آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

مسیحیان در آغاز به فلسفه و علم رغبتی نداشتند و بر این باور بودند که در پرتو تعالیم دین مسیح به حقیقت راه یافته‏اند، و غرض از دانش پژوهی نیز چیزی جز حقیقت یابی نیست، بدین جهت عقیده داشتند که بهتر است به عبادت و تفکر در کلمات مسیح اهتمام ورزند.
ولی پس از آنکه عقاید مسیحیت، از قوم یهود که نخستین گروندگان به آیین مسیح بودند تجاوز کرد و در میان اقوام دیگر پیروانی یافت، رفته رفته بحثهای دینی میان موافقان و مخالفان در گرفت و عالمان مسیحی برای دفاع از عقاید مسیحیت به مطالعه حکمت و آموختن کلمات حکما روی آوردند، و بدین طریق به بلندی مقام حکیمان پی بردند، و با تقید به متابعت از تعالیم تورات و انجیل به فرا گرفتن حکمت پرداختند، و از این جا بود که حکمت الهی مسیحی یا علم معرفته اللّه(تئولوژی) پدید آمد، و مسائل توحید، خالقیت و تثلیث به عنوان اصول عقاید کلام مسیحی مطرح شد، یعنی اینکه خدا در عین یگانگی سه وجود است، که همان اقانیم سه گانه پدر، پسر و روح القدس را تشکیل می‏دهند، پدر وجود مطلق و منشأ قدرت، و پسر کلام او و واسطه خلقت جهان است، و روح القدس رابطه میان پدر و پسر و جنبه محبّت الهی است.
به تدریج میان علمای مسیحیت پیرامون عقاید دینی مانند تثلیث، حلول و نظایر آن اختلافاتی ظهور کرد، و آنان برای حل این اختلافات شورایی را تشکیل دادند و اصول عقاید مسیحیت را با اکثریت آراء تعیین و تثبیت کردند و آراء دیگر را باطل اعلام نمودند، و کسانی که در این امر مهم صاحب تصمیم‏گیری بودند به نام آباء دین مسیح شناخته شدند، از معروفترین آنان اگوستین (1) قدّیس(354-430 میلادی)بود.وی که از مادری‏ مسیحی به دنیا آمده بود در آغاز جوانی به دین مانی گروید، سپس به حکمت افلاطون و فلوطین روی آورد و نسبت به تعالیم آنان بسیار علاقمند شد، و سرانجام به مذهب کاتولیک درآمد، وی با بهره‏گیری از اندیشه‏های فلسفی به تحقیق پیرامون اصول عقاید مسیحیت پرداخت و آثار بسیاری در زمینه توحید، تثلیت، آفرینش، حقیقت و بقای نفس، مسأله گناه و ثواب، سرنوشت انسان و مانند آن تألیف کرد که در آنها حکمت افلاطونی را با معقتدات مسیحیت به گونه‏ای تلفیق کرده است، برتراند راسل فلسفه و الهیات وی را مشروحا بیان نموده است که مجال ذکر آن نیست. (2)
*عصر ظلمت
قرن پنجم میلادی، قرن هجوم بربرها و سقوط امپراطوری غربی بود، بربرها مردمی غیر متمدن بودند که در قسمتهای شمال و مشرق اروپا و شمال آسیا زندگی می‏کردند، امپراطور روم برای آنکه بتواند در مقابل حملات اقوام بربر مقاومت کنند، به دو دولت شرقی و غربی تقسیم شد، مرکز امپراطوری غرب شهر قدیم رم و مرکز امپراطوری شرقی شهر جدید قسطنطنیه(استانبول)بود، ولی این تدبیر سودی نبخشید، و امپراطوری غرب توسط قبایل بربر در قرن پنجم میلادی در هم شکست و منقرض شد.
پس از مرگ اگوستین در 430 میلادی دیگر کمتر جایی برای فلسفه باقی ماند، در این دوره هرج و مرج، کلیسا به اختلاف بغرنجی درباره مسأله «حلول»گرفتار بود.علمداران این اختلاف دو کشیش بودند به نامهای سپریل و نسطوریوس، که اولی در شمار قدیسان جای گرفت و دومی ملحد و زندیق شناخته شد، سپریل قدیس از حدود سال 412 م تا هنگام مرگش در(444 م)، اسقف اسکندریه و نسطوریوس اسقف قسطنطنیه بود، مسأله مورد بحث عبارت بود از رابطه الوهیت مسیح با بشریت وی.نسطوریوس معتقد بود دو شخص وجود داشت که یکی لاهوتی و دیگری ناسوتی بود، و آنان که به دو شخص قائل نبودند، اختلاف داشتند که آیا فقط یک ماهیت وجود داشت یا دو ماهیت لاهوتی و ناسوتی در یک شخص؟، این مسأله در قرن پنجم معرکة الآراء بود و سپریل قدیس طرفدار وحدت بود.گر چه در شورایی از اسقف‏ها نسطوریوس ملحد و بدعت‏گذار شناخته شد، ولی او از عقیده خود دست برنداشت و مذهب نسطوری را تأسیس کرد که در سوریه و مشرق زمین طرفدارانی یافت.
فروغی در سیر حکمت در اروپا می‏نویسد: «پس از آنکه در مائه پنجم میلادی به سبب استیلای قبایل بربر دولت روم غربی انقراض یافت، در ظرف چندین مائه از دوره‏ای که مورخین اروپا «قرون وسطی»می‏نامیدند، بساط علم و حکمت برچیده بود، و نادانی چنان غلبه داشت که اولیای دینی هم از سواد و کمال بهره‏ای نداشتند، و در سراسر مائه نهم میلادی تنها یک نفر در ممالک اروپا به دانشمندی اشتهار یافته و او«اسکت اریژن» انگلیسی است که از حکمای الهی آن زمان به شمار می‏رود، و در مائه دهم نیز از فضلا کسی که قابل ذکر است، «ژربر»فرانسوی می‏باشد که در پایان عمر به مقام پاپی رسید، او یکی از نخستین کسانی است که از مسلمانان کسب معرفت نموده، یعنی به اسپانیا (اندلس)که آن زمان مملکتی اسلامی بود رفته نزد دانشمندان آن سرزمین به زبان عربی تحصیل علم نمود، و چون به فرانسه برگشت به نشر معلوماتی که در اسپانیا فرا گرفته بود همت گماشت». (3)
برتراند راسل نیز با یادآوری اینکه این دوره از تاریخ مسیحیت«عصر ظلمت»نامیده می‏شود به‏ تمدن اسلامی اشاره کرده و چنین گفته است: اصطلاح عصر ظلمت که به کار می ریم و مراد از آن فاصله سال 600 تا 1000 است (4) توجه ما را تا حد غیر لازمی به اروپای غربی معطوف می‏دارد، حا آنکه این زمان در چین دوره سلسله تانگ را در بر می‏گیرد که بزرگترین دوره شعر چینی است، تمدن درخشان اسلام در این عصر از هندوستان تا اسپانیا شکوفان شد، آنچه در این هنگام دنیای مسیحی از دست داده بود، تمدن از دست نداده بود، ما می‏پنداریم که تمدن همانا تمدن اروپای غربی است اما این پندار حاکی از کوته بینی است، ما قسمت اعظم محتوی فرهنگی تمدن خود را از مدیترانه شرقی، از یونانیان، و یهودیان گرفته‏ایم». (5)
*دوره اسکولاستیک
اسکولا در زبان لاتین به معنی مدرسه است، و چون در این دوره بحثهای فلسفی و علمی به مدارسی اختصاص داشت که توسط روحانیان مسیحی در دیروکلیسا تشکیل می‏شد، و آموزشها نیز مقید به قیود مدارس مزبور و اولیای دین مسیح بود، علم و حکمت آن دوره را به«اسکولا»منتسب نموده آن را اسکولاستیک(حکمت مدرسی) نامیده‏اند، این نظام فلسفی ویژگیهایی داشت که از آن جمله عبارتند از:
الف:غایت تحقیقات علمی و فلسفی اثبات اصول دین و استوار ساختن عقاید بود نه کشف حقایق.
ب:استقلال فکر و آزادی رأی در کار نبود، و محققان می‏بایست در چارچوب مندرجات کتاب مقدس و تعلیمات اولیاء دین مسیح دست به تحقیق بزنند و اگر احیانا نتیجه تحقیقات آنان مخالف با آن تعلیمات در می‏آمد می‏بایست خود را تخطئه کرده و توبه و استغفار نمایند.
ج:تحقیقات علما و فلاسفه از مرز آنچه پیشینیان(حکمای یونان باستان)بیان داشته بودند تجاوز نمی‏کرد، و خصوصا محور بحثها آراء افلاطون و ارسطو بود.
د:در حوزه بحثهای کلامی به یک رشته مباحث بی‏حاصل سرگرم شدند که فاقد هر گونه ارزش دینی و علمی بود، مانند اینکه وقتی حضرت مسیح را به دارکشیدند و دست و پا و پهلویش مجروح شد، آیا دوباره که زنده شد جای زخمهایش باقی بود؟، حضرت آدم به هنگام هبوط، چه قد و قامتی داشت؟و...
