الهیات طبیعی در کلام مسیحیت
آرشیو
چکیده
متن
کلام و اندیشههاى کلامى
الهیات طبیعى در کلام مسیحیت (برهان اتقان صنع)
الهیات طبیعى (1) در دو اصطلاح عام و خاص بکار مى رود.اصطلاح عام آن، نقطه مقابل الهیات نقلى (وحیانى) (2) است و هر نوع استدلال غیر نقلى بر وجود خدا و مفاهیم دینى را شامل میشود، خواه برگرفته از علوم طبیعى قواعد عقلى و فلسفى و یا حتى تجربههاى روحى و اخلاقى باشد.اصطلاح خاص آن به دلایلى مربوط است که بر طبیعتشناسى و قوانین طبیعى استوار است.«ایان بار بور»درباره این دو اصطلاح میگوید:
«اصطلاح الهیات طبیعى گاه به معناى وسیعى بکار مىرود که ناظر بر هر نوع الهیاتى است که مبتنى بر وحى نباشد.ما...این اصطلاح را به معناى اخص بکار مىبریم و مرادمان الهیات متخذ از طبیعت است.بدین سان احتجاجات و براهین مربوط به احوال اخلاقى و دینى را در مقوله سومى قرار مىدهیم، یعنى جدا از الهیات طبیعى و الهیات مبتنى بر وحى، به جاى آنکه در ذیل الهیات طبیعى بیاوریم، چنانکه اقتضاى معناى وسیع الهیات(طبیعى)است.» (3)
باربور در جاى دیگر، به معناى اعم به احتجاج بر مبناى خصایص وجود، و الهیات به معناى اخص را به احتجاج بر مبناى طبیعت تفسیر کرده است. (4)
باربور همچنین اصطلاح دیگر یعنى«الهیات طبیعت» (5) را به«کوشش در بازنگرى به نظم و نظام طبیعت در چهارچوب آراى کلامیى که عمدتا متخذ از تعبیر و تفسیر وحى تاریخى و احوال دینى میباشد» تفسیر کرده است (6) .در این باره توضیح بیشترى خواهد آمد.او این اصطلاح را به جاى«الهیات طبیعى»پیشنهاد کرده است، زیرا از نظر او الهیات طبیعى، راهبرد درستى براى دینشناسى نیست. نقدهاى باربور در این باره نقل و بررسى خواهد شد.
موضوع بحث این نوشته بررسى سیر تاریخى الهیات طبیعى به معنى اخص آن است، که عمدتا ناظر به برهان غایتشناختى یا اتقان صنع است. متکلمان و دانشمندان مسیحى در قرون مختلف در این باره آراى گوناگون و بعضا متعارضى داشتهاند. ایان باربور این آراء را در فصول کتاب خود بازگو کرده است.
الهیات طبیعى در قرون وسطى
الهیات طبیعى به هر دو معنا آن را مىتوان در قرون وسطى در آثار«توماس آکوئیناس»(1225- 1274)یافت.در نظام حکمى-کلامى آکوئیناس، عقل، عنصرى مهم و پیشآهنگ و راهگشاى امان است.عقل مىتواند به بعضى حقایق الهیات، از جمله وجود خدا پى ببرد.برهان علت غایى( غایت شناختى)از نظم و تدبیر موجود در طبیعت به اندیشه وجود مدبر دانا رهنمون مىشود؛چنانکه برهان کیهانشناختى( برهان وجوب و امکان)از امکان یا حدوث جهان به وجود مبدأ ضرورى یا علت العلل همه معلولها مىرسد.ولى الهیات طبیعى نسبت به الهیات وحیانى(نقلى)در مرتبه دوم قرار گرفت؛ یعنى متفکران آن زمان برخلاف بسیارى از متفکران قرن هفدهم و هیجدهم، الهیات طبیعى را مبناى خداشناسى خود قرار ندادند.
به گفته آکوئیناس، وحى واجب است؛زیرا مهمترین حقایق الهى یا الهیات در دسترس عقل نیست.علاوه بر این همه مردم فیلسوف نیستند و نیز وحى حقایقى را که فقط از طریق فلسفه؛قابل اثبات است، به شیوههایى سادهتر در اختیار مردم عادى قرار داده است.
ویژگى دیگر الهیات طبیعى این دوره در این است که خداوند علاوه بر آفریدگار و مبدع جهان بودن، مدبر همیشگى طبیعت نیز هست.تدبیر الهى، قدرت 2l
فعالى است که هم نظام طبیعت را برپا مىدارد و هم در آن و از طریق آن در کار است.خداوند علت العلل (علت اولى)همه حوادث است ولى علل ثانوى نیز سبب و واسطه فعال الهىاند.اکوئیناس بر آن بود که روندهاى طبیعى را مىتوان کم و بیش جدا از افعال مستقیم الهى تبیین کرد، ولى عملکرد آنها نه بر اثر قوه ذاتى آنها، بلکه از جانب خداست.کارسازى خدا در هر امرى دخالت دارد. (7)
الهیات طبیعى در قرن هفدهم
دومین نمودار الهیات طبیعى را مىتوان پس از رنسانس و در قرن هفدهم مطالعه کرد.گالیله (1564-1642)بر آن بود که طبیعت در کنار کتاب مقدس، راهى براى معرف خداوند است.اگر قبل از گالیله الهیات طبیعى به منزله مقدمه لازمى براى الهیات وحیانى بود، گالیله طبیعت و کتاب مقدس را دو راه همطراز براى رهنمون شدن به خداوند مى دانست.اخلاف او مبناى کسب معرفت دینى را در الهیات طبیعى جست و جو مىکردند و بر همین مبنا متشابهات کتاب مقدس نیز مىبایست در پرتو محکمات علم جدید تفسیر شود.
مبناى طبیعى و مستقل قائل شدن براى دین مىرفت که جانشین برداشت اهل کتاب از وحى شود.
در تفکر قرون وسطى کارسازى یا مداخله خدا در امور جهان، رابطهاى کاملا مستقیم و فعال بود. اعتقاد به این که خدا از طریق اسباب و نیروهاى طبیعى عمل مىکند، اینگونه بیان مىشد که خدا علت العلل یا علت اولیه هر رویدادى است و علل طبیعى ثانویه وابسته به تأییدات الهى است.این آموزهها در قرن هفدهم انکار نمىشدند، بلکه بیشتر نادیده گرفته مىشدند و چون توجه اهل علم به علل طبیعى معطوف شده بود، نقش خداوند رفته رفته تا حد علت اولى تنزل یافت.در این دوره علت اولى به نخستین حلقه از سلسله علل فاعلى، تفسیر مىشد و طبیعت نیز مطابق این تفسیر پس از آفریده شدنش مستقل و مکتفى به نفس به نظر مىآمد.
تعجبى ندارد که بعضى معاصرات گالیله خوف آن داشتند که مبادا اعتناى بشر به کلى از خداوند به سوى طبیعت منحرف شود، چرا که در سنت مسیحى، تاریخ و هستى انسان است-و نه طبیعت-که همواره حوزه اصلى مواجهه با خداوند است.هر چند در قرن هفدهم این اعتقاد هنوز برقرار بود که خداوند مصور و مدبر نظام طبیعت است، ولى قلمرو فعالیت الهى و دخالت بالفعل او در امور جهان را روز به روز بیشتر کاهش مىدادند. (8)
دانشمندان انگلیسى قرن هفدهم که خود را اهل ذوق مىخواندند، احساس مىکردند که مىتوانند ظرایف صنع الهى را آن چنانکه براى هیچ نسلى از پیشینیان ممکن نبود، دریابند.
اعجاب خاشعانه آنان در برابر مهارت آفریدگار در سراسر نوشتههایشان پیداست، براى بسیارى از آنان درک عظمت و حکمت خداوند تجربهاى محقق و محصل بود، نه فقط تعارفى انتزاعى و روشنفکرانه.
