ماده از دیدگاه فیزیک و فلسفه(1)
آرشیو
چکیده
متن
مدخل
هدف از نگارش مقاله حاضر، گشودن بابی در مباحث تطبیقی درباره نقاط مشترک بین فلسفه و علوم تجربی، بخصوص فیزیگ و سعی در ارائه تحلیلی فلسفی از قوانین فیزیک کلاسیم و فیزیک جدید درباره«مادّه»است.نگارنده خود به دشواری چنین پژوهشی که محتاج تخصصّ در دو زمینه فیزیک و فلسفه است، واقف است.عذر نگارنده در پرداختن به این پژوهش-علیرغم اعتراف به ضعف خود در این وادی-این است که صاحبنظران هر دو رشته که صلاحیّت استیفای تام بحث را دارند، در این موضوع پژوهشی نکردهاند.
این نوشته مشتمل بر مقدمه، دو فصل، نتیجهگیری، خاتمه و سه پیوست است.در مقدمه، مبانی روششناختی برای توضیح امکان و ضرورت بحث مطرح میشود.در فصل اوّل،
مفاهیم فیزیکی مطرح در علم جدید و پارهای از قوانین آن-تا آنجا که به بحث کلی مادّه و جسم مربوط است-تبیین میشود.در این فصل، ابتدا «اجزا، صفات و ظهورات ماده»و سپس«ارتباط مفاهیم فیزیکی با یکدیگر»مطرح میشود.در فصل دوّم که دربردارنده تحلیل فلسفی مفاهیم فیزیکی است، همچنین درباره«ارائه تعریفی فلسفی از ماده»بحث میشود.در«نتیجهگیری»به عرصههایی که نتایج این بحث میتواند در آنها مؤثر افتد، اشاره میشود.در«پیوست»ها نیز به«نسبیّت عام و خاص»و«اقوال فلاسفه یونان و غرب و فلاسفه و متکلمان مسلمان درباره حقیقت جسم»اشارهای فهرستوار میشود.
فراهم آمدن همین مقدار از پژوهش نیز نتیجه راهنماییها و پیشنهادهای اساتید و دوستانی است که چه در مراحل تدوین نوشتار و چه پس از آن، باعث کم شدن نواقص پژوهش شدند.در هر حال مسئولیت خطاهای احتمالی بر عهده نگارنده است. بر خود لازم میبینم که از این اساتید و دوستان قدردانی کنم:حجة الاسلام دکتر احمدی، دکتر مهدی گلشنی برای استفاده از نکات درسی ایشان، دکتر احمد فرمد، حجة الاسلام عابدی شاهرودی، دکتر نعمت اللّه ریاضی، دکتر نوابی، دکتر صمدی علی آبادی و حجج الاسلام قاسم کاکایی و عباسی (اراکی)که در بخش مربوط به مباحث تطبیقی، نکاتی را متذکّر شدهاند.
البته برخی اساتید در جواز و امکان اصل بحث تردید روا داشتهاند که سعی شد تا حدّ امکان، نظرات ایشان و نیز جوابهایی که به نظر میرسید، در مقدمه پژوهش آورده شود.
اشارهای اجمالی به روابط علم و فلسفه و بخصوص فیزیک و فلسفه ضروری مینماید:
به طور خلاصه میتوان فلسفه را در موارد زیر مددکار علوم دانست:
1-اثبات موضوع علوم
2-اثبات و تبیین مبادی تصوریّه علوم
3-اثبات و تبیین مبادی تصدیقیّه علوم
4-جلوگیری از بروز برخی مغالطات ناشی از دخالت مبادی نادرست فلسفی در برداشت عالمان تجربی از مسایل علم خود.
متقابلا علوم، بخصوص علوم تجربی نیز در دو زمینه زیر مددکار فلسفه است:
1-ارائه موضوعات جدید یا اصول موضوعه برای تحلیل فلسفی
2-ارائه زاویه دیدهای جدید که گاه به تصحیح برخی استدلالهای فلسفی میانجامد. *
در این میان، فیزیک به عنوان علم بررسی پدیدههای مادّی که به نحوی با«حرکت»، «نیرو»و...
سر و کار دارند، از دیرباز تحت عنوان«سماع طبیعی»و نیز«نجوم»و«هیئت»، مرزهای مشترک بیشتری با فلسفه داشته و اصول موضوعه مبحث طبیعیات فلسفه را فراهم میکرده است و هنوز هم در مباحثی مانند:شناخت جواهر و اعراض محسوس، شناخت ماده، تبیین حرکت، مباحث قوّه و فعل و...چنانکه خواهیم دید-دخیل و مؤثر است.
مقدمه
الف-مبنای معرفتشناسانه تجربی این مقاله، «رئالیسم»است، نه«تحصّلگروی»(پوزیتیویسم) یا«ابزارانگاری»(اینستر و منتالیسم)یا«فرمالیسم» و نه«اصالت ذهن»(ایدهآلیسم).مطابق این مبنا قوانین، نظریهها و دادههای تجربی، باز نمودی از جهان خارج و حاکی از انند و علیرغم تأثیری که ذهن در اخذ، گزینش، تحلیل و استنتاج این دادهها دارد، اما نظریه ریشه در واقع دارند و از آن سرچشمه میگیرند.به هر حال بدون این که ادراک حسی ملاک وجود باشد، وجود، مقدم بر دانستن است(نفی نظریه«واقعی حسی»که ضعف و نقض آن از دید دانشمندان علم تجربی در بحث ماهیّت الکترون و نیز برخی مباحث دیگر، واضح خواهد شد).این بینش، نقش نظریهها را در پیشبینی وقایع و رفاه بشر به مدد تکنولوژی و دیگر دستاوردهای علوم و نیز مفید بودن آنها را (*)کارهای انجام شده در این زمینه در فلسفه اسلامی دامنه وسیعی ندارد و بیشتر در ضمن آثار فلسفی متأخران به چشم میخورد؛آثاری نظیر:اصول فلسفه و روش رئالیسم از علامه طباطبایی در بحث قوّه و فعل، پاورقیهای شهید مطهّری بر جلد چهارم اصول فلسفه، کتاب«فلسفتنا»از شهید صدر در بحث مادّه و جلد اوّل کتاب آموزش و فلسفه از استاد مصباح.به نظر نگارنده، بحثی که استاد مطهری درباره حقیقت مادّه (مقالات فلسفی، ج 3، انتشارات حکمت)ارائه نمودهاند، از دقت و متانت بیشتری برخوردار است. رد نمیکند، اما جنبه اصلی و مهمّ علم را کاشفیّت و نمایش واقع میداند.از بین فیزیکدانان، انیشتین، پلانک، بورن و بوهم به این مبنا معتقد بودهاند. *
پوزیتیویسم نظریهها را به عنوان خلاصه دادههای تجربی مطرح میکند و بسیاری از مفاهیم موجود در علوم تجربی را غیر واقعی و ناشی از گرایش ذهن به اقتصاد در تفکّر میداند؛ بدون آن که در ملاک و برآمدن برخی نظریهها از میان نظریههای بیشمار-که غالبا مفید نیز هستند- تأمل کند.
ایدهآلیسم با تأکید فراوان بر مدخلیّت مشاهدهگر در علوم تجربی، نظریهها را صورتهایی ذهنی و مفاهیم فرافکنده ذهن بشر میداند و قوانین تجربی را نیز به کلّی ذهنی میداند.این مکتب به این سؤال که چرا برخی نظریهها منطبق بر واقعند و پس از آزمایش و مشاهده به عنوان نظریههای تأیید شده مطرح میشوند؛پاسخی نمیدهد.فیزیکدانانی چون:جینز وادینگتون از پیروان این مکتبند.
بررسی گسترده مبانی و مکاتب فوقالذکر در خور موضوع و حجم این مقاله نیست. (1)
توجه به مبنای این مقاله بخصوص در بحث کوانتوم و نظریههای متفاوتی که از سوی فیزیکدانان معاصر در تعبیر و تفسیر این نظریه ارائه شده است(تعبیر کپنهاکی، رئالیسنی، ایدئالیستی و...)ضروری به نظر میرسد.ب-از آنجا که این مقاله در پی ارائه تحلیل فلسفی از مفاهیم فیزیکی و چنانکه گذشت، دادهها و قوانین فیزیکی در این بحث به عنوان اصل موضوع مطرح میشود، طبعا با تحوّل دستاوردهای فیزیکی، این بحث نیز متحوّل و پویا خواهد بود.
ج-با توجه به موضوع مقاله و نیز با توجّه به این که عمده مباحث فلسفی را میتوان به سه نوع تقسیم کرد:
1-بیان اقسام و احکام کلّی وجود(قبل از تعیّن به طبیعی یا ریاضی بودن)
2-تبیین و تعریف امر محقق الوجود، امّا مجهول الماهیّه
3-اثبات امر مشکوک الوجود، اما معلوم الماهیّه
باید گفت که سنخ بحث فلسفی در این مقاله از نوع دوّم است و فعالیّت فلسفی، مصروف تبیین ماهوری امور محقق الوجودی میشود که تحقّق و بیان برخی از اوصاف آنها به عهده فیزیک است. مراحل این بحث فلسفی پس از تبیین مفاهیم فیزیکی مورد نیاز، به قرار زیر است:
1-شناخت و معرفی دقیق مفاهیم فلسفی مورد نیاز از جمله:جوهر، عرض، معقول اوّلی و ثانوی و...این مرحله به مباحث فلسفی محض نظیر:شناخت مفهوم امکان، حدوث و...مربوط است.
(*)رئالیسم را به دو نوع:«خام»و«نقدی»تقسیم کردهاند.اولی نظرگاهی است که جهان عینی را چنان میداند که به نظر میرسد؛یعنی دانش ما انعکاس صرف واقعیّت است.از ویژگیهای این نوع رئالیسم، عقیده به نوعی ذاتیگری و نظریه طباع است؛عقیده به این که شناخت حقیقی از اشیا جز از طریق طبایع و ذاتیان آنها حاصل نمیشود.بر مبنای رئالیسم نقدی میان دانش ما از طبیعت و خود طبیعت تمایزی وجود دارد و باید کوشید تا این تمایز را به حدّاقل رسانید.
2-شناخت ملاکهای صدق این مفاهیم بر اشیا از جمله:ملاک صدق جوهریّت، ذاتیّت و عرضیّت بر اشیا و اوصاف.این مرحله متضمن مباحث تعلقی و فلسفی نظیر:معرفی تحوّل و حرکت یا حدّ وجودی و...به عنوان ملاک امکان یا حدوث خواهد بود.
3-مقایسه این ملاکها با امور خارجی و دستاوردهای تجربی و...(مانند مقایسه مفهوم جوهر با جرم، جسم، انرژی و...)این مرحله با وامگیری از علوم تجربی و دادههای حسی دربردارنده بحثی تعقلی نظیر:تحوّل و حرکت در جهان خارجی خواهد بود.
اکنون باید گفت:فیلسوف از این حیث که انسانی است صاحب حواس و دادههای حسی و تجربی و یا از این حیث که میتواند با فعالیت علمی، عالمی تجربی شود، میتواند به خوبی در تعیین مصداق برای مفاهیم فلسفی خود اظهار نظر کند.اگرچه فیلسوف-از این حیث که فیلسوف است-نه وظیفهای در این باره دارد و نه راهی برای انجام این وظیفه.اصولا تعیین مصداق برای مفاهیم فلسفی در ارتباط با دادههای فیزیکی، یا کار فیلسوفی آشنا به فیزیک و یا فیزیکدانی آشنا به فلسفه است.
بنابراین، این اشکال که فلسفه را کاری با تعیین مصداق نیست، بر این بحث و بحثهای مشابه وارد نخواهد بود.
ذکر این نکته نیز ضروری است که برخی از مفاهیمی که هنوز در فیزیک مورد بحث قرار میگیرد، به دلیل مقاصد تعلیمی و سهولت در یادگیری است، نه به دلیل نیاز فیزیک نوین به آنها، (مثلا مفهوم نیرو که در فیزیک نوین جای خود را به «حوزه»و«میدان»داده است).اگر آن گونه که اینشتین و پیروانش انتظار داشتند، پیشبینیهایشان
(تئوری وحدت میدانها)با موفقیت روبرو میشد، اصطلاحات جرم و نیرو اساسا از حوزه مفاهیم رایج علمی خارج میشدند.
تذکار آخر در این مقدمه این که مخاطب این مقاله از طرفی طالب علوم فلسفی و حوزوی است که خواستار گزارشی اجمالی درباره ابعدی از رهیافتهای فیزیک جدید و تلقّی آن نسبت به ماده و پدیدارهای مادی و نیز امر غیر مادی است[بخش اول مقاله]و از طرف دیگر، دانشجوی علوم تجربی است که طالب تحلیلی کلّینگر و فلسفی درباره ماده، عوارض و اوصاف آن و نیز امر مجرد از منظر فلسفی است.[بخش دوم مقاله].بنابراین واضح است که این مقاله بیشتر جنبه تعلیمی و پژوهشی توصیفی دارد تا داعیه نوآوری.
فصل اوّل
تحلیل فیزیکی ماده و مفاهیم مربوط به آن
این بحث را در سه زمینه زیر پی خواهیم گرفت:
الف-اجزای ماده
ب-صفات و خواص ماده
ج-ظهورات ماده *
در ضمن این سه عنوان پارهای از احکام قوانین فیزیکی نیز مورد بحث واقع میشود.
الف-اجزا ماده: * تصویری که فیزیک جدید (*)مقصود از ظهورات ماده اموری است که در طی تغییر ساختار اتمی و بنیادهای درونی ماده بدست میآید و بالطبع جنبه جوهری دارند(نظیر:انرژی و موج بنا بر فیزیک جدید)، به خلاف حالات ماده(نظیر:مایع، جامد و گاز)که بدون تغییر ساختارهای اتمی ماده(هر چند با تغییر ساختمان مولکولی آن در طی تغییرات شیمیای همراه است)حاصل میشود.لازم به ذکر است که این اصطلاح، در فیزیک جدید قابل طرح است؛ چرا که اموری نظیر انرژی در فیزیک کلاسیک از اوصاف مادهاند، نه از ظهورات آن.
( *)این زمینه از بحث اگرچه ارتباط مستقیمی با مقصود اصلی ما مثلا از یک قطره آب بدست میدهد و اطلاعاتی را که درباره اجزای مولکولی، اتمی، هستهای، ذرهای و...(چه در زمینه ابعاد و چه در زمینه تعداد آنها)در اختیار ما قرار میدهد، حاوی حقایقی شگرف و تأمل برانگیز است:
یک قطره آب، مرکب از مولکولهایی به تعداد هزار میلیارد میلیارد و هر یک به اندازه 10؟متر است.
