فرانسیس بیکن
آرشیو
چکیده
متن
درآمد:روزگاری بیکن پدر علم نوین انگاشته میشد؛ولی از سوء بخت اشتهارش بعنوان دانشمند و فیلسوف علم رو به زوال رفته است.تاریخ نگاران امروزه از اسطوره بیکن سخن میگویند.با وجود این بیکن، به جهات عدیده، نقاد گذشته و پیامبر آینده محسوب میشود.وی نماد روح زمان خود است: تمنّای به کار گماردن رهآوردهای تکنولوژیکی انسان در راه فراهم آوردن موجبات بهزیستی انسان.
زندگینامه:فرانسیس بیکن(1626-1561) فرزند سر نیکلاس بیکن، مهردار سلطنتی ملکه الیزابت بود.ابتدا در کمبریج به تحصیل پرداخت، سپس برای آموختن حقوق وارد گریز این شد، بعدا به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.وقتی جیمز اول بر الیزابت فاتح شد، اقبال بیکن درخشیدن گرفت.وی توسط جمیز به مقام شوالیه نایل آمد و در سالهای بعد مناصب مهم و متعددی در دربار پیدا کرد.اما در 1621 به جرم قبول رشوه، مورد اتهام قرار گرفت. پس از آن، از مناصب خود خلع گردید و برای یک زندگیای که یکسره مصروف مطالعه و نگارش شد، عزلت گزید.
مشغله ذهنی بیکن در امور قضایی و درباری به حدی بود که هرگز توفیق نیافت پروژههای علمی و فلسفی خویش را به اتمام رساند.با وجود این، به نگارش چندین اثر چشمگیر کامیاب گردید.در 1597، «مقالات»وی به چاپ رسید و در 1605، «فزونی و پیشرفت دانش»را منتشر ساخت.این اثر را مخصوص شاه جمیز نوشت، و تنها کار بیکن است که به انگلیسی نگاشته شده است.در این اثر تحلیل بیکن از منزلت جاری علوم عرضه میشود. مشهورترین اثر بیکن«ارغنون جدید»در 1620 به طبع رسید.در این اثر از روش استقرایی بحث میکند که به زعم وی انقلابی در علوم به پا خواهد کرد.کتاب«آتلانتیس نو»پس از مرگ بیکن در (*)این مقاله ترجمهای است از اثر ذیل با این مشخصات:
The Philosophy of Science:Nicholas Capaldi,Monarsh Press,6691,New York City,pp.06-57.
1627 منتشر گردید.بیکن برای اولین بار محیطی آرمانی را وصف میکند که در آن نخستین نهادی که منحصرا به پژوهش علمی اختصاص دارد، برپا شده است.
سیمای عمومی تفکر بیکن:تفکر بیکن یک سیمای عمومی دارد که به سه بخش قابل تقسیم است:اول، بیکن نیاز به پیشرفت معرفت یا دانش را مورد بحث قرار داد.دوم، موانع پیشرفت دانش را خاطر نشان کرد.سوم، از روشی جانبداری کرد که موجب پیشرفت دانش است.
1-پیشرفت دانش
پیشرفت دانش، به دو کتاب تقسیم میشود:در کتاب اول، بیکن بحث میکند که اهمیت معرفت در توانایی آن برای بهزیستی بیشتر بشر است.در کتاب دوم، طبقهبندی کارآمدی از علوم ارائه میکند، بدین منظور که اثبات کند در کجا علوم به تدریج دچار فتور میشوند و دلیل فتور آنها چیست.
طبقهبندی علوم:بیکن علوم را برحسب تقسیمبندی روانشناختی سنتی-که بعدا متداول شد-بر اساس حافظ، مخیله و عاقله تقسیم میکند.حافظه، موجد تاریخ است.تاریخ به شعبههای فرعی تاریخ مدنی، که به بررسی تاریخ انسان میپردازد و تاریخ طبیعی که رویدادهای طبیعت را ضبط میکند، تقسیم میشود، تاریخ طبیعی نقش مهمی در علم ایفا میکند زیرا در آن واقعیتهایی که به کار استقراء میآیند، گردآوری میشود.مخیله، موجد شعر یا مسبب برانگیختن اندیشههای مهار نشده است.عاقله ما بر حسب نظر بیکن خطه فلسفه است.
فلسفه:فلسفه بر سه نوع است:خدا، انسان و طبیعت.بیکن درباره خدا آسایش و آسودگی خاطر خود را در آن میبیند که با متکلمان و روحانیان که مدعیاند خداوند قادر مطلق، عالم مطلق، و خیر مطلق است، به هیچ وجه وجادله نکند.وی هم چنین از بحث خدا، بدین عنوان که سودی دربر ندارد و با نظر به اینکه عقل را توانایی دستیابی به هیچ یک از براهین وجود خدا نیست، دوری میجوید.بیکن با اینگونه بحث کردن، سنت طولانی فلسفه بریتانیا را که از اکام آغاز میشود، استمرار میبخشد.
فلسفه انسان به دو بخش تقسیم میشود:فردی و جمعی.فلسفه جمعی با مسائل مربوط به حکومت سروکار دارد.فرد انسان دارای دو نوع نفس است. نفس فناناپذیر که خداوند به وی اعطا کرده است، و نفس محسوسه[-فناپذیر]که انسان به واسطه آن، با حیوانات وجه مشترک مییابد.چنانکه انتظار میرود، نفس نوع اول را نمیتوان بررسی کرد، در حالی که نفس نوع دوم یک موضوع تام و تمام پژوهش علمی است.خلاصه آنکه، بیکن اعتقاد ندارد که دیگر فلسفه به خدایا نفس انسان بپردازد.بیکن با حذف این موضوعات از فلسفه، بند نافی که وی را به تفکر قرون وسطی میپیوندد، پاره میکند.
فلسفه طبیعت به دو بخش تقسیم میشود:نظری و عملی.فلسفه نظری طبیعت از علل امور بحث میکند.فلسفه علمی طبیعت بحث میکند که ما چگونه میتوانیم این معرفت علّی را برای بهزیستی بشر به کار بندیم.