رایجترین شکل نوشتههاى آنان راجع به دین، روایتى از برهان اتقان صنع بود.این بخش از کتاب «نور شناخت»نیوتن نمونه خوبى است:«از کجا این همه نظم و زیبایى که ما در جهان مشاهده مىکنیم برمىآید؟چگونه است که بدن جانوران با چنین مهارت و هنرى ابداع شده است، و از چه روى هر عضوى به جاى خویش نیکوست؟آیا چشم بدون اطلاع و احاطه بر علم مناظر و مرایا( نورشناسى) آفریده شده است؟آیا از آثار و آیات طبیعت برنمىآید که موجودى غیر جسمانى وحى و حکیم وجود دارد؟».
اهل ذوق به دلیل نگرانیهاى شخصى در برابر احتمال اتهام بىدینى از خود دفاع مىکردند و تا آنجا پیش مىرفتند که ثابت کنند«اتمیسم»لزوما به الحاد نمىانجامد.آنان در درجه اول مىبایست پاسخگوى این سخن«هابز» (9) باشند که مىگفت:
جهان محصول گرد آمدن اتفاقى اتمهاست.اهل ذوق، همچنین درصدد بیان این نکته بودند که هر چند اتمیست هستند ولى اتمیست مادى(ماتریالیست) نیستند.
برهان اتقان صنع آنان مبتنى بر این اعتقاد بود که جهان از آغاز به صورت فعلى آفریده شده است.مفهوم تحول و تکامل طبیعت هنوز در تفکر قرن هفدهم جایى نداشت.کسى که معتقد بود جهان به همین صورت کمال یافتهاش به وجود آمده، برهان اتقان صنع را براى اثبات وجود مدبر حکیم قانع کننده مىدانست و نظریه هابس را ابطال مىکرد.
از دیگر دانشمندان معروف این عصر«رابرت بویل» (10) بود.وى علم را رسالتى دینى مىدانست که وظیفهاش رازگشایى از صنع بدیهى خداوند در جهان است.تمثیل مورد در استراسبورگ بود.این تمثیل در بحث ضرورت وجود یک«ساعتساز لاهوتى»خوب به کار او مىآمد؛ چرا که مسلم است هیچ ساعتى ساخته بخت و اتفاق نیست؛بلکه اثر صنعت هنرمندانه سازنده آن است. این تمثیل در عین حال، مشکلات محملیابى براى فعالیت کنونى خداوند را به روشنى نشان مىدهد؛ زیرا ساعت پس از راه افتادن مسیر ماشینى خود را مستقلا مىپیماید.
بویل گرچه درصدر بحث، اختیار خداوند را در حکومت بر آفریدگانش تأیید مىکرد، ولى در ذیل بحث تصریح مىکرد که حکمت خداوند، پیش از هر چیز در این حقیقت عیان است که اشیا را چنان آفریده که به دخالت او نیازى ندارند؛قوانین طبیعى اسبابى هستند که خداوند از طریق آنها حکم مىراند و به ندرت آنها را نقض مىکند.بویل همچنین در مورد مسأله شر معتقد بود که خداوند براى رهاندن فرد از دامنه شمول قوانین، مداخله نمىکند؛یعنى مصلحت عام را فداى یک مورد خاص-حتى اگر رنجآور باشد-نمىکند، دلیل عمده بر حکمت خداوند اطراد و لغوناپذیرى قانون است.نه مداخله معجزهگرانه با این حال بویل مانند دکارت بر این عقیده بود که«اگر نازى کند از هم فرو ریزند قالبها»؛زیرا قانون، قدرت واقعى نیست؛بلکه فقط الگویى براى انتظام بخشیدن است.البته تمثیل ساعت با این تفسیر سازگار نبود؛زیرا جهان، مطابق این تمثیل، مانند ماشینى کامل، خود بسنده و خودگردان است که علل طبیعى آن مستقل از خداوند عمل مىکنند.
به این ترتیب بسیارى از اهل ذوق به این جا رسیدند که نقش خداوند را تا حدّ علّت اولى تقلیل دهند، ولى از همین نقش محدود، نیرومندانه دفاع مىکردند و برخلاف هابس، عقیده داشتند که جهان محصول ارادهاى آگاه و هدفى حکیمانه است، نه بخت و اتفاق.هر چند نقش خداوند عمیقا کاهش یافته بود، هنوز مفهوم خداوند، مفهومى سنتى و ناظر به عقل و ارادهاى متشخص بود.«وستفال»مىنویسد:
«نتیجه نهایى ملاحظات اهل ذوق در باب مشیت- چنانکه از آراى نیوتون در همین مورد برمىآید- منتهى به ترک مشیت خاص و تأیید شدید مشیت عام شده بود.اینان قائل بودند که جهان یک ماشین خودگردان نیست و چیرگى روح را بر ماده در آفرینش تصدیق مىکردند.» (11)
الهیات طبیعى در قرن هیجدهم
قرن هیجدهم را عصر عقل و روشنگرى مىنامیدند.این نهضت فکرى نوین، پدیده چند چهرهاى بود و از کشورى تا کشور دیگر و متفکرى تا متفکر دیگر، تفاوت داشت، با این وجود داراى وحدتى نوعى بود که رهیافتها و برداشتهایش را با اوضاع قرون پیشین متفاوت مىکرد.با اینکه بسیارى کسان هنوز به مفاهیم سنتى دینى اذعان داشتند، ولى نظرگاه متمایز و در واقع صفت ممیزه رهبران فکرى عصر روشنگرى، همانا شریعت عقل( دین عقلانى)بود.رشد و افول این نظرگاه را مىتوان در سه مرحله متداخل پىجویى کرد:
1-در مرحله نخستین که به نوعى ادامه نگرش «اهل ذوق»بود، شریعت عقل و وحى را دو طریقه بدیل مىشمردند که هر دو به حقایق بنیادى یگانهاى منتهى مىشوند.هسته مشترک این حقایق بنیادى و مقبولات عام، شامل سه مفهوم عمده، یعنى 2l
خداوند، سلوک اخلاقى، و بقاى روح بود.این سه اصل را جوهر مسیحیت مىدانستند و مسیحیت را نیز نوعى شریعت عقل مىشمردند که اصولش براى هر کس و در هر عصر، قابل کشف بود.
بحث درباره برهان اتقان صنع در این دوره بسیار رایج بود، مدافعان الهیات طبیعى، وجود شر در جهان را هر چه کمتر مىنمایاندند.دلیل همهپسندى که براى توجیه وجود حیوانات یا حشرات موذى مىآورند این بود که خداوند نخواسته است فیض وجود را از هر موجود ممکنى دریغ کند، و از سلسله عظیم هستى حلقهاى مفقود باشد.فواید آفرینش جهانى کامل که هیچ فتور و فترتى در آن راه نداشته باشد، بر بىفایدگىها یا زیانهاى موجودات نامطلوب و یا کمتر مطلوب آن برترى دارد.طرفداران الهیات طبیعى در این مرحله با مسیحیت بر سر مهر بودند و معتقد بودند که عقل، اصول عقاید الهیات طبیعى را تأیید مىکند، ولى اعتقاد و اتکاى بیشتر به اکتشاف بشرى-در مقابل انکشاف الهى-راه را براى تحولات عمیقتر هموار مىکرد.
