نقد تئوریهای جدا انگاری علم و دین
آرشیو
چکیده
متن
بررسی رابطه علم و دین از مهمترین و بحث انگیزترین مسایل کلام جدید است.این بحث در کتاب«علم و دین» (1) به طور مشروح بررسی شده است.در این کتاب سه مکتب فکری جدید به عنوان طرفداران تمایز کامل علم و دین معرفی گردیده و آرا صاحب نظران این مکاتب نقل و نقد شده است. صعوبت مباحث و پراکندگی آنها و نیز لزوم پارهای توضیحات درباره آرا و تحلیلهای مطرح شده در کتاب، نویسنده را بر آن داشت تا به انگیزه نقل و بررسی یکجا و روشن این بحث گسترده و دقیق، نوشتار حاضر را تنظیم نماید؛باشد که مورد استفاده دوستداران بحثهای کلام جدید قرار گیرد.
تئوری جداانگاری یا تمایز همه جانبه علم و دین به طور عمده مورد توجه سه جریان فکری فلسفی-کلامی قرار گرفته است:
1-نو ارتودوکس (2)
2-فلسفه تحلیل زبانی (3)
3-اگزیستانسیالیسم (4)
این سه جریان فکری بر آن است که علم و دین متلعق به دو حوزه کاملا جدا از یکدیگر است و در نتیجه فرض هرگونه تعارض یا تفاهم در مورد آن دو نادرست و بیاساس است، زیرا هر مسأله مورد اختلاف از نظر حق قضاوت یا در قلمرو علم است، یا در قلمرو دین، و به همین دلیل هیچ یک از این دو نمیتواند به دیگری یاری رساند؛آنچه در الهیات قابل اعتنا است در علم قابل اعتنا و قابل دسترس نیست و بالعکس.
طرفداران این سه نظریه در مورد فقدان ملازمههای متافیزیکی در نظریههای علمی، اتفاق نظر دارند.از نظر آنان علم فقط از نظم و انتظامهای پیشبینی پذیر موجود در طبیعت، دانش فنّی بدست میدهد و نباید از آن انتظار داشت که مبنایی برای فلسفه حیات یا سلسلهای از هنجارهای اخلاقی فراهم آورد.آنان با تلاشهای خداشناسان و منکران وجود خدا در استفاده از علم به منظور تقویت مواضع کلامی و فلسفی خود مخالفند. به نظر آنان دانشمند و متکلمان باید هر یک سر در کار خویش داشته باشند و در کارهای دیگری دخالت نکند. (5)
دلایل جداانگاری قطعی دو حوزه علم و دین تا حدی در تاریخ نهفته است.فی المثل هنگامی که ارباب کلیسا نظریه منظومه شمسی گالیله یا نظریه تکامل داروین را تخطئه میکنند، در مسایل علمیای اظهارنظر میکنند که توانایی قضائت در باره آن را ندارند.
از سوی دیگر نیوتن و سایر دانشمندان از مفهوم خدا برای پر کردن و پوشاندن رخنههایی که در تعبیر و توصیفهای علمی آنان بود، استفاده میکردند تا یافتههای بهتر یا نظریههای تازهتر، دخالت دادن ذات باری را غیر لازم بنمایاند.چنین 2l
تصوری از خداوند ربطی با حیات دینی انسان نداشت.و همانقدر از نظرگاه دین مشکوک بود که از نظرگاه علم.
همچنین بعضی از دانشمندان قدیم خیلی مشتاق بودند که بعضی نظریهها را به اصول کلی کیهانی یا نظامهای فلسفی تبدیل کنند؛فی المثل نظریه تکامل به صورتهای گوناگون هم به عنوان شاهدی بر صحت توحید و خداپرستی و هم به عنوان دستاویزی برای اصالت طبیعت (ناتورالیسم)یا پشتوانهای برای اخلاق تشریک مساعی و تعاون، و هم اخلاق رقابتجوی درآمده است.
در پرتو این اشتباهات سابق است که امروز متکلمان در جداانگاری دقیق مسایل علمی و دینی اصرار میورزند، و نیز احتیاطهای بیشتری در گرفتن نتیجههای دور از ذهن از یافتههای علمی به عمل میآورند. (6)
با ذکر این مقدمه اینک به شرح و نقد سه نظریه جداانگاری کامل علم و دین میپردازیم:
الف-نو ارتودوکسی و تمایز علم و دین
از دیدگاه نو ارتودوکسی یا سخت کیشی نوین، فرق بین روشهای الهیات و علم، ناشی از تفاوت بین موضوع معرفت آنهاست.الهیات با خداوند متعال سر و کار دارد، و خداوند آنچنان بیشباهت به جهان یعنی عرصه تحقیق علم است که نمیتوان روشهای یکسانی را در هر دو حوزه بکار برد. خداوند فقط از آن روی شناخته شده است که خود را در مسیح جلوهگر ساخته است، ولی علم با کشف و کوشش بشری پیش میرود و هیچ کمکی به ایمان دینی که سراپا منوط به کشش ربانی است، نمیرساند.
نویسندگان و محققان سخت کیش نوین، معتقد سختگیر هر نوع الهیات طبیعی که متمسک به شواهد اتقان صنع در طبیعت است، هستند؛زیرا برای شناخت خداوند از راه آفریدههایش فقط باید به مسیح توجه داشت؛چرا که گناهکاری جبلّی، بصیرت عقل بشری را در مشاهده جهان-که صنع الهی است-زایل کرده است؛فاصله بین انسان و خداوند، از سوی انسان پیمودنی و پرکردنی نیست. هیچ مساس و تمامی بین مفاهیم علم و مفاهیم الهیات وجود ندارد، بدین سان علم نه یار شاطر دین است و نه بار خاطر آن.
یکی از برجستهترین طرفداران این تفکر «کارل بارت» (7) است.وی پس از جنگ جهانی اوّل که برخوردها و آشوبهای جهانی بنیاد خوشبیتی در باب انسان و تواناییهایش را متزلزل ساخته بود، شروع به نگارش آثارش کرد و به شدت با لیبرالیسم کلامی قرن نوزدهم که خود نیز تربیت یافته دامان آن بود، در افتاد.فریاد بارت از این بود که مسیحیت در دست متکلمان اعتدالی، رسالتهای اصلیاش را وانهاده است؛زیرا:
1-خداوند به هیأت یک قوّه حالّه در فعل و انفعالات عالم هستی درآمده است.
2-مسیح تا سرحد سرمشقی از مهر و عطوفت بشری تقلیل یافته است.
3-گنهکاری جبلّی بشر با مسلّم انگاری ترقی محتوم ندیده گرفته شده است.
4-کوششهای بشری برای کشف خداوند از طریق تأملات فلسفی، وجدان اخلاقی یا تجربه دینی جای وحی الهی را گرفته است.
بارت در مقابله با این نظرات با قاطعیت میگفت:
الف:خداوند قدّوس، متعالی و به کلی متباین با جهان است و میان او و انسان فاصلهای است که فقط او میتواند از میان بردارد، نه انسان.انکشاف و 2l
جلوهنمایی خداوند بر انسان-و نه جست و جوی بشر در طلب خداوند-باید سرآغاز الهیات باشد.
ب:الهیات باید خدا مدار و مسیح مدار بشود و ناظر به خداوند و فعل او که در مسیح جلوهگر است باشد، نه تابع اهواء و آرا و طبیعت و طاقت بشری. ایمان حجّت برهانی نیست، بلکه موهبت رحمانی است و عبارت است از تسلیم و خشوع قلبی انسان در برابر هدایت ربّانی.
ج:وحی اصلی همانا شخص مسیح است:کلمة اللّه در هیأت انسانی.کتاب مقدس یک مکتوب صرفا بشری است که شهادت بر این واقعه و حیانی میدهد.لذا هر آنچه را که انتقاد و تحلیل مستند در باره محدودیتهای بشری نویسندگان کتاب مقدس و تأثرات فرهنگییی که بر افکار آنان تأثیر نهاده، میگوید، میتوان به سمع قبول شنید.
د:خداوند در حال حاضر نیز با انسان مواجهه دارد و از طریق همین کتاب که شرح وقایع گذشته است، اشخاصی را مخاطب قرار میدهد و داوری و رهایشگری خود را بویژه از طریق وعظ و تذکر کلام ربّانیاش مینمایاند، زیرا محتوی وحی صرفا یک مشت قضایای راجع به خداوند نیست، بلکه خود خداوند است که در داوری و بخشایشگری حضور دارد.
