آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

توحید زیر بنائی‏ترین اصل اعتقادی ادیان توحیدی است و به تعبیری غایت قصوای بعثت انبیاء بیان مسأله توحید و ساختن انسان کامل، یعنی انسان موحد است که ذاتا و صفتا و فعلا به توحید رسیده باشد و غیر از ذات و صفت و فعل خدا چیزی را نبیند. این شعار همه ادیان توحیدی و حنیف است که‏«لااله الااللّه وحده وحده وحده»یعنی:وحده فعلا، وحده صفتا و وحده ذاتا به تعبیر حضرت امام خمینی(ره): «همه انبیای الهی در این جهت حرکت کرده‏اند که دست انسان را بگیرند و او را از چاه انانیت و کثرت‏بینی، رهانده و به اوج توحید برسانند و بت‏هایی را که شریک خدا قرار داده است، بشکنند و به انسان نشان دهند که مؤثر واقعی در همه شؤونات وجود تنها اوست». (1)
این است که یکی از اندیشه‏های اساسی که اسلام و همه ادیان ابراهیمی عرضه داشته‏اند توحید افعالی یا همان قول به‏«لا مؤثر فی الوجود الااللّه»است.
مبدأ پیدایش نظریه فوق را در اسلام باید ظواهر قرآن کریم دانست، هر چند به تعبیر امام خمینی(ره) «قرآن نازل شده و متنزل شده و رسیده است به جایی که با این مردمی که در بند و چاه ضلالت هستند مخاطبه کند.دست و زبان پیغمبر اکرم هم بسته است نمی‏تواند آنچه را که واقعیت است برساند مگر اینکه متنزل کند و مراتب دارد، لذا گفته‏اند قرآن هفت بطن یا هفتاد بطن دارد؛مرتب از این بطون نزول کرده است تا رسیده است به جایی که با ما می‏خواهد صحبت کند، خدا خودش را با شتر معرفی می‏کند(افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت)و این برای ما تأسف‏آور است که به همین موجودات نازل مثل شمس و سماء و ارض و خود آدم خودش را معرفی می‏کند.زبان انبیاء هم در این مورد عقده داشته، (رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل‏ عقدة من لسانی یفقهوا قولی». (2)
اما به هر حال هر جا که زمینه فراهم آمده است. انبیاء گوشه‏هایی از این اسرار را بیان کرده‏اند.
تبیین عمیق این معارف پس از قرآن توسط معصومین(ع)صورت گرفته است و عترت پیامبر(ص) عمیق‏ترین بینش‏ها را از توحید افعالی به دست داده‏اند اگر در جایی قابلیت و در فردی استعدادی یافته‏اند.به تبیین عقلی آن پرداخته و او را به عین‏الیقین و بلکه حق‏الیقین رسانده‏اند.
از آن پس مسأله توحید افعالی و تأثیر انحصاری خداوند و به اصطلاح اندیشه‏«لا مؤثر فی الوجود الااللّه» را هم در میان متکلمان می‏بینیم، هم در بین فلاسفه و هم در نزد عرفا؛اگر چه در عرفان اسلامی این اندیشه از جلوه و استحکام بیشتری برخوردار است.
بنابراین گرچه فلاسفه اسلامی در پذیرش بعضی از اصول متأثر از اندیشمندان یونانی بوده‏اند، ولی تفکر اسلامی و بخصوص کلام و عرفان اسلامی، در اندیشه توحیدی فوق کاملا از ظواهر قرآن و کلمات پیشوایان دین الهام گرفته است.فلسفه اسلامی نیز هر چه به قرآن نزدیکتر شده است، بهتر توانسته است توحید افعالی و«لامؤثر فی الوجود الا اللّه»را فهم و هضم کند؛چنانچه در فلسفه مشاء این اندیشه کم رنگ است.اما حکمت متعالیه زیباترین و مستحکمترین براهین را در اثبات آن بدست می‏دهد.
همانطور که گفتیم همه ادیان ابراهیمی به بیان توحید اهتمام داشته‏اند و تفاوت آنها به نحوه بیان و نوع تأکیدی است که بر ابعاد مختلف این مسأله روا می‏دارند.مسلّما تنها سند قطعی وحی که مصون از تحریف باشد قرآن کریم است.ولی علی رغم همه تحریفات بشری که در تورات و انجیل صورت گرفته است و به تعبیر قرآن‏«یحرّفون الکلم عن مواضعه» می‏توان در آنچه امروز به نام«کتاب قدس»به دست ما رسیده است، بارقه‏ای از احکام الهی و آموزه‏هایی از توحید یافت که الهام بخش موحدین و عرفائی بوده است که در مغرب زمین و بخصوص در عالم مسیحیت ظهور کرده‏اند.
آیات چندی از قرآن کریم بر این امر دلالت دارد، نظیر:«و کیف یحکمونک و عندهم التوراة فیها حکم اللّه»(المائده/43).علامه طباطبائی در تفسیر این آیه می‏گوید:«این آیه آنچه را که از تورات در زمان پیامبر(ص)در دست یهود بود، تا حدودی تأیید کرده و تصدیق می‏نماید که در آن‏«حکم‏اللّه»وجود دارد.و چون از یک طرف تورات زمان پیامبر(ص) درست همین تورات زمان ماست و از طرف دیگر قرآن قائل به تحریف و تغییر تورات در زمان پیامبر(ص) است، نتیجه می‏شود که توراتی که امروز بین اهل کتاب دائر است، چیزی از تورات اصلی را که بر موسی(ع)نازل شده است در بر دارد». (3)
وی در تفسیر آیه شریفه‏«نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه و انزل التوراة و الانجیل من قبل» (آل عمران/3)می‏گوید:«مراد از ما بین یدیه(آنچه مقابل قرآن است)تورات و انجیل است، به قرنیه آیه 48 سوره مائده(...و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب)و این کلام دلالتی دارد بر اینکه آنچه امروز از تورات و انجیل در دست یهود و نصاری است از بعضی از آنچه بر موسی(ع)و عیسی(ع)نازل شده است خالی نیست، هر چند از تحریف و تغییر نیز در امان نمانده است.زیرا آنچه در عصر رسول اللّه(ص) بین اهل کتاب دائر بوده، همین تورات موجود و همین اناجیل اربعه مشهور بوده است.پس قرآن تا حدودی تورات و انجیل موجود را تأیید می‏کند». (4)
علامه شعرانی نیز می‏نویسد:«هر چند تورات فعلی نوشته موسی(ع)نیست و پس از آن حضرت نوشته شده است، اما مضمون کلام آن حضرت آمیخته با مطالب دیگر در آن بسیار است، چنانکه خداوند در قرآن فرمود:و کیف یحکمونک و عندهم التواراة فیها حکم اللّه». (5) علامه طباطبایی معتقدند که بررسی وافی و کافیدر انجیل و تورات، مطلب فوق را تأیید می‏کند. (6)
نگارنده در تأیید این مطلب از میان صدها مورد تشابهی که هم در داستانهای قرآن و کتاب مقدس و هم در احکام آن دو وجود دارد-و مقایسه آنها بحث مستقل و گسترده‏ای را می‏طلبد-تنها به یک مورد از عهد عتیق و یک مورد از عهد جدید که با آیات قرآن کاملا منطبقند و روایاتی نیز در تأیید صحت آنها وجود دارد اشاره می‏کنیم:
1-در عهد عتیق آمده است:من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نی...پدید آورنده و آفریننده ظلمت-صانع سلامتی و آفریننده بدی-من یهوه صانع همه این چیزها هستم(اشعیاء، 8-6/45)و در قرآن کریم خداوند خطاب به موسی(ع)می‏فرماید:«انی انااللّه لااله الاانا» (طه/14)و در روایتی از امام صادق(ع)آمده است: «ان مما اوحی اللّه الی موسی(ع)و انزل علیه فی التوراة انی انااللّه لااله الا انا خلقت الخلق و خلقت الخیر...و انا اللّه لااله الا انا خلقت الشر...». (7)
2-در انجیل متی، باب 19، آیه 23و 24آمده است:«عیسی به شاگردان خود گفت هر آینه به شما می‏گویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل می‏شود و باز به شما می‏گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا»و در قرآن آمده است: ان الذین کذبوا بآیاتنا و استکبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط(اعراف/40)و در روایتی آمده است که عیسی(ع)فرمود:بحق اقول لکم ان اکناف السماء لخالیة من الاغنیاء و لدخول جمل فی سم الخیاط ایسر من دخول غنی الجنة. (8)
حال با این مقدمات به بررسی تطبیقی توحید افعالی از دیدگاه قرآن و کتاب مقدس می‏پردازیم.
