آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اشاره
مطلب حاضر به دنبال طرح مقدمات بحث، طى دو گفتار کلى تحت عناوین:
1-فلسفه علم در حکمت اسلامى
1-کاوشهاى فلسفى در علوم اسلامى
به بیان سیر توجه فلاسفه مسلمان به بحث از مبادى و مسائل و موضوعات علوم جزئى پرداخته و گزارشى اجمالى و ابتدایى از نحوه مداقه عقلانى و روشمند در علوم اسلامى را از منظر معرفت‏شناختى به بحث خواهد گذاشت.
فلسفه علم در حکمت اسلامى
در میان فلاسفه اسلامى، فارابى نخستین کسى است که با تقسیم‏بندى معروف خود از علوم از منظر فلسفى به مذاقه روشمند در مبادى علوم دست یازیده و«حدود هر یک از علوم را نشان داده و شالوده هر شاخه از تعلیم را تثبیت کرده است.» (1) همو در میان حکماى اسلامى متعرض بحث برهان در مسائل منطق شده و آن را قوانین امتحان گفتارهاى برهانى نامیده و گوید:
«کتابى...که در آن از قوانینى بحث مى‏شود که سخنان برهانى را بوسیله آن قوانین مى‏آزمایند، و نیز قوانین امورى که با فلسفه متناسب است، و نیز آنچه به وسیله آن سخنان برهانى، اتم و افضل و اکمل خواهد شد، در این کتاب آمده است.
این کتاب را به عربى«برهان»و به یونانى «آنالوطیقاى دوم»مى‏نامند.» (2) همچنین فارابى در اشاره به تقسیمات مسائل علم الهى مى‏نویسد:«علم الهى:تمام این علم در کتاب مابعد الطبیعه آمده است.علم الهى به سه بخش تقسیم مى‏شود اول:در این بخش از موجودات و از چیزهایى که بر موجودات -تنها از آن جهت که موجود هستند-عارض مى‏شوند بحث مى‏شود.
دوم:در این بخش از مبادى برهانها، در علوم نظرى جزئى سخن گفته مى‏شود و علوم جزئى آنهاست که هر یک در موجود خاصى بحث مى‏کند، مانند منطق و هندسه و حساب و علوم جزئى دیگرى که با این علوم شباهت دارند.پس این بخش از مبادى علم منطق و از مبادى علوم تعالیم و از مبادى علم طبیعى بحث مى‏کند.و راه تصحیح مبادى این علوم و تعریف جوهرها و خواص آنها را به دست مى‏دهد و پندارهاى نادرستى را که براى قدما در مبادى این علوم پیش آمده است بر مى‏شمرد...
سوم:این بخش از موجوداتى که جسمیت ندارند و در اجسام نیستند، بحث مى‏کند...در این بحث به اولى مى‏رسد که ممکن نیست پیش از او اولى بوده باشد...». (3)
همانطور که از فحواى کلام فارابى در بحث از کتاب برهان و مسائل سه گانه علم الهى(فلسفه اولى)معلوم مى‏شود، منشأ اشتمال فلسفه الهى بر سه بخش:امور عامه-فلسفه علوم الهیات از همان بدو ورود و تکمیل فلسفه یونانى به عالم اسلام مورد نظر فلاسفه مسلمان قرار داشده است و در میان مسائلى که ابو على سینا هم در دائرة المعارف بزرگ فلسفى خود(کتاب الشفاء)بطور مبسوط پرورانده بحث از موضوعات، مسائل و مبادى علوم جزئى است که به اصطلاح امروزى«فلسفه علم»نامیده مى‏شوند، با این تفاوت ماهوى که فلسفه علم در دوران معاصر بیشتر به رنگ معرفت شناسانه است، ولى فلسفه علمى که در میان مسلمین از جمله ابن سینا مطرح بوده، متأثر از منطق صورى ارسطوئى است و لذا شیخ الرئیس نیز این مسائل را به صورت مفصل ذیل کتاب برهان از منطق به بحث گذاشته است.
ابن سینا هم بمانند معلم ثانى در دو جا متذکر مسائل فلسفى علوم شده است:
1-کتاب برهان از منطق، آنجا که از مسائل و مبادى و موضوعات علوم جزئى مفصلا بحث مى‏کند.
2-کتاب الهیات در ذیل بحث از مسائل علم اعلى یا حکمت اولى که بعد از اثبات موضوع فلسفه الهى، مجموعه مسائل که در حکمت طرح مى‏شوند را در سه نوع تقسیم‏بندى مى‏کند:
الف)عوارض ذاتى موجود بماهو موجود یا امور عامه
ب)بحث از سبب اول و افعال و آثار او یا الهیات بمعنى خاص
ج)بحث از لمیّت موضوعات سایر علوم جزئى که بمنزله عوارض موضوع حکمت در فلسفه مشاء محسوب مى‏شوند یا«فلسفه علوم».
ابن سینا در اشاره به اجزاى مسائل علوم الهى مى‏گوید:«و لازم است که این علم به اجزائى تقسیم شود از آن جمله:بحث از اسباب قصوى که اسباب براى هر موجود معلول از حیث وجودى هستند و بحث از سبب اولى که فیاض هرم موجود معلول از جهت وجودى است و از اجزاى فلسفه بحث از عواض موجود است و دیگر بحث از مبادى علوم جزئى چون مبادى هر علم اخصى همان مسائل از علم اعلى است ...پس در این علم از جمله عوارض بیان مبادى آنها و علو جزئى که از احوال جزئیات وجودى بحث مى‏کنند، است.» (4)
از جمله مباحثى که مربوط به فلسفه علوم بوده و در کتاب برهان منطق مطرح شده، بیان انواع مبادى علوم است که بعد از انقسام به مبادى ضرورى و نظرى، حکما قائلند به اینکه مبادى نظرى هر علمى باید در علمى دیگر تبیین شده و جزو محمولات موضوع علم اعلى قرار گیرند و در تبیین آنها اقامه برهان لازم است که مطالب سه گانه ما و هل و لم مطرح مى‏شوند، شیخ الرئیس نیز در الهیات با تکیه بر این مطلب منطقى مبادى را جزو وظائف فیلسوف مى‏داند.
