بررسی رابطه معرفت شناختی علم و دین
آرشیو
چکیده
متن
بحث درباره رابطه علم و دین، از مسایل مهم و حساس کلام جدید است.رابطه علم و دین را از جهات مختلف میتوان بررسی نمود که سه جنبه مهم آن عبارتند از:
1-رابطه تاریخی علم و دین یعنی بررسی تحولات تاریخی علم و دین و تأثیر گذاری، تأثیر پذیری، تفاهم و تعارض آنها با هم.
2-رابطه معرف شناختی، یعنی بررسی این مطلب که هر یک از علم و دین از کدام روش معرفتی بهره میگیرد و بیان چگونگی مبادی، اهداف و زبان علم.
3-رابطه محتوایی، یعنی این که گزارهها و قوانین و احکام علمی و دینی چه رابطهای با یکدیگر دارند.آیا علم مثبت یا مؤید احکام و معرفتهای دینی است.یا نافی و معارض آنها؟و در صورت تعارض، راه حل آن چیست؟
این بخشهای سهگانه، محورهای مباحث کتاب علم و دین نوشته«ایان باربور»را تشکیل میدهند: وی در بخش اول کتاب خود تحت عنوان«دین و تاریخ علم»مسأله نخست را بررسی کرده است.و در بخش دوم تحت عنوان«دین و روشهای علم» مسأله دوم را بررسی نموده، و در بخش سوم، تحت عنوان«دین و نظریههای علم»به بحث درباره مسأله سوم پرداخته است.موضوع بحث این نوشتار، همانا مسأله دوم است.گر چه بخش عمده اقوال و آراء برگرفته از کتاب«علم و دین»باربور است، ولی در آن خلاصه نمیشود.هم در نقل اقوال و هم در تحقیق و نقد از مصادر دیگر نیز استفاده شده، و با انضمام دیدگاههای نگارنده، نوشته حاضر فراهم آمده است، بدین امید که خوانندگان گرامی را مفید و مقبول افتد.
رابطه معرفت شناختی علم و دین از سه جهت قابل بررسی است:
1-روششناسی علم و دین.
2-هدفشناسی علم و دین.
3-زبان علم و دین.
نخست به بررسی روش علم و دین پرداخته میشود:
روششناسی علم تجربی
روش علوم تجربی، استقراء و تجربه است، یعنی با مشاهده و مطالعه جزئیات آغاز میشود، و پس از استقراء و آزمایش موارد خاص به نتیجه کلی میرسد و قانون علمی به دست میدهد.از نظر تاریخی، بهرهگیری از این روش در طبیعتشناسی، به عصر شروع نهضت علمی(قرن شانزدهم میلادی)، و به فرانسیس بیکن انگلیسی(1561- 1626)نسبت داده شده و از او به عنوان پیشاهنگ تجربهگرایی یاد میشود.چنان که هانس رایشنباخ (1891-1953)گفته است«این امتیاز تاریخی بیکن است که بر ارزش و اهمیت استنباط استقرایی برای علم تجربی تأکید ورزیده است.بیکن منطق استقرایی خود را که نقطه مقابل ارغنون ارسطو بود، در کتابی که آن را«ارغنون نو»نامید، منتشر ساخت، این کتاب از نظر تاریخی نخستین کوشش در راه ایجاد منطق استقرایی است». (1)
در این جا لازم است دو نکته را یادآور شویم:
1-در منطق ارسطویی نیز روش استقراء و تجربه به عنوان یکی از راههای معرفت پذیرفته شده است، هر چند، تا قبل از عصر نهضت علمی، از آن به طور بایسته استفاده نمیشد.«لویس هال»در این باره میگوید:«ارسوطو و دانشمندان اسکندرانی، علم تجربی اصیل را پایه گذاری کردند، اگر تاریخ راه گسترش پیگیر کارهایشان را سد کرده است گناه از آنها نیست.» (2)
2-قرنها قبل از فرانسیس بیکن و معاصران تجربهگرای او، مسلمانان در کاوشهای علمی خود از روش تجربه در باب معرفت استفاده میکردند.از این روی تمدن علمی جدید و دنیای غرب وامدار مسلمانان است.برتراند راسل در این باره گفته است:«مسلمین در کاوشهای علمی-به ویژه شیمی-بیشتر از یونانیان گرایش تجربی داشتند، آنان امیدوار بودند که فلزات کم بها را به طلا تبدیل کنند، راز کیمیا را بگشایند و اکسیر حیات را به دست آورند...در سر تا سر اعصاری که از تاریکی و نادانی پوشیده بود، عملا مسلمین بودند که سنت تمدن را پیش بردند، و هر معرفت علمی نیز که صاحب نظرانی چون راجر بیکن(roger bacon) در اوخر قرون وسطی کسب کردند، از آنان اقتباس شد». (3)
تجربه گرایی ساده و دقیق
منطق استقرایی و تجربهگرایی به دو گونه ساده و دقیق مطرح گردیده است.نوع ساده آن همان است که به وسیله فرانسیس بیکن آغاز شد، و با تجربه گرایانی چون:هیوم و استوارت میل، و پوزیتیویستهای منطقی، دنبال گردید.این سنت تجربهگرایی بر مشاهده و استقراء جزئیات تأکید میورزد، و قوانین علمی را نتیجه ساده بر هم انباشتن دادههای حسی میداند.در حالی که نوع دقیق تجربهگرایی، مشاهده و استقراء را تنها به عنوان گامی لازم در علم تجربی میشناسد و جنبههای نظری و انتزاعی(غیر حسی)علم تجربی را جدّی و مهم میشمارد.«ایان باربور»در این باره چنین نوشته است: «یکسان گرفتن علم با اصالت تجربه صرف، چنان که بیکن در عهد گالیله بر آن بود، و سپس هیوم و اخیرا پوزیتیویستهای جدید نیز از آن طرفداری میکنند، گمراه کننده است.بیکن معتقد بود که علم عبارت است از انباشتن و ردهبندی کردن مشاهدات، و اصرار میورزید که استقراء، آسانترین راه کسب دانش است.اکتشاف میتواند یک روند خودکار و روزمره باشد، چنان که گویی با ماشین انجام میگیرد.فقط شکیبایی لازم است، نه تفکر دشوار یا انتزاعی.توصیف و توصیههای بیکن، تمامی جنبه نظری علم را فرو میگذارد، و علاوه بر آن نقش تخیل خلاق را در تکوین مفاهیم جدید نادیده میگیرد.
اگر به این شیوه از آن نظر که توصیف اعمال دانشمندان است بنگریم، آن را ناقص و نارسا مییابیم.صرف بر هم انباشتن دادهها یا فهرست کردن آنها، نظریه علمی به بار نمیآورد، بلکه افزایش مفاهیم تازه و برساختههای تعبیری و تجریدی است که به ما قدرت دیدن و یافتن انگارههای منسجمی از رابطه میان دادهها میبخشد.
گر چه در به دست آوردن قوانین تجربی ساده، استقراء غلبه دارد، ولی حتی در این موارد هم کار دانشمند فراتر از تلخیص داده است.» (4)
بهرههای نظری علم تجربی
جنبههای غیر حسی و بهرههای نظری علم تجربی را میتوان در موارد زیر یافت:
1-پیدایش فرضیهها:گر چه برای آزمون نظریهها، منطق و مبنایی وجود دارد، ولی برای پیدایش آنها چنین مبنایی وجود ندارد.
بسیاری از اندیشههای آفرینشگرانه، به نحوی غیر منتظره و شهودی به ذهن دانشمندان خطور کرده است، که نمونه معروفش کشف ارشمیدس است که در گرمابه فریاد زد اوریکا (*) (-یافتم).
داروین () کتاب مالتوس () را در باب فشار جمعیت انسانی خوانده بود، ولی وقتی که ذهنش مشغول مسایل دیگری بود، ناگهان به خاطرش رسید که مفهومی مشابه با آن میتواند کلید تکامل را به دست دهد و بدین سان اندیشه انتخاب طبیعی، متولد شد.
