آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

مقدمه
علم فلسفه از علوم مبنایی و بنیادین در معرفت بشری شمرده می‏شود.معمولا فلاسفه در این علم به پی‏جویی حقایق کلی هستی و وجود و لوازم و عوارض آن پرداخته‏اند.گرچه از فلاسفه تعاریف مختلف و متفاوتی بدست داده شده، ولی همگی در این که فلسفه پژوهشی در کلی‏ترین وجوه هستی است مشترک می‏باشند.هرگونه تعریفی از فلسفه خود در حقیقت گردن نهادن به روشی خاص در پژوهش فلسفی است، کما اینکه در بسیاری از تعاریف ارائه شده درباره فلسفه، ذکر روش علم فلسفه از اجزاء تعریف قرار داده شده است.(در نقل اقوال به بعضی از این تعاریف خواهیم پرداخت).
رنسانس مغرب زمین تحولی شگرف در حرکت علمی این دیار به وجود آورد.از ابعاد این تحول، بخش مهمی به تحول در نگرش فلسفی و تبیین مفاهیم کهن فلسفی به صورتهای جدید مربوط بوده است.از زمانی که نیوتن در عرصه تحقیقات فیزیکی خود، تبیین‏های قدیم فیزکدانان پیرامون طبیعت را زیر سؤال برد و روش ذات‏نگری و طبع شکافی را رها نمود، باب مجادلات فلسفی و نفی و اثبات فلسفه کهن گشوده شده و در نهایه این نزاع سیصد ساله امروز به نقطه‏های شک و تردید جدی درکاوش عقلانی بشر و پژوهش‏های فلسفی درمیان فلاسفه غربی منجر شده است.از پوزیتویست‏ها که فلسفه ما بعد الطبیعه را تنها جملاتی بی‏معنا تلقی نموده‏اند، و از مارکسیست‏ها که هر نوع کنش عقلانی انسان را تابع شرایط اقتصادی او نموده‏اند، هیچ انتظاری در درک فرآیند ادراکات عقلی ومطالعه پیرامون حقایق کلی و اصلی وجود نمی‏رود.اما رئالیست‏های انتقادی مغرب زمین هم از وادی شک و تردید که‏ بذرهای آن قرنها پیش افکنده شده، خلاصی نیافته‏اند:«بتدریج که از اشتباهات خود چیز می‏آموزیم، شناخت رشد می‏کند، حتی اگر چنان باشد که هرگز ندانیم-یعنی شناخت پیدا نکنیم- چون شناخت ما می‏تواند افزایش پیدا کند دلیلی برای نومیدی عقلی وجود ندارد و چون هرگز نمی‏توانیم شناخت به یقین پیدا کنیم، دیگر کسی نمی‏تواند مدعی حجیت و اعتبار شود و از راه عجب و غرور ادعای تفوق بر شناخت ما کند». (1)
اما در مقابل فلاسفه اسلامی از دیر زمان تاکنون مسیری پیوسته طی نموده‏اند و کاوش فلسفی خود را دائما بر بنیانهایی عقلی یا شهودی استوار نموده‏اند. این مسیر پیوسته تا امروز ادامه یافته و هنوز هم تفکر فلاسفه اسلامی در علم فلسفه بر همین پایه‏های عقلانی استوار است.
امروزه موج تردیدها در دست‏آوردهای اندیشه و پژوهش‏های فلسفی بسیار شدت گرفته است و عموما محققین و دانشمندان به جدی نگرفتن نتایج پژوهش فلسفی روی آورده‏اند، در عین حال فلاسفه اسلامی امروز ما کماکان به همان جنبه‏های استوار فلسفه اسلامی اعتقادی محکم دارند.همه تردیدها و سؤالات پیرامون علم فلسفه از روش تحقیق و پژوهش در فلسفه برمی‏خیزد و علت سست شده بنیانهای فلسفی در دنیای امروز به سست شدن مبادی علم فلسفه و از مهمترین این مبادی روش تحقیق در فلسفه باز می‏گردد.بنابراین مطالعه و تحقیق در علم فلسفه و فلسفه‏های مختلف ما را به ضرورت تحقیق پیرامون روش پژوهش فلسفی می‏کشاند.مقاله حاضر در صدد است با بررسی‏ای گذرا و فشرده متد تحقیق در فلسفه در میان فلاسفه اسلامی را مشروحا و در میان فلاسفه غربی را به اختصار باز نماید و لزوم پرداختن به چشم‏اندازهای جدید در پژوهش فلسفی را نشان دهد.
پیشینه بحث
بحث درباره روش تحقیق در فلسفه، در میان فلاسفه اسلامی بصورت بحثی ضروری و جدی مطرح نبوده است، بلکه بطور کلی این نکته در میان فلاسفه اسلامی مفروغ عنه بوده که فلسفه کلاّ علمی است بر پایه مبادی عقلی و یقینی و جوهره آن را بررسی‏های عقلانی قطعی و جزمی تشکیل می‏دهد. بنابراین چون و چرا درباره جوهره عقلی فلسفه و تردید در کسب نتایج یقینی، به مثابه شبهه در بدیهیان به حساب می‏آمده است.تنها هنگامی که شیخ شهاب الدین سهروردی بر روش شهود و اشراق باطنی در درک حقایق کلی هستی تأکید ورزید، مشی اشراقی در فلسفه در کنار روش برهان تعقلی مطرح شد.
اما غربیان از این جهت سهم بسیار زیادی در بحثهای فلسفی به خود اختصاص داده‏اند. رنسانس فکری و زیر سؤال رفتن بسیاری از مبانی فلسفی و علمی در غرب مستقیما بحث را به وادی چون و چرا درباره روش تفکر و پژوهش فلسفی کشاند و بدین‏ترتیب فلسفه‏های بسیاری که همگی تنها نقطه اشتراکشان پشت پا زدن به فلسفه یونانی و خصوصا ارسطویی بود در مغرب زمین روئید.
