصور یک زمانی که مادهای در عالم وجود نداشته، درست نیست.چنین زمانی که هیچ ماده در عالم نباشد، نداریم.برهان آن چنین است:ماده اولیّه عالم نیاز به ماده ندارد؛از این رو نیاز به مقدّمات هم ندارد و اگر حضرت حق آن را ایجاد نکرده باشد، خلاف فیّاضیت است پس ماده عالم ازلی و ابدی خواهد بود.از ارسطو نقل شد که گفت:«من قال بحدوث الزّمان، فقد قال بقدمه من حیث لا یشعر». (1)
معنای حدوث زمان این است که زمان، قبلا نبود، سپس بود شد، و هر زمانی که نبود و بود شد برمیگردد به یک زمان پیشین، و در نهایت، گوینده حدوث زمانی، ناخودآگاه به قدم زمان اعتراف میکند.
در دیدگاه صدر المتألهین، زمان از لوازم حرکت است و حرکت از لوازم طبیعت و طبیعت هم به ماده و جسم قائم است.وی میگوید:
فانّ وجود الحق الجواد لا ینقطع و افاضته و خیره لا ینقضی و لا یحصی». (2)
فیض الهی همواره وجود دارد.با این که هر زمانی و هر حادثی جدا جدا حادثاند، محفوف به دو عدم میباشند:عدم سابق و عدم لاحق؛ولی مادّه، همواره در عالم وجود دارد.هر حادثی پیش از
حدوث، عدم آن تحقق دارد، عدمی که با وجود آن جمع نمیشود.ملاک قبلیت، عدم بطور عام نیست چون عدم دیگری هم تحقق دارد(عدم بعد)و پیداست که قبل با بعد جمع نمیشود.پس عدم بما هو عدم نه قبل است و نه بعد.چون عدم، هم قبل است و هم بعد.ذات فاعل هم ملاک قبلیت و بعدیت نیست؛چون فاعل هم قبل از آن و هم بعد از آن وجود دارد.بنابراین، ملاک قبلیت این عدم، بر این وجود، آن است که عدم، همراه با زمانی است که آن زمان دارای قبلیت و بعدیّت ذاتی است.به عبارت دیگر:آن عدم قبل از این وجود، حادث همراه با زمانی است که آن زمان یک وجود قبل و بعدی دارد.قبل و بعد در آن بالذات است و این یکی هم به تناسب آن دیگری قبل و بعد پیدا کرده، آن زمان نیز قبل از خود، چیز دیگر و زمان دیگری است و آن حادث نیز قبل از خود، حادث دیگری و زمان دیگری دارد و بنابراین زمان نه آغاز دارد و نه انجام. (3)
افزون بر این مطلب، باید دانست که:زمان و حرکت امر متصل و مستمر است و هر امر مستمر متصلی، قابل تقسیم به بینهایت است.با فرض قابلیت تقسیم به بینهایت، نمیتوان برای آن اوّل تصور نمود.به عنوان مثال:برای قدم زدن که از مقوله«أین»است، نمیتوان اوّلی را فرض نمود، چون هر قدم راه رفتن دارای اجزایی است؛مانند اندازهگیری آن بر حسب سانتیمتر، و هر سانت هم 100 میلی است و دارای اول و آخر میباشد ولی میل اول هم باز قابل تقسیم است و به همین جهت که امر متصل قابلیت تقسیم دائم دارد، نمیتوان به اول واقعی رسید.
حاصل سخن گذشته این است که با توجه به دو نکته، برای زمان آغازی نیست:
الف-از آنجا که فیض الهی دایمی و لاینقطع است، نمیتوان زمانی را تصور نمود که خداوند فیض نداشته باشد، پس زمان هم ازلی و هم ابدی خواهد بود.
ب-از آنجا که زمان امر متصل مستمر است قابلیت تقسیم به بینهایت را دارد؛از این رو، آغاز و اوّل ندارد.
نسبیت زمان
نکته دیگری که به طور اجمال به آن اشاره میشود، مسأله نسبیت زمان است.از آنجا که در زمان، چیزی را با چیز دیگر میسنجند، حالت نسبیت در آن وجود دارد.زمان واقعی مربوط به حرکت ماده است و مقیاس حرکت عمومی ماده هم به اختیار ما نیست.حرکتهای قراردادی هم امور نسبیاند.ما کارهای زمانی خود را با حرکت زمین میسنجیم. البته نسبیتی که ما در اینجا مطرح کردیم، غیر از نسبیت اینشتین در مباحث علوم تجربی است. بحث مفصّل نسبیت را باید در جای دیگری دنبال کرد.
