حرکت تألیفی جوهر و نظریه نسبیت
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
این گفتار * است درباره زمان و حرکت تألیفی جوهر در بعد پنجم تا هشتم و از آنجا در راستای بعد نهم تا بیپایان و از همینرو مقرون میباشد با پژوهش در تئوری نسبیت و در هندسه نااقلیدسی جدیدتر به عنوان نتیجهای از حرکت در فراتر از بعد چهارم.
افزون بر اینها این گفتار میان خلق جدید و حرکت جوهری فرق میگذارد چنانکه با نظر داشت تفسیری جدید از حرکت، بین حرکت جوهری به مفهوم صدرائی و حرکت جوهری به مفهوم کنونی، تمایز قائل میشود.
و در همین راستا به تحقیق حرکت از راه فیزیک و ریاضی و از راه علم ما بعد طبیعی میپردازد.
پژوهش در چیستی فضا و مکان و در چیستی جایگاه و چگونگی خمیدگی و یا شکست آن در زیر فشار حرکت در جوهر از دیگر بخشهای مقال کنونی است.
از اینها گذشته، تندی و کندی و شتاب و خاصهبرداری این حرکت نیز به بررسی گرفته میشود.افزون بر اینها مسأله انقباض و اتساع زمان بررسی شده و زمان از وقت، تفکیک میگردد.
حال با این آشنایی کوتاه با محتوای این مقال جا دارد اندکی از پیشینه تاریخی بحثهای مندرج شده (*)یادآور میشوم:که گفتارهای پیدرپی در شمارههای گذشته کیهان اندیشه که مسأله اجتهاد و مبانی آن را از دیدگاه اکتشافی مورد بررسی قرار می دادند دنباله دارد لیک به دلیل آماده نشدن تتمه آنها این گفتار که در بردارنده چند مسأله بنیادی در فلسفه و فیزیک است جایگزین شد. در آن گفته شود.
عنصرهای حرکت تألیفی جوهر
با تجزیه محتوای یاد شده در پیشگفتار چند نظریه بنیادی به عنوان پیشینه و یا عنصر به شرح ذیل آشکار میگردد:
یکم:حرکت جوهری که بر طبق مدارک حاضر از ابتکارهای صدرالدین شیرازی معروف به ملاصدرا است این نظریه، گرچه یکی از پیشینههای این نوشتار میباشد لیک در اینجا تحول یافته و دارای ماهیتی دیگر شده است که هم به فیزیک تعلق دارد و هم به متافیزیک * .
دوم:فرضیه زمان به عنوان مقدار حرکت که از دوره پیش از اسلامی مطرح بوده و در دوره اسلامی به دست فیلسوفانی چون فارابی و ابن سینا و خواجه نصیر الدین طوسی و میرداماد پرداخته گشت.آنچنان که توانست بسیاری از معضلها را فرو گشاید تا آنکه ملاصدرا آن را از دستگاههای عارضی به دستگاه جوهری، انتقال داد و زمان را اندازه حرکت جوهر عمومی جهان، قلمداد کرد.
فرضیههای دیگری از گذشته درباره زمان، مورد نظر بوده اما در دورههای فلسفه اسلامی تا دوره کنونی آن رونقی نیافتند.
در غرب، تا پیش از رنسانس همان برداشتهای ارسطویی یا افلاطونی همراه با دیدگاههایی که از منابع فلسفه اسلامی درباره زمان برمیآمدند رواج داشت.دیگر دیدگاهها و برداشتها یا نبودند یا کمرنگ بودند.
پس از رنسانس و پس از نگرش نوین به جسم و حرکت و زمان راه برای شناخت تازه زمان باز شد.
این شناخت از روزگار گالیله و سپس نیوتن، دوش به دوش، شناخت مکان به مرحلهای جدید در ساحت فیزیک نه متافیزیک، گام نهاد.
تا آنکه ایمانوئل کانت از فیلسوفان آلمان، که فیزیک نیوتنی را به گونهای فلسفی پرداخت زمان محض را در منظره متافیزیکی خود تعبیه کرد و آن را همراه مکان از صورتهای پیشانه سهش[ احساس، حساسیت]به شمار آورد.
سرانجام با پیدایش نسبیت در فیزیک جدید، زمان با مکان به صورت یک پیوستار درآمد و با کمک هندسه و دستگاه تحلیلی و برداری به عنوان یکی از مختصههای جایگاه، مطرح گردید.
زمان در انگار نسبیت اینشتین به دلیل تمایز بغرنجش از زمان مطلق در انگار کلاسیک، همچون یک چیستان خودنمای کرد.چیستانی که هم به پژوهش ریاضی و فیزکی نیاز داشت و هم به پژوهش فلسفی.این پژوهش در جنبه ریاضی و فیزیک از همان آغاز گرم بود و هنوز استمرار دارد اما در جنبه فلسفی تا کنون به طور جدی و مبنائی یا هیچ در کار نبوده یا بسی اندک بوده است.
سوم:انگاره برداری و دستگاه مختصاتی که گرچه به طور خام از دیرباز در دانش طبیعی و دانش ما بعد طبیعی، حضور داشته است.اما در دوره جدید بود که به طور پرداخته بر سپهر دانش نمایان شد و بهرهای فراوان را در پیشبرد علوم به خود اختصاس داد.
امروزه، دو سازهبرداری و مختصاتی از عنصرهای اصلی فیزیک و ریاضی و دیگر دانشهای پیوسته به آنها به شمار میروند.
(*)حرکت جوهری به اندازهای است که از همان آغاز، سامان فلسفه کهن را در هم آشفت و فلسفه اسلامی اعم را در مشرق زمین به دورهای نوین وارد ساخت، وبا اینکه میتوانست گذشته از دگرگونسازی ما بعد الطبیعه، علم طبیعی را هم دگرکون سازد، به دلیل مسکوت ماندن بعد طبیعی آن، از برآوردن این مهم باز ماند.بگذریم از اینکه در دانش ما بعد طبیعی نیز به دلیل از رونق افتادن پژوهش فلسفی ناب و هم به دلیل گسیخته بودن جغرافیایی و تاریخی تحقیقهای فلسفی پیشرفت نظریه حرکت جوهری، کند شد ویا باز ایستاد. مقاله کنونی این دو را گسترش داده و دو میدانی نو برای آنها مشخص کرده است:
میدان اول، فضای N بعدی طبیعت است که میدانی واقعی میباشد و ساختاری جدا از فضای N بعدی تئوری نسبیت دارد.
میدان دوم، گستره ما بعد طبیعت است.اصول فیزیک و ریاضی با طرح میدان دوم با اصول متافیزیک همساز و همگرا شده و هر کدام، بخشی تکمیلی از کل دانش استدلالی را فرهم میآورد، بویژه آنکه فرضیههای متافیزیکی به نظر نگارنده میتوانند جنبه تجربی نیز داشته باشند چنانکه در برابر آنها فرضیههای فیزیکی میتوانند از جنبه متافیزیکی هم بهرهمند گردند و از این طریق، راهبندهای این دو گونه دانش از میان برداشته شده و هر یک بر طبق دستورهایی در حوزه دیگری حضور مییابد.
چهارم:فرضیه نسبیت در فیزیک نوین که آلبرت اینشتین آن را ابتکار کرد گرچه بخش کهن آن از دوره گالیله و نیوتن در علم راه یافته بود و بخش نو و ویژه آن در نزد برخی دیگر تا نزدیک مرز تئوری رسیده بود [هانری پوانکاره از کسانی است که پیش از اینشتین بر نسبیت خاص به طور مشروط تصریح کرد]
پنجم:فرضیه حرکت در حرکت که ملاصدرا در اسفار آن را به نقد گرفته و ابطال کرده است این فرضیه به دلیل نقد کوبنده ملاصدرا تا چند سده مسکوت ماند.علامه طباطبائی با نقد بیان ملاصدرا آن را دوباره مطرح ساخت آنچه در این نوشته میآیند دیدگاه دیگری را در این فرضیه عرضه میدارد که هم خصلت فیزیکی دارد هم خصلت متافیزیکی.
