بنیاد معادله ها و تبدیلها در حرکت و جسم
آرشیو
چکیده
متن
مقدّمه تبدیلات
در چند بخش گذشته این نوشته، به مکان و زمان و سپس به حرکت و مسافت اشاره شد.اینها از جمله عناصر نظریه حرکت در فراتر از ابعاد سه گانه، و نیز از جمله عناصر نقد و تحقیق تئوری فیزیکی نسبیت به شمار میآیند.افزون بر این، در فیزیک کوانتومی با چند شیوه به کار میروند.
عناصر دیگر این سه مقوله(حرکت در فراتر از ابعاد سه گانه، نقد و تحقیق فیزیک نسبیت، و سنجش و پژوهش کوانتوم)عبارتند از:اندازه حرکت، سرعت آن، نیرو، بردار و تانسور، جرم، ماند، شتاب، دوره بسامد، میدان و جز اینها که در خلال بحث خواهد آمد.
در مجموعه عنصرهای نامبرده در گذشته و اکنون، یکی از برنامههای عمده، برنامه شناسایی و محاسبه روابط اینها با یکدیگر و چگونگی و چرایی تبدیلهایی است که از یکسو در بین اعضاء این مجموعه و از دیگر سوء، در انتقال از دستگاه(الف) به دستگاه(ب)انجام میپذیرند.
تبدیلها، بر وفق دستورهایی ثابت، کار محاسبه رابطهها و انتقال دستگاهها را ممکن و سهل میسازند.
اگر در موردی، دستورهای ثابت و فرض شده به کار نیایند، با تغییر دستورها تبدیلهایی دیگر جایگزین میشوند.چنانکه تبدیلات گالیله که با سهولت، در مکانیک کلاسیک کارآیی داشتند، جای خود را به تبدیلات«لورنتس، جرالد»دادند و تبدیلات، «لورنتس، جرالد»به سود تحویلات نسبیت، کنار رفتند.
در زمینه رابطهها نیز، روابط تعیین گرانه کلاسیک، به روابط عدم تعیّن یا عدم قطعیت جدید دگرگونی یافتند، بیآنکه در این میان روابط تقریر شده از جهت قانون علیت منطقی و متافیزیکی، آسیب ببینند. تغییرهای هندسی یا حسابی به نسبت مستقیم یا معکوس و به نسبت خطی یا توانی و همچنین حد و تابع و حساب دیفرانسیل و انتگرال در همین رده قرار دارند.
در این بخش، به خواست و توفیق خدا، به گزارش بنیادهای روابط و تبدیلات، توجه میشود.
نظریه بنیادها در این بحث با این پرسش مطرح میگردد:چرا بین حرکت و مسافت و زمان و جز اینها رابطههای دستوری ثابت وجود دارند؟و چرا بعض از این عناصر به بعض دیگر تحویل میشوند؟چرا در انتقال از دستگاه(الف)به دستگاه (ب)نیازمندیم به تبدیل دستورها؟این رابطه و تحویلها که در مجموعهای از دستورها(فرمولها) بروز میکنند بر چه پایههایی قرار دارند؟و چگونه با استناد به آن پایهها این دستورها کشف شده و محاسبه میگردند؟و شیوه محاسبه از چه منبعی سرچشمه میگیرد؟
از باب نمونه میپرسیم، چرا در مکانیک کلاسیک برای محاسبه مختصات()دردو دستگاه(s و)از این معادلهها استفاده میکنیم:
و برای محاسبه x و x تبدیل ذیل به کار میروند:
tv-x_کار درباره تحویلها تا اندازهای آسان است؛گر چه وقتی نوبت به تبدیلهای انقباضی و انبساطی و تبدیلهای نسبیتی میرسد به مشکل برخورد میکند.
اما درباره رابطهها، کار از آغاز مشکل دارد.
شماری از رابطههای ریاضی و فیزیکی، از نوعی تجربه به دست آمدهاند و هنوز تفسیری مبنائی از آنها نداریم.
شماری دیگر به حوزههای منطقی و ریاضی و ما بعد طبیعی تفلق داشته، از محدوده تجربه بیرونند.در همین حال پشتوانه تجربه بوده و راههای فرضیهها و قانونهای تجربی را مشخّص میسازند، و آزمون سازگاری این قانونها را بر عهده میگیرند.
آزمون انطباق با جهان واقع یا جهان پدیدهها، بر دوش نظریه عام تجربی و نظریه عام منطقی و فلسفی استوار است.چنانکه نقد قانونها و فرضیههای تجربی بر طبق معیار نقدپذیری(که شرحش در نوشتار نظریه اکتشافی اجتهاد به انجام رسید)بر این دو نظریه و بر یک نظریه ترکیبی مستقر میباشد.
برای بیان ملخّص روابط ریاضی گوه یاد شده، میتوان گفت این رابطهها، گزارههایی به زبان ریاضیاند، گر چه مضامین همه آنها جنبه ریاضی و منطقی ندارند.
تنها یک گروه از روابط کمّی در شمار ریاضیات قرار دارند و گروههای دیگر در قلمرو فیزیک و متافیزیک جای گرفتهاند.
آنچه از مقدمه تا اینجا یاد شد نتیجه میدهد که در بخش تبدیلات ریاضی گونه، سه مجموعه داریم:
یکم-مجموعه رابطهها، در این مجموعه از مانند رابطه مسافت با زمان و سرعت، و رابطه اندازه حرکت با سرعت و جرم سخن به میان میآید.
دوم-مجموعه دستورها، که به صورت معادلهها و نامعادلههای بیانتقال و تبدیل، آشکار میشوند.
سوم-مجموعه تبدیلها که در گذار از چهارچوب مأخذ(الف)به چهارچوبهای مأخذ (الف و ب و ب)و جز اینها شکل میگیرند.
این بخش در پی تبیین مختصر بنیادهای روابط و تبدیلات ریاضیاتی در دو گستره فیزیک و متافیزیک میباشد. تبیین این بنیادها چند مقصود را پی میگیرد:
1-تفسیر دستورهای ریاضی گونه در دستگاههای گوناگون.
2-امکان تعمیم دستورها، از طریق عمومیت بنیادهایی که میتوانند دستگاههای مختلف را یکسان ساخته یا دستکم به هم پیوند دهند.
3-تفسیر ثابتهایی که محاسبهها و چهارچوبهای آنها را با هم مرتبط میسازند.
4-امکان بررسی و استخراج ثابتهای دیگر، در راستای عبور از هر بعد به بعد جلوتر.
از باب مثال، وقتی از طول و عرض و عمق، به بعد زمان گام میگذاریم، با ثابتها و متغیرهایی که از ترکیب زمان با مکان پدید میآیند، مواجه میشویم.
همچنین اگر به فرض یک بعد دیگر در نظر بگیریم، با موقعیتی جدید و ناآشنا رو در روی خواهیم شد که ترکیب جایگاهی برای تفسیر و محاسبه آن رسا نمیباشد.
در هر بعد به ثابتهایی نیاز هست، که بتوانند دستورها و رابطهها را با موقعیت برآمده از افزایش آن بعد ارتباط بخشند.
5-تهیه زمینه برای مرتبط ساختن نظام حرکت در جوهر و نظام حرکت ترکیبی در جوهر(که در این نوشته منظور شده است)با نظام حرکت وضعی و انتقالی در فیزیک.
6-تهیه زمینه برای ترکیب نظامهای حرکت در یک پیوستار، که از هر بخش آن امکان انتقال به بخش دیگر با بهرهوری از دستور تبدیلات وجود دارد.
یادآور میشوم که منظور از ترکیب سازوارههای حرکت در یک پیوستار، آن یکسان سازی نیست که مقصود اینشتین و گروهی دیگر از فیزیکدانان است.مقصود آنها ارجاع همه جنبههای حرکت است به یک سیستم، آنچنانکه در طرح نسبیت عام، مانش و گرانش به یکدیگر قابل برگشتند، و یک سیستم بر هر دو وضعیت حکم میراند.اگر همه جنبههای حرکت به یک سازه، برگشت پذیر باشند، بدانگونه که در مانش و گرانش گفته شد، آنگاه مقصود اینشتین و بسیاری از نظریهپردازان فیزیک حاصل شده است.
با این توضیح به مقصود عدهای از فیزیکدانان، در ارجاع حرکتها به یک سازواره، و توضیح مقصود از ترکیب حرکتها در یک پیوستار، نزدیک میشویم.از آنچه گفته شد بر میآید که ترکیب حرکتها، مقولهای جدا از ارجاع حرکتهاست.حال میافزاییم که:نظریه ترکیب نظامهای حرکت، میخواهد این نظامها را با حفظ تعدّدشان در نظامی جامعتر ادغام کند.به گونهای که با دانستن دستورهای یک نظام، بتوان از راه معادلات تبدیلی به دانستن دستورهای دیگر نظامهای حرکتی نائل شد.
افزون بر مقصورهای مزبور راه برای پیگیری غایات دیگر از طریق بنیاد معادلههای تحویلی گشوده است که در اینجا برای رعایت اختصار به شش نتیجه یاد شده بسنده میشود.
بنیادهای تبدیلات و معادلات
از بحثهای گذشته تاکنون چندین قضیه ایضاح و تحقیق شدند، قضایا و توضیحات گذشته همراه با چند قضیه و ایضاح دیگر از عمده مبادی تبدیلاتند که به این گونه تلخیص و ارائه میشوند:
1-طبیعت جسمانی، پهنه بسیاری از انواع حرکت و سکون است، نه همه آنها مگر آنکه برهانی اقامه شود، چنانکه فلسفه مشهور نظر میدهد.
مکانیک و فیزیک، فقط چندی از این انواع را پژوهش میکنند.
فلسفه همه آنها را میپژوهد، یا اینکه میتواند بپژوهد.
و عرفان هم از یک دید به تحقیق برخی از انواع حرکت و سکون میپردازد، و از دید دیگر به همه آنها، اما دیدگاه هر کدام از فلسفه و عرفان، متمایز از دیدگاه فیزیک میباشد.
