آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

در قسمتهای پیشین مقال، به مناسبت مباحث حدوث عالم، بابی را در ارتباط با مسأله زمان گشودیم و نکاتی را ذکر کردیم.اینک ادامه گفتار را پی می‏گیریم.
در باب زمان گفته شد که:زمان مقدار حرکت است.اینک باید پرسید:کدام حرکت منشأ انتزاع زمان است؟
مشهور فلاسفه گذشته برآنند که زمان منتزع از حرکت فلک است و مقصود از فلک، فلک اقصی است که به اعتقاد آنها طبق هیئت بطلمیوسی شبانه روز و فصول از آن به دست می‏آید.و نیز گفته شده که فلک محدّد الجهات است و جهات و مکانها از آن گرفته می‏شود.
مرحوم صدر المتألهین معتقد است که جرکت فلک، حرکت برونی و عارضی است و هر حرکت عارضی معلول حرکتهای درونی و جوهری است. اگر امری به حرکت جوهری مرتبط شد، به فلک اختصاص نخواهد داشت و می‏توان گفت زمان از حرکت مادّه عالم، اخذ شده است.با این بیان، توضیح نکاتی ضروری است:
(*)اصل مقاله حاضر، دروس فلسفه استاد گرامی است که توسط یکی از دانشجویان رشته الهیات(س-م)از نوار پیاده شده و به همت حجة الاسلام عزالدین رضانژاد بازنویسی و ویرایش آن صورت گرفته است.
الف-حرکت جوهری عالم مبنای سنجش زمان
هر حرکتی با زمان سنجیده می‏شود.حرکت تند و کند؛و حتی حرکت عقربه‏های ساعن با زمانی که مربوط به حرکت زمین است، تطبیق می‏شود.در این صورت، اگر اصل زمان به حرکت جوهری مادی عالم بستگی داشته باشد، خود حرکت جوهری مادی عالم با چه چیز منطبق خواهد بود؟ چه، هر حرکتی باید با چیزی تطبیق کند.و نیز هر حرکت که دارای قبل و بعد غیر مجامع است، قبل و بعد آن با چه چیز منطبق می‏شود؟همین قضیه در باب حرکت در جوره مطرح است.در حرکت جوهری، قبل و بعد غیر مجامع وجود دارد.مثلا گفته می‏شود:حرکت در فلان ماده نباتی مقدم است بر حرکت در بهمان ماده حیوانی.به عبارت دیگر:
حرکت در ماده‏ای که به صورت حضرت نح در آمده بود، مقدم است بر حرکت مادی در صورت حضرت عیسی.
در این ارتباط که این حرکت ماده را با چه چیز باید تطبیق کرد، طبق مبنای صدر المتألهین باید گفت که:قبل و بعد این حرکات بالذات است و حرکتشان با چیزی تطبیق نمی‏شود.بر وفق این مبانی، تقدم و تأخر اجزای حرکت جوهری بالذات است.و از آن حرکت، زمان انتزاع می‏شود.
پس حرکت جوهری عالم، مبنا می‏شود برای زمان و زمان را با آن می‏سنجند.
ب-حرکات گوناگون در ماده عالم
حرکات در ماده عالم مختلفند.مادّه عمومی عالم در ضمن صور، سهمی از حرکت دارد و همین مادّه اولیّه با صور بعدی، مادّه دوم و سوم و...را تشکیل می‏دهند که موضوع برای حرکت در صور بعدی خواهند بود.از این رو، شاید بتوان گفت که:به
تعداد مواد ثانوی که روی مادّه اولی وارد شده، انواع حرکتها به وجود می‏آید.ماده اولی دارای یک نوع حرکت می‏باشد و همین مادّه اولی با صورت آن، مادّه برای حرکت بعدی است و چه بسا که نوع آن حرکت با نوع حرکت قبلی فرق کند، یا لااقل سرعت و بطأ آن تفاوت دارد.از این رو، می‏توان گفت که«لا یتناهی»خصوصیات حرکت در عالم ماده است.تعبیر قرآن چنین است:«یسبّح اللّه ما فی السماوات و ما فی الأرض».کاربرد کلمه«یسبّح»یا حرکت عبادتی تنزیهی است، مانند:قالتا اتینا طائعین(فصلت/11)و یا حرکت علمی است.کلمه «یسبّح»ظهور در یک نوع حرکت دارد.چه آن که «سبّح»از سباحت مشتق باشد یا از غیر سباحت؛و می‏دانیم که حرکت هم مربوط به عالم ماده است. البته در چنین تعبیراتی مادّه به معنای اعمّ مراد است که شامل خود مادّه و بعضی از ملائکه-که قوای جهان ماده‏اند-می‏شود.