این مطلب بر پایه تمایز موضوعى علوم است که در میان حکماى اسلامى از اهمیت خاصى برخوردار بوده و صدرالمتألهین نیز با اشاره به اینکه از مسائل علم الهى بحث از مبادى و مسائل علوم جزئى است، مى‏گوید:«این علم(حکمت الهى)علم آزاد و مطلق از احتیاج به غیر است و تعلقى به ماسواى خود ندارد و سایر علوم بمنزله بندگان و خدمه این علم‏اند، براى اینکه موضوعات آنها در این علم ثابت مى‏شوند.پس او ثبوت موضوعات آنها را در عقل اعطا مى‏کند و مثدمات براهین جارى در آنها در این علم برهانى مى‏شود، یا اینکه بر آنچه توقف دارد در این علم برهانى مى‏شود، پس همانطور که موضوعات این علم مبادى براى موضوعات سایر علوم است، همچنان مسائل این علم مبادى براى مسائل سایر علوم است، لذا جمیع علما از حیث اینکه اهل علم هستند بمزله عیال و خادم عالم الهى‏اند، چونکه در اخذ مبادى علومشان و ارتزاق معنوى خود احتیاج به علم الهى دارند.» (5)
در کتب برهان از منطق شفا شیخ الرئیس باز در اشاره به مباحث مربوط به فلسفه اولى و اثبات وجودى موضوعات علوم جزئى در آن مى‏گوید، «قبل از این واضح شد که مبادى علومى که به خودى خود روشن نیست، پس واجب است که در علم دیگرى مبین شود یا جزئى مثل خودش یا اعم از آن تا منتهى شود به اعم العلوم.پس واجب است مبادى سایر علوم در این علم(اعم)تصحیح شود و به خاطر تمام علوم برحسب قضایاى شرطى متصله برهانى مى‏شوند، مثلا اگر گفته شود دائره موجود است پس مثلث کذائى هم یا مثلث فلانى موجود است، پس زمانى که‏[این مسأله‏]در بحث فلسفه وارد شود، وجود مقدم تبیین شود، مبدأ هم برهانى مى‏شود مانند دائره مثلا موجود است.پس در این حال برهان بر وجود آنچه بعدا مى‏آید اقامه مى‏شود». (6)
همانطور که از کلام شیخ بر مى‏آید، فلاسفه اسلامى در کنار بحث فلسفى از علوم جزیى نکته‏بینى‏هاى دقیقى در قضایاى مطروحه در علوم هم داشته‏اند و به روشنگرى قضایاى علوم پرداخته‏اند که از چه قسم قیاسات تشکیل شده و در چه صورت قابلیت برهانى شدن پیدا مى‏کرده‏اند، همچنانکه در میان مباحث مربوط به فلسفه علوم مسائلى نظیر انتقال برهان از علمى به علم دیگر و شرایط این انتقال و توضیح وابستگى علوم به یکدیگر و ناحیه‏اى که این وابستگى از آن ناشى مى‏شده است را به مداقه مى‏گذاشتند.
بعد از ابن سینا در میان فلسفه اسلامى، مؤسس حکمت متعالیه نیز قائل به بحث فلسفى از مسائل علوم جزئى بوده و در مقدمه کتاب خود«الاسفار الاربعه»بعد از اینکه موجود بما هو موجود را موضوع فلسفه الهى مى‏داند، مسائل آن را در سه قسم مى‏آورد.(با این فرق که موضوعات علوم در مکتب صدرا همان عوارض ذاتى در فلسفه اولى هستند).
بنابراین روشن مى‏شود که از زمان فلاسفه اقدمین بحث فلسفى از مبادى و مسائل و علوم جزئى مورد توجه فلاسفه قرار داشته و فلسفه علم از نوع وجود شناسانه را بر مبناى اینکه موضوع فلسفه اولى اعم الموضوعات است، ذیل بحث از مسائل فلسفه یادآور شده‏اند.
در میان معاصرین نیز علامه طباطبائى علاوه بر اینکه رساله مستقلى در برهان تقریر کرده‏اند و بطور مفصل متذکر بحث«فلسفه علم»بسبک مشائى شده‏اند، در کتاب«نهایة الحکمه»نیز به عنوان شارح حکمت متعالیه، علوم را از حیث اثبات موضوع خود متوقف بر فلسفه اولى دانسته‏اند و ذیل بحث از علم و عالم و معلوم مجموعه مسائلى را از منظر حکمت متعالیه صدرائى عرضه داشته‏اند که بکار معرفت‏شناس وادى علوم مى‏آیند.
ایشان در کتاب«برهان»نیز بر مبناى اینکه تمایز علوم به تمایز موضوعات است، مى‏فرماید:«لازم است علوم به علم اعمى منتهى شوند که از اعم اشیا بحث مى‏کند و آن علم الهى است که از احوال موجود از آن حیث که موجود است بحث مى‏کند و علوم دیگر تحت این علم واقع مى‏شوند و نیز روشن مى‏شود که در تمام علوم جزئى در حقیقت براهین شرطى اقامه مى‏شود، زیرا در این براهین وجود مبادى و صدق آنها فرض مى‏شود». (7)
در میان دیگر معاصرین نیز بحث از علوم از منظر فلسفى مورد نظر بوده و مباحثى چون:فرق فلسفه و علوم دیگر، تعیین حدود علم، تمایز علوم، مبادى تصورى و تصدیقى علوم و ارتباط بین فلسفه و علوم‏ مطرح است، استاد مطهرى با اشاره به تمایز علوم با فلسفه گوید:«فلسفه عبارتست از یک سلسله مسائل بر اساس برهان و قیاس عقلى که از مطلق وجود و احکام و عوارض آن گفتگو مى‏کند.فلسفه از بود و نبود اشیا سخن مى‏گوید و احکام مطلق هستى را مورد دقت قرار مى‏دهد و هیچگاه به احکام و آثارى که مخصوص یک یا چند موضوع است نظر ندارد، به عکس علوم که همواره یک یا چند موضوع را مفوض الوجود مى‏گیرند و به جستجوى احکام و آثار آن مى‏پردازند و سنخ بحث علوم متوجه بود و نبود اشیاء نیست.» (8)
بنابراین روشن شد که مباحث علم‏شناسى فلسفى در فلسفه اسلامى ناظر به بحث ثبوتى موضوعات علوم بوده و مسائل دیگرى را که ذیلا عنوان مى‏کنیم در بر مى‏نگیرد بررسى علوم یقینى از غیر آنها-بحث از استقراء ناقص-تعیین چگونگى انتقال برهان از علمى به علم دیگر-ترابط منطقى بین معارف- تعیین مبدأ معارف بشرى-بحث از مقدمات برهان- حقیقت علوم برهانى-بحث در مطالب سه گانه مبانى معرفتى علوم-اختلاف و اشتراک علوم و...