ه:اعتماد بیش از حد به روش استدلال نظری و قیاسی و بی‏اعتنایی به حقایق علمی، و بهره‏گیری از روش قیاس در مسائلی که فقط مشاهده حسی می‏توان پاسخگو باشد. (6)
از حکیمان معروف این دوره یکی سنت آنسلم (1034-1109 میلادی)است که نزد کاتولیکها از اولیای دینی به شمار می‏رود و لقب پاک(قدیس)به او داده‏اند، وی تصریح کرده است که اول باید به حقایق دینی ایمان آورد، سپس آنها را تعقل نمود.
بیشترین تلاش وی در جهت هماهنگ ساختن ایمان با عقل بوده است، و مشرب فلسفی او قریب به مشرب«اگوستین»است، چنانکه او را«اگوستین دوّم»لقب داده‏اند، از وی بر اثبات وجود خدا دلایلی نقل شده و«برهان وجودی»او معروف است.
دومین و بلند آوازه‏ترین حکیم مسیحی که در اواخر قرون وسطی می‏زیسته توماس آکوئیناس (1225-1274 میلادی)می‏باشد، وی آراء فلسفی ارسط را دربست پذیرفته و عقاید دینی مسیح را بر پایه آن تفسیر نموده است.برتراند راسل درباره او می‏گوید:«توماس قدیس نه فقط از لحاظ تاریخی جالب توجه است، بلکه مانند افلاطون و ارسطو و کانت و هگل دارای نفوذ زنده‏ای است، و در حقیقت نفوذ وی حتی از کانت و هگل بیشتر است، از غالب جهات توماس، ارسطو را چنان از نزدیک پیروی می‏کند که ارسطو در میان کاتولیک‏ها حکم یکی از آبای دینی را پیدا کرده است، و انتقاد بر ارسطو در مسایل فلسفه محض تقریبا نوعی بی‏ایمانی به حساب می‏آید». (7) از مهمترین آثار وی دو کتاب به نامهای«رد بر امم ضالّه»و«مجموعه علم کلام»می‏باشد، و براهین پنجگانه او بر اثبات وجود خدا در کتب فلسفه مذکور و مشهور است.
از دانشمندان این دوره می‏توان روجر بیکن (1214-1294 میلادی)را نام برد، وی در تحصیل علم استدلال و اقامه برهان را کافی ندانسته به مشاهده و تجربه اعتناء بسیار داشت، شخصیت علمی او در آن زمان مورد توجه قرار نگرفت، ولی در عصر نهضت علمی مورد تمجید واقع شد، با این حال به عنوان بد دینی و الحاد مورد ایذاء قرار گرفت، و مدتی نیز در پاریس تحت نظر بود و حق انتشار آثارش از وی سلب شد، و چون از روش خود دست برنداشت و پیوسته با روحانیان کلیسا درگیری داشت، و افکار قدما را تخطئه می‏کرد مدت چهارده سال به زندان محکوم گردید.وی برای ارسطو احترام فراوان قائل بود، ولی معتقد بود او به آخرین حد حکمت بشری نرسیده است، بیکن از عده‏ای از فلاسفه و دانشمندان اسلامی نظیر ابن سینا، ابن رشد، فارابی، ابو معشر بلخی و دیگران نقل قول می‏کند.
ویلیام اوکامی(متوفای سال 1349 یا 1350)نیز از فیلسوفان و دانشمندان این عصر است، و پس از توماس بزرگترین حکیم دوره پایانی قرون وسطی می‏باشد، ولی روش وی بر خلاف توماس بود و پیوسته با کلیسا نزاع داشت و متهم به کفر و زندقه شد.البته درگیریهای او با کلیسا صرفا جنبه مذهبی نداشت، بلکه مسائل سیاسی نیز در این میان مطرح بود، و او در ماجراهای سیاسی میان امپراطور و پاپ، جانب امپراطور را داشت، در هر حال وی در مقوله‏های فلسفه و کلام بحثهای گسترده داشت، و آثار وی با اصرار ورزیدن بر اینکه می‏توان منطق و معرفت بشری را بدون رجوع به ما بعدالطبیعه مطالعه کرد، باعث تشویق و تحریک تحقیقات علمی شد، یکی از محققان علمی که از روش او تأثیر پذیرفت نیکلای اورسمی(متوفای 1382 میلادی)است که نظریه سیّارات را مورد تحقیق قرار داد، وی هر دو نظریه مرکزیت زمین و خورشید را مطرح کرد و اعلام داشت که هر دو نظریه تمام معلومات موجود در آن زمان را توجیه می‏کنند.
پس از ویلیام اوکامی دیگر حکیم بزرگی از میان مدرسیان بر نخاست، دوره بعدی فلاسفه بزرگ در اواخر رنسانس آغاز شد. (8)
*دستگاه انگیزیسیون
در نیمه نخست قرن سیزدهم میلادی (9) به دستور پاپ محکمه‏ای تأسیس شد تا به وضع کسانی که به الحاد و بد دینی متهم می‏باشند رسیدگی کند.فجایعی که این دستگاه مرتکب شد تلخ‏ترین تجربه تاریخی دین مسیح بود و خشم و نفرت شدید متفکران و دانشمندان را علیه دین و مدافعان آن(متکلمان)برانگیخت.توسط این دستگاه صدها و بلکه هزاران متفکر و دانشمندان به شدیدترین وجه مجازات شدند، برخی را زنده زنده سوزاندند، و برخی را با شکنجه‏های سخت کشتند، و برخی را زندانی نمودند، ماجرای محاکمه گالیله که نظریه گردش زمین را اعلان کرده بود معروف است. (10)
*ما حصل و مرور
نزاع میان کلیسا و متفکران و دانشمندان سابقه‏ای دیرینه دارد و در قرون وسطی و قبل از نهضت علمی رو به تزاید گذاشت، و از آنجا که دستگاه پاپ در آن زمان دارای اقتدار اقتصادی و سیاسی-گذشته بر اقتدار دینی-بود، به راحتی متفکران و دانشمندان را از سر راه خود برمی‏داشت و در حقیقت حریف بلا منازع بود، و چنان که از بحثهای قبل به دست می‏آید، این تعارض صرفا میان عالمانی که به علوم طبیعی روی می‏آوردند و عالمان دینی نبود، بلکه فلاسفه و متکلمان آزاد اندیش نیز با دستگاه حاکم پاپ درگیری داشتند، و از تهمت الحاد و زندقه و مجازاتهای ملحدان بی‏نصیب نماندند، فزون بر این آمیختگی فلسفه ارسطو با الهیّات مسیحی موجب شده بود که مخالفت با آراء ارسط نیز به نام مخالفت با عقاید دینی مسیحیت به شمار آید و احیانا کفر و زندقه قلمداد گردد.
از مجموع این مطالب به دست می‏آید که برخوردهای خصمانه میان دین(مسیحیت)و علم در این دوره در حقیقت منازعه دستگاه کلیسا و پاپ با علم و تفکر بوده است، آن هم نه علم به اصطلاح امروزی آن(علم تجربی)بلکه مطلق تفکر مستقل و اندیشه آزاد، بدین جهت فیلسوفان و عالمان به یک اندازه مورد خشم و قهر کلیسا بودند.
*عصر رنسانس یا انقلاب علمی
دستگاه کلیسا و پاپ از قرن چهاردهم به ضعف گرایید، عوامل گوناگونی در آن دخالت داشت، از یک سوی، موازنه قدرت سیاسی میان پاپ و دستگاه حکومت به سود دولت تغییر کرده بود، از سوی دیگر تجارت و بازرگانی و روحیه استقلال طلبی و دانش پژوهی در مردم رو به افزایش بود، مادیگری عملی و دنیا طلبی روحانیون مسیحی، مرجعیت اخلاقی آنان را خدشه‏دار کرده بود، پولهای فراوانی که تحت عنوان بخشش گناه و مانند آن از مردم می‏گرفتند، موجب نارضایتی عمومی شده بود، در طول قرن پانزدهم علل دیگری نیز بر موجبات ضعف و سقوط اعتبار دستگاه پاپ افزوده شد، و تحول سریعی را که هم سیاسی بود و هم فرهنگی باعث گردید، اختراع باروت دول مرکزی را قوی کرد، در فرانسه و انگلستان لویی یازدهم و ادوارد چهارم برای جلوگیری از هرج و مرج طلبی اشراف با طبقه متوسط ثروتمند متحد شدند، فرهنگ جدید اساسا از تمدن پیش از مسیحیت سرچشمه می‏گرفت، یعنی یونان و روم را می‏ستود و قرون وسطی را تحقیر می‏کرد. (11)
بدین ترتیب عصر رنسانس و انقلاب علمی ظهور کرد، ویلیام هال می‏نویسد:«در نیمه دوم شده 15، ستایش از تفکر پیش از مسیحیت، نخست در ایتالیا و به زودی در سراسر غرب رایج شد، تا مدتی کاوش و پژوهش در آثار کلاسیک ارجمندترین کوشش فکری به شمار می‏رفت، دوره پرجوش و خروش و زنده شدن اندیشه‏های کلاسیک که پس از رویدادهای سال 1453(مقصود سقوط قسطنطنیه است)و با سفرهای بزرگ اکتشافی دریایی و اختراع چاپ همزمان شده بود، نه آغاز بلک اوج رنسانس به شمار می‏آید.