آیه مذکور به حرکت عمومی اشاره دارد، ولی علاوه بر حرکت عمومی، هر شی‏ء دارای حرکت خصوصی نیز هست.در بدن انسان، مادّه اولی حرکتی دارد و علاوه بر آن، مادّه اولی با صور جمادی، سپس با حالات نباتی و یا حالات حیوانی و یا قوای انسانی حرکت جداگانه دارد.چه بسا، هر صورتی که اضافه می‏شود.باعث تندی حرکت می‏گردد.شاید بتوان گفت در حرکت تندتر می‏گردد.پس میزان نزدیکی به هدف، حرکت تندتر می‏گردد.پس حرکات با یکدیگر فرق دارند.به عنوان مثال:
حرکت یاخته‏های مغز با حرکت یاخته‏های پاشنه پا و حرکت یاخته‏های پوست دست فرق دارد.در این عالم، انواع غیر متناهی حرکت وجود دارد که قابل دسته‏بندی هم نیست.به طور اجمال می‏توان گفت:مادّه اولی با یک صورتی، موضوع برای حرکت در صور معیّنه است و هر صورتی که‏ جهت نزدیکتر شدن به هدف، به آن اضافه می‏شود، حرکت را تندتر می‏کند.(هدف، جذبه‏ای دارد که حرکت را سرعت می‏بخشد.به عبارت دیگر:او قلاب را می‏کشد، بیت:
اکنون که رنجش می‏بری، دیگر به نزدیکش مرو
ای بی‏خرد من می‏روم؟او می‏کشد قلاب را).
در عالم طبیعت هم انواعی از حرکت وجود دارد:حرکت انتقالی و وضعی برای زمین، و نیز حرکتی که در زمین به تبع خورشید که در فضا جلو می‏رود.همه منظومه شمسی با یکدیگر در حرکت‏اند و در درون این حرکت هم یک حرکت خاصی است.مانند:حرکت قمر، زحل، عطارد و مشتری و...کهکشان هم در کادر همه کهکشان‏ها و مجرّه‏ها حرکت دیگری دارد.کشف کهکشان‏های جدیدی که میلیونها سال نوری با زمین فاصله دارند، نشانگر وجود پیوند و ارتباطات در عالم طبیعت است که هر یک حرکت جداگانه‏ای دارند. هرچه از این موارد کشف شود، مربوط به آسمان اول است و انسان نسبت به آسمان دوّم و...علم فعلی ندارد.تنها از طریق فرضیه‏های مذهبی می‏توان راه به جلو برد.به گفته پاسکال:«حداقل فوائد روایات دینی آن است که می‏تواند برای ما مبنای تئوری و فرضیه‏های علمی باشد».طبق متون مذهبی ما میان همه موجودات رابطه و نیز حرکت وجود دارد:«إن من شی‏ء إلاّ یسبّح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم». (اسراء/44)
گفتیم که طبق مبنای صدر المتألهین، قبلیت و بعدیّت زمان بالذّات نیست.بلکه مربوط به حرکت در جوهر است.و دانسته شد که حرکات انواعی دارند که نمی‏توان آنها را شمارش کرد.زمان حقیقی که به حرکت عمومی جوهر ماده عالم، مرتبط است، قابل اندازه‏گیری نیست؛چون اندازه حرکت ماده عالم که زمان
فرع آن است، معلوم نیست.از این رو ناچاریم بر یک زمانی توافق کنیم.بر این اساس، مسأله پیری و جوانی و...ارتباطی به زمان قراردادی شب و روز ندارد.ما توافق کرده‏ایم که زندگی را با حرکت شب و روز تطبیق دهیم، وگرنه پیری و جوانی به حرکات ماده عمومی و خصوص ماده بدن و اخصّ ماده هر عضو مرتبطاند.و نیز صور حاصله در افراد با یکدیگر تفاوت دارد؛ همان گونه که روحیات افراد متفاوت است، در ماده آنان هم تفاوت وجود دارد.مثلا:دو نفر که به حسب زمان قراردادی حرکت زمین در یک زمان متولد شده‏اند، ممکن است که به حسب ظرفیت تحمّل یاخته‏ها و ظرفیّت تحمل روح و نفس یکی از آن دو 70 ساله و دیگری 30 ساله به نظر آید.این قضیّه غیر از زمان توافقی است.زمان اصلی که مبانی حرکت است، مقیاس معلومی برای ما ندارد. زمان قراردادی، مربوط به حرکت زمین است و نمی‏توان حرکت زمین را به حرکت بدن انسان تطبیق داد؛چون زمان واقعی هر کس مربوط به ماده عمومی جهان و ماده خصوصی خود اوست.
آغاز زمان
نکته دیگر که در باب زمان مطرح است، مسأله آغاز و حدوث ابتدایی زمان است.بر وفق آنچه که ذکر شد، زمان آغاز ندارد؛زیرا زمان منتزع از حرکت ماده است و حرکت در ذات ماده وجود دارد و ماده هم سابقه عدم ندارد.تصور یک زمانی که ماده‏ای در عالم وجود نداشته، درست نیست.چنین زمانی که هیچ ماده در عالم نباشد، نداریم.برهان آن چنین است:ماده اولیّه عالم نیاز به ماده ندارد؛از این رو نیاز به مقدّمات هم ندارد و اگر حضرت حق آن را ایجاد نکرده باشد، خلاف فیّاضیت است پس ماده عالم ازلی و ابدی خواهد بود.از ارسطو نقل شد که گفت:«من قال بحدوث الزّمان، فقد قال بقدمه من حیث لا یشعر». (1)
معنای حدوث زمان این است که زمان، قبلا نبود، سپس بود شد، و هر زمانی که نبود و بود شد برمی‏گردد به یک زمان پیشین، و در نهایت، گوینده حدوث زمانی، ناخودآگاه به قدم زمان اعتراف می‏کند.