تلخیص مباحث زمان و ارتباط آن با حرکت
مباحث گوناگونی درباره زمان ارائه شد.نظریات علمی در باب زمان، به حقیقت زمان ارتباطی ندارد. نظریات کلامی هم نتوانست به درستی، زمان را توجیه کند؛در نظریات عرفانی، برای زمان معنای گستردهتری در نظر گرفته شده، مانند:ظرف مطلق الوجود، ظرف بقاء الوجود و یا مقدار بقاء الوجود؛ البته چنین تصویری را طبق نظر برخی عرفا میتوان درباره خدا هم ارائه داد.یعنی برای خداوند ظرف وجودی مانند سرمد در نظر گرفت و همان را زمان او دانست، ولی در باب زمان گفتهاند:لازمه ذات است نه محیط به ذات.این توجیه با آنچه که ما در باره زمان میدانیم، سنخیت ندارد.ما گفتهایم که در
زمان، قبلیت و بعدیت غیر مجامع است که درباره ذات باری تعالی متصور نیست ولی به هر حال گفتن اینکه خدا هم زمان دارد، به این معنی و اصطلاح (مانند سرمد)چندان هم باطل نیست که بعضی اندیشمندان معاصر آن را(با تعبیر تند)مزخرف حساب نمودهاند.طبق نظریه فلسفی درباره حقیقت زمان و نیز مباحث مربوط به منشأ انتزاع زمان، و مسأله آغاز زمان و نسبیت آن، نکاتی را به طور گذرا ذکر کردیم.
اتصال و استمرار حرکت
نکته دیگری که در این باب باید اشاره شود، پیوستگی و استمرار حرکت است.حرکت امری متصل و مستمر است و لازمه این اتصال و استمرار آن است که هر درجهای از آن مقدمه درجه بعدی باشد.و هدف حرکت، همان درجه آخری خواهد بود که حرکت به سکون میرسد.
پیش از این گفتیم که حرکت جوهری در اعسل انسان اثر میگذارد و اعمالی که انسان انجام میدهد، به منزله علت برای تغییر ذات است.در حقیقت اعمال انسان در مسیر حرکت، برای تحول ذات، حرکت مقدّماتی به حساب میآید و مایه تغییر ملکات گشته و در نتیجه ملکات هم ذات را عوض میکنند.
ناگفته نماند که افراد انسان هر کدام دارای ذاتیاند که حرکت یکی، در ذات دیگری مستقیما اثری ندارد.در عین حال باید به دو نکته توجه داشت:یکی آن که اعمال انسانها به نوعی در یکدیگر مؤثّر و به هم پیوستهاند.زندگی انفرادی هر فرد به نوعی جامعه انسانی ارتباط دارد و برای تأمین نیازهای فردی هم، باید از طریق دیگر افراد جامعه اقدام گردد.از این رو، گفتهاند:به خاطر پیوستگی اعمال انسانها در جامعه، وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه همگانی است.چه، این که عمل فرد در جامعه اثر میگذارد و جامعه نیز در اعمال انفرادی افراد مؤثر خواهد بود.نکته دیگر آن که:خلقت انسان بیهوده نیست، و خداوند حکیم، هدفی در خلقت انسان و عالم هستی داشته است.در این که هدف از خلقت انسان چیست؟ چند قول وجود دارد. (4) به نظر میرسد، مهمترین هدف تهذیب اخلاق فردی و به تعبیر دیگر، صفای روح و نفس آدمی است، تا انسان به کمال لایتناهی پیوند خورد و به حضرت حق(و به تعبیر قرآن:
«لقاءاللّه»)وصل گردد.روح انسان از خداوند صادر شده تا الگوی وجود آدمی گردد و سپس در طی مراحل کمال به خدا باز میگردد.یعنی بعد از تکامل، به کمال مطلق وصل میشود.البته انسانها در رسیدن به این مقام و منزلت، هر کدام درجهای دارند.هر کس که بعد مادی خویش را رها کرده، به بعد الهی و روحانی روی آورد، در دستیابی به آن کمال موفقتر است.