2-مرحله دوم که دوره رونق خداپرستى طبیعى ( دئیسم)بود، الهیات طبیعى را جانشینى براى وحى دانست.تعریف و مفهوم سنتى خداوند، تحت تأثیر علم جدید تا حد زیادى تعدیل شده بود و در کفایت عقل، کوچکترین شبههاى نبود؛به وحى یا کتاب مقدس نقش تبعى داده شده بود و الهیات مبتنى بر وحى در موضع دفاعى بود؛چنانکه فى المثل از کتاب«قیاس دین طبیعى و الهى» (1736)اثر اسقف باتلر (12) برمىآید، ولى تلاش مىکند تا وحى را با قیاس کردن به الهیات طبیعى- که به نظر او چندان قبول عام یافته بود که نیاز به دفاع نداشت-توجیه کند.به گفته او شواهد طبیعى نیز به هیچ وجه ساده و روشن نیست.کتاب تکوین سراپا حاکى از نظم و دلیل نیست؛بلکه پر از مبهمات و متشابهات است، و برعکس آن طور که منتقدان ادعا مىکنند، کتاب تدوین همواره مبهم و نامفهوم نیست. حق این است که در هر دو مورد با آمیزهاى از صراحت و ابهام مواجهیم.باتلر همچنین مىگوید اگر طبیعت به عنوان دلیل بر وجود خداوند پذیرفته شده باشد، کتاب مقدس نیز باید همین قدر پذیرفتنى باشد.
با این حال تنها اثر احتجاج باتلر این بود که به جاى تحکیم موضع وحى، موضع الهیات طبیعى را متزلزل کرد.
از کسان دیگرى که در آثارشان از خداپرستى طبیعى بحث کردهاند، لاپلاس(1749-1827) است.وى طبیعت را دستگاهى بیجان و نابخود (بىتشخیص)مىدانست.جهان دیگر بسان نمایش هدفدارى که در قرون وسطى انگاشته مىشد، نمىنمود و یا حتى موضوع و معروض مشیت و عنایت الهى-چنانکه نیوتون عقیده داشت-نبود؛بلکه مجموعهاى از نیروهاى همکنش طبیعى بود. لاپلاس، جبرانگارى مستتر در این نظر را که واقعیت همانا«ماده متحرک»است به روشنى تنسیق کرد.بر این اساس، طبیعت، بسان نظام ماشینى علت و معلول انگاشته شده که مقهور قوانین دقیق و مطلق است؛به طورى که همه حوادث آیندهاش به نحو لایتغیرى تعیین شده است.وقتى ناپلئون به او گفت:«موسیولا پلاس!این طور که مىگویند شما این کتاب بزرگ را راجع به نظام عالم نوشتهاید و حتى اسمى از آفریدگار آن نبردهاید»، توانست پاسخ مشهورش را بدهد:«نیازى به آن فرضیه نداشتم».
خداپرستان طبیعى با سیطره کلیسا در افتاده بودند، و مسیحیت سنتى به نحو روزافزونى، دشمن شریعت عقل قلمداد مىشد؛معجزات را به عنوان خرافات بدوى تخطئه مىکردند؛اصول و عقائد و شعایر دینى به این بهانه که با روحیه جدید همخوان نیست، مشکوک و بىاعبار شمرده مىشد.این حمله در انگلستان معتدل و مهار شده و در فرانسه تند و کینهتوزانه بود و بر اثر سخت کیشى(ارتودکسى سنتگروى)انعطاف ناپذیر کلیسا و اقدامهاى سرکوبگرانهاش، تشدید یافته بود.ولتر (1694-1778)، هر چند تا پایان عمر خداپرست 2l
طبیعى باقى مانده، اما همه هوش و هنرش را مصروف به دست انداختن مسیحیت کرده بود.
تامس پین (13) در کتاب«عصر عقل»تناقضهایى را که در کتاب مقدس یافته بود مطرح کرده و خشنودى خود را از پیروزى عقل بر خرافات اظهار داشته بود، ولى از مسأله وجود خداوند و قواعد اخلاقى دفاع کرده بود.
با این همه، خداپرستى طبیعى رونقى نیافت.بى رونقى آن را در درجه اول مىتوان به ضعف خودش نسبت داد؛مهندس فلکى که ماشین جهان را به راه انداخته و أن را به امان خود رها کرده است، مهجور و بىتشخص مىنمود، خدایى نبود که انسان را از او پروا یا با او اتصالى داشته باشد؛یا موجودى که شنونده دعا و قبله نیایش باشد.عجب نیست چنین خدایى بى عملى که ارتباطى با زندگى بشر ندارد، به فرضیهاى در باب منشأ جهان و یا به لقلقه زبان بدل شود؛ خدایى که مىبایست به کلى و به زودى از او ترک تعلق کرد.خداپرستى طبیعى بیش از آن انتزاعى و اصالت عقلى بود که بتواند مقبول طبع مردم عادى شود.
3-روشنفکران نسل اول، هم دین طبیعى را قبول داشتند و هم دین الهى را.روشنفکران نسل بعدى، از دین طبیعى جانبدارى، و وحى را تخطئه مىکردند. با ظهور نسل سوم، زمزمه شکاکانه طرد دین برخاست.هولباخ (14) منکر خدا، اختیار و بقاى روح بود و ماده را قائم به ذات مىدانست و تنها طبیعت را سزاوار پرستش مىدید.چنانکه گفته است:«اى طبیعت اى فرمانرواى همه هستى، و شما اى فضیلت و عقل و حقیقت که گرامیترین پروردگان دامان اویید، تا ابد خدایان ما باشید».
دیدرو (15) و بسیارى از اصحاب دایرة المعارف فرانسه از نوعى متافیزیک ماتریالیستى طرفدارى مىکردند و مدعى بودند همه جوانب هستى و حیات انسان را مىتوان مطابق آن تفسیر و تبیین کرد. (16)
هیوم و الهیات طبیعى
دیوید هیوم(1711-1776)براساس نظریه معرفتشناختى خود، رابطه علیت را به نوعى تداعى معانى ذهنى تفسیر کرد.هر گاه علیت، صرفا عادت انتظار باشد؛بحث و برهان اثبات وجود خدا به عنوان علت اولى بىپایه مىشود؛زیرا انتظارهاى ما فقط مىتواند از تکرار توالیها زاده شود، و فقط با یک نمونه پا نمىگیرد.از طرفى علم فقط با توالىهاى محدود سر و کار دارد، نه با سیر آغاز و انجام یا مبدأ نظام طبیعت.هر سخنى که فراتر از حد علم باشد، نظرپردازى است.
هیوم برهان اتقان صنع را رد کرده و مىپرسد:
فرض کنیم برهان وجود علت اولى را پذیرفتیم، این علت چگونه علتى است؟اگر در جهان نظم هست، چه بسا نیروى نظمدهنده در درون طبیعت باشد، نه در بیرون آن شباهت جهان به ساعت یا دستگاهى ماشینى کمتر از شباهت او به موجودى گیاهى با جاندار است که مبدأ حیاتش درونى است.چرا این بحث را با این حکم که نوعى مبدأ نظم یا قون زندگى بخش ناآگاه در درون جهان متناهى، حداکثر مىتوان به وجود یک خداى متناهى استدلال کرد، خیر نسبى در جهان فقط دلالت بر وجود خیر نسبى در علت آن دارد.ما فقط ملزم به پذیرش وجود درجه- اى از توانایى و دانایى که پاسخگوى وجود اعراض و خواص معلولها باشد هستیم، نه به پذیرش وجود صفات نامتناهى و کمالات مطلق.در فصل نهایى کتاب«مفاوضاتى در باب دین طبیعى»، «فیلن» شکاک، به وجود حس عمیق دینى که در ذهن انسان نقش بسته است، اذعان دارد و معتقد است که تدبیر و اتقانى که در عالم، مشهود است با نیرویى مقاومت پذیر او را به خود مىخواند؛هر چند بحث و برهان مبتنى بر آن منطقا قانع کننده نیست فیلن به وجود هوش و حکمتى لاهوتى قائل مىشود که شباهت دورا دورى با ذهن انسانى دارد، ولى همچنان در مبدأ و فاعل خیر بودن خداوند تردید دارد. در آثار هیوم بخشهاى دیگرى نیز هست.بحث او در باب مهم نبودن ظهور ذهن یا آگاهى در جهان، اشاره به این نکته که مبدأ نظم در درون خود جهان است، از آن جملهاند.این بخشها مؤید نوعى«متافیزیک اصالت طبیعت» (17) در تفکر هیوم است، ولى حکمى که با نظریه معرفت او تأیید و تقویت مىشود، حکمى«لا ادرى گرایانه» (18) است.
