حرکت و مسافت
آرشیو
چکیده
متن
*پیش درآمد
در دو بخش گذشته این نوشته، که به حرکت تألیفی جوهر در ابعاد هشتگانه و مقایسهاش با تئوری نسبیت اینشتین، اختصاص دارد به چند مهمّ پرداختیم.نخست:فراهم ساختن زمینه برای این پژوهش، دوم:زمینه سازی برای ایضاح و سپس مقایسه و آنگاه محک و سنج نظریه نسبیت.
سوّم:گزارش عنصرهای تشکّل دهنده این نظریه:«حرکت تألیفی جوهر در بعدهای هشتگانه یا نه گانه»که یکی از بخشهای آن حرکت جوهری از دیدگاه ملاصدرا است.
در بخش اول به عنصر مکان اشاره شد و فرضیه فضای nبعدی به عنوان نتیجهای از تئوری فاصله nبعدی استخراج گردید.این فضا از دید فلسفی معادل است با خلأ حقیقی، از جنبه تهی بودنش مورد اعتراض بسیار از فیلسوفان قرار داد، چنانکه از جنبه وجود خارجی با اعتراض فلسفه کانتی و از جنبه استقلالش از ماده و میدان با اعتراض نسبیّت جدید مواجه میباشد.
با این همه به نظر میرسد که بتواند ایستادگی کرده و به مثابه حیّز پدیدههای طبیعی، خود را تثبیت کند به اعتراضهای مختلف پاسخ گوید.
فرضیه فضای آزاد، یکی از مبانی انتقاد فرضیه نسبیّت عام است.
علاوه بر این، از مبانی خارجیّت زمان به شمار میآید؛گر چه خارجیت زمان وابسته به فضای آزاد نیست بلکه وابسته به مطلق مسافت اندازهپذیر است.در پارههایی از بخش نخست این نوشته توانستم از متون دینی برای کشف ماهیت فضا استفاده کنم.در این جهت چند فراز از سخن امام اول امیرالمؤمنین علیه السلام که در نهج البلاغه روایت گردیده نقل و شرح شد.
هر چند، شرحی که در آن بخش به انجام رساندم، به دلیل قصور و تقصیر بشری نمیتواند کنه کلام معصوم(ع)را بیان کند.
البته این ناتوانی، از لوازم شرح و تفسیر بشر جایز الخطاء است و به این دلیل در مورد کلام خدا و سخنان انبیاء(ع)و ائمه معصومین(ع)شرح و تفسیر ما همیشه برد محدودی دارد و بر رساندن کنه آن کلام و آن سخنان، قدرت ندارد.
از این گذشته شرحی که یاد شد چون با شتاب به انجام رسانده بودم همه جانبه نیست و بسیاری از جنبههای ممکن را فاقد میباشد.
شاید در بخشهای آینده چندی از نارسائیهای آن را تدارک و جبران نمایم.
در بخش دوم، بررسی مقدماتی تئوریهای زمان انجام پذیرفت تئوریهای یاد شده در آنجا فقط عرضه شدند، تا راه برای تحقیق دیگر زمان هموار گردد.
در پایان بخش دوم، اشارهای به زمان نسبیّتی رفت اما شرحی در آن باره به عمل نیامد و تنها به سخنی کوتاه در توضیح نسبیّت کلاسیک و امکان گسترش آن بسنده شد.
بدین جهت در بخش کنونی که سوّمین بخش از این نوشتار است با توفیق خدا خواهم کوشید با شرح مختصر نسبیت جدید، به تصویری روشن از زمان نسبیّتی دست یازم.آنگونه تصویری که بتواند تا اندازهای ابهامها را زدوده و مفهومی مشخّص و منسجم از اینگونه زمان در معرض افکار بگذارد.
این کار در مورد این فرضیه از آنرو که از آغاز خالی از ابهام نبوده ضرورت دارد.
به ویژه آنکه در استدلال منطقی یا ریاضی و یا تجربی فرضیّه مزبور گهگاه مجادلهها یا مغالطههایی به چشم میخورد؛چنانکه در انتقاد بر آن نیز جریان کار گهگاه چنین میشود.
افزون بر اینها، در نتیجهگیری از تئوری نسبیت برخی مبالغهها روی داده که موجب تخیّلی شدن و یا افسانهای شدنش از بعض جهات گردیده است.
حتی در متن شرح این فرضیه، ابهام مفهوم نسبیّت[the meaning of relativity]این انگاره را سبب شده که تئوری نسبیّت، حرکت و سکون را نفی میکند و بسیاری از پدیدههای طبیعی را در باب حرکت و مقدار و زمان و مکان به نسبی در مقابل حقیقی، مبدّل میسازد.
در آغاز بخش دوّم به این انگاره و راه جلوگیری از آن اشاره شد و در پایان این توضیح به انجام رسید، که اصل نسبیّت، از جنبهای عبارت است از اصل هم ارزی دستگاههای مقایسه و یا از اصل یکسانی قانونهای گیتی شناختی، و از جنبهای دیگر عبارت است از اصل وابستگی تجربه و محاسبه حرکت و سکون و یا همه پدیدههای تأثیرپذیر طبیعی به دستگاههای مرجع؛و این نتیجهای است که حتّی از ملاحظه فیزیک کلاسیک نیز به دست میآید.زیرا نسبیت جدید دنباله نسبیت در فیزیک کلاسیک است نسبیّتی که جزئی از چهارچوب فیزیک به شمار میآید.در بخشهای آینده تحقیق بیشتری در این باره منظور میشود، به ویژه در بخش نقد تئوری نسبیّت، هم به تبیین نسبیت و معادل بودنش با ارتباطیت و هم به تجرید جنبه مکانیکی و فیزیکی و ریاضیاتی این تئوری از جنبههای فیزیولوژیکی، بیولوژیکی و پسیکوکولوژیکی میپردازیم.و نیز به خواست خداوند خواهیم کوشید تا فرضیه مزبور از موقعیت ذهنی و سوبژگتیوی که از دخالت دادن ناظر، پدید آمده رها شود تا بتوان آن را به عنوان یک تئوری نقدپذیر بررسی کرد و مورد نقادی قرار داد.
در بخش کنونی چهار مرحله به ترتیب ذیل پیگری میشود:
نخست-تکمیل شرح مفهوم نسبیت.
دوم-شرح تئوری نسبیت به طور گزیده برای امکان بررسی همزمانی.
سوم-تحقیق همزمانی.
چهارم-ایضاح مفهوم زمان نسبیّتی.
