ارزیابی پوزیتویسم و متافیزیک در اندیشه نیوتن
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله در پی بررسی این موضوع است که آیا تیوتن را میتوان پوزیتویست نامید؟در این صورت آیا رواست از متافیزیک نیوتن سخن راند؟هر چند تکیه بحث بر«نیوتن»عالم بلند آوازه پیش قراول انقلاب علمی است، اما سعی شده از افقی فراتر، معرفت شناسانه پوزیتویسم و متافیزیک را به کاوش بگیرد.در این رهگذر نیم نگاهی نیز به فیزیک معاصر داشته آراء متافیزیک مخفی در دیدگاههای فیزیکی نامآوران قرن اخیر را عیان کرده است.چارچوب این تحقیق در دو فصل قوام مییابد:1-نیوتن پوزیتویست، 2- ناگزیری از متافیزیک.
این مقاله با تأمل در کتاب خواندنی«مبادی ما بعد الطبیعی علوم نوین»، بررسی و نقد یکی از دیدگاههای مولف آن و تأیید و تأکید بر دیدگاه دیگر وی فراهم آمده است.
فصل اول:نیوتن پوزیتویست
-«گفتهاند که نیوتن Newton نخستین پوزیتویست بزرگ تاریخ بود که به تبعیت گالیله-Gali lei و بویل Boyle، و بلکه استواتر و منطقیتر از آنان پشت به متافیزیک کرد و به علوم دقیقه اندک اما فزاینده و پیشرونده روی آورد.» (1)
با چنین کلماتی پروفسور برت E.A.Burtt در عین اینکه نیوتن را پوزیتویست بحساب میآورد، میکوشد تا آراء متافیزیک نیوتن را کالبد شکافی کند و تناقض اینکه چگونه یک پوزیتویست در همان حال متافیزیسین هم هست، را حل کند.شایسته است در این نسبت به نیوتن از سوی برت تأمل کنیم، بویژه که نیوتن تقریبا سه قرن قبل از آنکه پوزیتویسم به صورت یک مکتب به حساب آید، زندگی میکرده است.لذا لازم است ابتدا پوزیتویسم را شناخته، ممیزات آن را مروز کنیم، بویژه این مکتب را در آخرین مرحله تکاملیش یعنی پوزیتویسم منطقی حلقه وین مورد بازبینی قرار دهیم، سپس در مرحله دوم ویژگیهای پوزیتویسمی که پروفسور برت به نیوتن اسناد میدهد مورد مداقه قرار دهیم و بالأخره در مرحله سوم این نسبت را ارزیابی و نقادی کنیم.
پوزینتویسم Positivism چیست؟پوزیتویسم مکتبی است که قائل است علم صرفا با کمیات قابل مشاهده سر و کار دارد و هدف آن دادن نظمی به مشاهدات است، بدون آنکه صحبتی از یک واقعیت زیربنائی کند.«این واژه در زبانهای اروپایی از مصدر لاتینی به معنای وضع کردن و نهادن مشتق شده است.مفهوم فلسفی Positive به سادگی مثبت مقابل منفی در ریاضیات یا الکتریسیته نیست، بلکه دلالت میکند بر تحققی و تحصلی و واقعی، و مربوط به امور واقع بیچون و چرا، که در تجربه یعنی در مکان و زمان داده شدهاند». (2)
«برای پوزیتویسم اصطلاحهای گوناگونی در فارسی بکار رفتهاند مانند فلسفه، مکتب یا مذهب تحصلی، تحققی، اثباتی، و نیز فلسفه مثبته، اصالت تحقق، اصالت وضع، تحصل گروی یا مثبت گروی». (3)
پوزیتویسم گر چه گاهی مترادف با تجربهگرایی استعمال میشود، (4) در واقع با آن یکی نیست، هر چند از تجلیات و نمودهای مکتب تجربهگرائی بشمار میآید.در قرن هفدهم، گروهی از فلاسفه بویژه فلاسفه انگلیسی، مکتب تجربهگرایی Empiricism را تأسیس کردند.بر مبنای این مکتب، تجارب حسی منشأ معرفت ما درباره جهان فیزیکی است و علم صرفا محصول حواس است و امور غیر محسوس از جمله مسائل متافیزیکی که اموری عقلی هستند فاقد اعتبارند.این مکتب با تأکید بر تجربه در مقابل تفکر، و از طریق غیر قابل تحقیق شمردن مسائل متافیزیکی مهمترین ضربه را در قرون جدید بر متافیزیک وارد آورد.در قرن بیستم تجربهگرایی به صورت تزی درباره «معنا»درآمد و مدعی این شد که یک مفهوم یا قضیه وقتی معنا دارد که قواعدی متضمن تجربه حسی برای تحقیق یا کاربرد آن ارائه شود.مکاتب پوزیتویسم، عملیاتگرایی Operationalism پراگماتیسم-Prag matism و امثال آن در واقع تجلیات و تعابیر مختلفی ازمکتب تجربهگرایی بشمار میروند.همگی این مکاتب در اصالت دادن به تجربه و بیحاصل شمردن یا بیمعنی شمردن متافیزیک اتفاق نظر دارند و غالب آنها کار فلسفه را صرفا تحلیل زبان و منطق علم میدانند. (5)
واژه پوزیتویسم برای نخستین بار در 1830 مدر مکتب سن سیمون E.Saint Simon بکار رفته است، ولی به عنوان یک مفهوم عملا برای نخستین بار بوسیله اگوست کنت Aguste Conte(1857- 1798 م)مطرح شده است. (6)
به عقیده اگوست کنت، سیر عمومی فکر بشر در طول تاریخ و همچنین از دوره طفولیت تا دوره بلوغ عقلی، شامل سه مرحله است که او آنها را حالات سه گانه میخواند:
1-دوره ربانی، که در آن بشر برای توجیه حوادث طبیعی به قوای ماوراء الطبیعه متوسل میشد، به عقیده او این مرحله«خرافی»است.