در دیدگاه صدر المتألهین، زمان از لوازم حرکت است و حرکت از لوازم طبیعت و طبیعت هم به ماده و جسم قائم است.وی می‏گوید:
فانّ وجود الحق الجواد لا ینقطع و افاضته و خیره لا ینقضی و لا یحصی». (2)
فیض الهی همواره وجود دارد.با این که هر زمانی و هر حادثی جدا جدا حادث‏اند، محفوف به دو عدم می‏باشند:عدم سابق و عدم لاحق؛ولی مادّه، همواره در عالم وجود دارد.هر حادثی پیش از
حدوث، عدم آن تحقق دارد، عدمی که با وجود آن جمع نمی‏شود.ملاک قبلیت، عدم بطور عام نیست چون عدم دیگری هم تحقق دارد(عدم بعد)و پیداست که قبل با بعد جمع نمی‏شود.پس عدم بما هو عدم نه قبل است و نه بعد.چون عدم، هم قبل است و هم بعد.ذات فاعل هم ملاک قبلیت و بعدیت نیست؛چون فاعل هم قبل از آن و هم بعد از آن وجود دارد.بنابراین، ملاک قبلیت این عدم، بر این وجود، آن است که عدم، همراه با زمانی است که آن زمان دارای قبلیت و بعدیّت ذاتی است.به عبارت دیگر:آن عدم قبل از این وجود، حادث همراه با زمانی است که آن زمان یک وجود قبل و بعدی دارد.قبل و بعد در آن بالذات است و این یکی هم به تناسب آن دیگری قبل و بعد پیدا کرده، آن زمان نیز قبل از خود، چیز دیگر و زمان دیگری است و آن حادث نیز قبل از خود، حادث دیگری و زمان دیگری دارد و بنابراین زمان نه آغاز دارد و نه انجام. (3)
افزون بر این مطلب، باید دانست که:زمان و حرکت امر متصل و مستمر است و هر امر مستمر متصلی، قابل تقسیم به بی‏نهایت است.با فرض قابلیت تقسیم به بی‏نهایت، نمی‏توان برای آن اوّل تصور نمود.به عنوان مثال:برای قدم زدن که از مقوله«أین»است، نمی‏توان اوّلی را فرض نمود، چون هر قدم راه رفتن دارای اجزایی است؛مانند اندازه‏گیری آن بر حسب سانتی‏متر، و هر سانت هم 100 میلی است و دارای اول و آخر می‏باشد ولی میل اول هم باز قابل تقسیم است و به همین جهت که امر متصل قابلیت تقسیم دائم دارد، نمی‏توان به اول واقعی رسید.
حاصل سخن گذشته این است که با توجه به دو نکته، برای زمان آغازی نیست:
الف-از آنجا که فیض الهی دایمی و لاینقطع‏ است، نمی‏توان زمانی را تصور نمود که خداوند فیض نداشته باشد، پس زمان هم ازلی و هم ابدی خواهد بود.
ب-از آنجا که زمان امر متصل مستمر است قابلیت تقسیم به بی‏نهایت را دارد؛از این رو، آغاز و اوّل ندارد.
نسبیت زمان
نکته دیگری که به طور اجمال به آن اشاره می‏شود، مسأله نسبیت زمان است.از آنجا که در زمان، چیزی را با چیز دیگر می‏سنجند، حالت نسبیت در آن وجود دارد.زمان واقعی مربوط به حرکت ماده است و مقیاس حرکت عمومی ماده هم به اختیار ما نیست.حرکتهای قراردادی هم امور نسبی‏اند.ما کارهای زمانی خود را با حرکت زمین می‏سنجیم. البته نسبیتی که ما در اینجا مطرح کردیم، غیر از نسبیت اینشتین در مباحث علوم تجربی است. بحث مفصّل نسبیت را باید در جای دیگری دنبال کرد.
تلخیص مباحث زمان و ارتباط آن با حرکت
مباحث گوناگونی درباره زمان ارائه شد.نظریات علمی در باب زمان، به حقیقت زمان ارتباطی ندارد. نظریات کلامی هم نتوانست به درستی، زمان را توجیه کند؛در نظریات عرفانی، برای زمان معنای گسترده‏تری در نظر گرفته شده، مانند:ظرف مطلق الوجود، ظرف بقاء الوجود و یا مقدار بقاء الوجود؛ البته چنین تصویری را طبق نظر برخی عرفا می‏توان درباره خدا هم ارائه داد.یعنی برای خداوند ظرف وجودی مانند سرمد در نظر گرفت و همان را زمان او دانست، ولی در باب زمان گفته‏اند:لازمه ذات است نه محیط به ذات.این توجیه با آنچه که ما در باره زمان می‏دانیم، سنخیت ندارد.ما گفته‏ایم که در
زمان، قبلیت و بعدیت غیر مجامع است که درباره ذات باری تعالی متصور نیست ولی به هر حال گفتن اینکه خدا هم زمان دارد، به این معنی و اصطلاح (مانند سرمد)چندان هم باطل نیست که بعضی اندیشمندان معاصر آن را(با تعبیر تند)مزخرف حساب نموده‏اند.طبق نظریه فلسفی درباره حقیقت زمان و نیز مباحث مربوط به منشأ انتزاع زمان، و مسأله آغاز زمان و نسبیت آن، نکاتی را به طور گذرا ذکر کردیم.
