آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

مقدمه
انسان در سرشت خود موجودی است جستجوگر و کمال خواه، تا به حدی که این خصیصه انسانی در وادی شناخت و آگاهی از ظواهر و محسوسات گذشته و پای در عوالم مجردات و ماورای طبیعت می‏گذارد و پی‏جویی از علل واقعیات و بواطن آنها را در بینش وسیع گسترده انسان به ارمغان می‏آورد.به همین لحاظ مجموعه معارف بشری شکل گرفته و در نوع برداشت و طرز تفکری که درباره جهان و عوالم هستی عرضه می‏گردد، انواع مختلف جهان‏بینی‏ها و جهان‏شناسی‏ها به منصه ظهور می‏رسند.
به عبارت دیگر، تعبیر و تفسیر انسان از جهان پیرامون(و درون)خود، در سه نوع جهان‏شناسی عرضه می‏شود که از سه منبع:دین، فلسفه و علم سیراب شده و هر کدام از آنها به تناسب مبادی و روشها و حدود شناخت خود از یکدیگر متمایز شده و به طور کلی مجموعه معارف درجه اول بشری را تشکیل می‏دهند:
1)معرفت دینی که با تکیه بر وحی الهی و اتصال به مبدأ عالم، پرده از حقیقت عوالم غیب و شهادت برداشته و ایمان عاری از ریب و شک را به ارمغان می‏آورد و مجموعا در دو منبع اصلی کتاب و سنت مورد نظر عالمان دینی قرار گرفته و یک سلسله علومی را به نام علوم اسلامی، به بیان و اقسامی که در طی مقاله خواهد آمد، تشکیل می‏دهند که در میان علوم بشری از جایگاه ویژه‏ای برخوردار می‏باشند.
2)معرفت فلسفی که وجود مطلق را بدون اینکه مقید به خصوصیت ریاضی یا طبیعی شود، مورد تحقیق عقلانی قرار داده و با استمداد از قیاسات برهانی به«کل‏شناسی»عالم اعم از جهان و انسان و مجرد و مادی می‏پردازد.
استاد سید جلال الدین آشتیانی در اشاره به موضوع فلسفه(و معرفت فلسفی)از نظر فیلسوفان اسلامی که وجه تمایز آن با معرفت علمی(و دینی) می‏باشد می‏گوید:«...چون نظر فیلسوف بحث از همه موجودات است، از مبدأ المبادی تا آخرین سیر نزولی وجود...ناچار موضوع علم خود را باید موجود مطلق قرار دهد، و احوالی را که طاری می‏شود بر موجود مطلق و از غوارض ذاتیه موجود مطلق است، از مسائل این علم قرار می‏دهد، لذا فرموده‏اند احوالی که عارض می‏شود بر موجود مطلق بدون آنکه مقید کند موجود مطلق را و متخصص سازد، آن را به تخصیص طبیعی یا ریاضی از مسائل این علم محسوب می‏شود». (1)
3)معرفت علمی، که بر مبنای طرح تئوریها و آزمون به کشف علتها و آثار و معلولهای اشیاء جزئی پرداخته و با آزمایش علمی و مشاهدات مکرر نتایج تحقیقات خود را در اختیار همگان قرار می‏دهد.از آنجا که علم امور جزئی را تحت آزمون درمی‏آورد، به مثابه نورافکنی قوی در شبی ظلمانی، انسان را از وضع برخی اجزاء جهان با خبر ساخته و«جزءشناسی» معرفت بشری را شامل می‏شود.بنابراین در وادی معرفت علمی«نظریه‏ها دامهایی هستند که ما برای آن گسترده‏ایم تا آنچه را که«جهان»نامیده می‏شود صید کنیم:به عقلانی کردن و توضیح دادن و مستولی شدن بر آن توفیق یابیم.» (2)
حال بنابر آنچه که گفته شد، مجاری فهم معرفت دینی که مبتنی بر وحی و نبوت می‏باشند، در مجموعه علومی خلاصه می‏شود که موضوع آنها حقایق معرفتی دین اسلامی بوده و به نام علوم اسلامی خوانده می‏شوند، که با استمداد از دو رکن معرفتی دین، یعنی نصوص کتاب و سنت، به تبیین و تشریح اجزاء اعتقادی و احکام عملی آن پرداخته و در کنار آن نصوص، بعضی از مبادی تصوری و تصدیقی خود را وام دار ادبیات و تاریخ می‏باشند که مبین ظواهر کتاب و سنت‏اند.
پس مجموع علوم شش‏گانه(تفسیر، کلام، اصول فقه، فقه، درایه و رجال)که مجاری فهم دینی را عرضه می‏دارند، معارف اسلامی را تشکیل داده و فلسفه علوم اسلامی که خود معرفتی درجه دوم و از شاخه‏های معرفت‏شناسی می‏باشد، به بحث و بررسی در روش و مسائل و چگونگی رشد و ثبات معارف درجه اول(علوم اسلامی)دست یازیده و در این راه از ابزارهای معرفتی، منطق و تاریخ، معرفت‏شناسی (پیشینی)بهره وافر می‏گیرد.
پس مراد از فلسفه علوم اسلامی، معرفتی درجه دوم می‏باشد، که نه در خود دین(که فلسفه دین و عهده‏دار آن می‏باشد)و نه در منابع دینی(که معرفت دینی را تشکیل می‏دهد)، بلکه در گزاره‏ها و موضوعات علوم(خالص)اسلامی به مداقه عقلانی می‏پردازد.
استاد جوادی آملی در تمایز معرفتی بین دین و علوم اسلامی و معرفت‏شناسی(فلسفه علوم اسلامی) گوید:«صف اول جایگاه دین است(قرآن و عترت) صف دوم جایگاه علوم اسلامی است که عالمان درجه اول در آن قرار دارند و به بررسی و استنباط قوانین و قواعد دینی می‏پردازند، صف سوم جایگاه معرفت شناسی است که معرفت شناسان در آن جای گرفته به داوری درباره هویت‏های جمعی و جاری علوم [اسلامی‏]مشغولند.» (3)
جایگاه معرفت‏شناسی(فلسفه علوم اسلامی) را نسبت به معارف دینی و دین، با کمک نمودار زیر می‏توان نشان داد:
شکل(1)مراتب معرفتی نسبت به(دین)اسلام
حال برای تشریح دقیق محل بحث و تبیین علمی موقعیت فلسفه علوم اسلامی، در رابطه با معرفت دینی و تثبیت معرفت‏شناسی دینی، بعنوان فنی درجه‏ دوم نسبت به علوم اسلامی که معرفتی درجه اول بوده و ناظر به بحث و مداقه در منابع دست اول دینی(کتاب و سنت)می‏باشند، شایسته است که اشارتی شود به معانی فلسفه در مقام شناختی درجه اول و فرق آن با فلسفه در مقام معرفتی درجه دوم و معرفت‏شناسانه، و سپس اجمالی در معنی علم و توضیح مراد از علوم خالص اسلامی و همچنین معیار تفکیک ما بین علوم خالص اسلامی و علومی که به اعتبارات دیگری جزو حوزه علوم اسلامی قرار گرفته‏اند بصورت گذرا به بحث گذارده شود.
فلسفه چیست؟
واژه فلسفه از جمله لغاتی است که در طول تاریخ پر فراز و نشیب تفکر انسانی، دچار دگرگونی شده و هر کس به اندازه معرفت خویش و بر حسب نگرش عقلانی‏اش به امور واقع، تعبیری از این واژه به دست داده است.