این نو ارتودوکسی یا سخت کیشی نوین بر اندیشه دینی سراسر غرب تأثیر نهاد و به صورت تعدیل یافته در آثار امیل برونر (8) و راینهولد نیبور (9) و دیگران بازتابی یافت، و هنوز هم در میان متکلمان پروتستان اروپا شایع و در آمریکا بشدت مطرح شده است.هر چند از جنگ جهانی دوّم به این سو بسیاری از هواخواهانش به لیبرالیسم سنجیدهتر دهههای اخیر کشیده شدهاند.
طبق نظرگاه سخت کیشی نوین، متون مقدس هیچ چیز معتبر و موثّقی راجع به مسایل علمی به ما نمیگویند.آرا و عقاید علمی نویسندگان کتاب مقدس نظرپردازیهای مغشوش عهد باستان است. به قول نیبور ما باید باطن کتاب مقدس را دریابیم نه ظاهرش را؛چنانکه فی المثل میبینیم غالب پژوهندگان معاصر کتاب مقدس، داستان تکوین یا پیدایش را به عنوان یک توصیف کنایی پیوستگی انسان و جهان به خداوند مطرح میکنند.پیام اصلی این داستان مخلوقیت انسان و اتکای او به خداوند و خوبی و سنجیدگی نظام طبیعت است.این معانی دینی را باید از کیهانشناسی کهن که این قضایا در چارچوب آن بیان شده جدا کرد.
آدم، لزوما یک فرد معین تاریخی نیست، بلکه کنایه از یکایک بنی آدم است که از عصمت به عصیان سیر میکند.این بصیرتهای دینی کاری به کار توصیفهای علمی مربوط به منشأ و مبدأ انسان ندارد.بدینسان دانشمندان در انجام کارهای علمی خویش بیآنکه نگران دخالت متکلمان باشند، آزادند و بالعکس؛چرا که هم روششان و هم موضوعشان بکلی ناهمانند است. (10)
نقد نظریه سخت کیشی نوین
سخت کیشی نوین یا نو-ارتدوکسی تصریح دارد که معرفت دینی فقط با مشیّت و مبادرت خداوند در تجلّی و انکشاف خود بر بشر ممکن است.بدیهی است چنین منبع معرفتی، قرینهای در علم ندارد.با اینحال نظر ما این است که وقایع وحیانی هر چه هستند هم پای بشر را به میان میکشند، هم خداوند را؛لذا هیچ وحی تعبیر نشدهای وجود ندارد.
علاوه بر این وحی را دقیقا از آن روی که قدرت روشنگری تجربه یا حال کنونی را دارد، شناختهاند و قدر نهادهاند.خداوندی که در اوقات خاصی(به هنگام وحی)چنان عمل کرده است، 2l
همان خداوند است که قرار و قاعده جهان و زندگی را ساخته است و در حال حاضر هم انسان با او روبرو است.
وحی و تعبیر و تجربه انسان
بعضی از پژوهندگان اخیر مفهومی از وحی ارائه کردهاند که نکات برجسته سخت کیشی نوین و الهیات اعتدالی را جمع دارد و موضع بینابین پیروان بارت و لیبرالهای دهه 1930 را که خطوط اصلی آن به قرار زیر است، طرح میکند:
1-وحی در وقایع اصیل و تاریخییی که هم پای انسان در میان بوده و هم دخالت خداوند، روی داده است.
2-از جنبه انسانی، این وقایع نمودار تجربه انسان از خداوند در لحظات مهم تاریخش است.
3-و از جنبه الوهی، این وقایع عمل خداوند را در انکشاف خویش بر انسان و برداشتن قدم اوّل را از سوی او در زندگی افراد و جوامع، باز مینماید.
4-بنابراین تجربه انسانی و انکشاف الوهی دو جنبه از یک واقعهاند.به قول«تمپل»وحی و تعبیرش با هم در یک واقعه رخ مینماید.
از این نظرگاه اعتنای خداوند این نبوده است که یک کتاب معصوم را املا کند یا تعالیم تخطیناپذیر و خطاناپذیری القا کند، بلکه اعتنای خدا به منصه ظهور آوردن وقایعی در حیات افراد و جوامع بوده است.خود کتاب مقدس سراپا یک مکتوب بشری است که حکایتگر این وقایع وحیانی است.عقاید نویسندگان آن، گاه یک جانبه و محدود است و از قالبهای فکری عصرشان متأثر است.
وحی الوهی و واکنش انسانی همواره در هم تنیده بوده است.یک مواجهه که به مشیّت و مبادرت الهی بوده، توسط بشر جایز الخطا تجربه، تعبیر و توصیف شده است.اگر متن مقدس جزئی از تاریخ بشری است، میتواند به مدد انواع روشهای تحقیقات تاریخی و ادبی برررسی شود، ولی اگر در عین حال، سابقه وقایعی هست که خداوند در آنها دست داشته، میتواند وسیله تتمیم نور همیشگی خداوند باشد؛چه مواجهه ما با کتاب مقدس، تجربه کنونی ما را از خداوند دامن میزند، خداوند از طریق آن با ما سخن میگوید؛چه ما خود دنبالههای همان یک جلوه و یک نمایش ادامهدار هستیم.
انسان فقط یک مشت اطلاعات به دست نمیآورد، بلکه مهر و آمرزش خداوندی و داوری و دادگری او را میپذیرد.بیآنکه ما از دل و جان خود مایه بگذاریم، هیچ معرفتی از خداوند متصور نیست.وحی مجموعهای از قضایای الوهی نیست و یا مجموعهای از تعالیم که انسان جدا از تجربه خویش از خداوند بتواند به دست آورد.
ریچارد نیبور در تعریف وحی میگوید:«وحی برای ما عبارت از آن بخش از تاریخ باطنی است که بقیه تاریخمان را روشن میکند و خود برای ما مفهوم است.گاهی به هنگام خواندن یک کتاب دشوار، یا دنبالگیری یک بحث پیچیده با جمله روشنی روبرو میشویم که با مدد آن میتوانیم به عقب و جلو برویم و به فهم آنچه نامفهوم مانده بود، نایل شویم.وحی هم همینطور است.ما در مسیح حقیقت و حقانیت خداوند و قدرت و حکمت او را میبینیم و از آن مفاهیمی اخذ میکنیم که روشنگری همه وقایع گذشته تاریخ ما را ممکن میسازد.وحی عبارت است از این واقعه مفهوم که همه وقایع دیگر را فهمپذیر میسازد».
برداشتی که ما از وحی ارائه کردیم دو خصیصه مشخص دارد:
1-در همه جنبههای وحی هم خداوند و هم انسان دخالت دارد، یعنی هیچ وحی تعبیر ناشده 2l
وجود ندارد.در این جا سهم داننده را به همان اندازه که در سایر حوزههای پژوهش هست، نمیتوان نادیده گرفت.
2-بحث از وحی باید هم ناظر به گذشته باشد و هم حال، هر چند وقایع وحیانی در گذشته رخ دادهاند ولی میتوانند فقط در رابطه با داننده، یعنی در رابطه با مسایل تعبیر تاریخی، تجربه دینی و خودشناسی امروزی ملحوظ شود.
بدین سان ما با سخت کیشی نوین در مورد اهمیت وحی موافقیم، ولی در این نظر که میگوید ما نمیتوانیم وحی را از منظر تجربه معاصر بشر بنگریم، مخالفیم.یک واقعه گذشته تا حدودی از آن روی به عنوان وحی پذیرفته میشود که وجود فردی و جمعی کنونی بشر را روشن میکند. خداوندی که خود را در تاریخ آشکار میکند همان خداوندی است که قرار و قاعده عالم و آدم را آفریده است و در تجربه فعلی بشر فعّال است و از سنت خویش تخلف نمیکند؛به تعبیر کلامی این خداوند هم رستگاری بخش است هم آفریدگار. اگر هر چیز برقرار و قاعده طبیعی خود باشد، این کمال لطف است نه بر عکس.
رابطه خاص با عام در الهیات
آیا رابطه خاص با عام در الهیات به هیچ وجه شباهت با آن رابطه در تاریخ یا علم دارد؟
ابتدا باید گفت:متکلم علاقهای به وقایع بیهمتا به خاطر خود آن وقایع-آن چنان که مورخ دارد-ندارد.و نیز به عنوان نمونههایی از انگارههای قانونمند-آنچنان که دانشمند علاقمند است-به آنها نظر ندارد، بلکه به آن به چشم موقعیتهایی نگاه میکند که خداوند خود را جلوهگر ساخته است، ولی از آنجا که به وقایع خاص و جزئی نیز نظر دارد، با مسایل به شیوه ای مواجه میشود که بیشباهت به ملاحظه مورّخ نیست.
