آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

درست است که آوازه دکارت بیشتر از جنبه «روشى»است که او براى تحصیل معرفت مطرح کرده و تفکر و سیر اندیشه فلاسفه و متفکران پس از خود را بشدت تحت تأثیر قرار داده است؛لیکن نتایج فلسفى و کلامى و...را که خود دکارت با استفاده از روش خویش، بدست آورده است نبایستى از نظر دور داشت.از مسایلى که دکارت با استفاده از روش خویش بدان پرداخته، مسأله«اثبات وجود خداوند» است.وى در کتاب«تأملات در فلسفه اولى»و یا در آثار دیگر مانند کتاب«اصول فلسفه و گفتار»به اثبات وجود خداوند مى‏پردازد.در کتاب«تأملات»به تفصیل در این مورد قلم زده و حتى یکى از تأملات را به این مسأله اختصاص داده است.در این مختصر، درصدد بیان دلایل اثبات وجود خدا از دیدگاه دکارت هستیم.
کتاب«تأملات»دکارت در ابتدا مشتمل بر«خلاصه تأملات ششگانه»نیز مى‏شود؛یعنى بخشى از آغاز کتاب شامل خلاصه‏اى از تأملات ششگانه که بعدا به تفصیل بیان مى‏شود.ما نیز براى آنکه خلاصه‏اى از نظر دکارت را در ذهن داشته باشیم، و نیز بخاطر بیان نکته‏اى که بعد از بیان تلخیص مطرح مى‏کنیم، این بخش از تلخیص را در ذیل مى‏آوریم:
«...مفهومى که ما از موجود کامل مطلق در خود مى‏یابیم حاوى آن مقدار از واقعیت عینى است-یعنى به سبب حکایت، از چنان درجاتى از هستى و کمال برخوردار است-که مستلزم این است که علت صدور آن در حد اعلاى کمال باشد و این چیزى است من آن‏ را بوسیله مقایسه مفهوم با ابزارى که از نبوغ و مهارت کامل حکایت مى‏کند و تصور آن در ذهن صنعتگر آمده است، توضیح داده‏ام زیرا همان طور که مهارت ذهنى در این«مفهوم»مستلزم داشتن علتى است، خواه آن علت همین صنعتگر باشد و خواه علم کسى دیگر که صنعتگر این مفهوم را از وى دریافته است، همچنین مفهومى که ما از خدا در ذهن داریم محال است خود خداوند علت آن نباشد.» (1)
نکته‏اى که باید بدان توجه نمود این است که دکارت این دلیل را«مهمترین دلیلى که در اثبات وجود خداوند از آن استفاده مى‏کند» (2) مى‏داند، در عین حال که دکارت از دلیل دیگرى براى اثبات وجود خداوند استفاده نموده است؛یعنى همان برهانى که در کتاب«اصول فلسفه»و«گفتار»به آن اشاره مى‏کند (3) هر یک از این دلایل نام مخصوص به خود را دارند که مى‏توان به ترتیب اهمیتى که از بیان خود دکارت استبناط مى‏شود، چنین بیان داشت:
1-برهان شاخص (4)
2-برهان وجودى * (5)
حال به بیان هر یک از این دو برهان و تبیین اصول و پیش فرضهاى آن مى‏پردازیم:
برهان شاخص
بطور مجمل در راستاى بیان دکارت-که قبلا اشاره شد-این برهان را مى‏توان چنین تقریر نمود:
«من درباره موجودى که کامل‏تر از خودم است (و کامل مطلق مى‏باشد)، اندیشه و تصور دارم، این تصور داراى علتى است، من خودم موجد این تصور نیستم زیرا هر کاملتر نمى‏تواند قائم و متکى به کمتر کامل باشد، حال چه موجودى مى‏تواند این مفهوم کمال مطلق را که واجد کمالات بى‏نهایت است در من ایجاد کند؟بنابراین باید یک موجود کامل، خدا، باشد که این اندیشه کمال را که حکایت از صفات مطلق مى‏کند، ایجاد نماید و علت آن باشد.» (6)
این برهان در هفت مرحله قابل تنظیم است: (7)
1-هر چیزى(هر حادثى)دراى علتى است(اصل علیت).
