گزاره های کلی و وجودی
آرشیو
چکیده
متن
نگاهی نو به مبانی منطق ریاضی و نظرات منطق دانان اسلامی(3)
گفتیم که راسل انواع گزارهها را به پنج بخش تقسیم کرده است:1-گزاره اتمی، 2-گزاره مرکب، 3-گزاره کلی، 4-گزاره کلی دارای عمومیت تام، 5-گزاره وجودی.در دو مقاله گذشته-مندرج در دو شماره 47 و 48 این نشریه گزاره اتمی و گزاره مرکب و نیز انواع آن را بررسی کردیم و در این شماره نیز درباره سه بخش باقی مانده بحث میکنیم.پس از بیان پنج نوع گزاره مذکور نوبت به نقد آنها میرسد که بخواست خدا در آینده به نقد و بررسی آنها میپردازیم.
گفتیم که رابطه گزاره با واقع در نظر راسل رابطه تناظر است، به این معنا که هر گزارهای با یک واقع متناظر میباشد.به عبارت دقیقتر:در مقابل هر واقع یک زوج گزاره داریم، که یکی سالبه و دیگری موجبه است و واقع یکی را کاذب و دیگری را صادق قرار میدهد. (1)
با توجه به این اصل دو سئوال مطرح میشود: نخست اینکه، آیا گزاره اتمی با گزاره مرکب در این جهت تفاوت دارد یا نه؟و دیگر اینکه آیا وقایع مرکبی داریم که گزارههای مرکب با آنها متناظر باشند یا نه؟ قبل از اینکه به بررسی گزارههای کلی و وجودی بپردازیم، لازم است به دو سئوال مذکور پاسخ داده، مطلبی را درباره تحویل گزارههای مرکب دیگر به گزارههای مرکب بیان کنیم.
تفاوت گزاره اتمی با گزاره مرکب در صدق و کذب:
گزارههای مرکب، مانند گزارههای اتمی، میتوانند صادق و یا کاذب باشند، اما صدق و کذب این دو دسته از گزارهها یکسان نیست.در ارتباط با گزاره اتمی یک واقع داریم که آن را صادق یا کاذب قرار میدهد، بنابراین در مورد هر واقع یک زوج گزاره اتمی اصل کلی حاکم بر گزارههای اتمی است.
اما در مورد گزارههای مرکب نمیتوان گفت که هر زوج از این نوع گزارهها در مقابل یک واقع میباشد و هر گزاره مرکب فقط متناظر با یک واقع است که صدق یا کذب آن را تعیین میکند، بلکه به ازاء هر گزاره مرکب، دو واقع مختلف داریم که صدق یا کذب گزاره بر آن دو توقف دارد.
راسل در کتاب«منطق و علم»چنین گفته است:
«البته، در ارتبط با هر واقع دو گزاره داریم، یکی راست و یکی دروغ.واقعهای دروغ وجود ندارند، بنابراین شما نمیتوانید برای هر گزاره یک واقع بدست بیاورید، بلکه برای هر زوج از گزارهها (میتوانید یک واقع بدست بیاورید).این مطلب در مورد گزارههای اتمی است.اما وقتی شما گزاره «سقراط میراست یا سقراط همیشه زنده است»(q یا p) را در نظر بگیرید، در این گزاره شما، دو واقع مختلف وارد شده در صدق یا کذب گزاره خود(q یا p)دارید. در اینجا واقع معینی متناظر با p و واقع معین دیگری متناظر با q خواهد بود، و هر دو واقع در ارتباط با بحث در صدق یا کذب(q یا p)میباشند.گمان نمیکنم در دنیای خارج یک واقع واحد فصلی-a single dis junctive fact متناظر با(q یا p)وجود داشته باشد». (2)
بیان مطلب در گزارههای مرکبی که از آنها سخن به میان آمد چنین است.
1-در ترکیب فصلی(q 7 p):دو واقع داریم که یکی p یا سلب آن را، و دیگری q یا سلب آن را صادق قرار میدهد.این ترکیب در صورتی صادق است که لااقل یکی از دو گزاره صادق باشد، بنابراین، اگر لااقل برای یکی از دو گزاره واقعی داشته باشیم که آن را صادق قرار دهد، این ترکیب صادق است.
2-در ترکیب عطفی(q 8 p):دو واقع داریم، که یکی متناظر با p و دیگری متناظر با q است، این ترکیب در صورتی صادق است که این دو واقع p و q صادق باشند.
3-در ترکیب شرطی(q p):نیز دو واقع داریم، این ترکیب در صورتی کاذب است که یکی از این دو واقع، مقدم را صادق و دیگری تالی را کاذب قرار دهد، و در غیر این صورت صادق میباشد.
خلاصه اینکه:هر گزاره مرکب متناظر با دو واقع است(البته در صورتی که مرکب از دو عضو باشد)، صدق و کذب آن هم از روی همین دو واقع تعیین میشود اما هر گزاره اتمی متناظر با یک واقع است که صدق و کذب آن از روی همین واقع تعیین میشود.
واقع مرکب و نظر راسل
چنانکه از عبارت مذکور از راسل در کتاب«منطق و علم»-که در بحث قبلی نقل شد-بر میآید، واقع مرکب نداریم، یعنی در عالم خارج واقع فصلی یا عطفی یا شرطی نداریم که متناظر با ترکیب فصلی یا عطفی یا شرطی باشد.اما نظر راسل در این باب مبتلا به تناقض میباشد، زیرا وی وجود وقایع عامه را که مقابل گزارههای کلی است مسلم فرض کرده است.
از طرف دیگر وی گزارههای کلی را-چنانکه بیان خواهیم کرد-حقیقتا ترکیب شرطی میداند، و در مقابل گزارههای کلی که در حقیقت ترکیب شرطیاند، وقایع عامه را فرض کرده است.
بنابراین از سویی وجود وقایع مرکب را انکار کرده و از سویی دیگر، برای نوعی از وقایع مرکب-یعنی وقایع عامه-وجود فرض کرده است.
دو گرایش عمده در منطق ریاضی
از بدو پیدایش منطق ریاضی، دو گرایش مهم وجود داشته است * ، البته بعد از انتشار کتاب مبانی ریاضیات Principia Mathematica * که راسل با همکاری وایتهد نگاشته باست، دو گرایش مزبور در عرصه منطق و ریاضیات بیشرت ظهور کرد.این دو (*)ایراد مطلب مذکور بعد از گزارههای مرکب به این جهت است که میتوان ترکیبهای دیگر را با استفاده از ترکیبها و گزارههای مرکبی که شناختهایم تعریف نمود.