در مقاله کلاسیک پوانکاره () آمده است که، چندین نکته باریک و مهم خود به خود و درست در مواقع فراغت که موقتا از آنها انصراف خاطر داشته است، به ذهنش رسیده است.
البته توجه داریم که هر یک از این دانشمندان، دورههایی از تمهید مقدمه و آمادگی ذهنی و سختکوشی و ژرف اندیشی در باب مسایل مورد نظر خود داشتهاند.نیز توجه داریم که چنین الهامات ناگهانی را بعدا باید آزمود و وارسی کرد، زیرا بسیاری از این برقهایی که به ذهن میزند، غلط از آب درمیآید؛ولی سخن در این است که پیدایش چنین اندیشههای بکر و بدیعی، ناگهانی و غیر منتظره بوده است، و نتیجه فعالیت ذهن ناخودآگاه است.چرا که در آنجا انبوهی از تصورات ساده و مرکب وجود دارد که امکان فراتر رفتن از طرحهای موجود را فراهم ساخته است.
2-کشف و استنباط قوانین علمی:قوانین همبستگیهای دو مفهوم یا بیشتر که ارتباط نزدیکتری با مشهودات دارند و در واقع کوششی در جهت توصیف مشاهدات بر وفق انگارههای منظماند.مانند:قانون انبساط فلزات، یا قانون بویل که میگوید:«برای یک مقدار معین گاز(نظیر هوایی (*)eureka
()darwin(1809-1882 میلادی)طبیعدان انگلیسی.
()malthus(1766-1834 میلادی)اقتصاد دان انگلیسی.
()poencare(1856-1912 میلادی)ریاضیدان و فیزیکدان فرانسوی. که در تلمبه باد دوچرخهای هست)میزان فشار، نسبت معکوس با حکم گاز دارد.»(مثلا اگر حجم به نصف کاهش یابد فشار دو برابر خواهد شد».
قوانین از آنجا که همبستگیهای بین مفاهیمی هستند که پیوند نزدیک با مشهودات دارند، غالبا قوانین تجربی نامیده میشوند.ولی باید به خاطر داشت که همواره از حد دادههای تجربی فراتر میروند.یک قانون، یک رابطه کلی را تنسیق میکند، که طبعا به طور مستقیم مشاهده پذیر نیست.
چنانکه ناگل میگوید:«هیچیک از نمونههای رایج قوانین تجربی در واقع راجع به یافتهها و دادههای حسی نیست، زیرا مفاهیم و مفروضاتی را در کار میآورد که فراتر از هر چیزی است که مستقیما به حس درآید». (5)
3-بهره دیگر نظری علم تجربی تعبیر و تفسیر عالم از دادههای حسی است.یک پزشک عکس یا در واقع فیلمی را که با اشعه ایکس برداشته شده، به گونهای میبیند، و کسی که اطلاعات و آموزش پزشکی ندارد گونهای دیگر.گالیله آونگ را یک شئ دارای اینرسی(-درنگ، ماند، لختی)میدید که کما بیش حرکت نوسانی خود را تکرار میکند، حال آنکه پیشینیان او، آن را شئ دارای سقوط مقید که به کندی به حالت سکون نهاییاش میگراید، در نظر میآورند. (*)
حتی اگر طرح دستگاهی را بریزیم که بتواند بین نظریهها انتخاب کند، ناچار نیاز به فردی هست که معیارهای رد و قبول آن دستگاه را تعیین کند، یا پس از عمل دستگاه، حاصل انتخاب دستگاه را بپذیرد یا رد کند.قضاوت شخصی یک دانشمند در چنین مواردی همانند قضاوت قاضی محکمه است که شواهد لا حق را در پرتو شواهد مشکوک سابق، سبک و سنگین میکند، و نظیر پزشکی است که میکوشد نشانههای بغرنج یک بیماری را از نشانههای سایر بیماریها تشخیص داده و در مورد آن تصمیم مناسب بگیرد. (6)
کمبل(campbell)در کتاب«علم چیست» میگوید:«تخیل در پرورش نظریهها، نقش عمدهای دارد.آنچه میکوشم با خوانندگان خود در میان بگذارم، این است که عنایت کنند که اندیشه نیوتون چقدر شخصی بود.نظریه گرانش عام او که از حادثه جزئی و کم اهمیت افتادن یک سیب الهام گرفت، محصول ذهن خود او بود». (7)
عینیت گرایی ایده آل در علم
از مطالب قبل روشن شد که«در پژوهش علمی، ذهن عالم و عین معلوم هر دو دخالت دارند.
دادهها مستقل از مشاهدهگر نیست؛زیرا دانشمند با حضور خود در نقش عامل تجربه یا آزمایش، در جریان مشاهده و اندازهگیری و غیره تأثیر میگذارد.
مفاهیم به صورت آماده و ساخته و پرداخته از طبیعت به دست نمیآیند، بلکه به وسیله دانشمندان، تلفیق و تدوین میشوند.نظریهها با تجربه صرف به تحقّق نمیرسند، بلکه توأما با معیارهای تجربی و عقلی ارزیابی میشوند.چنین ارزیابی را نمیتوان صرفا با استناد به قواعد صوری انجام داد، بلکه منوط به قضاوت شخصی دانشمند، به عنوان فرد مسؤول است.علم یک مشغله انسانی است، نه یک روند مکانیکی.
علی رغم سهمی که ذهن عالم دارد، باید دانست که علم سرانجام سر از ذهنیت شخصی، در نمیآورد.ولی نباید عینیت گرایی در علم را به صورت ساده آن، به عنوان آزمونپذیری بین الاذهانی(همگانی)تفسیر کرد.علم متکی به شخص هست، ولی شخصی نیست.از آنجا که متن (*)nagel the structur of science. و محیط مناسب همه تحقیقات علمی، همان عرف یا جماعه اهل علم است، کار و کوشش ذهن عالم، در بستر همین سنت و محیط پیش میرود و در مسیر هوا و هوس شخصی و دلخواهانه نمیافتد؛زیرا همیاری و همکاری ذهن عالم با جامعه، در جامعهای که فراتر از اختلافات سلیقهای است، پژوهش را از حد هرگونه علاقه و تعلق شخصی فراتر میبرد.
عرف یا جامعه اهل علم، گستره بین المللی دارد، ولی اعضای آن پایبند سنت مشترک واحدی هستند.اتفاق نظر مؤثری در داخل جامعه اهل علم در باب نظریهها، به ویژه در رشتههای ریشهدارتر علمی برقرار است، و هر چند در هر برهه و دورهای، مکتبهای فکری رقیب وجود دارد، به طور کلی گرایش همه جانبهای به سوی اجماع مشهود است.
دومین جنبه معتبر عینیت ایده آل، شمول است.
دانشمندان توجه خود را به جنبههایی از تجربه معطوف میدارند که شاملند.نوعی از خود فرا رفتن به قصد رسیدن به فراسوی فردیت، در کار است، و نیز نوعی انضباط اخلاقی در اشتیاق به آنچه شواهد -قطع نظر از تمایلات و ترجیحات شخصی- رهنمون میشوند، اخلاص فکری و معنوی، خاص همه پژوهشهای اصیل است.هر محققی باید به حکم شواهدی که مییابد-حتی اگر آن شواهد نظریه خود او را مشکوک و متزلزل میسازند- گردن نهد.معیارهای تجربی و عقلی که در گذشته مطرح شد نشانه چنین اطمینان و شمولی است.
گاهی میگویند:عینیت پژوهش علمی همانا در ترک تعلّقات است.اگر مقصود از آن اشتیاق و عطف توجه به ماورای تعلقات صرفا شخصی و خصوصی است، درست است؛ولی اگر مراد از آن پیشه کردن یک نوع رهیافت فارغ دلانه بدون درگیر شدن شخصی است، با وضع واقعی دانشمندان جور در نمیآید.» (18)
اصول عقلی شناخت
حصول شناخت برای بشر به طور عام و حصول شناخت تجربی به طور خاص، بر یک سلسله اصول و مبادی مسلّم و عقلی استوار است که به بررسی آنها میپردازیم.از این اصول برخی مربوط به قواعد صوری و ساختاری شناخت و برخی دیگر مربوط به مبادی فلسفی و محتوایی شناخت میباشند.