ویژگیهای اصلی رنسانس در گسترش بی‏سابقه یک جهان‏بینی و گسترش دانش دنیوی است.
دانشی که نه در انحصار کشیشان بود و نه منحصرا به موادی می‏پرداخت که کلیسا تصویب می‏کرد.رجال رنسانس آماده بودند تا به هر مشغولیت ذهنی انسانی، از مثلثات گرفته تا شعبده بازی، بدون واهمه از آلودگی به امور دنیوی بپردازند، آنها به گفته‏های پولس قدیس اعتنایی نداشتند، و آشکارا به«انسان فخر می‏کردند»از این‏رو نمی‏توان رنسانس را به جنبش علمی یا هنری یا ادبی منحصر دانست، گرایشهایی که رنسانس برانگیخت ناظر به همه زمینه‏ها بود.از لئوناردو داوینچی (1452-1519)با عنوان هنرمند یاد می‏کنند، اما او مهندس، فیزیکدان، کالبدشناس و ریاضی‏دان مهمی نیز بود، از کوپرنیک(1473-91543با عنوان اختر شناس نام می‏برند، اما او در شش زبان استاد بود و می‏گویند کم و بیش در رشته‏های:ریاضیات، فیزیک، پزشکی، حقوق جغرافیا، فلسفه، ادبیات، تاریخ، تراجم احوال، فقه اللغه، مهندسی، نقاشی و...تبحّر و تخصصّ داشت». (12)
وی در جای دیگر دوره انقلاب علمی را قرن شانزده و هفده میلادی دانسته و گفته است:«خطوط اصلی گسترش علم در دوره‏ای که با کوپرنیک آغاز شد و به نیوتون انجامید، یا به سخن دیگر از میان سده 16 تا پایان سده 17 ترسیم شده است، این دوره را انقلاب علمی نامیده‏اند». (13) ایان باربور، قرن هفدهم را قرن تولد علم جدید دانسته و گفته است«قرن هفدهم دوره آنچنان تحولّ سریع در جهان‏بینی بشر بود که به درستی می‏توان از تولد علم جدید در این رن نبوغ پرور سخن گفت دو نقطه عطف مهم در پیشرفت علم جدید، نخست مفاوضات(1632)گالیله و دیگر اصول(1687)نیوتون بود». (14)
البته در این دوران دستگاه پاپ در مقابل نهضت علمی همچنان مقاومتهایی اعمال می‏کرد، که محاکمه گالیله و محکومیت وی از آثار آن است، اقتدار کلیسا در زمان گالیله دیگر از موقعیتی برخوردار نبود تا علم را از پیشرفت باز دارد و به گذشته متوجه سازد.مردانی چون گالیله و دکارت آثار خود را نه به زبان لاتینی، بلکه به زبان مادری خود می‏نوشتند.اندیشه‏های آنان با سرعت انتشار یافت، و رد کشورهای پروتستان اگر متفکران نامتدین با تأیید کلیسا روبرو نمی‏شدند، معمولا از تعقیب و آزار در امان بودند.
در انگلستان و هلند مردم در گزینش و داشتن عقاید علمی آزاد بودند، در عصر الیزابت و در سده 17 علم با هیچ منعی روبرو نبود، یا اگر روبرو بود، آن موانع اندک بود، گروهی از دانشوران عصر الیزابت نظام کوپرنیکی را پذیرفتند.ممتازترین آنان ویلیام گیلبرت پزشک الیزابت و بنیانگذار علم مغناطیس بود، اندیشه‏های کوپرنیک، کپلر، و گالیله به تدریج پا گرفت و در اواخر سده 17 در نظر نخستین اعضای انجمن سلطنتی انگلستان، مقبول افتاد.در میان همین دانشمندان بود که نظریه گرانش عمومی شکل گرفت، که شاید مهمترین دستاورد انقلاب علمی باشد.
در این میان تفکر قارّه اروپا در دائره تأثیر عمیق دکارت قرار داشت، ریاضیات با تأثیری که از دکارت گرفته بود بالیدن گرفت». (15)
*نهضت رفورمیسم دینی
همزمان با رنسانس یا اندکی متأخر از آن، نهضت اصلاح دینی توسط مارتین‏لوتر مصلح دینی آلمانی(1483-1546)به وقوع پیوست که منتهی به ظهور مذهب پروتستان در عالم مسیحیت شد(پروتست، proteste اعتراض)گر چه قبل از او در اواخر قرن پانزده اراسموس که کشیشی فاضل و دانشمند بود، لزوم اصلاحات و رفورم مذهبی در آیین کلیسا را مطرح کرده بود، ولی مقاومت و پافشاری لوتر توانست این هدف را عملی سازد.وی نیز که رتبه کشیشی داشت در اثر مطالعات عمیق در عهد قدیم و جدید(تورات و انجیل)میان ساخته‏های کلیسا و پاپها و گفته‏های اناجیل و تورات تفاوت زیاد یافت، و در مسافرتی که به رم داشت با مشاهده ثروت اندوزی پاپها سخت آزرده خاطر شد و در سال 1517 کارگزاری از طرف پاپ به نام تتسل به ناحیه ویتنبرگ آلمان رفت تا به مسیحیان آن ناحیه مغفرت نامه بفروشد، لوتر این عمل را ناپسند دانست و علنا بر ضد آن سخن گفت.پس با جمعی از دوستان هم عقیده خود در تاریخ 31 اکتبر 1517 نامه‏ای مشتمل بر نود و پنج اصل نوشت که در تاریخ کلیسا مشهور است، در آن به تفصیل عمل خرید و فروش توبه نامه را که منبع کسب ثروت برای کشیشان بود تقبیح کرد.
این جریان به گوش پاپ رسید، وی لوتر را به رم احضار کرد، ولی او نرفت، و از پاپ به شورای عام شکایت نمود، و در سال 1520 توسط پاپ لوئی دهم رسما تکفیر شد، لوتر تکفیر نامه را در انظار مردم آتش زد، پس از آن حکم ارتداد او صادر شد، ولی اکثریت آلمانی‏های شمالی حکم دادگاه را ناحق دانسته و از اوتر پیشتیبانی کردند، رفته رفته آوازه او سر تا سر اروپا را فرا گرفت.
لوتر مدعی این نبود که مذهب جدیدی آورده است، و قصد ایجاد تفرقه در مسیحیت نداشت، بلکه مقصود او پاکسازی آئین مسیحیت از خرافات و عقاید و رسوم ساختگی و خاتمه دادن به سوء استفاده‏های ارباب کلیسا بود.از این روی به جز دو آئین تعمید و عشای ربانی که در کتاب مقدس بر آن تصریح شده، با سایر مناسک مقدس مخالفت نمود، وی همچنین عقیده به عصمت پاپ را نادرست دانست.
شخصیت دیگری که از مؤسسان مذهب پروتستان و رهبران نهضت اصلاح دینی بشمار می‏رود ژان کالون(1509-1565)است اختلاف نظر عمده او با لوتر در مسأله جدایی دین از سیاست بود که لوتر به آن معتقد بود، و تبعیت کلیسا را از دولت لازم می‏دانست، ولی کالون طرفدار حاکمیت دینی بود، و مخالفت دیگر او با لوتر این بود که وی به هیچیک از آیین‏ها و مناسک مقدس که مورد قبول کاتولیک‏ها بود عقیده نداشت. (16)
یکی از آرمانها یا فرایندهای نهضت اصلاح طلبی این بود که به کار علمی و مشاغل دنیوی که به انگیزه خدمت به دین و مردم انجام گیرد، قداست داده شد، و با این فکر که تنها زندگی راهبانه ملاک قداست و سعادت است مخالفت گردید، ایان‏باربور در این‏باره می‏نویسد:کالون و لوتر هر دو بر آن بودند که انسان نه با پناه بردن به زندگی راهبانه، بلکه با پیش گرفتن هر شعغل شرافتمندانه و مفیدی که از دل و جان در آن بکوشد، به خداوند خدمت کرده است.این حرمت نهادن به کار از نتایج یکی از آموزه‏های اصلاح دینی بود که می‏گفت:«گر چه انسان با دستگیری عنایت الهی آمرزیده می‏شود نه با اتکاء به عمل خویش، لیکن می‏تواند با تلاش برای عاش خویش در این جهان به ندای حب الهی پاسخ گوید». مذهب کالونی بیش از مذهب لوتری در تشویق فعالیتهای این جهانی کوشا بود، چه معتقد بود هر گاه کار به شیوه‏ای منظم و معقول پیش برده شود هم مرضی خداوند است، هم رفاه همگانی را می‏افزاید.هر مؤمن مسیحی باید با کار کردن توأم با صحت عمل و متانت و فایده، در تعظیم امر و شأن خداوند بکوشد». (17)
*موضع دانشمندان در برابر دین در قرن هفدهم
موضع قاطبه دانشمندان در قرن هفدهم در امور دین، جانبدارانه و مثبت بود، آنان به الهیات طبیعی روی آوردند، یعنی می‏کوشیدند تا با شواهدی از قوانین و نظامات شگفت‏انگیز طبیعت که در پرتو علوم طبیعی به آنهاست یافته بودند، وجود خدا را اثبات نمایند.
