آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

واقعی بودن«حرکت»و«سکون»
مباحث حرکت جوهری آنگاه ثمربخش است که واقعی باشند، نه ذهنی.مرحوم صدر المتألهین حرکت جوهری را امری واقعی دانسته است و سکون را نیز که دیگران معمولا امر عدمی می‏دانند، وجودی دانسته و می‏نویسد:
«السّکون هو الحصول المستمر». (1)
بعضی از فلاسفه سکون را عدم محض یا عدم ملکه( عدم الحرکة عمّا من شأنه الحرکة) دانسته‏اند ولی وی سکون را حصول مستمر می‏داند.و در جای دیگر چنین تصریح دارد:
«السّکون امّا وجودی و امّا لازم لذلک الأمر الوجودی، فله علّة وجودیة و لا یکفی فیه عدم علة الحرکة». (2)
«سکون یا خود امر وجودی است و یا لازمه امر وجودی است و در نتیجه نیازمند به علت وجودی خواهد بود؛پس در سکون، تنها عدم علت کافی نیست».
هرگاه قائل شویم که سکون امر وجودی و نیازمند به علت است، نادرستی غیر واقعی بودن حرکت بدیهی خواهد بود.بر این اساس در اسفار 2l
تصریح شده است که:«الحرکة بمنزلة شخص، روحه الطبیّعة» (3) ؛حرکت به منزله شخص است که روحش طبیعت است، پس همانند طبیعت دارای واقعیت است و اگر حرکت نباشد، طبیعت معنا نخواهد داشت.لازمه غیر واقعی بودن حرکت، اعتباری بودن عالم است؛چون حرکت در سراسر عالم وجود دارد، بلکه همه عالم در ذات و جوهر خود، حرکت است.
ناگفته نماند که جمله معروف عرفا:«العالم خیال فی خیال»، به معنای غیر واقعی بودن عالم نیست7بلکه مقصود این است که عالم در برابر حضرت حق، عدم است، در عرفان یکی از تفاسیر مربوط به مسأله«غربت»غربت از عدم به وجود است.این بحث جایگاه خاص خود را دارد که ما در صدد بیان آن نیستیم.و به قولی احرار معتقدند که همه عالم وهم و خیال است.عالم فی حدّ ذاته، عدم، جلوه خدا، عکس و سایه است.مرحوم صدرا در (*)اصل مقاله حاضر، دروس فلسفه استاد گرامی است که توسط یکی از دانشجویان رشته الهیات(س-م)از نوار پیاده شده و به همت حجة الاسلام عزالدین رضانژاد بازنویسی و ویرایش آن صورت گرفته است.
اسفار به این شعر اشاره دارد:
کلّ ما فی الکون وهم او خیال
او عکوس فی المرایا أو ضلال
(4)
مقصود عارفان از خیالی و وهمی بودن آن است که چون عالم شعاع حضرت حق است، پس استقلال ندارد.بنابراین، سخنان عرفا با بحث ما و درک فلسفی از حرکت جوهری منافات ندارد.
دلایل مخالفان حرکت جوهری و پاسخ آن
با ذکر مطالب پیشین، حرکت جوهری و ادلّه آن را بیان کردیم.اینک به بیان دلایل مخالفان حرکت جوهری و پاسخ آن می‏پردازیم.بعضی از دلایلی که مخالفان حرکت جوهری اقامه کرده‏اند عبارت است از:
1-انقلاب ماهیّت
لازمه پذیرفتن حرکت جوهری، انقلاب ماهیت است؛زیرا وقتی جوهر حرکت کند، از جوهریت خود خارج شده و تبدیل به جوهر دیگر می‏شود و این همان انقلاب ماهیّت است.
2-عدم بقای موضوع
اگر حرکت در ذات جریان داشته باشد، ذات تغییر می‏کند و هرگاه ذاتی به ذات دیگر تبدیل گردد، آن ذات که موضوع است، بقا ندارد تا حرکت در وی جریان یابد.پس در حقیقت برای این حرکت، موضوع ثابتی نیست.
3-حرکت در حرکت
حرکت جوهری، حرکت در حرکت را در پی دارد؛چون اگر جوهر حرکت کرد و حرکت دیگری بر آن وارد شد، در حقیقت حرکت در حرکت به وجود آمده که امری محال است.
اشکال شیخ الرّئیس
یکی از اشکالهایی که شیخ الرّئیس برای نفی حرکت جوهری آورده است چنین است.بنابر حرکت در جوهر، جوهر دارای بقا نیست و در نتیجه متحرّکی وجود ندارد و هرگاه متحرّکی نباشد چه چیزی حرکت می‏کند؟!
در توضیح این مطلب گفته است:
«اگر حرکتی در جوهر شد و زیادت و نقص و شدّت و ضعفی در آن راه داشته باشد، هنگام حرکت، یا آن ذات(یا ماهیت و نوع)پیشین بقا دارد و یا از بین می‏رود.اگر ذات پیشین ثابت باشد، پس ذات صورت جوهری تغییر نکرده است، بلکه تغییر در عارض به وجود آمده و این، تحوّل است نه تکوّن.(بدیهی است که مقصود از تحوّل، حرکت در عوارض و مراد از تکوّن حرکت در ذات است).اگر همراه اشتداد جوهر، بقا نداشته باشد، پس اشتداد، جوهر دیگری را به وجود آورده است-پس جوهر پیشین از بین رفته است-و بنابراین در هر لحظه که اشتداد فرض شود، جوهر دیگر به وجود می‏آید.