1-اصل امتناع تناقض:این اصل را میتوان به صورت دو گزاره حملی صورت بندی کرد:
الف:اجتماع دو امر متناقض در یک مورد مشخص محال است.مانند:اجتماع سلب و ایجاب (وجود و عدم)طلوع خورشید، در یک لحظه معین.
ب:ارتفاع دو امر متناقض در یک مورد مشخص محال است.مانند:ارتفاع سلب و ایجاب (وجود و عدم)یک دانشجو در کلاس درس، در یک زمان.
همچنین اصل امتناع تناقض را میتوان در شکل یک گزاره شرطی(انفصالی حقیقی)صورت بندی کرد:
پیوسته در یک مورد خاص یا سلب صادق است یا ایجاب.
چنانکه میتوان آن را در شکل چهار گزاره شرطی اتصالی نیز بیان نمود:
1-هر گاه نفی یک شئ درست است، اثبات آن نادرست است.
2-هر گاه اثبات یک شئ درست است، نفی آن نادرست است.
3-هر گاه نفی یک شئ درست نیست، اثبات آن درست است.
4-هر گاه اثبات یک شئ درست نیست، نفی آن درست است.
بدون اعتقاد به اصل امتناع تناقض، هیچگونه شناختی در هیچ زمینهای امکانپذیر نخواهد بود؛ نه شناخت یقینی و نه معرفت احتمالی(-ظنی)، نه معرفت بدیهی و نه معرفت کسبی، بدین جهت آن را «اصل الاصول»شناخت و«ام القضایا»نامیدهاند.
2-اصل جهت کافی:مفاد این اصل این است که هر چیزی را از جهت کافی و ثابتی برخوردار است.به عبارت دیگر هر موجودی از نظر خرد تبیین پذیر است.بدین جهت آن را اصل«معقولیت عام» نامیدهاند.بر پایه اعتقاد به این اصل است که بشر پیوسته در صدد تبیین هستی در قلمرو طبیعت و ماوراء طبیعت برآمده است.
3-اصل علیت:اعتقاد به اصل علیت نیز از اصول عقلی و بدیهی تفکر است یعنی موجودی که سابقه عدم دارد، و متکی به ذات نیست، در پیدایش خود به موجود دیگری نیازمند است، و از این جا است که انسان وجود اثر را دلیل عقلی بر وجود مؤثّر، میداند.
اصل علیت در حقیقت متفرع بر اصل جهت کافی است؛یعنی اگر وجود هر موجودی تبیین و تفسیر خرد پسند دارد، وجود معلول و حادثه نیز تبیین پذیر است، و تبیین عقلی آن، همان قانون علیت است.
از طرفی انکار اصل علیت، مستلزم تناقض است.زیرا فرض این است که وجود معلول متکی به ذات خود او نیست و از این لحاظ هستی از آن نفی میشود؛از طرف دیگر موجود است، و هستی برای آن اثبات میشود.اثبات و نفی هستی برای معلول، اگر به لحاظ ذات او باشد، تناقض لازم میآید.ناچار باید گفت:اثبات هستی برای معلول به لحاظ ذات او نیست، بلکه به لحاظ غیر است، و این همان قانون علیت است.
کارل پوپر درباره جایگاه علیت در پژوهشهای علمی میگوید:«آیا جهان با قوانین قاطع اداره میشود؟من این پرسش را پرسشی متافیزیکی میدانم.قوانینی که به دست میآوریم، همیشه فرضیهها هستند؛یعنی میتوانند جانشینی پیدا کنند و این امکان هست که از تخمینهای احتمالی استنباط شوند، ولی منکر اصل علیت شدن بدان میماند که کسی بکوشد تا سازنده نظریه را از پژوهش و جستجویی که میکند باز دارد.چنین کوششی نمیتواند پشتوانهای شبیه یک برهان داشته باشد.» (9)
یادآوری این نکته لازم است که اصل جهت کافی، اعمّ از اصل علیت است، زیرا اصل علیت، فقط موجودات ممکن و معلول را شامل میشود، ولی اصل جهت کافی مطلق هستی، اعم از واجب الوجود و ممکن الوجود را دربرمیگیرد.بر این اساس گر چه وجود خداوند علت ندارد، ولی تبیین پذیر است.و براهین اثبات وجود خدا که فلاسفه و متکلمان دینی اقامه کردهاند، همگی در صدد تبیین عقلی وجود خداوند میباشد.
4-اصل یکنواختی طبیعت:برای کشف قوانین علمی تنها اعتقاد به اصل علیت کافی نیست، بلکه اعتقاد به اصل یکنواختی طبیعت نیز لازم است، یعنی پس از آنکه ثابت شد که حادثه a علت حادثه b میباشد، با استناد به اینکه طبیعت جریان ثابتی را میپیماید، و در همه جا و هر زمان علتهای مشابه، معلولهای مشابه دارند، نتیجه حاصل از طریق استقراء و آزمایش رنگ کلی گرفته و به صورت قانون علمی عرضه میشود.
فیلیسین شاله درباره این اصل میگوید: «معمولا در این که استقراء بر یکسان بودن طبیعت مبتنی است، بین دانشمندان توافق حاصل است، یعنی اگر طبیعت همیشه یک جریان را بپیماید، کافی است که ما در یک زمان و مکان معین، بین حوادث رابطهای ملاحظه کنیم و از آنجا پی ببریم که این رابطه همیشه و در همه جا برقرار خواهد بود.
حاصل آنکه:اساس استقراء و علوم تجربی دو چیز است:
1-طبیعت دارای نظم و قانون است و اتفاق و تصادف در آن رخ نمیدهد(اصل علیت)
2-هر علت همیشه با اجتماع شرایط یکسان، باعث همان معلول میشود(اصل سنخیت میان علت و معلول-یکنواختی طبیعت).» (10)
ایان باربور آنجا که از پیش فرضهای پژوهش علمی بحث کرده گفته است:«برخی از سجایا لازمه پژوهش بارور در هر رشتهای است.نظیر کنجکاوی، تخیل، امانتداری، آزادی فکر وتبادل نظر.ولی آنچه به طور اخص در پژوهش علمی اهمیت دارد، اعتقاد راسخ اهل علم به فهمپذیری و سامانمندی جهان است.پژوهشگر علم نمیپرسد «آیا بیماری علت دارد؟»میپرسد علت این بیماری چیست؟یعنی پاسخ پرسش اول را مسلم میگیرد.
دانشمندان درباره مسلم انگاشتن اصل یکسانی و یکنواختی طبیعت به تفصیل بحث کردهاند.برخی(مانند جان استوارت میل)آن را به عنوان یک تعمیم تجربی از مشاهدات توجیه کردهاند.وسیله انگاران، آن را یک توصیه روش شناختی مفید(در پی انگارههای تکرار شونده باش)میدانند، تا یک مدعای متافیزیکی مطلق، راجع به واقعیت(طبیعت همواره قانونمند است).
در پاسخ آنان باید گفت:این صرفا یک دستور العمل دلخواهانه نیست.زیرا توصیه از آنروی مفید و نتیجه بخش است که جهان در واقع منظم و سامانمند است؛اعتماد به یک خط مشی عملی، حاکی از مسلم انگاریهای متافیزیکی مسکوت است.سامانمندی طبیعت، اصل مسلم ضمنی علم است.این یک پیشفرض صوری یا مقدمه منطقی نیست، و هرگز در طی تحقیقات علمی نیز ذکری از آن به میان نمیآید.بلکه به سادگی در عرف اهل علم و در فرهنگی که محیط بر آن است، مقبول و مسلم گرفته شده است.ولی اگر چنین اصلی رسما بیان نمیشود به این معنا نیست که تأثیر آن کم است.» (11)
لایب نیتس (*) درباره نقش اصول عقلی در شناخت و استدلال گفته است:
«این اصول برای استدلال ضروری است؛ همچنانکه عضلات و رباطات برای راه رفتن ضرورت دارد؛هر چند انسان به هنگام راه رفتن هیچ توجهی به آنها نداشته باشد.»
