روش فهم احادیث اعتقادی در آثار علامه شعرانی
آرشیو
چکیده
متن
سعید رحیمیان در دو شماره پیش مواردی از مبادی کلامی و ارکان روش شناسی مرحوم علامه شعرانی و نیز روش ایشان در فهم و درک آیات قرآن و احادیث و نحوه کاربرد اصول و مبادی تفکر فلسفی-کلامی در استنباط معارف اسلامی مورد بحث قرار گرفت، اینک در این شماره قواعدی دیگر در این باب، بررسی میشود. ضمنا مأخذ تمام ارجاعات یاد شده در این مقاله «شرح اصول کافی»ملا صالح مازندرانی است که با تعلیقات مرحوم علامه شعرانی منتشر شده است.
14-توجه به رسالت دین و ارتباط علم و دین
یکی از عوامل مؤثر در کیفیت برداشت مکتب از دو منبع آیات و روایات، نحوه انتظار فرد از دین است.این قاعدهای کلی است در استنباط از سخنان هر فرد، چنانکه اگر فردی را مثلا بعنوان روانشناس بشناسیم، حتی در اندرزهای او به کودکش نیز به دنبال تجربیات و قواعد روانشناسانه میباشیم و البته در اظهار نظر او راجع به خسوف و کسوف، این چنین نیست.همچنین اگر او را-بر فرض محال-عالم و علامه در جمیع علوم بدانیم، میتوان در همه کلام او به دنبال رد پای قواعد و قوانین و مبادی بینش علمی او باشیم، البته در صورتی که در مقام استفاده و بیان همه معلومات خود باشد.
خداوند گرچه به جمیع ارکان هستی احاطه داشته و عالم به همه موجودات است و همه موجودات از هدایت تکوینی او بهرهمند هستند، لیکن از آنجا که در ارتباط با انسان، نحوه خاصی از هدایت را-که مربوط به عقیده و قول و عمل(پندار و گفتار و کردار) اختیار وی میباشد-قرار داده است(هدایت تشریعی)و ارسال رسل و انزال کتب و نزول وحی الهی بجهت همین هدایت و انسان سازی است، در نتیجه در وحی تشریعی و کلام الهی نیز همین جهت ملحوظ شده است.
بنابراین آنچه هدف اصلی است و کلام الهی متکفل بیان آن است مربوط میشود به اموری که در هدایت فرد و جامعه مؤثر بوده و عقل انسان بواسطه محدودیت ذاتیاش از ادراک آنها قاصر میباشد، مانند رابطه بین عمل و اثر تکوینی آن در دنیا و در آخرت مصالح و مفاسد اخلاق و رفتارهای مختلف انسان و نیز معارف الهی در ارتباط با مبدأ و معاد و ربط حق تعالی به خلق و...البته آنچه از علوم دیگر که در این راه مؤثر و کمکگ باشد نیز در وحی الهی مطرح شده(از باب اعجاز یا تقریب به ذهن مخاطبین).
نتیجه اینکه:چنین نیست که وحی الهی متکفل بیان همه دقایق و فنون و علوم باشد بلکه کنکاش در علوم و عمران زمین را وظیفه بشر میداند تا با کنجکاوی و ابزارهای شناختی خود، بدین امر نایل شود(ر ک سوره هود آیه 61).
نکته لازم به ذکر این است که:آنچه گذشت بدین معنی نیست که در وحی الهی نسبت به فرآوردههای علوم بشری و ارتباط آنها با حقایق، تسامخ روا داشته شده و وحی الهی عقاید و سطح محدود علمی بشر آن روز را بدون تعرض به صحت و سقم آن مطرح نموده و عقاید غلط را هم صرفا بجهت رواج آنها در عصر بعثت نقل نماید.
کما اینکه عدهای از متأخرین معاصر با چنان پنداری در برخورد اولیه با«سموات سبع»بدون درنگ-بمانند قدما-آنها را بر افلاک سبعه تطبیق داده و نمود خود را مطلبی که ذکر آن رفت قرار دادهاند.در حالی که قرآن کریم خود را کلام حق و نور و لاریب فیه و....معرفی نموه و خود میفرماید: «لا یأتیه الباطل من بین یده و لا من خلفه»(فصلت/ 42)(از پس و پیش[و از هیچ جهت]باطل را به این قرآن راهی نیست)و بدین وسیله رسوخ هر گونه عقیده باطل و خرافی را در خود نفی میکند.چنانکه در قرآن مشاهده میکنیم که پس از بیان اقوال باطل، بلافاصله-و یا قبل از آن-آیه یا آیاتی را به نقد و رد آن اختصاص میدهد، چنانکه علامه طباطبایی این را به صورت یک قاعده کلی این چنین مطرح مینماید:هر قول و عقیدهای را که قرآن کریم از دیگران مطرح نموده و بدون نقد و رد، از آن گذشته مورد تأیید قرآن بوده و لذا قابل استفاده است.و اما مقصود از«سموات سبع»و نظائر آن را باید با دقت و تأمل در قرآئن عقلیه یا نقلیه و با توجه به تفسیر آیه به آیه قرآن کریم بدست آورد. چنانکه در باب تأویل گذشت.بله متکلمین مسیحی، ناچار به اتخاذ چنان موضعی در رابطه با انجیل خود شدهاند و این جز بواسطه رسوخ تحریفات زیاد و امور خلاف عقل و علم در عهد قدیم و جدید نیست.(رجوع شود به:علم و دین، از ایان باربور فصل چهارم و پنجم).
علامه شعرانی در ذیل حدیث دوم از باب الرد الی الکتاب و السنه در شرح فرمایش امام باقر(ع)«... و جعل لکل شیء حدا...»مطالبی بدین مضمون آوردهاند:
«اگر گفته شود که چرا جمیع علوم و صنایع و اختراعات در قرآن ذکر نشده(مثل علاج سرطان یا راهحلهای ریاضی و...)جواب این است که رسالت دین و غرض از بعثت انسان سازی و طریق سعاتمندی زندگی بشر است که در این زمینه خود بشر از تشخیص آن عاجز است.اما سایر علوم را-که بشر با ابزارهای شناخت خود میتواند به آنها برسد-به اهل هر علمی واگذاشته و اگر در کتب الهی بخصوص قرآن کریم اشاراتی از علوم طبیعی و...میبینیم به قصد ثانی و بالتبع بر سبیل اعجاز است والا اگر انبیاء برای گسترش آن علوم مبعوث شده بودند، باید در قرآن و سنت تفاصیل طب و نجوم و سایر علوم یافت میشد. بعلاوه اگر همت آنها صرفا رشد این علوم بود، آنگونه شرف و قرب الهی را برای انسان به ارمغان نمیآوردند.