اگر بخواهیم خلاصه‏ای بسیار فشرده از تاریخ تحل روش تفکر فلسفی در غرب ارائه دهیم چنین خواهیم گفت:کشفیات علمی نیوتن و صورت‏بندی‏های دقیق ریاضی که توسط وی از طبیعت انجام گرفت-خصوصا قانون جاذبه عمومی و اصول ترمودینامیک-مفاهیم جدیدی همچون جرم، شتاب و نیرو را در مقابل جوهر و عرض فلسفه مدرسی نمایان ساخت و موجب فاصله گرفتن کیهان‏شناسی قانونمند ریاضی از کیهان‏شناسی فلسفه مدرسی شد.این تزلزل در ارکان فلسفه مدرسی راه را برای ظهور فلسفه‏های جدید باز کرد.
علاوه بر این ظهر نظریه تکاملی داروین و اندیشه‏های فلسفی هیوم و کانت تأملهای وارد شده بر طبیعت‏شناسی فلسفه مدرسی را به بالاترین درجه رساند و بدین‏ترتیب اندیشه‏های جدید فلسفی که خود ادامه کشفیات تجربی-ریاضی دانشمندان‏ مغرب زمین به حساب می‏آید، آخرین رمق فلسفه مدرسی را گرفت.نفی تفاسیر غیایت مدارانه و تشکیک در سلسله علل دیگر جایی برای فلسفه کهن یونانی باقی نگذراد و از آن به بعد تفکر فلسفی غرب دائما در یک اضطراب پیوسته غوطه‏ور شد. (2)
در قرن بیستم که معرفت‏شناسی غربی تمام اصول اولیه و عقلانی تفکر فلسفی را زیر سئوال برد، عمدتا خود را در گرداب پوزیتویسم انداخت؛با این همه معدودی از دانشمندان غربی نسبت به افراطکاریهای بسیار پوزیتویسم در تلقی از اصول و مبانی فلسفی و گزاف خواندن ما بعد الطبیعه عقلانی متفطن شده و عدم امکان فرار از اصول اولیه عقلانی در تفکر فلسفی را نمایان ساختند.
به هر حال ترسیم منحنی تاریخی سنیر تحول اندیشه فلسفی در غرب و بحث‏های وسیعی که پیرامون روش تحقیق در فلسفه مطرح کرده‏اند خود به تحقیق جداگانه‏ای محتاج است، ولی در مجموع می‏توان گفت که غریبان در این بحث بسیار گام زده‏اند و روش پژوهش در فلسفه را به عنوان موضوع مستقلی مورد بررسی قرار داده‏اند.نظریه‏های شناخت فلسفی و معرفت‏شناسی فلسفی خود از دست آوردهای همین بحث‏هاست.گاه تاریخ فلسفه اسلامی بطور فشرده این چنین مطرح می‏شود که فلسفه عقلانی محض(فلسفه مشاء)و سپس فلسفه اشراق(شهود باطنی)و پس از آن حکمت متعالیه(جمع بین این دو) سه دوره فلسفه اسلامی‏اند و هر یک با هدف رفع نواقص و کمبودهای روش پیشین در فلسفه شکل گرفت و رشد یافته است.اما به گمان و بلکه اطمینان ما، حکمت متعالیه هرگز پژوهش فلسفی روشمندی مبتنی بر اشراق و کشف و شهود ارائه نداده و جوهره آن را همان پژوهش عقلانی تشکیل داده است. حکمت متعالیه پژوهشی فلسفی در قالب برهان است و اگر هم به جنبه‏های شهود باطنی نظر داشته در قالب استدلال عقلی ارائه شده است.با توجه به وسعت بحث‏های تاریخی به همین مقدار از ذکر پیشینه تاریخی این بحث اکتفا می‏کنیم.
اقوال دانشمندان و فلاسفه اسلامی
گفتیم که فلسفه اسلامی این مطلب را که پژوهش فلسفی باید صرفا مبتنی بر روش تعقل باشد مفروغ عنه می‏دانسته‏اند و تنها روش بدیل تعقل در فلسفه را، همان اشراق و شهود قلمداد کرده‏اند. گرچه این روش دوم هرگز در میان دانشمندان و فلاسفه اسلامی جای قابل قبولی باز نکرد.روش اشراق و شهود با اینکه رکن ادراک عرفانی است، ولی در عرصه تفکر فلسفی چندان توفیقی نیافت و شیخ اشراق را با اندک پیراوانی در این صحنه تنها گذاشت.
