شرح حال دو حکیم فقیه
آرشیو
چکیده
متن
روز جمعه بیست و دوم ماه محرم هزار و سیصد و هفتاد و سه هجرى قمرى، مطابق دهم ماه مهر سنه هزار و سیصد و سى و دو هجرى شمسى به حضور انور استادم جامع معقول و منقول، آیة اللّه حاج شیخ محمد تقى آملى-قدس سره-در تهران که به تحصیل علوم دینى اشتغال داشتم، تشرف حاصل کردم.به آن بزرگوار عرض کردم:بیوگرافى تنى چند از عالمان نامور مازندران را گرد آوردهام، اگر اجازه بفرمایید از جناب والد شما، آیة اللّه مولى محمد آملى-رضوان اللّه علیه-و نیز از حضرتعالى شرح حالى داشته باشم.
در جوابم فرمودند:شرح حال والدم به قلم خودش (1) ، با شرح حالم به قلم خودم هر دو با هم در یک جلد مجلد شدهاند، شما از روى آن استنساخ بفرمایید و اصل را به ما بر گردانید.
صورت مکتوب نخستین، اعنى شرح حال والد آن جناب به قلم خودش این است: بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه الذى لم یتخذ ولدا فیکون موروثا، و لم یکن له شریک فى الملک فیضاده فى ما ابتداع، و لا ولى فیرقده فى ما صنع.و صلى اللّه على خیرته من خلقه محمد خاتم النبیین، و آله الطیبین الطاهرین المخلصین.
و بعد فها انا العبد الخادم لعلوم الدین، و راصداسرار الآل الاطیبین-علیهم سلام اللّه الملک المبین-، و کاسد رأس المال لتجارة سفرة یوم الدین الا الرجاء من رحمة رب العالمین:محمد بن على بن محمد بن على الآملى-عفى اللّه تعالى عن جرائمهم یوم الدین.
ترجمه: و بعد پس آگاه باش این بنده، خدمتگزار علوم دین و در کمین نشسته اسرار اهل بیت(ع)که جز امیدوارى به رحمت پروردگار براى کسب توشه روز جزا سرمایهاى ندارد، محمد پسر على، پسر محمد، پسر على آملى-که خداوند در روز جزا از خطاهایشان در گذرد-در سال 1263 در ولدت فى سنة ثلاث و ستین بعد الالف و المأتین فى بلدة آمل من بلاد طبرستان-صان اللّه تعالى اهلها من الحرص و طول الامل- (2) ، و أنشأت هذه الابیات لافصاح بعض الحالات:
بآمل مولدى و بنوجوان
(3) من النسب الاصیل و الحسب الجُمان
و أمّى من سلالة آل طه
بها فخرى اذا حصل الامانى
و نشأت فیها سبع عشرة سنة، ثم هاجرت منها الى دیار الغربة، و لم آل جهدا فى طلب العلوم العقلیة و النقلیة و کشف معضلاتها و حل عقد عویصاتها الى ان بلغت فیها ما یبلغ المرء بجده و اجتهاده.بید أنى الى هذه الغایة و هى سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثمأة بعد الألف من الهجرة النبویة(1332 ه ق)-على مهاجرها آلاف آلاف التحیة-لم أجد لنفسى مرتبة من مراتب الراسخین، و درجة من درجات الکاملین، و مزیة من مزایا الشامخین، فحرى بى أن اتمثل لنفسى بما نمى الى فخر الدین الرازى:
نهایة اقدام العقول عقال
و اکثر سعى العالمین ضلال
و ارواحنا فى وحشته من جسومنا
و حاصل دنیانا اذى و وبال
و کم قد رأینا من رجال و دولة
فبادوا جمیعا مسرعین و زالوا
و کم من جبال قد علت شرفاتها
رجال فزالوا و الجبال جبال
و لم نستفد من بحثنا طول عمرنا
سوى ان جمعنا فیه قیل و قال
(4) و هذا النظم الفرسى ایضا نمى الیه:
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
مویى به ندانست بسى موى شکافت
گر چه ز دلم هزار خورشید بتافت
لکن بکمال ذرهاى راه نیافت
(5) و بعد اللتیا و التى اقول:ان احق الفضائل بالتعظیم، و اسبقها فى استحقاق التقدیم هو العلم، اذ لا شرف الا و هو نظامه، و لا کرم الا و هو ملاکه و ترجمه: شهرستان آمل یکى از شهرهاى طبرستان-که خداوند اهل آن را از حرص و درازى آرزو مصون دارد-متولد شدم.
ابیات زیر را جهت آشکار شدن بعضى از حالات سرودهام.[ترجمه شعر]:آمل مولد من است و فرزندان «جوان»از نسب اصیل و حسب مرواریداند.و مادرم از فرزندان آل رسول است که هر گاه آرزوها حاصل آید بدان افتخار کنم.
هفده سال در آمل پروده شدم.سپس از آن جا به دیار غربت مهاجرت کردم.در طلب علوم عقلى و نقلى و کشف مشکلات و بازنمودن گرههاى مسائل دشوار آنها کوتاهى نکردم تا اینکه در امور یاد شده به مرحلهاى که آدمى با جدیت و کوشش بدان مىرسد، دست یافتم.ولى با این همه تاکنون یعنى سال 1332 هجرى قمرى براى خود مرتبهاى از مراتب استواران و درجهاى از درجات کاملان و فضیلتى از فضائل بلندپایگان نمىیابم.بنابراین سزاوار است که براى خود به اشعار منسوب به فخر رازى تمثل جویم.[ترجمه شعر]:پایان گامهاى خردها، پاىبند است و بیشتر کوشش جهانیان گمراهى است-جانهاى ما از کالبدهایمان در اندوه و ترساند و باقى مانده دنیاى ما رنج و سختى است-چه بسا مردان و دولتهایى بدیدیم که همگى بسرعت هلاک شدند و در گذشتند-چه بسا کوههایى که مردان به قلههاى آنها صعود کردند، پس آن مردان همه مردند و کوهها بر جاى خویش ماندند-از بحثها در طول عمرمان جز آنکه قیل و قالى جمع کردیم سودى نبردیم.
و این شعر فارسى نیز بدو منسوب است:
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
مویى به ندانست بسى موى شکافت
گر چه ز دلم هزار خورشید بتافت
لیکن بکمال ذرهاى راه نیافت.
گذشته از آنچه گفته آمد گویم:بدرستى علم است که سزاوارترین فضیلتها به برگداشتن و پیشترین آنها در استحقاق مقدم داشتن است.زیرا علم است که مایه انتظام هر بلندى و بزرگى، و ملاک هر کرامت و بزرگوارى، قوامه، و لا سیادة إلا و هو ذروتها و سنامها، و لا سعادة الا و به صحتها و قوامها.به یکسب الانسان رفعة القدر و علو الامر فى حیاته.و یحوز جزیل الاجر و جمیل الذکر بعد وفاته.و هو الصدیق اذا خان کل صدیق، و الشفیق اذا لم یوثق بکل ناصح شفیق.و العلماء ورثة النبیین، و سادة المسلمین، و الدعاة الى یوم الدین، و للّه درّ القائل فى نظم الفرس:
مال مایل بود اى ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادى منفک
علم دادند به ادریس و به قارون زر و سیم
شد یکى فوق سماک و دگرى تحت سماک
(6) ففى العلم حیاة القلوب من الجهل، و نور الابصار من الظلمة، و قوة الابدان من الضعف، یبلغ به العبد منازل الاخیار، و مجالس الابرار، و الدرجات العلى فى الاولى و الآخرة.و الذکر فیه یعدل بالصیام، و مدارسته بالقیام.به یطاع الرب و یعبد.و به توصل الارحام و یعرف الحلال و الحرام.و العلم امام العمل و العمل تابعه.یلهمه السعداء و یحرمه الاشقیاء.فطوبى لمن لا یحرمه اللّه منه حظه هذا. (7)
و قد ذکر عند مولانا جعفر بن محمد-علیهما السلام-قول النبى-صلى اللّه علیه و آله و سلم-: «النظر الى وجه العالم عبادة»فقال:هو العالم الذى اذا نظرت الیه ذکرک الاخرة، و من کان على خلاف ذلک فالنظر الیه فتنة.
و قال(ص)ایضا:العلماء امناء الرسول على عباد اللّه ما لم یخالطوا السلطان، فاذا خالطوه و داخلوا الدنیا فقد خانوا الرسل، فاحذروه. (8)
و قال(ص)لأصحابه:«تعلموا العلم، و تعلموا للعلم السکینة و الحلم، و لا تکونوا جبابرة العلماء فلا یقوم علمکم بجهلکم». (9)
ترجمه: و اوج هر سیادت و آقایى، و مایه صحت و قوام هر خوشبختى است.به واسطه علم است که آدمى در زندگى به بلندى منزلت و بعد از مرگ به پاداش بزرگ و یاد نیکو دست مىیازد.و هموست که براى انسان به گاه خیانت همه دوستان، دوستى واقعى، و به گاه بىاعتمادى به همه ناصحان مهربان، مهربانى صمیمى است.و دانشمندان هستند که وارثان پیامبران و سروران مسلمان و خوانندگان مردمان به روز جزایند.از خدا خیر کثیر باد شاعر پارسىگوى را که چنین سرود:
مال مایل بود اى ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادى منفک
علم دادند به ادریس و به قارون زر و سیم
شد یکى فوق سماک و دگرى تحت سمک
بنابراین در علم است که حیات دلها از جهالت و نور دیدهها از ظلمت و نیروى کالبدها از سستى است.به واسطه علم است که بندگان به منازل نیکان و مجالس نیکوکاران و درجات عالى بار مىیابند.گفتگوى علم معادل روزهدارى و درس گفتنش مساوى شبزندهدارى است، بوسیله علم است که پروردگار عالم عبادت و اطاعت مىشود و به علم است که ارتباط خویشاوندان به یکدیگر وصل و حلال و حرام خدا شناخته مىگردد و علم است که پیسواى عمل و عمل پیرو اوست.خداوند آنرا به نیک بختان مىآموزد و بدبختان را از آن محروم مىکند.پس خنک آنکو که خداوند او را از علم بىبهره نسازد.
