جایگاه و کاربرد قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء
آرشیو
چکیده
متن
یکی ازقواعد مهم حکمت الهی و از جمله مسائل غامض فلسفی، قاعده«بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشئ منها»است.این قاعده جایگاه ویژهای جهت حل مسائل فلسفی و خصوصا در اثبات توحدی ذاتی واجب دارد.به عنوان نمونه میتوان از کاربرد این برهان در جامعیت عینی یا علمی واجب تعالی نسبت به وجودات امکانی، اثبات علم ذات واجب به جمیع اشیا در مقام ذات به صورت تفصیلی، شناخت ذات و حقیقت واجب و توحید ذاتی، و مسائل فراوان دیگر یاد کرد.قاعده مزبور در موارد بسیاری مورد استفاده حکما قرار گرتفهاست که در پایان این مقال به چند نمونه از آنها اشاره خواهد شد.
حکیم الهی صدر المتألهین، ادّعا نموده است:این قاعده را فقط او متفطّن شده و در روی زمین کسی را سراغ ندارد که به این قاعده علم پیدا کرده باشد. (1) او این قاعده را تحت عنوان برهان عرشی ذکر نموده و گوید:این برهان عرشی را به تأیید ملکوتی خداوند به دست آوردم. (2) در جای دیگر میگوید:کسی قبل از من به این طریق خاص عرشی، دسترسی پیدا نکردهاست. (3)
صاحب کتاب اسفار در جای دیگر این قاعده را از غوامض حکمت الهی دانسته که ادراکش برای همه آسان نیست، و فهم و دسترسی به حقیقت این جمله نورانی فقط برای کسانی میسور است که خدا به آنها علم و حکمت لدنی اعطا نموده است. (4)
و پس از اثبات و بحث و بررسی درباره این قاعده چنین میگوید:«این برهان برای متوسطین بویژه ناقصین نافع نیست زیرا مبتنی بر مقدمات مطویه متفرقه و کثیری از اصول فلسفه است که تنها کسی که خود را به فلسفه، تمرین و ریاضت دهد، برهان را بر سایر براهین ترجیح میدهد.» (5)
اما اینکه، آیا مبتکر این قاعده ملا صدرای شیرازی است و کسی غیر از ارسطو آنهم با بیانی مجمل و کوتاه به درک آن نائل نشده است، محل تشکیک و تردید واقع گردیده، و حکیم ملاهادی سبزواری در تعلیقه بر اسفار گوید:«در عبارات و کلمات عرفا، شبیه این بیان فراوان بکار رفته است، نظیر کثرت در وحدت، و مقام شهود مفصل در مجلم و مجمل در مفصل». (6) وی آنگاه بیانی از میر داماد در تقدیسات نقل میکند که بیانگر مفاد این قاعده است و سپس به دفاع از ملا صدرا پرداخته که شاید وی از بیان میر دامامد چیز دیگری برداشت نموده است.
بهر حال چنانچه قائل شویم این قاعده از قبل بیان شده و مفاد و محتوای آن پیش از وی نیز مطرح بوده، انصاف آن است که ملا صدار این قاعده را در چارچوب منطقی و قالب برهانی و فلسفی قرار داده و کسی قبل از او چنین نکرده و این از امتیازات ملا صدرا است که عرشیات فراوانی را بیان میکند، هر چند عصاره و مفاد برخی از آنها در کتب حکمت و عرفان مسطور است، اما مطرح کردن آن در قالب منطقی و فلسفی از خصایص و ویژگیهای خاص اوست، لذا میتوان او را مبتکر اصلی این قاعده قلمداد نمود.
حکیم عصر ما استاد حسن زاده آملی در تعلیقه خود بر منظومه حکیم سبزواری، حق را به جناب صدر المألهین داده، نه تنها او را منقح و ناظم قاعده، بلکه مبتکر و واصل این برهان داسنته، و چنین فرموده است:اگر مشائین به این برهان رسیده بودند، در علم تفصیلی حق تعالی معتقد به صورت مرتسم نبودند.و چنانچه اشراقیون همچون شیخ اشراق و اتباع او به فهم این قاعده نائل بودند، علم ذاتی خداوند را علم اجمالی و وجودات اشیاء را علم تفصیلی او نمیدانستند تا با اشکالاتی همچون تغییر در علم خدا و ایجاب در فعلش مواجه گردند. (7)
ملا صدرا این قاعده مهم فلسفی را در چندین جا از اسفار بیان نموده است.از جمله یکی در دفع شبهه ابن کمونه که سه برهان و طریق را میپیماید، و آنگاه از این قاعده تحت عنوان برهان عرشی یاد میکند. (8) و در جای دیگر بعنوان دلیل بر اینکه واجب الوجود تمام الاشیاء است و بازگشت همه امور به اوست، به بررسی و اثبات این برهان میپردازد. (9)
و همچنین تحت عنوان واجب الوجود فردانی الذات و تام الحقیقه است و هیچ یک از اشیاء از حقیقت او خارج نیست، به تفصیل سخن میگوید. (10)
او این برهان را در اکثر کتب خود مورد بحث و مداقه قرار داده، چنانچه در کتابهای الشواهد الربوبیه (11) ، المشاعر (12) ، العرشیه (13) تحت عناوین مختلف یا حتی بدون عنوان به بحث درباره آن پرداخته است.