2-دوره متافیزیکی، که در آن بشر به دنبال یافتن طبیعت اشیاء و علل آنها بود و برای توضیح امور به ابداع نظریات پرداخت.او این مرحله را«جزمی» میداند. 3-دوره علمی(تحصّلی)که در آن بشر تفکر فلسفی را کنار گذاشت و به بررسی امور قابل مشاهده و رابطه بین پدیدهها پرداخت. (7) در این مرحله اندیشیدن جزمی جای خود را به اندیشیدن پوزیتیویا مثبت یا واقعی میدهد.این برترین مرحله است (8) به عقیده کنت:«وقتی فکر انسان به این حالت تحصّلی برسد و دریابد که قادر به درک حقائق مطلق نیست، از بحث در مبدأ و غایت جهان و کشف علل درونی اشیاء چشم میپوشد و ملاحظه و مشاهده و استدلال را توأما به بهترین وجه ممکن، در کشف قوانین پدیدارها یعنی روابط ثابت آنها بکار میبرد».(درس اول دوره فلسفی تحصلی). (9)
اگوست کنت خود تحصّلی را اینگونه معنا میکند:«متحصل یا تحصّلی به معنای بسیار قدیم و بسیار متداول آن در مقابل معانی خیالی و موهومی و فرضی، به معنای افکاری که دارای قطعیت و ما بازای خارجی باشد بکار رفته است.» (10) «به عقیده کنت ساختار عقل انسانی چنان است که شناسایی او صرفا به امور قابل تجربه تعلق میگیرد.و بنابراین اکنون که به دوره علمی رسیدهایم طرح مسائل متافیزیک یک امر ارتجاعی است و باید از آن پرهیز کرد و صرفا به علوم تحصلی که هدف آنها تصرف در طبیعت به منظور اصلاح زندگی است پرداخت.از نظر کنت تا وقتی تئوریها از عناصر متافیزیکی پیراسته نشوند و محتوایشان را به روابط بین پدیدهها محدود نکنند به پیشرفتهترین مرحله یعنی مرحله تحصلی نمیرسند.» (11)
هر چند اگوست کنت این ضابطهبندی را از آن خود ساخته و بر روی آن کار کرده است، ولی باید گفت که اصل این ضابطهبندی، پیش از او در سال 1750 بوسیله تورگو پیشنگری شده بود. (12)
«بعد از کنت، ماخ(1916-1936)فیزیکدان فیلسوف مشرب بود که مکتب پوزیتویسم را در میان فیزیکدانان رونق داد.از دید ماخ هدف علم پیدا کردن باصرفهترین راه تنظیم حقائق تجربی است و آنچه که به طریق تجربی قابل حصول نباشد باید از نظریات فیزیکی حذف شود.وارثان فلسفی ماخ، فلاسفه و ریاضیدانان و فیزیکدانانی بودند که سالهای دهه 1920 حلقه وین را تشکیل دادند و پوزیتویسم منطقی را به راه انداختند.پوزیتویسم منطقی یک نهضت فلسفی بود که پیدایش آن با تکوین فیزیک جدید همزمان بود و تأثیر زیادی روی فیزیکدانان گذاشت». (13)
به عقیده ایشان، فلسفه، قضایایی درست یا نادرست عرضه نمیکند، بلکه فلسفه صرفا معنای جملات و اظهارات را روشن میکند و نشان میدهد که بعضی علمی و برخی ریاضی و پارهای(که شامل اغلب اظهارات موسوم به فلسفی است)بیمعنی است. (14)
به هر حال«آنچه را که بتوان زیر نام پوزیتویسم طبیعی بیان کرد، یکی از جنبههای تشکیلدهنده روان و ذهن و عمل بشر است و در هر انسانی و در هر فرهنگی به میزانی مشاهده میشود.ولی این تحصل گروی طبیعی به صورت مشخصتری در مصر باستان و بویژه در بابل ریشه دارد.هر چند انتزاع و تجرید و منطق و فلسفه و دانش، به مفهوم امروزی آن کار یونان باستان است.به مفهوم نظری شاید بتوان گرایشهای پوزیتویستی را برای نخستین بار در پروتاگوراس فیلسوف یونانی سده پنجم پیش از میلاد حسن کرد.به یک تعبیر ارسطو را نیز بویژه در برابر افلاطون، میتوان یک فیلسوف پوزیتویست آن هم از نوع پوزیتویست منطقی به شمار آورد.هر چند شاید رسم بر این باشد که بیشتر اپیکوروس ر مقابل افلاطون قرار میدهند، در حالی که برای افلاطون جهان پدیدارهای حسی امری است گذرا و سپری شونده، در مقابل، اپیکوروس دریافت حسی را یگانه سرچشمه شناخت میداند.» (15)
2 پس از مروری گذرا بر معنای پوزیتویسم، پیشینه آن، چگونگی تکوین و تکامل آن، اکنون نوبت به بیان ممیزات آن رسیده است.اهم اوصاف و ارکان پوزیتویسم به قرار زیر است: (16)
1-تأکید بر جراحی منطقی اندامهای درونی علم، مانند قانون علمی، پیشبینی، تبیین، تعلیل، تئوری، مدل، استقراء و...
2-تأکید بر استقراء در دو مقام داوری و گردآوری. استقراء در مقام گردآوری همان است که مشاهده را بر تئوری تقدم میبخشد و ذهن را چون کشکولی خالی میبیند که باید از مشاهدات پر شود.
3-مقدم داشتن مشاهده بر تئوری، و مسبوق و مصبوغ ندیدن مشاهدات به تئوری و سعی در پیراستن مشاهدات از جمیع مقدمات و مقارنات ذهنی و علم را بدین معنی عینی خواستن و به شکار فکتهای عریان رفتن و علم تجربی را بدین حیله از چنگال متافیزیک رهانیدن، و از اینجا:
4-استغناء از متافیزیک و بل ویرانگر و علمفرسا دانستن آن.
5-پوزیتویستها نخست علمی را معادل استقرائی و استقراء را موجب اثبات ابدی قوانین علمی میشمردند.اما رفته رفته به ترک اثباتپذیری و قبول تأییدپذیری بمنزله معیار تفکیک علم از غیر علم گردن نهادند و علم را مجموعهای از قضایای کلی ثابت شده یا مؤید شمردند.
6-تفکیک میان قانون و فرضیه.
7-ضدیت یا نسبیتگرائی در علم.قبول اثبات پذیری قانونهای علم، جایی برای نسبیتگرائی باقی نمیگذارد«علم»نزد پوزیتویستها از قطعیت و لقب علمی از حرمتی ویژه برخوردار است که هیچ فن دیگری از آن نصیب ندارد.
8-انباشتنی و تکاملی دیدن رشد علم.
9-نزاع بر سر تقدم کشف.
10-همبستگی با فلسفه تحلیلی.
11-ناخشنود بودن از تئوری، تئوریها به معنای قضایای حاوی تصورات نامحسوس در علمشناسی پوزیتویستی میهمانی بدقدم بودهاند چرا که نه با تجربه حاصل آمدهاند نه با استقراء.
12-تفکیک دو مقام داوری و گردآوری.
13-قبول آزمون فیصله بخش.
14-تحولپذیری غیر انقلابی علم.
15-وحدت بخشیدن به علوم.
16-ثبات معانی و وجوه مشترک داشتن تئوریهای رقیب.
17-عقلانی دانستن رشد معرفت.
18-تاریخنگاری درون بینانه.
19-دستوری دانستن فلسفه علم.
20-علم انسانی را پارهای از علوم طبیعی دانستن (ناتورالیسم).
3 پس از ذکر اجمال ممیزات تفکر و علمشناسی پوزیتویستی، برای آشنایی با چگونگی تطور این تفکر نگاهی گذرا به ویژگیهای پوزیتویسم منطقی میاندازیم: (17)
1-پوزیتویسم(منطقی)نظریه علمی را باز نمود جهان نمیداند، بلکه یک طرح و تعبیه قلمانداز برای تلخیص دادههای حسی است.یعنی برای صرفهجویی یا اقتصاد فکر در سر و سامان بخشیدن به مشاهدات و انجام پیشبینی مفید است.
2-با انقلاب در فیزیک در اوایل قرن بیستم دیگر، طول و زمان از خواص مطلق و ذاتی اشیاء نیستند، بلکه نتایج اندازهگیری خاص است و عبارت از روابطی است که بر حسب روندها یا رویههای تجربی ویژه تعریف و تبیین میشود.
پوزیتویستها از این نتیجه گرفتند که دانشمندان فقط باید مفاهیمی را بکار ببرند که برای آن تعریف یا حد و رسم مطابق با مشاهدات بدست دهند.و چنین شد که سایهای از تزلزل و تردید بر نگرش اصالت واقعی متعارف افکند که میگوید نظریه علمی تصویر یا المثنایی از جهان واقعی است که مستقل از مشاهدهگر وجود دارد.و در عوض تا حدی مؤید آن نظر شد که میگوید نظریه صرفا یک طرح برای بهم پیوستن دادههای تجربی است.
3-سومین جنبه بارز پوزیتویسم منطقی در اعتنای بیسابقهای بود که به ساخت منطقی زبان داشت.
در نوشتههای اصحاب حلقه وین در دهه 1930 و در اثر مردم پسند ا.ج.آیر(زبان، حقیقت و منطق) منطق مفاوضه علمی قرار و قاعده اصلی همه قضایا تلقی شد.طبق اصل شهره خاص و عام معروف به تحقیقپذیری تصریح شده است که فقط گزارههای تجربی که بوسیله تجربه حسی، تحقیق پذیر هستند، معنی دارند.