نزد مولایمان جعفر بن محمد-علیهما السلام-از فرموده رسول خدا-صلى اللّه علیه و آله و سلم-درباره اینکه نگاه به صورت عالم عبادت است.سخن به میان آمد، پس آن جناب فرمود:مراد رسول خدا-صلى اللّه علیه و آله و سلم-عالمى است که هر گاه به او نگاه کنى ترا به یاد آخرت اندازد و هر عالمى که بر خلاف این بود، پس نگاه به او گناه و مایه گمراهى است.و نیز رسول خدا-صلى اللّه علیه و آله و سلم-فرمود:علما امانتداران پیامبران بر بندگان خدایند البته تا وقتى که با سلاطین در نیامیزند پس هر گاه با آنان در آمیختند و در امور دنیا مداخله کردند، به تحقیق به پیامبران خیانت کردهاند، پس از آنان حذر کنید.و نیز آن جناب به یاران خویش فرمود:علم را و بخاطر علم آرامش و بردبارى را فراگیرید و دانشمندانى سرکش مباشید که دانایى شما در اثر نادانیتان قامت راست و عن عیسى-على نبینا و علیه السلام-أنه قال: مثل عالم السوء مثل صخرة وقعت فى فم النهر لا هى تشرب الماء و لا هى تترک الماء لیخلص الى الزرع.
و من کلام بعض الأکابر اذا رأیت العالم یلازم السلطان فاعلم أنه لص، و ایاک أن تخدع بما یقال من انه یرد مظلمة أو یدفع عن مظلوم فان هذه خدعة ابلیس اتخذها فجار العلماء سلما.
و قال بعض الحکماء:اذا أوتیت علما فلا تطف نور العلم بظلمة الذنوب فتبقى فى الظلمة یوم یسعى أهل العلم بنور علمهم.
و قال-صلى اللّه علیه و آله و سلم-:خیانة الرجل فى العلم أشد من خیانته فى المال.
و فى المقام خبایا إلا أن هذا القدر کاف لمن القى السمع و هو شهید.و الغرض من تسوید هذه الأوراق تلخیص بیان صرف عمرى الى هذه الغایة و أعوذ باللّه الکریم من مصرفه الى البطالة و الجهالة، و سقوطى من البین یوم القیامة، مع عداد نفسى من ارباب العقول و اصحاب المعقول.و قد کنت من البدایة الى هذه النهایة مشغول القلب ناقص العیش غرضا للبلایا و الآفات، و عرضا للخطایا و الهفوات سیما فى هذه الأزمنة التى الخیرات فیها على الاطلاق متراجعة، و الهمة من تقدیم الحسنات قاصرة، و الأفعال الحسنة منطمسة، و الأقوال الصادقة مدروسة، و طرق الضلالة و الجهالة مفتوحة، و ابواب العدالة و الانصاف مسدودة، و الجور ظاهر و العلم متروک، و الجهل مطلوب، و اللؤم و الدنائة مستولیان، و الکرم و المروة متواریان، و المحبة ضعیفة، و العداوة قویة، و العلماء الاخیار مستذلون محقرون، و الجهال الاشرار محترمون موقرون، و المکرو الخدیعة یقظان، و الوفاء و الحمیة نائمان، و الکذب مؤثر و الصدق مردود منغمر، و الحق مغلوب و منهزم، و الباطل مظفر و محترم، و متابعة الهواء سنة متبوعة، و احکام الشرع ترجمه: نمىکند.و از حضرت عیسى-على نبینا و علیه السلام- روایت است؛که:مثل دانشمند بد(بىخیر) مثل سنگ سختى است که در دهانه جوى واقع گشته باشد که نه خود آب مىآشامد و نه آب را رها مىکند تا به کشت و زرع پیوندد.
در کلمات بعضى از بزرگان چنین آمده است:هر گاه دیدى که عالم با سلطان ملازمت دارد، پس بدان که او دزد«راهزن»است.مبادا که فریفته این گفته شوى که او با این کار حقى را به صاحب حق باز مىگرداند یا از مظلوم دفاع مىکند زیرا بدرستى این سخن مکرى است شیطانى که دانشمندان فاجر، آن را نردبان پیشبرد مقاصد خود قرار دادهاند.
و یکى از حکیمان فرمود:هر گاه دانشى نصیبت شد مبادا که نور دانش را با تاریکى گناهان خاموش کنى و روزى که اهل دانش با نور علمشان شتاب مىگیرند، تو در ظلمت و تاریکى باقى بمانى.و بالأخره رسول خدا- صلى اللّه و علیه و آله و سلم-فرمود:خیانتى که آدمى در کالاى دانش مىکند بسیار سختر از خیانتى است که در مال مىکند.
در این جا امور پنهان فراوان است ولى براى کسى که شاهدانه گوش فرا دهد همین قدر کافى است.غرض از سیاه کردن این اوراق آن است که بطور خلاصه بیان کنم عمر خویش را تاکنون به چه صورت گذراندهام.و به خداوند پناه مىبرم از اینکه آن را به بطالت و جهالت صرف کنم و با اینکه خود را از صاحبان عقل و یاران معقول به حسال مىآورم، در روز رستاخیز یکباره از میان ساقط شوم.از آغاز تاکنون همواره دل پریشان بوده و در تیررس سختیها و آسیبها و معرض خطاها و الغزشها قرار داشتم.
مخصوصا در این زمان که مطلق خیرات بساط خویش از بسیط زمین بر چیده و به محل خود بازگشتهاند همتها از مقدم داشتن نیکىها کوتاه، کارهاى نیک ناپدید، سخنان صادقانه کهنه، راههاى گمراهى و جهالت باز درهاى دادخواهى انصاف بسته، ستم هویدا، دانش متروک، جهل مطلوب، پستى و دون صفتى چیره، کرم و مردانگى پوشیده، دوستى ضعیف، دشمنى نیرومند، نیکان علما خوار و محقر، نادانان شرور محترم و گرامى، مکر و فریب بیدار، وفا و پرهیز خواب، دروغ برگزیده، راستگویى مردود و فرورفته، حق مغلوب و شکستخورده، باطل پیروزمند و با حرمت، پیروى از خواهش نفسانى روشى پیروى شده، احکام شرع مهمل و ضائعة معطلة، و المظلوم المحق ضئیل ذلیل، و الظالم المبطل عزیز نبیل، و الحرص غالب و القناعة مغلوبة، و العالم غدار و الزاهد مکار، و اتفق العلم فى أیدى جماعة هم أسراء التقلید، و طفقوا یتعاطونه من غیر توثیق و تسدید، کل صناعتهم اللجاج و العناد، و جل بضاعتهم الانحراف عن منهج الرشاد.و قد أجمعوا فى هذه الایام المنحوسة مع شرکائهم الغاوین على أمر قد اسخطوا اللّه فیه علیهم، و أعرض بوجهه الکریم عنهم، و احل بهم نقمته، و جنبهم رحمته، و استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر اللّه، فتبّالهم و لما أرادوا من ابداع مقالة فى الدین، و تأسیس اساس مخالف لطریق الحق المبین فلهجوا بکلام بدعة غایتها هدم شریعة سید المرسلین، و اظهار فتنة کقطع اللیل المظلم لا یطفأ حر نارها الى یوم الدین، و تبعهم أشباه الناس الهمج الرعاع اتباع کل ناعق، غیر المستضسیئین بنور العلم، و لا الملجئین الى رکن وثیق رکین (10) و ان أصروا الندامة بعد حین کندامة یزید اللعین فى قتل سید شباب أهل الجنة أجمعین. (11)
فلما رأت جماعة من اهل الحق (12) ظهور هذه البدع المحدثة و اثارة تلک الفتن المستحدثه انکروا علیهم غایة الانکار، و اصروا على النکیر علیهم نهایة الاصرار خوفا من الملک القهار و طرده ایاهم فى دارالقرار، حیثما قال الرسول المختار-صلى اللّه علیه و آله الاطهار-:«اذا ظهرت البدع فى امتى فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة اللّه». (13)
و عند ذلک قد صاروا أهدافا لسهام البلایا و المنایا، (14) و لم توف رعایة الحق فیهم فقتل منهم من قتل، (15) و سبى من سبى، و اقصى من اقصى، و شرد من شرد، و نفى من نفى، و طرد من طرد، و جرى القضاء لهم بما یرجى له حسن المثوبة.
و قد کنت من المنفیین المشردین (16) من عقر دارى الى دیار الغربة و بلاد الوحشة.و لولا حبوط الأجر و الثواب فى افشاء المصیبة، و زیارة الصواب فى الصبر ترجمه: معطل، ستمدیده حقپیشه حقیر و خوار، ستمگر باطل کیش عزیز و شرافتمند، آزچیره، قناعت مغلوب، عالم بىوفا و زاهد فریبکار است.علم در دست گروهى است که خود در دست تقلید اسیرند و آن را بدون استوارى و راستى به دست مىگیرند.همه کارشان لجاجت و دشمنى و تمام سرمایه آنها انحراف از راه درستى و راستى است.
در این روزها نامبارک، همراه با شریکان گمراهشان بر امرى اتفاق نمودند که خداوند را در آن، بر خود خشمناک ساختند و او نیز از آنان روى بگردانید و عقوبت خویش بر آنها نازل و رحمت خود از آنان دور کرد.شیطان بر آنها چیره گشت و از یاد خداوند غافلشان ساخت.نفرین بر آنان و بدعتى که در دین نهادند، و اساسى که برخلاف راه آشکار حق بنیان نمودند.شیفته سخن بدعتى شدند که پایان آن خرابى شریعت سید المرسلین، و آشکار ساختن فتنهاى است که حرارت آتشش تا روز رستاخیز فرو نخواهد مرد.
نامردمانى فرومایه ونادان که پیرو هر بانگ و صدایىاند و با نور دانش روشن نگشته و به پایهاى استوار پناه نبردهاند، از آنان پیروى کردند.گر چه بعد از مدتى، مانند پشیمانى یزید لعین در کشتن سرور جوانان بهشت، از کرده خود سخت پشیمان شدند.