پاسکال () نیز درباره بداهت و برهان ناپذیری (*)leibnez(1646-1716)فیلسوف و ریاضیدان آلمانی.
()pascal(1623-1662)ریاضیدان نامی فرانسوی.
اصول عقلی گفته است:«چون علتی که این اصول را برهان ناپذیر میسازد، نه خفا و ابهام، بلکه شدت وضوح آنهاست، پس فقدان حجت و دلیل، برای اثبات آنها نه تنها نقص نیست، بلکه کمال نیز هست». (12)
5-استلزام منطقی:اصول یاد شده همگی مربوط به ماده و محتوای شناخت بودند، و اصل استلزام منطقی مربوط به شکل و ساختار شناخت است.برتراند راسل این اصل را چنین تعریف کرده است«هر گاه چنین باشد که اگر این درست است آن هم درست است، میگوییم این مستلزم آن است، و آن از این لازم میآید.بر حسب این اصل کلی، اگر این مستلزم آن باشد و این صادق باشد آن هم صادق است.به عبارت دیگر«هر امری که از قضیه صادقه لازم آید، صادق است».
این اصل در هر نوع استدلالی موجود است، و هر جا امری را که بدان اعتقاد داریم، برای اثبات امر دیگری که بعدا به آن اعتقاد پیدا میکنیم به کار بریم، این اصل جاری خواهد بود.هر کس بپرسد:چرا باید نتیجه استدلال صحیح را که مبتنی بر مقدمات صادقه است قبول کرد؟در جواب فقط به این اصل میتوان اشاره نمود.در واقع انکار درستی این اصل غیر ممکن، و وضوح و بداهت آن به حدی است که در بادی نظر تقریبا غیر مفید و به منزله توضیح واضحات مینماید.» (13)
بنا بر این همه قوانین صوری و ساختاری استدلال که در منطق صوری بیان شدهاند نیز، از پیشفرضها و مبادی تفکر و شناخت بشری بشمار میروند.
روششناسی معرفت دینی
مقصود از معرفت دینی، معرفت انسان نسبت به معارف و احکام دینی است و میتوان آن را به دو قسم کلی تقسیم کرد:
1-معرفت دینی پیشین:یعنی معرفتی که دین را اثبات میکند.(-معرفت اثباتی)
2-معرفت دینی پسین، یعنی معرفتی که دین را تفسیر میکند.(-معرفت تفسیری)
روش شناخت در معرفتهای پیشین
اساس معرفتهای دینی پیشین را عقل و استدلال عقلی تشکیل میدهد، مهمترین موضوعات مورد بحث در معرفت دینی پیشین عبارتند از:اثبات وجود خدا، ضرورت دین و بعثت پیامبران، اثبات صدق مدعیان نبوت از طریق اعجاز، لزوم عصمت رسولان الهی.
یگانه راه مطمئن شناخت و حجّت بالغه در مسایل یاد شده عقل و خرد است، که در احادیث اسلامی از آن به حجت باطنی (14) یاد شده است، و امام صادق(ع)فرمودهاند:«انسانها به واسطه عقل، آفریدگار خود را شناخته، و خوب را از بد تمیز میدهند. (15) و امام رضا(ع)فرمودهاند:«معرفت خداوند به وسیله عقل حاصل میشود.» (16)
در اینکه این گونه مسائل را نمیتوان از طریق شرع اثبات کرد، جای تردید نیست؛فرض این است که اثبات شرع در گرو اثبات آنها است.در این صورت اثبات آنها از طریق شرع، مستلزم دور است.ولی آیا اثبات آنها از طریق حس ممکن است یا خیر؟پاسخ منفی است؛زیرا هیچ یک از مسایل مزبور، قابل درک حسی نیست، تا بتوان از طریق معرفت حسی به شناخت آنها نایل آمد.آری حس میتواند در مورد صغرای برهان عقلی، مفید باشد؛ چنانکه در برهان نظم و اتقان صنع چنین است.ولی آنچه نقش اصلی برهان را ایفاء میکند، همانا مقدمه کبرای آن است، و آن عقلی صرف است، (مانند ملازمه میان نظم و علم و حکمت).
روش شناخت در معرتفهای پسین
معرفتهای پسین یعنی تبیین و تفسیر دین به شیوه زیر است:
1-مطالعه نصوص دینی که به منزله مطالعه پدیدههای طبیعی در علم تجربی است.
2-فحص و استقراء نصوص دینی به منزله فصح و استقراء پدیدههای طبیعی در علم تجربی است.با این تفاوت که استقراء علمی، از نوع استقراء ناقص است، ولی استقراء دینی از نوع استقراء کامل(-تام)میباشد.یعنی عالم دینی برای آنکه بتواند مقصود دین را به دست آورد ناچار است، همه نصوص مربوط به یک موضوع را که در مصادر و منابع دینی ضبط گردیده است، مطالعه نماید.در حالی که چنین فحص و جستجوی کامل، برای دانشمند طبیعی ممکن نیست، وی پس از مطالعه مقدار معتنابهی از پدیدههای طبیعی که با موضوع بحث او رابطه دارند، حکم و قانون کلی را استنباط میکند.
این دوگونگی در استقراء ناشی از دو گونه اصل پیشین در معرفت علمی و دینی است که عبارتند از:
الف:اصل یکنواختی طبیعت در علوم طبیعی.دانشمند طبیعی پس از آنکه با استقراء مواردی چند فرضیه خود را آزمود و احتمال دخالت عامل دیگری را جز آنچه در فرضیه او شناخته شده است، مردود دانست، با استناد به اصل یکنواختی طبیعت، قانون حاکم بر طبیعت را کشف و در پرتو آن نظم طبیعی را تفسیر میکند.
ب:اصل تدریج در بیان، یعنی اینکه شارع معارف و احکام را به تدریج بیان کرده است، و به عبارت دیگر نصوص دینی در طی زمان و با توجه به اهداف و شرایط مختلف صادر شدهاند.در این صورت فهم مقصود و معنای دین، بدون آگاهی از همه نصوص مربوط به یک موضوع ممکن نیست.
زیرا احتمال میرود که در نصی که مطالعه نشده مطلب جدیدی باشد که در سایر نصوص نیامده است.این یک اصل عقلایی است که بشر اعم از دیندار و بیدین، در فهم سخن دیگران به کار میبندد.فی المثل در مطالعه کتابی که در یک موضوع نگارش یافته و از ده فصل تشکیل شده است، مطالعه یک یا چند فصل آن را در به دست آوردن مقصود نهایی نویسنده آن کتاب، کافی نمیداند.
3-استنباط و مبادی عقلی آن:پس از اتمام یافتن فحص و استقراء و حصول اطمینان نسبت به اینکه همه نصوص مربوط به موضوع مورد بحث مورد مطالعه قرار گرفتهاند، نوبت به استنباط معرفت و حکم دینی میرسد، و این کر خود مبتنی بر یک رشته مبادی عقلی و اصول متعارف است که نمونههایی از آنها بدین شرحند:
الف:علم به اینکه آنچه به عنوان نصوص دینی شناخته میشود، واقعا مستند به وحی است، و محرّف و مجعول نیست؛زیرا با وجود علم و حتی احتمال مجعولیت و تحریف، نمیتوان معرفت یا حکم مستفاد از نصوص را، دینی و الهی دانست.
ب:فهم دین برای بشر ممکن، مجاز و احیانا واجب است؛زیرا خداوند، دین را برای هدایت بشر فرستاده است، و هدایتپذیری از دین، فرع فهم و معرفت دین است.همچنین خداوند، عقاید و اعمالی را بر انسان واجب کرده که در نصوص دینی بیان شدهاند، پس شناخت آنها بر او واجب است.
ج-فهم و درک انسان از نصوص دینی، هر گاه با مقدمات و شرایط لازم همراه باشد، معتبر و حجت است؛زیرا برای شناخت دین و معارف و احکام دینی، جز مطالعه و فهم نصوص دینی راه متعارف و همگانی دیگری وجود ندارد.