پس از تحقیق موضوعهایی که یاد شدند در بخش حرکت تألیفی جوهری و مقایسه آن با نسبیت جدید.این تئوری به طور جداگانه بررسی شده و به آزمون منطقی و علمی گرفته میشود.البته در خلال مرحلههای چهارگانه این بخش، از راه پژوهش حرکت و زمان و پیوند آن دو با مسافت و با تبدیل قوه به فعلیت و با تبدیل گونههای انرژی(کارمایه تانه) * زمینه سنجش آن و آشکار شدن نقطههای ضعف یا قصورش فراهم میشود.
*1-تکمیل مفهوم نسبیت
در طبیعیات دیرین، حرکت به دو قسم بالعرض و بالذّات، تقسیم میشود.نمونه بالذات، حرکت کشتی بر سطح دریا است.نمونه بالعرض، سرنشینان کشتی میباشد.
سرنشین کشتی در کشتی، به حالت سکون به سر میبرد و در همین حال به تبع کشتی، از نقطهای به نقطهای دیگر در سطح آب، انتقال مییابد.این سر تبعی از دید این طبیعیات، به طور بالذات، مصداق حرکت نیست.حرکت کشتی واسطه است برای عروض حرکت بر سرنشین کشتی.
در فلسفه، بین واسطه در عروض و واسطه در ثبوت، فرق گذارده میشود.واسطه در ثبوت، آن است که منشأ اتصاف بالذات چیزی به وصفی باشد؛ چه خود واسطه، به وصف مزبور، اتصاف داشته باشد مانند:وساطت آتش برای گرمای آب و چه به آن وصف، موصوف نباشد(مانند وساطت خورشید برای گرمای زمین از دیدگاه طبیعی دانان کهن)و واسطه در عروض، آن است که منشأ اتصاف چیزی به وصفی به نحو بالعرض شود، به این معنی که سلب آن وصف از آن چیز درست باشد. *
این گونه واسطه چند قسم دارد که به بحث حاضر، تعلق ندارند اما همه اقسامش در مفهوم یاد شده مشترکند؛از اینرو وصفی«مانند حرکت»که از طریق واسطه در عروضی«مانند کشتی»بر ساکنان کشتی عارض میشود، وصف بالذات آنان نیست.
از دیدگاه طبیعیات دیرین آنچه بالذات بر سطح دریا حرکت میکند کشتی است و سرنشینان آن (*)تانه واژه ای است مرکب از تان که مخفف توان یا تانستن و یا توانستن است و از پسوند یه که بین کسره و ها تلفظ میشود و برای مفهوم ابزار و وسیله بکار میرود.مفهوم این ترکیب چه به صورت«تانه»و چه به صورت«توانه»عبارت است از چیزی که عامل کارکرد قدرت میشود و این همان انرژی یا کار مایه است که چیزی جز نیرو توانایی است.
در اینجا سه مفهوم داریم:1-توانایی یا قدرت، 2-نیرو، 3-تانه یا توانه که عبارت است از انرژی یا کارمایه در اصطلاح رایج فارسی و طاقه در اصطلاح رایج عربی.
برای توضیح بیشتر در اشتقاق تانه و توانه گوییم:توانستن که در فارسی نوشتاری معمول است در گویشهای محلّی به صورت تانستن تلفظ میشود.تصریفهای فعلی آن نیز از همین صورت تبعین میکنند.مانند تانست[ توانست]در گویش تهرانی«تونستن»میآید و تصریفهایش نیز بر طبق همین صورت میآیند مانند تونست[ توانست]حال اگر تانه از تانستن گرفته شود نخست پسوند درونی رستن حذف شد سپس پسوند بیرونی یه افزوده میگردد تا مفهوم ابزار گونگی را برساند و اگر از توان گرفته شود نخست توان به تان تبدیل گردیده سپس پسوند یه ملحق میشود.این تبدیل گویا در این مورد خاصلی قیاسی سات نه سماعی زیرا تاکونه به کاربرد گویشی تان به جای توان برخورد نکردهام البته جستجویی که داشتهام اندک بوده است.
(*)رجوع شود به منطق شرح منظومه افست طبع قدیم ایران. به راستی ساکنند(سلب وصف حرکت از آنها درست است)اگر واساطت کشتی در اتصاف ساکنان آن به حرکت از نوع وساطت ثبوتی بود، ساکنان کشتی به نحو بالذات در حرکت بودند و سلب حرکت از آنها درست نمیبود.طبیعی دانان گذشته چون از چهارچوب تصویرهای فلسفی و طبیعی آن عصر سرنشینان کشتی یا ارّابه را ساکن میدیدند، دستگاه متحرک را به عنوان واسطه در عروضی در نظر میگرفتند و بدین جهت ساکنان این دستگاه هیچ جایی در محاسبهها یا ملاحظههای حرکت شناسی نداشتند.
*تفسیر حرکت بالذات و بالعرض از دیدگاه جدید
آنچه بر پایه نظام مفهومها و تفسیرهای فلسفی و طبیعی و ریاضی این عصر و همچنین بر پایه پژوهشهای جداگانه در این زمینه میتوان گفت به اختصار به این شرح است:
برای بیان حرکت، در فلسفه چند شناسه، ارائه شده است.از آن میان شناسه استکمالی به دلیل ناب بودنش از جنبه مابعد طبیعی در اینجا ملحوظ شده و با استدلالی متافیزیکی و ریاضیاتی تفسیر میشود حرکت بر طبق این تعریف، عبارت است از کمال اول برای شئ بالقوه، از آن حیث که بالقوه میباشد.با این تعریف، همه موجودهای مبرّا از قوه و استعداد از منطقه حرکت، فراتر میمانند.و همه موجودهایی که به گونهای بالقوه هستند در قلمرو حرکت قرار گرفته و از حیث امکان استعدادی، مشمول احکام و آثار آن میگردند برای این شمول، چند اصل و چند شرط ضرورت دارد که هم در فلسفه اولی و هم در فلسفه طبیعی بیان شدهاند.
اگر موجود بالقوه را(الف)و کمالی را که قوه آن را به فعلیت، تبدیل میکند(ک)و مسافتی را که (الف)باید پشت سر گذارد تا به(ک)برسد(ب)و (ج)و(د)فرض کنیم.آنگاه(الف)برای بهرهمند شدن از(ک)(فعلیت یافتن)باید از موقعیت آغازین خود که موقعیت صفر«0»است خارج شود و به ترتیب از موقعیتهای(ب)، (ج)و(د)بگذرد تا به (ک)برسد.
رسیدن به(ک)با درنگ در نقطه«0»تناقض دارد؛چنانکه با درنگ در هر کدام از نقطههای(ب)، (ج)و(د)تناقض دارد.
