یتیمی پیامبر(ص)
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
برخی رخدادهای عهد طفولیت و خردسالی پیامبر اکرم، از آن جمله یتیمی و فقدان پدر، از موضوعاتی است که مفسران، تاریخنگاران، سیرهنویسان و راویان احادیث، در آن باره، سخن فراوان گفته و درّ یتیم ناسفته، بسیار باقی گذاشتهاند.
البته، در مقوله تاریخ و سیره، هر چند که مطالب صحیح و اخبار واقعی و منطبق با موازین قرآنی و معیارهای عقیدتی کم نیستند، لیکن سوکمندانه باید اعتراف کرد که سخنان سست و واهی و روایات متضاد و ناسازگار با اندیشههای اصیل دینی و عقیدتی و بیتناسب با شخصیت والا و مهذّب رسول گرامی، نیز بر سر زبانها میباشد.
بعد بشری
هر چند که پیامبران، برگزیدگانی از خیل عظیم انسانهایند و اگر چه خداوند مسئولیت رسالت را به هر کسی نمیدهد و نداده است و کسوت نبوت و پیامبری را بر هر اندامی نمیپوشاند و نپوشانده است.«الله اعلم حیث یجعل رسالته»(الانعام/124) یعنی:خداوند داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد.با این وجود، پیامبران اعم از رسول اکرم و دیگر پیامبران همگی بشرند، همانند دیگر انسانها و غیر انبیاء، با یان فرق، که آنان بطور مستقیم بر اساس وحی و بر پایه تعلیم و تربیت الهی ساخته شدهاند «و لتصنع علی عینی»(طه/39)یعنی:باید زیر نظر من ساخته شوی.هر چند که اصولا همه انسانها و لو بواسطه، بر این مبنا باید تربیت شوند و به عبارت دیگر، ایمان و عمل صالح برنامه و سرلوحه زندگانی همه، باید باشد و گرنه همه، در خسران و زیان خواهند بود.
بنابراین، همانگونه که انسانهای عادی، روزی به دنیا میآیند و روزی هم میمیرند، پیامبران هم روزی از مادر زاده شدهاند و روزی دیگر میمیرند و هیچ انسانی در این نشأه حیات، جاویدان نیست، «انک میت و انهم میتون»(الروم/30).و همانگونه که برای انسانهای عادی اندوه و شادی، سلامت و بیماری، تلخی و شیرینی، رنج و راحت، بلا و عافیت و دهها مقوله دیگر با هم مطرحاند، برای پیامبران نیز از آن جهت که بشرند همه این امور مطرح میباشد.
از جمله نعمات خداوندی، وجود پدر و مادر، علم و آگاهی، مال و دارایی و نظایر آن است که انسانها برخی بنابر اسباب و عواملی از آنها محروم و برخی دیگر از همه یا بعضی از آنها بهرهمند و برخوردارند.
نکته دیگر که ذکر آن هم در این مقدمه ضرورت دارد، آن است که حکمت بالغه الهی و مشیت حکیمانه خداوندی چنین ایجاب کرده که انسان مختار در آن شرایط خاص وارد میدان نبرد حیات و زندگانی شود و درصدی از بلایا و موانع را باید قدرت خود و به نیروی فکر و عقل و تدبیر که آن هم از موهبتهای آفریدگار هستی و خالف انسان است از بین برده و اوضاع را به سود و صلاح بشریت تغییر دهد و محیط زندگانی را از آلودگیهای مادی و معنوی پاکسازی کند، حافظ سلامت و تندرستی خود و دیگران باشد، جلو بیماریهای مهلک و غیر مهلک را بگیرد و با آفات رنجآور حیات و محیط زیست مبارزه نماید و در برابر حوادث مخرب مثل طوفان، سیل و زلزله و امثال آن در حد توان بایستد.
البته این بدان معنی نیست که انسان، همه کاره هستی و آفرینش است، بلکه فقط نقشی را ایفا میکند که از سوی خداوند در سازندگی خود و محیط حیات، بعهده گرفته است، و گرنه در مقابل مشیت الهی، هیچ امری، توان مقاومت ندارد.«هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا»(الکهف/98)یعنی:این، لطف و مرحمتی است که از سوی پروردگار من، پس اگر وعده او فرا رسد آن(سد محکم و غیر قابل نفوذ)را ویران میسازد و وعده پروردگار من حق است.
یتیمی محمد(ص)
چنانکه خاطرنشان ساختیم، پدر و مادر، مال و منال، علم و دانش و هر مزیت دیگر از مزایای زندگی، نعمات الهی هستند که برخی برخوردارند و برخی دیگر به عللی طبیعی و یا غیر طبیعی محروم میباشند.
یتیمی پیامبر اکرم نیز یک واقعیت تاریخی، اما طبیعی و عادی است، از نوع پدیدههایی که در طبیعت زندگی، برای بسیاری پیش میآید.
عبد الله پدر محمد(صلی الله علیه و آله)در راه یثرب به دنبال بیماری، بدرود حیات گفت، قبل از آنکه آمنه باردار به محمد(ص)فرزند دلبندشان را به دنیا آورد و چشم پدر را روشن سازد.آمنه در مکه، محمد(ص)را به دنیا آورد.به قولی تا شش سالگی او، مادر در قید حیات بود، قضا را در شش سالگی طفل، مادر هم از دنیا رفت.لیکن عبد المطلب، جد محمد(ص)، بزرگ بنی هاشم و آقا و سرور مکه، کفالت نوهاش را به عهده گرفته و بیش از فرزندان و سپرانش به او رسیده و مراقبتهای لازم را مرعی داشته است.اتفاقا در هشت سالگی، جد او نیز دار فانی را وداع گفت.اما محمد را اول به خدا و دوم به ارشد پسرانش یعنی ابوطالب، سپرده و در سرپرستی و نگهداری وی تأکیدات لازم را به عمل آورد. (1)
ابوطالب، تا دوران نبوت و حتی تا سن پنجاه سالگی رسول اکرم، در قید حیات بود و در تمام ابعاد زندگانی، حمایتهای مادی و معنوی را از برادرزادهاش به عمل آورد و از هیچ کمکی دریغ نورزید.نگارنده این مطالب را بر اساس تفسیر سوره «ضحی»و دیگر نصوص معتبر و موثق پی خواهد گرفت.
