اعتبار عقل در نظر دکارت
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه مترجم
فیلسوف فرانسوى رنهدکارت یکى از نقطههاى عطف تاریخ فلسفه غرب به حساب مىآید.اهمیت وى به جنبههاى متعددى مربوط میشود که یکى از آنها مسأله شکاکیت است، تردید و تشکیک در دانش و معرفت آدمى به دوران یونان باستان بر مىگردد، ولى ماهیت تردید دکارت در دانستههاى آدمى یا شکاکیت یونانى تفاوت عمدهاى دارد.
شکاکیت یونانى برخاسته از دعاوى و ملاحظاتى مربوط به عالم خارج و به این جهت به نام شکاکیت«تبعى»)Consequent(موسوم است ولى شکاکیت دکارتى فقط مبتنى بر امکان وجود شیطانى فریبکار که در صدد اغوء انسانهاست مىباشد و از این رو به نام شکاکیت«مقدمى» Antecedent(معروف است.
دکارت پیش از آنکه به عالم خارج نگاه کند و بر اساس آن در یافتههاى حواس خود تردید کند، اصولا فقط بر اساس یک احتمال، چنان موج فراگیرى در دریاى دانش آدمى درانداخت که خود نیز در تقلاى یافتن ساحل نجات به سختى و زحمت افتاد اگر بناست هر معرفت آدمى در معرض آفت تردید قرار گیرد.پس چگونه میسور و مقدور است که بتوان بنائى نو ساخت و طرحى تازه درانداخت.
آیا دکارت با همین عقل آفتزده مىخواهد اعتبار و حیثیت بر باد رفته عقل را اعاده کند و به تعبیر دیگر مىخواهد از طریق عقل اعتبارى براى آن کسب کند؟و در آن صورت آیا او گرفتار دور باطلى نیست؟آیا راهى وجود دارد تا تلاش دکارت در اعتبار بخشیدن به عقل توجیه یابد؟
آقاى فرانکفورت معتقد است که ماهیت کار مهم دکارت به خوبى روشن نشده و از اینرو باعث شده است تا عدهاى از شارحین کلام وى براى گریز از اتهام دور به تفسیر بدیل گرایش یافته و بگویند اصلا دکارت نمىخواهد و ثاقت عقل را اثبات کند، بلکه سخن او در مورد حافظه است.
وى ضمن رد این تفسیر به توضیح کلام دکارت و ماهیت تلاش و کوششى که او در کتاب«تأملات» مىکند، مىپردازد.تفسیر خود آقاى فرانکفورت از طرف آقاى فردریک اشمیث نقد و بررسى شده است.
براى فهم بهتر مقاله آقاى فرانکفورت علاوه بر کتاب جالب آقاى اشمیث با مشخصات-KNOWL EDGE And BELTEE Fredrick F.S chmitt Routledge
به مقاله«یقین در فلسفه دکارت»شهرام پازوکى، مجله فرهنگ، شماره 12 و نیز کتاب فلسفه عمومى پل فولکلیه، ترجمه آقاى مهدوى، انتشارت دانشگاه تهران صفحه 203 تا 206، رجوع شود.
مقاله آقاى فرانکفورت با مشخصات زیر مىباشد.
DESCARTES'''' VALIDATION OF REA- SON HARRY G.FRANKFURT
در کتاب
DESCARTS ACOllection of critical essays edited by willls doney university of Notre DAME Press
دکارت در اولین«تأمل(از کتاب تأملات»، این مسأله را مطرح مىکند که ممکن است شیطانى با قدرت بىپایان وجود داشته باشد که در صدد گمراه ساختن کسانى است که اندیشه مىورزند.در ادامه کتاب وى مىکشد تا شک و تردیدهایى را که از ملاحظه امکان وجود چنین شیطانى پیش مىآید، با اثبات وجود خداوند و اثبات اینکه خیرخواهى او ضامن اعتبار عقل است، برطرف نماید.
به دیده بسیارى از ناقدان، روبه و روش دکارت در این خصوص ناقص و معیوب مىنماید، زیرا استدلالهاى او را مبتنى بر همین توانایى عقلى مىدانند که اعتبار خود آن بر حسب فرض نامعلوم مىباشد و در نتیجه تلاش دکارت براى اثبات اعتبار عقل دورى بوده و باطل است. *
به نظر من بیشتر کسانى که این موضوع را بررسى کردهاند، از فهم دقیق چگونگى استدلال دکارت ناتوان بودهاند از این رو غرض من در این مقاله توضیح دقیق آن مسألهاى درباره عقل است که دکارت لازم دیده در کتابش طرح کند و نیز پاسخى که او خود معقول مىداند.به اعتقاد من، با انجام چنین کارى داورى منصفانه در باب اینکه آیا استدلال دکارت پیراسته از عیوب منطقى است یا نه؟آسان خواهد شد.
1-فهم و درک اینکه چگونه مىتوان بدون مصادره بر مطلوب و قبول پیشین اعتبار عقل، گفتارى عقلانى در تأیید عقل داشت، مشکل به نظر مىرسد.این نکته باعث شده تا عدهاى از شارحین به یک تفسیر دیگرى متمایل شوند و بگویند که دکارت اینجا اصلا سر و کارى با اثبات اعتبار عقل (قوهاى که اگر بدرستى مورد استفاده قرار دهیم اشیاء را به صورت واضح و متمایز ادراک مىکنیم) ندارد، بلکه سر و کار او با اثبات شایسته اعتماد بودن حافظه است.
به نظر آنها دکارت هیچ تلاشى نمىکند تا ثابت کند چیزى که به صورت واضح و متمایز دریافت (شهود)شده، سزاوار آن است که حقیقت و صادق تلقى شود، بلکه در عوض او مىکوشد تا مبنایى براى معتبر ساختن تذکر و یادآورى مشهودات، فراهم سازد. **
تا آنجا که من مىتوانم بفهمم، این تفسیر از شک ماوراء الطبیعى(فلسفى)دکارت با توضیح و توجیه خود وى از نظریههایش ناسازگار است و به هیچ وجه خود وى از نظریههایش ناسازگار است و به هیچ وجه وى را به صورت آبرومندانهاى از چالش با مشکل دور معاف نمىدارد.
