امکان وجودی فقری در فلسفه
آرشیو
چکیده
متن
تذکر
در اکتبر هر سال به همت«انجمن مطالعه در فلسفه و علوم اسلامی»(SOCIETY FOR THE STUDY OF ISLAMIC PHILO- SOFHY AND SCIENCE)کنگره بین المللی فلسفه در شهر نیویورک برگزار میشود.و اندیشمندان پیرامون مقولات گوناگون فلسفی به بحث و بررسی میپردازند.
کنگره سال 1992(1371)درباره سیستمهای فلسفه یونان باستان، فلسفههای آفریقایی، عبری، مسیحی و اسلامی بود.از حجت الاسلام غرویان برای شرکت و ارائه مقاله در این کنگره دعوت بعمل آمده بود.نوشتار حاضر مقالهای است که به این منظور تهیه و توسط آقای دکتر ملکیان به انگلیسی ترجمه و برای کنگره ارسال شد.
مقدمه
فلسفه اسلامی، در عصر حاضر عمدتا با افکار و اندیشههای فلسفی ملاصدرای شیرازی شناخته میشود.وی در عین حال که بسیاری از مطالب فلسفه خویش یعنی«حکمت متعالیه»را از فیلسوفان قبلی گرفته است، خود نیز دارای افکار و آراء ابتکاری متعدد است.از آنجا که عظمت و مهارت فلسفی هر فیلسوفی را باید در اندیشههای نو و ابتکار وی جستجو کرد، در این مقاله به توضیح یکی از بحثهای مهم و ابداعی ملاصدرا تحت عنوان«امکان فقری(وجودی)» میپردازیم و به پارهای از نتایج انتولوژیک این اصل بنیادین اشاره میکنیم.
امکان ماهوی(Essential Possibility)
اگر ما صرفا نظرمان را به حاق و ذات هر ماهیتی از ماهیات بدوزیم و تنها ذاتیات آن ماهیت را ملاحظه کنیم، میبینیم که هیچ یک از وجود و عدم در ذات آن ماهیت نیفتاده است.یعنی هیچ یک از دو مفهوم وجود و عدم در معنای ماهیتی از ماهیات مأخوذ نیست. به عبارت دیگر نه میتوان گفت ماهیت اقتضای وجود دارد و نه میتوان گفت ماهیت اقتضای عدم دارد. ماهیت با قطع نظر از غیر خود، فقط حاکی از ذاتیات ماهوی خود یعنی جنس و فصل است و نه چیز دیگر. مثلا وقتی ماهیت درخت را در نظر میگیریم، ملاحظه میکنیم در این ماهیت، نه موجودیت مأخوذ است و نه معدومیت و لذا هیچ یک از دو محمول موجود و معدوم برای درخت ضروری نیست.حکمای اسلامی در این زمینه میگویند:«الماهیة من حیث هی لیست الاهی لاموجودة و لا معدومة ولا ای شیء آخر»ماهیت از حیث ذات، جز خود، چیز دیگری نیست و موجودیت، معدومیت و یا وصف دیگر، هیچیک جزء ذات آن نمیباشد.
توضیح عبارت مذکور این است که هر ماهیتی ذاتا نسبتش به وجود و عدم یکسان است و به اصطلاح فنی، نسبت به این دو لا بشرط است.این ویژگی یعنی استواء نسبت به وجود و عدم را که در هر ماهیتی ثابت است«امکان خاص»مینامیم و چون این صفت، صفت ماهیت است آن را«امکان ماهوی»میخوانیم.
بنابراین اگر درباره وجود یا عدم ماهیتی قضیهای بسازیم و-مثلا-بگوییم:«ماهیت انسان موجود است«و یا»ماهیت انسان معدوم است»هیچ یک از دو محمول وجود و عدم برای انسان ضروری نیستند، بلکه جهت در هر دو قضیه امکان است.از همین جاست که منطقیان و فیلسوفان میگویند:هر یک از دو ضرورت وجود و عدم از مقام ذات ماهیت مسلوب است.
یعنی میتوان گفت:هر ماهیتی مسلوب الضرورتین است و این سلب دو ضرورت همان«امکان خاص»است که در بحث از مواد ثلاث از آن یاد میشود.نکته قابل توجه این است که«امکان»بدین معنی با ماهیت نسبت تساوی دارد، یعنی در هر ماهیتی صادق است و لذا باید گفت:هر ماهیتی ممکن است و هر ممکنی دارای ماهیت است.