حاصل سخن این که در آغاز این قرن، مباحث و برهانهاى اثبات علت اولى دلالت بر وجود صانع مدبر مىکرد، ولى انتقادهاى هیوم و کانت، شکاکیت بیشترى که نسبت به توانایى عقل در نیل به حقیقت فرجامین پدید آمده بود و نیز این نکته که برداشت انتزاعى دئیسم چنگى به دل عامه مردم نمىزد، از تأثیر این گونه بحثها کاسته بود. (19)
الهیات طبیعى در قرن نوزدهم
در طلیعه قرن نوزدهم به توانایى عقل در کشف بىالتباس نظام احسن و تدبیر اصلح خداوند در عالم، اعتماد کلى وجود داشت.در این دوره، کتابهاى بسیارى در موضوع سازگارى مقدر مخلوقات با غایات وجودشان نوشته شد.این آثار از مشاهدههاى کالبد شناختى دقیق مدد گرفته و به نوبه خود به پیشبرد آن مدد رسانده بود.کتاب پرخواننده«پیلى» (20) به نام «الهیات طبیعى»(1802)نمونههاى فراوانى از این دست را ارائه مىداد.فى المثل او درباره هماهنگى ساختمان پیچیده چشم با رؤیت، مىگفت:«اگر کسى در جزیرهاى متروک ساعتى پیدا کند و دریابد که همه اجزایش در برآوردن یک هدف، هماهنگند، قهرا به وجود یک ساعتساز حکم مىکند.ما نیز از وجود نظم و تدبیر در موجودات طبیعى، باید به وجود یک صانع حکیم قائل شویم».
رسالههاى«بریج واتر»(1756-1829)، کشفهاى زیستشناختىى را که در آن تناسب وسایط و غایات نشان داده شده بود، مقبول عام کرده بود.حتى کتابهایى با عناوینى مثل«روح و الهیات»، «حشرات و الهیات»و«آب و الهیات»تألیف شد که در آنها هنرمندى و پیشنگرى آفریدگار که بر اثر کشفهاى علمى آشکار شده بود، ستایش شده بود. در اغلب این کتابها به خواننده گفته مىشد که اگر عضو و اندامى به نظر، زاید یا بیکار مىآید، به این دلیل است که یا عقل به آن پى نمىبرد و یا این که اگر به شکل دیگر و سادهتر بود، نمىتوانست نشان دهنده هنر در صنع الهى باشد.در این دوره، میزان فایده رسانى به انسان که ابر و باد و مه و خورشید و فلک براى او در کار بودند، تبیین کافى وجود موجودات نازلتر شمرده مىشد.
داروین و الهیات طبیعى
مقامى که داروین(1809-1882)در زیستشناسى دارد بىشباهت به مقام نیوتون در فیزیک نیست.کار علمى هر یک از آنان سرآغاز پروراندن جهاننگرى مشخصى بود که طى آن یکى (نیوتون)تصویرى از طبیعت بسان دستگاه یا ماشینى که هوشمندانه طرح شده، و دیگرى(داروین) تصویرى از طبیعت داراى نشو و ارتقا ارئه مىکرد. بحث و برهان اتقان صنع که آمیزهاى از بعضى آراى نیوتون و مفاهیم خداپرستى طبیعى( دئیسم)بود به نوبه خود از مباحثى بود که نظریه تکامل داروین، شدیدترین معارضهها را بر آن داشت.
روایت رایج برهان اتفاق صنع، بسیار آسیبپذیر از کار درآمده بود؛چه تکیهگاهش سازگارى ساختمان بدن و اندامهاى موجودات زنده با وظایف مفیدشان بود، اکنون این سازگارى یا تطابق، بىآنکه وجود طرح یا تدبیر پیش اندیشیدهاى را ایجاب کند، با پیش کشیدن انتخاب طبیعى، قابل تعلیل بود.علت وجود نوعهایى که اکنون وجود دارند، این است که تناز بقا را از سر گذرانده و جان بدر بردهاند، در حالى که هزاران نوع دیگر در این تنازع از بین رفتهاند حق این است که به جاى تعجب از باز بودن چشم ماهى در زیر آب از نبود چنین حالتى تعجب کنیم. داروین در بعضى آثارش این نظر را که قوانین تکامل حیات، آفریده خداوند است-هر چند بعضى جزئیات آن دستخوش اتفاق است-مطرح کرده بود. همچنین اشاره کرده بود که قانونمندى با علت اولى دانستن خداوند، مانعة الجمع نیست؛حتى از قوانین طبیعى به عنوان وسایط ثانویهاى که آفرینش خداوند از طریق آنهاست سخن گفته و به این استنباط رسیده بود که دانشورزان در قلمرو علل ثانویه پژوهش مىکنند و نمىتوانند بپرسند چرا طبیعت چنین عمل مىکند.
داروین در سالهاى آخر عمرش بیشتر موضعى لاادریگرانه در پیش گرفته بود؛چنانکه مىگوید:درک این جهان عظیم و شگفتى آفرین، از جمله انسان با دروپردازیهاى ذهنش در گذشتهاندیشى و آیندهنگرى عمیق، بر پایه بخت و اتفاق یا ضرورت کور، امکانناپذیر مىنماید.وقتى که به این شیوه تأمل مىکنم، احساس مىکنم ناچار قائل به وجود یک علت اولى باشم که ذهن هوشیارى کمابیش شبیه انسان داشته باشد و سزاوارم که خداشناس نامیده شوم...ولى سپس این شک در خاطرم خلجان مىکند که آیا به ذهن انسان-که به اعتقاد راسخم از وضعى نظیر ذهن نازلترین حیوانات ارتقا و تکامل یافته است-اعتماد هست که چنین استنباطهاى شکوهمندى به عمل آورد.
در این میان دانشمندان دیگرى نیز معتقد بودند که نظریه تکامل با روایت ساده برهان اتقان صنع، سازگار نیست، ولى همچنان مىتوان این برهان را با وسیعتر کردن دایره مفهوم طرح و تدبیر، براى اثبات وجود خداوند به کار گرفت، یعنى به جاى عضو خاص، کل ارگانیسم را مشمول، قانون تکامل دانست. ایساگرى(1810-1888)گیاهشناس هاروارد و مفسر خبره عقاید علمى براى عامه آمریکاییان بر آن بود که على رغم وجود اسرف و تنازع در طبیعت، تاریخ جامع طبیعت را با قبول هدفدارى بهتر مىتوان فهمید.تکامل، طرح و تدبیرى دربردارد و در جهتى به پیش مىرود که پدید آورنده آگاهى و منش اخلاقى است. * این دو(آگاهى و منش اخلاقى)با قول به حرکت اتفاقى، تبیینپذیر نیست.
«آیسلى»، مردمشناس معاصر نیز معتقد است که داروین برهان اتقان صنع را ابطال نکرده است، بلکه فقط روایت ساعتساز و ساعت این برهان را رد کرده است؛ولى همچنان که خود هاکسلى (21) هم سرانجام پى برد، هنوز مىتوان به نفع جهتدارى جریان حیات، دلایلى اقامه کرد.