به نظر نگارنده( ایان باربور)متکلم در تلاشی که برای توصیف فعالیت انسانی و الوهی دارد، شاید تا حدودی پا جای پای مورخ میگذارد، یعنی همان طور که مورخ مرکز توجهش را به واقعه جزئی معطوف میدارد ولی در نهان هوای کلیات را دارد، متکلم هم معرفت خداوند را از تجربه دینی و نظر در قرار و قاعده آفرینش و سوانح و سیره اولیاو انبیا و نظایر آن اخذ میکنند و در هر دو مورد، واقعه جزئی، به عنوان جزئی از یک هیأت کلّی ملحوظ میگردد.
الهیات با آنکه از وقایع خاص آغاز میکند، اعتنایی به کلیت و شمول دارد که از بعضی لحاظها بیشتر یادآور علم است تا تاریخ.متکلم در پای جزئیات آن قدر که مورّخ میایستد، نمیایستد؛چه سرانجام آنچه وحیانی و منکشف مییابد خداوندی است که پروردگار همه چیز است، دقیقا وجه کلّی امر بیهمتاست که برای او اهمیت و معنی دارد.وحی مفتاح رازگشای معنای هستی انسانی است و مقولات تعبیریای به دست میدهد که با همه موقعیتهای زندگی وفاق دارد.
علاوه بر این بخشی از وظیفه الهیات، کشف دستگاهمندانه ملازمههای وحی است که عقاید دینی وسیعترین دامنه ممکن را دارد، به این معنی که یک گزارش منسجم از همه وجوه واقعیت بر حقیقت عرضه میکند، در این جا رابطه بین جزئی و کلی یا جزء و کل چیزی است شبیه همین رابطه در علم؛هر چند متکلم در جستجوی قوانینی از نوع قوانین علمی نیست، و مطمئنا مدعی نیست که وقایع وحیانی میتوانستهاند پیشبینی شوند.
اشکال
ممکن است چنین احتجاج کنند که یک هیأت کلی یا کل در هم تنیده وحیانی، مطلق و بیهمتاست، مورخ هر چه باشد اعمال انسانی را مطالعه میکنند که اگر هم تکرار شونده نباشد، لااقل شبیه به سایر اعمال انسانی است، ولی متکلم با وقایعی سر و کار دارد که به هیچ وجه نظایری برای آنها معهود نیست.
پاسخ
از یک واقعه مطلقا بیهمتا یا منحصر به فرد در زبان عادی بشری نمیتوان سخن گفت، و هیچ تشبیه و تمثیلی دربارهاش نمیتوان بکار برد.علاوه بر این پیداست که متکلم در تعبیر و تفسیر وقایع وحیانی ناگزیر از خزانه وسیعتر تجربه و تاریخ استفاده میکند.
مراد ما این نیست که واقعه خاصی را از یاد مینهد-چنانکه در الهیات طبیعی چنین است-؛ زیرا بیشتر، رهبرد قانون مدارانه بکار میبرد، آنچه ما از آن دفاع میکنیم همانا همکنشی بین خاص و عام یا بین تک نگارانه و قانونمند ارائه است. (11)
حاصل نظریه باربور را در نقد نظریه نوارتودکسی میتوان در مورد زیر خلاصه کرد:
1-وحی در عین این که یک پدیده الهی است، پدیده بشری نیز هست، زیرا انسان آن را دریافت کرده و تجربه و تعبیر میکند.
2-اگر چه وحی یک رخداد جزئی و معین در مقطعی از تاریخ گذشته است، ولی هم دارای شمول است و هم استمرار؛زیرا شخصی که وحی را تجربه کرده است(مانند حضرت مسیح)، بسان الگویی اخلاقی و دینی برای همه انسانها مطرح است، و از طرفی گزارش حالات او برای سایر انسانها سبب میشود که آنان نیز به گونهای وجود خدا را تجربه کنند و با او مواجهه روحی و قلبی پیدا کنند، و این شمول و گسترش را میتوان با قوانین علمی مقایسه نمود.
3-درک حقیقت وحی که از طریق شناخت مسیح(یا هر پیامبر الهی دیگر)حاصل میشود، در فهم آفرینش و تفسیر رخدادهای طبیعی به انسان کمک میکند، زیرا علم و حکمت خداوند در وجود مسیح(و سایر پیامبران)تجلّی نموده است، و این امر میتواند عالمانه و حکیمانه بود کل آفرینش را عرضه کند، و از این نظر روش دین با روش علم همانند است، زیرا در علم نیز از مشاهده و مطالعه جزئیات، قوانین کلّی که مبیّن جریان طبیعت است، بدست میآید.
بنابراین رابطه بین جزئی و کلی یا جزء و کل که در علم مطرح است، تا حدودی در دین نیز مطرح است.
ضعفی که در نظریه باربور وجود دارد-و البته اختصاص به او هم ندارد-این است که وحی را صرفا واقعهای تاریخی و غیر مستمر دانسته است، یعنی آنچه برای حضرت عیسی و سایر پیامبران الهی دست داد، در حالی که اوّلا:وحی مخصوص پیامبران، وحی تشریعی است، ولی وحی غیر تشریعی که انسانی بتواند به طور مستقیم یا توسط فرشته، حقایقی را از جانب خداوند دریافت کند که خارج از محدوده تشریع است، از اختصاصات پیامبران نیست.
و ثانیا:آنچه بر پیامبران وحی شده است نیز به حکم این که آنان دارای نقش واسطهاند، عمومیت و قابلیت بقا و استمرار دارند، مگر آن که عوامل خارجی(سیاسی، فرهنگی اجتماعی)در آن دخالت کند و سبب تحریف و تغییر آن گردد.چنانکه در مورد تورات و انجیل چنین شده است.ولی قرآن کریم که وحی نازل بر پیامبر اسلام(ص)است از خطر تحریف مصون مانده و انسان امروزی بسان 2l
انسانهای عصر رسالت از وحی الهی بهرهمند است؛ با این تفاوت که آنان از طریق شفاهی از وحی آگاه میشدند و ما وحی مکتوب را در اختیار داریم.
ب-اگزیستانسیالیسم و تمایز علم و دین
اگزیستانسیالیسم یک مکتب فکری و مجموعهای از عقاید و آرا نیست، بلکه یک رهیافت یا رویکرد است که جلوهها و بیانهای گوناگونی در میان صاحب نظران مؤمن یا ملحدش دارد. کی یرکگور (12) متکلم پرشور دانمارکی اوایل قرن نوزدهم جنباننده این سلسله بود که تأثیری ماندگار بر همه متفکران بعدی این نهضت داشته است.
بسیاری از مضامین اگزیستانسیالیستی با شدت و مهارت هر چه تمامتر در ادبیات اروپای بعد از جنگ بویژه در نمایشنامهها و داستانهای سارتر (913 و کامو (14) مطرح شده است.هایدگر (15) و یاسپرس (16) این مضامین را در فلسفه خود پروراندهاند.
و متکلمان متفاوتی چون بوبر (17) و بولتمان (18) همان مضامین را در متن سنن دینی خاص بیان کردهاند.
اگزیستانسیالیسم در همه صورش چنین حکم میکند که ما آنگاه میتوانیم وجود انسانی اصیل خود را بشتاسیم که شخصا به عنوان یک موجود مستقل در ماجرایی یا مسألهای درگیر شویم و تصمیم بگیریم یا انتخاب کنیم، نه این که مفاهیم کلی انتزاعی مربوط به انسان یا قوانین و قواعد کلی را تکرار و تلقین کنیم.و هر یک از ما یک موجود آگاه و بیهمتا و آفرینشگروار هستیم که باید نگذاریم همچون اشیا و پیچ و مهرههای ناآگاه در یک مرام یا مکتب فکری یا در خم و چم ماشینی یک جامعه تودهوار گرفتار آییم.