نوشته حاضر از آنرو که بر اساس یکسانی نظریه طبیعی و ما بعد طبیعی پرداخت شده به چهار جنبه منطقی، ریاضی، فیزیکی و فلسفی نظر دارد، و حرکت تألیفی جوهر در n بعد را همراه با شرح و نقد تئوری نسبیت پژوهش میکند و برای تکمیل این پژوهش، عنصرهای اصلی این دو نظریه را تا آنجا که به تفسیر و تحقیق آنها بستگی دارد، به تجزیه و ترکیب میگیرد.حرکت در این نوشته پدیدهای است که تا حدودی از مرزهای طبیعت جسمانی فراتر میرود؛زمان نیز از آن مرزها در میگذرد.زیرا هر کدام از حرکت و زمان در اینجا تفسیر دیگری یافته جز آنچه تاکنون در نزد محققان مقبولیت و شهرت داشته است.
همچنین فضا و مکان در نوشته حاضر، یک واقعیت دارند و مادّه و میدان و کوانتش تابعهایی از متغیرهای آنند.
2-فضای طبیعی، دو حالت دارد:یکی پیوستگی ناب ودیگر گسستگی مقطعی.
آنچه اکنون در کنش و واکنش میباشد، فضای طبیعی گسسته است که با پراکنش سامانمندی در فضای حقیقی جای گرفته است.
3-پیشینه فضای گسسته، یک پیوستگی کامل است، بیآنکه شکافی در آن تصور شود.
این پیشینه تاریخی، هم از متن روایت شده از امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه استفاده میشود، و هم از نظریّه حدوث مقطعی حالتهای کلّی مادّ9 و میدان و هر پدیده جسمانی.این حدوث چنانکه از توصیفش به مقطعی بودن بر میآید، علاوه بر حدوث بنیادی، از سنخ جسمانیّت است.
4-فضای حقیقی، عبارت است از بازهای جوهری و 1+n بعدی که اندازهپذیری و شکل پذیری ذرّات و اجسام از خاصیتهای آن باید به شمار آید.در فلسفههای مشهور و دیدگاههای رایج فیزیک، موجودیت اشیاء جسمانی به طور جداگانه از مکان یا همان فضای حقیقی تصویر گردیده است.
در فیزیک نسبیتی، بر گونهای یگانگی بین فضا و اشیاء فضائی تأکید میشود.گر چه در بخش نسبیّت خاص، با طرح فضای متریک مینکوفسکی که بیشباهت به فضای حقیقی نیست بر میخوریم.
فضای مکانیک نیوتونی و بعد مفطور فلسفی نیز، نوعی همانندی با این فضا دارند.
اما هیچ کدام از انگارههای یاد شده، بیانگر انگاره فضای محض نیست.فضای محض که عبارت است از:مکان از آنرو موسوم است به حقیقی که فصل مقوّمش بازه چند بعدی میباشد. این بازه بودن، سبب شده که فضا بی محذور تداخل و یا ازدیاد، امواج و اجسام را در درون خویش بپذیرد و به آنها امکان غوطهوری دهد.
به سخن دیگر حقیقت فضا خلأ جوهری است.جوهر، جنس آن را و خلأ یکی از جنبههای فصل آن را نشان میدهد.خلأ یا تهی به معنی هیچ نیست؛تا از واقعیت عینی فضا واقعیت هیچ، لازم آید.ایمانوئل کانت در نقد عقل محض، از جمله همین اشکال را بر خارجیّت عینی مکان تهی، وارد میآورد.
5-در نظریه بازهای 1+n بعدی.مقادیر هندسی موجها و جسمها و میدانها از خواصّ فضا میباشند.
به این معنی که چون فضایی متریک و ژرفیده و تهی وجود دارد، اشیایی جسمانی وجود دارند که دارای طول و عرض و عمق هستند و حتی میتوانند از طریق زمان و دیگر درجات وجودی در راستاهای دیگر امتداد یابند.
بر طبق این نظریه که گویا برای نخستین بار مطرح میشود، ابعاد هندسی از خواصّ اجسام نیستند، بلکه از خواصّ فضایند؛و چون اجسام در فضا تحقق مییابند، ناگزیر از خاصیّتهای فضائی بهره میبرند و در جهات مختلف خلأ کشیده میشوند.
اگر فضا نبود، پدیدههای جسمانی یا نبودند و یا خواص فضاگونه نمیداشتند.از اینجا نتیجه میگیریم که خداوند فضای ناب را در مرتبهای پیش از مرتبه جسمانیات ایجاد کرده است.
نتیجه دیگری که از این نظریه به دست میآوریم، این است که ماهیت فضا جدا از ماهیت مشترک اجسام است.
اجسام و جسمانیات، از یکسو خاصیتهای بروز در فضا، و از دیگر سو، خاصیتهای عبور در زمانند.
با این وصف چنانکه بیاید، فضا و زمان همه چیستی جسم و جسمانی نیستند.
6-درباره ابعاد مثالی و برزخی که در مکان نیستند و از مقوله وضع بیرونند، به خواست خدا در مبحث راستاهای جوهر و مرزهای فرا طبیعیت، تحقیق خواهد شد.در آنجا افزون بر اشکالهای ابن سینا و پاسخهای ملا صدرا، پژوهشها و نقدهایی به انام میرسند که میتوانند نظریه دیگری را در مسأله تجرد مثالی و برزخی در پی داشته باشند.
7-هر گونه جا به جایی در مکان، بدون پیدایشهای پی در پی خلأ حقیقی امکانپذیر نیست.
این پیدایشها از یکسو مانعها، یا راهبندها را به اطراف مسیر میرانند که این رانشها به نوبه خویش نیاز دارند به پیدایشهای دیگر خلأ؛و از دیگر سو جادّهای را در فضای طبیعی میگشایند که در هر لحظه بر اندازهاش افزوده میشود.به دلیل سلطه خلأ و یا تجدد آن، در اینجا و آنجای جوّ، تپهها و درههایی پدید میآیند که دستگاههای ماند را دچار اختلال میکنند.
8-چون جا به جایی در مکان بیپیدایش خلأ و بیرانش جوّ، انجام نمیپذیرد، و چون رانش جوّ بیپیدایش دوباره خلأ ممکن نمیباشد، از اینرو کوچکترین جا به جایی در نقطهای از کیهان، موجب جا به جایی در کلّ کیهان میشود.
این قضیه، یکی از مبادی فیزیک غیر نسبیّتی است، و نتیجه میدهد:که هر حرکت نسبی(حرکت در چهار(مختصّات)به دو معادله میانجامد:
نخست:هر حرکت نسبی، مساوی است با حرکتی مطلق که تحولهای انرژی(تانه)و مادّه را بار داده و تحولهای سابق بر حرکت را تفسیر میکند.اما اینکه این حرکت مطلق، در کدام چهارچوب مطلق، معنی مییابد از این معادله بر نمیآید.
.دوم:هر حرکت نسبی در یک نقطه، مساوی است با حرکت مطلق در کلّ جهان جسمانی.حرکت عمومی مطلق یکی از دشوارترین پدیدهها در علم است.بلکه در فیزیک، یا باید ناممکن به شمار رود، و یا مشکلترین پدیده به حساب آید.
بر حسب تئوری نسبیّت، سخن از حرکت و سکون مطلق، روا نمیباشد، مگر آنکه از منطقه فیزیک فراتر رویم.فراتر رفتنی که فیزیکدانان تجربهگرا (*) را(که تجربه را تنها معیار تلّقی میکنند) پسند نمیآید.
اما نظر به غیر نسبیّتی بیآنکه تئوری نسبیت را نقض کند، حرکت و سکون مطلق را در منطقه فیزیک تقریر میکند.
9-فضای ناب که مکان حقیقی اشیاء جسمانی است، اگر بریده از زمان تصویر گردد، سه فرض انفصالی به خود میگیرد که دو فرض اول و دوم مانعة الجمع هستند، و در این گفتار به فرض اول و دوم اکتفا میشود.
فرض اول:فضا متناهی است؛این فضا در منطقههای نرسیده به حدّ، هم میتواند اقلیدسی باشد و هم نااقلیدسی.در صورتی که نااقلیدسی باشد، زمینه طرح چهاربعدی یا بیشتر را فراهم میسازد.این زمینه سازی یکی از دگرگونیهای مهم بود که منشأ بخش عمدهای از فیزیک جدید شده است.
البته طرح چند بعدی، مشروط به نااقلیدسی بودن فاصلههای فضایی نیست، چون از طریق عبور در زمان در تصویر زمانی و نیز از طریق حرکت تألیفی جوهری و یا حرکت بسیط جوهری، پدیدههای جسمانی در راستاهای دیگری جز طول و عرض و عمق، امتداد گرفته و ابعاد بیشتری مییابند.
این موقعیت آنگاه که فضا به سوی حد بگراید، از میان میرود.زیرا در منطقه حدّی، به راستی فضا نااقلیدسی میشود.آنچنانکه«اینجا»و«آنجا» مفهومهای خویش را از کف میدهند.حتی قطر دائره در این منطقه از محیط آن بزرگتر است و عدد میرسیم که به تقریب، برابر است با:14/3.
این نسبت در هندسههای غیر اقلیدسی، دگرگونه میشود.ناوردای«م>ق»دراین هندسهها جای خود را به نامعیّن«م>_ ق» میدهد، که منفصلهای سه طرفه است و ثابت(x) منتفی میگردد.
اینک این پرسش پیش میآید:مرز فضایی چه ویژگی دارد که ساخت هندسی را تغییر میدهد؟در پی پرسش یاد شده پرسش دیگری میآید به این شرح:چگونه مرز فضایی، ساخت هندسی را دگرگون میکند؟و مفهومهای اینجا و آنجا را از میان برداشته و مقوله وضع را که از لوازم جسمانیات است، منتفی میسازد.
