آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

استنتاج باید از هست
غالبا گفته شده است استنتاج«باید»از«هست» ممکن نیست.این پیشنهاد در اصل مأخوذ از فراز مشهوری از«رساله»هیوم است.اگرچه این سخن هیوم وضوح لازم را ندارد، لیکن حداقل به طور کامل مبهم نیست.طبقه‏ای از گزاره‏های واقعی‏[ واقع بنیاد] * وجود دارد که منطقا متمایز از طبقه گزاره‏های ارزشی ** است.هیچ مجموعه‏ای از گزاره‏های واقعی، به خودی خود مستلزم گزاره‏ای ارزشی نیست.به تعبیر اصطلاحات جدید، هیچ گزاره اخباری *** [ توصیفی‏]، نمی‏تواند مستلزم گزاره‏ای ارزشی باشد، بی‏آنکه حداقل یک گزاره ارزشی **** به میان آید عقیده داشتن به جز این، در حکم تن دادن به همان چیزی است که به مغالطه طبیعت گرایانه ***** موسوم است.
در این نوشتار هدف ما اثبات مثالی نقضی ****** ، برای ابطال این پیشنهاده است. ******* البته فرض بر این نیست که یک مثال نقضی واحد، می‏تواند پیشنهاده‏ای فلسفی را ابطال کند.در مورد فعلی اگر بتوان مثال نقضی موجهی یافت و به علاوه تبیین یا توجیهی از اینکه چرا و چگونه آن یک مثال نقضی است.به دست داد، و اگر فراتر از آن بتوان نظریه‏ای عرضه داشت که مؤید آن مثال نقضی باشد-یعنی نظریه‏ای که شمار نامحدودی از مثالهای نقضی تولید کند-می‏توان در همان کمترین روشنی قابل ملاحظه‏ای بر پیشنهاده اصلی افکند.و احتمالا پس از گذشتن از این مراحل، می‏توان قائل شد به اینکه حوزه آن پیشنهاده محدودتر (*)statement of fact.
(**)statement of value.
(***)descriptive.
(****)evaluative.
(*****)naturalistic fallacy.
(******)counterexample.
(*******)در روایت جدید این پیشنهاده، من به تبیین هیوم از مسأله نخواهم پرداخت. از آن است که اساسا فرض شده است.مثال نقضی را می‏باید بر اساس گزاره یا گزاره‏هایی اثبات کرد که واقعی یا اخباری محض بودن آن گزاره‏ها برای هر طرفدار پیشنهاده مسلم است(البته نیازی نیست که این گزاره عملا مشتمل بر فعل«هست»باشد).و همچنین می‏باید نشان داد، چگونه آن گزاره‏ها منطقا مرتبط به گزاره‏ای هستند که طرفدار پیشنهاده آن را [گزاره‏ای‏]ارزشی تلقی می‏کند(که در نمونه حاضر باید را شامل است). * سلسله گزاره‏های زیر را در نظر بگیرید:
1)زید کلماتی اظهار داشته است:«من بدین وسیله وعده می‏دهم به شما، عمرو، هزار تومان بپردازم».
2-زید وعده داده است که به عمرو هزار تومان بپردازد.
3-زید خود را به این تکلیف ملزم(متعهد)نموده که هزار تومان به عمرو بپردازد.
4-زید مکلف است به عمرو هزار تومان بپردازد.
5-زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد.
مبرهن خواهیم داشت که در این فهرست ارتباط میان هر گزاره و گزاره بعد از آن در عین حالی که در هر مورد رابطه استلزامی نیست، رابطه‏ای غیر ضروری هم نمی‏باشد.و نیازی نیست که گزاره‏های اضافی و لازم برای ایجاد ارتباط استلزامی متضمن گزاره‏های ارزشی، اصول اخلاقی یا چیزی از این دست باشد.
اجازه دهید آغاز کنیم.ارتباط(1)و(2)چگونه است؟اظهار کلمات منقول در(1)، که در داخل علامت نقل قول قرار داده شده است، تحت شرایطی خاص‏[همانا]عمل وعده دادن است.بخشی از معنای کلمات منقول در(1)همین است که در آن شرایط اطهار آن کلمات به معنای وعده دادن است.
اینک این حقیقت مربوط به عرف‏[ کار برد]زبان فارسی را به صورت مقدمه‏ای خارجی تقریر می‏کنیم:
1a)کسی که تحت شرایط C کلمات(جمله)«من بدین وسیله وعده می‏دهم به شما عمرو هزار تومان بپردازم»را اظهار می‏دارد[در حقیقت‏]وعده می‏دهد که به عمرو هزار تومان بپردازد.
چه نوع اموری زیر عنوان«شرایط C»مندرج است؟ آنچه مندرج است به واقع تمامی آن شرایط یعنی تمامی آن اوضاع اموری است که شرایط لازم و کافی برای اظهار کلمات(جمله)می‏باشند تا اجرای موفق عمل وعده دادن راقوام بخشند.این شرایط عبارت از اموری است نظیر اینکه گوینده در حضور عمرو، شنونده است.هر دوی آنان آگاهند.هر دو فارسی زبانند، جدی سخن می‏گویند، گوینده متوجه است چه می‏کند، تحت تأثیر داروها نیست، هیپنو تیزم نشده است، به بازی عمل نمی‏کند، لطیفه نمی‏گوید، واقعه‏ای را گزارش نمی‏کند و از این قبیل.تردیدی نیست که این فهرست قدری مبهم است.زیرا حدود مفهوم وعده دادن همانند حدود بسیاری از مفاهیم زبان طبیعی نسبتا غیر دقیق است. (1)
ولی هر چند مشکل می‏توان امور حاشیه‏ای را تعیین نمود، یک چیز واضح است.و آن اینکه، آن شرایطی که هر کس تحت آن شرایط اظهار دارد«من بدین وسیله وعده می‏دهم»[واقعا]او وعده می‏دهد، دقیقا شرایطی تجربی است.بنابراین بعنوان یک مقدمه خارجی فرضی تجربی می‏افزاییم مبنی بر اینکه این شرایط فراهم است.
1b)شرایط C فراهم است.