اتصال و استمرار حرکت
نکته دیگری که در این باب باید اشاره شود، پیوستگی و استمرار حرکت است.حرکت امری متصل و مستمر است و لازمه این اتصال و استمرار آن است که هر درجه‏ای از آن مقدمه درجه بعدی باشد.و هدف حرکت، همان درجه آخری خواهد بود که حرکت به سکون می‏رسد.
پیش از این گفتیم که حرکت جوهری در اعسل انسان اثر می‏گذارد و اعمالی که انسان انجام می‏دهد، به منزله علت برای تغییر ذات است.در حقیقت اعمال انسان در مسیر حرکت، برای تحول ذات، حرکت مقدّماتی به حساب می‏آید و مایه تغییر ملکات گشته و در نتیجه ملکات هم ذات را عوض می‏کنند.
ناگفته نماند که افراد انسان هر کدام دارای ذاتی‏اند که حرکت یکی، در ذات دیگری مستقیما اثری ندارد.در عین حال باید به دو نکته توجه داشت:یکی آن که اعمال انسانها به نوعی در یکدیگر مؤثّر و به هم پیوسته‏اند.زندگی انفرادی هر فرد به نوعی جامعه انسانی ارتباط دارد و برای تأمین نیازهای فردی هم، باید از طریق دیگر افراد جامعه اقدام گردد.از این رو، گفته‏اند:به خاطر پیوستگی اعمال انسانها در جامعه، وظیفه امر به‏ معروف و نهی از منکر، وظیفه همگانی است.چه، این که عمل فرد در جامعه اثر می‏گذارد و جامعه نیز در اعمال انفرادی افراد مؤثر خواهد بود.نکته دیگر آن که:خلقت انسان بیهوده نیست، و خداوند حکیم، هدفی در خلقت انسان و عالم هستی داشته است.در این که هدف از خلقت انسان چیست؟ چند قول وجود دارد. (4) به نظر می‏رسد، مهمترین هدف تهذیب اخلاق فردی و به تعبیر دیگر، صفای روح و نفس آدمی است، تا انسان به کمال لایتناهی پیوند خورد و به حضرت حق(و به تعبیر قرآن:
«لقاءاللّه»)وصل گردد.روح انسان از خداوند صادر شده تا الگوی وجود آدمی گردد و سپس در طی مراحل کمال به خدا باز می‏گردد.یعنی بعد از تکامل، به کمال مطلق وصل می‏شود.البته انسانها در رسیدن به این مقام و منزلت، هر کدام درجه‏ای دارند.هر کس که بعد مادی خویش را رها کرده، به بعد الهی و روحانی روی آورد، در دستیابی به آن کمال موفق‏تر است.
از طرف دیگر، انسان در آفرینش، به عنوان یک «موجود»واحد قلمداد شده است.تعبیر قرآنی چنین است:«انّی خالق بشرا»و«انّی جاعل فی الارض خلیفة.گرچه«خلیفه الهی»شخص معصوم-علیهم السلام-می‏باشد، ولی معصوم هم از میان همین انسانهاست.فرشتگان در اعتراض نگفتند که چرا خلیفه خلق می‏کنی؟!بلکه با توجه به دو بعدی بودن انسان و این که بعد مادی موجب فساد و تباهی است، گفتند:این موجود در زمین فساد راه خواهد انداخت:«قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها».مقصود از خلقت انسان، آن بود که خلیفه الهی گردد و این خلیفه هم از «زمین»باشد که بر اثر حرکت و تکامل به مقام والای خلیفة اللّهی برسد.
با این دیدگاه، انسان در مجموعه عالم هستی
موجود واحد است که دارای حرکت واحد هم می‏باشد.بر این اساس، هر حرکتی در انسان، مقدمه حرکت دیگر می‏شود.لذا، حرکت اعمالی انسان مقدمه ملکات و ملکات هم مقدمه ذات خواهند شد و ذوات گرچه از یکدیگر جدایند، ولی در یکدیگر تأثیر و تأثّر دارند و بدین ترتیب، با کسب هر درجه‏ای، قرابت به غرص اصلی خلقت حاصل می‏گردد و بر این مبنا، علت غائی خلقت در انسان، نتیجه حرکت اعلا خواهد بود.در نتیجه، هر حرکت قبلی و درجه پایین‏تر، مقدمه حرکت بعدی و درجه بالاتر خواهد بود.
