آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

سعید رحیمیان در دو شماره پیش مواردی از مبادی کلامی و ارکان روش شناسی مرحوم علامه شعرانی و نیز روش ایشان در فهم و درک آیات قرآن و احادیث و نحوه کاربرد اصول و مبادی تفکر فلسفی-کلامی در استنباط معارف اسلامی مورد بحث قرار گرفت، اینک در این شماره قواعدی دیگر در این باب، بررسی می‏شود. ضمنا مأخذ تمام ارجاعات یاد شده در این مقاله «شرح اصول کافی»ملا صالح مازندرانی است که با تعلیقات مرحوم علامه شعرانی منتشر شده است.
14-توجه به رسالت دین و ارتباط علم و دین
یکی از عوامل مؤثر در کیفیت برداشت مکتب از دو منبع آیات و روایات، نحوه انتظار فرد از دین است.این قاعده‏ای کلی است در استنباط از سخنان هر فرد، چنانکه اگر فردی را مثلا بعنوان روانشناس بشناسیم، حتی در اندرزهای او به کودکش نیز به دنبال تجربیات و قواعد روانشناسانه می‏باشیم و البته در اظهار نظر او راجع به خسوف و کسوف، این چنین نیست.همچنین اگر او را-بر فرض محال-عالم و علامه در جمیع علوم بدانیم، می‏توان در همه کلام او به دنبال رد پای قواعد و قوانین و مبادی بینش علمی او باشیم، البته در صورتی که در مقام استفاده و بیان همه معلومات خود باشد.
خداوند گرچه به جمیع ارکان هستی احاطه داشته و عالم به همه موجودات است و همه موجودات از هدایت تکوینی او بهره‏مند هستند، لیکن از آنجا که در ارتباط با انسان، نحوه خاصی از هدایت را-که مربوط به عقیده و قول و عمل(پندار و گفتار و کردار) اختیار وی می‏باشد-قرار داده است(هدایت تشریعی)و ارسال رسل و انزال کتب و نزول وحی الهی بجهت همین هدایت و انسان سازی است، در نتیجه در وحی تشریعی و کلام الهی نیز همین جهت ملحوظ شده است.
بنابراین آنچه هدف اصلی است و کلام الهی متکفل بیان آن است مربوط می‏شود به اموری که در هدایت فرد و جامعه مؤثر بوده و عقل انسان بواسطه محدودیت ذاتی‏اش از ادراک آنها قاصر می‏باشد، مانند رابطه بین عمل و اثر تکوینی آن در دنیا و در آخرت مصالح و مفاسد اخلاق و رفتارهای مختلف‏ انسان و نیز معارف الهی در ارتباط با مبدأ و معاد و ربط حق تعالی به خلق و...البته آنچه از علوم دیگر که در این راه مؤثر و کمکگ باشد نیز در وحی الهی مطرح شده(از باب اعجاز یا تقریب به ذهن مخاطبین).
نتیجه اینکه:چنین نیست که وحی الهی متکفل بیان همه دقایق و فنون و علوم باشد بلکه کنکاش در علوم و عمران زمین را وظیفه بشر می‏داند تا با کنجکاوی و ابزارهای شناختی خود، بدین امر نایل شود(ر ک سوره هود آیه 61).
نکته لازم به ذکر این است که:آنچه گذشت بدین معنی نیست که در وحی الهی نسبت به فرآورده‏های علوم بشری و ارتباط آنها با حقایق، تسامخ روا داشته شده و وحی الهی عقاید و سطح محدود علمی بشر آن روز را بدون تعرض به صحت و سقم آن مطرح نموده و عقاید غلط را هم صرفا بجهت رواج آنها در عصر بعثت نقل نماید.
کما اینکه عده‏ای از متأخرین معاصر با چنان پنداری در برخورد اولیه با«سموات سبع»بدون درنگ-بمانند قدما-آنها را بر افلاک سبعه تطبیق داده و نمود خود را مطلبی که ذکر آن رفت قرار داده‏اند.در حالی که قرآن کریم خود را کلام حق و نور و لاریب فیه و....معرفی نموه و خود می‏فرماید: «لا یأتیه الباطل من بین یده و لا من خلفه»(فصلت/ 42)(از پس و پیش‏[و از هیچ جهت‏]باطل را به این قرآن راهی نیست)و بدین وسیله رسوخ هر گونه عقیده باطل و خرافی را در خود نفی می‏کند.چنانکه در قرآن مشاهده می‏کنیم که پس از بیان اقوال باطل، بلافاصله-و یا قبل از آن-آیه یا آیاتی را به نقد و رد آن اختصاص می‏دهد، چنانکه علامه طباطبایی این را به صورت یک قاعده کلی این چنین مطرح می‏نماید:هر قول و عقیده‏ای را که قرآن کریم از دیگران مطرح نموده و بدون نقد و رد، از آن گذشته مورد تأیید قرآن بوده و لذا قابل استفاده است.و اما مقصود از«سموات سبع»و نظائر آن را باید با دقت و تأمل در قرآئن عقلیه یا نقلیه و با توجه به تفسیر آیه به آیه قرآن کریم بدست آورد. چنانکه در باب تأویل گذشت.بله متکلمین مسیحی، ناچار به اتخاذ چنان موضعی در رابطه با انجیل خود شده‏اند و این جز بواسطه رسوخ تحریفات زیاد و امور خلاف عقل و علم در عهد قدیم و جدید نیست.(رجوع شود به:علم و دین، از ایان باربور فصل چهارم و پنجم).
علامه شعرانی در ذیل حدیث دوم از باب الرد الی الکتاب و السنه در شرح فرمایش امام باقر(ع)«... و جعل لکل شی‏ء حدا...»مطالبی بدین مضمون آورده‏اند:
«اگر گفته شود که چرا جمیع علوم و صنایع و اختراعات در قرآن ذکر نشده(مثل علاج سرطان یا راه‏حلهای ریاضی و...)جواب این است که رسالت دین و غرض از بعثت انسان سازی و طریق سعاتمندی زندگی بشر است که در این زمینه خود بشر از تشخیص آن عاجز است.اما سایر علوم را-که بشر با ابزارهای شناخت خود می‏تواند به آنها برسد-به اهل هر علمی واگذاشته و اگر در کتب الهی بخصوص قرآن کریم اشاراتی از علوم طبیعی و...می‏بینیم به قصد ثانی و بالتبع بر سبیل اعجاز است والا اگر انبیاء برای گسترش آن علوم مبعوث شده بودند، باید در قرآن و سنت تفاصیل طب و نجوم و سایر علوم یافت می‏شد. بعلاوه اگر همت آنها صرفا رشد این علوم بود، آنگونه شرف و قرب الهی را برای انسان به ارمغان نمی‏آوردند.
در اینجا ممکن است اشکال شود که علی رغم آنچه که گذشت برخی روایات را مشاهده می‏کنیم که خبر از وجود همه علوم در مورد همه اشیاء در کتاب و سنت می‏دهند، مثل حدیث چهار از همین باب اصول کافی که امام صادق(ع)می‏فرمایند:«ما من شی‏ء الا و فیه کتاب او سنة».[هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه مطلبی از کتاب و سنت در مورد آن رسیده است‏].