د-آنچه از ظواهر نصوص دینی با در نظر گرفتن مجموعه آنها به دست میآید، حجّت است، زیرا اراده معنایی بر خلاف آن، بدون ذکر قرینه(اعم از لفظی و غیر لفظی، متصل و منفصل)بر گوینده حکیم، روا نیست.
شیخ طوسی(متوفای 460 هجری قمری)در باره مبادی معرفت دینی میگوید:«بدانکه نمیتوان مراد خطاب الهی را دانست مگر پس از ثبوت چند مطلب:
-خطاب، صادر از خداوند است.
-جایز نیست که خداوند از خطاب خود هیچ معنایی را اراده نکند.
-بر خدا روا نیست که از خطاب خود معنایی ناپسند اراده نماید.
-بر خدا روا نیست که از خطاب خود، معنایی غیر از آنچه لفظ برای بیان آن وضع شده است، قصد نماید بدون آنکه دلیلی بر آن ارائه نماید.» (17)
4-سهم معرفتهای غیر دینی در معرفتهای دینی:گذشته از اصول و قواعد عقلی عام، یظیر اصل امتناع تناقض، اصل جهت کافی، اصل علیت و اصول عقلی خاص(مبادی عقلی استنباط)که معرفت دینی اعم از پیشین و پسین مبتنی بر آنها است، آیا معرفتهای دیگر برون دینی نیز در معرفتهای دینی مؤثر و لازمند یا نه؟
در این که معرفتهایی چون معرفت ادبی (صرف، نحو، معانی و بیان)و شناخت قواعد محاورات عمومی که بخش عمده اصول فقه را تشکیل میدهد، از معرفتهای لازم برای کسب معرفت دینی میباشند، جای تردید نیست؛ولی این نوع معرفتهای برون دینی که در حقیقت، کلید فهم نصوص دینی میباشند، اختصاصی به شناخت دین ندارند، بلکه فهم هر نوع متن عربی، موقوف بر آشنایی با قواعد دستور زبان عربی است؛چنانکه فهم هر نوع کتاب قانون مبتنی بر رعایت قواعد مربوط به محاورات بشری و عقلایی است.ولی آیا علاوه بر اینها آگاهی از فلسفه، ریاضیات، هیئت، تاریخ، جامعهشناسی، روانشناسی و علوم طبیعی نیز از معرفتهای لازم و سابق بر دینشناسی است؟
به گونهای که بدون آنها دینشناسی روشمند و استوار ممکن نیستأیا اینکه چنین معرفتهایی از پیشنیازهای دینشناسی نیستند؟.
در این باره دیدگاههای مختلفی ابراز گردیده است، ولی آنچه به نظر درست میآید، این است که این سؤال را نمیتوان با یک پاسخ مثبت یا منفی جواب گفت، بلکه به پاسخ تفصیلی نیاز دارد.
زیرا پارههایی از علوم یاد شده در پارههایی از معرفتهایی دینی مؤثر بوده و یا از مقدمات و مبادی آنها میباشند، ولی این رابطه کلیت نداشته، و به صورت یک قاعده کلی و عمومی پذیرفته نیست.
مثلا فلسفه نسبت به علم کلام و الهیات نقش مؤثر و مبنایی دارد؛از این روی محقق طوسی قبل از آنکه به مباحث الهیات بپردازد، بحثهای فلسفی را مطرح نموده است، چنان که قبل از این دو بحثهای منطق را آورده است.این روش قبل از وی نیز تا حدّی به کار گرفته شده، و پس از وی نیز ادامه یافته است.اما چنین رابطهای میان فلسفه با علم حدیث شناسی یا فقه و تفسیر وجود ندارد، بلکه در آنجا فقهیان فیلسوفی چون:محقق اصفهانی(معروف به کمپانی)و امام خمینی و علامه طباطبایی نسبت به وارد کردن فلسفه در فقه هشدار داده اند.
ریاضیات در کتاب ارث و حساب سهام وارثان به کار فقیه میآید، چنانکه این علم با علم هیأت در بحث قبله مفید و کارساز است.
آشنایی با علوم طبیعی در تفسیر آن دسته از آیات قرآن که ناظر به طبیعت بوده و حوادث طبیعی را تبیین کرده است، میتواند رهگشای مفسر باشد.
آگاهی از روانشناسی تربیتی، عالمان اخلاق را که به بحث پیرامون اخلاق دینی میپردازند، کمک میکند.
اطلاع از تاریخ ادیان و فرهنگ و عقاید بشر، عالم دین شناس را در فهم آن دسته از معارف دینی که به تاریخ مذاهب و ادیان و فرهنگ بشری نظر دارند، سود میرساند، و از این رهگذر بهتر میتواند ترتیب تاریخی ادیان و مذاهب را بشناسد، چنانکه در دینشناسی تطبیقی نیز امری لازم است.
یادآوری این نکته نیز لازم است که رابطه معرفتهای غیر دینی با معرفتهای دینی گاهی به صورت توافق، و گاهی به صورت تعارض است، و در موارد تعارض باید راه حلی جهت رفع تعارض یافت که در بحث تعارض علم و دین بیان خواهد شد.
تئوری ترابط کلی علوم
اخیرا برخی از صاحب نظران مدعی شدهاند که همه معرفتهای بشری بر یکدیگر تأثیر میگذارند، و بر این اساس، معرفت دینی از همه معرفتهای برون دینی، اعم از فلسفه، ریاضیات، هیأت، علوم طبیعی، و غیره، تأثیر میپذیرد.بدین جهت فهم دینی آنگاه پذیرفته است که دین شناسان از علوم دیگر نیز مطلع باشند، چنان که هیچ فهم دینی نیز برای همیشه ثابت و معتبر نخواهد بود؛یعنی فهم انسان از دین پا به پای تحول فهم و دانش او نسبت به انسان و جهان و تاریخ، متحوّل میگردد.
بر این نظریه نقدهای بسیاری وارد شده است و ما نیز در مقالهای مستقل آن را نقد کردهایم، در اینجا نکات زیر را یادآور میشویم:
1-قانون سنخیت میان علّت و معلول که جهان عین و ذهن را یکسان دربرمیگیرد، اقتضاء میکند که استنتاج معرفتی از معرفت دیگر، یا تفسیر و تبیین فهمی، توسط فهم دیگر، تنها در چارچوب وجود سنخیت میان دو معرفت امکان پذیر است.
هر گاه هیچگونه سنخیتی در بین نباشد، و هر معرفتی با هر معرفت دیگر مرتبط باشد، تفکر معنا ندارد.زیرا حقیقت تفکر جز این نیست که از طریق فحص و بررسی اندوختهای ذهنی، مجهول تصوری یا تصدیقی حل شود، و معرفت نوینی حاصل گردد.
2-هیچگونه برهان عقلی، عمومیت ترابط میان معرفتهای بشری را اثبات نمیکند، بلکه چنان که گفته شد، برهان عقلی خلاف آن را نتیجه میدهد.
3-نمونههایی که برای اثبات ترابط کلی و معرفتهای بشری با یکدیگر ذکر شده است، ترابط کلی را نتیجه نمیدهند، بلکه مفاد آنها یکی از امور زیر است:
الف-هر گاه دو معرفت با یکدیگر تعارض داشته باشند، برای حل تعارض باید چارهاندیشی کرد.بدین صورت که، یا از یکی از آنها دست برداشت، و یا در یکی از آن دو، یا هر دو آنها تصرف نمود.
ب-هر گاه در معرفتشناسی تغییری حاصل شود، معرفتهای دیگر انسان نیز که به گونهای متفرع بر آن میباشند، دچار تحول و تغییر خواند شد، و به عبارت دیگر معرفتشناسیهای مختلف در فلسفه علوم و دینشناسی آثار مختلف خواهند داشت.
این قاعده گر چه استوار و منطقی است، ولی ترابط کلی را اثبات نمیکند.