بر این مبنا اغلب عبارات معهود در فلسفه و همه جملات متداول در متافیزیک، اخلاق و الهیات نه صادقاند نه کاذب، بلکه فاقد معنی، یعنی شبه قضایای فارغ و تهی از هر گونه دلالت حقیقی، هیچ نوعی محتوای واقعی و معنای محصل ندارند.اینها چیزی بیان نمیکنند و صرفا بیانگر عواطف و هیجانات و یا احساسات گویندهاند. (18)
پوزیتویسم منطقی بر آن است که وظیفه فیلسوف، این نیست که حکمی درباره چیزی از جهان صادر کند (که این فقط کار دانشمندان است)بلکه پالودن زبان و مفاهیمی است که در علوم مختلف بکار میرود.نظر گاهی که امروزه در فلسفه انگلیس طرفدار زیاد دارد، در این اشعار خلاصه میشود که«در معنای یک گزاره کند و کاو نکن، ببین کاربردش چیست؟ (19)
4 پس از بررسی ویژگیهای پوزیتویسم و پوزیتویسم منطقی، اکنون نوبت به آن رسیده است که آنچه برت در اسناد دادن پوزیتویسم به نیوتن اراده کرده است باز شناسیم.نیوتن اولین کسی نیست که از سوی برت پوزیتویست خوانده میشود.او قبلا بطلمیوس، گالیله، دکارت و بویل را نیز در زمره پوزیتویستها بحساب آورده است.دقت در این اسنادهای چهارگانه ما را یاری میکند تا مقصود برت را در بحث نیوتن بهتر درک کنیم.
برت در بحث کپرنیک (20) دانشمندانی را که با استقامت از اشکال ساده هندسی پارهای از نظریات غیر تجربی درباره ساختمان فیزیکی افلاک را ترک میگویند، پوزیتویست میخواند.او بطلمیوس را با احتمال اینکه میکوشد مشی هندسی خود را از قید خیالپروریهای کسانی که افلاک را متحد المرکز میشمردند نجات بخشد، شایسته این نسبت میشمارد.
به نظر برت (21) از آن رو که گالیله قائل است که آدمی نمیتواند درباره ماهیت و حاق ذات نیرو بداند، لذا نصیب او فقط این است که آثار کمی نیرو را که حرکت باشد مطالعه کند و به ویژه بدلیل ترک مبادی خفیه اصحاب مدرسه، و نیز بخاطر این کلام حکیمانه گالیله:«در برابر مردم گفتن یک نمیدانم حکیمانه و صادقانه و متواضعانه، بسی بهتر از آن است که انواع گزافهها بر قلم و دهان ما جاری شود...لیکن مشی پوزیتویستی گالیله خالی از خلل و تعارض نبود و گاهی خیالپروریهای گزاف میکرد.» (22) «با این همه اهمیت گرایش پوزیتویستی در تفکر او از اینجا آشکار میشود که وی در مواردی چند، مسائل مربوط به خلقت عالم و خالق آن را به خزانه مجهولات میفرستاد و میگفت دست کم تا وقتی نتوانیم بر مبنای دستاوردهای محصل علم مکانیک راه حلی برای آنها بیابیم، در آن حوزه باقی خواهند ماند». (23)
برت در مبحث دکارت، در ضمن طرح راه حل دکارتی مشکل نفس و بدن مینویسد:«توسل به خدا (در حل معضلات فلسفی)چندی بود که اعتبار خود را در میان اذهان علمگرا از دست داده بود.نهضت جدید نطفه پوزیتویسم را در بطن خود داشت و این پوزیتویسم مهمترین ادعایش این بود که علم کلام و بالاخص بحث از علل غائی، بیرون از علم جای میگیرد و توسل به علل غائی و به خدا برای پاسخ دادن به معضلات علمی، نوعی کلی بافی است که مانع از رسیدن به علم راستین است.توسل به خدا جواب سؤال از علل بعیده را میدهد، اما علت قریب را روشن نمیسازد.دکارت خود یکی از قهرمانان جنبه پوزیتویستی نهضت جدید بود.او خود به نحو منجز گفته بود که علم بشر به کشف اغراض باری وفا نمیکند». (24)
برت در توضیح راه حلی دکارتی مشکله نفس و بدن میافزاید:
«بهرهای که از این سخن نصیب تفکر علمی پوزیتیویستی شد این بود که ذهن در یک حجره مغزی جای دارد.و جهان ماده که سراپا هندسی است(با صرف نظر از ابهام ماده اولی)و سراسر فضای بینهایت را اشغال کرده است، برای بقای مستقل خویش محتاج هیچ چیز دیگری نیست.» (25)
برت در مبحث گیلبرت و بویل، مراد خود را از پوزیتویسم صریحتر ابراز میدارد:
«نتیجهای که بویل...میگیرد این است که اگر چیزی در عقل ما نگنجید نباید آن را طرد کنیم، و بیندیشیم که شاید کوچکی ظرفیت قوای ماست که ما را از احاطه بر آن عاجز میسازد.این امر در باب آراء علمی و بالاخص در باب معتقدات دینی صادق است. با چنین گرایشهایی است که علمشناسی بویل صبغهای خاص بخود میگیرد، همان که قبلا نزد گالیله هم دیدیم و بعدا نام پوزیتیویسم بخود گرفت. در آثار هاروی هم گرایشهای پوزیتیویستی مهمی به چشم میخورد، و بویل حالا میخواهد این گرایش را بر کل نهضت فلسفی عصر بگسترد:حال که دائره معرفت بشری نسبت به مجموع هستی چنین حقیر است، عزم بر ساختن نظامهای بزرگ معرفتی، عزمی است ابلهانه و دور از خرد. اگر دانش اندکی داشته باشیم متیقن و مؤسسبر تجربه، ناقص و پراکنده و رشد یابنده، بهتر از آن است که خیال پرورانه، فرضیاتی پر طمطراق درباره کل عالم بپردازیم.بویل در جمیع آثارش از دادن فرضیاتی بیپروا و بیثمر در باب پدیدارها آگاهانه حذر میکند و خود را بدین خرسند میسازد که به جمع دادهها بپردازد و در تبیین آنها اقتراحاتی پیش نهد که زمینه را برای تئوریهای بهتر و جامعهتر در آینده فراهم سازند.وی ذهن آدمی را به شدت مورد عتاب و طعن قرار میدهد که هوسناکانه و پیش از وارسی دقیق تجربی و حسی و پیش از کسب اطمینان از صحت و استحکام دانش خویش، میخواهد صاحب معرفت بسیار شود، بویل فرضیات را بطور مطلق رد نمیکند مگر اینکه ببیند مانعی در راه پیشرفت دانش تجربی شدهاند و حتی همین رد و طرد را هم وقتی قطعی میشمارد که بتواند نقضهای تجربی علیه فرضیات بیاورد.اندیشناکی اصلی بویل برای آن است که هم روزگاران خود را متقاعد سازد که حجیت دانش جدیدی را که بر موازین تجربی تکیه میکند بپذیرند». (26)
5 اکنون وقت آن رسیده است که اسنادهای پوزیتیویستی برت به نیوتن را مرور کنیم:
تمام آثار نیوتن آکنده از طعنه به فرضیات است. نیوتن مشتاق آن دسته از اوصاف و قوانین تجربی بود که مستقیما و بیواسطه از واقعیات کسب میشوند و اعتقاد میورزید که حریم اینها را باید از حریم فرضیات کاملا جدا نگاه داشت: (27)
روش متکی به تجربه برتر از روش استنتاج قیاسی از مبادی سابق تجربه است. (28)
معیار نهایی، همواره تجربه است. (29)
مشرب تجربی نیوتنی و طرد و رفض فرضیات نتایج پوزیتیویستی خود را آشکار میکند:من این مبادی را(جرم، ثقل، چسبندگی و غیره»را مبادی خفیهای نمیدانم که ناشی از صور نوعیه و فصول ذاتیه اشیاء باشند، بلکه آنها را قوانین عام طبیعت میدانم که به اشیاء صورت میبخشد...اینگونه مبادی خفیه همواره سدی در راه پیشرفت فلسفه طبیعی بودهاند و لذا اخیرا آنها را بدور انداختهاند، گفتن اینکه هر شئ خاصی مبدأ خفی خاص دارد که منشأ اعمال و آثار اوست، مساوی است با هیچ چیز نگفتن. (30)