به طور کلی آیات شریفه قرآن در مورد تأثیر و عدم تأثیر علل ثانیه و دخالت مستقیم یا غیرمستقیم خداوند در کار عالم، دو گونه و دو دسته‏اند.یک دسته پدیده‏های گوناگون نظام هستی را بی‏واسطه به خدا نسبت می‏دهند و دسته دیگر همین پدیده‏ها را به مجرای طبیعی آنها منسوب می‏نمایند.
الف-آیات گروه اول
آیاتی را که فعل و تأثیر خداوند و نقش او را در جهان هستی مطرح کرده‏اند بحسب استقراء می‏توان در گروههای زیر دسته‏بندی کرد:
1-آیاتی که پادشاه مطلق جهان را خدا دانسته و او را فعال مایشاء، دارای قدرت و مشیت مطلقه معرفی می‏کنند.
2-آیاتی که تأثیر خداوند را در کل هستی متذکر شده و خداوند را تنها خالق و موجد اشیاء دانسته و همه پدیده‏ها را به او نسبت می‏دهد و به عنوان نمونه به تعدادی از این پدیده‏ها اشاره کرده و آنها را«فعل خدا»می‏داند از جمله:خلقت آسمانها، زمین، خورشید، ماه، ستارگان، شب و روز، دریاها و کوهها را به خدا نسبت می‏دهد.حرکت کرات آسمانی، حرکت حیوانات از جمله شتر، الاغ، اسب، استر، گوسفند، پرندگان و زنبورعسل را از خدا می‏داند.رویاندن روئیدنیها و میوجات از جمله انگور، خرما، زیتون، انار، انجیر و کل زراعات و گلها و ریاحین را به او منسوب می‏نماید.باراندن باران، آوردن ابروباد، جاری ساختن جویبارها، ایجاد تفاوت بین انسانها از جهت زبان و رنگ، خوابانیدن و بیدار کردن انسانها و خیلی از امور دیگر را فعل خدا می‏داند.
3-آیاتی که بطور خاص تدبیر امور انسانها را به دست خداوند دانسته و کارهائی را که در این رابطه انجام می‏گیرد از جمله روزی دادن به آنها، عزت و ذلت آنها، غنا و فقر آنها، اعطای قدرت به آنها و گرفتن قدرت از آنها را از خدا می‏داند.
4-آیاتی که اتفاقاتی را که برای انسانها پیش می‏آید مثل مرگ، نقص عضو، از بین رفتن اموال و اولاد و غیره همه را تحت عنوان امتحان، بلا و فتنه از خدا می‏داند.
5-آیاتی که انسان را مجرا و مجلای افعال خداوند معرفی می‏کند.
6-آیاتی که هدایت عامه و خاصه و توفیقات در این زمینه را از ناحیه پروردگار می‏داند.
7-آیاتی که ترفیع درجات و اعطای مقامات را به خدا نسبت می‏دهد.
8-آیاتی که معجزات و خوارق عادات را که از دست انبیای عظام سرزده است، به خدا منسوب می‏نماید.
9-آیاتی که حفظ بعضی از پیامبران-به خصوص خاتم الانبیاء(ص)را از دست بدخواهان، از اوان تشکیل نطفه، قبل از بعثت و پس از آن، از خدا می‏داند.
10-آیاتی که پیروزی مؤمنان بر کفار و شکست دادن آنها در جنگها را به خدا نسبت می‏دهد.
11-آیاتی که عذابهای نازله بر امتهای پیشین را- که بعضی به سبب درخواست پیامبران و برخی بر اثر کفر و ناسپاسی خود آنها بوده است-به خدا نسبت می‏دهد.
12-آیاتی که آنچه در پایان زندگی بشر اتفاق می‏افتد، از قبیل ویرانی و از بین رفتن کرات، و از جمله زمین، پاشیده شدن کوهها و آتش گرفتن دریاها را به خدا نسبت می‏دهد.
13-آیاتی که اتفاقاتی را که در قیامت پیش می‏آید از جمله زنده کردن و حشر انسانها را به خدا نسبت می‏دهد.
14-آیاتی که بهشت و نعمتهای آن و جهنم و عذابهای آن را به خدا منسوب می‏نماید.
15-آیاتی که آمرزش گناهان و شفاعت را از خدا می‏داند.
16-آیاتی که از توحید ذاتی یا صفاتی خداوند و از معیت قیومیه او با اشیاء سخن به میان می‏آورد که لازمه آنها توحید افعالی خداوند در اول و آخر، ظاهر و باطن و دنیا و آخرت است.
مراجعه به کتاب مقدس نشان می‏دهد که بسیاری از این اقسام-با اختلافی کم یا زیاد-در این کتاب و به خصوص در عهد عتیق نیز یافت می‏شود، تعداد این آیات بسیار زیاد است.
اینک به صورت تطبیقی تنها به نمونه‏ای از آیات کتاب مقدس و قرآن اشاره می‏کنیم، ضمنا سعی خواهیم کرد تا حدودی ترتیب تقسیم‏بندی فوق را رعایت کنیم.(همه آیات کتاب مقدس از ترجمه فارسی آن نقل شده است).
خدا پادشاه مطلق جهان است
1-سلطنت و هیبت از آن اوست(ایوب/1/25).
خدا پادشاه تمامی جهان است(مزامیر/7/47).لله ملک السموات و الارض(آل عمران/189).قل اللهم مالک الملک(آل عمران/26).لمن الملک الیوم لله الواحد القهار(غافر/6).
خدا تنها خالق جهان است
2-خداوند چنین می‏گوید:من یهوه هستم و همه چیز را ساختم(اشعیاء/24/44).ذلکم الله ربکم لااله الا هو خالق کل شی‏ء(الانعام/102).
3-آسمانها را به تنهائی گسترانیدم و زمین را پهن کردم و با من که بود؟(اشعیاء/24/44).
هو الذی مدالارض(الرعد/4).هل من خالق غیر الله(الفاطر/4).
خالق نفع و ضرر خداوند است
4-من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدائی نی-پدید آورنده‏نور و آفریننده ظلمت-صانع سلامتی و آفریننده بدی من یهوه صانع همه این چیزها هستم(اشعیا/8-7/45).
قل کل من عندالله(النساء/79).قل الله خالق کل‏ شی‏ء و هو الواحد القهار(الرعد/17). *
در اصول کافی باب الخیر و الشرسه حدیث در این زمینه نقل شده که تنها به اولین حدیث که مؤید مطلب نقل شده از تورات است اشاره می‏کنیم، امام صادق علیه السلام فرمود:
«ان مما اوحی الله الی موسی(ع)و انزل علیه فی التوراة انی ان الله لا اله الا انا خلقت الخلق و خلقت الخیر و اجریته علی یدی من اوح فطوبی لمن اجریته علی یدیه و انا الله لا اله الا انا خلقت الشر و اجریته علی یدیه من اریده فویل لمن اجریته علی یدیه». (9)
همه پدیده‏های طبیعی مخلوق خدا هستند
5 خداوند که آفتاب را به جهت روشنائی روز و قانونهای ماه و ستارگان را برای روشنائی شب قرار داد و دریا را به حرکت آورد(ارنیا/35/31).
هو الذی جعلا الشمس ضیاء و القمر نورا(یونس/5) هو الذی جعلا لکم النجوم(النعام/97).
6 کیست که رودخانه برای سیل کند یا طریقی به جهت ساعقه‏ها ساخت یا کیست که قطرات شبنم را تولید نمود و ژاله آسمان را کیست که تولید نمود-آیا (تو)برقها را می‏فرستی تا ورانه شوند.کیست که مشکلهای آسمان را بریزد-کیست که قضا را برای غراب آماده سازد.(ایوب باب 38).
افرأیتم ما تمونون ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون- افرأیتم ما تحرثون ءانتم تزرعونه نحن الزارعون‏_ افرأیتم الماء الذی تشربون ءانتم انزلتموه المزن ام نحن المنزلون-افرأیتم النار التی تورون ءانتم انشأتم شجرتها ام نحن المنشؤن-(الواقعة/72- 56).
7-نباتات را برای بهایم می‏رویاند و سبزه‏ها را برای خدمت انسان(مزامیر/11-9/104).