2-هر علت وجود دهنده بایستى حداقل داراى آن مقدار از واقعیتى باشد که معلولش از آن برخوردار است(اصل برابرى یا تکافوى علّى).
3-هر تصورى در ذهن بایستى داراى یک علت باشد، علتى که آن مقدار واقعیت ذاتى داشته باشد که این تصور ذهنى واقعیت را مى‏نمایاند و از آن حکایت مى‏کند.(تصور یک ماشین ساده و تصور یک ماشین پیچیده و هوشمند هر دو از جهت تصورى، برابر و مساویند، لیکن آنچه که آنها نمایش مى‏دهند و از جهت حکایتشان کاملا متفاوتند.تصور یک ماشین پیچیده و هوشمند حکایت کننده از یک چیز پیچیده و هوشمند است و بر این اساس بایستى مولود علتى باشد که بالذات هوشمند است).
4-من داراى تصورى از یک موجود کاملا بى‏نهایت در ذهن هستم.
5-تنها یک موجود کاملا تامتناهى است که داراى آن مقدار از واقعیت ذاتى کافى است، تا اینکه بتواند علت حقیقت عظیمى باشد که در این تصور مندرج است و آن حقیقت عبارت از یک موجود کاملا (*)براساس این تقسیم‏بندى نظر عده‏اى که معتقدند«دلایل وى (دکارت)صور متنوع چیزى است که بنام دلیل وجودى شناخته شده است»(ر.ک فلسفه یا پژوهش حقیقت-تألیف چند تن از اساتید فلسفه غرب، ترجمه دکتر مجتبوى، ص 213)، چندان مقبول به نظر نمى‏رسد.بطور اساسى مى‏توان گفت در دلایل وجودى از پدیده‏اى خاص براى اثبات وجود خداوند استفاده نمى‏شود، مانند استفاده از«نظم»یا «حرکت»که پدیده‏هاى خاصى هستند.در دلایل جهان شناختى یا Cosmdogieal که دلیل دکارت در این گروه قرار مى‏گیرد-از اصل علیت استفاده مى‏شود.در دلیل دکارت اولا از یک پدیده خاص بنام«تصور متعین خدا یا موجود کامل»استفاده شده است و ثانیا از راه علیت براى اثبات آن سود برده است. نامتناهى است که در این تصور مندرج است، (من، یعنى موجودى که ناقص هستم قطعا نمى‏توانم مسؤول ایجاد چنین تصورى که از چنین واقعیت متعالى حکایت مى‏کند، باشم).
6-آن موجود بى‏نهایت کامل یعنى خداوند، بایستى این تصور از خودش را در ذهن من جاى داده باشد.
7-بنابراین، خداوند وجود دارد.
برهان وجودى
این برهان صرفا مبتنى بر تحلیل تصور«خدا» است.اتین ژیلسون در این رابطه مى‏گوید:«از نظر دکارت، صرف تحلیلى از محتواى این تصور به خودى خود، براى اثبات وجود خدا کافى است.زیرا اگر تصور خدا با تصور کمال یکى است چگونه مى‏توانیم این را نبینیم که وجود به عنوان یکى از کمالاتى که این تصور بر آنها دلالت و یا از آنها حکایت مى‏کند، در این تصور مندرج است؟». (8)
دکارت در کتاب«اصول فلسفه»ى خود تحت اصل چهارده از اصولش چنین مى‏نویسد:
اصل چهارده، در اینکه خدا وجود دارد، و این قضیه فقط در اینجا مبرهن مى‏شود که ضرورت وجود خدا در تصور کلى اندیشه ما از خدا نهفته است.