پس برای تحول از موقعیت بالقوه«0»به موقعیت بالفعل(ک)باید الف:بیدرنگ در نقطههای بین«0»و«ک»از آنها گذر کند این گذر (عبور انتقال)نخستین وصفی است که«الف» برای وصول به«ک»و در جهت آن به خود میگیرد و چون«الف»نسبت به گذر یا همان حرکت، بالقوه است، چنانکه نسبت به«ک»بالقوه میباشد پس حرکت، به نوبه خویش مانند«ک»برای«الف» گونهای کمال به شمار میرود و چون این کمال، پیش از«ک»باید باشد و بی حصول آن حصول «ک»تناقض آمیز میشود، از اینرو کمال اول است برای«الف»با استدلال بر پایه فرض«0»، «ب»، «ج»و«د»به اثبات رسید که تعریف حرکت، به کمال اول برای شئ بالقوه، تعریف فلسفی درستی است و چند ویژگی دارد.از ویژگیهای این تعریف، یکی فراگیر بودنش میباشد، دیگر دقّت و سرشاری محتوای آن سوّم امکان پیاده شدنش در طبیعیات تجربی.
چهارم، فراهم آوردن مبادی برای دیگر تعریفهای حرکت، و پنجم:قدرت بر تبیین حرکت در بیرون از چهارچوبهای مقایسه و به سخن روشنتر:(قدرت بر تبیین حرکت غیر نسبی حرکت با قطع نظر از چهارچوب مأخذ) ویژگی پنجم از جهتی مهمترین ویژگی است، زیرا اگر این ویژگی که در عل ما بعد طبیعی، روشن بوده و پژوهشپذیر میباشد در علم طبیعی تجربی برده شود و آزمونی ممکن بودنش را بتواند آشکار کند، آنگاه نسبیت به مخاطره میافتد.
به این منی که یا ابطال میشود یا توانش را از دست میدهد و یا محدود میگردد به سطح محاسبهها.در تکمیل شناسه حرکت در همین بخش میآید که:حرکت همان انتقال تدریجی شئ بالقوه است از موقعیتی که دارد به موقعیتی که ندارد، بیآنکه در هیچ موقعیت درنگ کند و بیانکه بتوان اندازه فاصله بین دو موقعیت را به صفر«0» رساند.
اینک با تعریفی که از حرکت بر طبق دیدگاه دیرین فلسفه به انجام رسید و با استدلالی که درستی آن را از منظره فلسفی تثبیت میداشت، به تعریفی دیگر از حرکت میپردازم که با دربر داشتن تعریف استکمالی همه گونههای حرکت را دربر میگیرد و افزون بر اینها تتمیمی در خود دارد که یکی از چند فصل تکمیلی حرکت به حساب میآید.
*شناسه جامع حرکت
اگر متحرک را«الف»و نقطه پیش از حرکت را که متحرک از آن آغاز میکند صفر«0»و نقطههای میانراهی را تا رسیدن به مقصد 1، 2، 3، 4، 5 و همچنین تا بینهایت در نظر آوریم و اگر فرجام را در حرکت چرخشی«ک 0»«ک 1»«ک 2»«ک 3»و...و در حرکت برگشتی گذر به سوی نقطه«0» محختصات در راستای x و سپس گذر به سوی زیر نقطه«0»«ک-»منظور داریم، و باز اگر فرجام حرکت را در حرکت کنارهای، حرکت خارج از محور عددهای حقیق«1-ک 0»فرض کنیم، بر پایه این فرضها خواهیم توانست حرکت را به طور فراگیر که هم وصف ما بعد طبیعی داشته باشد و هم وصف تجربی.به شرح زیر با منظور داشت اصلهای متعارفی و موضوعی و مصادری ارائه دهیم:حرکت، عبارت است از انتقال«الف»از موقعیت«0»به موقعیتهای 1 و2 و 3 و همچنین تا آنجا که حرکت، فرض شود.به گونهای که همه نقطههای 1 و 2 و 3 و جز اینها مسافت«الف»باشند و الف آنها را بپیماید و نیز به گونهای که از هر نقطه مسافت تا هر نقطه دیگر بینهایت نقطه مفروض باشد که بین هر دو نقطه از آنها نقطههای بیپایان مفروض میگردد.در نتیجه چنین ویژگی است که حرکت یک پدیده پیوسته بوده و مسیری پیوسته دارد و زمانی پیوسته آن را اندازه میگیرد.
*شرطهای تحلیل خطی حرکت
در این نقطههای بیپایان که هر دو نقطه یک فاصله را نشان میدهد دو شرط بنیادی حکمروایی میکنند که بیحضور مسلّط آنها نه ماهیت پیوسته حرکت، تصویر پذیر میشد نه ماهیت پیوسته سمافت و زمان.
شرط نخست، در این دستور مندرج است که میگوید:بین هر دو نقطه انتقال حتی بین«0»و«1» بینهایت فاصله وجود دارد که تا بیپایان در هر فاصلهای، فاصلههای نامتناهی هستند اما قدر مطلق هر ردهای از فاصلههای پسین کمتر است از قدر مطلق هر ردهای از فاصلهها پیشین.از باب مثال فاصله میان دو نقطه«1»و«2»بیشتر است از هر قدر فاصلهای که بین هر دو نقطه از نقاط«1»و«2» تحقق دارد و همچنین اندازه فاصله بین هر دو نقطه از نقاط مذکور بزرگتر است از کل فواصل که در داخل آن دو نقطه موجودند.
پس بین«0»و«1»و بین«1»و«2»و همچنین بین هر دو مقطع مسافت.بر طبق تحلیل مابعد طبیعی و ریاضی بینهایت فاصله هست این فاصلهها هر چه پیشتر رویم کوچکتر میشوند.
رده فاصلهها در هر درجه تحلیل، تابعی از متغیر رده نقطهها میباشد.چون وقتی یک فاصله را بین 0 و«1»در میگیریم، دو نقطه 0 و«1»حدّ دو طرف آن را مشخص میکنند.حال هنگامی که این مقدار به دو نیمه تقسیم میگردد هر نیمه یک فاصله میشود که دو نقطه دیگر در حد دو طرف آن را مشخص میسازند.
در شکل«الف مقدار محدود بین 0 و«1»را میبینیم:
ش الف:در شکل ب دو نیمه مقدار شکل الف را ملاحظه میکنیم:
ش ب:خط A، E نیمه طرف راست و خط E، B نیمه طرف چپ را نشان میدهد در شکل ج هر نیمه ب به دو نیمه دیگر انقسام مییابد:
ش ج:هر نیمه فاصلهای است محدود به دو حد که با دو نقطه مشخص میشوند.
در شکل ج اندازه هر نیمه مفروض کوچکتر است از اندازه نیمههای شکل ب در واقع هر نیمه شکل ج یک چهارم کل این شکل و یک چهارم شکلهای ب و الف میباشد.این تجزیههای کسری بیرسیدن به هیچ پایانی پیش میرود و هیچگاه به صفر«0»نمیرسد.