داستان یتیمی
این نخستین سؤالی است که میتوان مطرح کرد که آیا یتیمی پیامبر مرگ عبد اللّه و آمنه، امری بوده است خواسته و عمدی، تا پیامبر اکرم در سختیها و محرومیتها ورزیده و بالنده گردد که او در آینده رسول و فرستاده خداست، چنانکه برخی مدعیاند و توجیهاتی بر این مضمون میآورند.و یا این که یتیمی رسول اللّه از سوی خدا بدین جهت است که او زیر بار منت احدی قرار نگیرد و کسی بر او حقی پیدا نکند.
چنانکه در سلسله روایاتی دیگر عنوان میشود و یا این است که علت یتیمی پیامبر نه آن است، و نه این و نه هیچ عامل دیگر از آن نوع که ذکر شد، بلکه یتیمی او امری عادی و رخدادی معمولی بوده است آنگونه که برای بسیاری از افراد پیش میآید.چنانکه گاهی به عکس، پدر و مادری زنده میمانند و طفل دلبندشان را در خرسالی از دست میدهند و این مصیبت، داغی بر دل آنان میشود، ولی مؤمنان، صبر و شکیبایی را از دست نمیدهند.
به نظر نگارنده این توجیهات و فلسفه بافیهای من عندی، همانند علل بعد از وقوع نحویین است که در توجیهات ادبی میگویند و بسیاری از آنها دردی را دوا نمیکند و چنگی به دل نمیزند و موارد نقض فراوان دارد.
آیا پیامبر(صلی اللّه علیه و آله)به هر تقدیر، شش سال تحت حضانت مادرش آمنه و دایهاش حلیمه سعدیه قرار نگرفته و آنان بر او حق مادری پیدا نکردهاند؟!و مگر مادر، در دوره بارداری طفل، بیشترین رنج و الم را تحمل نمیکند و از این طریق حقی بر فرزند پدید نمیآید؟و آیا کفالت هشت ساله عبد المطلب ایجاد حق نمینماید؟
و بالأخره آن همه مهر و محبتهای ابوطالب و تحمل مشکلات در حمایت از برادرزاده گرامیاش ایجاد حق نمینماید؟پس روایاتی که در این باب ذکر میشود چه مفهومی دارند و سند آنها چیست؟ و اعتبار عقلانی و فکری آنها چقدر است؟
احادیث و برخی توجیهات
1-«سئل الصادق علیه السلام لم اوتم النبی(ص) من ابویه فقال لئلا یکون لمخلوق علیه حق». (2)
یعنی از امام صادق-درود بر او-سؤال شد که چرا پیامبر(درود بر او)از پدر و مادرش یتیم گردید؟در پاسخ فرمود:تا هیچ مخلوقی بر او حقی پیدا نکند.
درنقض مفهوم و معنی حدیث مذکور مطلبی که قبلا آوردیم کافی است، زیرا مادر، جد و عموی محمد(ص)در زمینه کفالت، حضانت و تربیت و مراقبت پیامبر نهایت کوشش را کرده و حقی بر او پیدا کردهاند.سند حدیث در مجمع البیان، یاد نشده و در غالب موارد با جمله روایت شده، نقل گردیده است.
2-«صادق علیه السلام را پرسیدند که چرا رسول را یتیم کردند از پدر و مادر؟گفت:تا تولّی و تربیت وی خدا کند». (3)
این حدیث نیز بدون سند مطرح است و مضمونش نامعقول میباشد، زیرا کفالت و سرپرستی عادی و تربیت ظاهری را مادر، جد و عموی رسول خدا بعهده داشتهاند و تربیت بر اساس وحی و رهنمودهای الهی بهر تقدیر در مورد ایشان و همه پیغمبران، تحقق داشته است و آن غیر از تعلیم و تربیت عرفی و معمولی است.
3-امام فخر رازی در مقام بیان فلسفه یتیمی رسول خدا چند نکته را ذکر کرده است:
یک-خداوند او را یتیم کرد تا قدر یتیمان را بشناسد و ادای حقوق ایشان کند و به اصلاح حال آنان قیام نماید و اوضاعشان را سامان بخشد.
دو اسم ایشان با لقب یتیم، همراه شد تا یتیمان دیگر احترام شوند.
سه-پیامبر یتیم شد تا فقط به خدا اعتماد کند و از همه، جز او ببرّد.
چهار-عادتا عیوب ایتام پنهان نمیماند بلکه بر عیوبشان هم افزوده میشود.محمد(ص)یتیم گردید تا مردم در حالش دقت کنند و عیبی در او نیابند و همگی به پاکی و وارستگی او نظر دهند.
پنج-خداوند او را یتیم گردانید تا معلوم شود که فضایل و بزرگواریهای او از ناحیه خداست نه در اثر تعلیم و تربیت پدر.
شش-یتیمی و فقر، در نظر مردم و عرف و عادت، کاستی و کسر شأن است.ولی محمد(ص)با اینکه یتیم و نادارا بود، مورد احترام واقع شد و این کاری است که بر خلاف عادت که معجزه محسوب میباشد. (4)
4-برخی هم، بر خلاف واقعیت تاریخی، یتیمی پیامبر را به معنای فقدان پدر در سن طفولیت و خردسالی نگرفتهاند و آن را توجیهی شاعرانه کرده و گفتهاند:مراد آن است که او همچون درّ و مروارید گرانبها و نفیس و کمیاب است. (5) اصل الیتم، الانفراد...یعنی تک و تنها بودن و هر چیز بینظیر را یتیم میگویند، درّ یتیم، یعنی:مروارید کمنظیر. (6)
نقد و بررسی
اگر در مجموع آن وجوهی که در برداشت از یتیمی پیامبر(ص)گفتهاند، تأمل کنیم و یا در آنچه به امام ششم(ع)نسبت دادهاند، بیاندیشیم، به نتایج زیر میرسیم:
اولا:پیامبر(ص)بنا بر تاریخ معتبر، شش سال در حضانت و سرپرستی آمنه و مقداری در دامن حلیمه سعدیه و سالها تحت کفالت عبد المطلب و ابوطالب واقع شده و آنان از نظر حقوق انسانی، حقی بر گردن او پیدا کردهاند، پس بیان این که خداوند او را یتیم کرد تا احدی بر او حق پیدا نکند، صحیح به نظر نمیرسد.
