آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

فلسفه‏ها و فیلسوفان
فلسفه‏ها بر دو گونه‏اند، پیچیده و هر کدام نیز منوط به انسانند و آنها خود بخود نه ساده‏اند و نه پیچیده.در معرفت‏شناسی، قدم نخست موضوع شناسی است و در فلسفه نیز این قید مهم ساری است که موضوع آن چیست؟موضوع فلسفه نه مفهوم و نه معنی بلکه خود هستی است که مفهوم و معنی از آن اقتباس می‏شود.این هستی قبل از شناخت بدان نه ساده است و نه پیچیده، نه بدیهی است و نه نظری، نه صادق است و نه کاذب، چون دراین رابطه هیچگونه مقایسه‏ای رخ نداده تا چنان آثاری که لازمه معرفت است سر بر کشد.
فلسفه سامان یافته نخست از یونان شروع شد و نخستین کسی که به فهم پذیری این سازمان نگریست سقراط فیلسوف نقاد معرفت بود.برای او فیلسوفان چندان مساله بغرنج نبودند، آنچه که برایش مهم جلوه می‏نمود، اندیشه‏های فلسفی بود. به همین خاطر برای اولین بار با اندیشه‏های سوفسطایی در افتاد و اندیشه‏ها را از نقد حقیقتها به نقد درک آنها فراخوند.سوفیستهای گذشته و نو سوفیستها همگی در این اصل اتفاق نظر داشتند که حقیقتی وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد انسان است.معرفت شناسان امروزی وپیروان نظریه فهم پذیری معرفت انسانی به نقد و باز سازی و باز فهمی مستمر اندیشه‏ها می‏پردازند تا فهم نوین با فرهنگ و جهان جدیدی پدیدار شود و فهمها به بالندگی روی آورند.
به نوعی می‏توان فیلسوفان را به دو دسته تقسیم کرد.نوعی از فلسفه دانان که دارای درک فهم فلسفی گذشتگان می‏باشند و نوع دیگر به فهم مداوم هستی می‏پردازند.طبقه اول درهمه جامعه‏ها به وفور مشاهده می‏شوند و در مدارس و دانشگاهها و حوزه‏ها اشتغال فرهنگی دارند.طبقه دوم که لقب فیلسوف‏ بر ایشان برازنده‏تر است به ندرت یافت می‏شوند و اصولا کسانیکه به صورت روشمند بیندیشند و با روح فهم و شک و منطق اندیشه، مسایل را بکاوند و از خطرها نهراسند و در جهت بسط معرفت بپردازند و فلسفه نوین یا تئوری ونظریه جدید عرضه بدارند آنان همیشه اعدادی بیش نیستند.به همین جهت معارف فلسفی علی رغم تحول پذیری و باز سازی شوندگی، درک روشمندی از آن کمتر دیده شده و روح نوفهمی در آن مرده تلقی شده است.با این وجود نباید با مرگ درک فلسفه ارسطویی، دیگر فلسفه‏ها را هیچ انگاشت.همه اندیشه‏های فلسفی محصور در تفکرهای فیثاغورس و سقراط و افلاطون و ارسطو نیست و به مدار فلسفه انحصار یافته در اندیشه‏های فارابی، ابن سینا، شیخ الاشراق و صدر المتألهین حصور نمی‏باشد.با مرگ درک فلسفه ارسطویی که اکنون فلسفه شرق بدان صورت سامان یافته‏اند و مغالطات در تمام عرصه‏های آن رشد یافته، فلسفه هستی شناختی و یا علوم‏شناسی و هنر شناختی نخواهد مرد و چنانچه روشمندانه فهم شوند به کمال موزون دست خواهد یافت.
استخراج مسایل غیر فلسفه در فلسفه
اینک ما به یک باز سازی و باز فهمی نوین فلسفه احتیاج داریم تا مدار دانش کلام، اصول، عرفان، علم، دین و فلسفه را آشکار سازد و سفسطه‏های رایج را از درون آن بزداید.زیرا تنها در این صورت است که ما می‏توانیم اعلام بداریم که فلسفه هستی‏شناسی و انسان‏شناسی به طرز سامان یافته و مکتوب که تردید ناپذیر باشد تدوین نشده و کمال آن بستگی به فهم مداوم فیلسوف از هستی ومعارف‏شناسی و هستی شناختی دارد.چنین نتایج مبرهنی در صورتی محقق خواهد شد که اولا متدلوژی و روش شناختی اصالت یابد و همانند سابق نسبت بدان بی‏مهری نشود.ثانیا مقام گرد آوری و داوری با درایت به فربهی لازم برسند.ثالثا از تداخل موضوع و مسایل و مبانی و مبادی مصون بمانند تا سفسطه‏ای در سازمان شناخت رخ ندهد، رابعا فهم پذیری با دو فرع آن ابطال پذیری و اثبات پذیری در آن اصالت یابد.