پس چون حرکت تدریجی است(و در حرکت تدریجی، نوع عوض می‏شود و تدریج هم قابل انقسام به بی‏نهایت است)امکان انقسام انواع جواهر به بی‏نهایت وجود دارد در صورتی که این امر در جوهر محال است برخلاف سواد و حرارت، یعنی در عوارض، ممکن است انواع بی‏نهایتی در هنگام حرکت به وجود آید؛زیرا ما یک امر بالفعل داریم که جسم است ولی در جوهر جسمانی امر بالفعلی نداریم تا حرکت در جوهر فرض شود». *
عبارتی که از ابن سینا نقل شد حاکی از دو اشکال است:
اشکال نخست این است که در حرکت جوهری موضوع وجود نخواهد داشت؛چون اگر نوع عوض شود، پس نوع اول بقا ندارد و اگر عوض نشود حرکت نکرده است و حرکت در عارض آن وجود خواهد داشت.
اشکال دوّم این که:اگر بنا باشد حرکت در جوهر صورت گیرد، از آن جا که حرکت، تدریجی است، لازمه آن پیدایش جوهر جدید در هر لحظه است؛پس امکان تحقق انواع جوهری تا بی‏نهایت وجود دارد و این محال است؛چون موجود بالفعلی نداریم.و به تعبیر دیگر:انواع بی‏نهایت، محصور بین حاضرین شده است؛چون در ذکر اشکال عدم وجود موضوع، نیازی به ذکر انواع بی‏نهایت نبود، مانند آن که ابتدا تا انتمها در یک اندازه معین بی‏نهایت حقیقت و عدد جمع شده باشد.در این صورت، بی‏نهایتی که ابتدا و انتهایش محدود است، امکان ندارد.
مرحوم سبزواری در ذیل بیان ابن سینا، اشکال دیگری را استفاده می‏کند و آن این که:بنابر حرکت جوهری در ذات انسان، چگونه یک شی‏ء به انواع 2l
زیاد تبدیل گشت؟یک حقیقت چگونه تبدیل به حقایق زیاد شده است؟چطور یک شی‏ء در ذاتش هم جسم است و هم مجرّد؟این اشکال لازمّه قول به جسمانی الجدوث و روحانی البقا بودن نفس است.یک ذات که جسم است با حفظ جسمیّت قبلی به حرکت استکمالی خود ادامه می‏دهد تا«روح»گردد.آیا این، جمع متقابلان نیست؟!
اگر این اشکال پذیرفته شود، در مجموع، سه اشکال از عبارت ابن سینا وارد شده است:
1-عدم وجود موضوع واحد.
2-محصور بی‏نهایت بین حاصرین.
3-تبدیل یک حقیقت به حقایق مختلف. **
پاسخ صدر المتألهین به اشکالهای ابن سینا
مرحوم صدر المتألهین به اشکال عدم بقای موضوع در حرکت جوهری چنین پاسخ گفت:
در حرکت جوهری ماده وجود دارد.مادّه با یک صورت(نه صورت خاصه)وجود دارد.وقتی ماده (مع صورة مّا و کیف مّا و کم مّا و عرض مّا)وجود داشته باشد، موضوع هم بقا دارد.و مسأله بقای ذات هم از باب امر متصل است و چون وحدت اتصالی وجود دارد(که به منزله وحدت شخصی است)، ذات هم وجود خواهد داشت. (5)
پس ذات با همان حدّش بقا دارد و وجود آن واحد است.به عبارت دیگر:ذات، وجودی واحد است نه ذات ماهوی.
صدر المتألهین در پاسخ اشکال دوّم چنی (*)مطالب مذکور از«شفاء»نقل شد که مرحوم صدر المتألهین در جلد سوم اسفار، صفحه 85 به اختصار آن را ذکر کرده است.
( **)مرحوم آقای راشد و نیز سروش در کتاب«نهاد ناآرام جهان»فقط به ذکر یک اشکال پرداختند و از دو اشکال دیگر غفلت نمودند. فرمود:این اشکال نادرست است؛چون انواع مزبور وجود بالفعل ندارد.«وجود»اصیل است و ماهیت اعتباری.وجود واحد و متصل است، امّا از هر درجه‏ای ماهیتی را انتزاع می‏کنیم (6) (البته آن امر انتزاعی، تحقق مستقل خارجی ندارد).
ابن سینا تصریح کرده است که ماده با«صورة مّا»کافی است.در این صورت، اشکالی بر وی وارد است:اگر ابن سینا حرکت در جوهر را نپذیرد، نمی‏تواند مسأله«کون و فساد»را به میان آورد؛چون در صورتی می‏پذیریم که با فساد یکی، دیگری جای آن را پر کند، که دیگری چیز تازه‏ای نباشد و حتما باید جای اوّلی را گرفته باشد و این هم قطعی نیست.