با این توضیح معلوم میشود که هر فاصله تابعی از یک جفت نقطه حدی است وقتی نقطههای زوج به بینهایت میل میکنند، شمار فاصلهها نیز روی به بینهایت میگذارند.با هر جفت نقطه تحلیلی یا مقدار فاصله تناظر دارد، اما فاصله میان هر دو نقطه بعدی همیشه کوچکتر است از فاصله میان دو نقطه قبلی؛بیآنکه هیچگاه این فاصله به صفر برسد.معنای این سخن این است که تابع مقادیر فاصلههای خطی حدّ کاهشی ندارد و به هیچرو، فاصله میان دو نقطه به صفر نمیرسد.
توبیاس دانتزیک(در کتاب عدد، زبان علم، با ترجمه فارسی:عباس گرمان، ص 187)میگوید: «در مرحله سوم میتوانیم، نقطه را به عنوان حالت حدّ در یک فرایند بینهایت که در مورد قطعهای از خط به کار برده میشود تقلی کنیم».
اشکال بر سخن دانتزیک، این است که پیوستگی خط، تابعی است از تحلیل نامحدود فاصله که خود تابعی از جفتهای نقطه میباشد.در تناظر با هر جفت نقطه یک مقدار بازه وجود دارد که به وسیله دو نقطه در دو طرف آن مشخص میشود.
اگر فاصله در فرایند کاهشی تجزیه، دارای حد صفر باشد، در این صورت بیاد فاصلهای در حد داشته باشیم که وقتی تحلیل و تنصیف میشود قدر مطلق هر نیمه آن صفر باشد.
و چون جمع صفر با صفر، مساوی است با صفر، خود آن فاصله هم با صفر مساوی است.از اینجا یک تصادعد از بینهایت«0»پدید میآید که زائد بر«0»نیست.زیرا وقتی فاصله پایانی«0 صفر»باشد، فاصله آغازی نیز«0»میباشد.
فاصله آغازی قدر مطلق بین«0»و«1»و یا بین «1»و«2»بود که فرض میکنیم یک متر است.در یک متر دسی مترها، سانتی مترها و میلی مترها، مندرجند.یک متر، جمع خطی همه مقادیر تحلیلی مندرج در آن است اگر بخشهای پایانی یک متر دارای اندازه«0»باشند بخشهای قبلی مشتمل بر آنها نیز«0»هستند و به همین ترتیب بخشهای قبلیتر هم با«0»برابرند و سرانجام خود یک متر که جمع خطی همه فاصلههای داخلی است برابر با«0» میشود.و این از یک سو تناقص است، و از دیگر سو، خلف.بنابراین نقطه، حدّ فرآیند بینهایت قطعههای خط نیست و تابع تحلیل خطی-یک تابع بیحدّ است چنانکه متغیر آن که نقطههای دو تائی است حدی ندارد.
این تابع نامحدود همواره در این دو دستور نامعادلهای
1-«1» (x)fa
2-«0» (x)fa
صدق میکند.دستور اول میگوید:تابع فاصله هر چه باشد کوچکتر است از عدد یک.
دستور دوم، میگوید:تابع فاصله هر چه باشد بزرگتر است از صفر 0 مبنای دستور اول، این است که تابع فاصله یک خارج قسمت آنالیز خطی است و مبنای دستور دوم این قانون پیوستههای خطی است که میگوید زمان، حرکت، فضا، خط و هر مسافت به توان بینهایت، انقسامپذیر میباشد و نمیتواند حدّ اسکالر(شماره وار عدد گونه) داشته باشد گر چه حد هندسی و برداری دارد.هر خط در جهت کوتاهی یک حدّ هندسی دراد که انتهای آن است این انتها، نقطه متافیزیکی خط است (نه نقطه ریاضی)، وجود حد هندسی موجب نمیشود که تحلیل منطقی خط نیز حد داشته باشد.
پس با اینکه کاهش هندسی خط آن را به صفر میرساند.کاهش تحلیلی فقط آن را به طور فزاینده متمایل به صفر میکند.
کاهش برداری مانند کاهش هندسی به حد میرسد.حد کاهشبرداری در راستای مثبت مختصات نقطه صفر دستگاه است، چنانکه حد قدر مطلق کاهشبرداری در راستای منفی باز صفر دستگاه میباشد.
این بود شرحی از شرط اول بنیادی تحلیل اتصالی حرکت.
شرط بنیادی دوم برای تحلیل خطی حرکت، این است که حد جمع * پیوسته و تحلیلی همه پارهها و فاصلههای مندرج در یک پاره خط یا در یک قطعه حرکت و زمان مساوی باشد با خود آن پاره خط یا حرکت و زمان.اگر پارهخط تحلیل شده را یک متر فرض نماییم این شرط میگوید:با اینکه یک متر در فرایند آنالیز به توان بینهایت، تقسیم پذیر است.اما جمع نهایی همه این اجزاء و فواصل نامتنتاهی بالقوه از دیدگاه وجودی مساوی است با یک متر.این معادله نتیجه میدهد که حد جمع اجزاء خط یک متری عبارت است از یک متر نه کمتر و نه بیشتر.
این حد عبارت است از حد افزایشی ترکیب خطی که در این دستور میآید:
Lim[x-x«1n»]
pn-+
و خوانده میشود حد فاصله x از xوقتی که اجزاء تحلیلی به طرف جمع تحلیلی خطّی بینهایت، حرکت کنند مساوی است با یک متر.
p نماد اجزاء فاصله مورد نظر و اندیس nدر پای «p»نماد جزء بینهایت کوچک است.
نماد(n)در بالای«P»اجزای نامتناهی خط را نشان میدهد که به طور صعودی طبقه به طبقه جمع بسته میشوند.
(*)جمع تحلیلی خطی که جمع پیوسته است نظریهای میباشد که برای حل پارادوکسهای حرکت و مسافت به نظرم رسیده است.این نظریه چند مبنی و چند شرط دارد بعضی آنها ما بعد طبیعی و بعض دیگر جبری و هندسی است. در واقع دو نماد n و n این را میرسانند که جمع p یک جمع تحلیلی است و به همین دلیل نمیتوان انتظار داشت که مانند جمعهای ترکیبی، به طوری تصاعدی عدد یا مقدار را افزایش دهد.در جمعهای ترکیبی 2+1 مساوی با(3)و(1+3) مساوی(4)است و هر اندازه که ترکیب پیش رود عدد حاصل جمع بزرگتر میشود.در جمع ترکیبی مقدارهای هندسی نیز از جمع دو طول به طول سوم بزرگتر میرسیم جمعهای برداری از دستور دیگری پیروی میکنند، اما در اینجا که با جمع تحلیلی سر و کار داریم، حاصل نهایی جمع اجزاء چیزی پیش از محدوده کاربرد آنالیز نمیباشد.