(*)این کتاب را نبای با اصول ریاضیات که راسل به تنهایی نوشته است، اشتباه کرد، هر دو کتاب به اصول ریاضیات یا مبانی ریاضیات ترجمه شده است Principia که پرنکیپیا یا پرنسیپیا تلفظ شده، جمع واژه Principium میباشد که به معنای اصول اساسی است. گرایش را میتوان از ویژگیهای منطق ریاضی به حساب آورد:نخست اینکه، ترکیبها و ثابتهای منطقی را از روی چند ترکیب معین تعریف نماییم دوم اینکه ترکیبها و ثابتهای منطقی را به ترکیبها و ثابتهای منطقی کمتری تقلیل دهیم، این دو مسأله ارتباط نزدیکی با هم دارند، هر کدام را با مثال توضیح میدهیم:
مسأله اول عبارت است از اینکه:چگونه میتوانیم به وسیله چند ثابت منطقی شناخته شده، ثابتهیا دیگری را به دست بیاوریم.به عنوان مثال، اصحاب پرنکیپیا به وسیله چهار تابع یعنی:نقیض گیری(P 6)، ترکیب شرطی، ترکیب فصلی، ترکیب عطفی، تابعهای دیگری را به دست آوردهاند که یکی را ذکر میکنیم:
تابع جدیدی به نام تابع هم ارزی Equivalemce Fumction را با ترکیب عطفی دو ترکیب شرطی میتوان معرفی نمود.هم ارزی به معنای مساوقت و همدوشی دو گزاره در صدق و کذب میباشد، به این معنا که هرگاه یکی از دو گزاره صادق بود، دیگری نیز صادق است.و هرگاه یکی از دو گزاره کاذب بود، دیگری نیز کاذب است.تابع هم ارزی را با علامت() نشان میدهند.مثلا: *
برف سفید استعدد پنج فرد است.
جدول ارزش این تابع چنین است:
بنابراین اگر دو گزاره p و q هم ارز باشند، میتوان نوشت:یعنی هم ارزی را به وسیله ترکیب عطفی دو ترکیب شرطی میتوان بیان کرد، که مقدم ترکیب شرطی دوم، تالی شرطی اول، و تالیاش مقدم شرطی اول باشد.
هم ارزی دو گزاره به این معنا نیست که دو گزاره دارای معنای واحدی هستند، بلکه صرفا به معنای یکسان بودن ارزش دوگزاره از لحاظ صدق و کذب میباشد.مثلا دو گزاره:«سیارات به دور خورشید میچرخند»و«خورشید دارای نیروی گرانش است» درارای یک معنما نیستند، اما هم ارز میباشند. (3)
مسأله دوم هم عبارت است از اینکه:ثابتهای منطقی را به ثابتهای تعریف نشدهای تقلیل دهیم.به عنوان مثال میتوان علامت شفر و کار راسل در برگرداندن چهار تابع به مفاد این علامت را ذکر کرد:
شفر sheffer نام یکی از منطق دانان میباشد که ایده ناسازگاری را ارائه داد و بنابراین ایده درباره بعضی از مندرجات مبانی ریاضیات نظریاتی مطرح کرد.ناسازگاری Incompatibility را با رمز«/»نشان میدهند و(q/p)خوانده میشود:«p با q ناسازگار میباشد».این تابع در صورتی صادق است که یکی از دو گزاره یا هر دو گزاره کاذب باشد و در صورتی کاذب است که هر دو گزاره صادق باشد، یعنی(q/p) هم ارز با نفی ترکیب عطفی دو گزاره(q 8 p)6 میباشد.راسل به اهمیت کار شفر پی برد و چهار تابع مذکور را به تابع ناسازگاری برگرداند، * به این بیان که: (4)
1-p/p به این معناست که p با خودش ناسازگار است، لذا به این معناست که p کاذب میباشد، یعنی این ترکیب به معنای نقیض p است و صورت جدیدی برای تابع نقیض میباشد p 6 p/p
2-(q/q)/p به این معناست که p با کذب q سازگار نیست، یعنی اگر p صادق باشد، q نیز صادق است، بنابراین صورت جدیدی برای ترکیب شرطی میباشد:(q/q)/p q p
3-(q/q)/(p/p)به این معناست که کذب دو گزاره p و (*)چنانکه از مثال(با در نظر گرفتن مطلبی که در شرطی مادی و صوری گفتیم)معلوم میشود مقصود از همدوشی دو گزاره در صدق و کذب، همدوشی و هم ارزی از نظر محتوا و مضمون و صورت نیست، بلکه تابع هم ارزی صرفا از ارزش دو گزاره مشخص میشود و ارتباطی به مضمون یا صورت دو گزاره ندارد.
(*)این یکی از تحولها در منطق ریاضی بعد از پرنکیپیا میباشد. q ناسازگار میباشد، یعنی اگر یکی از دو گزاره کاذب بود، دیگری باید صادق باشد، لذا صورت جدیدی برای ترکیب فصلی میباشد:(q/q)(p/p) q 7 p
4-(q/p)/(q/p)به این معناست که ناسازگاری p و q ناسازگار میباشد، به عبارت دیگر ناسازگاری دو گزاره کاذب میباشد، یعنی بایستی هر دو گزاره با هم صادق باشند، لذا این ترکیب صورت جدیدی برای ترکیب عطفی میباشد:(q/p)/(q/p) q 8 p
بنابراین میتوان ناسازگاری را یک مفهوم تعریف نشده در نظر گرفت و تابعهای دیگر را به وسیله آن معرفی نمود.
3-گزاره کلی
نوع اول و دوم گزاره اتمی و گزاره مرکب بود که بررسی شد.اکنون نوع سوم را مورد بحث قرار میدهیم.
سومین نوع از گزارهها، گزاره کلی میباشد، یعنی گزارههایی شامل سور(موجبه یا سالبه)کلی مانند «همه»، «هر»، «هیچ».در منطق کلاسیک گزارههای محصوره به چهار بخش تقسیم میشود:موجیه کلیه، موجبه جزئیه، سالبه کلیه، سالبه جزئیه، و هر چهار قسمت قضیه حملی به حساب میآمدند، و اما بنابر نظر منطق ریاضی:اولا گزارههای کلی با گزارههای جزئی از نظر صورت منطقی تفاوت دارند، ثانیا گزارههای کلی، از نوع گزارههای حملی نیستند، بلکه حقیقتاترکیب شرطی میباشند.گزاره«هر انسانی میراست»در حقیقت چنین است که:«به ازاء هر x، اگر x انسان است، پس x میراست».
برای اینکه تحلیل مذکور روشن شود نکاتی را بیان میکنیم:
الف)ضروری نبودن وجود افراد در گزاره کلی:
یکی از عللی که موجب شده است تا منطق ریاضی گزارههای کلی را به ترکیب شرطی تحلیل نماید، ضرورت نداشتن وجود افراد در این گزارههاست. راسل در کتاب«منطق و علم»میگوید:
«میخواهم به طور موکّد بگویم که گزارههای کلی بایستی به نحو غیر شامل وجود تفسیر شوند.هنگامی که من میگویم، به عنوان مثال«همه یونانیها انسانند»از شما نمیخواهم تا فرض کنید که این گزاره متضمن این مطلب میباشد که یونانیها وجود دارند.این گزاره بایستی بطور مؤکد به عنوان غیرمتضمن چنین مطلبی(وجود افراد)ملاحظه شود. این مطلب باید به عنوان یک گزاره جداگانه افزوده شود.اگر شما میخواهید این گزاره را به این مفاد تفسیر نمایید، باید گزاره دیگر«و یونانیها وجود دارند» را اضافه کنید.این مناسب مقصود کاربرد عملی است.اگر شما این واقع را که یونانیها وجود دارند در آن میگنجانید(یعنی از این گزاره وجود یونانیها را نیز استفاده میکنید)شما دو گزاره را در یک گزاره بیان میکنید، و این کار موجب اغتشاش غیر لازم در منطق شما میشود، زیرا انواع گزارههایی که شما میخواهید، گزارههایی هستند که وجود چیزی را اظهار میکنند، ولی گزارههای کلی که نمیتوانند اظهار وجود چیزی را کنند.