با ترسیم دقیق و درست این نکات، به این مسأله پی می‏بریم که:کفّار به میمنت وجود مؤمنان، زنده‏اند و مؤمنان به میمنت وجود اولیای خدا زنده‏اند، و اولیای خدا به میمنت وجود مبارک معصومان.در حرکت به سوی غایت و علت غایی در خلقت انسان که لقاءاللّه است، هر یک از انسانها در درجه‏بندی این حرکت، گروهی در میان جامعه انسانی در مسیر کمال بالاختیار قرار نگرفته‏اند که از آنها به«کافران»تعبیر می‏شود. کافران به طفیل وجود مؤمنان در جامعه هستی دارند.چنان مؤمنان هم به خاطر اولیای الهی و آنان هم به واسطه آنکه معصومان در کنارشان هستند از وجود برخوردارند در این حرکت، غایت آن مورد نظر است که معصومان هستند و دیگر گروهها، فدای غایت اعلا می‏شوند.پس بر مبنای حرکت در جوهر، همه عالم هستی مقدمه برای غایت اعلای خلقت هستند.از این رو، احترامی که در ظاهر برای برخی افراد قائلیم و به طور ناخودآگاه از طریق وجدان به چنین احترامی کشیده می‏شویم ریشه آن، همین اصل و مبنای فلسفی(حرکت در جوهر)است. مطلب مهمتر آن که:کسانی که به حرکت تکاملی نرسیده‏اند، ولی به طرف حضیض هم نرفته، بلکه در مرحله عقل هیولانی مانده و به عقل بالملکه هم نرسیده‏اند؛به حسب روایات و روی مبانی فلسفه، از آنها که به مسیر باطل رفته‏اند مهمترند.در حدیث قدسی آمده است:«لو لا اطفال رضّع و شیوخ رکّع، لأصبت علیکم العذاب صبّا» پیران خمیده قامت که به عالم آخرت توجه دارند، به سوی کمال در حرکتند؛اطفال شیرخوار نیز هر چند به طرف حرکت تکاملی نرفته‏اند، به سوی حضیض هم گرایش نیافته‏اند، به عنوان غایت مورد توجه قرار گرفته‏اند.لذا به خاطر آنان، عده‏ای دیگر از نعمت زندگی برخوردارند.اطفال شیرخوار گرچه دارای حرکت کمالی اختیاری نیستند، ولی نسبت به افرادی که در حضیض ذلّت افتاده‏اند، برتری دارند و در حقیقت بی‏حرکتی آنها نسبت به پایین‏ترها کمال تلقّی می‏شود.
خلاصه سخن آن که:اگر کسی در مراحل عشق به خدا و کمالات نفسانی یک درجه از دیگران بالاتر باشد، در غایت خلقت قرار گرفته، پایین‏ترها باید نسبت به او احترام کنند.مثلا در تعبیر شیعی، همه ما به خاطر امام زمان(ع) زنده‏ایم، ولی درجات هر یک از ما نسبت به دیگری متغیّر است.ولیّ مخفی، که از همه کس به امام زمان نزدیک‏تر است، در همین جامعه زندگی می‏کند و کسی هم او را نمی‏شناسد بر ما منّت دارد.همچنین دیگر اولیای باطنی و ظاهری.
غایت خلقت در روایات
در برخی از روایات، پیامبر(ص)و اهل بیت(ع)، به عنوان هدف خلقت معرفی شده‏اند.در روایتی از پیامبر اکرم(ص)نقل شده که فرمود:
«اوّل ما خلق اللّه نوری». (5)مقصود از این که اولین مخلوق نور پیامبر(ص) است، آن است که:آنچه از خدا-وجود انبساطی واحد-صادر شده، وجود منبسط است.از خدای واحد، موجود واحد صادر شد که اول و دومّ ندارد. این وجود منبسط که برگرفته از وجود انبساطی ظلّی است، دارای درجات تشکیکی است که درجه اقرب به خدا، نور پیامبر اکرم(ص)است.همین وجود منبسط که از نظر درجه اقرب است، غایت اولی هم است یعنی آنچه که در قوس نزولی مقدم است، در قوس صعود مؤخر و غایت می‏باشد. همانطور که خود خداوند ابتدا و انتها است منه المسیر و الیه المصیر.در روایتی از پیامبر اکرم(ص) نقل شد که فرمود:«إنّ اللّه تعالی خلقتنی و خلق علیا و الحسن و الحسین من نور قدسه...» (6)
اهل بیت-علیهم السلام-از نور قدس حق تعالی آفریده شده‏اند و در عالم طبیعت هم دچار هیچ ظلمتی نگشته‏اند.چنان که در زیارت وارث می‏خوانیم:«اشهد انّک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة و الأرحام المطهرة لم تنجسّک الجاهلیّة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهّمات ثیابها».
