آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

مقدمه
چندی است که چاپ سوم کتاب«روانشناسی و دین»اثر کارل گوستاو یونگ(1875-1961)یکی از برجسته‏ترین روانشناسان جهان، به ترجمه آقای فؤاد روحانی، توسط انتشارات ایمر کبیر، با نثری روان و قابل فهم منتشر شده است.این کتاب«حاوی سه سخنرانی است که در سال 1937 در دانشگاه ییل (yale)آمریکا ایراد شده است و بعدا با اصلاحات و اضافات و تعلیقاتی با عنوان دین و روانشناسی به چاپ رسیده است».
کتاب نشان دهند اهمیت بحث از دین و گرایش دینی، برای یونگ است، اهمیت دین در نظر یونگ معادل با اهمیت این گرایش برای دانش روانشناسی است.این کتاب حاصل تأملات و تلاشهای چندین ساله‏ای است که یونگ در جریان مداوا و برخورد با بیماران روانی خود و نیز تأمل در احوال شخصی خویش، بدست آورده است.
یونگ در این کتاب هیچگاه نخواسته است از کنار جریانات روانی دینی که در فضای روان انسانی در سیلانند، با راحتی و سطحی نگری و مغرضانه بگذرد. بلکه او در کنار این جریانات به راحتی سکنی گزیده، در آنها تأمل کرده، ویژگیها، بنیادها و عوارض و عواقب آنها را سنجیده و آنگاه نظر خود را بیان داشته است.
منتهی به نظر می‏رسد گاهی دعوی یونگ فراتر از آنچه در حوزه دینداران مطرح است، رفته باشد.و این رانباید برکذب یا نادانی او حمل کرد، بلکه این ادعا محصول یک اندیشه دقیق«روانشناسانه»است و بس. چه بسا آنچه یونگ می‏گوید در قالبهای رسمی تجربی نگنجد، لیکن در عین حال نباید آن را خالی از جنبه‏های تجربی قلمداد نمود.او با تجربه شروع کرده و با تأمل در همین تجربیات به نتیجه‏گیری پرداخته سات.
غرض این نوشتار، پرداختن به موضوع قوت و ضعف ترجمه و نثر کتاب نیست، بلکه اآشنایی و تأمل در نظرات نویسنده کتاب است.و سعی بر آن است که‏ طرحی کلی از اندیشه یونگ را ارائه نماییم و سپس نظرات وی را در مورد دین و اخلاق، و رابطه متصور آن دو را از دیدگاه او بیان کنیم.
به نظر می‏رسد این تنها موضوعی باشد که یونگ توجه خاصی بدان مبذول داشته است.هر چند که در این کتاب محور اصلی«دین»است، لیکه اشارات اساسی یونگ را در مورد اخلاق، نبایستی از نظر دور داشت.عنصر دیگری که یونگ بدان اشاره می‏کند «خواب»است و باید گفت:بخشی از نتایج حاصله در اینجا معلول تأملات او در مورد خوابها می‏باشد.
جایگاه و اهمیت بحث
بحث درباره ارتباط دین و اخلاق، به اصطلاح متفکرین اسلامی، یکی از بماحث کلام جدید، و به اصطلاح متفکرین غربی، از جمله مباحث فلسفه دین است.در حوزه فلسفه دین، یکی از مسائلی که مورد بحث قرار می‏گیرد، عبارت از مسئله«گوهر و صدف دین»می‏باشد، و به بیان ساده‏تر مسئله«هدف و وسیله در دین»مورد بحث و بررسی واقع می‏شود.
این بحثی است که نخستین بار هگل(1770- 1831)فیلسوف آلمانی بدان پرداخته و مسئله را چنین طرح نموده است که آیا احکام و معالیم دینی دارای ارزش یکسانی هستند یا برخی از آنها برای تحقق برخی دیگر در حکم وسیله‏اند، و گروه دیگر بعنوان غایت و هدف می‏باشند؟وی آنگاه در پی تحقیق در«هدف»و«وسیله»در دین برمی‏آید.