پس از ملا صدرا بزرگان حکمت که مشی فلسفی او را داشتند، به شرح و تفصیل این قاعده و نیز استفاده از آن پرداختهاند.
از جمله آنها حکیم حاج ملا هادی سبزواری در بحث «النفس فی وحدتها کل القوی» (14) و در مبحث علم حق تعالی که:«فذاته عقل بسیط جامع الکل معقول و الامر تابع» (15) و حکیم آقا علی مدرس زنوزی و عارف نامدار، فیض کاشانی را میتوان نام برد. (16)
از معاصرین، حیکم بارع علامه طباطبایی در کتاب نهایة الحکمة، به بحث و مداقه پیرامون قاعده مزبور پرداخته است. (17)
تاکنون سه مطلب به عناوین ذیل روشن گردید: 1-سابقه بحث از قاعده و مبتکر آن.
2-جایگاه قاعده در مسائل فلسفی.
3-کاربرد قاعده در کلمات اتباع ملا صدرا.
حال قبل از آنکه به اصل قاعده و اثبات آن بپردازیم لازم است مفاد و مفردات قاعده توضیح دادهشود:
حمل در قاعده از چه نوعی است؟
حمل تمام الاشیاء بر بسیط الحقیقه، حمل اولی یا حمل شایع صناعی نمیباشد، بلکه از نوع حمل حقیقه و رقیقه است و معنای قاعده این است: 3موجودی که بسیط محض است و هیچ گونه شائبه ترکیب در او راه ندارد و جمیع وجوه ترکیب از قبیل ترکب از ماده و صورت خارجی و ذهن و جنس و فصل و اجزاء مقداری و ماهیت و وجود و حتی ترکب از وجدان و فقدان از او مسلوب است، این وجود بسیط محض حقایق و کمالات تمام اشیاء را داراست.»جز آنچه استشمام نقص و عجز و نیستی از آن بشود که اینها از بسیط الحقیقه سلب میگردد.در واقع چون اینها از دایره نیستی و نقص میباشند، سلب آنها به سلب السلب که در نهایت امر وجودی و اثباتی است منتهی میشود.
بنابراین مفاد برهان این میشود که موجود بسیط الحقیقه واجد تمام کمالات وجودیه است.
توضیح آنکه گاهی دو مفهوم که از حیث مفهوم متحدند، و تنها اختلافشان به اجمال و تفصیل یا ابهام و تحصیل است، به یکدیگر حمل میشوند که این نوع حمل را حمل اولی گوییم.مثل حمل حیوان ناطق بر انسان یا حمل انسان بر انسان جهت دفع توهم مغایرت، که این نوع حمل را حم لاولی ذاتی گویند. نوع دیگر از حمل جایی است که دو مفهوم با یکدیگر مغایرت دارند، اما در وجود و مصداق با یکدیگر متحدند.مثل الانسان حیوان که مفهوم انسان با حیوان متفاوت است، اما بر مصادیق انسان، حیوان نیز صدق میکن.و این حمل را حمل شایع صناعی گویند.