علامه شعرانی در جواب اشکال مذکور، در ادامه همان تعلیقه چنین می‏فرماید:«چنین امر(و استفاده‏ای از کتاب خدا)مختص به اولیاء خداست که به باطن قرآن دسترسی داشته و به علم حضوری به آثار و افعال او را شهود نموده باشند(-چنانکه در حدیثی آمده:آنچه ما می‏گوییم وجه استنباط آن را از قرآن سؤال نمایید.رک:حدیث 5 از همین باب)چرا که علم به علت(حق تعالی و صفات او)مستلزم علم به معلول(عالم)است و اشیاء علی رغم ماهیات متفاوت چیزی جز وجودات فقری و روابط به حق تعالی نیستند و با معرفت حق تعالی کل اشیاء شناخته می‏شوند.
از اینرو است که عرفا بعضا از وقایع گذشته و آینده خبر می‏دهند.و این به گونه علم به قواعد کلی و قوانینی است که شخصی می‏تواند آن را به جزئیات تطبیق کند*مانند طبیب نسبت به مریضهایش، البته چنین استفاده‏ای از کتاب تدوینی خداوند که مسلما منطبق با کتاب تکوینی او(عوالم ربوبی و جهان آفرینش)می‏باشد در درجه اول در اختیار معصومین(ع)که مخاطبین اصلی کتابند و سپس اولیای الهی که قرآن را مرآت حق و فعل او می‏بینند است.(ج 2، ص 337)
قلمرو دین
اهمیت بحثی که گذشت ایجاب می‏کند که در خصوص قلمرو دین و انتظارات بشر از آن.تجدید مطلع کنیم، چرا که یکی از مباحث مهم، تفکیک دقیق قلمرو رسالت و وظایف انبیاء از محدوده مسؤولیتهای بشر می‏باشد.
انبیاء به جهت رساندن بشر به سعادت و کمال او در ابعاد فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی و قرب او به حق تعالی فرستاده شده‏اند، و این رسالت از طرفی مستلزم بیان اصول و فروع روابط سه‏گانه اوست: الف-رابطه بشر با خدا(عبادات-اخلاق و عرفان)، ب-رابطه بشر با بشر(در ابعاد خانوادگی و سیاسی از حیث اخلاقی و فقهی)ج-رابطه بشر با خود(در بعد اخلاق فردی و عرفان عملی)که همه مربوط به حکمت عملی می‏باشد.
و از طرفی دیگر رسالت انبیاء مستلزم بیان اصول معارف و دقایق حکمتها و آشنا ساختن بشر با مبدأ و معاد و درک حقایق الهی و اسرار عالم غیب می‏باشد که این قسم مربوط به حکمت نظری است و شامل کلام-حکمت-عرفان نظری می‏باشد.
اما در عین حال زندگی بشر به جهت برخورداری از رفاه نسبی یا تسلط بر طبیعت و استخدام آن و نیز رسیدن به زندگی آسان همراه با صرفه‏جویی در وقت و عدم اتلاف آن و نیز استفاده بجا از سرمایه‏های بشری و همچنین ارضاء حس کنجکاوی بشر، محتاج به پیشرفت در ابعاد علمی، تجربی، انسانی و...می‏باشد که این مسئولیت به عهده خود انسانها نهاده شده و از این حیث ارتباط چندانی به وظایف انبیاء نخواهد داشت مگر در جنبه‏هایی که مربوط به یکی از رسالتهای مذکور باشد(مثل تلاشهای کلی در جهت پیشرفت علم و حمایت از تعلیم و تعلم همگانی و تنظیم خطوط اساسی برای بهره‏وری انسانها از منابع طبیعی و تسلط بر آنها و مانند آن)و این امر بدین جهت که کسب نتایج جدید در علوم تجربی-انسانی و نیز تعقلی-نظیر طبیعیات، پزشکی، روانشناسی، ریاضیات و یا مباحثی از فلسفه اولی-توسط خود بشر قابل تحصیل است، تحصیل و تهیه فرمولهای علمی و یا تسلط هر چه بیشتر بر طبیعت را خداوند-با توجه به امکانات و استعدادهایی که به بشر عطا فرموده-بعهده خود او نهاده است.
از این‏رو می‏بینیم غالبا در صدر اسلام و قرون اولیه مسلمانان در برخورد با فرهنگهای بیگانه مثل یونانی و هندی و ایرانی، مرزبندیها را به دقت رعایت می‏نمودند و بیشتر به اخذ علوم طبیعی، ریاضی، هیئت و فلسفه اولی و منطق از آنها اقدام نمودند و کتابهای مربوط به این رشته‏ها را ترجمه و تفسیر *چنانکه اگر علم به جود و بخشندگی فردی داشته و نیز علم به همسایگی خانواده فقیری در کنار خانه او داشته باشیم خود بخود علم به بخشش او درباره همسایه‏اش پیدا می‏کنیم.  کردند، در حالی که میزان ترجمه‏ها و شرحها و اخذ و استفاده آنها در ابعاد اخلاقی فردی یا تدبیر منزل یا سیاست مدن و احکام قضایی و...از فرهنگ یونانی و دیگر فرهنگها بسیار اندک و ناچیز بوده است، چرا که این احکام را از سرچشمه وحی اخذ و اقتباس نموده و با تفریع فروع و اجتهاد، خود نیاز خویشتن را به قانون و حقوق و فقه و اخلاق برطرف می‏نمودند.و اگر در برهه‏ای از زمان در برخی علوم دینی نظیر اخلاق، اختلاط و امتزاجی نابحق با رشته معادل خود در فرهنگ بیگانه مثلا اخلاق یونانی رخ می‏داد، عالمان دین‏شناسی پیدا می‏شدند که دست به احیای علوم دینی بزنند و سره را از ناسره تمیز داده و راه اصیل را باز بنمایند.
در این زمینه مرحوم ملاصالح مازندرانی در شرح خود بر حدیث اول باب اضطرار به حجت(که به کیفیت اثبات نبوت و احتیاج بشر به انبیاء و حجج الهی توسط معصومین(ع)اختصاص یافته)در توضیح قول امام(ع)که فرمودند:«فثبت ان له سفراء فی خلقه یعبرون عنه الی خلقه و عباده یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی ترکه فنائهم». [...ثابت شد که حق تعالی سفیرانی در میان خلق خود دارد که از جانب او بسوی بندگانش رفته و آنها را به مصالح و منافعشان رهنمون می‏شوند و نیز به آنچه بقای آنها در آن امور است و فنای آنها در ترک آنهاست راهنمایی می‏کنند]چنین آورده است که:بالجمله در جمله اخیر اشاره به راهنمایی نمودن انبیاء(ع)به حکمت نظری است و در جملات قبل دلالت آنها بر حکمت عملی است.