در واقع بعضى وقتهاى دکارت مسأله و مشکل خود را طورى مطرح مىکند که ممکن است آن را در مواردى که چیزى به یاد آورده مىشود، هم یافت.اما حتى در این موارد مسأله و مشکل او اثبات اعتبار حافظه نیست، بلکه اعتبار گزارههایى است که اینکه به درستى به یاد مىآیند که شهود شده بودند.[یعنى خود آن گزارههاى مشهود مورد بحث هستند نه (*)واضح است که دکارت به این معنا مرتکب دور نشدهاند که نتیجه را در مقدمات آورده باشد، بلکه استدلال او اگر دورى بوده باشد از نوع کمتر صورى آن است.اینجا من قصد توضیح معناى این نوع دور را نداریم و آن را به نحو شهودى واضح مىگیرم که این مقدار براى ما کافى است.
(**)در این مقاله واژههاى«شهود کردن»و«ادراک واصح و متمایز» مترادف و قابل جایگزین همدیگر به کار رفتهاند. یادآورى آنها، اگر چه این مسأله در زمینه همان تذکر و یاآورى باشد.م]
فرض کنید که دو هفته پیش در هنگام مطالعه یک متن هندسى، کسى به صورت واضح و متمایز قضیه «P»را شهود کرد.حال فرض کنید همین کس اینک به درستى و صحت، شهوء شدن قضیه«P»را در موقیت قبلى به یاد مىآورد.اینجا دکارت مىخواهند بداند که آیا چنین کسى در قبول قضیه«P»به عنوان یک حقیقت یقینى و گزاره صادق موجه و بر صواب است؟یعنى آیا این واقعیت که او یک وقت گزاره«P» را شهود کرده بود، اینکه مىتواند به عنوان یک مدرک و گواه قطعى بر صدق آن باشد؟[این فاصله و نگاه دوباره به شهود خود براى آن فرض مىشود که بتوان درباره شهود خود سؤال کرد.]
جواب دکارت این است که چنین کسى اگر بداند خدایى وجود دارد موجه و بر صواب است، اما در غیر آن صورت موجه نیست. *
2-قبل از هر اقدامى، مفید خواهد بود مانعى را که ممکن است راه را بر درک درست مشکل دکارت ببندد، از سر را برداریم.مانع عبارت است از این برداشت و تصور غلط که هر وقت دکارت چیزى را بىشک و تردید مىخواند، برابر است با اینکه آن را صادق مىداند.
على رغم این واقعیت که آثار فلسفى دکارت عمدتا در خدمت یافتن نسبتها و روابط میان تردیدناپذیر بودن و صادق بودن است، اما پیدا کردن نویسندگان توانائى(شارحین دکارت)که آشکارا این دوگانگى را نادیده گرفتهاند، اصلا نادر و غیر معمول نیست.
مثلا لشوناز دمیلر در جریان بحث از توضیحى که در تأمل اول پیرامون گزارههاى ریاضى داده شده، گوشزد مىکند که«دکارت در باب ماهیت این گزارهها که صدقشان بدیهى مىنماید دچار سردرگمى شده است زیرا از یکسو مایل است بگوید که اگر ما آنها را واضح و متمایز ادراک کرده باشیم دیگر امکان ندارد درباره آنها بر خطا باشیم و از طرف دیگر مىخواهد بگوید که آنها را هر چقدر هم واضح و متمایز ادراک کرده باشیم باز امکان دارد به وسیله شیطان منحرف و گمراه شده باشیم.»اما چه دلیلى وجود دارد که دکارت متمایل به این نظرگاه است که حتى اگر شیطانى وجود داشته باشد، امکان ندارد ما درباره آنچه شهود مىکنیم دچار خطا و اشتباه شویم؟
مضمون تنها مدرکى که میلر به آن استشهاد مىکند، این است که آنچه شهود مىشود تردید ناپذیر است ** گویا دکارت با گفتن اینکه ما نمىتوانیم در آنچه شهود مىکنیم تردیدى روا داریم(مطلبى که دکارت مىگوید)، همچنین گفته است که ما چه بدانیم خدایى هست و چه ندانیم، نمىتوانیم درباره چیزى که آن را شهود مىکنیم، ولى درستى آن را نمىدانیم بر خطا باشیم.(مطلبى که دکارت نمىگوید).
ناقد توانایى دیگر، آقاى ویلر دونى این نظریه جا افتاده را به دکارت نسبت مىدهد که حتى بدون دانستن وجود خدا، هر کس مىتواند بداند که آنچه او-الآن-با وضوح و تمایز درک مىکند، صادق است.آقاى دونى در توضیح تفسیر خود مىگوید که ادراکات متمایز و واضح حاضر(در ذهن)هرگز متعلق شک و تردید واقع نمىشوند و هر چیزى که چنان باشد، نیازى به خداوند به عنوان ضامن صدقش ندارد. ***
(*)براى ما کافى است ادراک واضحو متمایز چیزى را به یاد آوریم تا از صدق آن مطمئن باشیم.اما اگر نمىدانیم خدایى هست که فریبکار نیست در این صورت صرف یادآورى کافى نخواهد بود.»The philosophical works of Descartes)Newyork. 5591 vol it p.511(.
(**)اهمیتى ندارد که آیا شاهد بهترى در تأیید کلام معیار وجود دارد یا نه؟زیرا تنها هدف من نشان دادن این است که براى اثبات اینکه دکارت معتقد است چه شیطان باشد و چه نه، محال است در مورد آنچه شهود مىکنیم دچار خطا و اشتباه باشیم. کافى نیست فقط نشان دهیم که وى تردید در متعلق شهود را محال مىداند.
(***)مانند قبلى، اینجا هم قصد من اثبات غلط بودن یکى از بیانات آقاى دومى نیست، بلکه مىخواهم نشان دهم که ارتباط بین تردیدناپذیرى و صدق آنطور نیست که ایشان فرض کردهاند. بنگرید که آقاى دونى چگونه به سرعت از سخن گفتن در باب اینکه آنچه به طور واضح و متمایز ادراک شود متعلق شک و تردید واقع نمىشود، به سخن از اینکه مصدق آن معلوم است، منتقل شده است.