ذهن چون تصورات گوناگونى را که در خود مى‏بیند، مرور مى‏کند و مى‏بیند که تصور وجودى علیم، قدیر و کامل مطلق نیز در وى هست، با تکیه بر ادراک خویش از این تصور، به آسانى تصدیق مى‏کند که خدا، یعنى همین وجود کامل، وجود دارد.زیرا ذهن گرچه از بسیارى چیزهاى دیگر تصورات متمایزى دارد، اما در آنها هیچ چیزى که دال بر ضرورت وجودشان باشد نمى‏بیند، در حالى که در تصور خدا نه تنها مانند همه تصورات متمایز دیگر به یک هستى ممکن به امکان عام و امکان خاص، برمى‏خورد، بلکه وجودى را درمى‏یابد که ضرورى مطلق و ابدى است.و درست همانطور که از تصور 2l
مثلث درمى‏یابد که مثلث ضرورتا داراى سه زاویه است که مجموع آنها برابر دو قائمه است، به همین ترتیب پى مى‏برد که هستى ضرورى و ابدى در ذات تصورى است که وى از یک وجود کامل دارد، و به این نتیجه مى‏رسد که تصور وجود مطلقا کامل عین وجود اوست.» (9)
دکارت در این مرحله متوجه ایرادى به این شرح نیز هست که:
«از این واقعیت که یک شکل براى مثلث بودن باید سه ضلع داشته باشد، برنمى‏آید که فى الواقع چنین مثلثهایى وجود دارد، این حقیقت درباره موجود کامل متعال هم صادق است.
پاسخ او به این ایراد چنین است:در حالى که تصور یا ماهیت یک مثلث شامل صفت(محمول)وجود نیست، ولى تصور یا ماهیت موجود کامل متعال شامل صفت(محمول)وجود هست.
و در این یک مورد خاص ما ملزمیم وجود را از یک تصور استنباط کنیم.» (10)
استدلال دکارت را مى‏توان در شش مقدمه و یک نتیجه بیان نمود:
1-ما تصورى از کمال مطلق داریم که داراى صفات علم، قدرت، وجود و...است.
2-تصور ما از این کمال مطلق به نحو روشن و متمایز است.
3-هر تصورى که در آن، تصور وجود مندرج باشد و وجود بر آن به نحو ضرورى صدق کند و حمل شود، موجود است.
4-تمام تصورات متمایز و روشن دیگر من، تصور هستى را به نحو امکان دارند ولى تصور من از کمال بگونه‏اى است که تصور هستى در آن به نحوه ضرورى مندرج است.این تصور صفت هستى را به نحو ضرورى دارد.
5-پس کمال مطلق موجود است.
6-خدا همان کمال مطلق است.
در نتیجه:خداوند موجود است.
این دو برهان جزو مشهورترین براهین دکارت در مورد وجود بارى تعالى محسوب مى‏شود.ولى این مسأله به منزله عدم توجه دکارت به براهین دیگر نیست.سیرى در آثار مهم دکارت این مسأله را روشن مى‏کند که دکارت به براهین دیگرى نیز توجه داشته است؛براهینى که چه بسا ابتدا بدانها توجه نداشته و یا اصلا واقف نبوده و بتدریج بدانها التفات نموده و آنها را پرورانده است.هسته مرکزى که دکارت با توجه به آن براهین دیگر را بوجود آورده، و ملهم او در وقوف به این براهین شده است، همانا«برهان شاخص»است.در برهان شاخص براى رسیدن به نتیجه مطلوب-یعنى اثبات خداوند-دکارت نیازمند مقدمه است(مقدمه 5)تا در آن مقدمه اثبات کند که:«وجود خودش ناقص است و نمى‏تواند مسئول ایجاد تصور«موجود کاملا نامتناهى»باشد».و همین مقدمه است که بتدریج او را توانا مى‏سازد تا با روش خاص خود براهین دیگرى را ترتیب دهد.حال بایستى ببینیم دکارت دقیقا چه راهى را در سه کتاب مشهور خویش طى نموده است:
گفتار در روش:دکارت اولین کتاب خود یعنى «گفتار در روش»که«در بیان مطالب غایت ایجاز و اختصار را روا داشته و غالبا باشاره گذرانیده است» (11) دو برهان معروف خود-برهان شاخص و وجودى- را مطرح مى‏کند.در بیان برهان شاخص دکارت براى اثبات مقدمه پنج یعنى نقص وجود خود، مسأله «علم به کاملتر و وجود کاملتر از خود»را بیان مى‏کند که دلیلى براى«عدم خالقیت از طریق عدم کمال خود»به حساب مى‏آید. (12) یعنى چون به وجودى کاملتر علم دارد پس خود او کامل نیست و بنابراین نمى‏تواند موجد تصور نامتناهى کامل باشد.
