نگاهی نو بر مبانی منطق ریاضی
آرشیو
چکیده
متن
منطق ریاضی، علمی نوپا است زیرا شکل فعلی آن را فرگه frege و راسل بنا نهادند ولی در مدت کوتاهی موضوع کتابهای فراوانی قرار گرفته است، با اینکه قریب به یک قرن از انتشار کتاب«اصول الریاضیات» principles of mathematics راسل-که این علم را وارد مرحله جدیدی کرد-میگذرد، هر روز مقالات و کتابهای زیادی در این زمینه نوشته میشود و تحقیقات جدیدی ارائه میگردد.بررسیهایی که در این باره صورت گرفته و یا میگیرد ارتباط مستقیم با فلسفه و خصوصا متدلوژی و فلسفه علم دارد. اینجانب هنگامی که به تحصل کتابهای منطق متداول در حوزه علمیه از قبیل حاشیه ملا عبد اللّه و شرح شمسیه و...اشتغال داشتم برای نخستین بار با تحلیلهای منطق ریاضی مواجه شدم، و از همان موقع این سئوال برایم مطرح بود که چرا قضیه کلی بایستی به صورت شرطیه تحلیل بشود، یا چرا قضیه جزئی بایستی به صورت قضیه وجودیه دربیاید و...، در بیان نظریات منطقدانان اسلامی، مسائل به صورت دیگری مطرح بود، گر چه منطق ریاضی و این نظریات همه در واقع دنباله تحقیقات ارسطو است، ولی تفاوت اساسی میان این سه قطب وجود دارد، لذا از همان زمان قصد داشتم مقایسهای در مبانی آنها داشته باشم و ببینم قلمرو و برد برهان هر کدام چیست.
اگر توفیق یابیم که ایدههای منطقدانان اسلامی را صوری نماییم، منطقی کاملا متفاوت با منطق ریاضی فعلی و توانا در ارائه مفاهیم و قوانین علمی خواهیم داشت.هدفی که در پی آنیم دست یافتن به تحلیلی جدید از گزاره و...می باشد که مبتنی بر این نظریات باشد.در این سلسله مقالات قصد داریم قسمتی از مبانی منطق ریاضی را نقد کرده و با استفاده از بیانات دانشمندان اسلام تحلیلی جدید از گزاره ارائه دهیم.
منطق ریاضی و گزاره
در منطق سمبلیک، نخست در باب حساب گزارهها راههای ترکیب گزارهها با ثابتهای منطقی برای بدست آوردن گزارههای مرکب و سپس قوانین استنتاج گزارهها از یکدیگر بررسی میشود. کوچکترین واحد این بخش گزاره است و لذا در این مرحله از منطق ریاضی هرگز به ساختمان درونی گزارهها توجه نمیگردد.در حساب گزارهها نقیض گزاره p بانشان داده میشود، اگر دو گزاره را با P و Q نمایش بدهیم، میتوانیم ترکیبات مختلفی از این دو به دست آوریم، مانند:
الف-ترکیب عطفی دو گزاره
(خوانده میشود P و Q).این ترکیب فقط هنگامی راست است که دو گزاره مذکور راست باشند.
ب-ترکیب فصلی دو گزاره(خوانده می شود P یا Q).این ترکیب در صورتی راست است که لااقل یکی از دو گزاره راست باشد.
ج-ترکیب شرطی P-Q(خوانده میشود اگر P آنگاه Q).این ترکیب فقط در صورتی دروغ است که مقدم آن(P)راست و تالی آن(Q)دروغ باشد و در بقیه حالات راست میباشد.
در بخش دیگری از منطق ریاضی که حساب محمولات نام دارد، گزاره تحلیل میشود.در این بخش، به عناصر درونی گزاره توجه میگردد.البته خود حساب محمولات عنوان جامعی است که به حساب محمولات مرتبه اول و حساب محمولات مراتب بالاتر تقسیم میشود.
منطق کلاسیک، قضایای محصوره را در یک تقسیم به چهار قسم دستهبندی میکرد:موجبه کلیه، موجبه جزئیه، سالبه کلیه، سالبه جزئیه، که در حساب محمولات هر یک چنین تحلیل میشود:
1-موجبه کلیه:مثلا گزاره«هر انسانی میمیرد»را میخواهیم تحلیل کنیم.تحلیل را چنین انجام میدهیم:
«هر چیز اگر انسان باشد میرا است».
«x هر چه باشد، اگر x انسان باشد، x میرا است».
اگر«)x(به معنای هرx و f)X(به معنای x انسان است وg)X(به معنای x میرا است باشد تحلیل نهائی چنین خواهد بود:هر چه باشد، اگر x انسان است، آنگاه x میرا است].
2-سالبه کلیه:مانند گزاره«هیچ انسانی سنگ نیست»طبق مراحل زیر تحلیل میشود:«هر چیز، اگر انسان باشد، سنگ نیست».
هر x، اگر x انسان باشد x سنگ نیست.
و در نهایت با استفاده از ناقض چنین تحلیل میشود:.
3-موجبه جزئیه:مانند«بعضی از انسانها شاعرند».
«چیزی هست که انسان است و شاعر است».
«x-ی هست که x انسان است و x شاعر است».
بجای عبارت«x-ی هست»از نماداستفاده میکنیم:
این نماد اصطلاحا سور وجودی یا جزئیه است.
4-سالبه جزئیه:مانند«بعضی از انسانها شاعر نیستند».
«چیزی هست که انسان است و شاعر نیست».
«X-ی هست که X انسان است و X شاعر نیست»
میبینیم که تحلیل گزارههای کلی و جزئی از دو جهت تفاوت دارد:یکی اینکه گزارههایی جزئی، اعم از موجبه و سالبه، دارای سور وجودی است ولی در گزارههای کلی چنین سوری نیست.و دیگر اینکه گزارههای جزئی دارای ثابت ترکیب عطفی است، ولی گزارههای کلی دارای ثابت ترکیب شرطی است و در تحلیل به صورت ترکیب شرطی درمیآید.