یکی از نظراتی که در این بخش مطرح می‏شود، این است که گوهر دین هان اخلاق است و دین آمده است تا انسانهای خلاقی بسازد.بر این اساس مسأله‏ای که سرح می‏شود این است که اساسا ارتباط دین و اخلاق چگونه است؟
اهمیت بحث در این است که اگر هر یک از نظریات مطروحه اثبات گردد و غایت دین بر اساس ادله متقن و واضح محقق شود-بگونه‏ای که تعارضی با فضای دینی نداشته باشد-بایستی امکانات و تلاشهای دینداران در جهت تحقق همان غایت به خدمت گرفته شود.
در واقع در این بحث مسیر و جهت تکاپوی جسمانی و روحانی یک دیندار روشن می‏گردد و او با غایت اصیل و واقعی این تلاش آشنا می‏شود و عزم خود را برای رسیدن بدان جزم می‏کن.
انواع ارتباطات بین دین و اخلاق
از جمله ارتباطاتی که بین دین و اخلاق می‏توان در نظر گرفت، عبارتند از:ارتباط منطقی، ارتباط خارجی و ارتباط روانشناختی.
در ارتباط منطقی، دین و اخلاق مجموعه‏ای از گزاره‏های اخباری یا انشایی محسوب می‏شوند و سعی بر این است تا روشن شود با توجه به قواعد و اصول منطقی چه رابطه‏ای بین گزاره‏های دینی و اخلاقی وجود دارد.
در ارتباط خارجی، نظر به ارتباطاتی است که در خارج تاکنون تحقق یافته است.دینارن در واقع، در عمل و نظر قائل به نوعی ارتباط شده‏اند و همین ارتباط در خارج تحقق دارد و بین ادیان رایج است.
نوعی دیگر از ارتباط مربوط به بعد رواشناختی انسان است.یعنی اساسا دو گرایش روانی دینی و اخلاقی چه رابطه‏ای با هم دارند؟آیا جنبه اخلاقی روان انسان غیر از جنبه دنی آن است؟یا عین هم هستند؟و به دنبال این ممکن است این سئوال هم مطرح شود که رابطه فعل اخلاقی با فعل دینی چیست.یک فعلند یا دو فعل متفاوت؟و...
به تعبیری می‏توان گفت:بحث در ارتباط نوع اول (منطقی)مربوط به عال«اثبات»است و در دو نوع ارتباط دیگر مربوط به عالم«ثبوت»می‏باشد.
انواع«ارتباط منطقی»که بین دین و اخلاق بر اساس«اشتقاق‏پذیری»و«سازگاری»مطرح می‏شود، می‏تواند در مورد«ارتباط رواشناختی»دین‏ و اخلاق هم بکار آید، منتها در دو حوزه متفاوت عالم اثبات و ثبوت.یعنی نتیجه تحقیق«در ارتباط منطقی»، تها در حوزه عالم اثبات و ذهن مورد نظر است و نتیجه بررسی در«ارتباط روانشناختی».به قلمرو عالم ثبوت و تحقق ربط پیدا می‏کند.
اکنون باید به این نکته اشاره نمود که بحث در عالم اثبات و در حوزه ارتباط منطقی و ضروری»به عالم ثبوت ندارد؛و عکس اینهم صادق است که هر آنچه در واقع رخ میدهد، الزما منطقی نیست.
1-بین اخلاق و دین رابطه این همانی برقرار است (هر دو از هم اشتقاق‏پذیرند).دین مساوی با اخلاق و اخلاق مساوی با دین می‏باشد.دو گرایش عین هم هستند و در واقع یک گرایش بیشتر نیست.
2-گرایش اخلاقی قابل اشتقاق از گرایش دینی است و نه بالعکس.یعنی کنش اخلاقی بخشی از کنش دینی و جزء آن کل است.
3-گرایش دینی مولود گرایش اخلاقی و نه بالعکس.ودین بخشی از اخلاق است.