برت در بیان تقریر توهم تناقض پوزیتویسم و متافیزیک در اندیشه نیوتن مینویسد:«مگر رفض فرضیات از دستاوردهای مهم او نبود؟و دست کم در حوزه کار خویش توفیق نسبی نیافت که آراء راجع به طبیعت عالم را کنار بزند و بیرون براند؟مگر وی روشی را کشف و اعمال نکرد که ابواب دانشهای یقینی و فزاینده را بر روی بشر گشود و به حل مسائل مابعدالطبیعی هم محتاج نگشت؟و مگر همین امر موجهترین حجت بر صدق مدعای او نبود». (31)
برت در جای دیگر اضافه میکند:«در طبع نخست کتاب اصول، پوزیتیویسم نیوتن و مشی مختار وی در طرد فرضیات و تبیینهای واپسین، زمان و فضای مطلق و نامحدود را، بصورت موجوداتی عظیم و مستقل درآورده بود که ظرف حرکات مکانیکی اجرام بودند...» (32)
در بحث اتر، برت مینویسد:«حق این است که پوزیتویسم نیوتن چندان نیرومند بود که نمیگذاشت وی خیالپروریهای خود را در این راستا بسط دهد. وی همیشه بر این معنا اصرار داشت که ما از علم و ماهیات اشیاء محجوبیم و لاجرم هر چه در این راه بکوشیم ناکام خواهیم ماند.» (33)
6 پس از استقراء، کامل گفتههای برت در باب پوزیتیویسم در این کتاب میتوان ویژگیهای ذیل را علت اسناد پوزیتیویسم به شش عالم سابق الذکر برشماریم:
1-استفاده از تجربه در مسائل علمی بجای خیالپردازیهای گزاف و استناد به علل خفیه ذاتی و ماهوی. (34)
2-تکیه بر آثار کمی بجای مطالعه ماهیت و حاق ذات اشیاء. (35)
3-طرد مباحث علل غایی به خارج از علم و چنین ابحاثی در کلیبافی قلمداد کردن. (36)
4-تکیه بر تبیینهای جزئی و مشخص بجای عزم بر ساختن نظامهای بزرگ معرفتی و روش اخیر را دور از خرد قلمداد کردن. (37)
5-رد فرضیههایی که مانع پیشرفت دانش تجربی شدند. (38)
6-عدم احتیاج به ماوراء الطبیعه در حل مسائل علمی (39)
7-بدون دانستن هیچ نظریهای در باب حقائق اشیاء میتوان نسبت به اشیاء ادراکات صادقی کسب نمود.به عبارت سادهتر میتوان بدون داشتن هیچ علمی نسبت به کل طبیعت، علم صادقی نسبت به اجزاء پید کرد. (40)
حال بضرس قاطع میتوان ذکر کرد که هر عالمی هفت صفت فوق را داشته باشد، در نظر برت پوزیتیویست است، هر چند قبل از قرن نوزدهم(آغاز رسمی مکتب پوزیتیویسم)زیسته باشد.تمام هفت مورد فوق در ویژگیهای بیست گانه پوزیتویسم که قبلا برشمردیم بعینه یافته میشود.
7 آیا برت در نسبت دادن پوزیتیویسم به نیوتن صائب است؟جهت پاسخ به این سؤال نهایی مقدمهای کوتاه لازم است:علمشناسی ارسطویی در قرون وسطی در موارد قابل توجهی به انحراف رفته بود.از آن جمله توجه به ذات اشیاء بدون توجه بلیغ به آثار آنها، یا توجه بیش از حد به علت غائی بدون التفات به علل فاعلی قریبه و قسریات و مانند آن، علمای عصر روشنگری برای تصحیح پارهای از این انحرافات گام برداشتند و به تدریج هر یک بر نکتهای پای فشردند. «تجربه»بجایگاه واقعی خود بازگشت، کمیات مورد عنایت قرار گرفتند.خیالپردازیهای گزاف و بیحاصل کم کم از ساحت علم بسان علفی هرز وجین شد.و این همه لازمه پیشرفت علم بود.اما به تدریج عالمان قرن نوزدهم و بیستم با توجه به انقلابهای علمی بویژه در فیزیک به هر یک از مؤلفهای(هفتگانه)یاد شده علم شأنی فراتر از آنچه در خورشان است، می نهند«تجربه علمی که در حوزه محسوسات کارساز بود و به حق از آن اعاده حیثیت شده بود، تنها ملاک معرفت در تمام هستی شناخته شد.متافیزیک که تا دیروز در استفادهای نابجا ملاک داوری و گزینشهای علمی شده بود، تا بدانجا مورد بیمهری واقع شد که به زبالهدان گزارههای بیمعنی پرتاب شد.قصه پوزیتیویسم قرن بیستم داستان افراط و انحراف از اعتدال است.آنچه برت پوزیتیویسم میخواند و نیوتن و گالیله و بویل و هاروی و دکارت را به آن نسبت میدهد پوزیتیویسم قرن شانزدهم و هفدهم است و میان این دو پوزیتیویسم، علی رغم نقاط مشترک نقاط اختلاف نیز کم نیست.نیوتن هرگز متافیزیک و الهیات را عبث و بیمعنی نمیدانست.علم را از متافیزیک جدا کردن(یا ادعای جدا کردن داشتن)مطلبی است و متافیزیک را بیاعتبار دانستن مطلبی دیگر.اگر مراد برت از پوزیتیویسم نیوتنی این است که نهضت پوزیتیویسم قرن بیستم از دستاوردهای نیوتن سود جست حرفی است درست، اما این باعث نمیشود که نیوتن را پوزیتیویست(بمعنای قرن بیستم)بدانیم.هر چند اسناد پوزیتیویست به او رواست، به شرطی که بلند پروازیها و تعمیمهای بیجا و غرورهای بیمنطق اخیر این نحله را به نیوتن نسبت ندهیم.
جالب اینجاست که در مانیفستی که کارناپ، هان، و نویرات در 1929 به نام جهاننگری علمی حلقه وین منتشر کردند، با اینکه سابقه تعلیمات حلقه وین را تا آراء و آثار پوزیتیویستهایی چون هیوم، ماخ Mach Poincare و دوم Duhem و انیشتین Einstein و منطقیاتی از لایبنیتز گرفته تا راسل و اخلاقیانی معتقد به اصالت فائده از اپیکوروس گرفته تا میل و جامعهشناسانی چون فوئرباخ، مارکس و هربرت اسپنسر و کارل منگر Menger باز میبرد. (41) اما کوچکترین اشارهای به شخصیت بزرگی چون نیوتن نمیکنند.اگر نقل برت را بپذیریم که نیوتن اولین پوزیتیویست بوده است (42) شایسته بود خود سرمداران پوزیتیویسم منطقی این پدر نامآور خود را بهتر بشناسند و به ابوت او افختار کنند. اسناد پوزیتیویستی به نیوتن شبیه اسناد اخباریگری (قرن 11 و 12 هجری)به شیخ صدوق(م 329) از سوی ملا امین استرآبادی(م قرن 11) است.توجه به اخبار مطلبی است و اخباریگری مطلبی دیگر.بر همان سیاق اهتمام به تجربه و کمیت و ترک علل و مبادی خفیه و ذاتی و طرد متافیزیک از ساحت علم تجربی و طرد فرضیه مطلبی است و تجربه را یگانه دلیل معرفت دانستن و متافیزیک را پاک بیاعتبار و بیمعنی دانستن مطلبی دیگر.
فصل دوم:ناگزیری از متافیزیک
1 آیا میتوان علم تجربی مجرد و پالایش شده از متافیزیک داشت؟آیا فیزیکدانان و بطور کلی علمای تجربی مستغنی از متافیزیک و فلسفه هستند؟مگر به اینکه پیشرفت علم تجربی جدید با گسستنش از متافیزیک آغاز شد؟این فصل جهت پاسخگوئی به چنین سؤالاتی منعقد شده است.ما نیاز و یا بینیازی علم را از متافیزیک میجوییم.در پاسخ این پرسش بنیادین دو راه مشخص و متفاوت ارائه شده است.
دیدگاه اول قائل است:علم با تفکر مشیاش از فلسفه و متافیزیک بالیدن گرفت.مباحث متافیزیکی جواب روشن ندارد و فائدهای هم بر اینگونه مباحث مترتب نیست.فروتنانه آنها را وا نهیم و قدم در وادی پربرکت علم نهیم.این دیدگاه همان نظر تجربهگرایان بویژه پوزیتیویستها است، که قبلا خصائص فکریشان را مرور کردیم.