منظومه معرفت فلسفی در عصر جدید به جهت ورود اندیشه‏های غیر فلسفی، امری ناموزون است و تا کنون تصرفهای نادرستی در آن به عمل آمده است. اگر چه فیلسوف نباید دایره اندیشه خود را تنگ کند و از فراخ نمودن آن بهراسد، اما اصالت یافتن این اصل موجب نمی‏شود که به مسایل غیر فلسفی وارد شود و یا مسایل غیر فلسفه را در فلسفه وارد نماید.او باید با ارائه فهم تازه بر پاره‏ای از اندیشه‏های سابق صحه بگذارد و بر درستی آنها تکیه کند و در مواردی به ابطال آنها بپردازد.در دیگر موارد نباید بی‏مبنا سخن براند و چه بسا باید با اصل فهم پذیری مستمر و با نگرش نقادی به هستی‏شناسی بپردازد و بداند که معرفتهای فلسفی اموری صامت نیستند و همیشه در سیلانند و مدام در دیالوگ تحول و تکامل قرار دارند.
در این بحث هدف طرد معارف فلسفی رایج نیست، ولی در عین حال بنا نداریم برای فلسفه جایگها مهم و ممتازی در تاریخ اندیشه بشری بیابیم که ابطال ناپذیر و دست کم فهم ناپذیر باشد.فلسفه معرفتی سیلان پذیر و باز سازی شونده و کمال گراست و ارزشمندی این معرفت، بواقع در دقت منطقی کامل و نداشتن مفوضات مبهم و زدودن تصورات نادرست صوری است، که این مهم تنها با اصالت فهم پذیری مستمر و ژرف اندیشی دائمی فلسفی میسر می‏شود.به علاوه برای بسط و گسترش دامنه فلسفه و عدم ورود به نتایج متناقض و غلبه نیافتن نادانسته‏ها بر دانسته‏ها راهی جز فهم پذیری همیشگی در پیش رو نیست.برای ترویج تئوری فهم پذیری نخست باید تصورات را رده‏بندی کرد و به فهم در آورد و تحلیل را با سادگی شروع نمود تا از آشفتگی و یا عرضه نتایج بی‏ثمر و یا از ترویج شکاکیت افراطی و غیر روشمند مصون ماند.در مرحله دوم به اصالت متدلوژی نگریست و درستی و نادرستی قضایا را با محک آن سنجید تا داوری منقحی از آن حاصل‏ شود.
برهان پذیری فلسفه
اعتبار مسایل فلسفه در معرفت‏شناختی منوط به استدلال و برهان است و این قاعده نه به جهت طرد تعارض و تضاد و کشمکش در مسایل فلسفه، بلکه در خصوص طرد ناروشمندی و شکاکیت نوین است. چرا که تجربه نشان داده که همیشه از تعارض بنیادی افکار فلسفی، اندیشه‏های عمیق و درک مهم سر بر می‏کشد.
نکته‏ای که نباید از اهمیت آن غفلت ورزید، نگرش آرمانخواهی نوین فلسفی است، که با اصالت روش شناختی اساس فلسفه پویا بوجود می‏آید و از آن امکان تولد فلسفه جدید فراهم می‏شود.بعد از نهضت رنسانس در اروپا با اندیشه‏های پویای«رنه دکارت»و تا حدودی«فرانسیس بیکن» تحولی در سازمان فلسفه رخ داد، که از آن ارزشهای معرفتی، روش‏شناسی و محک پذیری معارف مد نظر قرار گرفت.بعد از آن نوبت به کانت رسید و او یک بار دیگر به حک و اصلاح فلسفه پرداخت و میدان شناخت آن را مشخص ساخت.اگر چه این تجدید اصلاح تاریخی از ناحیه غیر فیلسوفان، پاره‏ای از فلسفه‏ها همانند سوفیستهای سابق به وانهادگی و پوچ گرایی نوین نیز انجامیدند، اما تک انگاری و پیشداوریهای متداول و شناختهای دروغین و فریبنده را خلع سلاح کرد و جوهر شگفت مبانی فلسفی را به طرز حرکت تکاملی با دریافتهای هستی شناختی مطرح ساخت و در این رقابت موزون، رشد فکری و علمی نوین جایگزین شیوه تفکر موهوم زدگی و فلسفه زدگی سابق شده است.اگر چه نظام فلسفه مشا و حکمت اشراق و متأله دستاورد فکری بسیار مهم و نافذی بودند، اما ثبت و ضبط واقعیتها و درک هستی‏شناسی آنها همگی اصولی پخته و کار ساز نیستند و قضایای اثبات نشده و استنتاجهای بی‏مبنا و قضایای نسنجیده نخستین به علت حکومت اصول غیر فلسفی در مبانی آن، در آن سامان به وفور مشاهده می‏شود.در فلسفه مشا و حکمت اشراق و متأله مبنای فلسفه از بدیهیات که اصولی غیر فلسفی‏اند تنظیم شده که در حقیقت خود محکی برای راستی نیستند و بر اساس سیر تاریخ و سیر تفکر تکاملی بشر قابل نقد می‏باشند.این نگرش تا عصر نو مشائیان و نواشراقیان و نومتألهان ادامه یافت و فلسفه رایج با مبانی غیر فلسفی سامان پذیرفته است.