یک ملکول آب مرکب از اتمهایی است که هر یک به اندازه 10؟متر است.
یک اتم از مولکول آب مرکب از هستهای به اندازه 10؟متر است.
یک هسته اتم آب مرکب از ذراتی است که هر یک به اندازه 10؟متر است. *
تا این زمان اندازه غیر قابل تصور 10؟مبین نوعی«دیوار بعدی»است که راه یافتن به کوچکتر از آن از نظر فیزیکی بعید یا غیر ممکن مینماید * واضح است که هیچ یک از ذرات اتمی از الکترون و پروتون گرفته تا کوارک حتی با چشم مسلح نیز رؤیت نشدهاند؛بلکه آثار این ذرات، حاکی از وجود آنهاست.بخصوص کوراکها به عنوان ذراتی غیر قابل مشاهده مطرحند که وجود آنها تنها بر حسب الگوهایی ریاضی پیشبینی شده است.مثلا الکترون را با اثر آن در اتاقکهای ابری یا حبابی میشناسیم، اما کوارکها حتی در این حد نیز مشاهده نشدهاند، برای داشتن تصویر ملموستری از ابعاد و تعداد ذرات مزبور، مثالی را نقل میکنیم:
اگر کلیدی معمولی را به اندازه کره زمین بزرگ کنیم، اتمهای آن به اندازه یک دانه گیلاس خواهد شد، اما هسته آن اتمها همچنان غیر قابل مشاهده
باقی خواهد ماند.حال اگر این دانه گیلاس را به اندازه کرهای به قطر دویست متر بزرگ کنیم، هسته را به صورت دانه خیلی ریز غباری مشاهده خواهیم کرد. (2) و بدین صورت تصویر خلأ درون اتم واضحتر میشود میبینیم که اتمها و مولکولها و به طور کلی اجسام، بیشتر از آن که از ملأ و توده پر باشند، از خلأ تشکیل شدهاند.چنانکه اگر اتمهای ترکیب کننده جسم انسان تا حد لمس یکدیگر به هم نزدیک شوند، انسان به اندازه غباری ناچیز به ابعاد چند هزارم میلیمتر خواهد شد.برای ترسیم واضحتر تعداد اتمها نیز کافی است بدانیم که برای شمردن اتمهای یک دانه نمک اگر در هر ثانیه یک میلیارد از آنها را بشماریم، نیاز به پنجاه قرن خواهیم داشت. (3)
پاسخ به این سؤال را که:با توجه به چنین خلأ گستردهای در عمق اجسام، چه چیز باعث استحکام و طبیعت سیمای ماده و مانع در هم فرو رفتن چنین موجوداتی در یکدیگر میشود، نظریه کوانتم به عهده دارد که در مبحث نظریه کوانتمی مطرح خواهد شد.
با توجه به این که در عرصه تجربه و عمل، فیزیکدانان با تکنیکهای تجربی خود به کشف ذرات جدید دست یافتهاند(تا امروز بیش از 200 ذره)که همه آنها را(یا به اعتقاد برخی فیزیکدانان هیچ یک از آنها را)نمیتوان ذره بنیادی نام نهاد، این ندارد، ما به دلیل ارتباط با یکی از فروعات بحث یعنی مبحث اتصال یا انفصال جسم، دارای اهمیت است.
(*)اگر چه به عقیده برخی فیزیکدانان هنوز نمیتوان برای کوارکها ابعادی را مشخص کرد.(برای اطلاعات بیشتر درباره این ذرات بنیادی رجوع شود به کوارکها گوهر بنیادین ماده نوشته فریچ ترجمه میرزا بیگی)
( *)این ابعاد در ناحیه ذرات بنیادی است و خواهیم دید که در نظریه ابر ریسمانها، فرض ذرات تبادلی و خطوط فرضی جوهری با ابعاد 10؟متر به میان میآید.
سؤال پیش میآید که از نظر تئوری چه احتمالاتی در این زمینه مطرح است؟در این زمینه میتوان از سه نظریه عمده نام برد:
1-مسابقه حرکت به سوی بینهایت کوچک، پایان نداشته باشد، یعنی همانطور که از لحاظ ذهن چنین است که هر کوچکی به ابعادی کوچکتر تا بینهایت قابل تقسیم است، در عمل نیز در جریان تقسیم، به بینهایت ذره که هر یک کوچکتر از دیگری است، برخورد خواهیم کرد.
2-روزی موفق به رسیدن به سطح بنیادی ماده و ذراتی غیر قابل تقسیم خواهیم شد.(نظریه هایزنبرگ).
3-به ذراتی بنیادی و در عین حال مرکب از عناصری با طبیعت متشابه خواهیم رسید.
تئوری اخیر که زیربنای تئوری کوارکها نیز هست، مورد قبول اکثریت فیزیکدانهاست. (4)
به هر حال تا به امروز ذرات بنیادی پایدار را مجموعه الکترونها، نوترنیوها، فوتونها و نیرو و ماهیت آن به ذراتی تئوریک و غیر قابل کشف که عامل مبادله نیرو هستند نیز اشاره خواهیم کرد.
ب-صفات و خواص ماده:در این مبحث صفات عادی و عرفی ماده نظیر:زبری، نرمی استحکام، رنگ و...و نیز صفات شیمیایی ماده که حاصل رفتار جسم در مجاورت اجسام دیگر و واکنش آن با محیط خویش است(نظیر حلپذیری، رسانایی، نقطه ذوب یا میعان و...)مورد نظر ما نیست؛بلکه صفات فیزیکی ماده که به لحاظ حرکت و تحول آن عارض بر جسم است، مورد بحث است.
در اینجا هر یک از مفاهیم فیزیکی و صفات ماده را که با بحث ما ارتباطی داشته باشد، مطرح
کرده و ویژگیهای آن را-تا آنجا که در مرحله تحلیل فلسفی کاربرد داشته باشد-به اجمال ذکر میکنیم و احیانا به تحول مفهومی آن درگذر از فیزیک کلاسیک به فیزیک نوین نیز اشارهای خواهیم داشت. *
1-وزن(weight)
از خواص مهم جسم و جرم و امری نسبی و متغیر است، چرا که فقط مربوط به خود جسم نیست، بلکه محصول نیرو و محتاج به میدان جاذبه جسم دیگر است.وزن در زمین، حاصل اعمال نیروی جاذبه بر اجسام است.
w m.g
شناب جاذبه زمین*جرم وزن
اینرسی * (Inertia)
خاصیت تفکیکناپذیر همه اجسام و ذرات کاینات (5)
قائل شدن به خاصیت اینرسی در اجسام، نظریه طباع ارسطو را(که مطابق آن هر چیز به حسب طبیعت خود، مقتضای قرار گرفتن در وضع طبیعی خود را دارد، یعنی اصل در همه اشیا سکون است مگر به تأثیر محرکی خاص)نفی (*)تعاریفی که در گیومه، ذیل، عناوین آوردهایم و با*مشخص شدهاند عمدتا از منابع ذیل اخذ شده است:
-The international Dictionary of physics and electronics von.nostrond co.New york,1691.
-MC.-Grow-Hillconcise Encyelopedia of science and Technology parker Edit by sybil parker.
-Dictionary of scicnce and Technology Academic press,2991.
-The Encyclopedia of phylosophy Edit.by paul Edwards.
( *)«ویژگییی که هر مادهای آن را داراست و نمودار مقاومت در برابر هرگونه انتقال در وضعیت حرکتی جسم است.«جرم»، مقدار کمی اینرسی است».
میکند و اصل در جسم متحرک را«حرکت»آن (مگر به فرض وجود.مانعی خاص)و اصل در جسم ساکن را«سکون»آن(مگر به فرض وجود محرکی خاص)میداند. (6)
اینرسی به تعبیری حاکی از جرم شیء است. و از آن میتوان به:میل به ادامه حالت سابق (در صورت فراغت از تأثیر هرگونه نیروی خارجی)یا مقاومت در برابر تغییر حالت سابق تعبیر نمود.
3-بعد(Distance)
از ویژگیهای تفکیکناپذیر جرم و جسم است.«مسافت»از مصادیق آن است که در مبحث حرکت مورد بررسی قرار میگیرد.مثل d در فرمول:
d v.t
زمان*سرعت مسافت
بعد یکی از سه خصیصه اصلی جسم در فیزیک نیوتنی است * که فرمول بقیه خواص و صفات فیزیکی از آنها بدست میآید.در فیزیک نیوتنی، بعد، امری مطلق و غیر وابسته به ناظر است، اما در فیزیک نسبیت، امری نسبی و وابسته به موقعیت ناظر است که تفصیل آن در نظریه نسبیت خواهد آمد.
4-جرم * (Mass)
از کمیتهای اساسی و تغییرناپذیر در فیزیک کلاسیک و ذاتی جسم و عامل حفظ نسبت اوزان در دستگاههای مختلف است.جرم به خلافت وزن، خاصیتی مربوط به خود جسم است و به تعبیری حاکی از مقدار ماده موجود در آن است.وزن جسم در میدانهای مختلف جاذبه(مثلا کره زمین یا ماه) تغییر میکند، اما جرم یا جابجایی تغییر نمیکند.جرم هر جسم معیار سنجش مقاومتی است که آن جسم در برابر هرگونه تغییر سرعت یا جهت حرکت از خود نشان میدهد.بنابراین ممکن است در میدانهای مختلف جاذبه تحریک آن با سرعت ثابت(مثلا بلند کردن آن)آسانتر شود ولی شتاب دادن به آن به هیچ وجه آسانتر نمیشود. (7) دو اصطلاح«لختی»و«جبر»(مقاومت)با جرم مترادفند.
جرم به تعبیری ما به ازای اینرسی و مقاومت جسم در برابر تغییر جهت و حرکت است.تذکر این نکته لازم است که باید بین دو اصطلاح و کاربرد زیر از«جرم»تفاوت گذارد: (8)
الف-جرم لختی:که پاسخ جسم است به نیرویی معین و نیز معیار سنجش مقاومت جسم در برابر تغییر حالت یا سرعت که بستگی به میزان انرژی آن دارد، چنانکه در فرمول ذیل واضح میشود:
F m.a
شتاب جسم*جرم نیروی وارد آمده بر جسم
یعنی هر چه جرم بیشتر باشد، مقدار نیروی برای دادن شتاب a به آن لازم است، میبایست بیشتر باشد:
a F/m
(*)سه خصیصه اصلی جسم در فیزیک نیوتن عبارت است از:بعد یا طول(L)، زمان(T)و جرم(M).
( *)«اندازه، فیزیکی خاصیت اساسی اینرسی در جسم، یعنی اندازه مقاومت آن در برابر تغییر حرکت است.در سرعتهای کم اگر با سرعت نور مقایسه شود، جرم یک جسم مستقل از سرعت آن است در شرایط مزبور، جرمهای ؟ و؟ از دو جسم ممکن است با میزان(افزایش یا کاهش)دو جرم در بر هم کنش با یکدیگر مقایسه شوند، بدون ترتیب:؟ که ؟و؟ مقدار شتاب ملحوظ دو جرم به عنوان نتیجه بر هم کنش آن دو است».
ب-جرم گرانشی:که معیار جاذبه گرانشی بین دو جسم است.فرمول زیر مربوط به این جرم است:
؟ جرم اوّل*جرم دوّم*/مجذور فاصله آن دو*ضریب ثابت نیروی جاذبه دو جسم این جرم به نوعی بیانگر توده و تعداد ذرات جسم است.چرا که نیروی وارد بر توده بیشتری از ذرات، بیش از نیروی وارده بر توده کمتر است.
نیوتن رابطه این دو جرم را بدینسان با ضریب ثابتی تعیین نمود:
؟Min/Mgr K
جرم لختی/جرم گرانشی ضریب ثابت
در فیزیک کلاسیک اندازه جرم چه در حال حرکت و چه در حال سکون امری مطلق و ثابت است. (9)
جرم در فیزیک نوین(نسبیت)
با ظهور نظریه نسبیت(Relative Theory) احکام جدیدی بر جرم و اندازهگیری آن مترتب شد:
الف-اندازه جرم، نسبی است و در دستگاههای مختلف با سرعتها و شنابهای متفاوت برآوردههای متفاوتی از اندازه جرم خواهیم داشت.یعنی به حسب ناظر، در دستگاههای متفاوت، اجسام، مقاومتهای گوناگونی از خود نشان میدهند.این گوناگونی البته ضابطهمند و مشمول فرمول زیر است: *
؟ ؟
طبق این فرمول هر چه سرعت شیء افزایش یابد، جرم شیء(اندازه جرم آن)افزایش مییابد.
در فیزیک نسبیت با تفکیک جرم سکون از جرم حرکت، به انرژی نیز جرم حرکتی دارد اما جرم سکون ندارد.البته چنانکه خواهد آمد این نکته در ارتباط با اندازهگیری ماست که میتوانیم جرم فوتون ساکن را در محاسبات، صفر لحاظ کنیم، اما حقیقت ایت است که این مقدار هیچگاه صفر نیست؛زیرا فوتون عدم یا خلأ نیست بلکه (*)«تعریف فوق(در ارتباط با فرمول)مربوط به«ماخ»و معادل تعبیری از قانون بقای مومنتم است.بنابراین، جرم تعریف شده و مورد اندازهگیری، غالبا به جرم اینرسی(لختی)(در مقابل جرم جاذبهای گرانشی)اشاره دارد.جرم گرانشی به عنوان وجودی متناسب با نیروی جاذبه-که بر جرمی خاص عمل میکند-اندازهگیری میشود و این نیرو به واسطه حضور اجسام جرمدار در اطراف آن جرم-که با آن موقعیتی یگانه و نسبی تشکیل میدهد-اعمال میشود.
همه قراین حاکی از آن است که نیروی گرانشی بر یک جسم، دقیقا متناسب است با جرم لختی آن، وViceversa(در لاتین)به این معناست که جرم گرانشی و جرم لختی دو جرم معادلند، چنانکه این واقعیت توسط اصل تعادل نسبی تبیین میشود.
به عنوان نتیجهای از قانون جاذبه عمومی نیوتن با توجه به دلیل اینشتین بر تعادل(تساوی)جرم لختی و جرم گرانشی، [میتوان چنین گفت که]اجرام مساوی-در موقعیت یکسان از میدانی جاذبهای-اوزانی یکسان خواهند داشت و به همین دلیل این دو جرم را میتوان به تعادل دو طرف یک سطح موزون تشبیه کرد.