سخن درباره این روایت و روایات مشابه دیگر، اینکه صرف نظر از صحت و سقم سند، این مطالب از روی مبانی فلسفی درست است و با توضیحاتی که دادیم، روشن شد که حرکتها مقدمه برای وصول به حرکت غایی‏اند و غایت هم وصل به حضرت حق است. به خاطر آن که حرکت امر متّصل و مستمر است باید در مراحل مختلف حرکت به درجات برتر احترام گذاشت؛ چون این درجات در مرتبه اعلا، هدف و غایت آفرینش به شمار می‏روند.و مصداق اکمل و اتمّ غایت خلقت، اهل بیت عصمت و طهارت می‏باشند.در این باره، روایات زیادی نقل شده است که مرحوم علامه مجلسی بیشتر آنها را جمع‏آوری کرده است. (7)
فلاسفه، طبق قانون عدم امکان صدور کثیر از واحد، به وساطت عقول قائل شده‏اند.علاّمه مجلسی می‏گوید:بیشتر مطالبی که فلاسفه برای عقول گفته‏اند-عقول عشره به عقیده مشائیین و یا عقول غیر متناهی به عقیده اشراقیین و یا مجردات عالم غیب-برای ارواح پیامبر و ائمّه معصومین طبق روایات ما ثابت است.مقصود از عقول، همان وجودات نوری است که ما از آن به انوار اهل بیت تعبیر می‏کنیم و هر آثاری که فلاسفه برای عالم عقول ثابت کردند، مانند:قدیم بودن یا واسطه در ایجاد، همه آنها برای پیامبر و اهل بیت(ع)ثابت است.پس این جمله علاّمه مجلسی صحیح است که می‏فرماید:
«و قد ثبت فی الأخبار کونهم-علیهم السلام-علّة غائیّة لجمیع المخلوقات.و أنّه لو لا هم لما خلق اللّه الأفلاک و غیرها، و کذا ما اثبتوا للعقول من کونها وسائط فی إفاضة العلوم و المعارف علی النفوس و الأرواح، و قد ثبت فی الأخبار انّ جمیع العلوم و الحقائق و المعارف بتوسّطهم تفیض علی سائر الخلق حتّی الملائکة و الأنبیاء». (8)
پس در بحث آثار حرکت جوهری به این نکته پی بردیم که همه عالم وجود در مسیر حرکت به سوی غایت اعلا قرار دارند.و غایت خلقت هم اهل بیت(ع)می‏باشند و هدف اعلای خلقت که وصل به خداوند و دارا شدن قدرت و علم و سائر صفات کمال می‏باشد در آنها تحقق یافته است.بر طبق عدم صدور کثیر از واحد، اهل بیت(ع)باذن اللّه تعالی علت فاعلی ایجاد نیز محسوب می‏شوند که بعدا توضیح داده می‏شود.
ج-نقش حرکت جوهری در مسائل اخلاقی
یکی دیگر از آثار و نتایجی که بر بحث حرکت در
جوهر مترتب است، مسائل اخلاقی است.در گذشته، اخلاق را از امور روبنایی می‏شمردند و در باب مسائل علمی اسلامی گفته می‏شد که دو نوع مسائل مطرح است:یکی مسائل فقهی که متوجه به احکام است و دیگر مسائل اخلاقی است که به صفات نفسانی مرتبط است.
طبق مبانی حرکت در جوهر، کلیه عوارض و حرکات ظاهری، حتی اعمال انسان، معلول یک سلسله تحوّلات باطنی است.اگر تحوّلات باطنی وجود نداشته باشد، عوارض ظاهری به وجود نمی‏آید.از این رو، مسائل اخلاقی در مرحله عمل با واسطه یا بی‏واسطه، معلول تحولات ذاتی‏اند.
برای تبیین بیشتر بحث، نکاتی را در رابطه با «ذات»ذکر می‏کنیم.
آیا در انسان ذات ثابتی وجود دارد؟
ذات دارای یک معنای کلی مبهمی است که به طور ثابت مطرح است، ولی مجموعه ذات، همواره در حال تغییر است و عوض می‏شود.به عنوان مثال:«حیات»یک امر ثابت است و اگر دو نفر را در نظر بگیریم، از حیث کلّی حیات همانند یکدیگرند.هر دو دارای جسم، جوهر(وجود مستقل)، نمو و احساس‏اند؛امّا همه ذاتیّات انسان این امور نیستند.ممکن است یکی در طهارت و پاکی به اوج رسد و از فرشته برتر گردد و دیگری به حضیض ذلت رسد و از چارپایان گمراه‏تر شود.
پس انسان دارای ذاتی شامل:اصل حیات، نطق، جوهریت، جسمیّت، نمو و مانند اینهاست.اما ذات کامل انسان مربوط به اعمالی است که انجام می‏دهد و به وسیله اعمال ذاتش را می‏سازد.در حقیقت سازندگی انسانیت انسان-در دو سوی ذلّت و عظمت-خود انسان است و مرحوم سبزواری به همین نکته استدلال کرده منشأ اصلی همه اعمال را نیز خداوند می‏داند.بدین جهت که وگرنه لازم می‏آید معلول، خود سازنده خویشتن باشد-و ان ذا تفویض ذاتنا اقتضی...-
به عبارت دیگر:سه مسأله به هم پیوسته داریم:
افعال، ملکات و ذات.افعال در ملکات اثر می‏گذارد و ملکات در ذات.اعمال انسان در ذات مؤثرند و ذاتی که تحت تأثیر زشتیها و یا زیباییها قرار گرفت، منشأ اعمال ناپسند یا پسنده بعدی می‏گردد.صفات اخلاقی و ملکات باطنی انسان، در حقیقت همانند ریسمانی است که یک سر آن وصل به ذات و جوهره وجود انسان و طرف دیگر آن به افعال و اعمال انسان متصل است.شاید ریشه مکتب اگزیستانسیالیسم هم همین است مکتبی که بر اساس اصالت خصائص انسانی بنا شده است.