مغالطه روش فلسفه و غیر فلسفه
نوع بحثهایی که در این فلسفه‏ها طرح شده از قبیل:توحید، عدل، معاد، ولایت، انسان، جهان، جامعه و مسؤولیت به طرز غیر فلسفی بوده و همآهنگ با فرهنگ فلسسفی شکل نگرفته است.یا اینکه مسأله حدوث و قدم، جبر و تفویض، تعطیل و تشبیه به طرز کمال یافته به صورت دانش کلامی طرح شده و از هویت و بر خورداری محک فلسفی بی‏بهره است.چرا که با ورود این نوع مسایل با محک غیر فلسفی در فلسفه ایمان غیر فلسفی دخالت یافته و تا حدودی تفکر احساسی بر آن غلبه یافته است.به عنوان نمونه می‏توان دیدگاههای غیر فلسفی اشراق و متأله و عرفان و ادیان اعم از الهی و دیگر مکاتب از قبیل:مکتب بودایی و کنفسیوس و اوپاینشادها که با روشهای سلوک و ریاضت و نیز اندیشه‏های غیر فلسفی ماتریالیستها به صورت مرموزی در فرهنگ فلسفه رسوخ نموده و ناخواسته مبانی آن را به سفسطه آلوده است.
در مقطع نخست رویارویی فلسفه با غیر فلسفه، فیلسوفان متأله در ادیان مختلف بنای تطبیق فلسفه با متون ادیان را به مدد تأویل داشته‏اند واندیشه‏های کلامی فلسفه آلود را بوجود آوردند تا نزاع عقل و نقل و تفکر فلسفی و غیر فلسفی فروکش کند.در این خصوص می‏توان ابن میمون و قدیس اگوستینوس و قدیس آنسلم وقدیس توماس آکویناس و نوع فلسفه مدرسی وحکیم اشراق و صدر المتألهین و نو اشراقیان و نو صدرائیان و همانند نو افلاطونیان را می‏توان نام برد که از هویت فلسفی محض بر خوردار نیستند.این نوع از فلاسفه بنابه مصلحتهایی، مسایل غیر فلسفه را در فلسفه داخل کرده، که در نتیجه تداخل معرفت و یا سفسطه آن بوجود آمده است.
نکته مهم در سازمان فلسفه، موارد غیر فلسفی در فلسفه است که فیلسوف ژرف اندیش باید با معرفت شناختی اصولی به استخراج آنها بپردازد و مسایل و اندیشه‏های غیر فلسفی را از فلسفه تفکیک نماید. فلسفه از نظر معرفت شناختی نه فیثاغورثی، نه رواقی، نه مشایی، نه نوافلاطونی، نه فهلوی، نه اشراقی و نه متأله است، بلکه در واقع این فیلسوفانند که انتساب چنین اوصافی به آنان صادق است.فلسفه از نظر فلسفه شناختی جز خودش نیست و هر چه که در آن مشرب با تأویلاتی رسوخ یابد به علت غیر برهانی بودن و محک ناپذیری مطرود است.از بعدی باید توجه داشت که با متد فلسفه فقط می‏توان «هستی»را تفسیر کرد و این روش شناخت به کار دیگر مسایل معرفتی نمی‏آید. در فلسفه موافق و مخالف به عنوان یک منشأ اصولی معنی ندارد و در آن فقط درک روشمندانه مسایل مهم است و مخالفتها و موافقتها تنها بر اساس این قاعده سایه می‏گسترانند.شناختهای فلسفی عموما ناشی از محک عقل روش آلود فلسفی است، که آن تنها با روشمندی و محک پذیری صورت می‏پذیرد و مرز کاربردهای آن را مشخص می‏سازد.
به علاوه در عصر جدید نفوذ جریانهای التقاطی مفاهیم غیر فلسفه در فلسفه، تقلید فکری را بجای استقلال اندیشه رواج داده و مسلمات ناموزون فلسفی را تأسیس نموده است.فلسفه معرفت راز آلودی است که با فهم حیرت آلود شروع می‏شود وبا تقسیم بندی شکل می‏گیرد و با پرسشهای خاص خود به جریان می‏افتد و با تحلیل وجودی و ماهوی و تاریخی سازمان آن پی افکنده می‏شود.چنین بینشی که خلاّق و آفریننده باشد و اصالت اندیشه و فهم در آن جاری گردد، منافی بانگرش تقلید آلود کور است.در فلسفه اصولا مشرب تأویل و تقلید بی معناست و فقط مشرب برهان فلسفی اصالت دارد، که در این خصوص فلسفه و شبه فلسفه تا حدودی روشن می‏شود.فزون بر این اندیشه‏ها باید نکته بدیعی خلق کنند و نه تنها به ترویج اوهام نپردازند بلکه به نقد آن همت گمارند.نقد فلسفی همیشه اندیشه فلسفی تولید می‏کند و از نقض و ابرام نباید هراسان بود، در این خصوص اندیشه‏ای باید هراس آلود باشد که به میرندگی روی آورده و در احتضار است.به هر صورت برای بسط و گسترش دامنه فلسفه باید از جزمیت دور بود و با توجه به اصل نقادیگری عقلانی کاخ دانش فلسفی را نکوتر آراست.
اصلاح مباحث فلسفه
اصلاح سازمان فلسفه نه تنها به سستی اندیشه فلسفه‏شناسی نمی‏گراید، چه بسا با گرایش به تفکر سیستماتیک درک عمیق فلسفی را بر منظر می‏نشاند و کاخ دانش فلسفه را در این ایام از قلمرو نادانسته‏ها بیش از پیش منقح می‏گرداند و سودای رسیدن به ادراک برتر و دست یافتن به آرمانهای بلند فلسفی را فراهم می‏سازد.چرا که تلاش فیلسوفان تنها به فهم هستی‏شناسی محدود نمی‏شود و او باید با نقادیهای عقلانی شکاکیت معرفتی جدیدی بوجود آورد و اندیشه‏هارا به آزمودن مداوم مبانی و مبادی بر انگیزاند و با نحله‏های فکری زمان رویارو شود و از احتمالات ساده انگارانه به شدت بپرهیزد وبا دقت مشاهده عقلانی و قوه تمیز تشخیص مسایل غیر فلسفه را از فلسفه استخراج نماید.