اگر چنین اتفاق بیفتبد که هیچ یونانی وجود نداشته باشد، هر دو گزاره«همه یونانیها انسان هستند»و «هیچ یونانی انسان نیست»درست است.البته گزاره «هیچ یونانی انسان نیست»همان گزاره«همه یونانیها انسان نیستند»میباشد.هر دو گزاره بطور همزمان صادق است، اگر چنین اتفاق بیفتد که هیچ یونانی وجود نداشته باشد، همه گزارهها درباره همه اعضاء یک مجموعه که هیچ عضوی ندارد، * صادق است، زیرا هر گزاره کلی متناقض، اظهار وجود میکند و لذا در این حالت دروغ است * .البته این نظر که گزارههای کلی شامل وجود نیستند، یکی از مطالبی است که (*)مقصود راسل مجموعه تهی میباشد.
(*)یعنی در صورتی چنین گزارههایی کاذب است که اظهار وجود افراد را بکنند. جزء اصول سنتی قیاس نیست.در تعلیمات سنتی قیاس فرض میشد:هنگامی که ما چنین گزارهای داریم:«همه یونانیها انسانند»، این گزاره متضمن این مطلب است که یونانیها وجود دارند و همین مطلب موجب اشتباهاتی میشود». (5)
خلاصه سخن راسل این است:
1-گزارههای کلی متضمن وجود افراد موضوع نیست، بنابراین گزاره«همه یونانیها انسانند»دلالت بر وجود افراد موضوع ندارد.
2-اگر بخواهیم گزاره کلی، وجود افراد موضوع را نیز برساند، باید گزاره دیگری که بیان کنند وجود است به همراه آن بیاوریم و بگوییم«همه یونانیها انسانند و یونانیها موجودند».
3-اگر گزارههای کلی متضمن وجود افراد تفسیر نشوند هر دو گزاره متضاد«همه یونانیها انسان هستند»و«هیچ یونانی انسان نیست»صادق است.
4-تفسیر گزارههای کلی به نحو متضمن وجود، موجب اشتباهاتی در منطق کلاسیک شده است(این مطلب را مشروحا توضیح خواهیم داد).
ب)قانونهای علمی:
قانونهای علمی هم از این نوعند، یعنی میتوانیم به صدق آنها حکم کنیم ولو در واقع مثالی نداشته باشیم.
مثلا قانون اول نیوتون که به قانون لختی معروف است، چنین بیان میکند:
«هر جسم که در حال سکون، یا در حال حرکت یکنواخت در امتداد خط مستقیم باشد، به همان حال باقی میماند، مگر آنکه در اثر نیروهای خارجی مجبور به تغییر آن حالت شود».
این گزاره صادق میباشد، هر چند جسم متحرکی نباشد که نیروی خارجی در آن اثر کند، منطق ریاضی، گزارههای کلی را به صورت ترکیب شرطی تحلیل میکند، چون در ترکیب شرطی وجود موضوع ضرورت ندارد و حکم به حالت تعلیق بیان میشود. قانونهای علمی هم دارای همین صورت هستند.
ج)تفاوت میان اسم علم و اسم کلی:
نکته مهمی که در تحلیل گزارههای کلی نهفته است، تفاوت میان اسم علم و اسم کلی یا عام میباشد.
در گزاره کلی«هر انسانی میراست»که در ظاهر گزاره حملی است، اسم کلی یعنی انسان جای موضوع را اشغال کرده است.اسم کلی رمز دلالت کننده بر مرکب وصفی است که ممکن است در میان اشیاء موجود، چیزهایی یافت شود که این اسم کلی در آنها نمودار و متجسد شود، و نیز ممکن است اصلا فردی برای آن یافت نشود، بنابراین مرکب وصفی فی نفسه متضمن وجود فردش نیست.از این جهت میان اسم علم و اسم کلی فرق هست، زیرا از نظر منطقی محال است که اسم علم دارای مسمای فعلی نباشد، چون بدون وجود مسمّا اطلاق آن جایز نخواهد بود، اما اسم کلی به تنهایی متضمن وجود فرد و مصداقش نمیباشد. *
به عبارت دیگر، اگر اسم کلی را تحلیل نماییم، به گزاره نما تبدیل خواهد شد، یعنی در حقیقت اسم کلی عبارتی دارای متغیر یا مجهول میباشد و دلالت آن کلی تام نیست، مگر اینکه به جای آن مجهول چیز معلومی را قرار دهیم.
مثلا اسم کلی«انسان»در حقیقت چنین میباشد که«x متصف به صفات انسان است»و این عبارت از جهت دلالت ناقص است، مگر اینکه به جای x فرد معینی را قرار دهیم، که در این صورت گزارهنما به گزاره تبدیل خواهد شد، در مثال ذکر شده اگر به جای x سقراط را قرار دهیم گزاره«سقراط متصف به صفات انسان است»به دست میآید.گزاره نمایی که (*)قبلا در مقاله اول به این مطلب اشاره کردهایم.(رجوع شود به شماره 47 کیهان اندیشه). از تحلیل اسم کلی حاصل شد جای مقدم ترکیب شرطی را پر میکند.
د)تفاوت اسم علم و محمول:
درگزاره نمایی که از تحلیل اسم کلی به دست آوردیم، اسم کلی محمول قرار میگیرد و از اینجا تفاوت میان گزاره شخصیه و گزاره کلی روشن میشود.در گزاره شخصیه، اسم علم موضوع قرار گرفته که واقعا هم موضوع است اما در گزارههای کلی گر چه ظاهرا اسم کلی موضوع است، ولی مفاهیم کلی همیشه محمولند، تفاوت میان گزاره شخصیه و گزاره کلی، مبتنی بر تحلیل اسم علم و محمول و بیان اختلاف منطقی میان این دو میباشد.