تأملات در فلسفه اولى:در این کتاب دکارت براى نیل به مقصود خود و اثبات مقدمه پنج به دو مسأله که در وجود خویش به نحو واضح و روشن مى‏یابد، اشاره مى‏نماید؛آن دو عبارتند از:شک و زمانمندى.خود او مى‏گوید:«اگر من از هر موجود دیگرى مستقل و خود 2l
خالق وجود خویش بودم، درباره هیچ چیز شک نمى‏کردم، دیگر آرزوى چیزى را نداشتم، و خلاصه هیچ کمالى را فاقد نبودم، زیرا هرگونه کمالى را که تصورى از آن داشتم به خود ارزانى مى‏داشتم و دین ترتیب خدا بودم؛در حالى که چنین نیستم». (13)
در مورد زمانمندى حیات خود مى‏گوید:«تمام ایام حیات مرا مى‏توان به اجزاى نامتناهى تقسیم کرد که هیچ کدام از آنها به هیچ روى بستگى به دیگرى نداشته باشد و بنابراین، از اینکه من اندکى قبل وجود داشته‏ام لازم نمى‏آید که هم اکنون باید موجود باشم، مگر آنکه در این لحظه علتى مرا بوجود آورد و به تعبیر دیگر:مرا از نو بیافریند یعنى مرا ابقا کند». (14)
تا اینجا مى‏بینیم که دکارت سه مسأله«علم به موجود کاملتر»، «شک»و«زمانمندى حیات»را بعنوان مقدمه‏اى براى برهان شاخص بکار مى‏برد، ولى همو در کتاب«اصول فلسفه»که زمانا مؤخر از آن دو کتاب دیگر اوست، دو عنوان از سه عنوان بالا را بصورت براهینى مستقل براى اثبات وجود بارى تعالى، مطرح مى‏کند.