در شرح این فرضیه به فرضیه دیگری میرسیم که در آغاز پذیرفتنش دشوار است و آن فرضیه امکان تندی و کندی و امکان شتاب در حرکت جوهری میباشد حرکت جوهری بر این پایه دارای اختلاف سرعت و دارای شتاب و بردار و جهش نیرو میباشد و مانند حرکتهای عاری افت و خیز و سکون رفت و برگشتی و هنگام ویژه دارد.
ششم:انگاره بعد چهارم که ملاصدرا برای نخستین بار در تاریخ علم به تصویر و اثباتش از راه حرکت جوهری دست یازیده سپس در چند سده پس از او و گویا گسسته از نظریه او از راه هندسه جدید در سپهر علم آشکار شد آنگاه انیشتین با همراهی مینکوفسکی آن را در چهارچوب نسبیت تعبیه کرد و چهرهای چهار بعدی از پیوستار جایگاهی را به تماشا گذارد.
هندسهدانان هنگامه نویت با کشف امکان افزودن بعد چهارمی بر تصویر فضا، آگاهی یافتند کهاین کشف یک کلید است که میتوان با چرخاندن، به جای آن بعدهای دیگری بر نگاشت فضا افزود.شمار این بعدها تابعی از شمار امکانهای چرخش کلید فضایی است که به صورت f)x( y از درجه اول آشکار میگردد البته)y(گاه با ملحق n+ در تابع قرار میگیرد که این به موقعیت ویژه)y(بستگی دارد نه به یک پایا یا درجه در معادله.
باری بعدهای یاد شده هر چند در محاسبهها و تصویرها حقیقت دارند اما به راستی از امتدادهای فضا نیستند حتی بعد افزوده در تئوری نسبیت فقط بعد جایگاه است نه بعد فضا و همین شناسه سلبی است که به طور واضح، بعد چهارم در نظریه ملاصدرا را از بعدهای افزوده در تئوریهای هندسه و فیزیک جدا میکند زیرا بعد چهارم در نظریه ملاصدرا براستی از امتدادهای جوهر جسمانی میباشد و از اینرو فضا گذشته از درازا و ژرفا در راستای دیگری هم پخش میشود که از راه حرکت جوهری بر روی اجسام و انفس گشوده شده است.
در نوشتار کنونی به خواست خداوند و با تأیید و تسدید او به تحقیق میرسد که افزوده فضا، منحصر در بعد چهارم نیست بلکه برای فضا چهار یا پنج بعد حقیقی دیگر وجود دارد که از رهگذر آنها همگی جوهریت جسمانی همراه با زمانی جهانی به سوی راستاهای دیگر خمیده یا شکسته گشته و سپس در آنها بیگسسته سدن پخش میگردد و پس از پخش شدن دوباره و سه باره و بیشتر در فرازهای حرکت گرد میآید.
زمان در دیدگاه نگارنده از حرکت، آزاد است و چیستی آن معادل مقدار حرکت نیست، آنچه میتواند مقدار حرکت باشد وقت{ هنگام}است نه زمان این دو با هم یکی نیستند هر کدام ماهیتی جداگانه دارد و برایش باید محاسبهای ویژه در نظر گرفت با این همه حساب وقت از حساب زمان، گسسته نیست.
زیرا از جنبه منطقی هر یک برای دیگری یک پایه قلمداد میشود و از جنبه ریاضی، حساب وقت، تابعی از متغیر زمان است فیزیکدانان امروزه بر آنند که زمان مطلق بیمعنی یا محاسبه ناپذیر میباشد و بر این پایه زمان را نسبی تلقی کرده و حساب آن را تابع دستگاههای مقایسهای قرار دادهاند بر طبق دیدگاه فیزیک جدید زمان، تابعی است از بازه میان دو علامت[سیگنال"signal"]در جایگاه.پس در فراسوی متغیرهای سیگنالی هیچ نگاشتی را نمیپذیرد آنچه در گفتار حاضر میآید با دیدگاه کنونی فیزیک، و هم با دیدگاه فلسفه مشهور مغایرت دارد زمان از نگاه این گفتار، در قلمرو متغیرها مستقر است نه در منطقه تابعها و بازه آن از تیره بازههای سیگنالی نیست افزون بر این کمیتی بر آمده از تعین حرکت نمیباشد گرچه یکسره جدای از حرکت و تعین آن نمیتواند انگاشته شود و با این وصف به عنوان یک فاصله آزاد نیازی به فرض حرکت ندارد.بر طبق این دیدگاه، هیچ بخشی از طبیعت جسمانی نظر گرفته شود از اینرو با فریضه حرکت جوهری باید بعد پنجنمی جز زمان در میان باشد تا جوهر بتواند در راستای آن حرکت کند.بعدهای ششم تا هشتم یا نهم بر پایه دو بعد چهارم و پنجم و با استناد به تفسیر جدید از حرکت در جوهر، استخراج میشوند گذشته از اینها زمان در بعد پنجم به دیرند یا دهر دگرگونی مییابد این دگرگونی با افزوده فصل دهری پدید میآید.
هفتم:فروپاشی همه عناصر و موالید طبیعت از جهت تجزیه شدنشان در بعد زمان.این فریضه گویا پیشینه تاریخی ندارد و برای نخستین بار است که مطرح میشود.
موجز آن به این عنوان میآید:[فروپاشی از راه زمان]فریضه مزبور از وابستههای فریضه اصلی این محبث درباره زمان میباشد.
هشتم:شمول زمان بر بخشی از ماوراء طبیعت چه در سوی صعود و چه در سوی نزول این شمول از طریق افزودن یک فصل بر زمان مبهم، امکان مییابد و مرز پایانی آن، موجودهای عقلی مشروط به امکان وقوعی سابق است.در فراتر از این گونه موجودها زمان راه ندارد.موجودهای برتر از این مرز بر زمان پیشی گرفتهاند و حدوث آنها از گونههای دیگری است.دو گونه مشهور از آنها عبارتند از حدوث به نظر قاصر نویسنده رسیده است گونه پنجم:حدوث بالحق و گونه ششم حدوث بالحثقیقه این دو گونه حدوث از انظار ملاصدرا میباشد گونه هفتمی هم تصویر شده که فیلسوف سبزواری آن را به نام حدوث اسمی منظور کرده است.
نهم:امکان حدوث زمانی و تحول جوهری در عقول کلیه و انوار قاهره هم در زنجیر طولی و هم در زنجیره عرضی.
این نظریه شاید در فلسفه، پیشینه نداشته باشد اما بخشی از آن در متون عرفان نظری، مطرح بوده و هنوز در برابر فشار فلسفه از آن دفاع میشود البته همگی آن یا مطرح نبوده و یا اگر بوده، پذیرفته نشده است نظریه یاد شده از دو جزء فراهم میآید:
جزء نخست:حدوث زمانی فردها و نوعیتهای عقول کلیه است در قوس نزولی هستی.این حدوث، مشروط است به تقدیم امکان وقوعی نه امکان استعدادی.
جزء دوم:تحول فردها و نوعیتهای عقلی است در فراتر از نفوس، در قوس صعودی هستی.
این حدوث، مشروط است به تقدیم امکان استعدادی که در فلسفه مشهور از خواص موجودهای نفسانی و هیولانی به شمار میرود اما از دیدگاه این گفتار میتوان برای ردهای ازعقول کلیه قائل به امکان استعدادی شد بی آنکه مستلزم نفسانی شدن یا مادی شدن عقول گردد امکان استعدادی از خواص ماده جسمانی نیست تا اگر در جایی ماده نباشد امکان استعدادی هم نباشد فلسفه مشهور بر اختصاص امکان استعدادی به ماده جسمانی اصرار میورزد تا آنجا که این اختصاص در شمار اصلهای تردید ناپذیر آن قرار گرفته است با این همه ناگزیریم از رد این نظر زیر بر طبق استدلالهایی که برخی از آنها میآید اگر امکان استعدادی ویژه ماده باشد باید موجود امکان دارد پس امکان استعدادی، ویژه ماده جسمانی نیست.