4-ایندو از یکدیگر غر قابل اشتقاق هستند، لیکن دو گرایش سازگارند.
5-دین و اخلاق غیر قابل اشتقاق‏اند، ولی جزئا ناسازگارند.بخشی از هر یک با همدیگر ناسازگارند.
6-ایندو غیر قابل اشتقاق و کاملا ناسازگارند.
یعنی مانعة الجمع‏اند.
نظری کلی به اندیشه بنیادی یونگ
برای درک بهتر نظر یونگ در ارتباط اخلاق و دین، شمایی کلی از نظرات او را ترسیم می‏کنیم.
از دیدگاه یونگ شخصیت انسان از دو قسمت، تشکیل شده است.
اول:قسمت خود آگاه و آنچه در آن وجود دارد:«من خود آگاه».(ص 76) *
دوم:قسمت ناخودآگاه که یک منطقه دور دست روحیه انسان بوده و وسعتش بسیار زیاد اسد.«خود یا خودی».(ص 77-78)
ویژگیهای هر یک از این دو بخش از شخصیت انسان بدین قرار است:
1-کما بیش به طرز روشنی توصیف پذیر و تحدید پذیر است.(ص 76)
2-جزئی از یک کل است(ص 76)، «من»فرع یا جزء لاینفک«خود»است.(ص 78-166)
3-کامل نیست.(ص 79)
4-مستقل و خود مختار است.(ص 21)
5-از دست دادن آن آسان است.(ص 28)
(*)شماره‏های داخل پرانتز مربوط به شماره صفحات کتاب «روانشناسی و دین»می‏باشد.
6-سطح ظاهر شخصیت است.(ص 22)
7-قدرت دفع اموری از قبیل عقیده‏ها را به ناخود آگاه دارد و این عمل، ارادی انجام می‏گیرد.(ص 21)
8-در مقابل ناخودآگاه تا حد زیادی منفعل است و می‏تواند تحت تأثیر آن قرار گیرد.
ویژگیهای شخصیت ناخودآگاه انسان به قرار ذیل می‏باشد:
1-بطور روشنی توصیف‏پذیر و تحدیدپذیر نیست.(ص 76-77)
2-جزئی از کل است.
3-سطح باطن و زیرین شخصیت است.(ص 22)
4-نیروهایی در آن مستتر و پنهان هستند.(ص 23)
5-موجودیت روانی مستقل از خود آگاه دارد(ص 40)و خود مختار است.(ص 41)
6-ناخود آگاه می‏تواند گاه به گاه ذکاوت و قاطعیتی از خود بروز دهد که هوش خود آگاه از آن عاجز است.(ص 74)
7-کاملتر ز خود آگاه است.(ص 79)
8-مضامینی در ناخود آگاه هستند که ناشی از استعدادهایی روح بشرند.(ص 101)و خاصیت یا شرط اساسی ساختمان روحیه هستند که به نحوی با مغز مربوطند.(ص 205)، چیزی است که روحیه بشر تولید می‏کند و همیشه هم تولید کرده است.(ص 206)، خود بخود ظاهر می‏شوند(ص 101)، در ناخود آگاه تولید می‏شوند.(ص 21)
9-عمل خود آگاه و آزادی آن را محدود می‏کند. (ص 170)
10-دارای خود متاری مؤثر و فعالی است.(ص 171)
نتیجه
شخصیت ما یک موجود دو بعدی است، «خود»ما دو مرتبه دارد، مرتبه ظاهر و مرتبه باطن.