اینک نمونه‏هایی از تأکید فلاسفه اسلامی بر روش تعقلی در فلسفه را یادآور می‏شویم ابتدا یادی از ارسطو، مؤسس فلسفه عقلانی یونان بنماییم. ارسطو فلسفه را علمی شامل محدوده‏های طبیعیات و ریاضیات و ما بعد الطبیعه می‏دانست و در تمام این ابعاد تنها روش صحیح و منتج را روش تعقلی قلمداد می‏نمود، به همین جهت این جمله مشهور وی، گویای اساس تعقلی در علوم و نیز فلسفه(به معنی اخص آن)نزد ارسطو است:«عقل در فعلیت خود زندگی است». (3)
یکی از معاصرین، اندیشه فلسفی فارابی را که پیشگام فلاسفه اسلامی است چنین تصویر می‏نماید:«فارابی هم مانند ارسطو و افلاطون فلسفه را علم به موجود از آن حیث که موجود است می‏داند و در فلسفه خود به بیان صورت خاصی از نظام عقلی عالم و کائنات می‏پردازد به نحوی که هیچ چیز خارج از این صورت عقلی نمی‏ماند». (4)
شیخ الرئیس ابو علی سینا نیز درباره روش تعقلی در فلسفه چنین می‏گوید:«فلسفه(حکمت)کامل نمودن نفس انسانی است بوسیله تصور و تصدیق به حقایق نظری و علمی در حد توان و طاقت بشر، و اما حکمت نظری پس بر سه قسم منشعب می‏شود، حکمتی که به مباحث حرکت و تغییر می‏پردارد و آن حکمت طبیعی است، و حکمتی که ذهن متعلق آن را ثابت و بدون تغییر می‏پندارد اگر چه در وجود خارجی با تغییر همراه می‏شود و آن حکمت ریاضی است، و حکمتی که به مباحث امور ثابت و بی‏نیاز از تغییر تعلق دارد و اگر این امور با حرکت اختلاط یابد پس صورت عرضی است.نه اینکه با ذات این امور در تحقیق وجودش به تغییر احتیاج دارد و آن فلسفه اولی است و فلسفه الهی جزیی از آن است که شناخت پروردگار است.و مبادی این اقسام سه گانه فلسفه نظری از صاحبان طریقه الهی به نحو ارشاد و توجه گرفته می‏شود ولی در کامل این امور بدین صورت است که بوسیله قوه عقلیه بر آنها حجت و دلیل اقامه می‏شود». (5)
ملاحظه می‏شود که شیخ الرئیس در نهایت ادراک کامل و قوی همه علوم و معارف و خصوصا فلسفه اولی را به قوه عقلانی و حجت عقلی بر می‏گرداند.حکیم سبزواری نیز توجه اصلی در اندیشه فلسفی را منعطف به تفکر عقلانی می‏داند و در ابتدای کتاب منظومه خود در فلسفه اولین کلمه آغازین او تأکید بر عقل است:
«یا واهب العقل لک المحامد
الی جنابک انتهی المقاصد»
همچنین در ابتدای شرح خود از ضعف قدرت عقلانی هم عصران خود گلایه و شکوه می‏نماید:«هذا زمان محل الحکمة.و قلة نزول امطار الیقین من سحاب الرحمه لکثرة ذنوب اهل الغفلة و الجهل، فانسد علیهم ابواب سماء العقل، اکنون زمان قحط حکمت و کمی فرود آمدن بارانهای یقین از ابرهای رحمت است زیرا گناهان اهل غلفت و جهل زیاد گردیده پی ابواب آسمان عقل بر ایشان بسته شده است». (6)
صدر المتألهین شیرازی نیز در ضمن تعریف علم فلسفه تأکید وافر خود بر روش تفکر عقلانی در فلسفه را نمایان می‏سازد:«بدانکه فلسفه طلب کمال نفس انسانی است بوسیله شناخت حقایق موجودات آنچنانکه هست، و حکم به وجود موجودات بوسیله براهین اثبات شده نه دنباله روی ظن و تقلید، به اندازه توان انسان.و اگر خواستی فلسفه را این چنین تعریف‏نما:نظم عالم بصورت نظمی عقلی به اندازه توان بشری...، و اما حکمت نظری پس غرض و هدف آن نقش‏پذیری نفس است به صورت وجود و تبدیل نفس به عالم عقلی مشابه با عالم عینی، البته نه در ماه بلکه در صورت و هیئت آن». (7)
ملاحظه می‏شود که ملاصدرای شیرازی اساسا فلسفه را آنچنان می‏نگرد که انسان بوسیله آن نظم عقلانی جامعی از عالم عینی درک کند و نفس انسانی، خود عالم عقلی و گویای عالم عینی شود. البته این تعبیر فیلسوف شیرازی با این دیدگاه است که فلسفه شامل علوم طبیعی و ریاضی و فلسفه اولی هر سه می‏شود، ولی در عین حال توجه به عالم عقلی در فلسفه اولی روشن و بدون ابهام است.از این‏رو بیان وی تأکیدی واضح بر روش تعقلی در فلسفه اسلامی به شمار می‏آید.
علامه طباطبایی درباره روش تفکر فلسفی اندکی روشن‏تر از فلاسفه گذشته سخن گفته است.ایشان روش تفکر فلسفی را برهانی خاص خود می‏داند که نیازی به دست‏آوردهای علوم دیگر ندارد:«نظر به اینکه سنخ بحث فلسفی با سنخ بحث‏های علمی صد در صد مختلف می‏باشد هیچگاه یک مسأله علمی از هیچ علم، جزء بحث فلسفی نبوده و متن بحث فلسفی قرار نخواهد گرفت بلکه هر گونه بحث و کاوش فلسفی(الهی یا مادی)از بحث‏های علمی کنار می‏باشد و به روش خاصی که از بود نبود سخن گوید بحث خواهد نمود». (8) هم ایشان در معروفترین اثر فلسفی خود-نهایة الحکمة-به میزان زیادی روش تعلقی در فلسفه را تبیین نموده و ابعاد آن را نشان داده است، ملخص نظر و تبیین ایشان چنین است: (9)
1-فلسفه پژوهشی است عقلانی که صورت استدلالی این پژوهش را برهان منطقی تشکیل می‏دهد.(برهان انی متلازمین)
2-ماده مقدمات براهین فلسفی قضایای بدیهی عقلی یا قضایای اثبات شده فلسفی است.
3-فلسفه برای علوم دیگر اثبات موضوع می‏کند، ولی از علوم دیگر بهره‏ای نمی‏برد و خود در مواد برهان مستغنی است.
بنابراین از دیگاه علامه طباطبایی پژوهش فلسفی در صورت استدلال تنها متکی بر روش برهانی است که در منطق اتقان و یقینی بوده نتایج آن به اثبات رسیده است(البته برهان لمّی وانی متلازمین که دومی در فلسفه استفاده می‏شود)و در ماده استدلال هم بر بدیهیاتی نشأت گرفته از عقل استوار است و به قضایای برآمده از حجت‏های استقرایی و تثیلی و دیگر قضایای علمی نیازی ندارد.