از سوى دیگر بنابر آنچه در خصوص فلسفه علم گفته شد معلوم مى‏شود، اینکه بعضى از بزرگان و اعلام معاصر، فلسفه علم را در حد داور فوتبال دانسته‏اند و بر پایه این برداشت خود احکامى را بر فلسفه علم بار کرده‏اند، چقدر از واقعیت قضیه بدور است، همچنانکه خود ایشان آورده‏اند که جایگاه فلسفه علم در میان معارف بشرى مثل نقش داور در مسابقات فوتبال فقط نظارت بر روند بازى بوده، (9) در حالى که به قرینه مطالبى که به اجمال از بزرگان فن نقل کردیم، معلوم مى‏گردد که فلسفه علم عهده‏دار اثبات وجودى موضوعات علوم بوده و بى‏ثبوت موضوعات، خود علوم هم عارى از معنى‏دارى است و خارج از حیطه معلومات بشرى قرار خواهند گرفت.و از طرفى چون فلسفه علم به تبیین و روشنگرى مواضع اشتباه و خطاى عالمان مى‏پردازد، على‏رغم نظر ایشان که آورده‏اند:«به نظر مى‏رسد منطقها و فلسفه‏هاى علم سهمى در کشف واقعیات ارائه نمى‏دهند.» (10) داراى نقش حیاتى در پیشرفت و رشد علوم مى‏باشد که این امر با مراجعه و مداقه در مباحث گذشته و میزان وام‏دارى دانشمندان به فلسفه علم به وضوح پیدا است.
بهرحال مى‏توان فلسفه علم را مداقه عقلانى و روشمند در مبانى و مسائل علوم و تطورات تحقیقاتى علامان علوم مختلف در نمایاندن جلوه‏هاى مورد تحقیق خود به شمار آورد که با رهیافت‏هاى گوناگون چونان فنى درجه دوم در خدمت دانشمندان بوده و در پیشرفت کار عالمان از اهمیت بسزائى برخوردار مى‏باشد.
کاوشهاى فلسفى در علوم اسلامى
الف-مسایلى که فیلسوف علم‏شناس در توضیح عقلانى مبانى و مسائل و هویت جمعى و جارى علوم اسلامى از منظر معرفت‏شناسى به مداقه مى‏گذراد حول محور تئوریهاى شناخت مى‏گردد که به اصطلاح اهل فن«تبیین علمى»یا به اعتبارى«منطق اکتشاف علمى»نامیده مى‏شود.
ب-هرگاه مقاهیمى را مقبول گرفته و قضایایى چند را به کمک آنها به دیده حقیقت بنگریم، مى‏توانیم از راه استنتاجات منطقى، قضایاى تازه‏اى را بوجود آورده و به یک نظریه علمى روشمند برسیم، بنابراین چگونگى اثبات درستى استنتاجى که بیانگر قضایاى جدیدى است، روش علمى خوانده مى‏شود.
ج-فلسفه علم از آنجا که به دیده عقلانى و مضبوط در روشهاى مختلف علمى مداقه مى‏کند، در مرحله ابتدائى کاوش خود به شکل«منطق علم»ظهور کرده و با گسترش بحث از زوایاى تئوریک نظریه‏ها و قوانین علمى به صورت معرفتى ناظر به علوم اسلامى، مسایل همچون تحدید حدود علوم، زبان علم و مبادى تصورى و تصدیقى آنها را مرد امعان نظر قرار مى‏دهد.
نظریه‏هاى شناخت و روش‏شناسى علوم اسلامى
از آنجا که شناخت به عنوان محور اصلى علوم مبتنى بر روش‏هاى علمى متقن و محکمى باید باشد، لذا به تأمل در بحث روش‏شناسى و تعیین روش‏مندى خاص علوم اسلامى مى‏پردازیم تا بر پایه آن مجارى معرفتى این علوم درباره واقعیات دینى و طریق دستیابى به آنها مشخص شوند.
واژه روش به معنى در پیش گرفتن راهى و تعیین طى آن با نظمى خاص جهت رسیدن به هدفى است.
بر این اساس روش علمى معیارى دقیق در بازیابى سخن متقن از غیر آن بوده که شخص عالم را در بیان وجوه مختلف پدیده‏هاى طبیعى به زبان فنى یارى مى‏کند، لذا بر منطق اکتشاف علمى است که تحلیلى عقلانى از روشهاى درست علمى را بدست دهد.
این روش‏ها که عوامل دستیابى به شناخت علمى را در خود جاى داده‏اند، عمدتا در شیوه‏هاى استقرایى و قیاسى و تفهمى متبلور بوده و دیدگاههاى معرفتى تجربه‏گرایى، عقل‏گرایى و فهم‏گرایى را در وادى شناخت بوجود مى‏آورند.
بنابراین روش استقرائى از گزاره‏هاى جزئى که چونان نتایج آزمایشات است، مى‏تواند به گزاره‏هاى کلى یا نظریه‏هاى علمى پى‏برد.لذا منبع اصلى شناخت تحربى همان حواس بوده که مواد قانونمندى‏هاى کلى را در توضیح پدیده‏ها در اختیار انسان قرار مى‏دهد.تجربه‏گرایى که بر مبناى روش استقرایى شکل گرفته، ذهن را همانند مخزنى مى‏داند که ادراکات حسى در آن انباشته شده و ذهن در دریافت خود از عین منفعل بوده پذیراى صور جدیدى از عالم است، پس علوم با داده‏هاى حواس و مشاهدات مکرر به بررسى عین دست مى‏یابد.