ابن سینا در حل اشکال مذکور، مادّه با «صورة مّا»را پذیرفته و نیز گفته است که:یک جهت دیگر برای حفظ وحدت لازم است و آن بقای مدبرّش است، یعنی عقل مدبّر بقا دارد، پس موضوع عوض نشده است صدر المتألهین بر این گفتار ابن سینا تکیه کرده و معتقد است که می‏توان اشکال بر حرکت جوهری را با همین توجیهات رفع نمود (7) و در نتیجه زیربنای اشکالهای ابن سینا متزلزل شده و از بین می‏رود.
با بیانی که ارائه شد، اشکال در«حرکت درکم» هم حل خواهد شد.ابن سینا اشکالی را در مسأله رشد درخت(که یک حرکت کمّی است)مطرح می‏کند.وی معتقد است که در مسأله رشد درخت، اگر شاخه‏ای از یک متر به دو متر رشد کرده باشد، شاخه‏ای که یک متر بوده، دو متر نشده است، بلکه یک متر دیگر به آن شاخه یک متری افزوده شده است. (8) در این صورت، حرکت در کم تحقق نیافته است؛چون موضوع دوتاست.
در ارتباط با این اشکال، جواب داده شد که موضوع، همان جسم«مع کمّ ما»(یعنی با کمّ غیر 2l
خاص و غیر معین است).
شیخ الرّئیس نتوانست به خوبی مسأله حرکت در کم را تبیین کند و لذا در پاسخ به این پرسش که:
موضوع ثابت در نبات و حیوان چیست؟می‏گوید:
(درست نمی‏دانم)«اگر توانستم پاسخ آن را می‏دهم.» (9)
در حیوان موضوع ثابتی به نام«نفس»داریم ولی در نبات نمی‏توان چنین گفت.
از آن جا که حیوانات دارای نفس مجرّدند و نفس مجرّد بقا دارد، پس حرکت کمّی هم در حیوانات دارای موضوع ثابتی است که همان «نفس»باشد.
خلاصه آن که:مسأله عدم بقای موضوع هم در حرکت کمّی و هم در حرکت جوهری مورد اشکال قرار گرفته، که پاسخ مناسب هم داده شده است. تلخیص پاسخ صدر المتألهین از شبهه عدم بقای موضوع در حرکت جوهری چنین است:
1-در حرکت جوهری، ماده«مع صورة مّا»و با صورت غیر معینه در صورتهای مخصوص حرکت می‏کند و موضوع، همان مادّه«مع صورة مّا»با یک صورت علی البدل است.
2-حرکت، امر واحد متصل است و وحدت اتصالی به منزله وحدت شخصی است. (10)
3-از آن جا که حرکت جوهری از نوع حرکت استکمالی است، صورت خاصّه از بین نمی‏رود. پس صورت هم صورت واحد خواهد بود.گرچه صورت به درجه بالاتری رسیده است، ولی با وصول به درجه بالاتر، درجات قبلی را از دست نداده است.پس هم مادّه باقی است و هم صورت.
4-همان گونه که در موجودات فی نفس، وجود نفس، بقای وحدتی را تضمین می‏کند؛در اجسام هم عقل مدبّر است که وحدت موضوع‏ به واسطه آن ثابت می‏ماند. *
اشکال دیگر
از ابن سینا اشکال دیگری در باب حرکت جوهری نقل شده که خود پاسخ آن را بیان کرده است.بیان اشکال چنین است:
جوهر ضد ندارد و بین دو جوهر تضادّی واقع نیست.از این رو در جوهر حرکتی وجود ندارد؛ چون حرکت عبارت است از«سلوک من ضدّ الی ضدّ»و در جوهر ما از ضدّی به ضدّ دیگر نمی‏رسیم.
شیخ الرّئیس در نقد این اشکال گفته است:
«اگر در متضادّان، تعاقب بر موضوع واحد را شرط کنیم، پس صورت ضدّی ندارد؛چون صورت موضوع ندارد و موضوع در اصطلاح خاص فلسفه یعنی آنچه که مستغنی از حالّ است.ولی محلّ صورت، ماده است و ماده‏ای که از حالّ مستغنی باد، صورت نخواهد بود.
اما اگر شرط در متضادّان را تعاقب بر محل واحد بدانیم نه بر موضوع واحد، صورت دارای ضدّ خواهد بود؛چه این که محل شامل موردی که مستغنی از حالّ خود نباشد نیز می‏شود.در این فرض، بین صور تضادّ است؛چون دو صورت، دو امر وجودی‏اند که بین آن دو، نهایت اختلاف بوده و از پی هم بر محل واحد وارد می‏شوند». (11)
ملاحظه و بررسی
بحث تضاد(در سایر دروس مباحث فلسفی) گفتیم که طبق نظر مرحوم صدر المتألهین و استاد علامه طباطبایی در جواهر تضاد نیست؛زیرا بین یک جوهر و جوهر دیگر«غایة الخلاف»وجود ندارد و شرط تضاد هم وجود غایة الخلاف است. مقصود از غایة الخلاف در دو جوهر این است که بین آن دو اختلاف بالاتری تصوّر نشود.لذا ما 2l
نمی‏توانیم غایة الخلاف بین دو موجود را به دست آوریم.گرچه ممکن است موجودی با موجودات دیگری فاصله‏هایی داشته باشد، اما غایة الخلاف بین آنها نخواهد بود.ابن سینا برای تضاد به آب و آتش مثال زد.به نظر وی چون طبیعت آب، سرد و طبع آتش گرم است، بین آنها غایة الخلاف هست. اگر بخواهیم چنین مثالی را مطرح کنیم، ممکن است گفته شود:شاید چیز دیگری وجود داشته باشد که از آتش گرمتر و از آب سردتر باشد، پس نباید با این گونه مثالها از یک بحث فلسفی گذشت.