از جمله کسانی که تحقیقاتشان رنگ و بوی پوزیتیویستی دارد و نهایتا همین هدف را دنبال میکنند هلزی هال است.او در فصل هفتم کتابش تحت عنوان«انقلاب در نگرشها و روشها»مینویسد:
«دانش همگونیهای طبیعی بیشتر نوعی دانش سطحی است.این دانش، فیلسوفان ما بعد الطبیعه را خرسند نمیکند چرا که حامل هیچ اشارهای به ماهیت اصلی یا علت غایی جهان هستی نیست، اما بدون شک به سبب همین سطحی بودن است که تواناییهای انسان با کاربرد و اکتشاف این نوع دانش تناسب بیشتری دارد.شاید که فیلسوفان بلندپرواز، این دانش را خوار بشمارند.
اما بدون تردید دانشمندان در جستجوی همین دانش سطحی به پیروزیهایی دست یافتهاند.به حکم اختلاف نظری که همه فیلسوفان با هم دارند موفقیت فیلسوفان در تفحصات و تأملات عالیه ظاهرا جای چند و چون بسیار دارد.
در موارد بسیاری جستجوی معرفت ما بعد الطبیعی مطلق به ناکامیهای قهرمانانه منجر شده است.آیا خردمندانهتر نیست که آدمی با توانائیهایش به کاوش در زمینههای فروتنانهتر بپردازد؟» (43)
وی در جای دیگر میافزاید:«انسان در پی معرفت به حقیقت، غائی آنقدر با ناکامی روبرو شده است که ما تردید داریم، در این مرحله از پیشرفت، اصولا توانایی و استعداد رسیدن به چنین معرفتی را داشته باشد.البته این کوشش، به عنوان ابزار کشف همگونیهای طبیعی، در خور سرزنش نیست، بنابراین بریدنش از فلسفه نظری و روی آوردنش به علم طبیعی، به کنار گذاشتن ابزار نامناسب، و برداشتن ابزار مناسب میماند.شاید بتوان این گسیختن را نشانهای از پیشرفت دانست...شاید که روزگاری اندیشه بشر به حقائق غائی پی ببرد، اما اگر چنین موسمی فرا رسد، به احتمال زیاد از راه چنگ زدن در حبل المتین علم است، نه از راه آویختن به ریسمان تخیل». (44)
دیدگاه دوم قائل است:از متافیزیک گریزی نیست. تنها راه چاره نیندیشیدن است پروفسور برت نماینده با صلاحیت این دیدگاه در بحث ماست و کتاب گرانسنگ او کوششی است در عیان کردن مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین.بنظر برت«از ما بعدالطبیعه، یعنی از مدلولات نهایی مدعیات خویش نمیتوان فرار کرد، تنها راه برای متافیزیسین نشدن این است که چیزی نگوییم، هر عبارتی را که خود میپسندید، برگیرید تا صدق این مدعا آشکار گردد». (45) همینکه بخواهیم از متافیزیک فرار کنیم، فرار ما صورت قضیهای را بخود میگیرد که اگر آن را بشکافیم خواهیم دید که اصول موضوعه متافیزیکی در آن نهفته است.او با جراحی مدعای اصلی پوزیتیویسم مطلب را اثبات میکند. (46)
برت سپس نکته بسیار ارزندهای را متذکر میشود، نکتهای که غفلت از آن مشکلات عظیمی را آفریده است:«از متافیزیک که نمیتوان فرار کرد.حال کسی که قویا معتقد است که خود را از آلودن به متافیزیک پاک نگه داشته است متافیزیکیش کدام است؟گفتن ندارد که وی در این حال ملتزم به متافیزیکی است که چون آن را نمیشناسد در آن تأمل و تحقیق هم نکرده است، از این گذشته وی این متافیزیک را آسانتر از دیگر معلوماتش به دیگران میسپارد، چون آگاهانه و مستقیم در آن بحث میکند بلکه به نحو ضمنی و نهفته آن را منتقل میکند.» (47)
این کلام حامل یک اصل مهم معرفتشناختی است.در تحلیل اندیشه، اقوال و ادعاها تعیینکننده نیستند.مهم منش و رویه عملی عالم است.مثال اعلایش پوزیتیویستها که مدعی اخراج متافیزیکند اما در عمل پالایش نشدهترین متافیزیکها را به خانه ذهنشان مهمان کردهاند.لذا دیگر عجیب نیست که برت در عین اینکه نیوتن را پوزیتیویست نامید، از متافیزیک نیوتن داد سخن براند.
برت در مد خل کتابش میگوید:«نیوتن از آن حیث که دانشمند است رقیب ندارد، اما از آن حیث که متافیزیسین است، گرد انتقاد بر دامنش مینشیند، وی با باریکبینی بسیار کوشید که دست کم در آثار تجربیش، پای متافیزیک را به میان نیاورد.نیوتن از فرضیهسازی گریزان بود.(منظور وی از فرضیه قضایایی است که خود مستقیما از پدیدارها بدست نمیآیند ولی در تبیین پدیدارها به کار میروند)و با این حال، به تبع پیشینیان نامبرده خویش در باب چیستی طبیعت زمان و فضا و ماده و یا نسبت آدمی با متعلق علم خویش، پاسخها و یا فرضیههایی آماده داشت.و متافیزیک چیزی نیست جز پاسخ به همین گونه سئوالات و از آنجا که تحقیق وی در این مقولات خطیر جامه پوزیتیویستی بر خود پوشید، و به پشتوانه عظمت علمی او، بر تمام جهان علم سایه گسترد، خود بالقوه منشأ آفاتی گردید.تأثیر این متافیزیک در القاء یک رشته آراء جهانشناسانه ناسنجیده، در فرهنگ عامه روشنفکران متجدد کم نبود.و اگر نیوتن خود چیزی را در نیافته بود، دیگران هم در آن پایه نبودند که آن را تمیز دهند...لذا بخوبی میتوان دریافت که چرا فلسفه جدید، به معضلات خاصی مبتلا گردید.دلیلش چیزی غیر از این نبود که مقولات و مبادی جدیدی بدون مناقشه کافی وارد فلسفه شده بودند». (48)
بالأخره پذیرش شعارهای ضد متافیزیکی پوزیتیویستها توسط فیزیکدانان باعث شد که بسیاری از آنان لااقل در مقام صحبت، تفحصات متافیزیکی را طرد کنند یا لااقل نادیده بگیرند.اکنون میخواهیم بگوییم که این کنار گذاشتن متافیزیک یک امر ظاهری بود و در واقع فیزیکدانان ضد متافیزیک یا غیر متمایل به آن خود متأثر از متافیزیک بودهاند و در واقع نگرش متد فلسفی آنان خود مبتنی بر نوعی نگرش فلسفی بوده است». (49)
بنظر برت«تاریخ تفکر به وضوح شهادت میدهد که هر تفکر نافی و طاعن در متافیزیک، خود در سه نوع اندیشه مهم متافیزیکی غوطهور است:اولا:این متفکر با دیگر متفکران عصر خویش، بر سر اینکه واپسین پرسشها چیست، همفکر است و تا وقتی این پرسشها با تعلقاتش منافات نداشته و یا اعتراضش و یا اعترافش را بر نیانگیخته است درباره آنها سخن نمیگوید، در سراسر تاریخ بشر، حتی در میان نقادترین و وقادترین عقول انسانی، کسی را نمیتوان یافت که وقتی از اوقات، بتهای نمایشخانه[مصادرات و مبادی و اصول موضوعه فلسفی و منطقی]را عبادت نکرده باشد لیکن فرق و برتری مابعدالطبیعهشناس بر مخالفت مابعدالطبیعه در این است که وی همواره مراقب است که مبادا آراء مابعدالطبیعی بدون سنجش کافی، آهسته به درون ذهنش بخزند و او را متأثر سازند». (50)
اصل علیت را میتوان مصداقی بر ادعای برت ذکر کرد.مادامی که سر عنادی با آن نداشته باشیم، به آن التفات نمیکنیم، از آن دم هم نمیزنیم. متافیزیسین به این تمسک ناخودآگاه آگاهی مییابد، آن را منقح میکند، میسنجد سره را از ناسره جدا میکند، اما مخالف متافیزیک، به سبب این انکار نابجای خود عملا اصول فراوانی را ندانسته و نسنجیده در باورها و اعتقادهای خود پذیرا گشته است.
