آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

درآمد:روزگاری بیکن پدر علم نوین انگاشته می‏شد؛ولی از سوء بخت اشتهارش بعنوان دانشمند و فیلسوف علم رو به زوال رفته است.تاریخ نگاران امروزه از اسطوره بیکن سخن می‏گویند.با وجود این بیکن، به جهات عدیده، نقاد گذشته و پیامبر آینده محسوب می‏شود.وی نماد روح زمان خود است: تمنّای به کار گماردن ره‏آوردهای تکنولوژیکی انسان در راه فراهم آوردن موجبات بهزیستی انسان.
زندگینامه:فرانسیس بیکن(1626-1561) فرزند سر نیکلاس بیکن، مهردار سلطنتی ملکه الیزابت بود.ابتدا در کمبریج به تحصیل پرداخت، سپس برای آموختن حقوق وارد گریز این شد، بعدا به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.وقتی جیمز اول بر الیزابت فاتح شد، اقبال بیکن درخشیدن گرفت.وی توسط جمیز به مقام شوالیه نایل آمد و در سالهای بعد مناصب مهم و متعددی در دربار پیدا کرد.اما در 1621 به جرم قبول رشوه، مورد اتهام قرار گرفت. پس از آن، از مناصب خود خلع گردید و برای یک زندگی‏ای که یکسره مصروف مطالعه و نگارش شد، عزلت گزید.
مشغله ذهنی بیکن در امور قضایی و درباری به حدی بود که هرگز توفیق نیافت پروژه‏های علمی و فلسفی خویش را به اتمام رساند.با وجود این، به نگارش چندین اثر چشمگیر کامیاب گردید.در 1597، «مقالات»وی به چاپ رسید و در 1605، «فزونی و پیشرفت دانش»را منتشر ساخت.این اثر را مخصوص شاه جمیز نوشت، و تنها کار بیکن است که به انگلیسی نگاشته شده است.در این اثر تحلیل بیکن از منزلت جاری علوم عرضه می‏شود. مشهورترین اثر بیکن«ارغنون جدید»در 1620 به طبع رسید.در این اثر از روش استقرایی بحث می‏کند که به زعم وی انقلابی در علوم به پا خواهد کرد.کتاب«آتلانتیس نو»پس از مرگ بیکن در (*)این مقاله ترجمه‏ای است از اثر ذیل با این مشخصات:
The Philosophy of Science:Nicholas Capaldi,Monarsh Press,6691,New York City,pp.06-57.
1627 منتشر گردید.بیکن برای اولین بار محیطی آرمانی را وصف می‏کند که در آن نخستین نهادی که منحصرا به پژوهش علمی اختصاص دارد، برپا شده است.
سیمای عمومی تفکر بیکن:تفکر بیکن یک سیمای عمومی دارد که به سه بخش قابل تقسیم است:اول، بیکن نیاز به پیشرفت معرفت یا دانش را مورد بحث قرار داد.دوم، موانع پیشرفت دانش را خاطر نشان کرد.سوم، از روشی جانبداری کرد که موجب پیشرفت دانش است.
1-پیشرفت دانش
پیشرفت دانش، به دو کتاب تقسیم می‏شود:در کتاب اول، بیکن بحث می‏کند که اهمیت معرفت در توانایی آن برای بهزیستی بیشتر بشر است.در کتاب دوم، طبقه‏بندی کارآمدی از علوم ارائه می‏کند، بدین منظور که اثبات کند در کجا علوم به تدریج دچار فتور می‏شوند و دلیل فتور آنها چیست.
طبقه‏بندی علوم:بیکن علوم را برحسب تقسیم‏بندی روانشناختی سنتی-که بعدا متداول شد-بر اساس حافظ، مخیله و عاقله تقسیم می‏کند.حافظه، موجد تاریخ است.تاریخ به شعبه‏های فرعی تاریخ مدنی، که به بررسی تاریخ انسان می‏پردازد و تاریخ طبیعی که رویدادهای طبیعت را ضبط می‏کند، تقسیم می‏شود، تاریخ طبیعی نقش مهمی در علم ایفا می‏کند زیرا در آن واقعیت‏هایی که به کار استقراء می‏آیند، گردآوری می‏شود.مخیله، موجد شعر یا مسبب برانگیختن اندیشه‏های مهار نشده است.عاقله ما بر حسب نظر بیکن خطه فلسفه است.
فلسفه:فلسفه بر سه نوع است:خدا، انسان و طبیعت.بیکن درباره خدا آسایش و آسودگی خاطر خود را در آن می‏بیند که با متکلمان و روحانیان که مدعی‏اند خداوند قادر مطلق، عالم مطلق، و خیر مطلق است، به هیچ وجه وجادله نکند.وی هم چنین از بحث خدا، بدین عنوان که سودی دربر ندارد و با نظر به اینکه عقل را توانایی دستیابی به هیچ یک از براهین وجود خدا نیست، دوری می‏جوید.بیکن با اینگونه بحث کردن، سنت طولانی فلسفه بریتانیا را که از اکام آغاز می‏شود، استمرار می‏بخشد.
فلسفه انسان به دو بخش تقسیم می‏شود:فردی و جمعی.فلسفه جمعی با مسائل مربوط به حکومت سروکار دارد.فرد انسان دارای دو نوع نفس است. نفس فناناپذیر که خداوند به وی اعطا کرده است، و نفس محسوسه‏[-فناپذیر]که انسان به واسطه آن، با حیوانات وجه مشترک می‏یابد.چنانکه انتظار می‏رود، نفس نوع اول را نمی‏توان بررسی کرد، در حالی که نفس نوع دوم یک موضوع تام و تمام پژوهش علمی است.خلاصه آنکه، بیکن اعتقاد ندارد که دیگر فلسفه به خدایا نفس انسان بپردازد.بیکن با حذف این موضوعات از فلسفه، بند نافی که وی را به تفکر قرون وسطی می‏پیوندد، پاره می‏کند.
فلسفه طبیعت به دو بخش تقسیم می‏شود:نظری و عملی.فلسفه نظری طبیعت از علل امور بحث می‏کند.فلسفه علمی طبیعت بحث می‏کند که ما چگونه می‏توانیم این معرفت علّی را برای بهزیستی بشر به کار بندیم.
تعلیقه:مفهوم به کار بستن معرفت را می‏توان نوعی آزمایشگری خام و ابتدایی دانست.بیکن اگر چه از به کار بستن معرفت، بهزیستی بشر را در نظر دارد، با این حال ممکن است اموری بکار گرفته شوند که هیچ پیامد عاجلی نداشته باشند.اما همین واقعیت که می‏توانیم چیزی را بکار بندیم نشانگر آن است که آن را می‏فهمیم و نیز نوعی آزمایشگری توأم با معرفت علّی محسوب می‏شود.
