فلسفه دکارت
آرشیو
چکیده
متن
رنه دکارت(1650-1596)در الهه، شهر کوچکی در استان تورن فرانسه، به دنیا آمد.در کالج یسوعی لافلش تحصیل کرد.با اینکه خاطره زنده معلمان تحسین برانگیز خویش را هرگز فراموش نکرد، ولی از نحوه تعلیم آنجا ناخرسند گردید و بر وی معلوم شد که بیشتر تعلیمات کالج مشتمل بر آراء و عقاید مأخذو از قدما است، و تنها علمی که معرفت یقینی به دست میدهد، ریاضیات است.در 1618 به عزم هلند از فرانسه عزیمت کرد تا بعنوان یک سپاهی تحت فرماندهی موریس ناساو خدمت کند.یک سال بد در آلمان اقامت گزید و در همانجا بود که در چندین رؤیا یا رؤیای صادقانه، چند بخش اصلی فلسفهاش-و احتمالا از همه مهمتر-یکی کردن ریاضیات و علوم، بر وی به طرزی آشکار مکشوف گردید.دکارت شتابزده قصد نگارش آثار فلسفی یا علمی خود را نکرد، بلکه پیش از آن، دست به سیر و سیاحتی طولانی زد.در 1628، «قواعد هدایت فاهمه»را نوشت که کاری نتمام است و در دوران حیاتش به چاپ نرسید، در این اثر برای نخستین بار قواعد«روش»خود را، که بعدا روش هم علم و هم فلسفه وی گردید، عرضه کرد.در همین سال مجددا به هلند رفت و در آنجا به جز چند مقطع کوتاه، تا 1649، باقی ماند.در 1634 که جستاری موسوم به «جهان»را تکمیل و در صدد چاپ آن بود، هنگامی که شنید دستگاه تفتیش عقاید، گالیله را برای تعلیم نظام کوپرنیکی مورد بازخواست قرار داده است، او نیز که مشابه همین عقیده را در جستار خویش ابراز داشته بود، از چاپ آن منصرف و آن را از چاپخانه پس گرفت.اما در 1637، سه«گفتار»مختصر در آنها، «گفتار در روش»نامبردار وی قرار گرفته بود.
(*)این مقاله از«دایرة المعارف فشرد فلسفه و فیلسوف غرب»با مشخصات ذیل، استخراج و ترجمه گردیده است:
the concise encyclopedia of western philosophy and philosophers: edited by j.o.urmson and jonathan ree,unwin hyman ltd,london,1991.
گذشته از انقلابی بون این گفتارا در سایر جهات، اینان نخستین آثار بزرگ فلسفی بوند که به زبان فرانسه به نگارش درآمدند و سبکی را پدید آوردند که الگویی برای باین اندیشههای انتزاعی در آن زبان گردید.در 1640 در سوگ دختر نامشروع پنج سالهاش فرانسین، که سخت غمخوار وی بود، نشست.در 1641، «تأملات در فلسفه اولی»را، همراه با شش دسته از اعتراضات اشخاص سرشناس مختلف(از مله هابز و گاسندی)که کتاب را به وی اهداء کرده بود، و پاسخهای اعتراضات را منتشر کرد. این سه اثر بر روی هم یکی از مهمترین متون فلسفه دکارت به شمار میروند.پس از اینها، در 1644، «اصول فلسفه»را منتشر کرد که در آن علاوه بر موضوعات دیگر، دیدگاههای جهانشناسی خود را به طرزی محتاطانه عرضه داشت.این اثر به پرنسس الیزابت بوهمیا که بانویی هوشمند و زیرک بود و دکارت با وی مکاتبه داشت، اهدا شده بود.
ص 1649، از پس تعللی مدید در برابر خواستههای مبرم ملکه کریستیانای سوئدی، که الزام کرده بود دکارت به محفل بلند پاهای که در استکهلم تشکیل میداد، بپیوندد و او را تعلیم فلسفه دهد، تسلیم شد.در همین سال اثری موسوم به«انفعالات نفس»را منتشر کرد.اما در سال بعد بر اثر آب و هوای خاص سوئد و رژیم سختی که ملکه بر وی تکلیف کرده بود، به ذات الریه دچار شد و در یازدهم فوریه 1650 درگذشت.