در اینجا ممکن است اشکال شود که علی رغم آنچه که گذشت برخی روایات را مشاهده میکنیم که خبر از وجود همه علوم در مورد همه اشیاء در کتاب و سنت میدهند، مثل حدیث چهار از همین باب اصول کافی که امام صادق(ع)میفرمایند:«ما من شیء الا و فیه کتاب او سنة».[هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه مطلبی از کتاب و سنت در مورد آن رسیده است].
علامه شعرانی در جواب اشکال مذکور، در ادامه همان تعلیقه چنین میفرماید:«چنین امر(و استفادهای از کتاب خدا)مختص به اولیاء خداست که به باطن قرآن دسترسی داشته و به علم حضوری به آثار و افعال او را شهود نموده باشند(-چنانکه در حدیثی آمده:آنچه ما میگوییم وجه استنباط آن را از قرآن سؤال نمایید.رک:حدیث 5 از همین باب)چرا که علم به علت(حق تعالی و صفات او)مستلزم علم به معلول(عالم)است و اشیاء علی رغم ماهیات متفاوت چیزی جز وجودات فقری و روابط به حق تعالی نیستند و با معرفت حق تعالی کل اشیاء شناخته میشوند.
از اینرو است که عرفا بعضا از وقایع گذشته و آینده خبر میدهند.و این به گونه علم به قواعد کلی و قوانینی است که شخصی میتواند آن را به جزئیات تطبیق کند*مانند طبیب نسبت به مریضهایش، البته چنین استفادهای از کتاب تدوینی خداوند که مسلما منطبق با کتاب تکوینی او(عوالم ربوبی و جهان آفرینش)میباشد در درجه اول در اختیار معصومین(ع)که مخاطبین اصلی کتابند و سپس اولیای الهی که قرآن را مرآت حق و فعل او میبینند است.(ج 2، ص 337)
قلمرو دین
اهمیت بحثی که گذشت ایجاب میکند که در خصوص قلمرو دین و انتظارات بشر از آن.تجدید مطلع کنیم، چرا که یکی از مباحث مهم، تفکیک دقیق قلمرو رسالت و وظایف انبیاء از محدوده مسؤولیتهای بشر میباشد.
انبیاء به جهت رساندن بشر به سعادت و کمال او در ابعاد فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی و قرب او به حق تعالی فرستاده شدهاند، و این رسالت از طرفی مستلزم بیان اصول و فروع روابط سهگانه اوست: الف-رابطه بشر با خدا(عبادات-اخلاق و عرفان)، ب-رابطه بشر با بشر(در ابعاد خانوادگی و سیاسی از حیث اخلاقی و فقهی)ج-رابطه بشر با خود(در بعد اخلاق فردی و عرفان عملی)که همه مربوط به حکمت عملی میباشد.
و از طرفی دیگر رسالت انبیاء مستلزم بیان اصول معارف و دقایق حکمتها و آشنا ساختن بشر با مبدأ و معاد و درک حقایق الهی و اسرار عالم غیب میباشد که این قسم مربوط به حکمت نظری است و شامل کلام-حکمت-عرفان نظری میباشد.
اما در عین حال زندگی بشر به جهت برخورداری از رفاه نسبی یا تسلط بر طبیعت و استخدام آن و نیز رسیدن به زندگی آسان همراه با صرفهجویی در وقت و عدم اتلاف آن و نیز استفاده بجا از سرمایههای بشری و همچنین ارضاء حس کنجکاوی بشر، محتاج به پیشرفت در ابعاد علمی، تجربی، انسانی و...میباشد که این مسئولیت به عهده خود انسانها نهاده شده و از این حیث ارتباط چندانی به وظایف انبیاء نخواهد داشت مگر در جنبههایی که مربوط به یکی از رسالتهای مذکور باشد(مثل تلاشهای کلی در جهت پیشرفت علم و حمایت از تعلیم و تعلم همگانی و تنظیم خطوط اساسی برای بهرهوری انسانها از منابع طبیعی و تسلط بر آنها و مانند آن)و این امر بدین جهت که کسب نتایج جدید در علوم تجربی-انسانی و نیز تعقلی-نظیر طبیعیات، پزشکی، روانشناسی، ریاضیات و یا مباحثی از فلسفه اولی-توسط خود بشر قابل تحصیل است، تحصیل و تهیه فرمولهای علمی و یا تسلط هر چه بیشتر بر طبیعت را خداوند-با توجه به امکانات و استعدادهایی که به بشر عطا فرموده-بعهده خود او نهاده است.
از اینرو میبینیم غالبا در صدر اسلام و قرون اولیه مسلمانان در برخورد با فرهنگهای بیگانه مثل یونانی و هندی و ایرانی، مرزبندیها را به دقت رعایت مینمودند و بیشتر به اخذ علوم طبیعی، ریاضی، هیئت و فلسفه اولی و منطق از آنها اقدام نمودند و کتابهای مربوط به این رشتهها را ترجمه و تفسیر *چنانکه اگر علم به جود و بخشندگی فردی داشته و نیز علم به همسایگی خانواده فقیری در کنار خانه او داشته باشیم خود بخود علم به بخشش او درباره همسایهاش پیدا میکنیم. کردند، در حالی که میزان ترجمهها و شرحها و اخذ و استفاده آنها در ابعاد اخلاقی فردی یا تدبیر منزل یا سیاست مدن و احکام قضایی و...از فرهنگ یونانی و دیگر فرهنگها بسیار اندک و ناچیز بوده است، چرا که این احکام را از سرچشمه وحی اخذ و اقتباس نموده و با تفریع فروع و اجتهاد، خود نیاز خویشتن را به قانون و حقوق و فقه و اخلاق برطرف مینمودند.و اگر در برههای از زمان در برخی علوم دینی نظیر اخلاق، اختلاط و امتزاجی نابحق با رشته معادل خود در فرهنگ بیگانه مثلا اخلاق یونانی رخ میداد، عالمان دینشناسی پیدا میشدند که دست به احیای علوم دینی بزنند و سره را از ناسره تمیز داده و راه اصیل را باز بنمایند.
در این زمینه مرحوم ملاصالح مازندرانی در شرح خود بر حدیث اول باب اضطرار به حجت(که به کیفیت اثبات نبوت و احتیاج بشر به انبیاء و حجج الهی توسط معصومین(ع)اختصاص یافته)در توضیح قول امام(ع)که فرمودند:«فثبت ان له سفراء فی خلقه یعبرون عنه الی خلقه و عباده یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی ترکه فنائهم». [...ثابت شد که حق تعالی سفیرانی در میان خلق خود دارد که از جانب او بسوی بندگانش رفته و آنها را به مصالح و منافعشان رهنمون میشوند و نیز به آنچه بقای آنها در آن امور است و فنای آنها در ترک آنهاست راهنمایی میکنند]چنین آورده است که:بالجمله در جمله اخیر اشاره به راهنمایی نمودن انبیاء(ع)به حکمت نظری است و در جملات قبل دلالت آنها بر حکمت عملی است.