راسل تفاوت اسم علم و محمول را از جنبه شناخت شناسی مطرح میکند و از آن نتیجه منطقی نیز میگیرد.فرق میان اسم علم و محمول، تفاوت میان دو کار مختلف ذهن، یعنی نامیدن و تقریر، میباشد، راسل در این زمینه میگوید:
«فهم یک محمول، چیز کاملا متفاوتی با فهم اسم میباشد، منظور من از یک محمول همانطور که شما میدانید، کلمهای است که برای معین کردن کیفیتی مانند، سرخ، سفید، مربع، گرد، بکار برده میشود و فهم چنین کلمهای مستلزم نوعی از کار ذهن میباشد که متفاوت با کار ذهن در فهم یک اسم است.برای فهم یک اسم باید معرفت مباشر Acquainted With به چیز جزئی که به این اسم نامیده شده داشته باشید و باید بدانید که این اسم متعلق به آن جزئی میباشد.یعنی شما نمیتوانید بیانی به شکل یک گزاره داشته باشید در صورتی که در فهم یک محمول شما بیانی به شکل یک گزاره دارید.به عنوان مثال، برای فهم مفهوم«سرخ بودن»باید بدانید که با گفتن اینکه«یک چیز سرخ است»، چه چیزی قصد میشود شما بایستی آن را به شکل یک گزاره در بیاورید، شما نیازی ندارید که جزئیاتی درباره«این»بدانید که «این سرخ است * »اما باید بدانید که معنای اینکه چیزی سرخ است چیست؟باید بفهمید که مقصودب از«سرخ بودن»چیست.اهمیت این مطلب با تئوری طبقات Theory Of Types در رابطه میباشد که بعدا به آن خواهم پرداخت.این مطلب متکی به این واقعیت است که یک محمول هرگز بکار نمیرود، مگر به عنوان محمول، هنگامی که به نظر میرسد محمول به عنوان موضوع بکار رفته است.عبارت نیاز به شرح و توضیح دارد، البته به غیر از صورتی که از خود کلمه بحث میکنید.شما میتوانید بگویید «سرخ»محمول است(در اینجا از خود کلمه سرخ بحث میکنیم لذا موضوع شده است)اما در این صورت باید کلمه سرخ را میان دو گیومه * قرار دهید، زیرا شما درباره کلمه«سرخ»بحث میکنید. هنگامی که شما«سرخ»را میفهمید این بدین معناست که شما گزارهای را که به صورت«X سرخ است»میفهمید». (6)
اما راسل در کتاب«رشد فلسفی من»که جزء آخرین نوشتههای فلسفی وی میباشد، تعریف منطقی خالص برای اسم علم(یا اسم خاص)ارائه میدهد که این چنین است:
«از لحاظ سنتی، اسمهای خاص(یا اسمهای علم) از اسمهای عام با این واقعیت تمایز داده میشدند که اسمهای عام میتواند دارای نمونههایی باشند، در حالی که اسمهای خاص بر چیز یگانهای دلالت میکنند.اما مفهوم نمونهها با مفهوم مجموعهها گره خورده است و از جنبه منطقی اساسی نیست.چیزی که منطق به آن نیاز دارد، گزاره نماست.یعنی عبارتهایی که یک یا چند متغیر در آنها وجود دارد و هنگامی که ارزشهایی برای این متغیرها معین میشود، نتیجه به دست آمده گزاره است.در این (*)-یعنی نیازی نداریم که شیء جزئی که دارای محمول سرخ بوده است بشناسیم، بلکه فقط به درک گزاره نیاز داریم که دارای این صورت میباشد:«x سرخ است».
(*)-راسل به مقتضای زبان انگلیسی از دوویرگول معکوس یعنی سرخ استفاده نموده است. صورت نمونهها ارزشهایی برای متغیرها هستند به طوری که گزاره نماهای مورد بحث راست باشند. متغیر میتواند متغیر شیئی یا متغیر محمولی یا متغیری برای یک خاصیت Property یا متغیر رابطهای باشد.ارزشهای ثابتی که میتوانند به جای متغیر بنشینند مطابق نوع متغیر متفاوت است.اگر ارزشی از نوع اشتباهی جای متغیر داده شود، چیز بیمعنایی حاصل خواهد شد.به عنوان مثال:گزاره «سقراط انسان است»را در نظر بگیرید، اگر به جای «سقراط»نام انسانهای دیگر یا نام یکی از حیوانها را قرار دهید، گزاره شما-دروغ یا راست-هنوز دارای معناست.همچنین اگر به جای«انسان»محمول دیگری قرار دهید.گزاره شما با معناست.اگر با یک گزاره حاوی نسبت مانند:«سقراط افلاطون را دوست دارد»شروع نسبت مانند:«سقراط افلاطون را دوست دارد»شروع کنید، میتوانید کلمات دیگری را که دلالت بر نسبت میکنند جانشین کلمه«دوست دارد»کنید، بدون اینکه، گزاره خود را بیمعنا سازید، اما نمیتوانید به جای آن کلمهای که دال بر نسبت (علاقه)نباشد قرار دهید.
ملاحظاتی که در بالا انجام دادیم، یک تعریف نحوی Syntaical از اسمهای خاص مطرح میسازد، میتوانیم بگوئیم که اسم خاص کلمهای است که دلالت بر محمول یا علاقهای نمیکند و چیزی است که میتواند در گزارهای که شامل متغیری نیست، بیاید.(معرفی متغیرها در زبانهای روزمرهای با الفاظی مانند یک، همه، بعضی و غیره صورت میگیرد).اکنون که تعریف اسم خاص با نحو مرتبط شد، فکر نمیکنم چیز بیشتری درباره اسمهای خاص بتوان گفت». (7)
نتایجی که از این سخنان راسل به دست میآید در نکات زیر خلاصه میکنیم:
1-اسم خاص(یا اسم علم)کلمهای است که دلالت بر محمول یا علاقه(به اصطلاح منطق ریاضی که در گزاره علاقه توضیح دادیم)نمیکند، و درگزارههای حاوی متغیر داخل نمیشود:الفاظی نظیر هر، بعضی، یک(یا در فارسی با یای نکره)در زبان روزمره متغیر میباشند، بنابراین گزارههای«هر انسانی میراست»(یعنی گزاره کلی)و«بعضی از انسانها میرا هستند»(یعنی گزارههای جزئی)و«یک انسان(یا انسانی)میراست»(یعنی گزارههای مهمله) نمیتوانند دارای اسم خاص باشند، چون دارای متغیر هستند.
2-از مطلب اول نتیجه میگیریم که تفاوت گزارههای کلی یا گزارههای شخصیه در این است که گزارههای شخصیه، دارای اسم خاص میباشند، ولی در گزارههای کلی، اسم خاص وجود ندارد.
3-اسم خاص دائما جای موضوع قرار میگیرد، ولی اسم کلی(عام)همیشه جای محمول مینشیند و در صورتی که در ظاهر اسم عام موضوع شده، مانند گزاره کلی«هر انسانی میراست».باید گزاره را به نحوی تغییر داد که کلی محمول قرار بگیرد، بنابراین مفاد گزاره کلی نسبت دادن کیفیتی به موضوعی نیست، بلکه گزاره کلی رابطه و علاقه میان دو محمول و مفهوم کلی را بیان میکند، نتیجه اینکه: گزاره کلی نمیتواند از نظر صورت گزاره حملیه باشد. اما در گزاره شخصیه، خاصیتی را به موضوع نسبت میدهیم، لذا گزاره شخصیه، حملیه به معنای دقیق میباشد.
4-البته در صورتی که منظور از کلی، کلمه کلی باشد، موضوع قرار خواهد گرفت، ولی باید آن را میان دو گیومه قرار داد تا مشخص شود که منظور کلمه کلی است.
ه)رابطه گزاره نما و موجهات با گزارههای کلی:
مطلب دیگری را هم باید در تحلیل گزارههای کلی در مدّ نظر داشت که آن را توضیح میدهیم:در گزاره کلّی«هر یونانی انسان است»، به عنوان مثال:چه چیزی واقعا بیان شده است؟گفتیم که کلماتی مانند:هر و بعض و...متغیرند و مفهوم کلی هم در واقع گزاره نماست، و چون گزاره کلی حاوی وجود افراد نیست و در واقع رابطه میان دو مفهوم کلی را بیان میکند، پس حقیقتا ترکیب شرطی است، یعنی گزاره«هر یونانی انسان است»چنین میشود:«اگر x یونانی است، پس x انسان است».
در اینجا مطلب دیگری هم هست و آن اینکه:مفاد گزاره کلی عبارت است از اینکه حکم مذکور در گزاره کلی به ازاء هر ارزشی که به x میدهیم، صادق است، چون ما در گزاره کلی، در حقیقت گزاره نما داریم، لذا در قبال گزارهنما میتوانیم یکی از سه کار را انجام دهیم و بگوییم:
1-همیشه صادق است، در این صورت گزارهنما (قالب)ضروری است.(یعنی به ازاء هر ارزشی که به متغیر دهیم صادق است).