بیکن مصرانه استدلال می‏کرد که هیچ نوع نوآوری تکنولوژیکی بدون معرفت علّی مکفی امکان‏پذیر نیست.به این ترتیب فلسفه عملی مبتنی بر فلسفه نظری می‏شود.از سوی دیگر وی استدلال می‏کرد که نظرورزی کامل نمی‏تواند وجود داشته باشد، مگر وقتی که کاربرد عملی آن یافت شود، گالیله و نیوتن در امتزاج نظر و عمل به راه بیکن رفتند.
تعلیقه:بیکن در بحث خویش از اینکه نظرورزی مبتنی بر کاربرد عملی است، راه مبالغه پیموده است. آنچه در خاطر وی خلجان می‏کرد نظرورزی مستقل از هر گونه کاربردی بود.یک نظریه‏ای که هیچ استلزام اجرایی ندارد نمی‏تواند مورد آزمایش واقع شود.بیکن خواهان طرد و نفی این نظریه اخیر بود.
در بحث از نظرورزی، بیکن آموزه ارسطویی علل چهارگانه را پیش می‏کشد.بار اول نخواهد بود که برای مقایسه بیکن با ارسطو عذر موجه خواهیم داشت.بیکن فیزیک را از متافیزیک تفکیک می‏کند.به نظر او فیزیک به علل متغیر مانند علت مادی و علت فاعلی می‏پردازد.متافیزیک به علل نامتغیر مانند علت صوری و علت غایی می‏پردازد.درخور ذکر است که بیکن علل غایی را به لحاظ آنکه برای تبیین کارآیی ندارند نفی نموده و غالبا علل صوری را بعنوان مصادیق علل مادی قلمداد می‏نماید.
بیکن به طرح فوق، برداشت ارسطو را از فلسفه اولی، به عنوان فلسفه‏ای که با مسائل منطق سروکار دارد، می‏افزاید.سرانجام بیکن ریاضیات را، فقط به عنوان یک ابزار محاسباتی سودمند، مطرح می‏کند.
تعلیقه:طبقه‏بندی بیکن از علوم، نمایانگر آن است که وی تا چه اندازه از تصورات قرون وسطایی رهایی پیدا نکرده است.در واقع، علم بیکن یا تلقی وی از علم، ارسطویی است.وی نگرشی کیفی به علم داشت، بدین صورت که در علم در پی نیروهایی(علل صوری)در اشیاء بود که موجب تغییر اشیاء می‏باشند.وی با استفاده از طبقه‏بندی‏ای که وام گرفته از جهان قرون وسطایی بود، بدین نیروها دست یافت.
بیکن تصوری کمّی از علم نداشت.از این رو، ارزش و نقش ریاضیات را در پژوهش علمی دست کم گرفت.کوپرنیک و گالیله که مدتها بعد آمدند از این عامل‏[-ریاضیات‏]به قدر کافی، تقدیر به عمل آوردند.فلسفه نظری، متناظر با دو قسم فلسفه نظری، به دو بخش تقسیم می‏گردد، مکانیک متناظر با فیزیک است؛مکانیک همان کاربرد عملی معرفت ما به علل مادی و فاعلی است.[علم‏]طبیعی سحر، یا کاربرد عملی اطلاعات ما در خصوص علل صوری، ناظر به متافیزیک است.
2-موانع پیشرفت دانش
از نظر بیکن، هفت منبع عمده خطا یا هفت مانع برای پیشرفت دانش وجود دارد.اینان عبارتند از: بدبینی نسبت به توانمندی‏های انسان، عقده خودکم‏بینی نسبت به گذشتگان، تمسک به مرجعیت، نارسایی منطق قیاسی، بی‏التفاتی به فایده رسانی دانش و«بت‏های»زیانمند.
مانع اول، مردمان نسبت به کامیابی‏های خود بدبین‏اند.عقل آدمی و حواسش برای کسب اطلاعاتی که به واقع قابل اعتماد باشند، کفایت ندارند.پاسخ بیکن بدین مشکل این است که با روش صحیح می‏توان بر این قصور و کاستی بشری غلبه کرد.همانطور که ما از ادوات هوش افزا برای تقویت و بهبود حافظه استفاده می‏کنیم، به همین منوال می‏توانیم از وسایلی برای بهبود عقل و مشاهده خودمان مدد جوییم.
مانع دوم، یکی از نگرش‏های غالب عهد بیکن این بود که عالم یک کل است و آدمیان بطور اخص در حال تباهی‏اند.چنین نگرش‏هایی در هیچ دورانی غیر معمول نیست.خاصه آنکه احساس برخی آن بود که پیشینیان عصر زرینی را تجربه کرده‏اند، حال آنکه بشر جدید فاقد شکوه و جلال اسلاف خویش است. بیکن به مبارزه با این نگرش برخاست و صلا در داد که معرفت به منزله یک انبار بزرگ است.از لحاظ واقع، ما عملا بیش از پیشینیان واجد معرفتیم، زیرا پیوسته در حال ذخیره کردن اطلاعاتی بوده‏ایم که از دسترس آنان بسی فراتر بوده است.لذا معرفت ما بیشتر است، ما از حیث واقع بر متفکران باستان رجحان داریم.
مانع سوم، مانع عمده پیشرفت دانش، تعبد در برابر مرجعیت و نصوص باستانی بود.گناهکاران اصلی در این مورد، انسانگرایان بودند.برخی کسان همواره چنین فکر می‏کنند که همه رازها مکنون در برخی از کتابهای وزین و بزرگ است و اگر فقط بتوانیم کتاب مناسبی را پیدا کنیم یا مندرجات این گونه کتابها را بطرز صحیحی تفسیر نماییم، همه معرفت را در اختیار خواهیم داشت.کاستی‏های متون عهد عتیق، از قبیل آثار ارسطو، عامل عمده انحراف از مسیر پیشرفت دانش است.بیکن رنج زیادی متحمل شد تا اثبات کرد تعبد در برابر پیشینیان تا چه حد سفیهانه است.وی از باب آنکه در برخی از این متون خطاهایی را یافته و برملا کرده بود، مباهات می‏کرد.