آنگاه حمل باز خود بر دو قسم مواطاة و اشتقاق منقسم میگردد:جایی که ذات موضوع نفس محمول باشد، آن را حمل مواطاة یا هوهو گویند، مثل زید انسان و گاهی محمول بدون اشتتاق یا اضافه ذو حمل نمیشود، مثل حمل ضحک بر انسان که به صورت الانسان ضاحک یا ذو ضحک حمل میشود و این حمل را اشتتاق یا ذو هو گویند.حمل دیگری که حکیم آن را بکار میبرد، حمل حقیقه و رقیقه است که موضوع و محمول در اصل وجود متحدند، اما در کمال و نقص مختلفند، این حمل بیانگر آن است که وجود ناقص در کامل به نحو اعلی و اشرف وجود دارد و مرتبه عالی وجود کمال مراتب پایین را دارا می باشد. (18)
آنچه در این قاعده مطمح نظر است، همین حمل اخیر است، نه حمل اولی ذاتی تا مفهوم قاعده این بشود که بسیط الحقیقه خود اشیاء است و اینها با یکدیگر هیچ تغایر ذاتی و مفهومی ندارند، چنانچه جهله صوفیه قائلند و حمل شایع صناعی نیز مراد نمیباشد تا مصادیق اشیاء و بسیط الحقیقه عین یکدیگر باشند، یعنی در وجود با هم متحد باشند و معنای قاعده چنین شود که بسیط الحقیقه دارای اشیاء است و از اینجا روشن میشود که حمل تمام لااشیاء بر بسیط الحقیقه حمل مواطاة و اشتقاق نیست.این مطلب را استاد حکیم ما به غایت شرح و توضی فرمودند، بدین میان که در حمل مواطاة و اشتقاق، موضوع با تمامی خصوصیات محمول خود ارتباط دارد، محمول هم خصوصیت وجودی دارد و هم خصوصیت عدمی و این محمول با همه خصوصیات خود با موضوعش مرتبط است.چنانچه ناطق که معنای محدودی است و واجد خصوصیت نطق و فاقد غیر آن است وقتی بر انسان حمل میشود چه به صورت مواطاة یا اشتقاقی با خصوصیات ثبوتی و سلبیاش هر دو بر انسان حمل میشود.بنابراین انسان نمیتواند موضوع قضیه دیگری قرار بگیرد که محمول آن با نطق جمع نمیشود و اگر موضوعی داشتیم که علاوه بر خصوصیت وجودی محمول معین، خصوصیات وجود یدیگری نیز دارا بود، حمل آن محمول بر موضوع و اتحاد موضوع با محمول از قبیل مواطاة و اشتقاق نخواهد بود، بلکه نوع دیگر حمل است که حمل حقیقه و رقیقه نام دارد. (19) بنابراین کسانی که این حمل را ذو هو مینامند در اشتباهند، مگر آنکه بگوییم مراد«ذو کمال هو»است که در این صورت به تسامح و مجاز، بازگشت به ذو هو میکند.
یکی از بزرگان عصر که از اساتید بزرگوار ما میباشند، این حمل حقیقه و رقیقه را به حمل «ذو هو»یا«اشتقاقی»ارجاع داده و در این باره چنین فرمودهاند:«حمل بین دو وجود و بین مراتب وجود واحد، و شئون عرضیه آن از قبیل حمل ذی هو است و حمل حقیقه و رقیقه نیز از همین قبیل است، چون این حمل در واقع حمل بعضی از مراتب وجود که مشکک به تشکیک خاصی است بر بعضی دیگر میباشد.و هیچ مرتبهای عین مرتبه دیگر نیست، بکله مرتبه عالی مقوم مرتبه دانی و مرتبهدانی متقوم به مرتبه عالی است و عالی واجد کمال دانی است، چنانچه دانی عین ربط به عالی است و جدای از عالی استقلالی از خود ندارد». (20)
مراد از بساطت در قاعده چیست؟
مراد از بسیط الحقیقه، بسیط محض است که هیچ گونه کثرت و ترکب در آن نباشد.ترکیب خود اقسامی میدار و آن هویتی که بسیط محض است، هیچکدام را نباید دارا باشد.صدر الحکماء در فصل نهم از موقف اول جلد ششم اسفار، اقسام ترکیب را برمیشمرد و در نهایت نتیجه میگیرد در واجب تعالی هیچکدام از این تراکیب راه ندارد.وی با برهان این تراکیب را منتفی میداند، چنانچه لامه طباطبایی به تفصیل به بساطة محضه حق تعالی میپردازد و او را از هر گونه شوب ترکیب مبری میداند.اما همه اقسام که منتفی باشد قسم ششمی باقی میماند و آن ترکیب از وجدان و فقدان است، یعنی وجودی ممکن است باشد و ماهیت با آن اعتبار نشود تا ترکیب از وجود و ماهیته درباره او سزاوار باشد.