عدّه معدودی از اگزیستانسیالیستها دانشمندان را به خاطر معامله شیءوار و جبرانگارانه با انسان که علی القاعده به نظر آنان میباید انگیزانده یا مهار شود، و یا به خاطر نقشی که تکنولوژی در تباهی فرهنگ انسانی و خلع شخصیت انسانی از آن داشته است، سرزنش کردهاند، ولیث اکثر نویسندگان و متغکران اگزیستانسیالیست، سودمندی دانش علمی را مسلّم گرفتهاند، فقط یادآور شدهاند که اهم مسایلی که به هویت و حیات درونی انسان مربوط میشود، فراتر از دسترس و دامنه علم است، و بر این باورند که اغلب اضلاع وجود انسانی فقط در طی و از طریق تصمیمگیری، تعهد و درگیر شدن در متن زندگی معلوم و مفهوم میشود، نه از طریق رهیافت فارغبالانه و خردورزانه دانشمندان.
از میان بسیاری از مضامین عمده اگزیستانسیالیسم(نگرانی، نومیدی، احساس تقصیر، مرگ، آزادی، آفرینشگری، انتخاب و تصمیم)آنچه در این جا مورد علاقه و مطمح نظر ماست، بحث المعرفة یا شناختشناسی آن، یعنی رهبرد آگاهی مدارانه به معرفت است.در این جا یعنی در لحاظ آنان، تقابل و تضاد اصلی بین آگاهی انسانی و عینیت ناآگاه و غیر انسانی است.
در اصالت وجود( اگزیستانسیالیسم)جدا انگاری و روشهای معمول در الهیات و علم در درجه اوّل ناشی از تقابل بین حوزه خودآگاهی انسان و حوزه اعیان و امور فاقد آگاهی است. (19)
تفسیر بوبر و بولتمان از تمایز علم و دین
مارتین بوبر، فیلسوف یهودی، توصیف باریک بینانه مفصّلی از تفاوت بین نحوه رابطه یک شخص با یک شیء و نحوه رابطه یک شخصی با شخص دیگر به دست داده است.رابطه نخستین که بوبر آن را رابطه«من-آن»مینامد، عبارت است از تحلیل بر کنارانه و تصرف در اشیای بیجان و ناآگاه، ولی 2l
رابطه«من-تو»برعکس حاکی از درگیر شدن همه جانبه و از جان و دل مایه گذاشتن است و همانا ادراک بیواسطه و مستقیم است و پرداختن به دیگری همچون غایت، نه به مثابه یک شیء و یا یک وسیله.چنین مواجههای با تراضی و تعامل طرفین و همدلی و همسخنی رخ میدهد و در هشیاری و حساسیت و حضور و مهر و محبّت اصیل.
مواجه«من-تو»میتواند به جهان آنها و اشیا که قلمرو زمان و مکان و علیت است کشیده شود، ولی نمیتواند به حد مفاهیم این جهان فرو کاسته شود.از نظر بوبر مواجهه انسان با خداوند همواره همان بیواسطگی و اشتغال خاطر معهود در رابطه «من-تو»را داراست، حال آن که پژوهش علمی در قلمرو«من-آن»میگذرد. (20)
رودولف بولتمان نوع مشخص و مؤثری از اگزیستانسیالیسم را پرورانده است.یکی از پیشنهادهای اصلی و این است که کتاب مقدس مسامحتا از فعل خداوند سخن میگوید، چنانکه گویی میتوان فعل او را به زبان زمان و مکان وصف کرد.بولتمان اقسام و انواع این اصطلاحات مربوط به اعیان و اشیای خارجی را که برای بیان صفات الهی فراتر از زمان و مکان بکار میرود، «اساطیری» مینامد و قاطعانه میگوید ما در پرتو علم میدانیم که رویدادهای زمانی-مکانی، مقهور قوانین قاصر علّیاند، و در پرتو الهیات میدانیم که خداوند متعالی از مادّه و طبیعت است و افاعیل او نمیتواند شیئیت و عینیت مادّی داشته و در همان سطح و ساحت حوادث طبیعی باشد.
ولی بولتمان به جای آن که زبان اساطیری را به سادگی کاذب و باطل بشمرد و تخطئه کند (چنانکه الهیات اعتدال قرن نوزدهم میکرد) میخواهد آنچه را که معنای اصیل وجودی آن در تجربه انسانی میداند، حفظ کند و به زبان خودشناسی انسان، یعنی بیمها و امیدها و تصمیمها و اعمال او توجه کند.
سؤال اصلی و مسأله مشکلگشا این است که تخیّلات و استعدادات اساطیری فیالواقع درباره هستی انسانی من، رابطه من با خداوند چه میگویند؟صلای مسیحیت همواره اشاره به امکانات تازه زندگی فرد دارد(دل سپردن و یکدله شدن در ایمان و تولّد دیگر، هستی حقیقی خود را متحقق ساختن)و نه به حوادث مشهود در جهان خارج، جدا از درگیر شدن با آن.
بولتمان در این مورد چنین مثال میزند که قیام عیسی پس از مرگ یک رویداد واقعی طبیعی نبوده است، از آن دست که فی المثل امکان عکسبرداری داشته است، بلکه رویدادی بوده است در احوال و عوالم مؤمنان صدر اول، یعنی تجدید عهد ایمان به مسیح که در زندگی مؤمن امروزی هم-هنگامی که احساس آمرزش و رهایش به او دست میدهد- تکرار میشود.به همین ترتیب عقیده به آفرینش عالم هم، تعبیر حقیقی درباره منشأ و مبدأ جهان نیست، بلکه اقرار به این است که ما از خداوندیم و سراپا متکی به او.بدینسان صلای مسیحیت و پیام آن راجع به رویدادهای عینی خارجی در جهان نیست، بلکه ناظر به شناخت تازهای از خود ماست که خداوند در طی اضطرابها و امیدهایی که در زندگی ما رخ مینمایند، به ما ارزانی میدارد.
الهیات که به حوزه خودی و استعلا و تعالی میپردازد، هیچ نقطه تماسی با علم که اشیای بیجان را در جهان خارج-بدون التزام و اشتغال خاطر و درگیر شدن قلبی و عاطفی دانشمند-میپژوهد، ندارد. (21)
بولتمان بر آن است که ما نباید از خداوند به عنوان فعّالی که در نظام عینی و ناانسانوار طبیعت دست دارد سخن بگوییم، بلکه عرصه عمل او فقط 2l
حوزه هستی انسانی است.از نظر او اسطوره عبارت است از هرگونه بازنمونی از فعالیت خداوند چنانکه گویی رویدادی عینی در جهان است.
وقتی که از یک موجود منزّه و متعالی به زبان زمان و مکان سخن گفته میشود یا به عنوان یک علت ماوراءالطبیعی تصور میشود، به خطا به او عینیت و شیئیت داده میشود، فی المثل گفتن این که خدا در آن بالا است، بکار بردن فاصله مکانی به جای بیان تمایز کیفی و توصیف تنزّه و تعالی او است.معجزات و رویدادهای ماوراءالطبیعی، امر لاهوتی را به صورت یک علّت، عینیت میدهد و در عین حال با شناخت علمی از جهان که قانونمند است، برخورد پیدا میکند.ولی بولتمان بر آن است که به جای یک باره قلم نسخ بر این عناصر اسطورهای کشیدن-چنانکه لیبرالهای کلامی اولیه میکردند-باید معنای ژرفتر آنها را بازیابیم.اگر اسطورهپردازی، امر متعال را به عنوان یک چیز عینی خارجی بد ارائه کرده است، بر ماست که آن را به زبان تجربه انسان برگردانیم.
بدینسان اسطوره زدایی عبارت است از تعبیر مجدد وجودی بر وفق خودشناسی انسان.بولتمان بر آن است که یک مفهوم بیگانه را بر پیام دیانت اهل کتاب تحمیل نمیکند، بلکه سعی در کشف آنچه بوده است دارد که همانا دعوت به انابه و ایمان و اطاعت بوده است.در ادوار پیشین، نقش حقیقی اسطورهها افزون بصیرت تازه به هستی انسانی بوده است، یعنی به بیمها و امیدها و انتخابهایش و معنی دادن به زندگی و مرگش.
او از ما میخواهد که در باب هر اسطوره بپرسیم که اکنون چه چیزی راجع به رابطه ما با خداوند را بیان میکند، و چه امکانات و آفاق تازهای بر زندگی ما میگشاید.همه بیانهای دینی باید گزارههایی راجع به شناخت نوین هستی انسانی باشد.فی المثل، رستاخیز مسیح پس از مرگ یک رویداد قابل مشاهده نبود، بلکه باززایی ایمان به مسیح در میان حواریون بود، یعنی یک تحوّل حال که همواره نو به نو، در طول تاریخ کلیسا تکرار شده است.انسانها در پاسخ به مسیح است که به امکان نیل به هستی اصیل دست مییابند و بر نومیدی غلبه میکنند و با صراحت و راستی با آینده خویش و با دیگران روبرو میشوند.