پس بر این اساس اخلاق جایگاه مهمی در مباحث حرکت جوهری دارد و بر اثر تحوّل جوهره و ذات انسان و ملکه‏سازی اعمال آدمی، اخلاق شکل می‏گیرد.
د-هدفداری جهان آفرینش
یکی دیگر از آثار حرکت جوهری هدفداری عالم است.جهان آفرینش دارای هدف و مقصدی است (9) که به سوی آن در حرکت است.در تعبیر فلسفی گفته می‏شود:حرکت غایتی دارد.در مباحث حرکت گفته می‏شود که در هر حرکت؛فاعل، غایت، موضوع زمان، مبدأ و منتهی و مسافت وجود دارد.
اینک سخن در این است که مبدأ و منتهای حرکت چیست؟منتهای حرکت، همان هدف است که حرکت باید به آن دست یابد و مقصد حرکت هم باید کمال بی‏نهایت باشد.چون صور وارد بر ماده اولی و حرکتها بی‏نهایت و مقتضی کمال بی‏نهایت‏اند از همین طریق می‏توان به اثبات ذات
باری پرداخت:عالم حرکت دارد، حرکت در جوهره عالم است و به سوی مقصدی در حرکت است و چون حرکت بی‏نهایت است، مقصد حرکت نیز کمال مطلق و بی‏نهایت خواهد بود.
از این روی، حرکت برای کمال مطلق و بی‏نهایت، یعنی حرکت جهت رسیدن به«احدیّت» و«لایتناهی»که ذات مقدس پروردگار است.سوره توحید اشاره به همین نکته دارد:«قل هو اللّه احد»؛ «هو»برخلاف عقیده مشهور، ضمیر شأن نیست، بلکه به معنای ذات است.ذات مستقلی در عالم جز ذات خدا وجود ندارد و دیگر ذاتها فرع بر ذات اویند.و جمله شریف«یا من لا ذات الاّ ذاته»در دعای جوشن کبیر به همین معناست.
در تعابیر قرآنی، ذات الهی، مقصد و منتهای عالم وجود تلقی شده است:«...و الی اللّه المصیر» (نور/42)؛«انا للّه و انّا الیه راجعون»(بقره/156)؛ «الیه مآب»(رعد/36)؛«الیه متاب»(رعد/30)؛«إلی اللّه مرجعکم جمیعا»(مائده/48).
برای رسیدن به این مقصود، انسان باب الأبواب به شمار می‏رود.جمادات از طریق رسیدن به نباتات و سپس حیوانات حرکات طبیعی را ادامه می‏دهند. در حیوانات، اراده، شعور و حرکات در حدّ تخیّل وجود دارد؛ولی حرکات و ادراکات عقلانی از انسان شروع می‏شود و سپس به تدریج ادامه یافته، به جایی می‏رسد که به انسان خطاب می‏شود:
«یابن آدم خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی». انسان با پاکی نفس، به پاکی مطلق می‏رسد و وصل به ذات احدیّت خواهد شد:«عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی».
در این راستا طریق رسیدن به غایت، راه دل است.وجود آدمی به گونه‏ای خلق شده است که در صورت پیمودن راههای تزکیه نفس، به راحتی به علت غایی وجودش-که رسیدن به ذات احدیت‏ باشد-دست می‏یابد.راه دل، مقصدی را می‏طلبد که از جلوه‏های عالم طبیعت و موجودات مادی بیرون است.چه این که، باید از اینها دل برداشت و به سراغ دلبری رفت که جاودانی باشد.
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم، با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
وجود آدمی برای دنیای فانی نیست، تا به آن دل بندد و خود را در قفس عالم مادی زندانی کند.باید سراغ کمال واقعی رفت و آن را کشف نمود.
شاهدی از عشق او عالم گریست
عالمش می‏راند او را جرم چیست
جرمش آن که زیور عاریه بست
کرد دعوا کین حالل مال من است
واستانیم آن که تا داند یقین
خرمن آن ماست خوبان خوشه‏چین
تا بداند کاین حلل عاریه بود
پرتوی بود آن ز خورشید وجود
مولوی، در اشعارش، انسان را عاشق کمال می‏داند؛لکن عشق حقیقی را عشق به کل دانسته، عشاق جزء را، محروم از دسترسی به حقایق می‏داند:«ماند از کل آن که شد مشتاق جزو».
چون که جزوی، عاشق جزوی شود
زود معشوقش به کل خود رود
همچو آن ابله که تاب آفتاب
دید بر دیوار و حیران شد شتاب
کسی که با دیدن نور آفتاب در دیوار؛ به نورانیت دیوار پی می‏برد و عاشق دیوار می‏شود، از مرکز نور غفلت داشته، راه به کل نخواهد برد.در عالم وجود، باید سراغ کمال مطلق رفت.در این صورت است که آدمی به مقامی می‏رسد که می‏گوید:«ما رأیت شیئا الاّ
و قد رأیت اللّه قبله و بعده و معه و فیه».این صول از طریقف برهان علت فاعلی نیست، بلکه از طریق برهان دل و غایت حرکت است.