و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من کل زوج کریم(الشعراء/8).
و فاکهة و ابّا متاعا لکم و لا نعامکم(عبس/31و32) 8-آبها را در ابرهای خود می‏بندد...ابرهای خیش را پیش آن می‏گسترد(ایوب 9-8/26).
الم تر انّ اللّه یزجی سحابا ثمّ یؤعلف بینه ثم یجعله رکاما(النور/43).
9-باد را از خزانه‏های خود بیرون می‏آورد (ارمیاء/13/10).
اللّه الذی یرسل الریاح(الروم/48).
عزّت و ذلت به دست خداست
10-دولت و جلال از تو می آید-و تو بر همه حاکمی و کبریا و جبروت در دست توست-و عزمت دادن و قوت بخشیدن به همه کس در دست توست (اول تواریخ ایام 12/29).
و گفت ای یهوه خدای پدران ما آیا تو در آسمان خدا نیستی و آیا تو بر جمیع ممالک امتها سلطنت نمی‏نمائی و در دست تو قوت و جبروت است و کسی نیست که با تو مقاومت تواند کرد(دوم تواریخ ایام/6/20).
قول اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعزمن تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انّک علی کل شی‏ء قدیر(آل عمران/26).
همه به او محتاج و در برابر او تسلیموند و او از همه بی‏نیاز است
11-و از دست مردم خدمت کرده نشود که گویا محتاج چیزی باشد بلکه خود به همگان حیات و نفس و جمیع چیزها می‏بخشد(اعمال رسولان/25/17).
(*)نیز مقایسه شود با دعای جوشن«یا ضار یا نافع».
یا ایها الناس انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید(الفاطر/15).
12-پست می‏کند و بلند می‏سازد(اول سموئیل/7/2).
تعز من تشاء و تذل من تشاء(آل عمران/26).
13-از دست من رهاننده نیست (تثنیه/39/32).کسی نیست که با تو مقاومت تواند کرد(اول تواریخ ایام/12/29).سلطنت او بر همه مسلط است(مزامیر 20/19/103).و اللّه غالب علی امره(یوسف/21).هو القاهر فوق عباده(انعام/18).
14-کیست که به او تواند گفت چه می‏کنی (ایوب/13/9).
لا یسأل عما یفعل و هم یسألون(الانبیاء/24).
15-کیست که از جمیع این چیزها نفهمد که دست خداوند آنها را به جا آورده است که جان جمیع زندگان در دست وی است و روح جمیع افراد بشر (ایوب/10/12).فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی‏ء و الیه ترجعون(یس/83).ما من دابة الا و هو اخذ بناصیتها(هود/56).
روزی همه به دست خداست
16-جمیع اینها از تو انتظار می‏کشند تا خوراک آنها را در وقتش برسانی، آنچه به آنها می‏دهی فرا می‏گیرند(مرموز/104).
ما من دابة فی الارض الا علی اللّه رزقها (هود/6).و کاین من دابة لا تحمل رزقها اللّه یرزقها و ایاکم(العنکبوت/61).قل من یرزقکم من السماء و الارض...غسیقولون اللّه(یونس/31).
قوت فقط از آن خداست
17-قوت وجود در نزد وی است(عیوب/16/12). قوت از آن خداست(مزامیر12/67). ان القوة لله جمیا(بقره/165) 18-شخص بی‏قوت را چگونه اعانت گردید و بازوی ناتوان را چگونه نجات دادی (عیوب/2-1/26).
لا حول و لا قوة الا بلا العی العظیم(حدیث نبوی، بحارج 2، ص 62 روایت 9).
19-خداوند فقیر میسازد و غنی می‏گرداند.(اول سموئیل/6/2)
و انه هو عغنی و اقنی(نجم/50)
20-اعانت من از جانب اوست.(مزامیر /73/119)
و الله المستعان(یوسف/21).ایاک نسعتین (الحمد/5)
21-خداوند تا به ابد توکل نمائید. (اشعیا/4/26)
و علیه فلیتوکل المتوکلون.(یوسف/68
22-خداوند سخره من و قلعه من و رهاننده من است.خدای، سخره من که بر او توکل خواهم کرد. (دوم سموئیل/2/22).خدایم سخره من است که در او پناه می‏برم.(مزامیر/2/18).
و ما توفیقی الا بلا علیه توکلت و علیه انیب. (هود/89)
اراده او تخلف ناپذیر است
23-تمامی اهل زمین از خدا ترسند زیرا که او گفت و شد، امر فرمود و قائم گردید(مزامیر/7/33). نام خداوند را به تسبیح بخوانیم زیرا که او فرمود پس آفریده شدند و آنها را پایدار نمود تا ابدوالاباد. (مزامیر/4/148)
انما امره اذا اراده شیئا ان یقول له کن فیکون. (یس/83)
24-آنچه را کا ارداده نمود به عمل آورده است. (مزامیر/3/115)
آنجه که خداوند خواست آن را کرد.(مزامیر 6/135)
ان ربک فعال لما یرید.(هود/107)ذو العرش المجید فعال لما یرید.(البروج/16)
مرگ و حیاط و درد و درمان از خداست
25-الآن می‏بیند که من خود او هستم و با من خدای دیگری نیست من می‏میرانم و زنده می‏کنم. (تثنیه/39/32)
ان امات و احی(نجم/45)و الذی یمیتنی ثمّ یحیین.(الشعراء/82)
26-مجروح می‏کنم و شفا می‏دهم(تثنیه/ 39/32)همه مرزهای تو را شفا می‏دهد(مزامیر /3/103).
و اذا مرضت فهو یشفین(الشعراء/81).
اعمال ما مخلوق خداست
27-ای خداوند سلامتی را برای ما تعیین خواهی کردزیرا که تمام کارهای ما را نیز برای ما به عمل می‏آوری(اشعیا/12/26).ژیلسون این آیه را چنین تفسیر می‏کند:«هر جه ما می‏کنیم آفریده خداست.» (10)
و الله خلقکم و ما تعملون(الصافات/96)
و ما رمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمی(الانفال/17).
28-قدرت نصرت دادن و مغلوب ساختن با خداست(دوّم تواریخ ایام/8/25).
و ما النصط الا من عند اللّه(انفال/10).فلم تقتلوهم و لکن اللّه قتلهم(الانفال/17).
خدا دائما در کار جدید است
29-پدر من تا کنون کار می‏کند و من نیز کار می‏کنم(یوحنا/17/5).
کل یوم هو فی شأن(الرحمن/30).
اول و آخر اوست
30-من او هستم-من اوّل هستم و آخر هستم (اشعیا 13/48).
هو الاوّل و اآخر و الظاهر و الباطن(الحدید/4).
38-اگر روح و نفخه خویش را باز گیرد، تمامی بشر با هم هلاک می‏شوند و انسان به خاک راجع می‏گردد (ایوب 15/14/34).
کل شی‏ء هالک الا وجهه(قصص/88)عنت الوجوه للحی القیوم(طه/111).
بر هر چیزی قادر است
32-نزد خدا هیچ امری محال نیست (لوقا/37/1)
ان اللّه علی کل شی‏ء قدیر(بقره/21 و مجموعا 72 بار)ان ذلک علی اللّه یسیر(الحج/ 7، العنکبوت/19).
هر چه می‏رسد از جانب اوست
33-آیا بلا بر شهر وارد بیاید و خدا آن را نفرموده باشد؟(عاموس/6/3).
و ما اصاب من مصیبة الا باذن اللّه(تغابن/11).
آیاتی که بدانها اشاره شد نمونه‏ای بود از صدها آیه‏ای که در این زمینه در هر دو کتاب وجود دارد. معلوم می‏شود که ادیان توحیدی و به خصوص قرآن نه تنها خلقت آسمان و زمین و امور عظیم و خارق‏العاده را به خدا نسبت می‏دهند، بلکه امور ساده و عادی روزمره را نیز از خدا می‏دانند.نه تنها میراندن و زنده کردن بلکه سیر کردن، سیراب کردن، خنداندن و گریاندن را نیز فعل خدای سبحان می‏دانند:
«الذی هو یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین و الذی یمیتنی ثم یحیین» (الشعراء/81-79).
«انه هو اضحک و ابکی و انه امات و احیا» (نجم/43).
پس ظواهر این آیات مؤید نظریه توحید افعالی است و«لا مؤثر فی الوجود الا اللّه»را می‏توان از آنها نتیجه گرفت.