مانع چهارم، مانع عمده دیگر، منطق قیاسی ارسطو و فیلسوفان مدرسی قرون وسطی بود.قیاس، استدلالی است مرکب از دو مقدمه و یک نتیجه.اگر قیاسی دارای مقدمات سالم باشد و بر طبق قواعد معتبر استنتاج قیاسی بنا شده باشد، نتیجه آن لاجرم درست خواهد بود.پس کل قیاس بستگی به صحت مقدمات، خاصه صدق کبری دارد.مثلا قیاس زیر دارای مقدمات سالم و معتبر است، لذا نتیجه آن صحیح است:
همه انسانها فانی‏اند(کبری)
سقراط انسان است(صغری)
سقراط فانی است(نتیجه)
به زعم بیکن، قیاس فی نفسه نادرست نیست.فقط اطلاع تازه‏ای به ما نمی‏دهد.قیاس این امکان را به ما می‏دهد که نتایجی را از اطلاعاتی که از قبل داشته‏ایم، استنتاج کنیم، مضافا بر اینکه کل قیاس بستگی به صدق کبری دارد.اگر کبری کاذب باشد، نتیجه استدلال را به ندرت می‏توان پذیرفت، چگونه می‏توان تشخیص داد که کبری صادق است؟پاسخ متفکران قرون وسطی و کثیری از معاصران بیکن بدین پرسش این بود که ما مقدمات صادق را از مراجع، از مطالعه آثار ارسطو و انجیل، به دست می‏آوریم.در اینجا مجددا به مانع سوم عودت می‏کنیم.
لهذا بیکن دو اشکال به قیاس داشت:1-هیچ اطلاع تازه‏ای در خصوص طبیعت به دست نمی‏دهد، 2-خیلی‏ها از قیاس استفاده کرده‏اند بدون آنکه تشخیص دهند قیاس صدق نتیجه‏اش را تضمین نمی‏کند؛اینکه بماند قیاس صدق مقدمات خود را هم مفروض می‏گیرد.در نتیجه، مسئله حائز اهمیت این است که چگونه صدق کبری را تعیین کنیم.پاسخ البته این است که مشاهده و روش بیکن را به کار بریم.خلاصه آنکه، بیکن قیاس را به جهت استفاده نادرست آن که موجب رهزنی انسان در راه کسب اطلاعات جدید و پیشرفت دانش است، مورد انتقاد قرار می‏دهد. مانع پنجم، مانع دیگر دانش، نظرورزی غیر مسئولانه و ساختن فرضیه‏هاست.فرضیات، نظامهای ابتکاری تبیین‏گری هستند که مبتنی بر هیچ امر واقعی نمی‏باشند، یا بر شواهد و مشاهده ناکافی استوارند.بیکن نمونه فرضیه‏های غیر مسئولانه را، نظریه اختر شناختی کوپرنیک و نظریات گیلبرت درباره مغناطیس می‏داند.وی استدلال می‏کند که ما مجاز نیستیم به پاسخ‏های مطلوب خود برسیم، مگر آنکه همه شواهد مربوط به آنها، گردآوری شود.
تعلیقه:از یک لحاظ بسیا بااهمیت، حق با بیکن است:هر عقیده‏ای در خصوص عالم طبیعت بایستی مبتنی بر شواهد باشد.صرف اظهار یک بینش کافی نیست.حتی اگر ثابت شود که برخی از وجوه نظریه کوپرنیک و نظریه گیلبرت اینک صحیح تلقی می‏شوند، اعتراض بیکن، که آنها بر شواهد ناکافی استوارند، ناموجه نیست.در فصل گذشته دیدیم که بسی پیش از کوپرنیک و گیلبرت، دقیقا عین همین نظریه‏ها پیشنهاد شده بودند.پس آنچه اهمیت دارد نظریه نیست، بلکه مهم دلایل اعتقاد به یک نظریه است.
برای تقریب این نکته به ذهن، مثالی ذکر می‏کنیم؛ اگر کسی استدلال کند که اعتبار ریاضیات به دلیل تطابق عدد اجرام آسمانی با عدد نت‏های مندرج بر روی کلید موسیقی است، اینگونه استدلال-حتی اگر هسته اصلی آن قابل قبول باشد-مزخرف است.
نکته این نیست که بیکن نظریاتی را مورد اعتراض قرار داده که ثابت شده است صحیح‏اند، بلکه مطلب اصلی این است که شأن نظریات اصیل تا چه پایه است.چرا کوپرنیک و گیلبرت به نظریه‏های خویش باور داشتند؟آیا آنها شواهد کافی در اختیار داشتند یا صرفا نظرورزی می‏کردند؟یا اینکه ممکن است آنها پیشنهادی ارائه کرده‏اند که خود منجر به آزمایشگری بیشتر و معرفت نوینی گشته است؟اگر این احتمال اخیر به مورد باشد، بیکن می‏بایست با آغوش باز کوپرنیک و گیلبرت را خوشامد می‏گفت.
مانع ششم، بیکن معتقد بود متفکران پیشین، توجه کافی به فایده‏رسانی معرفت، مبذول نداشته‏اند.اگر سودمندی مورد تأکید باشد، کامیابی در اکتساب معرفت، مورد تشویق قرار خواهد گرفت.بیکن پیوسته مردمان را ترغیب می‏کرد که مرعوب یونانیان نشوند، به ویژه از هنگامی که یونانیان معرفت را از زاویه دید زیباشناختی-بجای سودمندی-نگریستند.
مانع هفتم، از همه موانع مهمتر، موانعی است که به وسیله«بت‏ها»پدید می‏آید.
بت‏ها:در«ارغنون جدید»واژه«بت‏ها»که متخذ از واژه یونانی eidola به معنی محاکات یا روگرفت ناقص است، به چشم می‏خورد.افلاطون این واژه را در مورد سوفیست‏ها، به عنوان کسانی که با عرضه یک تصویر کاذب از عقل بشری سبب انحراف آن می‏شوند، به کار می‏برد.به زعم بیکن، چهار گونه بت وجود دارد: بت‏های قبیله، غار، بازار و نمایشخانه.
بت‏های نوع اول، بت‏های طبیعی خوانده می‏شوند، زیرا لاینفک از طبیعت بشری‏اند.این بت‏ها بطور کامل ریشه‏کن نمی‏شوند، ولی می‏توان توانایی آنها را در تسدید فهم، کاهش داد.بت‏های نوع چهارم، بت‏های نمایشخانه، مصنوعی‏اند و لذا می‏توان آنها را کاملا ریشه‏کن نمود.