عده‏ای از فلاسفه، فلسفه را به معنی تبیین عقلانی مبانی اعتقادی دینی بر مبنای روش برهانی دانسته‏اند، نظیر فلسفه اسلامی و فلسفه مسیحی، این اصطلاح در حقیقت بسط و ادامه نگرش اندیشمندان یونانی می‏باشد که فلسفه را بعنوان معرفتی عقلانی با استمداد از قیاسات منطقی در توضیح عالم طبیعی بکار می‏بردند، در این خصوص متفکر شهید مرتضی مطهری با اشاره به لغت فلسفه و ریشه‏یابی آن در نزد یونانیان، درباره اصطلاح شایع فلسفه در میان مسلمین اینگونه ذکر می‏کنند:
«مسلمین این لغت را از یونان گرفتند، صیغه عربی از آن ساختند و صبغه شرقی به آن دادند و آن را به معنی مطلق دانش عقلی بکار بردند». (4)
فلاسفه اسلامی مفهوم عام فلسفه را مرادف با حکمت دانسته و آن را به صورت فلسفه دینی ارائه داده و سپس بر دو قسم، حکمت نظری و حکمت عملی اطلاق می‏کردند که هر کدام از آنها نیز خود منقسم به اقسامی بودند:
الف-حکمت نظری درباره اشیاء آنچنان که هستند بحث می‏کرد و عبارت بود از:
-الهیات یا فلسفه اولی، در دو بخش امور عامه و الهیات بمعنی الاخص.
2-ریاضیات یا فلسفه وسطی که خود شامل چهار علم علی حده:حساب، هندسه، هیئت و موسیقی بوده و در کمیات متصله و منفصله به بحث می‏پرداخته است.
3-طبیعیات یا فلسفه سفلی، که در جسم طبیعی از حیث اینکه دارای تغییر و تحول می‏باشد، بحث می‏کرده و شامل علوم هشتگانه:سماع طبیعی، آسمان و زمین، کون و فساد، آثار علویه، معادن، نبات، حیوان و نفس بوده است.
ب-حکمت عملی درباره افعال انسان آنچنان که باید باشد، بحث می‏کرده نیز بر سه بخش تقسیم می‏شده است:
1-علم اخلاق، که درباره اخلاق فردی انسان به مداقه می‏پرداخت.
2-علم تدبیر منزل، که روشنگر اخلاق و آداب انسانی در اداره خانه و تدبیر امور خانوادگی بود.
3-علم سیاست مدن، که تحقیق در امورات جامعه انسانی و چگونگی ارتباط اجتماعی انسانها و نحوه برپایی مدینه فاضله را بر عهده داشته است.
با پیشرفت تفکر فلسفی در میان مسلمانان و پیدایش نحله‏های دیگر فکری و تحول و تطور مسایل فلسفه اسلامی، فلسفه اولی بیش از بخشهای دیگر فلسفه به اصطلاح قدما، مورد توجه قرار گرفته و به عنوان اصلی‏ترین مشغله عقلی فلاسفه مسلمان مطرح شد.
رئیس فلاسفه اسلامی ابو علی سینا بعد از بحث مکفی در تعیین موضوع و مسائل علم اعلی و فلسفه اولی، اجزاء سه گانه موضوعات فلسفه اولی را اینگونه می‏آوردند:«...پس موضوع اول برای این علم همان موجود بما هو موجود است و مطالبش اموری است که‏ شکل(2)تقسیمات فلسفه از نظر قدماء
بدون شرط ملحق به موجود(مطلق)می‏شوند...و لازم است که این علم ضرورتا به اجزائی تقسیم شود، از جمله:بحث می‏کند از اسباب قصوی، که اسباب هر موجود معلول از جهت وجودشان است و بحث می‏کند از سبب اولی که فیاض هر موجود معلول بما هو موجود معلول است نه از جهت اینکه موجود متحرکی یا متکممی است و از جمله اجزای‏[حکمت‏] بحث از عوارض موجود است و از[اجزای حکمت‏] بحث از مبادی علوم جزئی است.و برای اینکه مبادی هر علم اخصی همان مسائل علم اعلی است...پس از عوارض در این علم، روشنگری مبادی علوم جزئی است که از احوال جزئیات موجود بحث می‏کنند.»(5)
ذکر این نکته نیز لازم است که در حکمت متعالیه اسباب قصوی تحقیقا به سبب اولی که فیاض هر موجود معلولی است بازگشت می‏کند، همچنانکه صدر الدین شیرازی بعد از توضیح اقسام سه گانه حکمت نظری با امعان و تدقیق نظر در موضوع علم الهی-که همان فلسفه اولی باشد- می‏گوید:«پس موضوع علم الهی همان موضوع مطلق است که مسائلش یا بحث از اسباب قصوای هر موجود معلول است مانند سبب اولی که او فیاض هر موجود معلول از حیث اینکه موجود معلول است و یا اینکه بحث از عوارض موجود بما هو موجود است و یا اینکه بحث از موضوعات سایر علوم جزئی است که موضوعات آنها مانند اعراض ذاتی برای موضوع این علم‏[الهی‏]است.» (6)
بنابراین معلوم می‏شود که در نظر فلاسفه اسلامی، فلسفه در اصطلاح مورد قبول آن، مسائل سه‏گانه ذیل را دربردارد:
1-بحث از علت اولی یا همان خداشناسی استدلالی که خود به دو علم مستقل خداشناسی و معادشناسی تقسیم می‏شود.ملاصدرا خود نیز به عنوان مؤسس حکمت متعالیه بعد از بحث درباره عوارض ذاتیه موجود بما هو موجود که امور عامه مباحث فلسفه اسلامی را تشکیل می‏دهند در مدخل بحث از الهیات می‏گوید:«پس این آغاز قسمت دیگری از حکمت و معرفت است و آن تجدید نظر به ذوات موجودات و تحقیق در وجود مفارقات و الهیات‏ است که به معرفت ربوبیت و حکمت الهی نامیده می‏شود...سپس این قسم از حکمت...همان افضل اجزای‏[حکمت‏]است...و مشتمل می‏باشد بر دو علم شریف:یکی علم به مبدأ و دوم علم به معاد و در علم به مبدأ معرفت اللّه و صفات و افعال و آثارش مندرج است و در علم به معاد، معرفت نفس و قیامت و علم به نبوت مندرج است». (7)
صدر المتألهین در بعضی از کتب خود، تقسیم فوق را جامع کرده و بعینه فلسفه اولی را مترادف با علم الهی گرفته و اصول آن را در پنج قسم معرفی می‏کند:
«اصول علم الهی پنج قسم است:اول به علم کلی نامیده می‏شود و از اموری عامه مثل وجود و علت و معلول بحث می‏کند و دوم از مبادی علوم که موضوعا تحت آن قرار دارند بحث می‏کند، سوم اثبات علت اولی و واحدانیت و آنچه که لایق جلالت و شأن حضرتش است را اثبات می‏کند، چهارم اثبات جواهر روحانی و کیفیت ارتباط امور زمینی با قوای فعاله آسمانی را بر عهده دارد، پنجم در کیفیت نظام ممکنات و استنادشان به مبدأ اول عز و علا بحث می‏کند».
وی سپس در اشاره به فروع علم الهی می‏گوید:«و فروع‏[علم الهی‏]عبارتند از:علم نبوت و امام و احوال معاد و صواب و عقاب و سعادت روحانی و کیفیت تحول معقول به محسوس، تا اینکه ملک به حضرت پیامبر(ص)ظاهر شده و نیز تعریف الهامات و روح امین و علم قیامت». (8)
2-بحث بحث از عوارض موجود بما هو موجود یا همان امور عامه وجود را بدون تقید به قید ریاضی یا طبیعی مورد نظر دارد.
3-بحث از مبادی علوم جزئیه که موضوعات و مسائل علوم تجربی را تشکیل می‏دهند، بعد از صدر المتألهین بیشترین اهتمام پیروان حکمت متعالیه و بازماندگان مکتب مشاء، بحث در امور عامه و الهیات(طبیعی)بوده و تبیین و تشریح عقلانی موضوعات و مسائل علوم جزئیه(طبیعی-اجتماعی) که به نحوی همان فلسفه علم در اصطلاح امروزی است، مورد غفلت واقع شده است.