بولتمان درباره فعالیت خداوند در جهان چنین میگوید:
«فعال دانستن خداوند به معنای اشاره به عملی نیست که بدون واکنش یا انتظار من در قبال آن عمل یا خداوند، و بیآنکه من خود در انجام یافتن آن عمل شرکت داشته باشم، قابل فهم باشد.وقتی که ما از خداوند به عنوان فاعل یا عامل سخن میگوییم، مراد ما این است که ما مواجه با خداوند شدهایم یا مخاطب او یا مورد سؤال یا قضاوت یا برکات او قرار گرفتهایم».
بدین سان عمل خداوند، همواره در دگرگونسازی کنونی زندگی انسان رخ میدهد. مسیح فقط وقتی عمل خداوند میشود که انسانها به او لبیک اجابت گویند.بدین لحاظ حلول مدام در رویدادهای دعوت، تجدید میگردد. (22)
نقد نظریه بولتمان
منتقدان بولتمان میگویند:«اگر مواعظه و دعوت انجیل صرفا دستمایه اهتدا و ایمان است، دیگر چه نیازی داریم که به درگیر شدن پیشین خداوند در جهان اشاره کنیم؛آیا ما حصل کلام این نیست که خداوند در تعبیر ما از رویدادها-و نه خود رویدادها-دست دارد؟منطق و موضع بولتمان متوجه یک ایمان تاریخ زوده است که در آن مسیح عاری از واقعیت مستقل است، مگر به 2l
صورت تمثیلی از امکانات راجع به هستی کنونی. اعمال خداوند به صورت معاملاتش در زندگی مؤمنان جلوهگر میگردد.این اعمال صرفا شخصی یا خصوصی نیست؛چه به جنبههایی از هستی انسان میپردازد که همه مردم با آن رو در رو میشوند، مانند مرگ، احساس گناه و نظایر آن، نیز صرفا نفسانی نیست.ولی رویدادهایی عینی که در تاریخ رخ داده باشد هم نیست، چنان که در گذشته سخن مؤکّد او را نقل کردیم که میگوید عقیده به آفرینش، یک گزاره بیطرفانه راجع به خداوند و جهان نیست، بلکه یک اعتراف انسانی است حاکی از وابستگی انسان و اذعان به این که حیات ما موهبتی از جانب خداوند است.
آیا بولتمان میتواند جایی برای فعالیت خداوند در طبیعت پیدا کند؟هر اشاره و استنادی به رویدادهای مشهود همانا در غلطیدن به دامان اسطوره است.علاوه بر این خداوند سیستم بسته علیت طبیعی را نقض نمیکند، بدینسان مفهوم مشیت عبارت است از نحوه نگرش انسان به رویدادهای طبیعی؛چنانکه گفته است:
«در ایمان میتوان حادثهای را که با آن مواجه میشویم یک موهبت کریمانه از جانب خداوند یا پادافره و گوشمال او دانست.از سوی دیگر میتوان همان حادثه را یک حلقه از زنجیره روال طبیعی امور دانست.اگر فی المثل فرزند من از یک بیماری خطرناک بهبود یابد، من به درگاه خداوند سپاس میگزارم که فرزند را نجات داده است...من نه به عنوان مشاهدهگر اهل علم، بلکه در زندگی روزمره نیز ملتزم هستم رویدادهای جهان را در چهارچوب علت و معلول بنگرم و در چنین نگرشی است که در عین حال جایی برای عمل خداوند باقی میماند.این متناقض نمای ایمان است.ایمان مع الوصف گهگاه یک رویداد را که کاملا در پیوند طبیعی یا تاریخی رویدادها قابل فهم است، به عنوان حمل خداوند میشناسد».
مسلم است که بولتمان نمیتواند بگوید عمل خداوند باعث بیماری آن فرزند شده است؛چه در این صورت عمل الهی را با یک امر عینی همسان گرفته است.آیا تفاوت فقط در تلقی یک نتیجه است که خود بر اثر قوانین علّی ناآگاه و انعطاف ناپذیر، تعیّن یافته است؟پس در این صورت مرادش از این که به خاطر نجات فرزندش از خداوند سپاسگزار است و نه از طبیعت یا پزشک، چیست؟.
اکراه بولتمان در تأیید فعالیت خداوند در جهان و پناه بردنش به قلمرو درونی هستی انسانی تا حدودی ناشی از برداشت او از طبیعت به عنوان یک نظام علّی مکانیکی و جبری و تخطی ناپذیر است، برداشتی که با قرن نوزدهم همخوانتر است تا با علم جدید.یک منتقد جدید، پذیرش بولتمان را از انقسام کانتی که واقعیت را به طبیعت و روح تقسیم میکند و منکر فعالیت خداوند در قلمرو طبیعت میگردد، تخطئه میکند؛چه خداوند را به این منظور از صحنه طبیعت و تاریخ کنار زده است تا راه را برای پیروزی علمی بشر باز کند و برای ایمان یک حرم یا بست بسازد.
آیا بولتمان از تقابل معرفت شناختی بین روابط انسانی و ناانسانی( طبیعی)یک شکاف ناپیمودنی در متن واقعیت ایجاد نکرده است؟اصولا قول به این که خداوند بدون درگیر شدن انسانی شناخته نمیشود، با قول به این که او جز در قلمرو هویت انسانی عمل نمیکند، فرق دارد.لازم نیست عمل خداوند محدود به هستی انسان در حال حاضر باشد، هر چند شناختن واقعیت مبتنی بر دگرگونی درونی و اهتدایی است که بولتمان از آن سخن میگوید. (23) حاصل نقد ایان باربور بر بولتمان و نظریه اگزیستانسیالیسم در تمایز کامل میان دو حوزه علم و دین، مطالب زیر است:
1-اگر دین فقط دارای نقش هدایتی و ایمان بخشی است و فاقد هرگونه معرفت آفرینی نسبت به جهان است، در این صورت بحث از تصرّف و دخالت خداوند در آفرینش درگذشته یا حال بیمورد و بیفایده است.
2-بنابر نظریه مزبور خداوند فقط در نحوه تعبیر ما از رویدادها دخالت میکند، نه در خود رویدادها، و داستان آفرینش و مانند آن همگی جنبه سمبولیک دارد و حاکی از وابستگی انسان یا جهان به خداوند است، یعنی مفهوم آفرینش عبارت است از نحوه نگرش انسان به رویدادهای طبیعی.
3-با توجه به مواضع یاد شده، این سخن بولتمان که یک حادثه میتواند هم موهبتی کریمانه یا گوشمالی از جانب خداوند بشمار آید، و هم حلقهای از زنجیره طبیعت، استوار نیست؛زیرا به اعتقاد او فعل خداوند را نباید در ردیف واقعیتهای جهان تعبیر کرد؛چنین تعبیری از نظر او اسطورهگرایی است.
4-نظریه بولتمان در منحصر دانستن فعالیت خداوند در قلمرو درونی هستی انسانی و اکراه وی از اعتراف به فعالیت خداوند در جهان، نشأت یافته از تفکر جبرگرایانه دانشمندان قرن نوزدهم درباره نظام علی و معلولی جهان است، ولی روح علم جدید آن را تأیید نمیکند.
5-در نظریه یاد شده دو مطلب جداگانه با یکدیگر اشتباه شدهاند:یکی این که شناخت خداوند بدون درگیر شدن انسانی امکان ندارد، و دیگری این که خداوند فقط در قلمرو حیات درونی انسان دخالت میکند.از این دو مطلب، اولی درست است و هدف اگزیستانسیالیسم را نیز در مورد نقش ویژهای که برای انسان در شناخت قایل است، تأمین میکند، ولی مطلب دوم نادرست است.همه نقدهای مزبور بر بولتمان و همفکران او وارد است.نکتهای که اشارهای کوتاه به آن را لازم میدانیم این است که از سخن باربور در بند چهارم بدست میآید که اگر به جبر علّی و معلولی در نظام هستی معتقد باشیم، مجالی برای دخالت اراده و مشیت الهی در جهان باقی نخواهد ماند.این سخن نادرست است و منشأ آن این تصور باطل است که اراده خدا در عرض اسباب و علل طبیعی قرار دارد، که در این صورت اگر جریان طبیعت براساس نظم علّی و معلولی تخطّی ناپذیر توجیه میشود، دیگر موردی برای دخالت مشیّت الهی باقی نخواهد ماند، ولی رأی و سخن استوار در این باب این است که مشیت الهی در طول اسباب و علل طبیعی است، و در این صورت با اصل جبر علّی و معلولی تعارض ندارد. البته آنچه از مطالعه مجموع کتاب علم و دین بدست میآید این است که آقای باربور به طولی بودن نسبت اراده الهی به اسباب طبیعی توجه داشته و آن را پذیرفته است، و شاید سخن او در این مقام ناظر به دیدگاه رایج میان فلاسفه و متکلمان غربی است که از این مطلب دقیق غفلت داشته و نسبت مشیت الهی به علل طبیعی را نسبت عرضی انگاشتهاند.