1-بت‏های قبیله:بت‏های قبیله خطاهایی هستند که از ما موجودات انسانی، با همه ناتوانی‏ها و کمبودهایی که واجد هستیم، نشأت می‏گیرند.اولا، ما از کاستی‏های حواس خود رنج می‏بریم.حواس یا هیچ اطلاعی درباره وقایع یا فرایندهای طبیعی که دیوار به دیوار ما هستند، نمی‏دهند، یا اطلاعات نادرستی می‏دهند.از این رو، ما به یک روش مصحح نیازمندیم.
ثانیا، بسیاری از بحث‏ها و استدلال‏های ما آمیخته به عواطف است، مثل وقتی که درباره خدا بحث‏ می‏کنیم.ثالثا:ما غالبا از موارد خلاف غفلت می‏کنیم.رابعا، ما به خیالات خود میدان می‏دهیم که یاغیانه بتازند.خامسا، برخی اوقات ما در برابر اطمینان خاطر ناشی از این باور که تصورات خیالی اختراعی ذهن ما بایستی در عالم واقع صادق باشند، سر تسلیم فرو می‏آوریم.
2-بت‏های غار:بت‏های غار خطاهای ناشی از خصایص فردی ما هستند.مثلا هر یک از ما نظرگاه خاص خود را به زندگی دارد و تمایل دارد که هر کس دیگر نیز در این نظرگاه سهیم باشد.اموری که برای ما ظاهرا بداهتا حقیقت داشته و حائز اهمیت‏اند، برای دیگران آنقدر بدیهی و حائز اهمیت نیستند.
3-بت‏های بازار:بت‏های بازار خطاهای ناشی از سوء استعمال زبان است.زبان ما به واسطه الفاظی که برای اشیای معدوم وضع می‏کند، از خود سلب صلاحیت می‏کند.مثلا ارسطوییان از جوهر و قوه حرف می‏زنند، بدون آنکه مشخص کنند چگونه پی به هویت این مقولات برده‏اند.خلاصه آنکه ما در گفتار و تفکر به خطا اشیاء را اسم‏گذاری می‏کنیم بر اساس این فرض که اسم شاهدی بر وجود شی‏ء مذکور است.
تعلیقه:بحث بیکن در اینجا مشعر بر موضع فلسفی اصالت تجربه بریتانیا است که بانی آن اکام است و به روشن‏ترین صورت توسط هیوم بیان شده است.این موضع مبتنی بر این فرض است که هر زبانی لاجرم بایستی به تجربه اتکا داشته باشد.در نتیجه همه الفاظ مستقیم یا غیر مستقیم مشعر به تجربه خواهند بود.اشکالی که در اینجا پدید می‏آید جایگاه الفاظ نظری و متریک است که هیچ مرجع آشکاری ندارند.
4-بت‏های نمایشخانه:بت‏های نمایشخانه خطاهای برخاسته از مکاتب عدیده فلسفی عهد بیکن است. وی از اینان سه مکتب را برمی‏شمارد:خرافی، تجربی و عقلی، مکتب خرافی درباره موجودات موهوم و نهانی بحث می‏کند یا در تفسیری بی‏پایه از انجیل غور می‏کند.متکلمان و روحانیان نمایندگان این فلسفه ضلالت آفرین‏اند.
تجربه‏گرایان، به زعم بیکن، بیش از اندازه به تجربه و نتایج عملی آنی تجربه‏های محدود، بها می‏دهند. خطاهای شاخص تجربی عبارتند از:گردآوری واقعیات بدون هیچ تلاشی برای دستیابی به یک تعمیم، یا تعمیم دادن بر مبنای شماری اندک از تجربیات.گیلبرت نمونه یک تجربه‏گرای منحرف است، زیرا وی کل علم مغناطیس را بر تجربه‏هائی که از یک آهن‏ربا داشت، مبتنی کرد.
عقل‏گرایان نظیر ارسطو قبل از بزرگ‏نمایی تعمیم‏های خود، شکیبایی کافی در گردآوری واقعیات به خرج می‏دهند.از این که بگذریم، عقل‏گرایان استدلال می‏کنند:بدون آنکه به آن نوع استقرایی که بیکن معتقد است بسیار اساسی است، التفاتی بکنند.
احیای کبیر:مشغله بزرگ بیکن در زندگی این بود که به جنبشی عقلی دست یابد که از رازهای طبیعت پرده بردارد.
و انسان را بر طبیعت مسلط کند.این اشتغال خاطر را وی«احیای کبیر»می‏نامد.دیباچه این کتاب شاید واضح‏ترین بیان غرض بیکن باشد:وضع‏[کنونی‏] معرفت نه کامیاب است نه خیلی پیشرفته؛لذا لازم است راهی برای فهم بشر گشوده شود که بکلی متفاوت از راههایی باشد که تاکنون شناخته شده است.در این مسیر یاری دیگران شرط است، زیرا ذهن ممکن است طبیعت اشیایی را مد نظر قرار دهد که اعتبار و وثاقت این اعمال نظر کلا وابسته به این یاوری باشد.
احیای کبیر به شش بخش تقسیم می‏شود:
1.انقسامات علوم.
2.ارغنون جدید؛قواعد برای تفسیر طبیعت.
3.پدیدارهای عالم؛یا تاریخ طبیعی و تجربی برای بنیاد نهادن فلسفه.
4.نردبان عقل.
5.پیشگامان؛یا پیش‏بینی‏های فلسفه جدید.
6.فلسفه جدید؛یا علم فعال.
بخش نخست در بحث از«پیشرفت دانش»به اتمام رسید.بخش دوم را در بحث از بت‏ها مرور کردیم.در ذیل نیز از آن بیشتر سخن خواهیم گفت.بخش سوم تا حدودی با اندراج«تمهید»، «جنگل مواد»و«تواریخ» تکمیل شد.این بخش قرار بود مجموعه‏ای از آزمایش‏ها باشد که به دقت اجرا شوند و صحت و سقمشان تعیین شود تا معلوم شود که آیا توانا هستند که توسط دیگران بازسازی شوند و بر علل عمومی مشعر باشند.به گفته بیکن آنها باید به گونه‏ای باشند که«بر امر اکتشاف علل، نوری بتابانند.»