تعلیقه:مفهوم به کار بستن معرفت را میتوان نوعی آزمایشگری خام و ابتدایی دانست.بیکن اگر چه از به کار بستن معرفت، بهزیستی بشر را در نظر دارد، با این حال ممکن است اموری بکار گرفته شوند که هیچ پیامد عاجلی نداشته باشند.اما همین واقعیت که میتوانیم چیزی را بکار بندیم نشانگر آن است که آن را میفهمیم و نیز نوعی آزمایشگری توأم با معرفت علّی محسوب میشود.
بیکن مصرانه استدلال میکرد که هیچ نوع نوآوری تکنولوژیکی بدون معرفت علّی مکفی امکانپذیر نیست.به این ترتیب فلسفه عملی مبتنی بر فلسفه نظری میشود.از سوی دیگر وی استدلال میکرد که نظرورزی کامل نمیتواند وجود داشته باشد، مگر وقتی که کاربرد عملی آن یافت شود، گالیله و نیوتن در امتزاج نظر و عمل به راه بیکن رفتند.
تعلیقه:بیکن در بحث خویش از اینکه نظرورزی مبتنی بر کاربرد عملی است، راه مبالغه پیموده است. آنچه در خاطر وی خلجان میکرد نظرورزی مستقل از هر گونه کاربردی بود.یک نظریهای که هیچ استلزام اجرایی ندارد نمیتواند مورد آزمایش واقع شود.بیکن خواهان طرد و نفی این نظریه اخیر بود.
در بحث از نظرورزی، بیکن آموزه ارسطویی علل چهارگانه را پیش میکشد.بار اول نخواهد بود که برای مقایسه بیکن با ارسطو عذر موجه خواهیم داشت.بیکن فیزیک را از متافیزیک تفکیک میکند.به نظر او فیزیک به علل متغیر مانند علت مادی و علت فاعلی میپردازد.متافیزیک به علل نامتغیر مانند علت صوری و علت غایی میپردازد.درخور ذکر است که بیکن علل غایی را به لحاظ آنکه برای تبیین کارآیی ندارند نفی نموده و غالبا علل صوری را بعنوان مصادیق علل مادی قلمداد مینماید.
بیکن به طرح فوق، برداشت ارسطو را از فلسفه اولی، به عنوان فلسفهای که با مسائل منطق سروکار دارد، میافزاید.سرانجام بیکن ریاضیات را، فقط به عنوان یک ابزار محاسباتی سودمند، مطرح میکند.
تعلیقه:طبقهبندی بیکن از علوم، نمایانگر آن است که وی تا چه اندازه از تصورات قرون وسطایی رهایی پیدا نکرده است.در واقع، علم بیکن یا تلقی وی از علم، ارسطویی است.وی نگرشی کیفی به علم داشت، بدین صورت که در علم در پی نیروهایی(علل صوری)در اشیاء بود که موجب تغییر اشیاء میباشند.وی با استفاده از طبقهبندیای که وام گرفته از جهان قرون وسطایی بود، بدین نیروها دست یافت.
بیکن تصوری کمّی از علم نداشت.از این رو، ارزش و نقش ریاضیات را در پژوهش علمی دست کم گرفت.کوپرنیک و گالیله که مدتها بعد آمدند از این عامل[-ریاضیات]به قدر کافی، تقدیر به عمل آوردند.فلسفه نظری، متناظر با دو قسم فلسفه نظری، به دو بخش تقسیم میگردد، مکانیک متناظر با فیزیک است؛مکانیک همان کاربرد عملی معرفت ما به علل مادی و فاعلی است.[علم]طبیعی سحر، یا کاربرد عملی اطلاعات ما در خصوص علل صوری، ناظر به متافیزیک است.
2-موانع پیشرفت دانش
از نظر بیکن، هفت منبع عمده خطا یا هفت مانع برای پیشرفت دانش وجود دارد.اینان عبارتند از: بدبینی نسبت به توانمندیهای انسان، عقده خودکمبینی نسبت به گذشتگان، تمسک به مرجعیت، نارسایی منطق قیاسی، بیالتفاتی به فایده رسانی دانش و«بتهای»زیانمند.
مانع اول، مردمان نسبت به کامیابیهای خود بدبیناند.عقل آدمی و حواسش برای کسب اطلاعاتی که به واقع قابل اعتماد باشند، کفایت ندارند.پاسخ بیکن بدین مشکل این است که با روش صحیح میتوان بر این قصور و کاستی بشری غلبه کرد.همانطور که ما از ادوات هوش افزا برای تقویت و بهبود حافظه استفاده میکنیم، به همین منوال میتوانیم از وسایلی برای بهبود عقل و مشاهده خودمان مدد جوییم.
مانع دوم، یکی از نگرشهای غالب عهد بیکن این بود که عالم یک کل است و آدمیان بطور اخص در حال تباهیاند.چنین نگرشهایی در هیچ دورانی غیر معمول نیست.خاصه آنکه احساس برخی آن بود که پیشینیان عصر زرینی را تجربه کردهاند، حال آنکه بشر جدید فاقد شکوه و جلال اسلاف خویش است. بیکن به مبارزه با این نگرش برخاست و صلا در داد که معرفت به منزله یک انبار بزرگ است.از لحاظ واقع، ما عملا بیش از پیشینیان واجد معرفتیم، زیرا پیوسته در حال ذخیره کردن اطلاعاتی بودهایم که از دسترس آنان بسی فراتر بوده است.لذا معرفت ما بیشتر است، ما از حیث واقع بر متفکران باستان رجحان داریم.
مانع سوم، مانع عمده پیشرفت دانش، تعبد در برابر مرجعیت و نصوص باستانی بود.گناهکاران اصلی در این مورد، انسانگرایان بودند.برخی کسان همواره چنین فکر میکنند که همه رازها مکنون در برخی از کتابهای وزین و بزرگ است و اگر فقط بتوانیم کتاب مناسبی را پیدا کنیم یا مندرجات این گونه کتابها را بطرز صحیحی تفسیر نماییم، همه معرفت را در اختیار خواهیم داشت.کاستیهای متون عهد عتیق، از قبیل آثار ارسطو، عامل عمده انحراف از مسیر پیشرفت دانش است.بیکن رنج زیادی متحمل شد تا اثبات کرد تعبد در برابر پیشینیان تا چه حد سفیهانه است.وی از باب آنکه در برخی از این متون خطاهایی را یافته و برملا کرده بود، مباهات میکرد.