ج:معرفت کلی انسان در زمینه انسانشناسی و جهانشناسی در دینشناسی او تأثیر میگذارد.این قاعده نیز منطقی و استوار است، زیرا نسبت میان انسانشناسی و جهانشناسی(جهان بینی)با دین شناسی، نسبت میان اصل و فرع، ومبنا و بنا است، و بدیهی است که تحول در مبنا، بنا را نیز متحول میسازد، ولی تأثیر گذاری معرفتهای فلسفی و علمی خاص، مانند این که جسم مرکب از مادّه و صورت است، یا از اتمها و الکترونها تشکیل شده است، معرفتهای دینی را نتیجه نمیدهد.
4-گفته شده است، مقصود از ترابط کلی و عمومی میان معرفتهای بشری، رابطه دیالوگی (پرسش و پاسخ)است، نه صرفا رابطه استنتاجی معروف در منطق.
ولی اولا:این رابطه نیز عمومیت ندارد، زیرا چنین نیست که هر معرفتی بتواند نسبت به معرفت دیگر پرسش یا پاسخ به شمار آید.
و ثانیا:رابطه پرسش و پاسخ، ارزش منطقی و معرفت شناختی ندارد؛یعنی نمی توان آن را مبنای شناخت طبیعت و شریعت قرار داد، و رعایت آن را به دانشمندان توصیه کرد.زیرا پرسش، تنها پاسخگو را بر میانگیزد که پرسش را پاسخ گوید، و نسبت به آن بیتفاوت نباشد، و نیز پاسخی بگوید که با پرسش ارتباط داشته باشد.ولی این که از چه اصول و مبانی استفاده کند، و از چه قالب منطقی در تبیین پاسخ خود بهره گیرد، هیچ یک از اینها ربطی به پرسشگر و پرسش او ندارد.
5-تحول فهم انسان درباره طبیعت و شریعت گر چه واقعیت دارد، ولی تفسیر درست آن این است که اندوختههای کمّی انسان افزایش مییابد، و در پرتو این افزایش کمّی، درک روشنتر و بهتری از آن به دست میآید.ولی تحوّل جوهری فهم و معرفت انسان-چنان که در تئوری ترابط کلی گفته شده است-درست نیست، زیرا با تجرّد علم که با براهین عقلی اثبات شده است، منافات دارد، ساختار تحول در ذهن و معرفت غیر از ساختار تحوّل در جهان طبیعت است.
6-تئوری ترابط کلی گذشته از این که از جنبه نظری نادرست است، از جنبه عملی نیز عقیم است.
زیرا آگاهی یک دانشمند طبیعت شناس یا دین شناس از همه علوم و معارف بشری، عملا غیر ممکن است.اگر واقع بینانه بخواهیم داوری کنیم، حتی آگاهی عمیق و کارشناسانه، از رشتههای مختلف یک علم نیز، در عمل امکنپذیر نیست، تا چه رسد به همه رشتههای علمی در همه علوم و فنون!
هدفشناسی و زبان علم و دین
هدفشناسی علم تجربی
نظریه مشهور میان فیلسوفان علم، این است که هدف اصلی علم، شناخت قوانین حاکم بر طبیعت و کشف روابط منظم میان رخدادهای طبیعی است.
کارناپ در این باره میگوید:«مشاهدات ما در زندگی روزمره و مشاهدات مدونتر علوم، پدیدههای تکراری و نظم و ترتیبی را در جهان آشکار میکند.شب همواره در پی روز میآید.
چهار فصل به یک ترتیب خود را تکرار میکنند، آتش همیشه داغ احساس میشود، اشیاء پرتاب شده سقوط میکنند و غیره.قوانین علم چیزی نیستند، جز گزارههایی که این نظم و ترتیب را با دقت زیاد بیان میکنند.» (18)
راسل میگوید:«علم چنان که واژه آن میرساند نوعی معرفت است، و به اصطلاح چنان معرفتی است که به وسیله ربط دادن چند فاکت جزئی در صدد کشف قانونهای کلی است.» (19)
ایان باربور نیز میگوید:«اهداف اصلی علم بیشتر معطوف به شناخت یابی است، یعنی این آرزو که سیر طبیعت را نه فقط پیشبینی پذیر، بلکه فهمپذیر سازد، و این به معنای جست و جوی انگارههای عقلانی روابطی است که بر وفق آنها میتوانیم جریان حوادث را بفهمیم.» (20)
در کنار این نظر، برخی از اصالت تجربیان، نقش عمدهای برای پیشبینی قائلند، و به نقش علم در مهار طبیعت و سلطه بر آن، ارج مینهند. (21)
راسل در ادامه سخن سابق میگوید:«با این حال به تدریج جنبه معرفتی علم تحت الشعاع جنبه دیگر آن که به کسب قدرت در برابر طبیعت نظر دارد قرار میگیرد، و از آنجاست که علم در مقایسه با هنر، ارزش اجتماعی بیشتر کسب میند.زیرا به ما قدرت میدهد تا در طبیعت تصرف کنیم، ولی از لحاظ حقیقت جویی با هنر برابر است، و نسبت به آن امتیازی ندارد.» (22)
تعلیم و تربیت دو هدف طولی دین
همان گونه که بیان گردید هدف اصلی علم تجربی، شناخت طبیعت و اسرار و قوانین حاکم بر آن است؛ولی شناخت اسرار هستی در قلمرو ماوراء طبیعت و نیز مسائل ارزشی و تربیتی از رسالتهای علم تجربی نمیباشند.
ولی دین هم هدف تعلیمی دارد و هم هدف تربیتی، و دائره هدف تعلیمی آن گستردهتر از دایره تعلیمی علم است.قرآن کریم آنجا که اهداف رسالت پیامبران الهی را باز میگوید:تعلیم و تربیت، دعوت به توحید، اقامه قسط و عدل، و بشارت و انذار را به عنوان آرمانهای رسالت بر میشمارد.بنابراین دین هم هدف تعلیمی دارد و هم هدف تربیتی.با این حال شناخت در قلمرو طبیعت شناسی دین جنبه تربیتی دارد و طبیعت به عنوان آیات تکوینی که انسان را به مبدأ آفرینش و غایات متعالی آن رهنمون میشوند، مورد توجه دین است.
چنان که قرآن کریم میفرماید:
«انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب»(آل عمران، آیه 190) بدرستی که در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف (از پی هم آیی)شب و روز نشانهای است برای خردمندان.
و نیز میفرماید:«و فی الأرض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون»(الذاریات، آیات 20 و 21) «در زمین و در هستی خودتان نشانههایی است برای اهل یقین، آیا با دیده بصیرت نمینگرید؟»از این نمونه آیات در قرآن کریم بسیار است، و مفاد همه آنها این است که شناخت طبیعت ارزش مقدمهای دارد، و خود هدف نیست.با این حال خود دین در مواردی به توصیف طبیعت پرداخته و معرفتهایی را در زمینههای خلقت انسان، زمین، آسمان، گیاهان، ابرها و رخدادهای دیگر طبیعی ارائه نموده است.
بنابراین دین رسالت تعلیمی نیز دارد، و معرفتهایی را در زمینه عالم طبیعت عرضه کرده است؛هرچند هدف اصلی آن، تربیت و هدایت معنوی انسان است.
ایان باربور در نقد نظریه آنان که نقش معرفت بخش دین را به کلی انکار کردهاند گفته است:«در این تعبیر و تفسیرهای اصالت وسیلهای از دین، چنانکه بعضی از تحلیل گران زبانی اشاره کردهاند، مشکلات چندی نهفته است.در این صورت همه نقشهای معرفتی و معرفت بخش زبان دینی رد و انکار خواهند شد.عقاید دینی به صورت آلی نسبت به اهدافشان ملحوظ خواهند شد، ولی بیشک در بعضی مقال دینی، دعاوی خاصی نسبت به حقیقت و واقعیت عرضه شده است.