مرحوم شعرانی در تعلیقه خود بر این جمله شارح چنین فرموده:
«مقصود از حکمت نظری(که انبیاء آورده‏اند)، آنچه به الهیات متعلق است می‏باشد، چرا که کشف اسرار طبیعت از وظایف انبیاء علیهم السلام نیست، اما در حکمت عملی همه مسائل آن از دین محسوب می‏شود و از وحی اخذ می‏گردد، چه از مسائل اخلاق باشد یا از تدبیر منزل یا از سیاست مدن.و بهمین جهت حکمای اسلام مسائل حکمت عملی را بجهت اکتفاء به آنچه بتوسط شریعت اسلام آورده شده متروک گذاردند، اما فلاسفه یونان از مسائل حکمت عملی بحث(فراوان)می‏کردند و در این زمینه کتابهایی دارند که بعضا نیز به زبان عربی ترجمه شده لیکن تناسبی بین آن مباحث و آنچه به تفصیل و تحقیق در سلوک عملی و تمرینهایی که در این زمینه در شریعت اسلامی مطرح است، نمی‏باشد، چرا که فقهی نظیر فقه اسلام و اخلاقی نظیر کتاب«احیاء علوم الدین»و سایر کتب مربوط به سیر و سلوک و تهذیب نفس و امثال آن ندارند و حکمای اسلام تنها قواعد کلی و عام و مختصری از یونانیان را بدون آنکه متعرض تفاصیل آن شوند ذکر کرده‏اند:همانطور که آداب یونانیان و شعر و قصه‏های آنها را بجهت اکتفا به اشعار عرب و ادب قرآنی و قصص انبیاء و آثار صلحاء ترک کردند.و نیز علم خطابه یعنی ریطوریقی را بجهت اکتفاء به مواعظ پیامبر(ص)و ائمه(ع)و اولیاء مانند آنان ترک کرده‏اند، لکن از یونانیان علوم طبیعی و ریاضی را گرفته و بر آنها افزوده و تکمیلشان کردند چرا که تفصیل این امور از شأن انبیاء(ع)نبوده و در شریعت نیز واد نشده...(ج 5، ص 100).
البته این سیر طبیعی و منطقی داد و ستد علوم و فرهنگها تا هنگامی بود که مسلمین، خود، قدرت غالب بودند، اما مع‏الأسف از هنگامی که مقهور و مرعوب فرهنگ اقوام بیگانه مانند مغول و فرنگ و... شدند، این سیر طبیعی، مغشوش شد و از خود بیگانگی و عقب‏ماندگی و ضعف و فتور در اخلاق و تمدن و صنعت و علم مسلمین جانشین آن پیشرفت نخستین می‏شد.هر چند حکایت غم‏انگیز دور افتادگی مسلمین از اسلام ناب و اصیل و در نتیجه عدم پیشرفت-بطور کلی-و نیز کند شدن پیشروی اسلام در میان ملل، حدیث مفصلی است که مجالی وسیع برای بحث می‏طلبد.
مرحوم علامه شعرانی در این زمینه بدنبال مطلب فوق چنین آورده‏اند:
«و این دأب و عادت مسلمین بود تا هنگامی که مسیحیان بر بلاد اسلام مسلط شده و امور آنان را فاسد ساخته و آنها را به شک در دینشان وا داشتند و به آنها القا کردند که دین اسلام ناقص بوده و احکامش با زمان متناسب نیست و آنچه به زمان ما مناسبت دارد تنها قوانین مسیحیان است نه قوانین اسلام و احکام آن.
جواب این شبهات این است که عدم مناسبت احکام ما با زمان بجهت غلبه مسیحیان و رواج عادات آنهاست که چرا که هر قومی مخالف عادات خود را غریب می‏یابند، چنانکه مشرکان در عهد نبی(ع)نهی ایشان از زنا و شرب خمر را امری غریب می‏پنداشتند. پس این عدم تطابق امری قسری و عارضی است(نه مربوط به جوهر دین)و هر گاه مانع(یعنی تسلط فرهنگ اجنبی(زائل شد، آنچه ممنوع بوده و مستحیل بنظر می‏رسیده دوباره جلوه می‏کند و این جریان نظیر همان است که در طی غلبه مغولهای مشرک بر بلاد اسلام در این سرزمین رخ داد و در این دوران، اجرای اسلام در این سرزمین رخ داد و در این دوران، اجرای احکام اسلام مناسب با عدات آنها نبود و این نه بجهت نقص یا ضعف یا قبح یا ضرری بوده است و یا قطع دست سارقین نسبت به حبس آنها(چنانکه در زمان ما عادات است)ارجح می‏باشد، همچنین حدزانی و تحریم ربا و دوری از این احکام و استغراب آنها تنها در زمان ما بجهت غلبه مسیحیان است، چنانکه محاسن انبوه(ریش زیاد)در نزد مغول که اغلب امیران آنها کوسه بودند قبیح شمرده می‏شد و لذا مسلمانان نیز با تراشیدن ریش خود، خود را بدانها همانند می‏ساختند.(همان منبع، ص 100)
این بحث دارای تتمه‏ای است که بخواست خداوند تحت عنوان برداشتهای علامه شعرانی از دین و ابعاد اجتماعی آن مطرح خواهد شد.
توجه به دستاورهای علوم بشری در بیان معارف
باز شدن افقهای جدید از علوم تجربی-انسانی (اعم از فردی و اجتماعی)بر افکار بشر موجب تکوین تدریجی نوعی بینش از جهان و طبعا اصطلاحات و لغات نوظهور و نیز طرح سؤالات جدیدی که قبلا سابقه نداشته گردیده است، لذا یک عال دینی در مقام تبیین جهان‏بینی و ایدئولوژیک و تبلیغ اسلامی می‏بایست رسالت الهی تبلیغ خود را با زبان روز انجام دهد، چنانچه در حدیث شریف آمده که:«العالم بزمانه لا یهجم علیه اللوابس»[عالم به زمان خود مورد هجوم اشتباهات و فتنه‏های گمراه کننده واقع نمی‏شود].