اما هر وجود مقیدی نسبت به مافوق خود مرکب از وجدان مرتبه خود و فقدان مرتبه بالاتر است.و چون هر وجود مقیدی وجدان او با فقدان یا وجود او با عدمش آمیخته است، قهرا بسیط نخواهد بود.پس بسیط محض در جایی است که همین ترکیب ظریف و دقیق هم در او نباشد.اینکه حکیم سزاواری فرمود: شر التراکیب است، از انروست که در بقیه تراکیب، اجزا سهمی از وجود دارند، هر چند یکی اصیل و دیگری اعتباری و تابع آن امر اصیل باشد.اما در ترکیب از وجدان و فقدان یکی از دو امر عدمی است و به عبارت دیگر ترکیب از وجود و عدم است.و این قسم بیش از اقسام دیگر نشان دهنده کاستی و نقص است.البته این نوع از ترکیب، عقلی است یعنی عقل در مقام تحلیل و تعمل او را مرکب از وجود و عدم یا وجدان و فقدان می یابد وگرنه در خارج یا در ذهن این گونه ترکیب وجودی ندارد.
قابل ذکراست که ملا صدرا و به تبع او حکیم سبزواری، مرتبه عقل را فوق ذهن میدانند و بعضی از امور را، آن مرتبه فائقه، یعنی عقل فقط قادر خواهد بود با تعمّل و تحلیل دقیق به دست آورد.چنانچه در بحث زیادة وجود بر ماهیت فرموده است «لان المحققین من الحکماء قالوا بزیادته علیها فی الذهن لا فی العین بل و لا فی حاق الذهن بل تحلیل و تعمل من العقل»در اینجا نیز در مقام ذهن ترکیب دانسته نمیشود.و عقل است که پس از تصور دقیق و تعمّل شدید ترکیبی از این وجدان و فقدان بدست میآورد.
مقصود از اشیاء در قاعده کدام است؟
هر چیزی که وجود دارد شئ است؛زیرا در جای خود ثابت شده که شیئیت مساوق وجود است، یعنی هر جا شئ صدق کند وجود نیز در آنجا صادق است و همینطور بالعکس، بنابراین آنچه غیر موجود است و از دایره وجود خارج است، بر آن شئ اطلاق نمیشود. اماماهیات و مفاهیم که بالتبع موجودند آنها نیز به تبع وجود، شیئیت بر آنها صادق است و بسیط محض وجودی است که نه تنها همگی کمالات اصیل را که وجود و شئ بالاصالة هستند دارد.بلکه کمالات تبعی و موجودیتهای تبعی را نیز دارا میباشد. (21)
تا اینجا روشن گردید که بسیط الحقیقه کل الاشیاء یعنی موجود یکه بسیط محض است و هر گونه ترکیب از او دور است، دارای همه کمالات اشیاء است، نه اینکه همه اشیاء باشد، به این معنی که در اشیاء حلول کرده باشد، زیار حلول بر بسیط الحقیقه ممتنع است، و نه اینکه بسیط الحقیقه از مجموع اشیاء تشکیل شده باشد و دارای آن اشیاء باشد.
به عبارت دیگر حمل هر کدام از اشیاء یا مجموع اشیاء بر بسیط الحقیقه و بر عکس حمل بسیط الحقیقه بر هر کدام از اشیاء یا مجموع آنها به حمل اولی و شایع، مواطاة یا اشتقاق صادق نیست.زیرا ماهیات را که نمیتوان بر او حمل نمود، چون او از ماهیت و معانی ماهوی مبرّی است و وجودات خاصه نیز بر او حمل نمیشود.زیرا لازم میآید علاوه بر جهات وجودی، در جهت عدمی نیز بین بسیط الحقیقه و وجودات خاصه اتحاد باشد.و این مستحیل است، پس باید گفت:این قاعده بیانگر آن است که بسیط الحقیقه دارای تمام کمالات اشیاء به وجهی اتم و اکمل است.