2-گاهی صادق است، در این صورت گزارهنما ممکن است.(یعنی به ازاء بعضی از ارزشها صادق است).
3-همیشه کاذب است، در این صورت گزارهنما ممتنع است.(به ازاء هر ارزشی کاذب است).
قبلا گفتیم(مقاله اول)که راسل بحث موجهات را مربوط به گزارهنما میداند، نه کیفیت نسبت میان موضوع و محمول، و نیز بسیاری از اشتباهات فلسفی را ناشی از خلط همین مطلب میداند که منطق کلاسیک موجهات را کیفیت نسبت محمول به موضوع میداند، نه در رابطه باصدق گزارهنماها * .
مفاد گزاره کلی هم عبارت است از اینکه هر ارزشی که به گزارهنمای مذکور داده شود، قالب با فرمول آن صادق است، (8) بنابراین تحلیل نهایی گزاره کلی چنین میشود:«به ازاء هر x، اگر x یونانی است پس x انسان است».
نتایج عدم ضرورت وجود افراد در گزاره کلی
راسل از تحلیل گزارههای کلی به این نتیجه میرسد که بعضی از قوانین منطق کلاسیک صحیح نیست، زیرا:
1-در منطق کلاسیک، دو گزاره متناقض هرگز با هم صادق نخواهند بود، در حالی که راسل میگوید: دو گزاره متناقض، هنگامی که موضوع آن دو بر صنف تهی دلالت کند، هر دو صادق است، مثلا دو گزاره «هر یونانی میراست»و«بعضی یونانیها میرا نیستند» را در نظر بگیرید، به خاطر علت تناقض میان این دو گزاره، میگوییم:دومی کاذب است و در اینجا فرض کردهایم که لااقل یکی یونانی هست که میراست، یعنی برای گزاره کلی فرض وجود افراد کردهایم. (9)
2-در منطق کلاسیک، دو گزاره متضاد هرگز با هم صادق نخواهند بود، اما راسل دریافت که اگر موضوع هر دو بر صنف تهی دلالت کند، هر دو صادق است، (*)-خواننده محترم باید توجه داشته باشد که ما هنوز در مقام نقل سخنان راسل و آراء وی میباشیم و به خواست خدا از شماره بعد به طور مشروح به نقد و بررسی نظرات مطرح شده خواهیم پرداخت چه در این باره و چه درباره تحلیل گزارههای کلی به ترکیب شرطی، لذا فعلا همّ خود را صرف بیان کامل و همه جانبه نظریات وی در منطق ریاضی کردهایم. (دو گزاره کلی که از نظر سلب و ایجاب تفاوت داشته باشند متضادند). (10)
3-در منطق کلاسیک، نسبت میان گزاره کلی و جزئی موافق در کیف تداخل میباشد و اگر گزاره کلی صادق باشد، گزاره جزئی موافق در کیف هم صادق است، اما راسل دریافت که اگر موضوع کلی صنف تهی باشد، نمیتوان از گزاره کلی به گزاره جزئی منتقل شد، چون از لا وجود نمیتوان به وجود انتقال یافت. (11)
4-در منطق کلاسیک، عکس موجبه کلیه موجبه جزئیه میشود، یعنی اگر موجبه کلیه صادق باشد، موجبه جزئیه هم صادق است.اما راسل دریافت که اگر موضوع کلی بر صنف تهی دلالت کند، گزاره کلی صادق است، ولی گزاره جزئی صادق نیست. (12)
5-بنابر نظر راسل، ضرب یا قرینه اول از شکل سوم نیز فاسد است، زیرا در آن ضرب، از صغری و کبرای کلی نتیجه جزئیه میگیریم، چون نتیجه شکل سوم همیشه جزئیه است، این ضرب Darapti نامیده میشود.علت فساد این ضرب عبارت است از اینکه: ما از آنچه که تقریر وجود نمیکند(دو مقدمه کلی) منتقل به گزارهای جزئیه میشویم که تقریر وجود میکند.
راسل میگوید:«البته این نظر که گزارههای کلی شامل وجود نیستند، یکی از مطالبی است که جزء اصول سنتی قیاس نیست.در تعلیمات سنتی قیاس فرض میشد هنگامی که ما چنین گزارهای داریم: «همه یونانیها وجود دارند و همین مطلب موجب اشتباهاتی میشد.به عنوان مثال:«همه کیمراها * حیوان هستند و همه کیمراها شعله آتش میدمند، پس بعضی از حیوانات شعله آتش میدمند».
این قیاس در ضرب است، اما همانطوری که از مثال بر میآید، این صورت از قیاس باطل میباشد، ضمنا این نکته جذابیت تاریخی خاصی داشته است، زیرا آن مانع از موفقیت لایب نیتز Leibrniz در کوششهایشبرای ساختن یک منطق ریاضی شد، تا آنجا که ما میدانیم، او متعهد بود که یک منطق ریاضی، یا منطقی که نسبتا مانند همانی که بول Boole ساخت بسازد و او به خاطر احترام بیش از حدش به ارسطو، همیشه شکست میخورد...». (13)
راسل میگوید:کوششهای لایب نیتز جاده را برای منطق ریاضی هموار ساخت، زیرا وی در اکثر بررسیهایش به نتیجههای اشتباه از این ضرب میرسید، ولی از آنجا که احترام بیش از حد به ارسطو قائل بود، خود را تخطئه میکرد و بررسیهایش را از ابتداء شروع میکرد.
لزوم مادی و لزوم صوری
راسل در اصول ریاضیات چنین بیانی دارد: «حساب تحلیلی ما(یعنی حساب گزارهها)علاقه لزوم (*)Chimera حیوانی افسانهای که سر شیر و بدن ببر و دم مار داشته است. میان گزارهها را بررسی میکند، این علاقه(رابطه)باید از علاقه لزوم صوری Formal implication که میان گزاره نماهاست تمییز داده شود(هنگامی که یکی دیگری را برای همه ارزشهای متغیر لازم گرفته است)لزوم صوری هم در بحث ما داخل است، ولی آن را صریحا بررسی نمیکنیم، ما گزاره نماها را به طور عام مورد بحث قرار نمیدهیم اما بعضی از گزاره نماهای معینی را در حساب گزارهها با آنها مواجه هستیم بررسی میکنیم...فرق میان دو نوع لزوم (مادی و صوری)را با مثال توضیح میدهیم:
قضیه پنجم اقلیدس از قضیه چهارم نتیجه گرفته میشود، اگر قضیه چهارم صادق باشد، قضیه پنجم نیز صادق است و اگر قضیه پنجم کاذب باشد، قضیه چهارم نیز کاذب است، این حالت لزوم مادی-ma terial implication میباشد، هر دو قضیه ثابت مطلق هستند که در معنا دادن نیاز به تعیین ارزشی برای متغیری ندارند اما هر دو قضیه لزوم صوری را تقریر میکنند قضیه چهارم میگوید:اگر x و y دو مثلث دارای شرایط معینی باشند، در این صو.رت دو مثلث x و y دارای شرایط معین دیگری خواهند بود و این لزوم برای همه ارزشهای x و y صادق میباشد.و قضیه پنجم چنین تقریر میکند:اگر x مثلث متساوی الساقین باشد، پس دو زاویه قاعده x برابر خواهند بود.لزوم صوری داخل در هر یک از دو قضیه، چیز متفاوتی نسبت به لزوم مادی میان دو گزاره به طور تمام است، هر دو مفهوم در حساب گزارههای مورد نیاز میباشند.اما بررسی لزوم مادی به طور خاص در حساب گزارهها میباشد.که این موضوع را متمایز میسازد، زیرا لزوم صوری در همه ریاضیات داخل میباشد.