دهم:تفکیک سه مقوله زمان و دهر و سرمد از یکدیگر این تفکیک در فلسفه اسلامی ریشهای کهن دارد بویژه از عصر فارابی و ابن سینا که با تحقیقهای این دو دانشمند وشاگردانشان گستره و ژرفای بیشتری یافت.تا آنکه نوبت به میرداماد رسید و تفکیک سه مقوله نامبرده را به درجهای از تمامیت رساند.
از دیدگاه نگارنده، برای تفکیک زمان و دهر و سرمد از یکدیگر معیاری دیگر وجود دارد که تفسیری تازه را نتیجه میدهد بر طبق آن معیار، زمان را باید خاصیت چیستی غیر ضروری دانست به گونهای که امکان واقعی نه نفس الامری تمام ملاک زمانمند بودن باشد دهر با افزوده شدن یک فصل متمم بر زمان قوام میباید از اینرو با زمان دارای جنس مشترک است و در فصل از آن جدا میشود.
سرمد یکسره از سنخ زمان بر کنار و برتر است شرح هر یک از دهر و سرمد در مبحث زمان تا آنجا که برای تفسیر زمان نیاز داریم میآید.
یازدهم:کشف دو وعاء دیگر برای هستی و نیستی این دو وعاء عبارتند از نفس الامر و واقع که به طور پراکنده و ناپرداخته از دیرینه تا کنون در فلسفه بویژه در فلسفههای اسلامی مورد بحث و نظر بودهاند در این میان ملاصدرا بیش از دیگران به شناسایی این دو حیزّ نزدیک شده تا آنجا که در مسأله امکان و ماهیت بر ملاک دو وعاء نامبرده مشرف میشود در مسأله امتناع دگرگونی واقع نیز چنین اشرافی در فلسفه وی به نظر میرسد.ملاعلی نوری از شارحان تراز اول فلسفه صدرائی در امتناع دگرگونی واقع، شرح نغزی دارد که ملاک واقع را به عنوان یکی از حیزّهای اصیل در معرض میگذارد.
پیش از ملاصدرا استاد او میرداماد در این زمیه تحقیقهای سنگینی به انجام رساند و از راه شناخت سرمد و دهر و زمان، فلسفه را تا مرز شناخت معیار وعاء اصیل زمینه ساز پیدایش و بالش فلسفه ملاصدرا شد.
حال با این توضیح در سابقه نفس الامر واقع، گوییم:با بهره گیری از تلاشهای دانشمندان دورههای فلسفه و با بکار گیری نقادی در فرضیهها و حدسهای چندی در این باره به تشخیص دو سنجیدار برای دو وعاء مذکور رسیدهایم.
سنجیدار اول، مشخص کننده نفس الامر است به عنوان عمومیترین وعاء حقیقت و به عنوان همگانیترین ملاک راست و دروغ گزارهها.
و سنجیدار دوم، مشخص کننده واقع به عنوان ملاک افرازی و تفصیلی حقیقت و به عنوان شاخص انفصالی صدق و کذب قضیهها.
بر طبق این دو پایه و دو سنجه، انبوهی از نظریههای هستی شناختی پدید آمده و بسیاری از معظلهها و معارضه چاره شده و گشوده میگردد از آن جمله است چند مسأله دشوار ذیل:
1-تعارض قاعده ترکیب هر ممکن از ماهیت و وجود با نظریه نفی ماهیت از موجودهای تجردی یا از مجردهای عقلی.
2-مشکل حدوث زمانی نفوس بشری در عین تقدم ذاتی آنها بر ابدان.
3-حدوث زمانی ردهای از عقول کلیه در عین استقرار آنها در حاق واقع و پاکیزه بودن ذواتشان از تجزی و سیلان.
4-متأخر بودن سنخ جهان عقلی و جمعی از موجودیت اصیل وجوبی نه فقط به تأخر رتبی و وجودی.بلکه به گونه تخلف واقعی آن چنانکه عدم انفکاکی بر هستی جهان عقلی تقدم یابد و هستی جهان عقلی با ابطال آن عدم در حیّز آن جایگزین شود.
دوازدهم:مطلق بودن حرکت در جوهر و همدوشی آن با زمان غیر نسبیتی.این فرضیه در گذشته به عنوان یک پردازه مطرح نبوده زیرا نسبیت جدید در گذشته، ملحوظ نبوده است تا مطلق بودن یا نسبی بودن حرکت جوهری بتواند منظور گردد پس فرضیهای است تهی از سابقه و نیازمند به پژوهش.آنچه در این نوشته درباره مطلق بودن حرکت در جوهر میآید تعارضی با نسبیت جدید در فیزیک ندارد.لیک میتواند عنصری را در بنیاد نسبیت، وارد کند که آن را دگرگونه سازد به سانی که اگر نقد یا تجربه به ابطال نسبیت نظر ندهد و یا حتی آن را تأیید یا تقویت نماید آنگاه حرکت مطلق، تئوری نسبیت را به دستگاهی محاسبهای منسوب میدارد که مأخذهایش را از جهان تجزبه برگرفته و از هر نوع فرمول پیشنهادانه میپرهیزد (*) شرح این نظریه به خواست خدا در بخش نسبیت و جهان تجربه خواهد آمد.
اینک با شرح کوتاهی که از پیشینهها و عنصرهای حرکت تألیفی جوهر در فراسوی بعد چهارم داده شد به تحقیق این فرضیه که برای اول با عرضه میشود میپردازیم، این تحقیق در چندین مرحله به انجام میرسد.
مرحله نخست:شناسایی زمان و مکان
مرحله دوم:تفسیر نوین حرکت جوهری
مرحله سوم:پرداخت حرکت جوهری
مرحله چهارم:شناسایی بعدهای چهارم و پنجم تا هشتم و نهم
مرحله پنجم:پژوهش نسبیت جدید در فیزیک
مرحله ششم:بررسی حرکت مطلقه در جوهر و رابطه آن با تئوری نسبیت
مرحله هفتم:تحقیق در پنج گونه حدوث که عبارتند از ذاتی، دهری، نفس الامری، واقعی و زمان
مرحله هشتم:ارتباط حادث و قدیم و پیوند ثابت و متغیر و سپس پرداخت نظریه برگزیده در این مورد که حادث و متغیر را بر مبنائی جز مبنای مشهور به قدیم و ثابت، ارتباط میدهد.
مرحله نهم:استنباط تحول جوهری و n بعد پس از بعدهای مکانی و زمانی از آیات قرآن و احادیث روایت شده از رسول خدا و ائمه معصومین(ع)و همچنین استنباط جدایی وقت از زمان که به طور فنی برای اول بار درمتون دینی در معرض قرار داده شده است و افزون بر این دو، استباط چند نظریه دیگر.البته باید یادآور شد که این استنباطها، فقط بخشی محدود از محتوای متون قرآن و احادیث میباشد.برای کشف بحثهای فراتر و ژرفتر باید چشم به راه پیشرفتهای آینده در تفسیر متنوع دینی و استخراج قضایای علمی بود.
مرحله یکم:شناسایی زمان و مکان [گاه جای-جایگاه].آنچه در کنار قلمرو مرحله (*)فرمول، هنگامی پیشنهادی با آزمونی است که از راه ریاضی و بر اساس نظریه خاصی به دست نیامده باشد اما چنان تنظیم شده است که با آموختهها یا دانستههای ما سازگاری دارد و آنها را در قالب ریاضی بیان میکند مانند فرمولی که پیش از پیدایش نسبیت برای سرعت نور در سیال متحرک پیشنهاد شده بود. یکم میان دو قلاب آمده تبدیل زمان و مکان است به جایگاه که در آن بر خلاف روش ضرب ساده، ترتیب دو طرف ضرب مدخلیت در حاصل ضرب دارد. این فرمول را نباید با فرمول Ct در نسیبت یکی گرفت.