ثانیا:عبد المطلب و سپس ابوطالب، به امر تربیت پیامبر مبادرت نموده و او را بزرگ کردهاند، ابن اثیر مینویسد:پیامبر را با اینکه بزرگسال شده بود یتیم ابوطالب میگفتند، چون بعد از مرگ عبد اللّه، او محمد(ص)را تربیت کرده است. (7)
بنابراین، توجیه پنجم فخر رازی توجیه سستی است چون تربیت و کفالت بشری، امری عادی است و همه انسانها اعم از پیامبران و دیگران بدان نیاز دارند چه ایتام و چه دیگران.اما تعلیم و تربیت مبتنی بر وحی که صورت مستقیم آن مخصوص رسولان حقتعالی است از نوع دیگر است و اگر یتیم هم نمیبودند، آن تعلیم و تربیت واقع میشد.
ثالثا:توجیه سوم فخر رازی هر چند که با آیه ششم سوره«ضحی»منطبق است(چنانکه توضیح خواهم داد)لیکن محمد(ص)یتیم نشده که چنان بشود بلکه این، ادب قرآنی و تربیت وحی آسمانی است که هشدارهای بجا و نویدهای سعادتزا میدهد و با تذکر وضعی، انسان را بر صراط مستقیم انسانیت قرار میدهد.
رابعا:توجه به علل و اسباب طبیعی در زندگی عادی، چیزی نیست که آیین اسلامی و شریعت محمد (ص)انسان را از آن، باز بدارد.چنان امری با روح توحید و یکتاپرستی منافات ندارد و شرک مقولهای دیگر است.بنابراین، عنایت به اسباب و عوامل عادی با اعتماد به خدا، منافات ندارد چه برای ایتام و چه برای دیگران، پس وجه سوم فخر رازی هم چنگی به دل نمی زند.
خامسا:اگر در کتب سیره و تاریخ دقت کنیم به این معنی پی میبریم که قریش مشرک پس از بعثت رسول اکرم، از عنوان یتیمی، سوء استفاده کامل کرده و خواسته است شخصیت او را خدشهدار سازد و به جای محمد امین، محمد یتیم را بر سر زبانها انداخت و با اینکه آن جناب بزرگسال شده بود و ایتام را پس از ازدواج، یتیم نمیگویند. (8) مع ذلک به قصد تحقیر و اهانت به قول ابن اثیر او را یتیم ابوطالب میگفتند.و خداوند در سوره کوچک «ضحی»(چنانکه توضیح خواهیم داد)، پیشاپیش، مشرکان مکه را خلع سلاح کرده و به یاوههای آنان پاسخ داده است.
سادسا:همه وجوه یاد شده توسط فخر رازی ظاهرا مستند نمیباشد و مجرد نسبت دادن چیزی به معصوم(چنانکه در برخی منابع شیعی آمده)بدون سند، مطلبی را اثبات نمیکند و مجال برای تحقیق همچنان باقی است.چنانکه در حدیثهای منسوب به امام صادق(ع)اشاره شد و نکتهای را یادآوری خواهم کرد.خلاصه آنکه خداوند متعال، رسول گرامی را با ادب قرآنی مؤدب کرده است و او را به پناه دادن یتیم، نوازش او و رفع نیاز مالی و بالأخره راهنمایی و هدایت او فرمان داده است و آن حضرت و حتی همه مؤمنان راستین و بندگان صالح چه خود یتیمی دیده باشند و یا نه، به انجام آن تکالیف، موظف میباشند.پس همراهی کلمه یتیم با نام آن حضرت و آشکار بودن عیوب ایتام و افزوده شدن بر آنها از سوی مردم و بالأخره مورد بیمهری قرار گرفتن بچههای فاقد پدر و احیانا محرومیت از تعلیم و تربیت و مهر و محبت و مال و مکنت، مطالبی هستند که در تحلیل مسأله یتیمی، به آنها خواهیم پرداخت.
و سابعا:ما ادعا نمیکنیم که خانواده عبد المطلب از ثروتمندان و مالداران قریش بودهاند لیکن اینگونه هم نبوده که چون حضرت محمد(ص)یتیم بوده، آن چنان فقیر و تهیدست بوده است که به مشرکان مکه نیازمند بوده و عبد المطلب، مشکلات او را برطرف نکرده است.
تحلیل مسأله یتیمی
در تحلیل مسأله یتیمی پیامبر(ص)قبل از نصوص تاریخی، از قرآن بهره میجوییم و آن هم به شیوه تفسیر قرآن به قرآن.و آنگاه برای فهم درستتر مسأله، آن را از دیدگاه اجتماعی و نظر جامعه شناسانه بررسی میکنیم و ضمن نتیجه گیری، به سخنان واهی برخی به اصطلاح مفسران و ضعف و سستی بعضی احادیث و افسانه و تخیلی بودن قسمتی از نقلیات اشاره میکنیم.
تحلیل اجتماعی
جامعه بشری را از دو دید مختلف میتوان ارزیابی کرد:
الف:دو گونه جامعه:
1-جامعه الهی که انسان، خطوط و قوانین اصلی زندگانی را توسط وحی و پیامبران، از خدا میگیرد و با تسلیم در برابر خدا و با اطاعت از رسول او و اولیای معصوم و امامان هدایت و رشاد، چرخهای زندگانی را میچرخاند.
2-جامعه مادی که بر اساس سودجویی مطلق و اصل بده بستانی و با اصول و مقرراتی من عندی و بر پایه منافع شخصی و حداکثر گروهی، به حیات خود ادامه میدهد.
ب:تفاوت معیارها:
معیارها و ارزشها در این دو گونه جامعه و نظام، تفاوت میکنند، ممکن است چیزی در جامعه نخست ارزش باشد و در جامعه دوم ضد ارزش شناخته شود و بعکس.