روش قیاسى با اندیشه‏ورزى فعال در باب جهان از قوانین کلى، گزاره‏هاى جزئى را استنباط کرده و ذهن با طرح تئورى‏هاى اولیه به مشاهدات مکرر دست یافته و تجارب خود را تفسیر عقلى مى‏کند.عقلگرایى با استفاده از قیاسات استباطى و بر پایه فرضیه‏هایى که ادارکات در خود دارند، به توضیح پدیدارهاى جهان مى‏پردازد و با ابطال تئورى‏هاى پیشین و طرح حدسهاى تازه رشد شناخت علمى را تحقق مى‏بخشد.
روش تفهمى در طلب فهم اعمالى که از فاعل انسانى سر زده به کشف نیات و مقاصد و خصلت‏هاى شخصى دست یافته و در جریان روابط فهم با تفسیر متون به وادى تأویل در معناشناسى مى‏رسد.فهم گرایى با فقه اللغه متون کلاسیک و تأویل باطنى آنها شروع شده و امروزه در منطق علوم یکى از تئورى‏هاى شناخت را به شکلى که از راز نهفته در متن حاکى بوده و لذت(معنوى)جارى در آن را ظاهر مى‏کند، عرضه مى‏گردد.
بنابر آنچه که در باب علوم اسلامى بعنوان یک مجموعه گفته شد، معلوم مى‏شود که هر کدام از آنها بر پایه یکى از شیوه‏هاى علمى که ناشى از جریان معرفت‏شناختى در آن است، به مذاقه در موضوع خود مى‏پردازد.چه اینکه هر گاه سخن از تعیین مدالیل و معانى آیات الهى در میان است، منطق فهم و نظریه تفهم یاریگر مفسر مى‏شود و هر زمان که مسأله‏اى رجالى در مبادى فقه لازم مى‏آید، مراجعه به خصایص شخصى راوى و زمان دریافت حدیث، مجتهد را در بیان حقایث فقهى کمک مى‏کند.یا وقتى که شخص اصولى مى‏خواهد حجیت خبر واحد را ثابت کند، متمسک به قیاس منطقى شده و با تنظیم صغرا و کبرا به نتیجه استدلالى دست مى‏یابد و یا اینکه متکلم در بیان عقاید کلامى خود از اشکال مختلف قضایاى منطقى یارى مى‏طلبد.
از آنچه گفته شد نتیجه گرفته مى‏شود که«روش علوم اسلامى»متشکل از تئورى و مشاهده و تفهیم است که در ارتباط دیالکتیکى با هم بوده و جریان آنها در هر کدام از این علوم-بعنوان یک علم حقیقى که پدیده دینى خاصى را موضوع تحقیق خود قرار داده است-فرق نموده و این علوم به تناسب مسایلى که مطرح کرده‏اند با استفاده از منطق اکتشاف، منطق فهم، تبیین تاریخى و استناد نقلى به بحث در حقایق‏ معرفتى اسلام مى‏پردازند.
به عبارت دیگر«ارزیابى و تحلیل سنت دینى و تحقیق در آن، باید روش‏مند و متدیک بوده و اصول روش شناسانه و متدلوژیک تحلیل مدارک و اسناد تاریخى و تحقیقات تاریخى و ادبى بر آن حاکم باشد.
سندها مورد انتقاد قرار گیرد، آثار مجهول که در لابلاى سنت دینى موجود است یا افزوده‏ها، کاستى‏ها و تغییراتى که آگاهانه یا ناخودآگاه در مطالب آن ایجاد شده، مورد شناسایى قرار گیرد و از آثار دست اول و اصیل بازشناسى شود.سندهاى رویات دینى از نظر اتصال و انقطاع و رجال روایت مورد بررسى قرار گیرد، آیا راویان مورد اعتماد بوده‏اند؟قدرت ضبط حفظ، فراست و دقت علمى آنها تا چه حد بوده است؟در چه شرائط، اوضاع و احوالى مى زیسته و از آن متأثر بوده‏اند؟چه گرایش‏ها، روحیات افکار و احساساتى داشتند.
از سوى دیگر باید خبرهاى واحد از متواتر تمییز داده شود، خبرهایى که به تواتر و از طرق مختلف به دست ما نرسیده‏اند که ایجاد اطمینان ذهنى کنند قرائنى هم نیست که در کنار آن، بتوان بر آنها استناد ورزید.» (11)
البته این مسأله بر مطلعین فلسفه علم روشن است که بکارگیرى روش‏هاى شناخت در علوم اسلامى مربوط به مقام داورى آنها بوده ولى در مقام گردآورى عارى از روشمندى هستند و همچنانکه در بحث از مبادى غیر علمى آنها اعم از علوم تجربى، فلسفه، ایئولوژى و...خواهد آمد، علوم اسلامى مواد اولیه داده‏هاى خود را از هر طریقى که لازم باشد خواهند گرفت و بعد از جمع‏آورى مبادى و مبانى مختلف خود، در مقام داورى و ارائه تئوریهاى مستدل و منطقى است که از روشهاى عالمانه بهره‏مند مى‏شوند.
مبادى معرفتى علوم اسلامى
آنچه در مقام بحث از موضوع علوم اسلامى گفته شد، ما را به بحث از مسایل مطرح شده در این علوم مى‏کشاند و از آنجا که مسایل هر علمى عبارت از قضایایى است که مبین رابطه موضوع آن علم با عوارض و احکام وى مى‏باشند و لذا هر علمى مشتمل بر موضوع و محمول و نسبتى است و بر اساس اینکه اذعان به ثبوت محمول از براى موضوع متکى بر تصور روشنى از آنها بوده و لزوم دلیل و حجتى را خواستار است، پس مجموعه مسایل هر علمى مبتنى بر نقاط اتکایى است که على القاعده دو بخش تعریفات و اصول متعارف یا اصول موضوع را تشکیل مى‏دهند و در عرف فلسفى به مبادى تصورى و تصدیقى خوانده مى‏شوند.