گروهى از اهل حق، چون پیدایش این بدعتها منکر و برانگیختن آن فتنههاى نو را مشاهده نمودند، آنان را به سختترین شیوه نهى کردند و بر نهى خویش اصرار وزیدند.چرا که به اقتضاى فرموده رسول خدا-صلى اللّه علیه و آله-آنجا که فرمود:هر گاه در امت من بدعتى پدیدار گردد، باید دانشمند دانش خویش را آشکار سازد، پس هر کس چنین نکند لعنت خداوند بر او باد از شهریار چیره(خداوند)و اینکه آنان را در خانه آخرت براند ترسناک بودند.
اینجا بود که آن بزرگان اهل حق، هدف تیرهاى بلا و مرگ قرار گرفتند و حق درباره آنان مراعات نشد.پس گروهى از آنان کشته و جمعى اسیر و فرقهاى از وطن خویش دور گردیدند و قلم قضا برایشان به چیزى که مایه امید پاداش نیکوست، جارى گشت.
و من از جمله کسانى بودم که از خانه خود به دیار غربت و بلاد وحشت تبعید شدم.اگر فاش ساختن مصیبت موجب هدر رفتن اجر نمىشد و اگر پنهان داشتن بلا و صبر بر آن علیها و کتمانها لا شبعت المقال فى ما جرى علىّ فى هذه الاوقات، لکنى اشکوا بثى و حزنى الى اللّه تعالى طلبا لذخر یوم المیعاد.قال امیر المؤمنین- علیه السلام-:«ثلاثة من کنوز الجنة:کتمان الصدقة، و کتمان المصیبة، و کتمان المرض».و قال- علیه السلام-:«الصبر من الایمان بمنزلة الرأس من الجسد، و لا ایمان لمن لا صبر له».
ثم بعد حصول فترة قلیلة من هذه الفتنة الشدیدة انتقلت من هذه المرابع الموحشة الى مسقط رأسى و موطن آبائى و سکنت فیها سنتین، ثم هاجرت الى مطمورة الرى. (17)
این بود آنچه را که مرحوم آیة اللّه مولى محمد آملى در شرح حال خود نگاشتهاند.
ترجمه: موجب فزونى پاداش نمىبود، هر آینه درباره آنچه در آن اوقات بر من گذشت داد سخن مىدادم ولى براى آنکه ذخیره روز میعاد را طلب کرده باشم، شکایت غم و اندوه خویش را فقط به خداوند متعال باز مىگویم امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
سه چیز از گنجینههاى بهشت است:پنهان داشتن صدقه، آشکار نساختن مصیبت، پوشیده داشتن بیمارى.و نیز آن جناب فرمود:صبر در مقایسه با ایمان به منزله سر است نسبت به بدن، بنابراین آن را که صبر نباشد ایمان ندارد.
سپس بعد از مدت کمى که از فتنه سخت گذشت، از آن اقامتگاه وحشتناک به محل تولد خود و موطن پدرانم منتقل شدم و دو سال در آنجا سکونت داشتم و بعد به نهان خانه رى مهاجرت کردم.
آیة الله محمد تقى آملى
أما صورت مکتوب دوم-اعنى شرح حال جناب استاد آیة الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سرّه الشریف-به قلم خودش این است: (18) همانا متولد شدم در طهران از رحم طیبه والدهام صبیه مرحوم ملا محمد معروف به سیبویه هزار جریبى اصل، الطهرانى المسکن، و الشاه عبد العظیم مدفن، که شمهاى از ترجمه ایشان را در ظهر کتاب شواهد الآیات که از مصنفات آن مرحوم است نگاشتم. (19)
در روز چهارشنبه یازدهم شهر ذى قعده سنه هزار و سیصد و چهار(1304 ه)بدنیا آمدم.و چون به بدایت قابلیت تعلم رسیدم پدر مرا به مکتب فرستاد تا در اندک زمانى از خواندن فارسى فارغ، و مرا در مدرسه خازن الملک براى تعلم علوم عربیه فرستاد.و در حدود سن ده سالگى از خواندن سیوطى و جامى و امثال آن فارغ؛خود براى قرائت علم معانى آقا شیخ محمد هادى طالقانى-ره-را به استادى اختیار کردم.و در اوان سنه هزار و سیصد و بیست و دو هجرى(1322 ه)خدمت سید جمیل الموسوم بالجلیل که در عصر خود در گفتن مطول اشتهار تامى داشته، باب ایجاز و اطناب و مساوات مطول را خواندن گرفتم.و حقیقة خلاق معانى و بیان بود که خود گوید:
اندر بیان بیان معانى نمودهاى
و اندر بدیع بدیع سخن پروریدهاى
ولکن متأسفانه در آن هنگام مرض عام طلوع کرده و مرا از درک خدمت آن سید محروم ساخت، و در اواخر آن سال آن سید جلیل به آباء کرام خود ملحق شد.
و در خدمت آقاى طالقانى به شرح لمعه شروع کرده پس از قرائت چند جزوى از آن متذکر آن که
«آب در کوزه و ما تشنه لبان مىگردیم»
خدمت والد را گزید تا آن که لمعه و قوانین و سپس ریاض را در خدمت ایشان قرائت نمودم، و در فقه و اصول سواى خدمت والد نزد کسى نرفتم.
سپس شوق تحصیل علوم ریاضى به سر افتاد، خدمت خال مکرم خود شیخ عبد الحسین هزار جریبى، (خلاصة الحساب شیخ بهائى)و هیئت فارسى(فارسى هیئت قوشچى)و شرح چغمینى و شرح بیست باب ملا مظفر و جملهاى از تحریر اقلیدس را دیدم.
در این خلال مشروطیت در ایران طلوع کرد، و مطلع آن مغرب سعادت من بود.و مرحوم پدرم از راه تصلب در دیانت مخالف با اساس مشروطیت گردید و کار منتهى شد به جایى که همه روزه ما را خبر مىرسید که در انجمن آذربایجانیها تجمعى و اکنون براى قتل شما رهسپار مىشوند.
بعد از چندى عشق تحصیل علوم عقلیه بسر افتاد، و امور عامه شوارق را در خدمت والد، و تا مسئله چهاردهم را نزد ایشان تلمذ کردم.و از شرح لمعه و قوانین فارغ شده به فرائد و مکاسب مشغول شدم.و گوئیا روز سوم از شروع به فرائد بود که شهر طهران آشوب شد، و ولى خان تنکابنى و على قلى بختیارى با یک عده مسلح به شهر وارد شده نائره قتال بین ایشان و دولتیان که در تحت سیطره سلطنت محمد علیشاه قاجار بودند بالا گرفت، و این در روز بیست و هفتم ماه جمادى الثانى سنه هزار و سیصد و بیست و هفت هجرى قمرى بود(1327ه ق).و ما در آن روز کتاب را برهم گذاشتیم.و صدمه صداى توپ و تفنگ با اقتران آن به خوف، عاقبت فکر ما را مشوش کرد.و بالأخره ولى خانیان فائق آمد، و محمد علیشاه پس از التجاء به سفارت روس از سلطنت مخلوع و احمد شاه که طفل صغیرى بود منصوب گردید، و تمام رؤساى مشروطیون زمامدار امور گردیده.تا در عصر پنجشنبه یازدهم شهر رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت(1327ه ق)جماعتى از اهل علم طهران که با مشروطیت مخالفت داشتند به سردارى مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى، دستگیر و به نظمیه که در آن اوان تحت ریاست«یفرم ارمنى»بود محبوس شدند، از آن جمله مرحوم پدرم محبوس شد.«و در عصر روز شنبه سیزدهم رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت(1327ه ق)مرحوم حاج شیخ فضل الله مصلوب گردید».
و مردم تماشاچیان در روز یکشنبه چهاردهم رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت(1327ه ق) بر حسب دعوت سید یعقوب شیرازى که در آن زمان ناطق آن محله بود و اکنون از حال او بیخبرم، در میدان توپخانه براى تماشاى صلب پدرم حاضر شدند، ولکن فجیعه مصلوبیت مرحوم شیخ انعکاس عجیبى بخشید، و چون عالمکشى تا آن عصر در ایران معمول نبود آنهم به این طور فجیع لذا نصف از اهل شهر را گویا از خواب بیدار کرد، و وقوع این حادثه به امر شیخ ابراهیم زنجانى که معروف به یهودیت بود لکن در امور مشروطیت ساعى بود، و باالأخره به عضویت در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد.
و مباشرت یفرم ارمنى بیشتر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجهاى که زمامداران از تهاجم فتنه خائف، و براى تبرئه خود این امر را به رؤساى آن دوره نجف اشرف منسوب داشتند، و چنین اظهار کردند که وقوع این حادثه براى امتثال فرمان روحانیون نجف بود، هر کس را در این مطلب شبههایست خود از نجف با تلگراف استعلام نماید، حتى آن که شایع شده بود که در آن چند روزه تلگراف براى استخبار این امر مجانى است.و من علما اطلاع پیدا نکردم و مداخله روحانیون نجف اگر چه بکلى بىاصل نبود، لیکن از استعلام آنها با تلگراف هم مطلبى مکشوف نمىشد، چه آن که ممکن بود از کرمانشاه یا قصر جواب به اسم نجف مخابره شود مطابق با میل زمامداران در صورتى که موافق با واقع نبوده باشد بلى چیزى که الآن مرا خاطر است از طرف سه نفر روحانیون آن عصر با تلگراف مخابره شد که دفع نورى و آملى به هر قسم که باشد لازم است. (20)
و بالجمله سوء انعکاس مصلوبیت مرحوم شیخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود.و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد، پس از هفتهاى از صلب شیخ مرحوم، پدرم را به نور مازندران تبعید کردند، به حاکم آنجا که در آن زمان مصدق الممالک نورى و پسرش که در آن عصر معاضد الممالک ملقب بود از علمداران مشروطیت بود سپردند، و در مدت پنج سال تحت الحفظ مصدق و معاضد در مازندران محبوس بودند.