ج:وضع یتیم:
یتیم در جامعه مادی رها شده است و مورد بیمهری میباشد و مال و منالی یا ندارد و یا طماعان و حریصان آن را تصرف کرده و خوردهاند.پس زندگی یتیم در چنان جامعهای، با سه خلأ، عمده روبرو است.
1-خلأ مهر و محبت.
2-خلأ هدایت و تعلیم و تربیت.
3-خلأ مالی.
اما در جامعه و نظام الهی که به مشیت الهی، انسانها با اراده و خواست خود باید ساخته شوند و محیط زیست، در آن مثل یک جنگل نیست که به اصطلاح قانون جنگل بر آن حاکم، و زور بازو عامل تعیین کننده باشد و ضعیف پایمال گردد.بلکه همه خلأهای زندگانی بشر توسط برّ و احسان پر میشود و از جمله، ایتام بنابر وظیفه انسانی، مورد مهر و محبت قرار میگیرند و جای خالی پدر آنان گرفته میشود و انسانهای نیکوکار همچون پدر، بلکه مهربانتر او را زیر بال محبت میگیرند، هدایتش میکنند و به تعلیم و تربیت او میپردازند و نیاز مالیاش را برطرف میسازند.
اکنون وقت آن رسید که به ترجمه معانی سوره «ضحی»و«انشراح»!بپردازیم و نکات قابل ذکر را یادآور شویم.
بنام خداوند رحمان و رحیم.سوگند به روز روشن و شب تیره و تار، پروردگار تو، رهایت نکرده و دشمنت نمیدارد.البته آخرت برای تو بهتر از نخستین است، در آتیه، پروردگار تو آن اندازه به تو عطا کند که خشنود شوی.آیا او ترا یتیم نیافت پس پناه داد؟ گمشده بودی، هدایت نمود و عایلهمندت دید، پس غنی و بینیازت کرد.پس بر یتیم قهر مکن، سایل و نیازمند را دست خالی مران و همیشه یادآور نعمت پروردگارت باش و از آن سخن بگو.
بنام خداوند رحمان و رحیم.آیا سینه ترا شرح نکردیم؟و بار از دوش تو برنداشتیم؟آن باری که کمر تو را میشکست.و آیا یاد و نامت را بلند نکردیم؟پس البته با سختی، آسانی همراه است، قطعا، همراه سختی، آسانی هست.و هر وقت فارغ گشتی خود را به زحمت انداز و به پروردگارت، راغب باش و به او رو کن.
نکاتی در تفسیر سورهها
به نظر نگارنده، عالیترین و گفتنیترین مطالب را در مورد یتیمی رسول خدا(ص)همین دو سوره در بردارد و اگر روایات وارده و نظرات مفسران را بررسی کرده و سره را از ناسره جدا سازیم به مفهومی روشن و بیاشکال میرسیم.
اولا:به عقیده بیشتر فقها و مفسران امامی، این دو سوره، یک سوره را تشکیل می دهند و انسجام و ارتباط شدید آیهها، این مدعی را تأیید میکند.
ثانیا:تناسب قسم به روز روشن و شب تیره و تار با بقیه مضامین آیات بسیار واضح است.در طبیعت: روشنایی، تاریکی، سرما، گرما، بیماری، سلامت، سختی، آسانی و...با هماند و در حیات بشری، هم رنج و راحت، شادی و اندوه، شکست و پیروزی، کفر و ایمان، با هم وجود دارند.«فان مع العسر یسرا.»
ثالثا:مضمون و مفهوم آیه«ما ودعک ربک و ما قلی»چیست؟العیاذ بالله دشمنی خداوند نسبت به حبیبش رسولاکرم و قهر با او برای چه؟مع الأسف روایات در این باب آشفته است، و بسیاری آن را با انقطاع وحی مرتبط میدانند و آن را پاسخی به شماتت کننده میشمارند.که به زعمی او خدیجه کبری است!و به زعمی دیگر ام جمیل زن ابو لهب است و بقولی هم مشرکانند!
روایات درباره تفسیر«ما ودعک...»
1-در تفسیر علی بن ابراهیم، ابو الجارود(جارود بن منذر همدانی)از امام باقر روایت کرده که پس از نزول سوره علق درآمدن وحی تأخیری رخ داد.
خدیجه گفت:«لعل ربک قد ترکک فلا یرسل الیک» آیه نازل شد که«ما ودعک ربک و ما قلی». (9)
2-سدی گفت:نزول وحی، چهل روز تأخیر افتاد، پیامبر به خدیجه شکایت برد و خدیجه اظهار داشت «لعل ربک نسیک اوقلاک» (10) یعنی:شاید، پروردگار تو، فراموشت کرده یا دشمنت دارد!
3-حاکم از زید بن ارقم نقل کرده که وقتی سوره مسد نازل شد، به ام جمیل زن ابی لهب گفتند: محمد(ص)ترا هجو کرده است.او نزد محمد(ص) آمد و گفت:چرا مرا هجو کردی.پیامبر(ص) فرمود:به خدا سوگند من ترا هجو نکردهام خدا کرده است و...او راه خود را گرفت و رفت و محمد(ص) مکثی کرد و وحی بر او نازل نشد، ام جمیل برگشت و گفت:«کنت ما اریک الا قد ودعک و قلاک»میبینیم که او تو را ترک گفته و دشمنت دارد. (11)
4-ابو جندب بجلی(جندب بن عبد اللّه بن سفیان) گفت:رسول خدا دو یا سه شب بیمار بود و بپا نخاست، زنی به وی گفت:«ما اری شیطانک الا قد ترکک» (12) یعنی:گمان دارم شیطانت، !رهایت کرده است.
