آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

*در شماره پیش مواردی از مبادی کلامی و ارکان روش شناسی مرحوم علامه شعرانی و نیز روش ایشان در فهم و درک آیات قرآن و احادیث و نحوه کاربرد اصول و مبادی تفکر فلسفی- کلامی در استنباط معارف اسلامی مورد بحث قرار گرفت، اینک در این شماره قواعدی دیگر در این باب، بررسی می‏گردد و بخواست خداوند بقیه مطالب در شماره آینده درج می‏شود.
*5-دقت در وجه صدور روایت
در تحلیل و ارزیابی یک حدیث سه رکن عمده وجود دارد که عبارتند از:
1-سند حدیث و بررسی سلسله راویانی که به معصوم یا یکی از اصحاب معصومین ختم می‏شود.
2-محتوا و مضمون حدیث از حیث توافق یا اختلاف با قرآن و اصول ضروری دین و عقل.
3-وجه صدور حدیث و بررسی شرایط زمانی و مکانی صدور آن با توجه به شخص مخاطب و یا جو فکری غالب و ... که به فهم مراد جدی معصوم(ع) کمک چشمگیری می‏کند، چنانکه در احادیث فقهی آنچه از این جهت در وهله اول مطرح می‏باشد این است که آیا صدور روایت به جهت تقیه بوده که در نتیجه ارزش استدلال بدان را از بین برده یا محدود می‏سازد، یا خیر؟
در ابواب غیر فقه نیز همین امر برای«وجه صدور» متصور است، البته ملاحظه وجه صدور روایت منوط است به احاطه داشتن به تاریخ صدر اسلام، شناخت نحله‏های کلامی و عقیدتی آن زمان، شناخت شرایط سیاسی، مذهب فقهی یا کلامی حاکم بر جامعه، شناخت رجال حدیث و ...
در ذیل دو نمونه از تأثیر عامل فوق در کیفیت فهم و برداشت از احادیث از نظر علامه شعرانی بیان می‏شود:
الف-حدیث محاجه بادیصانی
در حدیث چهارم باب حدوث عالم اصول کافی آمده است:امام صادق(علیه‏السلام)تخم مرغی از دست‏ پسرکی گرفته سپس به عبدالله دیصانی می‏فرماید:
«ای دیصانی این تخم‏مرغ، سنگری است پوشیده که پوست کلفتی دارد و زیر آن پوست نازکی است و زیر پوست نازک طلائی روان و نقره‏ای آب شده است، که نه طلای روان به نقره آب شده در آمیزد و نه نقره به طلا، و به همین حال باقی است.نه مصلحی از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح کردم و نه مفسدی درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد نمودم و معلوم نیست برای تولید جوجه نر آفریده شده یا ماده، ناگاه شکافته می‏شود و مانند طاووسی رنگارنگ از آن بیرون می‏آید، آیا تو برای این مدبری نمی‏یابی؟».
ملا صالح مازندرانی در شرح قول امام(ع)که فرمود:«نه مصلحی از آن خارج شده که از اصلاح آن خبر دهد و نه مفسدی بدان داخل شده که از فساد او خبر دهد»چینن آورده است:«مقصود این است که سالم و فاسد بودن تخم‏مرغ مستند به چیزی از اجزاء این عالم نیست، تا بدینوسیله اثبات شود که آندو مستند به پروردگار قادری است که نه جسم است نه جسمانی».
علامه شعرانی در تعلیقه خود با نقد نظر شارح، درجه دقت خود را در فهم روایت نشان می‏دهد و می‏گوید:«آنچه شارح در تفسیر حدیث ذکر نموده کافی نیست و جز با تکلف بر کلام امام منطبق نمی‏شود و دلیل به خطا رفتن شارح در تفسیر کلام امام(ع)این است که او مذهب دیصانیه را نمی‏شناخته تا به نکات احتجاج امام(ع)واقف شود».
علامه شعرانی سپس در معرفی مذهب دیصانی می‏فرماید:«آنها معتقدند:نور و ظلمت خودبخود (و بدون طرح قبلی)مختلط شده‏اند، بدون اینکه اختیار و علت فاعلی ای غیر از آن دو، در این فرایند مؤثر باشد و اینکه تکون و تحقق اشیاء به مقتضای ذات دو عنصر نور و ظلمت می‏باشد، لذا امام(ع) تخم‏مرغ را انتخاب می‏کند که به اعتقاد آنها از اختلاط خودبخودی نور و ظلمت و سفیده و زرده بوجود آمده و خود بوجود آورنده جوجه می‏شود(به تبع آن اصل‏کلی)این از یک طرف.از طرف دیگر، نور و ظلمت که مقتضی طبیعتشان اختلاط می‏باشد محال است که چیزی خلاف مقتضای طبعشان را اقتضا کنند-که در اینجا عبارت باشد از ایجاد پوست نازک-حال اگر گفته شود که جوجه به جهت اختلاط نور و ظلمتی که از خارج تخم‏مرغ آمده‏اند موجود شده است، نه نور و ظلمت درون آن، جواب آن است که این باطل است، چرا که گاه تخم‏مرغ سالم است و جوجه می‏دهد و گاه فاسد می‏شود و کسی هم نمی‏داند چه در آن است و نور ظلمتی که خارج از آن است نیز این موضوع را نمی‏دانند.