عالم به خروش لا اله الاّ هوست
غافل به گمان که دشمن است او یا دوست
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست
برهان عقلی، خالق را ثابت می‏کند، ولی وصول به حق راه دیگری دارد که از جمله آن عمل صالح و شایسته است:«من کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا».چه بسا از راه آثار نتوان به کنه مؤثر رسید، کلن عشق به مقصود، و طی طریق باطن و راه دل، انسان را به کمال مطلق رهنمون می‏سازد.
در دعای ارزشمند عرفه آمده است:«الهی تردّدی فی الآثار یوجب بعد المزار فاجمعنی الیک بخدمة توصلنی الیک».
پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق
ز فوق العرش تا تحت الثری عشق
در سینه هر که ذره‏ای دل باشد
بی‏عشق تو زندگیش مشکل باشد
داد جارویی به دستم آن نگار
گفت از دریا برانگیزان غبار
آری، بحث حرکت در جوهر، یک جارویی است که همه غبارها را کنار می‏زند و آن را دور ریخته، انسان را به«لا اله الا اللّه»می‏رساند.
ه-پیوستگی موجودات عالم به یکدیگر
از دیگر آثار حرکت جوهری، ارتباط و پیوستگی موجودات عالم با یکدیگر است؛چه این که همه عالم، صوری هستند که بر ماده اولی وارد می‏شوند. در باب حرکت، یا برهان ثابت شده است که ماده‏ عالم واحد است وگرنه، تسلسل لازم می‏آید، چون اگر ماده حادث باشد، خود حادث باید حامل امکان استعدادی بوده، تحقق آن ممکن باشد.پس این حادث پیش از خود، نیاز به ماده دارد که حامل امکان استعدادی‏اش باشد تا آن را تحقق بخشد، و همچنین پیش از آن ماده، مادّه دیگر و هکذا...
با این بیان، ماده عالم، ماده واحده است که صور مختلف بر آن وارد می‏شود.ما از بعد علمی تجربی، اشیاء را از یکدیگر جدا و متباین می‏بینیم، ولی از بعد فلسفی و واقعی، تباینی در کار نیست.تعداد زیادی از موجودات در یک کادر در می‏آیند و چیزی بر آن مسلط بوده، آن را احاطه کرده است. خداوند با یک سلطه احاطی بر کلّ عالم احاطه دارد و از باب قیومیّت کل، همه را واجد است.
با اصل ارتباط-و به تعبیر دیگر، خویشاوندی موجودات عالم-می‏توان به اسرار معنوی عالم وجود پی برد.این که بعد از نزول جبرئیل بر پیامبر اسلام و بعثت آن حضرت، همه اجزای زمین از کوه
و دشت و درّه و درخت و سنگ و...به آن حضرت سلام کردند و آن حضرت آن را شنیده، احساس می‏کرد، حاکی از ارتباط و خویشاوندی موجودات با یکدیگر است.از این رو، به یک اصل می‏رسیم که:
انسان در عالم وجود تنها نیست؛چون اوّلا علّت فاعلی به همراه انسان است و ثانیا جلوه‏های عالم وجود با یکدیگر در ارتباطند و همه، جلوه خالق یکتا می‏باشند.جمله«انّ معی ربیّ»در کلام حضرت موسی، به این امر اشارت دارد:«قال اصحاب موسی انّا لمدرکون، قال کلاّ انّ معی ربّی سیهدین».کسی که به این درجه از درک معنوی رسیده باشد، یکپارچگی و پیوستگی عالم را به خوبی درک می‏کند.
در ادامه مقال، به بحث ارتباط متغیر به ثابت -به عنوان یکی دیگر از آثار حرکت جوهری- می‏پردازیم.
یادداشتها
(1)-اسفار، ج 3، ص 148.
(2)-همان.
(3)-همان.
(4)-مجموع این نظریات در کتاب«خدا در نهج البلاغه»، نوشته اینجانب، جمع‏آوری شده است.
(5)-بحارالانوار، ج 1، ص 97.
(6)-همان، ج 36، ص 73.
(7)-ر.ک:بحار الانوار، ج 57، باب حدوث العالم و بدء خلقه.
(8)-بحارالانوار، ج 1، ص 103.
(9)-یکی از نویسندگان کمونیست چین در کتابی که به فارسی به نام «شناخت و مقولات فلسفی»ترجمه شد، نوشته است:نمی‏توان کلمه«هدف»را در مورد جهان بکار بریم، چون کاربرد کلمه هدف همیشه همراه اراده و اختیار فاعل است و در جهان آفرینش اراده و اختیاری نیست!!
ولیکن در کتاب«خدا در نهج البلاغه»و در جزوه «مذهب»نوشته‏ایم که هدف به دو معناست:هدف ظبیعی و هدف ارادی.دانه گندم با حرکت طبیعی به هدفی می‏رسد که خوشه گندم باشد و انسان یز در حرکت طبیعی خویش به مقصدی می‏رسد.کمونیستها نتوانستند نهایت و انجام حرکت را به درستی تبیین کنند، لذا حرکت انسان رادورانی و قهقهرایی می‏دانستند.

تبلیغات