5-جبرییل تأخیر نزول داشت، مشرکان زخم زبان زده و گفتند:«قد قلاه اللّه و ودعه»پس آیه نازل شد. (13)
6-از حسن(؟)روایت شده که جبرییل در آوردن وحی تأخیر نمود، او با خدیجه درد دل کرد و گفت: پروردگار من، مرا رها کرده و دشمن دارد.خدیجه گفت:هرگز چنین نیست سوگند به خداوندی که تو را به حق برانگیخت، او در ابتدا تو را کرامت نبخشید که در پایان کار، تنهایت بگذارد و برنامهاش را تمام نکند، آیه مزبور نازل شد. (14)
7-خوله خادمه رسول اللّه(ص)گوید:چند روزی از وحی خبری نشد، رسول خدا پرسید:در خانه چه خبر شده که جبرییل نمیآید.خوله گفت:تصمیم گرفتم اطاق را جارو و مرتب نمایم و به نظافت بپردازم، وقتی جارو را به زیر تخت بردم به چیز سنگینی برخورد، آن را بیرون کشیدم توله سگی مرده بود، آن را به پشت دیوار انداختم، رسول اللّه را دیدم میآید، فکهایش بهم میخورد و بر خود میلرزد، آن نشانه نزول وحی بود.گفت ای خوله: مرا بپوشانید، سوره نازل گردید. (15)
8-عثمان یک خوشه انگور و یا یک شاخه خرما به پیامبر هدیه داد، سایلی آمد، پیامبر آن را به وی داد، عثمان آن را از سایل خرید، دوباره به رسول خدا هدیه کرد و این کار سه بار تکرار شد.پیامبر(ص)با لبخند و از روی لطف و مرحمت نه از روی خشم و غضب، فرمود:تو گدا و سایلی یا تاجر و بازرگان؟!وحی چند روز بدین سبب قطع شد، رسول اکرم(ص)به وحشت افتاد، سپس سوره، نازل گردید (16) این بود نمونهای از بخش اعظمی از احادیث و روایاتی که در تفسیر سوره ضحی و در توجیه آیه«ما ودعک ربک و ما قلی» که از کتب تاریخ، حدیث و تفسیر نقل شده است: اکنون میتوان از احادیث مذکور به چند نکته اشاره کرد:
1-ارتباط سوره و آیه مزبور، با احتباس و انقطاع وحی در آنها مسلم گرفته شده است.
2-علاوه بر آن، اصل قطع وحی و وحشت پیامبر (ص)را از این جریان، امری قطعی تلقی کردهاند.
3-با اعتراف به مکی بودن سوره ضحی، بعضی از تفسیر نگاران قصههای کذایی را نقل و آنها را ارسال مسلم کردهاند.
4-متن روایات در مدت زمان احتباس وحی و علت و شأن نزول آیه، مضطرب و آشفته است.چنانکه توضیح خواهیم داد.
5-به مضمون برخی از آن احادیث، این مضمون ترک، عزل و ابغاض را خود رسول اللّه(ص)بر زبان آورده وب ه مضمون برخی دیگر خدیجه دوستدار رسول خدا از روی شفقت و دلسوزی و به مضمون گروه سوم، او جمیل زن ابولهب دشمن و بدخواه پیامبر اکرم از روی شماتت و انتقام، و به مضمون دیگر احادیث، مشرکان و غیره.!
در اینجا به بررسی و نقد موارد مزبور میپردازیم:
الف:بحث از اصل انقطاع وحی را با کم و کیف آن، که بحثی است مستقل به فرصتی دیگر موکول میکنیم، زیرا این مقاله را مجال بررسی آن نیست.
ب:در مورد ارتباط سوره با انقاطع و احتباس وحی، فقط به سخن عالمانه مرحوم شیخ محمد عبده اکتفا میکنیم.
محمد جواد مغنیه مینویسد:عبده گفت و چه نیکو گفت:در سیاق سوره، آنچه دلالت بر ارتباط آن با قطع وحی داشته باشد، وجود ندارد.اصولا مشرکان از کجا دانستند جبرییل بر رسول خدا نازل نمیشود و وحی دیگر فرود نمیآید.هر چند که رسول اکرم (ص)هر لحظه، مشتاق وحی بوده و برای نزول جبرییل ثانیه شماری میکرده است و آن اشتیاق، به نوعی از اضطراب آمیخته، و با بیم و هراسی برخاسته از انتظار، توأم بوده است. (17)
به عبارت دیگر، مگر علی الدوام، بر پیامبر اکرم، وحی نازل میشده و جبرییل هر آن نزد رسول خدا بوده است که در غیر آن صورت، مشرکان، یاوه گویند و یا خود پیامبر(العیاذ باللَّه)گمان بد بر خدا ببرد.
مگر جز آن است که نزول وحی در موارد لزوم و شرایط مقتضی تحقق مییافته و جبرییل حامل آن بوده است.البته اشتیاق رسول اللّه به دیدار جبرییل و نزول وحی، امری دیگر است.
امام فخر مینویسد:معلوم است که نزول وحی، به حسب مصلحت بوده و گاهی صلاح در تأخیر آن و گاهی نیز مصلحت در خلاف آن بوده است. (18)
ج:در مضمون احادیث مزبور تناقض وجود دارد و همین، افسانهای بودن آن را روشن میسازد.زیرا به هر حال این جمله که«پروردگار تو، تو را ترک کرده و دشمنت میدارد»سخن کیست؟این کلام را خود رسول خدا بر زبان آورده است؟چنانکه از برخی احادیث یاد شده استفاده میشود و این پندار، که مشعر بر عزل از رسالت و نبوت است، درست و مقبول نمیتواند باشد.فخر رازی گفته:«و طعن الاصولیون فی هذه الروایة و قالوا انه لا یلیق بالرسول(ص)ان یظن ان الله تعالی ودعه و قلاه بل یعلم ان عزل النبی عن النبوة غیر جائز فی حکمة الله تعالی». (19) یعنی: اصولیان بر این روایت ایراد گرفته و گفتهاند:شأن پیامبر نیست که چنین پنداری داشته باشد و گمان کند که خداوند متعال او را مبغوض دارد و ترکش نموده است.بلکه معلوم است که عزل و برکناری پیامبری از مقام نبوت و رسالت، بر خداوند حکیم متعال روا نیست.