تعلیقه:نکته اخیر در خور توجه است.بسیاری به بیکن انتقاد کرده‏اند که از آنچه در واقع به صورت حادی انتقاد می‏نماید، جانبداری می‏کند:یعنی صرف گردآوری داده‏های تجربی.وی تأکید داشت که تجربه بایستی در جهت کشف علل هدایت شود، ولی هیچ راهی برای گزینش یک فرضیه هدایتگر مشخص ننمود.شاید بسیار خوب بوده است که برای او بخش از علم هیچ روشی وجود ندارد.درباره این مسئله بعدا سخن خواهیم گفت:
بخش چهارم، نردبان، کامل نیست.در نظر بود که این بخش پرداخت بخش دوم باشد که در آن فرایند نیل به تعمیم‏های صحیح که بعنوان یک مدل کار می‏کنند، مطرح است:«کل فرایند ذهن و کل اسکلت و نظم ابداع از آغاز تا پایان در برخی از موضوعات- موضوعاتی که متنوع و چشمگیرند-بایستی به گونه‏ای قرار گیرند که گویی در برابر چشم قرار دارند.»
بخش پنجم، پیشگامان، نیز ناقص است.این بخش مشتمل است بر نظرورزی‏ها و فرضیاتی که به باور بیکن می‏توانند مفید باشند، اگر چه وی می‏افزاید این نظرورزی‏ها حاصل روش وی نمی‏باشند.خلاصه آنکه، بیکن مقامی برجسته برای نظرورزی تدارک می‏بیند، در عین حالی که اذعان می‏کند نظرورزی برهان محسوب نمی‏شود اینگونه نظرورزی‏ها به مثابه پیشنهادات یا«مسافرخانه‏های کنار جاده»خدمت می‏کنند.
ارغنون جدید
در این جا به سومین بخش اندیشه بیکن، روش پیشرفت علوم، می‏رسیم.این روش استقراء است، آنگونه که توسط بیکن فهمیده می‏شود.
نظریه استقراء، بیکن سه بخش دارد:اول گردآوری اولیه، واقعیت‏های مربوط و متناسب.ما نمی‏توانیم دست به استقراء ببریم مگر اینکه ابتدا همه داده‏ها را به دقت بررسی و تدوین نماییم.دوم، مرحله تعمیم است از واقعیات به اصول و قواعد کلی که نمایانگر انتزاعات اصلی یا عنصر مشترک گرد آمده، در واقعیات است، همین حرکت از واقعیت‏های خاص به اصول عام را استقراء می‏نامند.سوم، قیاس است که از اصول و قواعد کلی یا تعمیمات به واقعیات خاص‏تر، که مورد بررسی و آزمایش قرار گرفته‏اند، منتهی می‏شود.
بیکن در سراسر بحث خود از استقراء به ما هشدار می‏دهد که استقراء غیر از احصاء است، یعنی جهش به یک نتیجه از تعداد معدودی از امور واقع.مثلا اگر وقتی به سرکار می‏رویم، اولین ماشین‏هایی را که دیدیم قرمز رنگ بودند، بگوییم همه ماشین‏هایی که آن روز ببینیم قرمز رنگ خواهند بود، معلوم می‏شود استقراء را با احصاء عوضی گرفته‏ایم مشکل عمده‏ای که در نظریه بیکن وجود دارد این است که به ما نمی‏گوید چه تعداد از مصادیق بایستی تحقیق شوند و نیز نمی‏گوید که رابطه دقیق واقعیات خاص با تعمیم چیست.ما نمی‏توانیم با ذهن خالی واقعیات را جمع‏آوری کنیم.هنگامی که به جمع واقعیت‏ها می‏پردازیم، بایستی نظریه‏ای در ذهن داشته باشیم. حتی پس از اینکه واقعیت‏ها را گرد آوردیم هیچ ارتباط مستقیم و ضروری‏ای میان واقعیت‏ها و آنچه در مورد آنها اظهار می‏شود یا نمی‏شود، وجود ندارد.رابطه واقعیت‏ها با تکوین نظریه، به نظر می‏رسد منطقی نباشد، بلکه روانشناختی است.
بیکن در آنجا که هشدار می‏دهد استقراء را با احصاء برنیامیزیم و در آنجا که از واقعیت‏ها به اصول کلی می‏رود و سپس واقعیت‏های خاص‏تر را از آنها استنتاج می‏کند، عینا از همان روشی تبعیت می‏نماید که ارسطو می‏کند.این جنبه از منطق بیکن هیچ تفاوتی با منطق ارسطو ندارد.
از طرف دیگر یک عنصر اصیل و منحصر به فرد در نظریه بیکن وجود دارد.آنچه بیکن می‏گوید یک نوع منطق اکتشاف یا منطق پیشنهادی است.اصول کلی یا تعمیمات، از نظر ارسطو، بر حسب توانایی آنها در امر تبیین واقعیات خاص سنجیده می‏شود.ولی مایه تأسف است که نظریات بی‏شماری وجود دارد که به دلیل آنکه مفهوم تبیین خود ابهام دارد، می‏توانند واقعیت‏ها را تبیین کنند.بیکن مبنای قضاوت خود را در مورد اصول کلی بر اساس توانایی آنها برای فراهم آوردن زمینه آزمایش‏های جدید یا راهبری به کشف واقعیت‏های نوین، قرار می‏دهد.این یکی از مهم‏ترین عوامل روش علمی است و بیکن اولین کسی است که آن را به وضوح صورت‏بندی کرد.
دیگر جنبه مهم منطق بیکن، قدرت قاهر موارد خلاف است.به عبارت دیگر، بیکن یک تعمیم یا اصل کلی را با سعی برای حذف آن، مورد آزمون قرار می‏دهد.هر فرضیه‏ای که در جایی عمل نکند، فقط می‏توان با پیدا کردن یک مورد خلاف حذف کرد.
خلاصه آنکه نظریه یا فرضیه نه فقط از طریق رسیدگی به واقعیت‏های تازه‏ای که سبب شده است کشف نمائیم، بلکه، اگر بتوانیم، با تعبیه آزمایش‏هایی برای الغای اعتبار آن، آزموده می‏شوند چنین روشی نیز نمایانگر عمل علم است.
نظریه طبایع بیکن
اینک ببینیم نظریه بیکن به چه صورت در عمل وی نمودار می‏گردد.نظریه بیکن در خصوص ماهیت اشیاء مبتنی بر تمایز طبایع از صور است.
طبایع:طبع یک کیفیت مشهود یا مدلول واقعیت است.طبایع از حیث تعداد متناهی‏اند و می‏توانند بسیط و مرکب باشند.طبایع بسیط شامل چیزهایی مانند رنگ‏ها، مزه‏ها، صداها و سایر احساس‏ها است. طبایع مرکب دسته‏ای از طبایع بسیط به هم پیوسته است.مثلا طبع مرکب طلا فراهم آمده از طبایع زردی و چکش خواری و غیره است.