ریشهیابی تحلیلهای منطق ریاضی از گزارهها *
در تحلیلهایی که ذکر شد، مبانی منطقی و فلسفی بسیاری نهفته است.بعضی از این مبانی به صورت ابتدایی در سخنان بئانو(1932-1858) Giuseppe pcano منطقدان ایتالیایی و فرگه (1925-1848)منطقدان آلمانی آمده است، ولی به صورت نهایی به دست راسل(1970-1872) (*)چون به منابع اصلی(انگلیسی یا آلمانی)دسترسی نبود(مگر چند کتاب)لذا نوعا از ترجمههای فارسی یا عربی آنها استفاده شده است. شکل منطقی و سازمان یافته بخود گرفت، لذا بجاست که راسل را محور این تحلیلها دانسته، نظریات وی را مورد بررسی قرار دهیم.
اتمیسم منطقی Logical Atomism راسل، ریشه در بسیاری از تحلیلهای منطق ریاضی دارد. هر چند اتمیسم منطقی بعنوان یک مکتب فلسفی ارائه شده و بحث ما در مقوله منطق میباشد نه فلسفه، ولی ناچاریم تا آنجا که به این بحثها مرتبط میشود گوشههایی از آن را مطرح نماییم.روشن است که نظر ما به نتایج منطقی است که راسل از فلسفهاش بدست میآورد.
راسل در کتاب«فلسفه اتمیسم منطقی»ارتباط منطقاش با این فلسفه را چنین بیان مینماید«نسبت بهر لغت رمزی که از نظر منطقی صحیح میباشد دائما تطابق اساسی میان واقع و رمزی که بر واقع دلالت میکند یافت میشود، و ترکیب رموز به صورت بسیار نزدیکی متناسب و هماهنگ با ترکیب وقایعی است که بر آنها دلالت میکنند». (1)
همه منطق راسل در این چند جمله نهفته است. اکنون با بیان مطالبی در این باره نشان خواهیم داد که راسل چگونه به این تحلیلها رسیده است.
قضیه چیست؟
معنایی که راسل در فلسفه«اتمیسم منطقی»اش برای قضیه Proposition یا گزاره ارائه میدهد، اختلاف زیادی با معنای جمله یا عبارت sentence ندارد.قضیه در نظر راسل«مجرد رمز است البته رمز مرکب»، به این معنا که اجزاء آن نیز رمز میباشد، پس جملهای که شامل الفاظ متعددی است، هر لفظ آن یک رمز خواهد بود.و عبارتی که این اجزاء و رموز را ترکیب میکند نیز رمز است:
در این زمینه باید نکات زیر بیان گردد:
1-ملاحظه میکنیم که نزد راسل«رمز»در معنای بسیار وسیعی بکار رفته و شامل همه لغات-از هر نوعی که باشد-میشود، هر لفظی و هر جمله و عبارتی نیز رمز است.
2-اسم و جمله یا قضیه، هر سه رمزند، ولی اسم رمز برای شخص، و جمله و قضیه رمزی برای واقع Fact میباشند.این تمایز متکی به مطلبی است که جایگاه خاصی در فلسفه راسل دارد:
واقع چیزی است که قضیهای را صادق یا کاذب قرار میدهد، واقع به این معنایی که راسل بکار میبرد چیزی مانند سقراط یا باران یا خورشید است، سقراط هیچ قضیهای را صادق یا کاذب قرار نمیدهد. هنگامی که میگوییم«چیز خاصی دارای خاصیت معینی است»یا«چیز خاصی با چیز دیگری علاقه معینی دارد«از واقع تعبیر آوردهایم، اما خود این چیز که خاصیتی دارد یا با چیز دیگری علاقهای دارد واقع نیست، خود سقراط واقع نیست، اما اینکه سقراط فیلسوف بوده واقع، یا بهتر بگوییم تعبیر از واقع است.
لذا راسل میگوید:واقع چیزی است که قضیهای را صادق یا کاذب قرار میدهد، یا تعبیر کامل از واقع دائما به وسیل عبارت یا جمله است.کتاب من روی میز است.اینجا خود کتاب واقع نیست، شیء است، و شیء با واقع فرق دارد.قرار داشتن کتاب من روی میز واقع است.اسم از شیء یا چیز حکایت میکند، یعنی اسم برای آن چیز رمی است، جمله یا قضیه که از واقع حکایت میکند نیز رمز است، اما نه رمز برای شخص و چیز معینی، بلکه برای واقع. (2)
راسل وقایع را جزء عالم فعلی میداند و برای آنها عینیت قائل است، لذا خود وقایع موصوف به صدق یا کذب نمیشوند، اما قضایا یا صادقند و یا کاذب، در حقیقت اینها ویژه قضیه است که یا صادق است یا کاذب.
3-قضیه و جمله(عبارت)، هر دو رمزی برای واقعاند، اما این دو تفاوت اساسی دارند: (3) راسل نخست بین این دو تمایز قائل نمیشد، اما بعد در کتاب«بحثی در معنا و صدق»بین آنها فرق گذاشته است.وی در این کتاب چنین میگوید:«قضیه چیزی است که ممکن است در هر لغتی گفته شود:(سقراط میرا است)Socrates est mortel دو سخن هستند که از یک قضیه حکایت میکنند، در خود یک لغت هم میتوان از یک قضیه تعبیرهای مختلفی آورد:پس اختلاف بین(قیصر در 15 مارس کشته شد)و(روز 15 مارس روز قتل قیصر است)اختلافی راجع به علم بیان میباشد، لذا ممکن است دو صورت از الفاظ یک معنا داشته باشند میتوانیم قضیه را چنین تعریف کنیم:(همه عباراتی است که معنای یک عبارت معلومی را میرسانند.اما عبارت با معنایش بیشتر مأنوسایم، «تعدادی از الفاظ که مطابق قوانین ترکیب لغوی در کنار هم قرار گرفتهاند.»