پس اگر حدوث جوجه بواسطه اختلاط نور و ظلمت است، لازمه‏اش این است که هر تخم‏مرغی جوجه آورد، بدین صورت که نور و ظلمت از قشر پوست وارد تخم‏مرغ شده و به مقداری که لازم است یک تخم‏مرغ سالم موجود باشد، به بخت و اتفاق حاصل شوند و در این صورت دیگر نباید دو قسم(سالم و فاسد)موجود باشد(بلکه همیشه می‏بایست تخم‏مرغ سالم حاصل شود).و دیصانیه نه معترف به خدای حکیم بودند و نه قائل به طبیعت ملزمه و نه اقتضای مزاجهای متفاوت و اقتضای ترکیبهای مختلف بر حسب اقتضای حکمت خداوند را باور داشتند و اضطرار را نیز نفی می‏کرد».
(ج 3، ص 53)*
ب-حدیث محاجه بادهری.
نمونه دیگر در شرح حدیث اول از باب حدوث العالم اصول کافی است، امام صادق(ع)در محاجه با عبدالملک زندیق دهری فرمود:«ای برادر مصری به حسب آنچه به آن گرایش داری، می‏پنداری که آنچه خورشید و ماه و زمین و آسمان را اضطرار و اقتضای ذاتی بخشیده دهر است، در حالی که اگر دهر آنها را می‏برد چرا بر نمی‏گرداند و اگر بر می‏گرداند چرا آنها را نمی‏برد».
(*)مأخذ تمام ارجاعات یاد شده در این مقاله، «شرح اصول کافی» ملاصالح مازندرانی است که با تبلیقات مرحوم علامه شعرانی منتشر شده است.
ملاصالح مازندرانی در شرح حدیث مذکور چنین فرموده است:«مقصود این است که اسناد این افعال مختلف و آثار متفاوت و متباین به طبع صحیح نیست، بدین جهت که از یک طبع دو ضد صادر نمی‏شود و دو فعل مختلف(ولودر دو محل)از آن ناشی نمی‏شود، چنانکه آتش چنین نیست که در موضعی بسوزاند و در موضع دیگر سرد کند.»
علامه شعرانی با توجه به مبادی کلامی طوائف دهری مسلک و دقت در اختلاف نحله‏های متفاوت، تفسیر ملا صالح را نقد نموده، خود چنین می‏فرماید:
«تفسیر شارح، خلاف ظاهر عبارت حدیث است، چرا که با توجه به مطالب قبل و بعد جمله مذکور امام(ع) در مقام اثبات ضرورت در طبیعت می‏باشد، و اینکه نظام عالم به شی‏ء واحد توجه دارد، والا اجزای عالم پراکنده می‏شد، مانند لشکری پراکنده و متفرق بدون جهت خاص.امام(ع)در مقام ردّ مذهب بخت و اتفاق طائفه‏ای از ملاحده آن زمان که هدف و غایت را در طبیعت منکر بودند، می‏باشند، نه در مقام رد طائفه دیگری که ضرورت طبیعت را قبول داشتند(یعنی اتفاق را رد می‏کردند)لیکن بوجود حق تعالی به عنوان اله قادر مختار قائل نبودند».(ج 3، ص 17)
*6-عدم توجه به سند در روایات اصول دین
آنچه برای استنباط یک حکم فرعی فقهی مورد احتیاج است.آیه قرآن یا روایتی است که متواتر بوده، یا به مقتضای ادله حجیت خبر واحد با سندی صحیح به معصوم(ع)برسد و در صورت اخیر که غالبا با حصول ظن اطمینانی توأم است، پس از ملحوظ داشتن محتوا و مجموعه عوامل معارض یا مؤید آن، خبر مذکور شایستگی برای مرجعیت حکم پیدا می‏کند و حجیت آن پشتوانه استدلالی حکم پیدا می‏کند و حجیت آن پشتوانه استدلالی حکم فقهی واقع می‏شود(ولومخالف قواعد باشد.)
اما در اصول دین از آنجا که یقین معتبر است، از بین اخبار و روایات، جز خبر متواتر، حجیت نخواهد داشت و خبر واحد صرفا به عنوان شاهد یا راهگشا مطرح است(نه حجت و سند در مسائل عقیدتی)چرا که لزوما و فی نفسه مفید یقین نیست، بلکه حتی خبر متواتر و نیز آیات قرآن که مقطوع السند می‏باشند، در صورت تعارض با عقل و حکم عقلی واجب التأویل خواهند بود، چه برسد به خبر واحد.
پس بر فرض صحت سند، خبر وارد در اصول دین، این صحت، تأثیری در قبول یا رد آن نخواهد داشت، بلکه داور نهایی در اعتقاد به مضمون و محتوای آن، عقل خواهد بود.همچنین اگر خبری با سند ضعیف اما با مضمونی عمیق و بلند وارد شده باشد مقبول خواهد بود.