علامت +-که حرکت np را به سوی +بینهایت نشان میدهد با توجه به تحلیل نامحدود(x-x)که از نمادnp برمیآید علامت جمع تحلیلی میباشد.اگر p به این صورت n n np نوشته شود آنگاه، علامت جمعی ترکیبی را نشان میدهد که با پیشرفت اندیسها به سوی بینهایت عدد و مقدار هم به آن سو پیشرفت میکنند.پس حرکت و زمان و مسافت و فاصله مقدارهایی پیوستهاند که تجزیه و ترکیب و همچنین جمع و تفریقشان دستوری جداگانه دارد.این دستور بخشی عمده را در ریاضیات عالی، و فیزیک و متافیزیک به خود اختصاص میدهد.
با دستور یاد شده(دستور جمع و تفریق تحلیلی مقدارهای پیوسته)چند نتیجه حاصل میشود که شماری از آنها به شرح ذیل میآیند:
1-حلّ اشکالهای زنون.
2-امکان مطالعه منحنیها از راه مماسها.
3-محاسبه دائرهها و مخروطها و استوانهها از راه حدّ افزایش بینهایت اضلاع و دو اثر.
4-امکان پژوهش کوانتومهای سرعت، که عبارتند از:حد نزولی سرعت در برابر سرعت نور «c»که در فیزیک نسبیتی حد صعودی سرعت به شمار میرود.
5-تبدیل کوانتومهای زمانی به کوانتومهای کار زمانی، زیرا بر طبق تئوری نفی حد کاهشی زمان، هیچگونه کوانتشی در زمان راه ندارد.اما زمانمندها که پدیدهها یا رویدادهای واقع در زمانند کوانتیده میشوند؛گر چه در هر مجموعه از رویدادها امکان بررسی درجهای ویژه از کوانتش وجود دارد، امکانی که به تعدد کوانتومهای حدی میانجامد.
در بخش دوم این نوشته، نظر صدر الدین قونوی که گونهای کوانتوم زمانی را مطرح میکند نقل شد.این نظر زمان را ترکیب شده از جوهرهای فرد(جزئهای تجزیهناپذیر اجزای لا یتجزی)و آنات منفرد میداند.به زبان کنونی فرضیه آنات منفرد همان فرضیه نقاط حدّی آنالیز زمان است که از کتاب عدد، زبان علم، تألیف توبیاس دانتزیک گزارش گردید و سپس به شرحی که تا اینجا داشتیم مورد انتقاد قرار گرفت.
*مقدمه تعریف جامع حرکت
اینک با ملاحظه مندرجات دو فصل قبلی، بازسازی و سپس تتمیم تعریف حرکت، در این فصل مورد توجه قرار میگیرد.
در آغاز باید شیوه این تعریف، دانسته شود تا چهارچوب بحث و نقد بدون ابهام مشخص گردد.
شیوه تعریف حرکت در این چند فصل عبارت است از:بررسی چیستی حرکت در بیرون از دستگاه مختصات.اما نه با قطع نظر همه جانبه از هر چهار چوب مأخذ به این معنی که در این مقطع فقط جنبه نظری و منطقی محض، منظور میباشد در مقطع بعدی هستی حرکت(نه چیستی آن)هم در دستگاه مختصات و هم به طور مجرد و خارج از دستگاه مختصات به خواست خدا و توفیق او پژوهش خواهد شد.
به سخن دیگر شناسائی ماهیت حرکت، از شناسایی وجود آن، جدا است.
هر یک، برنامهای خاصّ، دارد، گر چه در واقع هر دو برنامه به یک نتیجه میانجامند.بحث حاضر، برنامه ماهوی حرکت را بررسی میکند تا زمینه برای بررسی برنامه وجودی آن آماده شود.در آنجا نوبت میرسد به فرضیههای پیشنهادی برای مطالعه امکان آزمونهای حسی و غیر حسی حرکت.
در درون دستگاههای مرجع مقایسهای و در بیرون آنها متحرک را«ج»و نقطههای فرضی راهه یا مسافت را ک 0«ک 1»ک n/1«ک 2»و«ک n/1»و همچنین بیپایان در نظر میگیریم.در مسافتهای n بعدی بردارها و تانسورها پا در میان میشوند.در آنجا که راهه، حجم سه بعدی و یا بازه چهار بعدی به بالا باشد مؤلفههای برداری و تانسوری با شرطهایی مخصوص حجمها و بازههای ژرفیده راه حرکت را محاسبه میکنند.
در آنجا که زمان در جرگه ابعاد دستگاه مختصات قرار گیرد و سرعت نور و دستگاه نسبیت مطرح شود، سرعت نور با ضریب 1 که عد موهومی است کار تبدیل زمان را به بعد فضائی بر عهده میگیرد.
و اندیسهای ک 0 و ک 1 و ک n/1تا آخر با ضریب «1»که جزر موهومی«1-»است در مشخص کردن مسافت، مداخله میکنند.
این نقطهها که مشخص کننده قطعههای حرکت و مسافتند در هر نوع حرکت خو را نشان میدهند در حرکت کمیه مانند رشد گیاه و درخت، در حرکت کیفیه مانند:رشد استعدادهای معدن و نبات و حیوان و مانند رشد حالتهای عرضی نفس و بدن.
و سرانجام در حرکت جوهری و در حرکت ترکیبی جوهری از هسته و یافته جسمانی تا درجهها تجردی و نوری.
در همه این حرکتها.شیئی متحرک از نقطهای به نقطه دیگر انتقال مییابد.
این نقطههای تحلیلی راه حرکت را نشان میدهند و توانش تحلیل عقلی این راه را به عنوان مسیر حرکت، تجزیه میکند تا بتواند ماهیت حرکت را توضیح دهد بنابراین تعریف حرکت، به حرکت انققالی یا وضعی اختصاص ندارد.
در همه گونههای آن، شیئی متحرک برای رسیدن به هر موقعیتی نیاز به طی مسافت دارد این نیاز، به دلیل بالقوه بودن متحرک است.
دوندهای که از خط شروع مسابقه آغاز به دویدن میکند، تا پیش از دویدن، هیچکدام از موقعیتهای مسیر مسابقه را دارا نیست و در هیچکدام از آنها حضور ندارد؛چنانکه در خط پایان هم حضور ندارد.برای حضور در هر نقطه مسیر باید موقعیت سکون را رها کند دونده نسبت به تک تک نقطههای مسیرش بالقوه است وقتی که شروع به دویدن میکند، یکی یکی نقطهها را پشت سر میگذارد.موقعیتهای بالقوه دونده یکی پس از دیگری بالفعل میشوند تا هنگامی که همه مسیر را بپیماید و به کمال دوم که غایت حرکت است برسد.غایت حرکت در بحث کنونی به این سبب که مرتبط با بحث کمالات غائی و علل حرکت است گنجانیده نشده و به مبحث حرکت در جوهر احاله میشود.