در واقع فرق بین عبارت و قضیه، نظیر فرق بین لفظ و معناست.یعنی قضیه:«چیزی است که عبارت بر آن دلالت میکند.»البته لازم نیست هر عبارتی معنای جداگانه داشته باشد و بر معنای خاصی دلالت کند، اما اگر دلالتی برای هر عبارتی هست همین مدلول، قضیه خواهد بود.
گزارهنما Propositional Function
تفاوت قائل شدن بین گزاره و گزارهنما * -که تابع گزارهای یا صورت خبریه نیز نامیده میشود-در منطق راسل از اهمیت خاصی برخوردار است.راسل حتی خواسته از این تفاوت نتائج فلسفی نیز بگیرد:
عباراتی که مشتمل بر متغیر میباشند، مانند«س عدد صحیح است»قضیه نمیباشد، هر چند دارای صورت نحوی جمله هستند، اما قضیه نیستند زیرا فاقد شرط اساسی قضیه میباشند که امکان توصیف به صدق و کذب میباشد، عبارت«س عدد صحیح است»را نمیشود گفت صادق یا کاذب است.چون معلوم نیست که«س»بر چه دلالت میکند و تا معلو نشده مدلول«س»چیست حکم کردن به صدق و کذب محال است، ولی اگر بجای«س»عدد«2»قرار بدهیم در این صورت(2 عدد صحیح است)قضیهدرست خواهد شد و اگر«2/1»را قرار بدهیم:(2/1 عدد صحیح است)قضیه کاذب خواهد بود.اما اگر بجای «س»واژه«سبز»را قرار بدهیم عبارت بیمعنی خواهد شد.
این متغیرها مجهولند، مگر اینکه ارزشی * -مدلولی-برای آنها بدهیم تا معلوم بشوند.ضمیرها در لغت از این قبیلاند.اگر گفته شود:«او در خانه است»و مراد از«او»معلوم نباشد، مانند این است که گفته شود:«س در خانه است»، لذا در عبارتی که ضمیر هست نمیشود حکم به صدق یا کذب کرد، مگر اینکه مرجع آن معلوم باشد، یعنی به آن ارزشی بدهیم.از این جهت، عبارت مشتمل بر ضمیری که مرجع آن معلوم نیست قضیه منطقی نخواهد بود. همچنین عبارتی که شامل فرد مبهم است، مانند (*)میتوان بجای گزارهنما، تابع گزارهای قرار داد.در کتابهای عربی گزارهنما«دالة القضیه»نامیده میشود.
( *)گاهی گفته میشود که اگر گزاره P صادق باشد ارزش 1 دارد و یا اگر کاذب باشد ارزش(صفر)دارد، ولی در اینجا ارزش به این معنا نیست بلکه مراد از ارزش قرار دادن چیزی بجای متغیر میباشد.
«مردی فیلسوف و مورخ بود»موصوف به صدق یا کذب نخواهد بود، مگر اینکه بجای این مبهم اسم فرد معینی قرار گیرد، مثلا بگوییم:«هیوم فیلسوف و مورخ بود»در این صورت موصوف به صدق و یا کذب خواهد بود، در نتیجه قضیه منطقی است.
عبارتی که مشتمل بر رمز مجهول است-ارزش معلوم نیست-گزارهنما یا صورت خبریه میباشد و با قرار دادن ارزش بجای مجهول به قضیه تبدیل خواهد شد. (4)
به اعتقاد راسل بسیاری از خطاها در فلسفه از خلط کردن قضیه و گزارهنما بوجود آمده است، بسیاری از فلسفههای کلاسیک، محمولات را به قضایایی نسبت میدهد، در صورتی که این محمولات متعلق به گزارهنماست نه قضیه، و چه بسا به موضوعات محمولاتی را نسبت میدهد که این محمولات نیز متعلق به گزارهنماست.در این خلط، منطق کلاسیک نیز سهیم میباشد، مبحث موجهات Modalities را از ویژگیهای قضایا میداند، در حالی که این مبحث در واقع از ویژگیهای گزارهنماهاست * ، زیرا قضیه بیش از دو حالت ندارد:یا صادق است و یا کاذب (5) بنابراین در نظر راسل، «مردی را دیدم»قضیه نیست، بلکه گزارهنماست که صورت منطقی آن چنین میباشد«x را دیدم، x مرد است»و لااقل یک ارزشی هست که این گزارهنما را صادق قرار میدهد، لذا این گزارهنما ممکن است، اما گزارهنمای«اگر س انسان باشد پس س میراست»همیشه صادق است چه«س»انسان باشد و چه نباشد، پس این گزارهنما ضروری است.
بطور کلی میشود گفت که همه اقوال شامل:ادات مبهم مانند:همه و هر و برخی و بعضی...گزارهنما هستند، همچنین اقوالی نظیر«سقراط میراست»، چون(میرا بودن سقراط)بدین معناست که او در زمانی خواهد مرد.پس منظور از(سقراط میراست) این است که:«وقت الف وجود دارد و سقراط در وقت الف میمیرد»، و نیز«سقراط میرا نیست»مقصود این است که:«اگر الف زمانی باشد-هر زمانی که باشد- پس سقراط در وقت الف زنده است». (6)
رابطه گزاره و واقع
گفتیم راسل میان واقع و شیء فرق میگذارد.در اینجا سئوالی مطرح میشود که تأثیر مهمی در برداشت ما از گزارهها دارد و آن این است که:رابطه گزارهها با وقایع چه نوع رابطهای است؟با بیانی که در قضیه داشتیم جواب این سئوال روشن میشود:
1-گفتیم راسل قضیه را رمز واقع میداند، لذا رابطه بین گزاره و واقع رابطه تناظر Correspon- dence میباشد.پس هر گزارهای با واقعی متناظر است که بر اساس آن یا صدق و یا کاذب است.گزاره «باران میبارد»در حالات جوی معینی صادق و در حالات جوی دیگر کاذب است، پس حالات جوی خاصی که این گزاره را صادق میکند، واقع متناظر با آن میباشد.