مانع چهارم، مانع عمده دیگر، منطق قیاسی ارسطو و فیلسوفان مدرسی قرون وسطی بود.قیاس، استدلالی است مرکب از دو مقدمه و یک نتیجه.اگر قیاسی دارای مقدمات سالم باشد و بر طبق قواعد معتبر استنتاج قیاسی بنا شده باشد، نتیجه آن لاجرم درست خواهد بود.پس کل قیاس بستگی به صحت مقدمات، خاصه صدق کبری دارد.مثلا قیاس زیر دارای مقدمات سالم و معتبر است، لذا نتیجه آن صحیح است:
همه انسانها فانیاند(کبری)
سقراط انسان است(صغری)
سقراط فانی است(نتیجه)
به زعم بیکن، قیاس فی نفسه نادرست نیست.فقط اطلاع تازهای به ما نمیدهد.قیاس این امکان را به ما میدهد که نتایجی را از اطلاعاتی که از قبل داشتهایم، استنتاج کنیم، مضافا بر اینکه کل قیاس بستگی به صدق کبری دارد.اگر کبری کاذب باشد، نتیجه استدلال را به ندرت میتوان پذیرفت، چگونه میتوان تشخیص داد که کبری صادق است؟پاسخ متفکران قرون وسطی و کثیری از معاصران بیکن بدین پرسش این بود که ما مقدمات صادق را از مراجع، از مطالعه آثار ارسطو و انجیل، به دست میآوریم.در اینجا مجددا به مانع سوم عودت میکنیم.
لهذا بیکن دو اشکال به قیاس داشت:1-هیچ اطلاع تازهای در خصوص طبیعت به دست نمیدهد، 2-خیلیها از قیاس استفاده کردهاند بدون آنکه تشخیص دهند قیاس صدق نتیجهاش را تضمین نمیکند؛اینکه بماند قیاس صدق مقدمات خود را هم مفروض میگیرد.در نتیجه، مسئله حائز اهمیت این است که چگونه صدق کبری را تعیین کنیم.پاسخ البته این است که مشاهده و روش بیکن را به کار بریم.خلاصه آنکه، بیکن قیاس را به جهت استفاده نادرست آن که موجب رهزنی انسان در راه کسب اطلاعات جدید و پیشرفت دانش است، مورد انتقاد قرار میدهد. مانع پنجم، مانع دیگر دانش، نظرورزی غیر مسئولانه و ساختن فرضیههاست.فرضیات، نظامهای ابتکاری تبیینگری هستند که مبتنی بر هیچ امر واقعی نمیباشند، یا بر شواهد و مشاهده ناکافی استوارند.بیکن نمونه فرضیههای غیر مسئولانه را، نظریه اختر شناختی کوپرنیک و نظریات گیلبرت درباره مغناطیس میداند.وی استدلال میکند که ما مجاز نیستیم به پاسخهای مطلوب خود برسیم، مگر آنکه همه شواهد مربوط به آنها، گردآوری شود.
تعلیقه:از یک لحاظ بسیا بااهمیت، حق با بیکن است:هر عقیدهای در خصوص عالم طبیعت بایستی مبتنی بر شواهد باشد.صرف اظهار یک بینش کافی نیست.حتی اگر ثابت شود که برخی از وجوه نظریه کوپرنیک و نظریه گیلبرت اینک صحیح تلقی میشوند، اعتراض بیکن، که آنها بر شواهد ناکافی استوارند، ناموجه نیست.در فصل گذشته دیدیم که بسی پیش از کوپرنیک و گیلبرت، دقیقا عین همین نظریهها پیشنهاد شده بودند.پس آنچه اهمیت دارد نظریه نیست، بلکه مهم دلایل اعتقاد به یک نظریه است.
برای تقریب این نکته به ذهن، مثالی ذکر میکنیم؛ اگر کسی استدلال کند که اعتبار ریاضیات به دلیل تطابق عدد اجرام آسمانی با عدد نتهای مندرج بر روی کلید موسیقی است، اینگونه استدلال-حتی اگر هسته اصلی آن قابل قبول باشد-مزخرف است.
نکته این نیست که بیکن نظریاتی را مورد اعتراض قرار داده که ثابت شده است صحیحاند، بلکه مطلب اصلی این است که شأن نظریات اصیل تا چه پایه است.چرا کوپرنیک و گیلبرت به نظریههای خویش باور داشتند؟آیا آنها شواهد کافی در اختیار داشتند یا صرفا نظرورزی میکردند؟یا اینکه ممکن است آنها پیشنهادی ارائه کردهاند که خود منجر به آزمایشگری بیشتر و معرفت نوینی گشته است؟اگر این احتمال اخیر به مورد باشد، بیکن میبایست با آغوش باز کوپرنیک و گیلبرت را خوشامد میگفت.
مانع ششم، بیکن معتقد بود متفکران پیشین، توجه کافی به فایدهرسانی معرفت، مبذول نداشتهاند.اگر سودمندی مورد تأکید باشد، کامیابی در اکتساب معرفت، مورد تشویق قرار خواهد گرفت.بیکن پیوسته مردمان را ترغیب میکرد که مرعوب یونانیان نشوند، به ویژه از هنگامی که یونانیان معرفت را از زاویه دید زیباشناختی-بجای سودمندی-نگریستند.
مانع هفتم، از همه موانع مهمتر، موانعی است که به وسیله«بتها»پدید میآید.
بتها:در«ارغنون جدید»واژه«بتها»که متخذ از واژه یونانی eidola به معنی محاکات یا روگرفت ناقص است، به چشم میخورد.افلاطون این واژه را در مورد سوفیستها، به عنوان کسانی که با عرضه یک تصویر کاذب از عقل بشری سبب انحراف آن میشوند، به کار میبرد.به زعم بیکن، چهار گونه بت وجود دارد: بتهای قبیله، غار، بازار و نمایشخانه.
بتهای نوع اول، بتهای طبیعی خوانده میشوند، زیرا لاینفک از طبیعت بشریاند.این بتها بطور کامل ریشهکن نمیشوند، ولی میتوان توانایی آنها را در تسدید فهم، کاهش داد.بتهای نوع چهارم، بتهای نمایشخانه، مصنوعیاند و لذا میتوان آنها را کاملا ریشهکن نمود.