لیکن این نظریه، یعنی نفی مطلق تأثیر از غیر خدا، خلاف حس و وجدان و عادت و عرف عمومی است و از طرف دیگر گروه دیگری از آیات قرآن و کتاب مقدس وجود دارند که ابر و باد و مه خورشید و فلک را در کار دانسته و به هر یک از موجودات مختلف، افعال خاصی را نسبت می‏دهند.پس باید به نحوی بین مؤثریت تامه خداوندی و تأثیر علل ثانیه جمع کرد. اینجاست که از سوی متفکران برای این مسأله راه حلهای مختلفی ارائه شده و نظامهای گوناگون فکری به وجود آمده است.
لیکن آنچه در این بخش مهم بوده، بدست آوردن نظرنهائی قرآن و یا کتاب مقدس است.
ب-آیات گروه دوم
یعنی آیاتی که مخالفین اشاعره و عرفا بدانها تمسک می‏جویند:
زمین گیاه را می‏رویاند
1-و خدا گفت زمین نباتات برویاند.علفی که تخم بیاورد و درخت میوه‏ای، که موافق جنس خود میوه آورد که تخمش در آن باشد (پیدایش/11/1) پس طبق این آیه زمین از طریق کلمه الهی قدرت تولید گیاهان را یافته است
متکلمان دیگر در مقابل اشاعره به آیه‏ای به همین مضمون تمسک جسته‏اند:«و طری الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت وربت و انبتت من کل زوج بهیج»(الحج/5)و گفته‏اند:«آیه تصریح به تأثیر آب در زنده شدن زمین و تصریح به اینکه زمین گیاه را می‏رویاند، دارد.» (11) البته قسمت اول آیه:اذا انزلنا علیها الماء اهتزتنمی‏تواند نظریه اشاعره یا«مالبرانش»را رد کند، زیرا آنها جواب خواهند داد که این «اذا»ظرف است، یعنی در مقارنت بارش باران، زمین زنده می‏شود نه اینکه بارش باران علت زنده شدن زمین بوده باشد. ولی در قسمت دوم که فرموده است«انبتت»رویاندن را به زمین نسبت داده است یعنی زمین قدرت تولید و انبات گیاه را دارد و این همان است که«مالبرانش» در آیه سفر پیدایش بدان اشاره کرد.
تأثیر آب در خلق جانوران 2-و خدا گفت آبها به انبوه جانوران پر شود و پرندگان بالای زمین بر روی فلک آسمان پرواز کنند، پس خدا نهنگان بزرگ آفرید و همه جانداران خزنده را، آبها از موافق اجناس آنها پر شد و همه پرندگان بالدار را به اجناس آنها(پیدایش/22-20/1)پس بر طبق این آیه، آب از طریق کلمه الهی قدرت تولید جانوران را یافته و پس از آن به پرندگان و ماهی‏ها فرموده تا بارور شوند.یعنی بارور شدن به خود جانداران مستند است.
3-خدا آنها را برکت داده و گفت بارور و کثیر شوید و آبهای دریا را پر سازید و پرندگان در زمین کثیر شوند(پیدایش/22/1). پس خدا به آنها قدرت تولید مثل را بخشیده است.
ثمر دادن به دانه منسوب است دانه‏ای که بر زمین مناسب قرار گیرد صد چندان ثمر دهد و زمین بذات خود ثمر می‏آورد اول علف بعد خوشه پس از آن دانه‏کامل در خوشه.پس ثمر دادن را به دانه و زمین نسبت می‏دهد.
همین مضمون را قرآن نیز دارد:مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل اللّه کمثل حبة انبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مائة جبة»(البقره/261)که ثمر دادن را به دانه نسبت می‏دهد.
آتش قدرت سوزانندگی دارد
4-در کتاب«حکمت»:آمده است:«آنچنان بود که آتش:به خاطر مردان الهی قدرت سوزانندگی خود را از یاد برده بود»، یعنی آتش دارای قدرت سوزانندگی است.پس مخالفین حق دارند که نتیجه بگیرند:«بر طبق عهدین قدیم و جدید، مسلم است که علل ثانیه، قدرت حقیقی بر فعل و تأثیر را دارند».
تأثیر آب در رویش گیاهان
کیست که رودخانه برای سیل کند و...صاعقه‏ها را ساخت تا بر زمینی که کسی بر آن نیست، ببارد... تا زمین ویران و بایر را سیراب کند و علفهای تازه بر آن رویاند(ایوب باب 38).
اولم یروا انا نسوق الماء الی الارض الجرز فنخرج به زرعا(السجده/27).
انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات (البقره/22)
و گفته‏اند که کلمه«به»در این دو آیه نشان دهنده تأثیر آب در رویش گیاهان است (12) .لذا جواب اشاعره یا غزالی که‏التأثیر عند الماء است لابالماء کافی نخواهد بود.
تأثیر خورشید و ماه و ستارگان
6-و خدا گفت نیرها در فلک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند و برای آیات و زمانها و روزها و سالها باشند.و نیرها در فلک آسمان باشند تا بر زمین روشنائی دهنده(پیدایش 16-15/1).پس در اینجا جدا کردن شب و روز و نیز روشن کردن زمین را به نیرها نسبت داده است.
هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوابها فی ظلمات البر و البحر(الانعام/97).
هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنین و الحساب(یونس/5).
تأثیر باد در حرکت ابرها
7-در قرآن آمده است:الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله کسفا فتری الودق یخرج من خلاله فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون(الروم/48) متکلمان نتیجه گرفته‏اند که از این آیه دو امر به دست می‏آید:
1-تأثیر باد در نزول باران.2-تأثیر باد در تحریک ابرها(تأثیر یعنی حرکت می‏دهد).پس حرکت دادن را به ابر نسبت می‏دهد. (13)
در کتب کلامی به خصوص در باب«افعال عباد» آیات دیگری نیز در این زمینه ذکر می‏کنند.مثلا در شرح المواقف آیاتی را که مخالفین اشاعره به آنها استناد کرده‏اند به هفت دسته تقسیم می‏کند. (14)
افعال بندگان مستند به خود آنهاست.
1-آیاتی که فعل را به عبد نسبت می‏دهد مثل یکتبون الکتاب بایدیهم«البقره/80».
2-آیاتی که در آنها مدح و ذم و وعد و وعید است که لازمه آن استناد افعال به عباد است.
3-آیاتی که فعل خدا را مانند فعل بندگان نمی‏داند، پس لازمه آن این است که بندگان فعلی داشته باشند.
4-آیاتی که افعال عباد را مشروط به خواست آنها می‏کند«فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر».
5-آیاتی که در آن عبد از رب طلب استعانت‏ می‏کند و اگر فعل تنها از خدا بود استعانت معنا نداشت.
6-اعتراف انبیاء به گناهان خود نشان دهنده استناد فعل به خود آنهاست.
7-تحسر و طلب رجعت کافران در آخرت نشان دهنده این است که فعلشان به خودشان منصوب است.
علامه حلی در شرح تجرید علاوه بر این هفت قسم، قسم دیگری را هم ذکر می‏کنند.
8-آیاتی که دلالت بر پیشی گرفتن در عمل دارد «سارعوا الی مغفرة من ربکم» یعنی خدا فعل را از بنده می‏خواهد و سبقت و پیشی گرفتن تنها در صورتی معنی دارد که فعل به عبد منسوب باشد. (15)
ج-جمع بین دو دسته از آیات
برای به دست آوردن نظر نهائی قرآن و کتاب مقدس با توجه به تعارض ظاهری که بین آیات دسته «الف»و آیات دسته«ب»می‏بینیم، باید میان آنها جمع کرد.پنج راه برای جمع بین این دو دسته آیات ذکر شده است:
راه اول(راه اشاعره)گروه اول از آیات، حقیقت و گروه دوم، مجاز است.
در«شرح المواقف»که از کتب معتبر اشاعره است پس از بیان این دو دسته از آیات به این روش اصولی متمسک شده است که‏اذا تعارضا تساقطا!!
و انت تعلم ان الظواهر اذا تعارضت لم تقبل شهادتها خصوصا فی المسائل الیقینیة و وجب الرجوع الی غیرها من الدلائل العقلیة و قدمرّ ما فیه الکفایة لاثبات مذهبنا.» (16)
یعنی پس از تعارض بین این دو دسته آیات و تساقط آنها به عقل رجوع می‏کنیم و دلائل عقلی بنا به نظر اشاعره تأثیر را منحصر در خداوند می‏کنند.