2-بنابراین تناظر هر چیزی که قضیه مشتمل بر آن میباشد، چیزی مناظر با آن در واقع است.اگر بتوانیم لغتی را که از نظر منطقی کامل است تألیف نماییم، پس بین الفاظ گزاره و عناصر تشکیلدهنده واقع متناظر با آن رابطهای یک بیک هست، مگر الفاظی مانند«یا»، «چنین نیست که...»و«اگر... پس»که وظیفههای مختلفی دارند(بعدا این الفاظ را بیان خواهیم کرد).
3-قضایایی داریم که متناظر با یک واقعاند، مانند دو قضیه«سقراط مرده است»و«سقراط نمرده است». در اینجا یک واقع داریم که یکی از این دو قضیه را صادق و دیگری را کاذب قرار میدهد، پس نسبت به هر واقع دو قضیه داریم که یکی صادق است و دیگری کاذب.
نتیجهای که از نکته سومی میگیریم این است که خود طبیعت رمز(یا بهتر بگوییم گزاره)به ما نمیگوید که صادق است و یا کاذب، وگرنه در این صورت نیازی نداشتیم برای تعیین صدق و یا کذب (*)گزارهنما، همچنانکه قابل صدق و یا کذب نیست، قابل توجیهات منطقی مانند ضرورت یا امکان نیست، بنابراین جهات از خواص قضایا است نه گزارهنماها(کیهان اندیشه). گزارهها به عالم خارج مراجعه کنیم و از بررسی خود گزارهها میتوانستیم صدق یا کذب آنها را در یابیم.
4-مطلب مهم دیگری نیز از نکته سوم نتیجه گرفته میشود که ظاهرا خود راسل به آن متوجه نبوده و شاگردش ویتگشتاین L.Wittgenstein به آن پی برده و آن این است که«قضایا اسمهایی برای وقایع نیستند». (7) زیرا در مورد رابطه گزاره با واقع، دو رابطه اساسی داریم:یکی اینکه گزاره نسبت به واقع صادق باشد، و دیگر اینکه نسبت به واقع کاذب باشند.در صورتی که در مورد اسم تنها یک رابطه داریم، اسم فقط علامت برای مسمایش میباشد و در غیر این صورت صرف صوتی بدون معنا خواهد بود و اسم نخواهد بود، اما قضیه با کاذب بودن، عنوان قضیه را از دست نمیدهد. (8) *
مشکل قضایای سالبه
به گفته راسل اگر هر قضیه و گزارهای تصویر واقع باشد.و صدق و کذب قضایا را واقع تعیین کند، در قضایای سالبه با مشکل روبرو میشویم، زیرا در قضیه موجبهای که صادق است واقعی داریم که گزاره رمزی از آن میباشد، ولی در قضایای سالبهای که صادقاند مانند«سقراط زنده نیست»آیا واقع سالبهای داریم که این گزاره سالبه رمز آن باشد؟ آنچه در ابتداء به ذهن میآید، این است که وقایع سلبی در خارج نداریم، یعنی در عالم خارج واقعی نداریم که مثلا بگوییم«این درخت قد بلند نیست»، بلکه آنچه در خارج هست این است که این درخت قدش کوتاه یا متوسط است.همچنین واقعی نداریم که:این علی نیست بلکه واقع این است که:«این محمد است».ولی با این همه، راسل میگوید:وقایع سالبه نیز داریم.
دیموس Demous بر وجود وقایع سالبه اعتراض کرده است، به نظر وی وقتی میگوییم p پس در حقیقت اینجا یک قضیه صادق داریم که با q نمایش میدهیم، بطوری که P با آن سازگار نیست و متناقض با آن میباشد.مثلا اگر بگوییم«این کاغذ سبز نیست»میخواهیم بگوییم که قضیه صادق دیگری هست که:«این کاغذ سفید است»اما ما بجای این قضیه صورت سالبه را بکار میبریم، چون نمیدانیم واقع چیست، یا چه بسا علم به واقع داریم، ولی اهتمام ما بر این است که P کاذب است.
راسل این نظریه را مورد انتقاد قرار داده که طبق این نظریه ناسازگاری واقعی اساسی و عینی میشود، ناسازگاری اگر تعبیری از واقع هم باشد، بین وقایع نخواهد بود، بلکه بین گزارههاست ...
«p با q ناسازگار است»بدین معناست که لااقل یکی از p یا q کاذب است، چون دو واقع نداریم که ناسازگار باشند، پس ناسازگاری میان گزارههاست.
حال اگر ناسازگاری واقع باشد، این واقع گزارههایی را بعنوان چیزی مقابل وقایع شامل است، یعنی یک نوع واقعیت برای قضایا قائل شدهایم، اما روشن است که گزارهها چیزی نیستند که واقع بحساب آیند، ما در میان وقایع چیزی نداریم که گزاره باشد.
دلیلی که راسل برای وجود وقایع سالبه دارد این است که گزارههایی مانند«سقراط زنده هست»داریم که موجبهاند ولی کاذب میباشند، و این کاذب بودن بایستی به علت واقعی باشد، لذا بایستی تسلیم بشویم که وقایع سالبهای داریم.
*
اقسام گزارهها
هر منطقی که میخواهد صور کلی گزارهها را مورد بررسی قرار دهد، بایستی درباره قضایا تقسیم بندی داشته باشد، اما چون در منطقی که راسل ارائه میدهد، گزارهها تصویر واقعاند، پس بحث در انواع گزارهها بحث در تقسیماتی است که گزارهها در اثر ارتباط با تقسیمات واقع پیدا میکنند، در این تقسیم بندی از بسیطترین قسم شروع کرده و به قسم مرکب میرسیم، راسل میان پنج نوع گزاره فرق گذاشته است:1-گزاره اتمی، 2-گزاره مرکب، 3-گزاره کلی، 4-گزاره کلی دارای عمومیت تام،
5-گزاره وجودی.
فعلا در این مقاله قسم اول و انواع ویژگیهای آن را بررسی میکنیم.