و اگر گهگاه این رکن از مسائل فلسفه مورد توجه قرار گرفته، بیشتر رنگ وجود شناسانه داشته تا محتوای معرفت شناسانه.علامه طباطبایی نیز در اشاره به بحث از موضوعات سایر علوم در قالب وجودشناسی فلسفی به تبع قوم، می‏گوید:
«فلسفه اعم از همه علوم و معارف است، زیرا موضوع آن(موجود)عام‏ترین موضوعات و در برگیرنده همه چیزهاست.علوم کلا از حیث ثبوت موضوع متوقف بر فلسفه‏اند، اما فلسفه در ثبوت موضوع خود بر هیچ یک از علوم بمتنی نیست، موضوع فلسفه موجود عام است که علم بدان ضروری است، زیرا تصور آن بدیهی و اولی است و تصدیق به وجود آن نیز ضروری است، و خود عین موجودیت است». (9)
بعد از ابتکارات فلسفی علامه طباطبایی در عرصه مباحث حکمت متعالیه که بر پایه افکار صدر المتألهین در دهه‏های گذشته صورت گرفته است و مسائلی نظیر معرفت‏شناسی و مباحث تطبیقی بین حکمت الهی و فلسفه مادی وارد کاوش‏های فلسفی گردیده‏اند و با توجه به ورود افکار تازه فلسفی به عرصه علمی کشور و طرح مباحث جدید، فلسفه اسلامی در شکل«نو صدرائی»می‏تواند بخش‏های تازه‏ای را مورد تأملات عقلانی خود قرار دهد که به صورت ابتدایی می‏توان در بخش‏های ذیل تقسیم‏بندی کرد: شکل(3)بخشهای فلسفه اسلامی‏اصطلاح سوم فلسفه عبارت است از مداقه عقلانی در مجردات و عوالم روحانی که برخی از فلسفه‏های ما بعد الطبیعه از این دسته‏اند و بعضا به عنوان ماوراء الطبیعه نیز اصطلاح می‏شود.
قائلین به این نوع فلسفه ماوراء الطبیعه، موجود مطلق را که موضوع فلسفه اولی است، به اعتبار مطلق قسمی لحاظ کرده‏اند و مراد از آن وجودی کلی و مجرد است که با داشتن قید اطلاق نمی‏تواند در خارج از ذهن متحقق شود و بجز فرض و اعتبار عقلی اثر دیگری بر آن مترتب نمی‏باشد.پس از آنجا که اینگونه وجود مطلق(قسمی)در موطنی غیر از ذهن تحقق و ثبوتی ندارد، بنابراین علم ماورای طبیعه ای که عهده‏دار بحث از آن باشد هم جزو اوهام و خیالات بشری بوده و بیرون از دایره معلومات حقیقی می‏باشد.
اما از نظر فلاسفه اسلامی همانطور که در کتب مربوطه متذکر شده‏اند، موجود مطلق غیر از مطلق قسمی به قسم دیگری که همان مطلق مقسمی است قابل تقسیم می‏باشد و لذا تالی فاسدی که دامنگیر قائلین به فلسفه ماورای طبیعی که با عینک حسگرایی به عالم و معلومات می‏نگردند، در میان فلاسفه اسلامی که فلسفه را در کنار دیگر معلومات بشری، مداقه عقلانی درباره موجود مطلق بدون اینکه مقید به قیدی حتی قید اطلاق باشد(مطلق مقسمی)می‏دانند جاری نیست.
عده‏ای از اندیشمندان، فلسفه را بعنوان رهیافت عقلی درباره امور ذوقی اصطلاح کرده‏اند که امروزه به نام فلسفه زیباشناسی نامیده می‏شود
بعد از بوجود آمدن مکتب تحصلی کنت که اولویت را به علوم تجربی می‏داده، عده‏ای از فلاسفه پژوهش منطقی و عقلانی در مبانی علوم تجربی، اعم از طبیعی و اجتماعی را به عنوان فلسفه علم اصطلاح کرده‏اند که به اعتباری این قسم از فلسفه به نام معرفت‏شناسی خوانده می‏شود.«فلسفه علم عبارت است از نوعی معیارشناسی جنبی.فیلسوف علم پاسخ پرسشهایی از این قبیل را جستجو می‏کند:
1-چه مشخصه‏هایی، تحقیق علمی را از سایر انواع پژوهش متمایز می‏سازد؟
2-دانشمندان در مطالعه و بررسی طبیعت چه روشهاییرا باید اتخاذ کنند؟
3-برای آنکه یک تبیین علمی صحیح باشد چه شرایطی باید احراز گردد؟
4-قوانین و اصول علمی از نظر شناسایی یا معرفت بخشی چه مقام و موقعی دارند؟
پرسیدن این سئوالها گامی فراتر از راه و روش خود علم است.» (10)
شکل(4)جایگاه معرفتی فلسفه علوم از آنچه گذشت، معلوم می‏شود در میان مسلمین نیز فلسفه علم رواج داشته و حکمای اسلامی علاوه بر اینکه در میان مسائل فلسفه اولی متذکر مباحث مربوطه می‏شدند، در بخش برهان از علم منطق نیز مباحثی همچون:بررسی علوم یقینی از غیر آنها و طرق دستیابی به معارف یقینی و بحث از استقراء ناقص و چگونگی انتقال برهان از علمی به علم دیگر و تعیین مبدأ معارف بشری و ترابط منطقی بین معارف گوناگون را مورد بحث و بررسی نظری قرار داده‏اند.
و مراد ما نیز از فلسفه علوم اسلامی، عبارت است از تأملی عقلانی در مبانی و مسائل و تطورات معارف خالص دینی و نیز تبیین و توضیح این معارف در مقابل دیگر معارفی که به نام معارف اسلامی خوانده می‏شوند.
پس بنابر آنچه گفته شد فلسفه علوم اسلامی شاخه‏ای از معرفت‏شناسی بوده و فنی درجه دوم است و در مباحث خود وام‏دار معرفت‏شناسی پیشینی عالمان بودهو در عین حال نگاهی نقادانه به بازسازی عقلانی تاریخ علوم اسلامی دارد تا ضوابط ویژه‏ای را برای عالمان این علوم در عرصه تحقیقات خود که متکی به روش علمی هست به ارمغان آورد و لذا فلسفه علوم اسلامی رهیافتی عقلانی به وادی علوم(خالص)اسلامی می‏باشد.
بهرحال در بحث از موارد فارق بین فلسفه و علم می‏توان مسائل فلسفی را با عنایت به ویژگیهای آن از مسائل علوم(تجربی)جدا کرده و تحت متد خاص عقلانی به بحث گذاشت، آن ویژگیها بدین قرار است:
1-اثبات یا نفی این مسائل با روش تعقلی امکان‏پذیر است.
2-این موضوعات زیر عنوان کلی«وجود مطلق» که موضوع فلسفه است قرار دارند.
3-حس و تجربه در آنها راه ندارد.ایمانوئل کانت نیز ما بعد الطبیعه را شناخ مقدم بر تجربه و یا ناشی از فهم محض و عقل می‏دانسته است. (11)
4-تکیه‏گاه عمده این گونه از مسائل بر منطقیات می‏باشند.
5-با مسائل دیگر علوم اعم از طبیعی یا اجتماعی هیچ گونه سنخیتی ندارند.
آلفرد نورث وایتهد که بعنوان صاحب نظری در مسائل علمی و بنیانگذار«فلسفه پویش»در قرن حاضر مطرح است، در بیان فرق علم با فلسفه و حدود معرفتی هر کدام از آنها گوید:«تأکید علم بر مشاهده رویدادهای معین و کلی‏سازی مبتنی بر استقراء قرار دارد که در نتیجه اشیاء را بر حسب گونه‏گونی نقش و کاربرد آنها و یا به عبارت دیگر، بر مبنای قوانین طبیعی که اشیای مزبور مبین آن هستند، به گونه‏ای وسیع طبقه‏بندی می‏کند.در حالی که تأکید فلسفه بر آن قسم کلیاتی است که به دلیل شمول جهانی خود تقریبا قابل طبقه‏بندی نیستند... این وظیفه فلسفه است که به ایجاد سازگاری میان اندیشه‏های دریافت شده‏[از جهان خارجی‏]و حقایق ملموس جهان واقعی اهتمام ورزد.