و این ضعیف پس از ازعاج پدرم به مازندران، مبتلا به هموم و احزان، و مقارن تجرّع غصص و کرب گردیده با وجودى که اوان شبابم بود و سنین عمرم در حدود 23 یا 24 بود، مبتلا به عائله بزرگى و به فشار قرین شد.خود داراى عیال و چند تن اولاد بودم، عائله پدر بر آن ضمیمه گردید، و اصول لوازم زندگانى پدر را هم از طهران مىبایست ارسال دارم، و از طرف مردم به هیچوجه تفقّدى از من نمىشد، و بقایاى از رجال قاجاریه با وجودى که مخالفت پدرم با مشروطیت بالعرض با نفع آنان تمام مىشد و از چگونگى حالم مطلع بودند، مساعدتى نمىکردند، بلکه اذیتهایى از آنان دیدم.و مردم متفرقه هم که در دورهاى لاف دوستى مىزدند ترک دوستى کرده، بلکه با دشمنى آمیختند.و من در احوال مصداق فرمایش منسوب مولى الموالى مشاهده مىکردم که فرمود:«الناس فى زمن الاقبال کالشجرة و حولها الناس مادامت بها الثمرة حتى اذا ما عرت حملها انصرفت فربما لم یکن خبره خبره»صدق صلوات الله علیه.
و از آن جله از بعضى از اهل علم طهران که اینک سر به زیر خاک فرو کردند-سامحهم الله بلطفه و کرمه-امور غیرمترقبه دیدم.و من در تمام آن احوال صبر را از دست نداده، پیرامون جزع نگردیدم.و اگر چه از عقوق مردم بسى لطمات و صدمات دیدم لکن همه آنها را عوائد الهى شناختم چه از درى مطرود شدم بابى به قاضى الحاجات بر خود مفتوح دیدم.و چنانچه انسان سالکى مىبودم طریق روشن و روش حسنى براى سلوک خود مىدیدم، و در آن حال متذکر معنى این شعر مولوى مىشدم:
این جفاى خلق با تو در جهان
گر بدانى گنج زر آمد نهان
خلق را با تو چنین بدخو کند
تا ترا ناچار رو آن سو کند
و با همه این احوال شوق تحصیل مرا قائدى به خیر بود، و با تراکم محن و فتن دست از طلب بر نداشتم، و درماه شوّال سنه هزار و سیصد و بیست و هفت (1327 ه ق)بخود باز آمدم که اینک اوضاع دنیا مبدّل و پدر در مازندران محبوس، گرفتم که او را از این حبس خلاصى نباشد، آخر نه مرا کارى باید، اینک پدر را رفته باید پنداشت، و خود در کار خود باید، شتافت.وهمى خیالم قوّت گرفتن کرد تا آن که در منقول به محضر افادت شیخ جلیل نبیل و فاضل على الاطلاق الشیخ رضا النورى المازندرانى که هم در مدرسه منیریه سمت تدریس، و در خانه هم به افادت اشتغال داشت، و جناب معظم یگانه استادى است در تدریس فرائد، و الى الآن نظیرى در مباحثه رسائل بر ایشان ندیدم.بالجمله فرائد را از رساله برائت خدمتشان حاضر شده به انتهاء رسانید، و سپس از سر شروع کرده ایضا به آخر ختم کرد، یعنى یکدوره و نصف دوره براى استماع رسائل به حوزه ایشان حاضر و در این خلال غالبا با فقهى هم توأم بود، از مکاسب یا غیر آن، لیکن مرا غرض در استماع رسائل ایشان بیشتر بود، و گویا ایشان را هم در تدریس آن اهتمام بیشتر وسعیشان اتم بود.و بالأخره به امامت مسجد حاج میرزا زکى واقع در بازار چه سنگلج طهران قیام نموده در عصر روز شنبه شانزدهم شهر ربیع الاول سنه هزار و سیصد و پنجاه و پنج هجرى(1355 ه ق)به رحمت حق پیوست و در روز یکشنبه هفدهم شهر مذکور در حضرت عبد العظیم مدفون گردید.
و براى دیدن معقول به مجلس افادت مرحوم شیخ على نورى حاضر شدم، و از سفله طلاب آن حوزه بسى اهانتها دیدم، لیکن شوق تحصیل مرا مدد نمود از آن اهانات از پا نیافتادم، و عواطف حکیمانه رحیمانه استاد نیز مرا کمک نموده دو دوره امور عامه شوارق که آن مرحوم متخصص در تدریس آن بود و او را بر آن حواشى است مطبوعه، پیش ایشان دیدم.و پس از انجام آن به مدرس تحقیق مرحوم میرزا حسن کرمانشاهى مدرس مدرسه سپهسالار قدیم که حکمت مشاء را استادى کامل بود شتافتم و به آن حوزه با کمال انس مىرفتم و از سفله موذیات آسوده بودم؛ کتاب شرح اشارات من البدایه الى النهایه و سفر نفس اسفار و جملهاى از الهیات شفاء و برخى از طبیعیات آن و معظمى از شرح فیصوص قیصرى خواندم، تا دوره روزگار منتهى به سنین قحط عظیم گردید، یعنى سنه هزار و سیصد و سى و شش (1336ه ق)مجاعه شدید روى داد، و استاد معظم بواسطه فشار قحط و صدمه پیرى به مدرسه نیامد، و من سماجت کرده دست از طلب نکشیدم با وجودى که خانهام نزدیک خیابان میدان مشق، و خانه ایشان نزدیک به دروازه غار بود همه روزه بعد از ظهر به خانه ایشان رفته و از محضرشان استفاده مىبردم، تا بالأخره در همان سال آن مرحوم را سفر لقاء الله روى داده و قالب تهى کرده به منزلگاه حقیقى پیوست و رفاقت ملأ اعلى را اتخاذ نمود.
و در خلال این احوال والد ماجدم که چندى بود از مازندران مراجعت کرده بودند (21) به عالم آخرت انتقال یافت و با سمیّشان خاتم النبیین محشور گردید و در روز اول ماه شعبان سنه هزار و سیصد و سى و شش (1336ه ق)به رحمت ایزدى پیوست.پس از انتهاى مراسم تعزیت آن مرحوم به شغل امامت مسجد حاج مجد الدوله مشغول شدم، و به وعظ و اندرز و مذاکرات اخلاقى و تربیت خلق مقامى بس منیع اتخاذ کردم، و هم در صبحها به مدرس افاده حاج شیخ عبد النبى نورى که جامعى بود در معقول و منقول و کان قدوة من ادرکته فیهما حاضر مىشدم.
تا در سنین هزار و سیصد و چهل هجرى (1340ه)مرا شوق به مسافرت عتبات عرشى درجات به خاطر افتاد، در طلب آن بر آمدم با وجود تهى دستى و قرض وافر و کثرت عیالات، متوجه حضرت مولى الموالى بایسیر وجه کار سفرم ساخته آمد.و به علاوه از حسد حاسدین هم به جهت رفتن به مسجد مجد الدوله ملول بودم، و هم از این شغل خطیر در اندیشه بودم، تا بالأخره با تحصیل اجازه اجتهاد از مرحوم حاج شیخ عبد النبى نورى پس از تفویض مسجد به یک سید جلیلى از دوستانم در روز شنبه سیم ماه شعبان سنه هزار و سیصد و چهل(1340 ه)با عائله خود به سمت عتبات حرکت کردم، و روز غره ماه رمضان المبارک سنه هزار و سیصد و چهل (1340 ه)به نجف اشرف مشرف و در خانهاى جنب مقبره مرحوم شیخ خضر شلال، منزل کردم؛و در ماه مبارک با رؤساى آن بلد شریف و نوع اهل علم آن مأنوس شدم.اگر چه هنگام حرکتم از طهران شقاق مشروطه و مستبدى در بین اهل طهران کهنه شده بود، بلکه مىتوان گفت بکلى مضمحل بود، ونوع اهل علم را از این راه خلافى نبود، بلکه همه با هم مىزیستند، لیکن بقایاء این شقاق در روش سکنه نجف اشرف میلى قابل و منزلى با قرار داشت، و من بنده به این جهت در کشمکش بودم و هم مورد عنایت بعضى از رؤساء به جهت انتساب به پدر بسته نمىشدم، به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از مدانست با هر دو حوزه کنار کشیدم.
و مجلس افاده آقاى ضیاء الدین عراقى را براى خود اختیار کردم تا در آن مدرس محترم یک دوره اصول من البدایه الى النهایه دیدم، و اشطارى از فقه را برخوردم و آنچه شنیدم بنوشتم و آنچه نوشتم مذاکره کردم و به تحقیق اندر شدم.تا آن که مرا شوق شنیدن ابحاث آقاى نائینى پیدا شده، پس از تکمیل دوره مباحثه آقاى عراقى به درس ایشان حاضر شده از آخر مباحث استصحاب الى آخر تعادل و تراجیح، و از اول مباحث الفاظ الى رساله برائت خدمتشان استفاده کردم. (22) و به مباحثه آقاى اصفهانى(آقا سید ابو الحسن اصفهانى)که در آن اوان اصول منقح خارج مىفرمود حاضر مىشدم، و آنچه از درس ایشان هم استفاده کردم به دام کتابت قید کردم. (23) تا سنین هزار و سیصد و چهل و هشت(1348 ه) و چهل و نه(1349)و پنجاه(1350)نه آن که خود را مستغنى دیدم، بلکه ملول شدم، چه آن که طول ممارست از تدرس و تدریس و مجالس تقریر که در شبها تاجار حرم در صحن مطهر منعقد مىداشتم خسته شدم.به علاوه کمال نفسانى در خود نیافتم، بلکه جز دانستن چند ملفقاتى که قابل هزاران نوع اعتراض بود چیزى نداشتم.و همواره از خستگى ملول و در فکر برخورد به کاملى وقت مىگذراندم.
و به هر کس مىرسیدم با ادب و خضوع تجسسى مىکردم که مگر از مقصود حقیقى اطلاعى بگیرم.