اکنون با پیش طرح فرمول محاسبه زمان و مکان، سراغ پژوهش آن دو، در چند بند میرویم:
بند اول:شناسه-مکان
درباره مکان، چندین فرضیه تاکنون عرضه شده که بررسی آنها برای پرهیز از باز شدن چهارچوب بحث در دستور این پژوهش گنجانده نشده است با این همه ناگزیریم از اشارهای به سر فصل هر کدام که به گزارش زیر میآید.
فرضیههای مکانشناسی
1-فرضیهای که میگوید:مکان، سطح تماس باطن حاوی است با محوی.
ابن سینا در طبیعیات شفاء مقاله دوم از فن یکم، فصل نهم ص 62 تا 68 از طبع قدیم)شیخ اشراق در حکمة الاشراق(مقاله ثانیه در فصل برازخ صفحه 328 و 329 از شرح قطب الدین شیرازی طبع قدیم ایران)طرفدار این فرضیهاند تعبیر دیگری از همین فرضیه، مکان را جسم حاوی از حیث حاوی بودن میداند.
ملاصدرا در تعلیقات خود بر شرح حکمة الاشراق قطب الدین شیرازی، به نشانی یاد شده این تعبیر را تأیید میکند.
2-فرضیهای که میگوید مکان، بعد موهوم است.
3-فرضیهای که مکان را بعد مجرد و تداخلپذیر با ابعاد اجسام میانگارد این نظر را به افلاطون اسناد دادهاند.
ملاصدرا در جواهر و اعراض اسفار این فرضیه را به تفصیل مورد بحث قرار داده و تأیید میکند.حاج ملاهادی سبزواری از فیلسوفان اسلامی ایران در سده سیزدهم در منظومه و شرحش«بخش طبیعیات» فصل مکان صفحه 259 از طبع ا فست قدیم گویا با نظر داشت جواهر و اعراض اسفار همین نظر را بر میگزیند.
4-فرضیهای که مکان را موقع یا مسافت یک نقطه بر حسب دستگاه مختصات تلقی میکند چه نقطه در خط باشد یا بلغزد چه در سطح و چه در فضا یا درون یک روانه مانند آب، هوا و اتر.
این فرضیه به پیش فرضهای فیزیک، استناد داشته و ماهیت مکان را در رفتار تجربی آن میجوید نه در پژوهشهای ماهوی، چنین شیوهای راه را برای پیدایش فضای نسبیتی، هموار کرد.
5-فرضیهای که در این نوشته، اختیار شده و میگوید:نقطه، خط، سطح و حجم و همچنین مسافت از مختصهها و لازمهای مکانند در این میان، مسافت از خواص زمانمند شدن مکان یا هر بعدی جز آن است بدین جهت لازم اعم مکان به شمار میرود و از اینرو با دیگر مختصهها یا لازمهای مکانی فرق دارد.مسافت[ راهه]یکی از شرطهای لازم برای امکان چیستی حرکت است امکان هستی حرکت نیز به نوبه خویش شرطهایی دارد.
تئوری مکان همچون بازه
حال با این پیش توضیح، گوییم:مکان[ جای]، ععبارت است از بازهای پایا، جابجایی ناپذیر، ساده، اندازهپذیر در درازا و پهنا و ژرفا.و با این همه شکافت ناپذیر و غیر قابل انقباض و انبساط در گوهر خود و تهی از جرم و لختی و گرانش.
این خاصیتهای هفتگانه، بیانگر ماهیت مکان و تبیین کننده فصل حقیقی آنند، فصلی که منشأ خاصیتهای نامبرده میباشد و با انضمام تحلیلی به جنس مکان یک تهیگاه آزاد و خلأ جوهری را فراهم میسازد.البته خاصیت شکافتناپذیر بودن مکان، در این انگاره فقط به صورت مصادراتی منظور شده است در فصل شناخت فضا این خاصیت به نقد گرفته می شود.
پس مکان یک جوهر چند بعدی و بازه و تهی از خاصیتهای جسم است چند خاصیت دیگر میشود برای مکان در نظر گرفت اما چون انگاشت آنها دشوار بوده و پرداختشان دشوارتر ناچار از آنها صرف نظر شد.بر طبق شناسه یاد شده درباره مکان، آشکار میگردد که مکان نه سطح باطن حاوی است نه موقع یا مسافت نقطه، و نه بعد موهوم.
از این جنبه میان این فریضه با فریضه بعد مجرد که به افلاطون، منسوب شده و ملاصدرا در اسفار و محقق سبزواری در منظومه و شرحش آن را پذیرفتهاند، همانندی به نظر میرسد لیک از چند جنبه به گزارش زیر با آن فرق دارد.
تمایزهای بازهnبعدی از بعد مجرد
تمایز اول:بعد مجرد چنانکه در بیان قائلان به آن آمده[-شرح منظومه طبیعات، فصل مکان، ص 259، طبع قدیم افست]از ماده، تجرد دارد گرچه بعد مثالی و فراطبیعی نیست اما بازه n بعدی یک شیء مادی است و اگر دلیل فلسفه مشهور بر ماده نخستین درست باشد این بازه دارای ماده نخستین میباشد.
تمایز دوم:چیستی مکان در فرضیه بعد مجرد همان ابعاد سه گانه سره است این چیستی در فرضیه بازه، عبارت است از جوهر برخوردار از فصل منحصر در خود که اثر آن به صورت ابعاد سه گانه تحقق مییابد مشخصه فصل جوهر مکان این است که در مرتبه هستی جسمها، خلای آزاد را برای پیدایش جسمها و دیگر پدیدههای مادی، امکانپذیر میسازد. خاصیت ذاتی چنین خلائی امتداد در طول و عرض و عمق است.
آموزههای کهن، خلاء را در رده محالها قرار میدهند با این وصف برخلاف آن آموزهها میتوان گفت:خلاء یک عنصر ضروری برای تکون گیتی حرکتپذیر است.خدا در مرتبهای پیش از آفرینش جسمها، نیروها، میدانها و دیگر پدیدههای گیتی شناختی، بازه گوهرین و یکنواخت و پیوسته مکان را آفرید سپس آن را از محتوای جابجاییپذیر به نام جو، آکند آنگاه دیگر پدیدهها را از جو و در جو آورد و پرداخت شرح بیشتر این تمایز پس از بیان مجموعه تمایزهای بازه از بعد مجرد میآید در آنجا توضیح میدهم که چگونه این کشف از فرازی از سخن امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه جرقه زد.
تمایز سوم:بعد مجرد فضایی، اجسام را بر اساس امکان تداخل در خود جای میدهد. امکان تداخل، عبارت است از امکان یگانگی دو مقدار جداگانه در یک مقطع بی آنکه مقدار آنها در این یگانه افزوده شود.
اما فرضیه خلأ جوهری[ بازه ژرف]نیازی به امکان تداخل، ندارد زیرا ماهیت آن از سنخ بعد نیست تا در پذیرفتن بعد دیگر.نیاز به امکان تداخل داشته باشد.
بعد از خواص ذاتی فصل این گونه خلأ به شمار میآید و فصل آن عبارتست از بازه امتدادپذیر که به دلیل بازه بودن، جسمها، نیروها، موجها و میدانها در آن استقرار مییابند و جابجا میشوند و بدلیل امتدادپذیر بودن، زمینه را برای هندسی شدن پدیدههای طبیعی آماده میسازد.
اگر در مرتبه هستی طبیعت، ماهیتی به نام فاصله آزاد یا همان بازه ژرفیده نبود هیچ پدیده طبیعی امکان وجود نمییافت.
و اگر این فاصله امتدادپذیر نبود هیچ بعدی و هیچ شکلی در طبیعت پدیدار نمیشد بر این پایه است که در ذلیل تمایز دوم این مضمون گفته شد.خدا در مرتبهای مقدم بر پدیدههای طبیعی، بازه گوهرین را آفرید.پس به ضرورت آفرینش پدیدههای طبیعی پس از مرتبه آفرینش فاصله مکانی قرار دارد. تمایز چهارم:بعد مجرد نیاز به فرض مکان دارد زیرا دلیلی که داشتن مکان را برای جسمها ضروری میکند همان نیز داشتن مکان را برای بعد مجرد ضروری میکند و از همین رهگذر در فرض مکان برای بعد مجرد دچار دور و تسلسل میشویم.