فرض آقاى دونى به وضوح این است که معناى اینکه آنچه شهود مىشود متعلق شک نیست، عبارت است از معلوم بودن صدق و درستى آن.این نکته واضح مىسازد که چرا وى وى مایل است به این فرض که اگر صدق جمله اولى که از مقالهاش نقل شد ثابت شود، جمله دوم آن هم ثابت مىشود.[یعنى اگر این سخن که ادرکات واضح و متمایز متعلق شک و تردید نمىباشند درست باشد یا ضمیمه کردن مقدمهاى مطوى که عبارت است از صادق بودن هر چیزى که تردیدپذیر نباشد، مىتوان درستى قیمت دوم کلام آقاى دونى یعنى بىیناز بودن صدق قضیه از قبول وجود خداوند را اثبات کردم.]
3-شک فلسفى دکارت در واقع دقیقا شک در آیین نکته است که دروغ بودن قابل جمع با تردیدناپذیر بودن باشد.به نظر دکارت تا وقتى که امکان وجود شیطان باقى است، باید بپذیریم که ممکن است آنچه ما شهود مىکنیم.دروغ باشد. اگر چه او عقیده دارد که ما نمىتوانیم در صدق شهودى که واضح و متمایز باشد تردید روا داریم.او تأکید مىکند که ذهن ما داراى چنان خصلتى است که نمىتواند از پذیرش و قبول آنچه که بصورت واضح دریافت مىکند، سرباز زند. *
تمایل به باور کردن چیزى که شهود مىشود گریزناپذیر بوده و از این رو هیچ تردیدى در آن ممکن نیست.اما اگر وجود خداوند نامعلوم باشد، احتمالا و به حق در وقت و زمانهاى دیگر[یعنى در اوقات غیر از حضور شهود واضح و متمایز]شک و تردید ظاهر مىشود.
دکارت مىگوید هر کس قبل از علم به وجود خداوند فرصت تردید در هر چیزى را دارد(هر چیزى که او ادراکى واضح از آن در ذهن خود حاضر ندارد، آنطور که من بارها توضیح دادهام).
[یعنى در وقت حضور واضح و متمایز چیزى در ذهن نمىتوان تردیدى در آن روا داشت، اما در فقدانش با فرض عدم علم به وجود خداوند مىتوان در آن تردید کرد.م]
وقتى که ما در حال شهود چیزى نیستیم، ممکن است چیزى را که قبلا به صورت واضح و متمایز شهود کرده بودیم، به یاد آوریم.دکارت مىگوید اگر ما عالم به وجود خدا باشیم، حق داریم شهود شدن قبلى آن را به عنوان شاهد قطعى صدق آن قبول کنیم، در نتیجه یادآورى و تذکر شهود شدن چیزى براى اثبات صدق آن کفایت خواهد کرد.اما اگر وجود خداوند معلوم نباشد، باید اعتراف کرد چیزى که ما شهود شدن آن را به یاد مىآوریم ممکن است دروغ باشد، اگر چه قبلا آن را به صورت واضح و متمایز ادراک کرده و در همان وقت ناتوان از شک و تردید درباره آن بودیم.چرا که بدون علم به وجود خداوند من مىتوانم خودم را متقاعد کنم که طبعا چنان سرشتهام که حتى در آن دسته از امور که به خود قبولاندهام آنها را با بیشترین شاهد و قطعیت درک کردهام، مىتوانم براحتى خود را فریب دهم.
بنابر این تردیدناپذیر یافتن چیزى-ادراک آن با بیشترین مدرک و قطعیت-به خودى خود نمىتواند دلیل کافى بر صرق و راستى آن به حساب آید، بلکه (*)دکارت در مناسبتهاى متعدد این نظریه را ابزار مىکند، مثلا در تأمل سوم از تأملات مىگوید:«چیزى که حقانیتش با فروع فطرت معلوم شود اصلا قابل تردید نیست.» ر.ک:کتاب تأملات دکارت ترجمه آقاى دکتر احمدى، نشر دانشگاهى صفحه 67 و یا در اصول فلسفه مىگوید:«ما بر حسب فطرت چنان سرشته شدهایم که به اشیایى که واضح دریافت کنیم اعتماد مىکنیم و نمىتوانیم در صدقشان تردید کنیم.» مهم این است که اگر نظریه معرفت دکارت خوب فهمیده شود سؤالهاى مطرح درباره آن پاسخ داده مىشوند.سؤالهایى از این دست که او چه دلایلى دارد که نمىتوان در صدق آنچه شهود مىشود تردید کرد؟
آیا او فقط مىخواهند بگوید که در واقع بلحاظ ذهنى یا رواشناختى در صدق آنچه شهود مىشود تردید نمىکنند، یا اینکه ادعاى او بیان یک ضرورت است و آن اینکه هرگز نمىتوان در صدق شهود تردید روا داشت؟اینجا البته جاى توضیح پاسخ این سؤالها نیست. بر عکس، مادام که ما از وجود خداوند غافل هستیم باید از این بیم داشته باشیم که ممکن است تردیدناپذیر بودن آن محصول بدخواهى شیطانى باشد که از واداشتن ما به اینکه دروغها را به صورت تردیدناپذیر بیندازیم دلخوش مىشود. *
مهم است که ما این سخن را به معناى آن نگیریم که دکارت پاىبند این عقیده است که قبل از ایکه وجود خدا معلوم شود، هر گزارهاى مىتواند مورد شک قرار گیرد، عقیدهاى که با احتیاط بیان شده و در داخل پرانتز قرار گرفته است در متنى که قبلا نقل شد.[زیرا فقط امورى که واضح و متمایز ادراک نشدهاند جاى تردید دارند.م.]
دکارت از سر دقت، جایى براى این امکان باز مىگذارد که گزارههایى چنان بسیط وجود دارند که اصلا نمىتوانند بودن اینکه شهود شوند، تصور و اندیشیده شوند.چنین گزارهاى نمىتواند مورد تردید واقع شود، زیرا هیچ کس نمىتواند بدون تصور آن تردیدى روا دارد و هر کس آن را تصور کند و دربارهاش بیاندیشد، آن را شهود کرده و بنابر این از تردید در آن ناتوان خواهد بود. *
4-براى توضیح بهتر و گردآوردن شواهد بیشتر در تأیید تفسیر خود، بگذارید دو متن مهمى را مورد بحث قرار دهم که دکارت مىکوشد مشکل و مسألهاى را که به ادعاى خودش با اثبات وجود خداوند و اثبات حقخواهى او حل مىشود، توضیح دهد.