در کتابهای منطقی معمولا میان دو نوع لزوم خلط میشود، چه بسا بحث شامل لزوم صوری بوده، در صورتی که به طور واضح در برابر ما تنها لزوم مادی بوده است، به عنوان مثال، هنگامی که گفته میشود: «سقراط انسان است، پس سقراط میراست» میفهمیم که سقراط متغیر است، او نمونهای ازانسانهاست و هر انسانی که به جای او گذاشته شود همان فرض را خواهد رساند.اگر به جای کلمه«پس» که بر صدق غرض و نتیجه دلالت دارد چنین قرار دهیم که«سقراط انسان است لازم گرفته است که سقراط میرا باشد»، فورا روشن خواهد شد که به جای سقراط نه تنها هر انسانی بلکه هر موجود زندهای را میتوانیم قرار دهیم، بنابراین، اگر چه در ظاهر، در چنین حالتی لزوم مادی بیان شده است، ولی مقصود لزوم صوری میباشد.» (14)
وی در جای دیگر میگوید:«ملاحظه میکنیم که «x انسان است لازم گرفته x میراست را»رابطهای میان دو گزارهنما نیست، اما فی نفسه گزارهنمای واحد دارای خاصت زیبایی میباشد و آن اینکه همیشه «صادق است، چون«x انسان است»گزاره نیست و هیچ چیزی را لازم نگرفته است ما نباید اول x در «x انسان است»را تغییر دهیم و سپس به طور مستقل در«x میراست»را تغییر دهیم، زیرا این منجر به چنین گزارهای میشود که«هر چیزی انسان است» لازم گرفته«هر چیزی میراست»را، که گر چه گزاره صادقی است ولی مقصود ما نیست.این گزاره با حفظ زبان متغیرها باید به وسیله دو متغیر چنین تعبیر شود که«X انسان است لازم گرفته Y میراست را»، اما این صورت نیز مقبول نیست، چون معنای طبیعی آن چنین میشود که«اگر هر چیزی انسان است پس هر چیزی میراست».نکتهای که باید مورد تأیید واقع شود این است که باید اعتراف نمود که X متغیر، خودش باید در دو طرف لزوم یکی باشد، و این نیاز دارد که ما لزوم صوریمان را نخست با تغییر دادن سقراط در «سقراط انسان است»و سپس با تغییر دادن آن در «سقراط میراست»به دست نیاوردیم، بلکه ما باید از کل گزاره«سقراط انسان است لازم گرفته سقراط میراست را»شروع کنیم و سقراط را در کل قضیه تغییر دهیم. * بنابراین لزوم صوری، مجموعهای از لزومها را بیان میکند، نه یک لزوم را، به عبارت دیگر ما از یک لزوم که شامل یک متغیر است، بحث نمیکنیم، بلکه از یک لزوم متغیر سخن میگوییم ما یک مجموعه از لزومها داریم که در میان آنها هیچ کدام شامل متغیر نیست و بیان میکنیم که هر عضو از اعضاء این مجموعه صادق است.این قدم نخست به سوی تحلیل کردن مفهوم ریاضی متغیر میباشد.» (15) * .
خلاصه کلام راسل آنکه:
1-لزوم مادی با لزوم صوری تفاوت دارد، لزوم مادی مورد بحث حساب گزارههاست.
2-لزوم صوری رابطهای میان گزارهنماهاست، به هنگامی که یکی دیگری را نسبت به تمام ارزشهای متغیر لازم گرفته باشد، روشن باست که اگر ثابتی را بجای متغیر در لزوم صوری قرار دهیم تبدیل به لزوم مادی خواهد شد، لزوم صوری در واقع مجموعهای از لزومهاست.
3-در لزوم صوری باید ارزشهایی که به متغیرها میدهیم یکسانس باشد، نه مستقل از یکدیگر.
4-گزاره کلی«هر انسانی میراست»
در حقیقت چنین است که«به ازاء هر X، اگر X انسان است پس X میراست»یعنی نوعی لزوم صوری میباشد، پس باید ارزشهایی که به موارد X میدهیم یکسان باشند.
گزاره اینهمانی Identity ProPosition
اینکه گفتیم گزارههای کلی در منطق ریاضی به صورت شرطیه تحلیل میشوند، کلیت ندارد، در گزاره «هر انسانی میراست»حکمی را به همه افراد دسته معینی نسبت میدهیم.در اینجا به ترکیب شرطی تحلیل میشود، اما گزارههایی داریم که مفاد آنها اینهمانی(یا عینیت)موضوع و محمول میباشد، در باطن ترکیب شرطی نیستند، مثلا گزاره«هر چیزی همان خودش است»یا به تعبیر دیگر«هر چیزی مساوی با خودش است»چنین تحلیل میشود:به ازاء هر x، x با x مساوی است.(x)(x x)
اینهمانی چیست؟
به قول تارسکی مفهوم اینهمانی یا تساوی-Iden tity or Equality از میان مفاهیمی که متعلق به حساب تحلیلی گزارهها نیستند بیشترین اهمیت را دارند (16) در منطق کلاسیک، اینهمانی را به قضیه حملیه اطلاق میکردند، چون مفاد قضیه حملیه اینهمانی محمول با موضوع است، اما مراد از اینهمانی در منطق ریاضی چیز دیگری است:
1-گزاره«بوعلی فیلسوف است»شخصیه است، اما گزاره«بوعلی مؤلف اشارات»است«گزاره اینهمانی است.نخستین بار، فرگه Ferge میان گزاره شخصیه و گزاره اینهمانی فرق گذاشت.وی دو فرق میان این دو نوع گزاره یافت:
(*)یعنی هر ارزشی که به x میدهیم در هر دو مورد یکسان باشد.
(*)سخنان راسل در این باب زیاد است، خواننده پژوهشگر باید خود به موارد دیگر در همان باب مراجعه کند.
()این تعبیر دیگری از عبارت مشهور«سلب الشیء عن نفسه غیر حائز» است که یکی از اصول علم منطق میباشد.
الف:رابطه در گزاره شخصیه دلالت بر حمل میکند، در حالی که رابطه در گزاره اینهمانی دلالت بر مساوات یا اینهمانی میکند.