صور:صور چیزهایی است که تغییراتی را که در طبایع نمودار می‏شود، تبیین می‏کنند، بنابراین صور اصولی است که برای توصیف عملیات و خصایص طبایع به کار می‏آید.بیکن بی‏درنگ می‏افزاید که فقط طبایع‏اند که واقعا وجود دارند، اما صور، تبیین گر طبایع‏اند.«زیرا گر چه در طبایع واقعا هیچ چیزی نیست که علاوه بر اجسام جزئی وجود داشته باشد، اجسامی که افعال جزئی محض را بر حسب یک قانون ثابت، به مرحله اجرا می‏گذارند.در فلسفه همین قانون، پژوهش، اکتشاف و تبیین آن، همچنانکه اساس عمل است، پایه شناخت نیز هست.و همین قانون است که با فقرات آن، هنگامی که از صور سخن می‏گوید، مورد نظر است.این اسمی بود که بعدا پذیرفتم، زیرا بر اثر استعمال معتاد و آشنا گشته بود.» بدین ترتیب صور، قوانین تغییر در طبایع‏اند.
تعلیقه:بیکن در اینجا مسئله منزلت الفاظ نظری را پیش می‏کشد.واقعیت عبارت است از طبایع مشهود جزئی که از طریق الفاظ مشترک نامگذاری می‏شوند شناخت و تبیین ما از طبایع به مثابه یک کل الزاما ما را به قوانین مربوط به طبایع جزئیه می‏رساند.این قوانین صور نامیده می‏شوند.اما این صور خودشان وجود ندارند.اینان صرفا یک نحوه سخن گفتن، یک‏ جور التفات به نظم طبایع بسیط است.پس پاسخ بیکن در قبال الفاظ نظری این است که الفاظ نظری ابزارهای زبانی برای موجودات مشهود مربوطه‏اند. این گونه پاسخ معرف اصالت تجربه بریتانیایی است.
از اینکه بگذریم بیکن پاسخی به مسئله نمود و واقعیت نیز می‏دهد، نمود واقعیت است.به همین دلیل وی مصرانه تأکید می‏ورزد که دانشمندان و فیلسوفان نبایستی هرگز فراتر از واقعیاتی بروند که در اختیار دارند.در همه نظریه‏ها و نظرورزی‏هائی که اساسشان در امور واقع محکم گشته و از امور واقع نشأت گرفته‏اند.نبایستی در این باور که ما واقعیتی را فراتر از امور واقع مشهود تبیین می‏کنیم، نگرانی به خود راه دهیم.صور صرفا کلماتی هستند که اعمال طبایع را توصیف می‏کنند.
هرگز به ذهن بیکن خطور نکرد که این صور ممکن است روابط ریاضی باشند.در واقع، وی صریحا چنین امکانی را نفی کرد.از نظر بیکن مقصد ریاضیات «قطعیت بخشیدن به فلسفه طبیعی بود، نه تکوین یا زایاندن آن.»همانطور که جریان تاریخ به اثبات رسانیده است، بیکن در اشتباه بوده است.دقیقا همین روابط ریاضی است که به ما معرفت و مهار کردن طبیعت را ارزانی می‏کند.
ما در تعمیم‏های خود از امور واقع جزئی در پی معرفت به این صور یا وجودشان هستیم، مضافا بر اینکه این صور خود سلسله مراتبی را تشکیل می‏دهند که هنوز بیشتر متضمن صور است.وقتی به اساسی‏ترین و مبنایی‏ترین صور دست پیدا کردیم، قوانین طبیعت بر ما مکشوف خواهد شد.بنابراین رابطه صور و طبایع، و حتی رابطه صور با هم، همان رابطه انواع با اجناس است.از این لحاظ نگرش بیکن به علم بسیار شبیه نگرش ارسطو و فلاسفه مدرسی قرون وسطی است.بیکن علم را سلسله‏ای از طبقه‏بندی‏ها می‏داند.در واقع وی غالب اوقات، وقتی از صور بعنوان علل و ذوات سخن می‏گوید، واژگان قرون وسطایی را به وام می‏گیرد.شناخت صور همان چیزی است که قادر می‏سازد طبایع را دستکاری کنیم.به محض اینکه دانستیم از چه الگویی در تغییرات طبایع، تبعیت می‏شود، می‏توانیم به سود خویش آن الگو را تحت مهار درآوریم.قرابت صور و طبایع آنچنان است که اولی، دومی را متعین می‏کند حرارت یک نوع حرکت است؛حرکت حرارت را تعیّن می‏بخشد.اگر حرکت را مهار کنید، حرارت را می‏توانید تحت مهار درآورید.
اما این مهار کردن بایستی با محدودیت‏های خاصی اعمال شود که در مورد حرارت عبارتند از انبساط و انقباض، صور، علل صوری نیز هستند.بدین جهت صور متعلق معرفت ما بعد طبیعی محسوب می‏شوند. فیزیک با علل مادی و فاعلی سروکار دارد و بنابراین نمی‏تواند آن نوع معرفت و مهاری را که در جستجوی آنیم، به ما ارزانی کند.به دلیل این موضع در خصوص علل صوری، بیکن نتوانست تشخیص دهد تبیین برحسب علل فاعلی امکان‏پذیر است.در واقع راهی که علم جدید در پیش گرفته است تبیین کردن از راه التفات به روابط ریاضی علل صوری است.از همین طریق است که ما می‏دانیم یک جسم که می‏تواند علت حرکت جسم دیگر در یک جهت خاص باشد، به علت روابط متقابل جرم و فاصله است.این رابطه گرانش نامیده می‏شود و سنجش‏پذیر است.این یک نمونه از مواردی بود که فراتر از چارچوب فهم بیکن است.
بیکن دانشمند
بیکن هرگز در اهمیت خویش بعنوان یک دانشمند، راه گزاف نپیموده است.در واقع، وی غالبا خاطر نشان می‏کرد که وقت نداشته است آزمایش‏های مورد نظر خود را به مرحله اجرا گذارد و امیدوار است، اخلاف وی آنچه را او آغاز کرده است به اتمام رسانند. با وصف این، جهد بلیغ ورزید که روش خود را در حل برخی از مسائل بکار بندد، و همین مجاهدت‏هاست که تصویر روشن‏تری از روش وی را به ما عرضه می‏کند. تحلیل حرارت:یک مثال بارز از آزمایش‏های بیکن، تحلیل وی از حرارت است.برای پیاده کردن این تحلیل، وی آنچه را جدول استقرار می‏نامد، بکار می‏گیرد.این جداول نمودار ضبط و تسجیل دقیقی از امور واقع است که ما را به کشف و فهم صور رهنمون می‏کنند.این جداول بر سه نوعند:جداول ذات یا حضور، جدول تخطی یا غیاب، جدول مقایسه یا درجات، جدول حضور مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعت [موضوع تحقیق‏]حاضر باشد، صورت نیز حاضر خواهد بود.جدول غیاب مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعتی غایب باشد، صورت نیز غایب خواهد بود. جدول درجات مبتنی بر این اصل است که اگر طبیعتی متغیر شود، صورت نیز به همان اندازه متغیر خواهد گشت.