امکان فقری(وجودی)
تبیین امکان فقری و وجودی (Possibility in the sense of Need(Existential possibility) حاصل تحقیق و کنکاش صدرالمتألهین شیرازی در باب علت و معلول است.وی نخستین حکیمی است که اصالت وجود را بعنوان یک مسأله اصیل فلسفی مطرح و اثبات نمود و مدعی شد که واقعیت چیزی جز هستی و وجود نیست و ماهیتها مفاهیمی ذهنی و اموری اعتباریاند.
اصالت وجود بعنوان یک اصل زیربنایی در فلسفه صدرایی به همه مباحث روبنایی این دستگاه فلسفی رنگ و صبغه خاصی میدهد و از جمله در مبحث «علیت»تأثیر شگرفی دارد.
ملاصدرا میگوید:بر اساس اصالت وجود، ما نباید معلول را نسبت به علت«مرتبط»بنامیم، بلکه معلول عین«ربط»به علت است.و نیز نباید معلول را نسبت به علت«فقیر»بخوانیم، چه معلول عین«فقر»است.
توضیح اینکه«علت و معلول»دو وصف وجودی و بیانگر نحوه وجود موجوداتاند:، بدین گونه«علت» وجودی است که تحقق وجود دیگری بر آن توقف دارد و«معلول»موجودی است که در تحقق خود متوقف بر وجود علت است.
پیشتر گفته میشد:معلول وجودی است که با علت خوددارای ارتباط است واین تعبیر موهم این معنی بود که گویا معلول در عین حال که مرتبط با علت است، خود نیز دارای حیثیتی مستقل میباشد.اما ملاصدرا اثبات نمود که معلول نسبت به علت خود هیچ گونه حیثیت وجودی مستقل ندارد، بلکه ربط بحت و تعلق محض و وابستگی صرف است. از اینرو وجود معلول و ربط آن به علت، دوامر منفک از یکدیگر نیستند، بلکه در عالم واقع، وجود معلول عین ارتباط و تعلق به علت است، گر چه این دو در تحلیل ذهنی و از حیث مفهوم منفک از یکدیگرند.
بر اساس تحلیل ملاصدرا از علیت، بین«وجود معلول»و«ربط به علت»هوهویت برقرار است و به حملب «هوهو»باید گفت:«وجود معلول همان ربط به علت است»، نه اینکه بصورت حمل«ذوهو»بگوییم:«وجود معلول دارای ربط به علت است».
برای تقریب به ذهن، میتوان نسبت معلول به علت را شبیه نسبت اراده با نفس دانست.همانطور که اراده عین وابستگی و تعلق به نفس است، و از این حیث هیچ گونه استقلالی از خود ندارد، معلول نیز نسبت به علت، شبیه چنین رابطهای را داراست، و همانطور که فرض بقاء اراده در صورت عدم نفس محال و نامعقول است، تصور بقاء معلول بدون وجود علت نیز تصور امر محالی است.
ملاصدرا اینگونه ربطیت وجودی را«امکان فقری» نامید و مدعی شد که«امکان»بدین معنی، صفت نفس«وجود»است و نه صفت ماهیت.یعنی بر اساس اصالت وجود و اینکه واقعیت اشیاء چیزی جز هستی نیست، وصف امکان برای وجودات ممکن، وصف به حال خود موصوف است و نه وصف به حال متعلّق موصوف، به خلاف امکان ماهوی که اگر آن را به وجودات امکانی نسبت دهیم، وصف به حال متعلّق موصوف خواهد بود و نه خود موصوف، چرا که امکان ماهوی به معنای سلب ضرورت وجود و عدم -در حقیقت-معنایی عدمی است و امر عدمی نمیتواند صفت حقیقی وجود شمرده شود.ملاصدرا در یکی از رسالههای فلسفی خود به نام«رسالة فی الحدوث»در فصل اول چنین میگوید:«اعلم ان معنی الامکان فی المهیات سلب ضرورة الوجود و العدم عن الشیء و هو صفة عدمیة»:بدان که امکان در ماهیات بمعناین سلب ضرورت وجود عدم از آن است و این، صفتی سلبی و عدمی است.