اصولا فلاسفه اسلامی بحث در روش پژوهش فلسفی را در مباحث حجت و صناعات خم منطق اثبات شده و پایان یافته تلقی می‏نمایند.در مباحث حجت ثابت می‏شود که استقراء و تمثیل مدلهای یقین‏آور استدلالی نیستند وتنها باید بد قیاس تکیه کرد و خصوصا شکل اول آن که بدیهی الانتاج است و در مباحث صناعات خمس هم تنها حجت یقین‏آور برهان است که مقدمات آن از یقینیات تشکیل می‏شود و البته ترکیب صورت و ماده در برهان خود دارای شرایطی است که در محل آن مذکور است. نتیجه این بحث‏های منطقی روش پژوهش فلسفی در فلسفه اسلامی را در چهار چوب برهان که برخاسته از بدیهیات عقلیه اولیه است منحصر کرده و راه‏های دیگر را غیر منتج قلمداد نموده است.از میان معاصرین بعضی کاملا به جوانب این بحث نظر نمود و منظور از روشن تعقلی در فلسفه را به خوبی باز کرده‏اند:«تا اینگونه مسائل حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود علوم خداشناسی و روانشناسی فلسفی و مانند آنها پایه و اساس نخواهد داشت و نه تنها اثبات این مسائل محتاج به استدلالات عقلی است، بلکه اگر کسی بخواهد آن‏ها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقلی را بکارگیرد زیرا همان گونه که حس و تجربه به خودی خود توان اثبات این امور را ندارد توان نفی و ابطال آنها را هم نخواهد داشت».
ایشان در ادامه جنبه‏های مختلف روش تعقلی در فلسفه را شکافته و تبیین می‏نماید:«بدین ترتیب روشن شد که برای انسان یک سلسله مسائل مهم و اصولی مطرح است که هیچ یک از علوم خاص حتی علوم خاص فلسفی پاسخگوی آنها نیستند و باید علم دیگری برای بررسی آنها وجود داشته باشد و آن همان متافیزیک یا علم کلی یا فلسفه نخستین است که موضوع آن اختصاص به هیچ یک از انواع موجدات و ماهیات متعین و مشخ ندارد و ناچار باید موضوع آن را کلی‏ترین مفاهیمی قرار داد که قابل صده بر همه امور حقیقی و عینی باشد...، موضوع فلسفه(موجود)و مفهوم آن بدیهی و بی‏نیاز از تعریف از این روی فلسفه نیازی به این مبدأ تصوری ندارد.و اما مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است: یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسائل علوم از آنها استفاده می‏شود.اما وجود موضوع فلسفه احتیاج به اثبات ندارد زیرا اصل هستی بدیهی است و برای هیچ عاقلی قابل انکار نیست.و اما قسم دوم ازمبادی تصدیقی یعنی اصولی که مبنای اثبات مسائل قرار می‏گیرند نیز به دو دسته تقسیم می‏شوند:یکی اصول نظری(غیر بدیهی)که باید در علوم دیگری اثبات گردد و نام(اصول موضوعه)نامیده می‏شود چنانکه قبلا اشاره شد کلی‏ترین اصول موضوعه‏ای ندارد.دسته دوم از اصول، قضایای بدیهی و بی‏نیاز از اثبات و تبیین است مانند قضیه محال بوده تناقض و مسائل فلسفه اولی فقط نیاز به چنین اصولی دارند، ولی این اصول احتیاجی به اثبات ندارند تا در علم دیگری اثبات شوند.بنابراین فلسفه نخستین احتیاجی به هیچ علمی ندارد خواه علم تعقلی باشد یا تجربی یا نقلی و این یکی از ویژگیهای مهم این علم می‏باشد.البته باید علم منطق و همچنین شناخت‏شناسی را استثناء کرد نظر به اینکه استدلال برای اثبات مسائل فلسفی بر اساس اصول منطقی انجام می‏گیرد و نیز مبتی بر این اصل‏ است که حقایق فلسفی قابل شناخت عقلانی می‏باشد یعنی وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفی مفروغ عنه است، ولی می‏توان گفت آنچه مورد نیاز اساسی فلسفه است همان اصول بدیهی منطق و شناخت‏شناسی است». (10)
ملخص و جامع نظریه عموم فلاسفه اسلامی را که روش تعقل برهانی را تنها روش منتج و یقین‏آور مباحث فلسفی می‏دانند، می‏توان اینگونه بیان نمود: روش تعقلی در فلسفه، اولا موضوع فلسفه را نشان می‏دهد، ثانیا مبادی تصوری آن را که درک بدیهی وجود است عیان می‏سازد(تبیین ضروری و بدیهی)، ثالثا مواد براهین فلسفی که بدیهیات عقلیه است را ارائه می‏نماید، رابعا در علم منطق صورت برهان منتج فلسفی را اثبات می‏نماید، خامسا در بعد شناخت، ارزش واقع‏نمای این یافته‏های عقلانی را به اثبات می‏رساند.این سخن مشهور فلاسفه اسلامس است، اما از طرف دیگر اشراقیان گرچه تعداد اندکی را از میان فلاسفه اسلامی نصیب خود نمودند، ولی روشی مخصوص به خود ارائه نموده‏اند که با روش تعقلی بدون توجیه و تکلیف قابل جمع نیست.گرچه در عبارات شیخ اشراق مؤسس این روش فلسفی لفظ «برهان»مکررا استعمال شده، ولی معلوم نیسا مرادش برهان تعقلی باشد؛زیرا دائماً و بلافاصله بر شهود باطنی تأکید نموده است.