بسیاری از مشکلات غامض فلسفی، نمودار تصورات ساختگی است وبا حقیقت شناختی تباین اصولی دارد.در این خصوص باید روزنه‏های کسب معرفت وبصیرت را شناخت واندیشه را معطوف به‏ هیچ عصری ونسلی نساخت.چرا که ما به فرمان فیلسوفان فلسفه نیاموختیم که مرعوب اندیشه‏های آنان گردیم و به سبک آنان بیندیشیم، جز آن که روشمندی در آن اصالت بیابد.از بعدی باید دانست که هیچ کوششی نیست که سراسر فلسفی باشد، اگر چه هدف افزودن درکی تازه بر معرفت«هستی»است، اما بی‏فایده و بی‏فکری است که اندیشه‏های فلسفی گذشتگان ملاکی برای راستی درک نوین باشد و بجای روش و داور، افکار گذشتگان محک شناخت فهم جدید قرار گیرد.به هر حال درک فلسفی زدودن تصورات نادرست تخیل زدگی و بی آرمانی و عدم دقت منطقی کامل است.هدف فیلسوف درک روشمند از هستی است و فیلسوف با روشمندی در هستی می‏کاود و با کاوش مستمر درک خود را ثبت و ضبط می‏کند.چنین نگرشی در باند مدت بر غنای معارف فلسفی خواهد افزود و آن را از بحثهای نظری بی پایه و اساس و عمل زدگی خام، مبرهن خواهد ساخت.
مغالطه روش فلسفه و عرفان در آثار فلسفی
التقاط مباحث فلسفه و عرفان چیزی است که برای فلسفه شناس امروزی قابل تردید نیست ودر پاره‏ای از کتابهای فلسفی به روشنی مصداق آن محسوس است.فی المثل«اشارات و تنبیهات» این سینا و«الشواهد الربوبیه»ملا صدرا و«نهایه الحکمه»علامه طباطبایی و«هستی از نظر فلسفه و عرفان»سید جلال الدین آشتیانی را می‏توان نام برد که مسایل فلسفه و عرفان در آنها به صورتی طرح شده که از هر دو سو بیمار است.
شاهکار بزرگ ابن سینا«الهیات شفا»و«الهیات نجات»اگر چه در آنها پاره‏ای مباحث کلامی و منطقی و علمی و مسلمات شریعت مدنظر قرار گرفته، اما در همه حال محک اصلی در داوری روح برهان فلسفه است.درست بر خلاف چنین روشی در«اشارات و تنبیهات»دو روح اندیشه حاکم است و همیشه برهان فلسفه در محور داوری قرار ندارد.این دو روح، نوعی‏فلسفی و نوع دیگر عرفانی است، که در واقع بنیان عرفان شناختی را بوجود آورده است.اگر چه پدیداری عرفان شناختی امری مهم است، اما ورود سفسطه در سازمان معرفت فلسفی اصلی نسنجیده و نادرست است.
در میان کتابهای ملا صدرا رساله عمیق هستی‏شناسی(مشاعر)از این عارضه نامیمون تا حدودی مصون مانده و در آن به ندرت مسایل غیر فلسفی و یا سفسطه فلسفه و غیر فلسفه به چشم می‏خورد.در این کتاب صدر المتألهین به حق تابلوی گویایی از هستی‏شناسی فلسفی ارائه داده که رد عین نقد و ابطال‏پذیری پاره‏ای از موارد آن برای تحقیق و بررسی و بسط دامنه هستی‏شناسی بر اساس روح فهم پذیری بسیار مفید است.
غیر فلسفی بودن نخستین مبنای فلسفه
نخستین بحث در مسایل فلسفه امروزی، اصلی غیر فلسفی است، که فلسفه رایج بر آن اساس سامان یافته است.چرا که بدیهی انگاشتن مفهوم هستی و ثبات انگاری در آن و ابهام موضوعی و عدم فهم روشمند آن از خصایص و ویژگیهای مشرب فلسفی نیست.این نگرش ناموزون و مغالطه آلود از زمان ارسطو شروع شده و با طرح مجدد ابن سینا در شاهکار فلسفی«الهیات شفا»و«الهیا نجات»دامنه بسیار فراخی در مسایل فلسفه یافته است.حکیم ملا صدرا که به حق کلامی متبحر است، در مباحث نیمه فلسفی و نیمه کلامی و نیز با مشرب عرفان آلود خود نتوانسته راز این معمای فلسفی را کشف کند و نو صدرائیان نیز همانند نو افلاطونیان و نو مشائیان و نو اشراقیان به واسطه عدم درک روشمند از آن در این دام بدیهی گرایی غیر فلسفی فرو غلطیدند و پایه‏های مبانی فلسفه را با نگرشهای کلامی و منطقی و عرفانی و شریعتی استوار ساخته‏اند.اگر چه هستی‏شناسی از نظر معرفت شناختی، اصلی فلسفی است و کار برد فلسفی دارد ودیگر معارف در طرح مسایل آن توانا نیسند، اما سخن در این است چیزی که به عنوان موضوع فلسفه طرح و فهم شوند و در صورت نیاز باز سازی گردند.