بر این اساس آنچه از این شخصیت صادر می‏شود واجد دو مرتبه خواهد بود.«هر تجربه و هر محسوس و هر موضوعی شامل یک جزء نامعلوم است.بنابراین وقتی ما از کلیت یک تجربه معینی صحبت می‏کنیم، کلمه«کلیت»فقط عطف به قسمت خود آگاه آن تجربه م کند.پس چون ما نم توانیم تجربه خود را شامل تمام موضوع بدانیم، واضح است که کلیت مطلق آن اجبارا بایستی شامل آن قسمت هم که به تجربه در نیامده است.باشد.این استدلال در مورد همه تجربیات بشری صادق است».(ص 78)
ناخود آگاه در اعمال و افعال ما جلوه می‏کند(ص 79)و خود را می‏نمایان.هر جا که ناخود آگاه در آن نفوذ کند، آنجا اصل اسارت و انقیاد است.(ص 170)
قدرتها و نیروها همیشه در وجود ما و در ناخود آگاه ما حاضرند و ما نه می‏توانیم و نه لازم است که آنها را ایجاد کنیم.اختیار و توانایی ما محدود است به اینکه مخدوم خود را انتخاب کنیم تا خدمتگزای ما به او ما را از سلطه آن«دیگری»که انتخاب نکرده‏ایم حفظ کند، مثلا انسان«خدا»را خلق نمی‏کند، بلکه انتخاب می‏کند.(ص 177-176)
دین و اخلاق و ارتبط آندو
برای اینکه با نظر یونگ در مورد ارتباط دینو اخلاق آشنا شویم، لازم است ابتدا هر یک از دو موضوع«دین»و«اخلاق»را از دیدگاه وی که بر اساس مطالعات و تحقیقات روانشناختی و نظریات خاص خود او تعریف کرده، توضیح دهیم.
دین از دیدگاه یونگ
الف-معنایدین:همانطور که از ریشه کلمه دین در زبان لاتینی(religere)معلوم می‏شود، معنی آن عبارت از«تفکر از روی وجدان و با کمال توجه»درباره «شئ قدسی و نورانی»(numinosum)است.(ص 6-5)
ب-تعریف دین:عبارت است از رابطه انسان با عالیترین یا تواناترین«ارزش»(vaieur)خواه مثبت خواه منفی.(ص 162)این رابطه هم مدی است، هم غیر عمدی.به این معنی که انسان می‏تواند آن «ارزش»را یعنی آن عامل روانی بسیار توانایی را که به صورت ناخود آگاه بر او حکمفرماست، به طرز خود آگاه بپذیرد.آن حقیقت روانشناختی که در وجود انسان بزرگترین قدرت را اعمال می‏کند بعنوان«خدا»نمایان میشود، زیرا همیشه مقتدرترین عامل رواین است که «نام خدا»به آن اطلاق می‏شود.(ص 162-163)
دین عبارت از یک حالت مراتقب و تذکر و توجه دقیق به بضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان «قدرت قاهره»را به آنها اطلاق می‏کند و اینها را به صورت ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، صور مثالی، کمال مطلوب و غیره مجسم می‏کند.(ص 8)
اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد. (ص 9)
ج-منشأ دین:می‏توان تمام مکاتب و اشخاصی را که در پیرامون منشأ دین اظهار نظر نموده‏اند در دو گروه جای داد، 1-گروهی که متقدند دین منشأئی بیرون از وجود وشخصیت انسان دارد.2- گروهی که معتقدند دین منشأ درونی دارد.باید گفت که یونگ در گروه دوم قرار می‏گیرد.