فرض دوم:فضای نامتناهی است.بسیاری از فیلسوفان کوشیدهاند برای ابطال نامتناهی بودن فضا استدلال کنند.این کوششها، مجموعه ادله تناهی ابعاد را نتیجه داده است.لیک ادله تناهی ابعاد بر مصادراتی توقف دارند که از پیش تناهی فضا را مفروض میدارند؛بدین جهت این ادلّه مخدوش (*)تجربهگرا با تجربهگر فرق دارد دو پسوند گر و گرا دو مفهوم متمایز را میرسانند تجربهگری فقط نوع اشتغال را میرساند و با عقلگرایی تنافی ندارد اما تجربهگرایی که مفید گرایش آرمانی است با عقلگرایی تنافی دارد. هستند.
با مخدوش بودن ادلّه تناهی ابعاد راه برای تصویر فضای نامتناهی گشوده میشود.اگر انگاره این فضا به درستی مقرّر گردد، آنگاه میتوان سراغ مدرک یا دلیل برای نامتناهی بودن فضا رفت.در اینجا به اشارهای در تصویر این فرض بسنده میشود.
فضای نامتناهی
مکان در نظریه بازه 1+n بعدی، همان فضای ناب است که پدیدههای جسمانی به صورت ذرّه، موج، کوانتوم و کومه و جز اینها در آن بروز میکنند؛آنچنانکه خواصّ هندسی این پدیدهها، ناشی از بروز آنها در فضا و خواصّ غیر هندسی آنها ناشی از خود آنها میباشد.
تصویر تناهی ابعاد
برای تصویر نامتناهی بودن ابعاد در اینجا نخست متناهی بودن آن تصویر میشود.تناهی فضا، عبارت است از منتفی بودن راستاهای آن.مرز این انتفا به زبان ریاضی، کران بالائی امتدادهای فضا میباشد.به این معنی که ابعاد مکانی، فقط تا این مرز تحقق دارند، و هنگامی که به آن میرسند، پایان میپذیرند، به گونهای که هیچ فراسوئی پس از مرز نهایی مذکور قابل تصور نیست.چون فراسو معادل است با وجود فضا که به وسیله حدّ پایان پذیرفته است.
پس فراسو داشتن فضا، با متناهی بودن آن تناقض دارد.اگر فضا پایان دارد، در حدّ پایانی بیآنکه فرو بسته باشد و خصوصیت بازه بودن را رها کند و بیآنکه برای آن سطحی در مرز نهایی تصور شود، به واسطه نیستی، مرز بندی شده است.
مرزی که عدم بر فضا تحمیل میکند، به دلیل اینرسی منفی نیستی و به دلیل امتناع تناقض، از عبور هر چیز از منطقه حدّی جلوگیری میکند.
حتی صلبترین جسم در این منطقه، در جهت خمش یا شکست فضا انحناء یافته و یا میشکند.
و شدیدترین سرعت به یکباره ترمز شده به صفر میرسد.
اینگونه فضای مرزبندی شده، سطح بیرونی ندارد.زیرا داشتن سطح بیرونی همارز است با داشتن منطقهای در آن سوی مرز، که با تناهی فضای محض در تناقض میباشد.از آنرو که فضای متناهی، بدون سطح بیرونی است، ممکن نیست مرز آن را پیدا کرد و به تجربه بیواسطه دریافت.
تنها از طریق خواصّ حدّی و آثار اینرسی منفی نیستی است که با استناد به محاسبه و مشاهده، میتوان به وجود منطقه حدّی پی برد.بدین جهت اشکالی که بر تصویر تناهی ابعاد گرفته شده و شهرت دارد وارد نیست.
این اشکال همراه ردّ آن به صورت سؤال و جواب، به گزارش اسفار به این شرح میآید:
پرسش و پاسخ درباره تناهی ابعاد
ملا صدرا در اسفار جزء 4 از طبع جدید ایران ص 24 و 25 زیر عنوان اشکالات و انحلالات میگوید:اگر انسانی بر کناره جهان(مرز پایانی آن) ایستاده باشد، آیا امکان دارد دست خود را به بیرون جهان بکشد؟یا امکان ندارد؟
در صورت اول، خلف، لازم میآید، به دلیل تحقق بعد در خارج از همه ابعاد و همچنین در صورت دوّم نیز[خلف پیش میآید.]به سبب تحقق جسمی که از ورود دست، ممانعت میکند.
جواب:برای انسان مفروض، چنین کاری ممکن نیست؛نه به سبب مانع مقداری، بلکه به علّت نبود شرط و بلکه نبود شروط، زیرا جسمی که در آنجا هست، در طبعش حرکت مکانی نیست، بلکه حالش در آنجا همگون حالات چیزهایی است که در عالم مثالند.
این بود بخشی از پرسش و پاسخهای طرح شده در اسفار.
توضیح کلام ملا صدرا
برای توضیح مطلبی که از ملا صدرا نقل شد، گوییم:پرسش مزبور را که دربردارنده اشکال بر تناهی ابعاد است میتوان اینگونه شرح داد:اگر انسانی در مرز فضا قرار گیرد و بخواهد یک میله اندازهگیری را مانند خط کشی از مرز به آن طرف عبور دهد، یا میله از مرز میگذرد و در راستای خارج فضا حرکت میکند و یا اینکه در مرز میماند و جلوتر نمیرود.
اگر از مرز عبور کند، باید آن سوی مرز منطقهای باز و دارای ابعاد باشد؛زیرا وجود جسم و حرکت مکانی و فاصله، معادل است با وجود ابعاد فضائی.پس اگر ابعاد تناهی دارند، نباید عبور میله اندازهگیری از حدّ پایانی ابعاد، ممکن باشد.زیرا عبور به معنی وجود ابعادی در آن طرف مرز است و این خلف است.و اگر میله یا خط کش، در مرز متوقف بماند و جلو نرود، باید مانعی در آن طرف باشد، چون بدون مانع، هیچ عاملی برای توقف در بین نیست.فرض این است که مقتضی حرکت تحقق یافته و مانع، مفقود است.بدین جهت توقف خط کش یا هر وسیله نقلیه در پایانه ابعاد، معلول وجود مانع در آن سوی ابعاد است، و این به معنی وجود ابعاد در پشت مرز ابعاد متناهی میباشد.پس در این صورت نیز خلف، لازم میآید.
نتیجه اینکه برای تناهی ابعاد هیچ فرض درستی تصویر نمیشود.در صورتی که اشکال مندرج در پرسش بالا به جا و درست باشد تناهی فضا با همه دلیلهایی که آن را اثبات میکنند ابطال میگردد.حال به پاسخ این اشکال میپردازیم.
شرح پاسخ ملا صدرا از اشکال بر تناهی ابعاد
پاسخی که ملا صدرا بر اشکال نقل شده میدهد به این توضیح است:
جسمی که در مرز فضا قرار دارد، در طبعش حرکت مکانی نیست.حرکتی که برای آن ممکن است، حرکت وضعی میباشد.جسم فلکی اطلسی که از دید هیئت قدیم، سراسر نوار حدّی ابعاد را پر کرده، بر مرکز عالم میچرخد.
این چرخش یک حرکت وضعی یکنواخت است و هیچگاه موجب حرکت مکانی فلک اطلس نمیشود.چون طبع این فلک از حرکت مکانی امتناع دارد.
امتناع از حرکت مکانی از خواص جسم مطلق نیست، بلکه از دیدگاه هیئت و فلسفه قدیم، جسم از آن حیث که در منطقه مرزی فضا قرار گرفته و راستاهای جهان جسمانی را تحدید و تعیین میکند، از حرکت مکانی امتناع میورزد.
هر جسم دیگری هم که در آنجا فرض شود، ناگزیر از پیروی حرکت وضعی فلکی است و توان حرکت در جهت عمود بر خمه فلک اطلس را ندارد حتی جسمی هم که به فرض یا به قسر در خمه این فلک که محدد الجهات نامیده شده، قرار میگیرد، نمیتواند به آن سو گذر کند و میل مستدیر فلکی آن را برای همیشه از حرکت مکانی در جهت عمود بر نوار حدّی فضا باز میدارد.گر چه چنین جسمی از دید هیئت گذشته، به علت طبع زمینی خود، میتواند عالم حرکت مکانی داشته باشد.مگر آنکه بگوییم:جبر نیروی مستدیر، هرگونه حرکت مکانی را غیر مقدور میسازد.خط حرکت طبعی نیز عمود است بر خمه فلک، اما جهت آن، عکس جهت فراسوی فلک میباشد.
به سخن دیگر، بردار حرکت طبعی، در جهت مرکز عالم و بردار حرکت قسری، در جهت پیرامون عالم کشیده میشود.
حال با این توضیح تکمیلی به این نتیجه میرسیم که انسانی که در خط پایان ابعاد ایستاده و میخواهد میله یا خط کشی را به آن طرف خط عبور دهد، به دلیل طبع فلکی و میل مستدیر آن قدرت بر چنین کاری ندارد.نه از آنرو که مانعی در پشت مرز از عبور دست یا خط کش جلوگیری میکند، بلکه از آنرو که دست انسان و هرچه در دست او قرار دارد و هر جسم دیگری نمیتواند در این منطقه حرکت مکانی داشته باشد.
ملا صدرا در بخش اخیر جواب، به مطلبی دیگر اشاره میکند، و آن نوعی همگونی جسم فلکی با موجودات مثالی است که به نظر او و بسیاری از محققان، موجوداتی دارای مقدارند بیآنکه وضع و مکان داشته باشند.
وی گویا از راه این همگونی، میخواهد اثبات کند که:فرض حرکت دست و خط کش در جهت منطقه بیرون از فلک، یک فرض باطل است.چون فلک اطلس، یک فلک مرزی بوده که جهات ابعاد عالم را تحدید میکند.بالا و پایین و راست و چپ، تا آنجا معنی دارند که ابعادی در بین باشد، حال آنکه فراتر از محدد الجهات، نه خلأ وجود دارد، نه ملأ.