به عبارت دیگر«آنچه در مقام معرفتى موضوعات و محمولات اورده مى‏شود همان«تعریفات»است که در همه علوم مورد استفاده قرار مى‏گیرد و آنچه سند قضاوت ذهن واقع مى‏شود یک سلسله«اصول متعارفه»یا«اصول موضوعه»و یا یک رشته مسائل متکى به اصول متعارف و اصول موضوعه است.» (12)
بنابراین بر عهده محقق فلسفى است که مبادى عمومى(تصورى و تصدیقى)علوم اسلامى را روشن کرده و مواضعى را که این علوم وام‏دار مبانى معرفتى خاصى مى‏باشند به مداقه گذارد.
همانطور که قبلا نیز اشاره شد علوم اسلامى بلحاظ اینکه یک مجموعه اعتبارى را تشکیل مى‏دهند، هر کدام داراى تعاریف جداگانه‏اى هستند که در مقدمات علم خاص خود به بحث گذاشته مى‏شوند.
اما اصول متعارف و موضوع این علوم همانطور که گفته شد باید بصورت مجموعه قضایایى باشند که در حول مباحث آن علم بحث کرده و اثبات و نفى آنها را بر عهده دارند، مبادى تصدیقى آنجا که مستند به علومى غیر از مسائل مطرح شده در خود علم باشند به نام اصول موضوعه خوانده مى‏شوند، مثلا مفسر در تشخیص موارد آیات از علم شأن نزول که از علوم قرآنى بوده یارى جسته و یا اینکه در بحث از مذلول صیغ قرآنى که علوم ادبى عهده‏دار بحث از آنها مى‏باشد یاریگر مفسران در بهتر فهمیدن معانى آیات الهى است.
اما آنجا که مبادى تصدیقى به بیرون علم نیازمند نباشند مثل بحث از وجوه توثیقات خاصه یا کاوش در شرایط عدالت یا وثاقت شخص راوى که از مسائل درون علمى رجال بوده، به نام اصول متعارف خوانده مى‏شوند.
«پس فرق اصول متعارف و اصول موضوع به این است که اصل متعارف به خودى خود قطعى و جزمى است و ذهن خلاف آن را جایز نمى‏شمارد و اصل موضوع به خودى خود غیر قطعى است و ذهن خلاف آن را جایز مى‏شمارد.خواه آنکه اصل موضوع به طور مطلق جنبه وضعى و فرضى داشته باشد و یا اینکه با توجه به یک رشته دلائل که مخصوص فن دیگرى است غیر از آن فنى که این اصول موضوعه مورد استفاده آن فن قرار گرفته، جنبه قطعیت و ضرورت پیدا کرده و به تحقیق پیوسته باشد.» (13)
بنابراین هر کدام از علوم اسلامى داراى دو نوع مبادى هستند که بخشى از مبادى خاص هر یک از آنها در علوم دیگرى به اثبات مى‏رسد و مبادى عمومى آنها بمانند دیگر علوم جزئى در فلسفه اولى و علم کلى مورد بحث و بررسى واقع مى‏شوند.
از جمله مبادى علوم اسلامى که علم کلى عهده‏دار اثبات وجودى آن است، مى‏توان از«اصل علیت» نام برد که عالمان دینى با قبول آن به پژوهش‏هاى علمى خود در وادى معارف اسلامى دست یازیده و بر پایه روابط علّى بین پدیده‏هاى دینى به ابراز نظر مى‏پردازند، مثلا آنجا که شخص مجتهد احکام مطهرات را بیان مى‏کند قبلا به اصل علیّت بین علل پاک شدن شى‏ء نجس پى‏برده تا حکم فقهى آن را صادر کرده است و یا اینکه در علم تفسیر با چیدن معلولات مختلف پى به علت ظاهرى آیه مورد بحث مى‏برند که این حکم تفسیرى با پیش فرض بودن قبول اصل علیت-که فلسفه وجود آن را اثبات کرده-مى‏تواند مورد استفاده واقع شود.
از دیگر مبادى عمومى مهمى که علوم اسلامى وام دار آن مى‏باشند، بحث‏هاى دقیق و برهانى از الهیات است که الهیات به معنى اعم در فلسفه قدیم و بخشى از فلسفه دین به اصطلاح امروزى، کاوش در آن را بر عهده دارند.چه اینکه تا وجود خدائى به صورت مستدل اثبات نشود، شخص متکلم نمى‏تواند به بحث از صفات و افعال الهى بپردازد، یا اینکه شخص مفسر به بحث از کتاب الهى و تعیین معانى آیات آن دست زند و یا اینکه شخص فقیه به بیان احکام عبادى دین الهى بپردازند.
یکى دیگر از مبادى عمومى این علوم، بحث از زبان دینى و بیان کاربردهاى متمایز این زبان با زبان علم و زبان شعرى و...مى‏باشد که به کار محققان اصولى و کلامى مى‏آید-بحث از زبان دینى یکى از مسائل جدیدى است که بواسطه ظهور فلسفه‏هاى زبانى در میان مباحث فلسفه دین به مداقه گذاشته مى‏شود-.
دیگر از این مبادى عمومى، اثبات عصمت است که پیش فرض موضوعات علوم حدیث‏شناسى بوده و شخص رجالى بر پایه آن به تأمل در احوال راویان احادیث پرداخته و شخص محقق در علم درایت به کاوش در چگونگى متن احادیث از حیث وثاقت یا ضعیف بودن آن مى‏پردازد.
بطور کلى هر مسأله‏اى که جزو مباحث فلسفه دین یا به اعتبارى خداشناسى باشد، مثل بحث از مسأله شر-وحى و ایمان-جاودانگى و رستاخیز-سرنوشت بشرى، از مبادى عمومى علوم اسلامى بوده و محققان این علوم با پیش فرض آن مى‏توانند به بحث از موضوعات علوم خود بپردازند.
البته این مسأله روشن است که علوم اسلامى از یک جنبه دیگر و مهمى نیز ارتباط با فلسفه اولى دارند و آن اثبات موضوعات این علوم بوده که در مباحث قبلى به تفصیل متذکر آن شدیم.
همچنین اگر فلسفه علوم را.چونان فنى درجه دوم و از سنخ معرفت‏شناسى لحاظ کنیم-کما اینکه در طى این نوشتار مراد از فلسفه همان بوده-علوم اسلامى در ارزیابى منطقى روش‏هاى خود و تبیین‏ مبانى معرفت خود وام‏دار فلسفه بوده و از طرف دیگر در بحث از قابلیت‏شناسایى و حدود آن از پدیده‏هاى دینى و چگونگى ترابط بین الاذهانى با علوم دیگر محتاج مباحث دقیق معرفت‏شناسانه خواهند بود.