شخصیت دکارت موضوع بحثها و تحلیلهای فراوان بوده است:نهانکاری افراطیاش که او را به صورت فزایندهای به پوشسیده داشتن گرایشات و راه و رسمش سوق داد، و نیز روابط ابهام برانگیزی که با کلیسا داشت، فرضیههای متعددی را پدید آورده است که شاید از همه غریبتر اینط است که او یک روسیکروسین * بوده است، با وصف این، د راینکه او یک کاتولیک صادق بوده است، براستی تردیدی وجود ندارد.خود او بر این باور بود که فلسفهاش با ایمان با پیشرفتهای عصری دانشهای طبیعی را، فلسفه وی تدارک میکند.عرض عمده دکارت این بود که از هر گونه حکم شتابزده و یک طرفه در خصوص دیدگاههایش که به ناصواب منجر به کتمان حقیقت آنها میشد، جلوگیری نماید.در رهیافت خود نسبت به فلسفهاش اعتماد به نفس و غرور اندکی رؤیاپردازی داشت.پایگاه اختصاصی خود را به عنوان یک مکتشف منزوی و ممتاز حقیقت، دست کم نمیگرفت.اما با همه این احوال از زندگی اجتماع نیز بهرهمند شد، دوستان سرشناس و وفاداری (*)rosicrucianism جنبشی نهانگرای(-esoteric)بود که در اوایل قرن هفدهم در اروپا اشاعه یافت.در 15-1614 دو جزوه منسوب به christian rosenkreutz در آلمان منتشر گرید که در آنها مدعی نیروهای خفیهای مبتنی بر معرفت علمی و کیمیاگرانه شده بود و مدعی بود که آنها را از مشرق زمین اخذ نمودهاست.وی بنیانگذار فرقه rosycross بود بسیاری از سازمانها ینهانگرای، نسب خود را به فرقه فوق الذکر میرساند. پیدا کرد.که با آنان مکاتبات مفصل برقرار نمود و خوشبختانه این مکاتبات که منافع بیشمار دارند. محفوظ ماندهاند.
در جستجوی یقین
دکارت نه فقط یک متافیزیسین یا فیلسوف به معنی نوین ن، همانند سایر«فیلسوفان»قرن هفدهم بود، بلکه دانشمند علوم طبیع یو دارای گرایشاتی به موضوعاتی همچون فیزیک و فیزیولوژی نیز بود.در رأس همه اینها او یک ریاضیدان هم بود؛کاربرد تعبیر «مختصات دکارتی»در هندسه تحلیلی، یادآور ابداع هندسه نحلیلی توسط اوست(گر چه در شکل کنونی آن این شاخه از ریاضیات، بیشتر مدیون اثری از یکی از همعصران دکارت به نام؛فرما»است که هنوز به طبع نرسیده است.)تعلق خاطر دکارت به ریاضیات و سهم وی در بکارگیری توانمندیهای ریاضیات، در رأس همه به عنوان ابزار علم، عمیقا بر نظام فلسفی وی تأثیر گذاشت.در وهله اول دکارت بر این باور بود: گوهر علوم طبیعی کشف روابطی است که میتوانند به صورت ریاضیوار بیان شوند؛همه علوم طبیعی باید این قابلیت را بیابند که در ظل ریاضیات، یکی شوند و عالم، از آن حیث که میتوان آن را به صورت لعمی تبیین کرد، بایستی آنچنان سرشتی داشته باشد که سیر و سلوک ریاضیاتی را پذیرا شود.ثانیا تصور وی این بود که ریاضیات بطور کلی سرمشق معرفت یقینی و روش دستیابی به آن است؛از اینرو در صدد برآمد کشف کند این یقین عبارت از چه چیزی است و مقرر کرد همه معتقدات با محک چنین قطعیتی، یعنی با روشهایی که بهاندازه روشهای ریاضیات واضح و مؤثر است بایستی آزمودهشوند.
محکم قطعیتی که مقرر شد برای همه متقدات پذیرفته شده اعمال شود، در این قاعده دکارت-که یکی از قواعد تابناک«گفتار»اوست-بین شده است: فقط عقایدی را میتون پذیرفت که صدقشان«به صورت واضح و متمایز»ب رانسان پدیدار شده باشد. منظور دکارت از«وضوح و تمایز»آن نوع بداهت ذاتی است که مشخصه سادهترین قضایای ریاضی و منطق است، قضایایی که هر کسی میتواند صدق آنها را با «فروع فطری»عقل دریابد.این چنین قضایایی از نظر دکارت دارای خصلت«تردید ناپذیریاند»، به این معنی که نه فقط تردید در مورد آنها بسیار دشوار است، بلکه ذاتا نمیتوانند مورد تردید واقع شوند؛و در همین تلاش برای رسیدن به قضایای تردیدناپذیر است که دکارت در صدد برمیآید به معرفتی یقینی دست یابد که واجد خصیصه تردیدناپذیری به صورت کامل باشد.دکارت مصمم شد در هر انچه تردید روا باشد، تردید کند تا ببیند آیا چیز باقی میماند که از این روند مصون بماند.روال اعمال«شک دستوری» از سوی دکارت، اساسا در«گفتار در روش»و(به طرز مؤثر و چشمگیری)در«تأملات»تشریح شده است.