حاصل سخن آن که برهان اتقان صنع به شیوهاى که«پیلى»آن را مقبول عام ساخته بود با رواج نظریه تکامل، تزلزل روزافزونى یافته بود در تنسیق مجدد و روایت تازهاى از این برهان که هیچ گاه به اندازه روایت قدیم جا با نکرد، طرح و تدبیر هدفدار را به معناى جهتدارى کل جریان تکامل و نیز به معناى قوانین و قوالبى گرفته بودند که حیات و روح از طریق آنها ظاهر شده است. (22)
الهیات طبیعى در قرن بیستم
در قرن بیستم سه روش و نگرش متمایز درباره رابطه علم و دین مطرح شد که فقط یکى از آنها به بحث کنونى ما ارتباط دارد.این سه نگرش عبارتند از:
1-نگرش جدایى علم و دین و این که هر یک از نظر موضوع، روش و زبان، خلاف دیگرى و متمایز از آن است.علم عبارت از کوششى است که دانش فنى مفید به بار مىآورد و نتایج وسیعتر فلسفى و کلامى دربر ندارد؛از سوى دیگر، الهیات، مشغلهاى مستقل است که سرآغاز آن وحى، و فکر و ذکرش هستى انسانى است و از زبان به شیوهاى مخصوص به خود استفاده مىکند.بر این اساس، میان علم و دین نه تعارضى هست و نه توافقى.این مسأله را تحت عنوان «جداانگارى علم و دین»در فصل جداگانهاى بررسى خواهیم کرد.
2-نگرش توازى روششناسانه علم و دین و این که علم و دین از نظر موضوع، مستقلند ولى از نظر ساخت و روش، شباهتهاى مهمى دارند.طرفداران 2l
این نگرش در پى آن نیستند که از کشفهاى علمى مستقیما نتایج کلامى بگیرند؛بلکه در پى یافتن موارد مقایسه بین روشهاى پژوهش این دو زمینهاند، و بر این عقیدهاند که متکلمان مىتوانند در بسیارى از رهیافتهاى عقلى و تجربى دانشمندان شریک باشند این عده مىکوشند، علم و دین را در درون برداشتى وحدانى از جهان لحاظ کنند.این مسأله را نیز در فصل جدگانهاى بررسى خواهیم کرد.
3-نگرش اخذ و اقتباس الهیات از علم.این گروه طرفداران الهیات طبیعى هستند مدعىاند که وجود خداند را چه از راه عوارض ذاتى طبیعى، نظیر جود طرح و تدبیر یا اتقان صنع و نظم، و چه از راه کشفهاى خاصتر، نظیر جهتدار بودن تکامل و افزایش آنتروپى مىتوان استنتاج کرد.
(*)مقصود این است که جریان تکاملى طبیعت به انسان مىانجامد و او داراى دو ویژگى آگاهى و منش اخلاقى است که با حرکتهاى خود بخودى ماده قابل تفسیر نیست.
روایت جدید برهان اتقان صنع
روایت تازه برهان علت غایى، شواهدى از اتقان صنع را سرشته در خمیره جهان است باز مىیابد؛ جهانى که تکامل در آن، توانایى وقوع دارد.این روایت تازه همچنین آثارى از طرح و تدبیر را در کل نظام قوانین و شرایطى که برهان حیات و هوش و تشخص در آن به هم رسیده است در هم پیوستگى، همآرایى و هماهنگى سطوح مختلف وجود، باز مىشناساند.چنین استدلالى، دلیل نقض ناپذیرى بر وجود صانع را دربر ندارد، ولى مطابق عقیده بعضى، شواهد معتنابهى را به دست مىدهند که قبول وجود خداوند، محتمل الصدقترین فرض مقبول و مناسب با آن شواهد است.
از جمله نمونههاى اتقان صنع، وفاق بین ذهن انسان و ساختمان منطقى و عقلانى جهان، حضور همه جایى زیبایى و استعداد جهان براى پدید آوردن و پروردن منش اخلاقى(به برکت وجود ثبات و شکلپذیرى محیط زیست)است.حتى در سطح شیمیایى، حیات بستگى به جفت و جور در آمدن بغرنج بسیار از مؤلفههاى ظاهرا مستقل نیازمند است.همچنین آمادگى شرایط براى تحقق یافتن ارزشهاى انسانىیى چون عشق، دوستى و عدالت، علنا نمایانگر ابعادى از حقیقت است که فراتر از قوانین شیمیایى و زیستشناختى است.عدهاى از دانشمندان، نظم و ناموس، یا سامانمندى مشهود در هر یک یا بعضى از این صور را دلیل بر وجود یک صانع مدبر مىگیرند. (23)
از دانشمندانى که روایت جدید برهان علت غایى را تقریر کردهاند، مىتوان از«هندرسون»، «تننت»و «برتوچى»نام برد.
هندرسون زیست شیمیدان مىگوید:مناسب بودن ارگانیسم با محیط زیست، محصول انتخابى طبیعى است؛ولى مىپرسد مناسب بودن محیط زیست براى ارگانیسمها را چگونه باید تبیین کرد؟او به خوبى، خواص مختلف شیمیایى و فیزیکىیى را که حیات بر آن مبتنى است تشریح مىکند؛خواصى که 2l
مقدمه حیاتند، فى المثل، کربن جیگاه منحصر بفردى در جهان آلى دارد و این به علت تنوع اتصالات چندگانه آن است.همچنین آب، ویژگیهاى پیچیدهاى دارد که آن را عامترین و آسانیابترین ساخته است؛حتى انبساط بىقاعده آب در برودت کمتر از 4 درجه سانتىگراد به حیات آبزىها مدد رسانده است؛چه اگر قرار بود آب هم مانند سایر مایعات با سرد شدن منقبض شود، دریاچهها منجمد مىشود.
هندرسون برداشت غایت اندیشانه از کل طبیعت را با برداشت مکانیسمى از عملکرد تفصیلى روندهاى آن توأم ساخته است.او متقاعد شده است که در وجود این همه شرایط مناسب براى حیات، انعکاس خدف و جهت مشهود است؛ولى همچنین معتقد است که غایتاندیشى آموزهاى سترون در علم است؛چه در علم فقط نیروهاى مکانیکى، فیزیکى و شیمیایى، عوامل مؤثر به حساب مىآیند.و این دو مفهوم را در تأیید این که طبیعت چنان طرح و تدبیر شده که روابط متقابل اجزایش مکانیکى است، درهم مىآمیزد. تمثیلى که او در این باب پیش مىکشد، تمثیل خانهاى است که مىتوان بدون کوچکترین اشارهاى به طرح و تدبیر معمار آن، توصیفى کامل از مواد و انرژى به کار رفته در آن را به دست داد.قائل شدن به هدفى فراگیر و جامع، بیشتر عملى فلسفى است تا علمى؛و بیشتر برگرفته از ملاحظه«ماجراى کل» است تا کار کردن اجزاى آن.
برهان غایى به معنى اعم آن، به گونهاى که تننت(tennat)و برتوچى(Bertocci)در نظر دارند، بیشتر ناظر به بهم رسیدن شرایطى است که منجر به پدید آمدن هستى متمایز انسان شده است.پایه اصلى بحث آنها پیوستگى طبیعت فیزیکى حیات و شخصیت انسانى است.ابتدا از شیوههاى حمایت ساختمان ماده از حیات، سخن رفته است؛سپس نظامهاى خود-سامانیاب(تنظیم دما، تولید پادتن، بهبود یافتن جراحات)توصیف شده است. مکانیسمهاى بسیارى از این نظامها معلوم است و همارایى و هماهنگى سطوح مختلف وجود را نشان مىدهد.آنگاه از مناسب بودن جهان براى رفتار اخلاقى بحث مىشود که مستلزم وجود نظم و ناموسهاى قابل اتکا، پیامدهاى پیشبینى پذیر، و مجال آزادى و انتخاب است.جهان به گونهاى است که منش اخلاقى را پدید مىآورد و نگه مىدارد. شرایطى براى به تحقق پیوستن ارزشهایى چون عشق، عدالت و رفاقت فراهم است؛جهان، نظامى است که در آن رابطه انسانى مىتواند پدید آید.سایر نمونههاى همپیوستگى متقابل، حساسیت انسان در برابر زیبایى جهان و همنوایى بین ذهن انسان و ساختمان منطقى و معقول طبیعت است.وجود هوش یا خرد انسانى و آگاهى اخلاقى، مهمترین ابزار شناخت سرشت وجود است.