در میان فلاسفه اسلامى نیز بحث از مبادى علوم و بیان کیفیت و انواع آن بطور مستوفى مورد کاوش قرار گرفته و در میان اقدمین، شیخ الرئیس بطور مفصل و بر پایه قوائد منطقى مبادى علوم را مطرح کرده و در تعریف آن مى‏نویسند:«مبادى مقدماتى هستند که از آنها براهین علم، اقامه مى‏شود و خود این مقدمات در علم اثبات نمى‏شوند و عدم اثبات این مقدمات در علم یا به خاطر وضوح آنهاست و یا به خاطر برتر بودن شأن آنها از اثبات در علم است و اینها صرفا در علمى برتر از این علم اثبات مى‏شوند، و یا به خاطر دون شأن آنها از اثبات در این علم است، و در علمى دون این علم اثبات مى‏شوند و این شق قلیق است.»
سپس شیخ الرئیس مبادى را به مبادى خاص به هر یک از علوم و مبادى عام که یا به طور مطلق نسبت به هر علمى عام است و یا براى هده‏اى از علوم عام است، تقسیم کرده و در احکام و اقسام آنها به بحث و تأمل منطقى پرداخته است و چگونگى ارتباط مبادى با موضوعات علوم و مسایل خاصه هر علم را روشن کرده است.» (14)
منابع غیر دینى علوم اسلامى
اکنون که مبادى معرفتى علوم اسلامى مشخص شد بطریق اولى منابع غیر دینى این علوم نیز بدست مى‏آید که از کدام معارف ناشى مى‏شوند؟قبل از اینکه به معرفى منابع غیر دینى علوم اسلامى پرداخته و نحوه استفاده این علوم را از منابع غیر دینى یادآور شویم، بجاست که مراد خود را از منابع و معارف «غیردینى»مشخص نمائیم.
مراد از منابع غیر دینى در این نوشتار شامل معارفى است که از معلومات بشرى بدست آمده و در مجموعه علوم طبیعى-اجتماعى تقسیم‏بندى شده‏اند و یا اینکه ادبیات شعرى و هنرى را تشکیل مى‏دهند، بعضى از این منابع همان مبادى عام براى برخى از علوم اسلامى در تقسیمات شیخ الئیس است که در قسمت قبلى از کتاب برهان نقل شد و در اصطلاح بعضى دیگرا ز قدماء همان«علوم دخیله»هستند.
مثلا مى‏توان به نقش علوم ادبى در مقدمات تفسیرى اشاره کرد که شخص مفسر با استناد به تحقیقات ادیبان و لغویان، معانى ظاهرى آیات کتاب الهى را به مداقه مى‏گذارد، یا اینکه مى‏توان از نقش مباحث ادبى.در مقدمات مسایل علم اصول فقه، یاد کرد که در بدو ورود به مباحث درون معرفتى اصول فقه، شخص محقق در مسایل اصولى به آنها تمسک مى‏جوید، نظیر بحث از الفاظ و اقسام وضع و مباحث اوامر و نواهى یا اصول لفظى، اصالة الحقیقة و اصالة الاطلاق یا اصالة الظهور.
همچنین باید به نقش علوم طبیعى-به معنى اعم- در منابع فقهى اشاره کرد که مجتهد به کمک آنها به صدور فتواى خود توفیق مى‏یابد، مثل بحث از تعیین جهات و اوقات نمازهاى یومیه که بر پایه آگاهى از تغییر و تبدلات امور طبیعى(که علوم طبیعى عهده‏دار بحث و تبیین از آنها هستند)و علم هیئت قرار گرفته است، نظرى اینکه«طول مکه از گرینویچ 0َ5 39 شرقى است، و طول قم از گرینویچ 5َ5 50 شرقى است پس قم در جهت شرقى مکه واقع است، پس افتاب بعد از رسیدن به دائره نصف النهار قم که همان بعدازظهر حقیقى آن است، به دائره نصف النهار مکه مى‏رسد که ظهر مکه بعدازظهر قم خواهد بود...». (15)
و یا مثل نقشى که یافته‏هاى طبیعى‏دانان در تفسیر آیات قرآنى بر عهده دارند. (16)
خبر گرفتن از تاریخ حوادث و وقایع در زمان صدور روایات نیز از اهمیت بسزائى در مبانى علوم حدیث‏شناسى برخوردار است و بدون مراجعه به تاریخ نمى‏توان به احوال روات احادیث و اوضاع احتماعى-سیاسى صدور آن و چگونگى تحمل حدیثى از سوى اصحاب پیشوایان دینى پى برد. در علم کلام نیز اطلاع از یافته‏هاى جدید در علوم مختلف، مثل فیزیک و نجوم در پى‏ریزى براهین جهان‏شناختى و وجودى در اثبات واجب تعالى نقش اساسى دارند، همچنانکه با پیشرفت‏هایى که در عرصه‏هاى علوم طبیعى رخ داده دیگر نمى‏توان «برهان نظم»را به صورت قبلى در اثبات خداوند عرضه کرد و این برهان بمانند اکثر مباحث کلامى محتاج بازبینى از سوى متکلمین است.
همچنانکه با ظهور مکتبهاى فلسفى زبان‏شناسى بر متکلیم فرض است که به بیان ویژگى زیان دینى پرداخته و گزاره‏هاى دینى را بر پایه مستدل و محکمى ارائه دهند.یا اینکه با عنایت به نظریه‏هاى روانشناسانه به مداقه روشمند، با اسلوب‏هاى تازه‏اى در مباحث بقاى روح وت قدیر بشرى و مسأله جاودانگى و رستاخیز وارد شوند.