فلسفه به دنبال آن کلیاتی است که مشخص کننده حقیقت کامل واقعیت بوده و بدون آنها هر امر واقعی در ورطه تجرید فرو خواهد رفت.اما کار علم انتزاع و تجرید است، و به اینکه حقیقت کامل را تنها بالنسبة به بعضی از جنبه‏های اساسی آن بفهمد راضی است». (12)
علم چیست؟
حال که معانی مختلف فلسفه و مراد از علم شناسی فلسفی علوم اسلامی مقدمتا مشخص شد، شایسته است که معانی اصطلاحی علم را نیز مطمح نظر قرار داده و جایگاه علوم اسلامی و وجه تمایز آنها با دیگر علوم را روشن نماییم.
واژه علم نیز بمانند فلسفه دارای اصطلاحات گوناگونی بوده و به واسطه معانی مختلف، کاربردهای متفاوتی دارد که عبارتند از:
1-علم به معنی آگاهی و معرفت که در مقابل‏ جهل و نادانی قرار گرفته و شامل تمامی معلومات بشری اعم از عقلی و تجربی و نقلی و حتی به اعتباری هنر نیز می‏باشد.
2-علم به معنی معرفتی تجربی که محدودتر از معنای قبلی بوده و در مقابل علوم عقلی یا فلسفه و هنر و ادبیات نقلی می‏باشد، و شامل علوم طبیعی با شاخه‏های:فیزیک، شیمی، زیست‏شناسی، روان‏شناسی تجربی و علوم اجتماعی با بخشهای: جامعه‏شناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، مردم‏شناسی، قوم‏شناسی، تاریخنگاری و روان‏شناسی اجتماعی، می‏باشد.
3-علم به معنی تصرف آگاهانه در عالم طبیعی از فضاهای لایتناهی تا انسان ناشناخته و رمز آمیز به کمک ابزار و فنون مختصه که به نام(علوم) تکنولوژیک طبقه‏بندی شده و امروزه در میان عالمان از جایگاه ویژه‏ای برخوردار می‏باشد.
واژه تکنولوژی مرکب از دو لغت یونانی tekne (فن)و loyie(منطق)از ریشه technolovy (فن‏شناسی)است و در لغت به معنی مطالعه درباره فنون، ابزار آلات، ماشی آلات و مواد اولیه می‏باشد، و مترادف با واژه تکنیک است و در اصطلاح عبارت است از نحوه‏ای از تأثیر شعور انسانی بر ماده و فعالیت منظم ذهن در راستای به تحت تسلط در آوردن طبیعت در حل معضلات زیستی با استفاده روشمند علمی در فرآیند توسعه سیستماتیک عرصه‏های ابزاری و افکاری را تشکیل می‏دهد.
بنابراین ویژگی علوم تکنیکی که بر خلاف علوم تجربی که عهده‏دار شناخت طبیعت هستند، علوم تجربی که عهده‏دار شناخت طبیعت هستند، علوم تکنولوژیک با استمداد از پیشرفت‏های علمی سعی در تسلط بر طبیعت دارند و دارای ویژگیهایی می‏باشد که«فلسفه تکنولوژی»عهده‏دار بحث از آنها است.
4-علم به معنی منقولات که در خصوص پاره‏ای از علوم اسلامی عبارت است از آگاهیهای به دست آمده از کتاب و سنت که بواسطه حاملان آن از نسلی به نسلی و از عالمی به عالمی تا به امروز محفوظ مانده است، مثل بعضی از مبادی علم درایت و علم رجال، یا علم قرائت که از مبادی علم تفسیر می‏باشد.
5-علم به معنی اسلامی که شامل علومی می‏باشد که منبعث از منابع درجه اول دینی یعنی کتاب و سنت بوده و در مقابل فلسفه معرفتی عقلانی و آزاد از ارزشهای دینی قرار دارد.علوم اسلامی اگر چه از نظر روش و بعضی دیگر از مسائل همردیف علوم تجربی می‏باشد، ولی در مواقعی غیر آنها بوده که در بحث از خصوصیات علوم اسلامی به تفصیل روشن خواهد گردید، لذا در این قسمت فقط ویژگیهای معرفت تجربی را به لحاظ اینکه تقارنی با محل بحث دارند، به اختصار ذکر می‏کنیم:
اهم ویژگیهای معرفت تجربی که فارق آن از معارف فلسفی و دینی می‏باشند، عبارتند از:
1-علم تجربی بر پایه تئوری بنا شده و پژوهش عالمان در طبیعت با طرح مسائل خاص شروع می‏شود و در طی مسیر تحقیقات خود با گذر از حدسها و ابطالهای پی در پی بر تئوریهای نوین دست می‏یابد.
2-علم تجربی داعیه کل گرایی و بررسی همه جانبه پدیده‏های طبیعی را ندارد و از راه گزینش جانبی از جوانب بیشمار پدیده‏ها به کاوش و بررسی می‏پردازند، همچنان که:
3-علم تجربی(بر پایه تئوریهای اولیه)از تعمیمات استقرایی در مقدمات قیاسی بهره گرفته و روش آزمایش همگانی را در حیطه تحقیقات خود به جهان عرضه می‏دارد.
4-علم تجربی در وادی پژوهشهای علمی و رشد تکاملی علوم، بر پایه ابطال‏پذیری استوار است که به تحقق فرضیه‏ای تازه، فرضیه قبلی از موضوعیت ساقط می‏شود، نظیر آنچه که در رابطه با ابطال مکانیک نیوتن و جایگزینی تئوری نسبیت اینشتین در فیزیک رخ داده است.
5-علم تجربی به مشاهده و آزمایش همگانی دست می‏زند، بنابراین از خصلت عینیت برخودار بوده و همگان می‏توانند ادعای کاوشهای عالمان را به آزمایش بگذارند، با این حال:
6-علم تجربی توانایی پیش‏بینی مشروط را دارد و ادعای کشف تمامی حقیقت را نمی‏کند.چون تمهیدا و به جهت روشن شدن محل بحث به معانی فلسفه و علم و تفاوت این دو معرفت بشری با علوم اسلامی پرداختیم، حال می‏توانیم به یکی دیگر از ارکان بحث خود که تبیین اوصاف و خصایص مختصه علوم اسلامی(خالص) است، بپردازیم.
علوم اسلامی کدام است؟
اسلام در کنار دیگر ادیان بزرگ توحیدی دارای فرهنگ مستقلی می‏باشد که وجه ممیز آن بوده و روح خاصی را که این فرهنگ از آن برخاسته به ارمغان آورده است و منشأ آداب و رسوم و علوم متفاوتی از دیگر آیینهای دینی است.ریشه این فرهنگ مستقل اسلامی برای اولین بار در شهر مکه و به دست پیامبر بزرگوار(ص)با دریافت نخستین وحی الهی در غار حرا پایه‏گذاری شد و در طی آیات قرآنی به همراه قول و فعل و تقریر پیامبر(ص)و ائمه اطهار(ع)نضج یافت.
همانطور که در صدر بحث گذشت، دین بعنوان یکی از منابع معرفتی بشر که شاید اصلی‏ترین و مهمترین وجه تمایز آن از سایر معارف یعنی فلسفه و علم-همان قدسیت بعنوان جوهر یگانه و تحویل ناپذیر همه تجربه‏های دینی باشد-برای خود تعریف و ویژگیها و ساختارهایی دارد ککه پژوهشگران دین بطور مفصل آنها را به مداقه گذارده‏اند.