در کلیات مباحث«هستی‏شناسی»اغلب فلاسفه به بدیهی بودن مفهوم آن رأی دادند و ابطال پذیری و فهم پذیری آن را از سر مکابره دانستند و حال آنکه تجربه معرفت فلسفه نشان داده که حقیقت خلاف چنین تصورات موهوم عوام آلود است.از نظر منطق فلسفه در مرحله نخست هیچ چیز خود بخود نه بدیهی است و نه نطری، و در واقع همه مسایل فلسفه قبل از شناخت روشمند برای بشر از نظر بدیهی و نظری بودن در موقعیت امکان قرار دارند.بدیهی و نظری بودن حتی در مرحله تصوری آن، پس از ادراک مختصر راجع به احوال مفهومی آن تا حدودی مکشوف می‏شود.درخصوص مفهوم هستی و علم و وحدت نیز قضیه چنین است و بدون شناخت روشمند داوری بدیهی نظری در آن از جهت ناتوانی در ادراک آن است.بداهت مفهوم هستی منوط به ادراک مفهومی ما از هستی است و به مقداری که در این خصوص توانا باشیم، مفاهیم بدیهی و نظری خواهیم داشت، چرا که فلسفه هر فیلسوفی زائیده درک روشمندانه او از«هستی»است.
در«اسفار»صدر المتألهین سفسطه مسایل فلسفه و مغاله روش شناختی به وفور مشاهد می‏شود. مسایل عرشی و طریقتی و شریعتی که در«اسفار»و «شواهد الربوبیه»و«مظاهر الالهیه»بیان شده، همگی مباحث غیر فلسفی است و جز اصل موضوعی-نظیر اصل موضوعی که از علوم اقتباس می‏شود-کار برد دیگری ندارد.یا مباحث جسم و ماده و صورت وهیولی بدان صورتی که در«طبیعیات شفا»و«طبیعیات نجات»و در«حکمت اشراق»و «اسفار»و«شرح منظومه»و«نهایة الحکمه»و در دیگر کتب معاصر نو مشائیان و نو اشراقیان و نو صدرائیان طرح گردیده به کلی با محک برهان فلسفی سازگار نیست.به دیگر بیان بحث اجسام و ماده و صورت و هیولی اصولا جزو مباحث فلسفه نیست وآن در محدوده بحث علم است و علم متکفل کشف راز شناخت آن است.فیلسوف همانگونه که در مسایل شریعت و عرفان و کلام ومنطق نمی‏تواند با روش فلسفه داوری منقحی بکند، در خصوص مسایل علمی نیز روش فلسفه قادر به درک مسایل آن نیست.البته دیگر معارف نیز در خصوص فلسفه از همین داوری بر خوردارند و تنها در ترابط منطقی به همدیگر وام معرفت می‏دهند تا از آن کمال برتر معرف انسانی تضمین شود.
مغالطه روش فلسفه و کلام و اشراق
در سازمان رایج فلسفه بحث حدوث و قدم به مشرب کلامی و اشراقی وعرفانی و دینی در آمیخته و از مسأله فلسفه ناب بودن برهنه شده است.این نکته‏ در مباحث حدوث و قدم«حکمت اشراق»و«اسفار»تا حدودی در نوشته‏های نو صدرائیان به چشم می‏خورد.البته طرح آرا و دیدگاههای غیر فلسفی و نقض و ابرام و یا وام گیری معرفت از آنها اصلی نکوست، اما در آمیختن فلسفه را به چنان مشربهایی گریز غیر منطقی از اصالت موضوع فلسفه و مسایل آن در هستی‏شناسی است.
حصولی بودن معرفت فلسفه
در فلسفه، تعریف علم به حصولی و حضوری نیز مصون از مسامحه نیست و در آن چنانچه کنکاشی صورت پذیرد پای بسیاری از فلاسفه می‏لنگد.طرح مباحث عرشی و اشراقی و کلامی و شریعتی و چه بسا منطق صورت خود مانعی بس بزرگ در درک روشمندانه مسایل فلسفه است.به جهت آنکه مسایل عرشی و اشراقی و کلامی و شریعتی و منطق صورت، همگی مبنایی غیر حصولی دارند و اغلب به واسطه دانش حضوری و یا دانشی منوط به الهام ولدنی درک می‏شوند.موضوع فلسفه«هستی»خارجی است و مسایل آن درک روشمند از همین هستی است که با اداراک به اذهان انتقال می‏یابند.بر این اساس نمی‏توان معارف فلسفی را به سبک حضوری فهم و بیان کرد.البته در اینکه علم به دو قسم حضوری و حصولی تقسیم می‏شود تردیدی در آن نیست، ولی سخن در این است که ادراکات فلسفی از چنان تقسیم بندی بر خوردار نیستند.چرا که درک فلسفه فقط با دانش حصولی و از طریق محک آن که اصالت روش باشد شناخته می‏شوند.