استاد سید حلال الدین آشتیانى به این امر تفطن یافته و در اشاره به بازنگرى مباحث فوق با توجه به کشفیات جدید در عرصه‏هاى روان‏شناختى مى‏نویسد:«مسأله تجرد نفس و قواى جزئى ادرکى آن و نیز تجرد مدرکات نفس ناطقه و اصولا نحوه تعلق نفس به بدن یا پیدایش آن در عالم حدوث، از مباحث مهمیا ست که تحقیقات و اکتشافات جدید در مهمترین موضوعات و مسائل، مباحثى را در مقابل حکیم الهى و معتقد به وجود ماوراى محسوسات قرار مى‏دهد.» (17)
بنابر آنچه که در خصوص ترابط منطقى و وام‏دارى علوم اسلامى به منابع معرفتى دیگر نظیر فلسفه و علوم طبیعى یا علوم ادبى گفته شد، معلوم مى‏شود که آنچه ذیل بحث«تکامل معرفت دینى»در خصوص ترابط آن با علوم عصرى و متحول آورده شده و بر پایه آن تغیّر و سیلان معرفت دینى و قبض و بسط تئوریک شریعت به تبع تحولات علوم بشرى و معرفت تجربى استنباط شده است، مربوط به علوم اسلامى بوده که ناشى از معارف اصیل دینى(کتاب و سنت)هستند و معرفت دینى-به تعبیر ما-عارى از تغییر و تحول به اقتضاى علوم روزمره بوده و به اصطلاح جزو ثابتات دینى مى‏باشند که علوم اسلامى ناشى از آنها چونان متغیرات دینى به اقتضاى زمان و مکان تغییر مى‏یابند.
علوم اسلامى یک مجموعه واحد
ازد یگر مسایلى که در کاوشهاى فلسفى از علوم اسلامى مورد نظر قرار مى‏گیرند، تعیین مواضعى است که این علوم را در یک مجموعه واحد گرد مى‏آورند.
علوم را مى‏توان با معیارهاى مختلفى در زیر لواى واحدى به عنوان یک مجموعه گردآورد که اهم آنها عبارتند از:
الف)بر اساس روشى که در آنها جارى است.
ب)بر اساس موضوعى که در تحول آن به مداقه پرداخته و مسایل موضوع خاصى را به بحث مى‏گذارند.
ج)بر اساس غایت و هدفى که از آموختن آن علوم مورد نظر قرار مى‏گیرد.
علوم اسلامى هم بر حسب غایت و هدفى که عبارت از معرفت به وجوه مختلف دین و آموزه‏هاى گوناگون آن اعم ازت اعتقادات و اخلاقیات و عبادات باشد، داراى وحدت بوده و هم بر اساس اینکه جلوه‏هاى خاص یک موضوع(دین)رابا اسلوب‏ها و روشهاى مختلف مورد کاوش قرار مى‏دهند یک مجموعه منسجم را تشکیل مى‏دهند، ولى این مجموعه- همچنانکه قبال اشاره شد-از لحاظ اینکه در بیان موضوعات خود وام‏دار روشهاى مختلف مانند روش عقلانى، روش تجربى یا روش تفهمى و...هستند، از هم دیگر متمایز بوده و در یک مجموعه‏اى که تحت یک روش قرار داشته باشند، جاى ندارند.
بنابراین علوم اسلامى از جهت اجزاى موضوعى و غایتى خود داراى وحدت بوده و بر اساس اینکه موضوع و هدف آنها(دین و شناخت)از امور حقیقى بوده و ما به ازاى خارجى دارند، لذا این علوم هم که از موضوعات دینى بحث کرده و معرفت‏ حقیقى به آموزه‏هاى دینى مثل:شناخت باریتعالى- معرفت به جاودانگى و رستاخیز-بکارگیرى اخلاقیات دینى بر پایه احادیث منقول-تعبد شرعى و عقلى به عبادات و اجراى آنها توأم با علم و آگاهى، یک مجموعه اعتبارى را تشکیل داده و این امر منافاتى با اعتباریاتى که در مواضعى مورد بحث این علوم واقع شده‏اند و بر پایه حقایق نفس الامرى بنا شده‏اند، ندارد.
توضیح این بحث محتاج کاوش‏هاى دقیق در چگونگى پیدایش ادراکات اعتبارى از ادراکات حقیقى و عدم یا وجود ارتباط تولیدى بین آنها و تحقیقى طریق سلوک فکر در اعتباریات و اقسام آنها مى‏باشد که معرفت‏شناسى فلسفى بر پایه یافته‏هاى سرشت‏شناسى آگاهى و روانشانسى احساس و ادراک عده‏دار بحث از آنها مى‏باشد. (18)
نوآوران علوم اسلامى
هر علمى به واسطه افکارى که از طرف محققان و اندیشمندان ابراز مى‏شود، در طى تاریخ خود رشد و شکوفا شده و با در آمدن نظریات تازه دچار تغییر و تحول معرفتى مى‏گردد و به عبارتى توسعه علوم مرهون عالمان و محققانى است که با هموار کردن دشوارى‏هاى مختلف، عرصه‏هاى جدیدى را در بیان افکار علمى دیگران به وجود مى‏آورند.
بنابراین محقق علم‏شناس بدون خبر گرفتن از تاریخ علم به رهیافت‏هاى عقلانى دست نخواهد یافت و مورخ علم بدون دست یازیدن به یافته‏هاى مبنائى علم در تدون تاریخ از دیده تحقیقى بى‏نصیب خواهد بود، به قول مورخ فیلسوف معروف علم، ایمره لاکاتوش«فلسفه علم، بدون تاریخ علم تهى است، تاریخ علم بدون فلسفه علم نابیناست.»لذا معرفى نوآوران علوم اسلامى و نظریاتى که موجب تحولات بعدى این علوم را فراهم آورده‏اند، بمانند مطالب قبلى مربوط به علم‏شناسى فلسفى این علوم بوده و در روشنگرى مبانى معرفتى عالمان و اندیشوران علوم اسلامى داراى نقش مهمى مى‏باشند.
مجموعه علوم اسلامى با تاریخى به قدمت سیزده قرن مرهون پرورش بزرگانى بوده که با در انداختن نظریات و افکارى انقلابى و نوین، بارورى و پویایى هر کدام از این علوم را موجب شده و در طرح تئورى‏هاى خود وام‏دار تحقیقات عالمان پیش از خود بوده‏اند.