علامه شعرانی این نکته راهگشا را در چند موضع از تعلیقات خویش تشریح نموده است.از جمله هنگامی که ملاصالح مازندرانی در شرح فرموده امام(ع)در باب سؤال از عالم و مذاکره علمی که فرمود:«مردم در سعه نیستند-و مسئول می‏باشند-تا اینکه بپرسند و بفهمند و امامشان را بشناسند و آنگاه در سعه هستند که به قول او اخذ کنند، گرچه تقیه‏ای باشد»چنین آورده است:«ضعف سند این روایت منافاقی با جزم به صحت آن ندارد، بدین جهت که تأیید عقلی و نقلی دارد».
مرحوم شعرانی در تأیید مطلب مذکور گفته است:
«اکثر روایات این ابواب(ابواب اصول دین و معارف) چنین است وسند، تنها در مسائل فرعی فقهی‏ای که مخالف اصول و قواعد بوده و مورد اختلاف بین علما باشد، اهمیت دارد و لذا نه در روایات اصول دین و نه در روایات فقهی موافق قواعد اصولی و نه در مورد اجماع بین امامیه احتیاجی به تحلیل سند و بررسی آن نیست.و بدین بیان آن اشکالی که به اوهام برخی راه یافته که اکثر اسناد کافی ضعیف است و کتابی که نصف یا ثلث آن ضعیف باشد قابل اعتماد نیست، پس چطور از کتب اربعه محسوب شده، دفع می‏گردد ...
بدین جهت که ضعف سند منافاتی با صحت مضامین ندارد(و عمده در این باب محتوای عالی روایات است).و صحت متن نیز به موافقت با عقل و اعتبار  سایر اصول معلوم از دین شناخته می‏شود.و اگر اشکال شود که پس چرا این روایات را با اسنادش آورده‏اند؟گوییم:این وظیفه محدث و بلکه وظیفه هر ناقلی است، چنانکه در تاریخ و لغت نیز چنین می‏کنند و آوردن اسناد در روایات اصول دین نه به جهت واجب القبول بودن روایات مسند یا واجب الرد بودن غیر مسندهاست، بلکه به سبب تقویت ظن به صحت انتساب به قائل آن حدیث میباشد.و نیز بدین جهت که چه بسا خرد دقیق بواسطه قرائنی یقین به صدور آن حدیث پیدا کند».(ج 2، ص 123)
*7-دقت در کیفیت جمع روایات
گاه بین دو یا چند آیه روایت در اصول دین یا فروع دین تعارض و ناسازگاری واقع می‏شود.در این صورت، پس از اطمینان از اصل صدور و وجه صدور، چند حالت متصور است:
الف-اگر دو حدیث به هیچوجه قابل جمع(عرفی و عقلی)نبوده و یکی حکم به نقیض مضمون دیگری می‏کند:یا به لحاظ مرجحات صدوری یا مضمونی یا جهتی یکی ترجیح می‏یابد، و یا آنکه هیچ کدام ترجیحی بر دیگری ندارد که در این صورت نوبت به تخییر یا توقف در فتوا(با احتیاط در عمل)یا اخذ به احتیاط(به حسب قاعده ثانویه) می‏رسد، یا هر دو تساقط می‏کنند(به حسب قاعده اولیه)چنانکه در کتب مطول اصولی طرح و بحث شده است.
ب-و اگر قابل جمع مقبول باشند(نه جمع تبرعی که استحسانی و دلبخواه بوده و صرفا برای دفع تناقض مطرح می‏شود)که خودداری انواعی است:
1-جمع عرفی(عقلایی):یعنی حمل مطلق بر مقید، یا حمل عام بر خاص، یا نص و ظاهر بر اظهر، یا حمل بر قدر متیقن خارج از دلالت لفظ و مانند آن که در متون و تقریرات اصولی مورد بحث قرار گرفته است.
2-جمع عقلی:به تفکیک حیثیات، بدین نحو که با دقت و تأمل ممکن است معلوم شود یکی از آیات یا روایات از یک حیثیت، عقلا صحیح می‏باشد و آیه یا روایت دیگر از حیثیت و جهتی دیگر.البته ممکن است این وجه جمع را، به یک اصطلاح از مصادیق جمع عرفی دانست، اما به هر حال، در تعارض آیات و روایات اصول دین و معارف، این تفکیک حیثیات از مراحل مهم عملیات حل تعارض است.
از ویژگیهای مرحوم شعرانی عنایت به این مهم در مراجعه و استفاده از روایات و آیات می‏باشد که یک نمونه نقل می‏کنیم:
بعدیت و تأخیر علم از جهل
حضرت علی(علیه‏السلام)در حدیث اول در باب جوامع التواحید اصول کافی فرموده است:«وکل‏عالم فمن بعد جهل تعلم».هر عالمی پس از جهل علم پیدا نمود(بخلاف حق تعالی که علمش مسبوق به جهل نیست).