از(1)، (1a)و(1b)، (2)را نتیجه می‏گیریم، استدلال چنین است:اگر C آنگاه(اگر U آنگاه P): «C»برای شرایط، «U»برای اظهار داشتن، و«P»برای وعده دادن.با افزودن مقدمات U و C، به این قضیه شرطی(2)را نتیجه گرفتیم.و تا آنجا که می‏توانم (*)اگر این اقدام به نتیجه برسد، ما شکاف میان«ارزشی»و «اخباری»را به هم آورده، و در نتیجه ضعف‏[ نقص‏]این اصطلاحات را نشان خواهیم داد.و اما در حال حاضر، طرح من آن است که با این اصطلاحات بحث خود را پی‏گیریم.و چنان وانمود کنیم که معنای آنها کاملا واضح است.درپایان مقاله، خواهم گفت که به نظر من از چه جنبه‏هایی در آنها آشفتگی است. دید، هیچ مقدمه اخلاقی در زیر توده‏های منطقی پنهان نیست.نیاز است که مطالب بیشتری درباره ارتباط(1)و(2)گفته شود، ولی این بحث را به بعد، وا می‏نهیم.
ارتباط میان(2)و(3)از چه قرار است؟تصور می‏کنم«وعده دادن»در مقام تعریف همان فعل مکلف نمودن خود به یک تکلیف است.هر تحلیل از مفهوم «وعده دادن»فقط زمانی تحلیلی کامل و تمام است که عبارت باشد از حالت وعده دهنده‏ای که خود را در مقابل شخصی که به او وعده داده است، مکلف و متعهد به تکلیف نموده یا آن تکلیف را پذیرفته و ملتزم شده است که در آینده آن عمل را انجام دهد که طبعا انجام این عمل در جهت منفعت همان شخص است که وعده‏ای به او داده است.چه بسا کسی چنین اندیشه کند که می‏توان«وعده دادن»را به حسب ایجاد انتظاراتی در مخاطبان شخص یا چیزی از این قبیل تحلیل کرد، ولی اندک تأملی نشان می‏دهد که تمایز قاطع میان گزاره‏های التفاتی * از یک سو و وعده دادن‏ها از سوی دیگر، در طبیعت و درجه التزام یا تکلیفی قرار دارد که در«وعده دادن»تعهد شده است. بنابراین، می‏خواهم بگویم(3)مستقیما و بی‏هیچ واسطه‏ای از(2)لازم می‏آید.ولی ایرادی نیست چنانچه کسی بخواهد با قصد تهذیب صوری، مقدمه‏ای همانگویانه بیفزاید:
a2)هر«وعده دادن»در حقیقت عملی است بدین مضمون که شخص خود را مکلف(متعهد)نموده تا به وعده خود وفا کند.
ارتباط(3)و(4)چگونه است؟اگر شخص خود را به تکلیفی مکلف کند، و آنگاه دیگر اسباب فراهم باشد، آن شخص مکلف به تکلیف است.این را نیز بیانی همانگویانه لحاظ می‏کنیم.البته ممکن است برای هر یک از این اعمال حالتی پیش آید که شخص از تعهداتی که به عهده گرفته است، آزاد شود.و لذاست، که در اینجا به یک قید نیاز است و آن اینکه، در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند. بنابراین برای حصول، استلزام میان(3)و(4)به بیانی تقییدی نیاز است مبنی بر اینکه:
a3)دیگر اسباب فراهم است.
ممکن است صورت گرایان همانند حرکت از(2)به (3)بخواهند مقدمه‏ای همانگویانه بیفزایند:
b3)تمام آن کسان که خود را به تکلیفی مکلف می‏کنند و دیگر اسباب فراهم است.آنها مکلف به تکلیف‏اند.بدین سان حرکت از(2)به(3)همان صورت حرکت از(1)به(2)را دارد:
اگر E آنگاه(اگر PUO آنگاه UO):E برای دیگر اسباب فراهم است، PUO برای مکلف به تکلیف شدن، و UO برای مکلف بودن.با افزودن دو مقدمه E وUO,PUO را نتیجه می‏گیریم.
آیا(a3)، شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»، یک مقدمه ارزشی مستتر است؟ یقینا چنین می‏نماید، مخصوصا در آن صورت‏بندی که ما بدان داده‏ایم.لیکن می‏توان نشان داد، با اینکه سؤالات مطروحه درباره«دیگر اسباب فراهم است»به کرات مستلزم ملاحظات ارزشی است، منطقا ضروری نیست که در هر موردی چنین باشند.بحث در این باره را تا پس از مرحله بعدی ترک می‏گوییم.
ارتباط میان(4)و(5)از چه قرار است؟نظیر آن همانگویی که ارتباط میان(3)و(4)را تبیین نمود، در اینجا نیز یک همانگویی داریم، بدین شرح که: «دیگر اسباب فراهم است، شخص باید آنچه را که به انجامش مکلف است، انجام دهد».در این مورد نیز درست همانند مورد پیشین نیازمند مقدمه‏ای هستیم به صورت زیر:
a4)دیگر اسباب فراهم است.
به منظور حذف این امکان، که امری خارج از موضوع ارتباط«تکلیف»به«باید»استنباط شود، به شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی (*)statement of intention. بماند»نیاز است. * در اینجا نیز همانند دو مرحله قبل، برای دفع ظهور قیاس ضمنی، می‏توان خاطر نشان کرد، که مقدمه ظاهرا مستتر همانگویانه بوده و در نتیجه هر چند به نحو صوری آراسته، ولی زائد است. بیان صوری این استدلال نیز، به همان صورت حرکت از(3)به(4)است:اگر E آنگاه(اگر uo آنگاه o)E برای دیگر اسباب فراهم است.ou برای مکلف بودن، o برای«باید»، با افزودن مقدمات E و uo را نتیجه گرفتیم.
اکنون کلامی در باب تعبیر«دیگر اسباب فراهم است»و نحوه عمل ان در استنتاج مورد نظر ما بحث درباره این موضوع و موضوع کاملا مرتبط با آن یعنی القاء پذیری، ** بسیار پیچیده و مشکل است.و هدف ما در اینجا فقط در همین حد است که نشان دهیم برآوردن شرط مذکور لزوما متضمن هیچ مطلب ارزشی نیست، نیروی عبارت«دیگر اسباب فراهم است»در جمله فعلی تقریبا همین است.مگر اینکه دلیلی داشته باشیم(یعنی مگر اینکه عملا آماده باشیم دلیل ارائه کنیم)برای فرض اینکه تکلیف ملغی شده(مرحله‏4)یا فاعل نباید به وعده‏اش وفا کند(مرحله‏5)، در غیر این صورت تکلیف به قوت خود باقی است و او باید به وعده‏اش وفا کند.ولی این [که دلیلی بر الغاء تکلیف ارائه شود]جزء نیروی عبارت«دیگر اسباب فراهم است»نمی‏باشد.به همین خاطر نیازی نیست که برای توجیه آن به تأسیس قضیه‏ای منفی و کلی متوسل شویم مبنی بر اینکه هیچ کس، نمی‏تواند دلیلی بر فرض فاعلی که مکلف به تکلیف نیست، و یا نباید به وعده وفا کند، ارائه دهد.چنین کاری ناممکن بوده و عبارت را بیفایده خواهد ساخت.همین قدر اثبات این شرط کافی است که درحقیقت هیچ دلیل مخالف برای آن، ارائه نتوان کرد.