حال با نگاه به ویژگیهای و شرطهایی که برای حرکت، در نظر گرفته شدند گر چه آنچه یاد شد همه ویژگیها و شرطهای حرکت نیست، چشمانداز روشنتری از این پدیده به دید میآید.انگاره حرکت در این چشمانداز، به گزارش ذیل میتواند تفسیر شود.
تفسیر انگاره حرکت
حرکت در تصویری کلی و شامل، عبارت است از جابجایی پدیهای مانند«ج»از نقطه«ک 0»به نقطه«ک1»، به گونهای که بین دو نقطه فاصلهای باشد که به نوبه خود بتواند نقطههایی را دربر داشته باشد که باز بین هر دو نقطه بتوان فاصلهای در نظر گرفت.آنچنان فاصلهای که مانند هر فاصله دیگر تقسیم به فاصلههای کوچکتر را میپذیرد آنگونه تقسیمپذیری که به طور نامحدود ادامه مییابد.این جابجایی به دو دلیل پدیدهای پیوسته و اندازهمند است نخست:از آنرو که پدیدهای تحلیلپذیر است بدانگونه که آنالیز کاهشی آن را حدّی متصوّر نیست.و دوم:از آنرو که جزاء تحلیلی بیپایان آن به طور افزایشی جمعپذیر و ترکیب پذیرند، بیآنکه از جمع و ترکیب اجزاء بیپایان یک انداز بیپایان حاصل شود، بلکه ترکیب افزایشی اجزاء این پدیده در هر بازه مفروض به حدّی میگراید که ممکن نیست از مقدار بازه مفروض بیشتر شود.
بدین جهت، حرکت، ماهیتی اندازهپذیر و اندازهای پیوسته است.و به زبان رائج فلسفه، یک کلیّت متصل میباشد.اگر چنین است، دیگر درست نیست مقدار را از عوارض تحلیلی حرکت تلقی کنیم، مگر آنکه مقصود تعین مقدار باشد که در آن صورت، شایسته است که از عوارض حرکت شمرده شود.
از اینجا نتیجه میگیریم که:زمان، مقدار حرکت نیست چون حرکت به ذات خود گونهای مقدار است.مقداریت، بخشی از کل ماهیت حرکت میباشد، چنانکه زمان هم به ذات خود گونهای دیگر از مقدار است که عارض بر حرکت نیست، مگر آنکه مقصود از زمان وقت باشد که شرحش بیاید.هم حرکت و هم زمان دو کلیّت سیالند.که به زبان رائج فلسفه میباید هر دو را کلیّت غیر قارّ الذات نامید.
چنین نیست که زمان به طور ذاتی مقدار غیر قار الذّات باشد و حرکت به طور عرضی و به سبب عروض، زمان بر آن اندازهمند گردد.وارون این قضیه هم درست نیست که حرکت به طور ذاتی سیال باشد و زمان به طور عرضی در هر دو گذر و سیلان، به منزله فصل مقوم است، گر چه در نظریهای که در باب زمان به نظر قاصرم رسیده و به توفیق الهی میآید زمان در زمینه سیلان، اصل است و حرکت از توابعش به شمار میرود.به این معنی که چون پدیدهای مقداری و سیلانی و گنجایشی به نام زمان داریم که خداوند آن را پسین مرحلهای واقع تقریر و ایجاد دفعی کرده است، و نیز چون چنین پدیدهای در کل مرحلههای پسینی تحقق نظری و گنجایشی دارد به طوری که دیگر رویدادهای زمانمند در راستای آن به وقوع میپیوندند.به این دو جهت و به جهت سوّمی که فاصلهمند بودن موقعیت رویدادهاست پدیدهای به نام حرکت امکانپذیر میشود.
پس درست است که بگوییم:چون زمان داریم پدیدهای به نام حرکت میتوانیم داشته باشیم.اگر فرض زمان کنار گذارده شود فرض حرکت، به ناگزیر کنار گذارده میشود.
نظیر این رابطه میان زمان و حرکت، رابطهای است که میان فضا و جسم وجود دارد در بخش قبلی به این رابطه اشاره شد.
تلخیص انگاره حرکت
در اینجا به تعریف فشرده حرکت اشاره میشود: حرکت عبارت است از انتقال شیئی به طور تدریجی و اتصالی از موقعیتی به موقعیت دیگر، بدانگونه که شیئی در خلال انتقال، باقی مانده اما موقعیتهایش باقی نمانند و به تدریج دگرگون شوند.
این دگرگونی موقعیتها نتیجه جابجا شدن و گذار کردن شیئی بالقوه است از نقطهای به نقطهای دیگر نه نتیجه عروض حالتهای مختلف بر شیئی، بیانکه در موقعیت آن تحولی رخ دهد.از اینرو حرکت، دگرگونی حالتهای شیئی نیست، بلکه دگرگونی محصول حرکت میباشد و خود حرکت، تنها سیر در حالتها و انتقال در راستای دگرگونی موقعیتهاست.
این انتقال که به دلیل پیوستگی و جمع تحلیلی یک اتصال غیر قار الذات است، به دلیل اینکه سبب میشود تا شیئی به وضعیتهایی که دور از دسترس بودهاند برسد کمال الی برای شئ متحرک است.و چون گذر و انتقالی فاصلهمند است نیاز به حیثی مقداری دارد تا در بستر آن عبور از نقطه«1»به نقطه 2 و 3 و...انجام گیرد.
این حیث مقداری، راهه یا مسافت حرکت نامیده میشود.
پس حرکت، یک سیلان کمیتی و جهتدار است به اینگونه کمیّتها کمیتهای برداری میگویند.
بردارها هم به طور تدریجی افزایشپذیر و کاهش پذیرند هم به طور دفعی افزون بر این هم قابل جمع و تفریق و ضرب و تقسیمند و هم میتوانند در کناره بیرونی محور اعداد حقیقی سیر کنند و با ضریب(1-)همگی سطح مثبت مختصات را بروبند.
علاوه بر اینها بردارها از خاصیتهای دیگر برخوردارند که در اسکالرها(شماره وارها)سراغ نداریم.
این خاصیتها سبب شدهاند که پدیدههای برداری از مهمترین عنصرهای حساب و جبر و فیزیک محسوب گردند.بالاتر اینکه با بردن قانون بردارها به منطقه ما بعدالطبیعة، حساب و جبربرداری و تانسوری.سهم عمدهای را در محاسبه و استدلال ما بعد طبیعی بر عهده خواهند گرفت.