قطب الدین شیرازی در شرح خود بر حکمة الاشراق عبارات شیخ را همراه با متن اصلی این چنین تفسیر کرده است:«حکمت اشراق یعنی حکمتی که بر پایه اشراقی که کشف باطنی است استوار گردیده...و اگر حق لازمی بر گرده من نبود و آن اینکه خداوند از علماء وحکماء پیمان گرفته تا طلب کنندگان را ارشاد کنند و از ایشان چیزی را کتمان نکنند و نیز اگر نبود قضا و تقدیر الهی و دستوری که از عالم بالا و روحانی وارد شده است...انگیزه‏ای برای من در جهت اظهار این مباحث نبوده زیرا که در این اظهار دشواری به میزانی است که می‏دانید زیرا که این علم(فلسفه اشراق)علم به ماوراء محسوسات و توهمات غلبه یافته بر انسانهاست و محتاج به برهان داشت و کشف و شهود واضح است و در برهان صحیح و کشف صریح موانعی و شبهه‏هایی پدیدار می‏شود که خلاصی از آن برای اکثر انسانها میسر نیست مگر کسی که مؤید به روح قدسی باشد و اشیاء را آنچنان که هست ببیند و بجهت دشواری علم الهی سقراط گفته است:علم الهی را نمی‏داند مگر انسان صبور و تزکیه شده». (11)
روش پژوهش فلسفی در فلسفه اشراق به هر روی ضابطه‏مند نیست و در نهایت امر دائر مدار شهود است و هر آنچه کشف باطنی اقتضا کند و لذا نمی‏توان این روش را مورد تحلیل و بررسی قرار داد. آیا واقعا مقصود شیخ اشراق این است که باید دست از قواعد منطقی در صورت و ماده استدلال کشید؟آیا کشف خود بی‏ضابطه است؟و یا اینکه قابل ضبطو روشمندی است؟آیا در موارد عدم پذیرش عقلی بعضی کشف‏ها و شهودها چه باید کرد؟و به هر حال سؤالاتی از این دست روش اشراق و شهود باطنی در تفکر فلسفی را مبهم و غیر واضح نشان می‏دهد.
از میان فلاسفه اسلامی شهید صدر تنها کسی است که بر ضرورت تعاطی و داد و ستد بین فلسفه و علوم دیگر در تبیین مسائل فلسفی تصریح کرده است.از آنجا که علوم جدید عمدتا مبتنی بر تجربه و خصوصا روش استقرایی است، قبول قول ایشان به منزله راه یافتن مدلهای کاوش حسی در محدوده پژوهش عقلانی فلسفه است و به فرض قبول، صورتهای مختلف تعاطی پژوهش عقلانی و تجربی خود حدیث مفصلی پیدا می‏کند. ولی با این وجود وی در اثر فلسفی مکتوب خود عموما همان گرایش تعقلی را مورد تأکید قرار می‏دهد و بارها بر نقش اساسی اصول و قواعد و روش عقلانی در ادراک مفاهیم و تبین مسائل فلسفی تصریح می‏ورزد. (12)
تا اینجا به نقل آراء و اقوال فلاسفه اسلامی بطور بسیار فشرده پرداختیم.جمع‏بندی نظریه این فلاسفه در روش تفکر فلسفی و متد تحقیق در فلسفه ما را به این نقطه رهنمون می‏سازد که علم فلسفه در تبیین موضوع:صورت استدلال و ماده براهین خود کاملا عقلانی است و از دیگر روش‏های تحقیق و ادراک نظیر استقراء بی‏نیاز است.البته روش اشراق و شهود باطنی هم روش دیگری است که طرفداران اندکی داشته و دارد.
اقوال فلاسفه غربی
در این مقال نمی‏گنجد که به یکایک آراء فلاسفه غربی در روش تحقیق و پژوهش فلسفی اشاره کنیم، اما به طور کلی، می‏توان گفت که وجه مشترک همه فلاسفه غربی بعد از رنسانس در سه مطلب خلاصه می‏شود:نخست زیر سؤال رفتن بسیاری از دستاوردهای فلسفه کلاسیک مدرسی، دوم زیر سؤال رفتن قدرت عقل و اصول عقلانی در کشف حقایق عینی، و سوم جا باز کردن برای فرضیه‏های تأیید شده بوسیله استقراء و این سه در طول زمان دست به دست هم داده و با صورت‏بندی‏های متفاوتی که هراز چند گاه توسط بعضی فیلسوفان به خود گرفته فلسفه‏های جدیدی پدیدار گشته است.
جان لاک که از پیشگامان مکتب تجربه‏گرایی در فلسفه به شمار می‏آید، مبانی فلسفی خود را این چنین سامان داده است:«علم ما نسبت به هستی خودمان علم شهودی است.وجود خدا را هم عقل خریحا به ما اعلام می‏کند چنانکه بیان شد، اما علم به وجود سایر اشیاء فقط بواسطه احساس ممکن است، زیرا بین وجود واقعی و تصوراتی که در حافظه آدمی است ارتباط ضروری وجود ندارد». (13)
به سرعت از لاک و بیکن و هیوم و اسپینوزت و کانت و هگل و مارکس بگذریم و نظر خود را به روش پژوهش فلسفی غرب در قرن بیستم معطوف نماییم.درقرن جاری فلسفه غرب عمدتا به پوزیتویسم روی آورد و این روش تفکر فلسفی سالیان متمادی بر محافل فلسفی غرب سیطره یافت.
مخلص روش پژوهش فلسفی پوزیتویسم (14) در این نکته است که اینان تنها قضایایی را اثبات شدنی و قابل درک تلقی می‏کنند که تجربه مهر تأیید قبول بر آن بزند، بنابراین صورت استدلال و پژوهش فلسفی‏شان دقیقا تکیه بر استقراء ناقص و ماده قضایای فلسفی آنان تنها قضایای محسوس قرار گرفت.از این رو جهت‏گیری این مکتب فلسفی به سوی فلسفه علمی که از ملاحظه دست‏آوردهای تجربی بشر برآمده و بالنده شود شکل گرفت.با این وجود پوزیتویسم رسواترین تناقضات را مرتکب شد، چه اینکه نگرش‏های کلی آنان به دست‏آوردهای تجربی هرگز خود قابل اثبات تجربی نبود.سیل نقد و رد بر علیه پوزیتویستها در مغرب زمین تنها به شکاکیت بیشتر انجامید و تمامی دست‏آوردهای عقلانی فلسفه زیر سؤال رفت.