مرحوم شعرانی در تعلیقه خود بر این جمله شارح چنین فرموده:
«مقصود از حکمت نظری(که انبیاء آوردهاند)، آنچه به الهیات متعلق است میباشد، چرا که کشف اسرار طبیعت از وظایف انبیاء علیهم السلام نیست، اما در حکمت عملی همه مسائل آن از دین محسوب میشود و از وحی اخذ میگردد، چه از مسائل اخلاق باشد یا از تدبیر منزل یا از سیاست مدن.و بهمین جهت حکمای اسلام مسائل حکمت عملی را بجهت اکتفاء به آنچه بتوسط شریعت اسلام آورده شده متروک گذاردند، اما فلاسفه یونان از مسائل حکمت عملی بحث(فراوان)میکردند و در این زمینه کتابهایی دارند که بعضا نیز به زبان عربی ترجمه شده لیکن تناسبی بین آن مباحث و آنچه به تفصیل و تحقیق در سلوک عملی و تمرینهایی که در این زمینه در شریعت اسلامی مطرح است، نمیباشد، چرا که فقهی نظیر فقه اسلام و اخلاقی نظیر کتاب«احیاء علوم الدین»و سایر کتب مربوط به سیر و سلوک و تهذیب نفس و امثال آن ندارند و حکمای اسلام تنها قواعد کلی و عام و مختصری از یونانیان را بدون آنکه متعرض تفاصیل آن شوند ذکر کردهاند:همانطور که آداب یونانیان و شعر و قصههای آنها را بجهت اکتفا به اشعار عرب و ادب قرآنی و قصص انبیاء و آثار صلحاء ترک کردند.و نیز علم خطابه یعنی ریطوریقی را بجهت اکتفاء به مواعظ پیامبر(ص)و ائمه(ع)و اولیاء مانند آنان ترک کردهاند، لکن از یونانیان علوم طبیعی و ریاضی را گرفته و بر آنها افزوده و تکمیلشان کردند چرا که تفصیل این امور از شأن انبیاء(ع)نبوده و در شریعت نیز واد نشده...(ج 5، ص 100).
البته این سیر طبیعی و منطقی داد و ستد علوم و فرهنگها تا هنگامی بود که مسلمین، خود، قدرت غالب بودند، اما معالأسف از هنگامی که مقهور و مرعوب فرهنگ اقوام بیگانه مانند مغول و فرنگ و... شدند، این سیر طبیعی، مغشوش شد و از خود بیگانگی و عقبماندگی و ضعف و فتور در اخلاق و تمدن و صنعت و علم مسلمین جانشین آن پیشرفت نخستین میشد.هر چند حکایت غمانگیز دور افتادگی مسلمین از اسلام ناب و اصیل و در نتیجه عدم پیشرفت-بطور کلی-و نیز کند شدن پیشروی اسلام در میان ملل، حدیث مفصلی است که مجالی وسیع برای بحث میطلبد.
مرحوم علامه شعرانی در این زمینه بدنبال مطلب فوق چنین آوردهاند:
«و این دأب و عادت مسلمین بود تا هنگامی که مسیحیان بر بلاد اسلام مسلط شده و امور آنان را فاسد ساخته و آنها را به شک در دینشان وا داشتند و به آنها القا کردند که دین اسلام ناقص بوده و احکامش با زمان متناسب نیست و آنچه به زمان ما مناسبت دارد تنها قوانین مسیحیان است نه قوانین اسلام و احکام آن.
جواب این شبهات این است که عدم مناسبت احکام ما با زمان بجهت غلبه مسیحیان و رواج عادات آنهاست که چرا که هر قومی مخالف عادات خود را غریب مییابند، چنانکه مشرکان در عهد نبی(ع)نهی ایشان از زنا و شرب خمر را امری غریب میپنداشتند. پس این عدم تطابق امری قسری و عارضی است(نه مربوط به جوهر دین)و هر گاه مانع(یعنی تسلط فرهنگ اجنبی(زائل شد، آنچه ممنوع بوده و مستحیل بنظر میرسیده دوباره جلوه میکند و این جریان نظیر همان است که در طی غلبه مغولهای مشرک بر بلاد اسلام در این سرزمین رخ داد و در این دوران، اجرای اسلام در این سرزمین رخ داد و در این دوران، اجرای احکام اسلام مناسب با عدات آنها نبود و این نه بجهت نقص یا ضعف یا قبح یا ضرری بوده است و یا قطع دست سارقین نسبت به حبس آنها(چنانکه در زمان ما عادات است)ارجح میباشد، همچنین حدزانی و تحریم ربا و دوری از این احکام و استغراب آنها تنها در زمان ما بجهت غلبه مسیحیان است، چنانکه محاسن انبوه(ریش زیاد)در نزد مغول که اغلب امیران آنها کوسه بودند قبیح شمرده میشد و لذا مسلمانان نیز با تراشیدن ریش خود، خود را بدانها همانند میساختند.(همان منبع، ص 100)
این بحث دارای تتمهای است که بخواست خداوند تحت عنوان برداشتهای علامه شعرانی از دین و ابعاد اجتماعی آن مطرح خواهد شد.
توجه به دستاورهای علوم بشری در بیان معارف
باز شدن افقهای جدید از علوم تجربی-انسانی (اعم از فردی و اجتماعی)بر افکار بشر موجب تکوین تدریجی نوعی بینش از جهان و طبعا اصطلاحات و لغات نوظهور و نیز طرح سؤالات جدیدی که قبلا سابقه نداشته گردیده است، لذا یک عال دینی در مقام تبیین جهانبینی و ایدئولوژیک و تبلیغ اسلامی میبایست رسالت الهی تبلیغ خود را با زبان روز انجام دهد، چنانچه در حدیث شریف آمده که:«العالم بزمانه لا یهجم علیه اللوابس»[عالم به زمان خود مورد هجوم اشتباهات و فتنههای گمراه کننده واقع نمیشود].
