چکیده

متن

اصل ششم
در کار تربیت، هیجانی بودن رابطه عکس با تأثیر مثبت دارد.تا آنجا که ممکن است از برخورد هیجانی (برخورد همراه با عصبانیت، اضطراب، ترس، حسد و...)با فرزندانمان اجتناب کنیم.
هیجان، یکی از اجزای زندگی روانی انسان است.همگی ما هیجانهایی چون ترس و خشم را تجربه کرده‏ایم.در چنین حالتهایی انسان کنترل عادی رفتار خود را از دست می‏دهد و کارهایی را انجام می‏دهد که در شرایط معمولی به انجام آنها مبادرت نمی‏کند.به طور معمول در شرایط هیجانی انسان نمی‏تواند بر فرایندهای عقلی خود تسلط کافی داشته باشد و به همین جهت اعمالش بیشتر توسط فرایندهای غیر عقلانی کنترل می‏شود.مثلا عادتها، عوامل انگیزشی ناهشیار و القائات محیطی بیشتر رفتار او را تجت تأثیر می‏گیرند تا قضاوتهای معقول.
در این بحث ما به دنبال آنیم که بدانیم هیجانی بودن در کار تربیت چه تأثیری بر متربی دارد.می‏خواهیم بدانیم که آیا هیجانی عمل کردن بهتر است و یا عمل همراه با آرامش؟ برای پاسخگویی به این سؤالها، ابتدا بحثی داریم در مورد ماهیت هیجان و نقش آن در زندگی انسان.
انسان برای انجام هر کاری احتیاج به سه جزء رفتاری دارد.اوّل اینکه بایدشناختی درباره آن کار داشته باشد.دوّم اینکه باید از انگیزه کافی برای انجام آن کار برخوردار باشد. به عبارت دیگر باید نیرویی روانی او را به سمت انجام آن کار سوق دهد.سوم اینکه می‏باید برای آن کارحرکتداشته باشد. یعنی فرد با استفاده از نظام ماهیچه‏ای و عصبی خود فعالیتی را انجام دهد.بنابراین سه جزء شناخت، انگیزهوحرکت اجزای مکمل برای انجام یک کار هستند.ما در این بحث به جزءانگیزهمی‏پردازیم و نقش آن را در تربیت مورد بررسی قرار می‏دهیم.
همان‏گونه که گفتیم، انگیزه، نیروی لازم برای انجام یک کار را در اختیار ما می‏گذارد. همه ما می‏دانیم که آب موجب رفع تشنگی می‏شود و اکثر ما قادریم آب را درون ظرفی ریخته، آن را بنوشیم.یعنی جزء شناختی و جزء حرکتی را در اختیار داریم، ولی تا وقتی به حد کافی تشنه نشده‏ایم، اقدام به خوردن آب نمی‏کنیم.به عبارت دیگر تا وقتی انگیزه یا نیروی درونی ما به حد معینی نرسد، ما را وادار به انجام آن کار نمی‏کند.وجود انگیزه برای انجام تمامی کارهایی که بر عهده داریم، لازم و ضروری است.اگر ما برای انجام کاری انگیزه نداشته باشیم، نه تنها آن را انجام نمی‏دهیم، بلکه ممکن است حتی به فکر آن نیز نیفتیم.ما انسانها کارهای زیادی را می‏توانیم انجام بدهیم، لکن تمامی آنها را انجام نمی‏دهیم و حتی ممکن است مدتها مدیری به آن فکر نکنیم.به این ترتیب انگیزه می‏تواند آنچه را که می‏دانیم‏فعال کند و باعث شود از آنها استفاده کنیم.
انسانها به لحاظ انگیزشی در مدارج و سطوح مختلفی قرار می‏گیرند.برخی بسیار کم انگیزه هستند و برخی با سطح انگیزشی بسیار بالا به عمل می‏پردازند.این تمایز می‏تواند در مورد یک رفتار خاص و یا در مورد تمامی اعمال و وظایف دیده شود.تمامی انسانها در مورد سطح انگیزشی خود در مورد یک عمل خاص ممکن است بسیار کم انگیزه و یا بسیار با انگیزه باشند، و این حالت طبیعی و عادی است.ولی اگر انسانی در تمامی زمینه‏های زندگی خود از سطح انگیزشی بسیار پایینی برخوردار باشد، فردی است مبتلا به افسردگی و اگر کسی در تمامی زمینه‏های زندگی در سطح انگیزشی بالا قرار دارد، می‏توانیم بگوییم که او فردی است عصبی و هیجانی.روان‏شناسان در سالهای اخیر چنین فردی را در قالب یک تیپ شخصیتی به نام تیپ‏ A ، مورد بررسی قرار داده‏اند و نشان داده‏اند که او مستعد ابتلا به برخی از بیماریها از قبیل انفارکتوس است.