نتیجهای که از شرح یاد شده در تعریف حرکت به دست میآید فهرستوار جمعبندی میشود:
1-حرکت فقط برای موجود بالقوه قابل تصور است موجودهایی که هیچ حالت قوه ندارند و یا اگر دارند فعلیت آنها امکان استعدادی و وقوعی ندارد متصف به حرکت نمیشوند.
2-حرکت عبارت است از جابجایی متحرک، به این معنی که متحرک از موقعیت«0»به موقعیت 1 و 2 و 3 و...انتقال مییابد.
3-این جابجایی در همه گونههای حرکت به منزله جنس مشترک آنها میباشد، همچون حرکت نفس ناطقه در حالتهای کیفیتی و حرکت شیئی جسمانی در درجات طیف رنگ(بر طبق مثال مشهور فلسفه)و یا حرکت شیئی در درجاب استعدادی(بر طبق مثال مشهور در فلسفههای پیش از ملاصدرا)در همه این گونهها شیئی از حالت اول به حالت دوم و یا از درجه پایین به درجه بالا جابجا میشود(انتقال مییابد).
4-نقطههای عبور از آن جهت که بر محوری صلب و ساکن(به طور فرضی یا واقعی)فرض شدهاند ثابتند، و این، متحرک است که از نقطهای به نقطهای دیگر عبور میکند.
اما از آن جهت که نقطههای مزبور بیانگر موقعیتهای دگرگون شونده موضوع متحرکند اجزاء سیلانی مسافت محسوب میشوند و به این دلیل ثابت نیستند.
5-ماهیت حرکت، بدون ماهیت مسافت نمیتواند تصور شود و مسافت به نوبه خود مقتضی فاصله یا بازه بین موقعیتهای مختلف است از اینرو حرکت بر حسب ماهیتش یک پدیده فاصلهمند و مسافتواره میباشد.
6-حرکت دارای سو و راستا میباشد و یک اندازه صرف، مانند:مساحت و حجم نیست.
کمیتهای جهتدار در فیزیک به کمیتهای برداری موسومند در برابر کمیتهای فاقد سو و راستا که به کمیتهای اسکالر(شماره وار)نامیده شدهاند.
7-حرکت برای متحرک، کمال الی است که متحرک به وسیله آن به موقعیتها و نقطههای جدا افتاده از آن میرسد و سپس به توسط آن از آنها عبور میکند.
8-چون حرکت، فعلیت و کمال الی است خود متحرک، خاستگاه یا منشأ آن نیست هر متحرکی برای اتصاف به حرکت نیاز دارد به مبدئی بیرون از متحرک حتی حرکت جوهری به مبدأ فاعلی نیازمند است، و از همینرو نظریه حرکت جوهری از مبادی استدلال برای اثبات مبدأ الهی به شمار میآید.
البته ملاک نیاز حرکت جوهری به مبدأ وجودی از ملاک نیاز حرکت عرضی به مبدأ طبیعی و به مبدأ وجودی تمایز دارد.
برای بررسی نیاز عام حرکت به مبدئی بیرون از متحرک مراجعه به طبیعیات شفا و به جزء سوم اسفار مبحث قوه و فعل و حرکت و حدوث میتواند سودمند باشد.
9-حرکت از ویژگیهای واقعی اشیاء تحرک پذیر است دلیل این قضیه از تعریف جامع حرکت دانسته میشود تعریف مذکور حرکت را انتقال از وضعیت بالقوه به وضعیّت بالفعل میداند اگر چیزی در حالت بالقوه بماند و به سوی حالت بالفعل انتقال نیابد به ضرورت ساکن است چه وضعیت پدیدههای دیگر نسبت به آن دچار تغییر شود و چه نشود.تغییر شیئی از قوه به فعل یک جریان درونی و جداگانه است و به فرض چهارچوب مقایسه وابسته نیست بر خلاف تغییر نسبت شیئی از نقطه الف به نقطه ب که یک جریان بیرونی و وابسته به فرض چهارچوب مقایسه است تعریف جامع حرکت با تتمهای که دارد حرکت را در وضعیتی مستقل و غیر نسبی ارائه میدهد اما تعریف نسبت گونه که به تغییر نسبت شیئی به نقطههای پی در پی نظر دارد حرکت را در وضعیتی وابسته به شیئی دیگر و به نقطهای بیرونی عرضه میکند.
این دو تعریف از دو دیدگاه برخاستهاند و دو گونه انگاره برای حرکت ترسیم میکنند تعریف قوه و فعل تعریفی درونی است و تعریف نسبت گونه تعریفی بیرونی در نگاه اول جمع میان این دو ناممکن یا دستکم دشوار مینماید در نگاه دوم و با استخراج خصوصیتهای دیگر جمع آن دو ممکن و بلکه آسان میشود.
در بحث اصلی که به حرکت ترکیبی و دهری جوهر و فرضیه نسبیت اختصاص دارد تعریف یاد شده در تعریف شاملتری ترکیب و ادغام میگردند.
10-حرکت بالعرض به مفهومی که در فلسفه، برای بالعرض آمده معادل است با سکون زیرا بالعرض در موردی به کار میرود که سلب صفت از موصوف به راستی درست باشد صدق صفت بالعرض بر موصوف تنها به ملاک گونهای ارتباط میان موصوف بالعرض و موصوف بالذات است مانند ارتباط ماهیت و وجود که موجب صدق عرضی موجود بر ماهیت میشود با آنکه از دیدگاه اصالت وجودی ماهیت، اعتباری است اگر ارتباطش با وجود در کار نبود موجود نه صدق حقیقی بر آن داشت نه صدق عرضی اما چون ماهیت با وجود، از دیدگاه مذکور ارتباط اتحادی دارد موجودیت از جهت وجود به طور منطقی یا فلسفی سرایت به ماهیت کرده و موجب صدق موجود بر آن میگردد.
و همچنین مانند ارتباط وضعی و أینی سرنشین کشتی با کشتی این ارتباط موجب میشود تا حرکت کشتی به سرنشینان آن انتقال یابد و به تعبیر فلسفه، موجب میشود تا صفت حرکت به ملاک ارتباط بر نشینان کشتی صدق کند در عین اینکه آنها در کشتی ساکنند و بالذات حرکتی ندارند.
حال اگر مقصود از بالعرض فلسفی در این مبحث این باشد که متحرک بالعرض در واقع ساکن است و فقط به دلیل ارتباطش با متحرک بالذات [ کشتی یا هر خودرو]اتصاف عرضی[و نه حقیقی]به حرکت پیدا میکند بیآنکه براستی حرکت کشتی به سرنشین منتقل گردد.