مرحوم شعرانی، با عناین بدین نکته، در حد وسع خود با علوم روز و مکاتب جدید فکری بشر آشنایی داشت و لذا میتوانست در بیان دقیق و جالب برخی مسائل عقیدتی و فلسفی یا حقوقی و فقهی از مثالها و زبان علوم جدید استفاده کند.در این زمینه چند نمونه ذکر میشود:
الف-توضیح وحدت حقیقت وجود:
علامه شعرانی در توضیح وحدت حقیقت وجود، در ذیل حدیث سوم از باب«النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه»میفرماید:وجود حقیقت واحدی است و ماهیات حدود آن و اعتباراتی که بر آن عارضاند.میتوان این مطلب را تشبیه نمود به آنچه که در زمان ما ثابت شده که نور و صوت و مغناطیس همه از سنخ امواج و تموجهایی هستند که در هوایا اتر منتشر میشوند، نظیر تموج امواج آب هنگامی که چیزی در آن میافتد، یعنی در واقع یک حقیقت واحد است که در اذهان ما به صور مختلف ظاهر میشود، گاهی در قالب صوت، و گاهی در قالب نور و گاهی بصورت مغناطیس و الکتریسته.همچنین وجود نیز بنا به اصالت وجود حقیقتی واحد است که تنها به شدت و ضعف، متفاوت است و ماهیات ظهورات آن در ذهن ما میباشند.(ج 3، ص 266)
ب-توضیح علم ذاتی حق تعالی به جزئیات عالم قبل از ایجاد آن:
علامه شعرانی در توضیح کیفیت علم مذکور در ذیل حدیث اول از باب صفات الذات که امام صادق(ع) میفرماید:«خداوند از ازل پروردگار ما بوده و علم عین ذاتش بود در حالی که معلوم وجود نداشت و سمع عین ذات او بود در حالی که مسموعی نبود و بصر عین ذاتش در حالی که مبصری نبود»چنین آورده است: هر نوع ادراکی مستلزم ارتباطی بین مدرک(عالم)و مدرک(معلوم)است و این ارتباط در علوم حسی عبارت است از تأثیر محسوس در حاسه(حواس خمسه)یعنی اشیاء فی الجمله علتاند و حواس ما معلول و متأثر از آنها و بدون شک چنین ادراک حسی متوقف بر وجود طرفین است بالفعل.چون اگر محسوسی موجود نباشد طبعا تأثیری هم در کار نخواهد بود، بدینجهت اموری که بعدا بوجود میآید را نمیتوان دید.
بله آنچه در زمان گذشته بوجود آمده و منقضی شده و از بین رفته را چه بسا بتوان(بنحو اعداد و کمک)در حس مؤثر دانست، مثل آنچه قدما یافته بودند که شنیدن صوت رعد پس از حدوث سبب آن بعد از طی زمان صورت میگیرد و نیز آنچه اهل زمان ما یافتهاند که ممکن است برخی ستارگانی که همواره و فعلا در آسمان میبینیم مدتها قبل نابود شده باشند و نور ارسالی آنهاست که به زمین میرسد.پس به هر حال برای ما، رؤیت چیزی در زمان گذشته ممکن است اما آگاهی از آینده که فعلا معدود است با حواس، محال.
حال گوییم مسلما در واجب تعالی چنان ارتباط تأثیرپذیری(یعنی تأثیر مخلوقات بر او)منظور نیست، بلکه ارتباطی که موجب علم واجب میشود، همان علیت حق تعالی است نسبت به مخلوقات که این علیت مستلزم علم حضوری او به جمیع معلولات است(چنانکه در فلسفه اثبات شده که از آنجا که واجب تعالی مجرد از زمان و مکان است همه نقاط مکانی و آنات زمانی برای او مساوی است)پس میتوان گفت:آنجا که ارتباط به نحو تأثیر معلوم در عالم باشد نمیتوان به ادراک موجودات آینده قائل شد، به خلاف جایی که تأثیر عالم در معلوم مطرح باشد.(ج 3، ص 316)
16-کوشش در طرد و همیات و انحرافات از دین
یکی از وظایف مهم عالمان دین سعی در پیرایش معرفت دینی از زنگارهای خرافه و آلایشهای انحرافی ساخته دست دشمنان دانا و یا دوستان نادان است و نیز نشان دادن ریشههای انحراف، میزان آن و راههای مقابله با آن.
علامه شعرانی در رابطه با ریشهیابی این انحرافات و توهمات با ذکر مواردی از آن چنین میفرماید:
«بزرگترین آفت ادراک معارف و اعتقادات در عامه مردم عبارت است از:مغالطه وهم و رسوخ عادات و عدم تبحر در تفکیک عقل از وهم(یعنی ادراک امور کلی ثابت و تجرید شده از ادراکات جزئیه متغیر و مشوب به خصوصیات خاص)و به جهت همین عدم تفکیک ممکن است اموری در ذهن آنها دارای لوازمی پنداشته شود، در حالی که در واقع چنین لوازمی بر آن چیز یا آن صفت مترتب نباشد، چنانکه هر جا اسم حدوث و تقدم و تأخر به میان میآید، به جهت عادت غالب خود، آن را به حدوث زمانی و تقدم و تأخر زمانی تعبیر میکنند.و هر جا بحث از علت تامه میشود که معلول را بالضروره در پی خود دارد، آن را جبری و بلااختیار میدانند و فاعل مختار را علت ناقصه.و این بجهت رسوخ جزئیاتی همچون آتش و حرارت و خورشید و نور بعنوان علت و معلول در ذهن آنهاست، بدینجهت است که گاهی برخی متکلمین و ظاهربینان به حکما که حق تعالی را علت تامه عالم دانستهاند ایراد گرفتهاند که این مستلزم مجبور دانستن است.همچنین آنها بین«امکان»و«حدوث» در ملاک احتیاج به علت فرقی نمیگذارند.
مثال دیگر اینکه برخی معاد را همان اعاده معدوم میدانند و عجیب اینکه مقل مرحوم علامه حلی که در شرح تجرید به تبع خواجه بر امتناع عقلی اعاده معدوم دلیل آورده را منکر معاد به حساب آوردهاند. (در حال که معاد ادامه موجود است نه اعاده معدوم). و یا برخی در موارد دیگر بین محال عادی با محال عقلی فرقی قائل نمیشوند ومثلا شقالقمر را محال عقلی میپندارند.و این منحصر به اصول دین نیست، بلکه در فروع دین نیز به جهت غلبه وهم مغالطاتی پیش میآید.(ج 2، ص 380)ایشان در جایی دیگر برای توضیح اینکه اغلب مناقضات عقلی و نقصان بصیرت را باید از تصرف قوه واهمه دانست، برای توضیح اینکه:عقل در مواردی مقدمات صحیحی را ترتیب میدهد که ابتدا وهم بدان معترف است، اما هنگام استنتاج وهم در جا میزند مثالی را ذکر میکند، چنانکه عقل میگوید:میت جماد است-و این مقدمه صحیح است-و جماد نیز حرکت نمیکند و از آن نمیترسند-این هم حق است-و طبعا نتیجه این میشود که از میت نباید ترسید در اینجا عقل به اینها اعتراف نموده اما وهم زیر بار نتیجه نمیرود.لذا اگر انسان ضعیف بوده و تابع وهم و خیال خود باشد از مرده میترسد و اگر تابع عقل خود باشد خیر، بدین جهت است که میگویند قوه حاکم بر حیوانات وهماست و قوه حاکم بر انسان عقل.