فوراستیه می‏گوید:«عجیب این است که فیلسوف گمان می‏کند درباره عالم به ما مطالبی می‏آموزد، در واقع خود را به ما می‏شناساند و ارزش کار او مانند کار شاعر است و به جای فلسفه به غنای هنر و روان‏شناسی می‏افزاید:مهم این است که مردم او را راهمین که توانست آن را باقدرت و زیبایی بیان کند معتبر می‏شمارند...هیچیک از آنان (فلاسفه) حیات و جهان را برای ما تبیین نمی‏کنند، بلکه فقط به ظاهر ساختن هستی خود می‏پردازند»! (15)
قضاوتهایی از این دست درباره فیلسوفان در مغرب زمین بسیار مطرح شده است و حتی آخرین تحول در روش پژوهش فلسفی و غرب که رئالیسم انتقادی نام گرفته، هنوزدر در گرداب شک و تردید دست و پا می‏زند.رئالیست‏های انتقادی تنها به این نقطه رسیده‏اند که نه پژوهش‏های عقلانی و نه پژوهش‏های تجربی هیچ یک در فهم کلی هستی و حیات حجیت واعتبار ندارند، با این وجود باز هم باید کوشید و در راه شناخت حقایق عینی تلاش کرد. کارل پوپر سردمدار رئالیست‏های انتقادی پس از نقد تجربه‏گرایی چنین می‏آورد:پس منابع معرفت و شناخت ما کجاست؟پاسخ به نظر من چنین است: منابع گوناگونی برای دانش و شناخت ما موجود است ولی هیچ یک قدرتمندی ندارد...پیوسته چنین پرسیده شده است که«بهترین سرچشمه‏های شناخت، کدام است؟قابل اعتمادترین آنها که به اشتباه و خطا نمی‏انجامد و آنها که می‏توانیم و باید در صورت پیدا شدن شک و تردید، همچون آخرین دیوان داوری به آنها رجوع کنیم؟»من پیشنهاد می‏کنم که به جای این پرسش چنان بگیریم که چنین منابعی وجود ندارد و اینکه همه منابع ممکن است که گاه ما را به اشتباه بیندازد و بنابراین پیشنهاد می‏کنم به جای پرسش از منابع معرفت پرسش متفاوت دیگری را بدین شکل جانشنین کنیم:«چگونه می‏توانیم امیدوار به کشف کرده اشتباه و خطا و از میان برده آن شویم؟» (16) خود او به این پرسش چنین جواب می‏دهد:«به اعتقاد من، با نقادی نظریه‏های یا حدسهای دیگران و اگر بتوانیم خودمانرا به این کار عادت دهیم با نقادی نظریه ها یا حدسهای خودمان. این پرسش وضعی را خلاصه می‏کند که من به آن نام«عقلیگری نقدی»می‏دهم». (17) رئالیسم انتقادی در حالی امیدوار به درک حقایق هستی است که تمام منابع ادراک وشناخت را غیر معتبر قلمداد نموده است.با این وجود در لابلای فراز و نشیب تفکر فلسفی خود چاره‏ای جز گردن نهاده به اصول فطری و بدیهی نداشته، آنچنانکه به اقرار آمده گرچه این اقرار به صراحت و وضوح کامل بیان نشده است.
یکی از محققین غربی در یک جمع‏بندی کلی نقطه‏ای را که فلسفه امروزین غرب در پژوهش خود بدانجا رسیده است، اینگونه نمایان می‏سازد:«آدم متعارف، ناامید و سرخورده، به جای پاسخ یگانه که امید بدان بسته بود، پاسخهای گونه‏گونی می‏یابد که پاره‏ای بی‏ربط به همدیگر و برخی تناقض آمیزند و می‏بیند که امروزه در جامعه خود ما هستند هوشمندانی که از دل وجان به بسیاری از آن پاسخها قائلند، پی‏می‏برد که فیلسوفان فرزانه در گذشته و حال معانی یکسره و متفاوتی از زندگی دریافته‏اند و بسا که با همه مخالفان خویش سخت به پیکار برخاسته‏اند.حتی درباره رسیده به مقصود و در باب روشهای عقلی می‏بیند که تقریبا همه راه‏های منتهی به حقیقت و همه شیوه‏های شناخت که در گذشته به کار می‏آمده‏اند، امروز نیز هواخواه دارند». (18) در نتیجه امروز غرب در پژوهش خود هم در روش استدلال و هم در مواد استدلال و هم در مورد واقعیت موضوعاتی که مورد پژوهش فلسفی قرار می‏گیرد دچار شک و تردید شده و برای هیچ منبع شناخت-چه عقل و چه حس و تجربه-و نیز برای هیچ مدل صوری در پژوهش اعم از قیاس و استقراء حجیت و اعتبار قائل نیست.گرچه این همه را می‏کوشد که به مدد عقل و برهان به اثبات رساند!!
تقریر چند اشکال
گرچه بررسی روش تحقیق در فلسفه اسلامی و غرب نیاز به پژوهش و کاوشی بسیار بیش از این مقدار که آوردیم دارد، ولی به هر حال گمان می‏رود که بطور فشرده چهره‏ای از این دو روش تفکر فلسفی نمایان شده باشد.اینک به طرح اشکالاتی چند در باب این روشهای مطروحه می‏پردازیم:
درباره روش اشراقی این اشکالات قابل طرح است که:اولا کشف و شهود باطنی قابل نفی و ثبات همگانی نیست و ثانیا مدل یافته نیست و صورت‏بندی روشنی از چگونگی شروع سیر آن تا رسیدن به واقعیت عینی نداد و ثالثا از دسترس اکثریت خارج است.