1-بتهای قبیله:بتهای قبیله خطاهایی هستند که از ما موجودات انسانی، با همه ناتوانیها و کمبودهایی که واجد هستیم، نشأت میگیرند.اولا، ما از کاستیهای حواس خود رنج میبریم.حواس یا هیچ اطلاعی درباره وقایع یا فرایندهای طبیعی که دیوار به دیوار ما هستند، نمیدهند، یا اطلاعات نادرستی میدهند.از این رو، ما به یک روش مصحح نیازمندیم.
ثانیا، بسیاری از بحثها و استدلالهای ما آمیخته به عواطف است، مثل وقتی که درباره خدا بحث میکنیم.ثالثا:ما غالبا از موارد خلاف غفلت میکنیم.رابعا، ما به خیالات خود میدان میدهیم که یاغیانه بتازند.خامسا، برخی اوقات ما در برابر اطمینان خاطر ناشی از این باور که تصورات خیالی اختراعی ذهن ما بایستی در عالم واقع صادق باشند، سر تسلیم فرو میآوریم.
2-بتهای غار:بتهای غار خطاهای ناشی از خصایص فردی ما هستند.مثلا هر یک از ما نظرگاه خاص خود را به زندگی دارد و تمایل دارد که هر کس دیگر نیز در این نظرگاه سهیم باشد.اموری که برای ما ظاهرا بداهتا حقیقت داشته و حائز اهمیتاند، برای دیگران آنقدر بدیهی و حائز اهمیت نیستند.
3-بتهای بازار:بتهای بازار خطاهای ناشی از سوء استعمال زبان است.زبان ما به واسطه الفاظی که برای اشیای معدوم وضع میکند، از خود سلب صلاحیت میکند.مثلا ارسطوییان از جوهر و قوه حرف میزنند، بدون آنکه مشخص کنند چگونه پی به هویت این مقولات بردهاند.خلاصه آنکه ما در گفتار و تفکر به خطا اشیاء را اسمگذاری میکنیم بر اساس این فرض که اسم شاهدی بر وجود شیء مذکور است.
تعلیقه:بحث بیکن در اینجا مشعر بر موضع فلسفی اصالت تجربه بریتانیا است که بانی آن اکام است و به روشنترین صورت توسط هیوم بیان شده است.این موضع مبتنی بر این فرض است که هر زبانی لاجرم بایستی به تجربه اتکا داشته باشد.در نتیجه همه الفاظ مستقیم یا غیر مستقیم مشعر به تجربه خواهند بود.اشکالی که در اینجا پدید میآید جایگاه الفاظ نظری و متریک است که هیچ مرجع آشکاری ندارند.
4-بتهای نمایشخانه:بتهای نمایشخانه خطاهای برخاسته از مکاتب عدیده فلسفی عهد بیکن است. وی از اینان سه مکتب را برمیشمارد:خرافی، تجربی و عقلی، مکتب خرافی درباره موجودات موهوم و نهانی بحث میکند یا در تفسیری بیپایه از انجیل غور میکند.متکلمان و روحانیان نمایندگان این فلسفه ضلالت آفریناند.
تجربهگرایان، به زعم بیکن، بیش از اندازه به تجربه و نتایج عملی آنی تجربههای محدود، بها میدهند. خطاهای شاخص تجربی عبارتند از:گردآوری واقعیات بدون هیچ تلاشی برای دستیابی به یک تعمیم، یا تعمیم دادن بر مبنای شماری اندک از تجربیات.گیلبرت نمونه یک تجربهگرای منحرف است، زیرا وی کل علم مغناطیس را بر تجربههائی که از یک آهنربا داشت، مبتنی کرد.
عقلگرایان نظیر ارسطو قبل از بزرگنمایی تعمیمهای خود، شکیبایی کافی در گردآوری واقعیات به خرج میدهند.از این که بگذریم، عقلگرایان استدلال میکنند:بدون آنکه به آن نوع استقرایی که بیکن معتقد است بسیار اساسی است، التفاتی بکنند.
احیای کبیر:مشغله بزرگ بیکن در زندگی این بود که به جنبشی عقلی دست یابد که از رازهای طبیعت پرده بردارد.
و انسان را بر طبیعت مسلط کند.این اشتغال خاطر را وی«احیای کبیر»مینامد.دیباچه این کتاب شاید واضحترین بیان غرض بیکن باشد:وضع[کنونی] معرفت نه کامیاب است نه خیلی پیشرفته؛لذا لازم است راهی برای فهم بشر گشوده شود که بکلی متفاوت از راههایی باشد که تاکنون شناخته شده است.در این مسیر یاری دیگران شرط است، زیرا ذهن ممکن است طبیعت اشیایی را مد نظر قرار دهد که اعتبار و وثاقت این اعمال نظر کلا وابسته به این یاوری باشد.
احیای کبیر به شش بخش تقسیم میشود:
1.انقسامات علوم.
2.ارغنون جدید؛قواعد برای تفسیر طبیعت.
3.پدیدارهای عالم؛یا تاریخ طبیعی و تجربی برای بنیاد نهادن فلسفه.
4.نردبان عقل.
5.پیشگامان؛یا پیشبینیهای فلسفه جدید.
6.فلسفه جدید؛یا علم فعال.
بخش نخست در بحث از«پیشرفت دانش»به اتمام رسید.بخش دوم را در بحث از بتها مرور کردیم.در ذیل نیز از آن بیشتر سخن خواهیم گفت.بخش سوم تا حدودی با اندراج«تمهید»، «جنگل مواد»و«تواریخ» تکمیل شد.این بخش قرار بود مجموعهای از آزمایشها باشد که به دقت اجرا شوند و صحت و سقمشان تعیین شود تا معلوم شود که آیا توانا هستند که توسط دیگران بازسازی شوند و بر علل عمومی مشعر باشند.به گفته بیکن آنها باید به گونهای باشند که«بر امر اکتشاف علل، نوری بتابانند.»