مرحوم شعرانی در ذیل آن حدیث به شبهه تعارض بین مفاد برخی آیات و روایات اشاره می‏نماید که خلاصه اشکال و جواب آن چنین است:
«با توجه به فرمایش حضرت علی(ع)و نیز آیاتی نظیر«ما کنت تدری ماالکتاب و لاالایمان»
(شوری/52)
یا«ما کنت تعلمها انت و لاقومک»(هود/49)که هر دو آیه خطاب به حضرت رسول(ص)است و دلالت ظاهری بر عدم علم ایشان در برهه‏ای از زمان نسبت به برخی امور دارد، حال جمع موارد فوق با احادیث دال بر عصمت معصومین و قول شیعه به علم ایشان به جمیع آنچه در جهان است، چگونه است؟».
سپس در جواب می‏گوید:«حقیقت این است که علم در ماسوی الله اعم از علم انسان یا ملائکه یا معصومین بعد از جهل حاصل شده است، لیکن باید در یک نکته دقت کرد و آن اینکه بعدیت و تأخیر همیشه بعدیت زمانی نیست، علم انسانها از حیث زمان نیز متأخر از جهل آنان است، اما در ملائکه مجرد چنین نیست، بلکه آنان از حین خلقت عالم بوده‏اند و البته باید توجه داشت که علم ایشان اعطابی از جانب حق تعالی است، نه اینکه ذاتی و ضروری باشد، یعنی بواسطه انتساب به حق تعالی از حین خلقت-بدون فاصله زمانی برای جهل-عالم بوده‏اند، در مورد معصومین نیز چنین است، و آیات مذکور اشاره به همین احتیاج آنها به حق تعالی در علم دایمی‏شان می‏باشد.و اشکال مستشکل از توهم اینکه تأخر همیشه تأخر زمانی است، حاصل شده، حال آنکه در عرف مردم نیز همیشه چنین نیست و بسیاری موارد تأخر را در تأخر ذاتی-و نه زمانی-بکار می‏برند، چنانکه گویند:دست حرکت کرد پس(یا سپس)کلید حرکت کرد، با وجودی که دو حرکت از حیث زمانی مقارن‏اند».(ج 4، ص 183)(و بدین ترتیب از ظاهر روایات و آیات نیز بدور نرفته‏ایم).
*8-طرد روایات مخالف قرآن
اخباریان، قرآن را سراسر متشابه و غیر قابل استفاده برای غیر معصوم می‏دانند.
بر خلاف این پندار اخباریان، با رجوع به روایات می‏بینیم:یکی از ملاکهایی که روایات برای شناخت احادیث موضوعه و ساخته منحرفین و کذابین ارائه نموده‏اند، موافقت یا مخالفت آن روایات با قرآن کریم می‏باشد.این امر با متن حدیث معروف«ثقلین»که دو ثقل«قرآن و عترت»را تا روز قیامت در کنار یکدیگر قرار داده، نیز موافق است.و بدین جهت همانطور که گاه معنای آیات متشابه قرآن را از احادیث استفاده می‏کنیم، در مواردی نیز معنای حدیثی را باید با استفاده از آیات قرآن به عنوان قرینه یا ملاک رد و قبول بدست آورد.چنانکه امام رضا(ع) در حدیث دوم از باب ابطال الرویه کافی فرمود:«اذا کانت الروایات مخالقة للقرآن کذبتها ...»اگر روایاتی با قرآن کریم مخالف بودند باید آن را تکذیب کرد(آن را تکذیب می‏کنم).
شاهد این اصل در کلام مرحوم شعرانی در مبحث بعد خواهد آمد.
*9-طرد روایات مخالف اجماع و ضرورت
علامه شعرانی حجیت اجماع و اتفاق امامیه و علمای ایشان را در اصول دین و نیز در فروع از برخی روایات قابل استخراج دانسته است، لذا هر روایت که مخالف یکی از ضروریات دین یا اجماع علمای مسلمین یا علمای امامیه باشد را مطرود می‏داند.
مرحوم شعرانی در ذیل همان قول امام رضا(ع)که فرمود:«اذا کانت الروایات مخالفة للقرآن کذبتها و ما اجمع المسلمون علیه انه لایحیط به علما و لاتدرکه الابصار و لیس کمثله شی‏ء ...»(اگر روایتی مخالف قرآن باشد آن را تکذیب می‏کنم و می‏دانیم که آنچه مسلمین بر آن اجماع و اتفاق دارند این است که خداوند مورد احاطه علمی کسی واقع نمی‏شود و دیده‏ها او را در نیایند و او بمانند چیزی نیست ...).