تقریر برهان در بیان ملا صدرا
اکنون که مفاد قاعده مزبور روشن گردید، برهان بر قاعده را طبق بیان ملا صدرا مطرح میکنیم.اساس این برهان در همین دو جمله خلاصه میشود که: «ان الهویة البسیطة الالهیه لو لم یکن کل الاشیاء لکانت ذاته متحصلة القوام من کون شئ و لا کون شئ آخر فیترکب ذاته و لو بحسب اعتبار العقل و تحلیله من حیثیتین مختلفتین و قد فرض و ثبت انه بسیط الحقیقه هذا خلف» (22)
توضیح آنه اگر وجودی بسیط محض بود و هیچگونه ترکیبی در او نباشد، اما همه کمالات وجودی را دارا نبود و فقط بعضی کمالات را واجد باشد و بعضی دیگر را فاقد باشد، ذات او در واقع حصول پیدا کرده است از وجود بعضی از اشیاء و لا وجود اشیاء دیگر، و به عبارت دیگر از هستی بعضی از اشیاء و نیستی بعضی اشیاء دیگر تشکیل شده است.این همان ترکیب است، البته ترکیب به اعتبار و تحلیل دقیق عقی است، چون هر گاه موجودی را به یک وصف سلبی و نقصی متصف کنیم که در واقع آن سلب به سلب کمال برگردد، ما در عمل میتوانیم آن موجود را به دو حیثیت که یکی وجودی و دیگری عدمی است تحلیل نماییم و این خود نوعی ترکیب است، بلکه بدترین ترکیب است.و در نتیجه برای آن بسیط محض دو حیثیت مختلف قائل شدهایم حیثتی که واجد کمال و فعلیتی است و حیثیت دیگر که فاقد کمالی دیگر است، چون حیثیت وجدان و فقدان با یکدیگر متفاوت است.و این با بساطت محضه نمیسازد، در حالی که فرض شده بود او بسیط محض است.بنابراین هر بسیط الحقیقهای باید واجد همه کمالات هستی باشد، و هیچ نقص و شائبه نقصی و کاستی به او راه نیابد.
حکیم الهی ملا صدرا جهت روشن شدن بحث چنین میفرماید:اگر ما موجود بسیطی داشتیم و آن موجود بعضی انحای کمال وجودی را داشت و قعضی از کمالات را فاقد بود، مثلا مصداق«الف»باشد و مصداق«ب»نباشد، حیثیت«الف»بودن او با حیثیت «ب»نبودن او متفاوت است.زیرا«الف»بودن امر وجودی است و«ب»نبودن امر سلبی است و امر سلبی و ثبوتی یکی نیستند.و اگر قائل شویم که حیثیت«الف»بودن و«ب»نبودن یکی است، لازم می آید اثبات عین سلب باشد و این لازم باطل است، چون امر واحد نمیتواند هم موجود باشد و هم معدوم، زیرا اجتماع نقیضین باطل است و چون این باطل است، ملزوم آن نیز محال است، پس دو چیز و دو حیثیت خواهد بود و چیزی که دارای دو حیثیت است، و آن دو حیثیت با یکدیگر متغایرند، مرکب است و حال انکه ما فرض کردیم بسیط است.بنابراین «بسیط الاحقیقه کل الاشیاء و لیس بشی منها»ثابت است.
صدر الحکماء شیرازی جهت ایضاح بیشتر مطالب و تفصیل آن، چنین میفرماید:گاهی ما گوییم الانسان لیس بفرس و اسب بودن را از او سلب مینماییم و از طرفی گوییم الانسان انسان.
در اینجا دو صورت وجو دارد یا این سلب اسب بودن از انسان عین حیثیت انسان بودن اوست یا عین آن حیثیت نیست، اگر عین یکدیگر باشند، لامز میآید که انسان بما هو انسان«لا فرس»باشد. در نتیجه هر وقت ما ماهیت انسان را تعقل نمودیم، میبایست لا فرس را هم تعقل نماییم، در حالی ه چنین نیست و چه بسا ما انسان بودن را تعقل میکنیم، اما از اسب نبودن او غفلت داریم و از تعقل ماهیت انسان لازم نمیآید که لا فرس را تعقل نماییم، فضلا از اینکه تعقل انسان و تعقل لیس بفرس، شئ واحد باشد، پس این اسب نبودن، نه عین معنای انسان است و نه لازمه معنای انسان بودن است، بنابراین از آن جهت که او انسان است لیس بفرس نیست.او دارای دو حیثیت است که از حیثیتی گوییم الانسان انسان و از حیثیتی دیگر گوییم الانسان لیس بفرس و این لازمه وجودات ناقص است که از جهت و حیثیتی واجد کمال و فعلیت هستند و از جهت دیگر که محدودند و نقصان دارند، فاقد فعلیت و کمال دیگر هستند.پس هر ناقصی حیثیت نقصان او غیر از حیثیت وجود و فعلیت اوست و اگر چیزی کامل محض بود، او دیگر دارای دو حیثیت نیست و جایی برای طرح ترکب از وجدان و فقدان یا هستی و نیستی در او نیست.و نمیتوان دو قضیه موجبه و سالبه که در یکی کمالی را نسبت دهیم و در دیگری کمالی را سلب کنیم به آن موجود کامل نسبت داد.و اصلا جایی برای قضیه سالبه باقی نمیماند و این همان مدّعا است که«بسیط الحقیقه کل الاشیاء»میباشد. هر گاه صفاتی را بعنوان صفات سلبیه از بسیط الحقیقه سلب کنیم، مثلا گوییم بسیط الحقیقه لیس بجسم یا لیس کمثله شئ، در واقع به سلب السلب برمیگردد و حکم اثبات را دارد.این برهان را جناب صدر المتألهین و به تبع او علامه طباطبایی در قالب اشکال و پاسخ بدنگونه مطرح فرمودهاند:«فان قیل:ان له تعالی صفات سلبیه بالبرهان ککونه لیس بجسم و لا جسمانی و لا بجوره و لا بعرض قلنا:الصفات السلبیه راجعة الی سلب النقائص و الاعدام و سلب السلب وجود و سلب النقص کمال وجود کما قیل». (23)
اشکال و پاسخ از حکیم سبزواری
حکیم و عارف نامی حاج ملا هادی سبزواری در پاسخ این اشکال که:«لا کون و نیستی نفی است و نفی و سلب چیزی نیست و ما بحذایی ندارد.پس چگونه شما گویید ترکیب از اثبات و سلب یا هستی و نیستی حاصل میشود و این چه نوع ترکیبی است، ترکیب در جایی صادق است که دو امر وجودی با یکدیگر ترکیب شوند»دو پاسخ میدهند یکی نقضی است و دیگری حلی.