اهمیت مخصوص جرم از این جهت است که کمیتی پایدار است که نه قابل ایجاد و نه قابل انعدام است.بنابراین جرم هر دستگاهی که جداگانه لحاظ شده است(سیستم ایزوله)، امری ثابت خواهد بود.
با گسترش تئوری نسبیت خاص، معلوم شد که جرم(m) (E)از هر جسم با دستگاه، اندازهای از یک کمیتند که وابسته به یکدیگرند.این امر توسط اینشتین به معادله جرم- انرژی نامگذاری شد:E mc؟(که c عبارت از سرعت نور است).» از سنخ انرژی است که جرم در حال حرکت برای آن ملحوظ است، چون صور حقیقی انرژی خالی از حرکت نیست.طبق این نظریه ماده و ذرات مادی ذراتی هستند که دارای جرم در حال سکون باشند.
ب-تحت پوشش نظریه نسبیت عام، همارزی جرم لختی و گرانشی، محتوایی تازه یافت؛چرا که به نظر اینشتین گرانشی و لختی اساسا یک پدیدهاند و این خاصیت خود جسم نیست، بلکه خاصیت ذاتی فضایی است که جسم در آن قرار دارد. (10) ممکن است گفته شود اگر جرم خاصیت ذاتی فضا باشد، دیگر نمیتواند ارتباطی با مقدار ماده و جسم داشته باشد، اما میتوان گفت که سخن اینشتین منافاتی با این مطلب ندارد که خاصیت ذاتی فضا در اجسامی که حاوی توده بیشتری از ذرات باشند تأثیری بیشتر یا مضاعف داشته باشد(مثلا حرکت و جاذبه بیشتری به آنها ببخشد).
ج-جرم، هم ارز انرژی است و هر یک از آن دو ظهوری از اصل سوم دیگری هستند.دو چهره از یک حقیقتاند که اندازه هر یک از آنها در یک جسم به حسب دیگر طبق این معادله بدست میآید:
؟ مجذور سرعت نور*جرم جسم انرژی جسم
طبق معادله مزبور دو قانون بقای جرم و قانون بقای انرژی به یک قانون(قانون بقای جرم-انرژی) تبدیل میشود. *
5-حرکت * (Movement-Mobility)
حرکت در فیزیک تحت دو عنوان سرعت و شتاب مورد مطالعه و اندازهگیری قرار میگیرد.سرعت اشاره به تغییر مکان یا وضعیت شیء دارد:
V d/t
سرعت مسافت/زمان
اگر در مسافت(مکان یا وضع چیزی در طول زمان) تغییر حاصل نشود، سرعتش صفر است.به این معنا که اساسا حرکتی و طبعا سرعتی ندارد.برای حرکت دادن و سرعت بخشیدن به جسم و یا متوقف کردن آن باید بر آن نیرو وارد کرد.
شتاب، از عوارض حرکت و سرعت و بیانگر آهنگ رشد یا کاهش سرعت شیء(یا به عبارت دیگر آهنگ تغییر زمانی سرعت شیء) است:
a v/t
سرعت/واحد زمان شتاب
شتاب تحت تأثیر نیروی معینی است و با جرم جسم نسبت معکوس دارد.
a f/m
نیروی وارد بر جسم/جرم جسم شتاب جسم
شتابدار بودن جسمی نمایانگر تحقق حرکت در آن است، اما شتاب نداشتن آن(صفر بودن شتاب)لزوما نمایانگر سکون آن نیست، بلکه ممکن است جسم سرعتی ثابت داشته باشد.
(*)منابع این بحث و دیگر بحثهای مربوط به«نسبیت»در انتهای پیوست شماره یک(نظریه نسبت عام و خاص)ذکر شده است.
( *)«تغییر در وضعیت شیء در ارتباط با سیستم مرجع برای یک ذره مادی یا تودهای از چینن ذراتی».
6-نیرو * (Force)
نیرو را معمولا به عامل انجام کار و تحرک جرم و شتاب بخشیدن به آن تعریف کردهاند.نیرو همچنین کمیتی است که در فرمول و در جریان بر هم کنش اشیا نمودار میشود و اهمیت آن در اینجاست که اگر تفاعل(بر هم کنشی)بین اشیا و نیز بین ما و اشیا نبود، علمی به نام فیزیک نداشتیم. * نیرو در پی آن حرکت است که امکان ارتباط ادراکی و مشاهده اشیا را برای ما فراهم میآورد.چه این که عوامل خبرگیری ما نیز متأثر از نیرو است.
نیرو خود را در تفاعلات مینمایاند و حاکی از تأثیر و تأثر شیءای(ماده یا انرژی)بر شیء دیگر است.بدین سان نیرو نقطه پیوندی است که متکی به طرفین است.با این حال ماهیت نیرو هنوز مبهم است.
در فیزیک کلاسیک ابتدا تنها دو نیرو مطرح بود:
الف-نیروی گرانش(ثقل-جاذبه):که بنا بر فرمول نیوتن بین هر دو، جرمی طبق فرمول ذیل وجود دارد:
؟ جرم اول*جرم دوّم/مجذور فاصله دو جرم*ثابت جاذبه نیروی جاذبه
بدین ترتیب نیوتن عوامل دخیل در تأثیر اشیا از دور بر یکدیگر را تبیین نمود.ظهور این نیرو به صورت جذب است.
ب-نیروی الکترو مغناطیسی:که طبق فرمول فوق الذکر، بین هر دو جرم باردار تحقق مییابد:
؟ بار الکتریکی اول*بار الکتریکی دوّم/مجذور شعاه فاصله*ضریب ثابت نیروی الکتریکیظهور این نیرو هم به صورت جذب است و هم به صورت دفع، البته نیروی الکتریکی نیز که حاصل تفاعل بین دو جرم باردار در حال حرکت (یا لااقل یکی متحرک و دیگری ساکن)است نیز بعدها کشف شد و سنخیت آن با نیروی مغناطیسی توسط«ماکسول»و«فاراده»به اثبات رسید و این دو نیرو به عنوان مظاهری از «نیروی الکترومانیتیک»شناخته شد.این کشف فاراده و ماکسول در جایگزینی مفهوم حوزه و میدان نیرو به جای نیرو سهم عمده داشت در فیزیک نوین نیز هم تحلیل دو نوع نیروی شناخته شده به گونه متفاوتی صورت گرفت(با ظهور نسبیت عام و تئوری کوانتم)و هم دو نیروی جدید شناخته شد؛بدین قرار:
ج-نیروی هستهای ضعیف که باعث پایداری اتم میگردد.
د-نیروی هستهای قوی که باعث پیوند ذرات (*)الف-در دینامیک:فاعل فیزیک که باعث تغییری در مومنتم میشود و به وسیله مقدار زمان تغییر آن مومنتم، اندازهگیری میشود.اگر سرعت شیء در مقایسه با سرعت نور اندک باشد، یک نیرو ممکن است در تناسب با جرم(M)آن جسم و نیز شتاب(a)آن که به وسیله نیرو متحقق میشود-، تعریف شود.بنابراین:F Kma(K ثابتی مربوط به سیستم فرضییی از واحدها و بدون ارزش دیمانسیونی در سیستم «طول-جرم-زمان»(L-m-s)یا با واحد1/gدر سیستم«طول -نیرو-زمان»(L-F-s)است که g مقدار شتاب منسوب به جاذبه زمین است).
نیرو کمیتی برداری است که مستلزم اندازه و جهتی برابر ترکیب ویژه خود است.
ب-در استاتیک:عامل(فاعل)نیرویی است که فشاری بر یک جسم وارد میآورد...به علاوه نیرو توسعا به هر نوع فاعلی نیز اشاره دارد».
( *)ممکن است گفته شود که در نسبیت انیشتین مفهومی به نام نیرو وجود ندارد؛اما باید گفت-چنانکه خواهد آمد-آنچه بیانگر بر هم کنش بین اشیا و جایگزین نیرو، در نسبیت اینشتین است، حوزه و میدان است. هسته به یکدیگر میشود(اگر چه ذرات درون هسته بار مثبت دارند).
اشاره به این نکته لازم مینماید که دو نیروی اخیر نوعی از نیروی الکترومانیتیک هستند و دانشمندان در پی آننند که ماهیت سه نیروی اخیر را در تئور واحدی تبیین و اثبات نمایند و گامی مهم به سوی نظریه وحدت نیروها(unified Theory) بردارند.اما در راه اتحاد نیروی الکترومانیتیک و گرانشی با توجه به ابهام ماهیت گرانش و جاذبه، ظاهرا راهی طولانی در پیش است.
نکته دیگر این که دانشمندان در تبیین نحوه اعمال نیرو از یک شیء به شیء دیگر در آخرین نظریههای خود به وجود حاملهایی برای نیرو قائل شدهاند که به نوعی گامی در توجیه اتحاد طریق اعمال نیرو در همه اقسام آن است. این حاملها گرچه نادیدنی هستند، اما آثارشان بر وجود آنها دلالت میکنند؛مثلا یک الکترون با صدور یک فوتون(ذره حامل نیرو)بر الکترون دیگر مجاور خود تأثیر میگذارد و آن را دفع یا جذب میکند و از طرف الکترون دیگر نیز همین جریان برقرار است و اعمال نیرو بر اثر مبادله ذرات حاملی مثل فوتون است.در ناحیه جاذبه و گرانش نیز به وجود ذراتی به نام «گراوتیون»قائل شدهاند که مثلا بین زمین و ماه در حال تبادل است و موجب اعمال جاذبه بین آن دو میشود. (11)
7-انرژی * * (Energy)
معمولا به قابلیت انجام کار گفته شده است و این کمیت، نماینده کاری است که نیرویی روی مادهای انجام میدهد. *) (12)انرژی را به دو قسم اصلی تقسیم نمودهاند:
الف-جنبشی:انرژی اجسام در حال حرکت است.بنابراین اگر جسمی در حال حرکت باشد، دارای انرژی جنبشی است و هر جسم متحرک نسبت به جسم ساکن دارای انرژی است.
ب-پتانسیل:انرژی اجسام در حال سکون (*)«کمیتی که بیانگر توانایی انجام کار است و به عبارت دیگر:
توانایی یک سیستم در انجام کار بر روی سیستم دیگر.انرژی به طور کلی به سه دسته مهم تقسیم میشود:
1-جنبشی(دینامیک)
2-پتانسیل(استاتیک)
3-اشعه(رادیانت:الکترو مانیتیک)
انرژی انواع مختلفی دارد از جمله:شیمیایی، الکتریکی، هستهای و...
واحد انرژی شامل:ارگ-ژول-فوت پوند و...است
گرما و کار نیز علیرغم تفاوت معنایی میان آنها، واحدی مشابه به واحد انرژی دارند.
برای هر دستگاه مکانیکی مستقل از شرایط محیطی (ایزوله)مقدار انرژی ثابتی وجود دارد[اصل بقای انرژی] از ایدههای خاصی که اینشتین مطرح کرد این بود که مکان و زمان، مستقل از یکدیگر نیستند، بلکه دو بعد از یک موضوعند، یعنی یک واحد زمانی و مکانیاند.این تلقی مستلزم تجدید نظری در مفهوم انرژی بود که در نهایت بدین نتیجه منجر شد که:اینرسی یا جرم(m)در قالب فرمول نسبت جرم-انرژی که به صورت ؟ نمایش داده میشود، وابسته به انرژی خود است...بنابراین انرژی و مومنتم ثابت در یک دستگاه در قانون نسبیت خاص مندرج میشوند.
اهمیت انرژی به خصوص از این جهت است که کمیتی ثابت و غیر قابل ایجاد و اعدام است.
انرژی ممکن است در اجسام مختلف متبادل شود یا آنکه از نوعی به نوعی دیگر تبدیل شود یا به حسب معادله اینشتین به جرم تبدیل شود».
( *)در اوایل بحث اشاره شد که سه مقوله انرژی، موج و میدان را میتوان-در فیزیک جدید-تحت عنوان ظهورات ماده مطرح کرد، اما در اینجا ضمن ادامه مطلب تحت عنوان«اوصاف مده»، در ضمن به تغییر و تحول اساسی این مفاهیم اشاره میکنیم.
( * )در واقع صورت فیزیکی همه اشیا و پدیدهها و حوادث مادی عبارت است از حرکت و انرژی و میتوان گفت فیزیک از این دو حیثیت، به عالم مینگرد. است که شیء به دلیل موقعیت خاصش داراست.اولی کار مایه بالفعل و دومی کار سایه بالقوه است.
صور مختلف انرژی(یا اشیای دارای انرژی) عبارتند از:
1-حرارت
2-الکتریسته
3-مغناطیس
4-نور
5-صوت...
صور فوق الذکر از طریق ارتباط و مقایسه هر یک با دیگری باز شناخته میشوند و امکان تبدیل هر یک به دیگری وجود دارد، ضمن آن که همگی از کمیتهای معینی حکایت دارند که با واحدهای مانند ژول و ارگ اندازهگیری میشوند. طبق اصل بقای انرژی، صورتهای انرژی در فرایندهای گوناگون از بین نمیرود و کاهش انرژی در یک طرف، معادله و مبادله مقارن با افزایش آن در طرف دیگر است.
محمل انرژی
انتقال انرژی با دو محمل صورت میگیرد:
1-توسط ماده و ذره.مانند آنچه در وارد آوردن ضربه بر یک گوی و حرکت آن رخ میدهد.
2-توسط موج.مانند ایجاد ارتعاش در هوا یا ارتعاش ذرات مولکولی ماده در پدیدههای صوت و حرارت.
ساختار انرژی در فیزیک کلاسیک بیشتر به صورت موجی و پیوسته است.
انرژی در فیزیک نوین
دو تحول عمده در فیزیک جدید باعث ارائه سیمای جدید از انرژی گردیده است:1-اثبات اصل هم ارزی جرم و انرژی
2-نظریه کوانتمی درباره ساختار انرژی
در مورد تحول نخست باید گفت:در فیزیک کلاسیک جرم از اصیلترین خصوصیتهای جسم تلقی میشد که در هر فعل و انفعالی مقدار آن میبایست ثابت بماند؛چرا که مقدار ماده را نشان میدهد(اشاره به جرم گرانشی)و در تمام حالات مطلق و ثابت است و در عین حال نمودار اینرسی جسم است(اشاره به جرم لختی).سپس با اندازهگیری مقادیر انرژی در فعل و انفعالات گوناگون از جمله در جریان تبدیل انرژیهای مکانیکی، حرارتی، شیمیایی و الکتریکی و مغناطیسی به یکدیگر، اصل بقای انرژی نیز تبیین میگردد، اما به تعبیر اینشتین-که مؤیدات فراوانی نیز گواه آن است-:اصل بقای انرژی اصل بقای جرم را هم در خود فرو برد و اصلی به نام اصل بقای جرم-انرژی با فرمول:
؟ مجذور سرعت نور*جرم شیء انرژی شیء
یکه تاز میدان فیزیک گردید.