ج:جداانگاری علم و دین در فلسفه تحلیل زبانی
علاوه بر تأکید سخت کیشی نوین(نو- ارتودوکسی)بر مسأله وحی و اصرار اگزیستانسیالیستها در باب درگیر شدن شخصی، یک گرایش فکری سوّم نیز در قرن بیستم به فرق قاطع نهادن بین علم و دین کمک کرد، یعنی ظهور مکتب تحلیل زبانی که امروزه نظرگاه غالب در میان 2l
فیلسوفان انگلیس و امریکا است.اشعار این مکتب این است که«از معنی یک گزاره نپرس، کاربرد آن را دریاب»، یعنی به این توجه کن که مردم وقتی یک سنخ خاص از گزاره را میرساند چه میکنند و چه میجویند در آثار متأخر ویتگنشتاین تنوع وسیع وظایف زبان(یا به تعبیر او بازیهای زبان)مطرح شده است.
در نحله تحلیل زبانی، در سالهای 1940 به این نکته پی بردند که به قول جی.او.اورمسون«زبان وظایف و ساحتهای گوناگونی دارد.ما نباید در صدد توصیف جهان باشیم، و اگر در این صدد برآمدیم، چه بسا این توصیف را در شیوههای بکلی متفاوتی انجام دهیم که قابل تبدیل یا تحویل به یکدیگر نباشند».ارزش یک تبیین بستگی دارد به این که با آن چه میخواهیم بکنیم.از آنجا که زبانهای مختلف علایق مختلف را باز میتابند(هنری، اخلاقی، دینی، علمی)، هر حوزهای باید رهبردی را که برای برآوردن مقاصد خود مناسبتر میداند در پیش بگیرد، و تصریح میکردند که«هر سنخ زبانی منطق خود را دارد».
علاوه بر این، اعتنا به کاربردهای زبان، توجه تازهای به زمینه اجتماعی برانگیخت.خصلت اساسا اجتماعی زبان، شیوههایی که هر عرف و جامعهای به یک نحو ادای مقصود میکند و نقشهای مختلف زبان از کار و بارهای مختلف انسانی، هر یک به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گرفت.اگر معنای زبان کاربرد آن است، در این صورت زمینه آن باید به حساب آید، و تحلیلهایی درباره عملکرد زبان در برآوردن اهداف خاص انسان انجام گیرد. در توجهی که به بکار برندگان گزارهها مبذول شد، عمدتا به رابطه زبان با فعالیتهای ذهن عالم پرداختند.
بدینسان آنجا که پوزیتیویسم مجال علم را تنگ گرفته بود و درصدد الغای گزارههای دینی بر آمده بود، تحلیل زبانی هم علم و هم دین را مشغله مجاز و معقول شمرد، ولی معمولا به این نتیجه رسید که این دو به یکدیگر ارتباطی ندارند. گزارههای علمی و دینی نه به خاطر حقیقت یا صدقشان داوری میکردند، بلکه به خاطر مفید بودن آنها در به انجام رساندن وظایف خاص خویش. (24)
ابزارانگاری در علم
در مرود علم، اغلب تحلیلگران زبانی از برداشت وسیلهانگارانه نظریههای علمی طرفداری میکردند.این مسأله که آیا الکترون وجود دارد، تحت الشعاع این سؤال قرار گرفته بود که کلمه الکترون چگونه نقشی در فعالیت جامعه عملی ایفا میکند؟رایجترین تعبیر و تفسیرهای تحلیل زبانی، پیشبینی و مهار را اهداف اصلی علم دانسته بودند، نظریهها را عمدتا تعبیههای محاسباتی برای پیشبینی دقیق و ابزارهای علمی برای مهار فنی شمرده بودند.به نظر آنان نظریهها، «افسانه»یا مجعولند، به این معنی که ابداعات بشری بر همارایی یا ایجاد گزارههای مشاهدتی هستند. توجه آنان معطوف به نحوه بکار رفتن یک نظریه و نقش آن به عنوان یک وسیله پژوهش اتس. بدینسان نظریهها را چنین درنظر میآورند:
1-تعبیههای محاسباتی برای انجام پیشبینیهای دقیق.
2-راهنماهای نظم دهنده برای هدایت و آزمایشگریهای بیشتر.
3-ابزارهای عملی برای کسب کنترل فنی.
مبنای سنجش و داوری درباره آنها، مفید بودنشان در نیل به چنین هدفهایی است نه صدق و کذب یا حقیقت و بطلانشان.در این نگرش، مفاهیم 2l
علمی، ربط کارکردی به مشاهدات دارند، ولی لازم نیست تحویلپذیر به مشاهده باشند.
وسیله انگاران معتقدند که سعی پوزیتیویستها در برگرداندن همه مفاهیم به مجموعهای از گزارههای دادهای، هرگز سرانجام نخواهد یافت؛ زیرا مفید بودن یک مفهوم شامل اطلاق آینده آن در مورد پدیدهای که در حال حاضر ناشناخته است هم میشود.چنین برگردانی حتی اگر جامه عمل هم بپوشد، ارزش آن مفهوم را به عنوان یک وسیله ذهنی یا روانی، بیشتر کاهش میدهد تا افزایش.
وسیلهانگاران برخلاف پوزیتیویستها لازم نمیدانند که مفاهیم باید با مشهودات تناظر داشته باشند، و سعی در برانداختن اصطلاحات نظری ندارند.از سوی دیگر برخلاف رئالیستها(اصالت واقعیان)اصرار نمیورزند که موجودات واقعی متحصلی وجود دارند که ما بازای خارجی آن مفاهیمند؛قوانین و نظریهها اختراع میشوند، نه اکتشاف.
نقد وسیله انگاری در علم
وسیله انگاری با انعطاف پذیری و توجهی که به کاربردهای زبان دارد، کمتر دستخوش انتقاد واقع میشود تا پوزیتیویسم که در توصیف عملکرد واقعی دانشمندان وامانده بود.مشکلاتی که در اینجا وجود دارد مربوط به منزلت منطقی نظریهها است، پیروان معاصر این مکتب(وسیله انگاری) قائل به این نیستند که نظریهها سراپا دلخواهانهاند، همچنین با ایدهآلیستها همرأی نیستند که میگویند مفاهیم از قالب ذهن که به تجربه فرا افکنده میشود، نشأت مییابند، ولی به ندرت به این سؤال پاسخ میدهند که:چرا بعضی از نظریهها کارآمد هستند و بعضی دیگر نیستند.
«ناگل»به این بیان از وسیله انگاری انتقاد میکند:«یک نظریه فقط وقتی وسیله مؤثر پژوهش است که اشیا و حوادث را چنان به همدیگر ربط داده باشد که نتایجی که به کمک آنها نظریه از دادههای تجربی میگیریم، با سایر متعلقات واقعیت مشهود، وفایق داشته باشد».مفید بودن نظریهها بستگی به ویژگیهای عینی موقعیت تجربی دارند، نه هوی و هوس شخصی، ناگل میگوید:بسیاری از دانشمندان گزارههای نظریهها را مقدمههایی میانگارند که محتمل است کاذب بودن آنها ثابت شود، چرا که طبق حالت موقت و ابتداییای که دارند، بیانگر گزارههایی راجع به امور واقع مشهود هستند که ممکن است سرانجام معلوم شود باطل یا کاذبند.
قول به این که یک نظریه، ناباب است یعنی نمیتواند به صورت قاعدهای برای استنتاج یا به عنوان اصل پژوهش بیشتر بکار رود، برابر با این است که بگوییم کاذب است.دانشمندان سخن از شواهدی که له یا علیه اعتبار یک نظریه باشد میگویند، نه فقط له یا علیه کاربرد آن.