پاسخ نقضی او چنین است:اگر واجب از ماهیت و وجود مرکب بود، آنجا قائل بودید که ترکیب از شئ و شئ حاصل شده، در حالیکه ماهیت اصلا شئ نیست، یعنی شیئیت وجود نمیباشد.
چنانچه بگویید ماهیت اگر چه شیئیت وجود ندارد، اما شیئیت همان ماهیت را دارد و ایننیز خود شیئیت است، در پاسخ گوئیم همین سخن را ما در عدم میگوئیم همانگونه که اگر شیئیت ماهیت را لحاظ نکنی ترکیب ممکن از وجود و ماهیت و قول به اینکه الممکن زوج ترکیبی من الوجود و الماهیة صحیح نیست و قابلیت و مقبولیت و استماع امر کن و جنة و وقایه برای حق تعالی و احکام عرفانی و حکمی دیگر جایگاهی پیدا نمیکند و تبیین نمیگردد، همینطور شما در عدم این اعتبار را بکنید و اگر شیئیت عدم لحاظ نشود امکان و تطائیر امکان تحقق نمییابد، چون اگر عدم را چیزی نگیری چگونه گویی عدم و وجود در ممکن خاص یا عام سلب میکنی و از طرفی شما شئ را تقسیم میکنی و میگویی الشئی اما وجود و اما ماهیة و ما عدم، و عدم را گویی گاهی خارجی است و گاهی ذهنی، پس معلوم است برای عدم نیز شیئیی قائل شدهای.او در پاسخ حلی چنین میفرماید که بدترین ترکیبها، ترکیب از وجود وعدم و ایجاب و سلب است، البته هر گاه سلب، سلب کمال باشد نه سلب نقص، چون سلب السلب به اثبات برم گردد، بلکه باید گفت ترکیبی جز این ترکیب نیست، چون ترکیب دو سنخ را م طلبند و هر گاه شیئی ما بحذاء داشته باشد و دیگری ما بحذایی نداشته باشد سنخ محقق میگردد، اما هر گاه برای هر دو ما بحذاء باشد و وجود هم که ما به الامتیاز و ما به الاشتراک در آن عین هم هست بنابراین دو سنخ محقق نیست و در این صورت ترکیبی نیست و ترکیب از وجود و ماهیت نیز به اعتبار وجود عدم رجوع میکند. (24)
چند مثال برای قاعده بسیط الحقیقه
جناب صدر المتألیهن در پایان بحث چنین میفرماید:«فمبدء کل الاشیاء و فیاضها یجب ان یکون هو کل الاشیاء علی وجه ارفع و اعلی»ترجمه: بنابراین مبدء و فیاض همه چیزها لازم است به نحو بالاتر و برتر، همه اشیاء باشد.وی آنگاه جهت تقریب به ذهن به ذکر نمونه برای قاعده میپردازد از جمله آنکه اگر مرتبه شدیده سیاهی را درنظر بگیریم تمامی مراتب و حدود ضعیفه و متوسطه سیاهی در آن حضور در دارند، و حضور آنها به صورت پراکنده و متفرق نیست، بلکه به نحو بسیط موجود است.
