چکیده

متن

اصل هشتم محبت، نیاز مستمر و همیشگی ماست و آن‏جایگاهی است که هر کس می‏تواند در قلب دیگری داشته باشد.هرگز متربی خود را با محروم کردن از محبت تنبیه نکنیم.
همه انسانها برای زندگی کردن محتاج به جا و مکانی هستند، جایی که خود را متعلق به آن بدانند و آن را متعلق به خویشتن.خانه‏ای که دفرد در آن آرام می‏گیرد، جای مورد نیاز او برای زندگی را تشکیل می‏دهد.انسان بی‏جا، موجودی است سرگردان که نمی‏تواند لذت آرامش را درک کند.برای هر فرد، داشتن مکان و مأوایی برای تعلق داشتن به آن، ضرورتی است که نمی‏توان آن را به سادگی نادیده گرفت و آن را به آسانی از دیگران سلب کرد.محروم کردن انسان از محل زندگی‏اش، از آسیب‏های جدی‏یی است که می‏توان بر او وارد کرد.این نکته را صهیونیزم با شیطنت خود به خوبی درک کرده است که برای به زانو در آوردن مبارزان مسلمان، دست به تخریب خانه‏های آنان می‏زند.
خانه، جایگاهی است برای ارمیدن تن، اما این در برگیرنده تمام نیاز ما به داشتن جای و جایگاه نیست؛بلکه ما انسانها به مقتضای زندگی انسانی خود نیازمند به جایگاه دیگری‏نیز هستیم که برای حیات معنوی و انسانی ما بسیار مهم‏تر از جای و مکان مادی است، و آن جایگاهی است که ما باید در قلبهای دیگران داشته باشیم.یک انسان بیشتر از آنگه احتیاج به جایی برای زیستن داشته باشد، نیاز به جایی در قلبها دارد.او نیاز دارد انسانهایی باشند که او را دوست داشته باشند و در ذهن و قلبشان برای او جایی اختصاص دهند.انسانها احتیاج دارند که در قلب دیگران جایی اختصاصی داشته باشند و این‏جا برای آنان پیوسته محفوظ بماند و به کس دیگری داده نشود.مانند یک کلاس، و یا یک اداره که در آن برای یک دانش‏آموز و یا یک کارمند، صندلی و جای مخصوصی در نظر می‏گیرند و این‏جا را حتی اگر او چند روزی هم به کلاس و یا محل کار خود نیاید، به کس دیگری نمی‏دهند.انسانها می‏خواهند در قلب کسانی چنین جایی داشته باشند.بلکه بیشتر و مهم‏تر از آن، می‏خواهند جایی ابدی در دل این کسان داشته باشند که اگر تا ابد هم نیایند، جای آنها به کسی داده نشود، مانند جایی که فرزند انسان در دل او دارد.این نیاز مستمر و همیشگی ما انسانهاست.
اگر کسی احساس کند در دل و قلب دیگری جای دارد، به راحتی نمی‏تواند از او دل بکند و آنچه بیش از همه چیز انسانها را به یکدیگر پیوند می‏دهد، همین جایگاه‏هاست.پیوندی قویتر از محبت نمی‏تواند انسانها را به یکدیگر نزدیک کند.پیوندهایی که براساس نیازهای مادی، شغلی و اجتماعی به وجود می‏آیند، بسیار زود گسسته و فراموش می‏شوند، ولی پیوند ناشی از محبت، پیوندی است که به سادگی گسسته نمی‏شود.هر یک از ما در جاهای مختلف از جمله مدارسی که در آنها درس خوانده‏ایم، با افراد مختلف پیوند اجتماعی داشته‏ایم، با آنان چند صباحی مراوده داشته و دارای مسایل و مشکلات مشترک بوده‏ایم، ولی پس از انقضای آن دوره‏ها، پیوند مانیز گسسته شده و استمراری نیافته است.اما با آنان که پیوند دوستی و محبت برقرار کرده‏ایم، این پیوند با تغییر جا و مکان و شرایط از هم نگسسته وچه بسا عمیق‏تر نیز شده باشد. ازاین‏رودوستیکه نام اجتماعی آنمحبت است، پیوندی است بسیار محکم و استوار و اگر اعضای جامعه‏ای، چه کوچک و چه بزرگ، احساس دوستی با یکدیگر داشته باشند، پیوندی محکم بین آنان برقرار خواهد گردید، صداقت و یکرنی و صفای بیشتری بین آنان رواج خواهد یافت و ناراستی و تقلب کمتری در بین آنها مشاهده خواهد شد.