در این صورت باید مسافر کشتی از کشتی عقب مانده به دنباله آن رانده شده و از آنجا با درهم شکستن دیوار کشتی به علّت جبر سکون به سطح آب پرتاب شود اینکه چنین رخ نمیدهد و مسافران ساکن و حتی خوابیده همراه کشتی پهنه دریا را مینوردند و به سرزمینهای دور دست سفر میکنند بدین دلیل است که یا مقصود از حرکت بالعرض آنچه گفته شد نیست و یا حرکت بالعرض به مفهوم مزبور صحت ندارد.
این مسأله با اشکالی که آوردیم پژوهشی گسترده را در حرکت بالعرض و اتصاف بالعرض میطلبد پژوهشی که از یکسو مقصود فیلسوفان را از عنوان بالعرض توضیح دهد و از دیگر سو آن را به سنجش بگیرد تا جهات قوت و ضعفش آشکار شود نتیجه توضیح و نقد هر چه باشد میتواند مشکل اتصافهای بالعرض را یا حل کند و یا گرههای آن را مشخص سازد.
این پژوهش به بحثهای آینده موکول میشود در آنجا نظری را که در شرح و نقد اتصاف بالعرض به گمانم رسیده به خواست و توفیق خدا عرضه میدارم.
آنچه در این بند درباره حرکت بالعرض و حرکت نسبی شایان توجه است نخست بیان ویژگی منطقی حرکت بالعرض است.
و دوم:بیان فرق حرکت بالعرض یا حرکت نسبی.
در مورد نخست، گوییم:موصوف بالعرض محض که معنایی جدا از بالتّبع دارد باید به خودی خود فاقد صفت منسوب به آن باشد و تنها به دلیل ارتباط با موصوف بالذات به صفت آن متصف میگردد در چنین اتصافی هیچ دگرگونی در موصوف بالعرض پدید نمیآید و از همینرو متحرک بالعرض همچنان در موقعیت صفر[ 0]و مرتبه بالقوه ماندهگار است و متحرک بالذات است که براستی تغییر موقعیت میدهد و در حدود بالقوه مسیر جابجا میشود.
از نمونههای حرکت بالعرض ماهی ساکن در قعر رودخانه و صخره استوار در کنار خط آهن است البته برای تثبیت سکون یا از افتراض شرطی استفاده میکنیم یا از دستگاه مرجع و یا از نگرش روزمره در هر سه صورت، ماهی و صخره به حالت سکون مانده آب از پیرامون ماهی جریان مییابد و قطار هم از برابر صخره عبور میکند.
آب در این مثال، حرکت بالذات دراد[بر پایه یکی از سه صورت بالا]و توده ذراتش به صورت یک روانه کل بستر رود را پیموده و از همه اطراف ماهی میگذرد.در این سیلان یک جابجایی بالذات برای آب رخ میدهد این جابجایی همچنان پیش میرد تا توده ذرات به دریا بریزند ماهی در همان جایی که بوده آرمیده و انتقالی نیافته است اگر کسی در چند ساعت پیش جای ماهی را نشان کرده بود اکنون که دوباره به رودخانه باز میگردد میتواند ماهی را در همان جای قبلی بیابد با این وصف ماهی به سبب ارتباط وضعی و طرف و مظروفی با اب دچار نوعی دگرگونی میشود چون از دید خود ماهی و هم از دید ناظر مستقل موقعیتهای ماهی بر صفحه آب ثابت نیستند.
در نمونه قطار و صخره و در هر نمونه دیگر از این تیره، همین حکم صدق میکند.از یک طرف، صخره در جای خود ساکن است و قطار جابجا میشود و از دیگر طرف، موقعیتهای صخره بر صفحه قطار ثابت نمانده دگرگونی مییابند.صخره از طریق ارتباط با خط آهن و قطار در سایه حرکت قطار میرود و از دید ناظر مستقل[ دستگاه سنجش سینماتیک]دستخوش تغییر نسبت شده و بالعرض متصف به حرکت میشود.حرکتی که صفت حقیقی قطار است و به ملاک ارتباط بر صخره عارض میشود و عروضش بر صخره به این معنی است که معکوس تغییر نسبت قطار رونده موقعیت صخره را از دید ناظر و در صفحه قطار توصیف میکند.
ماهی آرمیده در بسر رود در برابر جریان اب همین وضعیت را دارد بنابراین حرکت سرنشینان کشتی یا هواپیما را نمیتوان در رده حرکتهای بالعرض به مفهومی که بیان شد قرار داد، زیرا رفتار آنها در برابر کشتی و هواپیما متمایز است از رفتار صخره یا خاکریزه در برابر قطار.و به سبب همین رفتار متمایز است که سرنشین کشتس با کشتی یک مجموعه متحرک را تشکیل میدهند و با هم جابجا شده و امکانهای مسیر را تبدیل به فعلیت میکنند بر خلاف صخره که از قطار جا میماند و هیچ امکانی را در یک مسیر ممکن به فعلیت، تبدیل نمیکند.
11-از فرازها گذشته به ویژه دو بند 9 و 10 به این نتیجه میرسیم که برای مطالعه حرکت محمولها(ماندن مسافران هواپیما و کشتی)همراه با حاملها(مانند هواپیما و کشتی)لازم است افزون بر مفهومهای قوه، فعل، بالعرض، بالذات، بالتبع، کمال آلی و کمال اصلی و مسافت از مفهومهای ناظر، دستگاه مقایسه و چهارچوب مأخذ استفاده شود تا تفسیر و محاسبه اینگونه حرکتها ممکن گردد با این همه کل مفهومهای نامبرده کافی برای تفسیر تمامیّت حرکت نیستند با ان مفهومها شرط لازم فراهم میشود نه شرط کافی.
در این مقطع با بهرهگیری از چند مفهوم یاد شده این امکان هست که حرکت مسافر کشتی به این شرح تبیین شود.
تبیین حرکت تبعی
این حرکت یک تیره گسترده است که گونههای بسیاری دارد و ماهیّت آن از ماهیت حرکت بالعرض به مفهوم خاص جدا میباشد نمونه مسافر قطار و سرنشین کشتی یکی از گونههای حرکت تبعی را نشان میدهد اینگونه همان حرکت محمولی است که بوسیله حرکت ترابری حاملها پدید میآید.
هر افزار انتقال، یک حامل است چه با عاملی از بیرون کشیده یا رانده شود مانند چرخ دستی و ارّابه و چه با عاملی از درون مانند خودرو، قطار، کشتی و هواپیما آنچه برای حامل به سان بار محسوب میشود همچون سنگ، کتل، و نفر بر وفق قانون حرکت محمولی همراه با حامل، جابجا میشود در جسمهای بسیار بزرگ بخشهای دور از مرکز بر اساس حدّ بودن سرعت نور در حکم حرکتهای تبعی قرار میگیرند.