و آیا آن کلام از دهان حضرت خدیجه ام المؤمنین(ع)بیرون آمده که او دوستدار محمد(ص) بوده و در مواردی که غم و غصه بر رسول اکرم روی میآورده آن بانوی محترم، پیامبر را تسلی و دلداری میداده است.و این تناقض را چگونه میتوان نادیده گرفت، که در برخی، سخن شماتتآمیز و نیشدار خدیجه مطرح شده و در حدیثی دیگر راجع به همان موضوع، سخنی دیگر در برابر توهم!رسول خدا به مضمون ذیل نقل شده:«کلا و الذی بعثک بالحق ما ابتداءک الله بهذه الکرامة الا و هو یریدان یتمّها لک». (20)
و این نظیر آن چیزی است که در بعثت رسول اکرم(ص)مطرح است که خود رسول الله(ص)در اصل موضوع شک و تردید دارد!ولی خدیجه(ع) یقین دارد و او را تسلی میدهد! (21)
و یا این کلام، سخن ام جمیل زن ابولهب، بدخواه پیامبر است که از روی شماتت و نیش زبان چنین سخنی دور از ادب و نزاکت بر زبان آورده است.پس با وحدت واقعه، این تعدد و تناقض موارد چگونه قابل جمع است؟
مرحوم سید محسن امین مینویسد:قول درست آن است که آن کلام را مشرکان یا ام جمیل و یا همه آنها، گفتهاند، لیکن خدیجه(ع)به مقام رسول خدا آشناتر است و مؤدبتر از این است که با چنان کلامی با رسول خدا مواجه شود، بلکه عادت او آن بوده که در مواقع گرفتاری و در مهمات و سختیها یاور و همدم و تسلی بخش آن حضرت بوده، نه آنکه با کلام موذیانه اندوه و غم او را دو چندان کرده باشد. (22)
د:مفسران سوره ضحی را مکی دانسته آنگاه برخی از همین تفسیر نویسان به نقل از زیر اسلم نوشتهاند:«بعضی از زنان رسول، سگ بچه در سرای برده بودند و میپروردند بیعلم رسول، چون وحی آمد رسول گفت:یا جبرئیل چرا چندین روز نیامدی؟ گفت:ندانی که ما در سرایی نرویم که در آنجا سگ باشد یا صورت؟». (23)
نیشابوری مینویسد:«...اولان جروا للحسن و الحسین کان فی بیته» (24) یعنی:علت تأخیر وحی آن بوده که تولهای برای حسن و حسین(!)در خانه رسول الله(ص)بوده است.
در اینجا چند نکته قابل ذکر است: اولا:رسول اکرم(ص)در مکه همسری جز خدیجه علیها السلام نداشته و در سال دهم بعثت که او وفات یافته هر چند با سوده ازدواج کرده و بعد با عایشه عقد بسته بوده، اما در مدینه عروسی صورت گرفته و او به خانه پیامبر پا گذاشته بنابراین جمله حدیث نخست بیمحتوی است.
ثانیا:حسن و حسین فرزندان رسول(ص)از فاطمه زهرا(ع)در مدینه و در سالهای بعد از هجرت، متولد شدهاند نه در مکه و لذا قصه تطابق ندارد.
و ثالثا:سگ بازی و نگاه داشتن توله نه با وضع همسران رسول خدا تناسب دارد و نه با فرزندان او حسن و حسین علیهما السلام، این کار بر فرزندان ابو سفیان و نوادههای او مناسب و در خور است.
سوکمندانه، جیرهخواران بنی امیه با جعل این اکاذیب خواستند از وجهه دو سید و سرور جوانان بهشتی بکاهند، اما از آنجا که دروغگو کم حافظه میشود، لذا جریان مکی و مدنی بودن سورهها را فراموش کرده و دروغی را میبافد و به خدمت ولینعمتان اموی خود تقدیم میکند و داستانگوها و نقالان هم بیتوجه به این تناقض آشکار، آن را نقل کرده و تاریخ و سیره نویسان هم بدون جداسازی حق و باطل و سره و ناسره کتابها را از آن اراجیف پر نمودهاند.
ه:در بررسی اسناد احادیث مزبور فقط چند مورد را تذکر میدهم.ابوجارود ناقل قصه در کتب شیعه، وضعی روشن دارد و بیاعتبار سخن او مثل آفتاب در وسط آسمان است و مردود بودن حدیث او متفق علیه بین شیعه و سنی است. *
ابن حجر مینویسد:«جارود زیاد بن منذر کوفی، مردی نابینا، زیدی مذهب و از راویان امام باقر(ع) بوده است و جارودیه بدو منسوبند، حدیثش متروک و ضعیف است، دروغگو و دشمن خدا بوده است، حدیثش پول سیاه نمیارزد و از غالیان میباشد». (25)
«امام باقر(ع)او را سرحوب مینامید و سرحوب در افسانهها، نام شیطان کوری است که در دریاها ساکن است.و نیز در نکوهش او روایاتی وارده شده که برخی مشعر بر کفر اوست. (26)
ابونصر میگوید:روزی نزد ابی عبد اللّه علیه السلام بودیم.دخترکی گذر کرد، قمقمهای همراه داشت او آن را برگردانید.امام صادق(ع)با دیدن این صحنه گفت:خداوند عز و جل دل ابی جارود را وارونه کرده آنگونه که این دخترک قمقمهاش را برگرداند و وارونه کرد، گناه من چیست؟ (27)
سماعه از ابو بصیر نقل کرد که در نزد امام ششم بودیم، او از کثیر النوا و سالم بن ابی حفصه و ابو جارود سخن به میان آورد و فرمود:«کذابون، مکذبون، کفّار علیهم لعنة اللّه». (28)
ابو جارود در زمینه تفسیر، کتابی دارد و ظاهرا مصدر کتاب علی بن ابراهیم همین کتاب است و این حدیث از جمله محتویات آن میباشد.