اگر دلیلی ارائه شود برای فرض اینکه تکلیف ملغی شده و یا اینکه وعده کننده ملزم نیست به وعده‏اش عمل کند، در آن صورت مثل همیشه موقعیتی که مستلزم ارزشیابی است مطرح می‏شود.مثلا فرض کنید.زمانی وعده‏ای را خطا تلقی می‏کنیم، و از طرف دیگر مسلم می‏دانیم که وعده دهنده تکلیفی را تعهد کرده است.در این صورت، با این سؤال مواجهیم که آیا او باید به وعده‏اش وفا کند یا نه؟هیچ روش مقرری نیست که عینا چنین مواردی را پیشا پیش تعیین کند. لذا نوعی ارزشیابی(اگر به واقع تعبیری صحیح باشد) مورد نیاز است.و اما در اینجا دلیلی بر نفی ارزشیابی داریم، زیرا شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»بر آورده شده است.پس هیچ گونه ارزشیابی لازم نیست و سؤال از اینکه«آیا او می‏باید آن را انجام دهد»با این گفته که«او وعده داده است» مختومه می‏شود.همیشه امکان آن هست که به منظور استنتاج«او باید»از«او وعده داده است»راهی جز ارزشیابی نداشته باشیم.زیرا ممکن است ناچار از ارزشیابی دلیل نقضی باشیم.لیکن مهم این است که منطقا در هر مورد این ارزشیابی ضروری نیست.چه ممکن است در واقع امر هیچ دلیل نقضی در میان نباشد.بنابراین اثبات می‏شود که شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»متضمن هیچ مطلب ارزشی نیست.هر چند تشخیص اینکه آیا آن شرط بر آورده شده است، همواره مستلزم ارزشیابی باشد.
حال فرض کنید من در این باره به خطا رفته باشم، ولی آیا این خطای من عقیده به شکاف منطقی غیرقابل عبور میان«هست»و«باید»را از خطر (*)قید«در صورتی که اوضاع و احوال به همین منوال باقی بماند» )ceteris paribus(در این مرحله موارد نسبتا متفاوت با آنچه را که در مرحله اول استثنا شده است، استثنا می‏سازد. بطور کلی می‏گوییم«او تکلیفی را تعهد کرده است.ولی با این حال او(اکنون)مکلف به‏[ تحت‏]تکلیف نیست» هنگامی که تکلییف از او برداشته شود یعنی اگر شخصی که به او وعده داده شده است، بگوید«من تکلیف را از دوش شما بر می‏دارم»ولی ما می‏گوییم«او مکلف به تکلیف است.و اما ملزم به اجرای آن نیست در موردی که در اثر برخی ملاحظات دیگر مثلا یک تکلیف مهمتر، تکلیف از او برداشته شود.
(**)defeasibility
می‏رهاند؟به نظر من، نه، چون هماره می‏توان(4)و (5)را از نو به گونه‏ای نوشت که قید«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»را به عنوان بخشی از نتیجه شامل باشند.بنابراین مقدمات نتیجه خواهیم گرفت که«دیگر اسباب فراهم است و زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد»و همین کافی ست برای ابطال آن سنت‏[که معتقد است میان«هست»و«باید» شکافی غیر قابل عبور است‏]چون با این همه توانسته‏ایم نوعی ارتباط استلزامی میان گزاره‏های اخباری و ارزشی نشان دهیم.این درست نیست که گفته شود، آنچه فیلسوفان را به مغالطه طبیعت گرایی کشانده است، قول به این است که شرایط تخفیف دهنده جرم می‏تواند تکالیف را ملغی کند.چنانکه خواهیم دید.در عوض علت آن نظریه‏ای در باب زبان بوده است.
بنابراین(به معنای دقیق، «استنتاج کردن»که مرضی زبانهای طبیعی است)«باید»را از«هست» استنتاج به هیچ وجه ماهیت اخلاقی یا ارزشی ندارد.آن مقدمات عبارتند از:مفروضات تجربی، همانگویی‏ها و توصیفاتی از معنای‏[ کار برد]لفظ. * همچنین شایسته تذکار است که«باید»، یک«باید قطعی»و نه«باید شرطی»است.مورد(5)نمی‏گوید
زید اگر چنین و چنان بخواهد، باید پرداخت کند، بل می‏گوید او باید پرداخت کند، همین وبس، و نیز باید توجه داشت که مراحل استنتاج در سوم شخص ادامه یافته است.«من باید»را از(من گفته‏ام«من وعده می‏دهم»)نتیجه نگرفتیم بلکه«او باید»را از(او می‏گوید«من وعده می‏دهم»)استنتاج کردیم.
استدلال ما، ارتباط میان، اظهار کلماتی معین و فعل گفتاری وعده دادن را آشکار ساخته و سپس در جای خود وعده دادن را در ظرف تکلیف منکشف نموده و از«تکلیف»به«باید»منتقل می‏شود.انتقال از (1)به(2)تا حد بسیار زیادی متفاوت با مراحل دیگر و نیازمند تفسیری ویژه است.در(1)عبارت«من بدین وسیله وعده می‏دهم...»را به عنوان عبارتی فارسی، که معنایی مشخص دارد، تفسیر کردیم.لازمه آن عبارت این بود که بیان آن تحت شرایط معین، در حقیقت همان عمل وعده دادن است بنابراین با تقریر تعابیر منقول در(1)و با توصیف کار برد آنها در(a1) نها«وعده دادن»را که قبل موجوداست، احضار می‏کنیم.می‏توان حتی با مقدمه‏ای سطحیتر آغاز کرد مثلا با این گفته که:
(b1)زید توالی صوتی زیرا را اظهار داشته است:
/ai+hirbai+pramis+tepei+yu+smie+faiv+da larz/
[این عبارت تغییر شکل یافته جمله انگلیسی
"I here by promise to pay you smith.five dollars".
است که ترجمه آن را چنین آورده‏ایم«من بدین وسیله وعده می‏دهم به شما عمرو پنج دلار بپردازم»].