پس اسناد فعل به خداوند در گروه«الف»حقیقی و اسناد فعل به اسباب و علل در گروه«ب»به قرینه عقلی، اسناد مجازی است.
راه دوم(راه معتزله)اسناد در آیات گروه«الف»، مجاز و اسناد در آیات گروه«ب»حقیقت است.یعنی پس از تعارض این دو دسته از آیات-قرینه عقلی یعنی وجوب تنزیه خدا از شر و ظلم و قبح ما را بر آن می‏دارد که دسته اول از آیات را حمل بر مجاز کنیم.مثلا در «هو الذی یزجی سحابا»که حرکت دادن ابر را به خدا نسبت می‏دهد مانند این است که بگوئیم فتح الامیر البلد که در واقع پادشاه شهر را فتح نکرده، بلکه لشکریان او شهر را فتح کرده‏اند.لیکن چون به اذن و فرمان او بوده مجازا می‏گوئیم پادشاه شهر را فتح کرد.مالبرانش می‏گوید که بر طبق نظر قائلین به تفویض«خداوند در بدو خلقت خاصیتی را به موجودات عطا کرده و آنها را مطابق همان خاصیت حفظ می‏کند.» (17) به هر حال این همان قول به تفویض است. *
راه سوم(راه حکما)در دو دسته آیات، یک استناد است به دو شی‏ء و هر دو استناد حقیقی است، لکن این دو شی‏ء در طول یکدیگر قرار دارند نه در عرض هم پس تعارضی در کار نخواهد بود؛یعنی هم خدا فاعل است و هم اسباب و علل ثانیه.لیکن خدا (*)بسیاری از متکلمان ما نیز(خواسته و یا نخواسته)همین قول را تکرار کرده‏اند.علامه در شرح تجرید در موارد متعددی می‏گوید معتزله چنین گفته‏اند و اشاعره چنان و قول خواجه موافق معتزله است، (البته به زعم علامه).در اینجا نیز خواجه فرموده پس از تعارض این دو دسته از آیات قانون ترجیح به میان می‏آید«و الترجیح معنا»یعنی قول به استناد افعال به عباد، ترجیح دارد، زیرا بنا به شرح علامه«تکلیف و وعد و وعید و تخویف و اندرز در صورتی صحیح است که افعالمان به ما مستند باشد»می‏بینیم که این همان استدلال معتزله است پس با این قرینه عقلی بایستی گفت که در گروه ب از آیات استناد حقیقی بوده و در گروه الف مجازگویی شده «و السمع متأول»و«تأویلاتی برای آیات دسته اول ذکر شده است، (کشف المراد، ص 236-238). علّت بعید و آن اسباب، علّت قریب هستند.لیکن در بیانی که از این مسأله شده است باید دقت بیشتری کرد.سخن حق را در حکمت متعالیه گفته‏اند که به قول مرحوم حاجی:«الفعل فعل الله و هو فعلنا»، یعنی، فعل با یک استناد به هر دو مستند است هم به خدا و هم به علل ثانیه. *
راه چهارم(راه مالبرانش) * آیات گروه«الف»به لسان دقّی و علمی سخن می‏گویند و آیات گروه«ب»به لسان تسامحی و عرفی.به تعبیر دیگر اسناد در هر دو دسته از آیات حقیقی است لکن در گروه الف حقیقت علمی و در گروه ب حقیقت عرفی است.
هر چند از نظر نتیجه این راه با راه اشاعره به یک نقطه می‏رسند اما در نحوه جمع بین آیات راه حلی ابتکاری است.راه حل مالبرانش شبیه راه حلهائی است که فقها و اصولیون ما در باب«تعادل و تراجیح» ارائه داده‏اند.او ابتدا قاعده‏ای کلی به دست می‏دهد:
«هنگامی مه مؤلّفی ظاهرا قول خود را نقص کرده و به تناقض‏گویی دچار شده است و ما به خاطر انصاف یا دلیل دیگری ناجاریم مه به رفع این تناقض بپردازیم، به نظر من برای پیدا کردن نظر واقعی این مؤلّف، قانونی خطاناپذیر وجود دارد؛زیرا کافی است که ببینیم این مؤلّف کجا بر طبق آرای خاصّ خویش و کجا مطابق عرف عام سخن گفته است.»
یعنی مالبرانش می‏خواهد بین بیان تسامحی و عرفی و بیان دقیق و علمی فرق بگذارد و آیات گروه «الف»را از نوع دوم و آیات گروه «ب»را از نوع اول بداند و مسلّم است که مراد جدی و واقعی گوینده تنها وقتی مشخص می‏شود که در مقام بیان دقیق و علمی باشد:
«وقتی که کسی مطابق عرف دیگران سخن می‏گوید همیشه این بدان معنی نیست که دارای دیدگاهی مشابه آنهاست.لیکن هنگامی مه محصلا مطلبی را بر خلاف عرف و عادت می‏گوید، به شرطی که بجدّ سخن گفته و در مقام بیان و ارائه افکار دقیق باشد، حق داریم که همین دیدگاه خلاف عرف را نظر واقعی او بدانیم، هر چند که این مطلب را یک بار هم بیشتر نگفته باشد.»سپس به ذکر مثال می‏پردازد:
«مثلا ممکن است ما صدها مورد از دکارتی‏ها شنیده باشیم که حیوانات احساس دارند و یا اینکه سگ صاحب خود را می‏شناسد و او را دوست داشته و یا از او می‏ترسد و تنها یک یا دوبار دیده باشیم که ابزار می کنند که حیوانات فاقد روح و احساسند و (*)ولی متأسفانه مشاهده می‏شود که بعضی از نویسندگان در مقام تمثیل، به کاتب و قلم مثال می‏زنند ولی در فعل نوشتن هم کاتب و هم قلم هر دو مؤثرند و نوشتن به هر دو مستند است لیکن در طول یکدیگر، یعنی نوشتن قلم همان نوشتن کاتب است، لکن این سخن متعالیه نیست.و یا هنگامی که می خواهند این نظریه را برای عموم تشریح کنند می‏گویند: که همه کارگزاران الهی به امر الهی عمل می‏کنند و وظیفه‏ای به عهده دارند که به اذن خداست و از آن تخلف نمی‏کنند.و نیز آنجا که قرآن انبات را به زمین نسبت میدهد(انبتت من کل زوج بهیجحج/5)و نیز آن را به خود نسبت می‏دهد(انبتنا فیها من کل زوج کریم-الشعراء/8) گفته‏اند«آیه اول تصریح بر تأثیر آب در زنده شدن زمین و تصریح به اینکه زمین گیاه را می‏رویاند دارد و حمل قول خدای تعالی در«انبتت»در مجاز و زمین را فقط ظرف اثبات قرار دادن، تأویلی است که خلاف ظاهر است بلکه ظاهر آن است که انبات و رویاندن، فعل زمین است به ضمیمه سایر علل و عوامل، و هیچ یک استقلالا عمل نکرده بلکه به اذن و مشیت خدا کار می‏کنند.»اما اگر در این بیانات خوب دقت شود می‏بینیم که با بیان معتزلی در باب فتح‏الامیرالبلد که فتح شهر هم به پادشاه مستند است و هم به لشکریانش تفاوت چندانی ندارد و به قول استاد جوادی آملی:ممکن است کسی فیلسوفانه و حتی عارفانه سخن بگوید ولی معتزلانه بیندیشد.(تقریرات درس فصوص الحکم)
(*)نیکلا مالبرانش(1715-1738)فیلسوف معروف فرانسوی است که پس از دکارت او را بزرگترین فیلسوف فرانسه دانسته‏اند.نظریه معروف او در باب علیت به اکازیونالیزم (تقارن انگاری)معروف است که با نظریه عادة الله منسوب به اشاعره بسیار شبیه است معروفترین و مهمترین کتاب او «جستجوی حقیقت»است که مطالب یاد شده در مقاله از آن کتاب است. قدرت بر شناخت نداشته و عشق و درد و ترس درباره آنها بی‏معنی است.همین یک مورد را که مخالف عرف عمومی است باید نظر واقعی دکارتی‏ها شمرد، زیرا در اینجا دقیق و علمی سخن گفته‏اند و در آنجا تسامحی و عرفی».