اصول فلسفه:در کتاب اصول فلسفه دکارت با استفاده از«علم به کاملتر»و«دیرند حیات»دو استدلال مستقل براى اثبات وجود خداوند بیان مى‏کند.ما بطور مبسوط، آن چنان که دکارت آنها را بیان داشته به بیان این دو برهان مى‏پردازیم:
«الف-اصل 20:در اینکه ما علت خود نیستیم بلکه خدا علت ماست پس خدا وجود دارد».«...باید بررسى کنیم و ببینیم که خالق نقس یا فکر ما، که تصورى از کمالات نامتناهى الهى در خود دارد، کیست.زیرا بدیهى است که کسى که موجود کاملتر از خود را مى‏شناسد خود علت وجود خویش نیست، چه اگر علت خود بود همان کمالاتى را که تصورش در وجود وى هست، به خود ارزانى مى‏داشت، پس دلیل وجوداو، جز در وجودى که واجد تمام این کمالات است، یعنى جز در وجود خدا نیست». (15) نیز در«گفتار در روش»چنین مى‏آورد:«چون من به کمالاتى علم دارم که خود فاقد آنها مى‏باشم پس وجود منحصر بفرد نیستم...و ناچار وجود دیگرى کاملتر از من که من بسته به او باشم و آنچه را که دارم از او کسب کرده باشم، باید بوده باشد چه اگر من تنها و مستقل از هر وجود مى‏بودم و بهره اندکى که از وجود کامل دارم از خود بود.به همان دلیل کمالات دیگرى را هم که مى‏دانستم فاقد آنها هستم، مى‏بایست از خود بتوانم دارا شوم و بنابراین جودى باشم بى‏کران، جاوید، بى‏تغییر، همه‏دان، همه توان.(خلاصه) داراى همه کمالاتى که مى‏توانستم در وجود خداوند قائل شوم.» (16)
ملاحظه مى‏کنیم که اولا عنوان اصل بیست، مربوطه به اثبات جود خدا از طریق نفى خالقیت و علیت خود است که بواسطه«علم به وجود کاملتر» اثبات مى‏شود؛ثانیا این برهان به دنبال این است که ببیند خالق نفس و فکر کیست، نه اینکه اساسا و در ابتدا دنبال این باشد که خالق و علت«تصور موجود کامل نامتناهى»چه کسى است.(این برهان با توجه به فرض دیگرى که دکارت معتقد به آن است مى‏تواند در جاى دیگرى نیز به کار دکارت آید.بدین صورت که:ما داراى مفاهیم فطرى که تصور خداوند جزو آنهاست، مى‏باشیم.ثانیا بنا به این برهان خداوند خالق ماست.پس هر که خالق ما باشد هم او موجد مفاهیمى است که از اول در ما بوده است، پس خداوند خالق این مفاهیم است).
ب-«اصل 21:در اینکه صرف دیرند حیات ما براى اثبات وجود خدا کافى است».
«اگر به طبیعت زمان یا دیرند حیات خود بنگریم، درمى‏یابیم که نمى‏توان در حقیقت ایت برهان شک کرد.زیرا زمان از نوع اشیایى است که اجزاى آن مبتنى بر یکدیگر و همزمان نیست.زیرا اگر علتى -همان علت که در ابتدا ما را ایجاد کرده است-به خلقت ما ادامه ندهد، یعنى ما را در وجود ایفا نکند، از این واقعیت که ما اکنون وجود داریم، به ضرورت 2l
چنین برنمى‏آید که در لحظه بعد هم وجود خواهیم داشت، و به آسانى تشخیص مى‏دهیم که خود ما هیچ نیرویى وجود ندارد که با آن بتوانیم ادامه حیات دهیم یا خود راحتى براى لحظه‏اى حفظ کنیم. در حالى که آن خداى قادرى که مى‏تواند ما را در ماسوا حفظ کند، به طریق اولى باید بتواند خود را هم حفظ کند، بطورى که براى بقاى خویش، نیازمند غیر نباشد.زیرا وى به هر حال خداست». (17)
در کتاب تأملات در همین رابطه چنین مى‏آورد:
«حتى اگر فرض مى‏کردم که همواره همین طور که هم اکنون هستم، موجود بوده‏ام.باز هم نمى‏توانستم از قوت این استدلال شانه خالى کنم و در مى‏یافتم که بالضروره خداوند خالق وجود من است.زیرا تمام ایام حیات مرا مى‏توان به اجزاى نامتناهى تقسیم کرد که هیچ کدام از آنها به هیچ روى بستگى به دیگرى نداشته باشد و بنابراین، از اینکه من اندکى قبل وجود داشته‏ام لازم نمى‏آید که هم اکنون باید موجود باشم، مگر آنکه در این لحظه علتى مرا بوجود آورد و به تعبیر دیگر:مرا از نو بیافریند یعنى مرا ابقا کند.»