وقتی انسان برای انجام کاری انگیزه‏ای متعادل و متناسب داشته باشد، معمولا از عهده انجام آن کار به خوبی بر می‏آید، ولی وقتی انگیزه آن کار به حد کافی بالا نباشد، کششی برای انجام آن نخواهد داشت و اگر هم از حد متعادل بالاتر رود، اعمال ارادی او را تحت تأثیر خود قرار می‏دهد و نمی‏گذارد او کارش را به خوبی انجام می‏رود، به تدریج تبدیل به هیجان معینی بالاتر می‏رود، به تدریج تبدیل به هیجان می‏شود.هیجان معمولا با تغییرات بدنی همراه است، یعنی فشار خون فرد تغییر پیدا می‏کند، ضربان قلب او افزایش می‏یابد و دمای بدنش نیز بالا می‏رود.در همین شرایطی فرد کنترل ارادی خود بر رفتارش را نیز به تدریج از دست می‏دهد.برای مثال پدری ممکن است برای وادار کردن فرزندش به درس خواندن با او به گفت و گو بپردازد و از او بخواهد در گوشه خلوتی بنشیند و تکالیفش را انجام دهد.در چنینن شرایطی پدر انگیزه دارد که به فرزند خود در انجام تکالیفش کمک کند.ولی وقتی این انگیزه شدت پیدا می‏کند و به حدی می‏رسد که او را دچار عصبانیت می‏کند، در این شرایط پدر دیگر رفتار کنترل شده سابق را از خود نشان نمی‏دهد، بلکه به نسبت افزایش میزان عصبانیت، به تدریج رفتارهای کنترل ناشده و نامعقول او نیز افزایش می‏یابد که حتی ممکن است تا شکستن چیزی و یا کتک زدن کسی نیز پیش برود.
به این ترتیب ملاحظه می‏شود که هیجانی شدن، کنترل فرد را بر رفتارش کاهش می‏دهد، و از آنجا که تسلط بر خویشتن لازمه تربیت است، هیجانی شدن، این تسلط را کاهش می‏دهد و هر قدر هیجان افزایش پیدا می‏کند، تسلط بیشتر کاهش می‏یابد و در نتیجه حاصل تربیت بیش از پیش ضایع می‏شود.
مربی باید توجه داشته باشد که یکی از عناصری که در تربیت می‏باید به مربی خود منتقل کند و آن را در او به کمال برساند، همین عنصر تسلط بر خویشتن است.مربی باید تلاش کند میزان تسلط فرد بر اعمال و امیالش را افزایش دهد.به او بیاموزد که بر کنشهای درونی و اعمال خویش نظارت داشته باشد و آنها را به مقتضای شرایط بیرونی و منطق با ملاکهای عقلی، شرعی و عرفی اجازه بروز و ظهور دهد. انتقال چنین مفهومی و تبدیل آن به ملکه، تنها از طریق نصیحت و گفتار امکان‏پذیر نیست.مربی‏باید در عمل چگونگی تسلط مربی بر خویشتن را ببیند و از او الگو بگیرد.تحقیقات نشان می‏دهند که بردباری و تسلط اولیاء بر رفتار و هیجانات خویش موجب می‏شود فرزندان آنها کمتر پرخاشگری کنند.در مقابل اولیای کم صبر و غیر بردبار، فرزندان پرخاشگر خواهند داشت.در نحوه ارتباط بین پرخاشگری و بردباری والدین، گفته می‏شود که والدین بردبار به کودک خود عملا نشان می‏دهند که می‏تواند در مقابل تمایلات پرخاشگرانه خود بایستد، ولی والدین غیر بردبار در عمل به او ناتوانی در مقابله با پرخاشگری را می‏آموزند.از این رو چنین کودکی در عمل می‏آموزد که نمی‏تواند در مقابل تمایلات درونی خویش مقاومت کند و تسلیم آن می‏شود.عصبانیت تنها هیجانی نیست که در تربیت اختلال ایجاد می‏کند، ترس نیز هیجان دیگری است که متربی را ضایع می‏کند.کسی که نگران سرنوشت دانش‏آموز یا فرزند خویش است، می‏تواند با کنترل اعمال و برنامه‏های خود او را در جهت رشد صحیح هدایت کند.ولی وقتی این نگرانی تبدیل به ترس می‏شود، یعنی موجب می‏شود مربی به راحتی نتواند اعمالش را کنترل کند، نتیجه‏ای کاملا معکوس از خود برجای می‏گذارد.از قدیم گفته‏اند:چیزی که از آن می‏ترسیم، همان به سرمان می‏آید.این ضرب‏المثل حداقل درباره تربیت صادق است.مادری که از مردودی و یا ولگردی فرزندش می‏ترسد باید منتظر وقوع هر یک از این وقایع باشد.برخی از معلمان و اولیاء با بزرگ شدن دانش‏آموزان و یا فرزنداشان از آنها می‏ترسند و از نشان دادن عکس‏العملی همچون پرخاشگری و یا دست‏درازی از طرف نوجوان، از خود بیم نشان می‏دهند.همین ترس اغلب موجب می‏شود که همان نوجوان دست درازی کند و پدر و مادر و یا معلم را وادار به عقب نشینی نماید.
جز خشم و ترس، هیجانهای دیگری چون عجله، خوشحالی بیش از حد و نیز صفات سوء اخلاقی که کنترل فرد را بر رفتارش کاهش می‏دهد، همچون حرص، شهوت و تهور نیز میتواند آثار سوء تربیتی بر روی متربیان ما به جا بگذارد.

تبلیغات