مرحوم شعرانی، با عناین بدین نکته، در حد وسع خود با علوم روز و مکاتب جدید فکری بشر آشنایی داشت و لذا می‏توانست در بیان دقیق و جالب برخی مسائل عقیدتی و فلسفی یا حقوقی و فقهی از مثالها و زبان علوم جدید استفاده کند.در این زمینه چند نمونه ذکر می‏شود:
الف-توضیح وحدت حقیقت وجود:
علامه شعرانی در توضیح وحدت حقیقت وجود، در ذیل حدیث سوم از باب«النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه»می‏فرماید:وجود حقیقت واحدی است و ماهیات حدود آن و اعتباراتی که بر آن عارض‏اند.می‏توان این مطلب را تشبیه نمود به آنچه که در زمان ما ثابت شده که نور و صوت و مغناطیس همه از سنخ امواج و تموجهایی هستند که در هوایا اتر منتشر می‏شوند، نظیر تموج امواج آب هنگامی که چیزی در آن می‏افتد، یعنی در واقع یک حقیقت واحد است که در اذهان ما به صور مختلف ظاهر می‏شود، گاهی در قالب صوت، و گاهی در قالب نور و گاهی بصورت مغناطیس و الکتریسته.همچنین وجود نیز بنا به اصالت وجود حقیقتی واحد است که تنها به شدت و ضعف، متفاوت است و ماهیات ظهورات آن در ذهن ما می‏باشند.(ج 3، ص 266)
ب-توضیح علم ذاتی حق تعالی به جزئیات عالم قبل از ایجاد آن:
علامه شعرانی در توضیح کیفیت علم مذکور در ذیل حدیث اول از باب صفات الذات که امام صادق(ع) می‏فرماید:«خداوند از ازل پروردگار ما بوده و علم عین ذاتش بود در حالی که معلوم وجود نداشت و سمع عین ذات او بود در حالی که مسموعی نبود و بصر عین ذاتش در حالی که مبصری نبود»چنین آورده است: هر نوع ادراکی مستلزم ارتباطی بین مدرک(عالم)و مدرک(معلوم)است و این ارتباط در علوم حسی عبارت است از تأثیر محسوس در حاسه(حواس خمسه)یعنی اشیاء فی الجمله علت‏اند و حواس ما معلول و متأثر از آنها و بدون شک چنین ادراک حسی متوقف بر وجود طرفین است بالفعل.چون اگر محسوسی موجود نباشد طبعا تأثیری هم در کار نخواهد بود، بدینجهت اموری که بعدا بوجود می‏آید را نمی‏توان دید.
بله آنچه در زمان گذشته بوجود آمده و منقضی شده و از بین رفته را چه بسا بتوان(بنحو اعداد و کمک)در حس مؤثر دانست، مثل آنچه قدما یافته بودند که شنیدن صوت رعد پس از حدوث سبب آن بعد از طی زمان صورت می‏گیرد و نیز آنچه اهل زمان ما یافته‏اند که ممکن است برخی ستارگانی که همواره و فعلا در آسمان می‏بینیم مدتها قبل نابود شده باشند و نور ارسالی آنهاست که به زمین می‏رسد.پس به هر حال برای ما، رؤیت چیزی در زمان گذشته ممکن است اما آگاهی از آینده که فعلا معدود است با حواس، محال.
حال گوییم مسلما در واجب تعالی چنان ارتباط تأثیرپذیری(یعنی تأثیر مخلوقات بر او)منظور نیست، بلکه ارتباطی که موجب علم واجب می‏شود، همان علیت حق تعالی است نسبت به مخلوقات که این علیت مستلزم علم حضوری او به جمیع معلولات است(چنانکه در فلسفه اثبات شده که از آنجا که واجب تعالی مجرد از زمان و مکان است همه نقاط مکانی و آنات زمانی برای او مساوی است)پس می‏توان گفت:آنجا که ارتباط به نحو تأثیر معلوم در عالم باشد نمی‏توان به ادراک موجودات آینده قائل شد، به خلاف جایی که تأثیر عالم در معلوم مطرح باشد.(ج 3، ص 316)
16-کوشش در طرد و همیات و انحرافات از دین
یکی از وظایف مهم عالمان دین سعی در پیرایش معرفت دینی از زنگارهای خرافه و آلایشهای انحرافی ساخته دست دشمنان دانا و یا دوستان نادان است و نیز نشان دادن ریشه‏های انحراف، میزان آن و راههای مقابله با آن.
علامه شعرانی در رابطه با ریشه‏یابی این انحرافات و توهمات با ذکر مواردی از آن چنین می‏فرماید:
«بزرگترین آفت ادراک معارف و اعتقادات در عامه مردم عبارت است از:مغالطه وهم و رسوخ عادات و عدم تبحر در تفکیک عقل از وهم(یعنی ادراک امور کلی ثابت و تجرید شده از ادراکات جزئیه متغیر و مشوب به خصوصیات خاص)و به جهت همین عدم تفکیک ممکن است اموری در ذهن آنها دارای لوازمی پنداشته شود، در حالی که در واقع چنین لوازمی بر آن چیز یا آن صفت مترتب نباشد، چنانکه هر جا اسم حدوث و تقدم و تأخر به میان می‏آید، به جهت عادت غالب خود، آن را به حدوث زمانی و تقدم و تأخر زمانی تعبیر می‏کنند.و هر جا بحث از علت تامه می‏شود که معلول را بالضروره در پی خود دارد، آن را جبری و بلااختیار می‏دانند و فاعل مختار را علت ناقصه.و این بجهت رسوخ جزئیاتی همچون آتش و حرارت و خورشید و نور بعنوان علت و معلول در ذهن آنهاست، بدینجهت است که گاهی برخی متکلمین و ظاهربینان به حکما که حق تعالی را علت تامه عالم دانسته‏اند ایراد گرفته‏اند که این مستلزم مجبور دانستن است.همچنین آنها بین«امکان»و«حدوث» در ملاک احتیاج به علت فرقی نمی‏گذارند.
مثال دیگر اینکه برخی معاد را همان اعاده معدوم‏ می‏دانند و عجیب اینکه مقل مرحوم علامه حلی که در شرح تجرید به تبع خواجه بر امتناع عقلی اعاده معدوم دلیل آورده را منکر معاد به حساب آورده‏اند. (در حال که معاد ادامه موجود است نه اعاده معدوم). و یا برخی در موارد دیگر بین محال عادی با محال عقلی فرقی قائل نمی‏شوند ومثلا شق‏القمر را محال عقلی می‏پندارند.و این منحصر به اصول دین نیست، بلکه در فروع دین نیز به جهت غلبه وهم مغالطاتی پیش می‏آید.(ج 2، ص 380)ایشان در جایی دیگر برای توضیح اینکه اغلب مناقضات عقلی و نقصان بصیرت را باید از تصرف قوه واهمه دانست، برای توضیح اینکه:عقل در مواردی مقدمات صحیحی را ترتیب می‏دهد که ابتدا وهم بدان معترف است، اما هنگام استنتاج وهم در جا می‏زند مثالی را ذکر می‏کند، چنانکه عقل می‏گوید:میت جماد است-و این مقدمه صحیح است-و جماد نیز حرکت نمی‏کند و از آن نمی‏ترسند-این هم حق است-و طبعا نتیجه این می‏شود که از میت نباید ترسید در اینجا عقل به اینها اعتراف نموده اما وهم زیر بار نتیجه نمی‏رود.لذا اگر انسان ضعیف بوده و تابع وهم و خیال خود باشد از مرده می‏ترسد و اگر تابع عقل خود باشد خیر، بدین جهت است که می‏گویند قوه حاکم بر حیوانات وهماست و قوه حاکم بر انسان عقل.