توضیح اصل هم ارزی از جهتی دیگر چنین است:چون در آزمایشهای اوایل این قرن فشار نور کشف گردید، در نتیجه، انتساب جرم به نور، چاره ناپذیر بود.بدین صورت و با توجه به قاعده تفاوت جرم سکون و جرم حرکت که در نظریه نسبیت ارائه شد(؟)، اگر بخواهیم انرژی جسمی را که به سرعت نور رسیده اندازهگیری کنیم، میبایست حاصل ضرب جرم آن در مجذور سرعت نور را بدست آوریم:؟طبق اصل همارزی و بقای جرم-انرژی و فرمول مذکور، افزایش انرژی متضمن افزایش جرم(و مقاومت در مقابل تغییر حرکت)به مقدار ؟میگردد. * به گفته اینشتین:تبدیل انرژی به جرم، عملی سهل و حتی با گرم کردن شیء قابل حصول است اگرچه با وسایل اندازهگیری معمولی این افزایش جرم قابل اندازهگیری نیست.
اما تبدیل جرم به انرژی نیز در جریان تلاشی اجسام رادیو اکتیو که پدیده کاهش جرم روی میدهد، مشاهده شده است.به هر حال طبق اصل مذکور، تلقی از جرم و انرژی یکسان و انرژی و جرم به یکدیگر قابل تبدیل میشوند.بنابراین هر جسم و جرمی به شرطی که لوازمی با آن مقارن شود، استعداد انجام کار را نیز دارد، بلکه اگر ماده و انرژی رایکی بگیریم، دیگر صحبت از تبدیل نیست. * حال میتوان یکی از سه تعبیر ذیل را بکار برد:
الف-یک چهره و تجلی از انرژی به صورت چهره و تجلی دیگری از آن درمیآید.
ب-یک نوع از ماده به نوعی دیگر از آن تغییر صورت میدهد.
ج-اصل سومی وجود دارد که گاه در صورت انرژی و گاه در قالب ماده ظهور مییابد.
اما درباره دومین تحول در فیزیک جدید (نظریه کوانتمی درباره ساختار انرژی)باید گفت:چنانکه دیدیم در فیزیک کلاسیک انرژی بیشتر به منزله کمی متصل تلقی میشد، * اما در اوایل قرن بیبستم، ماکس پلانک با آزمایشهای خود که بعدها اثر فوتو الکتریک نیز آن را تأیید نمود، عدم کفایت تئوری موجی انرژی و پیوستگی و اتصال آن را ثابت کرد، * چرا که در اثر فوتو الکتریکی یک پرتو نوری موجب خروج یک الکترون از صفحه حساس میگردد، در حالی که معقول و تصورپذیر نیست که امواج نوری در فضا برای هجوم به یک الکترون با هم
متحد شده و به صورت ذرهای آن را دفع کنند، بدون این که در الکترونهای مجاور چنین اثری داشته باشند.
خلاصه نظریه ماکس پلانک که بعدها به تئوری کوانتمی مشهور شد این است که:انرژی تکه تکه است و ارزش کم منفصل را دارد.وی کوچکترین واحد انرژی را کوانتم نامید و اظهار داشت که انرژی هیچ ذره اتمی از یک کوانتم با ثابت پلانک (plank constant)کمتر نخواهد بود. *
E h.v
فرکانس ارتعاش ذره*ثابت پلانک انرژی ذره
همین طور افزایش طراز انرژی در ذرات اتمی نیز جز در قالب مضربی از ثابت پلانک صورت نمیگیرد.بنابراین نظریه، نوسانی بودن نور(و (*)یعنی وقتی الکترونی با سرعت نزدیک به سرعت نور حرکت میکند، سنگینتر میشود و نیز با افزایش انرژی یک جسم (مثلا با گرم کردن یا شتاب دادن به آن با سرعتهای نزدیک به سرعت نور)، جرم آن به همان نسبت افزایش مییابد(ر.ک: الفبای اتم، ص 15 و مقاله ؟ در فیزیک دو واقعیت، ص 198)
( *)گروهی با توجه به نظریه کوانتمی، اسمگذاری اشیا به ماده و انرژی را صرفا ذوقی و با توجه به پیشینه تاریخی شیء، مجاز دانستهاند، حال آنکه نمیتوان گفت در جریان واپاشی الکترون و ایجاد غوتون نوری کدام طرف بیشتر استحقاق اسم ذره بودن با انرژی بودن را داراست(ر.ک:علم نظریه انسان روینگر) بلکه به تعبیر بسیاری از فیزیکدانان هر چه را که پیرامون ما وجود دارد، میتوانیم انرژی خالص بدانیم(اما انرژی متراکم شده یا تراکم انرژی).
( * )در مورد نور به عنوان مصداق ملموسی انرژی، همواره دو نظریه عمده«موجی بودن»و«ذرهای بودن»مطرح بوده است. اخیرا تئوری«موجی-ذرهای»نیز بدان اضافه گردیده است، اما نظریه پلانک در مورد تمام صور انرژی مطرح گردید.در زمینه این تئوری اخیر به کتاب فیزیک هالیدی، ج 4، فصل 50(آخر) رجوع شود(و نیز به تکمیل آخر مبحث موج)
( *)هر چند پدیده تداخل، مؤید موجی بودن نور(برخی از اقسام و صور انرژی)است.
( * )اینشتین کوانتم نور را فوتون نامید. سایر صور و اقسام انرژی)به شکل تموجی نبوده، بلکه به صورت ذرات مستقل حامل انرژی در حرکت است.نوسان بستههای انرژی که واحدهای ساختمانی انرژیاند، کوانتم نامیده میشود.نور در تابش و صدور پرتو همانند گلولههای مسلسل است، نه مانند جریانی از آب، که به حسب ظاهر-نه واقعا-یگانه و پیوسته به نظر میآید.
پس از این نظریه، انگاره موجی و امواج کوانتایی شده انرژی رشد کرد و مدل منظومهای اتم، جایگزین انگاره موجی پیچیده در جو اطراف هسته شد. (13)
در اینجا به مبحث تعبیرهای کوانتمی و توابع و لوازم این نظریه نظیر اصل عدم قطعیت و اصل مکملیت و...که در دهههای نخستین قرن بیستم ظهور یافت، اشارهای اجمالی میکنیم:
تعابیر مختلف از نظریه کوانتم(Quantom Theory)
مقدمه
ارائه نظریه کوانتم گرچه قدم مهمی در راه تبیین ساختار انرژی و ذرات بنیادی بود، اما توجیه رفتارهای دوگانه نور و سایر اقسام انرژی و نیز ذرات بنیادی که در برخی خواص موجی و در بعضی دیگر ویژگی ذرهای از خود بروز میدهند، محتاج به گونهای تعبیر از نظریه مذکور گردید.به علاوه پدیده دیگری که به صف بندی تعبیرات مختلف در برابر یکدیگر شدت بخشید، استحصال اصل عدم تعین یا عدم قطعیتIndeterminancy) (principle توسط هایزنبرگ بود.وی ضمن ارائه فرمولی، ثابت کرد که برخی زوجهای متغیر(مثل مکان شیء و اندازه حرکت آن)به نحو مخصوصی به یکدیگر بستگی دارند و دقت در یکی مستلزم از
دست رفتن دقت در دیگری است. *
فیزیکدانان درباره این که این امر حاصل دخالت مشاهدهگر در جریان اندازهگیری وضع یک الکترون و سرعت آن است یا آن که این عدم تعیین، مربوط به خود طبیعت است، همانند تعبیرات کوانتمی تعابیر و تفاسیری مشابه ارائه کردند که به آنها نیز اشاره خواهیم کرد.
تذکر این نکته لازم است که تعابیری که از نظریه کوانتم و نیز تفاسیری که از اصل عدم قطعیت ارائه شده است، متکی بر پیش فرضهایی معرفت شناسانه و اتخاذ یکی از دیدگاههایی است که در آغاز بحث بدانها اشاره رفت.
تعابیر مربوط به نظریه کوانتم
1-تعبیر کپنهاکی
که بور، هایزنبرگ و پائولی از بنیانگذاران این تعبیرند.به عقیده ایشان باید صرفا به تنظیم دادههای حسی با استفاده از فرمالیزم ریاضی اکتفا کرد، وظیفه فیزیک تنها ربط مشاهدات است و ورای آن واقعیتی نیست و یا آن که قابل شناخت نیست، نظریه کوانتم نیز آخر جاده فیزیک و معیار نهایی آن است.
مطابق این نظریه:اولا:موجودات میکرو فیزیکی(نظیر اتم-الکترون و...)جای خود را با ساختارهای موجگون مجرد که توسط معادلات (*)نتیجه اصل عدم قطعیت این است که هرگز نمیتوانیم تصاویر ذرهای و موجی را در شرایط تجربی یکسان رو در رو قرار دهیم.تابش و نیز ماده همچون دو روی یک سکهاند و سکه هر طرفی را که ما میخواهیم به نمایش میگذارد ولی نمایش همزمان هر دو طرف ممکن نیست.بنا به اصل مکملیت بوهر، مفاهیم موجی و ذرهای یکدیگر را نفی نکرده بلکه تکمیل میکنند. دیفرانسیل تبیین میشوند، عوض خواهند کرد. ثانیا:رابط علّی بین حوادث طبیعی و قابلیت پیشبینی حوادث فردی کنار نهاده میشود.
در بین متعتقدان به مکتب کپنهاگ در مورد اصل عدم قطعیت نظرات گوناگونی به قرار زیر مطرح است:
الف-اصل مکملیت(complementarity principle) بور مبتنی بر:1-عدم اعتقاد به واقعیتی ورای پدیدهها یعنی جهان کوانتمی وجود ندارد بلکه تنها یک توصیف انتزاعی کوانتمی و فیزیکی وجود دارد.2-بین روند مشاهده و مورد مشاهده حد . مرز قاطعی وجود ندارد.3-از استفاده از مفاهیمی چون ذره و موج(گرچه مفاهیمی قراردادیاند) ناگزیریم، اما به شرطی که در مدلهای متفاوت در موقعیتهای گوناگون به کار برده شوند(مدلهای مکمل نه متناقض)4-نمیتوان تصویر یگانهای از جهان و ذرات بدست داد.در نتیجه، ذره دانستن الکترون در برخی موقعیتها و موج دانستن آن در موقعیتهای دیگر بلا اشکال است و این دو نظر مکمل یکدیگرند.
ب-این ناظر ذی شعور است که جهان را به حالت معین رسانده و اوست که واقعیت را تعیین میکند(نویمان-دینگر)
ج-عدم تعین در خود طبیعت است و هستیهای زیر اتمی الکترونی اصولا مغایر با واقع متعارف ما هستند.یعنی جهان میکرو فیزیک، نه جهان فعلیتها، بلکه جهان استعدادهایق ناشکفته است و اتمها و ذرات بنیادی، جهانی از امکانات و استعدادها میسازند نه جهاتی از اشیا و حقایق این نوع جهان جهانی است بین ماده صلب و واقعیت ذهنی و مجموعا به قوه ارسطویی و نظریه افلاطونی اشکال و صور نزدیکتر است تا به«اتمهای ذیمقراطیسی».بنابراین
اندازهگیری مختصات این ذرات نیز فعلیت دادن به یکی از احتمالات ممکن آنهاست، نه بیرون آوردن مقدار و اندازه آنها(تعبیر هایزنبرگ).
تذکر این نکته لازم است که اکثر فیزیکدانان پس از بور به تبعیت از او و بدون توجه به بحثهای تعبیری و فلسفی و با تکیه بر پوزیتویسم و ابزارانگاری و آموزش فرمالیسم ریاضی نظریه کوانتم را پشتوانه صحت تلقی بور دانستهاند. * *
2-تعبیر رئالیستی
اینشتین، بوهم، بورن و شرودینگر بر مبنای این تعبیر نه طرد رئالیسم و نفی واقعیتی ورای ذرات را پذیرفتهاند و نه طرد موجبیت و علیت را و نه ارجاع نظریات به ابزارهایی در دست بشر و نه آخر خط بودن مکانیک کوانتمی را، بلکه معتقدند که نظریهها اصالتا برای توصیف واقعیت فیزیکی بکار میروند و فقط ابزار محاسبه نیستند. * در نزد ایشان عدم تعین و عدم قطعیت امری است ناشی از جهل بشر و نه پدیدهای واقعی.در واقع به نظر این (*)اوصاف اصلی فیزیک قرن بیستم نزد این گروه را میتوان چنین خلاصه نمود:1-وانهادن اصالت واقع خام 2-فقداون تصویر پذیری 3-قول به مدخلیت مشاهدهگر 4-تشکیک در ضروت و جبر علّی.
( *)نظریه اخیر را میتوان در آثار هایزنبرگ(از جمله فیزیک و فلسفه و جزء کل)مشاهده نمود.
( * )البته معتقدان به رئالیسم نیز به چند دسته تقسیم شدهاند:
1-معتقدان به تعبیر اینشتینی:با تأکید بر جنبه توصیفی و واقع نمایی علم و تحقق واقعیتی ورای نظریهها در عین اعتقاد به ترکیب تجربه و خلاقیت ذهنی در ادراکات انسان.
2-منکران خواص دینامیکی و قائلان به هستی کدر.
3-مدافعان متغیرهای نهانی.
4-معتقدان به واقعیت نقابدار.برای تفصیل هر نظریه ر.ک:تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، صص 202-199. گروه هرگونه تلاش مشاهدگر برای رخنه در عالم میکروفیزیکی در واقع با استفاده از ابزارهای موجود و با این گونه آلات ادراکی و حسی و تجربی باعث به هم خوردن وضع واقعی و پیشبینیپدیر دنیای مزبور میگردد.اما در واقع مکان و سرعت ذرات اتمی، اموری معین و قابل پیشبینی هستند. (14)
3-تعبیر ایدئالیستی
جینز و اتباع او پایهگذار این تعبیرند.این تعبیر بر سه دسته شواهد و دلایل پایهگذاری شد:
الف-دخلیت مشاهدهگر و برآورد آن در فیزیک جدید(هم در نظریه نسبیت و هم در اصل عدم قطعیت)که نزد آنان به معنای تفوق عنصر ذهنی بر عنصر ماده در فیزیک جدید تلقی شد.