ایشان می‏گوید:«فرموده اخیر امام(ع)«و ما اجمع المسلمون علیه...»دلیل است بر حجیت اجماع و ملاکی است که می‏توان خبر واحد را به جهت مخالفت با آن رد کرد.علی رغم اینکه اخباریان، هم در وجود اجماع مسلمین و هم در امکان علم به آن و هم در حجیتش-در هر سه مقام-تشکیک کرده‏اند، کلام امام(ع)دلیلی بر رد هر سه شبهه می‏باشد، اگر گفته شود در چنین مسأله مورد اختلافی(یعنی رؤیت حق تعالی)چطور می‏توان به اجماع تمسک جست؟جواب آن است که گاهی در اصل حکم اجمالا اتفاق و اجماع وجود دارد اما در مصادیق و تطبیق آن حکم بر آنها اختلاف می‏شود، پس اشکالی در تمسک به اجماع در اصل حکم کلی نیست، چنانچه در محل بحث(مسأله رویت)، اجماع مسلمین است که-به حسب قرآن کریم-«لاتدرکه الابصار»و حتی قائلین به رؤیت نیز که ظاهریان هستند، تأویل آیات دال بر یداللّه و وجه‏اللّه و...را جایز می‏دانند و لذا باید به حکم آن گردن نهند».(ج 3 ص 220).
*10-نفی تلازم بین عدم درک و بطلان
بدون شک نفهمیدن مطلبی دلیل بر بطلان آن نیست و در خصوص بحث ما جمیع آیات و روایات برای تمام مردم و در حد فهم همه آنها نیست.چنانکه قبلا اشاره شد، یکی از علل وجود آیات متشابه این است؛مطلبی که فهم غالب مردم در حد فراگیری آن نیست با عبارات دو پهلو و مجمل مطرح نموده و سپس از ابتغاء تأویل آن-بدون علم-بر حذر داشته‏اند تا مردم بواسطه تأویل غلط به انحراف نیفتند، اما راسخین در علم و اهل فهم و نظر، یعنی«مطهرون»از آن آیات سهم وافر دارند و به عبارت دیگر، همه مردم- چه عامی و چه محقق و متخصص و عارف و اولیاء خدا-از این مائده عام الهی سهمی دارند.متشابهات قرآن منبع معرفت برای گروه اخیر است.
همچنین روایات ما نیز چنین نبوده که برای جمیع مردم بیان شده باشد-چنانچه روایات کثیری در نهی از افشای اسرار اهل بیت وارد شده-بلکه برخی از آنها مخاطبین عام دارند و برخی مخاطبین خاص، لذا اگر ما عدم فهم خود را دلیلی بر کذب روایات یا عدم وجود بطن و معنای دقیقی برای آنها بدانیم اشتباه است، چنانکه گفته‏اند:«عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود»(نیافتن دلیل بر نبودن نیست)و این آفت ظاهربینان است که بدین وسیله و بهانه بر متتبعان و محققان نیز پیوسته خرده می‏گیرند.
مرحوم شعرانی در موارد متعددی به این آفت اشاره نموده و همگان را از آن بر حذر می‏دارد:
از جمله:در ذیل فرمایش امام(ع)در حدیث پنجم از باب الرد الی الکتاب و السنة اصول کافی است که چنین آمده:«ان رسول اللّه(ص)نهی عن ... کثرة السئوال ...»شارح کافی در شرح آن حدیث اشاره می‏کند که نهی از سئوال کردن بسیار، بدین جهت است که فرو رفتن و غور سئوال کننده و در برخی مسائل موجب حیرت و ضلالت اوست.
علامه شعرانی تعلیقه‏ای بدین مضمون دارد:«نهی رسول خدا(ص)از کثرت سؤال، بدین جهت است که این چنین نیست که همه مردم تمام مسائل را بفهمند، بلکه برخی از آنها به نحوی است که جز اولیاء وانبیاء نمی‏توانند درک کنند پس چه بسا مسأله‏ای از مسائل اصول دین که طلب آن بر جاهل یا فرد سطحی حرام باشد و بر عالم بدان مسأله نیز بیانش برای عوام حرمت داشته باشد، مگر اینکه به وسعت فکر و ظرفیت مخاطبش مطمئن باشد بگونه‏ای که او بتواند مدرکات و هم را از مدرک عقل تمیز دهد.مثلا؛چه بسا فرد عامی، فرق بین حادث ذاتی با حادث زمانی، و یا محال عقلی با محال عادی، و یا عدم الوجدان با عدم الوجود را درک نکند».
سپس می‏گوید:«ما دیده‏ایم جماعتی که به بطلان برخی آراء حکم صادر می‏کنند فقط به دلیل اینکه آن را نمی‏فهمند و آن آراء از اذهان عامه مردم بدور است.
اینها ندانسته‏اند که برای شارع جایز نیست که به جهت قصور فهم عده‏ای، برخی دیگر را که قادر به فهم مطالب عالیه‏اند محروم نماید».(ج 2، ص 342 و نیز ج 3، ص 9).