دکارت در آغاز تأمل سوم به هنگام توضیح اینکه چرا جستجو و تحقیق درباره وجود خداوند و ماهیت او برایش حیاتى است به شرح شک فلسفى که هنوز گرفتارش است مىپردازد.وى مىگوید شک مذکور از ملاحظه این احتمال برمىخیزد که شاید خداوند به من چنان طبع و سرشتى عطا کرده که حتى در برسى اشیایى که بیش از همه واضح مىنمایند، امکان فریب خوردن هست.
براى خداوند اگر بخواهد که باعث به خطا افتادنمن در امورى که به وضوح تمام آنها را شهود مىکنم بشود کارى سهل است.به نظر مىرسد این بیان براى نشان دادن اینکه دکارت با مسأله امکان خطا بودن (*)در متنى که هم اینکه نقل شد دکارت از اشیایى صحبت مىکند که ما نه تنها آنها را ادراک کردهایم، بلکه با قوىترین شواهد آنها را دریافتهایم.اما در متون بعدى از اشیایى صحبت مىکند که به نظرش واضح مىآیند و یا فکر مىکند آنها را شهود کرده است و همینطور امورى که متقاعد از صدقشان است.وى این همه آسیبى به این نظر نمىرساند که دکارت هیچ جا فرض نکرده آنچه تردیدناپذیر باشد صادق است.دلیل اینکه چنین فرضى ندارد این است که به تناوب تکرار مىکند که حتى هنگامى که فکر مىکند چیزى را شهود کرده باشد بپذیرد که امکان دارد دروغ باشد.(البته با فرض اینکه علم به وجود خداوند ندارد).
(*)دکارت به وضوح معتقد است که چنین گزارههایى وجود دارند و خود)coqito(یا«من مىاندیشم»را یکى از آنها مىداند.وى)coqito(را از این قاعده کلى مستثنى نمىکند که اگر از وجود خداوند غافل باشیم باید احتمال غلط بودن شهودات خود را بدهیم.دکارت اصل صادق بودن شهودات را با توجه به الگوى یقین همین)coqito(مىگیرد.ولى خود این هم نشان مىدهد که ارتباط تردیدناپذیرى با صدق ارتباطى مسألهدار و قابل بررسى است.)coqito(چنان بسیط است که تصور آن به صورت شهودى بوده، ولى باز جاى آن دارد که دکارت سؤال کند آیا این شهود و تردیدناپذیرى براى صادق بودن آن کافى است. چیزى که شهود مىشود سر و کار داردکافى و وافى است.اگر چه عدهاى از خوانندگان ممکن است قبول این تفسیر را به خاطر مطلبى که خود دکارت بلافاصله مىگوید مشکل بیابند.(دکارت مىگوید).وقتى توجه خود را به امورى جلب مىکنم که خود معقتدم کاملا واضح ادراک شدهاند، چنان از درستى آنها مطمئن هستم که کارى نمىتوانم انجام دهم مگر اظهار کلماتى از این دست:بگذارید من در گمراهى باشم به دست هر کسى که مىتواند، (اما)او هرگز نمىتواند مرا درباره اینکه جمع«دو»و«سه»نمىتواند بیشتر یا کمتر از«پنج»باشد فریب دهد و همینطور درباره اینکه آنچه با وضوح ادراک کردهام نمىتواند غیر از آن باشد که من ادراک مىکنم.»
اما هر چه باشد مطمئنا مشکلى در سازگار کردن این سخن با آن نظریه که دکارت را درگیر و مواجه با مسأله امکان خطا بودن حتى مشهودات آدمى مىداند، وجود ندارد.زیرا دکارت یا صراحت نمىگوید که هیچ کس نمىتواند او را در مورد جمع «دو»و«سه»یا امور دیگرى که آنها را به وضوح ادراک مىکند گمراه سازد، بلکه وى فقط مىگوید هنگامى که آنهارا به وضوح درک مىکند چنان متقاعد از صدقشان است که چارهاى ندارد جز بیان این مطلب که نمىتواند در این خصوص گمراه باشد.اما نه این واقعیت که تا بدین حد از صدق آنها مطمئن است با صادق بودنشان یکى است ونه اینکه ناتوانى از تصور خطا بودن در لحظه شهود با خطا نبودن در واقع یکى است.
در این قسمت دکارت عقایدى را که در شرایط خاص ناچار از قبول آنهاست ذکر کرده و سخنانى را که در آن شرایط بر حسب ضرورت بر زبان خواهد راند گرازش مىکند، ولى نمىگوید که آن عقاید معقول بوده و یا آن سخنان صادق هستند.
متن دوم که مایلم بررسى کنم، برگرفته از جواب دکارت به دومین مجموعه اعتراضات علیه«تأملات» است.«اشیاء و امور دیگرى هم هستند که وقتى دقت و توجه در استدلالهایى که اساس شناخت ما از آنها هستند داشته باشیم، آنها را خیلى واضح ادراک مىکنیم و تا وقتى که چنین است از تردید در آنها ناتوان هستیم.چون این امکان وجود دارد که ما آن استدلالها را فراموش کرده، ولى نتایجى را که گرفته بودیم به یاد داشته باشیم.
سئوالى پیش مىآید که آیا مىتوان عقیدهاى جازم در خصوص این نتایج وقتى که انتاج آنها را از اصولى کاملا بدیهى به یاد مىآوریم، داشت؟فرض این تذکر و یادآورى براى آن است که بتوان آنها را نتایج نامید.پاسخ من این است کسانى مىتوانند چنین عقایدى داشته باشند که به خاطر آگاهى از وجود خداوند مىدانند که قوه فهم موهبتى خداوند باید به صدق و درستى متمایل باشد، اما دیگران مجاز به داشتن چنین عقایدى نیستند.»
دکارت اینجا کسى را فرض مىکند که زمانى نتیجهاى را از مقدمات شهودى گرفته است، ولى بعد از آن دیگر مقدمات را به یاد ندارد، از اینرو الآن با وضوح و تمایز ادراک نمىکند که نتیجه مأخوذش لازمه مقدماتى است که شهود کرده بود.وى الآن فقط بیاد مىآورد که در آن زمان مقدمات براى او بدیهى بودند-یعنى آنها را واضح و متمایز درک مىکرد-و اینکه نتیجه را از آن مقدمات گرفته است- یعنى این مطلب را که نتیجه لازم آن مقدمات است شهود کرده بود-.