ب-قول به تحقق خلأ در ماده و امواج و نیز احتمال دانستن ذرات به عنوان جلوه موقت انرژی غیر مادی که نزد آنان به معنای طرد مادیت عالم و تأیید روحانی بودن آن پنداشته شد.
ج-دارا بودن خصلت ریاضی فیزیک نوین و توضیح همه مفاهیم آن با معادلات و ارقام و نمادهای ریاضی نزد ایشان بدین معنا جلوهگر شد که واقعیت اساسا ذهنی است.(به گفته جیمز:جهان به عنوان یک اندیشه بزرگ مطرح است نه یک ماشین بزرگ). (15)
با توجه به مبنایی که در آغاز مشخص د تحلیل فلسفی خود را(در فصل بعد)طبق مکتب دوم(رئالیستی)ارائه خواهیم نمود.
8-موج * (Wave)
انتقال انرژی است که در محیطی الاستیک. با نگاهی به امواج پیرامون خود غالبا (در فیزیک کلاسیک)به حالتی در جسم اطلاق
میکنیم که مرکب از دو حرکت است:یکی به سمت جلو و دیگری حرکتی که حول محور ثابت انجام گیرد؛حالتی که توأم با نوعی جابجایی و فشرده شدن باشد، مثل موج آب یا موج صوت (در هوا).توضیح این که در فیزیک کلاسیک انرژی دارای دو محمل است و توسط دو محمل جابجا میشود:
1-ذره
2-موج
ذره ایدهآل شیئی است با جایگزینی معین و (*)«تأثیری که در محیطی میانجی(واسطه)منتشر میشود، به گونهای که در هر نقطه از این واسطه، تغییر مکان به عنوان رفتاری از زمان مطرح است، در حالی که در هر لحظه، تغییر مکان در یک نقطه به عنوان رفتاری از موقعیت(مکانی)آن نقطه مطرح است.
هر کمیت فیزیک را که نسبتی مشابه آنچه که ذکر شد با برحی متغیرات مستقل(معمولا زمان)داشته باشد و تأثیری را منتشر کند.(در یک لحظه خاص و در ارتباط با مکانی خاص) میتوان موج نامید.در این تعریف، تغییر مکان به عنوان اصطلاحی عام بکار برده شده است که نه تنها اشاره به حرکت مکانی مکانیکی دارد، بلکه از تغییر و انتقال الکتریکی و مانند آن نیز حکایت میکند.
خلاصه، موج عبارت است از کمیت متغیر زمانی (زمانمند)که در ضمن، رفتاری از موقعیت مکانی نیز هست. مثلا هر تغییر زمانمند در ولتاژ یا جریان در یک سیستم غالبا یک موج نامیده میشود.
اقسام دیگر موج عبارتند از:
1-موج ایجاد شده در سطح یک مایع که اعمال تأثیر در آن عبارت است از تغییر مکان هر ذره در سطح مایع از موضع تعادل و موازنه خود.
2-موج اکوستیک(صدا)که اعمال تأثیر در آن عبارت است از تغییر فشار آن مقدار تعادل و موازنه که هر نقطه در محیطی میانجی مادی(سیار یا جامد)قبلا دارا بوده است.
3-موج الکترومغناطیس که اعمال تأثیر در آن عبارت است از تغییر شدت جریان میدان الکتریکی و میدان مغناطیسی از آن حالت و مقدار تعادلیاش در یک مکان.
نوع اوّل به امواج مکانیکی موسوم است، چرا که امواج در آن تأثیرات منتشر شده، متضمن حرکت در خود واسطه (میانجی)هستند.». محدود و موج ایدهآل دارای گسترهای نامحدود است به علاوه دو ذره، صرفا همنشین شده یا با یکدیگر تصادم میکنند، اما دو موج در صورت رسیدن به یکدیگر در نقطه تقاطه، یکدیگر را تشدید، تقویت و یا خنثی میکنند.
به هر حال ذره به عنوان فرد مستقل و مجزا در کنار موج، جهان را تشکیل میداد و جهان از امواج و ذرات ناشی شده است و تمایز بین آنها به نوعی تمایز بین ویولون و صدای ویولون را تداعی مینمود.
اقسام موج
با تأمل در پدیده نور و پیدایش این نظریه که نور موجی است که محمل و ماده حامل ندارد (و طبعا کنار نهادن اثر به عنوان محمل آن)، تقسیمبندی امواج بدین صورت انجام یافت:
1-امواج مکانیکی:در محیطهای کشسان (مادی)منتشر میشود و از تغییر مکان قسمتی از یک محیط کشسان نسبت به وضعیت عادیاش ناشی میشود.این امر موجب نوسان آن قسمت حول وضعیت تعادل میگردد و این آشفتگی از لایهای به لایه دیگر منتقل میشود و پیش میرود.
2-امواج الکترومغناطیسی:احتیاجی به محیط کشسان و آکنده از ماده ندارند؛چرا که این امواج در حقیقت متشکل از دو میدان الکتریکی و مغناطیسی متغیر نیست به زمان هستند و این دو نوع میدان در خلأ فیزیکی نیز منتشر میشوند.
هر دو نوع موج، ناقل انرژیاند و احیانا اشیایی را که در مسیر آنها هستند به حرکت درمیآورند یا تأثیری دیگر بر آنها میگذارند. واضح است که جنس امواج مکانیکی یا صوتی با جنس امواج الکترومغناطیس(مانند:نور،
پرتوی ایکس پرتوی کیهانی و امواج رادیویی) متفاوت است.
ذکر این نکته لازم است که موج همواره با نوعی تغیر و ناپایداری تأثیر همراه است و سینوسی بودن موج نمایانگر متغیر بودن تأثیر محیط توسط آن است.؟در برخی موارد نشان دادن میدانها با موج در جایی است که میدان متغیری مطرح است نه میدان ثابت.
موج در فیزیک نوین
با توجه به مکانیک کوانتمی و مطرح شدن بستههای موجی یا ذره موج با ویژگی گسترده بودن در عین امکان تعیین مکان (به طور مشروط)، نمیتوان در فیزیک نوین، مرزی معین بین موج و ذره تعیین کرد(دوگانگی ذره موجی ware-particle Duality).چه این که ذرات اتمی نه ذره ایدهآلند و نه موج ایدهآل.همه ذرات خاصیت موجی دارند و بالعکس.گرچه هر قدر به سمت جهان ریزتر میرویم، حالت موجی یا بسته موجی بیشتر ظاهر میشود و در اجسام جهان بزرگ طبیعت، حالت موجی کمتری دارند، اما در ذرات بنیادی پارامتر«وضع»و«سرعت»دو نمادند که به ترتیب مربوط به ذره و موجند.در فیزیک جدید میتوان برای هر شیء مادی طول موجی بر حسب ثابت پلانک لحاظ کرد.بنابراین ذره و موج یا موج ذره، چهرهای از انرژی یا به عبارت دقیقتر حامل آن است و ارائه سیمای غالب یکی از آن دو به حسب ناظر و اسباب تجربی او امکانپذیر است.
خلاصه آن که بنا به یک تعبیر از تئوری کوانتم، ذرات اتمی(واحدهای اتمپارهای)جوهرههای ویژهای هستند که چهرهای دوگانه دارند، گاهی به گونه ذرات خودنمایی میکنند و گاهی در چهره امواج الکترومانیتیک، و این خاصیت شگفتآور نور و ماده بود که چیزی در عین حال هم یک ذره (جوهرهای در حجم بسیار کوچک)باشد و هم یک موج(در ناحیه به بزرگی از فضا).پلانک با فرمولبندی کوانتم به بستههای کوچک(بستههایی موج مانند و ذره-موج)، انرژی را جانشین موج یا ذره نمود.اینشتین کوانتای نور را فوتون(ذراتی ویژه بدون جرم با سرعت نور)نامید.
با توجه به اصل عدم قطعیت در مورد سیمای ماده و حقیقت در سطح زیر اتمی تنها میتوان از احتمال و امواج احتمالی ماده سخن گفت؛امواج احتمالییی که میتوانند به عنوان رابطههایی دو طرفه بین تدارک یک تجربه و سنجش بعدی آن مفهوم شدند.(امواج احتمالی که از رابطه بورن بدست میآید).
تئوری موجی کوانتم در عین حال، جواب دو معمای مربوط به مدل سیارهای را ترفورد و فیزیک کلاسیک را در خود دارد:معمای اول این بود که اگر پیرامون ما و اشیای اطرافمان فضای خالی تشکیل است، چرا نباید از وسط درهای بسته بگذریم.به عبارت دیگر چه چیزی موجب صلبیت سیمای ماده میشود؟معمای دیگر این بود که علت استحکام مکانیکی خارقالعاده آنها و ذرات اتمی پس از تصادم (علیرغم تصادم دایمی به اندازه میلیونها بار در ثانیه)چیست؟جواب تئوری کوانتم به این معماها این است که:تمامی این خواص شگفتیآور از ماهیت موجی الکترونهای آنها نشئات گرفته است؛ (16) به این صورت که تموج ذرات و امواج با سرعت شگفتآور خود و با توجه به نیروهای درون اتمی و بین ذرهای، «دیواری موجی»تشکیل میدهد که عبور از آن توسط اجرام دیگر جز در شرایطی خاص امکانپذیر نیست.همان طور که بر اثر چرخاندن آتش گردان، شعله آن دایرهای را تشکیل میدهد که عبور از آن میسر نمینماید.
میدان * (Field)
میدان و حوزه در فیزیک کلاسیک
اگرچه در مکانیک نیوتنی همه رویدادهای فیزیکی تا حد حرکت نقاط مادی در فضا که ناش از جاذبه دو سویه آنهاست، تقلیل یافته بودند، اما با فعالیتهای فاراده(تولید جریان برق با به حرکت (*)«بر هم کنش جاذبهای بین اجرام، بر هم کنش کولومبی بین ذرات باردار، هم کنش بین دو مغناطیس و مانند اینها اساسا به عنوان مثالهایی از«عمل از راه دور»تلقی میشوند.مثلا چنین به نظر میرسد که دو ذره باردار هر یک مستقیما بر دیگری نیرو وارد میکند.اما از زمان فاراده و ماکسول، نظرگاهی متفاوت(مفهوم میدان(حوزه)مطرح شد و گسترش پیدا کرد.
طبق این نظرگاه، مثلا یک ذره باردار ویژگیهای فضایی که آن را احاطه کرده است را توسط ایجاد میدانی در آن فضا تغییر میدهد.این میدان در هر نقطه به وسیله یک بردار مشخص میشود.میدان نیروی الکتریکی در یک نقطه، معادل نیرویی است که بر محیط باردار(شارژ شده)در آن نقطه اعمال میشود.
بنابراین، ذره باردار دیگر که در نزدیکی ذره اولی قرار دارد، مستقیما از آن تأثیر نمیپذیرد، بلکه توسط میدانی که به وسیله اولی ایجاد شده است، متأثر میگردد.مثلا اگر فاصله بین دو ذره باردار به طور ناگهانی به دلیل تغییر مکان یکی افزایش یابد، دومی بلافاصله و بلاواسطه نمیتواند واین وقعه را به واسطه تغییر نیرویی که بر آن اعمال میشده است، دریابد، بلکه زمانی طول خواهد کشید تا تغییر در حوزه الکتریکی به آن برسد. بنابراین تعامل[بر هم کنشی]بین اشیا با وساطیت میدان (حوزه)انجام میگیرد. میدان، موجودی غیر معین(غیر متمرکز در نقطه مکانی خاص)با ویژگیهای خاص است که از خلال قطعهای از فضا منتشر میشود.این ویژگیها مبین رفتارهای هماهنگ فضا هستند)به استثنای میدانهای ایستا که مبین رفتارهای زمانیاند).ویژگیهایی که میدانها را مشخص میکنند، میتوانند اسکالر(غیر جهتی و غیر برداری)باشند، چنانکه مثلا در میدان اسکالر، حرارت، فشار و قوه جاذبه و قوه الکترو استاتیک مشاهده میشود.این ویژگیها همچنین میتوانند برداری(جهتدار)باشند، چنانکه مثلا در میدان الکتریکی تقویت شده یک حوزه الکترو استاتیک یا میدان جاذبه تقویت شده یک حوزه گرانشی...و یا یک تاسنور باشد..»
در آوردن یک سیم پیچ مسی)که در طی آن کار مکانیکی حاصل از حرکت آهنربا به انرژی الکتریکی مبدل شد و با تلاشهای ماکسول، تئوری کاملی از الکترومانیتیک(و ادغام دو قسم نیروی الکتریکی و مغناطیسی)ارائه شد و بدین ترتیب مفهوم میدان و حوزه جانشین مفهوم نیرو شد. * پس از همان طور که ماده را با ذره و ویژگی مهم ذره یعنی جرم، نشان میدادند، نیرو را نیز با«میدان» نشان دادند.از آن پس توصیف عمل متقابل بار مثبت و منفی(به جا این که مسأله ربایش طرفینی مطرح شود)چنین بود:هر بار، در فضای محیط خود«اغتشاش»یا حالتی یا وضعی به وجود میآورد که موجب میشود بار دیگری که در مجاورت آن است احساس نیرو کند.این حالت یا وضع در فضایی که مستعد نیرو است، میدان یا حوزه نامیده میشود که به وسیله نیرویی پدیدار شده است.به تعبیر دقیقتر:هر بار الکتریکی به فضای اطراف خود خاصیتی تا بیکران میبخشد که آن را میدان مینامند و وجود آن با نیرویی که بر ذره باردار دیگر -که در این میدان قرار گرفته است-درک و اثبات میشود.همین تعریف با مختصر تغییری برای میدان گرانشی و مغناطیسی بکار میرود.به تعبیر برخی فیزیکدانان این عمیقترین تغییر در درک بشری از واقعیت فیزیکی بوده است. (17)
میدان و حوزه در فیزیک نوین
بدین ترتیب مفهوم تأثیر و تأثر فیزیک که قبلا مبتنی بر چهار مفهوم زیر بود، جای خود را به مفهوم میدان داد. *
1-تفکیک جسم و نیرو در فیزیک کلاسیک.
2-اعتقاد به ذراتی صلب و لا یتجزی که در خلأ در حال حرکت هستند.