بازه n بعدی چنین نیازی ندارد زیرا چیستی آن چیستی مکانی محض است فصل این n بعدی تمحض در مکانیت دارد بدین جهت بیهیچ دور یا تسلسلی برای همه پدیدهها و رویدادهای طبیعت یک مکان محض در نظر گرفته میشود.
تمایز پنجم:جنبه غالب در بعد مجرد چهره ما بعد طبیعی است اما فریضه خلأ جوهری یک انگاره دو جنبهای میباشد افزون بر ما بعد طبیعی بودن، یک طرح طبیعی و تجربی است و به دلیل همین جنبه میکوشد، تا خاصیتهای مکان تجربهپذیر و محاسبهپذیر را تبیین کند و فضای محض را با فضای آکنده به عنوان یک جفت قرین سازد شرح این تمایز در ایضاح مکان بوجود میآید.
در اینجا جا دارد بگویم:فرضیه بعد مجرد که سابقهای دراز دارد تا روزگار ملاصدرا را چندین رشد نکرد بویژه که ابن سینا با رد آن زمینه رشدش را اندک ساخت ملاصدرا این فرضیه را در اسفار تقویت کرد و تا آنجا جلو برد که انگاره یک تهیگاه نامتناهی مکانی را برخلاف مشهورات مشائی در زمره نظریههای راهگشای فلسفه قرار داد و به حدسهایی درباره این تهیگاه مکانشناختی رسید که تازگی داشت و شاید که از دید پیشینیان دور مانده بود پس از ملاصدرا این نظر مانند بسیاری دیگر از نظرهای گیتی شناسانه، راکد ماند وگرنه ممکن بود از پژوهش در آن همراه با پژوهش در حرکت، راه برای دانش نوین فیزیک در شرق اسلامی زودتر از غرب گشوده شود در چنان موقعیتی شاید فیزیک و کل دانش تجربی از سوی پوزیتیویسم کمتر آسیب میدید انگارهای که در این نوشته، پرداخت میشود، در عین همگونی که با بعد مجرد دارد به دلیل تمایزهای یاد شده از آن جدا میباشد.
با شرحی که درباره تمایزهای بازه مکان از بعد مجرد به انجام رسید خواهیم توانست با آمادگی بیشتر آن را با بهرهگیری از فاصله زمانی به بیان ذیل، توضیح دهیم.
توضیح مکان از راه مقایسه با زمان
پیش از توضیح باید یادآور شوم که مقصود، تعریف منطقی نیست تا محذور دور پیش آید مقصود نزدیک شدن به چیستی مکان است از راه مقایسه آن با زمان. البته هر مقایسه به چند پیش فرض بستگی دارد پس ناگزیریم برخی جنبههای زمان را دانسته فرض کنیم، چنانکه در توضیح زمان از راه مقایسه با مکان ناگزیریم، برخی جنبههای مکان را دانسته بیانگاریم این گونه پیش فرضهای دو سویه را بطور اصطلاحی پیش فرضهای مکملیت مینامیم از آن رو که هر سوی آن تکمیل کننده سوی دیگری است.
این گونه پیش فرضهای تکمیلی کارآئی بسیار برای پیشبرد علم دارد بویژه در میدانهای پیچیده و آمیخته که بدون تجزیه و بدون استفاده از تکمیلهای چند طرفه تن به شناخت نمیدهند حال با نظر داشت روش مکملیت چند طرفه[ هم تکمیلگری]گوییم.
زمان(به عنوان مکمل توضیح مکان)یک فاصله حقیقی است میان دو رویداد.برای نمونه، دودونده را در نظر میگریم که از خط A آغاز مسابقه که از لحاظ طولی یک نقطه مکانی بحساب میآید:در یک لحظه oT شروع به دویدن میکند دونده الف تندتر از دونده ب میدود و از او جلو میافتد و به همین سبب در لحظهای nT به خط پایان میرسد که«ب» هنوز نرسیده است(ب)در لحظه(1+nT)به خط پایان میرسد(D)خط پایان است که در-1+nT- (الف)و(ب)هر دو در آن قرار دارند مکان دو دونده در آخر مسابقه از لحاظ طولی یک مکان میباشد، چناکه در آغاز نیز یک مکان بود.
هیچ فاصلهای در مکان D بین آن دو نیست تنها چیزی که آنها را از هم جدا کرده و با توجه به آن میگوییم (الف)زوتر از(ب)به(D)رسیده همان فاصله زمانی است این فاصله دونده الف را جلو انداخته و بین او و دونده(ب)رخنهای پدید آورده که هرگز پر نمیشود. در میان راه نیز همین فاصله از طریق سرعت، خود را بین دو دونده حائل کرد و سبب شد که دونده(ب)در مکان بین راهی از دونده الف عقب بماند اگر فرض کنیم این گونه فاصله در میان نبود در آن صورت به هیچ رو سبقت یکی بر دیگری ممکن نمیبود و به سرعت مفهومش را از دست میداد، حرکت نیز بیمعنی میشد.
حرکت، سرعت، فاصله، مسافت، شتاب و زمان، متغیرها و تابعهایی هستند که هم در متافیزیک حضور دراند هم در فیزیک.در متافیزیک از منظده اصلها و قضیههای ما بعد طبیعی آشکار میشوند و در فیزیک از منظره محاسبههای ریاضی.
اینک با نظر داشت فاصله زمانی و رخنهای که در مکان پدید میآید به شرح فاصله مکانی میپردازیم.
فاصله مکانی:اگر مثال دو دونده الف و ب را از زاویه رخنه سرعت بررسی کنیم، خواهیم دید میان دو دونده مذکور که در آغاز خط یک مکان طولی داشتند، خلائی پدید آمده که بطور واقعی آن دو را از هم جدا ساخته به سانیکه دونده(ب)باید با صرف توان و بهرهگیری از زمان آن خلأ را پشت سرگذارده و خود را به دونده«الف»برساند این خلأ به سبب اختلاف سرعت و زمان، پدید آمده است و تابعی از این دو متغیر میباشد.
در اینجا با یک چرخه روبرو هستیم از یک سوی، سرعت و زمان، در مسافت پدیده ها فاصله میاندازند و از دیگر سوی، مکان و سرعت در تایخ پدیدهها ایجاد گسستگی میکنند این چرخه با چند اصل و چندین فرمول، در سپهر طبیعت، هماره از خود ردپا میگذارد، ردپاهایی که ما را به ردیابیهای پیچیده فراخوانده و با شگفتیهای آفرینش خدایی آشنا میسازند.
ردپاها، ردهای از نشانههای فضا زمانیاند که بیحسابکرد آنها نه محاسبه طبیعت، شدهی است نه مطاله آن
از چرخه زمان و مکان، استنباط میشود که این دو یک مؤلفهاند که در آن متغیر زمان به وقت تبدیل گردیده و متغیر مکان به مسافت.
این بود ایضاحی کوتاه، درباره چیستی مکان همچون یک فاصله چند بعدی.در این فراز ایضاح یاد شده را با محاسبه منطقی این فاصله تکمیل میکنیم تا بتوان آن را یک تهیگاه جوهری در نظر گرفت، تهیگاهی که بیتداخل و انتقال میتواند همه جسمها و رویدادهای طبیعی را در خود استقرار با انتقال دهد، حتی فضای لختی در درون این گونه مکان، باید فرض شده و به عنوان یکی از فرایندهای آن منظور گردد.
محاسبه منطقی مکان
در مثال دو دونده الف و ب، به این نتیجه رسیدیم که مکان الف و ب در طول مسابقه، فاصلهای است که بین دو خط A و D خود را نشان میدهد، این فاصله، اگر نبود و خط A و D یکی بود و دیگر نیازی به دویدن نبود و زمان هم در راستای این دو خط، تصویری نمیداشت.