«در حقیقت(براى همه کسانى که بدقت در ماهیت زمان بنگرند)کاملا واضح و بدیهى است که یک جوهر براى بقا در تمام لحظات دوام خود، به همان قدرت و همان فعلى نیاز دارد که-اگر هم اکنون موجود نبود-براى صدور و آفرینش موجود آن ضرورت داشت.بنابراین، همان نور فطرى با وضوح به ما نشان مى‏دهد که تفاوت ابقا و احداث تنها در شیوه تفکر ماست نه در واقع.پس در اینجا فقط لازم است که از خود سؤال کنم آیا در من چنان قوه و استعدادى هست که بتوانم کارى کنم که من، که هم اکنون موجودم، در آینده هم موجود باشم.زیرا از آنجا که من فقط چیزى هستم که فکر مى‏کند(یا دست کم از آنجا که در حال حاضر فقط همین جزء از من بدقت مورد بحث است)اگر چنین قوه‏اى در من وجود داشت قطعا همیشه در ذهنم بود و از آن آگاهى داشتم، اما من چنین قوه‏اى را در خود احساس نمى‏کنم و از همین جا با وضوح علم حاصل مى‏کنم که من به 2l
موجودى غیر از خود قیام دارم». (18)
این بیان دکارت، خود برهان مستقلى است.لیکن به این نکته باید توجه نمود که ادامه این برهان تنها در«تأملات»است.چرا که ما این براهین را در کتاب «اصول فلسفه»، به اختصار مى‏بینیم و علت آن است که دکارت دنباله این براهین را به طور مبسوط در تأملات آورده است و در«اصول»تنها به بیان اصلى برهان پرداخته است.در کتاب تأملات در دنباله این بحثها، مسأله علت و معلول و داشتن واقعیت بیشتر از طرف علت، ابطال و تسلسل و ابطال تعدد علت العلل، را مطرح مى‏کند. (19) و بدین ترتیب برهان خود را کامل مى‏سازد.
به نظر مى‏رسد محققین، بیشتر بررسى خود را در بعضى از براهین دکارت متمرکز ساخته‏اند.مانند برهان وجودى.لیکن براهین دیگر او از جمله«برهان از طریق دیرند حیات»جاى بسى تأمل و تحقیق را داراست، و چه بسا قوت این برهان بیش از براهین دیگر باشد.
یادداشتها:
(1)-دکارت، رنه، تأملات در فلسفه اولى، ترجمه دکتر احمد احمدى، ص 32.(با تلخیص)
(2)-همان مدرک.
(3)-دکارت، رنه، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعى، ص 48.و نیز فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، ج 1، گفتار در روش، ص 248.
(4)-Trademark Argument
(5)-Utological Argument
(6)-فلسفه یا پژوهش حقیقت، تألیف چند تن از اساتید فلسفه غرب، ترجمه دکتر مجتبوى، ص 213، (با افزایش و اضافات).
(7)-William.H.Berner-Elcmcnts of Modern philosophy P.P 31.41.
(8)-ژیلسون.اتین، نقد تفکر فلسفى غرب، ترجمه دکتر احمد احمدى، ص 171.
 (9)-دکارت، رنه-اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعى، ص 48 و 49.
(10)-خدا در فلسفه، ترجمه بخش برهانهاى فلسفى اثبات خدا از دائرة المعارف پل ادواردز، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 46 و 47.نیز سیر حکمت در اروپا، ج 1، گفتار در روش، ص 248.
(11)-سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 152.
(12)-همان مدرک، ص 246.
(13)-تأملات در فلسفه اولى، ص 80 و 81.
(14)-همان مدرک، ص 81.
(15)-اصول فلسفه، ص 53.
(16)-سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 246.
(17)-اصول فلسفه، ص 54.
(18)-تأملات در فلسفه اولى، ص 80 و 81.
(19)-همان مدرک، ص 82 و 83.

تبلیغات