فزون بر این فلسفه دانش مقایسه‏ای است و علم حضوری از این موهبت به کلی محروم است و به همین علت آمیختگی خطا و صواب در این سامان وجود ندارد و نادانسته‏ها به جهت عدم مقایسه راهزن شناخت روشمند می‏شوند.در این که بیان شده که علم حضوری خطا آلود نیست به علت مقایسه ناپذیری است و از آنجا که مقایسه‏ای در آن وجود ندارد، خطا و عدم آن در چنان دانشی یکسان است و اصولا خطا و صواب وقتی معنی می‏یابند که مقایسه‏ای در آن صورت پذیرد.علوم دانشگاهی و تا حدودی حوزه‏ای از قبیل معرفت فلسفه‏اند و داور و محک در آنها علم حصولی است.بحثهای شناخت، معرفت شناختی، تاریخ فلسفه، علوم و عرفان شناختی همگی بر اساس علم حصولی است و در همه آنها به دلیل مقایسه پذیری خطا و صواب وجود دارد.
سفسطه فلسفه و فلسفه کاذب
بحث«مثل افلاطونی»که به نوعهای مختلف توسط حکیم اشرق سهروردی و حکیم متأله صدر المتألهین و نو اشراقیان و نو صدرائیان بر طرح آن در فلسفه اصرار دارند و آن را جزو مسایل فلسفه می شمارند با اصالت روش شناختی«آن»نیز از مدار فلسفه بیرون است و در واقع برهان پذیر نیست.اگر چه مثلی که افلاطون بیان داشت وجزو یکی از آرای اصولی فلسفه ایشان بود با دیدگاه حکیم سهروردی در«حکمت اشراق»و حکیم ملا صدرا در«اسفار»تفاوت اصولی دارد، ولی علی رغم تفاوتهای سه گانه که در طرح «مثل»ابراز شده، ورود این بحث به فلسفه جز افزودن سفسطه‏ای بر مغالطات راز آلوده گذشته چیز دیگری نیست.در این خصوص پافشاری نو صدرائیان با اصالت روش‏شناسی جدید ومتدلوژی معارف و محک پذیری و فهم پذیری شناختها، نوعی خیال بیهوده پختن است.
بحث«قضا و قدر»و«خیر و شر»و«برهان نظم»و «قاعده امکان اشرف»و بحث«علم وجوب وجود»و بحث«صفات باری»و«برهان صدیقین»مشرب غیر فلسفی آنها بر فلسفی بودنشان در متون فلسفی می‏چربد.فارابی در«فصوص الحکم»و ابن سینا در «الهیات شفا»و«الهیات نجات»و«اشارات و تنبیهات» وسهروردی در«حکمت اشراق»و ملا صدرا در«اسفار» و نو مشائیان ونو اشراقیان و نو صدرائیان در دام‏ ناروشمندی گرفتار آمدند و هر یک مسایل را به سبکی که خود می‏پسندیدند طرح نموده‏اند.در این خصوص کمتر توجه به محک فلسفی بودن و روشمندی آن کرده و گویا که هدف فقط درک آن مسایل بوده است و به همین جهت مشرب شریعت بیشتر از دیگر مشربها بر آن مباحث حکومت می‏کند و توجه ننمودند که درک فلسفی از این مسایل غیر از نتایج اکتسابی فعلی است.
این سفسطه‏ها باعث گردید که پاره‏ای عوام زده به میدان درآیند و با اندیشه عوامی به طرد و یا اعتراض بنیادی به نوع فهم فلسفی بپردازند و آن را معاند علم و یا شریعت و یا طریقت قلمداد کنند و در مقابل پاره‏ای از فلسفه دانان خام به دفاع از آن برخیزند و به نزاعهای پوچ و بی‏ثمر و گمراهی اذهان دامن بزنند. *
مهم این است که بیاییم در فراسوی این جدال زرگری روزمره با تعمق در مبانی و مبادی و مسایل فلسفه، مسایل غیر فلسفه را از آن استخراج کنیم وفلسفه را از فقر روشمندی نجات دهیم تا این نزاعهای سطحی و عوامی فروکش کند و فلسفه به کمال مطلوب بشری دست یابد.
از بعدی باید توجه داشت که فلسفه روشمند در صورتی رخ می‏دهد که تمام مسایل غیر «هستی‏شناسی»از متون فلسفی استخراج شوند و به موضوعهای خواص خود جهت حصول درک روشمند سپرده شوند.به علاوه با متد فلسفه نمی‏توان درکی روشمند و سنجیده از«طبیعت شریعت، طریقت»داشت.برای فهم هر کدام باید با روش خاص آنها مسایل آن موضوع را مورد مطالعه و بررسی قرار داد تا دریافت روح معرفت روشمند میسر شود.نکته دیگر آن که فلسفه خادم علم و دین و عرفان و منطق نیست که بیاید با روش خود مسایل آنها را بررسی کند و در آنها داوری نماید.همین اصل راجع به معارف دیگر صادق است، که آنها نیز خادم فلسفه نیستند که به طرح«هستی‏شناسی»بپردازند.در این خصوص چنانچه بخواهند هم نمی‏توانند، جز آن که با فراگیری و درک زوشمندانه آن معارفها و با مشرب آنها به کنکاش و داوری بپردازند، آن بحث و مطلب دیگری است که با اصالت روش از سفسطه مصون است.