ما حصل آنچه در تعریف دین آمده عبارت است از سازمان یا بی‏حیات بر محور ابعاد عمقی تجربه، که بر طبق فرهنگ محیط، از نظر صورت، کمال، و روشنی فرق می‏کند.این تعریف بطور کلی نظر به ابعاد مختلف دینی و طبایع گوناگون آن دارد که بر وفق حضور یک آگاهی از امر قدسی بوده و در این رهیافت امر قدسی به معنی اعم آن از باری تعالی تا آداب و اعمال مقدس و مکان مقدس را شامل است.همچنان که بین امر قدسی که مشترک بین تمامی ادیان توحیدی می‏باشد و امور اجتماعی فرهنگی که مختص به جوامع مختلف است تمایز قایل نشده و درک و دریافت آداب و مراسم و شعایر دینی را فقط در ارتباط با قوالب اجتماعی-فرهنگی جوامع امکان پذیر می‏داند.
بنابراین بر مبنای تعریف دیانت به آگاهی از عمق، ویژگیهای متمایز تجارب دینی را می‏توان در موارد ذیل طبقه‏بندی کرد.
1-سنت گروی یا احیاء منابع اصیل دینی که در بازگشت به سنت ناب دینی و حفظ آنان خلاصه می‏شود.
2-اسطوره و نمادگرایی به معنی عقل ورزیهای گذشتگان در باب چیزی که فرهنگیهای ما قبل علمی به طریق دیگر نمی‏توانند دریابند که در نمادپردازی‏های دینی اصیل عرضه شده‏اند.بنابراین «نماد همان زبان اسطوره است.آنجا که ماهیت بس مهم اما مرموز واقعیت غایی-که غایت قصوای انسان دینی است-به طرزی مبهم و تیره و تار از ورای منشوری است-به طرزی مبهم و تیره و تار از ورای منشوری دیده می‏شود، جز با شیوه‏های نمادین- کنایی، استعاری چگونه می‏توان از آن سخن گفت؟ در اینجا زبان متعارف نه از عهده تمامت پرسش و نه پاسخ برمی‏آید.بنابراین زبان دینی سرشار از تمثیلها، استعارات شعر، اعمال ویژه(شعائر)و حتی سکوت است.(آرام‏باش و بدان که من خدا هستم) زیرا نماد ما بازاء چیزی است غیر از خودش.انگشت اشارتی است نمایانگر صبح حقیقت.» (13)
3-پرداخت به مفاهیم رستگاری که با شکل اصلی‏ آن یعنی دعا طلب می‏شود و تمایل به نیازهایی دارد که در یک محیط از ارزش فرهنگی-اجتماعی والایی برخوردار می‏باشد، یا اینکه مربوط به سلوک باطنی، احوال و ارزشهای معنوی را شامل می‏شود و ناظر به ارضای کلی، مطلق و استعلایی نیازهای روحی انسان است تا به حد فنای در معبود.
4-مکانهای مقدس که عبارت از مناطق و ساختارهای دینی است و توسط حد و مرزهای طبیعی، آیینی و روانی از دگیر مکانهای طبیعی- اجتماعی متمایز شده‏اند، نظیر مساجد در اسلام و کلیساها در مسیحیت، این مکانها یا به سبب به جا آوردن اعمال مقدس که در آن اماکن مقدس انجام می‏گیرند، از تقدس برخوردار هستند، یا اینکه محل نگهداری اشیای مقدس نظیر منبر و محراب‏هایی که در بعضی از مساجد اسلامی هست، از تقدس بهره‏ای دارند و یا اینکه واقعه مقدسی در آنها رخ داده است، نظیر تقدس قبة الصخره در بیت المقدس که نقطه آغازین معراج پیامبر اسلام(ص)بوده است.
5-از دیگر ویژگیهای دین، وجود متون مقدس است که به تناسب هر آئین و دینی متفاوت بوده و در حد خاصی از تقدس را شامل است.مثل تقدس قرآن بعنوان وحی الهی و مأثورات وارده از ائمه اطهار(ع)یا(در نظر برخی)بعضی از متن دعاهای منقول.
بغیر مواردی که در ویژگی دین از منظر دین‏پژوهی برشمردیم، اوصاف دیگری هم برای دین از منظر درون معرفتی قابل تشخیص است که به اعتبار اینکه دین با تکیه بر روش وحیانی که هماهنگی الوهیت و واکنش انسانی را دارا باشد و در معنای اعم خود شامل شناخت اشراقی، شناخت شهودی و الهامی است.به آن اوصاف و مختصات متصف است.
شاید بواسطه مطالب فوق و دیگر مباحثی که امروز در مورد دین مطرح است، دین پژوهی در میان روشنفکران و عالمان اهمیت قابل توجهی پیدا کرده و از چندین منظر مختلف به مقوله دین و مسائل دینی نگریسته می‏شود که اعم آنها با لحاظ تناسب روش کاربردی و حدود هر کدام عبارتند از:
1)کلام جدید، که عبارت است از پاسخگویی عقلانی در مقابل شبهات تازه‏ای که بواسطه پیشرفت علوم تجربی و پیدایش مکاتب تازه فلسفی در برابر متدینین نهاده می‏شوند و تبیین منطقی مواضع معرفتی خاص دینی بخصوص اثبات معنا داری گزاره‏ها و قضایای دینی و نمایاندن ویژگی زبان دینی و طرح براهین تازه‏ای در باب اعتقاد به وجود خدا و اعتقاد به وحی و نبوت و جاودانگی و رستاخیز به همراه طرد خرافات و انحرافات جدیدی که دامنگیر متدینین شده است و از اهم وظایف متکلمان امروزی بشمار می‏روند.
2)فلسفه دین، به معنی دین‏شناسی که مسائل و اعتقادات دینی را از منظر معرفتی و برون دینی نظاره کرده و بطور کلی دو وظیفه جداگانه(و توأم)را بر عهده دارد:الف-بررسی و ارزیابی عقلانیت یا معقولیت عقاید دینی با توجه به انسجام آنها و اعتبار براهین مربوط به توجیه آنها.ب-تحلیل توصیفی و روشن سازی زبان و عقیده و اعمال دینی با توجه خاص به قوانین حاکم بر آنها و زمینه آنها در حیات دینی. (14)
فیلسوفان دین به لحاظ منابع معرفتی خویش نگاه خود را به دین یا به صرف وجودشناسانه ابراز داشته و دین را همچون دیگر پدیدارهای جهانی تحلیل کرده‏اند(پدیدارشناسی دین).بنابراین نظر فلسفه دین.مفاهیم و نظامهای اعتقادی دینی و نیز پدیدارهای اصلی تجربه دینی و مراسم عبادی و اندیشه‏ای را که این نظامهای عقیدتی بر آن مبتنی هستند، مورد مطالعه قرار می‏دهد. (15) و یا اینکه با دید تجربه‏گرایی و از منظر علمی-تحققی به مقوله دین نظر انداخته و سعی در حذف آن نموده‏اند (نگرش پوزیتویستی)مطابق این نظر«باید دانست که نظر ما درباره اخبار و قضایای دینی با نظر ملحدان، یعنی منکران وجود خدا و لاادریون و شکاکان، فرق دارد.زیرا خصوصیت شکاکان این است که می‏گویند:وجود خدا امر ممکنی است که دلیلی له یا علیه اعتقاد به آن نیست، و ملحدان می‏گویند:لااقل محتمل است که خدایی نیست.ولی نظر ما که می‏گوییم هرگونه اظهاری در این باره مهمل و بی‏معنی است.نه فقط با نظر آنها یکی نیست و این دو عقیده مشهور را تأیید نمی‏کند.بلکه متنافی با آنهاست.زیرا اگر قول به اینکه خدایی هست مهمل خوانده شود، قول مخالف آن که خدایی نیست هم مهمل خواهد بود، زیرا فقط قضایایی دارای معنی است و می‏توان آنها را نقض کرد، که در بیان آن به مهمل گویی دچار نشویم.اما شکاکان با اینکه از این اظهار که خدایی هست یا نیست، خودداری میکنند، ولی با این حال منکر نیستند که مسئله«خدای متعالی موجود است»، مسئله‏ای واقعی است.یعنی انکار ندارند که دو جمله«خدای متعالی وجود دارد»و «خدای متعالی وجود ندارد»اظهار دو قضیه است که یکی صادق و دیگری کاذب است.آنها فقط می‏گویند:وسیله‏ای نداریم که تصدیق کنیم کدام یک از آنها صادق و کدام کاذب است، و لذا نباید خود را ملزم به قبول هیچ یک از آنها بنماییم.ولی چنانکه دیدیم جملات مورد بحث اصلا حاوی قضیه‏ای نیستند، لذا مذهب شک هم به این طریق منتفی می‏گردد.بنابراین ما همان تسلی خاطری را که به اصحاب علم اخلاق دادیم، به معتقدان دینی هم می‏دهیم که هر چند اظهارات آنها معتبر و صحیح نیست اما غیر صحیح و نامعتبر هم نمی‏تواند باشد، زیرا چون اصلا چیزی درباره عالم نمی‏گویند نمی‏توان آنها را متهم به قول کذب کرد.یا قولی که برای اثبات آن دلایل کافی ندارند... (16) »