گالیله(1564-1642)پیرو مذهب کاتولیک بود و بین عقاید علمی و دینی‏اش تعارض نمی‏یافت.او به اهمیت کتاب مقدس اذعان داشت، ولی معتقد بود که این کتاب نه از حقایق علمی، بلکه از معارف معنوی که به کار رستگاری انسان می‏آید سخن می‏گوید.حقایقی که برتر از عقل و استدلال است و به مدد مشاهده کشف نمی‏شود، و از آنجا که خداوند هم نگارنده کتاب تکوینی طبیعت است و هم فرستنده کتاب تدوینی وحی، این دو سرچشمه معرفت نمی‏توانند با یکدیگر معارض باشند.به گفته گالیله، طبیعت تنها منبع معرفت علمی است، و همچنین می‏تواند سرچشمه‏ای برای دانش کلامی، و طریقه‏ای برای معرفت خداوند باشد. (18)
رابرت بویل(robert boyle)1627-1691 م شیمیدان انگلیسی می‏گفت:«علم یک رسالت دینی است که عبارت است از«باز نمودن اسرار صنع بدیعی که خداوند در جهان پدید آورده است».
نیوتون(1642-1727)معتقد بود که عالم هستی از وجود یک آفریدگار قادر مطلق حکایت دارد.وی در کتاب نور شناخت گفته است:«این همه نظم و زیبایی که ما در جهان مشاهده می‏کنیم از کجا برمی‏آید، چگونه است که بدن جانوران با چنین مهارت و هنری ابداع شده است، و از چه روی هر عضوی به جای خویش نیکوست؟آیا چشم، بدون اطلاع و احاطه بر علم مناظر و مرایا (نورشناسی)آفریده شده است؟...آیا از آثار و آیات طبیعت، برنمی‏آید که موجودی غیر جسمانی، حیّ و حکیم وجود دارد؟».
انجمن سلطنتی بریتانیایی(1662 م)که مؤسسان آن جمعی از دانشمندان بودند به اعضای خود تعلیم داده بود که مطالعات خود را در جهت تعظیم قدر و شأن ذات الهی و خیر و صلاح بنی نوع انسان در پیش گیرند.تامس اسپرت(1635 -1713 م)نویسنده تاریخ انجمن سلطنتی، علم را یاور ارجمندی برای دین می‏دانست.
این گروه از دانشمندان علی رغم تامس هابس (1588-1679 م)فیلسوف انگلیسی که می‏گفت جهان محصول گرد آمدن اتفاقی اتمهاست، تأکید می‏کردند که هر چند اتمیست(قائل به اصالت اتم)هستند، ولی اتمیست مادّی(ماتریالیست) نیستند، و بدین وسیله می‏خواستند اتهام بی‏دینی را از خود دفع کنند، یعنی اتمیسم لزوما به الحاد نمی‏انجامد.
البته این دانشمندان در مورد نقش مشیّت الهی در خلقت عالم و تداوم هستی جهان تفسیر روشن و درستی نداشتند.برخی از آنان مشیّت را با پیش‏نگری خداوند برابر می‏گرفتند و می‏گفتند خداوند با در نظر داشتن سلسله علل می‏تواند پیشاپیش عوامل خود را با حوادث آینده چنان منطبق کند که هم نظم جهانی محفوظ بماند و هم‏ مشیّت او عملی شود، ولی رایج‏ترین نظریه، تفسیر کلّی مشیّت بود.یعنی اینکه خدا به شیوه‏ای هماهنگ همه چیز را به گردش انداخت، و نظم و نظام سراسر هستی را چنان تدبیر کرد که رفاه آفریدگانش حفظ شود، کار طبیعت که به گردش افتاد، از قوانین ثابتی پیروی می‏کند، و عملکرد علل مادّی به اقتضای طبیعت و ضرورت خودشان است.
بدین‏سان نقش کنونی خداوند، تا حدّ حفظ نظم عالم هستی، کاهش می‏یابد.با این تفسیر، جهان بسان ساعتی است که توسط خداوند کوک شده و به حال خود رها گردیده است، و روشن است که این تفسیر با این اعتقاد که مشیّت خداوند به طور مداوم در حوادث جهان تأثیر دارد و«اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها»منافات دارد. (19)
*رابطه علم و دین در قرن هیجدهم
قرن هچدهم را عصر عقل، و نهضت فکری آن را نهضت روشنگری نامیده‏اند، صفت ممیّزه رهبران فکری روشنگری شریعت عقل(دین عقلانی)بود که رشد، غلبه و افولش را می‏توان در سه مرحله پی جویی کرد.
در مرحله نخست شریعت عقل و وحی را دو طریقه علی البدل می‏شمردند که هر دو به حقایق بنیادی یگانه‏ای منتهی می‏شدند و هسته مشترک این حقایق بنیادی را شامل سه مفهوم عمده یعنی خداوند، سلوک اخلاقی و بقای روح می‏دانستند، در کتاب«مسیحیت به قدمت آفرینش»اثر ماتیوتیندال(1657-1733 م)که از خدا شناسان طبیعی(دئیست deist)بود و در سال(1730 م) منتشر شد آمده بود که:کتاب مقدس همانا بازگویی همین مفاهیم و مقبولات عام است نه یک وحی واحد.در این دوره بحث و برهان صنع خیلی مطرح بود، جان ری(1627-1705 م)گیاه‏شناس جدید، کتابی به نام حکمت خداوند، جلوه‏گر در آثار صنع نوشته و کمال اتقان آفرینش را در خلقت گیاهان و جانوران ستوده بود و کتابش مورد نقل و استناد فراوان قرار می‏گرفت.
در مرحله دوم بازار خداپرستی طبیعی (دئیسم)رونق بیشتری یافته بود، و الهیات طبیعی جانشینی برای وحی تلقی می‏شد.در کفایت عقل کوچکترین شک و شبهه‏ای نبود و به وحی یا کتاب مقدس نقش تبعی داده شده بود، الهیات مبتنی بر وحی در موضع دفاعی بود، خداپرستان طبیعی با سیطره کلیسا در افتاده بودند، و مسیحیت سنّتی به نحو روز افزونی به عنوان دشمن شریعت عقل قلمداد می‏شد.معجزات را به عنوان خرافات تخطئه می‏کردند.عقاید و شعایر دینی به این بهانه که با روحیه جدید نمی‏خواند مشکوک و بی‏اعتبار شمرده می‏شد.در انگلستان این حمله، معتدل و مهار شده بود، و در فرانسه تند و کینه توازنه، ولتر(1696-1778)نویسنده مورخ فرانسوی که از شخصیتهای برجسته روشنگری بود همه هوش و هنرش را معطوف به دست انداختن مسیحیّت کرده بود، هر چند تا پایان عمر خداپرست طبیعی باقی ماند.تامس‏پین(1737-1809 م) نویسنده آمریکایی و صاحب نظر در مسائل سیاسی، در کتاب خود به نام«عصر عقل» تناقضهایی را که در کتاب مقدس یافته بود مطرح کرده و خشنودی خود را از پیروزی عقل بر خرافات اظهار داشته بود، ولی از مسأله خداوند و قواعد اخلاقی دفاع کرده بود.
مرحله سوم صبغه شکاکیت و الحاد داشت، و انواع صور دین(اعم از وحیانی سنتی، و عقلی)تخطئه می‏شد.چنان که هولباخ آلمانی (1723-1789 م)منکر خدا، اختیار و بقای روح بود و مادّه را قائم به ذات می‏دانست و می‏گفت: فقط طبیعت سزاوار پرستش است.دیدرو(1713- 1784 م)فیلسوف مادّی گرای فرانسوی نیز از مردان مشهور عصر روشنگری است، بهانه دشمنی آنان با کلیسا محافظه کاری اجتماعی کلیسا بود که آن را دشمن هر گونه ترّقی و آزادی می‏انگاشتند.
از دانشمندان شک‏گرای این عصر دیوید هیوم (1711-1776 م)انگلیسی است، وی اطمینان روشنگری را به توانایی عقل در همه حوزه‏های اندیشه تخطئه می‏کند، و شک دارد که معرفت برهانی یافتن به قوانین طبیعت امکان‏پذیر باشد.علم، وجود هیچ ضرورت مطلقی را در ربط و نسبتهای بین رویدادها ایجاب نمی‏کند، بلکه فقط مستلزم انتظار توالی مشاهدات است که توقع تکرارشان را در آینده در ما پدید می‏آورد.
بر این اساس علیت صرفا یک عادت ذهنی انتظار است و در نتیجه بحث و برهان اثبات وجود خداوند همچون علّت اولی بی‏پایه می‏شود، و از آنجا که هر علّتی که ما به آن برخورد کرده‏ایم به نوبه خود معلول بوده است، مقعول‏تر است که به وجود یک سلسله نامتناهی از حوادث قائل باشیم تا به وجود یک علت اولای غیر معلوم.وی برهان اتقان صنع را نیز مورد خدشه قرار داده است. و بالاخره از مجموع سخنان او به دست می‏آید که موضع وی در مورد وجود خدا لا ادری گرانه (اگنوستیک-agnostic)است؛یعنی از آنجا که به زعم وی وجود خداوند را نه منطقا می‏شود اثبات کرد و نه انکار، بهترین کار، خودداری از قضاوت در این باره است.