ایشان در جایی دیگر حتی بسیاری از آثار سوء عمل انسان مثل حب دنیا و حسد و...را حاصل وهم می‏داند(ج 2، 208)و نیز در جای دیگر وسوسه دائمی و تسلیم‏ناپذیری در مقابل حق و شکاکیت را از غلبه قوه واهمه دانسته و راه غلبه بر آن را طریقه عملی و باخوف و رجاء و ذکر حق توصیه می‏کنند، علاوه بر برهان عقلی.(ج 2، ص 393)
17-نقد روش شناسیهای نادرست
علامه شعرانی علاوه بر حساسیت خاص و فوق‏العاده و کوشش در جهت خلوص و تخلیص معارف دینی از هر گونه خلط و التقاط و انحراف، سعی بلیغی در نشان دادن ریشه‏های انحراف در اعتقادات که در بسیاری موارد برخاسته از روش شناسیهای نادرست می‏باشد، نموده است.به سه مورد مهم که در آثار آن مرحوم توجهی خاص به آنها شده اشاره می‏شود:
1-نقد روش شناسی ظاهرگرایان
ظاهرگرایان هم در بین اهل سنت(تحت عنوان حنبلیها و ظاهریها و مجسمه)وهم در بین شیعه(چه در قرون اولیه و چه در قرون اخیر)نمایان شده‏اند. ایشان راه حفظ دین و سنت معصوم را در اکتفا نمودن به ظاهر حدیث می‏دانند و تمام معارف دینی را برای همه، حتی عوام قابل فهم دانسته و ماوراء آن یعنی تعمق در آیات و روایات و تمسک به علوم عقلی و نقلی و...برای فهم احادیث را منکر شده‏اند، بخصوص با علوم عقلی نظیر فلسفه-کلام و مانند آنها مخالفند و آنها را میراث یونان و تمدنهای دیگر دانسته و غالبا با هر عنوان جدیدی به مخالفت برمی‏خیزند.(از بین وجوه یاد شده برخی موارد با نحله اخباریان مشترکند که بدانها اشاره می‏شود).
الف-نقد نظریه دلالت عدم فهم بر بطلان نقدهای علامه شعرانی غالبا به شیوه جدال احسن بوده و با استفاده از خود روایات و ظاهر آنها برای الزام ظاهرگرایان صورت گرفته است.از جمله در ذیل حدیث چهارم باب العلم که از قول حضرت عیسی(ع) آمده است:ای بنی‏اسرائیل حکمت را به جهال و نادانان باز مگویید که به آنان ظلم روا داشته‏اید. ایشان چنین استفاده نموده است:پس فراگیری تمام علوم متعلق به دین بر همه مردم لازم نیست چرا که بخشی از آن عقول بیشتر مردم در نمی‏یابند.و از این حدیث استفاده می‏شود که قضیه آنچه عوام آن را نفهمند باطل است یا نیست».صحیح نمی‏باشد. (ج 2، ص 139)
و در جایی دیگر امام(ع)در محاجه با زندیق، انکار باری تعالی را بی‏وجه دانسته و به او فرموده است:تو از همه راهها و طرق که کاوش نکرده‏ای، پس چگونه انکار می‏کنی؟یعنی:عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود:نیافتن مستمسکی برای نفی نمی‏باشد. (ج 3، ص 9)
ب-مخالفت با علم کلام علامه شعرانی در جواب تمسک ظاهریان به ذم علم کلام در برخی احادیث می‏فرماید:با توجه به احادیث مدح عقل که معصومین آن را از حجتهای حق تعالی دانسته‏اند، پس مذمت علم کلام به جهت آن نیست که مأخذ آن عقل است-چنانکه اهل حدیث پنداشته‏اند-و نیز جهت و دلیل آن، کفایت اعتماد به ظن در اعتقادات نیست، چرا که یقین در عقاید از ظن حاصل نمی‏شود، بلکه نهی از کلام و مذمت آن متوجه به آن کسانی بوده که تحت عنوان این علم به مذاهب باطلی(مانند مجسمه، کرامیه، اشاعره و معتزله) تمسک می‏جستند و در آن زمان رواج داشته و نیز متوجه تکلفی بوده که آنها در تطبیق دین بر نظریات خود انجام داده‏اند، چنانکه اشاعره برای توجیه قول به جبر و نیز قدم قرآن به ادله ظاهر الصلاحی(نزد عوام)مانند اراده غالبه حق و احترام کلام الهی، تمسک نموده‏اند، (ج 3، ص 348)
ج-نقد اکتفا به حفظ و روایت بجای درایت در حدیث آمده است که رسول خدا(ص)فرمود: فضل عالم بر عابد مانند فصل قمر در شب بدر است نسبت به سایر نجوم(حدیث 1 باب ثواب العلم)ایشان ذیل این حدیث می‏فرماید:«علم آن نیست که انسان اقوال علما و احادیث را بدون ملکه استخراج و استنباط حکم از آنها حفظ کند بعلاوه وظیفه علماء دین در هر عصری پاسخ به سؤالات و دفع شبهات است که این با مجرد حفظ حدیث و نقل آن ممکن نیست».(ج 2، ص 58).
نقد سایر ارکان این مکتب در ضمن نقد اخباری گری(نقد عقیده به صحت هر حدیث و نیز عدم اعتماد به عقل)و نیز نقد حسی‏گری خواهد آمد.
د-حسی‏گرایی مبدأ ظاهرگرایی و نقدس خشک علامه شعرانی در ذیل حدیث چهارم از کتاب عقل و جهل می‏فرماید:جماعتی از مردم هستند که در ظلمات طبیعت محبوسند و اعترافی به موجود غیرجسمانی ندارند و نزد آنها غیر از جسم، واقعیتی نیست و ادراک جسم نیز تنها به حواس است و لذا به غیر حس اعتمادی ندارند، اینان تمامی سعادتهای حقیقی و لذات روحانی را هم بر جسمانیات تأویل می‏کنند اینها منحصر به لامذهبها نیستند، بلکه در مذهبی‏ها نیز چنین گرایشاتی هست، چنانکه اهل ظاهر و اهل حدیث چنین‏اند، آنها اگر به دنبال علوم هم بروند علومی را اختیار می‏کنند که به گوش و چشم درک شود، نه به عقل.و لذا فقه و اصول و کلام و قواعد عقلی(ریاضی و فلسفه و...)بر آنها دشوار است، چرا که متوقف است بر مقدماتی که غیر از راه چشم و گوش درک می‏شود، مثل قوانین عقلی منطق و تواتر یا اجماع و...که برخی جهت استفاده معنا از لفظ استعمال می‏شود.
آنچه بر آنها آسان است، حفظ و ضبط است، چرا که نقش و کتابت و اصوات و کلمات را با چشم و گوش درک می‏کنند و همین حفظ نزد آنها فضیلتی است. بعلاوه همت آنها در ناحیه تهذیب نفس و تحصیل کمالات هم نیست، بلکه در ناحیه عمل دینی نیز امور محسوسه را انتخاب می‏کنند، همانند اسباغ و ضوء(با آب پر و فراوان وضو گرفتن)و نیز طول رکوع و کثرت ذکر و تکلف و زحمت در اخراج حروف از مقاطع آن، که همه از امور محسوسند.اما به اموری مانند نیت و حضور قلب و تخلیص قلب از عجب و ریا از آن جهت که اموری غیرمحسوس است، توجه و اهتمامی ندارند.(ج 1، ص 323).