ایشان در جایی دیگر حتی بسیاری از آثار سوء عمل انسان مثل حب دنیا و حسد و...را حاصل وهم میداند(ج 2، 208)و نیز در جای دیگر وسوسه دائمی و تسلیمناپذیری در مقابل حق و شکاکیت را از غلبه قوه واهمه دانسته و راه غلبه بر آن را طریقه عملی و باخوف و رجاء و ذکر حق توصیه میکنند، علاوه بر برهان عقلی.(ج 2، ص 393)
17-نقد روش شناسیهای نادرست
علامه شعرانی علاوه بر حساسیت خاص و فوقالعاده و کوشش در جهت خلوص و تخلیص معارف دینی از هر گونه خلط و التقاط و انحراف، سعی بلیغی در نشان دادن ریشههای انحراف در اعتقادات که در بسیاری موارد برخاسته از روش شناسیهای نادرست میباشد، نموده است.به سه مورد مهم که در آثار آن مرحوم توجهی خاص به آنها شده اشاره میشود:
1-نقد روش شناسی ظاهرگرایان
ظاهرگرایان هم در بین اهل سنت(تحت عنوان حنبلیها و ظاهریها و مجسمه)وهم در بین شیعه(چه در قرون اولیه و چه در قرون اخیر)نمایان شدهاند. ایشان راه حفظ دین و سنت معصوم را در اکتفا نمودن به ظاهر حدیث میدانند و تمام معارف دینی را برای همه، حتی عوام قابل فهم دانسته و ماوراء آن یعنی تعمق در آیات و روایات و تمسک به علوم عقلی و نقلی و...برای فهم احادیث را منکر شدهاند، بخصوص با علوم عقلی نظیر فلسفه-کلام و مانند آنها مخالفند و آنها را میراث یونان و تمدنهای دیگر دانسته و غالبا با هر عنوان جدیدی به مخالفت برمیخیزند.(از بین وجوه یاد شده برخی موارد با نحله اخباریان مشترکند که بدانها اشاره میشود).
الف-نقد نظریه دلالت عدم فهم بر بطلان نقدهای علامه شعرانی غالبا به شیوه جدال احسن بوده و با استفاده از خود روایات و ظاهر آنها برای الزام ظاهرگرایان صورت گرفته است.از جمله در ذیل حدیث چهارم باب العلم که از قول حضرت عیسی(ع) آمده است:ای بنیاسرائیل حکمت را به جهال و نادانان باز مگویید که به آنان ظلم روا داشتهاید. ایشان چنین استفاده نموده است:پس فراگیری تمام علوم متعلق به دین بر همه مردم لازم نیست چرا که بخشی از آن عقول بیشتر مردم در نمییابند.و از این حدیث استفاده میشود که قضیه آنچه عوام آن را نفهمند باطل است یا نیست».صحیح نمیباشد. (ج 2، ص 139)
و در جایی دیگر امام(ع)در محاجه با زندیق، انکار باری تعالی را بیوجه دانسته و به او فرموده است:تو از همه راهها و طرق که کاوش نکردهای، پس چگونه انکار میکنی؟یعنی:عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود:نیافتن مستمسکی برای نفی نمیباشد. (ج 3، ص 9)
ب-مخالفت با علم کلام علامه شعرانی در جواب تمسک ظاهریان به ذم علم کلام در برخی احادیث میفرماید:با توجه به احادیث مدح عقل که معصومین آن را از حجتهای حق تعالی دانستهاند، پس مذمت علم کلام به جهت آن نیست که مأخذ آن عقل است-چنانکه اهل حدیث پنداشتهاند-و نیز جهت و دلیل آن، کفایت اعتماد به ظن در اعتقادات نیست، چرا که یقین در عقاید از ظن حاصل نمیشود، بلکه نهی از کلام و مذمت آن متوجه به آن کسانی بوده که تحت عنوان این علم به مذاهب باطلی(مانند مجسمه، کرامیه، اشاعره و معتزله) تمسک میجستند و در آن زمان رواج داشته و نیز متوجه تکلفی بوده که آنها در تطبیق دین بر نظریات خود انجام دادهاند، چنانکه اشاعره برای توجیه قول به جبر و نیز قدم قرآن به ادله ظاهر الصلاحی(نزد عوام)مانند اراده غالبه حق و احترام کلام الهی، تمسک نمودهاند، (ج 3، ص 348)
ج-نقد اکتفا به حفظ و روایت بجای درایت در حدیث آمده است که رسول خدا(ص)فرمود: فضل عالم بر عابد مانند فصل قمر در شب بدر است نسبت به سایر نجوم(حدیث 1 باب ثواب العلم)ایشان ذیل این حدیث میفرماید:«علم آن نیست که انسان اقوال علما و احادیث را بدون ملکه استخراج و استنباط حکم از آنها حفظ کند بعلاوه وظیفه علماء دین در هر عصری پاسخ به سؤالات و دفع شبهات است که این با مجرد حفظ حدیث و نقل آن ممکن نیست».(ج 2، ص 58).
نقد سایر ارکان این مکتب در ضمن نقد اخباری گری(نقد عقیده به صحت هر حدیث و نیز عدم اعتماد به عقل)و نیز نقد حسیگری خواهد آمد.
د-حسیگرایی مبدأ ظاهرگرایی و نقدس خشک علامه شعرانی در ذیل حدیث چهارم از کتاب عقل و جهل میفرماید:جماعتی از مردم هستند که در ظلمات طبیعت محبوسند و اعترافی به موجود غیرجسمانی ندارند و نزد آنها غیر از جسم، واقعیتی نیست و ادراک جسم نیز تنها به حواس است و لذا به غیر حس اعتمادی ندارند، اینان تمامی سعادتهای حقیقی و لذات روحانی را هم بر جسمانیات تأویل میکنند اینها منحصر به لامذهبها نیستند، بلکه در مذهبیها نیز چنین گرایشاتی هست، چنانکه اهل ظاهر و اهل حدیث چنیناند، آنها اگر به دنبال علوم هم بروند علومی را اختیار میکنند که به گوش و چشم درک شود، نه به عقل.و لذا فقه و اصول و کلام و قواعد عقلی(ریاضی و فلسفه و...)بر آنها دشوار است، چرا که متوقف است بر مقدماتی که غیر از راه چشم و گوش درک میشود، مثل قوانین عقلی منطق و تواتر یا اجماع و...که برخی جهت استفاده معنا از لفظ استعمال میشود.
آنچه بر آنها آسان است، حفظ و ضبط است، چرا که نقش و کتابت و اصوات و کلمات را با چشم و گوش درک میکنند و همین حفظ نزد آنها فضیلتی است. بعلاوه همت آنها در ناحیه تهذیب نفس و تحصیل کمالات هم نیست، بلکه در ناحیه عمل دینی نیز امور محسوسه را انتخاب میکنند، همانند اسباغ و ضوء(با آب پر و فراوان وضو گرفتن)و نیز طول رکوع و کثرت ذکر و تکلف و زحمت در اخراج حروف از مقاطع آن، که همه از امور محسوسند.اما به اموری مانند نیت و حضور قلب و تخلیص قلب از عجب و ریا از آن جهت که اموری غیرمحسوس است، توجه و اهتمامی ندارند.(ج 1، ص 323).