آنچه در رابطه با موضع هیوم رد مسأله خدا پرستی باید بدان توجه نمود، این است که:این موضع وی ناشی از نظریه معرفت شناسانه او است که طرفدار اصالت حس و تجربه است، و به هیچ معرفت عقلی و پیشینی-به جز مفاهیم و احکام ریاضی-قائل نیست، و اصل علیت را نیز یک پدیده ذهنی محض می‏داند که ربطی به واقعیتهای جهان ندارد.
بدین جهت در نقد نظریه هیوم باید به نقد نظریه وی در باب معرفت‏شناسی پرداخت و چون ورود در این بحث از گنجایش و هدف این بحث بیرون است از آن صرف‏نظر می‏کنیم.
شخصیت علمی دیگری که با الهیات طبیعی به مخالفت برخاست کانت(1724-1804)فیلوسف نامدار آلمانی بود.ولی مخالفت او به شکاکیت یا الحاد نینجامید.بلکه وی با عتراف به نارسایی عقل در معرفت خدا، تجربه اخلاقی را مبنای استواری برای خداشناسی دانست.از نظر کانت سر آغاز دین و دیانت در احساس الزام اخلاقی انسان است نه مسائل نظری متافیزیک.کانت تا آنجا پیش می‏رود که پیشنهاد می‏کند:خداوند یک اصل مسلّم نظام اخلاقی است.عقاید دینی در اصل مسلّماتی هستند که آگاهی ما از الزام اخلاقی آنها را ایجاب می‏کند، وقتی عمل ما ناشی از میل به ایفای وظیفه باشد تأیید ضمنی این اعتقادات که جهان یک نظام اخلاقی است، وجود یا حضور قوانین اخلاقی، مستلزم وجود قانونگذاری است که مبدأ و ضامن آن قوانین است.همچنین تلاش اخلاقی مستلزم قبول یا وجود یک نوع همبستگی بین فضیلت و نیک فرجامی است، و ما طبعا به مسلّم گرفتن وجود موجودی رهنمون می‏شویم که با تضمین ثواب عادلانه فضیلت در حیات دیگر، عدالت را برقرار می‏سازد.
کانت می‏گوید:تجربه اخلاقی، اندیشه وجود حقیقی خداوند را موجّه می‏سازد، ولی مبنایی برای دعاوی معرفت دینی فراهم نمی‏کند، یقینی که ما به وجود خداوند داریم بیشتر عملی است تا نظری، ما باید چنان عمل کنیم که گویی این عقاید درست‏اند و حقیقت دارند هر چند نتوانیم حقیقت آنها را به اثبات رسانیم، کانت مانند هیوم و سایر اصالت تجربیان به متافیزیک بدگمان است و می‏کوشد از اظهار قضایای راجع به حقیقت نفس‏الامری و اشیاء فی نفسه بپرهیزد، و اصرار می‏ورزد که وظیفه عقل نظری را به تعبیر و تفسیر پدیده‏های حسی محدود سازد.
بدین سان فلسفه کانت پاسخی بود به علم و دین که از نظر پیچیدگی معرفت‏شناختی را پاسخی که قبلا دئیسم(خداپرستی طبیعی)داده بود فراتر بود، یکی از سخنان عمیقش این بود که:«دو چیز است که هر قدر بیشتر در آنها تأمل شود دل آدمی را از احساس اعجاب و هیبت فزاینده مالا مال می‏سازد، آسمان پر ستاره در بیرون، و قانون اخلاقی در ردرون«چنان که به علم نیوتونی نیز احترام بسیاری قائل بود و اصرار داشت که دعاوی معرفت باید محدود به روابط مبتنی بر تجربه بین پدیده‏های طبیعی باشد.با این وصف به نیّت اخلاقی و نیک و بد و گناه و صواب و تمیز حق و باطل اهمیت زیادی می‏داد.و از آنجا که فرزند عصر عقل بود، اخلاق را به تبعیت از اصول عقلی کلی تعبیر می‏کرد از نظر او نظام طبیعت و نظام اخلاق هر دو عقلانی بودند، ولی حوزه‏های جداگانه داشتند.
کانت به این ترتیب مصالحه موقت جدیدی بین علم و دین برقرار ساخته بود.هر یک حوزه و وظیفه خود را داشت و با دیگری رقابت و معارضه‏ای نداشت.در حوزه پدیده‏ها، علم بلامنازع است، نقش عقاید دینی گسترش تبیینهای علمی نیست، بلکه این است که حیات اخلاقی انسان را با ربط دادنش به فرجامین حقیقت روشنتر و ریشه‏دار گرداند. (20)
*رابطه علم و دین در قرن نوزدهم
در این قرن رابطه علم و دین عمدتا در چهره تعارض و تنش نمایان شد، هر چند کوششهایی نیز از طرف جمعی از دانشمندان در تبیین تفاهم علم و دین به عمل پیوست.محورهای عمده تعارض علم و دین را می‏توان در ابعاد و مباحث ذیل خلاصه کرد:
1-انتقاد تاریخی:یکی از مبادی جدید که زودتر از سایر مباحث موجب مناقشه و جدال میان علم و دین گردید، همانا ظهور و تکامل قوه انتقاد تاریخی و سبک جدید در انتشار تاریخ بود.محققی آلمانی به نام«ارنست رنان»در کتابهای بزرگ خود که بر پایه تحول علمی عصر جدید بود، تاریخ سرگذشت عمر عیسی را محل بحث و تجزیه و تحلیل قرار دادند.همچنین در این عصر مطالعه در متن و بحث ادبی و تاریخی در صحف کتاب مقدس روشن ساخت که صحف مذکور اثر یک نویسنده نیست، بلکه مؤلفان بسیار طی قرون و اعصار آن را پدید آورده‏اند.
این تحقیقات علمی جدالی شدید بین اهل علم و اصحاب دین به وجود آورد، و علام پروتستانیسم را به دو گروه متمایز تقسیم نمود که اولی را بعدها «بنیادپردازان»نامیدند.آنها کسانی بودند که هر گونه تفتیش و انتقاد در کتب مقدس را ممنوع و حرام می‏دانستند، و گروه دوم را«تجددگرایان»لقب دادند که بررسی و بحث در کتب مقدس را جایز می‏شمردند.
2-نظریه جدید در زمین‏شناسی (اونیفورمیسم):انتشار کتاب اصول زمین‏شناسی (1830)چارلز لایل (21) سر آغاز زمین‏شناسی جدید است، تا این زمان نظریه‏های شایع زمین شناختی مبتنی بر«کاتاستروفیسم»بود.یعنی اعتقاد به یک سلسله بلایای بزرگ(که آخرین آنها طوفان نوح باشد)که خداوند در فواصل آنها انواع جدیدی آفریده است.این سلسله افعال و آفرینش الهی شباهت به روایت«سفر تکوین»داشت و با تفاوت فسیل‏های کشف شده از لایه‏های متوالی تخته سنگهای واحد نیز سازگار بود.
ژرژکوویه (22) تا سال 1801 م از کنار هم چیدن استخوانهای فسیل، در حدود بیست و سه نوع جانور را که نسلشان منقرض شده است بازسازی کرده بود.وی بر این عقیده بود که این مخلوقات به دست خداوند، درگیر و دار آشوبهای بزرگ جهانی که شباهتی به حوادث امروزه دنیا ندارد، پدید آمده‏اند.
ولی بنا بر نظریه لایل تاریخ پیدایش و وجود کره زمین مبتنی بر ناموس تکامل و تطور تدریجی است و قوانیت منظم و یکنواختی که اکنون در نظام طبیعت در کارند، در گذشته هم در کار بوده‏اند، توصیف لایل از روزهای طولانی و بطئ طبیعی مقبول طبع داروین واقع شد و تأثیر سازنده‏ای بر اندیشه او گذاشت.
3-نظریه انتخاب طبیعی(تکامل زیستی): شدیدترین تعارض علم و دین پس از انتشار نظریه انتخاب طبیعی توسط داروین (23) نمایان شد، نظریه او از ترکیب چندین مفهوم تشکیل شده است.
الف-تغییرات تصادفی؛وی شواهد فراوانی بر وقوع و وارثت‏پذیری تغییرات کوچک و ظاهرا خود بخودی در میان افراد یک نوع بدست آورده بود، تغییراتی که منشأ آنها روشن نبود.
ب-تنازع بقا:بطور کلی تعداد موجودات زنده از میزان آنهایی که می‏توانند به حد تولید، یعنی فرزند آوری برسند، بیشتر است، بعضی تغییرات امتیاز نامحسوسی در رقابت و تنازع شدیدی که برای بقاء در میان فراد یک نوع و یا انواع گوناگون در یک محیط هست، فراهم می‏آوردند.
ج-بقای انسب:افرادی که از چنین امتیازی برخوردارند، از حد میانگین بیشتر عمر می‏کنند، و تولید مثل بیشتری دارند، و لذا سریعتر افزایش می‏یابند.در دراز مدت این سیر به انتخاب طبیعی این تغییرات می‏انجامد، و به موازات آن تغییرات نامطلوب‏تر کاهش می‏یابند و سرانجام از بین می‏روند، تا آنجا که تبدیل تدریجی«نوع»رخ می‏دهد.