تکمیل و بررسی اشکال«حرکت در حرکت»
یکی از شبهات در باب پذیرش حرکت جوهری، مسأله حرکت در حرکت است.می‏گویند:
لازمه پذیرش حرکت جوهری این است که «حرکت در عوارض»عبارت باشد از«حرکت بر حرکت»یا«حرکت در حرکت».در این صورت آیا می‏توان به آن ملتزم شد؟
این که برخی از فلاسفه، در«متی»و«فعل»و «انفعال»حرکت را نپذیرفتند، به دلیل همین لوازم بود.می‏گویند:«متی»و«زمان»، حرکت است و پذیرش حرکت در مقوله متی به معنای تدریج در تدریج است.و یا وقوع حرکت در فعل( تأثیر تدریجی)و انفعال( تأثّر تدریجی)به معنای تدریج در تدریج است و تدریج در تدریج هم درست نیست؛چون حرکت یعنی این که در هر لحظه فرد جدیدی پیدا شود، مثل نقل مکان از (*)طبق براهین خاص فلسفی، اجسامی که جاندار نیستند، تحت نظارت عقل مدبّری قرار دارند که ضامن وحدت آنهاست.اگر با دید وسیعتر نگاه کنیم درمی‏یابیم که ذات باری تعالی که مدبّر این عالم است، ثابت و باقی و نگهدارنده این معلول است.این برهان نیاز به تحقیق و دقّت بیشتر در مسائل فلسفی و عرفانی دارد که در جای خود مورد بحث قرار گرفته است. مکانی به مکان دیگر.
اگر امور تدریجی بخواهند دارای حرکت تدریجی باشند، فردی از آن بیرون رفت تا فرد دیگر توسط حرکت جای آن را بگیرد.پس تدریج در تدریج مساوی با عدم خروج است.در مثال عینی و تجربی می‏توان به حرکت زمین اشاره کرد.حرکت زمین از غرب به شرق است؛اگر چیزی به همان سرعت در همان مسیر راه برود، نتیجه‏اش این است که هیچگاه از محلی که در آن بود، جدا نشود.مثال دیگر، پلّه‏های برقی است که تدریجا جا به جا می‏شوند و دایما از بالا به طرف پایین در حرکتند.اگر کسی بخواهد به تدریج به طرف بالا حرکت کند، نمی‏تواند از جای خود بالاتر رود، چون دو حرکت تدریجی در برابر یکدیگر قرار گرفته‏اند.
مرحوم صدر المتألهین با اشاره به این شبهه، مطالبی را در بحث حرکت بیان می‏کند.وی برای ردّ مسأله«حرکت در حرکت»به بیان حقیقت حرکت می‏پردازد و می‏نویسد:
«و اما عندنا فالحرکة لیست من الهویات الخارجیة، بل امر عقلی معناها نفس الخروج من القوّة الی الفعل علی التدریج و هو کسائر المفهومات الإعتباریة التی تصلح لأن تکون عنوانا لحقیقة خرجیة، و الّذی ینتزع منه هذا المعنی المصدری هو الذات الخارجیة التی یخرج وجودها من القوة الی الفعل تدریجا، فوجوده لا محالة تدریجی و حدوثه بعینه یلزم الزوال، و انقطاع بعضها عن بعض عین الإتصال، و لیس هذا الذی ذکرناه صفة الحرکة لأنه لیست فی الحرکة حرکة و لیس لها وجود تدریجی بل هی عبارة عن تدریج وجود شی‏ء آخر و خروجه الی الفعل یسیرا یسیرا، فالحرکة عبارة من متحرکیة شی‏ء آخر فی الحصول لا متحرکیة نفسها و الاّ لتسلسلت الحرکات إلی غیر  نهایة...». (12)
پس با این بیان روشن می‏شود که به عقیده صدر المتألهین، خروج تدریجی از قوه به فعل ارتباطی به حرکت ندارد.مفهوم خروج تدریجی، از ذات، یعنی متحرک اخذ شد نه از حرکت؛اگر این مفهوم از حرکت اخذ شده باشد، لازم می‏آید که حرکت، خروج تدریجی از قوه به فعل پیدا کند و به عبارت دیگر:حرکت، حرکت پیدا کند که نادرست است.اگر حرکت عبارت باشد از متحرکیت خود حرکت، لازمه‏اش تسلسل است؛زیرا حرکت-طبق فرض-یعنی خروج این حرکت، و آن حرکت نیز حرکت دارد و همین طور تا بی‏نهایت.
مرحوم صدرا در ادامه مطالب به تلخیص و جمعبندی می‏پردازد که ما پس از نقل در بررسی آن به بعضی از نکات اشاره می‏کنیم.