2-نقد حسگرایی
حسگرایی روش شناخت غالب ملحدین و کفار و نیز برخی منتسبین به ادیان آسمانی میباشد، و حتی در برخی نحلههای اسلامی نیز-به نحو پنهان یا آشکار-رسوخ یافته است از این جهت بخش عمدهای از نقدهای علامه شعرانی متوجه روشهای این دسته و ثمرات و توالی فاسد چنین دیدی میباشد.
الف-نقد انحصار واقعیت به محسوسات در حدیث سوم از باب حدوث عامل، پس از بیان امام(ع)که درباره خداوند فرمود:«لا یدرک بحاسة»، (به وسیله حواس درک نمیشود)یکی از زنادقه اشکالی را مطرح کرد:«فاذن انه لاشیء اذا لم یدرک بحاسة من الحواس، فقال ابو الحسن(ع):و یلک لما عجزت عن ادراکه انکرت ربوبیته و نحن اذا عجزت حواسنا عن ادراکه ایقنا انه ربنا بخلاف شیء من الاشیاء».اشکال زندیق این بود که«حال که او بحواس دریافته نمیشود پس او چیزی نیست».امام(ع)در جواب فرمود:«وای بر تو چون از ادراکش عاجزی ربوبیتش را منکر شدی، در حالی که ما اگر با حواسمان از ادراکش عاجز شدیم یقین میکنیم که او پروردگار ماست و او بخلاف هر شیای از اشیاء است».
مرحوم شعرانی چنین فرموده:«آنچه که این زندیق گفته از مهمترین ادله و از واهیترین مستمسکات حسگرایان است، به این دلیل ساده که«عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود»چنانکه کسی به حیواناتی که فاقد چشم یا قوه ابصارند یا به کور مادرزاد-مثل خفاش و...این حق را نمیدهد که نور را-به واسطه فقدان آلت ادراک-انکار کند.در برخی مسائل هم خداوند از راه عقل انسان درهایی برای پی بردن به برخی امور گشوده است، گر چه حواس ما را بدان راهی نباشد.و یکی از راههایی که خداوند بطور ویژه برای بسیاری از افراد بشر باز نموده تا به عالمی و رای عالم محسوسات پی ببرند، عالم خواب و رؤیای صادقه است، چنانکه اموری که هنوز اتفاق نیفتاده یا از حیث مکانی از ما غائب است را در خواب میبیند-مانند ولادت یا مرگ کسی یا پیدا شدن پولی و...همانطور هم واقع میشود و نمیتوان گفت که این خواب باطل است، چرا که از امری واقعی حکایت میکند و چون در عالم محسوس هنوز اتفاق نیفتاده بوده پس در عالم دیگری که نفس و روح ما به آن مرتبط است اتفاق افتاده است و آن همان عالم مجردات است که از زمان و مکان برتر میباشد».
(ج 3، ص 39).
ب-ریشه حسگرایی و نیز ایشان در جایی دیگر ذکر میکنند:انسان چنین میپندارد که دارای تمام آلات حسی و تمام ابزارهایی که برای شناخت لازم است میباشد، تا هر چه که وجودش در عالم ممکن باشد بشناسد، لذا بواسطه غلبه و هم و چنین پنداری، حتی امکان چیزی که نمیتواند او را بشناسد را نیز نفی میکند، در حالی که خود او را به حیواناتی که قوه درک کلیات یا برخی حواس را ندارند، حق نمیدهد آنها را انکار کنند.حتی خود انسان در زمان ما به اموری معتقد است که به هیچکدام از حواس پنجگانه آنها را درک نمیکند، بلکه با وسایل مخصوصی میتواند آثار آنها را ملاحظه کند، مثل امواج غیر مرئی(اعم از مغناطیس یا امواج رادیویی و...)پس مسلم است که انسان دارای جمیع آلات لازمه برای شناخت کل امور موجود در عالم نمیباشد، لذا نباید شگفتی داشت از وجود خدایی که لایحیط الحواس و الابصاریه.(ج 3، ص 206).
ج-منطق ابلیس به حسگرایی و مادهگرایی در حدیث هجدهم از باب البدع و الرأی و المقاییس، امام(ع)فرموده است:«ان ابلیس قاس نفسه بآدم، فقال:خلقتنی من نار...»(یعنی شیطان خود را با آدم قیاس نمود[به خدا] گفت مرا از آتش خلق نمودی و آدم را از گل...).
علامه شعرانی میفرماید:در واقع ابلیس از مادیین بود، به نحوی که خیال میکرد شیئیت اشیاء به ماده آنها و ارزش آنها به همان است.و حدیث، دلالت بر مذهب اهل حق میکند که شیئیت شیء به صورت، (و مجموع فعلیتها و کمال و خیر آن)است، چرا که در موارد بسیاری شیء مادهاش تغییر میکند، اما صورتش محفوظ است، مثل بدن انسان که در طول عمرش به دفعات متبدل میشود، و آن انسان همان است که بود.اما اگر صورت شیء تغییر کرد دیگر او همان نخواهد بود، چنانکه اگر جسد انسان تجزیه شد و به جسد کرم رفت، دیگر آن کرم همان انسان نخواهد بود.پس انسانیت انسان به صورت(یعنی فعلیت)و نفس اوست، نه به ماده گلی(و بدن)او، چنانکه خواص داروها به صورت ترکیبیه آنهاست نه به مواد و عناصر اصلی سازنده آنها، بنحوی که اگر تجزیه شوند آن اثر را نخواهند داد.
و از اینجا قسمت دوم حدیث واضح میشود که «اگر ابلیس جوهری را که آدم(ع)از آن خلق شده بود، با آتش مقایسه میکرد میدید که نورانیتر از آتش است».و میتوان گفت این مقایسه و قول ابلیس الهامبخش، مادیین است.(ج 2، ص 325)
3-نقد اخباریگری
اخباریگری که عکسالعملی افراطی در برابر جریان اجتهاد اصولیین بود در قرن یازدهم نضج گرفته و بمدت یک قرن تا ظهور وحید بهبهانی که استاد اصولیان متأخر است دوام آورده این مکتب شاخصههای زیر را از حیث روش برداشت از منابع دین در بردارد:*
1-تمسک به ظاهر روایات و تکیه بر حفظ و نقل با پرهیز از فکر و عقل.
2-قول به تشابه قرآن و عدم استدلال به آن.
3-پذیرفتن صحت جمیع احادیث کتب اربعه.
4-بدعت دانستن و رود اصطلاحات جدید و استفاده از علوم در معرفت دین.
5-عدم پذیرش حجیت عقل.
6-انتقاد از وجود اختلافات بین اصولیین.
(سه وجه اخیر بیشتر به عنوان انتقاد از اصولیان مطرح شده).
الف-نقد تمسک به ظاهر روایات امام(ع)در روایتی میفرماید:«الا لاخیر فی علم لیس فیه تفهم»(کتاب فضل العلم، باب صفة العلم) بدانید خیری در علمی که در آن تفهّم و اندیشه نباشد، نیست.