انی فاصله(A و D)محدود است.حال اگر A و D را حذف کنیم چه چیز از میان میرود؟و چه چیز میماند؟
پاسخ این است که بنبست دو طرف فاصله مکانی از میان میرود و فاصله به یک بازه نسبی، تبدیل میشود که به دو خط دورتر مانند 1 A و 1 D محدود میگردد.اگر 1 A و 1 D و تا بینهایت هر)1+nA(و )Dn+1(را کنار گذاریم به یک بازه نامحدود میرسیم و اگر در همه راستاهای ممکن، هر بنبست خطی را محذوف داریم به تصویر بازه مطلق دست خواهیم یافت این تصویر همان انگاشت فضای حقیقی است.
پس مکان به عنوان فضای حقیقی، عبارت است از فاصله نامحدودی که سراسر طبیعت و جسمها و پدیدههایش در آن مستقرند یا منتقل میشود و یا به گونهای دچار تحول میگردند.این فضا چنانکه میآید ظرف فضای طبیعی میباشد.مکانها و فاصلههای نسبی در دستگاههای مختصاتی، درون آن قرار دارند و از مظروفات آنند.رابطه چنین فضایی با زمان در دو دستگاه باید بررسی شود:
نخست، در دستگاه منطقی که با چند فرض و شرط و با n+oo حذف به انگارهای آزاد و پیوسته از فضا میرسد و از این طریق بر پیوند دادن آن به زمان، قدرت، مییابد.
دوم، در دستگاه ریاضی که از راه تبدیلات در فضا و زمان طبیعی به محاسبه فضا و زمان باز نزدیک میشود.
البته در این محاسبه به فرضیه کمترینهها در نقطهها و چشمکهای جایگاهی نیاز داریم.اگر بتوانیم از این فرضیه، تفسیری نقدپذیر و محاسبهپذیر به انجام رسانیم، خواهیم توانست براساس ترکیب تبدیلات با نتایج دیفرانسیل و انتگرال xها را در فاصلههای آزاد، شناسایی کنیم.
جداسازی فضای حقیقی از فضای جسمانی
این مبحث از عمدهترین مبحثهای علم است و نتیجه آن هم در دانش تعقلی تأثیر میکند و ه در دانش تجربی.پرسشهای چندی هستند که پاسخشان در گرو نتیجه تفکیک دو فضای یاید شده از یکدیگرند.
از دید این نوشتار هر یک از این دو فضا، میتواند فضای فیزیکی باشد گرچه خاصیت هر کدام و رفتاری که هر کدام در حوزه فیزیکسانی بروز میدهد، با خاصیت و رفتار دیگری فرق دارد با توجه به این جداسازی است که چندین هندسه، به درگاه علم، بار مییابند و میتوانند خود را همچون هندسههای واقعی برای جهان، مطرح کنند.
در اینجا پیش از شرح جداسازی این دو فضا، لازم میبینم که فرازی از متون دینی را که با نگرش در آن، این کشف برایم حاصل شده، گزارش کنم.این فراز، بخشی از سخن امام اول، امیر المؤمنین علیه السلام درباره آفرینش است که در خطبه یکم نهج البلاغه مندرج میباشد.
دو فراز از نهج البلاغه در ساختار فضا
فراز اول
سخن امام علیه السلام در بخش چهارم از خطبه اول نهج البلاغه به ترتیب شریف رضی این چنین میآید:«ثم أنشأ(سبحانه)فتق الاجواء و شق الارجاء و سکائک الهواء، فاجری فقیها ماء متلاطمأ تیاره، متراکما زخاره حمله علی متن الریح العاصفة و الزعزع القاسفه»؛برگردان به پارسی:سپس خداوند که به پاکی تسبیح میشود آغاز کرد شکافت گسترهها را و چند پاره کردن ساحتها و بلنداهای فضا را آنگاه روان ساخت در آن کالها و کالارها و شکافتها، آبی را با موجهای در هم کوبنده و تند خیزهای متراکم شونده، این روانه تند خیز و در هم کوب را بر توفانی سخت و زنده و تندبادی در هم شکننده سوار کرد.
فراز دوم
«فامرها برده و سلطها علی شده و قرنها الی حده الهواء من تحتها فیتق و الماء من فوقها دفیق.»
برگردان به پارسی:پس خدا به توان فرمان داد تا روانه تندخیز و متلاطم را برگرداند و آن را بر تشدید روانه چیرگی داد و به حد آن روانه مقرونش ساخت. اینک فضا از زیر دامنه تند باد، شکافته میباشد.و روانه از بالای دامنهاش جهانده.
این بود گزارش دو فراز از خطبه اول نهج البلاغه و برگردان آنه به پارسی در اینجا به اندازه توان به شرح این دو فراز و استخراج چند قضیه از آن دو میپردازیم.
شرح فرازهای آفرینش
این بخش از خطبه نهج البلاغه، تفسیر آیه 30 از سوره انبیاء است آنجا که خداوند در قرآن میگوید:«اولم یر الذین کفروا ان السموات و الارض، کانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء کل شیء حی افلا یؤمنون»، آیا ندیدند آنانکه کفر ورزیدند(یا کفران کردند)که آسمانها و زمین فرو بسته بودند، سپس آنه را گشودیم و هر چیز زنده را از آب نهادیم.آیا ایمان نمیآورند.»
در راستای دو قطعه از نهج البلاغه که در تفسیر آیه شریفه 30 از سوره 21 آمدهاند، این قضیهها استخراج میشوند:
1-«فضا، یک لختی فروبسته و بیدرز و آکنده از ماده است.»این دو قضیه از آن رو برمیآید که شکافتن فضا، مستلزم است وجود یک فضای فرو بسته را پیش از حدوث شکافتن، گرچه خود آن فضا، مانند همه پدیدههای مادی دیگر مسبوق است به عدم زمانی.
2-«ضربه شکافت، فضا را از هم گسست.و در دل آن بازهای تهی از جو مسدود، ایجاد کرد.»این بازه به مقتضای تناقض پایانی رتق و فتق، باید یک خلأ ناب باشد که در عین موجود بودن و اندازهپذیر بودن از هر گونه ماده تشکیل دهنده فضا، خالی است.
3-«جو مسدود که در برابر ضربه فتق نخستنی از هم گشوده میشود مظروف است نه ظرف.»زیرا جابجاییپذیر و شکافتپذیر و لخت و ممانعت کننده میباشد و از همین رو تا از هم گسسته نگشته بود از ورود سیّال یا هر ماده دیگری امتناع میورزید و به دلیل لختی خود جا را برای ماده دیگر تنگ میکرد، اگر فضای مرتوق از سنخ مکان بود هرگز جابجا نمیشد و هرگز در برابر مواد مقاومت نمیکرد و هرگز موجب تزاحم مکانی نمیشد.فصل منطقی مکان عبارت است از فاصلهای n بعدی که پدیدههای مکانمند در آن مستقر هستند یا انتقال دارند و یا برخوردار از حرکت کمیّه میباشند.
و به این دلیل نه مقاومت لختی دارد و نه واکنش مکانیکی و نه مزاحمت مکانی برای مواد گسترده یا پراکنده در آن.
4-«فاصلهای که در جو بسته آشکار میشود بخشی از کل مکان است.»این فاصله پیش از آنکه ضربه فتق فرود آید، در اشغال ماده جوی بود پس از شکافت جو و راندن آن به سوی نقطههای پیرامونی، فاصله مزبور از قید جو متراکم رها شده و برای پذیرفتن دیگر پدیدهها میگردد.
5-«اگر فاصله آزاد، بخشی از کل مکان است پس کل مکان، یک فاصله است.»زیرا از اینکه فاصله، بخشی ازکل مکان است نتیجه میگیریم که جو بسته، مکان نیست، و به قانون عدم تناقض به این نتیجه میرسیم که مکان از سنخ فاصله است.