پس از این به مقدمات تجربی و خارجی نیاز است تا بیان کند این توالی صوتی به طرق معین با واحدهای معنادار و مشخص، مربوط به لهجه‏های خاص مرتبط است.
حرکت از(2)تا(5)نسبتا آسان است.ما بر ارتباطات توصیفی میان«وعده دادن»، «مکلف شدن» و«باید»تأکید کردیم، فقط می‏ماند این مسأله که ممکن است آن تکالیف به طرق گوناگون ملغی شده یا از آنها قطع نظر شود.و لازم می‏نمود که توجیهی برای این واقعیت داشته باشیم و چاره مشکل را در این یافتیم که می‏توان مقدماتی دیگر افزود، بدین بیان که، ملاحظات مخالف‏[ معارض‏]وجود ندارد و دیگر اسباب فراهم است.
در این قسمت بر آنیم سه اشکال محتمل بر این استنتاج را مورد بحث قرار دهیم.
(*)word-usage
اشکال نخست
چون مقدمه اول اخباری‏[ توصیفی‏]و نتیجه ارزشی است، می‏باید مقدمه ارزشی مستتری در توصیف شرایط در(b1)وجود داشته باشد.
تا بدین جا، مستشکل، صرفا مصادره به مطلوب می‏کند، زیرا از اول شکافی منطقی میان اخباری و ارزشی را مسلم می‏گیرد.و حال آنکه در اصل هدف از استنتاج ما مخالفت با چنین ادعایی و رد آن بود. مدافع تمایز[میان اخباری و ارزشی‏]برای به کرسی نشاندن اشکال، چاره جز آن ندارد که دقیقا نشان دهد، چگونه(b1)لزوما مشتمل بر مقدمه‏ای ارزشی بوده، و آن مقدمه چه نوع مقدمه‏ای می‏تواند باشد. بیان کلماتی مشخص، در شرایطی معین، دقیقا همان عمل وعده دادن است، و توصیف این شرایط نیازمند هیچ عنصر ارزشی نیست.نکته اساسی این است که در گذار از(1)به(2)، ما از توصیف بیان خاصی از کلمات، به توصیف فعل گفتاری معین حرکت می‏کنیم.دلیل این امر آن است که فعل گفتاری، فعلی قرار دادی است.و اظهار کلمات بر اساس قرار دادها، شکل دهنده، انجام آن فعل گفتاری است.
اشکال نخست به بیانی دیگر نیز قابل طرح است و آن اینکه گفته شود:نهایت کاری که استدلال شما می‏کند.این است که«وعده دادن»مفهومی ارزشی و نه اخباری است.ولی این اشکال باز هم مصادره به مطلوب است، و عملا در پایان معضلی برای تمایز اولیه [ اصلی‏]میان اخباری و ارزشی را موجب خواهد شد.زیرا وقتی گفته می‏شود شخص کلماتی معین را اظهار می‏دارد، و آن کلمات معنا دارند.آن کلمات معنادار، یقینا واقعیاتی عینی خواهند بود و اگر بیانی مرکب از این دو واقعیت عینی، به علاوه توصیفی از شرایط اظهار آن بیان، کافی است که مستلزم گزاره(2)باشد که مستشکل مدعی است، گزاره ارزشی(زید وعده داده است به عمرو هزار تومان بپردازد)می‏باشد، پس نتیجه‏ای ارزشی از مقدمات اخباری استنتاج شده است، بی‏آنکه حتی از مراحل (3)، (4)، (5)گذشته باشیم.
اشکال دوم
در نهایت، استنتاج مبتنی بر این اصل است که شخص باید به وعده‏اش عمل کند و این یک اصل اخلاقی و بالنتیجه ارزشی است.من نمی‏دانم که آیا«شخص باید به وعده‏اش عمل کند»یک اصل اخلاقی است یا نه، ولی چه اینگونه باشد و چه نباشد، این نیز یک همانگویی است.زیرا اصل مذکور، از دو همانگویی ذیل استنتاج شده است:
الف-تمامی وعده‏ها(خلق، تعهد، قبول) تکلیف‏اند.
و
ب-شخص باید به تکالیفش عمل کند(تکلیفش را به انجام رساند).
سؤالی که مطرح است و پاسخ می‏طلبد، این است که چرا بسیاری فیلسوفان از دریافت خصوصیت همانگویانه این اصل ناکام مانده‏اند؟تصور می‏کنم، سه چیز این خصوصیت همانگویانه را از دیدشان مستور داشته است.
اول اینکه نتوانسته‏اند میان سئوالات بیرونی درباره نهاد وعده دادن، و سؤالات درونی که در درون آن نهاد مطرح می‏شود، تمایز قائل شوند.سؤالاتی نظیر:«چرا نهادی مانند وعده دادن، داریم؟»و«آیا داشتن صور نهادوار شده‏ای از تکلیف چون وعده دادن، امری ضروری است؟»سؤالاتی خارجی‏اند، درباره نهاد وعده دادن و سؤال«آیا شخص باید به وعده‏هایش عمل کند»می‏تواند با سؤالی خارجی تقریبا بدین نحو که«آیا شخص باید نهاد وعده دادن را بپذیرد»مشتبه شده و به جای آن ملحوظ شود.(و به نظر من، اغلب چنین شده است)ولی اگر سؤال«آیا شخص باید به وعده‏اش عمل کند»به صورت حقیقی و به عنوان سؤالی درونی درباره وعده دادنها، و نه در باب نهاد وعده دادن، منظور گردد، در آن صورت این سؤال همانقدر، سئوالی تهی و فاقد معنا خواهد بود و سؤال«آیا مثلث‏ها سه ضلعی‏اند؟».تصدیق امری به عنوان«وعده دادن»در حکم قبول آن است که دیگر اسباب فراهم است، باید به آن امر عمل شود.
حقیقت دوم که بحث را تیره ساخته، این است که بسیاری از موقعیتها اعم از محقق و بالقوه، پیش می‏آید که در آن موقعیت‏ها شخص نباید به وعده‏اش عمل کند، و از تکلیف وفای به وعده در اثر ملاحظاتی دیگر صرف‏نظر می‏شود.و سر نیاز ما، به وارد نمودن شرط دست و پا گیر «در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»در استنتاجمان، همین است.ولی این واقعیت که می‏توان از تکلیف صرف‏نظر نمود، دلیل بر این نیست که از اصل هیچ تکلیفی وجود ندارد، بلکه مطلب کاملا عکس آن است و اصولا این تکالیف اصلی برای نتیجه بخش شدن استدلال کّلا مورد نیاز است.