همه این نکات حاکی است که باید حد فاصل فلسفه و غیر فلسفه روشن شود، که آن با اصالت تئوری فهم پذیری و دخالت داشتن دو فرع اثبات و ابطال پذیری حد فاصل معرفت و معرفت کاذب نیز آشکار می گردد.در فلسفه نکاتی چند وجود دارد که آنها تنها با فهم پذیری مستمر مسایل و مبانی و مبادی دانسته می‏شود.اولا دست یافتن به راز حقایق هستی به طرز خالص کامل امری ممکن نیست و خوابگردی بشری شناختهای هستی مانع دست یابی به چنان آرمان بلند است.ثانیا تفاوت اصولی بین نسبی و عصری بودن معرفت وجود دارد که یکسانی آن دو را خدشه‏دار می‏سازد.در نسبی بودن معرفت، خلوص انگاری و کمال گرایی اصالت دارد و در آن فهم انتقادی عقلانی از بن مرده تلقی می‏گردد و ملاک حل پذیری از فهم پذیری ناچیز انگاشته می‏شود.در عصری بودن معرفت، ملاکی بنام خلوص و کمال وجود ندارد و عدم قطعیت در معارف آن سامان پذیر است و اندیشه انتقادیگری و بازسای و باز فهمی در مدار شناخت آن وجود دارد.
ارزش اعتباریات در فلسفه
در فلسفه اعتباریات تردید ناپذیر وجود ندارد و مبانی فلسفه علی القاعده حقیقی‏اند و از نظر نهادی با (*)مکتب نو اخباریگری و گریز مستمر از فهم گرائی و خرد ورزی در پاره‏ای از مراکز حوزه‏ای و دانشگاهی درطول این نیم قرن اخیر به چنین نزاعهای عوامی دامن زدند وفقر اندیشه را جایگزین پویایی آن کردند و در جهت فریب اذهان عمومی تقدس را به عنوان محک درستی به معرفت بشری انتساب دادند تا فهم پذیری از مدار معرفت برافتدو از آن خلوص عوامی به صورت مرموزی جایگزین پویایی و خلوص عصری معرفت شود. اعتبار دیگری بیگانه‏اند.به دیگر بیان معماهای فلسفی نه لفظی، بلکه با محک برهان اثبات و ابطال و یا فهم می‏شوند و بهتر و بیشتر فهمی در آن جریان می‏یابد.راز مسأله‏های این معما اگر چه موقتی نیستند، اما نوع راه حلی که ارائه می‏دهند به دلیل خصایص ادراک بشری موقتی هستند که دائما به باز سازی انتقاد عقلانی احتیاج دارند.چنین دریافتی از«هستی»منوط به مباحثه نقادی فلسفی برای وصول به فهم جدیدتر و کامل‏تر است.
خصایص فهم پذیری
1-با اصالت فهم پذیری می‏توان به تمایز فلسفه‏ها و انواع مغالطات فلسفی دست یافت و دانست که فیلسوف در هستی‏شناسی تماشاگر است و نقش عالم علوم انسانی را در مباحث علمی بازی نمی‏کند و در این خصوص نگرش او با عالم علوم مطلق یکسان است.فزون بر این با محک فهم پذیری می‏توان دریافت که معارف فلسفی مشارکت پذیر است و فیلسوف همانند دیگر اندیشمندان و متفکران بشری از جهان‏شناسی انسانی تأثیر پذیر است و در مجموع روح جامع نگری و خلوص انگاری مطلق در آن سامان زدودنی است.
2-بر اساس فهم پذیری، فلسفه خالص کامل بشری وجود ندارد و فلسفه قالبی و تقلیدی و برهان ناپذیر از مقوله بیماری است. در این صورت که فهم هستی به دلیل عدم کمال و خلوص ثابت نباشد و جایگاه فلسفه که مشارکت پذیری جمعی است، مدام به تفسیر و درک نو به نو«هستی»احتیاج دارد و بر مبنای این قاعده فیلسوف را از فلسفه زدگی مصون نگه می‏دارد و او را به باز سازی و باز فهمی دائمی سیستمهای فلسفی فرا می‏خواند تا امکان دست‏یابی معرفت فلسفی به کمال برتر فراهم شود.
3-ساختارتئوری فهم پذیری به طرزی است که نه با اصالت بدیهی سازگار است ونه با شناخت صوری همآهنگ و نه با جزمیت فلسفی همآواز می‏گردد. برای حصول تجربه فلسفی و درک زندگی فیلسوفانه راهی جز شناخت خوابگردی فلسفی وجود ندارد. فیلسوف باید با درایت اصول تردید ناپذیر را به تردید پذیری و درک انتقادی هدایت کند و مسایل فلسفه را از طریق جدال بیهوده و پوچی زدگی به فلسفه‏دانی سیستماتیک و فهم فلسفی روشمند فرا خواند تا با هستی شناختی فلسفی، حوزه«فهم مسایل فلسفه و فلسفه و فلسفه کاذب»روشن گردد.
4-جهان بینی فهم پذیر فلسفی به شدت با نگرشهای«اینهمانی»تضاد بنیادی دارد و قطع انگاری را مانع درک درست مسایل فلسفه می‏داند و پیوسته به باز سازی عقلانی شناختهای فلسفی ایمان دارد و فلسفه را عبارت از درک روشمند از«هستی» می‏داند.فلسفه از نظر محک فهم پذیری خلق اصطلاح و مفاهیم کنگ و لفاظیهای متداول در میان عوام علمی نیست بلکه فلسفه چیزی است که مدام به باز فهمی واصلاح درک فلسفی و به دو اصل پیرایشگری و آفرینشگری احتیاج دارد.