محل حرکت(و یا معروض تغیّر و تجدّد چیست؟
محل و معروض حرکت یا امر ثابت الذات (یعنی مجرّد و متساوی نسبت به اجزای زمان) است، مثل مجرّدات که گذشته و حال نسبت به آنها مساوی است.
لا مکانی کاندر آن نور خداست
ماضی و مستقبل و حالش کجاست
پس معروض حرکت یا شی‏ء مجرد است یا امر متغیّر و یا آن که نه متغیر و نه ثابت است.اگر معروض حرکت، امر ثابت باشد، نادرست است؛ چون تغیّر-که به معنای اختصاص چیزی به وقت معین است-بر امر مفارق و مجردی عارض نمی‏شود.اگر معروض حرکت، امر متغیر باشد، از دو صورت بیرون نیست:تغیّر امر متغیّر در وجود، یا زاید بر ذاتش است یا عین ذات اوست.
فرض اوّل، مستلزم اعاده کلام در خود محل است، یعنی معروض تغیّر آن که خود حرکتی زاید بر آن ذات است، چیست؟تغیّر زاید بر ذات یعنی تغیّری که به ذات ارتباط دارد ولی مقتضای ذات نیست.پس سخن از نو آغاز می‏شود که معروض آن تغیّر مجرد است یا متغیّر و همین طور...تا به یک اقتضای ذاتی برسد.با این فرض چون اقتضای ذاتی در میان نیست، لازمه آن تسلسل و یا دور است که هر دو باطل است.
در فرض دوّم، تغیر یا عین ماهیّت است و یا عین وجود.حالت اوّل نادرست است؛زیرا چیزی که تغیّر عین ماهیتش باشد، خود حرکت است.و پذیرش این قول که:محل حرکت، حرکت است، سخن درستی نیست؛چون هیچ چیزی عارض بر خود نمی‏شود و علاوه بر آن، برهان اقامه شد که خود حرکت، متحرک نیست و حرکت در حرکت هم درست نیست. (13)
پاسخ به شبهه«حرکت در حرکت»
از آن چه از صدر المتألهین، نقل شد، به دست آمد که وی تصویری از«حرکت در حرکت»ندارد. بر این اساس، شبهه‏ای مطرح می‏شود:با پذیرش حرکت در جوهر، حرکت در عوارض هم پذیرفته شد و در ادلّه حرکت بر جوهر گفته شد که:از آن جا که عوارض دارای حرکتند و حرکت هم نیاز به علت دارد، علت حرکت، عارضی جوهر است.اگر عرض دارای حرکت شد(و در همین ردیف، جوهر هم حرکت دارد)پس حرکت عارضی بر چه چیزی وارد شد؟در فرض مذکور، ذات وجودی«سواد» دارای حرکت است و جوهر آن هم حرکت دارد، پس حرکتی بر حرکتی وارد شد.
به همین گونه، مسأله در حرکت در جوهر مطرح می‏شود.در حرکت جوهری، وقتی جوهری حرکت کرده باشد و به نفس نباتی برسد، ماهیت 2l
نفس نباتی، جسم نامی و یا شجر و...است ولی وجود خارجی آن چیست؟وجود خارجی آن حرکت است و خارج ین حرکت به نفس نباتی می‏رسد و سپس بعد از تحوّلاتی به نفس حیوانی می‏رسد و الی آخر...در این تحوّلات حرکت بر چه چیز وارد شده است؟مگر نه آن است که حرکت بر حرکت قبلی وارد شده است.پس در حقیقت می‏توان گفت که:حرکت در جوهر، حرکت در حرکت است.
مرحوم علامه طباطبایی در حاشیه‏اش بر اسفار، هم در مباحث سفر اوّل اسفار که بحث حرکت است و هم در پاورقی جلد سوم اسفار (ص 285)اشاره دارند به این مطلب که:حرکت جوهری هم حرکت است و هم متحرک.مرحوم صدر المتألهین گفته بود:چیزی که ماهیتش تغیّر است، حرکت است.ولی علامه طباطبایی می‏فرماید:حرکت ماهیت ندارد.
گرچه در ضمن مطالب پیش اشاره کردیم که می‏توان این مطلب را از عبارت اسفار استفاده کرد، امّا واقعیت این است که مقصود آنان این است که حرکت نحوه وجود است.حرکت مانند حدوث است.حدوث امر واقعی خارجی نیست که دارای ذات ماهوی باشد.آشنایان به منطق و فلسفه در این نوع موارد می‏گویند:«بمنزلة الماهیة لا الماهیة». حرکت امر واقعی خارجی نیست؛بلکه نحوه وجود است، مثل حدوث که صفتی است برای وجود خارجی.پس ماهیت نیست و ماهیت هم ندارد و بنابراین تشکیک مذکور جای ندارد.