6-«فضا انحناپذیر است.»زیرا قابل جابجایی بوده و نقطههای آن هم به سوی پیرامون قابل انتقالند و هم به سوی مرکز یا کانون.
7-نیروها میتوانند در فضا شکافها و در درهها و کوهها پدید آورند.»زیرا فضا گذشته از انتقالپذیر بودن، لخت است و ضربهها را رها نمیکند.اگر فضا، لخت نبود ضربه، از آن رها میشد و هرز میرفت.
برای روشن شدن این قضیه باید به چند گونگی جرم اشاره شود.
گونه یکم:جرم مثبت است که روزانه با آن مأنوسیم این جرم در نامعادله(O M)بروز میکند و اندازهای بیشتر از صفر دارد. گونه دوم:جرم صفر است که در معادله)M O( خود را نشان میدهد ذرهها یا فوتو نهای نور، جرمی برابر صفر دارند.
گونه سوم:جرم موهوم یا کناری است اصطلاح موهوم در برابر مثبت و منفی و صفر میباشد.
گوس برای آن واژه کناری یا جناحی را به کار برده است.
این جرم را به«تاکیونها»نسبت دادهاند.
با بیان چند گونگی جرم طبیعی یا تکوینی، قضیه استخراج شده از نهج البلاغه آشکارتر میشود.مقصود از آن قضیه این است که فضای طبیعی جرم دارد و حتی جرم آن به دلیل نوع رابطهای که با ضربه شکافت دارد در محدوده این نوع از رابطه و نه خارج از آن از گونه جرم مثبت است.
6-اگر شکافت فضا، معلول ضربه شکافت باشد، جریان سیال در خلای آماده انجام میگیرد، گرچه خود این جریان، شکافتی دوباره را در پی میآورد.در این صورت ضربهای که انشقاق را در پی داشته هم میتواند معلول نیرویی از نیروهای خدا در طبیعت باشد(آن طبیعتی که به نوبه خویش از نیروهای خدا در سراسر هستی است)و هم میتواند معلول بیواسطه مشیت الهی به شمار آید، بیآنکه مشک انفعال یا امکان استعدادی در مرتیه مشیت رخ نماید البته در فلسفه مشهور، مداخله بیواسطه مشیت در منطقه حدوث و انفعال، پذیرفته نیست.
اما چون استدلالی که به نظرم رسیده این تأثیر بیواسطه را در قلمرو ممکن قرار میدهد و از اشکالهای وارد بر آن پاسخ میگوید، پس اشکالی ندارد که بگوییم:مشیت الهی به چند وجه در جهان امکان، بروز میکند، یکی از آن چند وجه همین تأثیر بیمیانجی در سلسه عرضیه است.اینگونه تأثیر برای فلسفه بسیار پر پار میباشد، زیرا از طریق آن، مجموعه جدیدی ازحوادث در جهان، مطرح میگردند که از سلسه تسبیبی بیرونند و بی میانجی به مشیات و بدائات خاصه استناد دارند.
7-و اگر شکافت فضا معلول جریان سیال باشد چند قضیه تابع برای تفسیر تکون کیهان کنونی از رابطه تعلیلی مذکور استخراج میشود.یکی از آنها این قضیه است:جرم مادی به تناسب لختی خود سبب جابجایی در فضا میگردد.این جابجایی به صورهای گوناگون بروز میکند:خمیدگی، شکافت و درهم شدن از این جمله میباشند.بدین جهت باید شکل، موقعیت و ظرفیت فضا تابعی از لختی شئ درون فضا به شمار رود.
8-فضای طبیعی، ماده همه پدیدههای جهان مادی است حتی نور و مشتقاتش از دگرگونیهای این فضا حاصل میگردند گرچه این توان را دارند که از مرزهای درونی برای آن ممکن باشد میتوانند از آن نیز بگذرند مگر آنکه مرزهای فضایی همه پدیدهها و نیز نور را در راستای خمیدگی یا شکست خود کج و یا شکسته سازند که در این صورت دور به نظر نمیرسد که مرزهای درونی فضا نیز اشعه را در خمهها یا گوشهها منحرف گردانند و به آنها رخصت گذر به خلأ راندهند.
مسأله سیاهچالهای کیهانی به همین صورت ارتباط دارد هر چند تفسیرهای چندی در مورد آن محتمل است.
در اینجا با نظر داشت تکون جهان مادی از فضایی که به ابداع تکوین شده نه به تکون، این پرسش پیش میآید که آیا خدا تکون ضد ماده را نیز از همین فضا قرار داده است یا آنکه از فضایی ضد آن در پاسخ میتوان گفت اگر تئوری ضد ماده، درست باشد ضد ماده این امکان را دارد که از فقط در خاصیتهای هر کدام است، نه در ماهیت مادی که در هر دو یکسان میباشد.
این بود چند قضیه که از سخن امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه استخراج گردید.دست کم چند قضیه دیگر هست که از فراز یاد شده استنباط میشود، اما به این دلیل که هنوز آنها را برای نوشته فراهم نساختهام و برخی از آنها به زمین دیگر دانش، تعلق دارند در اینجا آورده نشدند.
یادآوری میشود که قضیههای استخراجی یاد شده برای اختصار، بی ضمیمه ایضاحی یا محاسبهای ارائه شدند.به خواست خدا در بخش مقایسه حرکت جوهری و تئوری نسبیت در عرضه ضمیمههای ایضاحی و محاسبهای کوشش خواهد شد.
پیش از بررسی دنباله پژوهش باید بگویم:آنچه در این فصل به نام قضیههای استخراج شده از نهج البلاغه یاد شد برداشتها یا دریافتهای است در حد فهم قاصر نویسنده، نه در حد سخن امام علیه السلام.این نارسایی دریافتهای ما در برابر سخن پیغمبر(صلی اللّه علیه و اله)و ائمه اطهار(علیه السلام)یک اصل است که از سو به سبب عصمت پیغمبر(ص)و ائمه(ع) استقرار دارد.این رو در تفسیر قرآن که کلام خداست و در تفسیر کلام نبی(ص)و اوصیا(ع)که راجع است به کلام خدا، باید این اصل همواره منظور گردد، تا تفسیر دارای خصلت علمی شده و استخراجات اجتهادی در باب تفسیر به صورت نظریههای اکتشافی مشروط مطرح شوند.در نتیجه اصل مذکور، بین اجتهادهای تفسیری به عنوان علم بشری تخطئه پذیر، از یک طرف، و بین علم لدنی مندرج در قرآن و متون مرویه از معصومین(علیه السلام)، از طرف دیگر، هم تفکیک استوار شده و هم درعین تفکیک پلی برقرار میشود که نظریههای اجتهادی میتوانند از طریق آن به طور محدود و مشروط به علوم مندرج در قرآن و متون دینی دسترسی پیدا کنند.این چنین دسترسی نتیجه منطقی نظریه اجتهاد اکتشافی است که راه را برای اطلاع بر واقع احکام شرعی باز میداند، بی آنکه راهبندی در برابر نقد نظریههای اجتهادی پدید آورد.
اینک برای تتمیم شناسه مکان تا حدی که سازگار با این نوشته است، چند پیوست افزوده میشود.
تتمیم شناسه مکان پیوست اول:
چنانکه از گفتههای گذشته در چیستی مکان برآمد، فضای طبیعی، یک پدیده در فضای حقیقی یا همان مکان است.مکان که چیستی آن یک بازه ژرفیده و اندازه پذیر میباشد و همه نقطههای فرضی و طبیعی را در خود میگنجاند ظرف پدیدهها و رویدادهای جایگاهی است.
فضای طبیعی با همه بخشهایش از مظروفات آن به شمار میرود، چنانکه آب در یک گوی تو خالی بلوری، مظروف آن میباشد.