اما خوله بنت حکیم بن امیه که نام مادرش ضعیفه دختر عاص بن امیة بن عبد الشمس بوده، در کتب رجالی شیعه و معرفت احوال روات حدیث، اسمی از وی به میان نیامده لیکن در کتب اهل سنّت او را در ردیف بانوانی آوردهاند که خود را به رسول اللّه هبه کرده و بخشیدهاند. * و او در خانه رسول(ص) خدمتکار بوده است و چنانکه یادآور شدیم وجود سگ در خانه رسول توسط برخی همسران او، شأن زندگی رسول اللّه نیست و آیه هبه نمودن برخی بانوان خود (*)آیت اللّه خویی، از اشخاص مختلفی تحت عنوان«جارود» سخن به میان آورده است، از آن جمله:ابو منذر، جارود بن ابی نجاشی بروثاقت او تأکید کرده است.لیکن او جز راوی مورد بحث ماست.راوی مورد اشکال در مقاله به نام زیاد بن منذر همدانی، مکنی به ابو الجارود است که از اصحاب امام باقر محسوب و فرقه جارودیه بدو منسوب است و مردی اعمی بوده و کتاب تفسیر از آن او میباشد.(ر ک:معجم رجال الحدیث، ابو القاسم خویی، ج 4، ص 30 و ج 7، ص 322.چاپ نخست).
(*)«و امرأة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبی...»/الاحزاب/50. را به رسول خدا در سوره احزاب است و آن سوره مدنی است و قضیّه ابطاء وحی اگر بر فرض که واقعیت هم داشته باشد مربوط به دوران مکه است.
و:روایات از نظر شأن نزول آیه هم مضطرب و آشفته است.در برخی سبب نزول آیه و علت قطع وحی، انشاء اللّه نگفتن رسول اکرم در پاسخ یهود که راجع به اصحاب کهف و ذو القرنین و روح سئوال کرده بودند، بیان شده و در دومی پرورش سگ در خانه توسط برخی همسران ذکر گردیده و در سومی وجود سگ مرده در زیر تختخواب عنوان شده و در چهارمی برخورد رسول اکرم با آن گدای سمج، گفته شده است.
با ملاحظه وحدت واقعه قطع وحی و ابطاء جرائیل بر فرض صحّت، همه آنها درست نمیتواند باشد.زیرا آن واقعه یکی است ولی آن اسباب متعدد و در زمانهای گوناگون رخ داده است.جمع بین آنها چگونه ممکن است؟
ز:اختلاف در مقدار زمان قطع وحی هم از جمله موهنات روایات مزبور است، زیرا بالأخره معلوم نیست که آن، چهار، ده، دوازده، پانزده، بیست و پنج و یا چهل روز بوده است و همین، دلیل بر ضعف بلکه جعلی و افسانهای بودن آنهاست.
نظر برخی دانشمندان
بسیاری از سیرهنویسان و ارباب تفسیر بدون نقد و تحلیل به نقل صرف اکتفا کرده و از کنار موضوع گذشتهاند و برخی دیگر بر مبنا و معیار مقعول و مشروع، نظرپردازی کردهاند و نقاب از چهره حقیقت کناری زدهاند.
شیخ الطائفه طوسی مینویسد:«و العقل دال علی انه لا یجوز ان یقلی اللّه احدا من انبیائه» (29) یعنی: عقل و خرد، دلالت دارند بر اینکه خداوند هیچ پیامبری را دشمن نمیدارد.
برخی دیگر مینویسند:دوست، دوستش را دشمن نمیدارد و خدای تعالی بشارت داد که وحی پی در پی خواهید رسید و خداوند به رسولش در دنیا کرامت بخشیده، در آخرت بیشتر و بزرگتر تکریم خداهد شد. (30)
آلوسی مینویسد:«و انت تعلم ان هذه الروایة شاذة لا یعول علیها و لا یلتفت الیها... (31) »یعنی:تو میدانی که اینگونه روایت شاذ، نمیتواند مورد توجه و اعتنا باشد، پس شایسته نیست که خود را در تأویل و توجیه آن خسته کنیم و نظیر آن روایتی است مشعر بر آن که چنان سخن موهنی را خدیجه(ع) گفته است.
یتیمی پیامبر و سوره ضحی
چنانکه از مطالب گذشته، دستگیر شده معانی آیات سوره ضحی هر چند که در ارتباط به شخصیت پیامبر و وضع روحی و رفتاری اوست، لیکن هرگز آن روایات اسراییلی که در برداشت و یا تفسیر آیات، وارد شده نمیتوانند مستند مقبولی باشند.بلکه بعکس، به کمک آیات خود قرآن و به شیوه تفسیر قرآن به قرآن، مفهوم درست و واقعی آیهها بدست میآید و یتیمی رسول اکر(ص)آنگونه که هست معلوم و فهمیده میشود.
اکنون آیات سوره ضحی را در سه بخش، مورد دقت قرار میدهیم و بر اساس تحلیل اجتماعی که از مسأله یتیمی انسانها در جامعه ارائه دادیم به یک نتیجه مشخص میرسیم.
1-از آیه اول تا آیه پنجم یعنی از قسم گرفته تا تسلّی به پیامبر به این که خداوند، آن قدر به تو عطا کند که خشنود گردی، اشاره به طبیعت زندگی است که یتیمی از عوارض عادی آن است، یعنی:تو، هر چند به حکم طبیعت یتیم شدی، لیکن مثل ایتام جامعههای مادی و فاقد دین و معنویت، مبغوض و رها شده نیستی که در آنچنان جامعهها، یتیم به سبب نداشتن پدر و مادر و به اصطلاح حامی و مدافع، مورد توجه و اعتنا واقع نمیشود، اما تو چنین نشدی و هر چند که مال و مکنت فراوان نداری، ولی به این و آن هم نیاز نداری و تحت کفالت قرار گرفتهای و حیات اخروی برای تو بهتر از برخورداری از مال و منال دنیوی است.
2-در این بخش که از آیه ششم تا هشتم باشد و آیهها به صورت استفهام انکاری و با نوعی تأکید ذکر شدهاند، در حقیقت استدلال بر بخش نخست است، یعنی این که با وجود یتیمی، تو تنها و رها شده و مقهور نیستی و مورد توجه و عنایت میباشی، دلیل چنین چیزی آن است که تو، یتیم بودی پناه داد، گمشده بودی هدایت کرد و فقیر و تهیدست بودی بینیازت ساخت.و همین سئوال، سئوال دیگری را برمیانگیزد که ایواء یتیم و هدایت گمشده و بینیاز کردن محمد(ص)تهیدست چگونه صورت گرفته است؟در پاسخ به دو سئوال اخیر که خارج از موضوع مقال است مطلبی ذکر نمیکنیم، لیکن در مورد اول از احادیث در فهم آیه میتوانیم بهره بگیریم.