بدین جهت اگر حرکت وضعی فلکی هم در کار نبود، باز هیچ جسمی نمیتوانست حرکتی مکانی به آنسوی ابعاد داشته باشد.
به این دلیل هم فلک و هم هر جسم دیگری که در این منطقه فرض شده اگر بخواهد حرکت کند، ناچار حرکت آن از نوع وضعی است و هیچ نوع حرکت مکانی به سوی بیرون از ابعاد عالم امکان ندارد.نه اینکه امکان دارد و تنها به سبب قسر، حرکت وضعی به وقوع نمیپیوندد.
در اینجا به همین اندازه از شرح و توضیح اکتفا میکنیم و به نقد آن بر طبق نظریهای که در این گفتار مطرح گردیده میپردازیم.
نقد تقریر ملا صدرا
در پاسخ پرسشی که ملا صدرا در اسفار، درباره بطلان تناهی ابعاد مطرح کرده، این گونه میتوان گفت:
فرض حرکت دست یا هر جسم دیگر به آن سوی مرز ابعاد، یک فرض فاقد مفهوم است.زیرا پس از آنکه ابعاد را پایان یافته انگاشتیم، در مرز این پایان، هرگونه سو و جهتی از میان میرود، و حرکتها فقط در خطّ حدّی و یا خطی که بردارش موازی خط حدی و یا متقاطع با آن در جهت داخلی ابعاد است، تصویر پذیرند.
این مطلب با توجه به مفهوم فضای محض و فاصله چند بعدی و مفهوم تناهی اینگونه فضا، روشنتر میشود.زیرا مرز پایان فضا همارز است با مرز پایان هستی مکان و بعد و هر خصوصیتی که به این دو بستگی دارد.
برای این مرز عدمی آن طرف و آن سو، تصور نمیشود.در این زمینه، مفهوم آن طرف، معادل است با مفهوم مکان و بعد.بدین جهت، تناهی مکان و بعد، مفهومی جز انتفاء مفهوم طرف و جهت ندارد.
پس ناممکن بودن حرکت به آن سوی ابعاد فضایی، نه از آن جهت است که جسم فلکی و یا هر جسم واقع در پایانه ابعاد، توان حرکت مکانی ندارد و نیز نه از آن جهت است که جسم فلکی، همگون موجود مثالی است، بلکه از این جهت میباشد که حدّ نهایی فضا، بیانگر پایان هستی آن است و پوشیده نیست که حرکت به آن سوی فضا، به معنی حرکت به سوی عدم و عبور از هستی به نیستی است که عنوانی بدون معنی میباشد.
به همین دلیل، این منطقه مرزی بر فرض تئوری تناهی ابعاد، یک منطقه دست نیافتنی است و تن به تجربه بیواسطه نمیدهد، و بیرون از مقوله مکان و مقوله وضع قرار دارد و بردار هیچ حرکتی، منعطف به آن جهت نمیباشد.
با این وصف از راه تجربه با واسطه و از طریق تأثیرات آن بر فضا و پدیدههای فضا، خواهیم توانست وجود آن را ردیابی کرده و به نوعی محاسبه آن دست یازیم.
اکنون با شرحی که از مفهوم تناهی فضا به انجام رسید، میتوانیم به مفهوم نامتناهی بودن فضا برسیم.این مفهوم به گزارش ذیل است.
مفهوم فضای نامتناهی
این مفهوم، نتیجه فرض دوم است که میگوید: امتدادهای فضا در هیچ نقطهای به پایان نمیرسند و اندازه بعد آن در هر جهت، به طور بالفعل غیر متناهی میباشد.به این معنی که ابعاد به منطقه حدّی منتهی نمیشوند، تا فراتر از آن منطقه، نه متصور باشد نه ممکن.
اینشتین در یکی از دیدگاههایش فضا را متناهی و نامحدود تصویر میکند.مقصودش از متناهی این است که نقطه پایان دارد و مقصودش از نامحدود این است که مانند مکعب و منشور یال و پهلو ندارد، تا سطوحش مرزدار و لبهدار باشد.
این فضا یک منحنی فرو بسته است که بیشباهت به فضای متناهی در هیئت بطلمیوسی و ارسطوئی نیست.
مقصود ما در اینجا از فضای بی حدّ معنی مورد نظر اینشتین نمیباشد.مقصود همان نامتناهی بالفعل است که آخر ندارد، نه نامحدودی که به سان منحنی بدون سطوح شکسته باشد.با این همه، هیمن فضا که بر طبق فرض دوم، از حیث مقدار هندسی، بیانتها است، از حیث وجود، مانند هر موجود امکانی به ضرورت متناهی و محدود میباشد.
نه نامتناهی بودن در مقدار، مستلزم نامتناهی بودن در وجود است و نه نامتناهی بودن در عدد، مستلزم نامتناهی بودن در وجود هر موجود ممکن، یک شیئیت محدود و متناهی است که پیچیده در حدود وجودی و عدمی میباشد.
پس فضا در صورتی که در ابعاد هندسی بیپایان باشد، از حیث وجود و ماهیت خود متناهی و محدود است.
محدودیت وجودی چنین معنی میدهد که شیئی فقط مرتبه خاصی از هستی را دارد.حتی حقیقت جمعی امکانی و یا حقیقت امکانی احدیة الجمعی، در منطقهای از مراتب محصور است و بینهایت درجات کمالی را که به توان بینهایت در مرتبه لا مرتبی وجوبی به نحو بساطت مضمّن هستند، فاقد میباشد.
نامتناهی و نامحدود حقیقی فقط واجب الوجود بالذات است که از هر مرتبه و مرز و حد و پایان و عدد و مقداری منزه است و برای کمال مطلق و هستی نامحدود او، نه مراتب تصویر میشوند نه معانی و مفاهیم و نه اعداد و مقدار.از اینرو این عبارت که:بینهایت درجات کمالی به توان بینهایت در مرتبه لا مرتبی وجود مضمّن هستند، بیانگر این است که در وجود واجب، هیچ عدم و مرز و هیچ درجه یا مرتبهای راه ندارد، و از هر امکان و فقر و عرض و ترکّب و تجزّی مبرّا میباشد.
بدین جهت از وجود واجب، به مرتبه لا مرتبی تعبیر شده است که میرساند، وجود وجوبی مقوم و محقق مراتب است و در طول و عرض هیچ مرتبهای قرار ندارد.
اینک با شرح و تفصیل و تنظیری که در انگاره نامتناهی بودن فضا انجام گرفت، تا اندازهای، ابهام از این انگاره زدوده شده و راه برای سنجش فلسفی و فیزیکی آن هموار گردیده است.
به طور کلّی باید گفت انگاره مکان و فضا، مانند انگاره زمان، بسیار پیچیده و دشوار بوده و سنجش متناهی بودن یا نامتناهی بودن هر کدام از این دو نیاز به پژوهشهای چند جانبه دارد.در این بند برای آماده شدن زمینه پژوهش حرکت و زمان و مسافت، اندکی به بحث فضا پرداختیم که به عنوان مکان یکی از عنصرهای مسأله حرکت ترکیبی و فرضیه فرانسبیتی به شمار میرود.به همین جهت شرح و تفصیل این مسأله را به عهده مبحثهای دیگر میگذاریم.
فرض سوم:این فرض، کار به تناهی و عدم تناهی ندارد، ایده اصلی آن گسسته بودن فضا است.
گسستگی فضا چند تفسیر دارد که همگی در یک نقطه مشترکند.آن نقطه، این است که فضا مجموعهای از مقادیر محدود است که در بین آنها عدمهای خاص جدایی میاندازد.پارههای فضا قطعههای ابر را میمانند که در این یا آن گوشه افق پراکندهاند و بخشهای فضا بین آنها فاصله انداختهاند.با یان فرق که در مورد قطعههای ابر، آنچه فاصله انداخته خود فضاست و در فرض فضای گسیخته، عدمهای خاصند که ساخت آن را انفصالی کردهاند.
10-خداوند در طبیعت، هیچگونه طفرهای قرار نداده و تقریر نکرده است.پس در طبیعت، طفره، امکانپذیر نیست.اگر مقصود از طبیعت، طبع عام جهان جسمانی باشد، در این صورت این طبیعت، که آخرین مخلوق عمومی است، به عنوان یکی از دستگاههای عام آفرینش الهی، قانونهایی دارد که مشیت عامّه خدا آنها را تقریر کرده است و از همین رو در متون دینی به نام بخشی از سنتهای خدا موسومند.و اگر مقصود از طبیعت، طبع عام تمامیت جهان امکانی باشد، در این صورت این طبع عام، همگانیترین طبع ممکن است که اراده جمعی الهی آن را ایجاد کرده و قوانینش را از مرتبه اسم مدبّر و هادی مقرّر داشته است.
این طبع عام امکانی با همگی جزئیات و کلیات و اجزاء و اقسام هستی امکانی، معلول عنایت جمعی خداوند است.
در هر صورت آنچه در علم الطبیعه(فلسفه طبیعی)و یا در علم محدودتر که فیزیک یا شیمی و یا دیگر زیر مجموعههای علم الطبیعه است مطرح میشود، قانونهای کلی یا جمعیاند که در دانش، کاراترین قضیههای موجب اکتشافند.
این قانونها چند گروهند:1-منطقی محض 2-ما بعد طبیعی، 3-عقلی تجربی، 4-ی ترکیبی از مشخصات سه گروه و یا از مشخصات دو گروه.
هر چهار گروه، معلّل هستند به واجب الوجود.
زیرا گروه منطقی از مرز ضرورت ذاتی فراتر نمیرود، و ضرورت ذاتی نیازمند است به واجب الوجود که ضرورتش ضرورت مطلقه ذاتیه و ازلیة میباشد.
از باب نمونه، ضرورت ثبوت شیئی برای خود، یک ضرورت منطقی ذاتی است.اما این ضرورت در نهاد خویش (*) ضرورت مشروطه است و با امکان شیئی، تنافی ندارد؛چه امکان فقری را در نظر آوریم، و چه امکان خاص را که به امکان ماهوی شهرت دارد.