مرحوم علامه طباطبایی تعلیقه‏ای دیگر دارند (از جمله در جلد سوّم صفحه 87 و به طور فشرده‏تر صفحه 176)که ما هم در تعلیقات بر اسفار سخن استاد را پذیرفتیم.خلاصه آن چنین است:
دلیل این که گفته‏اند:«الشی‏ء لا یعرض علی‏
نفسه»(شی‏ء بر خودش-منظور طبیعت است- عارض نمی‏شود)، چیست؟به نظر می‏رسد این سخن نادرست باشد؛چون«کم»بر«کم»عارض می‏شود و در این صورت آن قاعده باطل می‏شود. «خط»و«سطح»هم«کم»است، خط بر سطح عارض می‏شود؛پس«کم»بر«کم»عارض شد.و در مثال خط مستقیم، استقامت«کیف»و عرض است که بر خط عارض می‏شود، پس«عرض»بر«عرض» عارض شد.اگر مقصود از:«الشی‏ء لا یعرض علی نفسه»، شخص عارض و معروض باشد، در این صورت درجات حرکت مختلف است.علاوه بر آن، حرکت در جوهر این گونه نیست.حرکت در جوهر از قبیل عروض نیست تا گفته شود:«الشی‏ء لا یعرض علی نفسه».حرکت در ذات جوهر است. اگر حرکت اولی در جوهر بود، حرکت بعدی هم در جوهر است.و نیز این که گفته شد:«الحرکة فی الحرکة»لازم می‏آید، باز نادرست خواهد بود؛چون یک حرکت، اصلی است و دیگری تبعی.یکی جوهر و دیگری عارض در جوهر است.یک حرکت ذات اولیه و دیگری ادامه آن است که به دنبال آن می‏آید.
اگر مرحوم صدر المتألهین در این باره سخنی گفته‏اند، نمی‏توان آن را به عنوان برهان تلقّی کرد.
انحصار حرکت در بعضی از مقولات
به تناسب سخنی که از مرحوم صدر المتألهین در عدم معقولیت حرکت در حرکت نقل شد، جا دارد که این مطلب را هم متذکر شویم که براساس نظریه مذکور، قدمای فلاسفه حرکت را منحصر در مقولات«کم»، «کیف»، «وضع»و«أین»می‏دانستند و مرحوم صدرا حرکت در مقوله جوهر را بر آن افزود.حرکت در مقوله«فعل»، «انفعال»و«متی»را قبول ندارند.و استدلال می‏کنند که در«فعل»، 2l
«انفعال»و«متی»، تدریج هست، و حرکت که مقتضای خروج فرد در هر لحظه به فرد دیگر است، با تدریج سازگار نیست.در تدریج، فردی نمی‏تواند در هر لحظه تبدیل به فرد دیگر شود و از آن حالت بیرون بیاید.حرکت آن به تدریج ادامه دارد و اگر مثلا در«متی»حرکت وجود داشته باشد، لازم می‏آید که حرکت در حرکت باشد که معقول نیست.
مرحوم علامه طباطبایی(در پاورقی بر اسفار) در نقد این نظریّه می‏فرمایند (14) :در مقوله فعل و انفعال خروج تدریجی نیست.فعل، هیأت و حالتی است که برای فاعل(محرّک)حاصل می‏شود و انفعال، حالتی است که برای محرّک حاصل می‏گردد.پس نه خود حرکت مطرح است و نه خود تدریج؛بلکه تنها هیأت مطرح است.
«متی»نیز عبارت است از هیأتی که از احاطه زمان به چیزی حاصل می‏شود، نه حرکت تدریجی در زمان.
علامه می‏فرماید (15) :حق آن است که اگر حرکت در جوهر را پذیرفتیم، آن را منحصر در بعضی از مقولات نکنیم.در تمام مقولات عرضی حرکت وجود دارد.علاوه بر آن در ادّله حرکت جوهری متذکّر شدیم که عرض، تابع وجود تبعی جوهر است.مگر امکان دارد که متبوع بر اثر حرکت ایستایی نداشته باشد ولی تابع داشته باشد؟ بنابراین، حرکت در جوهر مقتضی حرکت در جمیع عوارض است.اگر جوهری حرکت داشته باشد، عوارض آن از حیث مکان و زبان و...هم حرکت خواهند داشت، گرچه ما آن را درک نکنیم.
در مقوله«اضافه»و«جده»هم حرکت جوهری وجود دارد.گرچه به نظر مرحوم صدر المتألهین حرکت در اضافه، تابع طرفین است، ولی تابع بودن منافاتی ندارد که به تبع طرفین، وجودی که در اضافه متصور است حرکت داشته باشد.حرکت‏ بالذّات نداشتن«اضافه»و«جده»، اشکالی را در حرکت جوهری آنها ایجاد نمی‏کند.پس نتیجه این شد که حرکت در همه مقولات جریان دارد.و هر فیلسوفی که حرکت جوهری را پذیرفته است جا دارد که از حرکت در همه مقولات عرضیّه دفاع کند.
حرکت جوهری در مباحث قرآنی و عرفانی
در مطالب پیشین در اثبات حرکت جوهری، به آیاتی از قرآن کریم استشهاد شد.مرحوم صدر المتألهین در غیر از اسفار و اسرار الآیات، در بعضی از کتب تفسیری که به مناسبتهای مختلف به مسأله حرکت جوهری اشاره کرده از آیات قرآنی بهره جسته است.به عنوان مثال، وی در تفسیر سوره«زلزال»می‏گوید:
«در آیه‏«اذا زلزلت الأرض زلزالها»، زلزال مربوط به خود عرض است.بنابراین، این حرکت در جوهر خواهد بود».و یا به نظر ما از آیه شریفه «یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم»، گروه گروه شدن مردم بر اساس ملکات و ذات آنهاست. طبق بعضی از روایاتی که در تفسیر این آیه و یا آیات دیگر است، استفاده می‏شود که:حقایق مردم عوض می‏شود.