و در خلال این احوال به سالکى ژندهپوش برخوردم، و شبها را در حرم مطهر حضرت مولى الموالى-ارواحنا فداء عتبته-تاجار حرم با ایشان بسر مىبردم.و اگر چه کامل نبود لیکن من از صحبتش استفاداتى مىبردم. (24)
تا آن که موفق به ادراک خدمت کاملى شدم، و به آفتابى در میان سایه برخوردم، و از انفاس قدسیه او بهرهها بردم، (25) و در مسجد کوفه و سهله شبهایى تنها مشاهداتى کردم.و کم کم باب مراوده با مردم را به روى خود بستم و به مجالس مباحثات حاضر نمىشدم، و دروسى را که خود داشتم ترک کردم.و چند سالى بر این حال بماندم تا مرا شوق بازگشت به طهران پدید آمد.پس از استخاره با حضرت معبود در ماه ربیع الاول سنه هزار و سیصد و پنجاه و سه (1353 ه)از نجف اشرف حرکت کردم، و اواخر ماه مذکور به طهران رسیدم. (26) و همواره به تجرع غصص و احزانم و از پیشآمدهاى روزگار در سوز و گدازم.نه مرا حال قرارى و نه پاى فرارى و نه شوق به کارى و نه دنیایى و نه آخرتى«هذا ما کنزتم لانفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون»(التوبه-35)اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.
و ختم مىکنم این اوراق را به رسم بعضى از اجازاتى که اساتید عظام مرا اهل آن دانسته و اقتداء بالسلف الصالح به این ضعیف مرحمت کردند و مرا در سلک روات اخبار اهل اطهار-ع-منخرط داشتند.و الحمد لله على انعامه و افضاله، و له الشکر على آلائه.
صورة کتابة السید الاجل الامجد، السید الجلیل و السند النبیل، صاحب المقامات العالیات و الکرامات الباهرة السید ابى تراب الخوانسارى النجفى-قده- ابن عم السید الجلیل السید محمد باقر صاحب روضات الجنات، و السید محمد هاشم الچهار سوقى الاصفهانى-قدس سرهما-و هى هذه:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله على نواله، و صلى الله على عباده الذین اصطفى محمد و آله.و بعد فان جناب العالم الزکى و الحبر اللوزعى و الفاضل الکامل الالمعى و العدل التقى النقى الشیخ محمد التقى الطهرانى-دام فضله-ابن المرحوم المبرور قدوة العلماء الراسخین و حجة الاسلام و المسلمین الملا محمد الآملى-طیب الله رمسه و قدس الله روحه-قد استجاز منى تأسیا بالسلف الصالحین، و تیمنا بالدخول فى سلسلة الرواة عن النبى و الائمة المعصومین، فاجزت أن یروى عنى ما صحت لى روایته من کتب اصحابنا الحدیثیة و الدعائیة لا سیما الاربعة التى علیها المدار:الکافى و الفقیه و التهذیب و الاستبصار للمحمدین الثلاثة- قدس الله ارواحهم-؛و الثلاثة المتأخرة المشتهرة اشتهار الشمس فى رابعة النهار:الوسائل و الوافى و البحار للمحمدین الثلاثة ایضا؛و الصحیفة السجادیة و المصباحین للطوسى و الکفعمى، و کتب ابن طاوس و غیرها و سائر تصانیف علمائنا الابرار؛و تصانیفى لا سیما کتابى الکبیر المسمى بسبیل الرشاد فى شرح نجات العباد المشتمل على جل الاخبار و استیفاء تمام الادلة و الاقوال، و کتاب قصد السبیل و تحریر الاحکام بالدلیل، و غیر ذلک؛و تصانیف سائر العلماء من العامة و الخاصة فى سایر العلوم التى یحتاج الى النقل عنهما بطرقى المتصلة الى مصنفیها.
و من اعلى طرقى الیها ما ارویه عن مشائخى و هم یزیدون عن عشرة من تلامذة الشیخین العلامتین المنتهى الیهما ریاسة الامامیة خاتم الفقهاء و المجتهدین الشیخ محمد حسن بن الشیخ باقر صاحب الجواهر، و خاتم المحققین الشیخ مرتضى الانصارى
-قدس الله روحهما-.
و منهم سید المحققین السید حسین التبریزى؛و فقیه اهل العراق بل کافة الآفاق الشیخ محمد حسین الکاظمى؛و المحقق المدقق الزاهد الأواه المولى لطف الله المازندرانى؛و ابن عمى و زوج اختى السید المحقق المحدث العدل البدل صاحب الکرامات و المقامات السید محمد الخوانسارى؛ و المحقق المدقق السید هاشم الچار سوقى الاصبهانى صاحب اصول آل الرسول و مبانى الاصول و غیرهما؛و اخوه الاکبر المحقق المدقق المحدث الماهر السید محمد باقر صاحب روضات الجنات و غیرها من التصانیف الفاخرة؛و علامة المجتهدین الشیخ محمد باقر بن الشیخ محمد تقى صاحب الحاشیة على اصول المعالم؛و العالم الربانى و الفاضل الصمدانى الشیخ عبد العلى الاصفهانى- قدس الله ارواحهم-؛و غیرهم ممن لا حاجة الى ذکره، فأنا اروى عنهم جمیعا بحق الاجازة عن الشیخین المذکورین.
و الشیخ محمد حسن-ره-یروى عن السید الجلیل العلامة السید جواد العاملى صاحب مفتاح الکرامة عن شیخه الاجل الاکبر الشیخ جعفر صاحب کشف الغطاء عن السید مهدى بحر العلوم؛و هو تارة یروى عن جدى الثالث السید محمد المحقق بن العلامة السید حسین بن المحدث العلامة السید ابى القاسم جعفر الخوانسارى عن والده عن المحدث المجلسى صاحب البحار.
و الشیخ مرتضى الانصارى-ره-یروى تارة عن المحقق النراقى المولى احمد بن المولى مهدى بن ابى ذر النراقى عن والده عن الوحید البهبهانى، و اخرى عن المولى احمد عن السید مهدى بحر العلوم بطریقبه الى صاحب البحار یروى الوسائل عن الشیخ محمد الحر العاملى و هو آخر من اجازه و استجاز منهو یروى الوافى عن المولى محمد حسن الفیض الکاشانى.و یروى سائر الکتب بطرقه المذکورة فى اجازات البحار.و اعلاها سندا انه یروى عن والده الملاّ محمد تقى المجلسى عن شیخه الشیخ بهاء الدین العاملى عن والده الشیخ حسین بن عبد الصمد عن الشهید الثانى عن الشیخ شمس الدین محمد بن داود المؤذن الجزینى عن الشیخ ضیاء الدین على بن الشهید الاول محمد بن مکى عن فخر المحققین ابى طالب محمد بن الحسن بن یوسف بن المطهر الحلى عن والده الامام العلامة عن المحقق ابى القاسم جعفر بن سعید عن السید السعید شمس الدین ابى على السید فخار بن معد الملولى عن الشیخ الامام ابى الفضل شاذان ابن جبرئیل القمى نزیل مهبط وحى الله و دار هجرة رسول الله عن الشیخ الفقیه عماد الدین جعفر بن محمد الطوسى عن والده الشیخ الطوسى مصنف التهذیب و الاستبصار عن الشیخ المفید عن ابن قولویه عن محمد بن یعقوب الکلینى مصنف الکافى.و یروى الشیخ المفید بلا واسطة عن الصدوق محمد بن على بن بابویه مؤلف الفقیه.
و اما کتب ابناء طاوس فنرویها عن العلامة عنهم.و اما الصحیفة الکاملة فنرویها عن الشهید الاول عن السید تاج الدین محمد بن القاسم بن معیة عن والده السید جلال الدین القاسم بن معیة عن عمید الرؤساء هبة الله بن حامد و الشیخ على بن سکون معا عن السید الاجل بهاء الشرف الى آخر ما فى سند الصحیفة المذکور فى اولها.
و نرویها ایضا عن السید فخار عن محمد بن ادریس عن بهاء الشرف الخ.و عن العلامة عن والده عن ابن نما عن محمد بن ادریس عن بهاء الشرف الخ.و نرویها ایضا عن الشیخ الطوسى عن الشیبانى الى آخر السند.
و اما اسانیدنا الى باقى الکتب و سائر الطرق الیها فمعلومة من کتب الاجازات، لا سیما اجازات البحار و لؤلؤة البحرین و مناقب الفضلاء و اجازاة الشهید الثانی و غیرها فلا حاجة الى ذکرها.
و ارجو من جنابه الدعاء فى مواطن الاجابة.و حرره بیمناه الداثرة ابو تراب الخوانسارى فى ثالث شهر ذى الحجة الحرام من شهور سنة اثنتین و اربعین و ثلاثمائة بعد الالف من الجهرة فی الغری.
صورة کتابة الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل افضل المتأخرین علما و عملا و شیخ المجتهدین زهدا و تقوى الشیخ اسد الله الزنجانى-قدس الله سره و طیب رمسه-المتوفى فى ایام البیض من شهر رجب من شهور سنة ثلاث و خمسین و ثلاثمائة بعد الالف من الهجرة فی ارض الغری و المدفون فی الصحن الشریف رزقنا الله مجاورته حیا و میتا، و قد ناولها ایای فی شهر شوال من شهور سنة 1348 من الهجرة:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین، و صلى الله على محمد و آله الطاهرین، و لعنة الله على اعدائهم اجمعین ما دامت الربوبیة ثابتة للذات المقدسة.اما بعد فقد استجاز منی جناب العالم الفاضل الکامل التقی النقی المجتهد الشیخ محمد تقی الطهرانی-دام عزه-ابن العالم قدوة العلماء الصالحین العاملین حجة الاسلام و المسلمین المولى محمد الآملى. (27)
این بود آنچه که مرحوم استاد آیة الله حاج شیخ محمد تقى آملى-قدس سره الشریف-در شرح حال خود مرقوم فرمودهاند.
یاداشتها
(1)-ولکن نسخهاى را که حضرت استاد آملى به رسم امانت به من داده بود، از روى نوشته اصل به قلم والد ماجدش استنساخ شده بود؛بلکه ظاهر عبارات آن چنین مىنمود که نسخه اصلى را یکى به دیگرى املاء-یعنى دیکته-مىکرد، و از آن نویسنده اغلاط املایى بسیار به عبارات روى آورد، لذا ما روایات را از مصادر آنها یافته و نقل کردیم، و اشعار فخر رازى را از تاریخ ابن خلکان تصحیح کردیم و همچنین دو بیت ابن یمین را از دیوانش، و بسیارى از کلمات را به موازین قواعد ادبى.