2-نقد حس‏گرایی
حس‏گرایی روش شناخت غالب ملحدین و کفار و نیز برخی منتسبین به ادیان آسمانی می‏باشد، و حتی در برخی نحله‏های اسلامی نیز-به نحو پنهان یا آشکار-رسوخ یافته است از این جهت بخش عمده‏ای از نقدهای علامه شعرانی متوجه روشهای این دسته و ثمرات و توالی فاسد چنین دیدی می‏باشد.
الف-نقد انحصار واقعیت به محسوسات در حدیث سوم از باب حدوث عامل، پس از بیان امام(ع)که درباره خداوند فرمود:«لا یدرک بحاسة»، (به وسیله حواس درک نمی‏شود)یکی از زنادقه اشکالی را مطرح کرد:«فاذن انه لاشی‏ء اذا لم یدرک بحاسة من الحواس، فقال ابو الحسن(ع):و یلک لما عجزت عن ادراکه انکرت ربوبیته و نحن اذا عجزت حواسنا عن ادراکه ایقنا انه ربنا بخلاف شی‏ء من الاشیاء».اشکال زندیق این بود که«حال که او بحواس دریافته نمی‏شود پس او چیزی نیست».امام(ع)در جواب فرمود:«وای بر تو چون از ادراکش عاجزی ربوبیتش را منکر شدی، در حالی که ما اگر با حواسمان از ادراکش عاجز شدیم یقین می‏کنیم که او پروردگار ماست و او بخلاف هر شی‏ای از اشیاء است».
مرحوم شعرانی چنین فرموده:«آنچه که این زندیق گفته از مهمترین ادله و از واهی‏ترین مستمسکات حس‏گرایان است، به این دلیل ساده که«عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود»چنانکه کسی به حیواناتی که فاقد چشم یا قوه ابصارند یا به کور مادرزاد-مثل خفاش و...این حق را نمی‏دهد که نور را-به واسطه فقدان آلت ادراک-انکار کند.در برخی مسائل هم خداوند از راه عقل انسان درهایی برای پی بردن به برخی امور گشوده است، گر چه حواس ما را بدان راهی نباشد.و یکی از راههایی که خداوند بطور ویژه برای بسیاری از افراد بشر باز نموده تا به عالمی و رای عالم محسوسات پی ببرند، عالم خواب و رؤیای صادقه است، چنانکه اموری که هنوز اتفاق نیفتاده یا از حیث مکانی از ما غائب است را در خواب می‏بیند-مانند ولادت یا مرگ کسی یا پیدا شدن پولی و...همانطور هم واقع می‏شود و نمی‏توان گفت که این خواب باطل است، چرا که از امری واقعی حکایت می‏کند و چون در عالم محسوس هنوز اتفاق نیفتاده بوده پس در عالم دیگری که نفس و روح ما به آن مرتبط است اتفاق افتاده است و آن همان عالم مجردات است که از زمان و مکان برتر می‏باشد».
(ج 3، ص 39).
ب-ریشه حس‏گرایی و نیز ایشان در جایی دیگر ذکر می‏کنند:انسان چنین می‏پندارد که دارای تمام آلات حسی و تمام ابزارهایی که برای شناخت لازم است می‏باشد، تا هر چه که وجودش در عالم ممکن باشد بشناسد، لذا بواسطه غلبه و هم و چنین پنداری، حتی امکان چیزی که نمی‏تواند او را بشناسد را نیز نفی می‏کند، در حالی که خود او را به حیواناتی که قوه درک کلیات یا برخی حواس را ندارند، حق نمی‏دهد آنها را انکار کنند.حتی خود انسان در زمان ما به اموری معتقد است که به هیچکدام از حواس پنجگانه آنها را درک نمی‏کند، بلکه با وسایل مخصوصی می‏تواند آثار آنها را ملاحظه کند، مثل امواج غیر مرئی(اعم از مغناطیس یا امواج رادیویی و...)پس مسلم است که انسان دارای جمیع آلات لازمه برای شناخت کل امور موجود در عالم نمی‏باشد، لذا نباید شگفتی داشت از وجود خدایی که لایحیط الحواس و الابصاریه.(ج 3، ص 206).
ج-منطق ابلیس به حس‏گرایی و ماده‏گرایی در حدیث هجدهم از باب البدع و الرأی و المقاییس، امام(ع)فرموده است:«ان ابلیس قاس نفسه بآدم، فقال:خلقتنی من نار...»(یعنی شیطان خود را با آدم قیاس نمود[به خدا] گفت مرا از آتش خلق نمودی و آدم را از گل...).
علامه شعرانی می‏فرماید:در واقع ابلیس از مادیین بود، به نحوی که خیال می‏کرد شیئیت اشیاء به ماده آنها و ارزش آنها به همان است.و حدیث، دلالت بر مذهب اهل حق می‏کند که شیئیت شی‏ء به صورت، (و مجموع فعلیتها و کمال و خیر آن)است، چرا که در موارد بسیاری شی‏ء ماده‏اش تغییر می‏کند، اما صورتش محفوظ است، مثل بدن انسان که در طول عمرش به دفعات متبدل می‏شود، و آن انسان همان است که بود.اما اگر صورت شی‏ء تغییر کرد دیگر او همان نخواهد بود، چنانکه اگر جسد انسان تجزیه شد و به جسد کرم رفت، دیگر آن کرم همان انسان نخواهد بود.پس انسانیت انسان به صورت(یعنی فعلیت)و نفس اوست، نه به ماده گلی(و بدن)او، چنانکه خواص داروها به صورت ترکیبیه آنهاست نه به مواد و عناصر اصلی سازنده آنها، بنحوی که اگر تجزیه شوند آن اثر را نخواهند داد.
و از اینجا قسمت دوم حدیث واضح می‏شود که «اگر ابلیس جوهری را که آدم(ع)از آن خلق شده بود، با آتش مقایسه می‏کرد می‏دید که نورانی‏تر از آتش است».و می‏توان گفت این مقایسه و قول ابلیس الهام‏بخش، مادیین است.(ج 2، ص 325)
3-نقد اخباری‏گری
اخباری‏گری که عکس‏العملی افراطی در برابر جریان اجتهاد اصولیین بود در قرن یازدهم نضج گرفته و بمدت یک قرن تا ظهور وحید بهبهانی که استاد اصولیان متأخر است دوام آورده این مکتب شاخصه‏های زیر را از حیث روش برداشت از منابع دین در بردارد:*
1-تمسک به ظاهر روایات و تکیه بر حفظ و نقل با پرهیز از فکر و عقل.
2-قول به تشابه قرآن و عدم استدلال به آن.
3-پذیرفتن صحت جمیع احادیث کتب اربعه.
4-بدعت دانستن و رود اصطلاحات جدید و استفاده از علوم در معرفت دین.
5-عدم پذیرش حجیت عقل.
6-انتقاد از وجود اختلافات بین اصولیین.
(سه وجه اخیر بیشتر به عنوان انتقاد از اصولیان مطرح شده).
الف-نقد تمسک به ظاهر روایات امام(ع)در روایتی می‏فرماید:«الا لاخیر فی علم لیس فیه تفهم»(کتاب فضل العلم، باب صفة العلم) بدانید خیری در علمی که در آن تفهّم و اندیشه نباشد، نیست.