بر این پایه است که در متافیزیک، تنها ملاک بینیازی، ضرورت مطلقه ذاتیه واجب الوجود میباشد.از اینرو هر شیئی و هر ارتباط وجودی یا ماهوی و یا منطقی به خدا احتیاج دارد.از اینرو و حتّی مرتبه تذوّت و ثبوت شیئی برای خود در گستره امکانی نیازمند است به واجب الوجود که ایجاد کننده کلّ و تقریر کننده کلّ میباشد.اکنون با ایضاحی که از مشخصههای قوانین به انجام رسید، گوییم: امتناع طفره یکی از قانونهای ترکیبی است که در سه گستره منطقی و فلسفی و تجربی به کار میرود.کاربرد امتناع طفره در منطق، بسیار وسعت داشته و بخشهای پایه را در ریاضیات فرا میگیرد.
کاربرد فلسفی آن با حفظ ویژگی منطقی، تحقق میپذیرد.چنانکه کاربرد تجربی اصل مزبور همیشه با حفظ دو ویژگی منطقی و فلسفی انجام میگیرد.
اصل امتناع طفره به این شرح است:
در حوزهای که تعدد مرتبه، یا فاصله و مسافت و یا حدود پیوسته بالقوه یا گسسته بالفعل، تحقق دارد، سخن از امکان و امتناع طفره میرود.چنین حوزهای شروط و مقومات طفره را نشان میدهد.
این شروط و مقومات عبارتند از:1-فاصله، چه به مفهومی مجرّد آن و چه به مفهوم قابل انطباق بر امتداد.
2-اشتمال فاصله بر مراتب یا اجزاء و یا حدود بالقوه.
3-امکان عبور در مراتب و گذر از اجزاء و حدود.چه عبور از سنخ افاضه باشد که با حرکت مباینت دارد و چه از سنخ حرکت.
4-مشروط بودن عبور یا گذر به مراتب و حدود.
این امور در کلیّت خویش، شرط و مقوم تصویر طفرهاند.اگر حتی یکی از اینها تحقق نیابد مفهوم طفره تصور نمیشود.
نتیجه اینکه، اصل امتناع طفره مخصوص است به حوزهای از واقع که مراتب و فواصل و حدود بالقوه و بالفعل دارد و عبور در آنها و یا گذر از آنها ممکن و مشروط است.
پس در موردی که تعدد مرتبه و فاصله و حدود (*)بر طبق نظریهای که در متن به آن اشاره شد و در برخی از گفتارهای گذشته شرح گردید، وجودات امکانی هم ممکنند به امکان فقری و هم ممکنند به امکان خاص که به امکان ماهوی شهرت دارد.دلیل شهرت آن به امکان ماهوی این است که ملا صدرا، از طریق ضرورت ثبوت شیئی برای خود امکان وجودات امکانی را منحصر در امکانی فقری دانسته و امکان ماهوی را که مضمونش سلب بسیط ضرورت سلب و ایجاب است به ماهیات اختصاص داده است.اما بر پایه نظریه تعمیم امکان خاص، هیچ منافاتی بین ضرورت حمل شیئی بر خود و بین امکان خاص و ماهوی آن نیست.بدین جهت بهتر است به جای اینکه برای تمایز این امکان از امکان فقری آن را موسوم به ماهوی سازیم، واژه امکان سلبی را به کار بریم و آنگاه بگوییم وجودات امکانی هم امکان فقری دارند و هم امکان سلبی. نیست و یا فرض عبور و گذر، درست نبوده یا در صورت درست بودن هم، مشروط به مراتب و حدود نیست، طفره تصویر نداشته و اصل امتناع طفره جاری نمیباشد.
طفره عبارت است از گذر یک شیئی از یک نقطه مسیر به نقطه دیگر بدون گذر از فاصله بین دو نقطه.
چنین عبوری که جهش از مسافت است، به دلیل تناقض، محال میباشد.این جهش در ریاضیات به این میماند که:
عدد 5 بدون عبور از عدد 6 تبدیل به 7 شود.عدد 5 در مرحله اول با افزودن واحد بر آن، 6 و سپس با افزودن واحد دیگر، 7 میشود.اگر تنها با افزودن یک واحد در همان مرله اول 7 شود طفره لازم میآید.تناقض در انتقال 5 به 7 بیمرور بر 6 به این بیان است:5 از آن جهت که با اضافه فقط یک واحد(7)است؛هم 6 است چون (1+5-6)و هم(7)است؛چون مفروض این میباشد.و باز از آنرو که(7)فرض شده، دو واحد بر آن افزوده گشته، و از آنرو که مفروض داشت، از 6 طفره رفته فقط یک واحد بر آن اضافه گردیده است.پس در یک مورد و یک جهت با همه شروط دیگر تناقض هم 1+5 است و هم 2+5.اگر اشکال شود که با تعدد جهت، جایی برای تناقض نمیماند، مانند اینکه(الف)از حیث ترکیب با(م، ر)با سه فتحه، فعل ماضی امر و از حیث ترکیب با ک ر م با سکون ک و فتحه در دیگر حروفش، فعل ماضی اکرام میباشد؛در پاسخ گوییم، درست است که تعدد جهت نمیگذارد تناقض لازم آید، اما در طفره از عدد، تعدد فرض داریم که در هر تصویر تناقضی هست، نه تعدّد جهت.
شمول امتناع طفره
از آنچه درباره شرح این اصل گفتیم برمیآید که دامنه شمول آن گسترده بوده و از مراتب وجودی یا ماهوی تا درجات اشتدادی و تا مسافات و خطوط و اعداد را فرا میگیرد.در همه این پهنهها امکان ندارد که شیئی از مرتبهها یا مسافتها و یا جزءها و عددهای میانراهی طفره رفته و به نقطههای بعدی برسد.
در ما بعد الطبیعه الهی خاص(الهیات بالمعنی الاخص)با توجه به امتناع طفره، دو قاعده عمده استخراج شده است.قاعده مشهورتر امکان اشرف نامیده میشود و قاعده دیگر امکان اخسّ.از این رو قاعده، فرضیههای بسیاری استنتا گردیدهاند.این قضیهها، زیر سازه ما بعد طبیعی خاص را پی میافکنند که از آن جمله است:1-صدور جهان عقلی از اراده الهی.
2-صدور موجودیت امکانی جمعی اشرف از مشیت خاص الهی.صدور این حقیقت، در وعائی و مرتبهای سابق بر وعاء و مرتبه عقل اول است.البته نظریه مشهور در فلسفه، عقل اول را صادر اول تلقی کرده و ممکنی فراتر از آن را ممتنع میداند.
اما موجودیت جمعی امکانی اشرف و اکمل از عقل اول است و در صدور، بر آن تقدم دارد.صدور این حقیقت جامعه از مشیت خداوند، از طریق دو اصل میتواند کشف شود:اصل اول، قاعده امکان اشرف است که در معرفة الربوبیة و الهیات خاص، از جمله قواعد کلیدی به شمار میرود.اصل دوم، قاعده اختصاص جهات نامتناهی فعلیت به واجب الوجود است.این حقیقت اکمل جمعی و امکانی، حقیقت محمدیه(صلی اللّه علیه و آله)و علویّه(علیه السلام)است که در صدور مقدمند بر عقل اول و سائر عقول طولیه و عرضیه، در عود و رجوع هم، بر عقل نخست و سایر عقول سبقت دارند.
بر این پایه است که پیغمبر خدا و ائمه معصومین(ع)و حضرت فاطمه(س)هم در صدور و هم در عود و رجوع بر سایر موجودهای امکانی تقدم ماهوی و وجودی دارند و ممکن اشرف و اکمل به تمام معنی این کلمه توصیفی میباشند.
3-صدور عقول عرضیه.
4-صدور نفوس کلیه.
5-صدور طبایع کلیه در مرتبهها و جهانهای عالی و دانی.
در علم الطبیعه و همچنین در مابعد طبیعی عام، قانونهایی از این اصل استفاده میشود که هر کدام چند قاعده یا قضیه را نتیجه میدهند.از آن جمله چند قانون ذیل را نام میبریم:
1-امکان نظامهای زیستی دانی با بهرهگیری از قاعده امکان اخس و تطبیق آن بر نظامهای زیستی عالی.
2-اشتمال مرحلههای برین بر کمالات مرحلههای زیرین ملاصدرا این قانون را با استناد به امکان اخسّ برای اثبات جامعیت حواس بشری به کار برده است.
3-امکان سازههای کهجهانی(میکروسکوپی) به دلیل سازههای مهجهانی(ماکروسکوپی).
4-پیوستگی حرکت، به این معنی که حدود و مقادیر آن فقط با فرض و تقدیر یا با تطبیق و یا در آغاز و انجام آن، نمایان میشوند و گرنه حرکت در خویش یک جریان پیوسته و کمیّت غیر قارّ الذات است که از طریق وجود زمان و در ظرف زمان، پدید میآید و در بیرون از آن امکان حصور ندارد.اینکه چگونه پیوستگی حرکت از امتناع طفره استنباط میشود، تا اندازهای در بخش گذشته این گفتار شرح گردید.
5-پیوستگی مسافت طی شده حرکت از آن حیث که مسافت است نه از آن حیث که فاصلهای است بین آغاز و انجام راه.
فاصله میتواند بر طبق تئوری جوهر فرد (جزء لا یتجزّی)و تئوری گسستگی فضا یک مسیر انفصالی باشد.اما مسافت که فاصله پیموده شده است به دلیل اتصالی بودن حرکت باید پیوسته باشد.
مقصود از پیوستگی حرکت، این است که سکون و عدم در طبع آن سهیم نباشد.و مقصود از پیوستگی مسافت این است که نیستی در آن رخنه نکرده و جزء یا مرحله پیموده نشده در آن تحقق نیافته باشد.