تعلیقه:نکته اخیر در خور توجه است.بسیاری به بیکن انتقاد کردهاند که از آنچه در واقع به صورت حادی انتقاد مینماید، جانبداری میکند:یعنی صرف گردآوری دادههای تجربی.وی تأکید داشت که تجربه بایستی در جهت کشف علل هدایت شود، ولی هیچ راهی برای گزینش یک فرضیه هدایتگر مشخص ننمود.شاید بسیار خوب بوده است که برای او بخش از علم هیچ روشی وجود ندارد.درباره این مسئله بعدا سخن خواهیم گفت:
بخش چهارم، نردبان، کامل نیست.در نظر بود که این بخش پرداخت بخش دوم باشد که در آن فرایند نیل به تعمیمهای صحیح که بعنوان یک مدل کار میکنند، مطرح است:«کل فرایند ذهن و کل اسکلت و نظم ابداع از آغاز تا پایان در برخی از موضوعات- موضوعاتی که متنوع و چشمگیرند-بایستی به گونهای قرار گیرند که گویی در برابر چشم قرار دارند.»
بخش پنجم، پیشگامان، نیز ناقص است.این بخش مشتمل است بر نظرورزیها و فرضیاتی که به باور بیکن میتوانند مفید باشند، اگر چه وی میافزاید این نظرورزیها حاصل روش وی نمیباشند.خلاصه آنکه، بیکن مقامی برجسته برای نظرورزی تدارک میبیند، در عین حالی که اذعان میکند نظرورزی برهان محسوب نمیشود اینگونه نظرورزیها به مثابه پیشنهادات یا«مسافرخانههای کنار جاده»خدمت میکنند.
ارغنون جدید
در این جا به سومین بخش اندیشه بیکن، روش پیشرفت علوم، میرسیم.این روش استقراء است، آنگونه که توسط بیکن فهمیده میشود.
نظریه استقراء، بیکن سه بخش دارد:اول گردآوری اولیه، واقعیتهای مربوط و متناسب.ما نمیتوانیم دست به استقراء ببریم مگر اینکه ابتدا همه دادهها را به دقت بررسی و تدوین نماییم.دوم، مرحله تعمیم است از واقعیات به اصول و قواعد کلی که نمایانگر انتزاعات اصلی یا عنصر مشترک گرد آمده، در واقعیات است، همین حرکت از واقعیتهای خاص به اصول عام را استقراء مینامند.سوم، قیاس است که از اصول و قواعد کلی یا تعمیمات به واقعیات خاصتر، که مورد بررسی و آزمایش قرار گرفتهاند، منتهی میشود.
بیکن در سراسر بحث خود از استقراء به ما هشدار میدهد که استقراء غیر از احصاء است، یعنی جهش به یک نتیجه از تعداد معدودی از امور واقع.مثلا اگر وقتی به سرکار میرویم، اولین ماشینهایی را که دیدیم قرمز رنگ بودند، بگوییم همه ماشینهایی که آن روز ببینیم قرمز رنگ خواهند بود، معلوم میشود استقراء را با احصاء عوضی گرفتهایم مشکل عمدهای که در نظریه بیکن وجود دارد این است که به ما نمیگوید چه تعداد از مصادیق بایستی تحقیق شوند و نیز نمیگوید که رابطه دقیق واقعیات خاص با تعمیم چیست.ما نمیتوانیم با ذهن خالی واقعیات را جمعآوری کنیم.هنگامی که به جمع واقعیتها میپردازیم، بایستی نظریهای در ذهن داشته باشیم. حتی پس از اینکه واقعیتها را گرد آوردیم هیچ ارتباط مستقیم و ضروریای میان واقعیتها و آنچه در مورد آنها اظهار میشود یا نمیشود، وجود ندارد.رابطه واقعیتها با تکوین نظریه، به نظر میرسد منطقی نباشد، بلکه روانشناختی است.
بیکن در آنجا که هشدار میدهد استقراء را با احصاء برنیامیزیم و در آنجا که از واقعیتها به اصول کلی میرود و سپس واقعیتهای خاصتر را از آنها استنتاج میکند، عینا از همان روشی تبعیت مینماید که ارسطو میکند.این جنبه از منطق بیکن هیچ تفاوتی با منطق ارسطو ندارد.
از طرف دیگر یک عنصر اصیل و منحصر به فرد در نظریه بیکن وجود دارد.آنچه بیکن میگوید یک نوع منطق اکتشاف یا منطق پیشنهادی است.اصول کلی یا تعمیمات، از نظر ارسطو، بر حسب توانایی آنها در امر تبیین واقعیات خاص سنجیده میشود.ولی مایه تأسف است که نظریات بیشماری وجود دارد که به دلیل آنکه مفهوم تبیین خود ابهام دارد، میتوانند واقعیتها را تبیین کنند.بیکن مبنای قضاوت خود را در مورد اصول کلی بر اساس توانایی آنها برای فراهم آوردن زمینه آزمایشهای جدید یا راهبری به کشف واقعیتهای نوین، قرار میدهد.این یکی از مهمترین عوامل روش علمی است و بیکن اولین کسی است که آن را به وضوح صورتبندی کرد.
دیگر جنبه مهم منطق بیکن، قدرت قاهر موارد خلاف است.به عبارت دیگر، بیکن یک تعمیم یا اصل کلی را با سعی برای حذف آن، مورد آزمون قرار میدهد.هر فرضیهای که در جایی عمل نکند، فقط میتوان با پیدا کردن یک مورد خلاف حذف کرد.
خلاصه آنکه نظریه یا فرضیه نه فقط از طریق رسیدگی به واقعیتهای تازهای که سبب شده است کشف نمائیم، بلکه، اگر بتوانیم، با تعبیه آزمایشهایی برای الغای اعتبار آن، آزموده میشوند چنین روشی نیز نمایانگر عمل علم است.
نظریه طبایع بیکن
اینک ببینیم نظریه بیکن به چه صورت در عمل وی نمودار میگردد.نظریه بیکن در خصوص ماهیت اشیاء مبتنی بر تمایز طبایع از صور است.
طبایع:طبع یک کیفیت مشهود یا مدلول واقعیت است.طبایع از حیث تعداد متناهیاند و میتوانند بسیط و مرکب باشند.طبایع بسیط شامل چیزهایی مانند رنگها، مزهها، صداها و سایر احساسها است. طبایع مرکب دستهای از طبایع بسیط به هم پیوسته است.مثلا طبع مرکب طلا فراهم آمده از طبایع زردی و چکش خواری و غیره است.