5-در این صورت به روشنی تفاوت پرسشهای فلسفی و علمی و دینی از یکدیگر تفکیک می‏شوند. فیلسوف در مدار اندیشه خود راجع به هستی‏شناسی پرسش طرح می‏کند و پاسخی هستی شناسانه دریافت می‏کند.عالم پرسشهایی از طبیعت طرح می‏کند و پاسخهایی فیزیکی بدست می‏آورد.عالم دینی نیز پرسشهایی از شریعت مطرح می‏سازد و بالطبع پاسخهایی بر اساس آن سامان دریافت خواهد کرد.با چنین بینشی راز اصول فهم پذیری کشف می‏شود و از آن اثبات و ابطال و باز سازی و بیشتر فهمی حاصل می‏شود.
6-از نظر فهم پذیری محیط در فهم فیلسوف اثر می‏گذارد و محدودیت فهم بشری در سازمان فکری او ریشه می‏گیرد.در این مقطع او بجای پذیرش و تقلید از فلاسفه به اندیشه و فلسفه ستیزی روی می‏آورد و پیشداوری و پیش فهمهای فلسفی را اعم از مبانی و مبادی و نتایج سیال و فهم پذیر می‏داند.به دیگر بیان در قلمرو فلسفه اصولا فهم ثابت و تردید ناپذیر وجود ندارد وفلسفه بشری به دلیل پویایی و تأثیر پذیری از معلومات و اندیشه‏های پیشین و پسین از فهم انتقادی مولدی برخوردار است، که تا حدودی کیفیت تحصیل فلسفه و همگانی شدن آن را که محکی برای درستی باشد دشوار و یا نامیسر می‏سازد.
7-با اصالت فهم پذیری و تکامل و تحول در سازمان اندیشه فلسفه، پیش دانسته‏های بدیهی آلود امری موهوم است، چرا که در آن صورت تمیز دانسته‏ها از نادانسته‏ها به طرز روشمند نامیسر خواهد بود.فلسفه امروز به طرح اصول و امور بدیهی به شدت احتیاج دارد و این مهم جز با فهم انتقادی عقلانی و درک پویا و سیال از فلسفه پیشین و پسین و درک درست ازمعرفت ذهنی وعینی، حضوری و حصولی و تشخیص جایگاه اصول موضوعی میسر نیست.
8-بر اساس محک فهم پذیری آدمی به درستی می‏داند که چهچیزی را می‏تواند بشناسد و چه اموری اصولا از مدار شناخت او بیرون است.به دلیل آنکه در این تئوری تنها به اثبات‏گری مسایل وقضایا نگریسته نمی‏شودو تئوری اثبات پذیری را و یا ابطال پذیری را نمام نمی‏داند و نقد پذیری را همانند دو اصل سابق جزو شاخه‏های خود می‏شمارد.به دیگر بیان در سازمان فلسفه محک اصلی را فهم پذیری می‏داند و سه اصل اثبات پذیری و ابطال پذیری و نقد پذیری را جزو شاخه‏های آن به حساب می‏آورد.
9-چنین نگرشی اذعان دارد که بشر به درک فلسفی نایل نمی‏شود و او همواره در کاوش معرفتی به حدس فلسفی دست می‏یابد.این حدس لزوما اثبات پذیر نیست وهمیشه ابطال‏گری نیز روی نمی‏آورد و هر دو ریشه در فهم پذیری دارند.مثلا تناقض مسأله‏ای است که تا کنون دست کم نه اثبات کامل شده و نه نیز ابطال، بلکه فهم پذیری وبیشتر فهمی در آن سامان میسر گردیده و با کنکاش صدر المتألهین شرط حمل بر آن افزوده شده است.
10-در فهم پذیری، نادانیهای بشری نامتناهی است و پایه‏های معرفت او بسیار لرزان و به همین دلیل انتقاد وتردید در ترستی تئوریها و نظریه‏ها اصل لازم خواهد بود وفهم پذیری مستمر محک کمال برتر عصری آن است.نکته دیگر آن که اذهان بشر نسبت به فلسفه اعم از نظری و عملی، موفق و ناموفق، ساده و پیچیده، خالص و ناخالص بستگی به قضایا و مسایل ندارد و همگی منوط به ذهن ماست که برایش بغرنج جلوه می‏نماید.به هر صورت در انتقادگری همیشه تأیید پذیری و یا ابطال‏گری ریشه ندارد، و چه بسا فهم پذیری در همه مدار آن جریان دارد وبا بسط انتقادی عقلانی به کمال بشری می‏انجامد.
خلاصه کلید فهم فلسفه نه ثابت انگاری و جزمیت درک، بلکه جستجوی در مسایل هستی‏شناسی است و به مقداری که این مقوله از شناخت فربه‏تر شود و با منطق عقلانی وضعیت باز سازی آن شکل گیرد، سازمان عقلانی فلسفه سامان می‏پذیرد، که این مهم جز با فهم پذیری مستمر و اصالت فهم در معنی شناختی میسر نمی‏گردد.

تبلیغات