درباره روش تعقلی که روش عموم فلاسفه اسلامی است نیز نکات ذیل قابل تأمل است:اولا هر نوع مطالعه عقلانی در وجوه هستی از ادراکات حسی (چه حس باطن و چه حس ظاهر)آغاز می‏شود، بنابراین در صورت پیشرفت نگرش‏های حسی و مجهز شدن به چشم مسلح قضاوت و کاوش عقلانی بر اساس یافته‏های چشم غیر مسلح بسیار مقرون به خطاست، کما اینکه طبیعت‏شناسی فلسفه کهن و تبیین ماهیت جسم و واقعیت اعراض نه گانه با خطاهای بسیاری همراه بوده و اکنون بطلان بسیاری‏ از این دست‏آوردها به اثبات رسیده است.ثانیا ورش تعقلی در پژوهش فلسفی نمی‏تواند صغری و کبرای براهین خود را صرفا از بدیهیات اولیه و یقینی تشکیل دهد زیرا که تعداد این قضایا بسیار محدود است و نیز و چه بسیار قضایایی که عقل در نگرش بدوی بدان حکم اثباتی یا سلبی نماید و این حکم بدیهی تلقی شود، ولی در تدقیق‏های بعدی خطای این اصول بدیهی مزعوم آشکار گردد.در همین جا ورود مفاهیم مبهم در اصول عقلانی مورد ادعاء نقش گمراه کننده قابل توجهی دارد:مثل ادعای بدیهی بودن قاعده«الواححد لایصر عنه الا الواحد»و یا تبیین آن به گونه‏ای که به بداهت نزدیک شود، فلاسفه واحد را «چیزی که یک سنخ وجود دارد»تقسیر کرده‏اند، در حالی که هرگز مفهوم فلسفی روشنی برای«سنخ وجود»ارائه نشده است.
ثالثا همین مقدار که بسیار از دست‏آوردهای روش تعقلی در مرور زمان و رد طول قرنها مورد ابطال واقع گردیده، کافی است که نتوان اعتمادی همانند سابق بر این روش پژوهش فلسفی مبذول داشت. رابعا فلسفه تعقلی در میان فلسفه اسلامی دائما از اندیشه‏های دینی مدد برده است، در حالی که در بسیاری مواقع از بعد تعقلی مدافع خوبی برای این اندیشه‏های دینی نتوانسته باشد، بدین ترتیب روش تعقلی در«خردپذیر» نمودن مفاهیم الهیات فلسفه اسلامی در مواضع بسیاری ناکام مانده است. بحث اسماء و صفات پرودگار در فلسفه الهیات اسلامی از این مقوله است.هیچ مشکی وجود نخواهد داشت که به صراحت اعلام نماییم:اندیشه تعقلی در عرصه مفاهیم دینی در بسیاری موارد راه به جایی نخواهد برد.این سؤال جدی وجود دارد که اگر عناوین دینی نظیر«سمع و بصر و اراده و کلام و قدرت و علم و...»مطرح نشده بود، آیا فلسفه تعقلی مستقلا بدوین عناوین راه می‏جست؟و آیا تقریر عقلانی موجود از این عناوین بهترین تقریرها در نوع خود است؟البته تقریرهای دینی از لسان معصومین(ع)جایگاه خاص خود را داشته و پژوهش تعقلی به حساب نمی‏آید.
درباره روش‏های افسار گسیخته در فلسفه غرب این اشکالات قابل طرح است که:اولا تفکر فلسفی لاجرم باید بر پایه‏هایی مفروض و مقبول استوار شود و زیر سؤال بردن همه منابع و روش‏ها، به مثابه تیشه زدن به ریشه خود است، زیرا هر نوع بحث فلسفی و حتی بحث در نفی ارزش منابع و روش‏های خود باید بر منبع و روشی معتبر و مقبول تکیه کند.بنابرین باید بر دسته‏ای از قضایا که نقدناپذیر و خدشه‏ناپذیرند به عنوان هسته اولیه معرفت فلسفی صحه گذاشت و بحث را از نقطه‏های واپسین آن شروع کرد.
ثانیا آوردن مفاهیم غیر فلسفی و مبهم برای گشودن راه پژوهش فلسفی حرکت بی‏ربط است که در فلسفه امروزین غرب بسیار راه یافته است، در حالی که نسبت به درستی شناخت‏ها و درک حقایق عینی شک کامل داشته و حجیت هر منبع و روشی زید سؤال می‏رود، سخن گفتن از امید به درک حقایق و نقد و انتقاد و رشد کردن شناخت لغو و بی‏معنی است.
رهیافت‏های معرفت‏شناسی
گرچه فلسفه غرب در زمینه تکیه بر روش تجربی و حسی و در نهایت شک در حس و عقل و یافته‏های عقلانی راه افراط را برگزیده است، اما به حال در لابلای این آراء حقایقی هم آشکار شده و می‏شود.از بعد معرفت‏شناسی این نکته نمایان می‏گردد که قافله فیلسوفان هیچیک در پژوهش‏های تک بعدی خود موفقیت در خود و لازم را نداشته و هر یک نکات بسیاری را مغفول گذاشته‏اند.البته در این میان امتیاز فلاسفه اسلامی در این است که هرگز مواضع استوار و پایه‏های اولیه در تحقیق فلسفی را از دست نداده و مبادی فلسفه خود را در محدوده‏ای عقلانی و محکم حفظ کرده‏اند، و اگرچه هم در اصرار بر تمامی این پایه‏ها و اصول اولیه عقلانی کاملا بر طریق صواب نباشند، اما بخش اعظمی از واقعیت را جسته و بر آن تأکید کرده‏اند، از این رو در وادی تردید و شک کامل‏ نغلطیده‏اند، آنچنان که فلسفه غرب به چنین سرنوشتی دچار شده است.
رهیافت‏های معرفت‏شناسی امروزین، فلاسفه را وادار می‏کند که کندوکاوی دوباره در بنیانهای فلسفی خود بنمایند و نقش عقل و حس در صورت و ماده براهین خود را بیش از پیش مورد مداقه قرار دهند و هر یک را در جای خود بنشانند.بنظر می‏رسد که تصویری یکدست از تمام وجوه هستی در پژوهش فلسفی دیگر نتواند در اندیشه عمومی دانشمندان چندان جایی باز کند و در تمام موارد تطبیق صادق در آید، بلکه چه بسا مناسب است که به شیوه‏های دقیق‏تر و پیچیده‏تری روی آوریم و کاوش فلسفی را در عرصه‏های گوناگون با شیوه‏های متفاوتی همراه سازیم.ظرفیت این مقال بیش از این اجازه پرداختن به ابعاد معرفت‏شناختی در پژوهش فلسفی را نمی‏دهد و به همین اشاره‏ای که شد بسنده می‏کنیم.