از سوی دیگر، زبان پرستش، شامل احکامی است راجع به آنچه انسان میپرستد، تعهد مستلزم مقدار معرفتی است از آنچه انسان خود را بدان متعهد میسازد.به عبارت دیگر باید از رابطه زبان دینی و موضوع و متعلق پرستش و تعهد سؤال کنیم، نه صرفا از ذهن عالمی که آن را به کار میبرد.اگر مردم دعاوی حقیقی و حقانی دین را نپذیرند، کاربردهای چندگانه آن هم به جایی نخواهد رسید، در غیاب همه عناصر معرفتی یا معرفت بخش، تعهد همانا یک هوی و هوس دلخواهانه خواهد بود.
علم و دین علی رغم تفاوتهایی که در زبان دارند، در بدهکاری به حقیقت و اشتیاق به شناخت مشترکند.پرسشهایی که در هر یک از این دو جزوه طرح میشود، از بن و ریشه متفاوت است، ولی هر دو دعاوی معرفتی دارند و هر دو در قصد و بر خورد خویش اصالت واقعیاند.» (23)
زبان علم و دین
زبانشناسی علم و دین از مسایل مهم در بررسی رابطه علم و دین است و بررسی جامع آن به مجالی گستردهتر نیاز دارد، در این بررسی دیدگاه پوزیتیویسم منطقی و فلسفه تحلیل زبانی در این باره بسنده میکنیم.
1-پوزیتیویسم منطقی
پوزیتیویسم منطقی در آغاز چنین حکم میکرد که تنها گزارههای معنیدار عبارتند از:
الف:قضایای تجربی که به کمک دادههای حسی تحقیق پذیرند.مانند:اکنون در بیرون از این اتاق باران میبارد.
ب:تعریفات صوری، و قراردادهای زبانی.
مانند:یک مثلث سه ضلع دارد.
بنابراین اصل تحقیقپذیری، همه قضایای معنی دار باید لااقل بالقوّه تحقیقپذیری جامع داشته باشند؛ولی این اصل شامل گزارههای کلی و قوانین علمی نمیشد، یعنی از آنها سلب اعتبار میشد.لذا روایت خفیفتری از آن به دست دادند: «گزارههایی پذیرفتنیاند که کما بیش بر اثر تکیه داشتن به بعضی دادههای حسی، ممکن، محتمل الصدق، به نظر آیند؛یعنی مشاهداتی باشد که به تعیین صدق یا کذب آنها مربوط باشد.سؤال مهم که درباره هر گزاره باید پرسید، این است که: چه شواهد حسی آن را توجیه یا تخطئه خواهد کرد؟
به گفته آنان قضایایی که حسا تحقیق پذیر نیست، فاقد معنی است.بسیاری از احکام و قضایای فلسفی سنتی و همه قضایای متافیزیک، اخلاق و الهیات را نه صادق میدانستند و نه کاذب، بلکه شبه قضیه تهی به شمار میآورند، که از هر دلالت معرفت بخشی تهی است.قضایایی که تحقیق پذیر تجربی نیستند، هیچ حکمی ندارند و فاقد محتوای واقعیاند.یعنی صرفا بیان ترجیحات و ذوق و سلیقه فردی است(من از اسفناج بدم میآید، از آدمکشی هم بدم میآید)، یا تعبیههای خطاییاند برای واداشتن یا بازداشتن کسی به کاری یا چیزی(لبخند بزن و از قتل پرهیز کن).
نقد پوزیتیویسم
میتوانیم به سه نوع انتقاد که پوزیتیویسم منطقی با آنها روبرو است، اشاره کنیم:
اول اینکه:خود این قضیه که«فقط قضایا و تعریفات تحقیق پذیر معنی دارند»جزو چه قضایایی است؟این قضیه، به کمک دادههای حسی، تحقیقپذیری علمی ندارد.از سوی دیگر یک تعمیم تجربی نیست که پس از مطالعه و فحص کامل قضایای متعدد متافیزیک، تدوین شده باشد، و معناداری یا فاقد معنا بودن، به آسانی یک خاصه مشاهده پذیر نیست.پس آیا این قضیه یک تعریف است؟ولی تعاریف حکم واقعی راجع به چگونگی اشیاء و امور صادر نمیکنند؛یعنی یا همانگویانهاند و یا دلخواهانه، چرا نباید یک تعریف دیگر از معنی در پیش گرفت؟
اگر اصل تحقیقپذیری، خود نه تحقیق پذیر باشد، نه صرفا تعریف، تنها امکانی که باقی میماند، طبق معیار خود پوزیتیویسم این است که یک گزاره عاطفی است؛یعنی بیان سلیقه و احساسات میکند.
بدین سان اصل اصیل پوزیتیویسم منطقی، منزلت منطقی خود را متزلزل میکند.
دوم اینکه:تأکید بیش از حد پوزیتیویستها بر دادههای حسی مورد انتقاد قرار گرفته است.تجربه حسی به هیچ وجه یک داده ساده نیست که بتواند نقطه آغاز یک یقین باشد؛بلکه فی الجمله نظم و انتظام مفهومی دارد، و گرانبار از نظریه است(در این باره در گذشته بحث نمودیم).
سوم اینکه:با آنکه پوزیتیویسم منطقی همه مسایل و مباحث متافیزیک را به عنوان بیمعنی رد کرد، خود یک متافیزیک مخصوص عرضه نمود.
ادعا شده بود که فقط با مسایل مربوط به زبان سر و کار دارد، حال آنکه فرضها و پنداشتهای نهایی و ناسنجیده وجود شناختی میپرورد.شدت و حدّت حمله پوزیتیویستها به الهیات و این فرض و ادعای ثابت نشده که، همه پژوهشها باید سرانجام صورت خاص علمی به خود بگیرند، شاید حاکی از آن باشد که این تعهدات ضمنی، خود همچون یک جهان نگری علی البدل عمل میکند، نه به صورت ابزارهایی بیطرف برای پالایش زبان. (24)
2-فلسفه تحلیل زبانی
در فلسفه تحلیل زبانی شعار جدید از این قرار است:«از معنای یک گزاره نپرس، کاربرد آن را دریاب»یعنی به این توجه کن که مردم وقتی که یک گزاره خاصی میسازند، چه میکنند و چه میجویند؟ارزش یک تبیین بستگی دارد به اینکه با آن چه میخواهیم بکنیم.از آنجا که زبانهای مختلف، علایق مختلف را باز میتابند(هنری، اخلاقی، دینی، علمی)هر حوزهای باید رهبردی را که برای برآوردن مقاصد خود مناسبتر میداند در پیش گیرد.تحلیل زبانی هم علم و هم دین را مشغله مجاز و معقول میشمرد؛ولی معمولا به این نتیجه میرسید که این دو به یکدیگر ارتباطی ندارند.
گزارههای علمی و دینی را نه به خاطر حقیقت یا صدقشان داوری میکرد، بلکه به خاطر مفید بودن آنها در به انجام رساندن وظایف خاص خویش مدّ نظر داشت.
در مورد علم، اغلب تحلیلگران زبانی، از برداشت وسیله انگارانه نظریههای علمی، طرفداری میکردند.این مسأله که آیا الکترون وجود دارد؟ تحت الشعاع این سؤال که کلمه الکترون چگونه نقشی در فعالیت جامعه علمی ایفا میکند قرار گرفته بود.
از نظر برایت ویت، گزارههای دینی اعلام تعهد در برابر یک شیوه زندگی است، یا شیوههایی برای شرکت جستن در یک سلوک عملی، داستانهای خاص نظیر سیره مسیح، این فایده و نقش را دارند که رهیافتهای اخلاقی مناسبی را برمیانگیزند.اینها از نظر روانی در تشویق دلسپاری و الهامگیری مردم در پیش گرفتن همان راه و روشها که در داستانها هست-صرف نظر از آنکه واقعیت داشته باشند یا نداشته باشند-مؤثرند.دین یک نقش ارزشمندایفا میکند، بی آن که احکامی راجع به واقعیت صادر کرده باشد.