مرحوم شعرانی در شرح این قسمت میفرماید:هر عالم به لغت عربی هنگام نظر به حدیث ظاهر معنای آن را در مییابد که همان ظاهر نیز بر مردم حجت است، لیکن منظور از تفهم که در این حدیث بدان امر شده این نیست:چرا که همه مردم در این معنا شریکاند و فضلی بر دیگران ندارند.پس در واقع فهم یک مطلب غیر از لفظ و ظاهر آن است و عبارت است از استفاده از قرائن همراه با آن.مثلا اگر شنیده شد که ظاهر روایتی دال بر تجسم و جبر بود مثل اینکه«ولد الزنا نجیب نمیشود»، (و یا اینکه) «خدا به او نظر نمیکند»باید با کمک قرائن آن را از ظاهرش انصراف داد و همین است سرّ مدح عقل در بسیاری از روایات(ج 2، ص 86).
ملاصالح مازندرانی در شرح حدیث نهم از باب صفت علم و فضل آن در مقام فرق بین محدث با عالم در روایات، مقایسه جالبی ارائه میدهد.در آن حدیث آمده است که:«الراویة لحدیثنایشد به قلوب شیعتنا افضل من الف عابد»، روایت کننده حدیث ما که با آن قلوب شیعیان ما را استحکام بخشد برتر از هزار عابد است.ایشان چنین آورده است.این حدیث با توجه به احادیث سابق با ما میفهماند که نقل و انتقال حدیث بدون تفهم در آن، بیش از عبادت هزار عابد ارزش دارد، اما اگر با علم و تدبر باشد به مراتب *صورت تعدیل یافته برخی از شاخصههای این مکتب در«مکتب تفکیک» که در قرن اخیر با شعار حفظ جوهره اصیل دین و پالایش آن از علوم دخیل ابداع و تأسیس شده به چشم میخورد(ر.ک:کیهان فرهنگی شماره مسلسل 96)بحث و بررسی مفصلتر پیرامون شاخصههای فوق و نیز مکتب تفکیک، مجال وسیعتری را میطلبد که در صورت امکان و در فرصتهای دیگر باید بدانها پرداخته شود. بیشتر(یعنی بیش از هفتاد برابر)ارزش دارد.مرحوم شعرانی فرموده است:امام(ع)عالم را افضل از هفتاد هزار عابد و راوی حدیث را افضل هزار عابد قرار دادهاند، پس ارزش عالم هفتاد برابر محدث میباشد...و حق این است که در همینجا هم مسلما مقصود امام(ع)صرف نقل الفاظ حدیث نبوده بلکه راوی باید آن را بفهمد و انتقال دهد، بخصوص که در حدیث قید شده که:«یشد به قلوب شیعتنا»که تنها با فهم روایت و تطبیق آن با قرآن و عقل و سایر روایات حاصل میشود.(ج 2، ص 23)
ب-نقد قول به تشابه قرآن در حدیث سوم از باب صفةالعلما، امام(ع)در وصف فقیه واقعی میفرماید:«و لم یترک القرآن رغبة عنه الی غیره»نباید قرآن را بجهت رغبت و تمایل به غیر آن ترک نماید.
علامه شعرانی در ذیل این حدیث آوردهاند:
یکی از وساوس شیطانی که در این زمانهای اخیر شایع شده آن است که برخی معتقدند:جمیع آیات قرآن یا اکثر آنها متشابه است و هیچ کس آن را نمیفهمد، مگر اینکه درباره آن روایتی وارد شده باشد، و در نتیجه قرآن را ترک کردهاند، چرا که در مورد غالب آیات تفسیر صحیح السندی از اهلبیت (علیهم السلام)وارد نشده است.در صورتی که اکثر آیات قرآن اساسا احتیاجی به تفسیر منصوص ندارد و اگر بنا بر عدم تدبر در آیات باشد مگر با وجود نهی از معصوم، لازمهاش ترک قرآن است نه جمع بین قرآن و حدیث:پس در واقع تارک قرآن مجتهدین اهل نظر نیستند بلکه محدثین و اخباریین هستند که جز به نص روایت، قرآن را حجت نمیدانند.(ج 2، ص 82)
در جایی دیگر(حدیث 16 از باب النوادر کتاب فضل العلم)امام(ع)میفرمایند:«ان رواة الکتاب کثیر و ان رعاته قلیل و کم من مستنصح الحدیث مستغش الکتاب».براستی که روایان کتاب فراوانند و مراعات کنندگانش اندک و چه بسا آنانکه حدیث را ناصح اما کتاب خدا فریبنده بپندارند.
علامه شعرانی در ذیل این حدیث میفرماید:این کلام رد بر بعضی اخباریین است که تارک قرآن و متمسک به روایات میباشند.و مثل اینکه اینها در زمان ائمه(ع)نیز بودهاند که علیرغم وصیت نبیاکرم(ص)نسبت به تمسک به ثقلین و حجیت هر کدام از قرآن و عترت...اینها حدیث را اهل نصح و خیرخواهی گرفتند و کتاب خدا را غاشی و فریبنده شمرده، و کسی که به قرآن عمل نمیکند، مثل آن است که آن را کلامی مهمل و فریبنده-نعوذ بالله- میداند.چون به لفظش برخورد میکند میگوید در آن تحریف رخ داده و چون به معنایش میرسد میگوید متشابه است یا اینکه شاید منسوخ باشد به آیهای که نمیدانیم، در حالی که او بشدت وقوع تحریف در احادیث را انکار میکند(و ظواهر آنها را همگی حجت میداند)(ج 2، ص 223).
ج-نقد نظریه صحت و حجیت جمیع روایات اخباریین همه احادیث کتب اربعه را صحیح دانسته و به شدت وقوع هر گونه تحریف لفظی یا غیر آن را در روایات انکار میکنند.مرحوم شعرانی، در ذیل حدیث اول از باب اختلاف الاحادیث چنین آورده است:در خود احادیث نیز مسلما تحریفاتی رخ داده و چنانکه امیرالمومنین(ع)در حدیث فوقالذکر در ضمن تقسیم راویان احادیث مفتری و کذاب بر نبی را نیز جزو روات ذکر کرده است.(ج 2، ص 378)(در حدیث مذکور آمده:اول-شخص منافقی که تظاهر به ایمان میکند.و از دروغ بستن عمدی به پیامبر(ص) پروا ندارد...)
و در جایی دیگر میفرماید:همانند تحریفات و کذب و افترایی که در احادیث عامه(اهل سنت)نقل شده، در احادیث ما نیز رخ داده است، زیرا انگیزههای تعمد کذب یا رسوخ اوهام فراوان بوده، گرچه اخباریان قائلند که اخبار مرویه در کتب اربعه، یا غیر آن از کتب معتبره یقینی است و این سخن باطلی است، چرا که در این روایات سخنانی مخالف با اصول ضروری در مکتب اهل بیت(ع)وجود دارد. مثل روایات عدم نقصان ماه رمضان(از 30 روز)و نیز روایات دال بر طهارت خمرو...در حالی که نه جای تقیه بوده و نه برای خلاف انگیزهای وجود داشته است.