همچنین مقدار بزرگ تمام مقادیر پایینتر از خود را دارا میباشد، البته حدود عدمی این مقادیر پایینتر و متوسطه را ندارد، یعنی اطراف و انتهای این مقادیر در آنجا وجود ندارد بلکه این مقادیر را از آن حیث که دارای کملات وجودی هستند دارا میباشد.مثلا خطی که ده ذراع است خطوط یک ذارعی و دو ذارعی و نه ذاراعی را داراست، اما نه به صورت پراکنده و با نهایات و اطراف خود، بلکه به صورت جمعی و وحدت اتصالیه در آنجا موجود است، چون هر خطی را جداگانه که در نظر بگیریم دارای حد خاص و ابتدا و انتهایی است و این باتدا و انتها برای آنها بالفعل وجود دارد، ولی اگر آنها را به صورت جمعی و با وحدت اتصالی در نظر گرفتیم این حدود عدمی دیگر به صورت بالفعل برای خط ده ذراعی وجود ندارد.
در حرارت شدید نیز چنین است، یعنی مشتمل بر حرارت ضعیف است و حرارت قوی و شدید مراتب پایینتر از خود را داراست.
او بعد از ذکر این امثله میفرماید اصل الوجود نیز چنین است.وجود جمعی واجبی که اتم از آن وجودی هستند.اما این حدود و جهات عدمی و نقصی از حقیقة وجود مطلق خارج میباشد.
چند نمونه از کاربرد قاعده
این قاعده در عبارات ملا صدرای شیرازی حکمای بعد از او بسیار بکار رفته است.ملا محسن قیض کاشانی و ملا عبد الله زنوزی و حکیم سبزواری و علامه طباطبایی به کرات از این قاعده در موارد مختلفی همچون علم خداوند به اشیاء، احاطه نفس به قوا یخود، اثبات اینکه واجب الوجود تام بلکه فوق تام است....و استفاده نمودهاند و ما در اینجا جهت آشنایی به چند نمونه بسنده میکنیم:
1-جناب ملا صدرا در اثبات اینکه واجب الوجود فردانی الذات تام الحقیقه است و هیچ یک از اشیاء از حقیقت او خارج نیست، از این قاعده استفاده میکند و این قاعده را کبری د یک قیاس قرار میدهد.به این صورت که:
صغری-واجب الوجود بسیط الحقیقه غایة البساطة.
کری-کل بسیط الحقیقة کذلک فهو کل الاشیاء.
واجب الوجو کل الاشیاء لا یخرج عنه شئ من الاشیاء
آنگاه پس از بیان قیاس، در پایان چنین میفرمایند. (25) «فهو تمام کل شئ و کمال کل ناقص و جبار کل قصور آفته و شین»و سپس به آیات قرآنی استناد میکنند که فرمود:«و ما رمیت اذ ذمیت و لکن الله رمی»(سوره 8/آیه 17)«و هو معکم اینما کنتم» (سوره 57/4)«و هو معکم اینما کنتم» (سوره 57/آیه 4)«و هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شئ علیم»(سوره 57/آیه 3)
2-ملا صدرا دو برهان جداگانه مبنی بر اینکه «واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات»ذکر میکنند.و خود فرمود یکی از آن براهین را ما با زحمت به دست آوردیم و آن مبتنی است بر بسیط الحقیقه کل الاشیاء که چنین میفرماید:واجی کاگر کمالی نداشته باشد ذاتش مرکب از حیثیت وجوب و امکان یا امتناع میشود و در آن صورت واجب واحد حقیقی نیست.آنگاه میگوید:«و هذا مفاد ما مر فی الفصل السابق ان واجب الوجود بالذات واجب والوجود من جمیع الحیثیات». (26)
3-ملا صدرا جهت اثبات توحید واجب و دفع شبهه ابن کمونه از قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء استفاده میکند و این برهان را بعنوان طریق ادق از برهان صرف الشئ لا یتکرر که قبل از ذکر میشود مطرح میکند. (27)
4-صدر المتألهین در جلد هشتم اسفار پیرامون اینکه نفس در عین وحدتش جامع تمام قوا است چنین میفرماید:نفس انسانی چون جوهر قدسی است و از سنخ ملکوت میباشد یک وحدت جمعی که ظل وحدت الهیه است دارا میباشد و این نفس خود بذاتها، قوه عاقله است، و قوه حیوانیه از تخیل تا احساس و قوه نباتیه از غاذیه تا مولده و قوه محرکه نطقیه است، اما نه بدین معنی که نفس مرکب از این قوا باشد، چون نفس وجودش ابسیط است و ترکیب از اجزاء در آنجا معنا ندارد بلکه بهاین معنا است که جوهر نفس کامل و وجودش تام و ذاتش جامع همه این حدود صوریه و قوا با همه کثرتشان میباشد.و نفس همه این کمالات و این قوا را به وجود واحد دارامیباشد و این واجدیت بر وجه ترکیب نیست، بلکه به صورت بسیط و لطیف است، طوری که سزاوار لطافت نفس باشد. (28)
خلاصه آنکه در اینجا نیز با آنکه نفس بسیط است، در عین بساطتش واجد همه کمالات و نیروهای خود میباشد و حکیم سبزواری نیز از این قاعده در مورد نفس استفاده نموده است بدین گونه که:
سغری-نفس ناطقه در حقیت ذات خویش بسیط است.