بیکن در تحلیل حرارت در می‏یابد که حرارت در مواردی از قبیل پرتو خورشید، شعله، اجسام فروزان و غیره حاضر است.در مواردی از قبیل پرتو ماه، پرتو خورشید در طبقات میانی هوا، پرتو فسفر و غیره غایب است.حرارت در مواردی از قبیل اصطکاک، فشار عضلانی و غیره، متغیر می‏شود.اهمیت موارد منفی اینک قابل مشاهده است.حرارت نمی‏تواند یک نوع پرتو، یا یک نوع نور باشد، زیرا پرتوها و نورهایی وجود دارند که در آنها حرارت غایب است.پس حرارت باید چیز دیگری باشد.پاسخی که این جداول پیشنهاد می‏کنند این است که حرارت یک نوع حرکت است.
توجه داشته باشید که پیشنهاد حرارت به عنوان یک نوع حرکت، یک پیشنهاد منطقی نیست.یعنی این پیشنهاد صرفا از راه نگاه کردن به جداول و پیدا کردن پاسخ مناسب، به دست نیامده است.آنچه در روش بیکن اهمیت دارد این است که، پس از آنکه وی حرکت را مطرح می‏کند، فرضیه خود را مورد آزمایش و آزمون قرار می‏دهد، تا سایر احتمالات را حذف کند. این بخش از روش وی حقا نمودار عمل واقعی علم است.
تعلیقه:بیکن به کرات برای جداولش و اظهار نظرش که صرف گردآوری امور واقع، به تعبیه پاسخ می‏انجامد، مورد انتقاد قرار گرفته است.اگر بخواهیم انصاف را در مورد بیکن رعایت کنیم باید بگوییم که او واقف بود که جداول مذکور پیشنهادات و مددکارانی برای استقراء محسوب می‏شوند، نه آنکه ضمانت مطلق داشته باشند.آنچه تعداد قلیلی از منتقدان بیکن تشخیص داده‏اند این است که در زمانه بیکن واقعا لازم بوده است استدلال شود برای نظرورزی، امور واقع حائز اهمیت‏اند.ما امروزه گردآوری امور واقع را بدیهی می‏دانیم و در نتیجه گرایش پیدا می‏کنیم که تأکید وی را بر این نکته کم اهمیت یا نامربوط قلمداد کنیم.اما بیکن بر این عامل بیش از اندازه پافشاری نکرده است و وقوف داشت که فقط بخشی از روشش محسوب می‏شود.
بیکن بر این باور نبود که صرف گرد آوردن جداول بطور خودکار و فی نفسه، فرضیه یا پاسخ را تدارک کند.این جداول بایستی بر طبق چند اصل مرتب شوند.این اصول شامل مصادیق قطعی، مصادیق برجسته و غیره است.
تعلیقه:یک مثال بارز از آشتفگی‏هایی که پیرامون بیکن پدید آمده است، در آثار رندل یافت می‏شود. رندل ادعا می‏کند:علم تجربی با تصورات شروع می‏شود و از مشاهده برای آزمودن و تحقیق آنها استفاده می‏کند.کار علم با انبوهی از نظریه‏ها و مفروضات-که ذخایر پیشین علم‏اند-است.بیکن متهم به عدم درک این نکته است.سپس رندل بیکن را متهم می‏کند به استفاده از نظریه‏های پیشین در کارش از قبیل«انتزاع به شیوه مدرسی از صور از امور واقع مشهود به نفع تعریف ذوات.»بیکن چون نظریه‏های مدرسی را پذیرفته است، ممکن است به خطا رفته باشد، اما در عین حال نمی‏توان وی را به تغافل از اهمیت نظریه‏های پیشین در تفسیر امور واقع متهم کرد.
آتلانتیس نو
خانه سلمان:بیکن در آتلانتیس نواش، جامعه آرمانی را به تصویر می‏کشد، یکی از ارکان مهم این جامعه خانه سلیمان است که سازمانی است از حمایت شاه برخوردار و وقف یافتن«معرفت علل و حرکات نهانی اشیاء و گسترش مرزهای امپراطوی بشر بحدی که همه امور ممکن را تحت نفوذ قرار دهد.» است.بدین ترتیب خانه سلیمان نمایانگر ظهور اندیشه یک علم نهادی شده برخوردار از حمایت سیاسی عامه است.این اندیشه یکی از سرچشمه‏های الهام انجمن سلطنتی بود، سازمانی انگلیسی که کل معرفت خطه آن بود.
تسهیلات خانه سلیمان جالب توجه است.در این خانه غارها و معادنی است که در دل زمین فرو می‏روند، برجی دارد که نیم مایل ارتفاع دارد و برای بررسی هوا و پدیده‏های نجومی بنا گردیده است. دریاچه‏های آب شیرین و شور، آزمایشگاههای شیمی برای مطالعه گیاهان و ادویه، ادوات مکانیکی، ابنیه‏ای برای مطالعه نور، شامل تجزیه نور رنگین کمان، همه انواع کلکسیون شامل فسیل‏ها، و آزمایش از هر نوعی، شامل آزمایشات مربوط به پرواز، از دیگر امکانات خانه سلیمان است.از همه مهمتر، خانه سلیمان، گرد آوردن و پراکندن هر نوع علمی را که می‏داند و می‏خواهد بپژوهد، مجاز می‏شمارد.
ارزیابی بیکن
اگر بخواهیم بیکن را، ارزیابی کنیم، باید بگوییم: وی به وحدت طبیعت قائل بود، طبیعتی که چشمداشت وی آن بود که اصول یکسانی برای تبیین وجود دارد که قابل اطلاق به پدیده‏های سماوی و هم پدیده‏های زمینی است.توجه وی بدین واقعیت معطوف شده بود که اجسام به طرف زمین جذب می‏شوند و این جذب، بر اثر فاصله متغیر می‏شود. نظرورزی‏های بیشتر در نجوم وی را به سوی این دیدگاهها سوق دادند که خط سیر ستارگان دنباله‏دار را می‏توان پیش‏بینی کرد، ماه عامل جذر و مد است، زمانی فرا می‏رسد که وقوع رخدادهای سماوی و ظهورشان برای ما، به انتها خواهد رسید.وی همچنین بر نظریه نیوتن در خصوص رنگ پیشدستی کرد.