داروین در نخستین کتابش یعنی منشأ انواع «1859 م)از ذکر انسان پرهیز کرده بود.ولی ده دوازده سال بعد بحث مفصلی راجع به منشأ انسان در کتاب«تبار انسان»(1871)آورده بود، و کوشیده بود نشان دهد چگونه همه صافت ممیزه انسان را می‏توان بر وفق تعدیل تدریجی نیاکان آدم نمای انسان در جریان انتخاب طبیعی توجیه و تعلیل کرد، و مصرانه بر آن بود که اخلاق و توانشهای روانی انسان، با قوای سایر حیوانات تفاوت درجه‏ای یعنی در شدت و ضعف دارد نه تفاوت نوعی؛چرا که حیوانات هم از درجات ضعیفی از احساسات و تفهیم و تفاهم برخوردارند.بدین سان وجود انسان که تا آن زمان قدس آمیز انگاشته می‏شد، به حوزه قوانیت طبیعی کشیده شد و با همان مقولات و معیارهایی که در مورد سایر جانداران بکار می‏رفت مورد سنجش قرار گرفت.
*پیامدهای کلامی نظریه تکامل
نظریه تکامل معارضه‏هایی را میان علم و دین در زمینه‏های مختلف برانگیخت که عبارتند از: 1-معارضه با روایت رایج برهان اتقان صنع: روایت رایج برهان اتقان صنع خیلی آسیب‏پذیر از کار درآمد.زیرا تکیه کاهش سازگاری ساختمان بدن و اندامهای موجودات زنده با وظایف مفیدشان‏ بود.ولی سازگاری یا تطابق و انطباق، با پیش کشیدن انتخاب طبیعی قابل تعلیل بود، بی‏آن که وجود طرح یا تدبیر پیش اندیشیده‏ای را ایجاب کند.سازگاری و مفید بودن معلول است نه علت، یعنی واپسین فرایند یک روند ناآگاهانه است.
2-معارضه با اشرافیت انسان:از دیدگاه دین، انسان نسبت به سایر موجودات طبیعی و انواع حیوانی از امتیاز و برتری برخوردار است، و همین امتیاز او را به عنوان موجودی مسئول و مکلّف به دستورات دینی جلوه‏گر ساخته است، منشأ این امتیاز نیز داشتن عقل و روح جاودانه است که جلوه‏ای از روح الهی می‏باشد.
اکنون به نظر می‏آید که نظریه تکامل این بی‏همتایی مقام بشر را نقض کرده است، در واقع هم، داروین و پیروانش تفاوتهایی بین صفات ممیزه انسان و حیوان را ناچیز می‏دانستند.قبایل بدوی باز مانده طبق توصیفی که داروین از آنها به دست می‏دهد، کما بیش همانا حلقه مفقوده بین انسان و حیوانند.تامس هاکسلی( (24) ادعا کرد که بین انسان و عالیترین میمونها، تفاوت کمتری هست، تا بین عالی‏ترین و پست‏ترین میمونها.
3-معارضه با هنجارهای اخلاقی:از ترکیب و التقاط آراء زیست‏شناختی و سیاسی چیزی به نام «داروینیسم اجتماعی»به بار آمد.هربرت اسپنسر (25) در تنازع تکاملی آنچنان که داروین توصیف می‏کرد، توجیهی برای این ادعای خود دست و پا می‏کرد که رقابت اقتصادیی که از قید و بند مقررات درستی آزاد باشد، رفاه انسانی را ببار می‏آورد، بقای انسب دستاویز تکامل جامعه هم قرار گرفته بود، رقابت بین گروهها و برخورد بین نژادها از نظر تاریخی ارزشمند بوده است، چرا که باعث از میدان بدر کردن مداوم نژادها یا نوعهای کمتر نیرومند یا کمتر سازگار، به دست نیرومندها یا سازگاترها، و نیز ریشه کن کردن رده‏های پست‏تر می‏شده است.اسپنسر که باقی زیستی را معیار ترقی قرار داده بود منطقا مبنای قانع‏کننده‏ای برای طرد توسل به اسلحه برای اثبات شایستگی و انسب بودن یک ملت را در میدان جنگ نداشت.
مسأله ربط و نسبت هنجارهای اخلاقی به تکامل وقتی حادتر می‏شود که انتخاب آزادنه و آگاهانه انسان راهبر تکامل آینده او باشد.
داروین در بعضی آثارش قائل به این است که هر کاری که بشر می‏کند جلوه‏ای از انتخاب طبیعی است، و اگر ترقی در جریان تکامل سرشته باشد هیچ تصمیم انسانی نمی‏تواند آن را متوقف سازد.
در برخی دیگر از آثارش انسان را بر آن می‏دارد که آگاهانه انگاره‏هایی را که سایر موجودات در طبیعت به دست می‏دهند، پیش گیرد، و هشدار می‏دهد که ترقی آینده با ملاحظه‏کاریهای احساساتی که از افراد ناتوان نظیر بیماران یا آسیبمندان حمایت می‏کند، به وقفه خواهد افتاد، باید رقابت آزادانه‏ای بین همه انسانها برقرار باشد، و تواناترین انسانها را نباید به حکم قانون یا آداب و رسوم از بار آوردن بهترین و بیشترین زاد و رود بازداشت.
4-معارضه با کتاب مقدس:از نظر نص‏گرایان یعنی کسانی که به ظاهر آیات کتاب مقدس تمسک می‏کردند، هیچ نوعی سازشی با تکامل امکان نداشت. سفر تکوین(نخستین)کتاب از کتب عهد قدیم، کتاب آفرینش)آفرینش انواع را به همین هیأت کنونی، که به صورت دفعی و جداگانه انجام گرفته شرح می‏دهد، و این عقیده با نظریّه تحول انواع داروین تعارض آشکار داشت.
*واکنشهای علمی و کلامی
نظریه تکامل و پیامدهای کلامی آن واکنشهای را از طرف دانشمندان علوم، و متکلمان دینی بر انگیخت که به اختصار بیان می‏کنیم.
الف-درباره نخستین معارضه میان علم و دین جمعی از محققان بر آن بودند که این تعارض میان نظریه تکامل و برهان اتقان صنع نبود، بلکه مربوط به تقریر رایج آن بود.زیرا نه در روایتهای رایج برهان اتقان صنع نظیر روایت ویلیام‏پیلی (26) ، و نه در رد آن از سوی داروین و سایر معاصرانش چگونگی علیت الوهی مورد بحث قرار نگرفته، غالبا فعل و فعالیت خداوند بسادگی نظیر یک انسان کاردان انگاشته شده، و تکامل این تمثیل ساده، یعنی سازنده دانستن خداوند را غیر منطقی و دفاع ناپذیر گردانده است.
یکی از بیرون شدهایی که برای رهایی از این محظور یافته بودند، وسیعتر کردن دایره مفهوم طرح و تدبیر بود، یعنی به جای عضو و ارگانیسم خاص آنان را به کل جریان تکامل اطلاق می‏کردند.
ایساگری (27) ، گیاهشناس هارواد و مفسر خبره آراء علمی برای عامه امریکائیان، بر آن بود که علی‏رغم وجود اسراف و تنازع در طبیعت، تاریخ جامع طبیعت را با قبول هدفداری بهتر می‏توان فهمید، ظهور تکاملی من حیث المجموع، طرح و تدبیری دربر دارد و در جهت جریانی که آگاهی و منش اخلاقی پدید می‏آید پیش می‏رود، و این دو با قول به حرکت اتفاقی تبیین‏پذیر نیست، وی طرفدار این رأی بود که آفریدگار از طریق تکامل عمل می‏کند و طرحی تدبیر می‏کند که به تدریج گسترش می‏یابد.
داروین نیز در یک مورد اشاره کرده بود که قانونمندی طبیعی، مانعة الجمع با علّت اولی دانستن خداوند نیست، حتی از قوانین طبیعی به عنوان«وسایط ثانویه‏ای که خداوند از طریق آنها به آفرینش می‏پردازد سخن گفته بود، و به سرحد چنین استنباطی رسیده بود که دانش ورزان در قلمرو«علل ثانویه»پژوهش می‏کنند و نمی‏توانند بپرسند چرا طبیعت چنین عمل می‏کند.
ایساگری مردم‏شناسی معاصر چنین می‏گوید: «داروین برهان اتقان صنع را ابطال نکرده است بلکه فقط روایت«ساعتساز و ساعت»این برهان را رد کرده است...داروین کاری‏ترین ضربه را به ساده‏ترین و ساده دلانه‏ترین روایت این برهان وارد آورده است.ولی همچنانکه خود هاکسلی هم سرانجام پی‏برد، هنوز می‏توان به نفع جهت داری جریان حیات، دلایلی اقامه کرد. (28)
ب-درباره اشرفیت انسان، اولا:زیست شناسان دیگری بودند که توجه بیشتری به صفات ممیزه انسان مبذول داشتند.آلفرد والاس (29) که مستقل از داروین اصل انتخاب طبیعی را مطرح کرده بود، پی برده بود که ظهور مغز انسان، ماهیت تکامل را بکلی دگرگون می‏سازد.فاصله بین عقل انسان و میمون بیش از آن است که داروین اذعان کرده بود، و قبایل بدوی هم نمی‏توانند این فاصله را پر کنند، زیرا قوای بدوی هم نمی‏توانند این فاصله را پر کنند، زیرا قوای دماغی طبیعی آنها، فی الواقع به پیشرفتگی اقوام متمدن است.همچنین در جایی که داروین تفاوت ناچیزی بین مبادله علائم در حیوانات و زبان انسان می‏دید، وی زبان را کاملا متمایز و یک«تفهیم و تفاهم کنایی» می‏دانست.