و در مثالی دیگر می‏گوید:
«مشاهده می‏کنیم که در موارد زیادی متون دینی، طلا و نقره و مال دنیا را، خیر و کرامت و مایه قوام می‏نامند و در پایه‏ای موارد آنها را موجب زحمت و ناراحتی دانسته و به خاری تشبیه کرده‏اند که باید از آن پرهیز کرد.مسلم است که قول اول با نظر عرفی و قول دوم با نظر دقی بیان شده است و همین قول دوم را باید نظر واقعی متون دینی شمرد».
و در مثال سوم می‏گوید:
«هر چند که من خود در این کتاب به خیلی از عقاید متعصبانه حمله کرده‏ام، لکن عبارت چندی را در آن می‏توان یافت که اگر قاعده‏ای که توضیح دادم در نظر گرفته نشود، بر طبق این عبارات اثبات خواهد شد که من همه آن عقاید متعصبانه را قبول دارم.و حتی تو هم می‏شود که دیدگاهی که هم اکنون در باب تأثیر علل ثانیه، در صدد ابطال آن هستم مورد قبول من است و شاید نتیجه شود که کتاب جستجوی حقیقت مملو از تناقضات اساسی و آشکار است».
یعنی ممکن است که مالبرانش در صدها مورد گفته باشد که آتش می‏سازند، نان سیر می‏کند و آب سیراب؛و تنها در بعضی موارد اظهار داشته باشد که آتش و آب و نان بی‏تأثیرند و خداست که سیر کرده و یا سبراب می‏کند.اما این به معنای تناقض در گفتار مالبرانش نیست، بلکه چون قول اول مطابق عرف است و قول دوم دیدگاهی است خاص و غیر مطابق با عرف؛باید اولی را قول تسامحی و عرفی مالبرانش و دومی را قول دقیق و علمی و نظر نهائی او دانست. مالبرانش پس از بیان آن قاعده کلی در تطبیق با مسأله مورد بحث می‏گوید
«تأثیر و فاعلیت علل ثانیه، عقیده عمومی و عرف عام است که حس نیز آن را تأیید می‏کند.معمولا تنها معجزه است که ما را به یاد خدا می‏اندازد.از آنجا که زبان بر مبنای همین قضاوتها تشکیل یافته، ما در عرف عام قدرت سوزانندگی را به آتش نسبت می‏دهیم چنانکه در همین عرف طلا و نقره را خیر و برکت می‏خوانیم.»
بنابراین مالبرانش آیات گروه الف را نظر واقعی کتاب مقدس دانسته و در برابر مشاعیان چنین می‏گوید:«در کتاب مقدس نه یک مورد و دو مورد بلکه موارد بیشماری وجود دارد که خدا تأثیر ظاهری علل ثانیه را به خود نسبت داده و «طبیعت» مورد اعتقاد مشاعیان را ابطال می‏کند».و به علت دقیق و علمی بودن(و نه عرفی بودن)این مطلب است که باید برای آن راه‏حل علمی ارائه داد«از آنجا که این دیدگاه مخالف نظر شایع است، این عبارت باید از جنبه‏ای دقیق فهم شوند.»و نظریه اکازیونالیزم و عادةالله، کوششی است علمی از جانب مالبرانش و اشاعره برای تبیین علمی این نظریه.
همین قانونی را که مالبرانش بیان داشت می‏توانیم درباره آیات قرآن نیز اعمال کنیم، (مگر آنکه قائل باشیم قرآن اصلا سخنی تسامحی و عرفی نداشته و همه‏جا در صدد بیانی دقی و علمی است). یعنی بر طبق نظر مالبرانش باید ببینیم که قرآن در کدام موارد در مقام بیان علمی بوده است.لذا به نظر می‏رسد که هرجا پدیده‏ها را به خدا نسبت می‏دهد کاملا در مقام بیان توحید بوده است، اما آنجا که پدیده‏ها را به مجاری خود نسبت می‏دهد به هیچ وجه در صدد بیان علمی نحوه تأثیر اسباب و علل نبوده بلکه بازهم مسأله‏ای توحیدی و یا اخلاقی مقصود اصلی بوده است.مثلا در آیه‏شریفه‏ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی.(الانفال/18)تفاسیر گوناگون است. (*) حضرت امام خمینی(ره)و بسیاری از (*)مولای یکجا نفی و اثبات را قبول دارد:- فلاسفه و عرفای دیگر معتقدند که در اینجا«رمی»هم برای حضرت ختمی مرتبت اثبات شده«ذرمیت»و هم از ایشان نفی شده و به خدا نسبت داده شده است «ما رمیت»«و لکن الله رمی» (18) و این آیه علیت به نحو طولی را بیان می‏کند و همان فرمایش مرحوم حاجی است که‏«الفعل فعل الله و هو فعلنا»، اما اگر بخواهیم قانون مالبرانش را به کار بریم باید گفت آنجا که فرموده«اذ رمیت»دید تسامحی و عرفی است و آنجا که فرموده‏«ما رمیت و لکن الله رمی»دید دقی و علمی قرآن است.در سایر موارد نیز این قانون کاربرد دارد.
راه پنجم(راه عرفان):یک استناد است به یک موجود لکن از دو وجه و هر دو نیز استناد حقیقی هستند.این راه مستقیما از خود قرآن استفاده می‏شود.امتیاز آن نسبت به راههای قبلی این است که در بدست آوردن نظر نهائی قرآن از هیچ قرینهه خارجی استفاده نمی‏شود.چنانکه دیدم راههای اول و دوم و سوم هر کدام با ادعای وجود«قرینه عقلی»به ترجیح یک دسته از آیات یا جمع بین آنها پرداختند و در راه مالبرانش از«قرنیه عرفی»برای به دست آوردن نظر واقعی کتاب مقدس استفاده می‏کرد، لیکن در راه پنجم خود آیات قرآن به تفسیر یکدیگر می‏پردازند و نظر نهائی قرآن را به دست می‏دهند.
در هر مورد که قرآن کریم کمالی وجودی را به غیر خدا نسبت می‏دهد، بلافاصله آن را در جای دیگر به خدا هم نسبت می‏دهد، ولی سرانجام در جای سوم آن کمال را منحصرا از خدای سبحان می‏داند؛یعنی اگر در بعضی موارد کمالی را به خدا و غیر خدا هر دو نسبت داده است؛در موارد دیگر آن کمال را حصر کرده و فقط مخصوص خدا می‏داند.اگر در یک جا می‏گوید این باد است که ابرها را جابجا می‏کند، آفتاب است که این اثر را دارد، زمین است که آن اثر را دارد، قمر است که صاحب فلان اثر است، ملائکه و یا ملک الموت است که می‏میرانند در جای دیگر همه را جمع‏بندی کرده و این مجموع منظم را هم به خودش نسبت می‏دهد که‏«خلق السموات و الارض فی ستة ایام»و در جای دیگر بسیاری از این امور حتی کارهای جزئی را هم جمع‏بندی کرده و بلا واسطه به خود نسبت می‏دهد و می‏گوید«اینما تو لوافثم وجه الله»(البقره/116)
اگر در یک جا فرموده که خدا احسن الخالقین است(المؤمنون/15)و از آن استفاده می‏شود که خالقهای گوناگونی هستند که خدا احسن آنهاست، در جمع‏بندی نهائی می‏فرماید:«الا له الخلق» (الاعراف/55)، «الله خالق کل شی‏ء»(الرعد/17)؛ یعنی هر چه مصداق شی‏ء باشد، مخلوق خداست.اگر در جایی فرموده که خدا «خیر الرزاقین»(النجم/59) است، در جمع‏بندی به صورت حصر می‏گوید: «ان الله هو الرزق»(الذاریات/59)اگر فرموده که خدا«احکم الحاکمین»است(هود/46)در جمع‏بندی حصر کرده و فرموده‏«ان الحکم الالله» (الانعام/58)اگر داریم‏«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و او لوالا مرمنکمدر جای دیگر اطاعت را مخصوص خدای سبحان می‏داند که‏«ان الحکم الالله» (الانعام/58)اگر داریم‏«العزة لله و لرسوله و للمؤمنین، در جای دیگر حصر فرموده و گفته است:العزة لله جمیعا»اگر داریم‏«فما تنفعهم شفاعة الشافعین»(المدثر/49)، یا داریم‏«لا یملکون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا»(مریم/88)در جای (*)
آن تو افکندی که بر دست تو بود
تو نیفکندی که حق قوت نمود
...مشت مشت توست افکندن زماست
زین دو نسبت نفی و اثباتش رواست.