6-پیوستگی اندازههای هندسی، حتی در محلهای تقاطع.به این جهت همه خطوط و سطوح چه شکسته، چه خمیده و چه ترکیبشده، در سراسر امتداد خویش پیوستهاند.
البته این یک پایه هندسی است و ناظر به تجربه در طبیعت جسمانی نیست.گر چه بر طبق نظریه بازه تهی در حقیقت مکان، و بر طبق پیوستگی مکان در همه نقطهها، فضای حقیقی به راستی نمونه آرمانی گزارههای پایه و حکمهای برآمده از آنها در هندسه میباشد.در این باره فرقی نیست بین هندسه اقلیدسی و هندسه نااقلیدسی؛چنانکه فرقی نیست بین هندسه سه بعدی و هندسه چهار بعدی یا پنج بعدی و یا بیشتر.
این بود چندی از قانونها و اصلهای استخراج شده از امتناع طفره که در سه حوزه ریاضی و طبیعی و ما بعد طبیعی ارائه شد.در حوزههای دیگری هم این اصل به کار میرود که برای اختصار از ارائه آنها منصرف شدیم.از شمول امتناع طفره در سه حوزه نامبرده، یک منظره چند وجهی به دست میآید که نشان میدهد، چگونه یک اصل نیرومند در چند گستره علمی حضور یافته و با یک مضمون، در چندین محتوای قانونی پخش میشود و تک منظرهای را ترسیم میکند که توان انعکاس دادن وجود مختلف را دارد.
شمول اصل مذکور در چند منطقهای که نامبرده شدند نمونهای است از عناصر نظریه ترکیب نظامهای حرکت و زمان در یک سازواره.
اگر بتوانیم بیشتر عناصر را در این زمینه و همچنین چگونگی کاربردشان را در مرتبط ساختن پهنههای حرکت شناسائی کنیم، این امکان را خواهیم داشت که مقولههای حرکت و نظامهای آنها را که در حوزههای مختلف قرار گرفتهاند در یک سازواره گرد آوریم.
این کار بدانگونه که یادآوری شد، جز کار ارجاع جنبههای مختلف حرکت است به یک جهت پایه.مانند ارجاع مانش و گرانش در نسبیّت عام به یکدیگر به عنوان دو خاصیّت از پدیده فضا، زمانی یگانه.
کار ارجاع به جهت پایه موسوم است به وحدت بخشی به جهات پایه در دستگاههای فیزیکی که بسیاری از نظریه پردازان فیزیک آن را پیگیری میکنند.این کار اگر نشدنی هم باشد، شاید راه درازی برای به انجام رساندنش در پیش باشد اما کار ترکیب سازههای حرکت بانگهداشت هر یک در محدوده خود چندان دشوار نبوده و شاید از طریق تحقیقات گروهی دانشمندان انجامپذیر گردد.
7-یکسان بودن رفتار طبیعت به عنوان یکی از موجودیتهای همگن در تقریر و ایجاد الهی.
این یکسان بودن رفتار در موقعیتهای یکسان، یکی از مجموعه قوانین الهی در خلق و ایجاد طبایع و عناصر و کائنات است.خداوند حتی طبیعتهای جزئی را(چه در واحدهای ترکیبی و چه در اجزاء آنها تا ذرات و کوچکتر از ذرات)بدینگونه تقریر کرده است.این قانون، افزون بر گستردگی میدان، از جمله ضابطههای زیبای نظام احسن است که در دو گستره طبیعت و ما بعد الطبیعه حضور دارد.
دانشمندان از گذشتهای دور یکنواختی رفتارهای طبایع کلی و جزئی را میشناختند.
البته این یکنواختی فقط در موقعیت یکسان و در محدوده هر ساختار باید منظور شود.در موقعیتهای ناهمگن ودر بیرون از محدودهها قانونهای دیگری در کار هستند.گذشته از اینکه به عدد هر ساختاره با گونهای خاص از رفتار یکسان مواجه میشویم که در کل به بیشمار رفتارهای یکنواخت و گوناگون انجامیدهاند.
طبعهای جزئی و کلّی با قانونهای گوناگونشان که هر کدام نوعی رفتار یکسان دارد مخلوق و معلول اراده الهیاند و عنایت خدا که مرتبه احدیة الجمعی مشیت او است.تمامیت آنها را در جزء و کلّ و درجزئی و کلّی و همچنین در فرد فرد و در مجموع و نظام عام، تدبیر و هدایت میکند.
برای نمونه در بخشهای بزرگ جهان، از درجه جوش و درجه انجماد آب در xn و xo از جرم ثابت moدر سکون و در سرعت اندک نسبت به سرعت نور و از سرعت نور در خلأ(به تقریب 300000-c) نام برده میشود.
در بخشهای کوچک جهان از ذرّهها و ریز موجها تا منطقههایی که بر طبق حدسها و پژوهشهای فیزیکدانان فقط انبوهی از آنها شاید نشانهای به اندازه یک فوتون بر جای گذارند، نمونههای بسیاری از قانون یکسانی خاصیت ساختارههای تک شناسایی شدهاند.
جهش و پخش فوتون در خلأ جرم واپسین الکترون، و خاصیت هر یک از اجزاء ذرّه اتمی در این رده قرار دارند.در این مقطع که موقعیت کوانتومی آشکار میشود از دیر باز معضلی پیش آمد، که هنوز حل نشده است، و آن دوگانگی و ذرّه موجی رفتار پدیده در موقعیت کوانتومی میباشد.
پرسش درباره این رفتار دوگانه این است اگر پدیده، یک ذرّه میباشد چرا خاصیت موجی از خود نشان میدهد؟و اگر موج است چرا همچون ذرّه رفتار میکند؟این پرسش برخاسته از مستقر بودن قانون یکسانی در پدیده منفرد است.
برای پاسخ، جستجو بسیار شده و تاکنون از سوی نظریه پردازان پیشنهادها و یا فرضیههایی ارائه شدهاند.با این وصف اگر بگوییم هنوز در آغاز راهیم، گویا گزاف نگفتهباشیم.
معضل دیگر در کوانتوم با نگاه به قانون کلاسیک درباره عبور از مانع پتانسیل پدید میآید.
درمکانیک کلاسیک با داشتن سرعت، مسافت، زاویه شیب و شتاب با در نظر گرفتن معادلات گرانش، میتوان به دقت عبور جسم را از ستیغ یک شیب پیشبینی کرد.اما در فیزیک کوانتومی، این کار میسر نیست.اگر پیشبینی ناپذیر بودن به دلیل موقعیت ویژه کوانتش باشد نه به دلیل کمبود اطلاع و یا عامل دیگر در این صورت گونهای تعارض بین قانون کوانتومی و قانون کلاسیک که بر اصل یکسانی بنا گردیده آشکار میشود.
اینک با شرحی که از اصل یکسانی رفت، راه برای توضیح آن به عنوان یکی از مبانی معادلات تبدیلی هموار شده، بلکه زمینه برای قرار دادنش در ردیف عناصر تحویلات ما بعد طبیعی فراهم گردیده است.
اصل یکسانی در مبانی انتقالات
درباره بنیادی بودن این اصل در تبدیلات که به انتقال از مجموعه مختصات(الف)به مجموعه مختصات(ب)روادید میدهند، به اختصار گوییم: در مکانیک کلاسیک:فضا، زمان، شیئی متحرک، در همه وضعیتهای مسیر، یکسان فرض میشد.
و در حرکت لخت، هم نقطهها و تودهها و هم دستگاههایی که نسبت به یکدیگر متحرکند، یکسان در نظر گرفته میشوند.
اگر اصل یکنواختی رفتار در طبع جزئی و کلّی، از پیش مفروض نبود، مکانیک کلاسیک نمیتوانست حرکت توپ بازی را در عرشه یک کشتی که بر آب بدون شتاب میخزد، با حرکت همان توپ در زمین بازی همسان بگیرد.حال فرض میکنیم که رویدادهای دو دستگاه یکسان نیستند، این فرض که میگوید:طبع پدیده در دو حوزه به طور ناهمگن بروز میکند راه را بر هر جابجایی معادلات میبندد.در چنین فرضی حرکت عابر در راهروی قطار متحرک با حرکت عابر در پیاده روی خط آهن فرق میکند.همچنین حرکتهای دورانی و انتقالی زمین، لحظه به لحظه در محاسبه حرکت پدیدههای آن وارد میشوند.در نسبیت خاص، کاربرد این اصل توسعه یافت.پایا بودن سرعت نور و همارزی دستگاههایی که نسبت به هم حرکت دارند، نمودهایی هستند از اصل یکنواختی رفتار ساختاره در موقعیتهای همارز و همسان.
در سرعتهای بالا که در آستانه پیشرفت به سوی سرعت نورند و تبدیلهای لورنتسی یا نسبیتی پا در میان محاسباتشان میشوند باز به اصل یکسانی و مشتقاتش استناد شده تا معادلات مقطعهای سرعت گسترش یابند.
8-بازه میان دو نقطه، در هر موقعیّت وجودی، بنیاد حرکت است.فرض نبود بازه، امکان تصویر حرکت را منتفی میسازد.زیرا این فرض به مفهوم نفی امتداد است.نفی امتداد چنین معنی میدهد که دونقطه به منزله یک نقطهاند.بدین جهت مفهوم زمان و مکان و مسافت از میان میرود.چون هر کدام از این سه مفهوم، به مفهوم بازه بستگی دارد و در شناسه آنهااز این مفهوم که بیانگر فاصله بین دو نقطه است استفاده میشود.
با این وصف مفهوم فاصله، شرط لازم برای چیستی حرکت است نه تمام شرط.(شرط لازم و کافی).مفهومها و انگارههای دیگری باید در تعریف حرکت به کار گرفته شوند، تا ماهیت آن از جنبه جنسی و فصلی و یا از جنبه حیثهای وجودی قوام یابد.
پس از اتمام مرحله مقومات ماهیت حرکت، مرحله شروط و اسباب تحقق آن فرا میرسد.