بعضی از افراد-به خاطر داشتن صفاتی در دنیا- به صورت خنزیر، میمون و...محشور می‏شوند.در بعضی از مکاشفات، صورت باطنی عدّه‏ای به شکل حیوان دیده شده است.این که از مکاشفات سخن می‏گوییم، برای این است که برهان نداریم.ناگفته نماند که اگر برای کسی مکاشفه حاصل شود، همچون رؤیت و دیدار خواهد بود و نقش آن از براهین مهمتر است.
در بعضی از مکاشفات، حسوذان همچون پلنگ مشاهده شده‏اند.در روایت آمده است:«بجشر النّاس علی نیّاتهم» (16) ؛مردم بر حسب نیتها و 2l
انگیزه‏ها محشور می‏شوند.
و نیز آمده است که بعضی از مردم به صورت خنزیر و بعض به صورت میمون و بعضی نیز به صورتی که میمون و خوک زیباتر از آن هستند، محشور می‏شوند.
واضح است که تجلّی صور باطنی در قیامت، همان ذات انسانی است.آدمی از ابتدا که میمون نیست ولی با حرکتهای عارضی، به تدریج ذاتش عوض شده و به میمون مبدّل شده است.در دنیا باطن انسان معلوم نیست، ولی با اعمالی که انجام می‏دهد، ملکات ذاتش را عوض می‏کند.
در مباحث جبر و اختیار، نقش اعمال انسان مطرح می‏گردد که آیا همه اعمال آدمی با اختیار وی انجام می‏شود یا نه؟عمل، با اختیار انجام دهنده آن واقع می‏شود ولی اختیار را کسی دیگر عطا کرده است.از آن جا که اختیار همچون سایر قوا، ممکن الوجود است، به واجبی برمی‏گردد که حق تعالی باشد.همه ممکنات مخلوق خدا هستند. قرآن می‏فرماید:«خلق کلّ شی‏ء».اعمال انسان که با اختیار وی است، در نهایت به خداوند برمی‏گردد.و در مجازات اعمال، وجود اختیار آدمی کافی است؛ گرچه اختیارش از جای دیگر گرفته شده باشد. عمل انسان، اگر اختیار، اختیاری باشد، تسلسل لازم می‏آید.فلاسفه هم بحثی در این باره دارند و می‏گویند:محال است که تمام عمل انسان، از آن خودش باشد؛زیرا عمل موجب ملکه است و ملکه هم موجب ذات است و اگر همه عمل در اختیار انسان باشد، لازمه‏اش این است که انسان ذاتش را بسازد و این هم امکان ندارد.
بر همین اساس است که انسان در ابتدا موجود می‏شود و سپس ذاتش-به وسیله اعمالش-شکل می‏گیرد.البته معنای این سخن چنین نیست که آدمی‏ خالق خود باشد، چرا که لازمه آن، تقدم معلول بر علت است.مرحوم سبزواری، اشعار لطیفی در این باره دارند:
و کیف فعلنا الینا فوّضا
و انّ ذا تفویض ذاتنا اقتضی
(17)
چگونه می‏توان گفت که همه افعال-و اعمال- ما به ما واگذار شده است و غیر از ما کسی دخالتی در آن ندارد؟!پذیرش این سخن موجب می‏شود که بگوییم:ذات ما به خودمان واگذار شده است.
إذ خمّرت طینتنا بالملکة
و تلک فینا حصلت بالحرکة
(18)
طینت و ذات ما با ملکات به دست می‏آید و ملکات هم به وسیله حرکات و اعمال ما متحقّق می‏شود.البته لازمه‏اش این نیست که ذات ما فقط به وسیله ما درست شود و غیر از ما دخالتی در آن نداشته باشد؛بلکه مثل اعمال، همچون مسأله وجود است:
لکن کما الوجود منسوب لنا
فالفعل فعل اللّه و هو فعلنا
(19)
وجود و هستی ما در عین این که وجود ماست، از آن خدا و فعل اوست.همان طور که اصل وجود ما از خداست، فعل ما هم از اوست.(فعل ما، هم فعل ماست و هم فعل خداست، البته به طور طولی).
مقصود از ذکر این نکات آن است که با طرح مبحث حرکت در جوهر، به این نتیجه هم می‏رسیم که اعمال آدمی وسیله حرکت جوهری است.ذات فعلی، عوض می‏شود و طبق روایات، باطن بعضی از افراد چون عقرب، مار و...است.این سخن، همان حرکت در جوهر است که به وسیله اعمال آدمی تحولاتی صورت می‏پذیرد و تبدیل به صورت دیگر می‏شود.مجازات انسان در قیامت الآن وجود دارد و جلوه‏اش در قیامت است.روز قیامت، روزی است که سریره‏های ثابتی که در انسان است، آشکار می‏شود:«یوم تبلی السّرائر».سرایر، مربوط به ذواتی است که با اعمال برای آدمی ثابت می‏ماند و دیگر عوض نمی‏شود(برخلاف بعضی از کارها با گناه که بر اثر توبه و یا غفلت از یاد آن، در قیامت آشکار نمی‏شود).