باری وسیله انگاری نمیتواند به پذیرفتن دو نظریه متنافض-به شرط این که هر دو مفید باشند- اعتراضی داشته باشد، حال آن که سیره دانشمندان این نیست، و بسیاری از کشفیات جدید حاصل کوششهایی است که برای حل آرای متعارض به عمل آمده است. (25)
ما بر این برداشت اصالت وسیلهای به خاطر نادیده گرفتن مسأله رابطه نظریهها با واقعیت، انتقاد کرده و معتقدیم که هدف علم هم شناخت است و هم مهار، و بسیاری از دانشمندان نظریهها را نه مجعولات مفید، بلکه کوششهایی برای باز نمود جهان میدانند.» (26)
هدف علم شناخت طبیعت است، و تأیید تجربی پیشبینیها فقط یکی از عناصر آزمودن 2l
نظریههاست.نظریهها یک نوع تبیین یا شناخت دربردارند که حتی پیچیدهترین فرمول پیشبینی نیز فاقد آن است.دانشمندان مادام که بصیرتی نسبت به ساختهای نظریهای-که موقعیت قوانین پیشبینی بستگی به آنها دارد-نداشته باشند، به آن قوانین دل نمیبندند.اهداف بیشتر علم معطوف به شناختیابی است، یعنی آرزوی این که سیر طبیعت را نه فقط پیشبینیپذیر، بلکه فهمپذیر سازد. (27)
دانشمندان در کار عملی خویش معمولا قائل به رئالیسماند.اخترشناسان، زمینشناسان، زیستشناسان و شیمیدانان تقریبا همیشه نظریهها را نمایانگر رویدادها جهان خارج تلقی میکنند. حتی فیزیکدانها که بیشتر از سایر دانشمندان مجبور بودهاند منزلت مفاهیمشان را بررسی کنند، هنوز از کشف-و نه اختراع-الکترون سخن میگویند، با این که دانشمندان معمولا اهل تأمل و موشکافی فلسفی نیستند.با این وصف ما باید مقبولات و مسلمات رایج در زبان جامعه اهل علم را جدی بگیریم.اکثر دانشمندان خود را مواجه با ماهیت حوادث یا ساخت رویدادهای واقع در جهان مییابند، نه با ملحض دادهها یا مجعولات مفید یا بر ساختههای ذهنی.اینان علم را راهی به سوی درک و شناخت میبینند، نه فقط ابزاری برای تصرف و پیشبینی و مهار.علاوه بر این اکراه آنان از پذیرفتن دو نظریه مفید ما متنافض و علاقه آنان به یکسانسازی مفاهیم علوم مختلف، نه فقط حاکی از ارزش و اقتصاد فکر است، بلکه ناظر به جهان مورد پژوهش هم هست. (28)
تحلیلگران زبانی و وظایف زبان دینی
به نظر تحلیلگران زبانی وظایف زبان دینی خیلی با زبان علمی فرق دارد.از نظر «برایت وایت» (29) اولین فایده احکام دینی، اعلام اتحاد با مجموعهای از اصول اخلاقی است. نقش دین، اخلاقی است ولی صرفا عاطفی نیست؛ چه قصد و نیّت عمل را به شیوهای خاص بیان میکند.به عقیده او گزارههای دینی اعلام تعهد در برابر یک شیوه زندگی است:داستانهای خاصی نظیر سیره مسیح، این فایده و نقش را دارند که رهیافتهای اخلاقی مناسبی را برمیانگیزند، اینها از نظر روانی در تشویق، دلسپاری و الهامگیری مردم در پیش گرفتن همان راه و روشها که در داستانها هست-صرف نظر از آن که اینها واقعیت داشته یا نداشته باشد-مؤثرند.دین یک نقش ارزشمند ایفا میکند بیآنکه احکامی راجع به واقعیت صادر کرده باشد.
بسیاری از جامعهشناسان از مفاهیم دینی به عنوان مجعولات مفید که اهداف مهم اجتماعی را برمیآورند، (نظیر زمینهسازی برای نظامهای ارزشی که همبستگی اجتماعی و ثبات ببار میآورد)یاد میکنند، یا میگویند:گزارههای دینی کاربرد منحصرا وجودی دارند که فقط به مسایل مرگ و زندگی و شکلگیری رهیافتها و رویکردها مربوط میشوند؛میگویند ایمان هیچ دانش جدیدی به بار نمیآورد، بلکه هستی جدیدی [فراهم میسازد]اثر گزارههای دینی بر رهیافتهای گوناگون است؛بعضی گزارهها اطمینان بخشاند و به شخص در مواجهه با آینده نامعلوم کمک میکنند، بعضی دیگر معارضه جو و شجاعت انگیزند، بعضی صرفا حکم صادر میکنند و فروتنی و حسرت به بار میآورند.
سایر پژوهندگان نقش دینی بارزتری برای زبان قائلند که پرستش را بیان میکند یا برمیانگیزد. زبان از فعالیت یک جامعه برمیخیزد و نمیتواند از اهدافی که برایش در نظر گرفتهاند جدا شود.زبان دینی نه فقط از واکنش پرستش برخاسته است، بلکه 2l
در خدمت به بار آوردن پرستش است، وظیفه آن ستایش خداوند است، نه توصیف او.زبان دینی همچنین تجربه دینی شخصی را گسترش میدهد و شنوده و گوینده را به سرچشمههای تجربییی که خود از آن ریشه گرفته، باز میگرداند.نقش بارز آن همانا تواناییاش در برانگیختن و ایجاد کردن رهیافتهای دینی و رهنمون نشدن دیگران به تجربههای تازه است.
«یان رمزی» (30) که خود اهل کلام است میگوید:نقش بارز زیان دینی تذکر تعهد است. قرار و قاعده منطقیاش شبیه به گزارههایی راجع به وفاداریهای فردی پرشور است، مانند شیفتگی یک انسان به ملّت خود، وفاداری یک ناخدا به کشتی خود، مهر یک مرد به همسر خود.تعهد دینی جامعتر از اینهاست و با نمادها و تصویرهای مؤثری عجین است که ما در برابر آن حسّاسیم، لذا ما تعهد دینی را یک تعهد جامع در برابر همه هستی میدانیم؛چیزی است که در قیاس با آن، بحث و برهان چندان نقشی ندارد؛وظیفهاش گفتن حکایاتی است که بصیرت و تمیز انسان را بر میانگیزد، و تعهد خود به منزله پاسخی به این انگیزش است.حاصل آن که برای انسان دینی خداوند یک کلمه کلیدی است:یک گنج لایزال، یک توجیه و تبیین واپسین که بیانگر تعهد است.
«هلمر» (31) وظیفه دین و زبان را چنین بیان کرده است:
«آزمون یک شور سالم اخلاقی و دینی این است که بتواند اطمینان ببخشد و بر نومیدی غلبه کند و در برابر ابتلائات و انصرافات دنیوی بایستد. هدف مقال دینی وقتی که القاگر و آزمونگر یک زندگی انسانی میشود که تهور یک شور یگانه اخلاقی-دینی است تا حدود زیادی برآورده میشود.همان طور که زبان عاشق احتیاج به تبیین علمی ندارد، و هیچ شاهد و گواهی دهندهای جز همان شور بلافصل[ندارد]زبان ایمان هم راه خود را مییابد و معنی و کاربرد خود را دارد. (32)
نقش معرفت بخش دین(نقد فلسفه تحلیل زبانی)
این نگرش تحلیلگران زبانی نتایج مثبتی را به همراه داشته است؛اوّلا:بار دیگر دین تبدیل به یک موضوع معتنابه بحث و فحص فلاسفه گردید:ثانیا:
این برداشت کارکردی از زبان باعث یک وارسی عمیق از عملکرد واقعی جوامع اهل زبان گردید، چنانکه از دیدگاه آنان در جوامع دینی از خودگذشتگی اخلاقی، هدایت وجودی، پرستش و تعهد، از نقشهای عمده و اصلی دین بشمار میروند.و ثالثا:این رهبرد، چاره و پاسخ آمادهای برای هرگونه مسألهای که بین علم و دین باشد، فراهم دارد، از جمله این که این دو حوزه نمیتوانند رقیب یا معارض یکدیگر باشند؛چرا که در خدمت وظایفی هستند که بکلی متفاوت است.وظیفه زبان علمی پیشبینی و مهار است، و وظیفه زبان دینی پرستش و اهتدا و راه بردن زندگی.