ب:در گزاره شخصیه اگر جای موضوع و محمول را عوض کنیم، گزاره بیمعنا خواهد بود، اما در گزاره اینهمانی میتوان جای دو عنصر گزاره را عوض نمود، بدون اینکه اخلالی در معنا پیدا شود.این معیار دوم اهمیّت بیشتری دارد، مثلا دو گزاره«بوعلی فیلسوف است»و«بو علی مؤلف اشارات است»را مقایسه میکنیم، در گزاره اولی که شخصیه است، بوعلی موضوع حملیه و فیلسوف محمول میباشد، بوعلی اسم خاص(یا علم)است، ولی فیلسوف مفهوم عامی است که بوعلی نیز تحت آن مندرج میباشد، چنانکه فیلسوفهای دیگر نیز تحت آن مندرج است، حال اگر جای موضوع و محمول این گزاره را عوض کنیم، گزاره «فیلسوف همان بوعلی است»به دست میآید که صورت نادرستی از قضیه حملیه میباشد، زیار بوعلی اسم خاص است و نمیتواند وظیفه و نقش محمول را ایفا کند، بلکه محمول بایستی دارای مفهومی عام باشد از طرف دیگر«فیلسوف»موضوع نیست چون اسم خاص نیست، لذا نمیتواند نقش موضوع را ایفاء کند.بنابراین اگر موضوع و محمول را در گزارهم شخصیه جابجا کنیم، گزاره بیمعنا خواهد بود، چون اسم خاص وظیفه محمول را، و اسم عام نقش موضوع را ایفا نمیکند. (17)
2-گزاره اینهمانی«بوعلی مؤلف اشارات است» موضوع و محمول ندارد، بلکه دارای دو اسم خاص است، بنا به نظر فرگه«مؤلف اشارات»اسم خاص است، چون به فرد معینی اشاره میکند و رابطه میان دو عنصر گزاره رابطه اینهمانی یا مساوات است، لذا در این گزاره میتوان جای دو عنصر را عوض کرد و گفت«مؤلف اشارات، بوعلی است»که این گزاره از نظر مفادهمان گزاره اول است.
فرگه از تحلیل گزاره اینهمانی به تفاوت اسم خاص و محمول پی برد. (18)
3-بنابراین گزاره شخصیه حملیه به معنای دقیق میباشد، اما گزاره اینهمانی حملیه نیست، گزاره اینهمانی در این جهت که حملیه نیست با گزاره کلی دارای حکیم واحد است، اما گزاره کلی در حقیقت شرطی است، ولی گزاره اینهمانی شرطی نیست.
4-علامت تساوی( )که برای نشان دادن اینهمانی بکار میرود، مفهوم ریاضی ندارد، بلکه نشان میدهخد که دوطرف آن دو نام از یک چیزند.
4-گزاره وجودی
چهارمین نوع از انواع گزارهها، گزاره وجودی است: گزارههای جزئیه در منطق کلاسیک، به صورت گزارههای وجودیه تحلیل میشوند، گزارههای کلی حقیقتا شرطیاند، اما گزارههای جزئیه شرطی نیستند، زیرا گزارههای جزئیه وجود واقعی برای موضوعاتشان تقریر میکنند که صورت شرطی بودن را ندارند، اما گزارههای کلی در صورت و قالب شرطی هستند، لذا حتی با عدم وجود افراد صادقند، گزارههای جزئیه در صورت عدم وجود افراد کاذب خواهند بود.
برای روشن شدن مطلب باید گزاره وجودی را توضیح دهیم:
1-مراد از گزاره وجودی، گزارهای است که محمول آن«وجود دارد»میباشد * و صورت آن چنین است: «...وجود دارد»(...Thereis)، فرگه نخستین کسی است که تحلیل عمیقی از این نوع گزارهها را در منطق ریاضی ارائه داده است، وی میگوید:اگر موضوع گزاره وجودی، اسم خاص باشد، دارای معنا و دلالت نخواهد بود، گزاره«قیصر موجود است»نه صادق است و نه کاذب بلکه بدون معناست، زیرا هنگامی که وجود را به شخص معینی حمل میکنیم، (*)گزارهای که محمول آن وجود باشد در منطق ما هلیه بسیطه نامیده میشود، این تسمیه مجازی است، چون سؤال از وجود باهل بسیطه میشود، لذا خود جواب را هلیه بسیطه نامیدهاند، یعنی تسمیه جواب به اسم جزء سؤال(یعنی ادات سؤال)میباشد. وجود واقعی محسوس را به این شخص نسبت میدهیم، اما وظیفه اساسی اسم خاص نامیدن چیز معینی در واقع میباشد، لذا بکار بردن اسم خاص وجود مسمایش را لازم گرفته است، از این جهت اسناد وجود به آن معنا ندارد. (19)
2-معنای وجود چیست؟بنا به نظر راسل، وجود خاصیت گزارهنما میباشد.وی در این زمینه میگوید:«هنگامی که شما گزارهنمایی را در نظر میگیرید و حکم میکنید که ممکن است گاهی صادق باشد، این مطلب معنای اساسی وجود existcnce را به شما ارائه میدهد.میتوانید وجود را چنین بیان کنید که لااقل یک ارزشی برای x هست که گزارهنما را صادق قرار میدهد.مثال«x انسان است»را در نظر بگیرید، لااقل ارزش واحدی برای متغیر x هست، به طوری که این گزارهنما را صادق قرار میدهد.این همان چیزی است که با گفتن: «انسانها وجود دارند»There are men و«انسانها موجودند»Men exist قصد میکنیم.وجود اساسا خاصیت گزارهنما میباشد، معنای وجود عبارت است از اینکه گزاره نما لااقل در نمونه واحدی صادق میباشد.اگر بگویید«اسبهای شاخدار * وجود دارند» Tere are unicorns به این معناست که«x-ی وجود دارد، به طوری که آن x اسب شاخدار است»این گزاره با عبارتی نوشته شده که بیجهت به زبان معمولی با عبارتی نوشته شده که بیجهت به زبان معمولی نزدیک شده است، اما راه خاصی که میتوان وجود را در گزاره نهاد چنین است:«(x یک اسب شاخدار است)ممکن میباشد...». (20)
راسل میگوید:گر چه در زبان عادی وجود را به چیزهایی نسبت میدهیم، ولی وجود در واقع خاصیت گزاره نما میباشد، * گزاره«اسب شاخدار وجود دارد»وجود واقعی را برای افراد تقریر نمیکند و از چیزی سخن نمیگوید که در واقع این وصف بر آن منطبق باشد، زیرا این حیوان فعلا وجود ندارد، تولی علی رغم عدم وجود فرد، گزارهای است دارای معنا، معنای حقیقی این گزاره چنین است:«x-ی وجود دارد بطوری که x اسب شاخدار است».
ما وقتی میگوییم گزارهنما گاهی صادق است، وجود واقعی برای چیزی تقریر نمیکنیم، بلکه فقط میگوییم:گزارهنما با یافته شدن یک ارزش برای متغیر صادق است، حال اگر ارزشی را نتوانستیم بیابیم که گزارهنما را صادق قرا دهد، گزاره کاذب خواهد بود، مانند همین مثال«اسب شاخدار وجود دارد»، چون در این مثال ارزشی برای متغیر x نمیتوانیم بیابیم، بنابراین این گزارهنما همیشه کاذب یا ممتنع میباشد، نتیجه اینکه تعبیر دیگر از گزاره مذکور چنین است:«(x اسب شاخدار است)ممکن میباشد.».
همچنین گزاره«انسانها موجودند»وجود واقعی برای نوع انسانی تقریر نمیکند، بلکه به این معناست که«گزاره نمای(x انسان است)گاهی صادق است»، حال اگر ارزشی برای این x یافت شد، گزاره صادق است و این گزاره نما ممکن خواهد بود.
نتیجه نهایی که راسل میگیرد این است که در گزاره وجودی، وجود واقعا به افراد نسبت داده نمیشود، بلکه وجود وصف گزاره نماست و به این معناست که گزارهنما ممکن است، یعنی گاهی صادق است.
