آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

تذکر
در اکتبر هر سال به همت«انجمن مطالعه در فلسفه و علوم اسلامی»(SOCIETY FOR THE STUDY OF ISLAMIC PHILO- SOFHY AND SCIENCE)کنگره بین المللی فلسفه در شهر نیویورک برگزار می‏شود.و اندیشمندان پیرامون مقولات گوناگون فلسفی به بحث و بررسی می‏پردازند.
کنگره سال 1992(1371)درباره سیستمهای فلسفه یونان باستان، فلسفه‏های آفریقایی، عبری، مسیحی و اسلامی بود.از حجت الاسلام غرویان برای شرکت و ارائه مقاله در این کنگره دعوت بعمل آمده بود.نوشتار حاضر مقاله‏ای است که به این منظور تهیه و توسط آقای دکتر ملکیان به انگلیسی ترجمه و برای کنگره ارسال شد.
مقدمه
فلسفه اسلامی، در عصر حاضر عمدتا با افکار و اندیشه‏های فلسفی ملاصدرای شیرازی شناخته می‏شود.وی در عین حال که بسیاری از مطالب فلسفه خویش یعنی«حکمت متعالیه»را از فیلسوفان قبلی گرفته است، خود نیز دارای افکار و آراء ابتکاری متعدد است.از آنجا که عظمت و مهارت فلسفی هر فیلسوفی را باید در اندیشه‏های نو و ابتکار وی جستجو کرد، در این مقاله به توضیح یکی از بحثهای مهم و ابداعی ملاصدرا تحت عنوان«امکان فقری(وجودی)» می‏پردازیم و به پاره‏ای از نتایج انتولوژیک این اصل بنیادین اشاره می‏کنیم.
امکان ماهوی(Essential Possibility)
اگر ما صرفا نظرمان را به حاق و ذات هر ماهیتی از ماهیات بدوزیم و تنها ذاتیات آن ماهیت را ملاحظه کنیم، می‏بینیم که هیچ یک از وجود و عدم در ذات آن ماهیت نیفتاده است.یعنی هیچ یک از دو مفهوم وجود و عدم در معنای ماهیتی از ماهیات مأخوذ نیست. به عبارت دیگر نه می‏توان گفت ماهیت اقتضای وجود دارد و نه می‏توان گفت ماهیت اقتضای عدم دارد. ماهیت با قطع نظر از غیر خود، فقط حاکی از ذاتیات‏ ماهوی خود یعنی جنس و فصل است و نه چیز دیگر. مثلا وقتی ماهیت درخت را در نظر می‏گیریم، ملاحظه می‏کنیم در این ماهیت، نه موجودیت مأخوذ است و نه معدومیت و لذا هیچ یک از دو محمول موجود و معدوم برای درخت ضروری نیست.حکمای اسلامی در این زمینه می‏گویند:«الماهیة من حیث هی لیست الاهی لاموجودة و لا معدومة ولا ای شی‏ء آخر»ماهیت از حیث ذات، جز خود، چیز دیگری نیست و موجودیت، معدومیت و یا وصف دیگر، هیچیک جزء ذات آن نمی‏باشد.
توضیح عبارت مذکور این است که هر ماهیتی ذاتا نسبتش به وجود و عدم یکسان است و به اصطلاح فنی، نسبت به این دو لا بشرط است.این ویژگی یعنی استواء نسبت به وجود و عدم را که در هر ماهیتی ثابت است«امکان خاص»می‏نامیم و چون این صفت، صفت ماهیت است آن را«امکان ماهوی»می‏خوانیم.
بنابراین اگر درباره وجود یا عدم ماهیتی قضیه‏ای بسازیم و-مثلا-بگوییم:«ماهیت انسان موجود است«و یا»ماهیت انسان معدوم است»هیچ یک از دو محمول وجود و عدم برای انسان ضروری نیستند، بلکه جهت در هر دو قضیه امکان است.از همین جاست که منطقیان و فیلسوفان می‏گویند:هر یک از دو ضرورت وجود و عدم از مقام ذات ماهیت مسلوب است.
یعنی می‏توان گفت:هر ماهیتی مسلوب الضرورتین است و این سلب دو ضرورت همان«امکان خاص»است که در بحث از مواد ثلاث از آن یاد می‏شود.نکته قابل توجه این است که«امکان»بدین معنی با ماهیت نسبت تساوی دارد، یعنی در هر ماهیتی صادق است و لذا باید گفت:هر ماهیتی ممکن است و هر ممکنی دارای ماهیت است.