*1-گزاره اتمی یا ساده (Atomic Proposition) راسل در مبانی ریاضیات Principia Mathcmatica که با همکاری وایتهد Whitchcad آن را تألیف نموده، دو تعریف برای گزاره اتمی ارائه میدهد: 1-گزارهای که مشتمل جزئی که خود گزاره باشد، و کلماتی نظیر هر و برخی(کل-بعض)نیست.
2-گزارهای که تقریر میکند چیزی دارای صفت معینی است یا تعدادی از اشیاء دارای علاقهای میباشند. (9) گزاره اتمی واقع اتمی را تصویر میکند، و صدق و کذب گزاره اتمی را همین واقع اتمی تعیین میکند.
واقع اتمی با واقع واحد تفاوت دارد، زیرا واقع واحد ممکن است اجزائش خود واقع باشد، مانند:«سعدی شیرازی شاعر است»این واقعی مرکب از دو واقع میباشد:یکی اینکه«سعدی شیرازی است»دیگر اینکه«سعدی شاعر است»اما واقع اتمی واقعی است که تحلیل آن به وقایع ساده امکان ندارد، مانند «سعدی شیرازی است».لذا واقع اتمی فقط به اشیائی تحلیل میشود که در تکوین آن دخیلاند، البته تحلیل واقع اتمی به اجزائش-که همان اشیاء هستند-فقط تحلیل منطقی است، نه مادی و فیزیکی، یعنی واقع اتمی وحدتی تجزی ناپذیر میباشد.در حقیقت ما نمیتوانیم«سعدی»را از «شیرازی»تفکیک کنیم، خود این بیان وجه تسمیه آن را روشن میکند:واقع اتمی تحلیل مادی نمیپذیرد، هر چند که تحلیل منطقی را میپذیرد.در این جهت شباهتی با اتم فیزیکی دارد، زیرا اتم را میشود از نظر منطقی به الکترونها و پروتون تقسیم کرد، اما تفکیک این اجزاء در واقع ممکن نیست. (10) حال گزاره اتمی که واقع اتمی را تصویر میکند، بایستی سادهترینصورت منطقی باشد، یعنی صورتی است که خود به گزارههای دیگر تحلیل پذیر نیست، هر چند به الفاظی تحلیل میشود که در تکوین آن سهیماند، نظیر واقع اتمی که به اشیاء تحلیل میشود، نه به وقایع.
اکنون به سادهترین گزارهها دست یافتهایم که سادهترین وقایع را تصویر میکند.ببینیم خود این گزارههای اتمی دارای چه عناصر و ویژگی و اقسامی میباشد.
الف-عناصر گزاره اتمی:گزاره از نظر منطقی واحد نخواهد بود، مگر اینکه بساطت آن به حدی باشد که به بیش از یک گزاره تحلیل نشود.این نوع بساطت را ما فقط در مرحلهای از تحلیل مییابیم که اسمهایی که در گزاره آمدهاند اسم علم باشند.مراد راسل از اسم علم، اسمی است که بر حالت جزئی دلالت میکند، خود جزئی را هم به اصطلاح خاصی بکار میبرد، جزئیات و اسماء اعلام را چنین تعریف میکنیم. (11) تعریف اول:جزئیات Particulars:حدود علاقهها در واقع اتمی.
تعریف دوم:اسماء اعلام Proper names:الفاظی که بر جزئیات دلالت میکنند.
اینکه گزاره اتمی بایستی مشتمل بر اسم علم باشد بدین علت است که وقایع خارجی که برای تعیین صدق و کذب گزارهها به آنها رجوع میکنیم، حالات جزئی هستند که با رابطههای مختلفی به یکدیگر مرتبط شدهاند، لذا سادهترین گزارهها هم گزارههایی هستند که مشتمل بر اسم علماند، اما گزارههایی مانند«تهرانی فارسی سخن میگوید»از نظر ظاهر بسیط است، ولی از نظر منطقی بسیط نیست، زیرا«تهرانی»اسمی نیست که بر یک حالت جزئی اطاق شده باشد، بلکه بر هر فرد تهرانی منطبق میباشد.از این جهت عبارت وصفی است که مجموعه صفاتی را جمع کرده که هرگاه شخصی آنها را داشته باشد تهرانی خواهد بود، اگر بجای تهرانی اسمی که بر جزئی خاصی دلالت میکند بگذاریم گزارهای بسیط خواهد بود.
نخستین عنصر ضروری که در گزارههای اتمی مییابیم، اسم علم میباشد.اسم علم دائما جای موضوع را در گزاره میگیرد.البته اسم علم به اصطلاح راسل-که الان تعریف کردیم-معنایی وسیعتر از آنچه رایج هست دارد.راسل در اصول الریاضیات میگوید: «در میان حدود بین دو نوع میتوانیم تمایز قائل شویم که آنها را«اشیاء»و«تصورات»مینامم اولی حدودی هستند که اسماء اعلام بر آنها دلالت میکند و دیگری حدودی که همه الفاظ دیگر بر آنها دلالت میکنند.بایستی این معلوم شود که اسماء اعلام قدری وسیعتر از آنچه مأنوس هست میباشد». (12) اسماء اعلام، اسمهایی نیستند که در زندگی روزمره بکار میگیریم تا بر جزئیاتی دلالت کنند، مانند«سقراط»، «افلاطون» ...، چون این الفاظ در حقیقت مجموعهای از اوصاف میباشند، این تصوری است که راسل از موضوعات مادی به صورت عموم دارد.وقتی میگوییم«سقراط»، آنچه در ذهن خودمان مییابیم عبارت است از«استاد افلاطون»، یا فیلسوفی که سم خورد، یا«شخصی که منطق دانان میگویند میراست، پس ما در واقع اوصافی را بکار بردهایم، اینجا سقراط را بعنوان اسم به معنای دقیق آن بکار نبردهایم، چون نامگذاری منوط به معرفت بیواسطه و شناخت مستقیم است، حال اگر اسمایی مانند«سقراط»و«افلاطون»در واقع اسم علم نیستند و مجموعهای از اوصاف میباشند، اسماء اعلام چه چیزهایی هستند؟ شاید با این بیان که در مورد اسم علم بایستی شناخت بیواسطه داشته باشیم بتوان گفت دادههای حس و مدرکات حسی همان اسماء اعلام میباشند، ولی راسل با اینکه میگوید یافتن اسم علم به این معنا دشوار است در عین حال بیان میکند که اسمایی که بر اشاره دلالت میکنند، مانند، «این»و «آن»بعنوان اسم علم بکار میروند.