(2)-متأسفانه دعاى آنجناب مستجاب نشده است و الآن کما کان.
(3)-در زمان ما نیز طایفهاى از آملیها به نام طایفه جوان شهرت دارند، حتى فامیلى برخى به جوان آملى موسوم است در بیان«بنو جوان»تعلیقهاى در هامش نسخه یاد شده به امضاى«منه»-یعنى از مرحوم ملا محمد آملى- بدین صورت مرقوم است:«هم طائفة ینسبون الى العارف المحقق و المکاشف المحق طالب الآملىّ -قده-حیث لقب بالجوان لما قاله فى بعض سوانحه: «
که بختم جوانست و من هم جوانم
»و له دیوان شعر معروف حسن جیّد.و من هذه الطائفة المولى المحقق الشریف محمد الملقب به شریف العلماء-طاب ثراه، و جعلت الجنّة مثواه-منه ره». ایشان گروهىاند که به عارف محقق و مکاشف محق طالب آملى قدس سره منسوبند، چرا که وى به«جوان»لقب گرفته بود، از آنروى که در بعضى از سرودههاى خود چنین گفته:«
که بختم جوان است و من هم جوانم
»او را دیوان شعرى است معروف و نیکو.و از همین طایفه است ملا محمد محقق شریف، ملقب به شریف العلماء که تربتش پاک و بهشت جایگاهش باد.
دیوان ملک الشعراء طالب آملى(متوفى 1036ه ق) در سنه 1346 ه ش، به اهتمام و تصحیح و تحشیه و مقدمه فاضلانه آقاى طاهرى شهاب از انتشارات کتابخانه سنائى طهران به حلیت طبع متحلّى و متجلّى شده است.
عبارت فوق طالب آملى:«که بختم جوانست و من هم جوانم»مصراع دوم بیت یکى از قضائد دیوانش است.و آن قصیدهاى است میمیه به تعداد 59 بیت بدین عنوان:«قصیده در حسب حال خویش و مدح خان غازى»، و بدین مطلع:
اگر زاغ اگر صعوه ناتوانم
همین بس که در جرگه بلبلانم
برخى از ابیات آن قصیده چنیناند:
بر قصد ورق ز انتعاش سوادم
ببالد قلم ز التفات بنانم
چو من شمع دانش فروزم به مجلس
نمایند پروانگى عرشیانم
بسوزد سپند آسمان از کواکب
سر شعله چون تیز سازد زبانم
هنوز این فطیریست از خوان طبعم
هنوز این پشیزى ز گنج بیانم
بدل دارم اندیشهها شکر للّه
که بختم جوانست و من هم جوانم
پیمبر منم معجزات سخن را
سنائى و خاقانى از امّتانم
منم کاتشافروز نطق و بیانم
زمین زادهاى برتر از آسمانم
به ص 57-63 طبع مذکور دیوانش رجوع شود.
4-ابیات عربى مذکور را از تاریخ ابن خلکان در ترجمه فخر رازى تصحیح کردهایم.(ج 2-ط 1 رحلى چاپ سنگى-ص 49).
5-در تراجم، این دو بیت فارسى را از شیخ رئیس ابو على سینا دانستهاند نه از فخر رازى.(شرح احوال و آثار و افکار شرف الملک حسین بن عبد اللّه بن سینا، تصنیف و تألیف دکتر اکبر رضوانى، ص 190).و در این شرح احوال چنین نقل شده است:
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
یک موى ندانست ولى موى شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
و آخر بکمال ذرهاى راه نیافت
6-ابن یمین، امیر محمود فرزند امیر یمین الدین فریومدى است.تاریخ وفات ابن یمین 769 ه ق است.در صفحه 450 دیوانش به تصحیح و اهتمام حسینعلى باستانى راد از انتشارات کتابخانه سنائى تهران، بدین صورت است:
پیروى خردت روى ظفر بنماید
که خرد بر سپه هستى تو هست یزک
به خرد راه توان برد بسوى درجات
که خدا گفت که عاقل نبود از اهل درک
رو هنر جمع کن از تفرقه مال منال
مرتضى را چه تفاوت که برد غیر فدک
مال مایل بود....
سماک به کسر اول نام دو ستاره روشن از ثوابت است: یکى به نام سماک اعزل، و دیگرى به نام سماک رامح.
7-عبارات مذکور در وصف علم متخذ از دو روایت است: یکى از حضرت رسول اللّه-صلى اللّه علیه و آله و سلم- که از مالى شیخ طوسى-رضوان اللّه علیه-در بحار روایت شده است(ج 1، ط 1 کمپانى، ص 55)؛و دیگرى از جناب وصى امام امیر المؤمنین على- عله السلام-که از امالى صدوق-رضوان اللنّه علیه- نیز در بحار روایت شده است.(ج 1، ط 1کمپانى، ص 54).
8-به«باب ذم علماء السوء و لزوم التحرز عنهم»از بحار رجوع شود.(ج 1، ط 1کمپانى، ص 97).
9-بحار الانوار، ج 1، ط 1 کمپانى، ص 80.
10-از فرمودههاى حضرت وصى امیر المؤمنین امام على-علیه السلام-به شاگردش کمیل کامل- رحمة اللّه علیه-است.(نهج البلاغه، حکمت 147، ط تبریز چاپ سنگى رحلى، ص 277 و 288).
11-بعد از آن که نسخه اصل امانى را پس از استنساخ، به حضرت استاد آیة اللّه حاج شیخ محمد تقى آملى- قدس سره الشریف-مسترد داشتم، از آن جناب پرسیدم که براى مرحوم والد ماجد شما چه واقعه تلخى پیش آمده بود که آن بزرگوار این همه ناله و سوز و گداز دارد و اظهار تأسف و تلهف مىفرماید و از افرادى سخت دلگیر و اندوهگین است و از آنان شکایت دارد و تبرى مىجوید و...؟
در پاسخم فرمودند:پدرم چون حاج شیخ فضل اللّه نورى جدا مخالف با مشروطه و مشروطهخواهان بود منطق ایشان این بود که این مردم به ما دروغ مىگویند و با ما سر خدعه و مکر و حیله دارند؛ما باید فقط قرآن کریم را که کتاب وحى الهى و دستور العمل مدینه فاضله انسانى، و معجزه باقیه حضرت خاتم الانبیاء-صلى اللّه علیه و آله و سلم-است حفظ کنیم؛ما نمىدانیم که حرف مشروطه از کجا برخاسته است و از چه دهنآلودهاى تلفظ و تفوه شده است و بیگانگان چه اهداف سوء و افکار فریبنده دارند، ما را چه حاجت که با وجود قرآن کریم به دنبال اینگونه حرفها برویم؟
سپس فرمودند که کار ما به جایى رسیده بود که وقتى من به حکم ضرورت از خانه بیرون آمده بودم و به جایى مىرفتم مردم از کنار خیابان و مغازهها از روى استنکار و بیزارى به من اشاره مىنمودند که این شخص پسر فلانى است، بدین معنى که کأنّ ما از دین خدا برگشتهایم و از قرآن و اسلام روى بر تافتهایم.برخى از اشارات در مکتوب دومین که در شرح آن جناب است گفته آید.
و آن که فرموده است:«و ان اصروا الندامة...»استاد عزیزم حضرت آیة اللّه آقا شیخ عزیز اللّه طبرسى-رضوان اللّه علیه-روزى بعد از اتمام جلسه درس به مناسبتى که سخن از مشروطه پیش آمد، فرمود:«مشروطهخواهان پس از شهادت حاج شیخ فضل اللّه نورى و فجایع دیگر گفتهاند:«ما مشروطه مشروعه مىخواستیم، نه این مشروطه».
12-مرادش از این«جماعت اهل حق»علماى مخالف مشروطه است.مانند آیات عظام:حاج شیخ فضل اللّه نورى حاج شیخ عبد النبى نورى و خود آنجناب اعنى مولى محمد آملى در تهران، و آقا سید محمد کاظم یزدى و آقا شیخ مهدى نوائى آملى-قدس اللّه اسرارهم-در نجف اشرف.
13-اصول کافى معرب، ص 44، حدیث دوم، باب البدع و الرأى و المقاییس.نظیر این حدیث در بحار از محاسن برقى بدین صورت نقل شده است:«ابن محبوب عن معاویة بن وهب قال:سمعت ابا عبد اللّه علیه السلام قال قال رسول اللّه-صلى اللّه علیه و آله و سلم-ان للّه عند کل بدعة تکون بعدى یکاد بها الایمان ولیا من اهل بیتى موکلا به یذب عنه ینطق بالهام من اللّه و یعلن الحق وینوره و یرد کید الکائدین و یعبر عن الضعفاء فاعتبروا یا اولى الأبصار و توکّلوا على اللّه»(ج 1، ط 1، چاپ کمبانى، ص 166).
معاویة بن وهب گوید:از امام صادق علیه السلام شنیدم که آن جناب از قول رسول خدا صلى اللّه علیه و آله نقل نمود که آن حضرت فرمودند:به درستى که خدا را در هر بدعت ایمان ستیزى که بعد ازمن بوجود مىآید، نگاهبانى است از میان اهل بیت من که بر ایمان موکل است و از آن دفاع مىکند.به الهامى از سوى خداوند سخن مىگوید و حق را آشکار مىسازد.کید دشمنان را برگردانده و از جانب ضعیفان تکلم مىکند، پس اى صاحبان بصیرت عبرت گیرید وبر خداوند توکل کنید.
14-یکى از اساتید حضرت آیة اللّه استاد حاج شیخ محمد تقى آملى، عالم اوحدى آیة اللّه جناب حاج شیخ عبد النبى نورى بوده است چنان که به نص صریح آن جناب در شرح حالش در مکتوب دوم گفته آید.روزى این کمترین حسن حسن زاده آملى به تنهایى در محضر مبارکش در منزل آن جناب در چهار راه حسن آباد تهران براى جواب گرفتن ازمسائلى علمى تشرف حاصل کرد.در آن روز پس از چند سؤال و جواب به مناسبتى فرمودند که:«تهران زمان ما بلد علم بود، و علماى بزرگ و نامدارى در معقول و منقول بودند، و مع ذلک جناب حاج شیخ عبد النبى نورى در معقول و منقول اعلم من فى البلد بود».