امکان فقری(وجودی)
تبیین امکان فقری و وجودی (Possibility in the sense of Need(Existential possibility) حاصل تحقیق و کنکاش صدرالمتألهین شیرازی در باب علت و معلول است.وی نخستین حکیمی است که اصالت وجود را بعنوان یک مسأله اصیل فلسفی مطرح و اثبات نمود و مدعی شد که واقعیت چیزی جز هستی و وجود نیست و ماهیتها مفاهیمی ذهنی و اموری اعتباری‏اند.
اصالت وجود بعنوان یک اصل زیربنایی در فلسفه صدرایی به همه مباحث روبنایی این دستگاه فلسفی رنگ و صبغه خاصی می‏دهد و از جمله در مبحث «علیت»تأثیر شگرفی دارد.
ملاصدرا می‏گوید:بر اساس اصالت وجود، ما نباید معلول را نسبت به علت«مرتبط»بنامیم، بلکه معلول عین«ربط»به علت است.و نیز نباید معلول را نسبت به علت«فقیر»بخوانیم، چه معلول عین«فقر»است.
توضیح اینکه«علت و معلول»دو وصف وجودی و بیانگر نحوه وجود موجودات‏اند:، بدین گونه«علت» وجودی است که تحقق وجود دیگری بر آن توقف دارد و«معلول»موجودی است که در تحقق خود متوقف بر وجود علت است.
پیشتر گفته می‏شد:معلول وجودی است که با علت خوددارای ارتباط است واین تعبیر موهم این معنی بود که گویا معلول در عین حال که مرتبط با علت است، خود نیز دارای حیثیتی مستقل می‏باشد.اما ملاصدرا اثبات نمود که معلول نسبت به علت خود هیچ گونه حیثیت وجودی مستقل ندارد، بلکه ربط بحت و تعلق محض و وابستگی صرف است. از اینرو وجود معلول و ربط آن به علت، دوامر منفک از یکدیگر نیستند، بلکه در عالم واقع، وجود معلول عین ارتباط و تعلق به علت است، گر چه این دو در تحلیل ذهنی و از حیث مفهوم منفک از یکدیگرند.
بر اساس تحلیل ملاصدرا از علیت، بین«وجود معلول»و«ربط به علت»هوهویت برقرار است و به حملب «هوهو»باید گفت:«وجود معلول همان ربط به علت است»، نه اینکه بصورت حمل«ذوهو»بگوییم:«وجود معلول دارای ربط به علت است».
برای تقریب به ذهن، می‏توان نسبت معلول به علت را شبیه نسبت اراده با نفس دانست.همانطور که‏ اراده عین وابستگی و تعلق به نفس است، و از این حیث هیچ گونه استقلالی از خود ندارد، معلول نیز نسبت به علت، شبیه چنین رابطه‏ای را داراست، و همانطور که فرض بقاء اراده در صورت عدم نفس محال و نامعقول است، تصور بقاء معلول بدون وجود علت نیز تصور امر محالی است.
ملاصدرا اینگونه ربطیت وجودی را«امکان فقری» نامید و مدعی شد که«امکان»بدین معنی، صفت نفس«وجود»است و نه صفت ماهیت.یعنی بر اساس اصالت وجود و اینکه واقعیت اشیاء چیزی جز هستی نیست، وصف امکان برای وجودات ممکن، وصف به حال خود موصوف است و نه وصف به حال متعلّق موصوف، به خلاف امکان ماهوی که اگر آن را به وجودات امکانی نسبت دهیم، وصف به حال متعلّق موصوف خواهد بود و نه خود موصوف، چرا که امکان ماهوی به معنای سلب ضرورت وجود و عدم -در حقیقت-معنایی عدمی است و امر عدمی نمی‏تواند صفت حقیقی وجود شمرده شود.ملاصدرا در یکی از رساله‏های فلسفی خود به نام«رسالة فی الحدوث»در فصل اول چنین می‏گوید:«اعلم ان معنی الامکان فی المهیات سلب ضرورة الوجود و العدم عن الشی‏ء و هو صفة عدمیة»:بدان که امکان در ماهیات بمعناین سلب ضرورت وجود عدم از آن است و این، صفتی سلبی و عدمی است.