وی در همین رساله در مورد امکان فقری چنین مینویسد:«معنی الامکان فی الوجودات الخاصة الفائضة عن الحق یرجع الی نقصانها و فقرها الذاتی و کونها تعلقیة الذوات حیث لایتصور حصولها منحازا عن جاعلها القیوم فلا ذات لها فی انفسها الامرتبطة الی الحق الاول فاقرة، الیه کما قال تعالی: و اللّه الغنی و انتم الفقراء»معنای امکان در موجوداتی که از وجود حق تعالی صادر میشوند ریشه در نقصان و فقر و تعلقی بودن ذات آنها دارد، چه تحقق و حصول این مخلوقات بدون وجود جاعل و مقومشان متصور نیست و لذا این موجودات، ذاتی جز ذات مرتبط و فقیر نسبت به وجود قیوم مطلق ندارند.همانگونه که خداوند میفرماید:اللّه غنی مطلق است و شمایان فقیرید.یکی از فرقهای امکان وجودی با امکان ماهوی، این است که اگر امکان را به معنای ماهوی در نظر بگیریم نمیتوانیم آن را قسیم وجوب وجود بدانیم و ممکن را در عرض واجب بنشانیم.چرا که وجوب در واجب الوجود به معنای شدت و غنای وجودی است و میبایست در کنار آن بعنوان قسیم، امکان به معنای ضعف و فقر وجودی قرار گیرد نه امکان به معنای سلب ضرورت وجود و عدم.
به عبارت دیگر:واجب، اصلا ماهیتی ندارد تا بتوان معنایی را که در ماهیت ممکنه اثبات میکنیم، در ماهیت واجب منتفی بدانیم.اما اگر امکان را بمعنای وجودی آن در نظر گرفتیم میتوانیم وجود مطلق را مقسم قرار داده، آن را به دو قسم وجود واجب و وجود ممکن تقسیم کنیم و هر یک از این دو را قسیم یکدیگر بدانیم.
نتایج(Con sequences)
1-از آنجا که وجود فقیر بدون اتکاء به موجود غنی نمیتواند تحققی داشته باشد، بنابراین تحقق وجودات امکانی دلیل بر ثبوت موجودی است که غنی بالذات است و مبدأ هستی تلقی میشود.همانطور که اگر سلسلهای-مولو بینهایت-از صفرها داشته باشیم، هرگز عدد محقق نمیشود و همانطور که از مجموع بینهایت سکون، حرکت موجود نمیگردد و از مجموع بینهایت نقطه، خط و از مجموع بینهایت خط، سطح و از مجموع بینهایت سطح حجم پدید نمیآید، اگر سلسله موجودات فقیر و وابسته را نیز نامحدود بپینداریم، بدون فرض وجود موجودی غنی بالذات که عین هستی است، نمیتوانیم تحقق موجودات عالم را توجیه کنیم.
2-از دیدگاه فلسفه ملاصدرا که بر اساس اصالة الوجود استوار است، امکان فقری به معنای فقر وجودی سرتاسر عالم هستی بجز ذات واجب را فراگرفته است و کل ماسوای حق نسبت به آن ذات، ربط محض و فقر صرفاند و شأنی از شئون و جلوهای از جلوات و مظهری از مظاهر آن جلی بالذات و ظاهر مطلق شمرده میشوند.و از همین جاست که حکمت صدرایی با عرفان پیوند میخورد و فلسفه عقلی وی پلی بسوی عرفان کشفی و شهودی بشمار میآید.
این مقالت را با قول خداوند حکیم در قرآن کریم به پایان میبریم که فرمود«...و اللّه الغنی و انتم الفقراء» (سوره محمد«ص»38).
میگویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته- با کمال کودنی و بلادت.روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که بیا بگو در مشت چه دارم.
گفت:آنچه داری گرد است و زرد است و مجوّف است.
گفت:چون نشانهای راست دادی، پس حکم کن که آن چه چیز باشد.
گفت:میباید که غربیل باشد.
گفت:آخر، این چندین نشانهای دقیق را، که عقول در آن حیران شوند، دادی از قوت تحصیل و دانش؛این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟
اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی میشکافند، تو چیزهای دیگر را، که به ایشان تعلق ندارد، بغایت دانستهاند و ایشان را بر آن احاطت کلی گشته، و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودی اوست و خودی خود را نمیداند.همه چیزها را به حلّ و حرمت حکم میکند که این جایز است و آن جایز نیست، و این حلال است یا حرام است.خود را نمیداند که حلال است یا حرام است، جایز است یا ناجایز، پاک است یا ناپاک است!(ص 17)
فیه ما فیه