مرحوم شعرانی در شرح این قسمت می‏فرماید:هر عالم به لغت عربی هنگام نظر به حدیث ظاهر معنای آن را در می‏یابد که همان ظاهر نیز بر مردم حجت است، لیکن منظور از تفهم که در این حدیث بدان امر شده این نیست:چرا که همه مردم در این معنا شریک‏اند و فضلی بر دیگران ندارند.پس در واقع فهم یک مطلب غیر از لفظ و ظاهر آن است و عبارت است از استفاده از قرائن همراه با آن.مثلا اگر شنیده شد که ظاهر روایتی دال بر تجسم و جبر بود مثل اینکه«ولد الزنا نجیب نمی‏شود»، (و یا اینکه) «خدا به او نظر نمی‏کند»باید با کمک قرائن آن را از ظاهرش انصراف داد و همین است سرّ مدح عقل در بسیاری از روایات(ج 2، ص 86).
ملاصالح مازندرانی در شرح حدیث نهم از باب صفت علم و فضل آن در مقام فرق بین محدث با عالم در روایات، مقایسه جالبی ارائه می‏دهد.در آن حدیث آمده است که:«الراویة لحدیثنایشد به قلوب شیعتنا افضل من الف عابد»، روایت کننده حدیث ما که با آن قلوب شیعیان ما را استحکام بخشد برتر از هزار عابد است.ایشان چنین آورده است.این حدیث با توجه به احادیث سابق با ما می‏فهماند که نقل و انتقال حدیث بدون تفهم در آن، بیش از عبادت هزار عابد ارزش دارد، اما اگر با علم و تدبر باشد به مراتب *صورت تعدیل یافته برخی از شاخصه‏های این مکتب در«مکتب تفکیک» که در قرن اخیر با شعار حفظ جوهره اصیل دین و پالایش آن از علوم دخیل ابداع و تأسیس شده به چشم می‏خورد(ر.ک:کیهان فرهنگی شماره مسلسل 96)بحث و بررسی مفصلتر پیرامون شاخصه‏های فوق و نیز مکتب تفکیک، مجال وسیعتری را می‏طلبد که در صورت امکان و در فرصتهای دیگر باید بدانها پرداخته شود. بیشتر(یعنی بیش از هفتاد برابر)ارزش دارد.مرحوم شعرانی فرموده است:امام(ع)عالم را افضل از هفتاد هزار عابد و راوی حدیث را افضل هزار عابد قرار داده‏اند، پس ارزش عالم هفتاد برابر محدث می‏باشد...و حق این است که در همینجا هم مسلما مقصود امام(ع)صرف نقل الفاظ حدیث نبوده بلکه راوی باید آن را بفهمد و انتقال دهد، بخصوص که در حدیث قید شده که:«یشد به قلوب شیعتنا»که تنها با فهم روایت و تطبیق آن با قرآن و عقل و سایر روایات حاصل می‏شود.(ج 2، ص 23)
ب-نقد قول به تشابه قرآن در حدیث سوم از باب صفةالعلما، امام(ع)در وصف فقیه واقعی می‏فرماید:«و لم یترک القرآن رغبة عنه الی غیره»نباید قرآن را بجهت رغبت و تمایل به غیر آن ترک نماید.
علامه شعرانی در ذیل این حدیث آورده‏اند:
یکی از وساوس شیطانی که در این زمانهای اخیر شایع شده آن است که برخی معتقدند:جمیع آیات قرآن یا اکثر آنها متشابه است و هیچ کس آن را نمی‏فهمد، مگر اینکه درباره آن روایتی وارد شده باشد، و در نتیجه قرآن را ترک کرده‏اند، چرا که در مورد غالب آیات تفسیر صحیح السندی از اهل‏بیت (علیهم السلام)وارد نشده است.در صورتی که اکثر آیات قرآن اساسا احتیاجی به تفسیر منصوص ندارد و اگر بنا بر عدم تدبر در آیات باشد مگر با وجود نهی از معصوم، لازمه‏اش ترک قرآن است نه جمع بین قرآن و حدیث:پس در واقع تارک قرآن مجتهدین اهل نظر نیستند بلکه محدثین و اخباریین هستند که جز به نص روایت، قرآن را حجت نمی‏دانند.(ج 2، ص 82)
در جایی دیگر(حدیث 16 از باب النوادر کتاب فضل العلم)امام(ع)می‏فرمایند:«ان رواة الکتاب کثیر و ان رعاته قلیل و کم من مستنصح الحدیث مستغش الکتاب».براستی که روایان کتاب فراوانند و مراعات کنندگانش اندک و چه بسا آنانکه حدیث را ناصح اما کتاب خدا فریبنده بپندارند.
علامه شعرانی در ذیل این حدیث می‏فرماید:این کلام رد بر بعضی اخباریین است که تارک قرآن و متمسک به روایات می‏باشند.و مثل اینکه اینها در زمان ائمه(ع)نیز بوده‏اند که علی‏رغم وصیت نبی‏اکرم(ص)نسبت به تمسک به ثقلین و حجیت هر کدام از قرآن و عترت...اینها حدیث را اهل نصح و خیرخواهی گرفتند و کتاب خدا را غاشی و فریبنده شمرده، و کسی که به قرآن عمل نمی‏کند، مثل آن است که آن را کلامی مهمل و فریبنده-نعوذ بالله- می‏داند.چون به لفظش برخورد می‏کند می‏گوید در آن تحریف رخ داده و چون به معنایش می‏رسد می‏گوید متشابه است یا اینکه شاید منسوخ باشد به آیه‏ای که نمی‏دانیم، در حالی که او بشدت وقوع تحریف در احادیث را انکار می‏کند(و ظواهر آنها را همگی حجت می‏داند)(ج 2، ص 223).
ج-نقد نظریه صحت و حجیت جمیع روایات اخباریین همه احادیث کتب اربعه را صحیح دانسته و به شدت وقوع هر گونه تحریف لفظی یا غیر آن را در روایات انکار می‏کنند.مرحوم شعرانی، در ذیل حدیث اول از باب اختلاف الاحادیث چنین آورده است:در خود احادیث نیز مسلما تحریفاتی رخ داده و چنانکه امیرالمومنین(ع)در حدیث فوق‏الذکر در ضمن تقسیم راویان احادیث مفتری و کذاب بر نبی را نیز جزو روات ذکر کرده است.(ج 2، ص 378)(در حدیث مذکور آمده:اول-شخص منافقی که تظاهر به ایمان می‏کند.و از دروغ بستن عمدی به پیامبر(ص) پروا ندارد...)
و در جایی دیگر می‏فرماید:همانند تحریفات و کذب و افترایی که در احادیث عامه(اهل سنت)نقل شده، در احادیث ما نیز رخ داده است، زیرا انگیزه‏های تعمد کذب یا رسوخ اوهام فراوان بوده، گرچه اخباریان قائلند که اخبار مرویه در کتب اربعه، یا غیر آن از کتب معتبره یقینی است و این سخن‏ باطلی است، چرا که در این روایات سخنانی مخالف با اصول ضروری در مکتب اهل بیت(ع)وجود دارد. مثل روایات عدم نقصان ماه رمضان(از 30 روز)و نیز روایات دال بر طهارت خمرو...در حالی که نه جای تقیه بوده و نه برای خلاف انگیزه‏ای وجود داشته است.