خلاصه و نتیجه‏گیری
خلاصه‏ای از آنچه که گذشت نمایانگر روش تعقلی در پژوهش فلسفی فلاسفه اسلامی بود که صحت قضایای پژوهش شده فلسفی را موکول به تأیید عقلی صورت و ماده براهین این قضایا می‏نماید.همچنین روش اشراق و شهود باطنی نیز به عنوان جریان ضعیفی در فلسفه اسلامی مطرح بوده است.
فلسفه غرب نیز از نفی مبانی عقلی فلسفه مدرسی گذر نموده و سپس با تکیه بر جنبه‏های مثبت روش تجربی در نهایت به نقطه تردید در پژوهش‏های فلسفی عقلانی و تجربی هر دو رسید و هم اینک تلاش می‏کند به هیج مبانی عقلی اولیه‏ای کاملا تسلیم نشود، گرچه از این مبانی به صورت پیش فرضهای آغازین بحثهای فلسفی خود استفاده می‏کند.
نتیجه این بحث ما را بدین جا می‏رساند که هم فلسفه اسلامی و هم فلسفه غرب در کاوش فلسفی خود بر روشی همه جانبه و کارآمد تکیه نزده است و گرچه هر یک در بخشی از پژوهش فلسفی خود روش صحیح و منتجی را برگزیده، اما در بخشهای دیگری نتوانسته ارزشی واقع‏نمایی روش خود را به اثبات برساند.در عین حال فلسفه اسلامی بر ارکان ریشه‏دارتر و مستحکم‏تری استوار است و از روش بنیانی‏تری بهره می‏برد، چه اینکه پژوهش در اصول و مبادی فلسفه خود لاجرم نیازمند به بنیانهای عقلی است و در این عرصه تنها عقل داورنهایی خواهد بود.
جستجو در متدهای جدید
به نظر می‏رسد که چاره‏ای جز یافتن روش‏های پیچیده‏تر در پژوهش فلسفی نباشد، چه اینکه محقق و فیلسوف امروز، یقینا تمایل ندارد که خطاهای گذشته در فلسفه‏های غرب و اسلام را دوباره تکرار کند.پیشنهاد ما تقسیم عرصه‏هاست.ملخص نظریه تفکیک عرصه‏های پژوهش فلسفی چنین است: «تفکرفلسفی در مبادی اولیه فکر و ادراک نیازمند تکیه بر روش تعقلی محض و در شناخت حقائق عام طبیعت نیازمند تکیه بر دین و وحی است».و البته اثبات این نظریه خود راه بسیاری درازی در پیش دارد که امیدواریم در آینده موفق به پیمودن آن بشوم.
یادداشتها
(1)-حدسها و ابطلها کارب ریموند پوپر، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، مقدمه چاپ اول، ص‏12.
(2)-مشروح این سیر تاریخی در دو کتاب علم و دین، ایان باربور و مبادی ما بعد الطبیعه علوم نوین، آرتوربرت آمده است.
 (3)-متافیزیک، ارسطو، ترجمه دکتر شرف الدین خراسانی، نشر گفتار، چاپ اول، ص 66 و نیز سراسر کتاب گاما(چهارم)به بعد تأکید بر عقلانیت ادراک است.
(4)-فارابی مؤسس فلسفه اسلامی، رضا داوری، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص 6.
(5)-رسائل، ابن انتشارات بیدار، ص 31.
(6)-شرح المنظومه، ملاهادی سبزواری، بخش حکمت، ص 3.
(7)-الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعه، صدر الدین محمد شیرازی، شرکت دار المعارف الاسلامیه، ج 1، ص 20-21.
(8)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، مقاله اول.
(9)-آموزش فلسفه، استاد مصباح یزدی، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ج 1، ص 90-91.
(10)-آموزش فلسفه، استاد مصباح یزدی، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ج 1، ص 90-91.
(11)-شرح حکمة الاشراق، فزل الدین شیرازی، نشر بیدار، ص 12-13.
(12)-فلسفتنا، سید محمد باقر صدر، ص 73 و 74 و 162.
(13)-تحقیق در فهم بشر، جان لاک، ترجمه دکتر رضازاده شفق، انتشارات کتابفروشی دهخدا، ص 347.
(14)-ر.ک:رساله نوین، دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی، و مبادی ما بعد الطبیعه علوم نوین، آرتوربرت، ترجمه و مقدمه عبد الکریم سروش.
(15)-وضع و شرایط روح علمی بشر، ژان فوراستیه، ترجمه دکتر محمد علی کاردان، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، ص 84.
(16 و 17)-حدسها و ابطالها، ص 31-32.
(18)-درآمدی به فلسفه، جان هرمن رندل و جاستوس باکلر، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، چاپ سروش، ص 27.
توحید، یگانه گردانیدن دلست.یعنی تخلیص و تجرید او از تعلّق بماسوای حقّ سبحانه؛هم از روی طلب و ارادت، و هم از جهت علم و معرفت. یعنی طلب و ارادت او از همه مطلوبات و مرادات منقطع گردد، و همه معلومات و معقولات از نظر بصیرت او مرتفع شود.از همه روی توجّه بگرداند و بغیر از حقّ سبحانه آگاهی و شعورش نماند.
رباعی:
توحید، بعرف صوفی، ای صاحب سیر
تخلیص دل از توجّه اوست بغیر
رمزی ز نهایات مقامات طیور
گفتم بتو، گر فهم کنی منطق طیر
جامی

تبلیغات