و عدهای از اخباریان چنین استدلال کردهاند که به این احادیث ظن اطمینانی داریم و ظن اطمینانی هم مانند علم است، در حالی که هر دو مقدمه مخدوش است.
د-نقد بعدت دانستن اصطلاحات و علوم جدید اخباریان در نقد اصولیان، ورود اصطلاحاتی در علوم دینی-مانند:اصل برائت، استصحاب، حجیت ظواهر، مقدمه واجب و...-را که در کلام اهل بیت(ع) ذکر نشده بدعت میدانند.
مرحوم شعرانی به دو صورت بدین اشکال جواب میدهند:
اولا:جواب نقضی به اینکه خود اخباریان و محدثین نیز در فن خاص خود مثلا در دستهبندی روایات و اقسام طرق نقل، اصطلاحاتی جدید نظیر مقاوله، کتابت، اجازه، مشافهه و...را که غالبا ریشه در اهل سنت داشته بکار میبرند.
ثانیا:جواب حلی به اینکه اساسا اشکالی در أخذ و بکارگیری اصطلاحات نیست و در صورتی که مطلب ارائه شده مطلبی حق باشد با هر اسم و اصطلاحی که بیان شود مهم نیست.(ج 2، ص 22 و نیز ص 411)
ه-مسئله حجیت عقل اخباریان با تمسک به روایاتی نظیر«ان دین اللّه لایصاب بالعقول»(دین خدای تعالی با عقلهای مردم بدست نمیآید)و نیز با استدلال بر احادیث مذمت قیاس، بکارگیری عقل بعنوان یکی از منابع اجتهاد را مورد خدشه قرار داده و نفی میکنند.
جواب علامه شعرانی بدینقرار است:قول به حجیت عقل منافاتی با احادیث فوقالذکر ندارد، چرا که اصولیین در جایی عقل را حجت میدانند که مولّد یقین باشد و خود آنها قائل به عدم حجیت ظن عقلی یا نقلی بدون پشتوانه معتبر(و نیز قیاس و استحسان و...)میباشند و بکارگیری عقل در استنباط برخی از احکام شرعی را که عقل بدان راه ندارد، نفی میکنند.بله اگر عقل به یکی از احکام شرعی-مانند حرمت قتل و سرقت و غصب اموا و...-یقین پیدا کند در اینجا حجت است.
مرحوم شعرانی پس از آن کاربردی دیگری را که برخی برای عقل در علوم شرعی بخصوص فقه بیان نمودهاند بر آن خرده میگیرد، نظر آنان بدین صورت است:در قواعد و مقررات اولیه به عقل احتیاج نمیشود، بلکه عقل در تجزیه و تحلیل و تطبیق احکام بحسب مقتضیات زمان مورد احتیاج واقع میشود.
ایشان در جواب چنین آورده است:حق این است که فرقی بین دو مقام مذکور وجود ندارد و هر جا از عقل یقین حاصل شد حجت است والاّ در هیچ مورد حجت نیست، و الفاظ«تجزیه و تحلیل»نیز مبهماند و اگر مقصود قیاس است که باطل است.
سپس میفرماید:جمله«تطبیق احکام بر مقتضیات زمان»نیز غلط است، چرا که احکام الهی به تغییر زمان تغییر نمییابد و شریعت پیامبر(ص)ناسخ همه شرایع است و حلال او تا روز قیامت حلال و حرام او تا روز رستاخیز حرام است و رسول اکرم(ص)به مقتضای هر زمانی آگاهتر است و از آنجا که مصالح احکام در همه زمانها بر قرار بوده، لذا حکم به بقاء ابدی دین اسلام کردهاند.(ج 1، ص 375).
این فرمایش علامه شعرانی محل تأمل است، زیرا که در تعبیر«تطبیق احکام بحسب مقتضیات زمان» اشکالی نیست و لازمهاش نیز آنچه ایشان فرموده یعنی تغییر احکام اسلام نیست، و هیچ امتناعی ندارد که به تغییر موضوعات یا شرایط، *احکام آن نیز تغییر *اصولا احکام ثانویه(در مقابل احکام اولیه)به همین جهت در اصول و کند، همانند حکم به صحت و جواز خرید و فروش حشرات در صورتی که استفاده عقلائی برای آن متصور شود و یا حکم به حلیت شطرنج اگر استفاده غالب از آن ورزش ذهنی و غیر قمار باشد و هکذا در اکثر ابواب معاملات که شارع معمولا موضع امضائی داشته نه تأسیسی(یعنی معمولا عرف زمان را در عقود و معاملات و...لحاظ نموده باشد)بله مثالی که ایشان از قول قائل مزبور برای مطلب فوق، ذکر نموده مردود و قابل خدشه است.
و-وجود اختلاف بین اصولییان و نیز اخباریان اخباریین انتقاد میکنند که مذهب اصولیان موجب ظهور اختلافات فراوان در دین و فتاوای گوناگون شده است، در حالی که با تمسک بروایات زمینه بروز تکثر و پراکندگی از بین میرود.
علامه شعرانی در جواب میفرماید:در آراء اخباریان نیز چنین اختلافاتی بچشم میخورد به گونهای که بر طبق مبنای خود، ناچار برخی بر خطا میباشند، با اینکه جز به اخبار تمسک نجستهاند و دلیل این اختلافات هم عبارت است از اختلاف دید و بینش آنها در ترجیح برخی اخبار بر بعضی دیگر، چنانکه برخی از آنها قائل به تحریف قرآنند و برخی چون صاحب وسائل منکر آن است، و بعضی قائل به وجوب نماز جمعهاند و بعضی منکر آن، یا مثل علامه بحرانی که قائل به نجاست مخالفین شیعه است، ولی غیر او قائل به طهارت آنها میباشند و سپس میفرماید:«عجیب اینست که شارح(ملا صالح مازندرانی)در اینجا با آنها همراه و هم رأی شده است».(ج 2، ص 277)
قواعد فقه مورد بحث واقع میشود، این احکام، عبارتند از احکامی که برای موضوع، بحسب شرایط و اوضاعی خاص نظیر حرج-ضرر- اضطرار-حفظ نظام و مانند آنها جعل شدهاند که آن شرایط تغییر احکام اولیه را اقتضاء مینمایند مانند نوشیدن آب که به عنوان اولی مباح است و از جهت ادامه حیات واجب و...و از همینجا انعطاف و مرونت و تطبیقپذیری احکام اسلامی با شرایط و احوال جدید واضح میشود(ر.ک:الاصول العامه للفقه المقارن سید محمد تقی حکیم، ص 73.و ختم نبوت، استاد مطهری، ص 78-90).