از طرف دیگر، انسان در آفرینش، به عنوان یک «موجود»واحد قلمداد شده است.تعبیر قرآنی چنین است:«انّی خالق بشرا»و«انّی جاعل فی الارض خلیفة.گرچه«خلیفه الهی»شخص معصوم-علیهم السلام-میباشد، ولی معصوم هم از میان همین انسانهاست.فرشتگان در اعتراض نگفتند که چرا خلیفه خلق میکنی؟!بلکه با توجه به دو بعدی بودن انسان و این که بعد مادی موجب فساد و تباهی است، گفتند:این موجود در زمین فساد راه خواهد انداخت:«قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها».مقصود از خلقت انسان، آن بود که خلیفه الهی گردد و این خلیفه هم از «زمین»باشد که بر اثر حرکت و تکامل به مقام والای خلیفة اللّهی برسد.
با این دیدگاه، انسان در مجموعه عالم هستی
موجود واحد است که دارای حرکت واحد هم میباشد.بر این اساس، هر حرکتی در انسان، مقدمه حرکت دیگر میشود.لذا، حرکت اعمالی انسان مقدمه ملکات و ملکات هم مقدمه ذات خواهند شد و ذوات گرچه از یکدیگر جدایند، ولی در یکدیگر تأثیر و تأثّر دارند و بدین ترتیب، با کسب هر درجهای، قرابت به غرص اصلی خلقت حاصل میگردد و بر این مبنا، علت غائی خلقت در انسان، نتیجه حرکت اعلا خواهد بود.در نتیجه، هر حرکت قبلی و درجه پایینتر، مقدمه حرکت بعدی و درجه بالاتر خواهد بود.
با ترسیم دقیق و درست این نکات، به این مسأله پی میبریم که:کفّار به میمنت وجود مؤمنان، زندهاند و مؤمنان به میمنت وجود اولیای خدا زندهاند، و اولیای خدا به میمنت وجود مبارک معصومان.در حرکت به سوی غایت و علت غایی در خلقت انسان که لقاءاللّه است، هر یک از انسانها در درجهبندی این حرکت، گروهی در میان جامعه انسانی در مسیر کمال بالاختیار قرار نگرفتهاند که از آنها به«کافران»تعبیر میشود. کافران به طفیل وجود مؤمنان در جامعه هستی دارند.چنان مؤمنان هم به خاطر اولیای الهی و آنان هم به واسطه آنکه معصومان در کنارشان هستند از وجود برخوردارند در این حرکت، غایت آن مورد نظر است که معصومان هستند و دیگر گروهها، فدای غایت اعلا میشوند.پس بر مبنای حرکت در جوهر، همه عالم هستی مقدمه برای غایت اعلای خلقت هستند.از این رو، احترامی که در ظاهر برای برخی افراد قائلیم و به طور ناخودآگاه از طریق وجدان به چنین احترامی کشیده میشویم ریشه آن، همین اصل و مبنای فلسفی(حرکت در جوهر)است. مطلب مهمتر آن که:کسانی که به حرکت تکاملی نرسیدهاند، ولی به طرف حضیض هم نرفته، بلکه در مرحله عقل هیولانی مانده و به عقل بالملکه هم نرسیدهاند؛به حسب روایات و روی مبانی فلسفه، از آنها که به مسیر باطل رفتهاند مهمترند.در حدیث قدسی آمده است:«لو لا اطفال رضّع و شیوخ رکّع، لأصبت علیکم العذاب صبّا» پیران خمیده قامت که به عالم آخرت توجه دارند، به سوی کمال در حرکتند؛اطفال شیرخوار نیز هر چند به طرف حرکت تکاملی نرفتهاند، به سوی حضیض هم گرایش نیافتهاند، به عنوان غایت مورد توجه قرار گرفتهاند.لذا به خاطر آنان، عدهای دیگر از نعمت زندگی برخوردارند.اطفال شیرخوار گرچه دارای حرکت کمالی اختیاری نیستند، ولی نسبت به افرادی که در حضیض ذلّت افتادهاند، برتری دارند و در حقیقت بیحرکتی آنها نسبت به پایینترها کمال تلقّی میشود.
خلاصه سخن آن که:اگر کسی در مراحل عشق به خدا و کمالات نفسانی یک درجه از دیگران بالاتر باشد، در غایت خلقت قرار گرفته، پایینترها باید نسبت به او احترام کنند.مثلا در تعبیر شیعی، همه ما به خاطر امام زمان(ع) زندهایم، ولی درجات هر یک از ما نسبت به دیگری متغیّر است.ولیّ مخفی، که از همه کس به امام زمان نزدیکتر است، در همین جامعه زندگی میکند و کسی هم او را نمیشناسد بر ما منّت دارد.همچنین دیگر اولیای باطنی و ظاهری.