دکارت مىگوید این شخص تا وقتى مقدمات را شهود مىکرد قادر به تردید در آنها نبود و تا وقتى که ارتباط آنها با نتیجه را شهود مىکرد قادر به تردید در لزوم أخذ نتیجه فوق نبود.اما الان او مىتواند در اینها تردید بکند، مسأله و مشکل او اینک داورى در این خصوص است که آیا تردید او موجه است، یا اینکه همین یادآورى و تذکر او براى اثبات صحت استدلال مورد نظر کافى است؟مسأله این است که با فرض مشهود بودن اینکه گزارهاى از مقدماتى شهودى نتیجه گرفته شده است، آیا امکان دارد چنین گزارهاى دروغ باشد؟به باین دیگر، آیا ممکن است گزارهاى را که به صورت واضح و متمایز از چند مقدمه نتیجه گرفته بودیم بدون اینکه الان آن مقدمات را شهود کنیم باز نتیجه بگیریم؟و آیا ممکن است مقدمهها بىآنکه درست باشند واضح و آشکار باشند- چنان واضح و متمایز ادراک شده باشند که در وقت شهود اصلا قابل تردید نباشند-.
5-شک فلسفى براى دکارت وقتى ظاهر مىشود که او شهودى را به یاد مىآورد، اما در واقع این شک مربوط به اعتبار حافظه نیست.حال باید روشن شده باشد دلیلى وجود ندارد که ظهور شک فلسفى در موقعیتهایى که اصلا تذکر و یادآورى چیز مشهودى نباشد، ممکن نیست.زیرا آنچه که به عنوان زمینه شک فلسفى است بالضروره موقعیتى نیست که در آن شخمص امر شهود شدهاى را به یاد مىآورد.
یک مورد مناسب حاصل مجموعه شرایطى است که در آن شخص بتواند اعتبار یک شهود را ملاحظه و بررسى نماید.فرض کنید شخص«A»به وقت خاصى چیزى را واضح و متمایز ادراک کرده باشد و شخص دیگر«B»به دقت زمان و مکانى را که«A»آن چیز را ادراک کرده مىداند.حال فرض کنید شخص«B» شک دارد که آیا حادثه ادراک واضح و متمایز شخص «A»براى اثبات صدق چیزى که شهود کرده کافى است؟در چنین صورتى شخص«B»درگیر شک فلسفى درباره چیزى است که فرد«A»شهود کرده و کاملا روشن است که اصلا لازم نیست شخص«B»در حال تجربه شک و تردید فلسفى متذکر چیزى باشد. [یعنى مسأله دکارت با حافظه و تذکر ارتباط لزومى ندارد.م]
ناتوانى دکارت از توضیح همه جانبه این مسأله تا حدى به سادگى تبیین مىپذیرد(زیرا)وقتى وى این مسائل را در تأملات بحث مىکند بسط و گسترش فلسفهاش در مرحلهاى است که به چیزى جز وجود خود علم ندارد.و بنابر این جز به شهود خودش به شهودهاى دیگر توجه ندارد.و چون نمىتواند به هنگام حضور شهودهاى خودش در آنها تردیدى بکند پس فقط وقتى بعد از وقوعشان آنها را به یاد مىآورد، مىتواند سرگرم تردید فلسفى دربارهشان بشود.
براى دکارت شک فلسفى فقط وقتى نمایان مىشود که او چیزى را که به صورت واضح و متمایز دریافته بود، به یاد مىآورد.اما این بخاطر نظم و انتظامى است که بر طبق آن موضوعات و مسائل در «تأملات»جاى مىگیرند و به خاطر طبع و ماهیت شک و تردید فلسفى نیست.
6-با این فرض که تفسیر فوق از[سخن]دکارت صحیح بوده و او مىخواهد از راه فائق آمدن بر شک و تردید فلسفى درباره صدق چیزى که شهود کرده، عقل(شهود)را معتبر سازد، آیا روش او در«تأملات» از اتهام شایع دورى بودن مبرا هست؟
یکى از اولین کسانى که با دور ظاهر و آشکار استدلال دکارت مواجه شد آقاى آرنولد بود، کسى که نکات ذیل را پرداخت.«تنها دلیل مطمئنى که براى اعتقاد به راست بودن آنچه واضح و متمایز ادراک مىکنیم، داریم این واقعیت است که خداوند وجود دارد.اما تنها به این دلیل مىتوانیم از وجود خداوند مطمئن باشیم که آن را واضح و متمایز درک مىکنیم، پس قبل از آنکه مطمئن باشیم خدایى وجود دارد، باید اطمینان داشته باشیم آنچه واضح و آشکار ادراک مىکنیم راست است.»
اگر اطمینان یافتن از چیزى به معناى عاجز بودن از تردید در آن باشد، پس آقاى آرنولد به خطا رفته که فرض کرده به نظر دکارت، تنها اگر از پیش بدانیم آنچه شهود میشود راست است، مىتوانیم مطمئن از وجود خدا باشیم.زیرا اگر ما شهود کنیم که وجود خداوند نتیجه مقدماتى است که خود همزمان با آن شهود شدهاند، پس تا وقتى که این شهودها حاضرند، از تردید در وجود خداوند ناتوانیم، حتى اگر که ندانیم آنچه واضح و متمایز ادراک شده همان صادق و راست است.