و یک جا از مقام فنا سخن می‏گوید:
دو مگوی و دو مدان و دو مخوان
بنده را در خواجه خود محودان
و در جای دیگر:
چون شدی بیخود هر آنچه تو کنی
ما رمیت اذ رمیت ایمنی
دیگر شفاعت را در انحصار خدا می‏داند«لله الشفاعة جمیعا»(الزمر/45).اگر در جائی قوه را به یحیی نسبت می‏دهد:«یا یحیی خذ الکتاب بقوة و یا به بنی اسرائیلنسبت می‏دهد که‏«خذ و اما آتینا کم بقوة»(البقره/64)و یا به مسلمین فرمان می‏دهد که «اعد و الهم ما استطعتم من قوة»(الانفال/61)در جای دیگر می‏فرماید که‏«ان القوة لله جمیعا»(البقرة /166).اگر داریم که‏«انما و لیکم الله و رسوله و الذین آمنوا»(المائده/56)و یا«نحن اولیاء کم فی الحیوة الدنیا»که ولایت را برای رسول، مؤمنین و فرشتگان اثبات می‏کند جای دیگر آن را منحصرا برای خدا می‏داند که‏«الله هو الولی».
همه این مطالب ما را به این نکته نزدیک می‏کند که‏«اینما تولوافثم وجه الله»(البقره/116)و زمینه را برای فهم این مطلب فراهم می‏کند که‏«ذلک بان الله هو الحق و ان مایدعون من دونه الباطل»و یا«حتی یتبین لهم انه الحق»(فصلت/54)«هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله»(الزخرف/85)، «اولم یکف بربک انه علی کل شی شهید»(فصلت/54)، «الله نور السموات و الارض»(النور/26)، «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»(الحدید/4)و«کل شی‏ء هالک الا وجهه»(القصص/89).
یعنی همه جا و در همه مراتب خداوند ظهور دارد. پس او ظاهر است و همه چیز مظهر، این است که می‏فرماید«هو معکم اینما کنتم»(الحدید/5)، و یا «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله»(الفتح/11)و یا با آنکه صدقات را فقراء می‏گیرند، خداوند متعال اخذ را اسناد به خود داده است که اخذ«حق تعالی» عین اخذ خلق است (19) :«الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات»و یا تأسف بندگان خود را تأسف خود می‏داند:«فلما اسفونا انتقمنا منهم»و یا یعقوب علیه السلام آنچنان تأدب در توحید دارد که عرض نکرد«استعین بالله»بلکه فرمود«و الله المستعان»، نه اینکه من از او کمک می‏طلبم از این رو «ایاک نستعین»یک توحید متوسط است.هر چند فقط از او استعانت می‏کنیم ولی در«ایاک نستعین» سخن از ماست ولی در«و الله المستعان»دیگر سخن از ما نیست. (20)
به قول حافظ:
ندیمه و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه روایات نیز مؤید همین معناست:
«داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمزایله» (21) .«مارأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و بعده و معه». * «یا من فی دنوه عال و یا من فی علوه دان» (22) .
«الغیرک من الظهور مالیس لک حتی یکون هو المظهر لک». *
(*)چیزی را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل و بعد و با او دیدم.
(*)آیا برای غیر تو، ظهوری است که تو آن را دارا نباشی، تا اینکه او آشکار کننده تو باشد.(امام حسین(ع)دعای عرفه مفاتیح الجنان).
نظام«اسماء الله»نظر نهائی قرآن
اینها عرفا را وامی دارد که نظر نهائی قرآن را «لا مؤثر فی الوجود الا الله»بدانند که همان توحید افعالی است آن هم نه با دید سطحی، بلکه با دید توحید خاص الخاص که وجود حقیقی را منحصر در وجود خدا می‏داند و به وحدت شخصیة وجود می‏رسد.او«بود»است و بقیه«نمود»، او«ظاهر»است و غیر او«مظهر».پس دو علت نداریم، یک علت است که سراسر جهان آفرینش شؤون اویند.و به قول شهید مطهری:
«در عرفان نه کثرت عرضی مورد قبول است و نه کثرت طولی، عرفا تجلی را واحد می‏دانند عارف گذشته از اینکه تعبیر به علیت نمی‏کند، معتقد به تجلی اول و دوم و سوم....ولو در طول هم نیست، نمی‏گوید که از ذات حق جلوه اول صار شده و از جلوه اول جلوه دوم و....عارف به یک جلوه معتقد است به نا وجود منبسط، کثراتی که حکیم قائل است از نظر عارف همه از لوازم وجود منبسط است.» (23)
البته این وجود منبسط همان‏«وجه الله»است که «اینما تولوافثم وجه الله»و همان است که‏«داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عنها لا بالمزایله»، یعنی مربوط به مقام فعل است نه مقام ذات، مقام ذات فوق تجلی است و مقام‏«لا اسم و لا رسم له»است.همین وجود منبسط خود به دو قسمت فیض اقدس و فیض مقدس تقسیم می‏شود، که در واقع یک تجلی است که به حسب قوابل که همان اعیان ثابته‏اند (*) به رنگهای گوناگون ظهور می‏کند.
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این هم نقش در آیینه اوهام افتاد این همه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد در این معنا از توحید افعالی، نفی نظم و نظام از عالم نمی‏شود.قرآن هر گاه فعلی را در آیه‏ای به خدا نسبت می‏دهد، در پایان آیه اسمی از اسماء الله را ذکر می‏کند که متناسب با آن فعل باشد از قبیل:رحیم، و دود، غفور، عزیز، قهار، منتقم و...یعنی هر کدام از آن افعال با یکی از این اسماء تناسب دارد و اسماء خاص و جزئی پدیده‏ها را با اسمای عام و کلی تعلیل می‏نماید.چنانکه در سوره رعد یا حدید مشاهده می‏کنیم خلقت و قیومیت و افاضه و یا مراحل عود بشر مثل مرگ و برزخ و حشر و...را همه با اسمائی که در مفهوم با وقایع ذکر شده مناسب باشند ذکر می‏نماید. (24)
پس نظام مورد نظر عرفان که از قرآن استنباط می‏شود نه مانند اشاعره نظام‏«عادة الله»و نه مانند فلاسفه نظام‏«سنة الله»بلکه نظام‏«اسماء الله»است. خداوند دارای صفات ذاتیه و فعلیه فراوان است و اسم همان ذات است متصف به صفت.ذات هر گاه خواست تجلی کند با یکی از این اسماء تجلی می‏کند.پس هر مظهری دارای اسمی است که رب و مربی اوست و مخلوقات همه مظاهر اسمای حسنای حق هستند و ممکنات بر حسب اسماء و به ترتیب واقع‏بین آنها آفریده شده‏اند.هر امری در عالم واقع می‏شود یا هر پدیده‏ای که ظهور می‏یابد برای اظهار حکم یکی از (*)اعیان ثابته همان ظهورات اسماء الله در حضرت علمیه و یا مقام واحدیت هستند که کثرت آنها ناشی از کثرت اسماء و صفات است، لیکن هنوز ظهوری غیر از ظهور علمی برای خود خداوند ندارند.این اعیان دارای«تقاضای»ظهور هستند در حالی که اسمای حق که از وجهی عین ذاتند«اقتضای» ظهور را دارند.پس آن اعیان قابلند و این اسماء فاعل- در نتیجه-ظهور از عالم علم عبور کرده و به عالم عین و خارج می‏رسد:«از علم به عین آمد و از دوش به آغوش»پس چون اسمای حق همه وجهی عین ذات هستند که عین بی‏رنگی و عدم تعین است، می‏توان گفت که در مقام ظهور این اعیان ثابته هستند که باعث گوناگونی، تنوع و رنگ‏پذیری این ظهور و این تجلی می‏شوند.برای توضیح بیشتر ر.ک:مقدمه قیصری بر«شرح فصوص الحکم»و شرح این مقدمه توسط استاد سید جلال‏الدین آشتیانی، دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1365. اسمهای الهی است (25) .