«میشود»این«را بعنوان اسمی که بر جزئی دلالت میکند که در این لحظه معرفت بیواسطه به آن داریم بکار گرفت، میگوییم«این سفید است»اگر قبول کنید که این سفید است، یعنی این که در این لحظه میبینید، ولی«این»را بعنوان اسم علم بکار میبرید ... پس اسم علم به صورت حقیقی فقط در صورتی ممکن است که«این»به شکل دقیق بکار گرفته شود تا به موضوع فعلی حس دلالت کند». (13) در گزارههای اتمی دو عنصر دیگر نیز مییابیم: 1-محمولاتی که بر علاقه یک طرفی Monadic relation این علاقه فقط به یک طرف تعلق میگیرد.و این لفظ و علاقه را محمول مینامیم که شامل فعل لازم و صفت میشود.مانند«سقراط فیلسوف است».
2-علاقات از نوع بالاتر:که به دو یا سه حد و یا بیشتر تعلق میگیرد، و راسل این علاقه را فعل مینامد.اگر علاقه به دو حد تعلق بگیرد«علاقه دو طرفی»Dyadic relation و اگر به سه حد تعلق بگیرد«علاقه سه طرفی»Triadic relation ... مینامیم، مثلا نسبت(بزرگتر بودن از)یک رابطه و علاقه دو طرفی است، میگوییم«الف از ب بزرگتر است».
در اینجا دو حد داریم که الف و ب است، ولی در «الف ب را به ج هدیه داد»هدیه دادن یک رابطه و علاقه سه طرفی است.
پس بطور عموم گزارههای اتمی دارای سه عنصر و سه نوع لفظ میباشند:1-الفاظی که بر اشیاء جزئی دلالت دارند و همیشه جای موضوع را اشغال میکنند، و هیچگاه در جای محمول قرار نمیگیرند، 2-الفاظی که بر محمول دلالت دارند(که راسل علاقه یک طرفی مینامد)3-الفاظی که بر علاقات از نوع بالاتر دلالت میکنند.
ب-ویژگی گزاره اتمی:مهمترین خاصیت گزاره اتمی این است که تعیین صدق و کذب آن به روش تجربی است، یعنی با نظر کردن به واقعیت فعلی که متناظر با این قضایا هستند میتوانیم بگوییم این گزاره صادق و یا کاذب است. (14) ج-تقسیم گزارههای اتمی:با توجه به آنچه بیان شد میتوانیم میان دو نوع گزاره اتمی تفاوت بگذاریم:یکی گزاره اتمی که از یک موضوع و یک محمول(یا یک علاقه یک طرفی)تشکیل شده و دیگری گزاره اتمی که از علاقات از نوع بالاتر و موضوعاتی که اطراف این علاقات قرار میگیرند تشکیل میشود: نوع اول، گزاره اتمی که دارای موضوع واحد و صفت یا فعل لازم(بطور کلی علاقه یک طرفه) میباشد.این نوع گزاره، گزاره شخصیه SingularProposition نامیده میشود، و در منطق راسل از اهمیت خاصی برخوردار است، زیرا قضیه حملیه Subject-Predicate Proposition به معنای دقیق همان گزاره شخصیه میباشد(اما چنانکه بعدا خواهیم دید راسل قضایای کلی را حملیه *نمی داند)، قضیه حملیه دارای ویژگیهایی است که ما اینها را فقط در گزاره شخصیه مییابیم ویژگیهایی که از سخنان راسل برای حمل یا قضیه حملیه به دست میآید.عبارتند از: 1-قضایای حملیه قضایایی هستند که بر علاقه بین موضوع واحد و کیفیتی که موضوع به آن متصف میشود دلالت دارند. (15) 2-حمل متکی بر وجود فرد و جزئی میباشد که جای موضوع را در قضیه اشغال میکند.
3-قضایای حملیه، قضایایی هستند که فقط به یک صورت ممکن است تحلیل بشوند:مانند«سقراط انسان است»که سقراط موضوع است، گرچه میتوان این گزاره را بدین صورت گفت که:«انسانیت برای سقراط هست»، ولی این بطور کلی با گزاره اولی متفاوت است، زیرا در گزاره اخیر حکم، در باره معنای انسانیت است، ولی در گزاره نخست چنین نیست.به اصطلاح راسل میشود گفت:در گزاره نخست موضوع شیء است، ولی در گزاره دوم موضوع تصور است و گفتیم مدلول اسماء اعلام اشیاء هستند و مدلول همه الفاظ دیگر تصورات میباشند.لذا گزاره «سقراط انسان است»فقط به یک صورت تحلیل پذیر است وگرنه به گزارهای کاملا متفاوت خواهیم رسید، از این جهت بایستی این گزاره حملیه باشد. (16)
هر سه ویژگی را در گزارههای شخصیه مییابیم، لذا این گزارهها واقعا حملیه هستند، نوع دوم از گزارههای اتمی، گزارهایی میباشند که شامل یک علاقه از نوع بالاتر و موضوعاتی که اطراف این علاقهها قرار میگیرند میباشد، که گزاره علاقه نامیده میشوند:
منطق کلاسیک این نوع از گزارهها را حملی میدانست، ولی«دمورگان»(1871-1806) A.DeMorgan آنها را نوع دیگری از قضیه دانسته است، لذا قضیه حملیه، یگانه صورت قضیه نخواهد بود، از این نظر دمورگان را پیشرو نظریه علاقات (*)در مباحث اصول فقه برخی از محققان مانند محقق نائینی قضیه حقیقیه را به قضیه شرطیه کلیه ارجاع میدهند.(کیهان اندیشه) دانستهاند.راسل در این زمینه میگوید:«بررسی حساب تحلیلی علاقات از بررسی موضوع حساب تحلیلی فصول بوجود آمده است و پیرس Pierce نخستین کسی است که موضوع را بررسی کرده، هر چند در آثار دمورگان اشارههای پیچیدهای در این رابطه با حساب تحلیلی علاقات مییابیم». (17)
در کتاب علم ماه به عالم خارج چنین میگوید:...