هیچ یک از این بحثها سخن آخر نیست؛ولى وقتى که با هم در نظر گرفته شوند، دلالت بر وجود یک صانع مدبر دارند. (24)
نقد روایت جدید برهان غایى
اینک نظر هود را درباره این برهان غایى تجدیدنظر شده به این شرح بیان مىکنیم:
1-الهیات طبیعى نمىتواند بنفسه با سرشت دین اهل کتاب مطابق باشد.روایت جدید این برهان، حداکثر به همان نتیجهاى مىرسد که هیوم از روایت قدیمتر آن به دست آورده بود؛یعنى اعتقاد به وجود عقل و تدبیرى الوهى که شباهت دورى با ذهن و آگاهى انسان داشته باشد.
2-مفهوم خدایى که در این برهان مطرح شده اساسا طبیعى(دئیسى)است؛یعنى چنین تصور مىکنند که خداوند، طرح اولیه را تهیه کرده است که بر وفق آن اینک کار و بار جهان به خودش واگذار شده است.
3-برداشت از طبیعت در برهان مورد بحث اساسا جبرانگارانه است.البته روایت جدید این برهان، قائل به جهانى که در آن هر چیز به همین هیأت فعلى آفریده شده باشد نیست؛بلکه بر خصلت نظمدار و قانونمند سیر تکاملى تأکید دارد.در بحثهاى آینده خواهیم دید که تکامل، پیشبینى ناپذیرر است * و رفتار اورگانیسمها بر سیر و سرگذشت تکاملى آنها تأثیر مىگذارد.این یافتهها ما را بر آن مىدارد که مفهوم طرح، طبق نقشه از پیش اندیشیده شده را به سود نوعى آفرینشگرى منعطفتر و تجربىتر تعدیل کنیم. (25)
باربور و الهیات طبیعى
باربور در موارد مختلف، الهیات طبیعى را نقد کرده و آن را نپذیرفته است و به جاى آن«الهیات طبیعت»را پیشنهاد کرده است در زیر نمونههایى از سخنان او را در این باره بازگو مىکنیم:
«امروزه تأمل در طبیعت به قصد یافتن تأیید براى اعتقادات دینى، چندان جاذبهاى ندارد. مباحث«الهیات طبیعى»-نظیر این مدعا که وجود طرح و تدبیر در نظام عالم هستى، وجود یک مدبر را اثبات مىکند-که یک چند خیلى باب طبع مردم بود، دیگر مشکوک مىنماید، و از آن مهمتر، این نوع الهیات گرایش به برداشتهاى نظرى یافته است که از رهیافتهاى خاص خود دین بس متفاوت است». (26)
«برخلاف الهیات اهل کتاب، الهیات طبیعى(به هر دو معناى اعم و اخص آن)همواره رهیافتهاى عقلانىترى را در مقایسه با فارغبالى تحلیلگرانه و نظرپردازى فلسفى تشویق مىکرده است.در این احتجاجات، رهیافتى معمول است که درگیر شدن شخصى را به حداقل مىرساند؛و هدفش اقناع عقل است در باب قضیه«خدا هست»؛ولى پیدا است که نویسندگان کتاب مقدس بیشتر پرواى عبادت و اطاعت خداوند را داشتهاند تا پیشبرد دلایل وجود او.
(*)ظاهرا مقصود باربور از این سخن، اصل عدم تعین در فیزیک جدید است. ایمان اهل کتاب هرگز برابر با نتیجه یک احتجاج فلسفى نبوده است.
علاوه بر این، این احتجاجات به ندرت طریق رساندن انسانها به عقاید دینیشان بوده است، و کسانى که طراح یا طرفدار این احتجاجات طبیعى بودهاند، غالبا خود نظرگاه توحیدى داشتهاند.مسأله، انتخاب بین ایمان و عدم ایمان نیست؛بلکه فقط در ایمان به چى است؛چه، واپسین وفادارى و سرسپارى، و متعلق این شیفتگى، صرفا با عقل محرز نمىگردد.
محدودیتهاى رهبرد معمول در الهیات طبیعى، از این نظر هم آشکار مىشود که قبول کنیم براى معرفت به خداوند، هم شرایط اخلاقى لازم است، هم عقلى و هم فکرى.چنین شرایطى حتى براى شناخت خود یا همنوع خود نیز در کار است.ما با دلیلتراشى و عقلانى جلوه دادن خیلى چیزها و با تظاهر، حقیقت را از خودمان مکتوم مىداریم.حق به جانب خود دادن یک گروه، یک طبقه، یا یک ملت، خودفریبى او را به دنبال دارد.همین طور نفسانیت و فقدان حساسیت، قضاوت ما از دیگران را تحریف مىکند.
قدیس اوگوستین مىگوید:آنچه انسان مىخواهد، بر آنچه مىداند اثر مىگذارد.
سنت اهل کتاب همواره تصریح کرده است که مسأله اصلى بشر در اراده و نیت او نهفته است.
استبصار یا اهتداى نفس، مستلزم چیزى فراتر از احتجاجات فلسفى است.علاوه بر این قدرت نیروهاى روانیى که بر جریانهاى استدلال انسان تأثیر دارد، به خوبى با شواهدى از غلبه ضمیر ناخودآگاه بر همه اندیشههاى او روشن شده است.همین اصطلاح«دلیل تراشى»یا«عقلانى جلوه دادن»به این واقعیت غریب اشاره دارد که آنچه عقلا نیت مىنماید، مىتواند حاصل تحریف عقل باشد.
راینهولدنیبور (27) بر آن است که معرفت ناقص که برگرفته از طبیعت باشد، خداوند را شىءوار مىگرداند و او را به صورت یک خبر یا اطلاع مستقل از انسان درمىآورد؛فقط در وحى است که خداوند، علیم و آگاه جلوه مىنماید و ما واکنش عادى انسانى خود را نشان مىدهیم.
امیل برونر (28) مىگوید:هر چه میزان درگیر شدن شخص در یک معرفت یا شناخت بیشتر باشد، به همان میزان هم عقل انسان بر اثر گناه، تحریف و تباهى مىیابد.در علم چنین تحریفى به حداقل است؛ولى در دین مانع از این مىشود که الهیات طبیعى یک معرفت رستگارى بخش از خداوند به بار آورد». (29)
«پرسشهایى که دین برمىانگیزد، همانهایى نیست که علم پیش مىکشد، و لذا هر الهیات طبیعىاى که بر شالوده کشفیات علمى ساخته شود مشکوک است.» (30)
«معتقدات مسیحى-چنانکه در الهیات هست-از واقعیات عینى استنتاج نمىشود.هم تجربه دینى و هم وحى به نوعى موهوبیت دارند؛یعنى آمدنىاند نه آموختنى.سرآغاز ایمان ما، اعتقاد به مسیح است و لبیک ما به او، که البته آن را از اصول کلى استنباط نکردهایم.ما آنچه را که مىتوان به عنوان مواجهه با خداوند در زندگىمان تلقى کرد، تعبیر مىکنیم.این وظیفه ماست که آنچه را که بر فرد یا جامعه ما گذشته، بشناسیم.» (31)
«ما مدافع الهیات طبیعى از آن نوعى که در قرنهاى پیش رواج و رونقى داشته نیستیم؛نیز با الهیاتى که طبیعت را ندیده مىگیرد، چنانکه تفکر دینى اخیر در چنین راهى پیش مىرود، موافقت نداریم؛بلکه ما خواهان یک«الهیات طبیعت»هستیم که مىتواند سهم مشخص علم و دین را به یکسان ملحوظ دارد.» (32)
«...الهیات نباید عمدتا مبتنى بر طبیعت باشد... انابه انسان و ایمان به داورى و فدیهپذیرى، در کانون دیانت اهل کتاب جاى دارد.این جنبههاى متمایز وحى، اصیل و تجربه کنونى نباید جایش را به بحثهایى که از علم آغاز مىشود بدهد؛یا در یک متافیزیک کلى حل و جذب شود.در سنت اهل کتاب، ایمان به خداوند رهایشگر، مهمتر از ایمان به او به عنوان آفرینشگر است...