وی بر ان بود که:«انتخاب طبیعی»فقط می‏تواند به انسان بدوی مغزی بدهد که اندکی فراتر از مغز میمون باشد، حال آنکه مغز چنین انسانی، عملا اندکی فروتر از یک فیلسوف است، و چگونه می‏توان توانش‏های هنری و اخلاقی انسان را که هیچ سهمی در بقای طبیعی او ندارد تبیین کرد؟
وجود چنین توانائیهای نهفته، قبل از نیاز به‏ استخدام آنها، حاکی از این است که عقل و تدبیر عالیتری جریان تکامل نوع انسان را هدایت کرده است.آراء جدیدتری که در این باب ارائه شده است، در این نظر که تکامل انسان روندهای متمایزی را طی کرده است که در چارچوب صرفا زیست‏شناختی داروین نمی‏گنجد نظریه والاس را تأیید می‏کند.
ثانیا:بر فرض درستی نظریه تکامل انواع، بر اشرفیت مقام انسان خدشه‏ای وارد نمی‏شود.هم موافقان و هم مخالفان گرفتار این سوء تفاهم شده بودند که گویی سابقه فروتر از انسان داشتن اسنان، دلالت بر این دارد که انسان کنونی، کاملا انسان نیست.این یک نوع واگشت گرایی(اصالت تحول، افراط در تحلیل)ژنتیک یا زمانی است، که اهمیت و اعتبار یک موجود را در بدوی‏ترین سرآغاز آن جستجو می‏کند.این یک برداشت فلسفی است که هم به شأن و حرکت انسان صدمه می‏زند و هم غیر مستند است، یعنی نتیجه‏ای نیست که از داده‏ها برآمده باشد.
ج-سومین معارضه نیز ناشی از یک برداشت ناصواب از نظریه تکامل بود و به عبارت دیگر از خلط آنسب و اصلح طبیعی به انسب و اصلح اخلاقی ناشی گردیده بود.زیست‏شناسی در سخن گفتن از بقای انسب داروی اخلاقی نمی‏کند، بلکه فقط به پایداری و تاب جسمانی نظر دارد.چنانکه هاکسلی تصریح کرده است که هنجارهای اخلاقی را نمی‏توان از تکامل انتخاب کرد.معیارهای مناسب برای راه و روش انسان را به سادگی نمی‏توان از انتخاب طبیعی یا به نسخه‏برداری از قانون جنگل به دست آورد، بهتر است یکبار برای همیشه دریابیم که ارتقاء اخلاقی جامعه بستگی به تقلید از جریان کل هستی یا از آن کمتر، به طفره از آن ندارد، بلکه در گروه مبارزه با آن است.
به عمل در آوردن کاری که از نظر اخلاقی ارجح است-یعنی آنچه خوبی با فضیلت می‏نامیم- مستلزم در پیش گرفتن سلوکی است که از هر نظر مخالف با چیزی است که در عرصه تنازع بقای کلی هستی منتهی به پیروزی می‏شود، به جای خویشتن خواهی بی‏محابا می‏بایست خویشتنداری کرد، به جای کنار زدن یا زیر پا نهادن رقیبان، انسان می‏بایست نه فقط به همنوعانش حرمت نهد بلکه به آنان یاری رساند.
د-در مسأله تعارض نظریه تکامل با نصوص کتاب مقدس واکنشهای گوناگونی از طرف متکلمان مسیحی به چشم می‏خورد:
*1-سنت‏گرایان پروتستانیسم
پروتستانهای محافظه کار کلا از اذعان به تکامل یا تحقیقات انتقادی مربوط به کتاب مقدس اکراه داشتند.یکی از محافظه کاران پیشرو آمریکایی«چارلز هاچ»از دانشگاه پرینستون بود.وی تکامل انسان را نه به خاطر خطا ناپذیری کتاب مقدس، بلکه به خاطر شناختی که کتاب مقدس و اهل کتاب از طبیعت و سرشت بشری دارند، رد می‏کرد.هر چند می‏پذیرفت که چه بسا تحولات گسترده‏ای در سیر تکوینی حیوانات رخ داده باشد، اعتقاد راسخ داشت که انسان همانا میمون تکامل یافته نیست.همچنین از نظر او انتخاب طبیعی متضمن انکار طرح و تدبیر الهی داشتن جهان و ارتباط مداوم خداوند با آن است.سرانجام هاج داروینیسم را با الخاد برابر می‏گرفت.
اما پروتستانهای دیگری هم بودند که به نوعی الهیات رسمی-ستنی(ارتدودکسی)را با قبول تکامل جمع می‏کردند.جیمز مکاش (30) که رئیس دانشگاه پرینستون بود می‏گفت:خداوند نه فقط طرح اولیه کل جریان تکامل را مقرر داشته، بلکه از آن پس هم از طریق چیزی که به نظر ما تحولات خود بخود می‏اید به کار خود ادامه می‏دهد.تکامل طریقه‏ای است که در آن فعایت آفرینشگرانه خداوند در زمان جلوه‏گر شده است، ولی در مورد منشأ انسان نظر مکاش بر این بود که اگر قرار است توجیه و تعلیلی از خصوصیات روحانی منحصر به فرد انسان به عمل آید، باید قائل شویم که فعل و عنایت مخصوصی از جانب خداوند بدان تعلق گرفته است.آراء او در باب انسان، خداوند و مسیح خیلی نزدیک به مسیحیت سنتی بود، ولی کلیساها را بر آن می‏داشت که شواهد صحت تکامل را به رسمیت بشناسند.
*2-سنت‏گرایان کاتولیک
نخستین واکنش رم(کلیسای کاتولیک)تخطئه شدید تکامل بود، شورای واتیکان(1870 م)و اجلاسیه‏های پس از آن، گرایشهایی نوین در پژوهشهای مربوط به کتاب مقدس و به ویژه نهضت نوپای تجدد طلبی در میان روشنفکران کاتولیک را در سال 1907 م محکوم کردند.ولی رفته رفته پژوهشهای مربوط به کتاب مقدس نظر مساعدتر رم را جلب کرد، و با آنکه«کمسیون پاپی کتاب مقدس»در سال 1902 م توصیه کرده بود که باید اصالت و اعتبار پنج کتاب اول از اسفار کتاب مقدس به همگان تعلیم و تذکر داده شود، در سال 1948 م نه فقط بازنگری مندرجات کتاب مقدس، تشویق می‏شد، بلکه گفته می‏شد که احکام اسفار پنجگانه محصول سیر تکاملی طولانی بر وفق اوضاع و احوال متحول بوده است.
بعضی از مفسران کاتولیک، شش روز آفرینش را تعبیر استعاری گرفته‏اند، یا بر دروه‏های زمین شناختی حمل کرده‏اند.بعضی دیگر بر این قولند که اصول عقایدی که تعالیم اصلی و رسمی«سفر تکوین»را بیان می‏دارد باید از آراء و عقاید غیر اصلی و غیر رسمی که فرعی و جنبی‏اند و احتمالا حاوی عقاید علمی نادرست نویسندگان آنها هستند، متمایز شود.
در روایات کتاب مقدس یک مورد هست که به جهت اهمیت اعتقادی‏اش، همواره به عنوان یک واقعه تاریخی محقق الوقوع بر آن تأکید شده است.
و آن خلقت خاص روح آدم ابو البشر می‏باشد.
*3-تجدّد طلبان
سومین واکنش کلامی در این مسأله، از طرف تجدد طلبان بود که بر خلاف سنت گرایان کتاب مقدس را یک مکتوب بشری می‏دانستند، نه وحی مستقیم خداوند به انسان.از نظر آنان کتاب مقدس یک کتاب الهام یافته نیست هر چند الهام بخش است، و از این لحاظ نظیر سایر آثار بزرگی است که آراء و اندیشه‏های ژرفی را بیان می‏دارد.نخستین ابواب سفر تکوینی را باید همچون بیان شاعرانه عقاید دینی در باب اتکاء انسان به خداوند، و تعبیر ادبی سامانمندی و نظام احسن و اصلح جهان تلقی کرد.
برداشت و تصور تجدد طلبان از خداوند متأثر از مفهوم تکامل بود.نظر غالب تجدد طلبان این بود که فعالیت آفرینشگرانه الهی را نباید امری مباین از اشیاء و یکبار برای همه دانست، بلکه درونی و جاری و ساری و زمانا مستمر است، هر نوع دوگانگی بین حوزه‏های طبیعی و ماوراء الطبیعی را تخطئه و وحدت خداوند و انسان و طبیعت را تأیید و تحسین می‏کردند، و بر آن بودند که یک روح لاهوتی یگانه در همه جهان سریان دارد.
هنری وارد بیچر (31) واعظ و ویراستار امریکایی، یکی از نخستین طرفداران تجدد طلبی‏ بود که نفوذ کلامی عظیمی پیدا کرد.در یکی از آثارش می‏گوید:«پژوهشهای زمین‏شناسی راز سابقه وحی خداوندی را که در جهان مادّی مکنون است و دیر زمانی پنهان مانده بود است، باز گشوده است، سر صعودی و استکمالی مادّه و ذهن، رسم خداوند را در به بار آوردن ترقی به ما نشان می‏دهد».