وقتی میگوییم«این چیز بزرگتر از آن چیز است» صفتی را برای این چیز ثابت نمیکنیم، بلکه نسبتی را میان این و آن برقرار میسازیم، چنانکه همین امر را میتوان به نحو دیگر تعبیر کرد و گفت«آن چیز کوچکتر از این چیز است»که تغییر موضوع از نظر لغوی است پس صورت قضایایی که نسبت معین بین دو چیز را افاده میکنند غیر از صورت قضایای حملیه است و عدم توجه به این اختلاف و قصور در شناسائی آن منشأ بسیاری از خطاها و اشتباهات در فلسفه مأثوره گردیده است.
عقیده صریح یا ضمنی و غیر مستشعر به اینکه کلیه قضایا به صورت حملی در میآید، یعنی هر امر واقعی عبارت از این است که چیزی دارای صفتی باشد اکثر فلاسفه را از تبیین حقیقت عالم علم و زندگی روزانه* عاجز ساخته است.منطق رسمی مأثوره بواسطه اینکه همه قضایا را دارای صورت حملیه میداند از تصدیق اصالت و حقیقت نسب و اضافات عاجز میماند و نسب را مؤول به کیفیات اجزای نسب مینماید.» (18)
اکنون مطلب حائز اهمیت این است که ببینیم دلیل عمده راسل برای اینکه گزارههای علاقه (نسب)حملیه نیستند چیست؟
*
دلیل راسل بر حملیه نبودن گزاره علاقه
قبل از بیان دلیل راسل بایستی در مورد تقسیمات علاقهها سخن بگوییم، راسل تقسیمات متعددی برای علاقهها کرده ولی در اینجا دو نوع از این تقسیمات را ذکر میکنیم:
تقسیم اول:در تقسیم نخست علاقهها به نسب متقارن، و ممتنع التقارن و غیر متقارن تقسیم میشوند.
الف-نسبت متقارن symmetrical relation نسبت متقارن یا متعاکس، نسبتی است که هرگاه میان دو حد«الف»و«ب»قائم باشد، بین«ب»و «الف»هم خواهد بود، مانند نسبت«تساوی»، «عدم تساوی»، «مشابهت»، «برادر یا خواهر بودن»اگر «الف»برادر یا خواهر«ب»باشد، «ب»نیز برادر یا خواهر«الف»خواهد بود، یا اگر«الف»با«ب»مساوی باشد«ب»هم با«الف»مساوی خواهد بود.
ب-نسبت غیر متقارن یا غیر متعاکس Non-symmetrical نسبتی که متعاکس نباشد غیر متقارن نامیده میشود، مانند نسبت اخوت ... اگر «الف»برادر«ب»باشد، نمیشود گفت«ب»هم برادر «الف»است، زیرا ممکن است«ب»خواهر«الف» باشد.
ج-نسبت ممتنع التقارن Asymmetrical relation نسبتی است که اگر میان «الف»و«ب»باشد، هرگز میان«ب»و«الف»نخواهد بود، مانند نسبت«پدری»، «شوهری»، «قبل»، «بعد»، «کوچکی»، «بزرگی»، «فوقیت»، «تحتیت»، اگر «الف»پدر«ب»باشد، هرگز«ب»پدر«الف»نخواهد بود، چنین نسبی منشأ ایجاد سلسله متصل میشوند.
تقسیم دوم:تقسیم نسبت به متعدی و لازم(ممتنع التعدی)و ممکن التعدی است.
الف-نسبت متعدیTransitive relation:نسبتی است که اگر میان«الف»و«ب»و همچنین میان«ب و ج»باشد، میان«الف و ج»نیز خواهد بود، مانند«قبل و بعد»و«بزرگتر از»و«کوچکتر از»، «بالای ... بودن»، «پائین ... بودن»و ... میبینیم این نسب هم متعدیاند و هم ممتنع التقارن، ولی ممکن است علاقاتی یافت که هم متعددی باشند و هم متقارن، (*)این هم تعبیر عجیبی است که راسل مکررا بکار میبرد. مانند تساوی و مشابهت.
ب-نسبت لازم intransitive relation:نسبتی است که هرگاه«الف»با«ب»دارای آن نسبت و«ب» هم با«ج»دارای همان نسبت باشد«الف»با«ج» هرگز دارای آن نسبت نخواهد بود، مانند نسبت «پدری»و نسبت«یک سانتیمتر بلندتر بودن»و «یکسال بعد بودن».
ج-نسبت غیر متعددی(یا ممکن المتعدی).
:non-transitive relation
هرگاه نسبتی ضرورتا متعدی نباشد آن را غیر متعدی یا ممکن المتعدی مینامند، مانند«برادری» یا«دوستی»زیرا برادر ممکن است خود شخص باشد نه شخص ثالث.