و اما عامل سوم، آن که بسیاری از فلاسفه هنوز نتوانسته‏اند دریابند نیروی‏[ مفاد]کامل این گفته که «من بدین وسیله وعده می‏دهم»مفادی اجرایی است، شخص با اظهار این جمله اجرا می‏کند نه توصیف.
در اینجاست که وعده دادن فعل گفتاری، و از فرعی متفاوت با توصیف کردن دانسته می‏شود.پس آسانتر می‏توان دریافت، که یکی از ویژگیهای این فعل، همانا تعهد یک تکلیف است.لیکن اگر کسی بر آن باشد که این گفته که«من وعده می‏دهم»یا من بدین وسیله وعده می‏کنم»نوعی خاص از توصیف-فی المثل توصیف حالت نفسانی شخص-است، در این صورت ارتباط میان«وعده دادن»و«تکلیف»بسیار اسرار آمیز جلوه خواهد نمود.
اشکال سوم
استنتاج فقط یک معنای واقعی یا معنای داخل گیومه، اصطلاحات ارزشی اطلاق شده را استعمال می‏کند.مثلا مردم‏شناسی که رفتار و نگرشهای انگلوساکسونها را مشاهده می‏کند، ممکن است بخوبی این استنتاجها را پشت سر بگذارد، ولی این استنتاجها شامل هیچ مطلب ارزشی نباشند.بنابراین مرحله(2)معادل است با«او چیزی را انجام می‏دهد که آنها وعده دادن می‏نامند»و مرحله(5)معادل است با«به نظر آنها او باید به عمرو پنج هزار تومان بپردازد»، ولی چون مرحل(2)تا(5)به شیوه گفتار غیر مستقیم، و در نتیجه به صورت گزاره‏هایی درباره واقع که تغییر شکل داده‏اند، مطرح شده است، تمایز میان حقیقی-ارزشی به حال خود باقی است.
این اشکال نمی‏تواند، موجب ابطال استنتاج شود، چه همه آنچه می‏گوید این است که می‏توان مراحل استنتاج را به صورت گفتار غیر مستقیم بازسازی نمود، می‏توان آنها را به صورت گزاره‏هایی خارجی طرح کرد، می‏توان دلیل موازی(یا به هر میزان مرتبط)درباره گفتار گزارش شده ترتیب داد. ولی استدلال ما این است که استنتاج در صورتی که به طور کاملا حقیقی و بدون هیچ گونه اضافات گفتار غیرمستقیم یا تفاسیر لحاظ شود، معتبر است.و این که کسی می‏تواند استدلالی مشابه مطرح کند، که در ابطال تمایز حقیقی-ارزشی نافرجام می‏ماند، نشان نمیدهد، که استدلال ما نیز در ابطال آن ناتوان است. پس اشکال به واقع بی‏ربط است.
با بدین جا، همین قدر توانستیم مثالی نقضی ارائه دهیم.برای ابطال این پیشنهاده که می‏گوید استنتاج «باید»از«هست»ممکن نیست، و نیز سه اشکال محتمل بر آن را، از نظر گذراندیم.حتی به فرض که در همه آنچه تا کنون گفته‏ایم، به صواب رفته باشیم، هنوز احساس می‏شود که مشکلات خاصی موجود است.احساس می‏شود که می‏باید در یک جایی حیله‏ای در کار باشد.می‏توان این مشکل را چنین بیان کرد که:صرف فرض حقیقتی راجع به یک شخص، مثلا فرض اینکه«کلماتی مشخص را بیان می‏کند»و یا او وعده می‏دهد، چطور می‏تواند، در حکم التزام به این نظر باشد که«او باید کاری را انجام دهد»، اینک به اختصار خواهم گفت:اهمیت فلسفی استنتاج مورد بحث ما، به نحوه‏ای که رؤوس کلی پاسخ بدین سؤال را به دست دهد، چه محدوده‏ای ممکن است، داشته باشد.
این موضوع را، با بحث درباره فرضی که پاسخ به چنین سؤالی را اصولا ناممکن می‏داند، آغاز می‏کنیم. تمایل به قبول تمایز اکید میان«هست»و«باید»، میان «اخباری»و«ارزشی»مبتنی بر تصویری خاص از نحوه ارتباط کلمات با جهان است.این تصویر، تصویری بسیار جذاب است و چنان جذاب(حد اقل برای من) که کاملا واضح نیست.صرف ارائه مثالهای نقضی در چه محدوده‏ای می‏تواند با آن مقابله کند.ضروری می‏نماید که تبیین ارائه شود از اینکه چگونه و چرا، این تصویر تجربه باورانه سنتی، هیچ گاه بحثی درباره این قبیل مثالهای نقضی نداشته و اصولا به آنها نپرداخته است.به اختصار، این تصویر تجربه باورانه چیزی شبیه این را نشان می‏دهد:
1)نمونه‏هایی از گزاره‏های به اصطلاح اخباری می‏آوریم(اتومبیل من هشتاد مایل در ساعت راه می‏رود)، (حسن مویی قهوه‏ای دارد)، (قد علی 60/1 است)، و مقایسه می‏کنیم آنها را با گزاره‏های ارزشی (اتومبیل من اتومبیل خوبی است)(زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد).(حسن مردی زشت سیما است). تفاوت آنها بر همه کس عیان است.ملاک تشخیص و تمییز این دو قسم گزاره آن است که در مورد گزاره‏های اخباری سؤال از صدق و کذب به نحو عینی قابل تعیین است، زیرا علم به بیانات اخباری به مثابه علم به این است که تحت کدام شرایط عینا قابل اثبات گزاره‏های شامل آنها صادق یا کاذبند، ولی در مورد گزاره‏های ارزشی وضع کاملا متفاوت است.علم به معنای بیانات ارزشی، بخودی خود کافی نیست.برای علم به اینکه گزاره‏های مشتمل بر آنها، تحت چه شرایطی صادق و کاذبند، زیرا معنای این سنخ بیانات چنان است که آن گزاره‏ها، اصولا قابلیت صدق و کذب عینی یا واقعی ندارند، هر توجیهی که ممکن است گوینده برای یکی از گزاره‏های ارزشی خود ارائه کند، اساسا مستلزم تمسک به نگرشی است که او دارد، به معیار ارزشی که او پذیرفته، و یا اصولی اخلاقی که به حسب آن راه زندگی خود را اختیار کرده و درباره مردم داوری می‏کند.بدین‏سان گزاره‏های اخباری، گزاره‏هایی عینی و گزاره‏های ارزشی، گزاره‏هایی اعتباری بوده و تفاوت این دو، به دلیل انواع متفاوت اصطلاحاتی است که در آنها، به کار گرفته می‏شود.