غایت خلقت در روایات
در برخی از روایات، پیامبر(ص)و اهل بیت(ع)، به عنوان هدف خلقت معرفی شدهاند.در روایتی از پیامبر اکرم(ص)نقل شده که فرمود:
«اوّل ما خلق اللّه نوری». (5)مقصود از این که اولین مخلوق نور پیامبر(ص) است، آن است که:آنچه از خدا-وجود انبساطی واحد-صادر شده، وجود منبسط است.از خدای واحد، موجود واحد صادر شد که اول و دومّ ندارد. این وجود منبسط که برگرفته از وجود انبساطی ظلّی است، دارای درجات تشکیکی است که درجه اقرب به خدا، نور پیامبر اکرم(ص)است.همین وجود منبسط که از نظر درجه اقرب است، غایت اولی هم است یعنی آنچه که در قوس نزولی مقدم است، در قوس صعود مؤخر و غایت میباشد. همانطور که خود خداوند ابتدا و انتها است منه المسیر و الیه المصیر.در روایتی از پیامبر اکرم(ص) نقل شد که فرمود:«إنّ اللّه تعالی خلقتنی و خلق علیا و الحسن و الحسین من نور قدسه...» (6)
اهل بیت-علیهم السلام-از نور قدس حق تعالی آفریده شدهاند و در عالم طبیعت هم دچار هیچ ظلمتی نگشتهاند.چنان که در زیارت وارث میخوانیم:«اشهد انّک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة و الأرحام المطهرة لم تنجسّک الجاهلیّة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهّمات ثیابها».
سخن درباره این روایت و روایات مشابه دیگر، اینکه صرف نظر از صحت و سقم سند، این مطالب از روی مبانی فلسفی درست است و با توضیحاتی که دادیم، روشن شد که حرکتها مقدمه برای وصول به حرکت غاییاند و غایت هم وصل به حضرت حق است. به خاطر آن که حرکت امر متّصل و مستمر است باید در مراحل مختلف حرکت به درجات برتر احترام گذاشت؛ چون این درجات در مرتبه اعلا، هدف و غایت آفرینش به شمار میروند.و مصداق اکمل و اتمّ غایت خلقت، اهل بیت عصمت و طهارت میباشند.در این باره، روایات زیادی نقل شده است که مرحوم علامه مجلسی بیشتر آنها را جمعآوری کرده است. (7)
فلاسفه، طبق قانون عدم امکان صدور کثیر از واحد، به وساطت عقول قائل شدهاند.علاّمه مجلسی میگوید:بیشتر مطالبی که فلاسفه برای عقول گفتهاند-عقول عشره به عقیده مشائیین و یا عقول غیر متناهی به عقیده اشراقیین و یا مجردات عالم غیب-برای ارواح پیامبر و ائمّه معصومین طبق روایات ما ثابت است.مقصود از عقول، همان وجودات نوری است که ما از آن به انوار اهل بیت تعبیر میکنیم و هر آثاری که فلاسفه برای عالم عقول ثابت کردند، مانند:قدیم بودن یا واسطه در ایجاد، همه آنها برای پیامبر و اهل بیت(ع)ثابت است.پس این جمله علاّمه مجلسی صحیح است که میفرماید:
«و قد ثبت فی الأخبار کونهم-علیهم السلام-علّة غائیّة لجمیع المخلوقات.و أنّه لو لا هم لما خلق اللّه الأفلاک و غیرها، و کذا ما اثبتوا للعقول من کونها وسائط فی إفاضة العلوم و المعارف علی النفوس و الأرواح، و قد ثبت فی الأخبار انّ جمیع العلوم و الحقائق و المعارف بتوسّطهم تفیض علی سائر الخلق حتّی الملائکة و الأنبیاء». (8)
پس در بحث آثار حرکت جوهری به این نکته پی بردیم که همه عالم وجود در مسیر حرکت به سوی غایت اعلا قرار دارند.و غایت خلقت هم اهل بیت(ع)میباشند و هدف اعلای خلقت که وصل به خداوند و دارا شدن قدرت و علم و سائر صفات کمال میباشد در آنها تحقق یافته است.بر طبق عدم صدور کثیر از واحد، اهل بیت(ع)باذن اللّه تعالی علت فاعلی ایجاد نیز محسوب میشوند که بعدا توضیح داده میشود.