و نیز معلم عصر علامه ذوالفنون حضرت استاد آیة اللّه حاج میرزا ابو الحسن شعرانى-جزاه اللّه عنا خیر جزاء المعلمین-یکى از اساتیدش حضرت آیة اللّه حاج شیخ عبد النبى نورى بوده است.روزى که پس از جلسه درس عمومى، من شخصا براى درس خصوصى هیأت و ریاضیات به حضور انورش مشرف بودم، به مناسبتى از مردم زمانه با استادش حاج شیخ عبد النبى نورى سخن به میان آورد، و فرمود:«آقا با این که در تهران زمان ما علماى بزرگ در علوم عقلى ونقلى بودند، جناب حاج شیخ عبد النبى نورى در معقول و منقول اعلم من فى البلد بوده است»-یعنى همان حرفى را که حاج شیخ محمد تقى آملى فرموده بود ایشان نیز فرمودند-.
پس از آن مرحوم استاد شعرانى فرمود:«جناب حاج شیخ عبد النبى نورى در اواخر عمرش بر اثر ضعف چشم قادر بر مطالعه کتاب نبود، مرحوم استاد میرزا طاهر تنکابنى آن چنانى که خود استاد اعظم بلد آن روز بود احتراما به مجلس درس حاج شیح عبد النبى حاضر مىشد، و هر روز کتاب اسفار را به مقدار یک درس قرائت مىکرد و جناب حاج شیخ عبد النبى گوش مىداد، که همین خواندن و گوش کردن به منزلت مطالعه کردن حاج شیخ عبد النبى بود، سپس مرحوم حاج شیخ عبد النبى شروع مىفرمود براى شاگردان محضر که از آن جمله من خودم بودم، مقصود و مراد صاحب اسفار را تقریر کردن، آن چنان که مرحوم میرزا طاهر تنکابنى یکپارجه اذن واعیه فانى در تقریر مطالب اسفار از زبان مبارک حاج شیخ عبد النبى نورى بوده است.»
پس از آن استاد علامه شعرانى فرمود:«آقا این حاج شیخ عبد النبى نورى آن چنانى مانند مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى سخت مخالف مشروطه و مشروطهخواهان بوده است.و تبلیغات سوء کار را به جایى کشید که مردم علاوه بر این که درب مسجد را- مسجد حاج شیخ عبد النبى نورى در سرچشمه تهران را-به روى او بستهاند، خانه او را-در سرچشمه مقابل مسجدش-در حالى که خود آن جناب و عائله او در خانه بودهاند سنگسار کردند.و پس از شهادت حاج شیخ فضل الله نورى و وقایع ناگوارى که در تهران و سائر بلاد از قتل و هتک و حبس و نهب و تبعید و غیرها، که مردم فهمیدند از ایادى اجانب چه زخمى خوردهاند، کثرت جمعیت نمازگزار با حاج شیخ عبد النبى در مسجد نامبرده دیدنى بود.»
15-سر سلسله شهداى فاجعه مشروطه، جناب آیة الله حاج شیخ فضل الله نورى-رضوان الله علیه-بوده است.
روزى حضرت استاد اعظم آیة الله حاج میرزا ابو الحسن حسینى رفیعى قزوینى-رفع الله درجاته-پس از جلسه درس به مناسبتى فرمودند:«مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى مجتهد مسلم بوده است، و بسیار جاى تعجب است که چه پیش آوردند که یک روحانى مجتهد مسلم براى حفظ جانش تقیه نکرده است.»
و نیز حضرت استاد علامه شعرانى روزى بعد از جلسه درس مکاسب شیخ انصارى-قده-به مناسبتى فرمود«من حواشى رحوم حاج شیخ فضل الله نورى را بر مکاسب شیخ دیدهام، و حقا با حواشى آقا سید محمد کاظم یزدى برابرى مىکرد و از آن کم نداشت».
16-بعد از مصلوب شدن شهید حاج شیخ فضل الله نورى، نوبت مصلوب شدن آخوند ملا محمد آملى بود، چنان که به نص صریح فرزندش آیة الله حاج شیخ محمد تقى آملى در مکتوب دوم گفته آید.ولیکن از مصلوب شدن جناب حاج شیخ فضل الله نورى انعکاسى عجیب روى آورد که از دار زدن آن حضرت منصرف شدند، و حکم تبعید او را به هرات افغانستان صادر کرده بودند، جز این که از دگرگونى اوضاع روز و اختلاف مردم تبعیدش را به هرات نیز صلاح خودشان ندیدند، و براى این که از رد حکمشان شکست سیاسى نخورند، جستجو کردند که در ایران کدام آبادى هموزم با هرات است تا این که«کرات»نور مازنداران را یافتند و به مردم تلقین کردند که حکم تبعید ایشان به«کرات»بود نه به هرات.
و پنج سال در کرات نور مازندران محبوس بوده است.
17-بعد از شرح حال آن جناب، نامهاى از شخصى است که حاوى حکایت یک رؤیا و قصیدهاى نونیه در مدح آن جناب است.و آن رؤیا نیز درباره همان قصیده است، و لیکن چون اشعار قصیده سست به نظر آمد از نقل آن اعراض کردیم.و بعد از اتمام قصیده، حضرت استاد آیة الله حاج شیخ محمد تقى آملى تاریخ وفات آن جناب را-اعنى والد ماجدش را-با ذکر مؤلفاتش به قلم خودش چنین نگاشته است:
«و توفى قدس سره و طیب الله رمسه و حشره الله مع سمیه محمد خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله فى صبیحة یوم الاحد الیوم الاول من شهر شعبان المعظم سنة ست و ثلاثین بعد الالف و الثلاثمأة، و قد مضى فى عام وفاته قدس سره عن عمر ثلاث و سبعون سنة، و دفن جنب مقبرة استاذه الحکیم الآقا میرزا ابو الحسن الاصفهانى الطباطبائى[یعنى حکیم جلوه]فى روضة الصدوق ابن بابویه-قدس سره-.
و له مؤلفات رشیقة و رسائل دقیقة و حواشى نمیقة:
منها حواشیه على الفرائد للشیح الاعظم الانصارى-قدس سره-.
و منها تحقیقاته فى مباحث الالفاظ.
و منها شرحه على الکلمة الشریفة:لا اله الا الله.
و منها حواشیه على شرح المطالع.
و منها حواشیه على شرح الشمسیة، مطبوعة.
و منها رسالته الفتوائیة المسماة بتلخیص الفرائض، مطبوعة مشتمله على اعظم مسائل ابواب الفقه من العبادات و المعاملات و الاحکام.
و منها حواشیه على الاسفار، لم نکن منها عندنا نسخة. حرّره الفقیر محمد تقى الآملى فى یوم السبت التاسع و العشرین من ذىالحجة الحرام من سنة 1371 ه.ق.
در صبح روز یکشنبه اول شعبان سال 1336 در سن 73 سالگى وفات یافت و در کنار استادش حکیم آقا میرزا ابو الحسن جلوه در روضه صدوق ابن بابویه مدفون گشت.
خداون تربتش را پاک و او را با هم نامش محمد خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله محشور فرماید.
آن جناب را تألیفاتى لطیف و رسایلى دقیق و تعلیقاتى نیکوست.از آن جمله است:
1-حاشیه بر رسایل شیخ انصارى(قدس سره)
2-تحقیقاتى در مباحث الفاظ
3-شرح کلمه شریفه«لا اله الا اللّه»
4-حاشیه بر شرح مطالع
5-حاشیه بر شرح شمسیه(چاپ شده)
6-رساله عملیه بنام تلخیص الفرائض(چاپ شده) 7-حاشیه بر اسفار.
در روز شنبه 29 ذیحجة الحرام سال 1371 قمرى بدست محمد تقى آملى تحریر شده
[به من فرمود:«نسخه اسفار محشّاى به حواشى والدم و به خط خو آن جناب را کسى از من به رسم امانت برده است، نه من او را در خاطر دارم، و نه او کتاب را به ما رد کرد.]
18-آن جناب حقا از اعاظم علماى معاصر و جامع معقول و منقول و مجتهد در فروع و اصول بود، چنان که حائز منقبتین علم و عمل بود.هم در مراقبت حظى اوفر داشت که داراى رتبت عندیت بود، و هم در سلوک الى اللّه نصیب اوفى داشت که واجد عزم و همت بود، و هم در تدریس توفیق والا داشت، و هم در تصنیف ید طولى.آن جناب را بر راقم حق عظیم است، رفع اللّه درجاته و جزاه خیر جزاء المعلمین.
بعد از رحلت آیة اللّه حاج حسین آقاى بروجردى-ره- بسیارى از امامیه به آیة اللّه آقا سید محسن حکیم-ره- رجوع مىنمودند و شهرت مرجعیت با آن جناب بود.
در همان اوائل امر که روزى این کمترین در محضر مبارک استاد آیة اللّه حاج میرزا ابو الحسن شعرانى در تهران تشرف داشته است، تنى چند از طلاب مدارس به حضورش رسیدند و عرض کردند:ما به چه کسى رجوع کنیم؟در جواب فرمود:به آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى، چه اگر ایشان از آقاى حکیم بیشتر نداشته باشد کمتر ندارد.
19-نسخه شریف«شواهد الآیات»تصنیف مرحوم ملا محمد معروف سیبویه هزار جریبى به دستخط مبارک آن جناب اکنون در تصرف نگارنده است.و آنچه را که مرحوم استاد آملى به دستخط مبارکش در ظهر آن در ترجمه او مرقوم داشته است بدین صورت است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین.هذه کراریس فى شواهد الآیات مسطورات بیدى مؤلفها و جامعها الغریق فى بحار رحمة ربّه الودود المولى محمد الهزار جریبى محتدا، و الطهرانى مسکنا، و فى جوار السید الکریم عبد العظیم الحسنى علیه السلام مدفنا.و لم یخرج منه -قدس سره-الاهذه المجموعة التى وقعت فیما بین هاتین الدفتین.و کان-رحمة اللّه علیه-لمهارته فى النحوى دعن بسیبویه.و کان جدى من طرف الام.و لم تکشف لى اوقات کتابته لهذه الأوراق، الا أنه-قدس سرّه-کان فى القرن الثالث عشر الهجرى.