برت دومین اندیشه را اینگونه توضیح میدهند:«این متفکر اگر اهل تحقیق باشد و به کاوشی مهم و ارجمند دست بزند لاجرم باید روش داشته باشد و این روش دائما او را وسوسه میکند.از آن، مابعدالطبیعهای درآورد.بدین معنی که چنین فرض کند که ساختمان غایی عالم چنان است که روش وی برای تحقیق در آن، روشی درخور و کامیاب است». (51)
به عبارت دیگر، تعمیم یک نتیجه کامیاب در چند مورد آزموده شده بر جمیع موارد، یک امر تجربی نیست، چرا که تجربه محدود به همان موارد محدود آزمایش است، بلکه این تعمیم امری فلسفی و متافیزیکی است.و هر عالم مدعی قانون عام در این اندیشه متافیزیکی غوطه زده است.
سومین ندیشه مهم متافیزیکی از دیدگاه برت:«از آنجا که طبیعت آدمی برای اشباع عقلانی خویش به متافیزیک نیاز دارد، هیچ خردمند زبردستی نمیتواند از تأمل درباره واپسین سئوالات خویشتنداری کند.بخصوص سئوالاتی که منبعث از تحقیقات پوزیتیویستی و یا تعلقات قوی فوق علمی، مثل دین باشند.لیکن چون فکر پوزیتیویستی خود را برای تأملات متافیزیکی دقیق تربیت نکرده است، ورودش در این صحنه، به نتایجی اندوهبار، نارسا و مشوش و وهمآلود خواهد انجامید». (52)
بسیار طبیعی است انسان با غریزه کنجکاوی خود بخواهد بداند از کجا آمده است، به کجا میرود، چرا آمده است، چه کسی او را آفریده و چرا آفریده است.پاسخ به این پرسشهای اساسی به عهده علم نیست»این سؤالات از زمره همان علل غایی و مسائل کلامی است که در قرن جدید از ساحت علم به عنوان متافیزیک بدور ریخته شد.پاسخگویی به این سؤالات به عهده دین و فلسفه است.
یکی از دو علت نیاز ما به فلسفه از دیدگاه علامه طباطبائی فیلسوف بزرگ معاصر همین است:«از اینرو ما که خواه ناخواه غریزه بحث و کاوش از هر چیز که در دسترس ما قرار بگیرد و از علل وجود وی داریم باید موجودات حقیقی و واقعی را از موجودات پنداری(اعتباری و وهمیات)تمیز دهیم». (53)
خلاصه، سخن این نیست که متافیزیک داشته باشیم یا نداشته باشیم.سخن در این است که متافیزیک سنجیده داشته باشیم یا متافیزیک نسنجیده و نافی متافیزیک عملا متافیزیک نیازموده را پذیرای ذهن خود شده است.
2 اکنون نوبت بازیابی این سه نوع اندیشه متافیزیک در افکار نیوتن است.بنظر برت (54) این هر سه نوع اندیشه متافیزیکی در مکتب نیوتن مصداق یافت.
اندیشه اول:یعنی آنچه نیوتن بیکم و کاست از فکر زمان خود اخذ کرد و در آن اندیشههای متافیزیکی چون و چرا نکرده عبارتند از:
1-جهانبینی و نسبت بین انسان و جهان،
2-نظریه انقلابی علیت،
3-ثنویت دو پهلوی دکارتی،
4-فرآیند احساس و طبیعت آن و اوصاف تبعی و مقدم و زندانی و کمتوان شدن روح آدمی.
5-آراء نیوتن در باب زمان و مکان، هر چند با اعتقاداتی از جنس سوم تغییر شگرف یافت.
اندیشه دوم:یعنی تعمیم یافتههای تجربی، در باب«جرم»مشخص میشود.چرا که نیوتن میخواست مدلولات روش خود را به عرضههای دیگر تعمیم دهد.
اما اندیشه سوم یعنی پاسخهای متافیزیکی بعنوان اشباع عقلانی:
1-وجود باری،
2-نسبت خداوند با جهانهای مکشوف بر علم،
3-دیدگاه طبیعی نیوتن، آراء او در باب طبیعت،
4-اتر.
پس از تبیین نظر برت در وجود آراء متافیزیکی در نزد نافیان متافیزیک، نوبت به نقد اندیشههای سهگانه ارائه شده میرسد، آیا این سه از هم مستقلند یا بعضی بر بعضی دیگر مبتنی هستند، به نظر میرسد اندیشه سوم از مصادیق اندیشه دوم است.در اندیشه سوم برت گفت:«از آنجا که طبیعت آدمی برای اشباع عقلانی خویش به متافزیک نیاز دارد، هیچ خردمند زبردستی نمیتواند از تأمل درباره واپسین سؤالات خویشتنداری کند»برت بیشک بالوجدان این نیاز را در خود حس کرده است و سپس پنداشته همه آدمیان نیز چنیناند.او هر چند در تعمیم خود بر حق رفته است، اما این تعمیم خود یک اصل متافیزیکی است و از موارد اندیشه دوم است.یعنی اینکه روش هر متفکری دائما او را وسوسه میکند تا از آن مابعدالطبیعهای درآورد، بدین معنی که چنین فرض کند که ساختنان غایی عالم چنان است که روش وی برای تحقیق در آن، روشی در خور و کامیاب است. (55)
اکنون پرسیدنی است که آیا وجود چنین آسیومی در اندیشه برت، آن را بیاعتبار و قابل رد نمیکند؟ ظاهرا در جواب باید گفت:آنکه ضد این تعمیم را باور ندارد و این نیاز به متافیزیک را نیاز عمومی نمیشناسد بویژه آنها که به قول کنت در مراحل خرافی یا دینی هستند بیشک در چنین تعمیمی خدشه میکنند.یا پوزیتیویستها ایضا در این اندیشه سوم خدشه میکنند و از آنجا که مسئله به وجدان رجوع میکند با انکار وجدان راهی برای استدلال نیست.
بعلاوه، این اندیشه سوم، از حیثی دیگر از مصادیق اندیشه اول نیز محسوب میشود، یعنی تا زمانی که در این واپسین پرسشها با متفکران عصر خویش همفکر باشد، در آنها سخن نمیگوید.
3 مناسب است ناگزیری از متافیزیک را در اندیشه علمی معاصر پیگیری کنیم.بر این ادعا میتوان سه دلیل زیر را اقامه کرد:
دلیل اول:بسیاری از فیزیکدانان معاصر از جمله بنیانگذاران فیزیک کوانتمی، اقرار کردهاند که برخی از موضعگیریهای آنان فلسفی بوده است و نه فیزیکی. و ما گهگاه بعضی فیزیکدانان را میبینیم که به دنبال استدلال ریاضی و فیزیکی خود به بعضی اصول فلسفی متوسل شدهاند تا از مواضعی که به عنوان فیزیکدان مورد تأیید قرار دادهاند دفاع کنند. در این باره نمونههای فراوانی از اینشتین، شرودینگر، هایزنبرگ، بور سراغ است که بدلیل ضیق مجال از ذکر آنها خودداری میشود. (56)
دلیل دوم:بسیاری از دانشمندان را میبینیم که ادعا میکنند به هیچ اصل فلسفی معتقد نیستند و صرفا تابع تجربهاند، اما در عمل همه آنها اصول فوق تجربه را بکار میبرند.در واقع هیچ فیزیکدانی از لحاظ فلسفی بیطرف نیست و بطور ناخودآگاه یک سلسله عقاید فلسفی دارد و به همین جهت در عصر حاضر تعداد زیادی اصول متافیزیکی در میان فیزیکدانان شیوع دارد.به عنوان نمونه:
1-همه پدیدهها قانونمند هستند.
2-طبیعت قابل فهم است و آن را میتوان به زبان ریاضی توصیف کرد.
3-بر همه جهان فیزیکی قوانین واحدی حاکم است.