از نظر یونگ دین یکی از قدیمیترین و عمومیترین تظاهرات روح انسانی است و بنابراین واضح است که هر روانشناسی که سر و کارش با ساختمان روانی شخصیت انسن باشد، لااقل نمی‏تواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست.(ص 1 و 2)
یونگ می‏گوید:اعتقاد مذهبی فعالیت خودرو و خود مختار روحیه عینی یا به عبارت دیگر ناخود آگاه را منعکس می‏کند.(ص 90)یعنی اعتقاد مذهبی تجلی ناخود آگاه یا منعکس کننده روح انسان است. (ص 91)
یونگ تصور خدا را یک صورت مثالی می‏داند و در توضیح صورت مثالی می‏گوید:مقصودم از این مفهوم صور و اشکالی است که ماهیت دسته جمعی دارند و تقریبا در همه ای دنیا به شکل اجزاء ترکیب دهنده افسانه‏ها و در عین حال به شکل پدیده‏های محلی و خودی وناشی از ضمیر ناخود آگاه ظاهر می‏شوند.(ص 100-101)این مضامین مثالی از استعدادات روح بشراند.(ص 101)صورت مثالی تصویر خدا صورتی است مهم و فوق العاده با نفوذی است و چون بروز این صورت مثالی در حالات روحی دارای خاصیتی قدسی یعنی«قدسی و نورانی»است، (گاه به منتهی درجه)باید آن را در زمره تجربیات دینی محسوب کرد.(ص 114-115)خلاصه گرایش دینی، خاصیت و یا شرط اساسی ساختمان روحیه انسان(ص 205)بوده و چیزی است که روحیه بشر آن را تولید می‏کند وهمیشه هم تولید کرده است.(ص 206)
ویژگیهای دیگری از تجربه دینی
از ویژگیهایی که می‏توان برای گرایش دینی انسان شمرد از این قرارند:
1-تجربه دینی، تجربه مطلقی است که چون و چرا برنمی‏دارد.یعنی اگر کسی نسبت به وجود چنین تجربه‏ای اشکال کرد، فقط می‏توان بگوید که چنین تجربه‏ای به«او»دست نداده است و آنگاه طرف مخاطب او خواهد گفت:«متاسفم»اما به من دست داده است.و اینجا گفتگو پایان خواهد یافت. (ص 207)
2-علی‏رغم آنچه دنیا درباره تجربه دینی فکر می‏کند، کسی که این تجربه به او دست داده باشد، صاحب گوهر گرانبهایی است، یعنی صاحب چیزی است که به زندگی معنی می‏بخشد، بلکه سرچشمه زندگی و زیبایی است و به جهان و بشریت شکوه تازه‏ای می‏دهد.چنین کسی دارای ایمان و آرامش‏ است.(ص 207-208)
3-تجربه دینی دستگیر و کمک انسان در امر زندگی است.(ص 208)
4-تجربه دینی به محدوده خاص و شرایط زمانی و مکنی خاصی نیاز ندارد.تحقق آن منوط به قلمرو و حوزه خاصی(مانند کلیسا)نمی‏باشد.(ص 209)
اخلاق از نظر یونگ
الف-معنای اخلاق:می‏توان معنای اخلاق را از دیدگاه یونگ چنین بیان داشت:اخلاق به معنای تمایلات و صفات باطین است.(ص 151-152)
ب-تعریف اخلاق:اخلاق عبارت از مجموعه‏ای از صفات و تمایلات پند و ناپسند و پست و عالی است که روان انسان برخوردار از آن است و در رفتار انسان منعکس می‏شوند و رفتارهای صحیح و ناصحیح را تشکیل می‏دهند.و بر این اساس هر کس رفتار صحیح و آبرومند داشته باشد، اخلاقی و در غیر این صورت غیر اخلاقی است.(ص 152-153)
-منشأ اخلاق:از نظر یونگ صفات خوب و بد در ساختمان روانی انسان موجود است. (ص 151-152)اخلاق یک امر فطری و درونی است و استعداد و ظرفیت خلاقی امری است که وابسته به بافت روانی انسان است.«حس اخلاقی ظاهرا مثل هوش موهبتی است که همه کس دارای آن نیست و نمی‏توان آن را به زور وارد مزاجی کرد که بالفطره دارای آن نباشد».(ص 153)
ویژگیهای دیگری از جنبه اخلاقی انسان
1-قیود اخلاقی شخص جزء بهتری خودی او است.(ص 154)