صور:صور چیزهایی است که تغییراتی را که در طبایع نمودار میشود، تبیین میکنند، بنابراین صور اصولی است که برای توصیف عملیات و خصایص طبایع به کار میآید.بیکن بیدرنگ میافزاید که فقط طبایعاند که واقعا وجود دارند، اما صور، تبیین گر طبایعاند.«زیرا گر چه در طبایع واقعا هیچ چیزی نیست که علاوه بر اجسام جزئی وجود داشته باشد، اجسامی که افعال جزئی محض را بر حسب یک قانون ثابت، به مرحله اجرا میگذارند.در فلسفه همین قانون، پژوهش، اکتشاف و تبیین آن، همچنانکه اساس عمل است، پایه شناخت نیز هست.و همین قانون است که با فقرات آن، هنگامی که از صور سخن میگوید، مورد نظر است.این اسمی بود که بعدا پذیرفتم، زیرا بر اثر استعمال معتاد و آشنا گشته بود.» بدین ترتیب صور، قوانین تغییر در طبایعاند.
تعلیقه:بیکن در اینجا مسئله منزلت الفاظ نظری را پیش میکشد.واقعیت عبارت است از طبایع مشهود جزئی که از طریق الفاظ مشترک نامگذاری میشوند شناخت و تبیین ما از طبایع به مثابه یک کل الزاما ما را به قوانین مربوط به طبایع جزئیه میرساند.این قوانین صور نامیده میشوند.اما این صور خودشان وجود ندارند.اینان صرفا یک نحوه سخن گفتن، یک جور التفات به نظم طبایع بسیط است.پس پاسخ بیکن در قبال الفاظ نظری این است که الفاظ نظری ابزارهای زبانی برای موجودات مشهود مربوطهاند. این گونه پاسخ معرف اصالت تجربه بریتانیایی است.
از اینکه بگذریم بیکن پاسخی به مسئله نمود و واقعیت نیز میدهد، نمود واقعیت است.به همین دلیل وی مصرانه تأکید میورزد که دانشمندان و فیلسوفان نبایستی هرگز فراتر از واقعیاتی بروند که در اختیار دارند.در همه نظریهها و نظرورزیهائی که اساسشان در امور واقع محکم گشته و از امور واقع نشأت گرفتهاند.نبایستی در این باور که ما واقعیتی را فراتر از امور واقع مشهود تبیین میکنیم، نگرانی به خود راه دهیم.صور صرفا کلماتی هستند که اعمال طبایع را توصیف میکنند.
هرگز به ذهن بیکن خطور نکرد که این صور ممکن است روابط ریاضی باشند.در واقع، وی صریحا چنین امکانی را نفی کرد.از نظر بیکن مقصد ریاضیات «قطعیت بخشیدن به فلسفه طبیعی بود، نه تکوین یا زایاندن آن.»همانطور که جریان تاریخ به اثبات رسانیده است، بیکن در اشتباه بوده است.دقیقا همین روابط ریاضی است که به ما معرفت و مهار کردن طبیعت را ارزانی میکند.
ما در تعمیمهای خود از امور واقع جزئی در پی معرفت به این صور یا وجودشان هستیم، مضافا بر اینکه این صور خود سلسله مراتبی را تشکیل میدهند که هنوز بیشتر متضمن صور است.وقتی به اساسیترین و مبناییترین صور دست پیدا کردیم، قوانین طبیعت بر ما مکشوف خواهد شد.بنابراین رابطه صور و طبایع، و حتی رابطه صور با هم، همان رابطه انواع با اجناس است.از این لحاظ نگرش بیکن به علم بسیار شبیه نگرش ارسطو و فلاسفه مدرسی قرون وسطی است.بیکن علم را سلسلهای از طبقهبندیها میداند.در واقع وی غالب اوقات، وقتی از صور بعنوان علل و ذوات سخن میگوید، واژگان قرون وسطایی را به وام میگیرد.شناخت صور همان چیزی است که قادر میسازد طبایع را دستکاری کنیم.به محض اینکه دانستیم از چه الگویی در تغییرات طبایع، تبعیت میشود، میتوانیم به سود خویش آن الگو را تحت مهار درآوریم.قرابت صور و طبایع آنچنان است که اولی، دومی را متعین میکند حرارت یک نوع حرکت است؛حرکت حرارت را تعیّن میبخشد.اگر حرکت را مهار کنید، حرارت را میتوانید تحت مهار درآورید.
اما این مهار کردن بایستی با محدودیتهای خاصی اعمال شود که در مورد حرارت عبارتند از انبساط و انقباض، صور، علل صوری نیز هستند.بدین جهت صور متعلق معرفت ما بعد طبیعی محسوب میشوند. فیزیک با علل مادی و فاعلی سروکار دارد و بنابراین نمیتواند آن نوع معرفت و مهاری را که در جستجوی آنیم، به ما ارزانی کند.به دلیل این موضع در خصوص علل صوری، بیکن نتوانست تشخیص دهد تبیین برحسب علل فاعلی امکانپذیر است.در واقع راهی که علم جدید در پیش گرفته است تبیین کردن از راه التفات به روابط ریاضی علل صوری است.از همین طریق است که ما میدانیم یک جسم که میتواند علت حرکت جسم دیگر در یک جهت خاص باشد، به علت روابط متقابل جرم و فاصله است.این رابطه گرانش نامیده میشود و سنجشپذیر است.این یک نمونه از مواردی بود که فراتر از چارچوب فهم بیکن است.
بیکن دانشمند
بیکن هرگز در اهمیت خویش بعنوان یک دانشمند، راه گزاف نپیموده است.در واقع، وی غالبا خاطر نشان میکرد که وقت نداشته است آزمایشهای مورد نظر خود را به مرحله اجرا گذارد و امیدوار است، اخلاف وی آنچه را او آغاز کرده است به اتمام رسانند. با وصف این، جهد بلیغ ورزید که روش خود را در حل برخی از مسائل بکار بندد، و همین مجاهدتهاست که تصویر روشنتری از روش وی را به ما عرضه میکند. تحلیل حرارت:یک مثال بارز از آزمایشهای بیکن، تحلیل وی از حرارت است.برای پیاده کردن این تحلیل، وی آنچه را جدول استقرار مینامد، بکار میگیرد.این جداول نمودار ضبط و تسجیل دقیقی از امور واقع است که ما را به کشف و فهم صور رهنمون میکنند.این جداول بر سه نوعند:جداول ذات یا حضور، جدول تخطی یا غیاب، جدول مقایسه یا درجات، جدول حضور مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعت [موضوع تحقیق]حاضر باشد، صورت نیز حاضر خواهد بود.جدول غیاب مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعتی غایب باشد، صورت نیز غایب خواهد بود. جدول درجات مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعتی متغیر شود، صورت نیز به همان اندازه متغیر خواهد گشت.