4-نوعی ابر نیرو وجود دارد که همه نیروهای طبیعت از آن استنتاج میشوند. (57)
دلیل سوم:مسائل متعددی در بین فیزیکدانان مطرح است که جوابگویی به آنها از حد فیزیک محض خارج است.بعنوان نمونه:
1-آیا جرم و انرژی چون به هم مربوطند لزوما یکی هستند؟
2-احتمال را در فیزیک چگونه تعبیر میکنیم؟ (58)
از زاویه دیگری بحث را پی میگیریم:علمای تجربی از چند جهت به فلسفه و متافیزیک نیازمندند و به عبارت دیگر نقش متافیزیک و فلسفه در علوم طبیعی از جمله فیزیک چیست؟حداقل میتوان به سه جهت اشاره کرد:
جهت اول:فلسفه(و متافیزیک)روی جهتگیری تحقیقات ما اثر میگذارد، زیرا هر کار تحقیقاتی همواره با یک فلسفه خاصی صورت میگیرد.این نگرش فلسفی و جهانبینی محقق است که هدف تحقیق را تعیین میکند (59) به قول هایزنبرگ:در اینجا میتوان اهمیت فوق العاده زمینه فلسفی را در تحقیق دید، آن وقتی که سئوالات عرضه میشوند، جواب را تعیین نمیکند.اما روی سؤالات اثر میگذارد.بسته به اینکه بخواهیم طرحی را که طبق آن طبیعت ساخته شده است بیابید یا اینکه تنها مشاهده کنید و پدیدهها را توصیف و پیشبینی کنید، نتایج کار علمی میتواند متفاوت باشد، شناخت نهایی، بستگی به این تصمیم دارد. (60)
جهت دوم:متافیزیک برای علم به منزله چارچوب است.به قول شرودینگر:متافیزیک بخشی از خانه دانش را تشکیل نمیدهد، بلکه چارچوبی است که بدون آن ساختن بیشتر میسر نیست.
در واقع کار هر دانشمند، دانست یا ندانسته، مبتنی بر بعضی اصول عام است.باز به قول شرودینگر:علم خودکفا نیست به یک اصل بنیادی احتیاج دارد، اصلی که از خارج میآید«از طرف دیگر همین اصول است که باعث میشود پژوهشگر یک نظریه جدید را بپذیرد و یا تحقیقاتی را در جهتی خاص براه اندازد. (61)
جهت سوم:عدم توجه به مسائل هستیشناختی میتواند باعث اشتباه فیزیکدان شود.آیا اگر نظریهای مبتنی بر یک اصل عام از طریق تجربه باطل شود، معنایش این است که آن اصل عام برافتاده است؟مثلا اگر ما مکانیزم خاصی برای یک پدیده در نظر گرفتیم و آن اشتباه درآمد، معنیاش این است که اصل علیت اعتبار ندارد؟بدیهی است که چنین نیست و عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود(نیافتن، دلیل بر نبودن نیست). (62)
«حقیقت این است که نمیتوان اندیشههای متافیزیکی را کنار گذاشت بدون آنکه اندیشیدن را کنار بگذاریم.بدون یک نگرش فلسفی، هر چند که ساده و ضمنی باشد، کار خلاق توسط علم صورت نمیگیرد.دانشمند در جهان بینیاش نیاز به فلسفه دارد که او را از ماهیت علم و ساختار واقعیت باخبر سازد.از طرف دیگر قوانین علمی بکار دست اندرکاران متافیزیک میآید و آنها را در ابداع بعضی نظریات عام کمک میکند، اما علم هرگز نمیتواند به تنهایی مسائل عام جهان فیزیکی را حل کند.ما باید موضوع واقعی متافیزیک را درک کنیم.و با حذف اندیشههای متافیزیکی خود را به عقب نیندازیم.طرد متافیزیک مسئلهای را حل نمیکند، جز آنکه بجای یک فلسفه صریح یک فلسفه ناپخته و کنترل نشده را حاکم میکند.انکار متافیزیک در واقع خود نوعی ورود در متافیزیک است.همه فیزیکدانان چه آنهایی که طرفدار فلسفه هستند و چه آنهایی که مخالف آنند به فلسفه توسل میجویند به قول Mario Bunge «کار مشکل این است که کار فلسفی خوب بکنیم، و از آن مشکلتر اینکه از فلسفه دوری جوئیم.»فیزیک و متافیزیک ناسازگار نیستند و اگر اصلی از متافیزیک با یک مطلب فیزیکی تعارض داشته باشد، باید قبول کنیم که لااقل یکی از این دو، و شاید هر دو، اشتباه هستند و محتاج اصلاح، ما باید این سخن پوپر را بخاطر داشته باشیم که«هم متافیزیکدانان سخن یاوه بسیار گفتهاند و هم مخالفان متافیزیک».بطور خلاصه فیزیکدانان اگر بخواهند به هدف واقعی فیزیک که شناخت طبیعت است نزدیک شوند، نمیتوانند از متافیزیک گریزان باشند.مهم این است که گرفتار متافیزیک غلط نشوند و این حرف را بخاطر داشته باشند که:جدایی علم از فلسفه هر دو را دچار فقر میکند. (63)
نتایج
1-پوزیتیویسم مکتبی است که میپندارد علم صرفا با کمیات قابل مشاهده سر و کار دارد و هدف آن دادن نظمی به مشاهدات است، بدون آنکه صحبتی از یک واقعیت زیربنایی شود.
2-اگوست کنت(م 1857 م)سیر عمومی فکر بشر را شامل سه مرحله میدانست:دوره ربانی، دوره متافیزیکی و دوره پوزیتیویستی.به نظر کنت تا وقتی تئوریها از عناصر متافیزیکی پیراسته نشوند و محتوایشان را به روابط بین پدیدهها محدود نکنند به پیشرفتهترین مرحله پوزیتیویستی نمیرسند.
3-پوزیتیویسم منطقی که در دهه دوم قرن بیستم به نام حلقه وین اعلام وجود کرد، میپندارد فلسفه قضایایی درست یا نادرست عرضه نمیکند، بلکه فلسفه صرفا معنای جملات و اظهارات را روشن میکند و نشان میدهد که بعضی علمی و برخی ریاضی و پارهای(که شامل اغلب اظهارات موسوم به فلسفی است)بیمعنی است.
4-پوزیتیویسم، بیست مشخصه دارد، از آن جمله: تاکید بر استقرار در مقام گردآوری و داوری، مقدم دانستن مشاهده بر تئوری، علم تجربی را مستغنی از متافیزیک دانستن، ناخشنودی از تئوری...
5-پوزیتیویسم منطقی علاوه بر خصائص پوزیتیویسم سه ویژگی اصلی دارد:
1-نظریه علمی باز نمود جهان نیست، بلکه طرحی برای تلخیص دادههای حسی است.
2-دانشمندان فقط باید مفاهیمی را بکار ببرند که برای آن تعریف مطابق با مشاهدات بدست دهند.
3-اعتنای بیسابقه به ساخت منطقی زبان:فقط گزارههای تجربی که بوسیله تجربه حسی تحقیقپذیر هستند، معنی دارند و عبارات فلسفی در متافیزیک و اخلاق و الهیات فاقد معنی هستند.وظیفه فیلسوف پالودن زبان و مفاهیمی است که در علوم مختلف بکار میرود.
6-به نظر پروفسور برت، بطلمیوس، گالیله، دکارت، بویل، هاروی و نیوتن، پوزیتیویست بودهاند. در این اسنادهای پوزیتیویستی به هفت ویژگی برخورد میکنیم:
1-استفاده از تجربه در مسائل علمی بجای خیال پردازیهای گزاف و استناد به علل خفیه ذاتی و ماهوی، 2-تکیه بر آثار کمی بجای مطالعه ماهیت و حاق ذات اشیاء 3-طرد مباحث علل غایی به خارج از علم و چنین ابحاثی را کلیبافی قلمداد کردن، 4- تکیه بر تبیینهای جزئی و مشخص بجای عزم بر ساختن نظامهای بزرگ معرفتی، 5-رد فرضیههایی که مانع پیشرفت دانش تجربی شدند، 6-عدم احتیاج به ماوراء الطبیعه در حل مسائل علمی، 7- بدون دانستن هیچ نظریهای در باب حقائق اشیاء میتوان نسبت به اشیاء ادراکات صادقی کسب نمود.