3-در نظر گرفتن اثر به عنوان محمل مادی
تأثیر.
4-اتصال محکم نیروها به اجسام تحت تأثیر بود.بدین معنی که شیء، فضای اطراف خود را تغییر میدهد و این تغییر به اشیای دور میرسد. خلاصه این که:فضایی که شیء(اعم از ذره، موج یا بسته موج و اعم از جسم، ذره باردار یا بار الکتریکی متحرک آثار خاص خود را در آن منتقل میکند (تنشهای میانجی بین ذرات و متأثر از آنها)میدان نامیدند.
اقسام میدانهایی که تا به حال کشف شده است عبارتند از:
1-میدان جاذبه:مربوط به اجسام و اجرام محسوس که تنها خاصیت جذب را در فضای اطراف خود القا میکند.
2-میدان مغناطیسی:مربوط به ذرات و اجسام باردار(مغناطیس)که خاصیت جذب و دفع را در فضای اطراف خود القا میکند.(مثل یک الکترون متحرک).
3-میدان الکتریکی:مربوط به اجسام باردار غالبا متحرک به دلیل زیربنای مغناطیسی آن) که خاصیت جذب و دفع را در فضای اطراف خود القا میکند.پس هر ذره باردار علاوه بر تولید میدان الکتریکی، اگر حرکت کند، میدان مغناطیسی نیز تولید میکند، خاصیت آهنربایی هم در نهایت مربوط به حرکت الکترونهای باردار است.
(*)بدین ترتیب در واقع در فرمول نیوتن که مبین اعمال نیروی جاذبه زمین بر جسم بود(؟)اگر فرضا از جرم ؟ صرفنظر کنیم، بقیه فرمول نشان دهنده میدان جاذبه زمین است(؟)و این مبین کمی حوزه جاذبه پیرامون جرم ؟ است.
(* )البته برخی از فیزیکدانها بیشتر از آن که این جا را جایگزین بدانند، آن را تلقی خاصی از برخی تأثیر و تأثرها میدانند.
از ترکیب و یکی کردن دو میدان اخیر و به عبارت دیگر اتحاد مفهوم«بارها»و«جریانها»؛ میدانهای مغناطیسی و برقی به ساختار حوزه الکترو مغناطیس منتقل شدند که به تعبیر اینشتین در توضیح قسم چهارم میدان اشاره خواهد شد.
4-میدان الکترو مغناطیس:میدان الکتریکی متغیر نسبت به زمان، هماغوش و همدم با میدان مغناطیسی است و بالعکس.بدین ترتیب موجودی تحقق مییابد که آن را میدان و یا موج الکترو مغناطیسی مینامند این میدان در واقع جوهرههای فیزیکی قائم به خود است و تمامی اقسام امواج الکترومانیتیک(نور، ایکس، امواج رادیویی و گاما...)چیزی جز میدانهای سریع التناوبی که ارتعاشات در آن فضا به صورت موجی و با سرعت مخصوص نور(c)منتشر شده است و از فضای تهی نیز عبور میکند، نیست.
از بررسی اقسام میدانها واضح شد که اگرچه منشأ بروز میدان را(که جسم یا جسم باردار یا حرکت اجرام باردار است)میدانیم، اما از چگونگی آن اطلاع نداریم؛مثلا نمیدانیم چرا و چطور جسم منشأ میدان جاذبه است. *
نکته مهم در این مبحث این است که نظریه میدان، توسعه یافته نظریه موج است که بر اثر انتشار انرژی حاصل میشود.در نتیجه این نظریه، عدم محدودیت و نیز خاصیت گستردگی(به صورت حضور آثار)که از خواص موج است نه تنها برای امواج، بلکه برای ذرات اثبات میشود.
تئوری مناسب برای حوزه جاذبه همان تئوری نسبیت عام است که طبق آن اثر جسم بر فضای پیرامون خود به صورت ایجاد فضای خمیده زمانی-مکانی است که رفتار اجسام پیرامون را هدایت میکند.معنای مستعد نمودن جسم دیگر که پیرامون جسم اول احساس نیرو کند نیز همین تغییر
ساختار فضاست.بنابراین در تئوری عمومی نسبیت دو مفهوم«ماده»و«فضای خالی»(خلأ) دیگر نمیتوانند از هم جدا باشند، بلکه هر جا جسم و زینی وجود داشت، همانجا میدانی گرانشی هم خواهد بود این میدان خود را در شکل فضای خمیده محیط بر آن جسم ظاهر میسازد.(البته نه به این معنا که فضا را پر و خمیده میکند).حوزه (میدان)همان فضای خمیده زمانی-مکانی اینشتین است.و هر دو(میدان جاذبه و ساختار هندسه فضا)در معاملات اینشتین در ارتباط با یکدیگر تبیین میشوند.
با پیشرفت نظریه کوانتم چهره برجسته و نوین الکترو دینامیک کوانتمی از ترکیب دو مفهوم نشأت گرفته است:
1-میدان الکترومغناطیسی
(*)در مورد توضیح نیروی جاذبه، تئوریهای مختلفی وجود دارد از جمله این که:حامل نیروی جاذبه که کار انتقال و تأثیر را انجام میدهد، ذراتی نقطهوار به نام«گراویتون»ها هستند.همچنین تئوری ریسمانها(String Theory)که حامل را خطوطی جوهری یا جواهری یک بعدی با نادازه(قطر)؟متر محسوب میدارد.گرچه هیچ یک از این دو تئوری به اثبات نمایی نرسیده است.(رجوع شود به:تاریخچه زمان، استیون هاوکینگ، صص 202-196 و نیز مقاله«نیوتنگرایی و فیزیک امروز»از واینبرگ ویژهنامه دانشمند، ص 108).
لازم به تذکر است که پس از تبیین وحدت و یک سنخ بودن نیروهای سه گانه(الکترومانیتیک، هستهای قوی و هستهای ضعیف)دستیابی به تئوری واحدی که تضمین کننده وحدت همه نیروها و بالتبع وحدت میدانها باشد، به نحوی که جاذبه را در راستای سه نیروی دیگر تبیین کند، از آرزوهای فیزیکدانان حاضر است.اینشتین نیز سالهای آخر عمر خود را وقف وصول به چنین نظریه نمود بدون آن که به نتیجهای معین برسد.در این رهگذر نظریه«سلام واینبرگ»، ارائه شده توسط پرفسور عبدالسلام(که در 1979 موفق به دریافت جایزه نوبل در فیزیک شد)که به تبیین وحدت نیروهای هستهای قوی و ضعیف پرداخت، گامی مهم در این راه بوده است.در این زمینه رجوع شود به کتاب کوارکها، صص 256-250.
2-فوتونها، که جلوههای ذرهای امواج الکترومغناطیسی هستند.
در فیزیک اتمپارهای و مکانیک کوانتمی جدید، میدان کوانتمی مطرح شده است(حوزهای که میتواند شکل یک کوانتا به خود بگیرد.)در این تئوریها تمایز بین ذرات صلب و فضای پیرامون آنها به کلی از میان برداشته شده است و به میدان کوانتمی به مثابه جوهره مادی اولیه نگریسته میشود؛یعنی به عنوان ملأ و محیطی که در همه جای فضا وجود دارد، و ذرات صرفا انقباضهای موضعی و تراکمهای انرژی هستند که در نهایت در حوزه و میدان بنیادین منحل میشوند.
اینشتین معتقد است که باید ماده را به مثابه وجودی متشکل از مناطقی از فضا بدانیم که در آنها میدان، فشرده و چگال است.در این نوع فیزیک نوین[البته براساس دیدگاه اینشتین و کسانی که کارهای وی را دنبال کردند]برای میدان(حوزه)و ماده با همدیگر جایی وجود ندارد؛زیرا میدان تنها واقعیت است.
در اینجا تذکر این نکته لازم است که اگر میدانها فضای تأثیرند و میتوانند کار انجام دهند و در اجسام پیرامون انرژی به وجود آورند و اگر انرژی و جرم طبق معادله اینشتین تعبیرات مختلفی از یکدیگر باشند، و اگر فضایی، خالی از میدان باشد، بنابراین طبعا در کل عالم خلائی در کار نیست و به هر موضعی میتوان میدان، موج، انرژی و حتی جرم نسبت داد.چنان که به نقل از بوگدانف فیزیکدان فرانسوی چنین میخوانیم:
«ذرات(بنیادی)موجودیتی جز ظهور موقت میدانها ندارند...خلأ وجود ندارد، یعنی منطقه فضا-زمانی نیست که در آنجا«هیچ چیز»پیدا نشود؛همه جا ما با میدانهای کوانتیکی کمابیش اصلی برخورد میکنیم...این خلأ، صحنه
رخدادهای دایمی تموجهای لا منقطع و طوفانهای شدید کوانتمی است که در جریان آنها جوهرهای زیر اتمی بوجود میآیند و سپس تقریبا بلافاصله نابود میشوند.آنها چیزی بیش از تجریدند و قابل اندازهگیری». (18) (چیزی بین تجرید و جسمانیت و در عین حال قابل اندازهگیری). * (19)
10-زمان(Time)
زمان در فیزیک کلاسیک هم به عنوان امری مطلق(زمان مطلق)(همانند رودی که اشیا در آن جایگزین میشوند)، به عنوان اصل موضوع مطرح است و هم از این جهت که کمیتی قابل اندازهگیری است، در قالب فرمولهای حرکت و سرعت(t d/v؛مسافت/سرعت زمان)مطرح است و هم با توجه به قول به مطلق بودن زمان، این اندازهگیری برای همه افراد در هر دستگاه و موقعیتی که باشند، نتیجه یکسان خواهد بود.
اما فیزیک جدید(فیزیک نسبیت)از آن اصل موضوع دست برداشت و ابتدا به نتایج تجربی و ثمرات اصل نسبیت در مورد زمان و دیگر پدیدارهای فیزیکی چشم دوخت.حاصل اصل مزبور در مورد زمان-چنانکه دیدیم-به نسبیت آن منجر شد؛بدین معنا که اندازهگیری زمان به حسب (*)همین فیزیکدان در تبیین مطلب مذکور در جایی دیگر میگوید:
در فیزیک کلاسیک ماده با ذرات و نیرو با میدانها نشان داده میشد، اما در تئوری کوانتیک برعکس، جز کنشها و واکنشها چیزی نمیبینید و این کنشها و واکنشها را جوهرهایی میانجی موسوم به«بوزون»ها هدایت میکنند.این بوزونها هادی نیروها هستند و ارتباطات میان ذرات ماده را تأمین میکنند (فرمیونه)...فرمیونها«میدانهای ماده»را تشکیل میدهند... تئوری کوانتیک تمییز میان میدان و ذره و در نتیجه مادی و فراسوی آن را باطل خواند...حقیقت، چیزی دیگر جز سلسله انقطاعها، تموجها، تضادها و عوارض مسیری نیست که در مجموع خود شبکهای از اطلاعات را تشکیل میدهند».(خدا و علم، ص 96). سیستمهای مختلف از حیث سرت و جاذبه متفاوت خواهد بود.و چنین نیست که زمان اندازهگیری شده مشترکی برای همه دستگاهها موجود باشد.بلکه بنا به فرمول:
؟ ؟ این زمان تغییر میکند، بنابراین هر چه سرعت شیء افزایش یابد آهنگ گذشت زمان کاهش مییابد؛یعنی به نظر ناظر در این دستگاه، زمان کندتر گذشته است.به عبارت دیگر برای اندازهگیری هر یک از شاخصههای زمان یا بعد یا رنگ یا...علاوه بر مکان شیء زمان و سرعت آن نیز مدخلیت دارد، یعنی رویدادهای مادی در واقع در چهار بعد بهم پیوسته(جایگاه یا فضا-زمان)روی میدهند و برآورد دقیق از حادثهای مادی برآوردی چهار بعدی و زمانی-مکانی است.
بدین ترتیب فیزیک جدید با زمان مطلق سر و کار نداشت، بلکه زمان را حاصل نسبت فرد با دستگاه(ناظر و شیء منظور)میداند، یعنی نسبی و قابل تغییر. (20)
ارتباط مفاهیم فیزیک با یکدیگر
برای روشنتر شدن بحث لازم است از بین مفاهیم و پدیدارهایی که تا به حال بررسی شد، روابط بین مهمترین آنها یعنی:جرم، انرژی، نیرو، موج و میدان را به ترتیب زیر باز نماییم:
1-رابطه جرم و نیرو
جرم گرانشی(به معنای ذره و حاکی آن)منشأ نیروست و با افزایش یا کاهش آن مربوط فرمول ؟ رابطه مستقیم دارد.جرم لختی(نمودار مقاومت شیء)نیز تعیین کننده مقاومت جسم در برابر نیرو و به عبارت دیگر در برابر تغییر حرکت یا جهت حرکت یا شتاب آن طبق فرمول F m a است.البته در جدیدترین تئوریهای فیزیک جدید جرم به معنای ذره که اعم از ذره مادی و ذره عامل مبادله است، ذراتی نظیر فوتون و گراویتون عامل مبادله نیرو است.به علاوه با ارجاع نیرو به میدان نیرو در فیزیک جدید و عدم تمایز بین ماده و نیرو، رابطه این دو بسیار نزدیکتر از تصویر آن در فیزیک کلاسیک خواهد بود. *
2-رابطه جرم و انرژی
جرم گرانشی(حاکی از ذره)در فیزیک کلاسیک یکی از حاملهای انرژی(چه پتانسیل و چه جنبشی)محسوب میشود.ذره به هیچ وجه خالی از جرم نیست و همیشه به ذره حامل انرژی جرمی نسبت داده میشود.بدین سان انرژی، وصفی قابل انتساب به جرم(یا به ما به ازای جرک معینی ذره)است به این معنا که جرم هنگام اتصافش به یکی از گونههای انرژی، توانایی انجام کار و ایجاد تغییر در محیط را خواهد داشت.اما در فیزیک کلاسیک رابطه خاصی بین هویت آن دو به ثبوت نرسیده بود.
(*)هایزنبرگ معتقد است که دیگر نمیتوان به تمایز آشکار میان مده و نیرو در این بخش ا فیزیک(ذرات بنیادی)قائل شد، چرا که هر ذره بنیادی نه تنها سازنده نیروست و خود تحت تأثیر نیروهاست.بلکه در عین حال یک میدان خاص نیرو را میتوان به هر ذره نسبت داد بنا به سخن خود وی«در اغلب پیشرفتهای اخیر فیزیک جدید این تمایز میان ماده و نیرو کاملا مفقود است، چرا که هر میدان نیرو شامل انرژی است و بدین لحاظ ماده را تشکیل میدهد.به هر میدان نیرو نوعی خاص از ذرات بنیادی-که اساسا ویژگیهای مشابه با همه واحدهای اتمی دیگر ماده دارند-تعلق دارد.هایزنبرگ، فیزیک و فلسفه، ص 155.