و کان تاریخ وفاته على ما نقله الخالى الأعزّ...بالوباء العام، و دفن فى رواق سیدنا المکرم عبد العظیم-علیه السلام-بحذاء باب المسجد الذى خصص فى هذا الأوان بالنسوان.و له عند وفاته خمسة اولاد، ثلاث بنون:
أحدهم الشیخ الأمجد الزکى المتخصص فى الهندسیة و الحساب من العلوم الریاضیة، الشیخ عبد الحسین- قدس اللّه نفسه الزکیة و حشره مع مولاه الحسین علیه السلام-کان عالما جلیلا.و ارتحل آخر عمره بمشهد مولانا الرضا-أرواحنا فداء عتبته-و توفى به و دفن فى صحنه الشریف.
و ثانیهم الشیخ الجلیل الشیخ احمد و هو موجود فى هذه الغایة-حفظه اللّه عن کل عافة و عاهة-.
و ثالثهم الشیخ الفقیه الشیخ على و لم ادرکه-رحمة اللّه علیه-.
و بنتان:احدیهما والدتى التى من اجل النساء زهدا و عبادة و تقوى، و لم اذکر منها ترک زیارة العاشوراء فى ایام حیوتها یوما قط.توفت فى لیلة العشرین من ذى القعدة من سنة اثنتین و عشرین ثلاثمائة بعد الالف من الهجرة، و دفنت بجوار الشیخ الصدوق ابن بابویه- رحمة اللّه علیها-.
و ثانیتهما خالتى المرحومة المغفورة ام کلثوم، و لم ادرکها-رحمة اللّه علیها-.
و انا الحقیر الفقیر، کثیر الزلل قلیل العمل طویل الأمل، المبتلى بسوء الخاتمة، و الواقع فى زمان لم ترعین مثله، ولم تذهب الى خاطر محنه و شدائده، زمان المحن و الأحزان، زمان الغصص و سوء الأقران، زمان قهر اللّه على عباده بظهور مقته و قهرمانه(کذا)، زمان ذهب عن الاسلام رسمه و لم یبق منه حتى اسمه، زمان ابتلاء الناس بسوء صنائعهم بدولة رضا خان البهلوى الذى اخذهم من فوقهم و من تحت ارجلهم، و ذبح ابنائهم و استحیى نساءهم، و امر برفع الحجاب فى البلاد، و جعل نساء المسلمین بعد الستر مکشوفات، و بعد العز مذلّلات، و غیّر البسة الرجال المسلمین بألبسة الافرنج و الأر و پائین، و غیّر اخلاقهم و مسالکهم و شعائرهم.و کل ذلک لمّا کفروا بنعمة اللّه و غیّروا ما بأنفسهم فان اللّه سبحانه لا یغیّر ما بقوم(من نعمة) حتى یغیّروا ما بأنفسهم.و نسأل الله العافیة من البلاء، و أن لا یأخذنا بسوء صنائعنا، و رحم على ضعفنا و عجزنا و ضرنا و فقرنا فانا فقراء الى رحمته و هو الغنى الودود.
و کان تاریخ کتابة هذه الصحیفة فى صبیحة یوم الخمیس الحادى عشر من شهر ذى الحجة الحرام من سنه 1354 من الهجرة، و انا الحقیر الفقیر محمد تقى بن محمد الآملى غفر الله لهما فى بلدة طهران فى محلة سنگلج».
این بود آنچه را که آیة اللّه حاج شیخ محمد تقى آملى- قدس سره-در ظهر نسخه شواهد الآیات ملا محمد هزار جریبى در شرح حال آن جناب نوشته است.و جاى تاریح وفات بیاض بوده است که ما نیز بدان تأسى کردیم.
آن که از خالش مرحوم عبد الحسین وصف فرموده است که متخصص در حساب و هندسه از علوم ریاضى بوده است، راقم را خاطرهاى شیرین در این موضوع است، و آن این که پس از خواندن فارسى هیأت قوشچى و شرح چغمینى در هیأت در محضر استاد علامه شعرانى- شرف اللّه نفسه الزکیة-فرمودند حالا باید اصول اقلیدس در حساب و هندسه به تحریر خواجه نصیر الدین طوسى را بخوانید، و این بنده آن کتاب را نداشته است تا این که در یکى ازکتابفروشیهاى طهران نسخهاى مطبوع از آن که از بدو تا ختم به حواشى مرحوم عبد الحسین نامبرده و به دستخط مبارک و امضاى آن جناب است بدست آمد.و حضرت استاد شعرانى آن مرحوم را مىشناخت و از دیدن نسخه تحریر اصول اقلیدس ایشان بسیار شگفتى نمود.قال اما منا ابو عبد الله الصادق علیه السلام:«ابى الله ان یجرى الاشیاء الابأسبابها...» (حدیث 7، باب 7، کتاب حجت کافى، ج 1، ص 140 معرب).
20-از جناب استاد آملى-قدس سره-سؤال کردم آن سه نفر روحانیون آن عصر در نجف که گفتند دفع نورى و آملى به هر قسم که باشد لازم است چه کسانى بودند؟ در جواب فرمود:آخوند محمد کاظم خراسانى صاحب کفایة الاصول، و حاج میرزا حسین طهرانى، و شیخ عبد الله مازندرانى.
21-یعنى از پنجسال تبعیدى در کرات نور مازندران به طهران مراجعت کردند.
22-از برکات ادراک آن محضر جلدین تقریرات نائینى بر مکاسب شیخ انصارى بدین عنوان بطبع رسیده است: التعلیقة على مکاسب المرحوم العلامة الانصارى- قدس سره-من تقریرات بحث المرحوم الاستاد الاعظم المیرزا محمد حسین الغروى النائینى-طاب مضجعه- للحاج الشیخ محمد تقى الآملى-عفى عنه-
و همچنین سه جلد کتاب صلوة بدین عنوان:کتاب الصلوة من تقریرات بحث العلامة الفذ المیرزا محمد حسین النائینى الغروى-قدس سره-للحاج الشیخ محمد تقى الآملى-عفى عنه-به طبع رسیده است.
23-از افادات ادراک آن محضر کتاب دیگرش بدین عنوان است:کتاب منتهى الوصول الى غوامض کفایة الاصول من افادات سیدنا العلامة الربانى السید الو الحسن الاصفهانى-قدس سره العالى-لمؤلفه العلامة التقى الحاج الشیخ محمد تقى الآملى الطهرانى-دام ظله العالى-که به طبع رسیده است.
و آن جناب را علاوه بر جزوات چندى در توحید و در مسائل اخلاقى، یکدوره تعلیقه بر شرح حکمت منظومه متأله سبزوارى-قدس سره-و یکدوره شرح بر«العروة الوثقى»آیة الله سید محمد کاظم یزدى-رضوان الله علیه-در دوازده مجلد است که همگى به طبع رسیدهاند، و آثار دیگر نیز دارد از قبیل متفرقات در فقه: رهن، وقف، وصیت، و رسائلى در رضاع و قاعده لا ضرر و اصالة الصحة در ید و صحیحة لا تعاد و غیرها.
24-از جنابش پرسیدم که این سالک ژندهپوش چه کسى بودند؟در جوابم نام او را به زبان نیاورد بلکه همینقدر فرمود که آدم خوبى بود ولکن جوابگوى ما نبود.
25-از حضرتش پرسیدم این نسل کامل کدام بزرگوار بوده است که سرکار عالى در محضرش زانو زدهاید و تسلیم او شدید و آن همه او را به عظمت یاد مىفرمایید؟فرمودند:جناب حاج سید على آقاى قاضى طباطبائى تبریزى-قدس سره-
26-تاریخ وفات آن جناب روز شنیه 29 شوال سنه 1391 ه.ق مطابق 27/9/1350ه.ش است.جنازه وى از تهران به ارض اقدس رضوى حمل شده است و در جوار ثامن الائمة حضرت على بن موسى الرضا(ع)در باغ رضوان در مقبره فقیه سبزوارى حاج میرزا حسین-ره- به خاک سپرده شد-رضوان الله علیه-.
پس از مراجعتش از نجف اشرف به تهران تا زمان ارتحالش که در حدود 38 سال است، بیت الشرف آن جناب در تهران همواره بیت العمور تدریس و تصنیف و تکمیل نفوس مستعده بوده است.انسان معنى واقعى عشق به علم و معارف را از سیرت حسنه او مشاهده مىکرد.و او از مصادیق بارز حدیث شریف:«قالت الحواریون لعیسى:یا روح الله من نجالس؟قال:من یذکر کم الله رؤیته، و یزید فى علمکم منطقه، و یرغبکم فى الآخرة عمله»مىیافت.و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون.و این فرموده حضرت عیسى روح الله-علیه السلام-حدیث هجدهم اربعین علامه شیخ بهائى-علیه الرحمه-است که باسنادش از حضرت رسول الله-صلى الله علیه و آله و سلم-روایت کرده است.
27-این صورت اجازه در نسخه اصل به همین گونه ناتمام مکتوب بوده است.
مولانا: تو مپندار که همه اسراف آن باشد که چند درمى بگزاف خرج کنى، یا چند خروار گندم بىحساب خرج کنى، یا میراثى مال بسیار بگزاف به عشرت خرج کنى؛اسراف بزرگ آن است که عمر عزیز[بیهوده صرف کنى]که یک ساعته عمر را که به صد هزار دینار نیابند که:«الیواقیت تشترى بالمواقیت و المواقیت لا تشترى بالیواقیت».یعنى چون وقت عمر مهلت دهد، یاقوتها و گوهرها توان بدست آوردن، امّا به صد هزار یواقیت و جوهر، مواقیت عمر نتوان خریدن.
«به زر نخریدهاى جان را، از آن قدرش نمىدانى
که هندو و قدر نشناسد متاع رایگانى را»
مجالس سبعه، ص 37-38