دکارت دریافت در بسیاری چیزها که عموما بسیار یقینین انگاشته میشوند، میتوند تردید کند:مثلا در وجود اشیاء مادی پیرامون خود.دکارت چنین استدلالی کرد که هر چند در ان لحظه خاصی که اشیاء ماد یمختلف را میبیند و احساس میکند، از وجود آنها بسیار مطمئن میباشد، ولی در مواقع یدگر که به خواب میرود و خواب میبیند و همه چیزهایی را که فرضا در پیرامون وی میباشند، به صورت توهمات در خواب میبیند، یعن همین احساس یقین را در مورد وجود آنها دارد.پس چگونه میتواند یقین حاصل کند اشیایی که در این لحظه [بیداری]در پیرامون وی هستند، توهمات نباشند؟ وی حتی توانست شک کند خودش یک بدن دارد: بدن خودش یکی از اشیاء مادی است و لذا میشود مصون باشد؟دست کم یک چیز-اینکه شک میکند.زیرا اگر در این شک کند، باز به صدق اینکه شک میکند، یقین دارد.از اینجا نتیجه گرفت نمیتواند هنگامی که فکر میکند، به آن شک کند، زیرا شک کردن خود یک نوع فکر کردن است-لذا دریافت دست کم یک قضیه تردیدناپذیر وجود دارد: «من فکر میکنم».اما از این قضیه، قضیه دیگری نتیجه میشود، «من هستم»زیرا اینکه هیچ کس نمیتواند بدون آنکه موجود باشد، فکر کند، بداهت ذاتی دارد.به این ترتیب دکارت توانست به وجود خوی شیقین حاصل کند، چون فکر کند، بداهت ذاتی دارد.بهاین ترتیب دکارت توانست به وجود خویش یقین حاصل کند، چون فکر میکند- حقیقتی که در کلمه قصار مشهور دکارتی cogito ergo sum(-من فکر میکنم، پس هستم)، تقریر شده است.
با وصف این تعبیر«من فکر میکنم»در این کلمه قصار، صرفا به معن یمحدود«من شک میکنم»اخذ نشده است.گر چه رویکرد دکارت به«کوگیتو»(کلمه قصار مذکور دکارت غالبا به صورت مختصر چنین نامیده میشود)اصولا در«گفتار»مطرح شده است، به این صورت که محال است در هنگامی که شک میکند در ان شک کند، [ولی]پر واضح است که در «کوگیتو»بیش از یک قضیه«من شک میکنم»به اثبات میرسد.
دکارت در ذیل واژه cogitationes(افکار)طیف بسیار وسیعی از آنچه را میتوان«تجربههای شخصی» [-افکار]را معلوم بیواسطه ضمیر و تردیدناپذیر میداند.مثلا دکارت هر چند میتواند در وجود اشیاء مادی پیرامون خود و اینکه بدنی دارد، شک کند، معتقد است:دست کم در اینکه واجد تجربههایی است بدانسان که گویی چنان اشیایی وجود دارند، نمیتواند شک کند.وجود قطعی این«افکار»، که صرفا به عنوان تجربهها یذهنی لحاظ شدهاند، در «کوگیتو»باز شناخته میشوند، هر نوع تجربهای که او بدینسان بیواسطه از آن آگاه میشود، به زعم دکارت، به یک معنی«از ان خودش»است و او باید برای اینکه واجد آنها باشد، وجود داشته باشد.اما این وجود، چه نوع وجودی است؟‘دکارت دریافت که میتواند شک کند بدنی دارد، ولی نمیتوانست شک کند هنگامی که فکر میکند، وجود نداشته باشد.از اینرو نتیجه گرفت، آن«من»ی که اثبات نموده است وجود دارد چیزی است که ذاتش فکر کردن است.به این ترتیب وجود خویش را به منزله یک«res-cogitans»یا «موجود متفکر»یا آنچنانکه خودش با تأیید تردیدآمیزی اظهار میدارد، به منزله«جوهری»که خصیصه ذاتی آن فکر کردن است، به اثبات رساند.