2-تصمیم اخلاقی می‏تواند آزادانه اتخاذ شود. (ص 174)
3-همیشه در روحیه نسن چیزی یا چیزهایی هست که آزادی اخلاقی او را تصرف می‏کند یا محدود و مقهور می‏سازد.(ص 175)
4-ما نباید سعی کنیم که از تمایلات پست خود جلوگیری کنیم زیا را این کار آنها را وادار به عصیان می‏کنیم.(ص 159)
5-تنها طریقی که ما می‏توانیم خود را از بار خصوصیات منفی آزاد سازیم به زور کوششهای طاقت فرسا است.(ص 153-154)
ارتباط دین و اخلاق
پس از طرح دیدگاههای یونگ در مورد گرایش و رفتار دینی و اخلاقی، حال باید ببییم تصویری که او از ارتباط میان آن دو ترسیم می‏کند، چگونه است. یونگ در بیان رابطه دین و اخلاق، نظر به عمق تجربه دینی و وسعت آن و نیز تأثیر و تأثر دو گرایش دینی و اخلاقی در همدیگر، دارد.واز همین است که ا می‏توانیم نظر وی را به نحوی دریابیم:
1-اعتقادات و مناسک دینی در«بهداشت روانی» اهمیت خارق العاده‏ای دارند.(ص 85)
2-آیین و مناسک مذهبی(که مظهر پایبندی به تجربه و گرایش دینی است)باعث مهار نیروهای حیوانی و بلکه جهنمی، در یک بنای عظیم منوی و رام، و زنجیر نمودن آنها است.(ص 93-94)
3-راه برخورد با تمایلات پست و ناپسند تنها عبارت از تحقق یک حالت دینی رد شخص است، نه جلوگیری آنها، که در این صورت باعث عصیان و طغیان می‏گردند.(ص 160)
4-تجربه دینی«به زندگی»معنی می‏بخشد، بلکه سرچشمه زندگی و زیبایی است و به جهان بشریت شکوه تازه‏ای می‏دهد.این تجربه دستگیر و کمک انسان در امر زندگی است.(ص 207-208)
5-هر صورت مثالی که در حالات روحی بروز می‏کند(دینیاخلاقی و...)اگر دارای خاصیتی «قدسی و نورانی»باشد، باید آن را در زمره تجربیات دینی محسوب کرد.(ص 115)
1-5-خدا قویترین و مؤثرترین عامل در روحیه اسنان است.قویترین و بنابراین مؤثرترین عامل در روحیه هر فرد، همن ایمان یا ترس یا همان انقیاد و اخلاص را ایجاب می‏کند که یک خدا از بشر انتظار خواهد داشت.هر عامل قاهر و اجتناب‏ناپذیری به این معنی3خدا»است، و این عامل صورت مطلق بخود می‏گیرد، مگر آنکه انسان بوسیله یک«تصمیم اخلاقی»که آزاداته اتخاذ می‏کند بتواند در برابر این پدیده طبیعی سنگری همان قدر محکم و خراب نشدنی بر پا کند.اگر چنین سنگر روانی مطلقا مؤثر باشد حقا می‏توان آن را3خدا»و نخصوصا«خدای روانی»واند.(ص 174)
2-5-هر حالت روانی که آزادی انسان را به میزان قابل ملاحظه‏ای محدود یا بلکه عملا منتفی سازد(و هر کسی دارای چنین حالت روانی خاص است)، همان عامل قاهر و اجتناب‏ناپذیر است که«خدا» را«روح»بداند یا یک قوه طبیعی، مانند انگیزه مبرم اعتیاد به مرفین، و بدین ترتیب مخار است که«خدا» را بعنوان عامل خیر تلقی کند یا به منی یک نیروی تباه کننده(بنا به حالت روانی که مسلط و حاکم بر اوست).(ص 174-175)
نتیجه نهایی
اگر بخواهیم نظر یونگ را در مورد نوع رابطه دین و اخلاق بطور خلاصه بیان کنیم، باید بگوییم:یونگ ابتدا نظر خود را در مورد شخصیت و جایگاه «ناخود آگاه»در آن، و تأثیر شگرف و بنیادی آن را بیان می‏کند، آنگاه با توجه به تونایی شگرف و بنیادی ناخود آاه و ویژگیهای آن به تعریف دین و اخلاق می‏پردازد.ناخود آگاه برای یونگ فضای مناسبی برای جای دادن حالات و خصوصیات روانی دینی و اخلاقی است.یونگ می‏خواهد بعنوان یک روانشناس، حالات دینی و اخلاقی و...را که تنها بعنوان ویژگیهای روانی بدانها می‏نگرد، طبقه‏بندی نماید.