بعضی از عرفا روایتی را نقل کردند که ما در اینجا آن را از«فتوحات مکیّه»محی الدین عربی نقل می‏کنیم:
«در قیامت شخص را می‏آورند.خداوند به او می‏فرماید:چرا فلان عمل زشت را انجام دادی؟او می‏گوید:خدایا!چنین کاری را نکردم.
خدا به فرشتگان دستور می‏دهد تا او را به بهشت ببرند.بعضی از فرشتگان می‏گویند:خدایا! تو که می‏دانی وی آن کار را انجام داده است.
خداوند می‏فرماید:من خجالت می‏کشم که به بنده‏ام نسبت دروغ دهم».
این روایت-با آن که سندی را برایش نیافتیم- خیلی عجیب است.این روایت با مفاهیم بعضی از روایات دیگر سازگار است.مثلا در مناجات شعبانیه می‏خوانیم:
«...الهی قد احسنت إذ لم تظهرها لأحد من عبادک الصّالحین فلا تفضحنی یوم القیامة علی رؤس الأشهاد».
«خدایا!چون لطف کردی و گناهانم را بر هیچ بنده صالحی آشکار نکردی؛پس روز قیامت هم در حضور بندگان مرا رسوا و مفتضح مگردان!».
ظاهر قرآن هم دلالت دارد که همه افراد رسوا نخواهند شد.در قرآن آمده است:
«اقرء کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا». یعنی(در قیامت به انسان گفته می‏شود:)کتابت را بخوان، کافی است که امروز، حسابگر خویش باشی!
پس«یوم تبلی السّرائر»برای همگان نیست.
آنانی که متجاهر به فسق‏اند، چون در دنیا هر عمل ناهنجار را به طور علنی انجام می‏دادند، در قیامت هم رسوا خواهند شد.اما آنان که مخفیانه مرتکب گناه می‏شدند، لطف و کرم بی‏انتهای خدا شامل حال آنان می‏گردد و آنان را در روز قیامت رسوا نمی‏کنند.
نکته اصلی سخن ما در کلمه«سرائر»است. سرائر جمع سریره، صفت مشبهه و دالّ بر ثبوت است.و اشاره به ملکات ثابت انسانی دارد که موجب ذات انسان می‏گردد.پس سرائر، اشاره به جنبه باطنی تغییر است که با حرکات و اعمال ذات عوض شده است.
ادامه مقال را با ذکر آثار و نتایج بحث حرکت در جوهر پی می‏گیریم.از آنجا که در این مقاله به مناسبت ذکر روایتی از محی الدّین عربی سخن به میان آوردیم، لازم است اشاره کوتاهی به افکار و 2l
عقاید وی در جهات مثبت و منفی داشته باشیم؛ چون درباره او افراط و تفریط شده است.عده‏ای او را تکفیر و متهم به اوصاف ناپسند زیادی کردند، عده‏ای دیگر او را آن قدر بالا بردند که گویا از مقرّبان و از اولیای خاص خداست.
اینجانب مطمئن هستم که محی الدین-سخن در محی الدین مؤلف فتوحات مکیّه است و اساسا ما چه کار به فرد داریم؛حساب او با خداست، سخن در تألیفات اوست-فردی عارف ولی در مسئله ولایت اهلبیت-علیهم السلام-قاصر است و شاید به دلیل همین قصورش از درک مسائل بلند عرفانی محروم نشده است.اگر مقصر بود محروم می‏شد.او در مغرب بوده و ارتباطی با تألیفات شیعه نداشته است.البته اگر مطلبی درباره ولایت اهلبیت(ع)و بخصوص خلافت بلافصل امیر المؤمنین(ع) شنیده باشد و در عین حال تحقیق نکرده باشد، مقصر است.
یادداشتها
(1)-اسفار، ج 3، ص 190.
(2)-همان، ص 209.
(3)-همان، ص 97.
(4)-همان، ج 1، ص 47.
(5)- همان، ج 3، ص 84-88.
(6)-همان، ص 84.
(7)-ر.ک:همان، ص 88-89.
(8)-ر.ک:همان، ص 90.
(9)-همان، ص 90 و 92.
(10)-همان، ص 85 و 97
(11)-ر.ک:همان، ص 107.
ناگفته نماند که مرحوم صدرا ضمنا به رفع اشکالی می‏پردازد که ما پیش از این، در ابتدای مباحث حرکت به آن اشاره کردیم.(ر.ک به:اسفار، ج 3، فصل 28، صص 113-108).
(12)-اسفار، ج 7، ص 284-285.
(13)-همان، ص 295-296.
(14)-همان، ص 77.
(15)-همان، ص 78.
(16)-بحار الانوار، ج 74، ص 209.
(17)-شرح منظومه سبزواری، ص 179.
(18)-همان، ص 180.
(19)-همان.

تبلیغات