در این مقطع دکارت طبعا به«مضمون»افکار خویش التفات میکند.دکارت دریافت در میان تصوراتش، تصوری از موجود کامل یا خدا وجود ارد. با تأمل درباره این تصور به این نتیجه رهنمون شد که اگر قرار باش خدا در واقع وجود داشته باشد و نه فقط در ذهن خودش، بایستی چیزی در بیرون خودش متناظر با این تصور وجود داشته باشد.دو رشته تفکر، که هر دو از منابع مدرسی یا کلیسایی نشأت میگرفتند، او را بدین نتیجه سوق دادند:یک رشته از این تفکرات باطنا شبیه برهان وجودی آنسلم بر وجود خدا بود.رشته دیگر به این مسئله کاربردی در قلمرو تصورات مربوط میشد و مبتنی بر این اصل بود که ناقص نمیتواند منتهی به کامل شود.وی چنین استدلال کرد که موجود ناقص نمیتواند باعث ایجاد تصور یک موجود کامل شود، دکارت خود موجودی ناقص است و این از حالت شکاش، که نازلتر از علم است، هویداست.پس باید فی الواقع موجود کاملی که منشأ این تصور است، وجود داشته باشد.این استدلال و در واقع اصلی که در بن کوگیتو وجود دارد مبنی بر اینکه شک در وجد خویش، متناقض با لذات یا نامقدور است، مأخوذ از اوگوستین است.
اینک دکارت که موجود کامل را اثبات نموده است مجوزی به دست آورده است تا دست کم برخی از معتقداتی را که بر اثر شک از ذهن خویش کنار گذاشته است، مجددا مطرحنماید.استدلال وی این است که موجود کامل دیگر روا نیمدارد که او تا این حد فریب بخورد که اگر چیزی واقعا وجود ندارد به صورت طبیعی و سیستماتیک باور بیاورد که آن چیز یک موجود خارجی است.دکارت احساس میکند، اگر پارهای از اساسیترین معتقدات عرفی را، هر چند با احتیاط، بپذیرد، کار موجهی کرده است.خاصه آنکه برهان بر وجود خدا، تصوری از«دوام»را پیش میکشد، که در گذشته فاقد آن بوده است.دلیلی که دکارت بر وجود خودش در کوگیتو اقامه کرد، فقط مشعر بر این است که مادام که فکر میکند وجود دارد، ولو آنکه دکارت ظاهرا به صورت غیرمجاز سعی کرد با تسمیه خودش به«جوهر2متفکر، یعنی موجودی با دوام، از این محدودیت گریزگاهی بجوید.مفهومی که وی از خدا به عنوان علت مبقیه در نظر داشت، محتملا او را بر چیرگی بر این محدودیت، مساعدت میکرد.
هم چنین دکارت در مواقعی میگوید فقط وجود خدا باعث تثبیت حافظه و نیز مؤید استنتاج است. استنتاج فرایندی است که بر خلاف اطوار خود بخودی شهود، مستلزم اعتمادذیری بر حافظه است.اما از آنجا که دکارت قبلا در برهان بالنسبه پیچیده خود بر وجود خدا، هر چند نه در خود کوگیتو(که بسیا رمحل مناقشه است)به قیاس[-توسعا استنتاج] اعتماد ورزیده است، ظن قوی میرود که در اینجا استدلا لوی دچار دور شده است.