بدین جهت در یک آزمایش ساده وقتی گوی بلوری ترک برمیدارد آنچه از درز بلور به بیرون میریزد، آب است نه فضای داخل بلور حجم بلور همچنان پایا باقی میماند:البته اگر دیواره آن به طور یکسان منقبض نشود، یا عامل دیگری فاصله آزاد بی دگرگونی میماند و فقط فاصله بسته که تابعی از رابطه علامتهای فضایی است بیش و کم میشود. رابطه فضا و مکان از این دست است، وقتی بخشی از فضا به هر علتی شکاف برمیدارد یا پیچ میخورد، آنچه از شکافه یا زاویه مماس خم فضا با دیوار روبروی آن تخلیه میشود، مکان یا فاصله نیست، بلکه این فضاست که شکافه یا زاویه را رها ساخته و به مقدار حجم فاصله آزاد شده تراکم مییابد و به سبب همین تراکم افزوده، بخشی از مکان را برای عبور بی مانع پدیدهها آزاد میکند.
پیوست دوم:
میدانها گونههایی از فضای طبیعی هستند.میدان گرانش، میدان مغناطیسی(کهربایی)، میدان کهر با درخشی(بر قاطیسی الکترومغناطیسی)، میدان نیرو برقی یا پویا برقی(الکترو دینامیکی)، میدان هستهای و دیگر میدانها هر کدام نوعی فضا میباشد که در درون فضای حقیقی یا خلأ عمل میکند و شدت آن با فاصله شعاع آن در مکان، نسبت معکوس دارد.
پیوست سوم:
فضای باز به خودی خود، در بردی نزدیک زمینهای آماده برای هندسه اقلیدسی است.در بردهای بیاندازه دور یا در بردهای دور شونده، این آمادگی را از دست میدهد.در برد مرزی(امتداد حدی)نیز به سوی انگاره نااقلیدسی میگراید.
چنانکه در ترکیبش با فضای طبیعی که از شگفتیهای آفرینش خداوندی است از موقعیت اقلیدسی فاصله میگیرد و به تناسب ترکیب و نوع جفت ترکیبی به صورتهای گوناگون هندسه نااقلیدسی در میآید.
پیوست چهارم:
فضای طبیعی در موقعیتی آرمانی و بردی نزدیک میتواند زمینهای برای پیاده کردن سازه اقلیدسی باشد.اما چون در پهنه آزمایش، یکنواختی ندارد و توزیع، ماده آن را پریشان میکند، گذشته از اینکه به سبب نفوذ زمان آشفتهتر میشود، بناگزیر نااقلیدسی میباشد و به نسبت مستقیم، افزایش شعاع از موقعیت اقلیدسی میگریزد.گرچه این گریز همواره در چهار چوب آرمان اقلیدسی انجام میپذیرد.
پیوست پنجم:
مسافت چنانکه میآید یک عنصر دو فاصلهای است و با مکان یکی نیست.در آن راستائی که مکان نمیباشد، میتواند مسافتی باشد.در حرکت کیفیه و حرکت جوهریه، مسافت وجود دارد، بیآنکه مکانی را بتوان مفروض داشت.
پیوست ششم:
مکان به وسیله معادلههای زمان و حرکت در دستگاه مختصات پیوسته به آن به مسافت، تبدیل میشود و از این راه بعد زمان برسه بعد مکانی افزوده شده و معادلات چهار بعدی را پدید میآورد.
پیوست هفتم:
شیخ اشراق در مقاله سوم از حکمة الاشراق، در بحث ابطال خلأ( شرح حکمة الاشراق، قطب الدین شیرازی، طبع قدیم ایران، مقاله ثالثه، ص 244 و 245)دو اشکال انفصالی بر بعد مفطور وارد کرده که هیچ کدام بر نظریه این نوشتار که مکان را فاصله n بعدی میانگارد وارد نیست.
اشکال اول:این است که اگر بعد مفطور از سنخ عدم باشد، باید اندازه پذیر نباشد، با آنکه عدم، استقرار یافته بین اجسام، اندازه پذیر است، و چون افزون بر این، جوهر است پس جسم میباشد نه بعد مفطور عدمی.از اینرو عدمی بودن بعد مفطور، به دلیل خلف، درست نیست.
اشکال دوم:این است که اگر بعد مفطور، از سنخ امتداد باشد نه عدم، باید از استقرار جسم در آن. امتدادش باشد افزایش یابد.زیرا جمع دو مقدار، به تناست هر دو، بیشتر از هر یک به تنهایی است، با آنکه چنین افزایشی وجود ندارد.
در پاسخ دو اشکال یاد شده باید گفت:اگر مکان از سنخ بازه جوهری و n بعدی باشد، نه خلف لازم میآید و نه افزایش مقدار.نخست از آنرو که جسم به جوهر چند بعدی معادل نیست، جوهر چند بعدی اعم است از جسم.
و دیگر از آنرو که استقرار اجسام در بازه فضایی معادل نیست با جمع مقدار هر جسم با مقدار فضا. زیرا استقرار اجسام در مکان از جنبهای همانند استقرار آنها در زمان میباشد که افزایش حجم جسم را ایجاب نمیکند.از این گذشته، اندازه پذیر بودن جسم یکی از تابعهای فضا میباشد، به این معنی که جسم به دلیل مکانمند بودنش اندازه پذیر است.پس از طریق جسم که خود یکی از خواص فضایی به شمار میآید، هیچ کمیتی بر فضا افزوده نمیشود. چنانکه از بودن عدد شش یا هشت در سلسله عددهای طبیعی، هیچ افزایش برای این سلسله پیدا نمیشود، زیرا هر عددی از صفر تا هر مرحله، از خواص سلسله طبیعی اعداد است.
شرح بیشتر این نظریه و پاسخ مشروحتر اشکالهای شیخ اشراق به خواست خدا در بحث فضای حقیقی خواهد آمد.
پیوست هشتم:
فاصله مکانی یک ماهیت غیر نسبیتی است.اما با فاصله در فضای نسبیتی، ترکیبپذیر است.از طریق این ترکیبپذیری، خواص نسبیتی به خود میگیرد.
دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است.حقایق این دین تدریجا در نظر مردم، واژگونه شده است، و علت اساسی گریز گروهی از مردم، تعلیمات غلطی است که به این نام داده میشود.این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیه برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند ضربه و صدمه میبیند.هجوم استعمار غربی با عوامل مرئی و نامرئیش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیاری از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که اندیشههای اسلامی در زمینههای مختلف، از اصول گرفته تا فروغ، مورد هجوم و حمله قرار گیرد.بدین سبب این بنده وظیقه خود دیده است که در حدود توانایی در این میدان انجام وظیفه نماید.
همچنانکه در برخی از نوشتههای خود یادآور شدهام، انتشارات مذهبی ما از نظر نظم، وضع نامطلوبی دارد.بگذریم از آثار و نوشتههائی که اساسا مضر و مایه بیآبروئی است، آثار و نوشتههای مفید و سودمند ما نیز با برآورد قبلی نیست، یعنی بر اساس محاسبه احتیاجات و درجهبندی ضرورتها صورت نگرفته است:هر کسی به سلیقه خود آنچه را مفید میداند مینویسد و منتشر میکند، بسی مسائل ضروری و لازم که یک کتاب هم درباره آنها نوشته نشده است و بسی موضوعات که بیش از حد لازم کتابهائی درباره آنها نوشته شده است و هی پشت سر هم نوشته میشود.
از این نظر، مانند کشوری هستیم که اقتصادش پایه اجتماعی ندارد، هر کسی به سلیقه خود هر چی میخواهد تولید میکند و یا از خارج وارد مینماید، بدون آنکه یک نیروی حسابگر، آنها را رهبری کند و میزان تولید کالا یا وارد کردن کالا را بر طبق احتیاجات ضروری کشور، تحت کنترل درآورد.به عبارت دیگر همه چیز به دست «تصادف»سپرده شده است.بدیهی است که در چنین وضعی برخی کالاها بیش از حد لزوم و تقاضا عرضه میشود و بیمصرف میماند و برخی کالاها به هیچ وجه در بازار یافت نمیشود.
شهید مطهری