کیهان اندیشه » شماره 63 (صفحه 25)
________________________________________اما در مورد جرم به معنای مقاومت شیء که پاسخ جسم به نیروی معین است، باید گفت که این قسم از جرم با انرژی ارتباط مستقیم دارد؛هم در ناحیه انرژی جنبشی طبق معادله E 1/2mv(هر چه مقاومت شیء افزایش یابد انرژی مورد نیاز برای تحریک آن نیز بیشتر خواهد بود)و هم در ناحیه انرژی پتانسیل مطابق فرمود E m g h(هرچه جرم افزایش یابد به حسب ارتفاع آن، انرژی ذخیره شده آن نیز بیشتر خواهد شد).
در فیزیک جدید-چنانکه گذشت-با یکی شدن خواص لختی و گرانشی اجسام و بنا بر نسبیت عام، جرم گرانشی و جرم لختی اساسا یک پدیده به شمار میروند این امر، دیگر خاصیت خود جسم نیست، بلکه خاصیت ذاتی فضایی است که جسم در آن قرار دارد.بنابراین جرم هر جسم، هم تعیین کننده مقدار انرژی است که توسط میدان پیرامون آن بر اجسام دیگر اعمال میشود هم تعیین کننده مقدار مقاومتی است که در برابر تغییر، اعمال میشود.به علاوه بنابراصل همارزی جرم-انرژی، جرم هر شیء مبین مقدار انرژی نهفته در خود جسم نیز هست.تبیین این اصل مهم چنین است:
پس از آنکه در اوایل قرن بیستم توانستند فشار نور را اندازهگیری کنند و آن را نیز مشمول فرمول P m v بدانند طبعا این نتیجه حاصل شد که نور- که قبلا انرژی خالص تلقی میشد-جرم معینی دارد.در نظر اینشتین این بحث نه فقط برای اشعه نورانی، بلکه برای تمام اشکال انرژی از قبیل انرژی حرارتی، شیمیایی و جنبشی و...قابل تعمیم است علاوه بر این که دریافت که اگر انرژی دارای جرم است پس جرم، خود نیز باید به عنوان شکلی از انرژی مدنظر قرار گیرد.در چنان حالتی ماده معمولی را میتوان انرژی منجمد(متراکم) دانست.گرچه فرمول برابری جرم و انرژی E m c اما میتوان به تقریب نوشت:E m.اما فرمول اول ابعاد بسیار عظیم این واقعیت را به ما باز مینمایاند که حتی مقدار جزئی جرم، در واقع:نمایانگر مقادیری فوقالعاده زیاد از انرژی است. (21)
بنابراین(و به تعبیری دیگر)با توجه به فرمول مذکور، وصف انرژی فرقی با وصف جرم ندارد و از هر دو باید تلقی یکسان داشت، به این معنا اگر تلقی ما از جرم، میزان مقاومت جسم در برابر تغییر سرعت باشد، باید گفت جسمی که گرم است یا سرعت بیشتری دارد، نسبت به جسم سرد یا ساکن دارای مقداری انرژی اضافی است، یعنی جرم و مقاومتش بیشتر است.بنابراین جرم و انرژی دو وصف جسم یا به تعبیری دو حالت از آن است.
3-رابطه جرم و موج
جرم حاکی از ذره، یکی از حالات شیء مادی و نمودار تمرکز و تعین و محدودیت آن است، اما موج نمایانگر عدم تمرکز و گستردگی شیء و پدیده مادی است.در عین حال امواج مکانیکی، محتاج محملی مادی و کشسان و دارای جرم هستند، چنانکه با افزایش جرم لختی (مفاومت)امواج مکانیکی، ضعیفتر میشوند و انرژی حود را از دست میدهند، اما در امواج الکترومانیتیکی، این امواج جز به دلیل صدور از منشأ جرمانی، رابطهای خاص با جرم ندارند، مگر از این حیث که بنا به نسبیت عام و اتحاد جرم لختی و گرانشی جرم با ایجاد میدان و حوزه پیرامون خود موجب کنترل و جهتدهی یا ممانعت در برابر امواج گردد.
البته بنا به تئوری ذره-موجی«دوبروی»که در واقع حاصل تکامل تئوری تکامل کوانتم است، تفکیک بین جرم و موج یا ذره و موج، بیپایه است و ذره مادی نیز موج مادی همبسته دارد که بر حرکت آن حاکم است و بنا به پیشنهاد دوبروی تقارن بزرگی بین دو رکن اصلی طبیعت(ماده و تابش(موج))وجود دارد:به این صورت که ارتباط بین وجوه موجی و وجوه ذرهای ماده دقیقا همان صورت کمییی است که در مورد تابش(مثل پرتو نور)وجود دارد * البته این رابطه در امواج متعارف -بخصوص الکترومغناطیسی-مطرح است و شامل امواج انتزاعی ریاضی مطرح در معادلات شردوینگر نمیشود، چرا که آن امواج(امواج احتمال یا اطلاع)تنها به عنوان تعبیهای ریاضی در فرمول محاسباتی مطرح است که ما بازای خارجی نیز ندارد.
4-رابطه جرم و میدان
دیدیم که میدان فضای تأثیر اطراف جسم است که هر جرمی به حسب خصوصیت خود(باردار بودن یا نبودن و متحرک بودن یا نبودن)حوزهای را که موجب اعمال نیرو میشود در اطراف خود ایجاد میکند(G k m/d در مورد میدان جاذبه)
البته چنانکه دیدیم در فیزیک نوین تفکیک بین جزم و میدان دشوار است و جرم و انرژی و...همه، حالات و ظهوراتی از میدان هستند و میدان و شدت و ضعف و خصوصیات آن تعیین کننده جرم و انرژی شیء مادی است.
5-رابطه نیرو و انرژی
در فیزیک، اثر نیرو و اثر انرژی در زمینه حرکت متفاوت است، چرا که انرژییی که (نوع جنبشی آن)در شیء متحرک موجود است به منزله فاعل مقارن شیء متحرک است، به گونهای که هرگاه انرژی جنبشی او تمام شود از حرکت باز
میایستد و در طی مسیر با سرعت شیء متحرک ارتباط مستقیم دارد، به نحوی که هر چه سرعت بیشتر باشد، انرژی جنبشی بیشتر است و بالعکس (E 1/2m v).اما نیرو باعث شتاب شیء میشود و همان طور که دیدیم شتاب، تغییر حرکت و سرعت شیء به صورت افزایشی یا کاهشی است (F m a) *
شتاب مثبت(افزایشی)یا منفی(کاهشی) حرکت یک جسم متحرک، لزوما مقدار انرژی آن را نشان نمیدهد، اما با در دست داشتن سرعت(به انضمام جرم)آن میتوانیم انرژی جنبشی آن را بدست آوریم.
به هر حال نسبت میان آن دو را میتوان عموم و خصوص مطلق دانست.چون هر جا نیرو-که امری بالفعل است-باشد، توانایی انجام کار نیز هست.
اما از دو قسم انرژی، انرژی پتانسیل برخلاف انرژی جنبشی، مقارن با اعمال نیرو نیست.«از دید فیزیک نوین نیرو و به عبارت دقیقتر حوزه و میدان نیرو(مثلا میدان نیروی جاذبه)، عامل بروز انرژی (نه ایجاد آن)در محیط اطراف و اجرامی است که در فضای پیرامون جسم وجود دارد.اصولا اعمال (*)بنا به نظر دوبروی انرژی هر چیز اعم از ماده یا تابش توسط معادله E h v به بسامد vی موج همبسته با حرکت pی آن توسط معادله p h/y به طول موج yی موج همبسته مربوط میشود.در اینجا مفاهیم ذرهای یعنی انرژی و اندازه حرکت p از طریق ثابت پلانک h به مفاهیم موجی یعنی بسامد v و طول موج y مربوط میشود.حرکت یک ذره مادی دارای اندازه حرکت p همبسته است.(ر.ک:رزنیک-آیزبرگ، فیزیک کوانتمی، صص 92-91).
( *)اگر به شیء متحرکی در اواسط طی مسیرش ضربهای(نیرویی) وارد کنیم که در جهت موافق سرعتش باشد شتاب بیشتری پید میکند و چون انرژی جنبشی آن افزایش یافته است، سرعت بیشتری نیز خواهد داشت، یا به عبارتی چون سرعت بیشتری گرفته، انرژی جنبشی بیشتری خواهد داشت. نیرو بر یک جسم(مثلا اعمال نیروی جاذبه بر جرم mتوسط جرم mکه طبق معادله F k mm/d بیان میگردد)، هنگامی ظاهر میشود که انرژی به صورت جنبشی یا پتانسیل در آن بروز یابد و به حرکت افتد یا تغییر موقعیت دهد. * دقت شود که نیرو تنها برای ایجاد شتاب لازم است نه این که موجد انرژی و کار باشد، چرا که طبق اصل بقای انرژی، انرژی نه به وجود میآید و نه از بیت میرود، بلکه تنها منتقل یا متبدل میشود.از طرفی دیگر انرژی جنبشی یا انرژیهای نهفته نیز میتوانند توسط حرکت یا فعل و انفعالاتی، عامل وارد آمدن نیرو بر اشیای مجاور خود باشند، چنانکه با مقدار معینی کالری انرژی نهفته در عضلات خود(انرژی شیمیایی یا...)میتوانیم بر جرمی خاص نیرویی را وارد آوریم.
6-رابطه نیرو و میدان
دیدیم که در فیزیک معمولا نیرو را با میدان نشان میدهند، بلکه مطابق یک تعبیر از تأثیر بین دو شیء به جای نیرو از میدان نیرو استفاده میشود، یعنی هر منبع اعمال نیرو توسط میدانی که در فضای اطراف خود به وجود میآورد، نیرو وارد میکند.
7-رابطه نیره و موج
اگر-چنانچه گذشت-نظریه میدان را صورت تکامل یافته نظریه امواج بدانیم و اعمال نیرو را توسط امواج پیرامون شیء بدانیم میتوان گفت محملی که نیرو توسط آن در ناحیه میدان خود بر اشیای دیگر تأثیر میگذارد و به آنها انرژی میبخشد، موج است.
8-رابطه انرژی و موج
موج یکی از دو حامل انرژی است که از آن به
چهره و ظهوری از انرژی نیز تعبیر شده است.به هر حال طبق نظریه میدان واحد بخصوص میدان کوانتمی، هر دو تعبیر صحیح مینماید.
9-رابطه انرژی و میدان
انرژی گاه به دلیل اعمال نیرو، توسط میدان اطراف ذرات ایجاد میشود.(مثل القای انرژی الکتریکی به دلیل گردش سیمپیچ مسی نسبت به سیم مجاور).و بنا به نظریه میدان واحد، اصولا انرژی و جرم ظهورات حقیقتی اصیل به نام میدان هستند.
10-رابطه موج و میدان
گفته شد که نظریه میدان که حاصل گسترش نظریه امواج پیرامون شیء است، در مقابل ذراتی که جایگیری و تأثیر محدود و معین دارند، میتواند گسترش وسیع و به تعبیری نامحدود * پیرامون شیء مادی را توجیه کند و بدین ترتیب حیطه وسیع تأثیرات شیء مادی را بخوبی تبیین نماید.طبق مکانیک کوانتمی، تمامی فضا از امواج احتمالی کوانتمی آکنده شده است که بر اساس نوع رفتار آن در ارتباط با مشاهدهگر، باید ذرهای یا موجی بودن آن را تبیین نمود(و در این مورد نمیتوان پیشبینی کرد). (22)
(*)در دائرة المعارف مصاحب(ج 1، ص 268)چنین آمده است:
«اغلب انرژی را با نیرو(عامل سبب تغییر حرکت جسم)و قدرت(کاری که در واحد زمان انجام میگیرد)اشتباه میکنند. انرژی از جنس کار است و با آحاد کار اندازهگیری میشود. هرگاه کاری بر جسمی انجام گیرد، معادل آن کار، بر انرژی آن جسم افزوده میشود و اگر جسمی کاری انجام دهد، معادل آن کار از انرژی جسم کاسته میشود».
( *)تعبیر شرودینگر چنین است:گسترش وجود شیء تا دامنه نامحدود.تعبیر ماکس بورن نیز چنین است:بینهایت بودن احتمال حضور شیء.
چند نکته
پس از تحلیل فیزیکی پدیدارهای مادی و صفت ماده و قبل از پرداختن به تحلیل فلسفی آنها به چند نکته مهم به عنوان مدخل بحث بعد اشاره میکنیم:
الف-در مقایسهای بین مبادی معرفتشناسانه و مابعدالطبیعی فیزیک کلاسیک با فیزیک جدید به این نتیجه میرسیم که:برخی از مبانی مهم فیزیک کلاسیک که تا حدی میتواند وجه فارق دو فیزیک را واضح میسازد عبارتند از اعتقاد به:
1-جهان خارج
2-امکان شناخت آن(هماهنگی بین ذهن و جهان خارج)در قالب نوعی رئالیسم
3-تشکیل اجسام جهان از اجسام خردتر
4-توانایی تفسیر پدیدارهای کلام با علم به وضعیت اشیای خردتر(اصل تحویل)
5-خواص ذاتی اشیا و امکان علم به آنها
6-حکومت علیت بر عالم طبیعت
7-امکان پیشبینی هر سیستم با فرض دانستن وضعیت فعلی آن
8-زمان مطلق و مکان مطلق
9-لزوم تطبیق نتایج علمی با منطق صوری
10-یگانه بودن مدل و رفتار طبیعت
11-مطلوب بودن سادگی تئوری
اما از مهمترین خصیصههای فیزیک جدید(یا لااقل نزد اغلب فیزیکدانان جدید)که وجوه ممیزه آن را تشکیل میدهد عبارتند از:
1-طرح مسأله دخالت ناظر
2-طرد زمان و مکان مطلق
3-طرد تحویلپذیری
4-طرد علیت و موجبیت علّی
5-طرد رئالیسم
6-طرد تصویرپذیری7-طرد منطلق صوری و ناکافی دانستن آن
چهار مورد اخیر بیشتر مربوط به طرفداران مکتب کپنهاگ است. (23)
ب-اهتمام اصلی فیزیکدانان جدید به دو مورد است:
1-بعد ریاضی تئوریها و فهم فرمولی از پدیدارهای مادی
2-نتایج و کاربردهای عملی آنها، به عبارت دیگر فیزیکدانان جدید از سه وظیفه مهم قوانین علمی(توضیح، پیشبینی و کاربرد عملی)، تنها به دو وظیفه اخیر توجه کردهاند، در حالی که خود نیز معترفند که پیشبینی(و بالطبع کارکرد عملی یک تئوری)از اهمیت درجه اول برخوردار نیست، چرا که صحت نتیجه، مستلزم صحت مقدمات نیست(چنانکه در هیئت بطلمیوسی، وقوع کسوف و خسوف بخوبی قابل پیشبینی و استنتاج بود) * به هر حال اکثر فیزیکدانان-جز معدودی از آنها-به تصویرپذیری آنچه بدان میپردازند(و نیز به ارائه طرحی فلسفی از موضوع علم خویش)اعتنایی ندارند. *
بنابراین-چنانکه در خلال تحلیلهای فیزیک گذشت-فیزیک جدید در پی ارائه تعریفی جامع و مانع به حد یا رسم از پدیدارهای مورد بحث خود نیست، بلکه امور را تنها در قالب معادلات خود، (*)نقد و بررسی اینگونه ابزارانگاری را میتوان در کتاب حدسها و ابطالهای کارل پوپر(صص 137-128)پیگیری کرد.