یونگ تصویر بسیار وسیعی از دین می‏دهد، به گونه‏ای که به سادگی می‏توان اخلاق(و بلکه دیگر امور)را نیز شامل آن تعریف دانست.او دین را رابطه انسان با یک عامل روانی قاهر و مقتدر می‏داند که انسان در نسبت به آن به درک کیفیتی قدسی و نورانی نائل می‏آید.بر این اساس، ملاک یونگ برای تحقق دین در عالم وجود انسانی، دو چیز است:1- عامل روانی قاهر و مقتدر.2-در کیفیت قدسی و نورانی.
با توجه به خاستگاه اصول و اهداف اخلاقی-که همانا ناخود آگاه ست-و با توه به تحقق احساسات و دریافتهایی که در وصول به این اصول و اهداف برای انسان حاصل می‏شود، یعنی هم می‏تونند بعنوان یک عامل روانی قاهر بشمار آمده و هم می‏توانند بگونه‏ای مورد توجه و التفات قرار گیرند که نبع دریافتهای قدسی و نورانی باشند، می‏توان اخلاق را هم واجد این دو ملاک دانست.
و چنانکه یونگ تصریح می‏کند یک«تصمیم اخلاقی»می‏تواند صورت مثلی الوهی‏ای را تحقق بخشد و همان قدر که صور مثالی دینی از قبیل خدا به معنای خاص، و ایمان و...می‏توانند از نظر روانی و رفتاری روی انسان تأثیر داشته باشند، این صور مثالی اخلاقی نیز واجد چنین ویژگیهایی هستند.پس یک گرایش اخلاقی، عینا می‏تواند یک گرایش دینی و تجربه دینی محسوب شود و بالعکس.وجه فارقی بین این دو گرایش نمی‏تون یافت.اخلتق و دین به راحتی قابل تحویل به همدیگر هستند.تنها کافی است که هر عامل روانی-اعم از اخقلاق، دینی، عرفانی و... واجد دو ویژگی‏ای که اشاره شد، باشند، در این حالت، همان عامل، «خدا»و یا تواناترین«ارزش»است و در صورتی که رابطه‏ای قدسی و نورانی بین انسان و این عامل تحقق یابد، دین تحقق یافته است، و شخص، دیندار بحساب می‏آید.خلاصه، هیچ تفکیکی بین دین و اخلاف و...نمی‏توان انجام داد. پس دین و اخلاق کلاّ، از یکدیگر قابل اشتقاق هستندیک عامل دینی عینا می‏تواند عاملی اخلاقی شود و نقش آن را بازی کند و یک عامل اخلاقی می‏تواند در لباس دین درآید، بلکه خود، عامل دینی شود.در این صورت می‏توان گفت:یونگ در میان شش نوع ارتباط بین دین و اخلاق معتقد به ارتباط نوع اول است.
فردوسی:
خرد با و دانش و راستی
که کژی بکوبد در کاستی
بر ما شکیبایی و انش است
ز دانش روان‏ها پر از رامش است
شکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را زدانش رسد نیز بد
دگر آنکه دانش مگیرید خوار
اگر زیرد دست است وگر شهریار
بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود، تا توانی بورز
به دانش زیزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس
که ناخوش بود دوستی با کسی
که مایه ندارد زدانش بسی
سخن چین و بی‏دانش و چاره‏گر
نباید که یابد به پیشت گذر
زنادان نیابی جز از بتری
نگر سوی بی‏دانشان ننگری
فزاینده دان شو راستی
گزاینده کژی و کاستی
همه ساله بیکار و نالان زبخت
نه رای و نه دانش نه زیبای تخت
نه چیز و نه دانش، نه رای و هنر
نه دین و نه خشنودی دادگر
اگر دانشی مرد راند سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن

تبلیغات