ما در تمام این وقت از وجود خداوند مطمئنیم زیرا در حال شهود این هستیم که خداوند وجود دارد و در نتیجه از سر ضرورت و ناچارى به قبول آن کشانده مىشویم.(آنطور که در وقت هر شهود دیگرى هستیم)به عنوان امرى واقعى، دکارت معتقد است که تمام مراحل اثبات وجود خداوند مىتواند همزمان شهود شود.این غیر معقول نیست(من هم چنین فرض مىکنم)که او همچنین فکر مىکند نه فقط شهود همزمان این مراحل[مراحل استدلال وجود خداوند]ممکن است، بلکه شهود همزمان مراحل دیگرى که در استدلال بر مضمون بودن درستى شهودات بوسیله خداوند، وجود دارد هم ممکن است. بنابر این بدون هیچگونه مصادره به مطلوب و یا ارتکاب مغلطه دور، دکارت حصول اطمینان از صدق و راستى آنچه که شهود مىشود را جایز مىداند.چرا که ممکن است اساس اعتقاد به این اصل[درستى شهودها]در شهودهاى حاضر ما باشد، به طورى که حتى اگر به چیز دیگرى همه علم یا اعتقاد نداشته باشیم قادر به تشکیک در آن نخواهیم بود.[یعنى من الان از طریق شهود وجود خداوند و شهود تضمینى که او به صدق شهودات مىدهد، مطمئن از اصل صدق شهودها هستم و نمىتوانم تردیدى در آن بکنم.م]
7-این البته روشن نمىکند که آیا خود دکارت استدلال دورى مىکند یا نه؟
آنچه این ثابت مىنماید فقط آن است که بدون تکیه بر استدلال دورى، در قالب نظریه دکارت، مىتوان از صدق و درتسى آنچه شهود مىشود اطمنیان یافت.
براى رفع شک و تحصیل یقین به درستى این سخن فقط نیازمند بررسى این استدلال هستیم که خداوند وجود دارد و هم به عقل اعتبار مىدهد، (البته)با فرض اینکه تمام شهودهاى مربوطه همزمان در ذهن حاضر باشند.ولى تحصیل یقین به این اصل که آنچه شهود مىشود صادق است به معناى آگاهى و علم به درستى آن نیست.بدون شک واضح است که این اصل هم-مانند سایر متعلقهاى شهود-وقتى که شخص آن را شهود نکرده و بلکه فقط شهود شدن آن را به یاد آورده است، مىتواند مورد تردید قرار گیرد. نکته جالب توجه آن است که دکارت این مطلب را انکار مىکند، در واقع او کاملا به حق مىگوید که بعد از برهانى شدن اینکه چیزى مشهود راست است، دیگر همه وقت محتاج بررسى تمام شهودهایى که سازنده آن برهان هستند، نیستیم، بلکه تنها نیازمند تمسک به تضمین الهى براى صدق آنچه واضح و متمایز ادراک شود، هستیم.
آنچه دکارت مىگوید این است«بعد از اینکه اعتراف کردم خدایى هست و نتیجه گرفتم آنچه من واضح و متمایز ادراک کنم نمىتواند راست نباشد، حتى اگر که بعد از آن توجهى به آن استدلال که مبناى حکم من به درستى این سخن بود نداشته باشم، به این شرط که من متذکر باشم که آن را(قبلا) واضح و متمایز درک کردهام، دیگر هیچ دلیل خلافى را نمىتوان آورد که حتى باعث تردید من در صدق آن بشود.در نتیجه من یک معرفت صادق از آن دارم.»
دکارت اطمنیان مىدهد وقتى کسى مىخواهد به این اصل که آنچه شهود مىشود راست است، تمسک کند، کافى است برهان شدن آن را بیاد آورد و لازم نیست شهودهاى سازنده آن برهان را تکرار کند.
اما چرا لازم نیست؟چرا این اصل از طریق تذکر برهانى شدن آن در وقت قبلى، اینکه اثبات شود؟در حالى که عموما یادآورى شهود چیزى براى اثبات آن کافى نیست.
مسلما آیا چنین نمىنماید که دکارت اینجا به خاطر ارتکاب خطاى فاحشى که غالبا متهم به انجامش است.مقصر باشد؟آیا او این واقعیت را که یک زمان آن را شهود کرده، به عنوان مدرک صدق راست بودن شهودها نمىگیرد؟و آیا کسى که چنین مدرکى را براى اصل مذکور قبول مىند، در پذیرش آن مصادره به مطلوب نمىکند؟
8-قبل از اینکه پاسخ این سئوالها را بىچون و چرا بگیریم، بگذارید از سر دقت سخن اخیر دکارت را بررسى کنیم که وى آنجا توضیح مىدهد اگر یک وقت وجود خداوند ثابت شود و همزمان شهود شود که لازم وجود خداوند درستى هر چیزى است که شهود مىشود اوضاع از چه قرار خواهد بود.
بنگرید که دکارت مدعى پیش آمدن چه وضعى است اگر او به یادآور شهود شدن این را که خداوند صدق و درستى آنچه را که واضح و متمایز دریافت شود تضمین کرده است.
وى مىگوید در آن صورت هیچ دلیل مخالفى را نمىتوان پیش کشید که مرا در صدق آن حتى به تردید اندازد.او نمىگوید که در وقت یادآورى شهود درستى اصل مورد بحث، نمىتواند در درستى آن شک کند و نیز این مطلب را که قابل انکار نیست رد نمىکند که همواره مىتواند اظهار کند که دچار تردید در آن است.
آنچه او مىگوید این است که چنین اظهارى لااقل از نقطه نظر منطقى غیر قابل اعتماد است، زیرا نمىتواند مدعى شود که وجهى براى تردید در آن دارد.
حال، دکارت احتمال وجود نداشتن خداوند را به عنوان وجهى براى تشکیک در صدق چیزى که شهود شود، مىپذیرد بنابر این مدعاى وى شامل این نظر است که هر وقت شخصى به یادآور شهود وجود خداوند را نیز این را که یک وقت درستى و صدق آنچه شهود شود را ادراک کرده است، دیگر معقول نیست که بهایى به احتمال موجود نبودن خدایى صادق بدهد.
اما چرا معقول نباشد؟[وقتى]امکان دارد ما در امور دیگرى که شهودشان را به یاد مىآوریم تردید روا داریم، چرا به همین دلیل مجاز نباشیم در وجود خدایى صادق که اینک شهود شدن آن را به یاد مىآوریم تردید بکنیم.ملاحظه کنید که دقیقا چه چیزى هست که یادآورى آن در مورد بحثى یعنى تغقل و استفاده از عقل به بهترین راه، (قبول فقط آنچه که واضح و متمایز ادراک شود)شهود وجود خدایى صادق را نتیجه مىدهد؟
اینکه حاصل استفاده از عقل در درستترین شیوه آن باشد، به این معناست که نتیجه صحیحترین کاربرد عقل نفى احتمال وجود شیطانى قادر مطلق است و در واقع نفى احتمال انیکه حیات بشر مبدأ و منشأیى داشته باشد بىقدرت و یا بىکمال.