ج-نقش حرکت جوهری در مسائل اخلاقی
یکی دیگر از آثار و نتایجی که بر بحث حرکت در
جوهر مترتب است، مسائل اخلاقی است.در گذشته، اخلاق را از امور روبنایی میشمردند و در باب مسائل علمی اسلامی گفته میشد که دو نوع مسائل مطرح است:یکی مسائل فقهی که متوجه به احکام است و دیگر مسائل اخلاقی است که به صفات نفسانی مرتبط است.
طبق مبانی حرکت در جوهر، کلیه عوارض و حرکات ظاهری، حتی اعمال انسان، معلول یک سلسله تحوّلات باطنی است.اگر تحوّلات باطنی وجود نداشته باشد، عوارض ظاهری به وجود نمیآید.از این رو، مسائل اخلاقی در مرحله عمل با واسطه یا بیواسطه، معلول تحولات ذاتیاند.
برای تبیین بیشتر بحث، نکاتی را در رابطه با «ذات»ذکر میکنیم.
آیا در انسان ذات ثابتی وجود دارد؟
ذات دارای یک معنای کلی مبهمی است که به طور ثابت مطرح است، ولی مجموعه ذات، همواره در حال تغییر است و عوض میشود.به عنوان مثال:«حیات»یک امر ثابت است و اگر دو نفر را در نظر بگیریم، از حیث کلّی حیات همانند یکدیگرند.هر دو دارای جسم، جوهر(وجود مستقل)، نمو و احساساند؛امّا همه ذاتیّات انسان این امور نیستند.ممکن است یکی در طهارت و پاکی به اوج رسد و از فرشته برتر گردد و دیگری به حضیض ذلت رسد و از چارپایان گمراهتر شود.
پس انسان دارای ذاتی شامل:اصل حیات، نطق، جوهریت، جسمیّت، نمو و مانند اینهاست.اما ذات کامل انسان مربوط به اعمالی است که انجام میدهد و به وسیله اعمال ذاتش را میسازد.در حقیقت سازندگی انسانیت انسان-در دو سوی ذلّت و عظمت-خود انسان است و مرحوم سبزواری به همین نکته استدلال کرده منشأ اصلی همه اعمال را نیز خداوند میداند.بدین جهت که وگرنه لازم میآید معلول، خود سازنده خویشتن باشد-و ان ذا تفویض ذاتنا اقتضی...-
به عبارت دیگر:سه مسأله به هم پیوسته داریم:
افعال، ملکات و ذات.افعال در ملکات اثر میگذارد و ملکات در ذات.اعمال انسان در ذات مؤثرند و ذاتی که تحت تأثیر زشتیها و یا زیباییها قرار گرفت، منشأ اعمال ناپسند یا پسنده بعدی میگردد.صفات اخلاقی و ملکات باطنی انسان، در حقیقت همانند ریسمانی است که یک سر آن وصل به ذات و جوهره وجود انسان و طرف دیگر آن به افعال و اعمال انسان متصل است.شاید ریشه مکتب اگزیستانسیالیسم هم همین است مکتبی که بر اساس اصالت خصائص انسانی بنا شده است.
پس بر این اساس اخلاق جایگاه مهمی در مباحث حرکت جوهری دارد و بر اثر تحوّل جوهره و ذات انسان و ملکهسازی اعمال آدمی، اخلاق شکل میگیرد.
د-هدفداری جهان آفرینش
یکی دیگر از آثار حرکت جوهری هدفداری عالم است.جهان آفرینش دارای هدف و مقصدی است (9) که به سوی آن در حرکت است.در تعبیر فلسفی گفته میشود:حرکت غایتی دارد.در مباحث حرکت گفته میشود که در هر حرکت؛فاعل، غایت، موضوع زمان، مبدأ و منتهی و مسافت وجود دارد.
اینک سخن در این است که مبدأ و منتهای حرکت چیست؟منتهای حرکت، همان هدف است که حرکت باید به آن دست یابد و مقصد حرکت هم باید کمال بینهایت باشد.چون صور وارد بر ماده اولی و حرکتها بینهایت و مقتضی کمال بینهایتاند از همین طریق میتوان به اثبات ذات
باری پرداخت:عالم حرکت دارد، حرکت در جوهره عالم است و به سوی مقصدی در حرکت است و چون حرکت بینهایت است، مقصد حرکت نیز کمال مطلق و بینهایت خواهد بود.