و نیز در شرح حدیث پنجم از باب حرکت و انتقال که امام ششم(ع)فرمود:«باین من خلقه ... و هو بکل شی محیط»(او مباین از خلق خود است ... و در عین حال به تمام اشیاء محیط می‏باشد)، ضمن بحث دقیقی در کیفیت ربط حق تعالی به اشیاء، چنین اشکالی را از قول ظاهر بینان نقل می‏کند.«اگر گفته شود که بنای دین بر چنین تدقیقات فلسفی نیست و در صورتی که مردم بر چنین تحقیقات و دقتهایی مکلف شوند تکلیف بما لایطاق لازم آید.در جواب گوییم:مدعی نیستیم که علم به این امور و دیگر اسرار و دقت در آنها بر هر مکلف واجب است، لیکن از آنجا که در کلام امیرالمؤمنین(ع)و دیگر ائمه(ع) مطالبی وارد شده که جز با تدبر و تدقیق به مغزای آن نمی‏توان دست یافت، بدین جهت است که دانستیم در توحید و دیگر معارف، اموری وجود دارد که مخصوص راسخان در علم و متمکنان از دفع شبهات است».
سپس می‏فرماید:«و سر نهی از عدم خوض در مسائلی مانند قدر بدین جهت است که فهم این سر مختص به جماعتی است و برخی مسائل به جهت عمقش بعضی را وارد وادی ضلالت می‏کند، در عین حال که موجب هدایت و معرفت طائفه‏ای دیگر است».(ج 4، ص 107)
در مورد آیات قرآن نیز چنین است، چنانکه فرمود:
«وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین الاخسارا»(اسراء/82)و می‏فرستیم از قرآن آنچه درمان و رحمتی است برای مؤمنان و ستمگران را جز زیانکاری نیفزاید.
علامه شعرانی در جای دیگر ذیل حدیث«لاتحدثوا الجهال بالحکم.فتظلموها»-(با نادانان از حکمت سخن مگویید که بدینوسیله به حکمت ظلم خواهید کرد)اشکالی را بدینگونه مطرح نموده است:«اگر گفته شود که مگر وظیفه علما تعلیم جهال نیست؟
پس چطور در این حدیث از آن منع شده‏اند».و پس از بیان جوابی که قبلا ذکر شد گفته است:«بر علما واجب است با مردم به قدر عقولشان سخن گویند، چنانکه جواب شبهه آکل و مأکول با فرق بین حدوث زمانی و ذاتی و نیز اعاده معدوم و یا تفسیر فناء فی‏اللّه را تنها باید با کسی که ظرفیت آن را دارد مطرح نمود».(ج 2، ص 137).
*11-توقف و تعبد در موارد مجمل و مجهول
در بررسی روایات هنگامی که به روایتی مجمل بر خورد کنیم و نتوانیم معنایی محصل و صحیح به نحوی ه با ظاهر آن منطبق و سازگار باشد، بیابیم از حیث دینی و فقهی وظیفه ما چیست؟یعنی از آن جهت که رد یا قبول، عملی جوانحی و مربوط به قلب و عقیده است آیا وظیفه ما چه می‏باشد؟
جواب آن است که اگر این روایت در باره مسائل فروع دین باشد، بواسطه اجمال آن از حجیت ساقط می‏گردد و نه عمل بدان لازم است و نه اعتقاد به محتوا و مضمون آن و توقف نیز در اینجا بلامانع است، چون توقف عین عمل نکردن بدانست و اما اگر این روایت در مورد مسائل اصول دین بود-با صرفنظر از جنبه سند-در صورت عدم فهم محتوا باید آن را تعبدا پذیرفت، زیرا چه بسا این فرمایش معصوم معنایی دقیق داشته که فعلا بدان دست نیافته‏ایم، و چه بسا انکار ما مستلزم انکار یکی از ضروریات دین باشد(ولوناخودآگاه)و توقف که در اینجا همین عدم طرد و انکار است لازم می‏باشد.
مرحوم شعرانی در ذیل حدیث هشتم از باب النهی عن القول بغیر علم، از امام صادق(ع)که فرمود:
«خدای تعالی بندگانش را به دو آیه از کتابش اختصاص داده که نگویند جز آنچه می‏دانند و آنچه را هم که نمی‏دانند رد نکنند»چنانکه فرمودند:«بل کذبوا بمالم یحیطوا بعلمه و لما یأتیهم تأویله»(یونس /39)بلکه به آنچه احاطه علمی بدان نداشتند تکذیب نمودند و تأویل آن نیز به مضمون برایشان نیامده بود».
ایشان در توضیح بخش اخیر حدیث می‏فرماید:«این مذمت در باره رد نادانسته‏ها مخصوص به اعتقادیات است نه در مورد فروع عملیه، چرا که توقف و رد نسبت به اعمال متساویند، به عنوان مثال اگر روایتی در وجوب غسل جمعه وارد شود که صحت آن را ندانیم، معنای توقف در آن عمل نکردن به آن است و معنای رد آن نیز همینطور اما نسبت به اعتقادیات رد حدیث مبهم یا مجمل، چه بسا مستلزم کفر باشد اما توقف و اظهار جهل نسبت به آن چنین نیست.مثلا اگر حدیثی وارد شد در اینکه هوا بر مصلوب(بدار کشیده شده)فشار می‏آورد(به عنوان فشار قبر)، همانور که قبر بر میت مدفون، یا مثلا اگر وارد شده که امام صادق (ع)کوثر و رودهای بهشت را در مدینه به ابابصیر که نابینا بوده نشان دادند، در صورتی که معنایش را ندانستیم نباید آن را تکذیب کنیم.به این بهانه که مثلا کوثر و رودهای بهشت هنوز خلق نشده‏اند، وانگهی در مدینه نبودند تا اینکه کسی آنها را ببیند و امثال اینها ... بلکه حق این است که در صورت نفهمیدن توقف نموده به مفاد آن تسلیم شویم و برای فهم آن به اهلش رجوع نماییم.چنانکه قاعده در حل هر شبهه‏ای چنین است.»(ج 2، ص 152). قابل ذکر است که خود آن مرحوم در رابطه با روایتی که مضمون آن امکان نسخ بعضی احادیث توسط برخی دیگر است فرموده است:«آن را نمی‏فهمم، اما به مفاد آن متعبد هستم».(ج 2، ص 395).