بیکن در تحلیل حرارت در مییابد که حرارت در مواردی از قبیل پرتو خورشید، شعله، اجسام فروزان و غیره حاضر است.در مواردی از قبیل پرتو ماه، پرتو خورشید در طبقات میانی هوا، پرتو فسفر و غیره غایب است.حرارت در مواردی از قبیل اصطکاک، فشار عضلانی و غیره، متغیر میشود.اهمیت موارد منفی اینک قابل مشاهده است.حرارت نمیتواند یک نوع پرتو، یا یک نوع نور باشد، زیرا پرتوها و نورهایی وجود دارند که در آنها حرارت غایب است.پس حرارت باید چیز دیگری باشد.پاسخی که این جداول پیشنهاد میکنند این است که حرارت یک نوع حرکت است.
توجه داشته باشید که پیشنهاد حرارت به عنوان یک نوع حرکت، یک پیشنهاد منطقی نیست.یعنی این پیشنهاد صرفا از راه نگاه کردن به جداول و پیدا کردن پاسخ مناسب، به دست نیامده است.آنچه در روش بیکن اهمیت دارد این است که، پس از آنکه وی حرکت را مطرح میکند، فرضیه خود را مورد آزمایش و آزمون قرار میدهد، تا سایر احتمالات را حذف کند. این بخش از روش وی حقا نمودار عمل واقعی علم است.
تعلیقه:بیکن به کرات برای جداولش و اظهار نظرش که صرف گردآوری امور واقع، به تعبیه پاسخ میانجامد، مورد انتقاد قرار گرفته است.اگر بخواهیم انصاف را در مورد بیکن رعایت کنیم باید بگوییم که او واقف بود که جداول مذکور پیشنهادات و مددکارانی برای استقراء محسوب میشوند، نه آنکه ضمانت مطلق داشته باشند.آنچه تعداد قلیلی از منتقدان بیکن تشخیص دادهاند این است که در زمانه بیکن واقعا لازم بوده است استدلال شود برای نظرورزی، امور واقع حائز اهمیتاند.ما امروزه گردآوری امور واقع را بدیهی میدانیم و در نتیجه گرایش پیدا میکنیم که تأکید وی را بر این نکته کم اهمیت یا نامربوط قلمداد کنیم.اما بیکن بر این عامل بیش از اندازه پافشاری نکرده است و وقوف داشت که فقط بخشی از روشش محسوب میشود.
بیکن بر این باور نبود که صرف گرد آوردن جداول بطور خودکار و فی نفسه، فرضیه یا پاسخ را تدارک کند.این جداول بایستی بر طبق چند اصل مرتب شوند.این اصول شامل مصادیق قطعی، مصادیق برجسته و غیره است.
تعلیقه:یک مثال بارز از آشتفگیهایی که پیرامون بیکن پدید آمده است، در آثار رندل یافت میشود. رندل ادعا میکند:علم تجربی با تصورات شروع میشود و از مشاهده برای آزمودن و تحقیق آنها استفاده میکند.کار علم با انبوهی از نظریهها و مفروضات-که ذخایر پیشین علماند-است.بیکن متهم به عدم درک این نکته است.سپس رندل بیکن را متهم میکند به استفاده از نظریههای پیشین در کارش از قبیل«انتزاع به شیوه مدرسی از صور از امور واقع مشهود به نفع تعریف ذوات.»بیکن چون نظریههای مدرسی را پذیرفته است، ممکن است به خطا رفته باشد، اما در عین حال نمیتوان وی را به تغافل از اهمیت نظریههای پیشین در تفسیر امور واقع متهم کرد.
آتلانتیس نو
خانه سلمان:بیکن در آتلانتیس نواش، جامعه آرمانی را به تصویر میکشد، یکی از ارکان مهم این جامعه خانه سلیمان است که سازمانی است از حمایت شاه برخوردار و وقف یافتن«معرفت علل و حرکات نهانی اشیاء و گسترش مرزهای امپراطوی بشر بحدی که همه امور ممکن را تحت نفوذ قرار دهد.» است.بدین ترتیب خانه سلیمان نمایانگر ظهور اندیشه یک علم نهادی شده برخوردار از حمایت سیاسی عامه است.این اندیشه یکی از سرچشمههای الهام انجمن سلطنتی بود، سازمانی انگلیسی که کل معرفت خطه آن بود.
تسهیلات خانه سلیمان جالب توجه است.در این خانه غارها و معادنی است که در دل زمین فرو میروند، برجی دارد که نیم مایل ارتفاع دارد و برای بررسی هوا و پدیدههای نجومی بنا گردیده است. دریاچههای آب شیرین و شور، آزمایشگاههای شیمی برای مطالعه گیاهان و ادویه، ادوات مکانیکی، ابنیهای برای مطالعه نور، شامل تجزیه نور رنگین کمان، همه انواع کلکسیون شامل فسیلها، و آزمایش از هر نوعی، شامل آزمایشات مربوط به پرواز، از دیگر امکانات خانه سلیمان است.از همه مهمتر، خانه سلیمان، گرد آوردن و پراکندن هر نوع علمی را که میداند و میخواهد بپژوهد، مجاز میشمارد.
ارزیابی بیکن
اگر بخواهیم بیکن را، ارزیابی کنیم، باید بگوییم: وی به وحدت طبیعت قائل بود، طبیعتی که چشمداشت وی آن بود که اصول یکسانی برای تبیین وجود دارد که قابل اطلاق به پدیدههای سماوی و هم پدیدههای زمینی است.توجه وی بدین واقعیت معطوف شده بود که اجسام به طرف زمین جذب میشوند و این جذب، بر اثر فاصله متغیر میشود. نظرورزیهای بیشتر در نجوم وی را به سوی این دیدگاهها سوق دادند که خط سیر ستارگان دنبالهدار را میتوان پیشبینی کرد، ماه عامل جذر و مد است، زمانی فرا میرسد که وقوع رخدادهای سماوی و ظهورشان برای ما، به انتها خواهد رسید.وی همچنین بر نظریه نیوتن در خصوص رنگ پیشدستی کرد.