نگارنده بر آن است که الهیات در عین این که باید از وحى اصیل و تجربه قلبى شخصى آغاز شود، باید مشتمل بر«الهیات طبیعت»هم باشد؛که نظام طبیعت را نه دست کم مىگیرد و نه فراموش مىکند...این همان جهان است که دانشمند، نظم و نوامیسش را مطالعه و متکلم آن را عرصه عمل مشیت مىشمارد...بر این مبنا نظر ما این است که گزارههایى راجع به طبیعت مقامى مهم، هر چند در مرتبه ثانوى، در الهیات دارد.» (33)
تلخیص و تحقیق
بحثهاى گذشته درباره الهیات طبیعى و برهان اتقان صنع را مىتوان چنین خلاصه کرد:1-الهیات طبیعى در قرون وسطى در مرتبه بعد از الهیات وحیانى قرار داشت؛ولى در قرن هفدهم در رتبه آن قرار گرفت، و در قرن هیجدهم بر آن برترى یافت و سرانجام الهیات طبیعى جانشین الهیات وحیانى گردید، و به خداپرستى طبیعى (دئیسم)منتهى شد؛ولى بار دیگر در قرن نوزدهم، الهیات وحیانى منزلت از دست داده خود را بازیافت و الهیات طبیعى به عنوان مؤید و حامى آن به ایفاى نقش پرداخت.
2-خدا در الهیات قرون وسطى، علاوه بر آفرینش جهان در تدبیر آن نیز دخالت مستمر داشت، و علل طبیعى(بسان علل غیر طبیعى)وسایط تحقیق و تنفیذ مشیت الهى به شمار مىآمدند، ولى در قرن هفده و هجده نقش عمده خدا همانا طراحى و آفرینش جهان بود، و جهان بسان دستگاه ساعت یا ماشین خودکار و خودگردان تصویر مىشد، و دخالت خداوند در گردش و حرکت آن فقط در مواردى بود که رخنههایى در نظم جهان مشاهده مىشد و بشر از تبیین علمى آن عاجز مىماند؛ولى در قرن نوزدهم و بیستم نادرستى این تصویر از رابطه خدا با طبیعت و ناسازگارى آن با آموزههاى دینى براى برخى 2l
دانشمندان روشن شد که در نتیجه، تفسیرهاى نوینى از نفوذ مشیت الهى در دستگاه قانونمند طبیعت ارائه نمودند.
3-تقریر یا روایت رایج برهان اتقان صنع که تا اوائل قرن نوزدهم ادامه داشت، مبتنى بر نظم موجود در ارگانیسمهاى جداگانه موجودات زنده و سازگارى آنها با اهداف و وظایف طبیعى آن موجودات بود.در آن زمان چنین نتیجهگیرى مىشد که این هماهنگى، فرایند طرحى بیرونى و از پیش اندیشیده شده است.
4-نظریه تکامل زیستى، روایت و تقریر مزبور را آسیبپذیر ساخت؛زیرا سازگارى و هماهنگى میان اعضاى ارگانیزم زنده با اهداف و وظایف آن، فرآیند خصلت طبیعى و درونى آن است؛و در مرتبه معلول و نتیجه است، نه علت و سبب.
5-گروهى از دانشمندان در دفاع از برهان اتقان صنع، آن را بر کل قانون تکامل منطبق ساختند و هدفمندى و جهتگیرى تکاملى حیات را بر وجود طرح و تدبیر ماوراى طبیعى شاهد آوردند، و یادآور شدند که قانون تکامل طبیعى مىتواند واسطه تحقیق و تجلى مشیت الهى به شمار آید.
6-هیوم، الهیات طبیعى و برهان اتقان صنع(و نیز برهان علّى)بر وجود خدا را ناتمام دانست و به ناشى از موضع روى آورد.اشکال وى بر برهان علّى، ناشى از موضع معرفتشناسانه او بود که به انکار اصل علیت به عنوان واقعیتى عینى انجامید.برهان اتقان صنع را نیز از چند نظر نادرست و نارسا مىدانست:
الف-به جاى آنکه طبیعت را به دستگاه ماشینى و ساعت نشبیه کنیم که سازگارى و نظم آن نتیجه طرح و تدبیر بیرونى است، بهتر است آن را به ارگانیزمى زنده تشبیه کنیم که نظم و سازگارى آن فرایند خصلت طبیعى و درونى آن است.این اشکال هیوم، بعدا توسط داروین تأیید شد، که پاسخ آن را آوردیم.
ب:در مثال ساعت و ساعتساز و نظایر آن، از مشاهده ساعت مىتوان بر سازنده آن استدلال کرد، (بر فرض قبول اصل علیت)زیرا در آنجا تکرر و تجربه راه دارد؛ولى در مورد جهان که فقط یک بار رخ داده، و قبلا جهانها و آفرینندههاى دیگرى تحقق نیافته، چنین استدلالى روا نیست.
ج:به فرض درستى چنین استدلالى، نتیجه آن، خدایى که اهل کتابذو به طریق اولى اسلام- معرفى کردهاند نیست؛زیرا از طرح و تدبیر محدود، بیشتر از وجود یک طراح و مدبر متناسب با آن نمىتوان نتیجه گرفت.چنین خدایى از نظر علم و قدرت، حداکثر اندکى فراتر از انسان است؛نه خدایى که از علم و قدرت غیر متناهى برخوردار است.
7-در قرن بیستم روایت جدیدى از برهان غایى ( اتقان صنع)ارائه گردید که ضمن قبول نظریه تکامل بر سلسلهاى از پدیدارهاى طبیعى و انسانى تکیه مىکند که همگى از شعورمندى و غایتمندى جهان حکات مىکنند، و لاجرم بر وجود مبدئى دانا و هوشمند دلالت دارند.
8-ایان باربور، الهیات طبیعى-اعم از معناى عام و خاص آن-را نارسا و مشکوک دانسته است.نقدهاى او در این باره عبارتند از:
الف:برهان اتقان صنع-حتى به رواى جدید آنذ از عهده اثبات خداى مورد نظر ادیان آسمانى- خدایى که واجد کمالات نامتناهى است-آخرین نتیجهاى که به طور منطقى مىتوان از مطالعه نظم و تدبیر در جهان گرفت، وجود مدبرى دانا و هوشمند است که شباهت دورى با انسان دارد.
ب:شناختهاى فکرى و عقلى از طرف تمایلات نفسانى، خودخواهى، پیشداورى و حتى خواستههاى ضمیر ناخودآگاه، پیوسته با خطر انحراف از حق و تحریف حقیقت مواجهند، بنابراین نتیجه چنین استدلالهایى نمىتواند ایمان مورد نظر دین را به بار آورد.
ج:نتایجى که از طریق الهیات حاصل میشود، کاملا نظرى و انتزاعى است و با رهیافتهاى دین که بیشتر عملگرایانه بود، و به عبادت و اطاعت خداوند بها مىدهد، تهافت دارد.
د:اصولا رشتهاى از معتقدات دینى مانند ایمان به داورى و فدیهپذیرى، در کانون دیانت اهل کتاب وجود دارد که ربطى به مسائل علمى یا فلسفى ندارند.
9-و سرانجام آقاى«باربور»الهیات طبیعت را به جاى الهیات طبیعى پیشنهاد مىکنند، یعنى به طبیعت براى اثبات وجود خدا و تقویت ایمان نگریسته نمىشود؛بلکه از آنجا که خدا همان گونه که مبدأ وحى و دیانت است، آفریدگار انسان و طبیعت نیز هست، بنابراین دین نمىتواند نسبت به شناخت انسان و طبیعت بىاعتنا باشد و مشیت و تدبیر الهى را در این دو حوزه نادیده بگیرد.از طرفى این دو حوزه، موضوع علوم طبیعىاند؛پس باید اهل دین و اهل علم(متکلمان و دانشمندان)در این باره تشریک مساعى داشته باشند.