همانطور که شهید مطهرى هم در بحث از علوم اسلامى به تاریخ و شخصیت‏هاى بزرگ این علوم توجه داشته و مى‏گوید:«یکى از مقدمات آشنایى با یک علم این است که شخصیت‏ها و صاحبنظران معروف آن علم که عقائد و آرائشان در آن علم مورد توجه است...مورد شناسایى قرار گیرد.»
ترابط علوم اسلامى با یک دیگر
بحث از نحوه ارتباط علوم و چگونگى استفاده آنها از یافته‏هاى یکدیگر در روشن‏نمایى حقایق معرفتى دین اسلام بر پایه تشخیص موقعیت این علوم از حیث تولید مسائل علمى و مصرف آن در تبیین موضوعات مطرح شده در علوم اسلامى بنیان گرفته است که قبل از ورود به بحث باید جایگاه تولیدى یا مصرفى بودن این علوم روشن شود تا معلوم گردد که علوم اسلامى به چه نحو با یکدیگر ارتباط دارند؟و آیا ارتباط بین آنها با هم ارتباط منطقى است یا ارتباط تولیدى و یا اینکه داراى ارتباط تأثیرى هستند؟
از جمله تقسیماتى که جدیدا فیلسوفان علم در مورد علوم اعمال مى‏کنند، تقسیم آنها به علوم مصرف کننده و علوم تولید کننده است که به لحاظ بوجود آوردن تئوریهاى تازه و قانون‏سازى در علوم، این تقسیم موضوعیت مى‏یابد و علوم از حیث اینکه مولد نظریه‏هاى جدیدى در عرصه‏هاى علمى هستند، علوم تولید کننده و علومى که استفاده کننده و به کار گیرنده تئورى‏هاى تولید شده را بر عهده دارند، علوم مصرف کننده نامیده مى‏شوند.
در میان علوم اسلامى هم علوم تولید کننده است و هم علوم مصرف کننده و در عین حال مى‏توان به‏ علومى اشاره کرد که در دیالوگ با علوم غیرد ینى و فلسفى داراى حالتى باشد که در میان مجموعه علوم اسلامى برخلاف آن موضع دارد، مثلا علم کلام از لحاظ اینکه یافته‏هاى فلسفه را در اثبات و تبیین عقاید و دفع شبهات بکار مى‏برد، یک علم مصرف کننده است، ولى از حیث اینکه بر پایه آن یافته‏ها به تأسیس مبانى کلامى اقدام مى‏کند یک علم تولید کننده در داخل علوم اسلامى است.
بنابراین در میان علوم اسلامى اصول فقه از لحاظ ااینکه موجد قواعدى در راه استنباط احکام فقهى است، یک علم تولید کننده است و علم فقه که بر پایه یافته‏هاى اصولیین به تفریع فروع بر اصول و تطبیق اصول به فروع مى پردازد، یک علم مصرف کننده است.همچنین علوم حدیث‏شناسى(درایت و رحال) چون با مراجعه به احوال روات و کاوش در متون حدیث و تشخیص صحت و سقم آنها از پایه‏هاى اجتهادى هستند، جزو علوم تولید کننده بوده و علم فقه از این جنبه نیز یک علم مصرف کننده است، همچنانکه بعضى از زمینه‏هاى فقهى در علوم غیر دینى هم تولید مى‏شود-این امر در بحث از منابع غیر دینى علوم اسلامى گفته شد-.
علم تفسیر هم به واسطه اینکه بعضى از مقدمات خود را وام‏دار علوما ادبى و...بوده، یک علم مصرف کننده است و مفسر قرآنى بدون مراجعه به ادبیات و علومى دیگر از معارف بشرى نمى‏تواند به مدالیل و معانى آیات پى برد، ولى تفسیر از حیث اینکه پایه‏هاى اجتهادى در فقه و معیار صحت احادیث در علوم حدیث‏شناسى و منبع اصلى شناخت اعتقادات در کلام را تشکیل مى‏دهد، یک علم تولید کننده است.
بنابراین آنچه گفته شد معلوم مى‏شود که علوم اسلامى با یکدیگر در ترابط منطقى بوده و در کنار آن از تأثیر و تأثرات ثبوتى و سلبى برخوردارند و داراى ارتباط تولیدى نیز مى‏باشند و این غیر از دیالوگ علوم اسلامى با دیگر معارف بشرى اعم از فلسفه و علوم تجربى و ادبیات است.
به عبارت دیگر اگر چه علوم اسلامى در میان خود داراى ارتباط منطقه‏اى هستند، ولى در ارتباط با علوم غیر دینى و معارف فلسفى و شبه علمى و... داراى«ارتباط ناحیه‏اى»بوده و عارى از«تز وسیع» ادعایى مى‏باشند، چه اینکه قبول این ترابط وسیع علوم اسلامى و عرفت دینى متأثر از علوم عصرى و طبیع بوده و پوزیتویسم را به شکل دیگرى بارز مى‏سازد.
یادداشتها
(1)-علم و تمدن در اسلام، سید حسین نصر، ترجمه احمد آرام، ص 31.
(2)-احصاء العلوم، ابو نصر فارابى، ترجمه حسین خدیو جم، ص 70.
(3)-همان مأخذ، ص 102 و 103.
(4)-الهیات کتاب شفاء، صدر الدین شیرازى، چاپ سنگى، ص 5.
(6)-کتاب البرهان، شفاء ص 165.
(7)-کتاب برهان، علامه طباطبائى، ص 188.
(8)-مجموعه آثار، شهید مطهرى، ج 6، ص 64.
(9)-تحقیقى در فلسفه علم، محمد تقى جعفرى، ص 8.
(10)-همان مأخذ.
(11)-دین، خرد، دانش، مقصود فراستخواه، ص 92.
(12)-مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 6، ص 473.
(13)-همان مأخذ.
(14)-کتاب برهان(الشفا)، ص 155.
(15)-براى تفصیل بیشتر ر.ک:دروس هیئت و دیگر رشته‏هاى ریاضى، حسن حسن‏زاده آملى.ج 1، ص 259.
(16)-ر.ک:قرآن و علوم طبیعت، دکتر مهدى گلشنى.
(17)-اصول المعارف، فیض کاشانى، (مقدمه سید جلال الدین آشتیانى)، ص 22.
(18)-ر.ک:اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبائى، مقاله ششم.

تبلیغات