با وصف این، نظریه علم بیکن است که برای بحث کمال مناسبت را دارد.تا آنجا که وی بر طبقهبندی و تحلیل کیفی جستجوگر برای صور، پافشاری میکند، نظریه علم بیکن عمدتا ارسطویی است و همین عناصر ارسطویی است که با نظریه و عمل علم نوین تناسب ندارد.از حیث آنکه وی در تعمیمهای خود از مجموعه امور واقع، در پی صور است، یک تصور قرون وسطایی از انتزاع را به کار میبندد.این تصور مبدل به تصوری بیثمر گشته است.نظریه بیکن غیر منطقی نیست، بلکه صرفا به این اعتبار، بیفایده است.
از حیث آنکه تحلیل بیکن ما بعد طبیعی بود(به معنایی که خود در نظر داشت، یعنی جستجوی علل صوری و ذوات)، وی از عنصر اصلی در تحلیل علمی، چنانکه ما میشناسیم، غفلت ورزید، علم نوین در طلب فهم یا تفحص در روابط میان کیفیات، یا به اصطلاح بیکن، طبایع است.اما این آن چیزی است که وی فیزیک مینامید و همان چیزی است که تصور میکرد نمیتواند به وقوع پیوندد.به عبارت دیگر، علم جدید در علل فاعلی تفحص میکند نه در علل صوری.
بیکن سعی میکرد حرارت و حرکت را تعریف کند، در حالیکه علم نوین بر آن است که قوانین حرکت یا قوانینی که روابط میان اجسام متحرک را توصیف میکنند، صورتبندی کند.
قصور عمده بیکن عدم تفطن بدین مطلب بود که ریاضیات چیزی بیش از صرفا یک ابزار تکمیلی است. وی متفطن نشد که خصیصههای ریاضی در بطن روابطی که میان اجسام است و به عنوان علل فاعلی شناخته شدهاند، وجود دارد.برخی انتقادات به بیکن وارد نیست، بعضی گفتهاند بیکن مستقیما دانشمندان متأخر دیگر را مانند نیوتن تحت تأثیر قرار نداده است.
تقصیر بیکن نیست که نیوتن آثار او را مطالعه نکرده است، اگر نیوتن کتابهای بیکن را خوانده بود، شاید برخی از خطاهای فلسفی در قرن هجدهم پیش نمیآمد.ویلیام هاروی یکبار گفت بیکن«علم را مانند یک رئیس الورزا، مینگارد.»درست است که بیکن یک دانشمند واقعی نبود، اما هرگز ادعایی هم نداشت که باشد.ریشه بینش بیکن این سوء فهم عامه است که بیکن باور داشت روشش بطور خودکار مشعر به پاسخهای مأخوذ از مجموعه امور واقع است، بیکن کاملا به ضرورت فرضیههای راهنما واقف بود.در صورتی که فرضیهای بخواهد، هنگامی که پاسخ صحیحی را اشعار میدارد، به ورای امور واقع برود، بایستی فقط مبتنی به امور واقع باشد.
از جنبه مثبت، در خور ذکر است که بسیاری از اجزاء مهم روش بیکن بعدا معیارهای فعالیت علم گردیدند.علم باید با امور واقع و مشاهده بیاغازد، ولو آنکه با چیزی دیگر، یعنی بعضی از نظریهها نیز باید شروع کند.بیکن هرگز وجود نظریهها را نفی نکرد؛ فقط خطرات آنها را به ما گوشزد کرد.دانشمندان آزمایشهای جدید را از اصول کلی یا تعمیمها، یا فرضیهها، استنتاج یا استخراج میکنند.اما در این جا بیکن در نیافت که چه روال غیر ارادیی ممکن است دست اندرکار باشد.
دو یاری بسیار مهم بیکن[به عالم معرفت]تأکید وی بر موارد منفی[خلاف]و تأکید لازم وی بر امور واقع است.اگر یک نظریه نتواند یک مورد را پوشش دهد، یا اگر یک تخطی رخ دهد-مهم نیست که چقدر ناچیز باشد-آن نظریه بایستی اصلاح یا تعلیق شود.لذا بیکن عامل روش شناختی مهم قدرت قاهر موارد خلاف را پیشنهاد کرد.به علاوه هرگز از این واقعیت غافل نبود که آنچه علم تبیین میکند طبیعتی است که ما مشاهده میکنیم.آنچه ما مشاهده میکنیم نقاب یک واقعیت نهانی نیست. آنچه درباره مشاهداتمان میگوییم علم است و علم مقالی است درباره آنچه مشاهده میکنیم.مهم نیست که تبیینهای ما چقدر انتزاعی باشند، علی ای حال تبیینهایمان درباره طبیعت است.
میراث بیکن:موجب کمال شگفتی است که بیشتر کسانی که تحت تأثیر بیکن قرار گرفتند دانشمندان علوم اجتماعی بودند یا کسانی که علم اجتماعی بدیعی را به وجود آوردند.متفکران قرن هجدهم ولتر، دیدرو، دالامبر، با بیکن تحدی کردند، زیرا وی اظهار میداشت که ما میتوانیم رفتار انسانی را به شیوه علمی مورد بحث قرار دهیم.یعنی بیکن این مطلب را که ما ممکن است آنچه را که باید در خصوص طبیعت انسان بدانیم، ندانیم، و اینکه شاید ما باید قبل از ساختن یک نظریه اخلاقی مبتنی بر مفروضاتی که در خصوص انسان وجود دارد، به تفحص بیشتر مبادرت ورزیم، نشنیده میگرفت.این اظهار نظر، در روزهایی شد که نظریه پردازان معتقد بودند نظریه اخلاقی با رفتار انسان سروکاری دارد.در قرن نوزدهم، چنانکه بعدا خواهیم دید، جان استیوارت میل بسیار تحت تأثیر بیکن واقع شد.میل نیز، به علوم اجتماعی دلبستگی داشت.در قرن بیستم، تأثیر بیکن از همه بارزتر در جان دیویی دیده میشود.