دکارت در این نقطه هنوز با مشکلات دیگری روبروست.او باید بپذیرد که ما برخی اوقات فریب میخوریم، نقطه شروع تمامی کاوش وی همین است. اینکه چگونه این واقعیت میتواند با وجود یک موجود کامل، که اکنون به اثبات رسیده است، موجودی که ما را فریب نخواهد داد، سازگار شود؟پاسخ دکارت این است که منشأ فریب خوردن ما، د ربد استفاده کردن ما از اراده و اختیارمان است که به انسان مجال میدهند به رغم خدا مرتکب شرور اخلاقی وشد.بد استفاده کردن از اراده عبارت است از صدور احکامی عجولانه که فی الواقع بداهت ذاتی ندارند حتی میتوانند بر تعقل قیاسی تأثیر سوء بنهند.از همین جاست که ما مرتکب اشتباه در ریاضیات میشویم. ولی اگر چنین باشد میتوان اشکال کرد که آثا اصلا امکان دارد یقین حاصل کنیم که کاملا احتراز جستهایم از اینکه طبیعت ناقصمان ما را به وطه خطا نیفکنده باشد؟بخصوص آیا امکان ندارد دکارت حتی د رمورد شالودههای نظام فلسفیاش مرتکب خطا شده باشد؟
در اینجا دکارت فقط اظهار میدارد که خدا روا نمیدارد تا این حد از ارادهمان بد استفاده کنیم؛ولی حاشا کهاین قول رضایتبخش باشد، زیرا خود وجود خدا یکی از چیزهایی است که بایستی در نظام فلسفی وی با استدلالهایی به اثبات برسد که معروض همین تردیدها هستند.در اینجا نیز بار دیگر استدلال ظاهرا دوری میشود.اتهام دوری بودن ادله بارها در زمان خود دکارت بهنظام فکریاش وارد شده بود و از همان زمان پیوسته محل بحث بوده است.
ii.نفس و بدن
از بین اعیان فیزیکی موجود که تا حدودی با ثبات است و دکارت اکنون بدان باور آورده است، یکی هست-که معمولا آن را بدن خود مینامد-که دارای نسبت خاصی با ذهن، جوه رمتفکر، یا بدانسان که وی نامگذاری میکند، با نفس، است که وجودش قبلا در کوگیتو به اثبات رسیده است.از یک سو نفس میتواند بیدرنگ بدن را به حرکت وا دارد و از سوی دیگر متقابلا آنچه برای بدن حادث میشود به صور خاصی بر نفس تأثیر میگذارند.مثلا وقتی به بدن ضربهای وارد میشود، درد احساس میگردد و وقتی احسا سیک نوع میل وجود دارد، ما میدانیم (همچنانکه دکارت میگوید؛طبیعت به ما میآموزد.»)که بدن نیازی دارد.
مراد از این واقعیات بالأخص این است که نفس با بدن ذاتا به گونهای خاص متحد است.دکارت که میگفت«نفس من در بدن ممثل ملاح در کشتی نیست.»توماس آکوئینی را پژواک میکرد.زیرا اگر نفس در بدن مثل ملاح در کشتی بود، فقط نفس میتوانست بدن را به حرکت وا دارد، ولی نمیتوانست «به واسطه»بدن احساس کند، دکارت بالمآل معتقد است که سرشت ویژه این اتحاد را نمیتوان توضیح داد.در این ارتباط به پرنسس الیزابت نوشت:سه مفهوم بنیادی و تحلیلناپذیر عبارتند از:نفس، بدن و اتحاد نفس و بدن.با وصف این سعی میکند در جایی دیگر، برخی از وجوه این اتحاد را توضیح دهد.خاص آنه او بر خلاف یک عقیده بسیار قدیمی و سنتی معتقد بود که نفس مبدأ حیات بدن نیست.بدن، بعنوان بدن، فقط یک ماشین است با صرفهجویی ذاتی و منابع انرژی خاص خودش و«این بدن نیست که میمیرد چون فس آن را ترک گفته است، بلکه نفس بدن را ترک میگوید چون بدن مرده است.»اما به همان سان که برخی حرکات بدن به توسط نفس حادث میگردد و برخی از احساسهای نفس به واسطه تغییرات بدن رخ میدهد، وقتی بدن زنده است نفس با ن پیوند برقرار میکند.در«انفعال نفس»دکارت پیشنهاد میکند در بدن یک مقر جسمانی برای این همکنشی وجود دارد.این همان غده صنوبری است که در ته مغز جای دارد.فرض دکارت این بود که این غده میتواند مستقیما نفس را به حرکت وا دارد و به این ترتیب«روح حیوانی»را تحریک کند.و اعتقاد داشت که روح حیوانی حرکت را در همه قسمتهای بدن جاری و به همه جا منتقل میکند.دکارت در این قسمت با اکثر نظریهپردازان قرن هفدهم همداستان بود.در جبهه مخالف کسانی قرار داشتند که معتقد بودند تغییراتی که در روح حیوانی بر اثر محرکهای جسمانی پدید میآید غده صنوبری را تحریک و به این تتیب نفس را منفعل میسازند.