کبری-هر بسیط الحقیقهای کل اشیاء است.
نفس ناطقه همه قوای خود است.
آنگاه حکیم سبزواری چنین میفرماید:
النفس فی وحدتها کل القوی
و فعلها ف یفلعه قد انطوی
5-حکیم سبزواری در شرح این فقره از دعا صباح که می فرماید«و علم بما کان قبل ان یکون»چنین گوید:
«این فقره شریفه را دعاد بر علم خداوند به موجودات قبل از وجودشان دلالت دارد.علم خداوند دو مرتبه دارد: الف)علم عنایی ذاتی در مقام خفاء و غیب مطلق، ب)علم فعلی در مقام ظهور فعل.
و مرتبه اول همان مقام تفصیل در اجمال است و این همان است که حکمای راسخون در علم گویند بسیط القیقه کل لاشیاء بنحو اعلی و لیس بشئ منها. همچنین در منظومه میفرماید: (30)
فذاته عقل بسسیط جامع
لکل معقول و الامر تابع
آنگاه میفرماید:خداوند عقل بسیط است و در عین بساطتش هر معقولی و هر کمالی و خیری را به نحو اعلی و ابسط واجد است، یان اشارهای است به مسئله کثرت در وحدت، و اینکه وجود بسیط، هم اشیاء و وجودات به نحو اعلی میباشد.
چنانچه ارسطو بیان کرد و صدر حکمای متأله آن را احیاء نمود و بر آن برهان اقامه فرمود.
یادداشتها
(1)-الاسفار الاربعه، ج 6، ص 111، تعلیقه حکیم سبزواری.
(2)-همان مأخذ، ج 1، ص 135.
(3)-همان م.خذ، ج 6، ص 57.
(4)-همان مأخذ، ج 6، ص 110.
(5)-همان مأخذ، ج 1، ص 136.
(6)-همان مأخذ، ج 3، ص 40.
1P7)-شرح منظومه، تعلیقه استاد حسن زاده آملی، نشر ناب، ج 2/2، ص 599.
(8)الاسفار الاربعه، ج 1، ص 135.
(9)-ر.ک:همان مأخذ، ج 6، ص 110.
(10)-ر.ک:همان مأخذ، ج 2، ص 368.
(11)-رک:الشواهد الربوبیه، مرکز نشر دانشگاهی، ص 47.
(12)-رک:المشاعر، با شرح لاهیجی و تعلیقه آشتیانی، مرکز نشر، ص 236.
(13)-رک:العرشیه.
(14)-شرح المنظومه، ج 2.
(15)-همان مأخذ، ج/2/2، ص 599.
(16)-قواعد کلی فلسفی، غلامحسین ابراهیمی دینانی، ج 1، ص 112.
(17)-ر.ک:نهاید الحکمه، الهیات بالمعنی الاخص، مرحله 12، فصل 4.
(18)-همان مأخذ، المرحلة السابغة، الواحد و الکثیر، 143.
(19)-از افادات استان آیة الله جوادی املی در تبیین قاعده در جلد 1 و 6 اسفار.
(20)-تعلیقة علی نهاید آلحکمه، محمد تقی مصباح یزدی، ص 208.
(21)-مستفاده از دروس اسناد آیة الله جوادی آملی.
(22)-الاصفار الاربعة، ج 6، ص 111.
(23)-نهایة الحکمة، المرحلة الثانیة عشر، ص 277.
(24)-الاسفار، ج 2، ص 369، تعلیقة.
(25)-الاسفار الاربعة، ج 2، ص 368.
(26)-همان مأخذ، ج 1، ص 123 و 135.
(27)-همان مأخذ، ج 1، ص 135.
(28)-همان مأخذ، ج 8، ص 134.
(29)-شرح دعای صباح، ص 56.
(30)-شرح المنظومه، ج 2/2، ص 599.