و عده‏ای از اخباریان چنین استدلال کرده‏اند که به این احادیث ظن اطمینانی داریم و ظن اطمینانی هم مانند علم است، در حالی که هر دو مقدمه مخدوش است.
د-نقد بعدت دانستن اصطلاحات و علوم جدید اخباریان در نقد اصولیان، ورود اصطلاحاتی در علوم دینی-مانند:اصل برائت، استصحاب، حجیت ظواهر، مقدمه واجب و...-را که در کلام اهل بیت(ع) ذکر نشده بدعت می‏دانند.
مرحوم شعرانی به دو صورت بدین اشکال جواب می‏دهند:
اولا:جواب نقضی به اینکه خود اخباریان و محدثین نیز در فن خاص خود مثلا در دسته‏بندی روایات و اقسام طرق نقل، اصطلاحاتی جدید نظیر مقاوله، کتابت، اجازه، مشافهه و...را که غالبا ریشه در اهل سنت داشته بکار می‏برند.
ثانیا:جواب حلی به اینکه اساسا اشکالی در أخذ و بکارگیری اصطلاحات نیست و در صورتی که مطلب ارائه شده مطلبی حق باشد با هر اسم و اصطلاحی که بیان شود مهم نیست.(ج 2، ص 22 و نیز ص 411)
ه-مسئله حجیت عقل اخباریان با تمسک به روایاتی نظیر«ان دین اللّه لایصاب بالعقول»(دین خدای تعالی با عقلهای مردم بدست نمی‏آید)و نیز با استدلال بر احادیث مذمت قیاس، بکارگیری عقل بعنوان یکی از منابع اجتهاد را مورد خدشه قرار داده و نفی می‏کنند.
جواب علامه شعرانی بدینقرار است:قول به حجیت عقل منافاتی با احادیث فوق‏الذکر ندارد، چرا که اصولیین در جایی عقل را حجت می‏دانند که مولّد یقین باشد و خود آنها قائل به عدم حجیت ظن عقلی یا نقلی بدون پشتوانه معتبر(و نیز قیاس و استحسان و...)می‏باشند و بکارگیری عقل در استنباط برخی از احکام شرعی را که عقل بدان راه ندارد، نفی می‏کنند.بله اگر عقل به یکی از احکام شرعی-مانند حرمت قتل و سرقت و غصب اموا و...-یقین پیدا کند در اینجا حجت است.
مرحوم شعرانی پس از آن کاربردی دیگری را که برخی برای عقل در علوم شرعی بخصوص فقه بیان نموده‏اند بر آن خرده می‏گیرد، نظر آنان بدین صورت است:در قواعد و مقررات اولیه به عقل احتیاج نمی‏شود، بلکه عقل در تجزیه و تحلیل و تطبیق احکام بحسب مقتضیات زمان مورد احتیاج واقع می‏شود.
ایشان در جواب چنین آورده است:حق این است که فرقی بین دو مقام مذکور وجود ندارد و هر جا از عقل یقین حاصل شد حجت است والاّ در هیچ مورد حجت نیست، و الفاظ«تجزیه و تحلیل»نیز مبهم‏اند و اگر مقصود قیاس است که باطل است.
سپس می‏فرماید:جمله«تطبیق احکام بر مقتضیات زمان»نیز غلط است، چرا که احکام الهی به تغییر زمان تغییر نمی‏یابد و شریعت پیامبر(ص)ناسخ همه شرایع است و حلال او تا روز قیامت حلال و حرام او تا روز رستاخیز حرام است و رسول اکرم(ص)به مقتضای هر زمانی آگاهتر است و از آنجا که مصالح احکام در همه زمانها بر قرار بوده، لذا حکم به بقاء ابدی دین اسلام کرده‏اند.(ج 1، ص 375).
این فرمایش علامه شعرانی محل تأمل است، زیرا که در تعبیر«تطبیق احکام بحسب مقتضیات زمان» اشکالی نیست و لازمه‏اش نیز آنچه ایشان فرموده یعنی تغییر احکام اسلام نیست، و هیچ امتناعی ندارد که به تغییر موضوعات یا شرایط، *احکام آن نیز تغییر *اصولا احکام ثانویه(در مقابل احکام اولیه)به همین جهت در اصول و کند، همانند حکم به صحت و جواز خرید و فروش حشرات در صورتی که استفاده عقلائی برای آن متصور شود و یا حکم به حلیت شطرنج اگر استفاده غالب از آن ورزش ذهنی و غیر قمار باشد و هکذا در اکثر ابواب معاملات که شارع معمولا موضع امضائی داشته نه تأسیسی(یعنی معمولا عرف زمان را در عقود و معاملات و...لحاظ نموده باشد)بله مثالی که ایشان از قول قائل مزبور برای مطلب فوق، ذکر نموده مردود و قابل خدشه است.
و-وجود اختلاف بین اصولییان و نیز اخباریان اخباریین انتقاد می‏کنند که مذهب اصولیان موجب ظهور اختلافات فراوان در دین و فتاوای گوناگون شده است، در حالی که با تمسک بروایات زمینه بروز تکثر و پراکندگی از بین می‏رود.
علامه شعرانی در جواب می‏فرماید:در آراء اخباریان نیز چنین اختلافاتی بچشم می‏خورد به گونه‏ای که بر طبق مبنای خود، ناچار برخی بر خطا می‏باشند، با اینکه جز به اخبار تمسک نجسته‏اند و دلیل این اختلافات هم عبارت است از اختلاف دید و بینش آنها در ترجیح برخی اخبار بر بعضی دیگر، چنانکه برخی از آنها قائل به تحریف قرآنند و برخی چون صاحب وسائل منکر آن است، و بعضی قائل به وجوب نماز جمعه‏اند و بعضی منکر آن، یا مثل علامه بحرانی که قائل به نجاست مخالفین شیعه است، ولی غیر او قائل به طهارت آنها می‏باشند و سپس می‏فرماید:«عجیب اینست که شارح(ملا صالح مازندرانی)در اینجا با آنها همراه و هم رأی شده است».(ج 2، ص 277)
قواعد فقه مورد بحث واقع می‏شود، این احکام، عبارتند از احکامی که برای موضوع، بحسب شرایط و اوضاعی خاص نظیر حرج-ضرر- اضطرار-حفظ نظام و مانند آنها جعل شده‏اند که آن شرایط تغییر احکام اولیه را اقتضاء می‏نمایند مانند نوشیدن آب که به عنوان اولی مباح است و از جهت ادامه حیات واجب و...و از همینجا انعطاف و مرونت و تطبیق‏پذیری احکام اسلامی با شرایط و احوال جدید واضح می‏شود(ر.ک:الاصول العامه للفقه المقارن سید محمد تقی حکیم، ص 73.و ختم نبوت، استاد مطهری، ص 78-90).

تبلیغات