این تحلیل ساده دلانه از رابطه نفس و بدن حتی از جانب برخی از دکارتیان نیز غیر وافی به مقصود تشخیص داده شد.اصالت تقارن(occasionalism) مالبرانش و یکی از کاربردهای متعدد«هماهنگی پیشین بنیاد»(pre-established harmony)لایب نیتز، تدابیری برای حل این مسئله در قرن هفدهم بودند.
دکارت اعتقاد داشت که این مسئله فقط در مورد موجودات انسانی پیش میآید در مورد جانوران ظاهرا وی بر این تصور بود که مسبب همه حرکات آنها در یک نظام کنش و واکنش، علل مکانیکی محض است و لذا آنها صرفا ماشین هستند و به معنی دقیق کلمه دارای نفس نیستند.با وصف این، دکارت هیچگاه از ثبات قدم در این بحث که مسائل حائز اهمیتی را در خصوص تصورش از آگاهی پدید میآورد، برخوردار نیست.
حاق واقع این است کهمسئله اتحاد نفس و بدن در کانون متافیزیک دکارت جا یدارد.بر حسب نگرش وی، که همان باین کلاسیک دوگانه انگرای (dualism)است، در گسترده مخلوقات.فقط دو نوع جوهر یا موجود وجود دارد که از اساس با یکدیگر متفاوتند:این دو عبارتند از جواهر«متفکر»و«ممتد»، یا نفس و ماده، این نگرش دوگانه انگارانه، در کانون مساعی دکارت برای سازگار نمودن ایمان کاتولیکی با پیشرفتهای علم یقرن هفدهم جای داشت.اگر چه برخی همکنشینهای علّی میان نفس و بدن وجود داشت، دکار میپنداشت که به اندازه کافی نفس را از قلمرو امتداد-که فقط این قلمرو معروض قوانین مکانیکی و علم رو به گسترش بود-منتزع کرده است. به باور وی، علم طبیعی میتوانست بالمآل یک تئوری قیاسی از همه تغییرات مکانیکی در طبیعت ممتد و در نتیجه از همه رویدادهای فیزیکی بسازد و تکمیل کند.چه هر رویداد فیزیکی فقط عبارت است از تغییر حرکت از حیث امتداد، این شامل هم حکات بدن انسان که محصول اراده آزاد نیستند.نیز خواهد شد، اما اراده آزاد وخود نفس بالذات خارج از دسترس قوانین علمیاند.
قطع نظر از مشکلاتی که در گذشته در مورد رابطه نفس و بدن ذکر گردید، یک مشکل بارز دیگر در دوگانه انگاری دکارت، مشکل تعداد این جواهر است. واضح است که در بینش دکارت میشود که شماری نامتناهی از جواهر مفتکر یا نفوس وجود داشته باشد. اما در مورد جواهر ممتد وضع به گونه دیگر است:
دکارت ظاهرا اعتقاد داشته است، فی الواقع فقط یک جوهر ممتد میتواند وجود داشته باشد که همه طبیعت مکانیکی مؤلف از ان است.این جوهر میتواند کم و بیش متکاسف شود، ولی نمیتوان منفصل گردد.
دکارت اعتقاد داست که مفهوم مکان مطلقا خالی، نامعقول است و خلأ نمیتواند وجود داشته باشد.او تحت تأثیر مفهوم صرفا هندسی ومکان، در واقع ماده و مکان را معادل میانگارد و در نتیجه با مشکلات عدیدهای، بخصوص در تئوری حرکتاش، مواجه م شود.بر این دیدگاهها و نیز بر این عقیده مأثور دکارتی که کمیت حرکت در عالم پیوسته ثابت میماند، لایب نیتز حملات سختی کرد.
iiiعلم طبیعی
تنها خصیصه ذایت ماده، در دیدگاه دکارتی، امتداد است.تصور امتداد مانند تصور خدا و تصورات بنیادی ریاضیات، فطری است.منظور دکارت از «تصورات فطری»مافهیمی مقدم بر تجربه(a priori) است که ذهن میتواند خود به تنهایی بدانها دست یابد و مأخوذ از تجربه نمیباشند.
به علاوه ما میتوانیم تصوراتی واضح و متمایز از خصایص دیگری که می توانند به اعیان فیزیک متعلق باشند، از قبیل اندازه، شکل، حرکت، وضع، استمرار و تعداد، داشته باشیم:هم اینها«حالات»امتدادند.از آنجا که ما این خصایص را به صورت واضح و متمایز درک میکنیم، به نحو مقدم بر تجربه میدانیم که ممکن است در واقع باید اعیانی فیزیک وجود داشته باشند که واجد این خصایص باشند.