7-با اینکه نیوتن بیش از دو قرن قبل از پیدایش رسمی مکتب پوزیتیویسم میزیسته است، اما برت او را پوزیتیویست خوانده است.میان پوزیتیویسم نیوتنی قرن شانزدهم و هفدهم و پوزیتیویسم رسمی قرن نوزدهم علی رغم نقاط مشترک موارد افتراقی نیز هست.از آن جمله متافیزیک و الهیات را عبث و یاوه دانستن یا ندانستن.اسناد پوزیتیویسم به نیوتن صحیح است، به شرطی که بلندپروازیها و تعمیمهای بیجا و غرورهای بیمنطق اخیر را به نیوتن نسبت ندهیم.پوزیتیویسم از دستاوردهای نیوتن سود جست.اهتمام به تجربه و کمیت، و ترک علل و مبادی خفیه و طرد متافیزیک از ساحت علم تجربی و طرد فرضیه(ویژگیهای پوزیتیویسم نیوتنی)مطلبی است و تجربه را یگانه مبنا و سرچشمه معرفت دانستن و متافیزیک را پاک بیاعتبار دانستن(ویژگیهای پوزیتیویسم رسمی)مطلبی دیگر.بالأخره نیوتن به معنای اول پوزیتیویست است، اما به معنای دوم نه.
8-آیا میتوان علم تجربی مجرد و پالایش شده از متافیزیک داشت؟دو دیدگاه در جواب داریم:1-بله، و این نظر پوزیتیویستهاست، 2-خیر، و این جواب صحیح است.از مابعدالطبیعه یعنی از مدلولات نهایی مدعیات خویش نمیتوان فرار کرد، تنها راه برای متافیزیسین نشدن این است که چیزی نگوئیم.نافی متافیزیک ملتزم به متافیزیکی است که چون آن را نمیشناسد در آن تأمل و تحقیق نکرده است.
9-هر متفکر طاعن در متافیزیک خود در سه نوع اندیشه متافیزیکی غوطهور است:1-اشتراک با متفکران عصر خود در واپسین پرسشها و سخن نگفتن از آنها تا وقتی که با تعلقاتش منافات پیدا نکرده باشد، 2-وسوسه در استخراج ما بعد الطبیعه از روش خاص تحقیقی فرد، 3-تأمل درباره واپسین سؤالات جهت اشباع عقلانی خویش.
10-اندیشه سوم از مصادیق اندیشه دوم است.
11-هر سه نوع اندیشه متافیزیکی در مکتب نیوتن یافت میشود.مثال اندیشه اول:آراء او در باب زمان و مکان، مثال اندیشه دوم:آراء او در باب جرم، مثال اندیشه سوم:آراء او در باب وجود باری واتر.
12-به سه دلیل اندیشه علمی معاصر ناگزیر از متافیزیک است:1-اقرار بسیاری از فیزیکدانان معاصر به موضعگیرهای فلسفی در فیزیک، 2-یافتن بسیاری از اصول متافیزیکی در استدلالهای فیزیکدانان، 3-مطرح بودن مسائل متعددی که جوابگویی به آنها از حد فیزیک محض خارج است.
13-علمای تجربی از سه جهت به فلسفه و متافیزیک نیازمندند:1-متافیزیک روی جهتگیری تحقیقات ما اثر میگذارد، 2-متافیزیک برای علم به منزله چهار چوب است، 3-عدم توجه به مسائل هستیشناسی میتواند باعث اشتباه فیزیکدان شود.
14-نمیتوان اندیشههای متافیزیکی را کنار گذاشت، مگر اینکه اندیشیدن را کنار بگذاریم.علم نمیتواند به تنهایی مسائل عام جهان فیزیکی را حل کند.ما باید شناخت صحیحی از موضع واقعی متافیزیک بدست آوریم، طرد متافیزیک مسالهای را حل نمیکند، جز آنکه بجای یک فلسفه صریح یک فلسفه ناپخته و کنترلناشده را حاکم کند.انکار متافیزیک در حقیقت خود نوعی متافیزیک است. جدایی علم و فلسفه هر دو را دچار فقر میکند. *
یادداشتها
(*)از آقای دکتر زیبا کلام، عضو هئیت علمی انجمن حکمت و فلسفه، بابت راهنمایی، مطالعه مقاله و تذکر نکات سودمند سپاسگزارم.
(1)-مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ادوین آرتور برت، E.A.Bvrtt، ترجمه عبد الکریم سروش، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، تهران 1369، صفحه 224.
(2 و 3 و 4)-رساله وین، میر شمس الدین ادیب سلطانی، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها، چاپ اول، تهران 1359، ص 38 و 39.
(5)-ر.ک:تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، دکتر مهدی گلشنی، امیر کبیر، چاپ اول، تهران 1369، ص 218.
(6)-رساله وین، ص 39.
(7)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان، معاصر، ص 219 و 218.
(8)-رساله وین، ص 40.
(9)-فرهنگ فلسفی، جمیل صلیبا، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، اضافات و نشر:حکمت، چاپ اول، تهران 1366، ص 668.
(10)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 219 حاشیه.
(11)-همان مأخذ، ص 219.
(12)-رساله وین، ص 40.
(13)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 219.
(14)-کلیات فلسفه، پاپکین، و استرول، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، حکمت، چاپ اول، تهران(بیتا)، ص 409.
(15)-رساله وین، ص 40.
(16)-مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، مقدمه عبد الکریم سروش، صفحه سی و شش تا چهل و چهار.
(17)-علم و دین، ایان باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، تهران 1362، ص 152 و 151.
(18)-همان مأخذ، ص 153، پوزیتیویسم منطقی، بهاء الدین خرمشاهی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1361، چاپ اول، ص 24.
(19)-علم و دین، ص 153.
(20)-مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص 37.
(21)-همان مأخذ، ص 95 و 94.
(22)-همان مأخذ، ص ص 94.
(23)-همان مأخذ، ص 95.
(24)-همان مأخذ، ص ص 113.
(25)-همان مأخذ، ص ص 114.
(26)-همان مأخذ، ص 180 و 181.
(27)-همان مأخذ، ص 212.
(28)-همان مأخذ، ص 213.
(29)-همان مأخذ، ص ص 217.
(30)-همان مأخذ، ص 220.
(31)-همان مأخذ، ص 224.
(32)-همان مأخذ، ص 255.
(33)-همان مأخذ، ص 279.
(34)-همان مأخذ، صفحات، 37، 94، 181، 213، 217.
(35)-همان مأخذ، ص 94 و 279.
(36)-همان مأخذ ص 113، 180، 220.
(37)-همان مأخذ، ص 95، 113.
(38)-همان مأخذ، ص 181، 212، 224، 254.
(39 و 40)-همان ماخذ، ص 224.
(41)-پوزیتیویسم منطقی، ص 7 و 6.
(42)-مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص 224.
(43)-تاریخ و فلسفه علم، لویس ویلیام هلزی هال، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، سروش، چاپ اول، تهران 1363.
(44)-همان مأخذ، ص 220 و 219.
(45)-مبادی مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص 224.
(46)-همان مأخذ، ص 5 و 224.
(47)-همان مأخذ، ص 226.
(48)-همان مأخذ، ص 24.
(49)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 233.
(50)-مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص 226.
(51)-همان مأخذ، ص 226.
(52)-همان مأخذ، ص 227.
(53)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه محمد حسین طباطبائی، با پاورقی شهید مرتضی مطهری، دار العلم، چاپ اول، قم 1332، ج 1، ص 2.
(54)-مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص 227.
(55)-همان مأخذ، ص 226.
(56)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 237- 234.
(57)-همان مأخذ، 238 و 237.
(58)-همان مأخذ، 239 و 238.
(59)-همان مأخذ، ص 239.
(60)-همان مأخذ.
(61)-همان مأخذ، ص 239 تا 243.
(62)-همان مأخذ، ص 244.
(63)-همان مأخذ، ص 250 و 249.