اکنون میتوانیم دلیل راسل را ملاحظه کنیم: (19)
«طرق اثبات بطلان چنین نظری-انحصار صورت قضیه در حملیه-متعدد است، ولی بهترین طریق آن مبتنی بر ملاحظه نسبتهای لازم یعنی غیر متعدی است ... در مورد نسبتهای متقارن یعنی نسبتهایی که اگر بین«الف»و«ب»قائم باشند بین«ب»و«الف»هم قائم است امکان این[تأویل به حملیه]به تعبیری مستحسن است، نسبت متقارنی را که متعدی باشد، مانند تساوی، ممکن است چنین تعبیر کرد که از داشتن صفت مشترکی خبر میدهد و نسبت متقارن غیر متعدی مثل عدم تساوی را میتوان به عنوان اخبار از وجود صفات متباین لحاظ کرد، لیکن وقتی به نسبتهای ممتنع التقارن مانند پس و پیش و اقل و اکثر و غیره میرسیم بدیهی است امکان این تأویل [تأویل به حملیه]منتقی میگردد.مثلا وقتی دو چیز را فقط از لحاظ عدم تساوی میان آنها میشناسیم بدون اینکه بدانیم کدام بزرگتر است میتوانیم بگوییم که عدم تساوی حاصل از اختلاف مقادیر آنهاست، زیرا عدم تساوی نسبت متقارن است.اما قول به اینکه هرگاه دو شیء یکی بزرگتر از دیگری باشد نه اینکه صرفا غیر متساوی باشند به این معنی است که مقادیر آنها مختلف است از لحاظ صوری کافی برای بیان حقیقت امر نخواهد بود، زیرا هرگاه شیء ثانوی بزرگتر از اولی میبود مقادیر آنها باز هم اختلاف میداشت، اما حقیقت امر مورد خبر غیر از آن بود که اکنون است.صرف اختلاف مقدار تمام حقیقت مورد خبر نیست، زیرا اگر چنین میبود بزرگتر بودن یک شیء از شیء دیگری با بزرگتر بودن آن دیگری از وی تفاوتی نمیداشت، پس ناگزیر باید بگویی که مقدار یکی از دیگری بزرگتر یا بیشتر است تا نسبت«بزرگتری»را بکلی مهمل نگذاشته باشیم.
خلاصه اینکه داشتن اوصاف مشترک و هم داشتن اوصاف مختلف و تباین هر دو از نسبتهای متقارناند و لذا برای بیان نسبتهای ممتنع التقارن کافی نخواهند بود.نسبتهای غیر متقارن(ممتنع التقارن)در کلیه سلسلههای متصل همچنین در مکان و زمان و در بزرگتری و کوچکتری اندازهها و در کل و جزء و در بسیاری خواص مهم دیگر عالم واقعی و دخیلاند و لذا منطقی که همه امور را مؤول به موضوع و محمول میسازند ناچار است همه این جنبهها را به عنوان اینکه خطا و توهم است نفی کند، اما در نظر کسانی که چنین سوء نظری در منطق ندارند این انکار کلی غیر ممکن مینماید.»
خلاصه دلیل راسل این است که:اگر گزاره علاقه شامل نسبت متقارن و متقارن متعدی باشد میتوانیم آن را به صورت حملی برگردانیم.اگر بگوییم الف ب، ب الف، یا الف ب وب ج پس الف ج ما خاصیتی را بر الف حمل کردهایم که عبارت است از مساوات با «ب».
همچنین گزاره علاقهای را که شامل نسبت تقارن غیر متعدی است میتوانیم به صورت حملی برگردانیم چون میتوانیم خاصیت عدم مساوات را بر حد خاصی حمل کنیم اما اگر گزاره علاقه شامل نسبت ممتننع التقارن باشد نمیتوانیم به حملیه ارجاع دهیم، وقتی میگوییم ب بزرگتر از ج است میتوانیم حکم کنیم که ب و ج دو مقدار مختلف هستند یعنی خاصیت عدم تساوی ب نسبت به ج را حمل کنیم، اما برای اینکه معین کنیم مقدار عدم تساوی را، یعنی برای اینکه بگوییم کدامیک بزرگ یا کوچکتر است ناچاریم که«بزرگتر ... است»یا«کوچکتر ... است»را بکار ببریم، در این صورت نسبتی میان دو حد مییابیم نه اینکه خاصیتی را به حد واحدی نسبت داده باشیم.
دلیل دیگری هم از خواص حمل به دست میآید، ویژگی سوم قضایای حملیه این بود که قضایای حملیه به یک روش فقط قابل تحلیلند و اگر به صورت دیگری تحلیل شوند بطور کلی با صورت اولی تفاوت خواهند داشت، اما گزارههای علاقه را به دو یا بیشتر از دو صورت میشود تحلیل کرد:
«در قضیهای که شامل علاقه است مانند«الف بزرگتر از ب است»میتوانیم الف را موضوع اعتبار کنیم و«بزرگتر از ب است»را محمول، یا اینکه ب را موضوع و«الف بزرگتر است از»را محمول، در این حالات دو روش برای تحلیل قضیه به موضوع و محمول مییابیم.و هنگامی که علاقه شامل بیشتر از دو حد باشد ... بیش از دو طریق برای اجراء تحلیل هست.» (20)
یادداشتها:
(1)-معن زیاده(رئیس تحریر)، الموسوعة الفلسفة العربیة، ج 1، معهد الاتماء العربی، الطبعة الاولی، 1986، ص 457.
(2)-ر.ک:الدکتور محمد مهران، فلسفة برتراند رسل، دارالمعارف بمصر، ص 237-34.
(3)-همان، ص 244-243.
(4)-الدکتور زکی نجیب محمود، المنطق الوضعی، ج 1، الطبعة الخامسة، مکتبة الانجلو المصریة، 1973، ص 77-76.
(5)-فلسفة برتراند رسل، ص 264.
(6)-همان، ص 264.
(7)-همان، ص 247-246.
(8)-همان، ص 261-260.
(9)-دکتور محمود فهمی زیدان، المنطق الرمزی نشأته و تطوره دارالنهضة العربیة، بیروت 1973، ص 179.
(10)-المنطق الوضعی، ص 48.
(11)-فلسفة برتراند رسل، ص 252.
(12)-برتراند رسل، اصول الریاضیات، ترجمه الدکتور محمد مرسی احمد و الدکتور احمد فوأد الاهوانی، ج 1، دارالمعارف بمصر 1965، ص 90.
(13)-فلسفة برتراند رسل، ص 253.
(14)-برتراند راسل، علم ما به عالم خارج، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359، ص 66.
(15)-فلسفة برتراند رسل، پاورقی، ص 25.
(16)-اصول الریاضیات، ج 1، ص 91.
(17)-همان، ج 1، ص 60.
(18)-علم ما به عالم خارج، ص 60 و 58.
(19)-همان، ص 62-60.
(20)-اصول الریاضیات، ج 1، ص 90.