دلیل اصلی این تفاوت آن است که گزاره‏های ارزشی، وظیفه‏ای کاملا متفاوت با وظیفه گزاره‏های اخباری دارند.وظیفه آنها نه توصیف هیچ حالتی از جهان که بیان عواطف گوینده، نگرشهای او، مدح و ذم، تحسین، تقبیح، تمجید، توصیه، آگاهی دادن و مانند آن است.به یکباره وظایف متفاوتی را که این دو انجام می‏دهند، متوجه شده و می‏یابیم شکافی منطقی میان آنها بایسته است.ضروری است، گزاره‏های ارزشی، به منظور انجام وظایف خاص خود، با گزاره‏های اخباری متفاوت باشند.زیرا اگر اینها عینی می‏بودند، هیچ عملی که مورد ارزشیابی قرار گیرد، برای آنها متصور نبود.به لحاظ متافیزیکی می‏توان گفت ارزشها را در جهان جایی نیست.زیرا اگر ارزشها نیز در جهان جایی داشته باشند، در آن صورت ارزش نبوده و بخشی از عالم هستی خواهند بود.به بیان صوری گوییم:تعریف اصطلاح ارزشی، به حسب اصطلاحات اخباری ناممکن است، زیرا در آن صورت نمی‏توان برای مدح از کلمه‏ای ارزشی استفاده کرد، بلکه آن کلمه فقط به کار توصیف میآید.و نیز به بیانی دیگر گوییم، هر تلاشی برای استنتاج«باید»از «هست»لزوما اتلاف وقت‏[و زحنت خود داشتن‏]است چه به فرض هم که این تلاش توفیقی یابد، همین قدر نشان می‏دهد که آن«باید»نه«باید»واقعی که فقط «هست»تغییر شکل یافته است.
این اجمال از نظریه تجربه باورانه سنتی * ، بسیار به ایجاز برگزار شد، ولی امید است، توانسته باشد چیزی از قدرت این تصویر را به خواننده منتقل نماید.برخی اساتید جدید چون«هیر»و«نوول اسمیت»این تصویر را دقت و ظرافت‏[ پیچیدگی‏]قابل توجهی بخشیده‏اند.
و اما خطای این تصویر در چیست؟بی‏تردید بسیاری مطالب در آن خطا است.در پایان می‏خواهم بگویم، یکی از مطالب خطا در آن، این است، که از ارائه تبیینی منسجم از مفاهیمی چون تعهد، مسؤولیت و تکلیف ناتوان است.
برای بحث در جهت اثبات این مدعا می‏توان با این (*)traditional empirical view. بیان آغاز نمود که آن تصویر تجربه باورانه، نمی‏تواند سنخ‏های متفاوت گزاره‏های اخباری را توجیه کند، نمونه‏های الگویی آن از گزاره‏های اخباری جمله‏هایی است چون«قد علی 60/1 است»، «حسن دارای مویی قهوه‏ای است»و مانند آن.و به دلیل انعطاف‏ناپذیری خاص خود، ناچار شده است جملاتی چون«زید ازدواج کرده است»، «حسن وعده داده است»، «حسین هزار تومان دارد»و«علی در بازی بیس بال گل زده است»را نیز، گزاره‏های اخباری بداند همینطور از آن جهت ناچار از قائل شدن به این مطلب است که«ازدواج کردن یا نکردن»، «هزار تومان داشتن یا نداشتن»، «گل زدن یا نزدن یک فرد»به همان میزان، موی قرمز یا چشم قهوه‏ای داشتن او، موضوع حقیقت عینی است.ولی با این همه گزاره‏های نوع اول(گزاره‏های شامل«ازدواج کرده است»، «قول داده است»و از این قبیل)کاملا متفاوت با نمونه‏های صرفا تجربی گزاره‏های اخباری می‏نماید.تفاوت آنها در چیست؟با اینکه هر دو قسم گزاره بیانگر موضوعات مربوط به واقعیت عینی است، گزاره‏های مشتمل بر کلماتی چون«ازدواج کردن»، «قول دادن»، «گل زدن» و«هزار تومان»، بیانگر حقایقی است که وجودشان مترتب بر«نهادهای» * معینی است.گزاره«آن مرد هزار تومان دارد»مترتب بر نهاد پول است‏[ نهاد پول پیشفرض آن است.]با عزل نظر از این نهاد همه آنچه آن مرد، در دست دارد، چیزی نیست جز برگه‏ای کاغذ به شکل مستطیل با جوهری سبز رنگ بر روی آن. فقط با فرض نهاد بیس بال است که شخص گل می‏زند، بدون فرض نهاد او فقط با چوب به گوی می‏زند، همچنین شخص، فقط در ظرف نهادهای «ازدواج»و«وعده دادن»ازدواج کرده و وعده می‏دهد. بدون آن نهادها همه آنچه او می‏کند، چیزی بیش از ادای کلمات یا اظهار کلمات توأم با جرکات نمی‏باشد. می‏توان این قبیل امور واقع را واقعیت‏های نهادی ** تعریف نمود و آنها را از واقعیات غیرنهادی *** یا بیروح فرق نهاد.وقتی که شخص برگ کاغذی به رنگ سبز در دست دارد، این یک حقیقت بیروح است، و وقتی که همو مالک هزار تومان است، واقعیتی نهادی است. تصویر تجربه باورانه سنتی از توجیه تفاوت‏های میان گزاره‏های مربوط به واقعیات بیروح و گزاره‏های مربوط به واقعیات نهادی در می‏ماند. (2)
واژه نهاد در اینجا تصنعی می‏نماید.می‏پرسیم اینها چه نوع نهادهایی هستند؟برای پاسخ به این سؤال، نیاز است که میان دو نوع قاعده یا وضع متفاوت تمایز قائل شویم.برخی قواعد صورت‏های رفتار را که از قبل موجود است، منظم می‏کنند، مثلا قواعد مربوط به رفتار مؤدبانه سر میز غذاخوری، غذا خوردن را منظم می‏کنند، ولی«خوردن»مستقل از این قواعد موجود است.از سوی دیگر برخی قواعد، عملشان صرف منظم کردن نیست، بلکه علاوه بر آن صورت‏های جدیدی از رفتار را خلق یا تعریف می‏کنند:مثلا قواعد شطرنج صرفا یک فعالیت از قبل موجود، موسوم به بازی شطرنج رانظام نمی‏دهند، بلکه علاوه بر آن امکان آن بازی را ایجاد و آن را تعیّن می‏بخشند.فعل بازی شطرنج بواسطه عمل بر طبق این قواعد شکل می‏گیرد.شطرنج جدای از این قواعد، وجود مستقل ندارد.تمایزی که سعی بر مقرر داشتن آن دارم بواسطه تمایز کانتی میان اصول تنظیمی‏[ نظام بخش‏] **** و تقویمی‏[ قوام بخش‏] ***** از پیش بیان شده است، بدین ترتیب همین اصطلاحات را پذیرفته، و این تمایز را تمایز میان قواعد نظام بخش و قوام‏بخش توصیف می‏کنیم.قواعد نظام بخش اعمالی را نظام می‏بخشند که وجودشان مستقل از قواعد است و قواعد قوام بخش صورتهایی از عمل را قوام بخشیده(و همچنین نظام می‏بخشند)که وجودشان منطقا وابسته به خود آن قواعد است. (3)
اینک بر آنیم که نهادهای مورد بحث نظامهایی (*)institutions.