وی در همین رساله در مورد امکان فقری چنین می‏نویسد:«معنی الامکان فی الوجودات الخاصة الفائضة عن الحق یرجع الی نقصانها و فقرها الذاتی و کونها تعلقیة الذوات حیث لایتصور حصولها منحازا عن جاعلها القیوم فلا ذات لها فی انفسها الامرتبطة الی الحق الاول فاقرة، الیه کما قال تعالی: و اللّه الغنی و انتم الفقراء»معنای امکان در موجوداتی که از وجود حق تعالی صادر می‏شوند ریشه در نقصان و فقر و تعلقی بودن ذات آنها دارد، چه تحقق و حصول این مخلوقات بدون وجود جاعل و مقومشان متصور نیست و لذا این موجودات، ذاتی جز ذات مرتبط و فقیر نسبت به وجود قیوم مطلق ندارند.همانگونه که خداوند می‏فرماید:اللّه غنی مطلق است و شمایان فقیرید.یکی از فرقهای امکان وجودی با امکان ماهوی، این است که اگر امکان را به معنای ماهوی در نظر بگیریم نمی‏توانیم آن را قسیم وجوب وجود بدانیم و ممکن را در عرض واجب بنشانیم.چرا که وجوب در واجب الوجود به معنای شدت و غنای وجودی است و می‏بایست در کنار آن بعنوان قسیم، امکان به معنای ضعف و فقر وجودی قرار گیرد نه امکان به معنای سلب ضرورت وجود و عدم.
به عبارت دیگر:واجب، اصلا ماهیتی ندارد تا بتوان معنایی را که در ماهیت ممکنه اثبات می‏کنیم، در ماهیت واجب منتفی بدانیم.اما اگر امکان را بمعنای وجودی آن در نظر گرفتیم می‏توانیم وجود مطلق را مقسم قرار داده، آن را به دو قسم وجود واجب و وجود ممکن تقسیم کنیم و هر یک از این دو را قسیم یکدیگر بدانیم.
نتایج(Con sequences)
1-از آنجا که وجود فقیر بدون اتکاء به موجود غنی نمی‏تواند تحققی داشته باشد، بنابراین تحقق وجودات امکانی دلیل بر ثبوت موجودی است که غنی بالذات است و مبدأ هستی تلقی می‏شود.همانطور که اگر سلسله‏ای-مولو بی‏نهایت-از صفرها داشته باشیم، هرگز عدد محقق نمی‏شود و همانطور که از مجموع بی‏نهایت سکون، حرکت موجود نمی‏گردد و از مجموع بی‏نهایت نقطه، خط و از مجموع بی‏نهایت خط، سطح و از مجموع بی‏نهایت سطح حجم پدید نمی‏آید، اگر سلسله موجودات فقیر و وابسته را نیز نامحدود بپینداریم، بدون فرض وجود موجودی غنی بالذات که عین هستی است، نمی‏توانیم تحقق موجودات عالم را توجیه کنیم.
2-از دیدگاه فلسفه ملاصدرا که بر اساس اصالة الوجود استوار است، امکان فقری به معنای فقر وجودی سرتاسر عالم هستی بجز ذات واجب را فراگرفته است و کل ماسوای حق نسبت به آن ذات، ربط محض و فقر صرف‏اند و شأنی از شئون و جلوه‏ای از جلوات و مظهری از مظاهر آن جلی بالذات و ظاهر مطلق شمرده می‏شوند.و از همین جاست که حکمت صدرایی با عرفان پیوند می‏خورد و فلسفه عقلی وی پلی بسوی عرفان کشفی و شهودی بشمار می‏آید.
این مقالت را با قول خداوند حکیم در قرآن کریم به پایان می‏بریم که فرمود«...و اللّه الغنی و انتم الفقراء» (سوره محمد«ص»38).
می‏گویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته- با کمال کودنی و بلادت.روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که بیا بگو در مشت چه دارم.
گفت:آنچه داری گرد است و زرد است و مجوّف است.
گفت:چون نشانهای راست دادی، پس حکم کن که آن چه چیز باشد.
گفت:می‏باید که غربیل باشد.
گفت:آخر، این چندین نشانهای دقیق را، که عقول در آن حیران شوند، دادی از قوت تحصیل و دانش؛این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟
اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی می‏شکافند، تو چیزهای دیگر را، که به ایشان تعلق ندارد، بغایت دانسته‏اند و ایشان را بر آن احاطت کلی گشته، و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودی اوست و خودی خود را نمی‏داند.همه چیزها را به حلّ و حرمت حکم می‏کند که این جایز است و آن جایز نیست، و این حلال است یا حرام است.خود را نمی‏داند که حلال است یا حرام است، جایز است یا ناجایز، پاک است یا ناپاک است!(ص 17)
فیه ما فیه

تبلیغات