3-جامعه‏شناسی دین که مقوله دین را همانند دیگر نهادهای اجتماعی چون دولت و خانواده، یک واقعیت تاریخ-اجتماعی دانسته و از منظر علمی و با استمداد از روشهای جاری در علوم اجتماعی به نهاد دین در اجتماع انسانی نگاه می‏کند.جامعه شناسان از سه دیدگاه دین را مورد مطالعه قرار داده‏اند:نخست دین را مسئله مرکزی برای درک کنش اجتماعی قلمداد کرده‏اند.از دیدگاهی دیگر، رابطه دین را با حیطه‏های مختلف زندگی اجتماعی چون اقتصاد، سیاست و طبقه اجتماعی تحلیل کرده‏اند.گروهی از جامعه‏شناسان نیز به مطالعه نقشها، سازمانها و جنبش‏های دینی پرداخته‏اند... این هر سه نوع مطالعات جامعه شناختی دین را می‏توان به صورت ابتدایی و ابتکاری در افکار ماکس و بر بعنوان پیشرو طرح مسائل جامعه‏شناسی دین به وضوح دید (17)
عده‏ای از عالمان جامعه‏شناسی نیز دین را از منظر باستان‏شناسی نظاره کرده و با بازسازی تاریخ ادیان و کاوش از منشأ فرهنگ و تمدن دینی به بررسی مقوله دین پرداخته‏اند.ولی عده‏ای از عالمان دیدگاهی رواشناسانه به دین داشته و با نظر به احوال و حالات روحی افراد متدین و تجربه‏های شخصی آنان در انجام افعال و مراسم دینی به کاوشهای علمی در عرصه دین پژوهی رو آورده‏اند.ویلیام جیمز در رابطه با تعریف روانشناختی از دین می‏گوید:«احساسات، اعمال و تجربیات افراد در هنگام تنهایی آنگاه که خود را در برابر هر آنچه که الهی می‏نامند، می‏یابند. (18)
4)معرفت‏شناسی دین، این نوع از دین پژوهی اگر چه در نظر ابتدایی فرقی با مباحث کلام جدید ندارد، ولی با تأمل و دقت در عرصه گسترده آن، در مواردی غیر از کلام می‏باشد، چه اینکه معرفت‏شناسی که در وادی امور دین مداقه عقلانی می‏کند، داعیه جانبداری از اعتقادات و مسائل دینی را ندارد و فقط بعنوان ناظری از بیرون، معارف دینی را نظاره می‏کند و خبر از تحول و تطور و ثبات و تغیر مقولات مبحوث در علوم دینی یا گزاره‏ها و قضایای خاص دین را عرضه می‏دارد.بنابراین معرفت‏شناسی دینی یا ناظر به علوم‏ دینی بوده که همان«فلسفه علوم اسلامی»در عنوان این نوشتار است و یا اینکه نگاهی معرفتی به مقولات دینی دارد که در این زمینه به تقارنی با کلام و فلسفه دین دست می‏یابد، با اینکه در جایگاه معرفتی تفاوتی ماهوی با علم کلام که معرفتی درجه اول بوده و ناظر درون معرفتی به قضایای اعتقادی دین می‏باشد، دارد.امروزه در این نوع از معرفت‏شناسی دینی است که پای عقل مدعیان احیای دینی و امثال آنها لغزیده و پوزیتویسم خفیه و پنهان افکارشان که متأثر از نظریات تجریه‏گرایان است، مهلت بروز یافته است، که در جای خود این گونه افکار مورد مداقه قرار گرفته است.
بنابراین مجموعه دین پژوهی یا«منظومه کالبدشکافی معرفتی دین»به صورت نمودار زیر نمایش داده شده است:
شکل(5)منظومه کالبد شکافی معرفتی دین
به هر حال معیار اسلامی بودن هر علمی، منبعث شدن آن از قرآن کریم و احادیث پیامبر(ص)و ائمه اطهار(ع)می‏باشد که به تناسب انتخاب وجهی از وجوه دینی اسلامی و بیان آن به زبان عصر خویش، به نام علم خاصی مشهور بوده که سعی در توضیح و تشریح موضوع خود دارد و از آنجا که اسلام دینی جامع است و نظر به حیات دنیوی و اخروی انسانی دارد، بالتبع قوانین اجتماعی و فردی مختص به خود را دارد که هر کدام از علوم اسلامی عهده‏دار تبیین آنها هستند.
بر این اساس می‏توان علوم اسلامی را به علومی تعریف کرد که مسائل اصلی آنها اصول یا فروع دینی اسلامی است-مثل علم کلام در بحث از اصول دینی و علم فقه در بحث از فروع دینی-و یا اینکه به روشنگری منابع دست اول دینی می‏پردازد که این روشنگری یا نظر به اصل منبع دینی دارد-مانند علم تفسیر در تبیین کلام الهی و علم درایه در توضیح مفاد احادیث منقوله از پیشوایان دین-و یا اینکه به جهت روشن‏نمایی منبع دینی بکار برده می‏شود، مثل علم اصول فقه که روش استنباط احکام شرعی را از منابع دینی در اختیار فقها قرار می‏دهد و علم رجال که قواعد تشخیص روات حقیقی را از روات جعلی در طریق بیان احکام دینی بر عهده دارد.
به عبارت دیگر، علوم اسلامی مجموعه فنونی را شامل می‏شوند که پدیده‏های دینی را که حکایت از معنی‏داری می‏کنند، توصیف و تبیین کرده و در این توصیف خود محصور در زبان خاصی که همان تبیین‏گر آموزه‏های دینی باشد هستند، اگر چه حدود پژوهشی علوم اسلامی محصور به حدی از اشیای معرفتی نبوده و همانند نفس دین شامل همه زمینه‏های تحقیقی می‏باشد.
اما مقید کردن علوم دیگری مثل فلسفه و منطق و اخلاق در عقلیات یا صرف و نحو و معانی و بیان در نقلیات به صفت اسلامی، عاری از بینش معرفت شناسانه و روش شناسانه بوده و در واقع به حوزه فرهنگ اسلامی تعلق دارند و علوم جدیدی مثل جامعه‏شناسی و روان‏شناسی نیز بر حسب نیاز جامعه اسلامی مورد استفاده مسلمین قرار گرفته و جزو واجبات اسلامی محسوب می‏شوند و دادن عنوان اسلامی به این علوم نه شأنی به دین اسلام عطا می‏کند، زیرا شأن دین اجل از علم می‏باشد و نه علوم فوق را به منزلت قدسی می‏رساند که وظیفه آنها بحث در عوالم ماده و توضیح ظواهر پدیده‏ای طبیعی می‏باشد، و اگر چه مسامحتا و به اعتباری می‏توان اینگونه علوم را از لحاظ اینکه در میان مسلمانان به رنگ دینی درآمده و با اصطلاحات دینی بیان می‏شوند و در خدمت رفع حوایج اجتماع اسلامی می‏باشند و یا وجهی از وجوه منقولات دینی را بیان می‏کنند، به این نام مطرح کرد.