با این حال در این تعبیر و تفسیرهای اصالت وسیلهای از دین-چنانکه بعضی از تحلیلگران زبانی اشاره کردهاند-مشکلات جدّی نهفته است، در این صورت همه نقشهای معرفتی و معرفت بخش زبان دینی انکار خواهد شد.همه نقشها یا کارکردهایی که پیشتر نقل شد، اساسا غیر معرفتی یا نامعرفت بخش است، و لذا محتمل صدق و کذب نیست، عقاید دینی نسبت به اهدافشان به صورت آلی ملحوظ خواهند شد، ولی بیشک در بعضی مقال دینی، دعاوی خاصی نسبت به حقیقت و واقعیت عرضه شده است.
اگر کسی همصدا با«برایت وایت»معتقد شود که قصص دینی، افسانهای و مجعولند، فی الواقع همان قدرت تشویق به عمل اخلاقی را که خود او به آنها نسبت میدهد، فاقد خواهد شد، طبق این نظر انسان میتواند در آن واحد به چندین دین تعلق داشته باشد، چرا که لازم نیست اعتقاد حقّانی به هیچ یک داشته باشد، با این اصول اخلاقی همواره پیوند نزدیکی با عقایدی که راجع به ماهیّت حقیقت است دارند.توصیه یک شیوه زندگی این معنی را دربردارد که وجود جهان به نحوی است که این شیوه زندگی با آن موافق و مناسب است.
از سوی دیگر، زبان پرستش شامل احکامی است راجع به آنچه انسان میپرستد.تعهد، مستلزم مقدار معرفتی است از آنچه انسان خود را بدان متعهد میسازد.به عبارت دیگر باید از رابطه زبان دینی و موضوع و متعلّق پرستش و تعهد سؤال کنیم، نه صرفا از ذهن عالم که آن را به کار میبرد.
اگر مردم دعاوی حقیقی و حقّانی دین را نپذیرند، کاربردهای چندگانه آن هم به جایی نخواهد رسید؛چه زبان دینی با فحواهایی که دارد صاحب مرجع و دارای ما بازای خارجی مینماید، و در غیاب همه عناصر معرفتی یا معرفت بخشی، تعهد همانا یک هوی و هوس دلخواهانه خواهد بود.دیانت هرگز صرفا قبول فکری-عقلی نیست، ولی همواره مستلزم آن است.
علم و دین علیرغم تفاوتهایی که در زبان دارند، در بدهکاری به حقیقت و اشتیاق به شناخت مشترکند.پرسشهایی که در هر یک از این دو حوزه طرح میشود از بن و ریشه متفاوت است، ولی هر دو دعاوی معرفتی دارند و هر دو در قصد و برخورد خود اصالت واقعیاند.
ما در دین-چنانکه در علم-یک اصالت واقعی انتقادی(رئالیسم انتقادی)میجوییم که حافظ همان حقیقتهایی است که در تحلیل پوزیتیویستها و تحلیل زبانی ملحوظ است، بیآن که محدود به ملخّص دادهها یا مجعولات مفید بشود.از وظیفه ارزیابی دعاوی معرفتی دین نمیتوان طفره رفت، هر چند که هیچ روند«تحقیقپذیری تجربی»به آن قابل اطلاق نباشد.در الهیات علی الخصوص شأن و منزلت منطقی عقاید دینی و نقش آنها باید مورد پژوهش قرار گیرد.
«کرومبی»میگوید:اندیشه دینی ما را در شناخت جهان یاری میدهد.هر چه بیشتر به کمک این اندیشه بخواهیم جهان را بشناسیم، شناخت ما از جهان بتهر و کاملتر میشود.به نظر میآید که کرومبی معتقد است که عقاید دینی نقشی معرفت بخش دارند، لااقل معروض یک آزمون علمی و نیز نظری واقع میشوند. (33)
حاصل نقد باربور بر فلسفه تحلیل زبانی در موضوع زبانشناسی علم و دین نکات زیر است:
1-فلسفه تحلیل زبانی از پاسخگویی به این پرسش که چرا بعضی از نظریهها کارآمد و بعضی غیر کارآمدند، عاجز است.
2-مفید بودن نظریهها بستگی به ویژگیهای عینی موقعیت تجربی دارند، نه هوی و هوس شخصی دانشمند.
3-دانشمندان از شواهدی که له یا علیه اعتبار یک نظریه است سخن میگویند، نه فقط له یا علیه کاربرد آن.
4-لازمه وسیلهانگاری در علم این است که با فرض مفید بودن دو نظریه متناقض، آن دو را بپذیریم، در حالی که سیره دانشمندان این نیست.
5-دانشمندان نظریهها را نه مجعولات مفید، بلکه کوششهایی برای بازنمود جهان میدانند.
6-اهداف علم بیشتر معطوف به شناختیابی است، یعنی آرزوی این که سیر طبیعت را نه فقط پیشبینی پذیر، بلکه فهمپذیر سازد.
7-با تعبیر و تفسیر اصالت وسیلهای از دین همه نقشهای معرفتی و معرفت بخش زبان دینی انکار خواهد شد، و عقاید دینی نسبت به اهدافشان به صورت آلی ملحوظ خواهند شد، با این که بدون شک در بعضی مقال دینی دعاوی خاصی نسبت به حقیقت و واقعیت عرضه شده است.
8-زبان پرستش، احکامی راجع به آنچه انسان آن را میپرستد(معبود)بیان میکند، و تعهد نسبت به معبود مستلزم مقدار معرفتی نسبت به او است. در غیاب همه عناصر معرفتی یا معرفتبخش، تعهد یک هوی و هوس دلخواهانه خواهد بود.
9-توصیه یک شیوه زندگی این معنی را دربر دارد که وجود جهان به نحوی است که این شیوه زندگی با آن هماهنگ است.
این سخن باربور ناظر به اصل عقلی رابطه ایدئولوژی با جهانبینی و به عبارتی، حکمت عملی یا حکمت نظری است که فلاسفه اسلامی از دیرباز بر آن تأکید نموده و نحوه ارتباط آن دو را با یکدیگر بیان نمودهاند و شرح آن از گنجایش این مقال بیرون است. (34)
10-اگر قصص دینی افسانههای مجعول باشند (چنانکه برایت وایت گفته است)، قدرت تشویق به عمل اخلاقی را که وی به آنها نسبت داده است، فاقد خواهند بود.اصولا بنا بر چنین اعتقادی انسان میتواند در یک به چندین دین تعلّق خاطر داشته باشد، زیرا داشتن اعتقاد حقّانی به هیچ یک لازم نیست.
یادداشتها
(1)-باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی.
(2)-New-Orthodoxy.
(3)-Language analysis.
(4)-Existentialism.
(5)-علم و دین، ص 144.
(6)-همان، صص 2-1.
(7)-Karl Barth(1886-1968 میلادی)متکلم و آموزشگر پروتستان سوییسی.
(8)-(Emil Brunner)متولد 1889.استاد سوییسی و پروتستان الهیات دانشگاه زوریج.
(9)-(Reinhold Niebuhr)(1892-1960)روحانی آمریکایی. وی آثار بسیاری دارد از جمله:آیا تمدن به تدین نیازمند است؟
(10)-علم و دین، صص 147-144.
(11)-همان، صص 273-268.
(12)-(Kier Kegaard)(1813-1855)فیلسوف و متکلم دانمارکی.
(13)-(Jeun-Paul sartre)(1905-1980)فیلسوف، نمایش نامهنویس، رماننویس، منتقد و روزنامهنگار فرانسوی.
(14)-(Albert Camus)(1913-1960)روزنامهنگار، نویسنده، درامنویس و داستاننویس فرانسوی.
(15)-(Martin Heidegger)(1889-1976)فیلسوف آلمانی.
(16)-(Karl Jaspers)(1883-1996)فیلسوف آلمانی.
(17)-Martin buber، (1878-1965)فیلسوف و متکلم یهودی.
(18)-Rudolf Bultmann، (1884 میلادی)، متکلم آلمانی.
(19)-علم و دین، صص 149-147.
(20)-همان، ص 149.
(21)-همان، صص 151-149.
(22)-همان، صص 462-460.
(23)-همان، صص 463-461.
(24)-همان، صص 283-282.
(25)-همان، صص 201-199.
(26)-همان، ص 283.
(27)-همان، صص 183-182.
(28)-همان، صص 208-207.
(29)-Braith Waite.
(30)-Ian Ramsey.
(31)-Paul Holmer.
(32)-علم و دین، صص 285-283.
(33)-همان، صص 289-285.
(34)-ر ک به:سبحانی، جعفر، حسن و قبح عقلی با پایههای اخلاق جاودان، (نگارش:علی ربانی گلپایگانی)، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368.