براستی ما بیش از تصورات فطری صرف، واجد این خصایص هستیم که همان صفات ممکن اعیان فیزیکی است؛هم چنین واجد آنچه دکارت3تصورات جعلی»مینامد نیز هستیم.اینها تصوراتی هستند که در ذهن ما بدون اراده ما شکل میگیرند و ظاهرا معلول برخی مبادی بیرونی-یعنی اعیان پیرامون ما که واقعا واجد چنین خصوصیاتی هستند- میباشند.
اعیان پیرامون ما علی الظاهر علاوه بر اینها خصوصیات دیگری نیز دارند، چه، ما چیزهایی از قبیل رنگها، صداها، بوها، مزهها، انواع سفتی و غیره را، نیز احساس میکنیم.در مورد این خصایص(که غالبا در قرن هفدهم بدانها کیفیات«ثانویه» بودند)دکارت معتقد است که ما فقط میتوانیم یقین اندکی داشته باشیم.تصورات ناشی از این کیفیات ثانویه مغشوش و تیره است و دکارت فکر میکند هر گاه نیکی خداوند امکانپذیر سازد که در اعیان فیزیکی تفاوتهای واقعی متناظر با تفاوتهای این احساسهای متنوع وجود داشته باشد، خود را در وضع یخواهد یافت که این مفهوم که این خصایص متنوع چون معروض احساس بودهاند، واقعا در اعیان خارجی وجود دارند، برای وی نامفهوم خواهد شد.
به این ترتیب دکارت، اگر چه خود را در این نقطه کاملا مقید و ملتزم نمیکند، متمایل به دیدگاهی میشود که دکارت و دیگران دارند مبنی بر اینکه کیفیات اولیه در اعیان وجود دارند ولی کیفیات ثانویه، دکارت بالاک در تئوری باز نمونی ادراک-the rep) (resentativc theory of perception که در راستای چنین دیدگاهی است، سهیم میباشد.اما وی هم از حیث فهرست دقیقی که از کیفیات اولیه میدهد و هم از حیث اینکه معتقد است هیچ یک از شناختهای ما از اعیان فیزیکی در واقع مأخوذ از حواس ما نیستند، علیرغم اینکه ما تصوراتی مأخوذ از احساس داریم، از لاک متمایز میشود.احساس به ما فقط تصوراتی تیره و مغشوش میدهد، و ما واقعیت فیزیکی را فقط با فعل عقل، از سریق تصور امتداد و حالات آن که میتوانند واضح و متمایز بسازد.، میفهمیم.تصور دکارت از یک علم طبیعی کامل که همساز با سایر دیدگاههای اوست، یک نظام کاملا قیاسی(bcduotive)است که مأخوذ از مقدمات مقدم بر تجربه با لذات بدیهی است.این مقدمات بالمآل یک خصلت فلسفی یامتافیزیکی دارند.متافیزیک و علم برای او دیگر در اساس یکی هستند و در«اصول»اش در واقع سعی میکند اصول الویه علماش را از تفکر در ذات خدا اخذ کند.بر هر رویداد فیزیکی، از جمله تغییرات بدن انسان، قوانین فیزیکی واحد حکمفرماست-پس سرانجام طب بایستی جزئی از یک علم فیزیکی باشد.همه علوم با فیزیک یکی میباشند، و فیزیک با فلسفه یکی است، این همان وضعیتی است که دکارت در توصیف خود از درخت دانش به تصویر میکشد که در ان متافیزیک ریشه، فیزیک تنه، و سایر علوم شاخهاند.چشمداشت دکارت این بود که علم طبیعی، علمی دارای گرایش صرفا نظری نباشد.وی همگام با سلفاش، فارنسیس بیکن، بارها تأکید نموده است که چشمداشت وی از کاوش علمی طبیعت، سودمندی عملی است؛خاصه آنکه امید داشت با مطالعه فیزیولوژی بشر را قادر سازد تا علل پیری را کشف کند و بدین ترتیب عمر را طولانی نماید.علیرغم خصلت کاملا مقدم بر تجربه علمی که وی در خیال آن بود، دکارت از ابتدا و بیشتر بعد از تهورستانی از تجربه، پذیرفته بود که برا یکشف حقایق فیزیکی آزمایش ضرورت دارد و او خود به آزمایشهای متعدد، مثلا در فیزیولوژی و نورشناسی مبادرت میورزید.سرشت نظام[فکری]وی با دعاوی مقدم بر تجربهاش، بطور کاملا صریح نیاز به این آزمایشها و نقشی را که این آزمایشها ایفا میکنند، تأیید نمیکند.مفسران دکارت نیز اشکالات عدیدهای در تعابیر مختلف و نه کاملا همگون وی در خصوص این موضوع یافتهاند.