(**)institutional fact.
(***)non instiutional or brute fact.
(****)regulative.
(*****)constiutive.
مرکب از قواعد، قوام بخش‏اند، تشابه نهادهای ازدواج، پول و وعده دادن یا نهادهای بیس بال یا شطرنج از آن حیث است که همه آنها نظامهایی مرکب از این گونه قواعد یا وضع‏های تقویمی‏اند.واقعیات نهادی در اصطلاح ما، همان واقعیاتی است که لازمه آنها نهادهایی از این قسم است.
اکنون وجود چنین واقعیات نهادی را تصدیق نموده و بحث درباره شناخت طبیعت و ماهیت این واقعیات را آغاز می‏کنیم.البته این بحث مختصر، وافی به آن نیست که دریابیم بسیاری از صور تکالیف، تعهدها، وظایف و مسؤولیتها نهادوار شده‏اند.حقیقت امر این است که شخص، تکالیف، تعهدها، وظایف و مسؤولیتهای معینی دارد ولی آن موضوع‏[ماده‏] واقعیت نهادی و نه واقعیت بیروح است.آنچه در صدر بحث به منظور استنتاج«باید»از«هست»بدان پرداختیم، چنین صورت نهادوار شده‏ای از تکلیف یعنی وعده دادن است.آغاز سخن با این واقعیت بیروح بود که انسان کلمات معینی اظهار می‏دارد و سپس نهاد را به نحوی احضار نمودیم که از آن واقعیات نهادی‏زاده شود و بواسطه آن به یک حقیقت نهادی دست یافتیم، مبنی بر اینکه شخص باید به شخص دیگر هزار تومان پرداخت کند.
کل استدلال مبتنی بر تمسک به قاعده‏ای قوام بخش است که‏[طبق آن قاعده‏]وعده دادن [در حکم‏]متعهد شدن به یک تکلیف خواهد بود.
اکنون در مقامی هستیم که نشان دهیم چگونه می‏توان شمار نامحدودی از این استدلالها تولید کرد در نظر بگیرید مثال زیر را که تا حدود زیادی با مثال قبلی متفاوت است:ما در نیمه دور هفتم هستیم، و من پیشقدم اصلی بیس دوم قرار دارم گوی انداز می‏چرخد، به نقطه پوشش آتش می‏کند، و من ده پا، پایین‏تر از خط ایستاده‏ام، داور فریاد می‏زند خارج! و اما من اثبات‏گرا هستم، زمین را حفظ می‏کنم.داور به من می‏گوید به محل استقرار باز گرد، من به وی خاطر نشان می‏سازم که شما نمی‏توانید«باید»را از«هست»نتیجه بگیرید، می‏گویم هیچ سرّی از گزاره‏های اخباری، که توصیف از واقع امرند مستلزم گزاره‏ای ارزشی مبنی بر اینکه«من باید زمین را ترک کنم»نمی‏باشد.شما نمی‏توانید، از واقعیت به تنهایی، امر و توصیه به دست آورید.شما برای این کار به یک مقدمه ارزشی اصلی نیاز دارید.بنابراین باز می‏گردم و بر بیس دوم مقاومت می‏کنم(تا اینکه بالاجبار از زمین بیرونم کنند).
به نظر می‏رسد که هر کسی دواعی مرا مخالف طبع، یعنی مخالف طبع به معنای منطقا نامعقول، می‏یابد.و البته شما میتوانید«باید»را از«هست» استنتاج کنید، اگر چه طرح‏[ بیان‏]استنتاج در این مورد، تا حد زیادی پیچیده‏تر از مورد«وعده دادن» است، ولی اصولا میان این دو مورد هیچ تفاوتی نیست.در اثر تعهد بازی بیس بال، من خود را به رعایت قواعد قوام بخش خاص‏[این بازی‏]ملتزم می‏کنم.
همچنین اکنون در مقامی هستیم که معلوم داریم، آن همانگویی که«شخص باید به وعده‏اش عمل کند» فقط یک مورد از طبقه‏[ دسته‏]همانگویی‏های مشابه است، که همه آنها به صور نهادوار شده تکلیف مربوط می‏شود.فی المثل«شخص نباید دزدی کند» می‏تواند چنین لحاظ شود که:تصدیق به چیزی بعنوان ملک‏[ دارایی‏]شخص دیگر ضرورتا مستلزم تصدیق به حق آن شخص برای تصرف در آن است. این یک قاعده قوام بخش نهاد مالکیت خصوصی است * «شخص نباید دروغ بگوید»می‏تواند چنین (*)پرودهون Proudhon می‏گوید:«مالکیت سرقت است»، چنانچه کسی بکوشد، این را اشاره‏ای درونی‏[ داخلی‏]لحاظ کند، هیچ معنایی نخواهد داشت.این اشاره اشاره‏ای خارجی است که به قصد رد و حمله به نهاد مالکیت خصوصی اظهار شده است.این اشاره با استفاده از کلمات درونی نهاد به منظور حمله به نهاد، نیروی خود را به دست می‏آورد، و فضایی تناقض‏آمیز برای خود ایجاد می‏کند.
با ایستادن بر عرشه، شخص می‏تواند، با قواعد قوام بخش، ور رفته و حتی برخی نهادهای دیگر را از[کشتی‏]به دریا افکند.ولی آیا می‏تواند تمامی نهادها را بیرون افکند(به- لحاظ شود که:اظهار سخن ضرورتا مستلزم شدن به تکلیف سخن راست گفتن است.