دکارت متعهد شده که نشان دهد نمىتوان شالودهاى شهودى براى فرض احتمال خطاى آنچه شهود مىشود، داشت و اثبات این نتیجه است که به یادآورده شده است.
دکارت مىکوشد نشان دهد عالمانهترین تعقل به جاى منتهى شدن به یافتن دلایلى براى عدم اعتماد به عقل به این منتهى مىشود که چنین بىاعتمادى اصلا وجه عقلانى ندارد.
از این رو هنگامى که کسى به یاد مىآورد، ادراک واضح و متمایز مضمون الصدق بودن شهود به وسیله خداوند را، [در واقع]او متذکر این نکته است که وجهى معقول براى تردید در قابلیت اعتماد شهود وجود ندارد.به عبارت دیگر او[اینک]به یاد مىآنورد نکتهاى را که توضیح مىدهد شک فلسفى کلا ناپایدار است. *
9-چگونگى فهم و ارزیابى استدلال دکارت وقتى آشکارتر مىشود که گستره بحث به حدى فراگیر شود که شامل ویژگى عام کارى که دکارت انجام آنرا در تأملات عمدتا با مسأله شکاکیت سر و کار دارد تا بدانجا که شکاکیت با عقل مربوط است اقدام متداول یک شکاک اثبات این نکته است که بکار گرفتن عقل ناچار به غیر قابل اعتماد بودن آن خواهد انجامید.در (*)اینکه دکارت این را کافى براى اثبات صدق آنچه شهو شود مىداند در پاسخى که به دومین مجموعه اعتراضات به تأملات داده دیده مىشود.»بعد از آگاهى از وجود خدا اگر بخواهیم در آنچه واضح درمىیابیم القاء شک کنیم باید فرض کنیم که خداوند فریبکار است، اما چون فریبکارى خداوند را حتى نمىتوانیم تخیل کنیم، پس باید صدق این شهودها را قبول کنیم.»
او صدق شهودها را از طریق ویران ساختن هر گونه اساسى براى تردید، ثابت مىکند و نه اینکه به صورت مستقیم به اثبات آنها بپردازد. واقع اگر اصلا شکاک بخواهد استدلالى بکنند این تنها حرکت سنجیده قابل دسترس او است.کل آنچه او مىتواند انجام دهد، سعى براى تحصیل دلایلى است که عقل را بىاعتبار مىسازد.طبیعى است که تلاش او فقط در صورتى قرین موفقیت است که استدلالهایش در دست باشند، یعنى بتواند دلایل خوبى بر بدگمانى به اعتبار دلیل خوب بیاورد.
شکاک باید با ارائه دلایلى بسیار قوى در تأیید مشکوک بودن و ثاقت عقل، نشان دهد که عقل مىتواند برگردد و بر ضد خود عمل کند.از این رو ممکن است بگوییم براهین یک شکاک چنان تنظیم شده که یک برهان بر خلف بر فرض قابل اعتماد بودن عقل است.
دکارت عقیده دارد براى رهایى از شکاکیت تمسک به عقل فقط کافى است نشان دهد که سعى شکاک براى از بین بردن اعتبار عقل بىحاصل بوده است. وى اعتقاد دارد این کار به محض آنکه ثابت کند دقیقترین تعقل نه تنها به بىاعتبارى عقل منتهى نمىشود، بلکه به نفى هر گونه اساسى براى عدم و ثاقت آن مىانجامد، خود انجام مىیابد.به بیان دیگر آنچه که دکارت وظیفه خود مىداند اثبات آن است که برهان خلف شکاک منتج نیست.او مىخواهند اینکار را از طریق اقامه برهان بر اینکه یک موجود الهى با قدرت مطلق وجود دارد که فریبکار نیست و در نتیجه وجودش مستلزم اعتبار عقل است، انجام دهد.
ارزش این برهان بستگى به توفیق آن در نشان دادن مقصدى دارد که کاربرد صحیح عقل به آنجا منتهى مىشود که نه این نتیجه است که شیطانى با قدرت مطلق وجود دارد و هم غم آن فریب و نیزنگ است و نه هیچ نتیجه دیگرى که متضمن بىاعتبارى عقل باشد.این برهان ضمنا روش مىکند که هر وقت عقل درست به کار گرفته شود، بهترین ادله را (دلایل واضح و متمایز)در تأیید اعتبار عقل فراهم مىآورد.و چون چنین دلایلى در تأیید بىاعتبارى عقل حاصل نمىشود، پس سعى شکاک در اثبات محال بودن اعتبار عقل ناتمام مىنماید.
بنابر این استدلال دکار باید به عنوان کوششى در اثبات این نکته تلقى شود که ادله خوبى براى باور به بىاعتبارى عقل وجود ندارد.غرض وى آشکار ساختن این است که فرضیهاى که اساس و مبنا براى بىاعتبارى عقل فراهم آورد فرضیهاى نیست که مورد تأیید عقل باشد، پس بىاعتمادى به عقل بادى کارى غیر عقلانى به حساب آید.
اگر عقل را آن طور که سزاوار است به کار بریم- یعنى فقط آنچه را که شهود کردهایم قبول کنیم-به تشکیک در وثاقت آن کشیده نمىشویم[بلکه] بر عکس به تصدیق این گزارهها کشیده مىشویم که خداوند وجود دارد و او ضامن اعتبار عقل است.[اما] مادام که وجود شیطانى با قدرت مطلق در نظر عقل ممکن و محتمل است باید اعتراف کرد احتمال دارد تعقل منتهى به این نتیجه شود که[واقعا]شیطان وجود دارد و در نتیجه عقل مورد اعتماد نیست.
بنابر این نکته اساسى استدلال دکارت مجرد کشف وجود یک خداى لطیف و مهربان نیست بلکه کشف این نکته است که تعقل منتهى به وجود چنان خدایى مىشود.
10-کسى را فرض کنید که چیزى را واضح و متمایز ادراک کرده به یاد مىآورد و در حیرت است که آیا حق دارد آنچه را شهود کرده امرى قطعا درست به حساب آورد؟
اگر چنین کسى نمىداند که آیا شکاک در سعى خود براى اقامه برهان خلف در خصوص وثاقت شهودها توفیق یافته یا نه در آن صورت او به حق باید در اینکه هر شهودى راست است، مردد باشد زیرا کل آنچه که او میداند این است که احتمال دارد دلیلى قوى و بىعیب در بىاعتبارى عقل پیدا شود، مثلا با ارائه واضح و متمایز اینکه شیطانى یا قدرت مطلق وجود دارد و رد افساد و ابطال کار عقل مصمم است.