iv.نفوذ تاریخی
نفوذ دکارت در تاریخ فلسفه احتمالا بیش از هر متفکر دیگری، به استثنای ارسطو است.نفوذ وی از دکارتیانی مانند مالبرانش که بسیاری از دیدگاهای وی را پذیرفت، یا حتی عقل گرایان(rationalists) دیگر که با کثر برداشتهای کلی وی از سرشت فلسفه و عمل، موافقت داشتند، بسی فراتر رفت.خاصه تجربه گرایان(empiricists)بریتانیایی که تقریبا همه دستاوردهای دکارت را نفی کردند، آنچنان بطور عمیق ا زرویکرد وی متأثر شدند، که وقتی رید (reid)فیلسوف اسکاتلندی قرن هجدهم تصریح کرد و نوشت مالبرانس، لاک، بارکلی و هیوم همگی در یک«ناظم فاهمه بشری»مشترک، سهیماند به گونهای که«هنوز میتوان آن را یک نظام دکارتی نامید»حقیقی را[بیان داشت]که خیلی خارق اجماع(paradox)بود، «چگونه من میدانم...؟»که وی آن را در کانون فلسفه خود جای داده بود.
دکارت نخستین فیلسوفی بود که جهد بلیغ کرد تا «چشمانداز خدای»بیتشخص[-بسیط الحقیقه- impersonal]را از دنیای مشترک فیلسوفان پیشین کنار گذارد و به طرح این پرسش بپردازد که نه فقط عالم به چه میماند، بکله طرح این پرسش را نیز درافکند که ما چگونه میتوانیم بدانیم عالم به چه م ماند.
هم چنین دکارت به اخلاف خودش این بینش را منتقل نمود که فقط یک روش موثق برای پاسخ دادن به این پرسشها وجود دارد و آن این است که ابتدا از دادههای بیواسطه ذهن، یعنی تنها[معلوماتی]که تردیدناپذیرند، شروع کنیم، سپس سعی کنمی از آنها یک عالم خارجی را بیورن کشیده و بنا کنیم.
خود دکارت کوشش کرد تا با تمسک به وجود و ذات خداوند بدن مقصود جامه عمل بپوشاند.ادله وی در این خصوص نمایانگر سنتیترین عناصر فکری وی هستند و هنگامی که این ادله نه تنها در جزئیات، بلکه از اساس مورد اعتراض واقع گردیدند، سایر فیلسوفان وظیفه دیگری نداشتند جز اینکه عالم خارج را بر اساس دادههای بیواسطه ذهن، بدون توسل به چنان دستاویزهای فراتجربی [-استعلایی-tuanscandental]بنا کنید.
بدین ترتیب فلسفه دکارت که خود همانگونه که فلسفه علم نوین، بود، یک متافیزیک دینی استعلایی هم بود، حاوی بذرهای مکاتب اصالت تجربه و ایدئالیسم ذهنی بود که بعد از او به منصه ظهور رسیدند فقط شاید در همین سالهای اخیر بود که فلاسفه این اصل بنیادی فلسفه دکارتی را که بر آن نظام فکر او بنا گردیده است که دادههای بیواسطه ذهن وجود دارد، و این دادهها قطعیتر از هر چیز دیگر است و فلسفه که در طلب معرفت است بایستی از همینها شروع کند، با قاطعیت مورد اعتراض قرار دادند.
2فردوسی:
هر آنکه که گویی که دانا شدم
به هر دانشی بر توانا شدم
چنان دان که نادانتری آن زمان
مشو بر تن خویش بر بد گمان
سخن را بباید شنید از نخست
چو دانا شود پاسخ آید درست
چو داننده مردم بود آزور
همی دانش او نیاید به بر
هر آنکه که دانا بود پر شتاب
چه دانش مر او را چه در سر شراب
مر ابیم و باک از جهانداور است
که از دانش برتران برتر است
سر راسیت دانش ایزد است
چو دانستیاش زو نترسی بد است
خردمند و دانا و روشن روان
تنش زین جهان است و جان زان جهان
ز دانش چو جان ترا مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست
چو بر دانش خویش مهر آوری
خرد را زتو بگسلد داوری