با این توصیف باید بگوییم که بین مربی و متربی نیز چنین رابطه‏ای باید برقرار شود.در درجه اول متربی باید احساس کند که مربی‏اش او را در قلب خود جای داده و او نیز متقابلا به مربی خود بسیار علاقه‏مند است.به عبارت دیگر مربی باید احساس کند که عمیقا متربی خود را دوست دارد و متربی نیز چنین احساسی را باید نسبت به مربی خود داشته باشد. پیوندهای دیگری که ناشی از ترس یا رعایت مقررات آموزشگاهی است، نمی‏تواند زمینه مناسب برای برقراری رابطه تربیتی ایجاد کند. یکی از شاخص‏های مهم برای برقراری رابطه تربیتی، میزان علاقه‏مندی مربی و متربی نسبت به یکدیگر است.
چنین جایگاهی را برای حفظ پیوندهای انسانی و اجتماعی باید پیوسته حفظ کرد.نباید کودک و نوجوان را از طریق محروم کردن ازمحبت تنبیه نمود.ما ابزار تشویقی و تبیهی مهمی در اختیار داریم و آن توجه کردن یا بی توجهی به کودک است که آن را در اصل یازدهم توضیح خواهیم داد.لکن نباید کودک و یا نوجوان را با محبت کردن یا نکردن، تشویق یا تنبیه کرد.محبت مانند طنابی است که متربی ما را به ما آویخته، نباید این طناب را پاره کرد.این محبت نیست که به زعم آن شاعر باید پاره شود تا شاید گره بخورد و دو محب به هم نزدیکتر شوند، بلکه آنچه میزان آن باید تغییر کند، توجه کردن است، نه محبت کردن.
متربی باید احساس کند که تا وقتی رابطه تربیتی با مربی دارد، مربی او را دوست دارد. اگر این دوست داشتن قطع شود، رابطه تربیتی قطع شده است.ولی توجه می‏تواند کم یا زیاد شود، دون اینکه رابطه تربیتی قطع شود. بنابراین نباید با اظهار دوست نداشتن، نادیده گرفتن مستمر متربی، توجه مستمر به متربی خاص، متربی و یا متربیان خود را از قلب خود بیرون کنیم.تصور کنید که در اداره‏ای، یکی از همکاران به دلیلی همچون بیماری، مدتی نتواند سر کار خود حاضر شود.چنین فردی وقتی پس از مدتی به سر کار خویش برمی‏گردد ممکن است با دو صحنه مواجه شود.اوّل اینکه ببیند جای او را به کس دیگری داده‏اند و دیگر اینکه مشاهده کند به رغم غیبت نسبتا طولانی، میز و جای او را حفظ کرده و نگذاشته‏اند کسی در جای او بنشیند.
این دو موقعیت تأثیر بسیار متفاوت و تعیین کننده بر ایر فرد خواهند داشت.در موقعیت اوّل حتی در صورتی که به سرعت جای او را خالی کرده، او را در جای خودش قرار دهند، احساس بیگانگی و فراموش شدگی به او القاءخواهد شد، ولی موقعیت دوم او را غرق در احساس دوستی و محبت خواهد نمود.در موقعیت اوّل فرد احساس می‏کند به جمع افرادی وارد شده است که رابطه‏ای ظاهری با او دارند، درحالی که در موقعیت دوم فرد احساس می‏کند که به جمع دوستان خود پیوسته است. این دو موقعیت نشانگر دو رابطه مبتنی بر محبت و رابطه مبتنی بریک الزام اجتماعی است، که تفاوتی بسیار مهم با یکدیگر دارند.
عده‏ای می‏گویند وقتی متربی خطا می‏کند، قطعا بر میزان محبت ما اثر می‏گذارد، و در نتیجه نمی‏توانیم محبتی بالسویه نسبت به متربی خطا کار و متربی درستکار داشته باشیم. اصل موضوع همین است که خطاهای متربی نباید از محبت ما بکاهد، تا از این طریق فاصله بین ما و او زیاد نشود و به رغم خطا، باز به سوی ما باز آید.وقتی خطای متربی بر روی مقدار محبت ما تأثیر می‏گذارد، او را به تدریج از خود دور کرده، به سمت ارتکاب بیشتر خطا سوق می‏دهیم.خطای متربی جزای حذف محبت ندارد، بلکه جزا آن کاهش نسبی توجه است.

تبلیغات