عرفان اسلامی هم اگر چه ریشه‏های اصلی خود را از کتاب و سنن نبوی(ص)اخذ کرده، گذشته از سرگذشتی که پیدا کرده و از صور خام و اولیه به عنوان علمی مدون و عرفان نظری درآمده و در توضیح و تشریح و مسائل خود از مصطلحات فلسفی کمک گرفته است، بر خلاف دوران اولیه که به صورت خانقاهی و عرفان عملی بوده و بیشتر به شکل شطحیات ارائه می‏شده، از لحاظ اینکه معرفتی مستقل محسوب نمی‏گردد و در تبیین مسائل خود از مفاهیم ذهنی و قوالب استدلالی کمک گرفته و به عنوان شیوه و سلوک عملی در مقابل معرفتی نظری مطرح است، به همین خاطر جزو علوم اسلامی در معنای معرفتی آن جای نمی‏گیرد.
استاد مصباح یزدی اموری را که مربوط به عرفان اسلامی و معرفت شهودی می‏باشد، و اشکالاتی که از نظر معرفتی متوجه آن است اینگونه توضیح داده است.
«اولا:جهان‏بینی، شناختی است که از مفاهیم ذهنی تشکیل می‏یابد، ولی در متن شهود جایی برای مفاهیم ذهنی نیست، پس اسناد چنین مفاهیمی به شهود، توأم با مسامحه و به لحاظ خاستگاه آنها خواهد بود.ثانیا:تفسیر شهودها و بیان آنها در قالب الفاظ و مفاهیم، نیاز به ورزیدگی ذهنی خاصی دارد که جز با سابقه طولانی در تلاشهای عقلی و تحلیلهای فلسفی، امکان‏پذیر نیست و کسانی که چنین ورزیدگی را ندارند، الفاظ و مفاهیم متشابهی را بکار می‏گیرند که عامل بزرگی برای انحراف و گمراهی می‏شود.ثانیا:در بسیاری از موارد آنچه حقیقة مورد شهود قرار می‏گیرد، با انعکاسات خیالی آن و تفسیری که ذهن برای آن می‏کند حتی برای خود شهود کننده هم مشتبه می‏شود.رابعا: یافتن حقایقی که تفسیر ذهنی آنها به نام جهان‏بینی نامیده می‏شود در گذو سالها سیر و سلوک عرفانی است و پذیرفتن روش سیر و سلوک که از قبیل شناختهای عملی می‏باشد، نیازمند به مبانی نظری و مسائل بنیادی جهان‏بینی است.پس قبل از شروع در سیر و سلوک می‏بایست این مسائل حل شود در حالی که شناخت شهودی در پایان کار حاصل می‏شود». (19)
بنابراین معلوم می‏شود چون معرفت شهودی بعنوان پایه عرفان اسلامی اولا، بینش شهودی شخص بوده و غیر قابل انتقال به دیگران است و عاری از تفسیری همگانی از جهان می‏باشد، و ثانیا سلوک صحیح عرفانی باید بر پایه شناخت دقیق(تعقلی) دین باشد، لذا همانطور که گذشت عرفان اسلامی چه از نظر عملی و چه از نظر تئوریک و نظری معرفت مستقلی نبوده و در عرصه عملیات بعنوان سلوکی اسلامی قابل طرح بوده و در عرصه نظریات طفیلی معرفت دین(و فلسفی)است.
بر اساس آنچه در معیار تشخیص علوم اسلامی از غیر آنها گفته شد، معلوم می‏شود که رکن اصلی قرار گرفتن علمی در تحت عنوان اسلامی، نه کاربرد آن علم در مسائل دینی است و نه حاملانی که تعلیم و تدریس آن را بر عهده داشته‏اند، بلکه خود آن علم مورد نظر بوده که از حاق معرفت دینی(کتاب و سنت) ناشی شده باشد.
اما فلسفه و اینکه می‏توان به«فلسفه اسلامی» بعنوان علمی که مانند علوم خالص دیگر اسلامی ناشی از منابع دینی بوده باشد یا نه؟با تأمل در بحث از ماهیت فلسفه و اقسام آن مشخص شد و در عین حال نیازی به افکاری که اینگونه مباحث را دستاویزی‏ برای طرد فلسفه از وادی علوم کرده‏اند، نیست، چرا که علمی به نام«فلسفه اسلامی»برای تبیین عقلانی اصول اعتقادی دینی و طرح مباحثی دقیق و برهانی درباره مبانی و اصول و...علوم اسلامی در مقابله با خصم بهترین و عالی‏ترین سلاح بشمار می‏رود.با این حال بحث از لزوم فلسفه اسلامی و علت احتیاج به این چنین علمی بحث جداگانه‏ای را می‏طلبد و از هدف این مقال، بدور است.
آنچه به اجمال در این مقام می‏توان گفت این است که معرفت فلسفی بر پایه عقل است و امور دینی که همان الهیات باشد بر اساس وحی استوار می‏باشد و از بابت اینکه فلسفه اسلامی با استمداد از قیاسات برهانی و قوالب منطقی و امور عقلانی به تبیین و روشنگری امور اعتقادی دین و مسائل خداشناسی بعنوان یکی از وظایف خود می‏پردازد(خداشناسی استدلالی)، می‏تواند فلسفه دینی یا همان مصطلح متعارف«فلسفه اسلامی»باشد.
استاد عابدی شاهرودی ذیل بحث از«فلسفه اسلامی»علت اتصاف فلسفه را به صفت اسلامی اینگونه ذکر کرده‏اند:
«وقتی فلسفه را به صفت اسلامی توصیف می‏کنیم نمی‏خواهیم بگوییم که فلسفه اسلامی چیزی است که اسلام آن را مانند دیانت و احکام و قوانین خود آورده است، بلکه منظور ما از این گفته دقیقا این است که این گونه فلسفه اصولا اسلام را بمثابه عناصر یقینی تفکر پذیرفته، و طریقه آن را در تفکر و اخلاق و سیاسات بکار می‏برد، و سعی منطقی دارد بر تطبیق قواعدش، با قواعد آن، و در مواردی که به نوعی اختلاف میان داده‏های اندیشه و انظار دینی برمی‏خورد، سراغ ضوابط حل تهافت می‏رود». (20)
همچنانکه با مراجعه به متون اصلی فلسفه اسلامی روشن می‏شود، حتی آنجا که بحث از امور عامه به میان آمده بعنوان مقدمه و پایه‏ای برای تبیین عقلانی الهیات بکار رفته سات.مثلا صدر المتألهین در تقریر برهان صدیقین برای اثبات واجب تعالی از مباحث اصالت وجود و تشکیک در وجود بهره جسته یا وقتی که از علم حق تعالی بحث می‏کند مقدمات خود را از میان مباحث امور عامه نظیر تقسیم وجود به ذهنی و عینی، تقسیم علم به حضوری و حصولی، اتحاد عاقل و معقول، اخذ میکند و در اثبات معاد جسمانی وام‏دار مقدماتی همچون:اصالت وجود، تشکیک در حقیقت وجود، حرکت جوهریه، شیئیت شئ به صورت است و...است. (21)
لذا بر این اساس فلاسفه بزرگی همچون صدر المتألهین فلسفه‏ای را که در خدمت دین نباشد، طرد کرده و تعارضی بین دین و فلسفه نمی‏دیدند، هم ایشان در کتاب اسفار اربعه می‏گوید:«تبا لفلسفة یکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة» (22) و در توضیح این امر در جای دیگری از کتاب اسفار آورده است:
«مکررا اشاره کردیم که حکمت مخالفتی با شرایع حقه الهی ندارد بلکه مقصود از آنها چیز واحدی است که همان معرفت حق اول و صفات و افعال آن است، و این معرفت گاهی به طریق وحی و رسالت است که به نبوت نامیده می‏شود و گاهی به طریق سلوک و کسب است که به حکمت و ولایت نامیده می‏شود و قائلین به مخالفت حکمت و شریعت، ناآگاهان بر تطبیق خطابات شرعی بر براهین حکمت‏اند و قدرت بر [تطبیق حکمت و شریعت‏]بر کسانی است که از طرف خداوند مؤید شده‏اند، کامل در علوم حکمی بوده مطلع بر اسرار نبوت هستند». (23)
بنابراین معلوم می‏شود که مراد از فلسفه همان برداشت عقلی از الهیات دینی می‏باشد که یکی از مسائل فلسفه را در میان مسلمین تشکیل می‏دهد، همچنانکه در اوائل مقاله از قول صدر الدین شیرازی آوردیم که مسائل فلسفه اسلامی(حکمت متعالیه)را بحث در عوارض ذاتیه موجود بما هو موجود و بحث از وجود باری تعالی از حیث اینکه علت تمام موجودات است و بحث از موضوعات سایر علوم جزئیه از حیث اینکه تحت عنوان کلی موجود که موضوع فلسفه است، قرار می‏گیرند تشکیل می‏دهد.