و در این زمینه علاوه از مجموع آن احادیث و اخباری که درباره کفالت عبد المطلب و ابو طالب آمده به ذکر بیان صریحی از استاد شیخ محمد عبده مبتنی بر هیمن روایات اکتفا میکنیم:
«پیامبر یتیم بود زیرا او در رحم مادر بود که پدرش در مدینه(یثرب)درگذشت، جدّش عبد المطلب به بهترین شکل، حضرت محمد(ص)را سرپرستی کرد و پس از وفات او که محمد(ص)هشت ساله بوده ابو طالب عموی محمد(ص)با توصیه و سفارش اکید پدرش عبد المطلب کفالت محمد(ص)را به عهده گرفت و از کودکی به مراقبت او اهتمامی شدید داشت و در بزرگی او نیز محبت فراوان میکرد و حمایت جانانه از وی نشان میداد و همواره او را یاری کرد تا برادر زادهاش به نبوّت مبعوث گردید، اما زمانی که ابو طالب درگذشت و قریش نسبت به پیامبر جرأت و جسارتشان زیاد شد ناچار مجبور به هجرت به مدینه گردید.
«فذلک ایواء الله لنبیّه و هو یتیم» (32) یعنی:این است پناه دادن خداوند پیامبرش را در حالی که او یتیم شده بود.
3-بخش سوم سوره، از آیه نه تا یازده و پایان سوره میباشد و به صورت نتیجهگیری و هدایت انسان با استفاده از عنصر اختیار در سازندگی ابعاد حیات فردی و اجتماعی او که هدف قرآن همین است، مطرح میباشد.هر چند که در این بخش، مخاطب پیامبر اکرم است، لیکن مراد، همه مکلفین میباشند.توضیح آنکه انسان اگر به زندگانی از بعد مادی صرف بنگرد، به مسایل معنوی و اخلاقی بها نمیدهد که از آن جمله سرپرستی و رسیدگی به وضع زندگی ایتام و افراد فاقد پدر و سرپرست است.
در اینگونه جامعهها زور بازو و مال و منال عامل تعیین کننده هستند و معیار شخصیت و اعتبار افراد سودی است که عاید میشود، آنهم سود مادی و نقد و محسوس.
اما جامعه انسانی-الهی که وحی در صدد ایجاد آن است و انسان به معنای درست کلمه که پیامبران میخواستند تربیت کنند، جز این است و معیارها در این بینش با معیارهای بینش نخست فرق میکند.
در این آیات زبان حال این است که ای رسول!تو یتیم بودی اما ما بوسیله عبد المطلب و ابو طالب نگذاشتیم خلأ محبت و غیره در زندگی تو وجود پیدا کند.انسانهای دیگر از این معنی درس بیاموزند و بدانند که آنها نیز چنین کار انسانی میتوانند انجام دهند و خلأهای ناشی از جریان طبیعت زندگی را با مزایای وجودی و نعمتهای الهی که همه چیز از خداست و از آن جمله نعمت وجود پدر و مادر، مال و منال و امثال آن، پر کنند و این شکر و سپاس عملی از آن همه مواهب حیات است.
یادداشتها
(1)-ر.ک:السیرة النبویة، ابن هشام، چاپ مصطفی بابی، مصر، ج 1، ص 158 و 169، و نیز:بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، چپ افست جدید، بیروت، ج 15، ص 115.
(2)-مجمع البیان فضل بن حسن طبرسی، افست دار احیاء التراث العربی، ج 10، ص 505.
(3)-تفسیر گازر، ابو المحاسن جرجانی، تحقیق محدث ارموی، تهران، ج 10، ص 390.
(4)-التفسیر الکبیر، امام فخر رازی، افست تهران، ج 31، ص 218.
(5)-تفسیر کشاف، جار الله، زمخشری، ادب الحوزه، قم، ج 4، ص 765.
(6)-ر.ک:لسان العرب، ابن منظور، دار صادر، بیروت، ج 12، ص 464.
(7)-النهایه، ابن اثیر جزری، ج 5، ص 292.
(8)-ر.ک:المعجم الوسیط؛نهایه ابن اثیر، ماده یتیم و دگیر کتب لغت.
(9)-البرهان، سید هاشم بحرانی، افست بیروت، ج 4، ص 473.
(10)-التفسیر الکبیر، ج 31، ص 209.
(11)-روح المعانی، محمود آلوسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 30، ص 156.
(12)-ر.ک:اسباب النزول، واحدی، ص 256.و نیز:صحیح بخاری، ج 6، ص 213(با اندک تفاوت).
(13 و 14)-التفسیر الکبیر، ج 31، ص 209.
(15)-اسباب النزول، ص 256.
(16)-روح المعانی، ج 3، ص 157، متنهای مختلف حدیث را احیانا با سندهای متفاوت بخوانید، در صحیح مسلم، ج 3، ص 141، کتاب 32 و صحیح بخاری، ج 6، ص 123.
(17)-ر.ک:تفسیر کاشف، محمد جواد مغنیه، ج 7، ص 578.
(18 و 19)-التفسیر الکبیر، ج 31، ص 209.
(20)-ر.ک:همان مأخذ، (ترجمه قبلا ذکر شد).
(21)-ر.ک:«بعثت پیامبر در تایخ طبری»، از نگارنده، کیهان اندیشه، شماره 25.
(22)-ر.ک:اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 1، ص 225.
(23)-تفسیر گازر، ج 10، ص 386.
(24)-غرائب القرآن و رغائب الفرقان، مطبوع در حاشیه جامع البیان طبری، ج 3، ص 8(و نظیر آن است روایت خوله که گذشت).
(25)-تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج 3، ص 387.
(26)-جامع الرواة، مقدس اردبیلی، ج 2، ص 339.
(27 و 28)-رجال کشّی، محمد بن عمر کشّی، مؤسسه اعلمی، کربلا، 199.
(29)-التبیان، شیخ طوسی، ج 10، ص 367.
(30)-روح البیان، اسماعیل حقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 10، ص 454.
(31)-روح المعانی، ج 30، ص 157.
(32)-تفسیر کاشف، ج 7، ص 579.