«اگر میگویید«انسانها موجودند و سقراط انسان است، پس سقراط موجود است»این دقیقا از همان نوع اشتباه است که بگویید«انسانها بیشمارند، سقراط انسان است پس سقراط بیشمار است»، زیرا وجود، یا محمول گزاره نماست، یا به طور فرعی محمول یک مجموعه است.وقتی شما میگویید:یک گزارهنما بیشمار است، یعنی ارزشهای بیشماری وجود دارد که آن گزارهنما را ارضا میکند، یا بیش از یک ارزش وجود دارد..». (21)
(*)مراد حیوانی افسانهای میباشد.
(*)خواننده محترم توجه دارد که این سخن نتائج فلسفی زیادی دارد.اگر هلیه بسیطه نداشته باشیم، سخن از اشتراک مفهوم وجود، اصالت وجود و...زائد خواهد بود.ما بعدا نقدی بر این نظر خواهیم داشت. قیاس«انسانها موجودند و سقراط انسان است، پس سقراط موجود است»از چند نظر اشکال دارد:نخست اینکه کبری به عنوان قضیه وجودی در نظر گرفته شده که وجومد واقعی برای افراد تقریر میکند، دیگر اینکه نتیجه دارای معنا نیست، زیرا وجود بر اسم خاص حمل نمیشود، بلکه برگزارهنما حمل میشود، نه بر فرد، همچنین بر مجموعه حمل میشود نه بر عضو آن.
3-نکته دیگری را هم فرگه درباره گزارههای وجودی دریافته است و آن اینکه:در گزاره وجودی، موضوع نداریم و این گزاره از دو محمول تشکیل میشد:یکی اسم عامی است که محمول از درجه اول میباشد و یکی اسم عامی است که محمول از درجه دوم میباشد.مراد وی از محمول درجه اول، محمولی است که به افراد نسبت داده میشود، اما محمول درجه دوم، یعنی محمولی که به محمولب از درجه اول نسبت داده میشود.مثلا در گزاره«منطق دانان وجود دارند»، «منطق دانان»محمول درجه اول میباشد که به افراد نسبت داده میشود، به این معنا که میتوان گفت:«(x منطقدان است)گاهی صادق میباشد، اما«وجود دارد»محمول از درجه دوم میباشد، زیرا به صنف منطق دانان نسبت داده میشود و به این معنماست که فکر کردن درباره کسانی که منطقدان نامیده میشوند ممکن است، چه این صنف وجودی در خارج داشته باشد یا نداشته باشد». (22)
4-نتیجه اینکه:گزاره جزئیه، مانند«بعضی از انسانها میرا هستند»، دارای موضوع نیست، بلکه شامل دو محمول است، تو چنانکه قبلا گفتیم محمول در واقع گزاره نماست، گزاره جزئیه در واقع گزاره وجودی است که به این معناست«لااقل x-ی هست که x انسان است و x میراست».
5-گزاره کلی دارای عمومیت تام
پنجمین نوع از انواع گزاره که راسل از آن بحث کرده است، گزاره کلی دارای عمومیت تام Completly General Proposition میباشد.
منظور از این گزارهها«گزارهها و گزاره نماهایی هستند که فقط شامل متغیرها میباشند و چیزی غیر از متغیرات مطلقا نباشد».
ذهن برای رسیدن به این نوع گزارهها مراحلی را طی میکند تا اینکه به تعمیم نهایی برسد.
مثلا: سقراط افلاطون را دوست دارد.
x افلاطون را دوست دارد.
x y را دوست دارد.
y R x مابرای رسیدن به تعمیم در این گزاره، عملیاتی را انجام دادهایم تا به y R x(x با y علاقه R را دارد) رسیدهایم، یعنی در نهایت به صورتی رسیدهایم که فقط شامل متغیرها میباشد و مطلقا ثابتی در آن وجود ندارد، R یک علاقه دو طرفی است(به معنای «دوست دارد»)، پس هر گزارهای که دارای علاقه دو طرفی باشد میتوان از y R x به دست آورد، به این طریق که ارزشهایی به x و R و y بدهیم.
تمام گزارههای منطق و ریاضیات از این نوعند.سه مثال نمونهای از منطق چنین است:
1-اگر p مستلزم q و p مستلزم r باشد، پس p مستلزم r است.
2-اگر همه افراد a، افرادb باشند، و همه افرادb افراد C باشند، پس همه افراد a افراد C هستند.
3-اگر همه افراد a افراد b هستند و x یکی از افراد a است، پس x یکی از افراد b است.
راسل تلاشهایی برای متمایز ساختن گزارههای منطقی از دیگر گزارهها انجام دادهخ است. (23) که بیان آنها به درازا میانجامد.
یادداشتها
(1)-ر.ک:کیهان اندیشه، شماره 47.
(2)-Logic and Knowledge,London,2991,P.902.
(3)-المنطق الرمزی نشأته و تطوره، دکتور محمود فهمی زیدان، دارالنهضة العربیة، بیروت 1972، ص 188.(و نیز المنطق الرمزی، ص 207، 206).
(4)-Logic and Knoeledge,PP.012-112.
(5)-Ibid.,PP.922-032.
(6)-Ibid.,P.502.
(7)-My Philosophical Development,London,3991, P.421.
(8)-در رابطه با این بحث به مرجع زیر مراجعه کنید:
Logic and Knowledge,PP.032-132.
(9)، (10)، (11)و(12)-المنطق الرمزی، ص 191.
(31)-Logic and Knowledge,PP.922-032.
(41)-The Principles of mathmatics,London,2991,P.41. هنگام نگارش مقاله اول از ترجمه عربی این کتاب استفاده شد، ولی به لطف خداوند متعال اکنون اصل کتاب به دست آمد، ترجمه عربی تا حدی مبهم میباشد و اشکالاتی در آن وجود دارد.
(51)-Ibid.,P.83.
(16)-مقدمة للمنطق و لمنهج البحث فی العلوم الاستدلالیة، الفرد تارسکی، ترجمه دکتور عزمی اسلام، الهیئة المصریه 1970، ص 90.
(17)و(18)-المنطق الرمزی، ص 139-137.
(19)-همان مأخذ، ص 142-141.
(02)-logic and Knowledge,P.232.
(12)-Ibid.,P 332.
(22)-المنطق الرمزی، ص 229-228.
(32)-Logic and Knowledge,PP.732-042.
طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای شاهدان شیرین کار
تا کی از خانه هین ره صحرا
تا کی از کعبه هین در خمّار
زین سپس دست ما و دامن دوست
بعد از ین گوش ما و حلقه یار
در جهان شاهدی و ما فارغ؟
در قدح جرعهیی و ما هشیار؟
رخت بردار از ین سرای که هست
بام سوراخ و ابر طوفان بار
با چنین چار پایبند بود
سوی هفت آسمان شدن دشوار
دعوی دل مکن که جز غم حق
نبود در حریم دل دیّار
ده بود آن نه دل که اندروی
گاو و خر باشد و ضیاع و عقار
نه بدان لعنت است بر ابلیس
که نداند همی یمین زیسار
بل بدان لعنت است کاندر دین
علم داند به علم نکند کار
علم کز تو ترابنستاند
جهل از آن علم به بود صد بار
بره و مرغ را از آن ره کش
که به انسان رسند در مقدار
جز بدین ظلم باشدار بکشد
بی نمازی مسبّحی را زار
گر سنایی زیار بی همتا
گلهیی کرد ازو شگفت مدار
آب را بین که چون همی نالد
هر دم از همنشین ناهموار
سنایی