با این حال در میان مسلمین ضدیت با افکار فلسفی از جنبه تفریطی با متحجرین اشعریه آغاز می‏شود که به ظواهر دینی بسنده می‏کردند و عقل را قاصر از علت‏یابی حقایق دینی می‏شمردند، در میان شیعه نیز در سده‏های گذشته اخباریون از در مخالفت با عقل گرایی برآمدند و امروزه طرفداران«مکتب معارف»میراث عقل ستیزی و ضدیت با فلسفه را با تکیه بر تفریط در ظواهر نصوص دینی بر عهده دارند، همانطور که جنبه افراطی مخالفت با فلسفه و متافیزیک در میان معاصرین از مجذوبین پیشرفت علوم تجربی و رشد مدنیسم در جهان غرب سرچشمه می‏گیرد و خبر از خلط مبحث اینان در خصوص شیوه‏ها و موضوعات علوم(تجربی)و فلسفه می‏دهد.بنابراین فلسفه اسلامی امروزه از دو منظر مورد هجوم واقع شده است:
1-متحجرین و قائلین به شیوه تفکیک که دین را در ظواهر نصوص آن می‏بینند و ارزشی برای عقل و استدلال در تبیین مقولات دینی قائل نیستند.
2-اثبات گرایان و قائلین به تحول مستمر معارف بشری که مسحور رشد علوم تجربی و جلوه‏نمایی تکنولوژی در غلبه بر طبیعت شده و فلسفه را بوالفضلولی عقول(و مهمل و عاری از معناداری) می‏دانند.
بنابراین آنچه از مراجعه به تاریخ تفکر اسلامی برمی‏آید این است که یکی از عوامل اصلی رکود عقلانیت و عدم پیشروی تفکر فلسفی در میان مسلمین در سده‏های گذشته در این نوع فرقه‏های افراطی و تفریطی که به تناسب زمان عناوین مختلفی داشتند، سرچشمه گرفته است.
حال که در حد ضرورت و اگر چه به اجمال مباحث مقدماتی که در تبیین جایگاه فلسفه علوم اسلامی لازم بودند به بحث و بررسی گذاشته شدند و مراد از اقسام فلسفه، اقسام علم و انواع علوم اسلامی و تفاوت آنها با علوم دیگری که در فرهنگ و تمدن اسلامی رشد و شکوفایی یافته‏اند به عنوان مباحث مقدماتی مشخص گردید و بحثی استطرادی از فلسفه اسلامی و مخالفین آن به میان آمد، ترتیب منطقی بحث ایجاب می‏کند که به طرح کلیات مباحثی که فلسفه علوم اسلامی چونان فنی درجه دوم و معرفت شناسانه که تبیین عقلانی و روشمند مقولات علوم اسلامی مثل موضوعات و مسائل و مبادی و روشهایی که در آن علوم جاری است و اخبار از هویت جمعی و جاری این علوم در طی ادوار مختلف تاریخی را با استمداد از منابع معرفتی منطقی-تحلیلی بر عهده دارد، اشاره کرده و موارد زیر را مشخص نماییم:
1-منطق اکتشاف علمی در علوم اسلامی چیست؟
2-مبادی عمومی تصوری و تصدیقی این علوم کدامند؟
3-منابع غیر دینی علوم اسلامی از کدام معارف ناشی می‏شوند؟
4-علوم اسلامی از ناحیه کدام یک از اجزای خود وحدت دارند؟
5-آیا وحدت آنها اعتباری است یا حقیقی؟
6-نوآوران این علوم چه کسانی‏اند؟
7-ترابط بین علوم اسلامی اگر برقرار است از چه نوعی است؟
8-ما بعد الطبیعه در تبیین مقولات درون معرفتی علوم اسلامی تا چه مؤثر است؟
9-آیا علوم اسلامی دلیل‏گرا هستند یا علت‏گرا؟
10-تفاوت علوم اسلامی با ایدئولوژی اسلامی در چه زمینه‏هایی است؟
11-نقش تکنولوژی در باروری علوم اسلامی تا چه حد است؟
12-کدام یک از علوم اسلامی تولیدی است، کدام یک مصرفی است؟
13-تطورات تاریخی این علوم به چه نحو است؟
مجموع این مباحث و سوالاتی دیگر که در طی بحث روشن خواهند گردید، همه مربوط به وادی‏ معرفت‏شناسی علوم اسلامی بوده و با وجود تنوع و گستردگی آنها در ذیل عنوان واحد فلسفه علوم اسلامی، علم(شناسی)مستقلی را نسبت به این علوم(اسلامی)تشکیل می‏دهند.
یادداشتها
(1)-هستی از نظر فلسفه و عرفان، سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات نهضت زنان مسلمان، 1360، ص 4.
(2)-منطق اکتشاف علمی، کارل ریموند پوتر، ترجمه احمد آرام، انتشارات سروش 1370، ص 63.
(3)-شریعت در آینه معرفت، عبد اللّه جوادی آملی، مرکز نشر فرهنگی رجا، 1372، ص 68.
(4)-آشنایی با علوم اسلامی، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، 1371، ج 1، ص 148.
(5)-الشفاء(الهیات)، ابن سینا، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، ص 14.
(6)-اسفار اربعه، صدر المتألهین، دار احیاء التراث العربی، ج 1، ص 26.
(7)-همان مأخذ، ج 6، صفحات 3 و 7 و 8.
(8)-شرح رسالة المشاعر، محمد جعفر لاهیجی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ص 8.
(9)-نهایة الحکمه(با تعلیقات استاد مصباح)علامه طباطبائی، انتشارات الزهرا، ص 12.
(10)-درآمدی تاریخی به فلسفه علم، جان لازی، ترجمه علی پایا، مرکز نشر دانشگاهی، ص 3.
(11)-ر.ک:تمهیدات، ایمانوئل کانت، ترجمه حداد عادل، مرکز نشر دانشگاهی، ص 96.
(12)-سرگذشت اندیشه‏ها، آلفرت نورث وایتهد، ترجمه عبد الرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ج 2، ص 336 و 343.
(13)-دین پژوهی، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، دفتر اول، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی 1372، ص 98.
(14)-فلسفه دین، واینه پرودفوت، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مندرج در کیان، شماره 9، ص 10.
(15)-فلسفه دین، جان هیک، ترجمه بهرام راد، انتشارات الهدی، ص 22.
(16)-زبان، حقیقت و منطق، الف.ج.آیر، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات دانشگاه صنعتی شریفع، ص 160.
(17)-جامعه‏شناسی دین، محسن گودرزی، فصلنامه نامه فرهنگ، شماره 3، ص 34.
(18)-فلسفه دین، ص 22.
(19)-آموزش عقاید، محمد تقی مصباح یزدی، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ج 1 و 2، ص 56.
(20)-مقدمه ترجمه مفاتیح الغیب ملا صدرا، علی عابدی شاهرودی، انتشارات مولی، ص 64.
(21)-شرح برزاد المسافر، سید جلال الدین آشتیانی، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه، ص دوازده.
(22)-اسفار اربعه، ج 8، ص 303.
(23)-همان مأخذ، ج 7، ص 326.

تبلیغات