از این روی، حرکت برای کمال مطلق و بینهایت، یعنی حرکت جهت رسیدن به«احدیّت» و«لایتناهی»که ذات مقدس پروردگار است.سوره توحید اشاره به همین نکته دارد:«قل هو اللّه احد»؛ «هو»برخلاف عقیده مشهور، ضمیر شأن نیست، بلکه به معنای ذات است.ذات مستقلی در عالم جز ذات خدا وجود ندارد و دیگر ذاتها فرع بر ذات اویند.و جمله شریف«یا من لا ذات الاّ ذاته»در دعای جوشن کبیر به همین معناست.
در تعابیر قرآنی، ذات الهی، مقصد و منتهای عالم وجود تلقی شده است:«...و الی اللّه المصیر» (نور/42)؛«انا للّه و انّا الیه راجعون»(بقره/156)؛ «الیه مآب»(رعد/36)؛«الیه متاب»(رعد/30)؛«إلی اللّه مرجعکم جمیعا»(مائده/48).
برای رسیدن به این مقصود، انسان باب الأبواب به شمار میرود.جمادات از طریق رسیدن به نباتات و سپس حیوانات حرکات طبیعی را ادامه میدهند. در حیوانات، اراده، شعور و حرکات در حدّ تخیّل وجود دارد؛ولی حرکات و ادراکات عقلانی از انسان شروع میشود و سپس به تدریج ادامه یافته، به جایی میرسد که به انسان خطاب میشود:
«یابن آدم خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی». انسان با پاکی نفس، به پاکی مطلق میرسد و وصل به ذات احدیّت خواهد شد:«عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی».
در این راستا طریق رسیدن به غایت، راه دل است.وجود آدمی به گونهای خلق شده است که در صورت پیمودن راههای تزکیه نفس، به راحتی به علت غایی وجودش-که رسیدن به ذات احدیت باشد-دست مییابد.راه دل، مقصدی را میطلبد که از جلوههای عالم طبیعت و موجودات مادی بیرون است.چه این که، باید از اینها دل برداشت و به سراغ دلبری رفت که جاودانی باشد.
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم، با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
وجود آدمی برای دنیای فانی نیست، تا به آن دل بندد و خود را در قفس عالم مادی زندانی کند.باید سراغ کمال واقعی رفت و آن را کشف نمود.
شاهدی از عشق او عالم گریست
عالمش میراند او را جرم چیست
جرمش آن که زیور عاریه بست
کرد دعوا کین حالل مال من است
واستانیم آن که تا داند یقین
خرمن آن ماست خوبان خوشهچین
تا بداند کاین حلل عاریه بود
پرتوی بود آن ز خورشید وجود
مولوی، در اشعارش، انسان را عاشق کمال میداند؛لکن عشق حقیقی را عشق به کل دانسته، عشاق جزء را، محروم از دسترسی به حقایق میداند:«ماند از کل آن که شد مشتاق جزو».
چون که جزوی، عاشق جزوی شود
زود معشوقش به کل خود رود
همچو آن ابله که تاب آفتاب
دید بر دیوار و حیران شد شتاب
کسی که با دیدن نور آفتاب در دیوار؛ به نورانیت دیوار پی میبرد و عاشق دیوار میشود، از مرکز نور غفلت داشته، راه به کل نخواهد برد.در عالم وجود، باید سراغ کمال مطلق رفت.در این صورت است که آدمی به مقامی میرسد که میگوید:«ما رأیت شیئا الاّ
و قد رأیت اللّه قبله و بعده و معه و فیه».این صول از طریقف برهان علت فاعلی نیست، بلکه از طریق برهان دل و غایت حرکت است.
عالم به خروش لا اله الاّ هوست
غافل به گمان که دشمن است او یا دوست
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست
برهان عقلی، خالق را ثابت میکند، ولی وصول به حق راه دیگری دارد که از جمله آن عمل صالح و شایسته است:«من کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا».چه بسا از راه آثار نتوان به کنه مؤثر رسید، کلن عشق به مقصود، و طی طریق باطن و راه دل، انسان را به کمال مطلق رهنمون میسازد.
در دعای ارزشمند عرفه آمده است:«الهی تردّدی فی الآثار یوجب بعد المزار فاجمعنی الیک بخدمة توصلنی الیک».
پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق
ز فوق العرش تا تحت الثری عشق
در سینه هر که ذرهای دل باشد
بیعشق تو زندگیش مشکل باشد
داد جارویی به دستم آن نگار
گفت از دریا برانگیزان غبار
آری، بحث حرکت در جوهر، یک جارویی است که همه غبارها را کنار میزند و آن را دور ریخته، انسان را به«لا اله الا اللّه»میرساند.
ه-پیوستگی موجودات عالم به یکدیگر
از دیگر آثار حرکت جوهری، ارتباط و پیوستگی موجودات عالم با یکدیگر است؛چه این که همه عالم، صوری هستند که بر ماده اولی وارد میشوند. در باب حرکت، یا برهان ثابت شده است که ماده عالم واحد است وگرنه، تسلسل لازم میآید، چون اگر ماده حادث باشد، خود حادث باید حامل امکان استعدادی بوده، تحقق آن ممکن باشد.پس این حادث پیش از خود، نیاز به ماده دارد که حامل امکان استعدادیاش باشد تا آن را تحقق بخشد، و همچنین پیش از آن ماده، مادّه دیگر و هکذا...
با این بیان، ماده عالم، ماده واحده است که صور مختلف بر آن وارد میشود.ما از بعد علمی تجربی، اشیاء را از یکدیگر جدا و متباین میبینیم، ولی از بعد فلسفی و واقعی، تباینی در کار نیست.تعداد زیادی از موجودات در یک کادر در میآیند و چیزی بر آن مسلط بوده، آن را احاطه کرده است. خداوند با یک سلطه احاطی بر کلّ عالم احاطه دارد و از باب قیومیّت کل، همه را واجد است.
با اصل ارتباط-و به تعبیر دیگر، خویشاوندی موجودات عالم-میتوان به اسرار معنوی عالم وجود پی برد.این که بعد از نزول جبرئیل بر پیامبر اسلام و بعثت آن حضرت، همه اجزای زمین از کوه
و دشت و درّه و درخت و سنگ و...به آن حضرت سلام کردند و آن حضرت آن را شنیده، احساس میکرد، حاکی از ارتباط و خویشاوندی موجودات با یکدیگر است.از این رو، به یک اصل میرسیم که:
انسان در عالم وجود تنها نیست؛چون اوّلا علّت فاعلی به همراه انسان است و ثانیا جلوههای عالم وجود با یکدیگر در ارتباطند و همه، جلوه خالق یکتا میباشند.جمله«انّ معی ربیّ»در کلام حضرت موسی، به این امر اشارت دارد:«قال اصحاب موسی انّا لمدرکون، قال کلاّ انّ معی ربّی سیهدین».کسی که به این درجه از درک معنوی رسیده باشد، یکپارچگی و پیوستگی عالم را به خوبی درک میکند.
در ادامه مقال، به بحث ارتباط متغیر به ثابت -به عنوان یکی دیگر از آثار حرکت جوهری- میپردازیم.
یادداشتها
(1)-اسفار، ج 3، ص 148.
(2)-همان.
(3)-همان.
(4)-مجموع این نظریات در کتاب«خدا در نهج البلاغه»، نوشته اینجانب، جمعآوری شده است.
(5)-بحارالانوار، ج 1، ص 97.
(6)-همان، ج 36، ص 73.
(7)-ر.ک:بحار الانوار، ج 57، باب حدوث العالم و بدء خلقه.
(8)-بحارالانوار، ج 1، ص 103.
(9)-یکی از نویسندگان کمونیست چین در کتابی که به فارسی به نام «شناخت و مقولات فلسفی»ترجمه شد، نوشته است:نمیتوان کلمه«هدف»را در مورد جهان بکار بریم، چون کاربرد کلمه هدف همیشه همراه اراده و اختیار فاعل است و در جهان آفرینش اراده و اختیاری نیست!!
ولیکن در کتاب«خدا در نهج البلاغه»و در جزوه «مذهب»نوشتهایم که هدف به دو معناست:هدف ظبیعی و هدف ارادی.دانه گندم با حرکت طبیعی به هدفی میرسد که خوشه گندم باشد و انسان یز در حرکت طبیعی خویش به مقصدی میرسد.کمونیستها نتوانستند نهایت و انجام حرکت را به درستی تبیین کنند، لذا حرکت انسان رادورانی و قهقهرایی میدانستند.