*12-طرد تفسیر به رأی و بیان ملاک آن
یکی از آفات فهم حقایق و معارف دینی تحمیل نمودن معانی و پیش‏فرضهای ذهنی بر آیات قرآن یا روایات معصومین(ع)و نیز تأویل و ارجاع ظواهر یا مجملات و متشابهات، در جهت معانی مورد نظر شخص می‏باشد.
قرآن کریم در مورد سوء استفاده کج اندیشان و کج طبعان چنین فرموده است:«فا ما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم»(آل عمران/ 7)(پس آنانکه در دلهایشان کژی است آنچه را متشابه است به جهت ایجاد فتنه و به منظور تأویل آن پیروی می‏کنند، حال آنکه تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم در نمی‏یابند.)
در احادیث معصومین(ع)نیز درباره این امر بسیار انذار و تحذیر شده است، مانند حدیث:«من فسر القرآن برأیه فلیتبوء مقعده من النار»-(هر که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، جایگاهش را برای آتش آماده کند).
می‏توان دلیل چنین وعید و چنان عذابی را در این نکته دانست که چنان مفسری در واقع خود را از اصل وحی بی‏نیاز دانسته و بجای کسب هدایت از کتاب الهی، به زعم خویش قرآن را به معانی و مفاهیمی خاص راهبری نموده و به جای سعی در استخراج چشمه‏های زلال حقیقت از منبع وحی، تلاش کرده تا کانالها و حوضچه‏هایی در کنار آن ایجاد نماید و آب آلوده یا نیالوده بدانها سرازیر کند.از این‏رو باید تعبیر برخی روایات را مبنی بر اینکه«مفسر به رأی گرچه به حسب اتفاق به واقع هم اصابت کند باز به خطا رفته است»، را تعلیل نمود به اینکه هر تفسیری دارای دو جنبه می‏باشد:1-کشف معنای حقیقی آیه، 2- اسناد آن به حق تعالی.و مفسر به رأی، بر فرض اصابه اتفاقی در قسمت اول به جهت اخذ روش ناصحیح و غیریقینی، حق ندارد معانی‏ای را که بدانها رسیده به خدای متعال اسناد دهد.
در اینجا ممکن است اشکال شود که طرح مسأله بطون قرآن و تفسیر و اظهارنظر در مورد آیات قرآن بعنوان بطن آن آیه، خود از اقسام تفسیر به رأی است.
و جواب این است که:
اولا:بطن هر آیه با ظهر و ظهور آن مرتبط و متناسب است و هر آبه بطنی خاص دارد، لذا بطن قرآن معنایی غریب از ظهر آن ندارد.
ثانیا:فهم بطون قرآن پس از معصومین خاص اوحدی از اولیاء می‏باشد، چرا که چنان فهمی با دست یابی به حقایق به نحو علم حضوری و توأم با یقین میسر است.چنانچه خداوند فرمود:«انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لایمسه الا المطهرون»(این است قرآن کریم که خود در کتابی نهانی و پوشیده قرار دارد و جز تطهیرشدگان به آن دسترسی ندارد.)
شبهه‏ای دیگر که در این باب مطرح می‏باشد این است که مسلما معلومات و پیش فرضهای هر مفسر در برداشتهای او نسبت به قرآن دخالت دارد، چنانکه تفاوتهای تفاسیر مختلف، در عمق و یا وسعت علمی و پرداختن هر مفسر به جنبه‏ای خاص و نیز اختلاف برداشتها به حسب اختلاف مبانی کلامی و اعتزالی یا اشعری یا...همه مؤید این مطلب می‏باشند، پس قاعدتا باید هر تفسیری را تفسیر به رأی دانست.