اشکالها و نقدهاى باربور بر الهیات طبیعى به طور خلاصه سه گونه است:
1-نقد معرفتشناختى:به معناى مصون نبودن شناختهاى نظرى از دخالت تمایلات، پیشداورى، و کششهاى ضمیر ناخودآگاه است؛ولى اگر این نوع موانع احتمالى در معرفتشناسى، جدى گرفته شوند، باید به کلى از هرگونه شناخت علمى و فلسفى دست شست، و بالطبع دلایل آقاى باربور بر نادرستى الهیات طبیعى نیز از وجود این موانع احتمالى مصون نخواهد بود.اصولا در این جاست که باید با درک و روشن فطرت با موانع مبارزه کرد و حتى المقدور شرایط شناخت سالم را فراهم ساخت، نه اینکه دست از شناخت کشید.علاوه بر این، گزارههاى مورد اتفاق انسانهاى گوناگون که شرایط زمانى-مکانى، روحى و فرهنگى متفاوتى داشتهاند، شاهد گویاى توانایى انسان بر شناخت حقیقت است.
2-نقد دینشناختى-عقیدتى:یعنى اولا:برهان اتقان صنع از اثبات خداى مورد نظر ادیان آسمانى عاجز است، ثانیا:بسیارى از معتقدات و آموزههاى دینى، قابل تبیین علمى یا عقلى نیست.
پاسخ این است که اثبات همه صفات خداى ادیان از رسالتهاى برهان اتقان صنع نیست؛آنچه از این برهان انتظار مىرود، ابطال اندیشه مادیگرى و الحاد و نیز اثبات این نکته است که جهان طبیعت وابسته به مدبرى ماوراى طبیعى و دانا و حکیم است؛اما اینکه او واجب الوجود است یا ممکن الوجود، از نظر ذات و کمالات نامتناهى است یا متناهى، واحد است یا متعدد، از قلمرو رسالت برهان غایتشناختى بیرون است و آنها را باید از طریق براهین دیگر، مانند برهان جهانشناختى(وجوب و امکان)اثبات کرد.
اما اینکه برخى آموزههاى دینى از طریق علم و عقل، تفسیرپذیر نیست، فى الجمله صحیح است (گرچه برخى آموزههاى دینى مانند تثلیث و فدیهپذیرى محض مسیحیت است و به اسلام ربطى ندارد)و طرفداران الهیات طبیعى و عقلى نیز مدعى این نیستند که همه معتقدات دینى را مىتوان از طریق علم و عقل تبیین کرد؛موضوع بحث، مبانى اعتقادى دینى مانند اثبات وجود خدا، ضرورت دین، نبوت و نظایر آن است؛نه همه عقاید دینى.این هشدار«باربور»به آنان که همه آموزههاى دین را با نگرش طبیعى و علمى تفسیر مىکنند، آموزنده است.
3-نقد دینشناختى عملى:به این معنا که معرفت علمى و عقلى، ایمان ساز و جاذبه انگیز نیست و در برانگیختن انسان به پرستش و نیایش خدا که آرمان بلند ادیان آسمانى است، کارآمدى ندارد.
البته این سخن از این جهت که ایمان از مقوله علم و معرفت علمى نیست، بلکه نوعى التزام و گرویدن قلبى است، صحیح است؛ولى باید توجه داشت که مطالعه در آیات و آفاق و انفس در رشد معرفت دینى انسان، مؤثر و بالطبع در خشوع عملى او در پیشگاه خدا نتیجهبخش است؛چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«انّما یخشى اللّه من عباده العلماء» (34)
یادداشتها:
(1)-natural theology
(2)-revealed theology
(3)-ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 5.
(4)-همان، ص 261.
(5)-theology of nature
(6)-علم و دین، ص 64.
(7)-همان، ص 23-26.
(8)-همان، ص 36-37.
(9)-thomas Hobbes(1588-1679)فیلسوف انگلیسى و صاحب نظر در علم سیاست.
(10)-Robert Boyle(1627-1691)میدان انگلیسى. اولین کسى است که بین عناصر شیمیایى و مواد مرکب فرق گذاشت و فعل انفعال و تحلیل شیمیایى را تعریف کرد.
وى از مؤسسین انجمن سلطنتى بریتانیایى بود.(دایرة المعارف فارسى).
(11)-علم و دین، ص 36-53.
(12)-Joseph Butler(1692-1752)اسقف انگلیسى و عالم الهیات مسیحى.
اثر عمدهاش«قیاس دین با جریان طبیعت»است که هدفش مبارزه با نفوذ خداپرستان طبیعى( دئیستها)بود.(دائرة المعارف فارسى).
(13)-thomaspaibe(1739-1809)نویسنده آمریکایى و صاحب نظر در مسائل سیاسى.
(14)-Holbach(1723-1789)فیلسوف فرانسوى.متولد آلمان.دوست دید رووکوندورسه وروسو و از اصحاب دایرة المعارف.شهرتش بیشتر به سبب مخالفت شدید وى با دین است(دایرة المعارف فارسى).
(15)-Diderot(1713-1784)فیلسوف مادى مذهب، نقاد هنر و ادب فرانسوى.از شخصیتهاى برجسته عصر روشنفکرى است وى همچنین سرپرست و از نویسندگان دایرة المعارف فرانسوى است که در بیست و هشت جلد در سال (1751-1752)منتشر گردید، (دایرة المعارف فارسى).
(16)-علم و دین، ص 71 77.
(17)-melaphysies of naturalism.
(18)-agnostic
(19)-علم و دین، ص 88 79.
(20)-William paley(1743-1805).متکلم و فیلسوف انگلیسى.
(21)-تامس هنرى هاکسلى(1825-1895).زیستشناس انگلیسى.
(22)-علم و دین، ص 100-141.
(23)-همان، ص 143-163.
(24)-همان، ص 422-424.
(25)-همان، ص 425.
(26)-همان، ص 2.
(27)-Reinhold Niebuhr(1892-1971).روحانى آمریکایى.از سال 1930 تا 1960 استاد الهیات عملى 2l
مسیحى در یکى از حوزههاى علمى آمریکا بود.آثار بسیارى دارد، از جمله:«آیا تمدن به تدین نیازمند است؟».
(28)-Emil Brunnev(متولد 1889).عالم پروتستان سویسى الهیات دانشگاه زوریخ، از آثارش مىتوان به«ایمان، امید و عشق»(1957)اشاره کرد.
(29)-علم و دین، ص 261-262.
(30)-همان، ص 263.
(31)-همان، ص 264.
(32)-همان، ص 306.
(33)-همان، ص 480-482.
(34)-فاطر/28.
آیت اللّه فاضل لنکرانى، محمد القواعد الفقهیه؛یبحث فیه عن عشرین قاعدة فقهیه.قدم له:محمد جواد الفاضل. ج 1.قم.مهر.1416 ه.550 ص.7500 ریال.
«قواعد فقهى»احکام عامى هستند که بسیارى از مسائل فقهى را دربر مىگیرند و فروع فقهى مهمى بر آن مترتب است. موضوعات این قواعد، اعم از مسائل فقهى است.در مباحث فقهى و اصول متقدمان، بحث و تالیف مستقل و همه جانبهاى درباره قواعد فقهى انجام نشده است.
کتاب مورد معرفى، جلد اول تحقیق مولف درباره قواعد فقهى است.در مقدمه نوزده صفحهاى کتاب، پس از بیان معناى لغوى و اصطلاحى قاعده، مقصود از قاعده فقهیه در هشت عنوان مطرح شده است. کتاب با ذکر مدارک قرآنى و روایى و نیز مناقشه در استدلال فقها، بیست قاعده فقهى را طرح و بررسى کرده است.