بر طبق این قضیه، در مرتبه یا وعاء و یا گسترهای که تعدد درجه و تعدد حدود بالقوه امکان ندارد، انگاره حرکت راه ندارد.هر چند نقطهای که در اینگونه موقعیت فرض گردند، به منزله یک نقطهاند و میان آنها فاصلهای نیست تا در امتداد آن حرکت به تصور آید.
در اینجا اشکالی به نظر میرسد، به این شرح:اگر فاصله، شرط لازم حرکت است؛باید در زنجیره عدد بتوان حرکت را تصویر کرد؛با آنکه عدد از سنخ کمیّت انفصالی است و فرض حرکت، به مفهوم فیزیکی و یا فلسفی در آن ممکن نیست.
پاسخی که از اشکال بالا به نظر میرسد این است: بازه در زمینه حرکت، عبارت است از فاصلهای پیوسته که بینهایت، اجزاء و حدود بالقوه دارد و در بین هر دو حدّ از حدودش فاصلهای میتوان در نظر گرفت که به نوبه خود از بینهایت حدود تشکیل یافته است.
در بین دو عدد یا فاصلهای نیست، مانند هر دو مجاور عددی از 1 و 2 تا بینهایت که بین آنها بازهای از تیره عدد محض وجود ندارد، و یا فاصله هست اما اتصالی نیست مانند 1 و 3، 4 و 6.به سخن دیگر بین هر عدد با عدد غیر مجاور فاصلهای از سنخ عدد وجود دارد.با این وصف این فاصله، پیوسته نبوده و از سنخ بازه مسافت نمیباشد.و گرنه لازم میآید بین دو عدد غیر مجاور عددهای غیر متناهی بالقوه وجود داشته باشند؛چنین لازمی نفی ترتّب منطقی اعداد را نتیجه میدهد.
به این دلیل فاصله عددی نمیتواند شرط لازم را برای حرکت فراهم کند و در زمینه عدد محض راهی برای تصویر حرکت، به نظر نمیرسد.
حتی بهرهگیری از اعداد کسری که بالقوه نامتناهی هستند به حلّ مشکل کمک نمیکند.زیرا اعداد کسری، از حیث تحلیل مقادیر اتصالی و یا از حیث تطبیق عدد بر اشیاء فرضی و یا واقعی پدید میآیند و به عنوان کسر فقط انقسام مقداری و رابطه انطباقی را نشان میدهند نه عدد محض را که منحصر است در مجموعه اعداد طبیعی.این مجموعه از طریق تطبیق بر مقادیر و اشیاء، مجموعههای مثبت و منفی، گویا و گنگ، صحیح و کسری و موهومی و جز اینها را تولید میکند.
با نادیده گرفتن تحلیل و تطبیق، همه مجموعههای عددی ناپدید میشوند و تنها مجموعه اعداد طبیعی که بیانگر ماهیت کثرت میباشند باقی میمانند.
9-بر پایه قضیه 8 در بازههایی که پیمودن ممکن است و شئ میتواند با حفظ اینهمانی (هویّت)خود در آنها حرکت کند، (به همان معنایی که از حرکت در بخش گذشته زیر نام حرکت و مسافت آمد)زمان به صورت یکی از ابعاد شئ نمایان شده و در مرحله پدیداری و تجربی با یکی از دو عنوان متغیر و تابع بروز میکند.
زمان در فیزیک کلاسیک، یک نهاد جداگانه بوده و محاسبه آن همراه دیگر بعدها به معنای ترکیبش با آنها نبوده است برخ لاف فیزیک نسبیّت که زمان را با مختصههای دیگر ترکیب کرده و از این راه پیوستاری جایگاهی را فراهم میسازد که در آن محاسبههای ابعاد با هم مرتبط هستند.
اتّساع زمان، (کند شدن تابع زمان)انقباض طول(کوتاه شدن تابع طول که راستای سرعت است)و افزایش لختی(تابع جرم به سان بعد نسبیتی)از بازدههای اینگونه ترکیبند.«ماند و تانه» (جرم و انرژی)نیز در این دیدگاه همچون دو بعد از کلیت پدیده یا رویداد نمایش مییابند.
10-با بهرهگیری از دو قضیه اخیر و از دو قضیه امتناع طفره و یکسانی رفتار ساختاره و با توجه به مجموع هفت قضیه پیش از اینها به قانون توسعه و تبدیل محاسبات میرسیم.این قانون به عنوان قضیه 10 از قضایای نامبرده استنتاج میشود.
اینک به شرح این استنتاج میپردازیم:
استخراج تبدیلهای معادلهای
در این بند، از بنیادهای یاد شده در قضایای مذکور، برای نمونه، به شماری از این تبدیلها (جابجایی معادلهها از چهارچوبی به سایر چهارچوبها)و به چگونگی استخراجشان اشاره میشود:
الف-تحویل زمان به راهه(مسافت-راه پیموده شده)این تحویل از طریق ضرب زمان در سرعت، انجام میگیرد، که قاعده آن به صورت(tv-x) شناخته شده است v به سرعت، t به زمان و x به قدر مطلق راه پیموده دلالت میکند.اصل موضوعهای این قاعده به گزارش ذیل میآیند:
1-یکنواختی گذر زمان در سکون و حرکت و در روی زمین و اوج سپهر و در هر متحرک.
در نسبیت این یکنواختی میشکند و برای زمان در سرعتهای آستانه نور عامل تازهای برای محاسبه t(سرعت در آستانه نور v_c)به کار میرود.
2-یکنواختی سرعت در کلّ مسیر یا یکنواختی میانگین سرعت در کلّ مسیر در سرعتهای شتابدار اسکالر، دستور تحویل به مسافت، تا اندازهای پیچیده میشود.
3-امتناع طفره که پیمودن سراسر فاصله را نتیجه میدهد.اگر شیئی بتواند قدر مطلق فاصله را با طفره بپیماید آنگاه یک نامعادله در عرصه گام مینهد.
این نامعادله میگوید:مسافت کوتاهتر از قدر مطلق فاصله است، زیرا متحرک همه راه را طی نکرده و تنها با طیّ بخشی از راه و طفره رفتن از بخش دیگر، خود را از آغاز راه به انجام آن رسانیده است.پس خواهیم داشت: مقدار فاصله بین آغاز و انجام راه را نشان میدهد و s، مسافت طی شده را. این بود سه پایه از پایههای تحویل زمان به مسافت و فرق گذاری بین راهه و بازه(مسافت و فاصله که نمونهوار آورده شد.
ب-تحویل فاصله به مسافت که با توجه به اصلهای موضوعی در این زمینه به صورت ذیل تحقق مییابد:
(_vt[xـ)، [زxس-ب]، (زمانxسرعت- قدر مطلق راه)(ب)نماد مقدار راه، (س)نماد سرعت، ، و(ز)نماد زمان است.یادآوری میشود که []علامتقدر مطلق است.
این تحویل به اصلهای نامبرده بستگی دارد و به ویژه از قضیه امتناع طفره و قضیه پیوستگی راهه استفاده میکند.در صورت ممکن بودن طفره، معادله ]x[-vtبه نامعادله ]x[دگرگونی مییابد، و در صورت گسستگی راهه(به سبب رخنه یا هر عامل گسیختگی و همچنین در صورت شکستگی آن(به سبب ساختار غیر اقلیدسی فضا و یا به دلیل عامل دیگر)معادله تحویل فاصله به مسافت به صورت نامعادله(]x[>vt)در میآید.
با شرحی که از دو تحویل یاد شده و پایههای آنها آمد یک متمّم به شرح ذیل عرضه میشود:
تتمیم دستور تبدیل در زمان و فاصله
از دیدگاه دیرینه، هر کدام از فضا و زمان بطور جدا از هم تحقق دارد.فضا در خود آرمیده و چیزها و رویدادهای مکانی در آن یا ساکنند و یا متحرک.
این فضا بیتأثر از زمان، پدیدهها را در خود میپذیرد و امکان جا به جایی آنها را فراهم میسازد.
زمان نیز فارغ از چندی و چونی فضا به طور غیر نسبی میگذرد، و بر مقدار پایش تاریخ میافزاید.
دیدگاه دیرینه در روزگار ملا صدرا دگرگونه شد و زمان در چیستی وجودی جوهر قابل حرکت جای گرفت.این دگرگونی از راه حرکت جوهری رخ داد و به فرضیه جدایی زمان از جوهر ناآرام جهان پایان داد.
البته پیش از ملا صدرا زمینه تغییر دید مشهور درباره زمان آماده گردیده بود.به خصوص با نظریه حدوث دهری و تفکیک مرحله تقرر آن از حدوث زمانی و مرحله ویژهاش که میرداماد آن را ابتکار کرد.و تا آنجا پیش رفت که جریان زمان را از وضعیت انعزالی و کنارهگیری خارج کرد و به وعاء دهر و سازه حرکت کلّی وابسته ساخت.
نظریه وی میگوید:زمان که ماهیتش سیلان است در وعاء دهر مستقر است و از توابع احکام دهر میباشد و با این وصف به حرکت جسم کلی بستگی دارد.از این جهت افق گذر و انقضاء و تجدّد است و در مرتبه نازله دهر، امتدادی از گذشته به آینده را نشان میدهد که بر حرکت قطعیه جسم کلّی منطبق گشته و به یک منحنی تغییر یافته است.
تئوری خمیدگی زمان یکی از نوآوریهای پژوهشی در فلسفه اسلامی است که گر چه از پیش در فلسفه منظور بوده، این میرداماد بود که شاید در تاریخ فلسفه به طور کلی و یا در تاریخ فلسفه اسلامی به مفهوم اعم، آن را به نحو رسمی و فنّی پرداخت.افزون بر این چند تحول در مورد زمان به تحول دیگری در عرفان نظری برمیخوریم که زمان را تجزیه کرده و به صورت رشتهای کشیده از ریزههای نهایی و یا به تعبیر امروزی، کوانتیده زمانی درآورده است.در شاخههای متعدد کلام اسلامی عام، تحولهایی در مسأله زمان دیده میشوند که به دلیل پیوند با حدوث عالم و با ماهیت جسم و حرکت و با مسأله اساسی معاد ارزنده و سازندهاند.