جواب این است که:منکر این نمی‏توان شد که فهم علماء از آیات و روایات، عمیقتر از فهم عوام که تنها لغت عرب می‏دانند می‏باشد و دانشمندان نیز به حسب سعه علم و وسعت نظر و حدّت ذهن و دقت نظر بهره‏های متفاوتی از آیات برده و احیانا برداشتهای گوناگونی پیدا می‏کنند، لیکن ملاکی که روایات مذکور در صدد ارائه آن هستند، منع از این جریان تکوینی ذهنی نیست، چه اینکه این جریان قابل منع هم نیست بلکه ملاک مزبور این است که: اولا مفسر باید بکوشد که حتی الامکان از قرآن به عنوان یک منبع شناخت که برخی آیات آن توسط بعضی دیگر روشن شده و معارفی نو در زمینه‏های عقاید و احکام و اجتماعات و ... بدست دهد، استفاده کند نه اینکه قرآن را به عنوان کتاب مشکلی در نظر بگیرد که باید با هر فن و هنری آن را معنی کرد و در نهایت هم به همان علومی که قبلا در ذهن انباشته چیزی افزوده نشود، البته رعایت این امر علاوه بر تبحر در علوم مقدماتی تفسیر و نیز علوم بشری و اطلاعات وسیع و نیز دقت وحدّت ذهن احتیاج به تطهیر و تهذیب نفسانی نیز دارد.
ثانیا:مفسر در هر حال باید احتیاط را طریقه خود قرار دهد و از آنجا که غالبا به علم قطعی در رابطه با معنای آیات نمی‏رسد حتی الامکان تفسیر خود را در قالب احتمال بیان نموده و از انتساب قطعی آن به آیات و کلام الهی حذر کند.
ثالثا:مفسر باید در محدوده ظواهر، راه خود را باز کند و با موشکافی و تحلیل به عمق آن دسترسی پیدا نماید و الا دچار زیغ و انحراف خواهد شد.ض مرحوم شعرانی در ذیل حدیث چهارم از باب النهی عن القول بغیر العلم، در رابطه با تفسیر به رأی چنین آورده است:«تفسیر قرآن به رأی جایز نیست و به تواتر از آن نهی شده.البته مراد از تفسیر کشف مبهم و رفع حجاب از مطلب است، اما به تفسیر آیاتی که بخودی خود ظاهر می‏باشند یا به واسطه قرائن عقلیه یا عادیه یا عرفیه ظاهرند، تفسیر به رأی اطلاق نمی‏شود.به هر حال آنچه از قرآن بدون نقل حدیث از موضوع فهمیده نشود واجب است در آن به نقل، رجوع نمود و آنچه که بدون احتیاج به نقل فهمیده می‏شود، جزء ظواهر کلامند و رجوع به آنها حجت است و آنچه که از ظواهر لفظ آن چیزی فهمیده نمی‏شود واجب است در آن مورد توقف نمود یا به خبر متواتر از اهل عصمت برای تفسیر آن مراجعه کرد».(ج 2، ص 146 و 386).
*13-قاعدة الشی‏ء بالشی‏ء یذکر
در میان احادیثی که به نحوی تفسیر یا بیان مراد و اشارت، یا مصادیق، برخی آیات قرآن را به عهده دارند یا در جواب سؤال معنای آیات صادر شده‏اند، به موارد متعددی بر خورد می‏کنیم که آیه کلی و عامی را به مصداق خاصی تطبیق و تفسیر نموده‏اند.مثلا در مورد آیه شریفه:«اولم یرواانا نأتی الارض ننقصها من اطرافها»(آیا نمی‏بینند که ما پیوسته زمین را از اطرافش ناقص و کوتاه می‏کنیم؟)که معصومین(ع) در تفسیر آن فرموده‏اند:«هو ذهاب العلماء»(کم شدن اطراف زمین مرگ علماست).
ملاصلاح مازندرانی در شرح این حدیث، از قول مفسرین اهل سنت، مراد از زمین را اراضی کفار دانسته که با توجه به غلبه اسلام در جزیرة العرب و غیر آن مراد از نقص اطرافش را فتح مسلمین که منجر به استیلاء بر آن شده، می‏دانند.
مرحوم شعرانی در تعلیقه خود می‏گوید:«آنچه از ظاهر آیه و سیاق آن بر می‏آید همین معنی اخیر است و غرض آن بر انگیختن کفار بر ترک لجاج و عناد و تعصب می‏باشد به اینکه ببینند که بلادشان تدریجا داخل ارض اسلام می‏شود.و ممکن است اشکال شود که:اگر غرض از آیه این بوده، حمل آن به موت علما و نقص علم، نقض غرض است.
جواب این است:اگر چه سیاق آیه بیان مطلبی در مورد علم و علما نبوده لیکن از آنجا که بواسطه مطلبی مطلب دیگر به یاد می‏آید(الشی‏ء بالشی‏ء یذکر، شبیه قاعده تداعی معانی)مانعی ندارد که توسط اهلش چنان استفاده‏هایی از آن بشود*چنانکه از آیه:«و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ...»که در مورد قوم بنی اسرائیل نازل شده، نجات اهل حق در آخر الزمان استفاده شده است».(ج 2، ص 11).
(*)البته محتمل است چنان استفاده‏هایی نوعی بیان بطون قرآن باشد که نحوه استفاده از آن بر ما ناپیداست و خاص ائمه معصومین(ع)باشد چرا که«انما یعرف القرآن من خوطب به»، (همانا مخاطبین اصلی قرآنند که آنرا می‏شناسند).

تبلیغات