و این قاعده قوام بخش دیگری است.«شخص باید قرضش را بپردازد»می‏تواند چنین لحاظ شود که: تصدیق چیزی بعنوان قرض ضرورتا[در حکم‏]تصدیق به تکلیف پرداخت آن است.به آسانی معلوم می‏شود که چگونه تمامی این اصول مثالهایی نقضی برای پیشنهاده‏ای است که می‏گوید:شما نمی‏توانید«باید» را از«هست»استنتاج کنید.
پس نتایج موقتی‏[ آزمایشی‏]ما به شرح زیر است:
1)تصویر کلاسیک از تبیین واقعیات نهادی در می‏ماند.
2)واقعیات نهادی در درون نظامهایی مرکب از قواعد قوام بخش موجود است.
3)برخی نظامهای مرکب از قواعد قوام بخش متضمن تکالیف، تعهدها و مسؤولیتهاست.
4)در سطح‏[ درون‏]آن نظامهای‏[مرکب از قواعد قوام بخش‏]می‏توان«بایدها»را از«هست‏ها» مطابق الگوی اولین استنتاج، استنتاج کرد.
با اخذ این نتایج اکنون به این سئوال باز می‏گردیم که این بند (3) را با آن آغاز نمودیم:وقتی من واقعیتی را درباره یک شخص بیان می‏کنم، مثلا می‏گویم:آن شخص وعده داده است، این چگونه می‏تواند مرا به نظریه، درباره کاری که آن شخص باید انجام دهد، ملزم سازد؟در پاسخ به این سئوال، می‏توان گفت، اظهار این واقعیت نهادی برای من‏[در حکم‏]احضار قمنظور آنکه شایدازهر استنتاج«باید»از«هست»، طفره رود)؟او نمی‏تواند، و هنوز به آن صور رفتار، که ما به طور مشخص انسانی تلقی می‏کنیم، متعهد است.فرض کنید پرودهون افزوده باشد(و حتی کوشیده باشد که بر این اساس زندگی کند که):«حقیقت یک دروغ است»، «ازدواج، زنا است»، «زبان غیر ارتباطی است»، «قانون جنایت است»و همینطور است در مورد هر نهاد ممکن است.
(*)illocutionary force.
کردن قواعد قوام بخش آن نهاد، از قبل است.این قواعد همان است که به واژه«وعده دادن»معنا می‏بخشد.و بلکه آن قواعد چنان است که وقتی خود را به این نظر که«زید وعده داده است»ملتزم می‏کنیم، التزام به کاری که او باید انجام دهد(در صورتی که دیگر اسباب فراهم باشد)از آن لازم می‏آید.
پس اثبات شد که«وعده دادن»واژه‏ای ارزشی است.لیکن از آن روی که این واژه توصیفی [ اخباری‏]محض است، مبین داشتیم که کل تمایز [میان اخباری و ارزشی‏]نیازمند بررسی مجدد است.
تمایز ادعایی میان گزاره‏های اخباری و ارزشی به واقع تألیفی از حد اقل دو تمایز است.از یک سو تمایز میان انواع مختلف افعال گفتاری، یعنی یک خانواده از افعال گفتاری مشتمل بر ارزشیابی‏[ ارزش‏]و خانواده مشتمل بر توصیف.به واقع این تمایزی است میان انواع مختلف نیروی حین بیان * [عبارت‏] (4) ، و از سوی دیگر تمایزی وجود دارد میان دو دسته از گفته‏ها، بدین شرح:
الف)گفته‏های متضمن آن دواعی که صدق و کذبشان به نحو عینی قابل تعیین است.
ب)گفته‏هایی متضمن آن دواعی که صدق و کذبشان قابل تعیین نیست، ولی«موضوع عزم فردی» یا«موضوع رأی»اند.فرض بر این بوده است که تمایز اول حالت مخصوصی از تمایز دوم بوده(یا می‏باید باشد.)که‏[در این صورت‏]اگر سخنی دارای نیروی حین بیان ارزشیابی‏[ ارزشی‏]است، ممکن نیست از مقدمات واقعی لازم آمده باشد.بخشی از هدف استدلال ما آن است که اثبات کند، این ادعا باطل بوده و می‏توان از مقدمات واقعی، نتایج ارزشی اخذ کرد.اگر من به صواب رفته باشم، تمایز ادعایی میان گفته‏های اخباری و ارزشی، فقط در همین حد مفید فایده است که تمایز میان دو نوع نیروی حین بیان [عبارت‏]، یعنی نیروی توصیف و نیروی ارزشیابی است.و حتی در اینجا نیز چندان نافع نیست، چه اگر این واژه‏ها را به طور دقی استعمال کنیم.فقط دو مورد از میان صدها مورد از انواع«نیروی حین بیان»اند.و اظهار جملاتی با قالب (5) -زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد-مثل همیشه در یکی از آن دو طبقه واقع نخواهد شد.
یادداشتها
(1)-به علاوه مفهوم«وعده دادن»، عضوی از طبقه مفاهیمی است که از نوعی خاص از غیر دقیق بودن Loosness یعنی الغاء پذیری رنج می‏برند، نگاه کنید به:
H.L.A.Hart"the Ascription of Responsibility and Rights""Logic and banguage"first seriesed. by A.Flew)Qxford,1591(.
(2)-برای بحث درباره این تمایز بنگرید به: G.E.M.Anscombe"Brute fact"Analysis.
(3)-برای بحث درباره تمایز مربوط بنگرید به:
J.Rawls.Two Concepts of Rules Philosophical Review.LXIV)5591(.
(4)-برای تبیین از این مفهوم بنگرید به:
J.L.Austin,How To Do things with words )Cambridge mass;2691(.
مصطفی را(علیه السّلام)که اٌمّی می‏گویند از آن رو نمی‏گویند که بر خط و علوم قادر نبود یعنی از این رو امّیش می‏گفتند که خطّ و علم و حکمت او مادر زاد بود نه مکتسب کسی که بر وی مه رقم نویسد او خطّ نتواند نبشتن و در عالم چه باشد که او نداند چون همه ازو میآموزند، عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کّل را نباشد، عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آنرا ندیده باشد و اینک مردم تصنیفها کرده‏اند و هندسها و بنیادهای نو نهاده‏اند تصنیف نو نیست، جنس آنرا دیده‏اند بر آنجا زیادت میکنند آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کّل باشند عقل جزوی قابل آموختن است محتاج است بتعلیم عقل کّل معلّم است محتاج نیست و همچنین جمله پیشنهاد را چون باز کاوی اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموخته‏اند و ایشان عقل کلّند.
فیه ما فیه 142

تبلیغات