از آنجا که مظهر و ظاهر از یک وجه، عین همند (هر چند از وجهی دیگر غیر همند)و از آنجا که اسم و مسمی نیز از یک وجه عین همند(هر چند که از وجهی غیر همند)پس می‏توان نتیجه گرفت که همه جا همان مسمی است که مؤثر و فاعل است و به علت همین اتحاد است که اسناد در هر هر دو دسته از آیات اسنادی حقیقی است. * زیرا در اینجا سخن از ارض و سماء نیست، سخن از اسمای حسنی است که «لله الاسماء الحسنی».یعنی انسان به جای اینکه بگوید ارض و سماء و...می‏گوید قابض، باسط، شافی، رازق، کافی...همه مظاهر یک ذات بسیطند، وحدت وجود است و کثرت ظهور.علیم غیر از قدیر، قبض غیر از بسط، احیاء غیر از اماته، اضحاک غیر از ابکا، شفا غیر از تمریض و اغنا غیر از اقنا است.همه اینها از اسمهای حسنی ولی در عین حال تعینی از تعینات وجه واحد هستند که‏«ما امرنا الا واحدة».اینجاست که آن بت‏پرستی که بسیاری از مردم گرفتار آنند ظاهر می‏شود:«ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم یشرکون»، آب را رافع عطش می‏پنداریم و آتش را رافع برودت و نان را رافع جوع.یعنی اینها را ساقی و مطعم و...می‏دانیم. در حالی که آن‏«الذی یطعمنی و یسقین»که توحید ابراهیم خلیل است به همه اینها سامان می‏دهد. مایعی را که مظهر ساقی است در مقام محاوره و برای رفع حاجات«آب»نامیده‏ایم، کم‏کم آب مانده و آن اسم «ساقی»فراموش شده است * .این«آب»و«دوا»و... حجابی شده‏اند که نمی‏گذارند انسان«ساقی»و «شافی»و بالاتر از آن، مسمی را ببیند، اما عارف می‏خواهد حجابها را کنار زند و چون ابراهیم، ساقی و مطعم و شافی را ببیند:
این سبب‏ها بر نظرها پرده‏هاست
که نه هر دیدار صنعش را سزاست
دیده‏ای باید سبب سوراخ کن
تا حجت را برکند از بیخ و بن
تا مسبب بیند اندر لا مکان
هرزه بیند جهد و اسباب دکان
دیده‏ای خواهیم که باشد شه‏شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
انسانی که به اندازه خود یکی از این اسمای حسنی را بشناسد، به اندازه خود خدا را شناخته است.اگر او را به اسمای حسنی خواندیم، او هم جواب می‏دهد که‏«آتیکم من کل ما سألتموه».امثال دعای جوشن کبیر راه اسم شناسی را نشان می‏دهند. این دعا که خدا را به اسمای مختلف می‏خواند در حقیقت همین مجاری غعلیه را می‏طلبد بزرگان گفته‏اند که‏«العطیات علی حسب القابلیات».اگر جاهل خدا را بخواند، او را به اسم‏«علیکم»خوانده و اگر مریضی یا رب بگوید او را به اسم«شافی»و اگر همین را فقیر بگوید او را به اسم«غنی»خوانده است. (26)
پس با توجه به نظام‏اسماء اللهجمع بین آن دو دسته آیات آسان می‏شود، زیرا هر موجودی دو چهره دارد و به دو وجه می‏توان آن را فهمید.از یک وجه ظاهر است و از یک وجه مظهر و«هر موجودی دارای دو جهت است جهت ربوبیت و جهت عبودیت و دومی به اولی متحقق است.» (27) هر کدام از آن دو دسته آیات یک وجه و جهت را مورد نظر قرار داده‏اند.یک جا سخن از مقام«فرق»است و یک جا سخن از«مقام جمع»یک جا بحث«کثرت»است و یک جا بحث «وحدت»(و وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است).یک جا بحث از«توسعه»و شمول و جای دیگر بحث از«تضییق»اسماء الله(28)و در همه موارد فیض واحد است که به صور گوناگون تجلی پیدا می‏کند.
جائی سخن از«وجه عام»و«مرور فیض»است (29) (*)یعنی در گروه«الف»افعال به«ظاهر»نسبت داده شده است و در گروه«ب»به«مظهر».
(*)پس مثل مالبرانش باید بگوییم به نظر عرفی«آب»سیراب می‏کند اما به نظر دقی عرفانی باید گفت که این«ساقی» است که سیراب می‏کند. و جای دیگر از«وجه خاص» (30) و«ارتباطی بی‏تکلبف و بی‏قیاس»، یک جا بحث از«رشته سبب‏سازی»است و جای دیگر بحث از«رشته سبب‏سوزی» (31) ، یک جا سخن از«وضع الاسباب»است و در جائی دیگر بحث از«رفع الاسباب» (32) بیان و شرح همه این دیدگاهها از حوصله این مقاله خارج است. *
یادداشتها
(*)در اینجا باید با استاد جوادی آملی همنوا شد که«فلاسفه عقل را گرفتند ولی نتوانستند به کنه روایات و احادیث و قرآن پی ببرند؛متکلمان حدیث را گرفتند ولی نتوانستند عقل را بفهمند؛عرفا هم روایات را فهمیدند و هم به جمود و خطرات متکلمان دچار نشدند».(تقریرات درس فصوص الحکم)
عرفا حقی عظیم بر متفکران مسلمان دارند و اگر آنان نبودند، این همه معارف بلند قرآنی و روائی یا شناخته نمی‏شدند و یا با تأویلات و تقدیر گرفتن‏ها و حمل بر مجاز کردن‏ها، که بعضا بسیار با رد و بی‏روح است، قربانی می‏شدند.اما عرفا همه ظواهر را حفظ کرده و به کنه آیات و روایات رسیدند، بدون آنکه دچار جمود متکلمان شوند.
(1)-تفسیر سوره حمد، امام خمینی
(2)-همان مأخذ.
(3)-المیزان، علامه طباطبائی، ج 5، ص 342، چاپ بیروت.
(4)-همان مأخذ، ج 3، ص 8.
(5)-اثبات نبوت، راه سعادت، کتابفروشی صدوق 1359.
(6)-المیزان، ج 5، ص 342.
(7)-اصول کافی، کلینی، ج 1، ص 154.
(8)-بحارالانوار، مجلسی، ج 72، ص 155، داراحیاء التراث العربی.
(9)-اصول کافی، ج 1، ص 154.
(10)-روح فلسفه قرون وسطی، اتین ژیلسون، ترجمه ع-داوودی، ص 219، انتشارات علمی و فرهنگی، 1366.
(11)-بحوث فی‏الملل و النحل، جعفر سبحانی، ج 2، ص 164، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1370.
(12 و 13)-همان مأخذ ص 162 و 163.
(14)-شرح المواقف، میر سید شریف جرجانی، ج 8، ص 158، انتشارات الرضی، قم، 1370.
(15)-ر.ک:کشف المراد، باب خلق الاعمال، علامه حلی.
(16)-شرح المواقف، ج 8، ص 158.
(17)-Search For Truth Molbrnch Pn.677
(18)-تفسیر سوره حمد.
(19)-شواهد الربوبیه، تعلیقه سبزواری، ص 491، مرکز نشر دانشگاهی، 1360
(20)-تفسیر المیزان، ذیل سوره یوسف، ج 11، ص 106، انتشارات جامعه مدرسین.
(21)-علی(ع):داخل فی الاشیاء لاکشی‏ء فی شی‏ء داخل و خارج من الاشیاء لاکشی‏ء من شی‏ء خارج سبحان من هو هکذا و لاهکذا غیره(بحار، ج 3، ص 27، روایت 8).
خداوند داخل در اشیاء است نه مانند اینکه شیئی در شیئی داخل باشد و خارج از اشیاء است نه مانند خروج شیئی از شیئی منزه است کسی که چنین است و غیر او چنین نیست.
(22)-مفاتیح الجنان دعای جوشن کبیر.
(23)-مقالات فلسفی، ج 3، ص 129، انتشارات حکمت 1369.
(24)-الرسائل التوحیدیه، علامه طباطبائی، ص 104، انتشارات حکمت 1365.
(25)-فتوحات مکیه-ابن عربی، ج 12، ص 462.
(26)-شرح مقدمه قیصری، سید جلال‏الدین آشتیانی، ص 3-342.
(27)-شرح قیصری بر فصوص الحکم، انتشارات بیدار، قم، ص 340.
(28)-همان مأخذ.
(29)-اشعةاللمعات، جامی انتشارات گنجینه تهران-بی‏تا، ص 14 و 15.
(30)-شرح مقدمه قیصری، ص 120 تا 122 و فتوحات، ج 2، ص 116، فکوک قونوی(فک ختم عیسوی)، ص 258.
(31)-نفحات، ص 161 و مصباح الانس، ص 125.
(32)-فتوحات، ج 2، ص 12 و 123 و 204 و...

تبلیغات