در شاخه غربی فلسفه نیز دگرگونیهایی در مسأله زمان پیش آمدند.برخی فلسفی، برخی فیزیکی یا ریاضی و یا به صورت تألیفی از هر دو و برخی هم عرفانی فلسفی.در بخشهای پیشین این بحث، به آنها به طور مستند اشاره رفت.
آنچه در این متمّم در نظر داریم توضیح شود، دستور پیشرفتهتر تبدیل در زمان و فاصله است.
تبدیلی که با گسترش از عهده فراگفرتن حرکتهای مختلف برآید.زمینه این دستور با کشف هندسه تحلیلی و سازه مختصات و خط گونههای برداری فراهم گردید.سپس از یکسو با گسترش هندسه اقلیدسی و از دیگر سو با پیدایش هندسههای نااقلیدسی و همچنین با افزایش پیشروی ریاضیات عالی به آستانه فعلیت رسید.
آنگاه با به کارگیری عامل(-i که عدد موهومی(انگاری، کناری)است و تعمیم رابطه وتر مثّلث به این صورت درآمد:
x,y,z,0ict-so
x,y و z مؤلفههای مختصات مکان سادهاند که دست نخورده در طرف چپ معادله قرار گرفتهاند.
اگر بخواهیم دستور را در همه چهارچوبها بگسترانیم به جای مکان از انگاره فاصله(بازه) استفاده میکنیم.
در این صورت دو بهره حاصل میشود:
بهره یکم-تعمیم دستور است به هر منطقه که قابل پیمودن باشد.
بهره دوم-افزایش توان دستور است برای پذیرا شدن مؤلفههای بیشتر.با این دو بهره میتوان معادلهها را به بعدهای پنجم و ششم و بالاتر برد و هر قدر که بر شمار بعدها افزوده شود دستور مذکور، با بهرهوری از عنصر بازه به جای مکان، میتواند آنها را محاسبه کرده و ضابطه جا به جایی در آرایش را بیمشکل برقرار سازد.
پس z,y,x به جای اینکه نشانههای مکان باشند، نشانههای نقاط ترکیبی و اعداد مرکّب فاصلههای 1+n بعدی هستند، و این امکان را دارند که از طریق جوش خوردن با t(نشانه زمان) رویدادهای چهار بعدی را بر طبق تئوری مینکوسکی توضیح دهند.از اینرو هر رویداد در گستره یا خط جهانی، با یک نقطه برداری که چهار عدد نردهای(اسکالر)آن را مشخص میکنند بر صفحه یا خانه مختصات آشکار میشود.
این جهان چهاربعدی با اینکه بغرنج است با نسبیت عام پیچیدهتر شده است، و در صورتی که بخواهیم در قالب نسبیت در پی جوش دادنش با پردازه کوانتومی برآییم، گذشته از افزایش دشواری، وضعیّت تهافت گونهای پدید میآید که هم نیاز به حلّ ریاضی و منطقی و هم نیاز به دو شیوه حلّ فلسفی و تجربی خواهد داشت.
در انتقال جهان چهاربعدی به جهانی جوهری دشواریهایی از نوع دیگر رخ مینمایند که شایسته است در حرکتهای تألیفی و استصحابی و تجدّدی جوهر به رفع و حلّ آنها توجه شود.
اکنون تتمّه دستور تبدیل را پی میگیریم، تا زمینه برای پژوهش سازواره حرکت و استکمال آماده گردد.سازوارهای که از مؤلفههای دهر و زمان و درجه تشکیل شده است.
تتمّه دستور تبدیل
برای همسان کردن ابعاد دستگاه مختصات باید مؤلفههای سراسر آن به یک تیره تغییر یابند.از باب نمونه، یا لازم است مؤلفه زمان به مؤلفهای هندسه گونه تبدیل شود و یا عکس این کار که تبدیل دیگر ابعاد، به مؤلفهای زمان گونه است انجام گیرد.
در مقطع جدید فیزیک گویا به دلیل سهولت زمان به بعدی هندسه گونه تحویل گردیده است.
معادله این تحویل با ضرب زمان در سرعت ثابت نور شکل میگیرد.(c)سرعت نور و«t»زمان را نشان میدهد.
با این معادله«t»به خط نوری[ct]تبدیل میشود این خط وتر مثلث جایگاه(فضا-زمان)در نمودار مختصات است که به شکل الف ب ج- نموده میشود:
شکل(الف ب ج)
الف محور y و ج، محور x-و ب مبدأ o مختصات است.
خط s خط برداری جهانی میباشد که از ضرب (c)-سرعت نور در(t)-زمان تولید میشود.این خط مسافت طی شده را در کل زمان حرکت بر مقیاس سرعت نور حساب میکند.اگر زمان 10 ثانیه و سرعت به تقریب 300000 کیلومتر بر ثانیه باشد، مسافت طی شده مساوی با(300000) کیلومتر میشود.
با این ضرب و محاسبه ساده خط برداری ct که به راه نوری نامیده شده به عنوان ترکیب محورهای فاصله و زمان، در صفحه شکل الف ب ج نمایان میشود.
محور زمان با فرمول ct با اینکه به مسافت تبدیل گردیده، هنوز راه نوری کامل نیست با ضرب در عاملکه عدد موهومی است این محور یکسره به صورت یکی از محورهای هندسی در میآید.با فرض یکسانی هر کدام از بازه و زمان در داخل خود این آمیزه فضا زمانی از قوانین هندسه اقلیدسی پیروی میکند.
اما با فرض نایکسانی در داخل این محورها هندسه اقلیدسی کفایت نکرده و راه برای هندسههای نااقلیدسی گشوده میشود.یک خاصیت عددکه جذر موهومی عدد منفی (1-)است، تبدیل خط جهانی است به صفحه یا شبکه.مفهوم این تبدیل این است که نقطه فرضی و یا فوتون، با پیشرفت محور(ct)همه فضای مختصات را میروبد.به گونهای که پیمودن مقطعهای فضای مختصات تابعی باشد از پیشرفت خط محوری از نقطه صفر، به سوی افق این فضا.
بنابراین خط(ct)از بردار ساده مثلثی به تانسوری از درجه دوم تا درجههای بالاتر تبدیل میشود.به همین منوال صفحه مثلث الف ب جکه خط(ct)وتر برداری آن است، به مستطیل گونه و دائره گونهای تحول مییابد.که(ct)تانسور آن میباشد.البته از سه بعد به بالا، صفحه به چهارچوبی مکعّب مستطیل گونه و یا گوی واره تغییر شکل میدهد.این تانسور در راستای خط جهانی، از درجه دوم، و در فضای صفحه و شبکه مسیر، از درجههای بالاتر است.
البته تحول یافتن خط جهانی به برداری منقبض شده موسوم به تانسور مشروط نیست به دخالت دادن ضریب(1-)زیرا انقباض بردارها محصول ضرب یک مجموعه برداری در یکی از مؤلفههای بردار دیگر یا در همه مؤلفههای آن است در پی این ضرب دو عدد هر نقطه به چهار عدد و سه عدد آن به نه عدد و چهار عدد آن به شانزده عدد افزایش مییابد و به همین منوال عددهای هر نقطه به نسبت مجذور بردار پایه روی به افزایش میگذارند.
بدین جهت هنگامی که پدیدهای با مختصههای داده شده از نقطه o دستگاه مقایسه حرکت میکند با ضرب سرعت در زمان.یک مسافت نانسوری شکل میگیرد.
به ویژه در حرکت توده نور این انقباض خطوط آشکارتر میشود چون انتقال روشنایی از نوع انتقالهایی است که با مجذور بردار انجام میپذیرند چنانکه در هر موقعیتی فقط با سرعت حدّ ]3x01m/s[انجام میپذیرد.
بنابراین با ضرب c[-سرعت حدّی نور]در t (-زمان نسبیتی یا زمانی که با عددهای مکانی جوش خورده است)دست کم یک روانه چهار بعدی مسیری چهار بعدی را طی میکند آنچنانکه در اینجا برای محاسبه محوره با تعمیم رابطه فیثاغورث دستور زیر به کار میرود:
از جمله نتیجههای ضرب«ct»درپخش تابه نور در سراسر صفحه یا شبکه و یا جایگاه میباشد تابه از طریق پخش در مسیر خود همه محورها را با سرعت حدّ میپیماید و تانسورهای آن بر خمه زاویه انقباض یافته میچرخند.
در نقاط ترکیب عددهای چهارگانه درجه یکم تا درجه دوم و بالاتر به منزله مجذور وتر مثلث راستگوشه در هندسه سطح مستوی است.
از اینرو در شبکه محورها راستای خط جهانی رویدادها را نشان میدهد.
معیاز اصلی چنین خاصیّتی برای بردار جهانی ترکیب حقیقی زمان است با دیگر بعدها اگر زمان به صورت یک کمیّت جداگانه در محاسبه آورده شود و با کمیتهای دیگر جوش نخورد.برآیندوارد معادلات نمیشود.
تئوری نسبیّت یکی از چند شرط این ترکیب است نه تنها شرط آن فرضیه حرکت تألیفی جوهر و فرضیه زمان فاصلهمند هر کدام میتواند به تنهایی شرط لازم و کافی را برای جوش دادن زمان به دیگر کمیتها فراهم سازد.
اینگونه ترکیب یکی از مبادی تبدیلات میباشد که ویژگی نسبت و یا ضریب آن در هر مورد گونهای خاص از معادلات را بار میدهد چنانکه نسبت مستقیم در مکانیک کلاسیک به تبدیلات گالیله میانجامد و عاملهای رادیکالی در فیزیک جدید یا نسبیتی تبدیلات لورنتس و یا نسبیتی را در سرعتهای بسیار بالا آشکار میکند.