به شیوهای مشابه، بسیاری از جامعه شناسان از مفاهیم دینی به عنوان مجعولات مفید که اهداف مهم اجتماعی را برمیآورد، نام نمیبرند.نظیر زمینه سازی برای نظامهای ارزشی که همبستگی اجتماعی و ثبات در پی دارند.یا میگویند:گزارههای دینی، کاربرد منحصرا وجودی دارند که فقط به مسایل مرگ و زندگی و شکلگیری رهیافتهای و رویکردها مربوط میشوند.ایمان هیچ دانش جدیدی به بار نمیآورد، بلکه هستی جدیدی میآفریند.
سایر پژوهندگان نقش دینی بارزتری برای زبان قائلند زیرا پرستش را بیان میکند یا بر میانگیزد.
زبان دینی نه فقط از واکنش جامعه برخاسته است، بلکه در خدمت به بار آوردن پرستش است.زبان دینی همچنین تجربه دینی شخصی را گسترش میدهد، و شنونده و گوینده را به سرچشمههای تجربیای که خود از آن ریشه گرفته، باز میگرداند.
نقش بارز آن، همانا تواناییاش در برانگیختن و ایجاد کردن رهیافتهای دینی و رهنمون شدن دیگران به تجربههای تازه است.
یان رمزی، که خود اهل کلام است میگوید: «نقش زبان دینی تذکر تعهد است.قرارو قاعده منطقیاش شبیه به گزارههایی راجع به وفاداریهای فردی پرشور است.نظیر شیفتگی یک انسان به ملت خود، وفاداری یک ناخدا به کشتی خود و مهر یک مرد به زن خود.تعهد دینی جامعتر از اینها است، و با نهادها و تصویرهای موثری عجین است که ما در برابر آن حساسیم.لذا تعهد دینی یک تعهد جامع در برابر همه هستی است.چیزی است که در قیاس با آن، بحث و برهان چندان نقشی ندارد.
وظیفهاش گفتن حکایاتی است که بصیرت و تمیز انسان را برمیانگیزد.حاصل آنکه برای انسان دینی، خداوند یک کلمه کلیدی است، یک گنج لایزال، یک توجیه و تبیین واپسین که بیانگر تعهد است.» (25)
نقد فلسفه تحلیل زبانی
تحلیل زبانی آثار و نتایج مثبتی داشته است؛از جمله اینکه بار دیگر دین به یک موضوع قابل اعتنای فلسفی تبدیل میگردد، و فلاسفه نقشها و وظایفی چون:از خود گذشتگی اخلاقی، هدایت وجودی، پرستش و تعهد را از نقشهای عمده دین میدانند.
علاوه بر این، این رهبرد چاره و پاسخ آمادهای برای هرگونه مسألهای که بین علم و دین باشد فراهم دارد.از جمله، این مسأله که این دو حوزه نمیتوانند رقیب یا معارض یکدیگر باشند؛چرا که در خدمت وظایفی به کلی متفاوت هستند.یک تیشه را، حتّی با بهترین ارّه هم نمیتوان عوض کرد، چرا که هر یک با دیگری به کلی بیشباهت است.
وقتی دین به کار خود میپردازد، دلیل ندارد که از علم که کار و بار دیگری دارد، پروا داشته باشد. با این حال وسیله انگاری تحلیل زبانی، نه در علم درست است و نه در دین.زیرا چنانکه قبلا یادآور شدیم:هدف عمده علم شناخت و تبیین طبیعت است، چنانکه دین نیز گرانبار از اهداف معرفتی و تعلیمی است.«ناگل»به این بیان از وسیلهانگاری انتقاد میکند که«یک نظریه، فقط وقتی وسیله مؤثر پژوهش است که اشیا و حوادث را چنان به همدیگر ربط داده باشد که نتایجی که به کمک آن نظریه از دادههای تجربی میگیریم با سایر متعلقات واقعیت مشهود، وفاق داشته باشد.
دانشمندان سخن از شواهدی که له یا علیه یک نظریه باشد میگویند، نه فقط له یا علیه کاربرد آن.
وسیله انگاری نمیتواند به پذیرفتن دو نظریه متناقض-به شرط اینکه هر دو مفید باشند- اعتراضی داشته باشد؛حال آن که سیره دانشمندان این نیست، و بسیاری از کشفیات جدید حاصل کوششهایی است که برای حل آراء متعارض به عمل آمده است.» (26)
«بنا بر تفسیرهای اصالت وسیلهای از دین، همه نقشهای معرفتی و معرفت بخش زبان دینی انکار خواهد شد.همه نقشها یا کارکردهایی که قبلا نقل شد اساسا غیر معرفتی است، و لذا احتمال صدق و کذب در آن راه ندارد.یعنی ما با چندین زبان نامرتبط روبرو خواهیم شد.اگر کسی همصدا با «برایت ویت»معتقد شود که قصههای دینی افسانهای و مجعولند، فی الواقع همان قدرت تشویق به عمل اخلاقی را که خود او به آنها نسبت میدهد، فاقد خواهند شد.طبق این نظر انسان میتواند در آن واحد به چندین دین تعلق داشته باشد.چرا که اعتقاد حقانی به هیچ یک لازم نیست.
اصول اخلاقی همواره پیوند نزدیکی با عقایدی که راجع به ماهیت حقیقت است دارند.توصیه یک شیوه زندگی این معنا را دربر دارد که وجود جهان به نحوی است که این شیوه زندگی با آن موافق و مناسب است.» (27)
یادداشتها
(1)-پیدایش فلسفه علمی، نوشته هانس رایشنباخ، ترجمه موسی اکرمی، نیز به کتاب تاریخ فلسفی ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خوبی، ص 119 رجوع شود.
(2)-تاریخ و فلسفه علم، نوشته لویس هال، ص 152.
(3)-جهان بینی علمی، برتراند راسل، ترجمه حسن منصور، ص 40.
(4)-علم و دین نوشته ایاین باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 30، 174 و 177.
(5)-همان، ص 171، 173.
(6)-همان، ص 217.
(7)-همان، ص 157-177.
(8)-همان، ص 219-221.
(9)-منطق اکتشاف علمی، نوشته کارل پوپر، ترجمه احمد آرام، ص 242.
(10)-شناخت روشهای علوم، تألیف فلیسین شاله، ترجمه یحیی مهدوی، ص 110-116، شایان ذکر است که وی از فلاسفه اصالت تجربه است و اصول عقلی و ما قبل تجربی را منکر است، بدین جهت خواسته است، اصل علیت و یکنواختی طبیعت را بر پایه منطق تجربی تفسیر کند؛ولی سرانجام موفق نشده است.جهت آگاهی بیشتر در این باره به اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 103-105 رجوع شود.
(11)-علم و دین، ص 218.
(12)-فلسفه عمومی نوشته پل فولکیه، ترجمه دکتر یحیی مهدوی، ص 86.
(13)-مسائل فلسفه، برتراند راسل، ترجمه منوچهر بزرگمهر، صص 8-97.
(14)-چنانکه امام کاظم(ع)خطاب به هشام بن حکم فرمودهاند:«ان للَّه علی الناس حجّتین، حجة ظاهرة و حجّة باطنة، امّا الظاهرة فالرسل و الانبیاء و الائمة-علیهم السلام-و اما الباطنة فالعقول.
اصول کافی، ج 1، کتاب العقل و الجهل، روایت 12.
(15)-فبالعقل عرف العباد خالقهم...و عرفوا به الحسن من القبیح.
مدرک قبل، روایت 35.
(16)-بالعقول یعتقد معرفته.توحید صدوق، باب 2، روایت 2.
(17)-عدة الاصول، مؤسسة آل البیت، ج 1، ص 174-175.
(18)-مقدمهای بر فلسفه علم، درلف کارناپ، ترجمه یوسف عقیقی، ص 15.
(19)-جهان بینی علمی، برتراند راسل، ترجمه سید حسن منصور، ص 30.
(20)-علم و دین، ایان باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 183.
(21)-همان، ص 182.
(22)-جهان بینی علمی، ص 30.
(23)-علم و دین، ص 286-287.
(24)-همان، ص 281-278.
(25)-همان، ص 284-282.
(26)-همان، ص 201-286.
(27)-همان.