دکارت مىگوید اگر چنین کسى بتواند به یاد آورد که وجود خداوند صادق ثابت شده است تردیدهایى از این دست اساس منتفى مىشود.زیرا او متذکر خواهد شد که عقل شکار برهان خلف شکاک نشده [و]بلکه در عوض به صورت قعطى از چنگ آن گریخته است.
ادراک واضح و متمایز وجود خداوند صادق پاسخى است به سؤال از موفقیت ممکن استدلال نوع شکاکى معناى این سخن آن است که استدلال شکاکى ناتمام و ناقص است.با پاسخ دادن به سؤال مذکور دیگر مبناى معقولى براى شک فلسفى باقى نمىماند.
واضح است که استدلال دکارت از ناحیه دورى که غالبا متهم به ارتکاب آن است، ناتمام و معیوب نیست. * شک فلسفى با صدق آنچه که شهود مىشود ارتباط دارد و رفع این شک بدون فرض اینکه آنچه شهود مىشود راست است، صورت مىگیرد.شک و تردید فقط از طریق علم به اینکه برهان خاصى به صورت قطعى اقامه شده است، زایل مىشود.خود این علم البته دانستن این است که امورى واضح و متمایز ادراک شدهاند، اما لازم نیست صدق آنها را فرض بگیریم، در نتیجه مصادره به مطلوب نخواهد شد.
کل آنچه به زدودن شک فلسفى مربوط است، عبارت است از کشف اینکه برهان خلف شکاک مسلم و محقق نیست و این کشف مىتواند بدون قرض راستى آنچه شهود مىشود صورت گرفته و به یاد آورده شود.
11-اگر آنچه که من به دکارت نسبت مىدهم دربست باشد، پس استدلال او در تأملات بیش از آنکه متوجه اثبات درستى هر آنچه شهود مىشود باشد، در صدد اثبات این است که مبانى معقولى براى تردید در آن وجود ندارد.اینک ممکن است اعتراض شود که در این خصوص دکارت سؤال اصلى را همچنان بىپاسخ گذاشته است زیرا گاهى احتمال دارد آنچه شهود مىکنیم حتى گر که نتوانیم دلیل معقولى براى نادرستى آن داشته باشیم.[واقعا] نادرست باشد اما قدر و اعتبار این اعتراض هر چه باشد فقط بر ضد نظریههاى دکارت عمل مىکنند و نه بر علیه درستى تفسیر من از نظریههایش.
این واقعیت که دکارت اعتراف مىکند به امکان طرح اعتراضى بر علیه نظریهاش در واقع مؤید تفسیر من است.دکارت آنگاه دست بکار تلخیص نظریهاش مىزند با این توضیح که«اگر...ما هیچ وقت نتوانیم وجهى براى تردید در صدق آنچه که به آن قانعیم داشته باشیم دیگر چیزى باقى نمىماند تا دربارهاش جستجو و تحقیق شود.ماکل یقینى را که طلبش معقول است در اختیار داریم.»
اندکى بعد او به طرح این اشکال مقدر مىپردازد که یقین مبتنى بر در دسترس نبودن دلیلى براى تردید، قابل جمع است با نادرست بودن چیزى که به آن یقین داریم.
توجه به شیوه تنظیم اشکال و پاسخى که دکارت مىدهد مخصوصا جالب است.وى در ارتباط با چیزى از آن دست که«ما تمام یقینى را که عقلا مطلوب است»داریم، مىگوید:«به ما چه که کسى سرخود مدعى شود عین همین چیزهایى که ما چنان به تأکید باور داریم در چشم خداوند با ملائک نادرست مىنماید، پس اگر بىقید و شرط سخن بگوییم آنها نادرستند.ما چرا باید خودمان را با این کذب مطلق درگیر کنیم، در حالى که اصلا اعتقادى به آن نداریم و حتى کمترین گمانى هم به آن نمىبریم.چرا که ما اینکه عقیده و ایمانى چنان قوى را فرض کردهایم که (*)اما هنوز ممکن است استدلال دکارت ناقص و یا حتى دورى باشد، زیرا با فرض اینکه تعقل به آنجا مىانجامد که از طریق اثبات وجود خداوند عقل را قابل اعتماد سازد، اما آیا این امکان وجود ندارد که تعقل منتهى به بىاعتبارى عقل از طریق اثبات وجود شیطانى با قدرت مطلق شود.پس اگر امکان داشته باشد که عقل منتهى به چنین نتایج ناسازگارى بشود قابل اعتماد نخواهد بود.و دکارت امکان انتهاء تعقل به وجود شیطان را نفى نکرده است. [به هر حال گویا دکارت از ورود این اشکال بر استدلال خوا غفلت داشته است.] هیچ چیز نمىتواند آن را از بین ببرد و این عقیده از هر جهت کاملا یقینى است.»
دکارت آشکارا واقف است که دیدگاهش مستلزم آن است که از اینکه ما چیزیر با با یقین کامل مىدانیم نتیجه گرفته نمىشود که آن بىقید و شرط صادق است.
وى قبول دارد که اثبات نکرده هر چه شهود مىشود بىقید و شرط و مطلقا راست است.دکارت مىگوید اگر آنچه کاملا یقینى است ممکن اتس مطلقا کاذب باشد، در آن صورت مفاهیم کذب و صدق مطلق با غرض تحقیق او بیگانه هستند احتمالا او خواهان آن بوده که مفاهیم دیگرى از صدق و کذب جایگزین آنها شوند.
اما این مفاهیم چه هستند و با مفاهیمى که دکارت رد مىکند چه ارتباطى دارند؟این رشته تأملات و اندیشهها به سرعت پاى سؤالهاى زیادى را درباره مفهوم دکارتى یقین و معرفت و ربط علم و واقعیت، به میان مىکشد.[البته]توضیح این مسائل نه فقط براى مزید فهم نظریه دکارت مناسب است، بلکه خو از مسائل و موضوعات قابل ملاحظه فلسفى هستند.