لایمن آبوت (32) چهره دیگری از این متکلمان است.وی در کتاب خود به نام«الهیات یک تکامل اندیش»کتاب مقدس را نمایانگر طلیعه بصیرت دینی در ضمیر انسانهایی دانسته است که فرزند زمان خویشتن بوده‏اند و آهسته آهسته و به نحوی ناکامل حقیقت را درمی‏یافته‏اند.وی با تصوری که قدما از گناه داشتند(گناه جبّلی انسان)مخالف بود و عقیده داشت عمل غیر اخلاقی را باید فرو ماندن در حیوانیت دانست.به نظر او الهیات قدیم خداوند را جدا از جهان تصور می‏کرد که سلطان وار بر آن حکم می‏راند، و هر از چند گاهی در امور آن-نظیر آفرینش، وحی فرستادن به گزیدگان و اجرای معجزات-مداخله می‏کرد.ولی در تکامل می‏توانیم دید که خداوند از درون و در هیأت نشو و ارتقاء مداوم عمل می‏کند، نه با دخالت و دستکاری‏ای که از خارج به اشیء وارد شود.زندگی و زندگان همه الوهی‏اند، چه تنها یک حول و قوه در سراسر عالم هستی هست که مبدأ همه چیز است.
*لیبرالیسم کلامی
در اواخر قرن نوزدهم یک لیبرالیسم کلامی که از وجوه مختلف حد واسط بین سنت‏گرایی و نو خواهی بود در حوزه تفکر پروتستان حاکم شد.وجه توافقش با نو خواهی در این بود که دانش علمی تکامل را به خوبی پذیرا شده بود، ولی بر آن بود که نو خواهی، از آراء قدما درباره خداوند و انسان خیلی فاصله گرفته است.برجسته‏ترین مشخصه‏اش در راهبرد روشمندانه نوینش بود، یعنی اعتنا به تجربه انسانی به جای الهیات عقلی یا وحیانی(نقلی).
هوا خواهان الهیات اعتدالی در بند نجات انسان از طبیعت بودند و این کار را نه با انکار تکامل بلکه با اثبات پیروزی روح بر طبیعت انجام می‏دادند، و از منش اخلاقی مختار انسان در برابر تعبیرات مکانیکی و مادی دفاع می‏کردند.
برداشت اعتدالی از کتاب مقدس، به موافقت بی‏قید و شرط با شواهد علمی تکامل، میدان می‏داد، ولی این موافقت به جرح و تعدیل بنیانی عقاید دینی منتهی نمی‏شد.چنانکه در مورد تجدد طلبان شده بود، چرا که اینان یعنی لیبراله مبنای الهیات را در جای دیگری می‏جستند-در احوال قلبی دینی و اخلاقی-و نه در الهیات عقلی یا نقلی.
به طور کلی لیبرالها در مقایسه با سنت‏گرایان و نو خواهان می‏توانستند سهل‏انگاری بیشتری در قبال تکامل داشته باشند، زیرا از نظر مبانی عقیدتی و کلامی، کمتر آسیب‏پذیر بودند، زیرا به نظر آنان معرفت به خداوند بیش و پیش از هر چیز از سرچشمه آگاهی دینی و اخلاقی انسان آب می‏خورد، نه از کتاب مقدس یا جریان تکاملی.
طرفداران الهیات اعتدالی با مسلم انگاشتن اینکه کتاب مقدس مستقیما وحی منزل نیست و به دست انسان کتابت شده است، آن را با علاقه می‏خواندند و گنجینه‏ای از تعالیم و بصایر دینی می‏شمردند، بعضی از آنان به جای انکار مفهوم وحی، تعبیر تازه‏ای از آن می‏کرند، خداوند وحی فرستاده است ولی نه با املای یک کتاب معصوم، بلکه با حضور خویش در حیات مسیح و سایر پیامبران بنی‏اسرائیل.در این صورت کتاب مقدس وحی مستقیم نیست، بلکه گواهی انسانی بر بازتاب وحی در آئینه احوال و تجارب بشری است.
از شلایر ماخر (33) به عنوان«مؤسس الهیات اعتدالی»نام می‏بردند، به نظر او مبنای دیانت از تعالیم وحیانی است.چنانکه در سنت‏گرایی مطرح است، نه عقل معرفت آموز است.چنانکه در الهیات عقلی مطرح است، نه حتی اراده اخلاقی، چنانکه در نظام فلسفی کانت مطرح است، بلکه در انتباه(خود آگاهی)دینی است که با همه آنها فرق دارد.دیانت موضوع تجربه زنده است نه عقاید رسمی مرده و قابل تحویل به اخلاق یا حکمت عملی و نظری نیست، بلکه باید با خودش سنجیده شود و بر وفق معیارهای خودش فهمیده شود.و ارزش کتاب مقدس فقط در این است که سابقه احوال و تجارب دینی اسرائیل(یعقوب پیغمبر)و مسیح و سرگذشت مؤمنان صدر اول را باز می‏گوید.
*فلسفه‏های طبیعی تکامل
گروه‏هایی که تاکنون بررسی کردیم -سنت‏گرایان، نو خواهان، و اعتدالیان-همه طرفدار خداشناسی دینی بودند و همه خود را جزو جامعه مسیحی بشمار می‏آوردند، هر چند به گونه‏های مختلف، معتقدات قدیمی را جرح و تعدیل می‏کردند، ولی تعبیر و تفسیرهای دیگری هم از تکامل بود که به کلی به تخطئه خداشناسی دینی می‏پرداخت، و از آن میان عده‏ای به نوعی اصالت طبیعت ماترایالیستی روی آوردند، که از آن جمله ارنست هکل (34) جانور شناس آلمانی است.
به نظر او انتخاب طبیعی و علّیت قسری(میکانی) کلید حل معمای جهان است، و این معمای جهان عنوان مشهورترین کتاب او است. (35)
*یادداشتها
(1)-augustin.
(2)ر.ک:تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمه نجف دریابندری، ج 2، ص 92-116.
(3)-سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 84-85.
(4)-لویس هال قرون مظلم را از حدود 500 تا 1000 دانسته است، تاریخ و فلسفه علم، ص 152.
(5)-تاریخ فلسفه غرب، ص 175-176.
(6)-سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 88-89؛تاریخ فسفه غرب، ج 2، ص 237-238.
(7)-تاریخ فلسفه غرب، ج 2، ص 267 و 268.
(8)-مدرک قبل، ص 288-359؛سیر حکمت در اروپا، ص 98-100.
(9)-برخی تاریخ تأسیس آن را 1215 میلادی دانسته‏اند، به سیمای تمدن غرب، مجتبی موسوی لاری، ص 28.رجوع شود، ولی راسل تاریخ آن را هفت سال پس از مرگ فرانسیس قدیس (متوفای 1226 میلادی)دانسته که مطابق با سال 1233 میلادی است(تاریخ فلسفه غرب، ج 2، ص 264).
 (10)-در این باره به سیمای تمدن غرب، ص 28-32 رجوع شود.
(11)-برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، ج 2، ص 314-329.
(12)-تاریخ و فلسفه علم، ص 149-150.
(13)-همان، ص 155.
(14)-علم و دین، نوشته ایان باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 17.
(15)-تاریخ و فلسفه علم، ص 174-175.
(16)-ر.ک:علم و دین، ص 10(پاورقی)تاریخ جامع ادیان، نوشته جان ناس، ترجمه علی اصغر حکمت، ص 668.
(17)-علم و دین، ص 59.
(18)-مدرک قبل، ص 35-36.
(19)-علم و دین، ص 35-52، نقل به تلخیص.
(20)-علم و دین، فصل سوم، خداوند و طبیعت در قرن هیجدهم، تاریخ جامع ادیان، ص 693.
(21)-cherles lyell(1797-1875 م)زمین‏شناس انگلیسی.
(22)-georges cuvier(1769-1832)طبیعیدان فرانسوی.
(23)-cherles robert darwin(1809-1882)طبیعدان انگلیسی.
(24)-thomas henry huxley(1825-1895)زیست شناس انگلیسی.
(25)-herbert spencer(1820-1903)فیلسوف انگلیسی.
(26)-william paley(1743-1805)متکلم و فیلسوف انگلیسی.
(27)-asa gray(1810-1888).
(28)-لورن آیسلی، قرن داروین، ترجمه محمود بهزاد، 1339.
(29)-alfred russel wallace(1823-1913)طبیعدان انگلیسی.
(30)james mccosh(1811-1894)فیلسوف و آموزشگر اسکاتلندی.
(31)-henry ward beecher(1813-1887)روحانی نو خواه امریکایی، و ویراستار نشریه‏ای به نام اتحاد مسیحی بود.
(32)-lyman aobott(1835-1922)روحانی، پژوهشگر و ویراستار امریکایی.
(33)-schleir macher(1768-1834)فیلسوف و متکلم آلمانی.
(34)-ernst haeckel(1834-1919)فیلسوف و زیست‏شناس آلمانی.
(35)-مطالب این بخش به طور عمده برگرته از فصل چهارم کتاب علم و دین ایان باربور است.

تبلیغات