با وصف این، نظریه علم بیکن است که برای بحث کمال مناسبت را دارد.تا آنجا که وی بر طبقه‏بندی و تحلیل کیفی جستجوگر برای صور، پافشاری می‏کند، نظریه علم بیکن عمدتا ارسطویی است و همین عناصر ارسطویی است که با نظریه و عمل علم نوین تناسب ندارد.از حیث آنکه وی در تعمیم‏های خود از مجموعه امور واقع، در پی صور است، یک تصور قرون وسطایی از انتزاع را به کار می‏بندد.این تصور مبدل به تصوری بی‏ثمر گشته است.نظریه بیکن غیر منطقی نیست، بلکه صرفا به این اعتبار، بی‏فایده است.
از حیث آنکه تحلیل بیکن ما بعد طبیعی بود(به معنایی که خود در نظر داشت، یعنی جستجوی علل صوری و ذوات)، وی از عنصر اصلی در تحلیل علمی، چنانکه ما می‏شناسیم، غفلت ورزید، علم نوین در طلب فهم یا تفحص در روابط میان کیفیات، یا به اصطلاح بیکن، طبایع است.اما این آن چیزی است که وی فیزیک می‏نامید و همان چیزی است که تصور می‏کرد نمی‏تواند به وقوع پیوندد.به عبارت دیگر، علم جدید در علل فاعلی تفحص می‏کند نه در علل صوری.
بیکن سعی می‏کرد حرارت و حرکت را تعریف کند، در حالیکه علم نوین بر آن است که قوانین حرکت یا قوانینی که روابط میان اجسام متحرک را توصیف می‏کنند، صورت‏بندی کند.
قصور عمده بیکن عدم تفطن بدین مطلب بود که ریاضیات چیزی بیش از صرفا یک ابزار تکمیلی است. وی متفطن نشد که خصیصه‏های ریاضی در بطن روابطی که میان اجسام است و به عنوان علل فاعلی شناخته شده‏اند، وجود دارد.برخی انتقادات به‏ بیکن وارد نیست، بعضی گفته‏اند بیکن مستقیما دانشمندان متأخر دیگر را مانند نیوتن تحت تأثیر قرار نداده است.
تقصیر بیکن نیست که نیوتن آثار او را مطالعه نکرده است، اگر نیوتن کتابهای بیکن را خوانده بود، شاید برخی از خطاهای فلسفی در قرن هجدهم پیش نمی‏آمد.ویلیام هاروی یکبار گفت بیکن«علم را مانند یک رئیس الورزا، می‏نگارد.»درست است که بیکن یک دانشمند واقعی نبود، اما هرگز ادعایی هم نداشت که باشد.ریشه بینش بیکن این سوء فهم عامه است که بیکن باور داشت روشش بطور خودکار مشعر به پاسخ‏های مأخوذ از مجموعه امور واقع است، بیکن کاملا به ضرورت فرضیه‏های راهنما واقف بود.در صورتی که فرضیه‏ای بخواهد، هنگامی که پاسخ صحیحی را اشعار می‏دارد، به ورای امور واقع برود، بایستی فقط مبتنی به امور واقع باشد.
از جنبه مثبت، در خور ذکر است که بسیاری از اجزاء مهم روش بیکن بعدا معیارهای فعالیت علم گردیدند.علم باید با امور واقع و مشاهده بیاغازد، ولو آنکه با چیزی دیگر، یعنی بعضی از نظریه‏ها نیز باید شروع کند.بیکن هرگز وجود نظریه‏ها را نفی نکرد؛ فقط خطرات آنها را به ما گوشزد کرد.دانشمندان آزمایش‏های جدید را از اصول کلی یا تعمیم‏ها، یا فرضیه‏ها، استنتاج یا استخراج می‏کنند.اما در این جا بیکن در نیافت که چه روال غیر ارادیی ممکن است دست اندرکار باشد.
دو یاری بسیار مهم بیکن‏[به عالم معرفت‏]تأکید وی بر موارد منفی‏[خلاف‏]و تأکید لازم وی بر امور واقع است.اگر یک نظریه نتواند یک مورد را پوشش دهد، یا اگر یک تخطی رخ دهد-مهم نیست که چقدر ناچیز باشد-آن نظریه بایستی اصلاح یا تعلیق شود.لذا بیکن عامل روش شناختی مهم قدرت قاهر موارد خلاف را پیشنهاد کرد.به علاوه هرگز از این واقعیت غافل نبود که آنچه علم تبیین می‏کند طبیعتی است که ما مشاهده می‏کنیم.آنچه ما مشاهده می‏کنیم نقاب یک واقعیت نهانی نیست. آنچه درباره مشاهداتمان می‏گوییم علم است و علم مقالی است درباره آنچه مشاهده می‏کنیم.مهم نیست که تبیین‏های ما چقدر انتزاعی باشند، علی ای حال تبیین‏هایمان درباره طبیعت است.
میراث بیکن:موجب کمال شگفتی است که بیشتر کسانی که تحت تأثیر بیکن قرار گرفتند دانشمندان علوم اجتماعی بودند یا کسانی که علم اجتماعی بدیعی را به وجود آوردند.متفکران قرن هجدهم ولتر، دیدرو، دالامبر، با بیکن تحدی کردند، زیرا وی اظهار می‏داشت که ما می‏توانیم رفتار انسانی را به شیوه علمی مورد بحث قرار دهیم.یعنی بیکن این مطلب را که ما ممکن است آنچه را که باید در خصوص طبیعت انسان بدانیم، ندانیم، و اینکه شاید ما باید قبل از ساختن یک نظریه اخلاقی مبتنی بر مفروضاتی که در خصوص انسان وجود دارد، به تفحص بیشتر مبادرت ورزیم، نشنیده می‏گرفت.این اظهار نظر، در روزهایی شد که نظریه پردازان معتقد بودند نظریه اخلاقی با رفتار انسان سروکاری دارد.در قرن نوزدهم، چنانکه بعدا خواهیم دید، جان استیوارت میل بسیار تحت تأثیر بیکن واقع شد.میل نیز، به علوم اجتماعی دلبستگی داشت.در قرن بیستم، تأثیر بیکن از همه بارزتر در جان دیویی دیده می‏شود.

تبلیغات