( *)از فیزیکدانانی که با دیدگاههای فلسفی درباره شناخت حقیقت عالم بحث کردهاند، میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
1-اینشتین در«فیزیک و واقعیت»و دیگر آثار خود
2-ماکس پلانک در«تصویر جهان در فیزیک جدید»
3-هایزنبرگ در«فیزیک و فلسفه»و«جزء و کل»
4-جیمز جینز در«فیزیک و فلسفه»
5-دیوید بوهم در«تصادف و علیت»
6-فریتیوف کاپرا در«تائوی فیزیک» شناخته و میشناساند.بسیاری از فیزیکدانها معتقدند که نباید از ماهیت و ساختار واقعی مسایل مورد بحث فیزیک و یا مبادی فلسفی و کلی و مابعدالطبیعی سؤال کرد، بلکه باید صرفا به کارکرد آنها در پیشبینی امور و رتق و فتق تکنولوژی نظر داشت. *
ج-نگاه فیزیک و فیزیکدانان به جسم و آثار آن از منظر کمی است.به این معنا که پدیدارها و خصوصیات فیزیکی، همه اموری کمی و قابل اندازهگیریاند و هر یک واحدی خاص دارند.اما میدانیم هر یک از کمیتهایی که در فیزیک مورد بحث قرار میگیرد، درواقع، دارای ما به ازایی است که با ما بازای دیگری متفاوت است، چرا که هر یک ناظر به حیثیاتی متفاوت از جسم هستند، چنانکه میدان، ناظر به نحوه تأثیر جرم و موج ناظر به نحوه انتقال انرژی است...در مباحث فلسفی خواهیم دید که ما بازای برخی از این کمیتها، دارای خصوصیت جوهری و برخی دیگر نیز دارای خصوصیت عرضی هستند.
د-سه خصیصه اساسی جسم نزد فیزیکدانان کباسیک(از نیوتن به بعد)عبارت است از:جرم، زمان و طول.اینک در پی آنیم که خواص اساسی و ذاتی جسم و ماده را از منظر فیزیک جدید با تحلیل فلسفی بدست آوریم.
ه-از مهمترین تحولات تئوریک در فیزیک جدید در ارتباط با بحث ما، نظریه نسبیت عام و خاص و نیز پیدایش تئوری کوانتم(با توجه به توالی آن در سیر مفاهیمی مانند:مکانیک موجی، اصل عدم قطعیت و نظریه میدانها)است.
و-اگر چه فیزیک نوین به دلیل عدم توانایی فیزیک کلاسیک در توجیه پدیدههای مختلفی در جهان زیر اتمی(میکروفیزیکی)و یا جهان بزرگ (ماکروفیزیکی)پدید آمد، اما رشد و شکوفایی آن
به منزله کنار رفتن و طرد یکباره فیزیک کلاسیک نیست، چنانکه فیزیک نسبیت در سرعتهای عادی و دستگاههای معمولی تفاوت چندانی با مکانیک نیوتنی ندارد و در مورد فیزیک کوانتمی نیز بهتر است این مطلب را از زبان مبدع نظریه کوانتم، ماکس پلانک بشنویم:ا «زمانی بود که امکان داشت تصور شود که بنای فیزیک کلاسیک یکسره فرو میریزد، اما کمکم آشکار شد که فاجعهای در کار نیست، بلکه دگردیسی عمیقی در میان است که در جهت نوعی تعمیم پیش میرود، و این خود برای کسانی که به پیشرفت مداوم دانش ایمان دارند مسلم بود؛چه اگر کوانتم کنش را بینهایت کوچک بگیریم، فیزیک کوانتایی به فیزیک کلاسیک برمیگردد چون درست بسنجیم، ورود این اندیشههای تازه نه تنها خصلت نزولناپذیر پایههای فیزیک کلاسیک را آشکار ساخته، بلکه این پایهها را استوارتر نیز کرده است.این پایهها پیش از هر چیز ثابتهای عمومی هستند مانند ثابت نیروی جاذبه، سرعت نور، جرم و بار الکترون و پروتونها که بیگمان آشکارترین نشانههای جهان واقعی هستند و فیزیک جدید آنها را حفظ کرده است، همچنین اصل بقای انرژی و اصل حرکت...و اصول ترمودینامیک.» (24)
ز-لازم به ذکر است که محدود کاربرد و توفیق فیزیک کوانتمی تنها در جهان زیر اتمی منحصر نمیشود بلکه در عالم اجسام عادی نیز (*)البته علیرغم تأکید فیزیکدانان جدید بر پرهیز از مباحث فلسفی و مابعدالطبیعی، در واقع غالب پیشفرضهای معرفتشناسانه ایشان صبغه فلسفی دارد؛بلکه ردپایی از دیدگاه فلسفی آنان در جای جای تئوریهای ایشان نیز پیداست، و این امری گریز ناپذیر است، چرا که در ناحیه موضوع و مبادی کلی و برخی پیشفرضها وامدار فلسفه و نوعی متافیزیک است(ر ک به: تحلیلی فلسفی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، فصل اول، دوم، ششم و هفتم). خصوصا ابر رساناها و ابر سیالها از قوانین این فیزیک تبعیت میکنند. (25)
ح-تحلیلی که در بخش فلسفی در پی آنیم اگر چه مبتنی بر رئالیسم است، اما لزوما مبتنی بر قول به نظریه طباع و ذاتیگری(essentialism)با ارکان سه گانه آن (26) بخصوص رکن سوم آن(این که نظریه طباع بهترین و علمیترین نظریه توصیف کننده«ذاتها»یا«ماهیتهای ذاتی»اشیااند)نیست، بلکه به گونهای محدود در پی یافتن صفات اساسی جسم است؛حتی اگر همگی عوارض لازم شیء باشند.اگرچه نگارنده نظریه ارجاع عوارض و اوضاف بالعرض به امور ذاتی-که جوهره ذاتیگریاند-اجتنابناپذیر میداند، اما دستیابی به امور ذاتی را(چنانکه شیخ الرئیس در رساله حدود خود بدان اعتراف دارد)دشوار میداند(اگر آن را اصولا محال ندانیم)بخصوص که حتی تعدادی از فلاسفه متأخر تحلیلی نظیر کریپکی و پلانتینجا، نیز با اعمال روش خود به ذاتیگری رسیدهاند. (27)
ادامه بحث و تحلیل فلسفی پدیدارهای مادی در شماره آینده عرضه میگردد.
یادداشتها
(1)-برای بررسی بیشتر ر.ک:به:
-گلشنی، مهدی، تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، امیرکبیر، صص 50-9 و 205-179.
-باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، صص 207-196.
-پوپر، حدسها و ابطالها، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، صص 147-120.
-پلانک، ماکس، تصویر جهان در فیزیک جدید، ترجمه مرتضی صابر، امیر کبیر، ص 128-49.
-پلانک، ماکس، علم به کجا میرود، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، صص 150-90.
-اینشتین، آلبرت، فیزیک و واقعیّت، ترجمه محمدرضا خواجهپور، خوارزمی، صص 44-30.
(2)-ژان گیتون و بوگدانف، خدا و علم، ترجمه عباس آگاهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 79.
(3)-همان، ص 84.
(4)-همان، صص 93-85 و نیز:کاپرا، فریتوف، تائوی فیزیک،
ترجمه حبیباللّه دادفرما، کیهان، صص 263-251.
(5)لاندائو، فیزیک برای همه، نشر میر، ص 12 و 38.
(6)-برای بررسی بیشتر درباره نقش«طبع»در فیزیک ارسطویی و نقش«قسر»در فیزیک جدید ر.ک به مقدمه کتاب«مبادی ما- بعدالطبیعی علوم نوین»از ادوین آرتور برت، ترجمه دکتر عبدالکریم سروش، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صص نه تا پنجاه و چهار.
(7)-فیزیک برای همه، ص 13 و:هلزی هال، ویلیام، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبدالحسیم آذرنگ، سروش، صص 192-198.
(8)-ر.ک:فیزیک و واقعیت، صص 197-164 و:اسپریدوف، نظریه نسبیّت، ترجمه میرزا بیگی، مجله دانشمند، (ضمیمه 4، آذر 1368)، ص 14.
(9)-همان، ص 15.هر چند ممکن است گفته شود که این تمایز به دست اینشتین پدید آمد، اما اسپریدوف آن را از آرای نیوتن قابل استنباط میداند.
(10)-همان.
(11)-منابع مبحث نیرو و اقسام آن و وحدت نیروها عبارت است از:
-ساتن، کریستین، چهار نیروی بنیادی، ترجمه حیدرزاده، مجله دانشمند، (ضمیمه 5)، صص 12-6.
-مقاله«اقسام نیروها»، مجله دانشمند، ضمیمه 24، صص 12-8.
-هاوکینگ، استیون، تاریخچه زمان، ترجمه محمدرضا محجوب، شرکت سهامی انتشار، ص 87.
(12)-ر.ک به:علم به کجا میرود، ص 250.
(13)-منابع عمده مبحث کوانتم عبارت است از:
-علم به کجا میرود، ص 79.
-تصویر جهان در فیزیک جدید، صص 185-145.
-فیزیک و واقعیت، صص 63-53.
-کالین ا.رنان، تاریخ علم کمبریج، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز، صص 688-674.
-تاریخ و فلسفه علم، ص 368.
-گلادکوف، الفبای اتم، ترجمه محمد طرف، شرکت سهامی انتشار، ص 185.
-جی، اچ، جینز، فیزیک و فلسفه، ترجمه علیقلی بیانی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، صص 255-217 و ص 77.
-هایزنبرگ، ورنر، فیزیک و فلسفه، ترجمه محمود خاتمی، شرکت چاپ و انتشار علمی، صص 47-29.
-ساختار ماده، ص 153.
-علم و دین، ص 37 و صص 315-312.
-برنشتاین، جری، اینشتین، ترجمه احمد بیرشک، خوارزمی، صص 199-185.
(14)-«دوبروی»که از جمله منتقدان نظر«بوهر»و«هاینزبرگ»در باره عدم قطعیت است، بیان مبسوط و جالبی در نقد تعبیر کپنهاگی و تبیین تعبیر رئالیستی دارد ر.ک به:رزنیک و آیزبرگ، فیزیک کوانتمی، ترجمان، مرکز نشر دانشگاهی، صص 129-128.همچنین نقد اینشتین بر این نظر در کتاب «علم به کجا میرود»(ص 280)خواندنی است.و نیز نقد اصولی ماکس پلانک بر اصل عدم موجبیّت، قابل تأمل است (ر.ک به:تصویر جهان در فیزیک جدید، صص 55-41).
(15)-منابع عمده مبحث«تعبیرات کوانتمی»عبارت است از:
-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، صص 13-9 و صص 208-170.
-تائوی فیزیک، صص 87-70.
-علم و دین، ص 334.
-فیزیک و فلسفه جینز، صص 287-257.
-فیزیک و فلسفه هایزنبرگ، صص 69-47 و صص 153-132.(16)-منابه مبحث«موج»و«موج و ذرّه»عبارت است از:
-شرودینگر، اروین، علم، نظریه، انسان، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، فصل«حقیقت ماده و موج»(ص 234)و صص 166-127.
-تائوی فیزیک، صص 75-72.
-فیزیک و فلسفه، جینز، صص 241-220 و 290-267.
-علم و دین، صص 319-315.
-فیزیک کوانتمی، صص 104-101 و 92 و 91.
-هالیدی، رزنیک، فیزیک دانشگاهی، نشر دانشگاهی، ج 2، ص 51.
(17)-تائوی فیزیک، ص 211.
(18)-خدا و علم، صص 97-96.
(19)-منابع عمده مبحث«میدان»عبارت است از:
-فیزیک و واقعیت، صص 53-44 و 177 و 174.
-تائوی فیزیک، صص 214-213.
-خدا و علم، صص 108-97.
-تاریخچه زمان، صص 294-280.
-مجله دانشمند، (ویژه نامه جهان فیزیک)، 1370، مقاله هایزنبرگ.
(20)-منابع عمده مبحث«زمان»عبارت است از:
-تاریخچه زمان.
-تائوی فیزیک، فصل 12.
-فیزیک و واقعیّت، ص 111.برای توضیح بیشتر به پیوست اوّل این مقاله(نسبیّت عام و خاص)مراجعه شود.
(21)-ر.ک:الفبای اتم، صص 150-149 و نیز:کالدر، نیجل، عالم اینشتین، ترجمه رضا سندگل، رسا، صص 38-37.
(22)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 9 و 10.
(23)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، صص 48-29 و نیز:فیزیک و فلسفه، صص 44-23.و نیز:مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، (مقدمه مترجم).نمونهای از کاربرد اصول فوقالذکر را میتوان در فصول کتاب«علم، نظریه، انسان»از شرودینگر مشاهده کرد.
(24)-تصویر جهان در فیزیک جدید، ص 11.
(25)-ر.ک:به:ارتلی، فرید، فلسفه فیزیک کوانتمی، ترجمه مهران منصوری، ص 51 و 80.
(26)-حدسها و ابطالها، صص 137 و 128.
(27)-از جمله رجوع شود به این اثر پلانتینجا:Planting تحت عنوان The essence of necessity